دامنه های کنونی روابط ترکیه و افغانستان


فرزاد رمضانی بونش

 

روابط میان افغانستان و امپراطوری عثمانی و سپس ترکیه تاریخی دیرینه دارد و کابل پس از اتحاد شوروی سابق، دومین کشوری بود که جمهوری نوین نوپای ترکیه را در سال ۱۹۲۱ ترسایی مورد شناسایی رسمی قرارداد. در واقع بسترها و اشتراکات بسیاری در بین دو کشور روابط را استوار می کرد و با وجود عدم مرزهای مشترک و همچنین حضور دوره ای دو کشور در بلوک های شرق و غرب این روابط در طول دهه ها چندان آسیب نخورد. در دو دهه گذشته ترکیه با وجود رژیم طالبان دولت ربانی را به رسمیت شناخت و پس از نابودی طالبان با دولت حامد کرزای نیروهایی را به عنوان یکی از اعضای ناتو به افغانستان اعزام و با در نظرداشتن ملاحضات گوناگون سیاسی اقتصادی امنیتی و فرهنگی نفوذ خود را گسترش داد. همچنین در سال های اخیر ترکیه  میزبان چندین کنفرانس راجع به افغانستان بوده و اقدام به تامین صلح و ثبات در افغانستان کرده و با برگزاری اجلاس های سه جانبه بین پاکستان و افغانستان و ترکیه ، تلاش در جهت میانجی گری در مذاکرات صلح دولت افغانستان با گروه طالبان و حتا تمایل به گشایش دفتر طالبان رویکردهایی را در جهت  گسترش روابط مدنظر قرار داده است.

روابط جیوپولتیکی  و سیاسی ترکیه و افغانستان

اهمیت افغانستان برای ترکیه در مرحله نخست به دلیل شرایط جیوپولیتیک و سیاسی سپس ظرفیت های اقتصادی جمعیت سی میلیونی افغانستان و سپس اشتراکات فرهنگی و ترکی است. در این بین از یک سو سیاست خارجی افغانستان در سال‌های اخیر با توسعه همکاری‌های منطقه ‌ای با قدرت‌های منطقه ای و جهانی در پی جایگاه سنتی به عنوان قلب و پل ارتباطی منطقه بوده است. در این راستا افزایش روابط با تركیه از پشتیبانی امریکا (به دلیل نزدیكی و هم سویی تركیه با امریکا ) برخوردار بوده است. در این حال حل متغیرهایی چون تمایل به پرونده آشتی ملی میانجی گری بین دولت افغانستان و گروه طالبان ، برون رفت از بحران و حل مشکلات امنیتی افغانستان ، نقش ترکیه  در ناتو ، الگوی نظام سیاسی در ترکیه ، استفاده از نقش ترکیه به عنوان میانجی در برابر پاکستان و... مدنظر کابل بوده است. در مقابل از نگاه ترکیه انقره یکی از بزرگ ترین حامیان دولت وحدت ملی افغانستان است ، مدافع ادامه پشتیبانی از افغانستان پس از سال ۲۰۱۷ ترسایی و مشکلات این کشور در واقع مشکلات انقره است. همچنین این کشور جدا از حضور سربازانی در افغانستان، حضور ناتو در افغانستان را برای امنیت این کشور بسیار اهمیت می داند و از ناتو خواسته تا افغانستان را ترک نکنند. در همین حوزه جدا از نوع همکاری های نظامی، بورسیه تحصیلی دانشجویان نظامی افغان و افسران جوان در اکادمی های نظامی و پولیس ترکیه مد نظر بوده است. در بعد دیگری گذشته از ایجاد پیمان استراتیژیک میان دو کشور در سال های گذشته، سطوح همکاری ها به ویژه در حوزه امنیتی را افزایش داده و کوشیده با استفاده از دیپلوماسی خود در کاهش مشکل عمده افغانستان یا نگاه پاکستان به افغانستان نقش قابل مهمی بازی نماید.

ابعاد اقتصادی روابط ترکیه و افغانستان

تركیه به دلیل مشكلات مختلف افغانستان سرمایه گزاری گسترده ای در بخش های اقتصادی افغانستان نکرده، اما خواستار توسعه روابط اقتصادی با افغانستان است و در یک دهه گذشته ترکیه در کنفرانس توکیو و همچنین کنفرانس لندن، تعهد کرده تا سال ۲۰۱۷ ترسایی حدود ۱۵۰ میلیون دلار به افغانستان کمک کند. با این وجود ترکیه در عرصه هایی چون افزایش شرکت های سرمایه گزاری ترکیه در افغانستان ، ضرورت بازسازی اقتصادی افغانستان به عنوان یکی از بزرگ ترین سرمایه گذاران خارجی در افغانستان مطرح شده و در کنار آن مسیر ترانزیتی  « راه لاجورد» از ترکمنستان، آذربایجان و در نهایت ترکیه و اروپا را مد نظر داشته و کوشیده از این امر به عنوان فرصت برای گسترش نفوذ خود استفاده کند. در همین راستا در یک سال اخیر نیز قرارداد فاز دوم بند کجکی میان علی احمد عثمانی، وزیرانرژی و آب افغانستان و سلیمان جیلیو، رییس شرکت ساختمانی ۷۷ ترکیه، طی مراسمی با حضور محمد اشرف غنی، رییس جمهور افغانستان در کابل امضا شد.

روابط فرهنگی ترکیه و افغانستان

پیشینه عثمانی در جهان اسلام و نفوذ معنوی در افغانستان در کنار دو عامل اکثریت حنفی و اقلیت های عمده ترک زبان در افغانستان (شامل ازبک و ترکمن ) از بسترهای مهم توجه ترکیه در حوزه فرهنگی به افغانستان است. در واقع حضور اقلیت تر ک زبان با جمعیتی در حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد موجب شده انقره به استفاده از این پتانسیل با استفاده از ویژگی های نژادی و زبانی مشترک در افغانستان در راستای منافع ترکیه و برای قدرت بخشیدن هرچه بیشتر به ترکیه از اهرم های پایدار در نفوذ منطقه ای ترکیه بنگرد. چنانچه در سال های گذشته نیز پشتیبانی از جنرال دوستم و جنبش ملی اسلامی افغانستان در راستای نفوذ سیاسی اقتصادی و فرهنگی در افغانستان بوده است. در کنار این نیز در یک دهه اخیر نیز با رویکردهای آموزشی چون آموزش کارمندان، بهره گیری از رایزنی فرهنگی و خانه‌ فرهنگ « بنیاد یونس امره » آژانس توسعه و همكاری جهان ترک؛ پخش سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی تركی، كمک  و مشاركت در بازسازی مساجد و مدارس، آموزش زبان تركی استانبولی، کمک به رسانه های همگرا با جریان ترک گرایی و پان ترکیزم قدرت نرم تركیه در افغانستان را به ویژه در مناطق ترک زبان افغانستان بیش از هر زمان دیگری گسترش داده است.

چشم انداز حضور ترکیه در افغانستان

حضور و نقش آفرینی بیشتر ترکیه  در افغانستان هر چند با نگاه موافق جریان های قوم گرایی ترک و برخی جریان های اسلامی میانه رو  و یا طرفـدار غرب روبرو است، اما با وجود بسترهای گوناگون روابط دو کشور مخالفان حضور فزاینده ترکیه در افغانستان معتقدند که ترکیه برای پشتیبانی همه جانبه از گروه های پان ترکیست در افغانستان تلاش کرده و در جست وجوی سیکولاریزه کردن جامعه و مذهب کشور است . بنابراین با وجود پشتیبانی از نقش اقتصادی و میانجی گرانه رویکرد ترکیه در افغانستان با حضور بیشتر امنیتی و فرهنگی ترکیه در افغانستان مخالف هستند.

بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۶ـ ۲۲۱۱

 

روابـط نـژادی وقـومی

میرمحمد شاه رفیعی

نژاد گروهی از افراد است که در طول نسل‌ های متوالی ویژه‌ گی‌ های مشترک جسمی یا زیستی خود را حفظ کرده‌اند.گروه‌های نژادی عموماً به سه نوع؛ نژاد سفید یا قفقازی، نژاد سیاه یا زنگی و نژاد زرد یا مغولی تقسیم گردیده است هرچند جا دادن بعضی از افراد به یکی از این سه گروه کار نسبتاً دشواری است و اما گروه‌های قومی افرادی را دربرمی ‌گیرد که اعضای آن ویژه ‌گی‌های فرهنگی یک سان دارند، این ویژه‌ گی‌ ها عبارت ‌اند از دین، زبان و ملیت. گروه‌های نژادی ازنظر جسمی باهم شباهت دارند اما گروه‌های قومی علاوه ازنظر جسمی دارای ویژه ‌گی‌ های  فرهنگی یک سان نیز می‌ باشند.

در جوامع امروزی گروه‌های اقلیت و اکثریت از نگاه نژادی و قومی زنده گی دارند، و اکثراً گروه‌های اقلیت نژادی و قومی از داشتن امکاناتی که اعضای گروه اکثریت از آن برخوردار اند محروم می ‌باشند. گروه‌های اقلیت جامعه از لحاظ نژاد، دین، ملیت و زبان از گروه‌ های اکثریت متمایز می ‌شوند. موقعیت اقتصادی و شغلی نیز گروهی از اعضای جامعه را به‌ صورت یک اقلیت درمی ‌آورد. اعضای گروه مسلط در جامعه احساس می ‌کنند که گروه اقلیت امتیاز اقتصادی و اقتدارشان را تهدید می ‌کند در همین حال اعضای گروه اقلیت احساس این را می ‌داشته باشند که در راه حرکت شان به سمت پیشرفت و تعالی موانعی از طرف گروه اکثریت قرار داده می ‌شود تا نتوانند پایگاه اجتماعی ‌شان را توسعه دهند و سطح زنده گی ‌شان بهبود یابد. این دو نوع احساس دو گروه موجب می‌ شود تا برای اشتغال و دیگر امتیازات اقتصادی و اجتماعی با یک دیگر به رقابت بپردازند و مبارزات قومی و نژادی در جامعه شکل بگیرد.

نژادپرستان و قوم گرایان اعضای غیرخودی گروه‌ های اجتماعی را ازلحاظ هوش پست خیال کرده و شایسته گی مشارکت در فعالیت ‌های اجتماعی را برای آن‌ها محدود می ‌کنند. نژادپرستان مدعی وجود رابطه میان سطح هوش و نژاد و ارتباط  شخصیت با نژاد اند؛ حالان که علوم اجتماعی و حیاتی ثابت کرده‌اند که میان هوش و نژاد هیچ رابطه‌ ای وجود ندارد.

پدیده شوم نژادپرستی سال‌ها قبل به‌ صورت کلی در جهان از بین رفته و با تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر و سرنگونی حاکمیت آپارتاید درافریقای جنوبی این عقیده غیرانسانی دیگر طرفداران کمتر دارد؛ اما به‌ صورت محدود در بعضی از کشورهای اروپایی و امریکای شمالی و در کشور المان نیونازیست‌ها به این عقاید شوم غیرانسانی گاه‌ گاه متوسل می‌ شوند و باعث آزار و اذیت سیاه پوستان و سایر اقلیت‌های نژادی می ‌گردند.

اما قوم مداری تا اکنون در سراسر جهان از جمله در کشورهای روبه توسعه به‌ مثابه یک مرض مهلک و خطرناک طرفدارانی دارد و از طرف سردمداران الیگارشی مالی جهانی و نیولیبرالیست ها  و حاکمان مزدور درکشورهای روبه توسعه تعقیب و حمایه می ‌گردد. گرایش‌های قومی جزیی از بحرانات نظام سرمایه ‌داری در جهان است.

قوم‌گراها با برتر دانستن فرهنگ خود از فرهنگ  دیگران خود و قوم خود را بااستعداد بیش تر و خصوصیات بهتر تلقی می‌ کنند و موانع را درراه توسعه و ارتقای فرهنگی سایر گروه‌های قومی ایجاد می ‌نمایند و سعی بر آن دارند تا از امکانات نفوذ آن‌ها در دولت و رشد اقتصادی آن‌ها جلوگیری به عمل آید.

در شرایط کنونی از قوم گرایی به بهانه‌ ای نیروی مقاوم در برابر اعمال نفوذ بیگانه؛ به حیث ابزاری در جهت جلوگیری از دگرگونی‌های مثبت نیز استفاده می‌ شود. حالان که جهت اعتلای خرد جمعی یک جامعه انتخاب راه مناسب غرض توسعه فرهنگ ملی و همزمان کسب ارزش‌های مثبت جهانی باید وجود داشته باشد.

هرگاه قومی و یا جامعه نظام اجتماعی، ارزش‌ها، باورها و سنت‌های خود را بهترین یا دست کم خیلی بهتر از ارزش‌ها و بارورهای دیگران بداند زمینه‌ ای ایجاد افراط گرایی و تنفر از نظام و ارزش‌های و باورهای دیگران را در میان قوم خود مساعد می ‌سازد.

یکی از آثار تا جایی مثبت قوم مداری شاید این باشد که هرچه قوم مداری قوی‌ تر باشد وطن دوستی و ملیت خواهی منطبق بر آن بیشتر خواهد شد؛ اما این اندیشه آثار زیانباری نیز دارد که زیان‌ بارترین اثر قوم مداری ایجاد موانع در برابر نوآوری‌ها و کسب علم و فرهنگ جهانی می‌ باشد. قوم‌ گراهایی که همیشه به اندیشه دیگران بدگمان هستند و آن‌ها را نادرست تلقی می‌ کنند از استفاده آن دسته از مسایل جامعه و مردم را محروم می‌ کنند که مسایل داخلی توسط آن‌ها به ‌آسانی قابل حل می‌ باشد. قوم مداری افراطی به طرد غیرضروری و بیهوده  دانش و فن‌آوری‌ های دیگران منتهی می ‌شود و ازهرگونه مبادلات فرهنگی  و غنی سازی فرهنگ خویش جلوگیری می‌ کنند.

از اینکه در اوضاع‌ واحوال کنونی جناح‌ های حاکم در کشورما یک دیگر را به قوم گرایی محکوم می‌ کنند جای بحث جدی دارد؛ زیرا شخصیت‌ های بر سراقتدار هریک خود به نماینده گی از قوم و تباری معینی به اقتدار رسیده‌ اند. دیده می ‌شود که روحیه قوم مداری و دامن زدن به اختلافات قومی به‌ منظور رسیدن به اهداف شخصی و منافع  گروهی تحت نظر و اداره کشورهای بیرونی درافغانستان به وجود آمده و شخصیت‌ های قوم گرا قبل از آنکه مدافع حقوق و منافع قوم خویش باشند بیش تر در خدمت اهداف استراتیژیک قدرت‌ های بزرگ مالی و سیاسی جهان و منطقه می‌ باشند. خوشبختانه اکثریت مطلق این اشخاص درمیان قوم و ساحه زنده گی خود نیزجای پا نداشته و مورد اعتماد مردم نمی‌ باشند. تاریخ مبارزات سیاسی مردم افغانستان به‌ ویژه جنبش دموکرات و ترقی‌ خواه کشور نمایانگر پیکارهای متعدد مردم ما به خاطر استقلال، شگوفایی میهن  و رفاه و خوشبختی مردم، و ایجاد فضای اعتماد و همدلی میان اقشار مختلف جامعه ما می ‌باشد.

قدرت‌های بزرگ سیاسی و اقتصادی جهان در تلاش هستند تا کشورهای روبه توسعه ازجمله کشورهای اسلامی و شرق میانه را به کشورهای کوچک و مناطق محدود قومی تجزیه کنند تا از منابع مادی و ذخایر طبیعی این کشورها به‌آسانی استفاده و بهره برداری نمایند. بنا بر آن ضرورت است تا نیروهای دموکرات و ترقی‌ خواه کشور با هوشیاری و صداقت و راستی غرض اعتلا و شگوفایی فرهنگ و اقتصاد کشور در یک صف واحد با گام‌ های استوار قدم نهاده و با هر نوع عقاید و افکار ناسالم ناسیونالیستی و قوم و تبارگرایی تنگ نظرانه با شجاعت مبارزه نمایند.

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۲۲۱۱

پیروزی آقای ترامپ، واقعیتی که به حقیقت پیوست


داکترآرین


عنوانی که سرلوحه این نوشته می باشد واقعیتی روشن و مشروع، صحت کامل یک تحلیل درست و واقعیت انتخاباتی ایالات متحده امریکاست که به حقیقت مبدل شد. به تاریخ دوم ماه سپتامبرسال روان نگارنده نوشته ای را به سایت های وزین  وطندار، بامـداد  و  آزادی رو  با سرنویس« پیروزی آقای ترامپ و آینده افغانستان » فرستاده بودم که جریان انتخابات ریاست جمهوری امریکا در آن بررسی و از پیروزی آقای  دونالد ترامپ  سخن رفته بود، سرانجام بتاریخ هشتم نوامبر صحت این تحلیل و تجزیه درستی خویش را ثابت نمود.
تحلیل گران و سیاست مداران اکثراً بررسی ها و گوارش های ارزنده ارایه می دارند و گاه گاهی هم ریشه یابی ها و کاوش های آنان در گشودن مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خلاف آنچه که تحلیل کرده اند ثابت می شود، در انتخابات ایالات متحده امریکا خانم کلنتون توانسته بود با کمک دولت امریکا و اتحادیه اروپا توسط مطبوعات و رسانه ها در افکار عمومی جهان نفوذ کرده و ذهنیت صاحب نظران و تحلیل گران را تغییر بدهد و به همین سبب بود که اکثریت تحلیل گران سیاسی به این نظر بودند پیروزی حتمی از خانم کلینتون است، به هرحال آنچه که مهم است اظهار نظر مستقلانه و تحلیل از موضوعات سیاسی، نظامی، دیپلوماتیک و فرآیند حال و آینده آن می باشد و نه باید از نتایج مثبت و منفی آن مایوس و آزرده خاطر شد
نگارنده در حالیکه انتخاب بجا مردم امریکا و برگزیدن آقای دونالد ترامپ را به صفت چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا تبریک می گویم، امید وارم به تراژیدی افغانستان بعد چهل سال جنگ تحمیلی پایان داده شود، نظریات آقای ترامپ که با اسقبال توده های وسیع مردم امریکا و اکثریت کشورهای جهان مواجه شده است پاسخ بایسته ای به نیازهای ملی و شرایط بین المللی درجهان می باشد در بخشی از نوشته ای دوم سپتامبر در ترامپ ، چنین مشخص شده است. «آنطور که پیداست چانس پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا بیشتراز آقای  دونالد ترامپ است، بنا براین با تکیه بر دلایل فراوان می توانیم بگوییم که سیاست های طرح شده از جانب دونالد ترامپ نامزد ریاست جمهوری امریکا در نیم قرن گذشته سابقه ندارد، در صورت پیروزی آقای ترامپ در انتخابات ما شاهد تغییرات ژرفی در سیاست خارجی امریکا و در بازنگری روابط این کشور با ممالک جهان می باشیم، که در این میان افغانستان از اولین کشور ها خواهد بود .»
افزون براین آقای ترامپ در جریان انتخابات ریاست جمهوری قاطعیت و اعتماد به نفس قابل توجه از خود نشان داد که توجه تمام ناظران سیاسی جهان را به خود جلب نموده بود، زیرا هیچ کس پیش از آن چنین پیش بینی را نمی کردند و اکنون همه امید وارند تا دولت جدید امریکا اثرات مثبت خویش را بالای حل مسالمت آمیز بحران های سیاسی، امنیتی و اقتصادی در جهان بگذارد، نگارنده در نوشته ماه سپتامبر خویش به این بحران چنین اشاره نموده بودم: « وقایعی که در حال حاضر در جهان می گذرد خواستار طرح های نو و سیاست های نوین است، خواستار " بازسازی و تفکر نوین" می باشد، اکنون جهانیان در یافته اند و به واقعیت این حقیقت رسیده اند که سر نوشت همه ملل دنیا به هم وابسته است و نه باید بی اعتنائی به یکدیگر نماییم، جریان تحولات در سطح جهان نمایانگر آن است که تنها دوستی خلق ها و هبسته گی بین المللی ضامن آرامش و آسایش، رفاه و ترقی جهانیان می باشد و قرن بیست و یکم دیر یا زود باید راه خویش را در این جاده ای پرخم و پیچ پیدا می نماید، زیرا مردم جهان از جنگ، خونریزی، دشمنی، بنیادگرایی و تروریزم خسته شده و نفرت دارند و همه به این نتیجه رسیده اند که:  چرا باید صدای فیر تروریست ها ما را بیدار کند و نه صدای فریاد قربانیان بی عدالتی ها؟ آنچه که امیدواری ها را نسبت به آرامش وضع متشنج بین اللملی بیش تر می سازد نظریات آقای ترامپ مبنی برکاهش تنش ها بین شرق وغرب و توافق نظردرمبارزه مشترک علیه تروریزم می باشد. در مقاله دوم سپتامبر چنین آمده است : « کاندید برجسته ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا آقای دونالد ترامپ در سیاست خارجی خویش رفع اختلافات بین المللی و کاهش تشنج را درصدر قرار داده است و همواره به ضرورت وارد نمودن اصلاحات در این زمینه ها اشاره می نماید : گرفتن مناسبات نوین با جمهوری فدراتیف روسیه، پایان بخشیدن به جنگ سرد، مناسبات نو با جمهوری مردم چین، برخورد نو در حل و فصل قضایای سوریه، اتخاذ سیاست های نو در مناسبات با اوکرایین، انحلال و یا تداوم پیمان ناتو، اتخاذ شیوه های جدید مبارزه با تروریزم و دولت اسلامی داعش، برخورد نوین با اتحادیه اروپا، مساله پناهندگان و ده ها مسله مهم و حیاتی دیگر شامل طرح های آقای ترامپ می گردد. » بدون تردید که کاهش تشنج و همزیستی مسالمت آمیز قدرت های بزرگ دنیا باعث آن می شود تا اختلافات بین المللی که اساس وعلل بی امنیتی ها و بی ثباتی ها و جنگ های خانمانسوز در جهان است به صورت صلح آمیز حل و فصل گردد؛ و راه را برای تفاهم متقابل، اعتماد متقابل، اعتماد بین کشور ها و شناسایی حق هر خلقی، احترام به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی همه کشور ها و ترویج همکاری های اقتصادی، فرهنگی بر اساس منافع متقابل باز می نماید. نگارنده در نوشته ای دوم سپتامبر تردید نموده بودم: « آشکار نیست که آقای ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری مایل خواهد بود تا به استراتیژی دولت آقای اوباما درافغانستان که هر روز از اهمیت آن کاسته می شود و مصارف گزاف آن هم قابل لمس است ادامه بدهد؟ بدتر از همه که در افغانستان با یک دولت فساد پیشه و ترکیبی از بنیاد گرایان جهادی، طالبی و داعشی مواجع خواهد بود و سروکار خواهد داشت. » آنچه را که آقای ترامپ مصمم است مبارزه جدی و وسیع را علیه آن براه بیندازد، این سوال برای احزاب چپ و ترقی خواه افغانستان نیز مطرح خواهد شد و از اهمیت فراوان برخوردار می باشد، زیرا الترناتیف دیگر به جزاز نیروهای مترقی، در صورت جمع نمودن بارو پندک بنیاد گرایی و تروریزم از افغانستان، در افغانستان وجود ندارد.
در چهل سال اخیر به خصوص در زمان جنگ سرد با  اتحاد شوروی سابق ، دولت امریکا از گروه های بنیادگرای افراطی و حلقات اوباش و قطاع الطریق که تحت حمایت عربستان سعودی و کشورقطر بود در افغانستان پشتیبانی نموده ؛ و همواره دولت های راست گرا و افراطی منجمله دولت بنیادگرای آقای کرزی و دولت بنیادگرای آقای غنی از پشتیبانی سیاسی، نظامی و اقتصادی دولت امریکا برخوردار بوده است، این دولت ها از یک سو مانع ترقی فرهنگ و پیشرفت و آگاهی توده های مردم شده اند، از سوی دیگر به خاطر کمک به باند های تروریستی، تشویق فساد و جنایت، اسکان و احیای گروپ های تازه نفس تروریستی در داخل خاک افغانستان فعالانه کمک می نمایند، تا بدین ترتیب تضمینی برای بقای خویش و شرکای مافیایی شان و غارت هرچه بی رحمانه مردم و دزدی ثروت های ملی کشور، تهدید و مداخله در امور داخلی کشور های همسایه با سلاح تروریزم به وجود بیاورند، آرزوی که با پیروزی آقای ترامپ در انتخابات اکنون زیر سوال رفته است، اما نادیده نباید گرفت که شرکت های نظامی در امریکا یکی از موانع بزرگ بر سر راه پایان جنگ ها در جهان اند، این که تا به چه حد و اندازه در دولت آینده جناح نظامی گرایان نقش خواهند داشت در آینده نزدیک دیده خواهد شد، ولی نگارنده نهایت خوشبین به یک تغییرمثبت و اثرات سیاست جدید امریکا به نفع صلح و امنیت در سراسر جهان و به خصوص مناطق داغ که افغانستان عزیز نیز جز آن خواهد بود می باشد.

 بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۲۱۱

سرنوشت دنیا و تمدن آن درگرو جنگ های تحمیلی ناتو

اسدالله کشتمند
اوضاع کنونی جهان دربالاترین حد تشنج قرار گرفته وهرروز بیشتر از روز پیش تحریکاتی صورت میگیرد که بشریت رابه لبه پرتگاه یک جنگ تباه کن جهانی نزدیکتر میسازد. در این هنگامه نامیمون وسیاه روزگار، نیرومند ترین کشور جهان یعنی ایالات متحده امریکا به کمک ناتو، درجه این تشنج را، پیهم بالامی برد. به گفته خود رسانه های امریکایی(نشریه امریکایی سالن) ناتو پیهم روسیه را تحریک میکند.
دلیل عمده ادامه این وضع فقط وفقط ناشی از تمایل صریح سردمداران امریکا برای حفظ به اصطلاح نظم نوین جهانی (تسلط نیولیبرالیزم افسارگسیخته) است که مشخصه اساسی آن حکمروایی سرمایه، سیاست مداران ونظامیان امریکایی برمقدرات همه مردمان جهان است.
برای ادامه این وضع وازسرراه برداشتن موانع موجود، امریکا ازحربه زوروتوطیه وسرکوب هرآن که بااین نظم دلخواهش سازگارنباشد، کار می گیرد. ازقضا امروز روسیه دربرابر امریکا قد راست ایستاده وبه این نظم نابرابر وظالمانه، با صدای رسا « نه » می گوید واز اینجا است که دوحریف قدیمی یکبار دیگر در برابر هم قرار گرفته اند. منتهی این بار، یکی، باهییتی ماهیتاً متفاوت از گذشته ها وارد میدان شده است. در این تقابل هراس انگیز، سردمداران سیاست وجنگ در امریکا باتکیه  بر برتری نظامی خویش درعرصه تسلیحات متعارف، بی مهابابه پیش می تازند و درمجموع غافل اند از اینکه این برتری نمی تواند ضرورتاً ضامن پیروزی نهایی هم باشد. واقعیت این است که امریکا در مجموع از لحاظ در اختیار داشتن تعدادهواپیماهای جنگی  وکشتی های طیاره بردار و در بعضی رشته هابه علت امتیاز برتری تکنولوژیک به نیرومند ترین کشور دنیا ازمنظر یک جنگ متعارف، مبدل شده است ولی این نیرومندی را رشته های تعین کننده ای چون موشک های دوربرد بالیستیکی مجهز به سرگلوله های هسته ای، زیردریایی های اتمی وتسلط برفضا از جانب روسیه که فکتورهای تعیین کننده جنگ واقعی بزرگ خواهند بود به چالش کشیده وحتا درمواردی هم جلو تر قراردارد.

امریکا روسیه را عمده ترین مانع دربرابرسلطه جویی خود می داند وبا توجه به این برتری درعرصه متعارف تسلیحاتی برای حفظ سکان های تسلط برمقدرات مردمان جهان وازسرراه برداشتن این مزاحم پرقدرت، در این اواخربه احتمال قوی برپایه دو دید غلط  استراتیژیک به تشنجات دامن می زند:

یکی تحمیل جنگ فرسایشی؛  ودیگری تلاش جهت حفظ ناتو وتشکیل جبهه نیرومند ضد روسیه.


۱ ـ  تحمیل جنگ فرسایشی:
امریکا در تلاش است روسیه را با درگیر ساختن در جنگ های کوچک با استفاده ازامکانات متنوع خودش ومتحدین اروپایی ، مغلوب سازد؛ تمام تحرکات وتحریکات اخیر ناشی از این امر است. امریکا در تلاش است به نحوی روسیه را درطلسم جنگ متعارف که لاجرم فرسایشی خواهد بود، کشانیده و با استفاده از نیروهای گسترده در پهنای جهان، این نوع برخورد را به یک امر روتین مبدل سازد زیرا محتملاً ازچنین زاویه ای زوال نیروی روسی را متصور می داند. با درنظرداشت تناسب موجود نیروهای متعارف وتعداد متحدین نیرومند درکنار امریکا، هرنیروی دیگری که درموقعیت روسیه قرار داشته باشد، چنین سرنوشتی رامی تواند انتظار داشته باشد.
درقیاس با چنین وضعی پس منظرجنگ های امریکا در ویتنام  وشوروی در افغانستان (با حفظ تفاوت های ماهوی آنها ) به اندازه کافی برای پرهیز از جنگ متعارف، آنهم  فرسایشی آموزنده است. دربخش های بعدی دراین مورد که آیا روسیه در چنین دامی خواهد افتاد یا نه پرداخته خواهد شد.
بعد ازاین که با پایان دادن به دوره ذلت بار حکمر وایی یلتسین وتیم امریکا زده  وی، روسیه روی پاهای خود ایستاد، دیگر برای امریکا به عنوان یک کشور مستقل و مقتدرکه برای خود حق دفاع از خود ومتحدان خود را محفوظ می دانست، قابل تحمل نبود وعملاً به مانعی نیرومند وبازدارنده دربرابر یکه تازی های امریکا مبدل شد. در این راستا، اولین آزمون جدی حوادث اوسیتیای جنوبی وتعرض سازمان داده شده امریک اوگرجستان بود که روسیه با درایت وقاطعیت توانست ایستاده گی کند. در پی آن امریکایی ها جهت انتقام گیری ازاین روحیه عمل مستقل روس ها، کودتای فاشیستی اوکرایین را براه انداختند تا روسیه را باردیگر به زانو درآورند. این با ر، روس ها صاعقه وار عمل کردند وسرزمین کریمه راکه در سال  ۱۹۵۴ از پیکرروسیه جدا شده بود، واپس گرفتند. این ضربه هولناک دیگری بود که سیاست های تشنج افروزانه امریکا درمرزهای روسیه متحمل می شد. (قصه دراز اوکرایین هنوز تمام نشده وهمه جنجال ها تا اکنون رو نشده است). بهرحال دروضع کنونی حوادث اوکرایین، از جانب امریکا درکادرمصروف نگهداشتن وضعیف ساختن روس ها درعرصه یک جنگ فرسایشی اعمال می شود.
از هنگامی که روس ها در سوریه وارد عمل شده اند، هر نوع راه حلی را که برای پایان دادن به درگیری ها در پیش می گیرند، با مخالفت و توطیه های امریکا برمی خورد؛ کوشش می شود بهر وسیله ممکن هم مناقشه سوریه به درازا بکشد و هم پای روسیه هرچه بیشتر دراین ماجرا کشیده شود. امریکایی ها برای از سرراه بر داشتن این مزاحم نیرومند، متوسل به نوعی « جنگ فرسایشی دراز مدت » وسردرگم کننده ای شده اند. اتفاقاً وضع درسوریه به استراتیژی مسلط امریکا درقبال روسیه به پیمانه وسیعی کمک کننده است.

طوری که دیده می شود، در مقابل، آنچه سیاست کنونی روس ها دربرابرامریکا را در مقایسه با دوران شوروی متمایز م یسازد، خصوصیت انعطاف پذیر و پراز تحرک ومانوردهی آن می باشد. چنانچه برخورد واکنشی روس ها درزمینه جنگ فرسایشی که ازجانب امریکا تحمیل می شود، هوشیارانه وسریع است. دردوران شوروی امریکایی ها می دانستنتد که چگونه برخوردی داشته باشند زیرا سیاست شوروی ازقاطعیت ویک دنده گی کامل برخوردار بود و امریکایی ها هم سیاست احتیاط آمیزدوران « تعادل ترس و ترور » را دنبال می کردند، در حالیکه هم اکنون امریکایی ها دربرابرتحرک و مانور های سیاسی نیرومند مسکو در مانده وبیچاره شده اند. در واقع درهر گوشه ای از این بازی شطرنج سیاسی، دیپلوماتیک  و نظامی، روس ها امریکایی ها را طوری غافلگیر می کنند که نتیجه آن سردرگمی ودر نتیجه اشتباه  در سیاست های جاری امریکا است. درمجموع مثال های اوستیای جنوبی، اوکرایین وبه ویژه سوریه به اندازه کافی دراین زمینه گویاست وبرخورد استراتیژیست های مسکو در برابرتلاشی که جهت تحمیل جنگ فرسایشی ازجانب امریکا صورت می گیرد، از چنین قابلیتی حکایت دارد.
آیا روسیه بالاخره دردام جنگ های فرسایشی که خواست سوزان امریکااست، خواهدافتاد؟ به گمان اغلب که نه. نخست به دلیل اینکه روس ها در جنگ افغانستان علیه طرفداران امریکا تجربه کافی کمائی کرده اند ومیدانند چه تعاملاتی رادرپیش داشته باشند تادراین نوع دام ها نیافتند. دوم اینکه درحال حاظر روس ها درسیاست جهانی فارغ از جنجال هایی اند که باموجودیت عوامل وعناصر دوران جنگ سردوشلوغی صحنه های رو دررویی باعث بغرنجی محاسبات و نتیجه گیری های عملی می شد ودر سیاست های روزمره دست وپاگیر بود، آنها امروزمستقیماً دربرابر امریکا قراردارند ومحاسبات تناسب نیروها مغشوش و در بند عوامل ضمنی نیست و در نتیجه شفافیت این وضع روس ها را از سردرگمی نجات می دهد.امروز عرصه سیاست های جهانی طوری است که دست بندی های دوران شوروی وجود ندارد و روسیه می تواند فقط و فقط برای منافع خود بجنگد در حالی که دردوران شوروی، انترناسیونالیزم بار بزرگی رابردوش شوروی گذاشته بود که می باییستی بهر حالی بردارد، درحالی که امریکا برخلاف گذشته درگیر مناسبات وعوامل وعناصرضمنی فراوانی است که در سیاست برایش بالاجباردست وپاگیر می باشد. امروز روس ها در صحنه سیاست و دیپلوماسی جهان یک گام به جلو نسبت به امریکایی ها قراردارند و بعید به نظر می رسد که در برابرنقشه های امریکایی ها، پادزهر لازم را نداشته باشند.
درتعمیل سیاست تحمیل جنگ فرسایشی، امریکا تلاش دارد با اندک، اندک تجاوزات مانند  ( گشت ها وجاسوسی های هواپیماهای ناتو برفرازبحیره های بالتیک وسیاه  درمرزهای روسیه، برفراز پایگاه حمیمیم  در سوریه، تقویت وایجاد واحدهای نظامی وتفتین در مرز های غربی روسیه وغیره) پای روسیه رابه واکنش های مقطعی بکشاند بدون این که درگیری واقعی صورت بگیرد. این چنین درگیری ها برای روسیه می  تواندخطرناک باشد و به امری روزمره تبدیل شده و به نوعی جنگ کوچک فرسایشی برعلیه روسیه وارد میدان شود. این انگاره بسیار خطرناکی است که امریکایی ها بر اساس توهمات خویش فکر می کنند می توانند بدون اینکه جنگ بزرگی دربگیرد، دردرگیری های کوچک روسیه را از لحاظ روانی و تبلیغاتی وعملی درهم شکنند. آیا روسیه دردام چنین نقشه ای خواهد افتاد؟ به باور من روسیه قادر است این نوع توطیه را با نشان دادن قاطعیت درهم بشکند. زیرا روسیه تنها یک راه دارد و آن این که با نشان دادن اراده اینکه  اگرقراراست رویا رویی تحمیل شود ودر بگیرد، انتخاب وسیله دست امریکایی نخواهد بود تا با برتری های متعارف خود امتیازبگیرند بلکه جواب اتمی خواهد بود. دراین کارزار روسیه برگ های برنده هیبت ناکی داردکه هیچ گاهی امریکایی ها جراات نخواهند کرد آنرا آزمایش کنند. در این صورت روسیه نه با آله زرگری بلکه با چکش آهنگری وارد میدان خواهد شد. روس ها بارها گفته اند که از سلاح اتمی استفاده خواهند کرد. این دیگر شوخی بردار نیست  ولی فهمیده نمی شود که امریکایی ها چرا این واقعیت وحشتناک را در نظر نمی گیرند. دردوکتورین نظامی نوین روسیه که بعد از حضورخطر آفرین امریکایی ها در مرز های روسیه ( بخصوص دراوکرایین) اعلام شده است، آمده که « این کشور استفاده از سلاح‌ های هسته‌ ای را در مقابل دشمنانش منتفی نمی‌ داند ». دراین دوکتورین همچنان آمده است: « روسیه می‌ تواند به تلافی استفاده از سلاح‌ هسته‌ ای یا سلاح‌ های متعارف که تهدیدی علیه این کشور باشد، علیه موجودیت روسیه یا متحدین آن باشد، از سلاح هسته‌ ای خود استفاده کند» . موضع جدیدی که در این دکترین آمده اینست که « روسیه می‌ تواند به عنوان عاملی بازدارنده از سلاح‌ های استراتژیک استفاده کند…»  در حقیقت ایده « جنگ فرسایشی » به کمک ناتو، دربرابرچنین اراده وموضع گیری ای بی ارزش می شود. گورباچف هم گفت که اگر جنگی درمیان باشد، آخرین جنگ خواهد بود. او خیلی خوب می داند از چه صحبت می کند.. دیده می شود که امریکایی ها هم اکنون با بی مبالاتی تمام با دم شیر به بازی می پردازند، مثل اینست که مقیاس خطر را درک نمی کنند یا آن را دست کم می گیرند. ادامه این وضع وتلاش برای تضعیف روسیه وحتا تحریک نمودن آشکار آن به جنگ چیزی جزبی خردی نیست. نمی شود گفت که امریکایی ها روس ها و قاطعیت شانرا در دفاع از منافع حود نمی شناسند، ولی هیچ روشن نیست که چرا هرچه فزونتر به خط قرمز نزدیک می شوند. آیا برای امریکایی ها روشن نیست که حمله به روسیه معنی درخطر قراردادن سرزمین خودشان رادارد؟ اگر قرارباشد جنگی دربگیرد، روس ها امروز دیگرآنرا هرچه دورتر از سرزمین خود خواهند برد. مناسب ترین میدان جنگ برای آنها سرزمین ایالات متحده امریکا خواهد بود.
آری! دیده شود که این جنک اعصابی راکه امریکایی هابا « جنگ فرسایشی » خود براه انداخته اند تا چه زمانی می تواند ادامه پیداکند؟ این جنگ ماهرانه « اعصاب »  برای امریکایی ها خرجی ندارد زیرا درموقعیت برتری قراردارند. دراین بازی خطرناک امریکا به کمک ناتو چون مور وملخ به جان روسیه افتاده است. اگرسناریوی ترسیم شده امریکایی در این زمینه چنین باشد که فرآیند این ماجرا فرسوده گی وخسته گی روسیه را رقم می زند ( که امریکا بیش تر روی همین جنبه حساب می کند )، جانب دیگر این ماجرا احتمال بروزقاطعیت توفانی روسیه را درپی خواهد داشت که نه تنها امریکا بلکه جهان را نابود خواهد کرد. به یقین می توان گفت که روسیه به جنگ فرسایشی تن در نخواهد داد. دیده می شود که ایدیولوگ ها واستراتیژیست های امریکایی  روی تیغ برانی راه می روند. آنها نباید کوچک ترین اشتباه را مرتکب شوند زیرا  « حاشیه خطا » بسیار نازک ونهایتاً وحشتناک است. با صراحت می بینیم که به اصطلاح « عقابان »  پنتاگون  و لانگلی با چه بی مبالاتی ای با سرنوشت بشریت به بازی ادامه می دهند. با اطمینان می توان گفت که هرکه دیگری جای روسیه بود، احتمالاً با درنظرداشت امکانات کنونی راهی جز همین راانتخاب نمی کرد. عده ای ازطرفداران تشنج و درگیری های کنونی معتقد باید باشند که دربرابرامریکا  دو راه وجود دارد: یا پایان بخشیدن به این بازی خطرناک ویا تن در دادن به مسوولیت وحشتناک تباهی تمام تمدن بشری.
خوشا که بشریت ازوجدان عاری نشده است تا ببیند که امریکا با چه بی انصافی ای با زنده گی صدها ملیون انسان در روی زمین با چه تبختر وبی مبالاتی ای برخورد می کند، ونسبت به آن بی تفاوت باقی بماند. امریکا در این تصور واهی غرق است که گویی رسالت باداری نوع بشر را به گردن دارد. در این قرن بیست ویک انسان آگاه ومتمدن نمی تواند این باداری ناروای امریکا را بپذیرد؛ نیروی نظامی برتربه هیچ کس مشروعیت باداری بربشریت را نمی بخشد.

۲ ـ تلاش جهت حفظ ناتو و تشکیل جبهه نیرومند ضدروسیه
وضع خطرناک کنونی برای آینده تمام بشریت، نتیجه مستقیم سیاست های امریکا در دوران بعد از ختم جنگ سرداست.به منظوربخشیدن نوعی مشروعیت ظاهری به این تمایلات خلاف جریان تاریخ است که ایالات متحده امریکا بیست وپنج کشور دیگرعمدتاً اروپایی را زیر نام ناتو دراین غایله هراس انگیز جهانی در عقب خود یدک می کشد. ناتو«…جهت خنثى كردن هر گونه حمله‌اى از سوى شوروى سابق به كشورهاى غیركمونیستى اروپایى غربی، سازماندهى شد. ناتو نه تنها براى خنثى كردن حملات كشورهاى كمونیستی، بلكه همچنین جهت حفظ صلح میان دشمنان پیشین در اروپاى غربى بنا شده بود…»
«...اهداف ناتو در دوران جنگ سرد: ناتو در فضای پر تنش پس از جنگ جهانی دوم كه سرشار از رقابت های تسلیحاتی و عرض اندام دو ابرقدرت بود توانست به اهداف خود دست یابد.این اهداف خلاصه می شد در دفاع سرزمینی از اروپای غربی و بازدارنده گی بلوك شرقی، شوروی. (دیده بان- پژوهش وتحقیق )
« سازمان پیمان آتلانتیک شمالی در ۴ اپریل ۱۹۴۹ میلادی با هدف دفاع جمعی در واشنگتن دی.سی. پایه‌ گذاری شد … قلب پیمان ناتو ماده ۵ آن است که در آن کشورهای امضا کننده توافق کرده‌اند حمله نظامی علیه یک یا چند کشور عضو در اروپا یا امریکای شمالی را به عنوان حمله به تمامی کشورهای عضو تلقی کنند و به مقابله آن برخیزند.» {ویکی پیدیا} (به عنوان جمله معترضه باید گفت که بردن ناتودر سرحدات روسیه یعنی بردن عمدی جنگ در این مرزها )

امر مسلمی است که ناتوبرای هدف مشخصی ایجاد شده است وفرزند بلافصل جنگ سرد است، به جای اینکه بعد از ختم جنگ سرد به فعالیت هایش پایان بخشد، امروز در اقصی نقاط جهان و دور، بسیار دور از ساحه فعالیت های اولیه اش تا افغانستان وعراق حضور دارد.
در اوضاع کنونی دنیا ناتو تنها و تنها حافظ منافع  و بازوی رزمی امریکا است.دیگر کشورهای عضوثروت های ملی خود را درگرو خوشنودی امریکا درطبق اخلاص برای حفظ ناتوگذاشته اند درحالی که خود هیچ نفعی از آن نمی برند ولی برعکس دریک جنگ فیصله کن امریکا با حریفانش، بناحق به عنوان قربانی حضور می داشته باشند.
از دید منافع کشورهایی که از بدو تاسیس ناتوعضو آن بوده اند، ناتوی امروز با ناتوی دوران جنگ سرد اصلاً قابل مقایسه نیست؛ دیروز دو اردوگاه ( سوسیالیستی و سرمایه داری) قدراست دربرابر هم قرارگرفته و واقعاً با هم رقابت و احتمالاً جنگ داشتند ولی امروزچنین نیست. روسیه یک کشور سرمایه داری است و دشمنی ناتو با آن در کادر اهداف اولیه ناتو نمی گنجد. ناتو عمده ترین علامت شاخص دوران جنگ سرد قرن بیست است که با اضمحلال اردوگاه سوسیالیستی، علت وجودی آن فروپاشید. موجودیت ناتو با منطق زمان ما در تعارضی آشکار قرار دارد.
توسعه ناتوبه  سوی شرق و سرحدات روسیه با دغل کاری آشکار امریکا صورت گرفت. تلاش امریکا درجهت پیوند  دادن کشورهای سابق عضو پیمان وارسا به سازمان ناتو، برای دشمن تراشی ( در وجود روسیه) وتحمیل به ناحق و بی جای ناتو بر اوضاع کنونی جهان، نمی تواند از لحاظ منطقی واساسنامه ناتوموجودیت آن را توجیه کند.باید توجه داشت که امریکا ناتو را به همسایه گی روسیه کشانید تا جنگ را به آن تحمیل کند والی ناتورابه پولند وبلغاریا  و رومانیا و چک و لیتویا و لیتوانیا واستونیا چه کار. حرف بر سر این است که اگر امریکا از شکل و شمایل روسیه خوشش نمی آید ومی خواهد حتماً برایش مشکل ایحاد نماید، مساله دیگری است . دراین صورت اگرامریکا خواهان جنگ بی دلیل است، می تواند با این زمره ازکشورهای همسایه روسیه قراردادهای دوجانبه ببندد ( مانند این که با افغانستان اشغال شده این کار راکرد) و به زعم خودش لااقل تحرکاتش در مرزهای روسیه ظاهر قانونی پیدا کند تا پای ناتورا دراین ماجراها نکشاند و مردمان کشورهای عضوآنرا  در معرض خطر جنگ بی جا و اضافی ومصرف بی جای ثروت های ملی شان قرارندهد ولی امریکا حاظر نیست تن به این کار بدهد. چرا چنین است وچرا پای ناتو را دراین ماجراهایی که برای غرب اروپا هیچ مقبولیتی ندارد می کشاند؟ به نظر من جواب ساده است: ناتویی که زاده جهان متشنج دو قطبی بود، از استحکام قابل ملاحظه ای برخوردار بود زیرا کشورهای سرمایه داری غرب اروپا که همه ثروتمند بودند و در برابر شان کابوس انقلاب های اجتماعی و پشتوانه عملی جهانی یعنی اردوگاه سوسیالیستی ، مو براندام شان راست می کرد، با د ل وجان به ناتو پیوستند وبخشی از ثروت های ملی خودرا با سخاوت وعلاقمندی در پای ان ریختند. این وضع هم نتیجه بخش بود وهم انگیزه فوق العاده نیرومند همبسته گی « اتلانتیک » را به میان آوردواز ناتو یک سازمان مستحکم نظامی ساخت. سال ۱۹۹۱ ، نه تنها پایان شوروی بود بلکه به طور غیرمستقیم  زنگ پایان ضرورت ناتو را به صدا درآورد. درچنین وضعی ناتو درمیدان نبردی به بزرگی  تمام جهان بدون حریف در میدان تنها ماند؛ اصولاً باید مسابقات هم پایان می یافت ولی چنین نشد. انصافاً سایراعضای ناتو دیگر حریفی درمیدان نمی بینند. حقیقت اینست که روسیه هیچ یک از آنان را تهدید نمی کند؛ نه فرانسه، نه انگلستان، نه المان، نه ایتالیا و….را.

اصلاً چنین زمینه ای وجود ندارد مگر اینکه  دشمن تراشی بدون دلیل صورت بگیرد که هیچ  کشوری در آن نفع ندارد وهیچ  عقل سلیمی آنرا نمی پذیرد. امریکا علیرغم قرارهای اولیه بعد از فروپاشی شوروی، تا مرزهای روسیه جلورفت وبه ایجاد تنش وتشنج دامن زد که متبارز ترین نمونه آن کودتای فاشیستی در اوکرایین بود.این تلاش های امریکا، در تعارض با منطق زنده گی امروزی قرار دارد. بی هوده نیست که روسیه در دوکتورین نظامی جدید خود از ناتو به عنوان دشمن شماره یک این کشور یاد کرده است.
بهرصورت همه این تحریکات  و تفتین های امریکایی ها چون مانورهای نظامی، افزودن به واحدهای نظامی ناتو و تعداد تانک ها و وسایل جنگی نظامی، استقرارسپرموشکی در نزدیکی مرزهای روسیه ، پرواز طیاره های جاسوسی در جوارمرز های روسیه، تحریک فاشیست های اوکرایینی برای ایجاد تشنج در مرزهای بین اوکرایین  و  روسیه  و اظهارات بی بند وبار انه اعضا ومسوولین  ناتو در نزدیکی روسیه و درمورد روسیه، هیچ یک نمی تواند  به درگیری واقعی میان امریکا  و روسیه منجر شود. هدف ازهمه این غوغا ها از یک سو تلاش درجهت کشاندن روسیه به جنگ های کوچک فرسایشی و ازجانب دیگرکوشش برای حفظ  وتقویت  ناتو است وصرفاً مصرف منطقه وی دارد تا به ویژه کشورهای پولند، اوکرایین، گرجستان، لیتوانیا، لیتویا  و استونیا را از روس ها بترسانند  و ضرورت موجودیت بخش عمده آنها در ناتو را توجیه کنند.
بهرحال ناتو دیگر عمر خود را سپری کرده وعلت وجودی آن زایل شده است وبا این اقدامات تصنعی نجات نخواهد یافت. حق داریم  بیندیشیم که با درنظرداشت منطق زنده گی متمدن امروزی، انحلال ناتو یکی از پدیده های قویاً محتمل به نظر می رسد. بشریت از این همه جنگ  و زورگویی خسته شده است. اما به هرحال تا  انحلال این پدیده هراسناک قرن بیست، راه درازی در پیش است وجهان با وجود ناتو دربرابر یک  واقعیت هولناک قراردارد که : اصولاً با اولین تجاوز ناتو بر سرزمین روسیه زنگ خطر به صدا  درخواهد آمد و راکت هایی که  آدرس های مشخصی درهزاران کیلومتر دورتر را درسر دارند، فرمان شلیک دریافت خواهند کرد و دیگر کسی حرفی از نیرومندی این و آن نخواهد شنید. آرزو کنیم که جنگی درمیان نباشد  ورنه هیچ کسی باقی نخواهد ماند تا نتیجه را ارزیابی کند زیرا راه همین است.
جِرِرمی کوربین  رهبر حزب کارگر بریتانیا اخیراًبا صراحت اظهار داشت : « این ایتلاف نظامی موتوری برای تحویل نفت به شرکت‌های نفتی است، ناتو کار خود را متوقف کند، به خانه برود و از جلوی چشم‌ ها دور شود ». کوربین می ‌گوید:  « سال ۱۹۹۰ باید زمانی می‌ بود که ناتو در فروشگاهش را می بست دست از کار می ‌کشید و از جلوی چشم‌ ها دور می ‌شد. چرا ما ناتو را متوقف نکرده و آن را تعطیل نمی ‌کنیم. »
آرزو کنیم که محافل سودجو، سلطه گرا و جنگ طلب سرعقل بیایند و بگذارند بشریت با امید به آینده زنده گی کند نه درهراس همیشه گی ازنابودی کامل.

 بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۶ـ ۱۲۱۱

شـورش « حاشیـه » علیـه « متـن»

 

 به یک تعبیر ساده، دونالد ترامپ به‌ عنوان یک راست افراطی توانست بر مطالباتی از حوزه چپ ‌سوار شود که این معادله در بطن خود حامل یک تضاد است که هشتم نوامبر نماد آن خواهد بود.

 

اردشیر زارعی ‌قنواتی

نتیجه انتخابات ریاست ‌جمهوری هشتم نوامبر ٢٠١٦  امریکا برخلاف همه پیش‌ بینی‌ ها، آن چنان شوک بزرگی را بر جامعه امریکایی و نظام بین ‌المللی وارد کرد که تا روزها و هفته‌های آینده درک ماهیت و تاثیر آن بر روندهای موجود بسیار مشکل به نظر می ‌رسد. پیچیده گی و گیج‌ واره گی نسبت به این نتیجه انتخاباتی به صورت ساده ماحصل نوع برخورد و برداشت کلیشه ای درباره نشناختن پدیده‌های جدید در دوران « آنارشی» است که بنیان نظم موجود و بالطبع برهم‌ خوردن نرم‌ های معمول می ‌شود. 
پیروزی قاطع  دونالد ترامپ  در رقابت با رقیب دموکرات خود هیلاری کلینتون  در انتخابات هشتم نوامبر درحالی اتفاق افتاد که همه ارکان  قدرت و جریان رسانه در مقابل وی قرار گرفته بودند تا جایی که حتا حزب جمهوری‌ خواه و رهبران ارشد آن نیز حاضر نشدند از وی حمایت کنند. در واقع این پیروزی را هرگز نباید در قالب رقابت بین دو حزب جمهوری ‌خواه و دموکرات به حساب آورد، چراکه ترامپ با سوارشدن بر موج یک جنبش ضد سیستمی توانست به ‌عنوان یک « نیروی سوم»  خود را وارد معادله سیاسی- اجتماعی امریکا کرده و در آینده نیز این پدیده تا حدود زیادی خارج از این سیستم دو حزبی عمل خواهد کرد. رییس‌ جمهوری چهل و پنجم امریکا در چنین شرایطی بدون تردید نمی‌ تواند نماینده سیستم و ساختار موجود طبقه‌ بندی شود و از همان فردای به ‌دست‌ گیری قدرت به میزان‌ های متفاوت در تقابل با نخبه گان حزبی و تکنوکراسی از هر دو حزب قرار خواهد گرفت. به‌همین دلیل نباید به پیروزی ترامپ در چارچوب رقابت‌های معمول حزبی در درون ساختار و سیستم موجود نگاه کرد هرچند قدرت فایقه این نظم ساختاری تا حدودی به رییس‌ جمهوری منتخب اجازه نخواهد داد سیاست ‌ورزی مستقل را به میل خود اعمال کند. 
دونالد ترامپ محصول یک اعتراض توده‌ای از موضع راست افراطی نسبت به وضعیت موجود است که بدیل دیگر آن درهمین انتخابات البته در دورمقدماتی پدیده « برنی سندرز» از جایگاه تمایلات چپ ‌گرایانه بود و تنها با مهندسی پشت پرده الیگارشی حزب دموکرات از رسیدن به رقابت اصلی بازماند. به‌همین ‌دلیل انتخابات این دوره ریاست ‌جمهوری امریکا را از همان شروع رقابت‌های مقدماتی در ١٨ ماه گذشته باید در چارچوب شورش « حاشیه » علیه « متن » درک کرد تا بتوان از روند حرکتی و تبعات بعدی آن شناخت درستی داشت. هنر ترامپ برای پیروزی نه وابسته به برنامه مدون و قدرت کمپین مبارزاتی خود بود و نه متکی بر حمایت حزبی در چارچوب ساختار تعریف ‌شده نظم حاکم، بلکه این پیروزی بیش از هر چیز بر محور انطباق صدای خاموش بخش بزرگی از مردمی بود که احساس می ‌کردند ساختار و سیستم موجود دیگر نماینده منافع آنان نخواهد بود. درچنین شرایطی که جامعه مستعد اعتراض و شورش علیه نظم موجود بود، توهم و تمایل حزب رقیب برای نپذیرفتن بدیل مشروع در مقابل این حریف جدید با بزرگ ‌ترین اشتباه محاسبه، دقیقا حریفی را برای مبارزه به میدان فرستاد که بیشترین کمک را برای ایجاد وضعیت دوقطبی سیاسی-اجتماعی لازم برای تعیین یک میدان مبارزه حول بسیج پوتانسیال اعتراضی در تضاد با کسی که نماد وضع موجود تلقی می‌ شد، کرد. اینکه در حوزه تحلیل از نبود دقت نظرسنجی‌ ها یا فقدان قدرت رسانه برای مهندسی افکار عمومی بعد از این نتیجه پیش ‌بینی‌ ناپذیر بتوان نتیجه گرفت این مبارزات انتخاباتی ماحصل یک‌ سری اشتباهات تاکتیکی بوده، بسیار گمراه ‌کننده است. نظرسنجی‌های بسیاری که در هفته‌های گذشته در امریکا انجام می ‌شد به لحاظ علمی دقیقا به همان شیوه بود که همیشه  و در دوره‌های انتخاباتی دیگرهم انجام می‌ گرفت و دقت عملی آن با خطایی زیر یک درصد بود. اینکه چرا ماحصل و نتیجه این انتخابات خلاف نظرسنجی‌ها و قدرت رسانه برای مدیریت افکار عمومی در چارچوب سیستم بود، به این واقعیت برمی ‌گردد که ذات پدیده جدید در دوره حاکمیت آنارشی اصولا در تضاد با ثبات و سامان سیستمی خواهد بود که مبنای نظرسنجی‌ها و حرکت رسانه « قدرت‌محور» قرار می گیرد. در زمانی که درک و هدف دولت‌ها برای رشد و توسعه فقط بر محور تغییر در آمار ریاضی و نمودارهای خشک اقتصادی است، بدون اینکه به تاثیر آن بر طبقات اجتماعی و به ‌ویژه طبقات زیرین به ‌عنوان قربانیان این مدل در وضعیت تشدید شکاف ‌های طبقاتی توجه شود، یک روز باید در انتظار شورشی بود که در جوامع بسته با خشونت همراه است و در جوامع به ‌اصطلاح دموکراتیک از مسیر صندوق‌های رای می‌ گذرد و انتخابات هشتم نوامبر امریکا تصویر این واقعیت بود. 
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست ‌جمهوری به صورت ماهوی نماد شورش معترضانی بود که منافع آنان از طرف ساختار حاکم تاکنون نادیده گرفته می ‌شد و این بخش کثیر از جامعه مستعد پذیرش یک تغییر و مبارزه با وضع موجود بودند و تنها کسی را می‌ خواستند صدای آنان باشد که ترامپ توانست به‌ درستی این نقش را ایفا کند. برخلاف همه دوره‌ های دیگر انتخاباتی امریکا، این پایان ماجرا نخواهد بود و حتا می ‌توان از روز هشتم نوامبر به‌ عنوان شروع یک دوره جدید در جامعه سیاسی و اجتماعی در این کشور نام برد که تضادهای موجود را تشدید هم خواهد کرد. به‌همین ‌دلیل کار سخت ترامپ تازه از وقتی کلید می‌ خورد که او کلید کاخ سفید را از سلف خود تحویل می ‌گیرد. 
ترامپ به ‌زودی با این واقعیت سخت روبه ‌رو می‌ شود که سیاست و حوزه حکومت داری در چارچوب ظهور یک جنبش اعتراضی تفاوت ذاتی با جهان تجارت دارد که یک تاجر دغل‌ باز بتواند برای فرار از مالیات از قوانین موجود استفاده کند، چراکه این دوره انتخاباتی پوتنسیال نیرویی را آزاد کرد که فعلا در تقابل با وضع موجود است و مطالبات مشخصی خواهد داشت که در چارچوب بیروکراسی کنونی نمی‌ توان به آن پاسخ داد و همچنین دیگر نمی ‌توان آن را هم نادیده گرفت. ترامپ چنانچه بخواهد در چارچوب ساختار موجود و در تعامل با بیروکراسی حزبی، سیاست و برنامه‌های سنتی سیستم را دنبال کند در تقابل با جنبش مطالبه‌ جویی قرار می ‌گیرد که او را از دنیای تجارت به کاخ سفید فرستاد.  درعوض پاسخ‌ دادن به این مطالبات هم مستلزم تجدید نظر اساسی در نظم مستقر خواهد بود که در هر بزنگاهی هر دو حزب حامی سیستم در تقابل با آن قرار می ‌گیرند. اختلافات و تضادهایی که ترامپ را به راس قدرت رساند چنانچه پاسخ مناسب نگیرد این‌ بار به ‌راحتی به خانه بازنمی‌ گردد چون نیرویی که از حاشیه رها شده و نقش تعیین‌ کننده خود را بر سیستم موجود تحمیل کرده است، دیگر سهم خود را از متن مطالبه می کند. از طرف دیگر، رییس‌جمهوری جدید با توجه به برنامه‌های اقتصادی خود که دقیقا در حمایت از طبقه ثروتمند و صاحبان سرمایه خواهد بود از همان ابتدا وارد یک تناقض بین منافع خودی و مطالبات موتور محرکه جنبش پوپولیستی رای‌دهنده می‌ شود. یافتن راهی برای ایجاد تعادل بین طبقه خودی و طبقه کارگر سفید پوست رای‌دهنده حامی، هیچ راهی نخواهد داشت به غیر از اینکه در بسیاری از بنیان‌های موجود تجدید نظر شود که به نظر نمی ‌رسد ترامپ قصد این کار را داشته باشد و حتا کنگره حزبی اجازه و مجوز این کار را بدهد. به‌همین ‌دلیل امریکا بعد ازهشتم نوامبر وارد یک تناقض و پارادوکس سخت خواهد شد که به نظر نمی ‌رسد ترامپ توان حل آن را داشته باشد.

به یک تعبیر ساده، دونالد ترامپ به‌ عنوان یک راست افراطی توانست بر مطالباتی از حوزه چپ ‌سوار شود که این معادله در بطن خود حامل یک تضاد است که هشتم نوامبر نماد آن خواهد بود. 

بامداد ـ سیاسی ـ ۶/ ۱۶ـ ۱۰۱۱