وقتی دولت بریتانیا « بزرگ ترین جنایت کارحقوق بشری » را آزاد می کند از دولت افغانستان چه باید انتظار داشت؟

ملک ستیز
به یاد دارم در اوایل سال ۲۰۰۵ ژورنالیست سرشناس امور بینالمللی «بی بی سی» جان سیمپسن (John Simpson) مستندی ساخت از زرداد فریادی و اسمش را گذاشت « بزرگ ترین جنایتکار حقوق بشردر افغانستان». این فلم که در سرویس جهانی بی بی سی (BBC World) به زبان انگلیسی به نشر رفت، به سایر رسانههای معروف دنیا رخنه کرد و زیادی از رسانههای جهانی آن را به نشر رسانیدند. این مستند به گونه کمره مخفی تهیه شده بود که خانه و زنده گی زرداد را در بریتانیا به نمایش می گذاشت. جان سیمپسن که افغانستان شناس خوبی است تلاش کرد نشان دهد که بزرگ ترین جنایت کار افغانستان در جادههای لندن آزاد گشت و گذار می کند، درحالی که قربانیان جنایات وی در افغانستان به یاد رفته گان این جنایت اشک می ریزند. این فلم بحثهای جدی را در دهلیزهای سیاسی جهان خلق کرد. این فلم دامی شد برای زرداد و این جنایت کار به جنگ قانون درآمد. سپس نهاد های حقوق بشر سازمان عفو بین الملل (Amnesty International)، دیده بان حقوق بشر (Human Rights Watch) جامعه مردمان زیر تهدید (Society for Threatened Peoples) فدراسیون بینالمللی حمایت از حقوق بشر (International Federation for Human Rights) و نهاد بینالمللی حمایت از قربانیان شکنجه و خشونت (International Rehabilitation Council for Torture Victims) در گزارشات سالانه و اعلامیه های رسمی خود از دست گیری این جنایتکار توسط دولت بریتانیا استقبال کرده و تقاضای حکم عدالت بر جنایت کردند.
دادگاه بریتانیا زرداد را به تخطی آشکار از ابتدایی ترین و اساسی ترین حقوق انسانی یعنی سلب حق حیات انسانهای بی گناه و بنا بر اسناد و شواهد موجه به بیست سال محکوم به زندان کرد.
مهم ترین اصل در رعایت حقوق بشر عدالت است. وقتی عدالت قربانی معاملات سیاسی می شود، هیچ جایگاهی برای حقوق بشر باقی نمی ماند و حقوق بشر بازیچه یی می شود برای سیاست. میثاق های بین المللی حقوق بشری از دولتهای می طلبند تا کرامت انسانی و عدالت را به منابع حقوقی خود به ویژه حقوق شهروندی مبدل گردانند. کنوانسیون منع شکنجه، میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی، کنوانسیونهای چهارگانه ژینوا در مورد حقوق بشرخواهانه و کنوانسیون بینالمللی حمایت از مردمان زیر تهدید که دولت بریتانیا به آنها الحاق کرده است، حکم می کند که رعایت و احترام به کرامت انسانی و تامین عدالت قربانیان جنایات حقوق بشری باید هدف اصلی فیصلههای دادگاه های عضو این کنوانسیونها را شکل دهد.
حالا دولت بریتانیا یک جنایتکار جنگی و جنایتکار حقوق بشری را در نتیجه یک معامله سیاسی در دولت دوم آزاد می سازد. این روی کرد دولت بریتانیا برخلاف تمام ارزش های اعلامیه جهانی حقوق بشر، قوانین بینالمللی، قوانین بینالمللی حقوق بشری و قوانین بشرخواهانه بینالمللی تفسیر میشود.
این روش دولت بریتانیا صدمه شدیدی به ارزشهای حقوق بشر در افغانستان می زند. این کار دولت بریتانیا در حالتی صورت گرفته که هیچ تفسیر حقوقی از این عمل کرد خود بر حکم حاکمیت قانون از دید حقوق بینالدول و قانون ملی بریتانیا برای مردم افغانستان به ویژه قربانیان جنایاتیکه از طرف زرداد صورت گرفته ارایه نکرده است.
این روش محاکم بریتانیا می تواند تخطی آشکار دولت بریتانیا از منشور سازمان ملل متحد نیز تفسیر گردد. منشور سازمان ملل متحد حقوق بشر و تامین عدالت را در مفاد خود به مثابه منابع اصلی به رسمیت پذیرفته است. بریتانیا که عضو دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد است نباید به ارزشها و منابع سازمان ملل و حقوق بینالملل آسیب رساند.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۸۱۲
جنرال دوستم در کمینگاه یک توطیه بزرگ
عارف عرفان
در بستر استراتیژی جهانی آمریکا وشرکای آن در حوزه « محوریت آسیا ـ Asia pivot » افغانستان ، یکی ازکلیدی ترین وبا اهمیت ترین منطقه ژیواستراتیژیک را در بازی های رقابتی میان ابرقدرت های جهان وکشورگشایان تشکیل می دهد.
شمال دهلیزگاه اصلی این استراتیژی است.در تداوم ترور های زنجیرهٔ و برنامه ریزی شده سران و فرماندهان جمیعت،جنرال دوستم یکی از بارزترین ستون مقاومت بازدارنده درین چرخه استراتیژیک محسوب می گردد.
موج سواری ها و شنا های خلاف امواج متعارف سیاسی در خارج از اتمسفیر ارگ ، رفتارهای مستقلانه این ارتش مرد کارآزموده برای درهم کوبیدن مستدام گروه های تروریستی در شمال و انهدام پایگاه های تروریستی در آن بلاد، موقعیت او را در راستای اهداف « گستره تروریسم درشمال » در آن سوی خط قرمر ترسیم نموده بود.هکذا برنامه ریزی کمین برای امحای فزیکی جنرال در امتداد راه ولسوالی غورماچ چندان غافل انگیز نبود وبه طرز تصادف بار نخست جنرال ازین تله پرش نمود.
بلافاصله جنرالی از دام رهیده خواستار تحقیق ومحاکمه مقامات عالیرتبه امنیتی و کاربرد تغییرات ساختاری نظام گردید.
تداوم یخ بندی درمناسبات جنرال با ارگ وبنبست های ایجاد شده، پندار های واکنشی از سوی جنرال، وضرورت سریع جابجای گروه های تروریستی از جمله لشکریان شکست خورده در سوریه وعراق در شمال وایجاد معبرگاه های معین به سوی چین ، روسیه و آسیای میانه به ویژه پس از سقوط «حلب » به مثابه ممثل لیننگراد ثانی که شکست مفتضحانه غرب، زایش جهان نوین ودنیای چند قطبی را بشارت داد ، این ها همه شکل دهنده اتمسفیر جدید سیاسی در شمال افغانستان بود واز ضرورت فوری تغییرات در شمال در راستای اهداف تلافی جویانه شکست های غرب در خلیج سخن می گفت.
فاز نخست « ترور شخصیتی »جنرال دوستم
جنرال دوستم از جمله شناخته شده ترین سپاهی افغانستان است که طی چهار دهه پیکار وحضور سیاسی اش در میدان رزم ، نام اش با واژه های جسارت، صداقت ، پاکی ، عیاری، ایثارگری ، فداکاری، مردانه گی، وناموس داری گره یافته و در سینه های مردم نقش یافته است.
او ساله است که بدون کوچک ترین لغزش اخلاقی درفش دفاع از خاک ونوامس ملی را بردوش داشته و دراین راه قربانی های عظیم بجا گذاشته است .جنرال پیاده عادی تخته شطرنج سیاست افغانستان بود که با زور شمشیر خویش هزاران گذرگاه پرمخاطره را مردانه وار طی کرد ودر مقام وزیر رسید، وتا همین اکنون چون دژ استوار وشکوهمند دربرابر هیولای تروریستی ولشکریان نیابتی دشمنان افغانستان ایستاده است.
او دیگر به مثابه مدافع صدیق وطن در قلب های هموطنان مان ره گشوده و تا پایانی ترین لایه های زمین ریشه گسترده بنا برآن دیگر دستان خون آلود شکارچیان وحامیان تروریسم از آستین بیرون آمده و قادر نیستند تا کرارآ به صورت فزیکی قتل او را برنامه ریزی نمایند ،ازینرو به روش های ماکیاولیزم وتاکتیک های ننگین دست یازیده و به طرز مضحک یکی از کثیف ترین بازی ها را برای درهم شکستن شخصیت،اعتبار ومعنویات این وطن پرست پرشور وفرزند راستین خلق افغانستان برگزیده ویکتن از بازیگران نو کاره وبی تجربه را در ازای وعده های ثروت وقدرت بنام « احمد ایشچی » درین نمایشنامه شرم آور برگزیده اند.
در راستای برنامه حذف سیاسی جنرال دوستم ،احمد ایشچی دریک بازی بزرگ وسهمگین در بیان گویا « آزار جنسی » از سوی جنرال که در فرهنگ سنتی جامعه ما ادای آن به ویژه در پرده تلویزیون دل شیر می خواهد، باخونسردی کامل ولب های پرشگوفه و تبسم بار و روایت یک داستان نا متجانس، متناقض و تصنعی که هیچ آمیزه وهمخوانی با شخصیت شناخته شدهٔ جنرال دوستم ندارد ،شرف، حیثیت و وقار خویش را در برابر میلیون ها انسان به حراج گذاشت وبرای خود شرم خریداری کرد!
سرگذشت احمد ایشچی،روابط و پیشینه تنگاتنگ او با اصحاب قدرت در ارگ، تقرر فرزند ارشد او به حیث ولسوال « اقچه »وواگذاری آن ولسوالی برای طالبان ،متعقبآ برکناری او از سوی جنرال دو ستم وتقرر مجدد او از سوی مقامات ارگ به حیث ولسوال« خواجه دکو » وتبدیل آن ولسوالی به میدانگاه رزمی طالبان، اندوختن بی پیشینه و یکباره گی سرمایه های قارونی احمد ایشچی ،همه وهمه رشته های اند که سرنوشت خانواده ایشچی را با دشمنان مردم افغانستان وحامیان تروریسم واضحآ پیوند می دهند،ازینرو گزینش احمد ایشچی به مثابه کارگردان نه چندان لایق این نمایشنامه مضحک، تصادفی بنظر نمی رسد.
صدای مهیب بلند گویان حقوق بشر
یکی از بارزترین فاکتوری که بطلان نمایشنامه ناکام احمد ایشچی را آفتابی می سازد، مظلوم نمایی ها وصدای هماهنگ وهمزمان نماینده گان غرب برای داد خواهی احمد ایشچی است.این صدا ها از حنجره های برتافته شد که چتر پرورشی و محافظتی را برای گروه های تروریستی داعش در سوریه گسترده بودند وتا آخرین لحظات کوچیگری این گروه تروریست از حلب سوریه ، از دولت های روسیه ، سوریه ومتحدین برای آنها پناه مطالبه می نمودند. تعجب انگیز است که روزانه صد ها جنایت عریان ومستند در اطراف واکناف سیاره مان ،منجمله جامعه فلک زده وجنایت بار افغانستان اتفاق می افتد که سراغی ازین بلند گویان حقوق بشر به نظر نمی رسد اما در یک ادعای واهی ونامستند ،این کمین اندازان کهنه کار درین وادی گرگان ، چون کرگسان ولاشخوران بر بالای « تنبان » احمد ایشچی سایه انداخته و تقاضای برسی موضوع خیالی را نموده تا دامی برای گرفتاری جنرال دوستم پهن کرده باشند.
بازتاب بازیهای آتش افروزانه
رخ بازی ترسیم کننده دورنمای جهنمی در مقیاس کُل کشور، به ویژه دهلیزگاه کنونی استراتیژی شمال با زورآزمایی غرب از یکسو و روسیه، هند ، چین، ایران و پاکستان از سوی دیگر می باشد.در راستای برنامه ریزی قصر سفید وبه استناد افسر باز نشسته پنتاگون این جنگ ویرانگرنیم قرن تداوم خواهد یافت که بدون شک این اژدهای جنگی جمع بی شمار از مردمان مانرا تا آن زمان خواهد بلعید.
تکرار برنامه های دسیسه انگیز و فقدان مراجع عدلی و قضایی بی طرف برای برسی ادعا های واهی وتوهم انگیز احمد ایشچی ،هیچ گونه پُل عقبی برای جنرال دوستم باقی نمی گذارد جز اینکه جنرال ، شمال را به« غزه » ثانی مبدل نماید.بی گمان در وضع بحرانزای کنونی اتخاذ چنین رویکرد مجبره خسارات بزرگی را بر پیکر دولت مافیای کابل ومردمان ستمدیده افغانستان تحمیل نموده وضرورت تغییرات وبازنگری سیاسی و هوشمندانه را از سوی کاخ وحامیان ان در دستور روز قرار میدهد.
گزینه های که برای مردم افغانستان وبرای نجات شان باقی می ماند بسیج سراسری وحمایت قاطع از پیشقراولان نبرد، فرزندان راستین و وطنپرستان واقعی کشور به ویژه آنانیست که در آزمونگاه نبرد، شجاعت ، دلیری و وطنپرستی خویش را به اثبات رسانیده اند.
جنرال دو ستم که به واکنش خشماگین ارگ وحامیان تروریسم جهانی مبدل شده است ،بی هیچ گمانی گناه بزرگ وطن پرستی وحمایت از خاک و وطن را بدوش کشیده است.اوچون ستون پولادین در برابر تروریزم قد برافراشت، لذا او فرزند راستین وطن است .
او در پراتیک سیاسی از فرازهای قومی عبور نموده و متعلق به همه ساکنان کشور بوده دفاع از او وظیفه و وجیبه هر انسان وطن پرست است!
آن نخل ناخلف که تبر شد از ما نبود !
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۷۱۲
حلب، استالینگراد سوریه آزادی ات مبارک باد!
اینجا تاریخ میعادگاه معاصرخود را بنا نهاده است

اسد الله کشتمند
این روزدر تاریخ خاورمیانه ماندنی است وبا نام خلق کبیرسوریه وشیرمردی به نام بشارالاسد گره خوردنی است.
نیروهای ضد تروریستی وضد داعش سوریه و متحدین آن شاهرگ جنگ نیابتی غرب و ارتجاع عرب را در حلب قطع کرد. پیروزی درحلب به احتمال بسیار قوی سمت جنگ در آینده سوریه را رقم می زند. بهراندازه ای که نیروهای جهنمی داعش و دیگر گروه های تروریستی متحمل ضربه نابودی می گردند، فریاد « غرب متمدن» با آسمان ها بلند می شود. از عروسک مترسکی ملل متحد گرفته تا هر وسیله دیگری را به کار می بندند تا فریاد و ضجه ناامیدانه خود را به شیوه مزورانه به گوش جهانیان برسانند. هم اکنون نه این داعش وجبهه النصره است که لگدمال خشم توفانی مدافعین سوریه سیکولار ودموکراتیک می گردد؛ بلکه واشنگتن ودیگر پایتخت های کشورهای غربی و ارتجاع مزدور عرب است که به ضجه مرگ افتاده اند. غرب بعد از 5 سال آزگار متوجه می شود که در سوریه « مردم ملکی » هم وجود دارد که باید از آنها دفاع کرد. وقتی که گروه گروه جوانان رشید سوریه وعراق به وسیله جلادان داعشی تیرباران می شدند ویا گردن زده می شدند، غربی ها برای خالی نماندن عریضه فقط وفقط اظهار تاسف می کردند ولی امروز که همان جانیان در زیر رگبار آتش خشم خلق سوریه قراردارند، «غرب متمدن » جامه مزورانه حقوق بشر، محکوم نمودن نسل کشی و...به تن کرده واز یک طرف جنگ که همان داعش وایادی آن است به نام «مردم بی گناه » گویا دفاع می کند. جهانیان مگر نمی بینند که جنگ بین دوطرفی که هردو به اندازه کافی مسلح هستند جریان دارد؟ مگرهمین مردم در طول این 5 سال کجا بوده اند که امروزسرنوشت شان که به رنگ و رخ آزادی می گراید، مدافعین دروغین شان وارد میدان شده اند؟ مگر وقتی که مردم سوریه در زیرپاشنه های خون آلود داعش و جبهه النصره له و نابود می شدند این « مدافعین حقوق » آنها کجا بودند؟ گذشته از همه چرا نجات مردم بلاکشیده سوریه اززیریوغ اسارت فاشیستی بنیادگراها به مذاق « غرب متمدن » خوش نمی آید؟ چرا این همه دروغ را در مورد برخورد نیروهای سوری ومتحدین آن برای توجیه موضع گیری های غیرانسانی خود سرهم بندی می کنند؟ چرا از آزادی حلب به هیچ صورت خوشنود نیستند؟ چرا نمی دانند که حتا همین ناخوشنودی شان از پیروزی های سوری ها ومتحدین آنها حوادث را نمی تواند از مسیری که در پیش گرفته است بازدارد؟
این روزهاهم می گذرد ولی مردم حلب این یاوه گویی ها و دوستی های« خاله خرسه » غربی ها را ازیاد نخواهند برد.
تاریخ وبشریت قضاوت آزاده ای درباره بشارالاسد وخلق سوریه خواهد داشت.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۳۱۲
«حلـب» اولین آزمـون روسـی ترامـپ
Foto: AP/Hassan Ammar
اسوشیتدپرس
به دست گرفتن کنترول حلب به دست نیروهای دولتی سوری اولین محک عمده خواست دونالد ترامپ رییس جمهوری ایالات متحده برای همکاری با روسیه ای است که پشتیبانی های نظامی اش به یکی از ارکان جنگ داخلی سوریه بدل شده است. ویرانیها و خسارات جانی و مالی وارده بر شهر نگرانی جمهوری خواهان و دموکراتها را درباره مسیر احتمالی آتی ترامپ در قبال سوریه از نو زنده کرده است. اگرچه ترامپ تا اکنون درباره برنامه هایش و چشم انداز آینده این جنگ شش ساله، مبهم سخن گفته؛ اما به این موضوع اشاره كرده که همسویی نزدیک تر امریکا و روسیه می تواند در دستور کار دولت اش باشد. انتخاب روز سه شنبه رکس تیلرسون مدیرعامل شرکت نفتی « اکسونموبیل »، نیز که معاملات تجاری گسترده ای با روسیه و روابط دوستانه ای با ولادیمیر پوتین رییس جمهوری آن کشور دارد، گمانههای پیشین درباره عزم ترامپ برای آشتی و مصالحه با مسکو را تقویت کرده است. درواقع ترامپ از همین حالا در تلاش است روابط تیلرسون با روسیه را به عنوان یک امتیاز مثبت نشان دهد. تیم انتقالی ترامپ در گفته هایی که این روزها در «کاپیتولهیل » دست به دست می شود، اذعان کرده تیلرسون برای شکست افراط گرایی اسلامی همکاری نزدیکی با روسیه خواهد داشت، اما هر موقع لازم باشد، آن کشور و دیگر متحدانش را نیز به چالش خواهد کشید.
رابطه دوستانه تر با روسیه بدون شک سیاستهای ایالات متحده در قبال سلاح های هسته ای، تحریم ها، بحران اوکرایین و بسیاری مسایل دیگر را تغییر خواهد داد؛ اما بر هیچ موردی آشکارتر و سریع تر از سوریه تاثیرگذار نخواهد بود؛ همان بحرانی که پیروزی نیروهای دولتی بر شورشیان تحت حمایت امریکا در حلب احتمالا نقطه عطف آن خواهد بود. انتظار می رود بشار اسد رییس جمهوری سوریه و روسیه از این فرصت استفاده کرده و تلاش کنند واشنگتن را نسبت به متوقف کردن استراتیژی شکست خورده خود در تقویت شورشیان مخالف دمشق متقاعد کنند؛ اما این تصمیم برعهده ترامپ خواهد بود. رییس جمهور منتخب امریکا هنوز درباره بحران حلب و نگرانی های فراگیر درباره وقوع فاجعه ای انسانی، سخنی نگفته است، اما اظهارات پیشین او در مورد منازعه سوریه نشان از آن دارد که با آغوش باز از یک چرخش جدی سیاسی استقبال می کند. ترامپ در کارزار تبلیغاتیاش بارها تاکید کرده بود شکست داعش و نه دولت مرکزی اسد در سوریه مهم ترین اولویت او خواهد بود. موضعی که کاملا مشابه رویکرد روسیه به جنگ در سوریه است. اولویت بخشی به مبارزه علیه داعش می تواند با اتکا به این قاعده حاکم بر خاورمیانه که دشمن دشمن من، دوست من است، ایالات متحده را در همسویی بیش تری با موضع عمومی روسیه قراردهد. این همان نکته ای است که ترامپ در جریان دومین مناظره انتخاباتی خود به آن اشاره کرده و مدعی شده بود اگرچه چندان علاقه ای به اسد ندارد، اما واقعیت آن است که او و روسیه در حال مبارزه با داعش هستند. همچنین ترامپ در اولین روزهای پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری نیز اعلام کرده بود پشتیبانی امریکا از گروههای مختلف شورشی که درحقیقت تشکیل دهنده اپوزیسیون نظامی اسد هستند متوقف کرده، چرا که هیچ ایدهای درباره ماهیت واقعی این گروهها و افراد ندارد. این مواضع ترامپ نه فقط ردیه ای بر سیاست خارجه دولت کنونی باراک اوباما است، بلکه با مواضع حزب متبوع خود او نیز تناقض دارد. همه منتقدان دموکرات و جمهوری خواه او بر این باوراند تحلیل دست کاریشده ترامپ از منازعات داخلی سوریه، تصویر بسیار خوشبینانه ای از اهداف روسیه ترسیم می کند که تفاوت چشم گیری با واقعیت دارد. دامنه این اختلافات تا بدان حد گسترده است که ترامپ حتا هنگامی که معاوناولش، «مایک پنس»، در جریان یکی از گردهماییهای انتخاباتیشان مدعی شده بود کشورش در صورت لزوم و به منظور جلوگیری از ویرانی حلب، می تواند نیروهای اسد را نیز هدف قرار دهد، به سرعت سخنان او را قطع کرد و از مخالفت خود با چنین اقداماتی سخن گفت. با همه این اوصاف و در شرایطی که رهبران جهانی درباره گامها و اقدامات بعدی به گفت وگو نشستهاند، همه نگاهها متوجه ترامپ است که بناست از ٢٠ جنوری بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند. دراینمیان، رابرت فورد سفیر سابق ایالات متحده در سوریه بر این باور است تصاویر هراس آور مخابره شده از درد و رنج سوری ها، ترامپ را ناچار خواهد کرد تا در پاسخ، نقشه راهی جزیی تر طراحی کند. او مدعی شده دولت ترامپ اگرچه احتمالا همچنان در مقابل پروژه تغییر دولت دمشق مقاومت خواهــد کرد، اما باید تصمیم خود را درباره مواضع و اقدامات آتی اش در قبال نقض غیرعادی قوانین بشردوستانه بینالمللی و جنایات جنگی اعلام کند. این در حالی است که همسویی با روسیه، ایالات متحده را در جلب موافقت برخی از سرسخت ترین حامیان شورشیان سوری به منظور میانجی گری در فرآیند صلح با مشکلات فراوانی روبه رو خواهد کرد. برخی از دشمنان اسد مانند ترکیه، قطر و عربستان سعودی احتمالا بیش ازپیش ترغیب خواهند شد تا با وجود مخالفتهای واشنگتن، تسلیحات هرچه پیشرفته تری در اختیار افراط گرایان قرار دهند.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۶۱۲
ناقــوس مــرگ اروپـا
« نه» ايتالویها و شورش علیه نهادهـای مالی نیولیبرال

اردشیر زارعی قنواتی
صدای شکستن ستون فقرات اتحادیه اروپا از زمانی که کشورهای جنوبی قاره بههمراه ایرلند در سال ۲۰۰۸ ترسایی دچار بحران شدید اقتصادی شدند و با تنها نسخه ازپیش پیچیده شده نهادهای اروپایی باید برای درمان از تمام داروندار خود می گذشتند، به وضوح شنیده می شد. این صدای پرطنین اما چون «میخی که نرود درسنگ» شوربختانه درگوش رهبران و نهادهای نیولیبرال اروپایی نرفت و هربار به جای پرداختن به اصل درد با سیاست پانسمانی خود موجب تشدید آن نیز شدند.
نسخه نظم نیولیبرالی و اتحادیه اروپایی برای موج ورشکسته گی درون اتحادیه چیزی نبود به غیر از برنامه خانمانسوز «ریاضت اقتصادی» که نه تنها هیچ مشکلی را حل نمی کرد که موجی از نارضایتی فزاینده از طبقات کارگری و پايین جامعه در پشت سر خود بر جای می گذاشت. برای نهادهای اروپایی و موسسات مالی در این دوران تیره وتار تنها چیزی که مورد توجه و هدف بود، تغییر شاخصهای آماری درخصوص کاهش کسری بودجه و حمایت از نهادهای مالی و بانکی به بهای جیب بری از طبقات اجتماعی نابرخوردار که هیچ نقشی در اقتصاد کازینویی این موسسات مالی و به تبع نتایج ورشکسته گی آنان نداشتند.
انتخابات پارلمانی یونان در سال ۲۰۱۴ و پیروزی جنبش مطالباتی «سیریزا»، به صدا درآمدن زنگ خطری بود که نه تنها کسی دوست نداشت بشنود که حتا به جای شنیدن صدای آن، همه رهبران و نهادهای اروپایی ترجیح دادند صدای آن را در گلو خفه کنند. آنان با ارعاب و تمهیدات بسیار سخت و حتا اعمال نوعی از فاشیزم اقتصادی موفق شدند جنبش اعتراضی یونانی ها را سر جای خود بنشانند و حزب سیریزا به عنوان نماد آن را مجبور به تسلیم در مسلخ نهادهای اتحادیه و ترویکای اروپایی کنند. این موفقیت برای اتحادیه اروپایی به بهای سرکوب مطالبات به حق اقتصادهای ضعیف تر درون اتحادیه برای بخشش یا حتا تمدید مهلت برای پرداخت قسمتی از بدهیها، هرچند منافع نهادهای بزرگ مالی و اقتصادهای قدرت مندتر اتحادیه و حوزه یورو از جمله المان را تامین کرد، اما در بطن این جوامع و به طورکلی طبقات نابرخوردار بذری از کینه را کاشت که امروز باید آن را درو کنند.
همه پرسی برای اصلاحات قانون اساسی در ایتالیا که با پیشنهاد ماتیو رنزی نخست وزیر این کشور، در روز یکشنبه پنجم دسامبر برگزار و با رای منفی ۶۰ درصدی مردم ایتالیا به یک شکست سخت برای نخست وزیر جوان منجر شد، دقیقا پیآمد همین نشنیدن صدای خردشدن ستون فقرات اتحادیه اروپایی است. از همان اولین ساعاتی که نتایج همه پرسی و شکست رنزی با این نتیجه دورازانتظار (پیش بینی بنگاه های نظرسنجی هرچند تا حدودی احتمال شکست را مدنظر داشتند، اما رقابت را شانه به شانه محاسبه کرده بودند) مشخص شد ضربه آنچنان شدید بود که همه رهبران و نهادهای اروپایی را در شوک فرو برد، چرا که این همه پرسی در شرایطی انجام می گرفت که حتا با خلاف عرف معمول در حفظ بی طرفی از باراک اوباما رییس جمهوری امریکا، به عنوان سکان دار در حال بازنشسته گی رهبری دنیای آزاد، آنگلا مرکل صدراعظم المان کاندیدای جدید سکان داری این دنیای آزاد و ژان کلود یونکر رییس کمیسیون اروپایی، با حضور در ارکستر سمفونیک برای دعوت از مردم برای دادن رای «آری» ساز خود را کوک کرده بودند.
هم اکنون و طبق معمول این روزها بار دیگر بسیاری از تحلیل گران و سیاست مداران در ارزیابی این رای منفی مردم ایتالیا همچنان به دنبال مقصر و اشتباه در تنظیم طرح اصلاح قانون اساسی می گردند و به نظر می رسد که هنوز « سوراخ دعا » را پیدا نکردهاند. اصلا بحث بر سر میزان اعتبار رنزی، نحوه طرح همه پرسی، رقابت های سنتی بین احزاب، انتخاب آگاهانه یا ناآگاهانه رای دهنده گان، ضرورت بازنگری در سیستم اجرایی و تقویت ثبات در ساختار سیاسی ایتالیا برای اکثریت رتی دهنده گان محلی از اعراب نداشت و موضوع بسیار فراتر از این برداشتها بود. این صدای شورش «حاشیه» است که از مدتها قبل به گوش می رسید و در همه پرسی «برگزیت» در بریتانیا و چند هفته قبل در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خود را به رخ سیاست مداران و نهادهای «متنی» در ساختارهای نیولیبرال حاکم کشیده بود، ولی گوش شنوایی نمی یافت.
لجام گسیخته گی نظام سرمایه داری در مرحله نیولیبرال کنونی در غیاب یک بدیل واقعی از آلترناتیف چپ که از دهه ۷۰ ترسایی ساز خود را کوک کرد و در دهه ۹۰ ترسایی با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی جشن « پایان تاریخ » را گرفت و تا به امروز که صدای فروریختن آواز خود را می شنود، تنها چیزی که هدف گرفت و آموخت، انباشت سرمایه به خصوص در حوزه مالی و قلع وقمع امتیازات طبقات پايین اجتماعی بود. این هجوم فاشیستی این بار با اسلحه و مترسکی مانند « آدولف هیتلر» انجام نگرفت، بلکه ازسوی بازارهای مالی و موسسات بانکی با کمک نهادهای فراملی از جمله «صندوق بینالمللی پول» و «بانک جهانی» در حوزه بینالمللی و همچنین نهادهای اروپایی از جمله کمیسیون هولناک « ترویکای اروپایی » در این حوزه که حتا نام آن نیز لرزه بر تن مردم و دولتهای بدهکار می انداخت، در حال وقوع بود.
این سونامی که موجهای آن امروز به ایتالیا رسیده است و ماتیو رنزی را قربانی كرد، هرگز سر بازایستادن نخواهد داشت چون جهان سرمایه داری و اتحادیه اروپایی هنوز از توهم و توحش بازگشت از « داروینيزم سیاسی- اقتصادی» برای حذف بیمار به جای درمان آن کوتاه نیآمدهاند. این که کارگران و طبقات پايین اجتماعی هم اکنون الترناتیف شورش گری خود را در قامت راست افراطی و ناسیونالیزم عامیانه حتا برخلاف منافع طبقاتی خود جست وجو می کنند به دلیل همان خلایی است که غیبت چپ رادیکال و شورش گر علیه این نظم طبقاتی موجب شده و لاجرم پوپولیستهای راست افراطی بر موجهای آن سوار شده اند.
این صدای شورش و عصیان ناشی از یک واقعیت عینی که در تصویر آن استخوانهای طبقات کارگری و نابرخوردار اجتماعی در زیر چرخ دندههای آن در حال خردشدن دیده می شود، نه تنها آغازی است بر پایان نیولیبرالیزم لجام گسیخته که به نوعی ناقوس مرگ سوسیال دموکراسی مماشات گر اروپایی را نیز به صدا درآورده است.
احزاب سوسیال دموكرات امروز در تمام پهنه اروپای بعد از جنگ جهانی اول دیگر نه تنها بازتاب دهنده حداقل مطالبات کارگری نیستند که خود در شراکت با احزاب راست برای ایجاد یک الیگارشی سیاسی و اریستوکراسی حاکمیتی به همدستی با دشمنان طبقاتی تمامی لایحههای نابرخوردار از کارگران و طبقه متوسط تبدیل شدهاند.
درواقع تمام این آرای « نه » در چارچوب شورش علیه وضع موجود بروز می کند و فضای خاکستری سیاسی فعلی هم بازتاب نومیدی از کارایی این نظم سیاسی است. رادیکالیزم و جنبش مطالبه محور واقعی در بین چپ اروپایی تنها بدیل و ترمز این سقوط بزرگ است و تا روزی که جناح چپ در جایگاه واقعی و تاریخی خود برای مبارزه طبقاتی علیه نظم نیولیبرال دست به بازسازی خود نزند، راست افراطی با خیال باز و سوار بر این موج ویران گر گام بهگام قلعهها و دژهای کنونی را به تسخیر خود درمی آورد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۶ـ ۱۰۱۲