سرمایه داری ملی، جایگزینی برای جهانی سازی

 

در باره سیاست ها واماج های رییس جمهور جدید امریکا رسانه های « مزدور » در امریکاوغرب کوشیده ومی کوشند تا از آن تفسیرهای نادرست و تحریف شده ای را پیش کش بدارند. در چنین جو زهرآلود تبلیغاتی و حاکمیت رسانه های انحصاری مشکل است تا تصویر روشن از برنامه و سیاست های رهبری جدید امریکا را بدست آورد .

در پیوست ما دیدگاه کارشناسانه جیمز پیراس، استاد بازنشسته جامعه شناسی دانشگاه بینگهامتون ـ نیویورک را خدمت خواننده گان گران ارج تارنمای بـامــداد پیش کش می داریم تا باشد با روی دیگری از واقعیت های روان سیاسی امریکا آشنایی کسب نمایند. بامـداد

 

جیمز پتراس

مقدمه :

ترامپ در هنگام سخن‌ رانی مراسم تحلیف خود به روشنی و خیلی جدی سیاست‌ های استراتیژیک اقتصادی  و سیاسی خود را که در چهار سال آینده دنبال خواهد کرد، آشکار ساخت . روزنامه نگاران، مقاله نویسان، دانشگاهیان و کارشناسان ضد ترامپ، که در فاینشال تایمز، نیویورک تایمز، واشنگتن پست و ژورنال وال استریت قلم می زنند، بارها برنامه  رییس جمهور را تحریف کرده و درباره او و هم‌ چنین سیاست های انتقادی کنونی و گذشته او دروغ گفته اند. ما به طور جدی به انتقاد ترامپ از اقتصاد سیاسی معاصر می پردازیم و با دقت جایگزین‌ها و ضعف‌ هایش را بررسی می کنیم.

انتقاد رییس جمهور ترامپ از طبقه حاکم

محور انتقاد ترامپ از نخبه گان حاکم، به دلیل تاثیر منفی شکل جهانی سازی بر تولید، تجارت، عدم تعادل مالی و بازار کار امریکاست. ترامپ معتقد است که سرمایه داری صنعتی، مکان سرمایه گذاری، و نوآوری را به شدت به خارج از کشور منتقل کرده است و خارج کشور از تاثیرات منفی جهانی سازی سود می ‌برد.  در دو دهه بسیاری از سیاست‌ مداران و کارشناسان به عنوان بخشی از شعارهای انتخاباتی خود یا در نشست های عمومی جهت از دست دادن مشاغل با پرداخت خوب و صنایع  پایدار افسوس خورده اند، اما هیچ‌ کدام علیه این مضرترین جنبه های جهانی سازی هیچ اقدام موثری انجام نداده اند. ترامپ درحالی آن‌ها را به کسانی‌که « همه حرف می‌ زنند، اما عمل نمی‌کنند»  متهم  ساخت، که وعده داد به سخن‌ رانی های پوچ پایان دهد و تغییرات اساسی انجام دهد.

رییس جمهور ترامپ واردکننده گانی را هدف قرار داده است که محصولات ارزان‌ قیمت از تولیدکننده گان خارج از کشور برای بازار امریکا می آورند و باعث تضعیف تولیدکننده گان و کارگران امریکایی می ‌شوند. استراتیژی اقتصادی او در اولویت دادن به صنایع امریکا یکی از انتقادات اشاره شده در انتقال از سرمایه مولد به سرمایه مالی و سوداگرانه تحت چهار دولت قبلی ست. نطق مراسم تحلیف او در حمله به نخبه گانی که « کمربند پوسیده»  وال استریت را رها کرده اند، با وعده های او به طبقه کارگر تطابق دارد:  « این کلمات را بشنوید! شما هرگز دوباره نادیده گرفته نمی‌شوید.»  کلمات خود ترامپ طبقه حاکم را « هم‌ چون خوک هایی که سر در آخور دارند»  توصیف کرد. (فایننشایل تایمز، ۲۳۱/۲۰۱۷، ص.۱۱)

انتقاد سیاسی و اقتصادی ترامپ

رییس جمهور ترامپ بر مذاکرات با شرکا و دشمنان خارج از کشور تاکید دارد. او بارها از رسانه های جمعی  و ارتقا بی ‌خردانه سیاست‌ مداران بازار آزاد و نظامی‌ گری تهاجمی  انتقاد کرده است که بدون مذاکره جهت معاملات سودآور در تضعیف استعداد کشور عمل کرده اند.

سیاست مهاجرتی رییس  جمهور ترامپ از نزدیک به سیاست استراتیژیک کارگری « اول امریکا»  مرتبط است که با تضعیف دستمزد کارگران، حقوق کارگران و اشتغال پایدار در امریکا از مهاجرت عظیم کارگران مهاجر استفاده کرده اند. این روش اولین بار در صنعت بسته بندی گوشت، سپس در صنایع نساجی، مرغ‌ داری و ساخت و ساز ثبت شد. پیش‌نهاد ترامپ محدود کردن مهاجران جهت  فرصت دادن به کارگران امریکایی  درتغییر تعادل قدرت بین سرمایه  و کار و تقویت قدرت کارگر سازمان‌ یافته جهت مذاکره برای دستمزد، شرایط و مزایاست. انتقاد ترامپ از مهاجرت توده ای بر مبنای این واقعیت است که کارگران ماهر امریکایی برای اشتغال درهمان بخش های مشابه در دسترس بوده اند، چنان‌چه دستمزدها افزایش می یافتند و شرایط کار جهت استخدام بهبود یافته بود و به خانواده های آن‌ها اجازه می ‌داد که استانداردهای زنده گی باثبات، و آبرومندانه ای داشته باشند.

انتقاد سیاسی رییس جمهور ترامپ

ترامپ به توافقات تجاری اشاره می‌ کند، که منجر به کسری عظیم بودجه گشته است، و نتیجه می ‌گیرد که مذاکره کننده گان امریکایی شکست خورده اند . او استدلال می ‌کند که رییس جمهور قبلی امریکا توافقات چندجانبه ای را جهت تامین اتحاد نظامی و پایگاه ها به هزینه مذاکره معاهدات اقتصادی اشتغال‌ زا ( پیمان‌های اقتصادی شغل آفرین)  امضا کرده بود.  ریاست جمهوری او وعده می دهد که معادله را تغییر دهد:  

او می‌خواهد که پیمان‌های اقتصادی* نامطلوب را فسخ و یا دوباره مذاکره کند، تعهدات نظامی امریکا  در خارج از کشور را کاهش دهد و متحدان ناتو  بودجه دفاعی خودشان را بیش ‌تر تقبل کنند. ترامپ بلافاصله پس از تصدی ریاست، مشارکت ترانس پاسیفیک را لغو نمود وخواهان تشکیل جلسه ای با کانادا و مکسیکو جهت مذاکره مجدد پیمان نفتا شد.

دستور کار ترامپ طرح‌هایی برای صد میلیارد دلار پروژه های زیرساختی، از جمله ساخت خطوط لوله نفت و گاز بحث برانگیز از کانادا به خلیج امریکا  در نظر گرفته است. روشن است که این خطوط  لوله معاهدات موجود را با مردم بومی نقض می‌ کند و تهدیدی جهت آسیب عمدی به محیط زیست است. با این حال، با اولویت دادن به استفاده از مواد ساختمانی ساخت امریکا  و اصرار بر استخدام کارگران امریکایی، سیاست‌های بحث انگیز او زمینه ای برای توسعه مشاغل امریکایی با دستمزد خوب تشکیل می‌ دهد.

تاکید بر سرمایه گذاری و مشاغل در امریکا یک جدایی کامل با دولت قبلی‌ است، که توسط رییس جمهور اوباما  در راه انداختن جنگ ‌های متعدد در خاورمیانه متمرکز شده بود، و باعث افزایش قروض دولت و کسری تجاری گشته بود.

سخن ‌رانی مراسم تحلیف ترامپ یک وعده سخت و محکم را صادر کرد:  « همین الان و همین جا باید به سلاخی امریکا پایان داد!» این سخن‌ رانی که در برابر اجتماع همان معماران چهار دهه ازاشتغال ‌زدایی جهانی سازی صحبت شده بود، برای بخشی از طبقه کارگر طنین انداز بود. « سلاخی»  دو معنی داشت:  سلاخی گسترده ناشی از تخریب مشاغل داخلی توسط دولت اوباما و دیگران که منجر به پوسیده گی و ورشکسته گی جوامع شهری، شهرهای کوچک و روستا ها گشت. این سلاخی داخلی روی دیگر سکه سیاست‌های آن‌ها در هدایت جنگ‌های بی پایان خارج از کشور بود که کشتار را به سه قاره گسترش داد . رهبری سیاسی پانزده سال گذشته سلاخی داخلی را با اجازه دادن به بیماری همه گیر اعتیاد به مواد مخدر ( که عمدتاً مرتبط به نسخه های کنترول نشده مواد افیون دار مصنوعیـ  ترکیبی‌ست)  توسعه داد، و صدها هزار نفر را کشت که عمدتاً جوانان امریکایی بوده اند و جان میلیون‌ها نفر را نابود ساخت. ترامپ وعده که درنهایت به این « سلاخی»  جان های هدر رفته رسیده گی کند. متاسفانه، او « داروسازی های بزرگ»  و جامعه پزشکی را در گسترش اعتیاد به مواد مخدر در عمیق ‌ترین گوشه‌های تخریب اقتصادی روستای امریکا مسوول نقش خود ندانست. ترامپ از مقامات منتخب قبلی جهت اجازه دادن به یارانه عظیم نظامی به « متحدان»  انتقاد نمود، در حالی که روشن ساخت که انتقادش شامل سیاست‌ تدارکات نظامی امریکا نیست و وعده اش در تضاد با « تقویت متحدان قدیمی» ( ناتو)  نیست.

حقیقت و دروغ: روزنامه نگاران مزدور و صندلی راحت نظامیان

در میان ظالمانه‌ ترین مثال حمله رسانه های جمعی درباره اقتصاد جدید ترامپ یک سری اتهامات ساخته گی سیستماتیک تند و تیز طراحی شده اند تا واقعیت شوم ملی  را پنهان سازند، که ترامپ وعده بررسی داده است. ما مقالاتی را که توسط « روزنامه نگاران مزدور»  منتشر شده، توصیف و مقایسه می‌ کنیم و یک نسخه دقیق تر از موقعیت ارائه می‌دهیم.

روزنامه نگاران مزدور محترم فایننشال تایمز ادعا می ‌کنند که ترامپ می‌خواهد « تجارت جهانی را نابود سازد.» در واقع، ترامپ بارها اعلام کرده است که قصدش افزایش تجارت بین المللی‌ست. چیزی که ترامپ پیش ‌نهاد می‌کند افزایش تجارت جهانی امریکا  از داخل ، به جای خارج از کشورست. او بدنبال مذاکره مجدد شرایط  توافقات تجاری چندجانبه و دوجانبه جهت امنیت معامله به مثل بیش ‌تر با شرکای تجار‌یست. تحت اوباما، امریکا در تحمیل تعرفه های تجاری از هرکشور دیگر عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی تهاجمی تر بود.

روزنامه نگاران مزدور به ترامپ برچسب « حامی مصنوعات داخلی»  می‌ زنند، سیاست‌های او را نسبت به صنعتی کردن مجدد اقتصاد خودکفا گیج‌ کننده می ‌دانند. ترامپ صادرات و واردات را ترویج می ‌کند، اقتصاد باز را حفظ می‌ کند، در حالی که نقش امریکا را به عنوان یک تولیدکننده  و صادر‌کننده افزایش می ‌دهد. امریکا در واردات خود بیش ‌تر گزینشی خواهد بود. ترامپ در حالی که واردات اتوموبیل، فولاد  و محصولات مصرفی خانه گی را کاهش می ‌دهد، طرفدار رشد صادرکننده گان تولید خواهد بود و واردات کالاهای اصلی و فن آوری پیش ‌رفته را افزایش می ‌دهد.

روزنامه نگاران مزدور واشنگتن پست، مخالفت ترامپ با « جهانی شدن»  را به عنوان تهدیدی شوم نسبت به «  نظم اقتصادی پساجنگ جهانی دوم»  درهم آمیخته اند. در واقع، تغییرات گسترده ای که در حال حاضر نظم قدیمی را منسوخ ترجمه می‌ کند و تلاش می‌ کند که آنرا حفظ کند منجر به بحران ها، جنگ‌ها، و فروپاشی بیش‌ تر شده است. ترامپ طبیعت منسوخ نظم اقتصاد قدیمی را شناخته است و اعلان کرد که تغییر ضروری‌ است.

نظم قدیمی منسوخ و اقتصاد جدید مشکوک

در پایان جنگ جهانی دوم، اغلب اروپای غربی و جاپان جهت بازسازی اقتصاد خود به صنعت بسیار محدود « حامی مصنوعات داخلی»  و سیاست های پولی متوسل شدند. المان و جاپان تنها پس از یک دوره بهبود طولانی مدت بدقت و انتخابی سیاست‌های اقتصادی خودشان را لیبرال کردند.

در دهه های اخیر، روسیه به شدت از یک اقتصاد قدرتمند جمعی( طرفدار اصول اجتماعی در زنده گی/کلیکتیوست)  به سرمایه داری وابسته الیگارشی کانگستر تبدیل شد و اخیراً با اقتصاد مختلط  و دولت مرکزی قوی بازسازی شده است. چین از یک اقتصاد کلکتیویست، و منزوی از تجارت جهانی، به قدرت‌ مندترین اقتصاد دوم جهان تبدیل شده، و جانشین امریکا به عنوان بزرگ ‌ترین شریک تجاری آسیا و امریکای لاتین گشته است.

امریکا که زمانی ٪۵۰ تجارت جهان را کنترول می‌ کرد، اکنون در کمتر از ٪۲۰ شریک است. این کاهش بخشی به خاطر از بین بردن اقتصاد صنعتی خود، از زمانیست که تولید کننده گان، کارخانه های خود را به خارج از کشور منتقل کرده اند.

علی‌ رغم دگرگونی نظم جهانی، روسای جمهور اخیر امریکا در به رسمیت شناختن نیاز به بازسازی دوباره اقتصاد سیاسی امریکا  ناموفق بوده اند. به جای به رسمیت شناختن، تطبیق و تصدیق تغییرات در روابط بازار و قدرت، آن‌ها بدنبال تشدید شیوه های قبلی برتری از طریق جنگ، مداخلات نظامی و تخریب خونین « تغییر رژیم ها» و بنابراین ویرانی، به جای ایجاد بازار برای کالاهای امریکایی بودند. به جای این که قدرت عظیم اقتصادی چین را به رسمیت بشناسند و بدنبال مذاکرات مجدد توافقات تجاری و همکاری باشند، آن‌ها ابلهانه چین را از پیمان های تجاری بین المللی و منطقه ای حذف کرده اند، تا حدی که به شرکای تجاری آسیایی کوچک آنها قلدری زمخت کنند،  و سیاست محاصره نظامی و تحریک را در دریای جنوبی چین راه اندازی نمایند. در حالی که ترامپ این تغییرات و نیاز به مذاکره مجدد در روابط اقتصادی را به رسمیت می‌ شناسد، کابینه منصوب او به دنبال گسترش سیاست‌های رویارویی نظامی اوباماست.

تحت دولت‌های قبلی، واشنگتن احیا، بهبود و رشد روسیه را به عنوان یک  قدرت جهانی و منطقه ای نادیده گرفت. وقتی که در نهایت واقعیت ریشه گرفت، دولت‌ های قبلی امریکا مداخلات خود را در میان متحدان قبلی اتحاد جماهیر شوروی افزایش داده و پایگاه‌های نظامی و تمرینات نظامی در مرزهای  روسیه به راه انداختند. به جای تعمیق تجارت و سرمایه گذاری با روسیه، واشنگتن میلیاردها دلار را برای تحریمات و هزینه های نظامی ـ  به ویژه با دامن زدن به رژیم کودتای خشونت آمیز در اوکرایین خرج کرد. سیاست های اوباما با ترویج خشونت جهت تسخیر قدرت در اوکرایین، سوریه و لیبیا  با آرزوی سرنگونی دولت‌هایی تحریک شده بود که با روسیه روابط  دوستانه داشتند. ویرانی آن کشورها سرانجام باعث تقویت اراده روسیه در تحکیم  و دفاع از مرزهای خود و تشکیل اتحادهای استراتیژیک جدید شد.

ترامپ در اوایل مبارزات انتخاباتی خود واقعیت‌های جهان جدید را به رسمیت شناخت و پیشنهاد کرد که مواد، نشان‌ها ، شعارها و روابط با دشمنان و متحدان تغییر یابد ـ که به نفع اقتصاد جدید باشد.

اول و مهم ‌تر از همه، ترامپ به جنگ‌های فاجعه بار خاورمیانه  نگاه کرد و حدود قدرت نظامی امریکا را به رسمیت شناخت: امریکا نمی ‌تواند در جنگ‌های چندجانبه و باز تسخیر و اشغال در خاورمیانه، شمال افریقا و آسیا بدون پرداخت هزینه های بزرگ داخلی درگیر باشد .

دوم، ترامپ به رسمیت شناخت که روسیه برای امریکا یک تهدید نظامی استراتیژیک نیست. باضافه، دولت روسیه تحت ولادیمیر پوتین مایل به همکاری با امریکا جهت شکست دادن دشمن مشترک ـ داعش و شبکه های تروریستی اش است. روسیه هم‌ چنین مشتاق بازکردن مجدد بازارهای خود به روی سرمایه گذاران امریکایی است، و نیز پس از سال‌ها مشتاق برگشت تحریمات تحمیل شده توسط اوباما ـ کلینتون ـ و جان کری است. ترامپ، واقعیت گرا، پیش‌نهاد می ‌کند که باید به تحریمات پایان داد و روابط بازار مطلوب را احیا کرد.

سوم، برای ترامپ روشن‌ است که جنگ‌ های امریکا در خاورمیانه با حداقل مزایا، هزینه های اقتصادی بسیار زیادی را به اقتصاد امریکا تحمیل کرده است. او می ‌خواهد که روابط بازار را با اقتصاد منطقه ای و قدرت‌های نظامی، مانند ترکیه، اسراییل و حکومت‌های پادشاهی خلیج  افزایش دهد. ترامپ علاقه ای به فلسطین، یمن، سوریه و یا کردها ندارد ،  که در سرمایه گذاری و فرصت های تجاری چیز زیادی ارایه نمی‌ دهند. او قدرت نظامی و اقتصادی منطقه ای زیاد ایران را نادیده می‌ گیرد، با این حال ترامپ پیشنهاد داده است که توافق اخیر شش کشور قدرت‌مند با ایران، به منظور بهبود چانه زنی طرف امریکایی، دوباره مذاکره شود. ممکن ا‌ست که شعارهای خصمانه انتخاباتی او علیه تهران جهت جلب رضایت اسراییل و ستون پنجم قدرت‌مند داخلی « اول اسراییل»  طراحی شده باشد. این مطمیناً با اظهارات « اول امریکا» ی خود ترامپ در تضاد قرار می‌گیرد. بنظر می آید که باید منتظر ماند و دید که آیا ترامپ هنگامی‌که ایران را شامل بخشی از دستور کار بازار منطقه ای خود کند، « نمایش»  تسلیم پروژه توسعه طلبانه صهیونیستی اسراییل را حفظ خواهد کرد!

خبرنگاران مزدور ادعا می ‌کنند که ترامپ یک موضع جدید خصمانه نسبت به چین اتخاذ کرده و تهدید کرده است که « دستور کار حمایت از محصولات داخلی»  را راه اندازی می‌کند، که در نهایت با فشار کشورهای مشارکت ترانس پاسیفیک را به پکن نزدیک ‌تر می‌ سازد. اما بنظر می ‌رسد که ترامپ از طریق توافقات دوجانبه قصد مذاکره مجدد و افزایش تجارت دارد.

ترامپ به احتمال زیاد محاصره نظامی اوباما در مرزهای دریایی چین را که مسیرهای حیاتی کشتی ‌رانی اش تهدید کرده، حفظ می‌ کند، اما گسترش نمی ‌دهد.  با این وجود، برخلاف اوباما، ترامپ روابط  تجاری و اقتصادی را با پکن دوباره مذاکره خواهد کرد ـ  چین را به عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ و نه کشور در حال توسعه در نظر می ‌گیرد که قصد حفاظت از «« صنعت نوپا» ی: خود را دارد. واقع گرایی ترامپ منعکس کننده نظم اقتصادی جدید‌یست: چین یک قدرت اقتصادی بزرگ، بالغ و بشدت رقابتی در جهان‌ است، که در رقابت خارجی با امریکا، در بخشی یارانه های دولتی وانگیزه های فاز اقتصادی قبلی خود را حفظ کرده است. این منجر به عدم تعادل قابل توجهی شده است. ترامپ، واقع گرا، به رسمیت می‌ شناسد که چین فرصت‌های بزرگی برای تجارت و سرمایه گذاری ارایه می ‌دهد، چنانچه امریکا بتواند توافقات متقابل را تامین کند، که منجر به تعادل مطلوب‌ تر تجارت می‌ شود.

ترامپ نمی‌خواهد « جنگ تجاری»  را با چین راه بیاندازد، اما او نیاز دارد که برای بازسازی امریکا به عنوان یک کشور « صادرکننده»  اصلی، دستور کار اقتصادی داخلی خود را پیاده کند. به این دلیل که نخبه گان وارد‌کننده امریکایی علیه دستور کار ترامپ و همسو با طبقه حاکم قدرت‌مند صادرات‌گرای پکن هستند، مذاکرات با چین بسیار مشکل خواهد.

به علاوه، به این دلیل که نخبه گان بانکی وال استریت از پکن جهت ورود به بازارهای مالی چین دفاع می‌ کنند، بخش مالی برای سیاست ‌های حامی صنعت ترامپ متحدی بی‌میل و ناپایدار است.

نتیجه گیری

ترامپ نه « حامی مصنوعات داخلی» ا ست، و نه مخالف « تجارت آزاد» ا ست. این اتهامات خبرنگاران مزدور بی اساس اند. ترامپ مخالف سیاست‌های امپریالیستی اقتصادی امریکا در خارج از کشور نیست. با این حال، ترامپ یک واقع گرای بازاری‌ است که تشخیص می ‌دهد فتوحات نظامی پرهزینه است و، برای امریکا  در زمینه جهان معاصر، یک قیاس منطقی اقتصادی شکست خورده است. او تشخیص میدهد که امریکا باید از امور مالی حاکم و اقتصاد وارداتی به اقتصاد صادراتی و تولیدی تغییر جهت دهد.

ترامپ روسیه را به عنوان یک شریک اقتصادی و متحد نظامی در پایان دادن به جنگ ها در سوریه، عراق، افغانستان و اوکرایین، و به ویژه در شکست تهدید تروریستی داعش می‌بیند . او چین را به عنوان یک رقیب اقتصادی قدرت‌مند می ‌بیند، که از امتیازات تجاری منسوخ شده استفاده می ‌کند و می ‌خواهد که پیمان‌های تجاری را در مسیری با تعادل رایج قدرت اقتصادی، دوباره مذاکره کند.

ترامپ یک سرمایه دار ملی، امپریالیست بازاری و واقع ‌گرای سیاسی ‌است، که مایل‌ است حقوق زنان، لایحه‌های مربوط به تغییرات آب و هوا، معاهدات بومی و حقوق مهاجران را پایمال کند. کابینه منصوب او و همکاران جمهوری ‌خواه او در کنگره با ایدیولوژی نظامی نزدیک به دکترین اوباما و کلینتون تحریک شده اند تا دستور کار « اول امریکا» ی ترامپ. او کابینه خود را با امپریالیست‌ های نظامی، توسعه طلبان ارضی و متعصبان متوهم احاطه کرده است.

باید منتظر ماند و دید که چه کسی در کوتاه یا بلند مدت برنده خواهد شد. چیزی که روشن‌ است این‌ است که لیبرال ها، مزدوران حزب دموکرات و ارازل و اوباش خیابانی پیراهن سیاه‌ پوش طرفدار موسولینی کوچک در کنار امپریالیست‌ ها خواهند بود و متحدان زیادی در میان و اطراف رژیم ترامپ پیدا خواهند کرد./ برگردان: آمادور نویدی

  بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۲۵۰۲

 

نگاهی به انتخابات قاره اروپا در سال ٢٠١٧

سميرا فرخ منش

حال امروز اروپا مانند گذشته خوب نیست. قاره‌ ای که در شکل ‌گیری تاریخ مدرن جهان حرف‌ها برای گفتن داشت و پس از جنگ‌ های تخریب گر جهانی، برای ساختن جهانی بهتر و فردایی روشن ‌تر، عزم خود را جزم کرده بود. درنگاهی منصفانه نیولیبرالیزم و سوسیالیزم اروپایی در کنار یکدیگر به موفقیت‌های خوبی هم رسیدند. اقتصاد روبه ‌پیشرفت و امنیت همه ‌جانبه و جهانی‌ سازی، ارمغان قاره‌ای بود که ادعای پرچمداری دموکراسی را به نام خود زده بود.
 اما چندین سال است که دیگر نمی ‌توان به قطعیت از اروپایی مدرنی سخن گفت که دموکراسی ارمغان سیاست‌ هایش برای مردمش می‌ خواست. گرچه همه ناامنی‌ها و بحران‌ ها، ناهماهنگی‌ ها، مخالفت‌ها و فروپاشی‌ های منطقه‌ ای و قاره‌ای را می ‌توان بخشی از نتایج مدرنیته‌ ای دانست که اروپا آغازگر آن بود؛ اما همین دستاوردها می ‌تواند اروپا را به قاره‌ای چند تکه تبدیل کند که امکان بازسازی آن نباشد. ازمهم ترین تهدیدها علیه یکپارچه گی اروپا، خروش خطرناکی است که از سوی متعصبان راست‌ گرا شروع شده و به نظر نمی‌ رسد پایان نزدیکی داشته باشد. ٢٠١٧ ترسایی سالی است که تکلیف بخش زیادی از این تهدیدات را روشن کرده و دست بسیاری از سیاستمداران اروپایی را برای تصمیمات درست و غلط  باز‌گذاشته است.


لوپن، ترامپ اروپا می ‌شود
 فرانسه یکی از آن کشورهایی است که می ‌تواند در شکل ‌گیری سرنوشت مبهم  قاره سبز نقش پررنگی داشته باشد. کشوری که یکی از تاثیرگذارترین انتخابات‌ اروپایی را برگزار خواهد کرد و با داشتن کاندیدایی راست ‌گرا چشم‌ها را به سمت خود خیره کرده است. رهبر « جبهه ملی» در ١٠ سال اخیر به شکلی خزنده، آرام و جذاب توانست  وجهه خود را در کشور سامان بخشد و با بهره‌ گیری از وضعیت بیرونی جامعه جهانی و اوضاع درونی فرانسه شانس خود را برای بیشتر دیده‌شدن، افزایش دهد. مارین لوپن  کسی است که علاقه‌ مندان به وضعیت محیط بین‌المللی، همه  او را می‌شناسند؛ رهبر جبهه ملی فرانسه، دارای اندیشه‌ های رادیکال راست ‌گرایانه و صاحب تفکری متعصبانه که مسلمان و مهاجر و ملیت‌های غیر، همه با هم در برابر تیغ برنده عقاید افراطی او قرار دارند. لوپن امروز، لوپن ناشناخته سال‌های گذشته نیست و کسانی که با تفکر ملی‌ گرایانه او مخالفند در بیم کسب رای او از مردمی هستند که شاید گفتار هیجان‌ انگیزش، آنان را به سمت خود بکشاند؛ کسی که  برای کسب پیروزی وگرفتن دولت فرانسه در دستان خود به‌ شدت تلاش می ‌کند و برای آنکه بدانیم او پیروز این میدان خواهد شد یا نه، باید تا اپریل٢٠١٧ صبر کرد؛ چون او بی ‌شک زنی‌ است که در صورت پیروزی در کشورش، می تواند به عنوان نماینده جریان‌های راست در کل قاره اروپا شناخته شود.


پوست‌ اندازی دوباره در مهد فاشیزم
آنگلا مرکل زنی است که از آغاز دوره صدراعظمی در المان، همیشه سیاستمداری برجسته با توانمندی غیرقابل انکار بود؛ اما باید پذیرفت مرکلی که در ٢٠١٧ خود را در پیشگاه رای مردم قرار می ‌دهد، مرکل گذشته نیست. محبوبیت او کم شده و کمتر کسی است که نداند بحران عظیم مهاجرت در جهان، علت اصلی این اتفاق بود. دراین میان طیفی که بیش ترین سواستفاده را از تضعیف مرکل می‌ كند، گروه‌های راست ‌گرای تند المانی هستند که حزب «آلترناتیف برای المان» از قوی ‌ترین آنهاست. حزبی که توانست در انتخابات ایالتی سال ٢٠١٦ این کشور پیروزی‌ های قابل‌ تأملی به دست آورد و حتا ٣٠ درصد آرای المانی‌ها در زادگاه مرکل را نیز به سمت خود کشاند! حزبی که ادعا می ‌كند راه نجات المان را می‌ داند و داعیه نژادپرستی ندارد، اما طی دو سال از عمر سه‌ ساله‌اش اعضای آن، در برنامه‌ ای روزانه، میان مردم ناراضی شهرهای مختلف رفتند، از ضرورت مبارزه با آموزه‌های دینی غیرمسیحی سخن گفتند و راهکارهای اخراج پناه ‌جویان را به مردم آموزش دادند. نکته جالب اینجاست که این حزب نوپا تنها از ٢٠١٤ توانست ظهور خود را نشان دهد و همگام با افزایش تعداد پناه‌ جویان، بر تعداد اعضای خود نیز بیفزاید. تا جایی که امروز به خطری جدی برای حزب دموکرات  مسحی مرکل و مردمی تبدیل شده که زمانی می گفتند : « دیگر هرگز تاب رویارویی دوباره با افراط ‌گرایان و بازماندگان فاشیزم دهه‌ ها پیش را در کشور خود ندارند».


درِ مسجدها را ببندید
انتخابات پارلمانی هالند نیز از اهمیت بالایی در سال جدید، برخوردار است. دلیل این اهمیت وجود گیرت ویلدرز رهبر حزب راست‌گرای هالندی، است که از سیاستمداران محبوب کشورش به حساب می‌آید. او شخصیتی کاریزماتیک دارد و به‌ واسطه اهانت‌های نژاد پرستانه‌اش کارش به محاکمه  در دادگاه هم کشیدهاست . شعار اصلی تبلیغاتی‌اش، جلوگیری از ورود بیگانگان به‌خصوص مراکشی‌ها و بسته‌ شدن درِ مسجدهای هالند است. براساس نظرسنجی ‌ها، او در  «حزب آزادی» توان گرفتن حدود ٣٦ کرسی از ١٥٠ کرسی پارلمان را دارد و در صورتی که در مارچ  آینده به این موفقیت دست پیدا کند، این اتفاق را باید رخداد نگران ‌کننده‌ای در تبدیل‌ شدن قاره اروپا به میدانی دانست که افراط‌ گرایان متعصب در صفوف اول آن به تاختن مشغولند.
به این سه، کشورهای دیگری را نیز باید افزود که انتخاباتی در سال پیش ‌رو برگزار نمی‌ کنند، اما از هجوم موج راست ‌گرایی نیز در امان نمانده‌اند. این کشورها توانسته ‌اند در یک دهه اخیر، از سوی احزاب راست تاثیرگذارشان، در اقدامات پیشین خود، طیف‌های قابل‌ توجهی را به سمت گرایش‌هایشان جذب کنند.
این رویکرد راست ‌گرایانه که گریبان بسیاری از دولت‌ها و ملت‌های اروپایی را گرفته، درعمل تفاوت‌هایی باهم دارند، اما بیش از تفاوت، شباهت‌های زیادی میان متغیرهای تشکیل ‌دهنده آنها یافت می ‌شود که ماهیتی مشترک به تمامی ‌شان می ‌بخشد. مهم‌ ترین خصلتی که بی‌کم‌ وکاست در تمامی کشورهای اروپایی ذکرشده دیده می ‌شود، متغیر پوپولیستی ‌بودن این رویکرد است که از سوی رواج‌ دهنده گان آن در حال گسترش است. ماهیتی که هم خیزش توده مردم را به دنبال خود خواهد آورد؛  و هم امکان قدرت‌ نمایی هرچه افزون ‌تر برای حکمرانان را فراهم می ‌كند. پوپولیزم ابزار قدرتمندی است که فقط  در دست راست‌های تاریخ قرارنگرفته است. از این ابزار پرکاربرد، چپ‌ها هم استفاده‌های زیادی کرده‌اند و به ‌طورکلی رویکردهایی که با استفاده از عوام ‌گرایی قصد ورود به دامنه حاکمیت را دارند، بی‌ تعلل به سراغ آن خواهند رفت. پس عجیب نیست اگر دامنه این نگاه را به بیش از ١٥٠ سال پیش نسبت دهیم. در نخستین استفاده‌ها از این واژه، توده مردم، بخشی ناآگاه، بی‌ اطلاع و فاقد معلومات کافی تعریف می‌ شوند. اما استفاده‌کننده گان از این رویکرد، هیچ‌ گاه چنین تعریفی از پوپولیزم ارایه نمی ‌کنند و عکس توده مردم را قشری آگاه نشان می ‌دهند که باید تصمیمات اصلی را آنها بگیرند؛ تعریفی که می‌ تواند موجب جاانداختن این فریب بزرگ شود که پوپولیزم با دموکراسی در پیوند نزدیکی قرار دارد. اما واقعیت جامعه امروز، به‌ ویژه آنچه اروپا و امریکا را فراگرفته  به همین ساده گی نیست.


به نام چپ، به کام راست
پس از جنگ جهانی دوم و نابسامانی‌ای که دنیا دچارش شده بود، با تشکیل سازمان ملل متحد  و فروریختن دیوارهای جداکننده درالمان و به حاشیه رفتن احزاب نژادپرست اروپایی در المان و ایتالیا، بسیاری بر این گمان بودند که دوره حیات راست‌ها به پایان رسیده، اما این‌گونه نبود و این رویکرد همچون خزنده مرموزی که خود را در سوراخی تاریک پنهان کرده بود، پس از گذر از مراحل بحرانی، آرام‌ آرام به یاری بعضی رخدادهای بین‌المللی روح تازه‌ای درکالبد نیمه‌ جان خود دمید و از لانه تاریک اش بیرون آمد. برای علت‌ یابی این زیست  دوباره چند دلیل را می‌ توان در نظر داشت:
یکی از آنها می ‌تواند مربوط به ضعفی باشد که چپ‌ های جامعه بین‌الملل دچارش شدند. واقعیت اینجاست که چپ‌های کمونیست یا سوسیالیست توان یکه ‌تازی در صحنه را همچون گذشته ندارند و در دو دهه اخیر نتوانسته ‌اند به اهداف ایدیولوژیک خود در قالب‌های سازماندهی ‌شده جامه عمل بپوشانند. به همین دلیل نقش‌های تاثیرگذار چپ‌ها در کشورهای مختلف جهان رفته ‌رفته به سمت کم‌ رنگ‌ شدن رفت.
از سوی دیگر، حتا با شنیدن زمزمه‌هایی مبنی بر قوت ‌گرفتن راست‌های افراطی، چپ‌ ها خطر آنها را هیچ‌گاه جدی نمی ‌گرفتند. دلیل آن نیز خودبینی مخصوص چپ‌هاست که آنچنان غرق در جامعه آرمانی خود باقی ماندند، که تصورهجوم راست‌های افراطی برایشان تصوری غیرممکن بود.
آنچه از اهداف طراحی‌شده چپ‌ها توانست خود را تا اندازه‌ای جلوه‌ گر كند، آسیب ‌رسانی به پیکره تنومند لیبرالیزم جهانی بود که البته نتیجه این ضربات نصیب خود چپ‌ ها نشد و این راست‌ها بودند که نهایت استفاده را از شرایطی کردند که چپ‌ ها در آرزویش به ‌سر می ‌بردند؛ یعنی تضعیف بورژوازی حاکم بر کشورهای سرمایه ‌داری؛ فرایندی که چپ‌ها سالیان سال خود را مشغول به آن کرده بودند و امروز نتیجه این حرکت را حاضر و آماده تقدیم راست‌های فرصت ‌طلب كردند.


فریب مردم به سبک عوام ‌گرایی
اما اینکه تمام گناهان را به گردن چپ‌ ها بندازیم، بررسی موضوع را از دیگر واقعیت‌ های موجود دور می ‌كند. یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در قدرت ‌یابی راست‌ های غربی، از کارافتادن احزاب سنتی در کشورهای مختلف است که دیگر مانند گذشته نمی ‌توانند کارایی قابل ‌توجهی در جذب مخاطب، تحقق اهداف و برآورده ‌سازی مطالبات عمومی در کشورهای دموکراتیک از خود به نمایش بگذارند. آنچه اهمیت دارد ذایقه سیاسی مردمانی است که در چنین جوامعی که رای فرد به معنای  واقعی تاثیرگذار است، به سر می‌برند. پوپولیزم راست نیز از چنین شرایطی نهایت استفاده را برده و با ارزش ‌گذاری قوی ‌تر به مردمی که به هر دلیل و علتی در نارضایتی به سر می ‌برند، امکان ابراز وجود بیشتری حتا به شکلی فریبنده می ‌دهند. همه اینها در حالی است که علت‌های گسترده دیگری نیز در خروش راست‌ های غربی دخالت دارد. اما هرچه که هست این واقعیت را باید در نظر داشت که رویکرد پوپولیستی که از سوی راست گرایان اروپایی به جان مردم افتاده، به بهترین شکل ممکن توانسته با جامعه مخاطب خود ارتباط  دوسویه برقرار کند. این ارتباط ، همان است که جای خالی تعامل با قدرت حاکم یا احزاب سنتی را پر می ‌كند. پوپولیست‌های اروپایی همچون راست‌گرایان المانی یا طرفداران لوپن فرانسوی، به‌ درستی ابعاد نارضایتی مردم، میزان و جنبه‌های مختلف آن را شناخته‌ اند. در کنار این هنر راست ‌گرایان پوپولیست در واکاوی بحران‌های کنونی اجتماع اروپایی، برخی وقایع جهانی مانند مهاجرت و پدیده تروریزم و وجود گروه‌های بنیادگرا در این کشورها و همچنین جهانی ‌سازی به یاری آنها آمده و مسیر را برای پیشبرد اهداف شان هموارتر كرده است.
در راستای این اهداف، پوپولیست‌های امروزی همه گی به وجود « دشمن » نیازمندند؛ دشمنی که می‌ تواند یک مهاجر غریبه باشد یا مسلمانانی که در کشور مسجدی برای خود دارند یا سرمایه ‌دارانی که خواهان ارتباط با بیرون مرزهای خود هستند. در چنین شرایطی است که بدبینی توده مردم باید تحریک شود و « بیگانه گان » را برهم ‌زننده گان آرامش و آسایش زنده گی خود قلمداد کنند. درچنین شرایطی، دولت‌ها در معرض ضربات مادی و گفتمانی عوام ‌گرایان قرار می‌ گیرند و تصویری منفعل، بی‌ اراده و بی ‌تفاوت به خواسته‌های مردم از آنها به نمایش گذاشته می‌ شود که همین امر به قطب‌ بندی‌های عمیق میان دولت و ملت می‌انجامد.


چشم‌ انداز مبهم در انتظار اروپا
در عوام ‌گرایی اروپایی نوعی برتری ‌طلبی در تمامی احزاب و اقشار مرتبط با آن دیده می ‌شود که با تاکید بر قومیت، زبان یا نژاد خود، شکلی از غرور ملی را ایجاد می‌ كند که هم موجب تقویت بیگانه‌ ستیزی شدید در توده می‌ شود و هم مردم را در برابر دولت‌ های دموکراتی قرار می‌ دهد که به پلورالیزم سیاسی معتقدند و خواهان ارتباط  با دیگر بازیگران در عرصه جهانی هستند. ضدیت با اتحادیه اروپا یا پیمان‌های بین ‌المللی یا مخالفت پیوستن به یورو و ارتباطات تجاری با بقیه از تبعات چنین نگرشی به حساب می‌آید.
این ‌چنین است که راست غربی توانسته  پهنه گسترده خود را در بیشتر کشورهای اروپایی بکشاند و با تقویت یک دیگر اتحادی نگران‌ کننده میان خود ایجاد کند. در این میان پیروزی تاجرمسلکی مانند دونالد ترامپ در امریکا نیز می ‌تواند از مهم‌ ترین فاکتورهای تقویت‌ کننده برای اروپایی باشد که به نیکی می‌ داند بدون یاری امریکا، در بسیاری از عرصه‌ ها ناتوان خواهد ماند. پس در شرایطی که لوپن در فرانسه خود را آماده رویارویی در کارزار انتخاباتی می‌ كند و بریتانیا در حال جدایی از اتحادیه اروپاست و مرکل هر روز اصابت تیرهای تیز فاشیست‌ های مدرن را بر پیکره دولت خود می‌ بیند، چه اتفاقی بهتر از انتخاب عوام ‌گرایی همچون ترامپ؟ انتخابی که تیغ برنده راست افراطی را بیش از پیش خطرناک کرده و بی‌ شک جهان را در انتظار سونامی ویرانگری باقی خواهد گذاشت که احتمال سرانجام روشنی در فردای آن نمی ‌رود.
میشل لوی  فیلسوف سیاسی فرانسوی  که راست‌گرایی نوین جهان غرب را نوعی طاعون قهوه‌ای می داند، معتقد است « برای درمان این بیماری مسری نسخه ای وجود ندارد و تنها می‌ توان خطر آن را کم کرد». به زبان ساده‌ تر، این مبارزه فقط  در سایه فاصله‌ گرفتن از تفکرات نژادپرستانه، گرایش‌های قوم‌گرایانه و اتحاد همه‌ جانبه در سرتاسر اروپا و جهان ممکن است؛ اتحادی که نباید  فقط به جمع لیبرال‌ها ختم شود، بلکه همه اندیشه‌ها و رویکردها، از سوسیالیست‌ ها تا محافظه‌ کاران میانه، باید در این حرکت دست ‌به‌ دست یکدیگر دهند تا دنیای غرب از وضعیت بدسرانجامی که انتظارش را می‌ کشد، کمی بیشتر فاصله بگیرد.

بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۷ـ ۲۱۰۲

 

 نگاهی به جولانگاه اسلام ستیزانه سران کاخ سفید  

هیاهوی تروریسم اسلامی در امریکا

 

عـارف عرفــان 

تفکرجنگ «صلیبی» ، اسلام ستیزی و اسلام هراسی اغراق آمیز در میان زمامداران کاخ سفید به اصلی ترین ابزار راهبردی امریکا مبدل شده است.

بارنخست جورج بوش فرماندار کاخ سفید درست بعد از یازده ام سپتامبر در جریان سخنرانی خویش در کنگره امریکا واژه جنگ صلیبی را بکار برد واین نبرد راتحت بهانه « مبارزه با تروریسم وتامین امنیت امریکا » طی هشت سال زماداری خویش با کاربرد تجاوز برافغانستان وعراق وکشتار بیرحمانه مسلمانان و ویرانی سرزمین شان تحقق بخشید.

سپس بارک اوباما چهل وچهارمین زمامدار کاخ سفید در جهت ماموریت ناتمام  جورج بوش ، سیاست خارجی امریکا را بردکترین جنگ صلیی بنیاد نهاد وبا تداوم جنگ در افغانستان ، عراق، یمن، سوریه، لبنان و راه اندازی جنگ های نیابتی برای کشتار مسلمانان وانهدام سرزمین شان به دریافت جایزه صلح نوبل مفتخر گردید.

حال دونالد ترامپ رییس جمهور امریکا با صدور فرمان منع  ورود شهروندان هفت کشور اسلامی در امریکا وتهدید برخی کشورهای اسلامی، با چهره عریان اسلام ستیزانه ونژادپرستانه  داخل این کارزار شده ، بر اسپ «جنگ صلیبی » و نژاد پرستانه جولان داده وهنوز معلوم نیست که تاپایان کار،او چند هزار آرامگاهی از مسلمانان در داخل امریکا و بیرون از آن به میراث می گذارد.

سوگوارانه اساسأ یورش های اسلام ستیزی وتخریش هویت اسلامی با ایجاد گروه ها، تنظیم ها و احزاب اسلامگرای افراطی که به ابتکار سازمان های استخباراتی غرب در کسوت دین به حیث ابزار سیاسی برای تحقق اهداف غرب و ارتجاع منطقه به میدان آمد،  با راه اندازی جنگ های نیابتی  و نمایش صحنه های وحشت و بربریت اکنون این نمایشنامه بخشی اعظم از سیاره ما را فراگرفته و حال رهبران اروپا به تاسی از رفتارسردمداران کاخ سفید، پیش شرط های مانیفست انتخاباتی شانرا با اسلام ستیزی و انسداد گذرگاه های درمانده ترین افراد یعنی مهاجرین مقید می سازند.

دراثرفعالیت مسلمان ستیزانه و اغراق آمیزناوگان های تبلیغاتی امریکا بانمایش سیمای مسلمانان در چهره وحشت و تروریسم ومعرفی آنها به عنوان تهدید امنیتی امریکا چنین وانمود می ‌شود که مسلمانان در جامعه امریکا عامل اصلی بحران‌ها و چالش‌ های داخلی و خارجی این کشور هستند.
این طرز تفکر مهندسی شده و برداشت کاذب ، در حال حاضر به رشد افراط‌ گرای ضد اسلامی در امریکا منجر شده ودر چنین اتمسفیر سیاسی ونژاد پرستانه ،مسلمانان امریکا تاکید دارند که به شهروندان درجه دوم آن جامعه مبدل شده‌اند .

این بحث کنونی به طرز مستند و پژوهشی عمدتآ بر ماجرای اسلام ستیزی داخل جامعه امریکا تمرکز دارد وحقایق پنهان ومعکوس را در خط مخالف طغیان خشم اسلام ستیزانه  دونالد ترامپ این هیتلر ثانی تجلی می بخشد.

 در پایان این پژوهش که آیینه وارحقیقت جامعه مسلمانان در امریکا را به طرز مستند می تاباند، بطورمقایسه وی حضور و نقش مسلمانان و اثرات آنرا در جامعه امریکا و حضور شهروندان امریکا وسازوبرگ های استخباراتی ونقش ارتش امریکا را در قلع و قمع مردمان بیدفاع جهان از جمله مسلمانان در بیرون از مرزهای امریکا به تحلیل گرفته و آنگاه  در می یابیم که در کمال بی رحمی وتنفر چه گونه سیمای مسلمانان بدست نقاشان و آرایشگران کاخ سفید وماشین پروپاگندای آن در شراره های اغراق آمیز رسامی گردیده؛ و اتمسفیر سیاسی را با تغییر افکار جامعه برای هموار سازی جاده های تجاوز واشغال بر قلمرو مسلمانان شکل می دهند. 

بر بنیاد تحقیقات « واشنگتن بلاگ » ومبتنی بر منبع پایگاه انترنیتی گلوبال ریسرچ منتشره جون ۲۰۱۶(۱)،میتوان چنین استنتاج نمود که :

« ۹۰ فیصد مجموع حملات تروریستی در امریکا به وسیله افراد غیرمسلمان به اجرا درآمده است».
دراین پژوهش آمده است که:  « تروریسم یک تهدید  واقعی است اما در خصوص اعمال تروریستی به وسیله مسلمانان اغراق صورت گرفته است.»
دراین ریسرچ گفته می شود که بربنیاد گزارشات«  FBI »  فیصدی محدودی حملات تروریستی در امریکا که طی سال های ( ۱۹۸۰ ـ ۲۰۰۵) انجام یافته است ، به وسیله مسلمانان رُخ داده است.
دانشگاه « پرینستون لوون » برپایه داده های FBI  نگاره را برای آمارحملات تروریستی در امریکا طراحی نموده که به وضاحت برگزافه گویی های اسلام ستیزی و نژادپرستانه  بلند گویان کاخ سفید و به ویژه راسیست بی مثال آن دونالد ترامپ خط بطلان می کشد.

بر رویت این چارت وداده های ( FBI ) که در برگیرنده سال های (۱۹۸۰ و ۲۰۰۵ ) می باشد ، بیش ترین اعمال تروریستی در امریکا به وسیله پیروان دین یهود (7%) به مقایسه مسلمانان (6%) صورت گرفته است.

این حملات تروریستی به وسیله رادیکال های یهود تحت نام «  دین »  انجام یافته است.آنها بنیادگرایان یهودی بودند که در تحت احساسات مذهبی شان چون القاعده و همراهان شان دست به اعمال تروریستی زدند.یافته های این پژوهش تاکید میدارد که:« کمتر از یک فیصد حملات تروریستی که تا حال در اروپا اتفاق افتیده است به وسیله مسلمانان انجام یافته است».

خبرهای مربوط به جامعه امریکا و گزارشات جهانی در فبروری سال ۲۰۱۶ اذعان می دارد که مبتنی برگزارشات « مرکز مثلث مبارزه با تروریسم وامنیت داخلی » از جمله (۳۰۰) حادثه قتل شهروندان جامعه امریکا درخشونت های سیاسی وتیراندازی دسته جمعی بعد ازیازدهم سپتامبر،تنها (۳۳) تن آنها به وسیله مسلمانان امریکایی تبار صورت گرفته است‌ .

از مجموع( ۲۰۰) تن ازمظنونین مسلمان های امریکایی تبار شامل نیمرُخ این نگاره ویا بیرون از آن که به اقدامات تروریستی مبادرت ورزیدند (۵۱ ) تن آنها از هویت عربی برخوردار بودند.

در همین راستا ،Charles Kurzman  پروفیسور جامعه شناس دانشگاه «کارولینای شمالی» در« مرکزمثلث مبارزه با تروریسم وامنیت داخلی » ضمن یادداشتی اظهار می دارد که :« به تعداد ( ۳۳) تن از شهروندان امریکا در حملات تروریستی توسط همسایه های مسلمان امریکایی تبار شان به قتل رسیدند. طی این دوران حدود ( ۱۸۰۰۰۰ ) شهروندان امریکا در حملات  غیرتروریستی کشته شده اند. فقط این سال پار بود که در نتیجه رگبار جمعی به تعداد (۶۶) تن از شهروندان امریکا درست پس از یازدهم سپتامبر به میزان دوبرابر ، توسط مسلمانان امریکایی تبار کشته شدند ونگاه مردم امریکا را در خود پیچید .»

دراین گزارش آمده است:« بر اساس یافته های « تیم مثلث »، مجریان قانون،ماموران اطلاعاتی ومامورین مخفی تقریبآ درهمه توطیه های تروریستی که به وسیله مسلمانان امریکایی تبار بوقوع پیوست درگیر بودند. اخیرأ FBI   در تمرینات پسین خویش با کاربرد مامورین مخفی و« اجنت های دوجانبه » برای تشویق تروریست های فرضی برای انجام عمل تروریستی و به دام انداختن آنها راهکار های خطرناکی را برگزیده است.»

کورزمان در« اطاق خطر» خاطر نشان می نماید:« نمونه از مسلمانان امریکایی تبارکه به تروریسم می گرایند به طرز ناپدید شونده کوچک بوده وهمچنان کاربرد روش احصایه گیری مسلمانان در امریکا نادرست است‌.چون این شیوه تعلقیت دینی را به نمایش نمی گذارد بل خاستگاه وکشور مربوط را نشانه گیری نموده، بنآ پژوهش گران میخواهند تا با این شیوه برای تفکیک مسلمانان تمسک جویند .

در اکثر برآورد ها رقم شهروندان مسلمان  در امریکا بین(۱،۷) و(  ۷ ) میلیون را احتوا می دارد.اما    « کورزمان» اظهار می دارد که او با کاربرد مُدلی معین این رقم را دو میلیون برآورد می دارد، که درین صورت دست داشتن شهروندان مسلمان امریکایی تبار در اعمال تروریستی از رقم (۱۰) در میلیون در سال ۲۰۰۳ به رقم (۴۰ ) در میلیون در چارت فوق ،کاهش ملاحظه را بازتاب می دهد.

باید گفت که تا اکنون سیستم« مجریان قانون » و «ارگان امنیت داخلی » در خصوص احصایه مسلمانان امریکایی تغییر نیافته است.

اف بی آی از «نقشه های محلی » برای تثبیت جنایت مسلمانان بر اساس محل زیست ومحیط کاربدون درگیر بودن آنها در آن جنایت استفاده می نماید و همچنان« قانون میهن دوستانه » وسایر محدودیت های مربوط به نظارت دولت بعد از یازدهم سپتامبر بدون تغییر باقی مانده است‌.

بارک اوباما در سال ۲۰۱۱  برای همه اپارات امنیت فدرال هدایت داد تا از تمرینات ضدتروریستی اجنت ها که تنها وابسته گی های اسلامی را مورد توجه قرارمی دهد اجتناب نموده ؛ و در عوض آن به طرز اخص در مورد گروه های تروریستی متمرکز گردند. 

کورزمان انکار نمی ورزد که مجریان قانون برای اخلال وبرهم زدن فعالیت تروریست ‌های مسلمان امریکایی تبار که در امریکا زاده شده اند ،نقش ایفا می دارند. پژوهش های کورزمان پرسش های بی پاسخ را احتوا داشته و او از نامرتبط بودن سطح فعالیت های تروریستی و ضعف واکنش متناسب دولت در قبال آن شگفت زده شده است.

کورزمان همچنان خاطر نشان می دارد که :« از جمله (۱۸۰) هزارتن افرادی که بعد از یازدهم سپتامبر به قتل رسیده اند حتا یک فیصد آنها شامل قربانیان تروریسم اسلامی نمی باشند.

یکی از وحشتناک ترین حوادث عبارت بود از جریان انفجار مسابقات دوش« بوستون» ،اما یکی از بلند مرتبت ترین متخصص در امور تروریسم خاطر نشان می دارد که حملات بوستون مانند جریان حادثه مکتب « کولمباین» بود،تا در برگیرنده تشابهات حادثه یازدهم سپتامبر وبم گذار آن یک قاتل بود نه تروریست‌.»

قریب به اتفاق، اکثر حوادث تیراندازی به وسیله غیر مسلمانان رُخ داده است.( این هم در قاره اروپا حقیقت دارد وهم در اروپا ).به هرگونه که شما این جریانات را تروریسم ویا قتل طبقه بندی می نمایند.

بمب گذاری بوستون بعد از همه تجزیه و تحلیل کارشناسانه در همین طبقه فوق به حیث حادثه قتل عام قرار می گیرد.علاوه برآن گروپ های مختلف در خصوص طبقه بندی عاملان، اجندای مختلف خود شانرا داشته  لذا ما،فیصله نمودیم  تا به احصایه های روتین برای جمع بندی گزارشات خویش برای حصول ارقام علمی ومنطقی تمرکز نماییم.ما به تمام رخداد های حملات تروریستی که در سرزمین امریکا بر اساس« کنسر سیوم ملی»وبربنیاد مطالعات تروریستی وپاسخ به تروریسم بطور مستند اتفاق افتیده است، بازنگری نموده و جریانات رااز دیتابس ۲۰۱۲ بازیابی نمودیم.

ما حملاتی را که به وسیله افراد وگروه های غیر اسلامی مانند« کو کلکس کلن»، «کارتل مخدر مدلین»،«ارتش جمهوریخواه آیرلند»،«گروه های مخالف کاسترو»،«بنیاد گرایان مورمون»،«سازمان های ویتنامی برای امحای کمونیست ها واحیای نظام ملی»،«اتحادیه دفاعی یهود ها»، «سفارشات کمونیستی ۱۹ می» ،« جبهه آزادی چیکانو»،«ملت آریایی»،«مقاوت مسلحانه یهود ها»،«جنبش هندوباوران امریکایی تبار»،«جبهه آزادی همجنس گرایان» ،«جنبش عمل یهود ها»،«جبهه آزادیبخش برای آزادی کیوبا»،به اجرا در آمده است مجزا ساختیم.

همچنان ما حملاتی را که به وسیله القاعده،طالبان،سیا هپوستان مسلمان امریکایی تبار اتفاق افتیده است به شمارش گرفتیم.

درین گزارش آمده است که از سال ( ۱۹۷۰-۲۰۱۲) مجموعآ (۱۰۴)هزار عمل تروریستی در امریکا بوقوع پیوسته است‌.

این گزارش خاطر نشان میدارد که بعد از ایجاد سیستم  دیتابیس ، ما مشخص ساختیم که از حدود ( ۲۴۰۰) حمله  تروریستی در خاک امریکا، فقط (۶۰ ) حادثه آن به وسیله مسلمانان به اجرا درآمده است.

به عبارت دیگر می توان اظهار نمود که از مجموع حملات تروریستی که از سال ( ۱۹۷۰-۲۰۱۲ ) در امریکا رُخ داده است فقط ( ۲،۵) فیصد آن به وسیله مسلمانان اتفاق افتیده است.

در تداوم این گزارش آمده است که:« ما مشخص نمودیم که حدود ( ۱۱۸) حمله تروریستی ویا(۴،۹) فیصد به وسیله گروه های یهود مانند جنبش « مقاومت مسلحانه یهود» و«اتحادیه دفاعی یهود» همچنان اتحادیه زیرزمینی یهود وتندرصهیون انجام یافته است، که این رقم تقریبأ دو برابر حملات تروریستی مسلمانان در خاک امریکا می باشد.

هرگاه ما در خارج از قلمرو ایالات متحده امریکا نظر افگنیم،مسلمانان سنی مذهب بیش ترین عاملان حملات تروریستی را احتوا داشته ومتقابلا مسلمانان بیش ترین قربانیان حملات تروریستی رادر برمی گیرد.

پژوهش ها نشان می دهد که بین سال های( ۱۹۷۰-۲۰۱۱)، حدود ۳۲ فیصد عاملان حملات، به وسیله ناسیونالیزم  قومی ویا اجندای جدای طلبانه ، حدود( ۲۸) فیصد به وسیله مسایل متعدد مانند حفاظت ازحقوق حیوانات ویا مخالفت با جنگ،وحدود (۷ ) فیصد بخاطر اعتقادات مذهبی تحریک گردیده اند.

علاوه برآن( ۱۱ )فیصد عاملان مربوط به ردیف بندی افراطیون شاخه دست راستی و۲۲فیصد آن مربوط به افراطیون شاخه دست چپی میگردند.

قابل یاد دهانیست که گروه های تروریستی با ایدیولوژی مذهبی دربرگیرنده ( ۴۰) فیصد همه گروپ های برآینده میان سال های ( ۲۰۰۰-۲۰۱۱) (یعنی از ۵ به تعداد ۲ آن)می باشند.

به هر رو مجموع تحلیل ها در ایالات متحده امریکا نشان می دهد که:« همه حملات تروریستی که به وسیله مسلمانان انجام یافته است کمتر از (ده ) فیصد میباشد.»

 

مقیاس کشتار امریکایی ها در حریم دیگران:

درست بعد از حادثه مصیبت بار وفاجعه انگیز یازدهم سپتامبر در اوج طغیان غم و اندوه ، در وجود عده ازشهروندان امریکایی این درک نشئت یافت که امریکا نیز خانه بسیاری ملل جهان را ویران وآنها را به گلیم ماتم نشانیده است،اما بزودی در سایه مصنوعی غبار «جنگ با تروریسم» بر افکار مردم خاک افشانده شد.

اما این سوال تاریخی مطرح گردید که بعد از جنگ دوم جهانی تا اکنون ایالات متحده امریکا چه تعداد حادثه یازدهم سپتامبر را بر مردمان جهان تحمیل نموده است؟

دریک ریسرچ جداگانه آمده است که درست بعد از جنگ دوم جهانی تا کنون بیش از( بیست )میلیون انسان در( ۳۷) کشور جهان توسط ارتش امریکا به قتل رسیده اند.( ۲)

این مطالعات نشان میدهد که ارتش امریکا بطور مستقیم مسئول کشتار ( ده - پانزده )میلیون انسان در جنگ های کوریا ، ویتنام و دوجنگ عراق می باشد.گفتنیست که در جنگ کوریا از تلفات مردمان چین ودر جنگ ویتنام از امحای مردمان لاووس وکمبودیا نیز می توان یاد کرد.

در جنگ های بعدی امریکا، حدود ( ۹-۱۵ ) میلیون انسان جان های خود را از دست داده اند که شامل افغانستان، انگولا، جمهوری دموکراتیک کانگو، تیمور شرقی،گواتیمالا اندونزیا، پاکستان وسودان می گردد.

اما استنتاج کلی درین پژوهش مشعر است که ایالات متحده امریکا بعد از جنگ دوم جهانی، به احتمال قوی مسوول مرگ (۲۰-۳۰) میلیون انسان درجنگ ها ،منازعات ومناقشات جهانی وجنگ های نیابتی می باشد.

آگاهان سیاسی معتقد اند که در جریان جنگ ها کشته شدن هر انسان بصورت میانگین ده تن زخمی بجا می گذارد که درین صورت تلفات و ضایعات انسانی ضریب قابل ملاحظه یافته وابعاد گسترده تری را احتوا می دارد.

به گزارش بین المللی خبر گزاری تسنیم ،یازدهم سپتامبر بهانه برای لشکرکشی امریکا به جهان اسلام شد که تا اکنون بیش از ( سه میلیون ) کشته از خود بجا گذاشته است .

آگاهان سیاسی و پژوهشگران ،حادثه یازدهم سپتامبر را یک دروغ بزرگ پنداشته  واز جمله پروفیسور «دیوید رِی گریفین» دراثری تحت عنوان « از قلم افتاده ها و با قلم اضافه شده‌های کمیسیون تحقیق ۱۱سپتامبر» به بررسی دروغ هایی که دولت امریکا درباره ۱۱ سپتامبر پرداخته و ۱۱۵ دلیل بر رد ادعای مقام ‌های امریکایی درخصوص رخداد یازدهم سپتامبر اقامه کرده است. (۳)

یکی از کشتار های گسترده اخیر که چهره مسلمانان در آن می تابد عبارت از حادثه « اورلندو » در امریکا می باشد که در آن یک شهروند امریکایی افغانی تبار بنام عمر متین برای کشتار حدود پنجاه تن از قربانیان این رخداد متهم می باشد.اما حقیقت این رخداد چگونه است؟

"مبتنی بر تحقیقات اف بی آی، تا زمان دخول تیم ضربتی پولیس در باشگاه همجنس گرایان ،هیچ فردی به قتل نرسیده بود.

بنابر بازرسی اف بی آی ،عمر متین ساعت ۲ شب وارد باشگاه گردید وتا حوالی ساعت ۵:۱۳ صبح یعنی تا زمان دخول تیم ‌ضربتی پولیس هیچ کسی در آنجا به قتل نرسیده بود.

گفته می شود که به تعداد (۵-۶) تن از افراد پولیس قبلا برای مدت ۱۵- ۲۰ دقیقه درکلب حضورداشتند.حتی افراد پولیس اعتراف نمودند که از تعداد پنجاه تن قربانیان ممکن تعداد شان به وسیله افسران پولیس به قتل رسیده باشند» ( ۴*)

درمتن بالا در بخشی ازین پژوهش آمده بود که« اف بی آی» در امریکا ، برای به دام انداختن مظنونین احتمالی صحنه های ترور را طراحی می دارد ومبتنی برآن این سوال ذهن بسیاری ازبازرسان را می آزارد که چه گونه در یک چشم بهم زدن و درحضور پولیس  یک تروریست موفق به ابعاد چنین جنایت بزرگ گردید؟

در فرجام با چشم انداز این حقایق ناب که خورشید وار از درون دمه وغبار تبلیغاتی غرب واز درون جامعه امریکا قد برافراشته وکمترین سهم مسلمانان را در حملات تروریستی در جامعه امریکا ترسیم نموده و رقم کشتار سه میلیون مسلمان بدست ارتش امریکا را درست بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۱۱ به نمایش می کشد، این سوال در ذهن خواننده عزیز تداعی می گردد که کدام درب باید نخست بسته گردد؟ درب کشورهای اسلامی برُخ امریکاییان ویا درب امریکا برُخ مسلمانان؟

 

منابع:

۱- پایگاه پژوهشی گلوبال مقیم امریکا ،۱۳ جون ۲۰۱۶ ،تحت عنوان« ۹۰ فیصد غیر مسلمانان همه حملات تروریستی در امریکا را انجام داده اند».

۲- پایگاه پژوهشی گلوبال،مقیم امریکا مورخ ۲۹ جنوری ۲۰۱۷تحت عنوان «  امریکا بعد از جنگ دوم جهانی ،۲۰ میلیون انسان را در ۳۷ کشور جهان به قتل رسانیده است» .

۳- خبرگذاری تسنیم ،۲۰/۶/۱۳۹۴ خورشیدی ،تحت عنوان « دروغ یازدهم سپتامبر».

۴- پایگاه تحقیقاتی گلوبال ۳۰ جون ۲۰۱۶,تحت عنوان« هیچ سوال اصلی پرسیده نشد‌».

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۵۰۲

 

 

اردوغان و انتظاراتش از شیخ های خلیج

 

  

رجب ‌طیب اردوغان، رییس ‌جمهوری ترکیه در یک تور چهارروزه به برخی کشورهای عرب حوزه خلیج سفر کرده تا گذشته از روابط سیاسی و اقتصادی، پیرامون مسایل منطقه‌ ای، به‌ خصوص منازعات سوریه و آشوب‌های عراق گفت ‌وگو کند. سفر اردوغان را می ‌توان ادامه دیدارهای عمده او با رهبران خارجی در ماه‌های اخیر دانست.

همین ماه گذشته  او در سفری چهارروزه از سه کشور شرقی و جنوبی افریقا دیدار کرد. پس از بازگشت به ترکیه بود که نخست‌ وزیر بریتانیا، ترزا می، به دیدار او آمد تا اولین رهبر غربی باشد که پس از کودتای نافرجام سال گذشته ترسایی به آن کشور سفر می ‌کند؛ این دیدارها ماه جاری هم با سفر آنگلا میرکل، صدراعظم المان ادامه پیدا کرد، چند روز پیش از آغاز تور عربی اردوغان نیز مایک پومپیو، رییس سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، سیا در اولین سفر خارجی خود پس از آغاز به کار دولت دونالد ترامپ، وارد ترکیه شده بود؛ تحولی که نشان می ‌دهد انقره پس از درمانده گی روابط با دولت پیشین ایالات متحده، اکنون به دنبال ازسرگیری روابط  تازه با واشنگتن است. همین امر درباره عربستان سعودی نیز که یکی دیگر از متحدان منطقه‌ ای امریکاست، صادق است. بنابراین انتظار می ‌رود روابط با دولت جدید ایالات متحده  امریکا یکی از محورهای گفت‌ وگوی رهبر ترکیه با همتایان عرب خود در حوزه خلیج باشد. از سوی دیگر، ولادیمیر پوتین، رییس ‌جمهوری روسیه نیز همین هفته قرارداد خط لوله ترکیه را که بناست گاز طبیعی روسیه را از خاک ترکیه به اروپا منتقل کند، امضا کرد.

در این میان، وزیر فرهنگ و گردشگری ترکیه نیز از اسراییل دیدار کرد تا اولین مقام ارشد دولت اردوغان باشد که پس از آشتی انقره و تل‌آویو به آن کشور سفر کرده است. در سایه تمامی این دیدارها و توافقات است که سفر اردوغان به کشورهای عرب حوزه خلیج فارس از اهمیت بسزایی برخوردار می‌ شود. دولت ترکیه و منابع شورشی سوری روز چهارشنبه هفته گذشته اعلام کردند نیروهای تحت حمایت انقره کنترول مناطق حومه ‌ای شهر « الباب » در شمال شرق حلب را به دست گرفته ‌اند. اردوغان احتمالا از سفر اخیرخود استفاده می ‌کند تا حمایت متحدان عرب ترکیه را در قبال موضع کشورش در بحران سوریه جلب کند.
در این میان، رویکرد سعودی‌ها و قطری‌ها نسبت به بحران سوریه به‌ طور خاص برای انقره حایز اهمیت خواهد بود. منافع ترکیه در حوزه خلیج فارس و گرایشات آن کشور به این منطقه در سال‌ های اخیر رشد درخورتوجهی داشته است. در پس پشت روابط نزدیک انقره با کشورهای منطقه، انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی گوناگونی خوابیده که محمل مناسبی را برای نفوذ راهبردی ترکیه در کل منطقه فراهم کرده است. گذشته از مسایل سیاسی، اقتصاد نیز نقشی حیاتی در روابط دو طرف ایفا می‌ کند. همین هفته، شورای هماهنگی روابط عربستان سعودی- ترکیه اولین نشست خود را به ریاست مولود چاووش‌اوغلو وزیر خارجه ترکیه  و همتای سعودی او عادل الجبیر در انقره برگزار کرد. در کنار توافق‌های دوجانبه نظامی و اقتصادی، دو کشور به دنبال تقویت هرچه ‌بیشتر روابط  تجاری خود نیز هستند که به خوبی در سرمایه‌ گذاری چشمگیر شرکت‌های سعودی در صنایع دفاعی ترکیه عیان است. از زمان آغاز پادشاهی ملک سلمان، روابط ترکیه با سعودی‌ها وارد فاز جدیدی شده است. پادشاه عربستان و اردوغان تماس‌های تلفونی منظمی با یکدیگر داشته و تقریبا درباره تمامی مسایل منطقه‌ ای با یکدیگر اتفاق نظر دارند. از سوی دیگر، ترکیه و قطر نیز از روابط خوبی برخوردارند. شیخ تمیم بن ‌حمد آل‌ ثانی، امیر قطر تقریبا هر ماه به ترکیه می ‌رود تا با مقامات آن کشور دیدار کند. این دیدارهای منظم که به عقد قراردادهای دوجانبه متعددی انجامیده، نشان از رشد و گسترش همکاری‌های انقره- دوحه فراتر از حوزه تجارت و دیپلوماسی مشترک دارد. قطر و عربستان سعودی اولین کشورهایی بودند که پس از کودتای ناکام ماه جولای در کنار دولت عدالت و توسعه ایستادند؛ اتفاقی که با نظر به واکنش ضعیف هم‌ پیمانان غربی سنتی ترکیه که منجر به افزایش بی‌اعتمادی‌های دوجانبه شده، برای اردوغان بسیار حایز اهمیت بوده است. همچنین، شورای هماهنگی خلیج که متشکل از شش عضو عرب این منطقه است، اولین سازمان بین‌المللی بود که جنبش گولن را به ‌عنوان یک سازمان تروریستی به رسمیت شناخت. نبود مدارس مذهبی این جنبش درکشورهای عرب حوزه خلیج نیز همواره مایه دلگرمی انقره بوده است. بنابراین با توجه به تمامی آنچه گفته شد، انتظار می ‌رود اردوغان در جریان تور چهار روزه خود نه‌ تنها به دنبال جلب حمایت کشورهای عرب منطقه نسبت به موضع و جایگاه ترکیه در بحران سوریه باشد، بلکه ضمن تشریح تحولات داخلی کشورش پس از کودتای نافرجام، خواستار کمک متحدانش در بهبود اقتصاد  بحران ‌زده و یافتن شیوه‌هایی برای تقویت صنعت گردشگری ترکیه شود. به اعتبار تمامی این انتظارات، به نظر می ‌رسد ترکیه در پی آن است تا نشان دهد روابط اش با کشورهای عرب حوزه خلیج بخشی از یک راهبرد بلندمدت خواهد بود./ Middle East Observer 

بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۷ـ ۱۵۰۲

 

در یمن کودکان هزارهزار از گرسنگی جان می سپارند

 

اردشیر ز. ‌قنواتی

جنگ و بحران یمن زیر سایه بحران سوریه و همچنین بی ‌تفاوتی جامعه جهانی، در شرایطی ادامه دارد که محدود گزارشاتی که از سوی نهادهای مسوول از جمله سازمان ملل متحد در‌این‌باره منتشر می‌ شود، نشان می‌ دهد در این کشور فاجعه بزرگی در حال رقم‌ خوردن است. حتا با استناد به همین گزارشات قطره‌ چکانی هم یک تحلیلگر منصف که تحولات را از ابتدای بروز جنگ داخلی و دخالت خارجی یمن دنبال کرده باشد، می ‌تواند به‌ خوبی درک کند هنوز به دلایل متعددی اراده برای لاپوشانی واقعیات رخ‌ داده و در حال انجام، وجود دارد.
ایتلاف عربی و متحدان آن به رهبری عربستان سعودی به بهانه حمایت از دولت دست‌ نشانده و در تبعید « عبدربه منصور‌هادی » از مارچ ٢٠١٥ ترسایی این کشور فقیرعربی را آماج حملات گسترده هوایی و زمینی خود قرار داده و نه‌ تنها تمام  زیرساخت‌ها، مدارس، مراکز درمانی و حتا مجالس عروسی و عزا را در این کشور بمباران می‌ کنند که به موازات  آن با محاصره زمینی، دریایی و منطقه ممنوع  پروازی در آسمان این کشور، مانع از ارسال کمک‌های امدادی و غذایی به این کشور شده و مردم یمن هم‌ اکنون تحت یک تحریم همه‌ جانبه که حتا از تحریم‌های عراق بعد از جنگ خلیج‌ فارس هم شدیدتر است، قرار دارند. سکوت جامعه جهانی و به‌ اصطلاح مدعیان حقوق بشر که درباره تحولات سوریه و به‌ ویژه جنگ حلب لحظه ‌به ‌لحظه و روز به‌ روز گزارش زنده، کنفرانس بین‌المللی، نشست دوستان سوریه، قطع‌ نامه و حمایت لوژیستیکی از مخالفان را دنبال می ‌کردند، نه ‌تنها در مورد تحولات و فاجعه یمن خفقان گرفته‌ اند که حتا با مشارکت رسمی در ایتلاف جنگی عربستان، خود از مسببان این فاجعه ضدبشری نیز هستند.

عربستان و شورای همکاری خلیج فارس به همراه متحدان فرامنطقه‌ ای خود از درجه‌ ای از مصوونیت سیاسی، نظامی، اخلاقی و جهانی برخوردارند که با دست باز قادرند دست به هر جنایتی در یمن بزنند.  
در محدود گزارشاتی که در طول این جنگ خانمانسوز از سوی نهادهای مسوول تا به امروز منتشر شده است درحالی‌ که بارها به شرایط فاجعه‌ آمیز یمن اشاره شده است، اما تا به امروز به غیر از تعارفات دیپلوماتیک و هشدارهای دوستانه به عربستان هیچ اقدام تاثیرگذاری انجام نگرفته است. به‌ تازه گی سازمان ملل متحد با انتشار گزارشی از قول « استیون اوبراین »، مسوول بخش عملیات انسان ‌دوستانه در سازمان ملل متحد، اذعان می‌ کند بحران انسانی در یمن رو به افزایش است و به احتمال قوی، در سال جاری این کشور با قحطی مواجه خواهد شد. در این گزارش آمده است در یمن هم ‌اکنون بیش از ١٠ میلیون نفر به کمک‌ های فوری غذایی نیاز دارند و بیش از دومیلیون ‌‌و ٢٠٠ هزار کودک از سوتغذیه مزمن رنج می ‌برند. همچنین این گزارش ضمن هشدار نسبت به اینکه  ذخیره گندم این کشور فقط برای سه ماه دیگر کفاف می‌ دهد، می ‌گوید درهر «١٠ دقیقه » یک کودک در یمن به‌خاطر سوتغذیه جان می ‌دهد که به مفهوم مرگ روزانه ١٤٤ کودک تنها از گرسنگی در این کشور است. اما طنز همین گزارش را می‌ توان در این دید که هنوز از تلفات ١٠ هزار قربانی در طول این جنگ و حمله تجاوزگرانه ایتلاف عربی سخن گفته می ‌شود که دقیقا همان رقمی است که حدود شش ماه پیش در گزارشات دیگرهمین سازمان و دیگر نهادهای مسوول بین‌المللی آمده بود. این در حالی است که طبق همین گزارش، با محاسبه عددی هم می‌ توان پی برد ماهانه بیش از چهارهزار و ٣٢٠ کودک و در طول فقط شش ماه گذشته نزدیک به ٢٦ هزار کودک یمنی باید از سوتغذیه جان سپرده باشند. تازه این فقط آمار کودکانی است که فقط از سوتغذیه و گرسنگی قربانی شده‌اند بدون تلفات سنگین جنگی و بمباران‌های کور هوایی، اما گویا سوزن گزارشات سازمان ملل متحد همچنان روی رقم تلفات ١٠ هزارنفری از شش ماه  قبل تا به امروز گیر کرده است.  
خوشبختانه بسیاری از خبرنگاران مستقل  و گزارشگران ترقی‌ خواه در یمن حضور دارند که هرچند خبرها و گزارشات آنان در رسانه‌های جریان اصلی منتشر نمی‌ شود، ولی گزارشات مستند و به همراه عکس‌های هزاران کودک پوست و استخوانی یمنی را حداقل در فضای مجازی منتشر می‌ کنند. اگر بدون تعصب و منصفانه به این گزارشات مستند و عکس‌های این کودکان بی ‌شمار نگاه شود و هم ‌زمان با غیرنظامیانی که در روزهای پایانی جنگ حلب از شرق تحت تصرف گروه‌های تروریستی و شورشی سوریه که به مناطق امن انتقال داده شدند و هیچ نشانه‌ ای از سوتغذیه مزمن در چهره آنان مشاهده نمی‌ شد، مقایسه شود، به سقوط اخلاقی نهادهای مدعی حقوق بشر و به ‌اصطلاح بی ‌طرفی رسانه‌های غربی به‌ خوبی می‌ توان پی برد. در یمن فاجعه بزرگی در حال رقم‌ خوردن است که مسببان اصلی آن امروز از مصوونیت کامل بین‌المللی برخوردارند و از ارتجاع عربی تا امپریالیسم غربی در رقم ‌خوردن آن سهم مشترک دارند. فروکاهیدن جنگ و فاجعه یمن به رقابت ژیوپولیتیک بین محور عربستان با ایران تنها به بهانه ‌ای تبدیل شده است تا عمق این جنایت به حاشیه رانده شود و تا به امروز حتا هیچ اراده‌ای برای ارسال کمک‌ های غذایی به مردم در حال مرگ از طریق گرسنگی این کشور هم دیده نمی ‌شود. هیچ قطع‌ نامه  و تحریمی هم از طریق شورای امنیت و کشورهای مدعی حقوق بشر علیه مسببان این جنایت ضد بشری برای کاهش آلام و رنج این مردم فراموش ‌شده انجام نشده و فقط وقتی فشار افکار عمومی جهانی شدت می ‌گیرد، امریکایی‌ها  و اروپاییان لطف می‌ کنند و به عربستان هشدار می ‌دهند اگر بیش تر رعایت نکند، بعضی از اقلام نظامی را احتمال دارد که به این کشور تحویل ندهند. این در حالی است که بحث‌های داغ در پارلمان‌های بریتانیا،المان، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی درخصوص نقش و تاثیر انکارناپذیر سلاح‌های حتا ممنوعه از جمله بمب‌های خوشه ‌ای صادراتی این کشورها به عربستان و متحدان آن بارها حقایق کثیف پشت پرده این سیاست حمایت از متجاوزان و جنایت‌ کاران جنگی در یمن را به طور مستند برملا کرده است.  
امروز در یمن جهان با یک سیاست «جنوسید» لجام‌ گسیخته روبه ‌روست که در سکوت با شدت و حدت کامل در حال انجام است. این در حالی است که بالاترین بهانه متجاوزان عربی و غربی درخصوص نقش ایران در تداوم این جنگ هنوز از ادعای کمک‌های  قطره‌ای تسلیحاتی و حمایت‌های سیاسی از گروه‌های « حوثی » و طرفداران « علی عبدالله صالح » فراتر نرفته است و اگر هم بپذیریم همه این ادعاها درست باشد، باز هم در اصل معادله « وقوع فاجعه » در یمن هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد. تصویر امروز یمن بدون تردید تصویر کامل و بدون شرح سقوط سیاسی به‌ ویژه در حوزه حقوق بین‌الملل و سقوط اخلاقی در عرصه اجتماعی جهان معاصر است که با هیچ بهانه و دلیلی ‌توجیه‌ پذیر نخواهد بود. 

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۰۰۲