کشمکش های حامد کرزی رییس جمهوراسلامی افغانستان با  اوباما رییس جمهور اضلاع متحده امریکا افشا شد

 

نوشته : رستمی

دراین اواخر مناسبات میان دولت اضلاع متحده امریکا و جمهوری اسلامی افغانستان برای امضا موافقتنامه امنیتی میان افغانستان وامریکا ، با ابراز اتهامات لفظی جانبین، فضای بی اعتمادی وعدم ثبات سیاسی را،بوجود اورده است . حامد کرزی دوپای را دریک موزه کرده که تا امریکا پیشنهادات وی را مبنی بر « عدم عملیات های نظامی خود سرانه وتآمین امنیت درافغانستان، تعهد نسپارد ،  حاضر به امضای قراردادامنیتی نخواهد شد .» اما دولت امریکا حاظر نیست که براین پیشنهادات به موافقه تن دهد. سرنوشت نهایی این توافقنامه تاریک و نامعلوم میباشد.  در این مخالفتهای حامد کرزی  بر بنیاد منافع مردم افغانستان خواستار تأمین بدون چون چرای  صلح درکشور با همکار ی دولت اضلاع متحده امریکا ازطریق فشار بالای حکومت پاکستان  وحاضر نمودن طالبان به صلح دایمی درکشور، میباشد . تا این پیشنهادات ازجانب امریکا قبول نگردد حاضر به امضای ان نیست. امادر جریان این بگو مگو دراین اواخرکتاب خاطرات رابرت گیتس وزیر دفاع پیشین امریکا به نشر رسیده که مدعی اینست : رییس جمهور امریکا اوباما بوسیله نماینده خاصی خویش ریچاردهالبروگ در جموری اسلامی افغانستان برای ناکامی حامد کرزی به حیث رییس جمهوردر انتخابات ۲۰۰۹ مداخله داشته است. تا حامد کرزی برنده انتخابات ریاست جمهور درافغانستان نه شود.تمام جریانات که نمایانگر مداخله دراین فرایند شده است واضحاً افشا گردیده است. ازسوی دیگر رییس کمیسون ومعاون اسبق انتخابات ریاست جمهوری برای سال ۲۰۰۹ از طریق وسایل اطلاعات جمعی  اقایان لودین ونجفی زاده سابق وزیر درکابینه حامرکرزی اعتراف نموداند که همچو مداخلات ازجانب ریچارد هالبروگ صورت گرفته  وبه انها صریحاً گفته شده بود که اتنخابا ب را به مرحله دوم برده که تا از انتخاب حامد کرزی به حیث رییس جمهوری افغانستان جلوگیری شود.

این واقعیات یک باردیگر ریاکاری هردو کشور را درقبال سرنوشت سیاسی واقتصادی افغانستان وتحقق فراشد صلح درکشور نشان میدهد. هردو بخاطر منافع خود علیه یکدیگرقراگرفته وراه راه برای دشمنان داخلی وخارجی بالخصوص همسایگان ما پاکستان وایران ازاد گذاشته وانهادراین فرایند  برای حفظ جایگاه خود طالب امتیازات مادی ومعنوی از جانب امریکا وافغانستان میباشند .به گفته مردم ما « اب را خیت نموده ماهی میگیرند». چنانچه دراین کارزاردیده شد که دولت پاکستان وطالبان نه تنها مواضع انها ضعیف وبی ثبات نگردید ه بلکه دوچند ازلحاظ کیفی وکمی نسبت به گذشته قویتر شده  وعملیاتهای نظامی خودرا رادر نقاط مختلف  کشور تشدید بخشیده اند. سیاستها دورنگ دولت امریکا  ،برای حامدکرزی که از«  قبل معلوم بود»  زمینه ساز این شد تا بدون هراس و بی پرده از سیاست های امریکا انتقاد گرده وتحت نام «  منافع افغانستان» ازعدم امضای قرارداد امنیتی انتقام خود را از اقای اوباما بگیرد .مردم را در حالت سر درگمی وانتظار ، قرار دهید.  اقای کرزی نه بخاطر « میرویس جان» پسر خوداشک میرخت.  بلکه برای عدم اشتراک دردولت اینده افغانستان  بوده که از غارت وچپاول ثروت ملی کشورمحروم میگردد.!    

مناسبات امریکا وپاکستان نطربه رفت و امد وملاقات نماینده گان دوکشور وکشور عربستان سعودی  دراین اواخر دال براین است که ، پاکستان ارزو دارد ، تا امتیازاتی که  امریکا  مبنی برتاسیس  پایگاهای نظامی برای افغانستان درنظرداشت به اختیار پاکستان قرار دهید و تا بتواند ،ازطریق همسایگی  سرحدات جنوبی با پاکستان ، افغانستان را برای تحقق اهداف استراتیژیکی خویش تحت کنترول داشته باشد. ویا دراینده بتواند که با دریافت مهره های بهتر وخوبتر بازهم بطور مستقیم به اهداف خود موافق شود. جان کلام دراین است پاکستان این شیطان بزرگ منطقه یکباردیگر میخواهد تا  طالبان ــ پبکار جویان حقانی وحزب اسلام گلبدین  رابه قدرت رسانید ه واز اینطریق منافع شوم خودرا بالای دولت اینده کشور که بوجود می اید تامین نمایند. با این طرح یکبار دیگر افعانستان درقهقرای تحجر بنیادگرایی قرار گرفته وتمام دستاوردهای ۱۱ ساله نهادهای مدنی افغانستان به بادفنا میرود. یکباردیگر ابر سیاه غم انگیز وبلیه دار بالای اسمان ابی کشور چیره خواهد شد.  پاکستان بمثابه « ژاندارم منطقه » برای منافع تامین خانواده سعودی ها ی عرب وگروپهای رادیکال اسلامی درمنطقه تبدیل خواهد شد. این رویکرد خطر جدی برای مداخله به کشورهای اسیای میانه  از طریق سرحد شمالی  غرض غارت گردن ثروتهای پتروشیمی این کشور ها خواهد بود. این تلاشها بازهم افغانستان را بسوی عقده گشاییها،  خودخواهی وبلند پروازی های بیجا کشانیده که عواقب بزرگ تاریخی در قبال خواهد داشت.  تاریخ  شاهدهمچو رویکردها بوده که باعث ، تراژیدهای مدهش بشری وتباه کننده درکشور ما گردیده است. طوریکه علمای جامعه شناسی گفته اند:« سیاست هم علم است وهم هنر. علم است، زیرا باید قوانین وقواعد وساختار وتاریخ انرا اموخت. هنر است ، زیرا برای سیاستمدار،دولتمرد یا دولتمدار شدن قریحه وموهبت ویژه ای در بایست است مانند شم، زیرکی، پویایی ، سرعت انتقال،نهان بینی ، خویشتنداری وامثال ان که جزاء مختلف این قریحه سیاسی است.»

شوربختانه دشواری های کنونی کشور ما ناشی از سرگشتگی در عرصه های مختلف زنده گی مردم است. سیاست که با سمت گیری عمومی تکامل تاریخ جامعه معین نباشد وبا ان در تضاد باشد. هراندازه که عوام فریبانه باشد روبه شکست است . هسته مرکزی سیاست اقتصاد  وپوست ان سیاست میباشد.   

۱۲جنوری ۲۰۱۴ 

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۳ـ ۱۳۰۱

صلح عـادلانـه میتوانـد بـدیـل جنگ باشـد

نوشته : عبدالو کیل کوچی   

 

 

             سر آغاز هستی سرآغاز جنگ      جهان  پر ز افسانه    رنگ  رنگ

            اگرعشق سر مایه زنــده گیست       خشونت  هم از  فطرت   آدمیست

            شب و روز را نسبتی  داده  اند       دو ضد اند وبر  دور هم  می تنند

                           بنای بشر   چون ز اضداد  بود       که جنگی شدند درپی  ضر وسود                

            جهان تابه جنگ است ویرانگری       کجا   حآل    شود    مشکل  آدمی

            مشو غره بر درگه  شر و شور      که کوه راست ره ، زوربالای زور

            چه باید که تا جنگ  گردد مهار     عدالت  شود  ، صلح   گیرد   قرار

            محال است باجنگ،صلح آوری      مگر با هم    همسویی  و   همـدلی

 

زمانیکه بشریت پا به هستی گذاشت  کاروان زنده گی نیز با خشونت همراه بود ه واین پروسه با روند متضاد صلح و جنگ  ادامه دارد  .همانطوریکه قلب انسان ملهم از  دوستی ونیکویی ، عشق  ومحبت ، مهر وهمدلی  وفا وصمیمیت است ، خشونت نیز شامل سرشت ذاتی انسان بوده  وبرمبنای خواسته ها وزیاده روی ها وآز ونیازانسان نمودار میشود . انسان بمثابه عالی ترین موجود زنده ، دارای تفکر و اندیشه میباشد که پدیده های  نیک  وبد ،غم وشادی  وغیره  از ممیزات فطری  وخصوصیت  ذاتی  آن بوده است که بر مبنای آن  نحوه کارایی ، احساس درونی وتحرکات فکری  انسان ، عملها وعکس العملها را در پی داشته و با ایجاد مخالفت ها وتضاد ها منجر به جنگ و خشونت میشود . جنگ نوعی از خشونت است که در گستره آن بو جود می آید  جنگ عادلانه وهم غیرعاد لانه .

 جنگ عادلانه ، جنگ دفاعی ، حق خواهی وداد خواهانه ،حمله بر ضد حمله است.

 جنگ غیرعادلانه سلطه جویی وتجاوز . ولی وقوع جنگ به ه شکلی که باشد فردی ویا جمعی، اگر دولتی باشد ویا گروهی ویا هر توجیهی که به آن نسبت داده شود  از مردم  قربانی میگیرد با این تفاوت که طرف های شامل در جنگ ، قربانیان گروه خود را شهید وازجبهه  مقابل را متجاوز می خوانند . واضح است  که جنگ در هرحالتش جان انسان را گرفته فقط رتبه شهادت به آن میدهـد. پس این همه کارانسان است و همین انسان است که انس وعاطفه ، مهر ومحبت واخلاق نیکو به آن نسبت داده میشود . ولی این اشرف مخلوقات در درازنای تاریخ ، از دور حجر تا دور قمر، چگونه بار مسوولیت جنگ وخشونت را با خود حمل کرده است وهر مرحله ی از تاریخ را با جنگ آغاز وبا جنگ به انجام رسانیده است بنا بر آن ازاستمرار جنگ ها معلوم میشود که جنگ ها در تمام دوره هایی از تاریخ تنها شکل جنگ ها تغیرمیکند ولی در مضمون وماهیت ، همانا اهداف مشخصی تعقیب میشود که حق و نا حق را در مقابل هم قرار میدهد .

 در مناطق آسیای مرکزی وبعضی از کشور های عقب نگهداشته دنیا ، گروه های جنگ طلب در تبانی با آزمندان سیری ناپذیرجهان ، خود بمثابه عاملین اصلی جنگ ها با پرده پوشی به ظلمها وستمگری های جابرانه  شان جنگ را بردیگران تحمیل کرده وعقب مانده گی جامعه را دلیل اصلی جنگ عنوان میکنند وبه این ترتیب  آب به آسیاب تجاوز کاران وسلطه جویان جهان میریزند. اگر عقب مانی تنها عوامل جنگ باشد پس دنیای پیشرفته چرا ماشین های جنگی شان را متوقف نساخته و روز تا روز با ساز وبرگ تازه ی وارد صحنه میشوند ؟ جواب معلوم است که درهرجنگ پای منافع در پیش است . مبرهن است که انکشافات علوم ساینس وتکنالوژی پیشرفته ومدرن بآنکه اسباب پژوهشی علمی وتحقیقاتی برای رفاه وسعادت انسان را مهیا ساخته و درخدمت انسان بکار برده میشود ولی این پیشرفتهای علمی در ایجاد ابزار پیچیده جنگی و تبهاه کن نیز بشریت را همواره مورد تهدید قرارداده و این همه تمدن های بشری و دستاورد های علمی آن  را به خطر نا بودی رو برو میسازد.

زقوم سرمایه وسلطه جویی که ریشه در باتلاق جنگ وتجاوز گری دارد با ابزار تفتین ،توطیه ، نفاق اندازی، وتشدید تعصبات جنسیتی ، دینی ،قومی ، سمتی ، منطقه وی ، ونژادی شکل می گیرد. ولی در مقابل آن مبارزات عادلانه و دموکراتیک خلقهای جهان ودر پیشا پیش آن جنبش های آزادی خواهی الهامبخش رهایی بشریت از قید وبند اسارت وبرده گی میباشد که برغم فرو پاشی نظام های دموکراتیک وکارگری در بخشی از کره خاکی، هنوز اندیشه مبارزات میهنی ودموکراتیک  در گوشه ونقاط جهان روند شتابنده ی داشته و تفکر نوین مبارزه را با الهام از اندیشه های دورانساز زحمتکشان جهان سمت وسو داده چون مشعل تابنده راه امروز وفردای رهروان راه آزادی را میگشاید. چنانچه تا ریشه در آب است امیدی ثمری هست .

یکی از سوالات مهمی که تا هنوز مورد توجه اساسی قرار نگرفته است  ویا دست کم پاسخی روشنی  به آن ارایه نگردیده است این است  که اگر از گذشته های دور تا اکنون فقط اقلیت های سود جو وستمگرهستند که بر اکثریت عظیم جامعه بشری حکم می رانند وسود می برند ، پس چرا این اکثریت عظیم توده های ستم کش در مبارزه برحق وعادلانه خود به پیروزی پایداری نایل نمی گردند . البته  پیروزی های وقفه وی که در تاریخ  مبارزات انقلابی و داد خواهانه مردم بدست آمده است با چند قیام ویا خیزش زحمتکشان جهان آنهم در دوره های معین زمانی، در مقیاسه به صدها ساله جنگ در میان حق وباطل حتا قابل مقایسه نبوده ودل خوش کردن به آن مشکل اساسی را حل نخواهد کرد.زیرا کارگران وسایر زحمتکشان جهان این تولید کننده گان نعمات مادی ،معماران تمدن های بزرگ وسازنده گان تاریخ اند که زنده گی بشریت از برکت  کار وزحمتکشی آنها شکل می گیرد وچرخ تولید بدستان توانای آنها در حرکت است پس ایجاد گران اصلی نعمات مادی  ورفاه بشری آنها اند که خود اکثریت عظیم  بوده واکثریت عظیم با آنهاست. سوال اساسی این است که این اکثریت عظیم با آنهمه قوت  فکری و نیروی کاری چرا تا هنوز در بند فقرومحرومیت بسربرده و در میان مرگ وزنده گی دست وپنجه نرم میکنند .این نیروی سازنده که برای دیگران بهترین نعمات زنده گی می آفریند ولی خود از آن محروم بآنکه از ایجاد تمدن وتخنیک ایجاد شده وهزاران آفرینش های علمی ودستاورد های آن قرن ها میگذرد ولی معلوم گردد که این نیروی مولده با چنین بنبست خفقان در کجای تاریخ است ویا کار وان مبارزه وترقی خواهی تا هنوز در خم نخستین کوچه های آن قراردارد. البته لزوم توضیح وتشریح این موضوع ، راه جنبش ومبارزه را بروی گروهای عظیم ترقی خواهی بیشتر خواهد گشود . زحمتکشان جهان که از جنگ وحق تلفی به ستوه آمده اند همینکه چرخ تولید بدست آنها می چرخد البته بدون شک میتوانند که چرخ تاریخ رانیز به نفع خود بچرخانند. البته عوامل باز دارنده معلوم است و راه حل های تیوریکی همچنان وجود دارد. ولی آنچه قابل بحث دانسته میشود پژوهش وتحقیقات  اکادمیک ونواندیشانه ایست که تمرکز فکری وشیوه های نوین مبارزه مبتنی بر مقتضیات عصر ما را فراهم سازد تا بر بنیاد آن  راه حل های اساسی، عملی وپایدار وپرجاذبه ی بدست آید ودرین راه گام های موثر برداشته شود .

درین بحث کوچک می خواهم توجه خواننده گان گرامی رابه  دوموضوع مختصر معطوف بدارم.

اول ــــ موضوع انقلابات ،وجنبش های کارگری وزحمتکشی ، از پیروزی ها گرفته تا فرو پاشی ها. بعضی ها عادت کرده اند که مجموع عوامل وانگیزه های پیروزی ویا شکست رابعضا دروجود یک یا چند شخصیت شناخته شده خلاصه می کنند این دید گاه درشرق بیشتر مروج است در حالی که نقش شخصیت ها را دردگر گون سازی  جوامع نفی نمی کنیم ولی خاطر نشان میگردد که قضایای شکست وپیروزی در یک جامعه اکثرا به نقش اساسی وگستردگی عوامل آن به سطح همان جامعه ایست که حوادث درآن بوقوع می پیوندد زیرا یک ملت معظم ویک جریان سالم فکری و فراگیر آنقدر ضعف وبی حال  نخواهد بود که یک یا دونفر از شخصیت ها  ویا یک تیم خاصی  بتوانند سرنوشت آنرا دگرگون سازند . این گونه مثال ها در کشور های اتحاد شوروی سابق وافغانستان وتاحدودی در اروپای شرقی نیز صدق میکند . بآنکه بعضی  از رسانه ها به توضیح وتشریح این گونه عوامل  پرداخته اند ولی اکثرا با سکوت از کنار آن میگذرند .

نکته دوم موضوع افغانستان است . مادامیکه مردم آزاده افغانستان در زمان اعلیحضرت غازی امان اله خان برای نخستین بار پرچم آزادی واستقلال کشور را در قلب آسیا برافراشتند بعد از آن دشمنان افغانستان با خشم فراوان ، نهضت مترقی وانساندوستانهء امانی را زیر نام الحاد وبیدینی سرنگون کردند. پس از یک  دوره  ،  بار دیگر حاصل خون هزاران شهید آزاده مرد افغانستان بدست غداران و سفاکان وابستگان سلطهء بیگانه برباد گردید وحکمرانان پرورش یافته دیره دونی صدها وهزاران آزادی خواهان  ضد استعماری را سربه نیست کردند وسیه چال های مدهشی را از وجود مبارزان آزادی خواه پر نمودند واز ملت افغانستان انتقام گرفتند  در شمال کشور نسل کشی کردند تا بحدی کشتند که چنگیز وعبدالرحمن جابر در ذهن مردم زنده میشد و تمام آثار وعلایم دوره استقلال  وافتخارات وطن را نابود ساختند ونهضت دوره امانی را ناکام  وافغانستان را یک مرحله ء تاریخی عقب انداختند .

بار دیگر که تاریخ محاسبه ملت با ارتجاع وحکمرانان وابسته به آن را رویدست گرفت  این بار با نیرنگ تازه و با همان افسانه ء قدیم  مانند نهضت امانی سرکوب گردید و درقضایا ، پای کافر ومسلمان کشانیده شد و بنا به همان گفته مشهور نی یک کافر یا دو کافر بلکه دها کافر .

هنوز خون شهیدان وطن درجویچه های افغانستان نخشکیده بود که شعله های جنگ در سر زمین عراق زبانه کشید وپس از آن بلای دیگری به جان اعراب نازل شد که هرکس به سلیقهء خود به آن نام ها گذاشته اند . اما سوریه که از مهمترین کشور های عربی در شرق میانه بشمار میرود  بیشتر از همه در آتش جنگ می سوزد. طوریکه معلوم است مشکل سوریه همانند افغانستان مشکل موقعیت جغرافیایی ودیگر مسایلی درآنکشور بوده است که منافع گوناگون جوانب داخلی وهم خارجی شامل قضایای مربوط به آن میشود. به این ترتیب سوریه در سایه کابوس همسایگان خود رنج بیشترکشیده ودر شعله های آتش پرتاب شده از سوی خارجی ها میسوزد . گروه های تند رو با استفاده از احساس پاک عده یی از جوانان از گوشه ونقاط دنیا که  در باتلاق خطرناک ماجرا نا آگاهانه  فرو رفته ، بطورآگاهانه پای آنها را به جنگ میکشانند ودر زیر نام اسلام در واقع با دولتی که ارکانش مسلمانهاست طرف واقع شده  و ایشان قربانیء جنگ های بیهوده وزیانبخش میشوند .از جریان جنگ بخوبی معلوم است که تمام افسانه سازی ها وبرنامه سازی های دراماتیک در هر کجای جهان که باشد وجه مشابهی داشته واز منابع مشترک ومعین سر چشمه میگیرد و در سوریه نیز اوضاع جنگ بدین منوال ادامه دارد .

ولی  تا هنوز معلوم نیست  که این بار توفان بهار عرب کدام قسمتی از باغستان شرق میانه را بکام خود فرو خواهد برد . جنگ  سوریه که در یک طرف آن  کشور های عربی ودوطرف دیگر آن همسایگان وکشور های دیگر در زیر نام منافع حیاتی وطرف دیگر آن ایران ، روسیه وحزب الله .

 به هر حال بنظر میرسد که ضعف دکتورین عربی کشورهای منطقه رفته رفته زخم خونین سوریه را ناسور تر خواهد ساخت آنگاه چه منافع باقی خواهد ماند  که آزمندان سیری نا پذیرجهان  را قانع سازد . با توجه به مباحثات  ومنابع رسانشی معلوم میگردد که  مشاجرات وتهدیدات لفظی گمانه زنی ها ورای زنی های یک جانبه بعضی از کشور ها ، توجه بیشتر سازمان ملل متحد را به خود جلب می کند . اما به هر حال  سا یه جنگ با تهدید گسترده یی همراه بوده است که اگر مشکل جنگ حل نگردد لا اقل شکل آن را تغیر خواهد داد در هر صورتی که باشد پیامد جنگ در سوریه فاجعه بار است  زیرا در اثر جنگ ، مزید بر هزاران کشته وزخمی میلیونها انسان سوری مجبور به ترک منازل ومیهن آبایی خود گردیدند . واضحا  جنگ سوریه زمینهء تاخت وتاز بیگانه گان  رادر خاک سوریه فراهم کرده است وقدرت ها بخاطر منافع خود پا بزمین کوفته و پافشاری ها ادامه دارد .

 معلوم شود که تشدید جنگ ورای زنی جامعه جهانی  برای سوریه چقدر سرنوشت ساز خواهد بود و مخالفین حمله نظامی تا چه وقت در کنار دولت سوریه ایستاده خواهند ماند . مقصر ین اصلی خرابی کشور زیبای سوریه  چه وقت مشخص خواهند شد .هزینهء  جنگی را کی ها خواهند پرداخت .

گفته میتوان هرگاه وضع در کشور های جنگ زده شرق میانه بدین گونه ادامه یابد چشم انداز صلح روشن نخواهد بود .

در کشور ما افغانستان با وصف کوشش های جامعه جهانی وسازمان ملل متحد هنوز وطن ما به ثبات امنیتی بیشتر نیازمند است ودر شرایط کنونی وضع امنیتی در کشور نشاندهنده آنست که دوام مداخلات از مرزهای ناامن کشوربرلزوم موجودیت قوای نظامی جامعه جهانی در کشورما تاکید دارد. اکنون تاریخ وطن ما بیشتر ازهر وقت دیگر وارد مرحله حساس خود گردیده است. دوام مداخله وتجاوز ازسوی خارج ، موضوع انتخابات وبرخی از مسایل مهم بین المللی از جمله موضوعات مهمی است که بر سرراه مردم افغانستان قرار دارد.مردم افغانستان درین برهه حساس تاریخ بیشتر از هرزمان دیگر بوحدت ملی جنبش فکری پیشرو و به اتحاد وهمبستگی دادخواهانه ضرورت دارند. اتحاد وهبستگی کلیه نیروهای ترقی خواه وطنپرست بخاطر نجات وطن از حالت کنونی ورسیدن بیک صلح پایدار نیاز مبرم زمان است .

مردم افغانستان مردمانی هستند صلحدوست وعدالت پسند.آنان وطن دوستی وآزادی خواهی را از نیاکان بزرگ ما به ارث برده اند ، مردم افغانستان خسته از جنگ وتشنه به صلح اند اما صلح عادلانه وپایدار ،نه فقط صلح تحمیلی با جبر و زور واز روی ناگزیری ، زیرا در صلح تحمیلی جنگ همچون که هست باقی می ماند فقط چیزی که عوض میشود رویکرد ظاهری ونمایشی وروی دیگر سکه جنگ به نمایش گذاشته میشود که بنام صلح عنوان میشود. واما تلاش بخاطر صلح یکی از بهترین را ها و راه حل های سیاسی وصلحجویانه مذاکره است و مذاکره با رعایت حقوق مساوی و احترام متقابل میتواند صلح عادلانه را بوجود آورد که بدیل جنگ باشد .درین روزها که درگذشت ابر مرد تاریخ  ، نلسن ماندیلا جهانیان را در سوگ خود نشاند ، گفته بود ، مردم آزاد میتوانند مذاکره کنند.

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۴ـ ۱۲۰۱

اتخاذ تدابیرکارا بربنیاد سیاست حزب مردم افغانستان

درخصوص مبارزه علیه تولید و زرع مواد مخدر

نوشته : داود کرنزی

با مطالعه  نبشته معتبرمحترم عارف عرفان (جنگ مواد مخدردرافغانستان) ، یکباردیگربا حقایقی رنج آور،حول پدیده های مصیبت بارافغانستان برخوردم که میتوان اثرات آنرا برای جامعه وکشورنهایت ویرانگروتکاندهنده نامید، زیرا این نوشتارپرده ازروی یک سلسله اهداف راهبردی تجاوزکارانه ومنفعت جویانه تحت نام جهاد ، دموکراسی وتاسیس پروژه های نیروهای مسلح اجیرغیردولتی (نیروهای نیابتی) برداشته که همیشه بازتاب دهنده منافع غارتگرانه جهانگشایان، درحوزه تجارت سود آورمواد مخدربوده است. درنوشتار محترم عارف عرفان، ابعاد وسیع وچرخه مرگبار، زرع ،تولید وتجارت مواد مخدر،درعرصه داخلی وبین المللی به تصویرکشیده شده ، که این خود انگیزه ساز این رویکرد گردید تاچگونگی تدابیربنیادی را برای ریشه کنی ونابودی این عنصرتباه کن،که مسبب هلاکت جامعه وتداوم جنگ وبحران درکشورشده است ،مورد بحث قراردهم.

با توجه به انکشافات سیاسی اخیر،جامعه افغانستان که درآستانه تدارک وراه اندازی انتخابات ریاست جمهوری قراردارد،من بدین باورم که اگرتصادف نیک صورت گیرد تا یک دولت جدید با اندیشه و تفکرخدمت گذاری برای مردم رویکار آمده  وبخواهد که مبارزه علیه کشت مواد مخدره را در کنارسایربرنامه های خود قراردهد ،با تکیه به سیاست های حزب مردم افغانستان،درخصوص راه کردهای معقول و دوراندیشانه درزمینه مهارنمودن این پدیده مرگبار،اختتام این تجارت وبرچیدن انگیزه های بحران آفرین ازکشور، اینجانب برخی گزینه ها و راه کارها را فرمولبندی نموده تا باشد برای زدایش وریشه کنی این عنصراستفاده بعمل آید. 

در بخشی ازبرنامه سیاسی حزب مردم افغانستان آمده است که :

پشتیبانی ازمبارزه علیه جنایات سازمان یافته وتروریزم، کشت وترافیک مواد مخدرکه نه تنها یک چالش عمده در برابرتحکیم حاکمیت دولتی وایجاد اقتصاد سالم است؛ بلکه فساد وتروریزم را نیزتغذیه میکند.

باید اذعان داشت که برنامه دولت وجامعه بین المللی برای حل این معضل کافی نیست،زیرا بررسی ها نشان میدهد که اکثریت زارعین کشت خشخاش را دهقانان کم زمین تشکیل میدهند.

به اعتقاد من وبربنیاد تجارب معین، توصل به شیوه مجازات وکاربرد زراعت بدیل به تنهایی مشکل را حل نمیکند.واین مشکلات تابع یک بافت وپیوند های کامپلکسی بوده که باید دریک استراتیژی معین فرمولبندی گردد.ازآنجمله میتوان ازمشکلات مانند آب، تامین بازار فروش تولیدات زراعتی،کاربرد سبسایدی های حداقل برای کشت بدیل، درصورت وقوع آفات طبیعی وامراض زراعتی، یاد نمود.

همچنان کمک به دهقانان وفقرزدایی،ایجاد برنامه کاریابی برای جوانان دهقان را نیزباید  درین برنامه ریزی درنظرگرفت.

حزب مردم برآنست  که دولت وجامعه بین المللی علیه مافیای پروسس، ترافیک وقاچاق مواد مخدراقدام جدی نماید.

با درنظرداشت واقعیات عینی جامعه ، اگربرمسایل ذیل توجه صورت گیرد، اتخاذ چنین تدابیر ،از یکسوتاثیرات زیادی برتقلیل مواد مخدردرکشورما داشته وازسوی دیگردربلند رفتن سطح تربیت مردم کمک خواهد نمود.

یکی از آنجمله عبارت ازتنطیم برنامه های تبلیغاتی و پیش برد کارتربیتی دربین مردم خواهد بود .باید این برنامه  به خاطرتوضیح صدمات واثرات ناگوار ناشی از استعمال وکشت مواد مخدرو وزیانهای آن برانسان جامعه  ما وانسان های روی زمین باید دردستورکارقرارداده شود.

بدین جهت لازم است که نقش دولت درین راستا ارتقا بخشیده شود:

الف : تنطیم برنامه های خدمات اجتماعی و اقتصادی برای دهقانانی که مصروف کشت مواد مخدره هستند و بعدآ ارایه کمک به تمامی دهقانان کشور.

ب : قبول سبسایدی از طرف دولت وفعال سازی بانک انکشاف زراعتی و ارایه خدمات ذیل از طریق این بانک:

- توزیع کود کیمیاوی،

- توزیع تخم اصلاح شده بذری،

- توزیع ادویه ضد آفات زراعتی،

- فروش و توزیع ماشین الات زراعتی از قبیل تراکتورها ووسایل جمع اوری محصولات برای دهاقین ، بصورت قرضه های دوامدار.

ج : ایجاد کوپراتیف های دهقانی زراعتی

برپایه تجارب کاری دولت های گذشته، کوپراتیف های زراعتی دهقانی میتواند خدمات مفید را برای دهقانان انجام دهند:

- کوپراتیف ها میتوانند ،تنظیم سیستم بازاریابی وعرضه خدماتی، خرید وفروش محصولات زراعتی وحتا  صادراتی را تنظیم نمایند.

- دستگاه های صنعتی کوچک چون قالین بافی وتربیه کرم پیله ، برای فامیل های دهقانان را

سازماندهی نماید.

- سیستم مالداری کوچک را درمحلات دهقانی تنظیم نموده۰(تربیه گاوداری، گوسفند داری ومرغداری را) بوجود میاورد.

یکی از فکتورهای زیربط درین نگرش ، پدیده جدید (شوراهای قریه جات )است، که جاگزین کوپراتیف ها شده است.اما بخاطرارتقای نقش ان باید کار دوامدار صورت پذیرد تا انها درخدمت مردم قرارگیرند.

د :  تنظیم سیستم ابیاری:

۱ ـ چون زارعین مواد مخدره اغلبآ دهاقین کم زمین هستند وزمانیکه زمین به قطعات کوچک تبدیل گردد مشکلات جدید را بوجود میاورد بناً مطابق پلان، وزارت زراعت وابیاری باید به تنظیم سیستم اب توجه گردیده ، دهانه های جوی های ابیاری پخته کاری شود ومقدار آب مورد ضرورت زمین های که دهقانان به کشت سایرمحصولات مشغول میشوند تنظیم و رسانیده شود.

۲  ـ یکی ازشیوه های جلوگیری ازفقیرشدن دهقانان، ایجاد سیستم کمک ماهوار به انهاست، به

دهقانانیکه مصروف کشت مواد مخدره اند باید سیستم ماهوار کمک های مادی ومالی از طریق

کوپونهای ماهوارشامل مواد غذایی، مواد مصرفی وادویه جات درنظرگرفته شده وبه اطفال آنان شیرخشک (برای جلوگیری از سوتغذی اطفال)و کمک به خانم ها مخصوصا خانم های باردارصورت گیرد.

 هـ : تقویت ساختارها.( ایجاد وتقویت قطعات نظامی رزمی).

باید کندک های ایجاد شده توسعه یافته وتجهیزگردند وگروپهای مسلح همکارداشته باشند تادرمبارزهءبی امان در قدم اول در برابرمافیای موادمخدره،قاچاقچیان وصاحبان لابراتوارها بپردازند.

درکنارایجاد گروپ های نظامی ایجاد یک ساختاریا کمیسیون باصلاحیت متشکل ازنماینده گان

(څارنوالی و محاکم ) نیزضروری است تا عملیات های عاجل وسریع را انجام دهند.

همچنان لازم است که سیستم قاچاق وساختارهای آن (از دهقانان کشت کننده الی صاحبان فابریکه

ولابراتوار،خریداروذخیره کننده گان ،انتقال دهنده گان ان، وغیره دست اندرکاران این پروسه وشرکای مالی و سیاسی ان) تعریف و مشخص گردند.

به نظرمن دومین شریک این جرم صادرکننده گان ووارد کننده گان مواد کیمیاوی (تیزاب وغیره) که درمبدل ساختن تریاک به هیرویین کمک میکند میباشند واین مواد گاه گاهی از طریق گمرکات وارد میگردد . قاچاق این مواد کیمیاوی پرمنفعت ترازتریاک است.میتوان گفت که  صادرکننده گان این مواد، کشورهای مانند پاکستان،چین وحتا بعضی ازکشورهای اروپایی اند که هرگاه تدابیرلازم برای مهارساختن صدور آن اتخاذ شود، این خود، پروسه،هیرویین سازی درکشور را ضربه زده واز تداوم کشت خشخاش وتجارت آن جلوگیری مینماید.

از موجودیت لابراتوارهای تولید مواد مخدردرداخل کشوروسرحدات (قبایل ازاد) و انطرف سرحد در داخل خاک پاکستان همه مطلع اند، ضروراست که این لابراتوارها بازهم تثبیت گردد و

با راه اندازی عملیات های قوای بین المللی و داخلی در نابود سازی ان اقدام گردد.


اقدامات درمورد قربانیان مواد مخدر:

جمع کننده گان مواد مخدره که با دستان خود شیره تریاک را جمع اوری میکنند و دراثرتماس

   دست با تریاک که اغلباً زنان ،جوانان و کودکان اند بدون انکه تریاک را استفاده کنند معتاد به  تریاک شده و با انان متآسفانه اغلباً چنان برخورد صورت میگیرد که با جنایتکاران اصلی صورت میگیرد. قرار یک احصاییه تخمینی درولایت هلمند تقریباً ۲۷هزارنفرکه جمع کننده گان تریاک اند معتاد شده اند. باید اظهارنمودکه درحال حاضر،تعداد مجموعی معتادان کشوربالاتر ازیک ملییون نفر بوده ، درحالیکه این تعداد درسال ۱۹۹۰ ازپنج هزارنفر تجاوز نمی کرد.

متذکرباید شد که ایجاد چند مرکز صحی در کشور ما کافی نبوده وضروری است تا پلان خدمات صحی برای یک میلیون معتاد ترتیب گردد و مراکز خدمات صحی، شفاخانه ها وسناتوریم ها ایجاد گرد یده و با اطمینان از صحت یابی کامل معتادان ،اجازه خروج از شفاخانه ها ،برای شان داده شود. درمراکز صحی نظر به وضع صحی مریضان و مطابق به توانمندی جسمی انها (زنان،جوانان وکودکان) موسسات شغلی و صنعتی کوچک تاسیس گردد. و انها به تداوی موثر وکارمفید مصروف شوند و حینی که ازمراکزصحی رخصت میشوند  صاحب مشاغل معین شده وبرای انها امکانات کاریابی قبلاً اماده گردد.بدینصورت درتحت چنین تدابیر، مبتلایان به پای خود می ایستند و ازانها استفاده جسمی وجنسی صورت نمیگیرد.

5-اتخاذ تدابیرلازمی برای ایجاد سیستم رسمی یک مقدار ضروری کشت تریاک که در سالهای قبل رسماً صورت میگرفت وتحت کنترول جدی دولت قرارداشت ، برای عرضه خدمات صحی چه درسطح کشورو چه در سطح خارج ازآن ضروری است.

بناً خریداررسمی وفروشنده  ان باید دولت باشد وبرای کشت کننده گان ان شرایط ایمنی صحی مساعد گردد و وسایل پیشرفته جمع اوری ان تدارک دیده شود تا دهاقین به این مرض مدهش مبتلا نگردند.

- تطبیق قانون برقاچاقبران مواد مخدر، تولیدکننده گان وصادرکننده گان وسازمانهای مافیایی وتوزیع کننده گان مواد مخدره ضروری است.

به استثنا قاچاقبران کلان مافیایی عده استفاده کننده گان و فروشنده گان (مجبور) براثرمحافظت سالم و نگهداری درمحابس تربیتی، شاید بعد ازرهایی به زنده گی عادی برگردند.

نتایج حاصله ازاقدامات فوق :

- هم دهاقین کم زمین که مصروف زرع تریاک اند متضرر وفقیرترنمی گردند وهم یکنوع گرنتی برای بهبود زنده گی انها و اندکاران مربوط ، بوجود خواهد آامد تا دوباره به کشت و زرع، واستفاده و قاچاق مواد مخدر نپردازند.

- سطح اگاهی استفاده کننده گان ، زرع کننده گان و توزیع کننده گان، در خصوص مصاییت به این پدیده ، بلند رفته وبا استفاده از این تجارب ازین عملیه نا سالم دورخواهند شد ولاجرم دریک چرخش نوین ،انها رو به انسان دوستی و وطن دوستی خواهند نموده  در سطح تولید، تجارت وقاچاق مواد مخدره تنزیل قابل ملاحظه رونما خواهد شد.

 

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۱ـ ۰۹۰۱

 

تدارک نابودی تمام زیرساخت های پاکستان،

به بهانه خلع سلاح اتمی !؟

 

نوشته : سلیمان کبیر نوری

 

آنچه در اینجا میخوانید:

 - یک مقام بلند پایه ی پیشین پاکستان:« پاکستان نمی تواند با حمایت از " تروریزم" کشور پیشگام در منطقه جنوب آسیا شود».

- کشورم از تروریستان حمایت میکند!

- کرنش هرباره ی شیرافغان! به درگاه حاکمیت سمبولیک و فاقد صلاحیت حکومت ملکی پاکستان، جزخود فریبی و یا عوام فریبی، عملی بیش تلقی نمیگردد.

- کلاه و چپن( لباس منتخب ڼ انگریز و امریکا »  برای جلالتمابی حامد کرزی) همچو سمبول تریاک، فساد و انتحار و انفجار، بمثابه سمبول شرمساری، شهرت جهانی کسب کرده که چون مایه ننگ و شرمساری کشور در صفحات تاریخ رقم خواهد خورد.

- کمک هفتاد میلیاردی ( ۷۰ میلیارد دالری) امریکا به پاکستان، و کمک یک اعشاریه شش میلیاردی همه ساله، اما انگریزهم و سپوتران اصلی دیگر پاکستان چون سعودی و...، کمک های خود را افشا  نمیکنند.

- کشور پاکستان بمثابه یکی ازمعضله ها و پروبلم های جدی ی جهانی( با ۱۲۱۵۳مدرسه ی مذهبی و با ۱۵۴۹۲۴۲ یا بیشتر از یکنیم میلیون طلبه).

- نتیجه گیری

 

گسترش تروریزم و بنیادگرایی در زیر سیطره  و حمایت حاکمیت جنرال های میلیونر، مستبد، متعصب و کودتاچی پاکستان با گرایش های افراط گرایانه تند مذهبی وهابیت و سلفیت، چشم انداز بسیار خطرناکی را نه تنها برای این جنرالان و کرنیلان خودکامه وسرکش، بل برای مردم مظلوم آن کشور نیز پیش بینی میکند.

امروز روابط اردوی  پاکستان وبه ویژه استخبارات جهنمی نظامی آن«  آی اس آی » مثل گذشته، چونانیکه با استخبارات و شبکه های مزدور آل سعود تنگاتنگ است ؛ با دساتیر و اهتمام و کوشش و حمایت مالی آل سعود، با شبکه های دهشت افگن و تروریستی نیز تنگاتنگ میباشد و امروز این شبکه ها با حامیانشان نزد جهان و جهانیان کاملاً آفتابی و برهنه شده است.

 یاد دهانی باید کرد که انگلیس ، این تاج و تخت حاکمیت را از قبیله الرشید گرفته به قبیله ی آل سعود تسلیم کرد و ایشان را بر تخت پادشاهی نشاند، در تعهداتی باهم پیوستند؛ و امروز این پادشاهی پترودالر ، هزاران مدرسه دینی را درکشور متولد شده توسط انگریز استعمارگر یا نیوکلونیزاتور نوین ؛ که نامش را نیز خود « دولت اسلامیه پاکستان» گذاشته اند، تنظیم و تمویل و بصورت بیدریغ حمایت میکنند اما شوربختانه و با کمال تاسف که افغانستان و مردم بدبخت این مرزوبوم در منطقه بیش از دیگران ، قربانی این دسیسه های شوم سازمان یافته ی تروریستی و بنیادگرایی شده است.

در اواخر ماه  اکتوبر سال ( ۲۰۱۳) برای اولین بار، خبری از اظهارات و اعترافات غیر متعارف و  تکاندهنده ی یکی از مقامات بلند پایه پاکستان آقای حسین حقانی سفیر پیشین پاکستان در ایالات متحده امریکا انتشار یافت. وی به صورت بسیار صریح ، در کتابی که بزودی چاپ و نشر خواهد شد، تبانی استخبارات کشورش را با تروریزم  برملا ساخته است. موصوف درین کتاب چنین نگاشته است:" کشورش از تروریستان پشتیبانی می کند.

ایشان با چنین افشاگری شگفت انگیز و غیرمتعارف چنین ادامه میدهند: « هموطنانم روزی به واقعیت های جهان پی خواهند برد. پاکستان نمی تواند با حمایت از«  تروریزم » کشور پیشگام در منطقه جنوب آسیا شود».

نشریه بلومبرگ می نویسد: « حقانی حالا اعتراف می کند که حکومت پاکستان از طریق اردو و اداره استخباراتش از سازمان های تروریستی حمایت می کند که غیر نظامیان را می کشند. »
مقامات استخباراتی امریکا و کشور های دیگر مدت زیادی است ادعا دارند که اداره استخبارات پاکستان با سازمان های تروریستی کمک می کند، ولی اسلام آباد این ادعا ها را بی اساس می خواند ( چونانیکه  در  سالهای ۱۹۸۰  و پس ازآن میخواند. ن).

به نوشته نشریه ی بلومبرگ، حسین حقانی ممکنبلند پایه ترین مقام پاکستانی باشد که به طور آشکار با امریکا و کشورهای دیگر ابراز همنوایی می کند.

حقانی یکی از منتقدان جدی اردوی پاکستان است و کارش به حیث سفیر در واشنگتن پس از آن پایان یافت که به اساس ادعا ها یک دسیسه او برضد نیروهای نظامی پاکستان خنثی شد. حسین حقانی حالا در امریکا زنده گی می کند. کتابی را که او نوشته و به زودی منتشر خواهد شد بالای روابط تاریخی میان ایالات متحده و پاکستان متمرکز است.
نواز شریف با سفری با امریکا ، با قصر سفید دیداری داشته تا توانسته باشد که از بروز اختلافات  بیشتر جلوگیری کند. اما نکته خیلی آشکار در اختلافات میان دو کشور حملات طیاره های بی پیلوت امریکایی بالای پناهگاه های تروریستان درمناطق قبایلی پاکستان است. طوریکه ما شاهد بودیم، کریکت باز پیشین پاکستان بنام عمران خان که حالا حزبی دارد و چندی پیش فتوا ی جهاد را در افغانستان اعلام داشته بود ( قبل از اعلام

 فتوا، عکس هایش با سرخی و سفیده برای اعلام این فتوای اسلامی در رسانه ها بازتاب یافت)، راه تدارکاتی نیروهای ایساف را در ساحات پشتونخواه مسدود ساخته بود.
نوازشریف تلاش خواهد کرد تا اوباما را قانع سازد که استفاده از طیاره های بی پیلوت راه درست مبارزه با تروریزم درپاکستان نیست، اما امریکا در جنگ برضد تروریزم اینگونه حملات را ضروری می داند.

اما این درحالیست که بر مبنای گزارشات موثق رسانه های مختلف، گروهک های تروریستی ازین کشوراسلامی، نه تنها به افغانستان، بل به سایر نقاط جهان از جمله سوریه و کشورهای افریقایی صادر و دیسانت میشوند.در طول تاریخ  چند دهه ای این کشورتروریست پرور( بنام دولت اسلامی پاکستان)، حکومت ملکی، فقط  و فقط نقش سمبولیک داشته است و بس. اما شیر افغانستان یا جناب حامد کرزی بیخبراز تاریخ این کشور و یا شاید آگاهانه ، هرازگاهی دست عذر و کرنش و نیاز به درگاه و پیشگاه این دولت سمبولی فاقد صلاحیت و قدرت معلوم الحال ( بخاطر داشتن عشق به دست پرورده گان  سازمان جاسوسی  آی اس آی) دراز کرده حیثیت و آبروی خود و مردم خویشرا خدشه دار ساخته و طوریکه میگویند « کم مانده است که درین گیر و دار بی آب شود...».

مطلب  بسیار جالبی در مورد کشیدن دندان سوریه  که تا هنوز با کله شخی های نیولیبرالیزم، به سردمداری هژمونیست های غربی و جالبتر از همه حزب سوسیال دموکرات و آنهم چپ !؟ فرانسه و در راس آقای فرانیسوا اولاند (بررسی موسسه BVA نشان داد: در طول اکتبر ۲۰۱۳ میزان محبوبیت فرانسوا اولاند به ۲۶ درصد رسید و در مقابل ۷۳ درصد با او مخالفت کرده‌اند. با این نظرسنجی رکورد محبوبیت کمتر از ۳۰ درصد شکسته شد و در تاریخ فرانسه رکورد نامحبوب بودن یک رییس‌جمهور شکسته شد. ) مقابله میکند ولی دندان آن (اسلحه کیمیاوی اش) با تلاشهای آقای پوتین، تقریباً کشیده شده است؛ و حال...؛ نوبت پاکستان ( مادر سرسپرده و مهربان تروریزم)، و سپس هم ایران فرا رسیده است. مطلب منتشره از  "راه توده" را یکجا باهم پی میگیریم:

نوبت کشیدن دندان پاکستان

و سپس دندان ایران رسیده!

« خبری از جانب دوستان ما، جهت انتشار در اختیار راه توده قرار گرفته که ما می توانستیم بدون هیچ تفسیری آن را منتشر کنیم، بویژه که یقین داریم، حداقل بخش هایی از حاکمیت جمهوری اسلامی نیز بی اطلاع از آن نیستند. بموجب این خبر که ما آن را با همان اصطلاحات به کار برده شده در آن منتشر می کنیم «... پس از کشیده شدن دندان سوریه و نابودی تمام زیر ساخت های آن، اکنون طرح تبدیل پاکستان به سوریه دوم در دست تدارک است. این طرح به بهانه خلع سلاح اتمی پاکستان انجام خواهد شد، اما هدف نهایی علاوه بر تحویل گرفتن سلاح های اتمی این کشور، تبدیل پاکستان به سه کشور است. بلوچستان که هم مرز با ایران است و سابقه دولت مستقل تحت رهبری "بزنجو" را دارد، پشتونستان بزرگ با مرکزیت "وزیرستان" که هم مرز با افغانستان است و بقایای پاکستانی که دندان آن کشیده شده باشد. با آن که هدف نزدیک این طرح جدا ساختن بخشی از افغانستان و متصل کردن آن به پشتونستان است، اما هدف کمی دورتر آن ایران است. ایرانی که دندان آن را نیز مانند سوریه و پاکستان می خواهند بکشند!... »
ما تصور نمی کنیم درک دورنمای این طرح دشوار باشد. همچنان که فراهم ساختن زمینه داخلی در ایران برای هم سرنوشت ساختن آن با پاکستان و سوریه. نگاهی به ترکیب اقوام و مذاهب آن ها در نقاط مرزی ایران از یکسو و سه دهه سیاست سرکوب، اعمال سیاست نظامی و تبعیض قومی و مذهبی در این نواحی از سوی دیگر، نیازمند تفسیر پایان این سیاست نیست.
در اختیار داشتن توپ و تانک ، مسلسل و موشک و واحدهای چماقدار بسیج نیروی بازدارنده فاجعه نیست، چنان که در سوریه نبود و در پاکستان علیرغم داشتن ارتش قدرتمند و مجهز به سلاح اتمی نخواهد بود. تضادها و برخوردهای مذهبی در پاکستان و حاکمیت ژنرال های کودتاچی و صاحب ثروت در مقابل دهها میلیون مردم گرسنه و غارت شده پاکستان و تقسیم شده میان مذاهب مختلف و گرایش های اسلامی زمینه ساز فاجعه ایست که برای این کشور در نظردارند. کافی است بدانیم که علاوه بر بسیاری از کارخانه ها، حدود ۶۰ در صد مالکیت زمین های کشاورزی پاکستان متعلق به ارتش است و همین ارتش درعربستان سعودی مستقر است. ژنرال های همین ارتش از بیم از کف دادن ثروت و موقعیت حکومتی خویش اکنون به استقبال آینده رفته و با طالبان و القاعده دست همکاری داده اند.
اشاره به این نکات، در ادامه خبری که برای انتشار دراختیار ما قرار گرفته است، به معنای تحلیل رویدادهای پاکستان و یا نسخه پیچیدن برای آن کشور و یا حتا برای افغانستان نیست، بلکه هشداری است نسبت به سیاست هایی در جمهوری اسلامی که زمینه اجرای طرح های گام به گام برای رسیدن طراحان کشیدن دندان سوریه و پاکستان را به ایران فراهم می کند. جلوگیری از اجرای این طرح در ایران نه با قدرت نظامی و متوسل شدن به جنگ، بلکه با رفتن به سوی جلب رضایت عمومی و ایجاد وحدت ملی ممکن است.

خوشبختانه، در چند ماه گذشته، علیرغم همه کارشکنی های فرماندهان سپاه، اکثریت نمایندگان مجلس و .... نشانه هایی از توجه دولت روحانی به مسله قومیت ها و اقلیت های مذهبی مشاهده شده است. حتا در تقسیم بودجه نیزعلیرغم کاهش میزان آن بدلیل تحریم ها، بسته شدن دلارهای نفتی ایران در بانک های خارجی و نتایج سیاست های تخریبی دولت احمدی نژاد ما شاهد این توجه هستیم، اما آنچه تاکنون شده کافی نیست و سرعت آن نیز بسیار کم است. همچنان که سرعت گشایش فضای سیاسی و تغییر ساختار اقتصاد تجاری حاکم کم است.»

افراطیت به هیچ تعهدی پایبند نیست

اما آنچنانیکه رسانه ها میسرایند و ذهنیت و اندیشه و تفکری حلاجی شده با کاربرد های روانشناسانه و علمی را از منابعی بسیار ویژه با برنامه های خاصی، در چوکات منافع خود، به خورد افکار عامه ی جهان میدهند؛ آیا به واقعیت پاکستان از هم خواهد پاشید و یا  بصورت یک نو تولد ضعیف و درجغرافیای بسیار کوچکتر از امروز که بلوچستان و پختونخواه از پیکرش جدا خواهند شد عرض وجود نماید؟ و این همه جنرالا نیکه طی نیم قرن و اندی با حمایت و تشویق و پشتیبانی پدرمولدش ؛ درهم غنوده در شور و شعف مستی و عیش و عیاشی و عشرت لیبرال منشانهِ انگلیسی ، مصروف مزدوری و خدمتگذاری به انگریز بوده اند، محو منکوب و نابود و مضمحل خواهند شد؟ و بخاطر جنایات بیشمار ضد بشری مجازاتی در پیش  رو خواهند داشت؟  یا اینکه  ایجاد این همه  شایعات و آوازه ها  جز ادامه ی یک بازی در هم پیچیده ی تازه ای خواهد بود که رسانه های غرب، و یا رسانه های غیر وابسته به غرب به صورت ناخودآگاه به خورد عامه جهان میدهند؟

هرچند پدرپاکستان که در سمت و سودهی سیاست جهانی نقش برازنده و تعیین کننده و فعال دارد، اما.چنین به نظر میرسد که از اینچنین اولاد غیر حلالی مولده ی خویش که شاید، حتا امنیت  بریتانیا را روزی با مخاطره و به چالش  کشاند، راضی نخواهد بود.

افراطیت به هیچ تعهدی پایبند نیست. این مقوله نه تنها در ادوار تاریخی به کرات و مرات بوقوع پیوسته است، بل  در میهن مان نیزهمانطوریکه تجربه ی تاریخی و عملی نشان داده است، همیشه افراطیت چپ و راست سر از یک یخن بیرون کرده اند. بگونه مثال همه ی مان دیدیم که آقایان شهنواز تنی و گلبدین حکمتیار چگونه سر از یک یخن بیرون کشیدند ( کودتای نافرجام تنی - حکمتیار  در شانزدهم حوت ۱۳۶۸). در سالهای ۲۰۰۲ به پرسش یکی از هموطنان در محضر ده تا پانزده هموطن دیگر، من عین همین پاسخ را داده بودم. اما روز بعد یکی ازهموطنان عزیزم نزد من آمد و گفت که یک هموطن مان از اظهارات و پاسخ های شما در مورد مواضع چپ و راست افراطی، نهایت ناراحت وبراشفته شده است. پرسیدم این هموطن چه کسی خواهد بود؟ گفت این وطندار مان دوست مشترک مان از رفقای خلقی ... میباشد. واقعاً من خواستم با این هموطن ببینم. اما اطلاع حاصل کردم که ایشان غرض اشتراک در یکی از جلسات بزرگی که فکر میکنم در شهر کولن آلمان تدویر یافته بود، عازم آن شهر شده اند. من واقعاً ناراحت شده بودم که چرا  و چطور من اسباب ناراحتا را برای این هموطن دور از میهنم  فراهم ساخته ام.

 بعد ازحدود یکهفته این عزیزمان دوباره از آلمان و شرکت در جلسه مورد نظر برگشت. ایشان نزد من آمده با من «  بغل کشی گرم » و محکم کرده و گفتند که همانروز... ، حرفهای شما واقعاً مرا ناراحت ساخته بود. وقتی به آلمان برای اشتراک در جلسه سراسری اروپایی رفتم؛ این ناراحتا خویشرا برای یکی از مسوولین تدارک جلسه که بین خود ما باشد( نوراحمد ترکی) شریک ساختم که ایشان شما را خوب میشناختند. وقتی از شما شکایت کردم و گفتم که ایشان در مورد افراطیت چپ و راست چنین مثال را آورده و مرا ناراحت ساختند، رفیق نوراحمد تره کی برایم گفت: هرآنچه او( نگارنده) میگوید، دقیق و درست است. وقتی برگشتی سلامهای من را نیز برایشان برسان!. حالا شما هرانچه میفرمایید، برایم قابل قبول است. من که آن روز واقعاً ناراحت شده بودم؛ اما حالا خوب شد شما را بهتر میشناسم.  اما من بیشتر توضیح دادم : جالبتر از همه اینکه خواستگاه و جایگاه این یخن  ( که این چپ و راست افراطی ازان بیرون آمدند ) در سیطره ی آی اس آی  و بازهم در شهر اسلام آباد پاکستان بوده است.

نوشتم اسلام آباد... هر باری که نام اسلام عزیزم را مینویسم و یا ویدیوهای اسلامیست های افراطی را در سوریه، لیبیا، تونس، عراق، ایران، سودان، سومالیا، یمن ...، بیشتر ازهمه در پاکستان و افغانستان مشاهده میکنم، از نام اسلام و اسلامیت با نعره های « الله اکبر »، این ورد زبان مجاهلین کثیف « اسلام  دروغین »  که اسلام را به نفرت و تنفر مبدل ساخته اند، و مخلوق هست کرده آن رب العلمین را بنام و از نام اسلام گردن زده و سر میبرند،, مثله کرده و گوش و بینی و لب بریده و تیر باران میکنند، عملیات انتحاری را انجام میدهند؛ زنان ضعیف  و محروم از همه مزیت های زنده گی  و بیدفاع را در ملای عام سنگسار و تیر باران و بیشرمانه در سورین دره میزنند؛ ای وای وای که این دشمنان اسلام عزیز از نام الله چه تافته و بافته و اسلام را چه ساخته اند ؟

 همان طوریکه در غرب کلاه و چپن  محترم کرزی همچو سمبول تریاک، فساد و انتحار شهرت کسب کرده است، شوربختانه که دین مقدس اسلام، دین وحشت  و افراطیت ، ترور و دهشت پنداشته و خوانده میشود. و پاکستان حامی بیدریغ وباشگاه و آشیانه و پرورشگاه مطمین رادیکالیزم اسلامی برای تروریزم و بنیادگرایی بین  المللی به وظایف خویش ادامه میدهد. اما هر آنچه لازم است، باید این عالیجنابان بدانند که:کمک های یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلاری نظامی و اقتصادی امریکا به پاکستان که بیش از دو سال به خاطر یک سری مسایل، بین دو کشورمتوقف شده بود، با درخواست باراک اوباما ریس جمهور امریکا و با موافقت کنگره این کشور قبل از سفر نواز شریف نخست وزیر پاکستان به واشنگتن پایتخت آمریکا از سرگرفته شد. سلسله کمک های نظامی اقتصادی امریکا به پاکستان قدامت ۶۶ ساله دارد.در مقاطع مختلف با اهداف مختلف این کار صورت گرفته است و بد نیست با استفاده از منابع خبری پاکستان به آمار و ارقام این کمک ها و پیامدهای آن پرداخته شود.

امریکا نزدیک به۷۰ میلیارد دلار به پاکستان کمک کرده است
هر دوکشور پاکستان و آمریکا یک رابطه طولانی در زمینه کمک دارند و همیشه نیز دارای فراز و نشیب هایی هم بوده اند. هرگاه امریکا به پاکستان نیازداشته رابطه خوبی با هم داشته اند و کمک ها نیز به پاکستان سرازیر بوده و هرگاه هم امریکا بی نیاز بوده به پاکستان پشت کرده است. 
طبق آمار و ارقام اعلام شده در مطبوعات پاکستان،در مدت ۶۶ سال گذشته امریکا حدود ۷۰ میلیارد دلار به پاکستان کمک کرده است.بنابر یک سند بخش پژوهش کنگره امریکا روابط دو کشور از ۲۰ اکتبر سال ۱۹۴۷ میلادی یعنی دو ماه بعد از تشکیل پاکستان آغاز شده است و بین سال های ۱۹۴۸ تا ۲۰۱۱ امریکا ۶۷ میلیارد دلار به پاکستان کمک کرده است.
ناگفته نماند بودجه هایی که برای کمک در جنگ باصطلاح با تروریسم پرداخت شده در زمره کمک قلمداد نمی شود که در این زمینه بیشترین کمک بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی صورت گرفته است.
از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۰ امریکا حدود ۲۵ میلیارد دلار کمک نظامی و اقتصادی به پاکستان کرده است که ۱۷ میلیارد دلار آن کمک نظامی و بقیه آن کمک اقتصادی بوده است.
بعد از رحلت قاید اعظم محمد علی جناح بنیانگذار پاکستان در سپتامبر ۱۹۴۸ میلادی تمامی حاکمان پاکستان چاره ای جز نیاز به کمک امریکا نداشتند و از اینجا بود که امریکا یک موفقیت طلایی برای رسیدن به اهداف راهبردی خود با استفاده از این کمک های دلاری بدست آورد که حاکمان پاکستان از سال ۱۹۵۰ میلادی تاکنون برای بدست آوردن کمک های نظامی و اقتصادی به امریکا سفرهایی داشتند که لیاقت علی خان ، حسین سهروردی، ایوب خان، ذوالفقار علی بوتو، ضیاالحق، بی نظیر بوتو، نواز شریف، پرویزمشرف و آصف علی زرداری شامل این حاکمان هستند .
البته روابط دو کشور در طول ۶۶ سال گذشته دارای تلخی و شیرینی هم بوده است.
به عنوان مثال هیری ترومن رییس جمهور وقت امریکا در سال ۱۹۵۰ میلادی از لیاقت علی خان نخست وزیر وقت پاکستان درخواست کرد اجازه دهد برای نظارت بر شوروی یک پایگاهی در پاکستان تاسیس کند که لیاقت علی خان با این درخواست مخالفت کرد که این امر باعث ناراحتا شدید امریکا شد و لیاقت علی خان در سال ۱۹۵۱ میلادی در یک پارک در شهر راولپندی هنگام سخنرانی دریک میتینگ از سوی یک افغان بنام علی اکبر مورد هدف قرار گرفت و کشته شد که این پارک بعد از ترور لیاقت علی خان بنام پارک لیاقت نامگذاری شد و قاتل نیزاز سوی یک مامور دیگر دولتی بدون درنگ مورد هدف قرار گرفت و کشته شد تا هیچ شاهدی باقی نماند که از کجا دستور گرفته بود.
ناگفته نماند، عامل ترور لیاقت علی خان فرد دیگری بود.علی اکبر افغانی برای رد گم کردن گمارده شده بود و این بود که بعد از ترور لیاقت علی خان سلسله کمک های امریکا به پاکستان بار دیگر از سر گرفته شد و در تاریخ ۱۹ ماه می سال ۱۹۵۴ میلادی نخستین معاهده دفاعی در زمان آیزنهاور رییس جمهور وقت امریکا بین دو کشور صورت گرفت که بعد ازآن بود که آموزش افسران ارتش پاکستان در امریکا آغاز شد. همچنین یک بخش مشورتی امریکا باصطلاح برای همکاری نظامی در ستاد مشترک ارتش پاکستان در شهر راولپندی تاسیس شد و کمک های امریکا به پاکستان نیز افزایش یافت و به جایی رسید که در سال ۱۹۶۴ امریکا دو نیم میلیارد دلار کمک نظامی و اقتصادی به پاکستان داشت. 
این زمان ژنرال ایوب خان بود که برای جاسوسی از شوروی به امریکا پایگاه های نظامی هم داده بود و نفوذ و دخالت امریکا در پاکستان به جایی رسید که در سال ۱۹۵۹ امریکا به ذوالفقار علی بوتو یک مقام ارشد دولت وقت (وزیر خارجه وقت) اجازه بازدید از پایگاه امریکا که در پاکستان احداث شده بود، نداد.
ژنرال ایوب خان رییس جمهور وقت پاکستان در سال ۱۹۶۰ میلادی به امریکا اجازه داد که از حریم هوایی پاکستان بر فراز آسمان شوروی پروازهای جاسوسی داشته باشد.
درعوض کمک های نظامی و اقتصادی در زمینه های مختلف از جمله فناوری های جدید، انرژی به پاکستان صورت می گرفت و این زمانی بود که پاکستان بجای اینکه روی پای خود بایستد و خودکفا شود و مشکلات خودش را با استفاده از ظرفیت های داخلی خودش حل کند، به کمک های امریکا متوسل شد و همه این کمک ها پایه و اساسی نداشت.امریکا در مواقع سخت و مشکل هیچوقت به پاکستان کمک نکرده است. 
مثلاْ در قضیه سال ۱۹۷۱ میلادی با کمک هند که شرق پاکستان از غرب این کشور جدا و کشور بنگلادش بوجود آمد، امریکا هیچ کمکی به پاکستان نکرد، در حالی که شوروی مرتباْ به هند کمک می کرد.این درحالیست که امریکا همیشه بر اساس معاهدات سیتو و سنتو و معاهده بغداد در مقابل کمک های ناچیزی که پاکستان به آن عادت کرده بود، هر سو استفاده ای را از پاکستان کرده است.
حتا در قتل عام فلسطینی ها در دهه ۶۰ میلادی در اردن نیز از ارتش پاکستان به فرماندهی ژنرال ضیا الحق که آن زمان سرگرد ارتش بود استفاده کرد، ولی پاکستان هرگاه به مشکل جدی برخورد کرده امریکا به آن پشت کرده است. به عنوان مثال هند در سال ۱۹۷۴ آزمایش های هسته ای انجام داد. ذوالفقار علی بوتو تلاش کرد که هند مورد تحریم اقتصادی قرار بگیرد ولی هنری کیسینجر وزیر امور خارجه وقت امریکا با درخواست علی بوتو مخالفت کرد.
درحالی که در همین مقطع امریکا برای کاهش برنامه های هسته ای پاکستان این کشور را مورد تحریم های اقتصادی قرار داد و ذوالفقار علی بوتو علیرغم تحریم های اقتصادی که از سوی جیمی کارتر رییس جمهور وقت امریکا اعمال شده بود، در زمینه هسته ای پیشرفت هایی داشت که این پیشرفت ها باعث شد، هنری کیسینجر به پاکستان سفری داشته باشد و در حضور بی نظیر بوتو، ذوالفقار علی بوتو را تهدید کرد که اگر برنامه هسته ای را ترک نکند کاری با او خواهد شد که تاریخ آن را خواهد نوشت و همان بود که در سال ۱۹۷۷ توسط ژنرال ضیا الحق ضد حکومت علی بوتو کودتا شد و در سال ۱۹۷۹ در یک پرونده جعلی بوتو به دار آویخته شد و درهمین سال پاکستان بخاطر برنامه های هسته ای مورد تحریم قرار گرفت و این اوج دوری و مفارقت این دو یار دیرینه (امریکا و پاکستان) بود و از اینجا به بعد دوباره صحنه نمایش با حمله شوروی به افغانستان در تاریخ ۲۴ دسامبر سال ۱۹۷۹ عوض می شود.
جنگ با شوروی درخاک افغانستان به شکل غیرمستقیم به جنگ امریکا و شوروی تبدیل می شود.اینجا بود که امریکا بار دیگر به پاکستان نیاز پیدا می کند و با کمک پاکستان و مجاهدان افغان و گروه های اسلامی، شوروی را در خاک افغانستان به زانو درمی آورد و جنگ سرد به نفع امریکا تمام می شود و انتقام شکست ویتنام گرفته می شود.
در این برهه زمانی، پاکستان از یکسو از امریکا مستقیما کمک دریافت می کرد و نسبت به برنامه های هسته ای پاکستان امریکا دیگر عکس العملی نشان نمی داد و از سوی دیگر کمک هایی برای مجاهدان افغان از غرب توسط پاکستان می آمد، بخش عمده آن را باید پاکستان از آن خود می کرد که پاکستان با این کار یک تجارت بزرگ برای خود براه انداخته بود ولی بعد از جنگ با شوروی که این کشور شکست خورد و فروپاشید پاکستان بار دیگر به فراموشی سپرده شد.حتا وقتی پاکستان در مقابل آزمایش های هسته ای هند مجبور شد در سال ۱۹۹۸ در زمان نخست وزیری نواز شریف آزمایش های هسته ای انجام دهد از سوی امریکا مورد تحریم های اقتصادی قرار گرفت

 

پاکستان بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار ضرر کرد

 اما با حادثه ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ میلادی وضعیت بار دیگر تغییر کرد. امریکا باردیگر به یاد پاکستان افتاد. تحریم ها برداشت شد، کمک ها سرازیر شد و از سوی دیگر بوش کوچک رییس جمهور وقت امریکا نیز تهدید کرد هرکس با ما نیست، برماست و ژنرال مشرف رییس جمهور وقت پاکستان نیز بسیار سریع پاسخ مثبت داد که پاکستان با امریکاست و در اعتراضات مردم گفت: اگر این کار صورت نمی گرفت، پاکستان را به عصر حجر می بردند.همچنین افزود در قبال این همراهی پاکستان با امریکا، میلیاردها دلار کمک با اسلام آباد صورت خواهد گرفت و این بود که پاکستان طبق عادت و سنت خود بار دیگر به ارباب خود لبیک گفت و از دلارهای امریکا نیز سرازیر شد و از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲ امریکا حدود ۲۵ میلیارد دلار به پاکستان کمک کرده که ۱۷ میلیارد آن کمک نظامی و ۸ میلیارد دلار کمک اقتصادی بود، ولی براساس محاسباتی که در پاکستان صورت گرفته است تنها در نتیجه همکاری در جنگ باصطلاح با تروریسم بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر پاکستان بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار ضرر کرده است.تلفات جانی که دیگر جای خود را دارد که تاکنون در ۱۲ سال گذشته بیش از ۳۵ هزار مردم غیر نظامی و بیش از ۶ هزار نیرو امنیتی ارتش، پلیس، شبه نظامیان از جمله افسران ارشد کشته شدند.
از همه مهمتر اینکه در اثر همکاری پاکستان چه در جنگ با شوروی و چه در جنگ باصطلاح با تروریسم، این کشور به کشوری تبدیل شده است که از یکسو از طرف جهانیان به عنوان مهد و مرکز تروریست ها و یک کشور تروریست پرور یاد می شود و از سوی دیگر صدها گروه مسلح تروریستی که توسط خود سازمان استخباراتی پاکستان ( I.S.I ) بوجود آمده اند.حالا دیگر نظام پاکستان را به چالش کشیده اند و آن را قبول ندارند و می خواهند آن طوری که آنان (طالبان) می خواهند باید پاکستان اداره شود.
حالا حاکمان پاکستان باید در رابطه با همکاری خود با امریکا کمی درنگ کنند که در قبال ۷۰ میلیارد دلار که در عوض همکاری با امریکا در عرض ۶۶ سال گذشته دریافت کرده است چه دستاوردهایی داشته اند و چقدر سود و چقدر ضرر کرده اند؟ اگر کمی هم حس ملی و اسلامی باشد، برخورد ناشایست حاکمان امریکا با نواز شریف در سفر اخیر به واشنگتن باید حاکمان پاکستان را کمی به درنگ وا دارد که نه فقط به هیچکدام از خواسته های پاکستان موافقت نشد،بلکه برعکس پاکستان را از دخالت در کشمیر و هند نیز برحذر داشت و اوباما از هند دفاع جانانه کرد.( ۱ )

 از ملی گرایی تا جهان گرایی:

 

 پاکستان از جمله کشور هایی است که طی چند سال اخیر اذهان محافل فکری وسیاسی را به خود جلب نموده است؛ چرا که این کشور با چالش هایی روبرواست که به طور مستقیم و غیر مستقیم جامعه بین المللی را تحت تأثیر قرار داده است. یکی از عمده ترین این چالش ها که نه تنها پاکستان را آبستن حوادث ناگوار کرده، بلکه بازتاب های آن در سطوح منطقه ای و جهانی به وضوح قابل رؤیت می باشد، چالش رادیکالیسم اسلامی است.

در سطح ملی وجود برخی عناصر مانند مدارس مذهبی و گروههای تروریستی، پاکستان را مبدل به مهد تفکرات رادیکالیسم اسلامی نموده است. در سطح منطقه ای نیز ارتباط با طالبان در افغانستان و تاثیر رادیکالیسم اسلامی بر شدت مبارزه در منطقه کشمیر تحت کنترل هند موجب شده است دو کشور، پاکستان را به عنوان کانون آشوب سازی در منطقه معرفی نمایند. رادیکالیسم اسلامی در پاکستان نه تنها در سطوح ملی و منطقه ای تأثیر گذار بوده، بلکه نفوذ آن در سطح جهانی به شکل ترکیب با القاعده (به صورت سازمانی با گرایش جهانی ) ادامه یافته است.

سوالی که این مقاله در پی پاسخ گویی به آن برآمده این است که چگونه رادیکالیسم اسلامی در پاکستان می تواند نفوذ و تأثیر خود را از سطح ملی به سطح منطقه ای و در نهایت به سطح جهانی گسترش دهد؟ فرضیه پژوهش حاضر مبتنی بر این است که رادیکالیسم اسلامی در پاکستان جهانی فکر کرده ، محلی و منطقه ای عمل می کند. نوع تحقیق در این نوشتار، توصیفی- تحلیلی و روش تحقیق کتابخانه ای و اسنادی می باشد.

از ۱۴ اگست سال ۱۹۴۷ که پاکستان به عنوان یک کشور مسلمان بر روی نقشه سیاسی جهان پدیدار گشت تا زمان حال، این کشور همواره گرفتار بی ثباتی سیاسی، برخوردهای پیاپی فرقه ای و گسترش چشم گیر بنیاد گرایی بوده است.
چنانچه موضوعات و مسایل مربوط به دنیای سیاست را در دو قالب «خیر» و «شر» مورد ارزیابی قرار دهیم؛ به طوری که اگر موضوعاتی نظیر تروریسم، بنیاد گرایی و پرورش فرهنگ خشونت را به عنوان نمادی از پدیده های « شر» و هم چنین موضوعاتی از قبیل مبارزه با تروریسم، دموکراسی خواهی، تحمل مخالفان و تکثر گرایی را به عنوان نمادی از پدیده ای «خیر» شاخص قرار دهیم، خواهیم دید وضعیتی که بر پاکستان حاکم است حکایت از برتری شر در مقابل خیر در این کشور دارد . دغدغه نجات بخشی انسان ها از سوی پاکستانی های افراطی، کار را به جایی رسانده است که امروزه پاکستان در پرتو راه اندازی جنبش های اسلام گرای بی وطن حامی رادیکالیسم اسلامی، بسان طبیبان معنوی بی سرزمین ، اقدام به مداخلات غیر قانونی کرده و خشونت های نابخشودنی را به بهانه دستورات دین اسلام به انجام می رسانند.

آثار و تبعات ناشی از وضعیت رادیکالیسم نگران کننده در پاکستان و گسترش خشونت های غیر قابل کنترل، اهمیت بررسی این موضوع را در نوشتار حاضر بیان می دارد؛ به دیگر سخن نتایج ناشی از خشونت و رادیکالیسم اسلامی در پاکستان همانند ویروسی خطرناک، در کنار تأثیرگذاری بر سطح داخلی به سطوح منطقه ای و جهانی نیز سرایت کرده و آن ها را هم آلوده نموده است. تبیین و بررسی چگونگی رخنه رادیکالیسم از نوع پاکستانی آن از سطح ملی به منطقه ای و در نهایت به سطح بین المللی هدف اصلی مقاله می باشد.
طی معرفی و شناخت عناصر مولد رادیکالیسم در سطح داخلی پاکستان مانند مدارس مذهبی و انواع گروه های تروریستی به عنوان پرورشگاه اصلی تروریست ها و نماد های بنیاد گرایی و هم چنین در سطح منطقه ای ارتباط آن ها با طالبان در افغانستان و تقویت و تشدید عملیات های تروریستی در منطقه کشمیر تحت کنترل هند با الهام از افراط گرایی اسلامی و در نهایت ترکیب رادیکالیسم اسلامی از نوع پاکستانی آن با القاعده که میزان گسترده گی نفوذ و انتشار این ویروس خطرناک در سطح جهانی را نمایان می سازد، مشخص می گردد که رادیکالیسم اسلامی در پاکستان جهانی فکر کرده، محلی و منطقه ای اقدام به فعالیت می نماید.

جهت تبیین چگونگی عملکرد افرط گرایی اسلامی در پاکستان و نحوه تأثیرگذاری آن بر سه سطح داخلی، منطقه ای و جهانی به بررسی هر کدام از سطوح و نحوه تعامل آ ن ها می پردازیم.

بهره اول: تأثیر رادیکالیسم اسلامی در پاکستان بر سطح ملی به عقیده بسیاری از کارشناسان، پاکستان به عنوان باشگاه تروریسم پروری در میان کشورهای منطقه محسوب می گردد. از عمده دلایل اطلاق این عنوان به پاکستان، وجود چندین هزار مدرسه مذهبی تندرو و هم چنین حضور گروه های تروریستی در خاک این کشور می باشد.

الف) مدارس مذهبی افراطی پاکستان:

اهمیت و جایگاه مدارس مذهبی پاکستان در پدیده رادیکالیسم اسلامی به میزانی است که جفری گلدبرگ[۱]، از آن به عنوان نماد و مظهر " آموزش جنگ جویان مقدس[۲] " (The United States Institute of Peace,2005) نام می برد. این در حالی است که بر اساس آمار تعداد مدارس مذهبی افراطی پاکستان، بیش از ۱۲۱۵۳ باب مدرسه در سراسر کشور با بیش از ۲۴۲/۵۴۹/۱ دانش آموز مشغول به تحصیل می باشد(Raman, 2006:3).

در خصوص عوامل اصلی رشد مدارس مذهبی در پاکستان می توان به چند عامل نظیر قدرت گیری ژنرال ضیا الحق، وقوع انقلاب اسلامی در ایران و حمله ارتش سرخ شوروی به افغانستان در سال ۱۹۶۹ اشاره نمود.

۱- قدرت گیری ژنرال ضیا الحق: از جمله عوامل اساسی رشد مدارس مذهبی در پاکستان قدرت یابی ژنرال ضیا الحق، یک دیوبندی[۳] علاقه مند به وهابیت بود. از آن جا که توسعه مکتب سلفی در سراسر جهان اسلام به کمک دلارهای نفتی یک هدف اساسی و بلند مدت برای عربستان سعودی محسوب می گردید، ژنرال ضیا توانست از این طریق، مدارس مذهبی را زیر چتر حمایت های سعودی ها ببرد (ملازهی، ۷۸:1386). این در حالی بود که در دوران ضیا الحق برای نخستین بار در تاریخ پاكستان، حكومت به حمایت مالی از توسعه آموزش‌های مذهبی اقدام نمود و حتا  پرداخت زكات جهت تأمین هزینه مدارس مذ هبی بر ای شهروندان این کشور الزامی گردید. ژنرال ضیا در راستای موفقیت هر چه بیشترمدارس مذهبی اقدام به کاهش بودجه عمومی آموزش و پرورش پاکستان نمود. با کاهش بودجه عمومی آموزش و پرورش ، فرزندان خانواده های فقیر به ویژه در سطح روستاها به سوی مدارس مذهبی که کمک هزینه تحصیلی آن ها پرداخت شده بود، فرستاده شدند. به موازات این مهم، ژنرال ضیا دستور داد مدارک تحصیلی این مدارس معتبر شناخته شود و دستگاه های دولتی به ویژه ارتش موظف به جذب این نیروها در سمت های مختلف شدند. حتا برای مدتی ارتقاء درجه نظامیان به این بستگی داشت که آن ها فرایض را کاملاً به جا آورده و در مدارس مذهبی دوره هایی را گذرانده باشند (شفیعی، ۱۳۸۴: ۳).

۲- وقوع انقلاب اسلامی در ایران: وقوع انقلاب اسلامی در ایران و تأسیس جمهوری اسلامی ایران بر اساس آموزه های فقهی تشیع عامل دیگر رشد مدارس مذهبی در پاکستان به شمار می آید. ژنرال ضیا، انقلاب اسلامی ایران را به حمایت از شیعیان پاکستان متهم نمود و احیا  تفکر سنی افراطی را گزینه ای موثر برای خنثا کردن آن می دانست. در عین حال پیروزی انقلاب اسلامی ایران با واکنش منفی برخی از کشورهای جهان عرب مواجه گردید. کشورهای عربی مزبور به منظور جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب اسلامی ایران در پاکستان، ضمن حمایت از گروه های خاص تندرو در این کشور، به گسترش و حمایت از مدارس مذهبی پرداختند.

- حمله شوروی به افغانستان: هم زمان با یورش ارتش سرخ در سال ۱۹۷۹ به افغانستان، بار دیگر گسترش مدارس مذهبی پاکستان در الویت قرار گرفت. در حقیقت با حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان، پاکستان به عنوان خط مقدم[۴] جبهه مبارزه با کمونیسم تبدیل گردید و در این میان مدارس مذهبی پاکستان زمینه عضویت جهادگران از کشورهای مختلف را در اردوگاه ها جهت آموزش ایدیولوژیک و جنگ های چریکی فراهم آورند. بدین ترتیب علماء متعصب دیوبندی آموزش ایدئولوژیک مدارس مذهبی پاکستان را به عهده گرفتند تا داوطلبان جهاد در افغانستان را آموزش دهند. به بیان دیگر، مدارس نقش سربازان پیاده را در بازی شطرنج افراط گرایی مذهبی برعهده داشتند(Synovitz,2004).

با وقوع حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و گسترش موج افراط گرایی و اندیشه های رادیکالیستی و آشکار شدن جایگاه ویژه مدارس مذهبی پاکستان در تلقین فکری و ایدیولوژیکی و حتا آموزش نظامی به تروریست ها تعدادی از محققان اظهار كردند که تهدید جدی از جانب مدارس مذهبی رادیکال پاکستان نه فقط ثبات منطقه جنوب آسیا بلکه امنیت را در سراسر جهان تهدید می کند.

بر اساس تحقیقات صورت گرفته مشخص گردید فارغ التحصیلان مدارس مذهبی پاکستان غالباً در مسیری قرار می گیرند که مستعد جذب توسط فرقه های مذهبی افراطی برای نبرد در کشمیر و افغانستان، مبارزه برعلیه حکومت مرکزی پاکستان و حتا گروه های مذهبی رقیب می شوند. تعدادی از این مدارس در حال صدور بینش خاص خود از جهاد به سراسر دنیا هستند؛ به عنوان نمونه رییس مدرسه « خدام الدین » اظهار داشت این مدرسه در حال تعلیم و آموزش دانش آموزان متعددی از کشورهای برمه، نپال، چچن، بنگلادش، افغانستان، یمن، مغولستان و کویت می باشد. هم چنین دانش آموزانی از کشورهای ازبکستان، تاجیکستان، روسیه و ترکیه در مدرسه «دار العلوم الحقانیه»، دیگر مدرسه مذهبی افراطی پاکستان تعلیم می بینند(استرن،۱۹:1379).

با نظر به اینکه مدارس مذهبی پاکستان شخصیت هایی مانند بن لادن و ملا عمر را به عنوان قهرمانان شکست ناپذیر معرفی نموده و از طریق شستشوی مغزی[۵] محصلان، آن ها را تشویق به اجرای عملیات های تروریستی و انتحاری در هر نقطه از جهان می نمایند (Tohid, 2004: 4)، می توان بازتاب تفکرات رادیکالیستی و گستره تأثیر آن ها را در این مراکز به وضوح مشاهده نمود.

ب) گروه های تروریستی پاکستان:

به این دلیل از پاکستان به عنوان بهشت امن تروریست ها یاد می شود که انواع مختلف گروه های افراطی و خشونت طلب تروریست در خاک این کشور حضور داشته و بدون محدودیت به فعالیت می پردازند. از جمله گروه های تروریستی پاکستان:

۱- گروه های تروریستی فرقه ای مانند سپاه صحابه[۶]، لشکر جهنگوی[۷]،

 ۲- گروه های تروریستی ضد هندی مانند لشکر طیبه[۸] ، جیش محمد[۹] ،

 ۳- و تحریک نفاذ شریعت محمدی[۱۰] و تحریک طالبان پاکستان[۱۱] می باشد(Tellis, 2008:6) این گروه ها به انجام فعالیت های تروریستی در راستای اجرای رادیکالیسم اسلامی می پردازند که در ذیل به صورت مختصر آن ها را شرح می دهیم.

سپاه صحابه پاکستان

تکوین سپاه صحابه، واکنشی به تشکیل تحریک فقه جعفری[۱۲] محسوب می گردد. بعد از تأسیس تحریک فقه جعفری به عنوان سازمان مدافع حقوق شیعیان پاکستانی، دو کنفرانس توسط جماعت اسلامی پاکستان و جمعیت علماء اسلام برای مبارزه با جنبشی که توسط شیعیان ایجاد شده بود، ترتیب داده شد( Abou Zahab, 2002  ). در همین راستا سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی.اس.آی)[۱۳] با حمایت آمریکا، عربستان و عراق گروهی از مسلمانان مهاجر دیوبندی را تشویق به مبارزه علیه فعالیت های تحریک فقه جعفری نمود. بدین ترتیب، انجمن سپاه صحابه پاکستان[۱۴] - که بعد ها به سپاه صحابه پاکستان تغییر نام داد- به رهبری مولانا حق نواز جهنگوی [۱۵]که خود یکی از روحانیون جمعیت العلماء الاسلام بود، به منظور به توازن کشیدن قوای سیاسی پاکستان و پیشبرد منافع مسلمانان اهل تسنن در سال ۱۹۸۵به وجود آمد(Sipah-e-Sahaba Pakistan, 2008).
در خصوص عمده ترین اقدامات تروریستی صورت گرفته توسط این گروه می توان به ترور صادق گنجی، سرکنسول ایران در لاهور در تلافی مرگ جهنگوی در دسامبر سال ۱۹۹۰ اشاره نمود(امرایی، ۱۳۸۳ : ۲۴۹ ). هم چنین افراطی های سپاه صحابه در ژانویه سال ۱۹۹۷ به مرکز فرهنگی ایران در لاهور حمله نمودند و نیز هفت دیپلمات ایرانی در مولتان[۱۶] را به شهادت رساندند. در تلافی مرگ ضیا الرحمن فروغی( رهبر این گروه) پنج افسر نظامی ایران در پاکستان در سپتامبر سال ۱۹۹۷، توسط سپاه صحابه و لشکر جهنگوی کشته شدند. این گروه با مدارس مذهبی تندرو پاکستان ارتباط گسترده داشته و تعداد عمده ای از نیروهای خود را از بین دانش آموختگان این مدارس فراهم می آورد. گفتنی است ارتباط اعضای لشکر جهنگوی با القاعده در رادیکال شدن این گروه عاملی موثر بوده است.

لشکر جهنگوی:

از مهم ترین گروه های تروریستی پاکستان لشکر جهنگوی می باشد که امروزه به عنوان " اسب تروا جدید القاعده[۱۷]" برای انجام عملیات های تروریستی معرفی شده است(Raman, 2007: 1)، در حقیقت این گروه تروریستی، یکی از گروه های افراطی مذهبی پاکستانی است که توسط سپاه صحابه با هدف مبارزه با نهضت جعفری تأسیس گردید. لشکر جهنگوی چندین سال به عنوان شاخه نظامی سپاه صحابه فعالیت می نمود. اعضای آن عمدتاً مسلح بوده و فعالیت های آن بیشتر از نوع تروریستی و دامن زدن به مسائل فرقه ای می باشد. لشکر جهنگوی به عنوان سازمانی با ایدئولوژی وهابی، دارای احساسات ضد آمریکایی، ضد هندی، ضد اسراییلی، ضد ایرانی و ضد شیعه می باشد و همواره به عنوان مسوول قتل شیعیان در پاکستان و هزاره افغانستان متهم بوده است. بر طبق گزارشات، همواره پیوند مستحکمی میان لشکر جهنگوی و طالبان افغانستان وجود داشته است و این سازمان تروریستی پاکستانی از پناه گاه های طالبان در افغانستان جهت آموزش اعضای خود استفاده می نماید. در همین راستا مقامات اسلام آباد معتقدند نوع روابط لشکر جهنگوی با طالبان به گونه ای می باشد که اعضای دو گروه در کنار یکدیگر می خورند، آموزش می بینند و مبارزه می کنند. هم چنین طبق تحقیقات صورت گرفته مراکز تحقیقاتی پاکستان در سال ۲۰۰۲ القاعده نقش به سزایی در آموزش اعضای لشکر جهنگوی حتا پس از حمله آمریکا به افغانستان ایفا می نماید. در ضمن این گروه تروریستی پاکستانی، عضو جبهه بین المللی اسلامی[۱۸] اسامه بن لادن می باشد. از آن جایی که القاعده نمی تواند به دلایل امنیتی و هم چنین آشکار شدن هویت اعضایش، مستقیماً در بعضی مناطق اقدام به عملیات نماید بنابراین از لشکر جهنگوی در این راستا استفاده می کند. این موضوع موجب مطرح شدن لشکر جهنگوی به عنوان اسب تروا جدید القاعده در محافل سیاسی گردید.

لشکر طیبه:

لشکر طیبه یک سازمان بنیادگرای اسلامی فرقه اهل حدیث در پاکستان است که توسط هواداران اسامه بن لادن به رهبری حفیظ محمد سعید، جهت آموزش داوطلبان مبارزه در کشمیر تأسیس گردید. لشکر طیبه از ناحیه آی.اس.آی به ویژه پس از سال ۱۹۹۶ حمایت شده است؛ این حمایت از زمانی که آمریکا در سال ۱۹۹۷، حرکت الانصار[۱۹] را جزو گروه های تروریستی قرار داد، افزایش یافت.

لشکر طیبه به عنوان یکی از مهم ترین گروه های تروریستی پاکستان، در صدد تقویت گروه های بنیادگرا مذهبی می باشد تا از آن ها به عنوان مخالفان سرسخت ظهور جنبش های دموکراتیک و غیر نظامی استفاده نماید. ناظران معتقدند که این ائتلاف بنیادگراها و عناصر تروریست در پاکستان و رابطه آن ها با طالبان و القاعده، نه تنها ثبات پاکستان بلکه ثبات منطقه را تهدید نموده و موجب صدور تروریست ها به سراسر جهان می گردد. ایدئولوژی لشکر طیبه به چالش کشیدن حاکمیت هند بر جامو کشمیر است. این گروه تروریستی در منطقه کشمیر دارای اردوگاه های متعدد آموزشی بوده و نخستین منطقه عملیاتی اش نیز جامو و کشمیر است. در خصوص ارتباط لشکر طیبه با القاعده نیز باید گفت، پیوند لشكر طیبه با القاعده از زمانی كه پرویز مشرف، بعد از ساقط كردن حكومت طالبان به‌ وسیله آمریكا تغییر جهت داد و بنا به درخواست مشترك آمریكا و هندوستان، لشكر طیبه را گروه‌ تروریستی اعلام کرد و فعالیت آن را در پاكستان ممنوع نمود، قوی ‌تر شده است زیرا مولانا الیاس كشمیری، رهبر معنوی لشكر طیبه به مناطق قبایلی پاكستان رفت و در كنار رهبران القاعده و گروه طالبان افغانستان قرار گرفت(ملازهی، ۱۳۸۸).

جیش محمد:

جیش محمد در مقایسه با سایر گروه های تروریستی فعال در جامو و کشمیر یک گروه تندرو نسبتاً جدیدی می باشد که ارتباط تنگاتنگی نیز با لشکر طیبه دارد و به عنوان قسمتی از شبکه تروریست های اسلامی افراطی، حضور فعالی در خشونت های تروریستی در جامو و کشمیر دارد(Army of the Prophet,2008:1). جیش محمد نیز توسط پاکستان شکل گرفته و کنترل می شود. این گروه در ۳۱ ژانویه ۲۰۰۰، توسط مولانا مسعود اظهر در کراچی به وجود آمد. در خصوص احساسات ضد هندی و ضد آمریکایی مسعود اظهر می توان به سخنرانی او پس از آزادی از زندان اشاره نمود؛ او در حضور طرفداران خود در پاکستان اعلام نمود: « من در راستای انجام وظیفه به اینجا آمده ام که بگویم تا زمانی که هند و آمریکا را نابود نکرده ایم، مسلمانان نباید در وضیعت صلح و آرامش بمانند» (Ibid). بر طبق برخی گزارشات ، جیش محمد با طالبان و القاعده و بن لادن ارتباط نزدیکی داشته و در مکان های مختلف با سران رهبران آن ها ملاقات نموده است. هم چنین این گروه روابط نزدیکی با گروه های تروریستی سنی در پاکستان مانند لشکر جهنگوی و سپاه صحابه پاکستان دارد.

تحریک نفاذ شریعت محمدی:

تحریک نفاذ شریعت محمدی یا نهضت اجرای شریعت محمدی،توسط مولانا صوفی محمد - پیرو مکتب وهابی و از اعضای فعال جماعت اسلامی - در سال ۱۹۹۲ تاسیس گردید(Abdul Nasir, 2006). هدف این گروه اجرای شریعت -البته طبق برداشت خود آن ها- در پاکستان مطرح شد. طبق جهان بینی این گروه افراطی، پاکستان نیز باید به شیوه حکومت طالبان اداره شود. مولانا صوفی محمد پس از حمله نیروهای آمریکا به افغانستان، به همراه هزاران نفر از هوادارانش جهت کمک به طالبان به سمت این کشور حرکت نمود. تعداد زیادی از مبارزان او توسط جبهه ائتلاف شمال افغانستان دستگیر یا کشته شدند و فقط تعداد کمی از آن ها از جمله صوفی محمد به پاکستان بازگشتند. صوفی محمد نیز در پی بازگشت به پاکستان توسط مقامات این کشور دستگیر و روانه زندان گردید(Roggio, 2007). بعد از دستگیری مولانا صوفی محمد دامادش مولانا فضل ا... معروف به ملا رادیو[20] (Kronstadt, 2007: 7) هدایت تحریک نفاذ شریعت محمدی را بر عهده گرفت. مولانا فضل ا... از طریق ایستگاه رادیویی خود اجرای خشن دستورات شریعت، تعطیلی مدارس دخترانه ، بسیج نیروها برای کمک به طالبان در افغانستان را ضروری اعلام نمود.

تحریک طالبان پاکستان:

در سال های اخیر نگرانی محافل سیاسی با ظهور نیروهای شبه نظامی افراطی تحت عنوان تحریک طالبان پاکستان به رهبری بیت ا... محسود در مناطق قبیله ای خودمختار پاکستان، شدت یافته است. این گروه افراطی همواره متهم به اجرای انواع حملات تروریستی می باشد؛ از جمله اقدامات طالبان پاکستان در منطقه وزیرستان، اعلام ممنوعیت فروش سی دی موسیقی و فیلم، اخذ مالیات از کالاهایی که از منطقه مزبور عبور می کردند و تأسیس دادگاه اسلامی به سبک طالبان به عنوان جایگزین جرگه در وانا می باشد. هم چنین بیش از صد نفر از حامیان دولت پاکستان و موافقان اشغال افغانستان در منطقه تحت کنترل محسود که از آن به عنوان طالبانستان[21] نام برده می شود، گردن زده شدند. پیروان او سعی در ایجاد ارعاب در میان مردم منطقه دارند (Walsh, 2006:1) .

محسود در سال ۲۰۰۷ در مصاحبه با خبرگزاری الجزیره اعلام کرد "معجزه جهاد[۲۲]" را با حمله به نیویورک و واشنگتن و لندن به نمایش خواهد گذاشت( Ali and King, 2009:2). هم چنین خبرگزاری آسوشیتد پرس از قول محسود اعلام کرد به زودی به واشنگتن حمله خواهیم کرد و با این حمله همه جهانیان را متحیر خواهیم ساخت(Ibid). او مأاموریت خود را ادامه جهاد در افغانستان و پاکستان و انتقام از حملات امریکا اعلام کرد. تحلیل گران سی آی ای و سایر آژانس های اطلاعاتی معتقدند محسود و القاعده ارتباطات نزدیکی با یکدیگر دارند. فصل مشترک اقدامات مدارس مذهبی و گروه های تروریستی پاکستان، نشر و گسترش رادیکالیسم اسلامی می باشد. باید در نظر داشت مدارس مذهبی پاکستان همراه با اردوگاه های آموزشی گروه های تروریستی با تربیت نیروهای رادیکال، موجب انتقال ایدیولوژی افراط گرایی از سطح داخلی به سطح منطقه ای می شوند که در ذیل به آن پرداخته خواهد شد.

بهره دوم: تاثیر رادیکالیسم اسلامی در پاکستان بر سطح منطقه ای

از عمده ترین و ملموس ترین بازخوردهای رادیکالیسم اسلامی موجود در پاکستان در سطح منطقه ای، در دو کشور افغانستان و هند قابل رؤیت می باشد. ارتباط پاکستان با گروه طالبان افغانستان و نیز تأثیر افراط گرایی اسلامی پاکستانی بر فرآیند مبارزه در منطقه کشمیر، دو نماد نفوذ جریان تفکرات رادیکال از سطح داخلی پاکستان به سطح منطقه ای می باشند.

الف) ارتباط پاکستان با طالبان در افغانستان. نخستین نکته قابل ذکر در خصوص روابط میان پاکستان و طالبان، نحوه ایجاد جنبش طالبان افغانستان می باشد. تفاسیر متعددی مبنی بر فلسفه ایجاد این گروه افراطی وجود دارد. بنا به یک روایت، منشاء آنها ظهور یک گروه از مردان جوان در قندهار می باشد که سابقاً طلاب یک مدرسه دینی بودند که جمعیت العلماء الاسلامی به رهبری مولانا فضل الرحمن آن را برای آوارگان افغانی در اقصی نقاط ایالت سرحد شمال غربی در پاکستان دایر نموده بود. این طلبه ها، حکومت محلی مجاهدین را برکنار و یک «حکومت اسلامی » به رهبری ملا عمر- از رزمندگان جنگ علیه شوروی- تشکیل دادند. بعدها سرویس امنیتی پاکستان، آی اس آی سازماندهی آن ها را به عهده گرفت(فرزین نیا،1382: 73). روایت دوم بیان می دارد که سرویس امنیتی پاکستان، طالبان را از مدارس دینی تجهیز، تعلیم و مسلح نمود و آن ها را به داخل مرزهای افغانستان فرستاد. مهارتهای نظامی طالبان، تبحر آن ها در استفاده از سلاح های نظامی پیشرفته و فنون رزمی در نتیجه تعلیمات ارتش پاکستان بود که حتا سربازان و فرماندهان آن هر از گاهی در کنار طالبان می جنگیدند(همان، ۷۴).

در حقیقت روابط میان پاکستان و طالبان را می توان در سه سطح مدارس مذهبی، نقش احزاب سیاسی و سیاست دولت بررسی نمود؛ نکته قابل ذکر در خصوص اولین حلقه ارتباط طالبان و مدارس دینی پاکستان این می باشد که در دهه ۱۹۸۰- همان طور که قبلاً مطرح شد- شاهد رشد چشم گیر شبکه مدارس مذهبی در این کشور بودیم. بیش از نود درصد رهبران طالبان از مدارس مذهبی پاکستان به خصوص مدارس مذهبی ایالت های مرزی شمال غربی این کشور فارغ التحصیل شده اند. در این میان نقش مدرسه دارالعلما حقانی در تأمین اعضای طالبان نیز قابل توجه می باشد. جهت بررسی دومین حلقه ارتباط طالبان و پاکستان، نقش احزاب سیاسی پاکستان مطرح شده است. در ارتباط طالبان و احزاب بنیاد گرای این کشور باید گفت که بسیاری از احزاب اسلامی بنیادگرای پاکستان مسله جهاد در افغانستان را در الویت برنامه های خود قرارداده بودند. حزب جماعت العلماء اسلام به رهبری مولانا فضل الرحمن-که متعلق به قوم پشتون بود- و هم چنین مدرسه دارالعلما حقانی که توسط مولانا سمیع الحق اداره می شد، صدها مجاهد طالب جنگ در افغانستان را به این کشور اعزام نمودند. در مورد سومین حلقه ارتباط میان پاکستان و طالبان که موضوع سیاست دولت اسلام آباد می باشد می توان گفت که برای زمام داران پاکستان حمایت از طالبان نه تنها از این لحاظ اهمیت داشت که توسط آن ها، دولت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود به عنوان دولت نامطلوب و دارای روابط نزدیک با هندوستان سرنگون می شد بلکه دولت مردان پاکستان در سایه حاکمیت طالبان در صدد دست یابی به اهداف دیگری نیز بودند. از جمله این اهداف: تاسیس یک دولت پشتون از عناصر و حلقه های مورد نظر خودشان در افغانستان، تشکیل پایگاه برای نیروهای جنگجوی کشمیری در افغانستان، مشارکت در جنگ کشمیر، ایجاد زمینه مساعد تجارت با آسیای میانه از طریق افغانستان، انتقال انرژی آسیای مرکزی به پاکستان، پایان دادن به منازعه تاریخی در خصوص خط دیورند[۲۳] و همچنین تحکیم موقعیت سوق الجیشی پاکستان در برابر دشمن دیرینه اش هند قابل ذکر می باشد. به بیان دیگر سیاست افغانی پاکستان نیز بر محور امنیت استوار بوده است ((اندیشمند، 1386: 196).

حمایت پاکستان در سطح وسیع شامل حال طالبان می شد تا اینکه با وقوع حادثه تروریستی۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله به برج های تجارت جهانی و مقر پنتاگون در واشنگتن، امریکا جهت مجازات تروریست ها تصمیم به حمله به افغانستان گرفت. اسلام آباد نیز تحت فشار کاخ سفید مجبور به اعلام قطع حمایت از طالبان به عنوان سرمایه سعودی و امارات متحده عربی مورد شناسایی قرار گرفت. همچنین پاکستان یکی از سه کشوری بود که در زمان رژیم طالبان در کابل سفارت داشت و آخرین کشوری بود که بعد از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر تحت فشارهای خارجی به ویژه امریکا، سفارتش را تعطیل و حمایتش از طالبان را قطع نمود اما بر اساس گزارشات از آن جایی که نیروهای طالبان در حکم سرمایه سیاست خارجی اسلام آباد (PhilipCohen,2003) محسوب می شوند حمایت اسلام آباد از طالبان و ارسال نیرو جهت مبارزه در کنار طالبان افغانستان علی رغم تعهد اسلام آباد در خصوص قطع ارتباط با آن ها کماکان ادامه دارد(Elias,2007).

ادامه حمایت همه جانبه از طالبان از جمله درخواست های اصلی مدارس مذهبی پاکستان از دولت و سایر ارگان ها می باشد. زمانی دلیل این درخواست روشن می شود که در نظر داشته باشیم تعداد کثیری از رهبران طالبان از مدارس مذهبی پاکستان فارغ التحصیل شده و پیوند ناگسستنی میان آن ها وجود دارد. گروه های افراطی و تروریست پاکستان نیز که از آغاز با طالبان ارتباط تنگاتنگی داشته و به محل آموزش جهادگران افغان در زمان حمله شوروی به افغانستان تبدیل شده بودند حتا پس از سقوط حکومت طالبان در پی حملات نیروهای ایتلاف به رهبری آمریکا در سال ۲۰۰۱، به حمایت از طالبان در شکل تهیه مکان امن، هویت های جعلی و حمایت از آن ها در شهرهای پاکستان مانند کراچی، پیشاور و راولپندی ادامه می دهند(Terrorist Organization,2006) در هر حال واقعیت این است که ادامه حضور طالبان نشانه ای از ادامه تلاش های پاکستان برای نفوذ در کابل تعبیر شده و این برداشت وجود دارد که علت اصلی تداوم سیاست پاکستان در خصوص حمایت از طالبان، مسأله خط مرزی دیوراند می باشد. طبق این برداشت، مادامی که راه حل مرضی الطرفین در این باره یافت نشود، ادامه حمایت از طالبان به قوت خویش باقی خواهد ماند.(ملازهی، 1387: 55). بنابراین از مهم ترین عواملی که موجب شد دولت مردان پاكستان در جهت پیشگیری از دومینوی سقوط مهره های خویش در افغانستان از تبدیل طالبان به مهره ای سوخته جلوگیری به عمل آورد، اقناع دولت افغانستان در تن دادن به خط دیوراند به عنوان مرز رسمی افغانستان و پاکستان می باشد، موضوعی که بیش از نیم قرن مطمح نظر دولتمردان پاکستان بوده است (محمودی، 1387121:).

ب) تأثیر رادیکالیسم اسلامی پاکستان بر منطقه کشمیر. از سال1947 - یعنی زمان خروج بریتانیا از شبه قاره هند - هندوستان به دو کشورمستقل هند و پاکستان تقسیم شد. این تقسیم نه تنها به آرامی صورت نگرفت بلکه با شورش ها و تنش های قومی و مذهبی به خصوص میان مسلمانان و هندوها همراه بود؛ از آن زمان تاکنون این دو کشور به عنوان دشمنان اصلی یکدیگر، سه بار در سال های (۱۹۴۷) ، (۱۹۶۷) و (۱۹۷۱) وارد جنگ با همدیگر شده اند و بارها تا نزدیکی یک درگیری تمام عیار پیش رفته اند. به نحوی که حدود نیم میلیون نفر در این درگیری ها جان خود را از دست دادند. به رغم تلاش هایی که در جهت کاهش تنش در روابط میان دو کشور صورت گرفته است، اختلاف میان دو کشور هم چنان با افت و خیزهای فراوان ادامه دارد(توحیدی، 1386).

نگاه پاکستان به مسئله کشمیر یک نگاه قومی-مذهبی است چرا که رهبران پاکستان به دلیل حساسیت های داخلی بر این اعتقادند که دو ملت هند و پاکستان از لحاظ مذهبی هیچ تشابهی با یکدیگر ندارند بنابراین طبیعی است که کشمیر به جهت ترکیب مذهبی آن متعلق به پاکستان باشد. در مقابل هندوستان یک درک ارزشی از مسئله کشمیر دارد و خواهان استقرار دولتی کاملاً عرفی می باشد. مقامات هندی معتقدند که تنها در بطن یک هندوستان یکپارچه این امکان برای مردم کشمیر به وجود می آید که تحت یک حکومت عرفی به زندگی بپردازند. به بیان دیگر از نگاه دولتمردان هندی، جدایی کشمیر از هندوستان در نهایت به سبب دخالتهای پاکستان، منجر به ایجاد حکومتی دین سالار و تحت کنترل افراطیون مذهبی خواهد شد که باعث گستردگی وسیع نا آرامی های قومی و مذهبی در هندوستان می گردد(دهشیار،1383: 385). باید این نکته را در نظر داشت که بحران کشمیر تا سال ۱۹۸۰ برخاسته از تلاش ملی گرایان و عرفی گرایان برای الحاق به پاکستان بوده است اما از اوایل دهه ۱۹۹۰ به دنبال الحاق دانش آموختگان مدارس مذهبی پاکستان و مبارزان افغانی به صفوف مبارزان کشمیری، ماهیتی کاملاً مذهبی پیدا کرده است(همان).
دیوید ریف[24] معتقد است که مبارزان کشمیری تحت تأثیر اتدیشه های افراطی، اختلاف میان پاکستان و هند در خصوص مسئله کشمیر را مانند مسئله تعارض اعراب و اسرائیل در خصوص بیت المقدس دانسته و به مبارزه مداوم جهت دستیابی به حق خود اعتقاد دارند. طبق آموزه های مدارس مذهبی پاكستان و اعتقاد گروه های افراطی این كشور رزمندگان کشمیری نه تنها تروریست نبوده بلکه تحت عنوان مبارزان آزادی[25] باید به نبرد خویش ادامه دهند(Hadar, 2002:1).

تکنولوژی مورد استفاده گروه های قومی و مذهبی درگیر در بحران کشمیر بر اساس آموزه های رادیكالیسم، توسل به عملیات های تروریستی در دو سوی خط کنترل، برای تحقق خواسته های خود می باشد. جنگ غیر متعارف که مورد استفاده گروه های افراطی در این منطقه می باشد با توجه به سهولت دستیابی به تکنولوژی مورد استفاده در تشدید بحران، بسیار مؤثر و در جلوگیری از سرگرفتن مذاکرات جدی کارآمد می باشد. در حقیقت افراط گرایان قومی و مذهبی با بهره برداری از تکنولوژی جدید توانستند با کمترین میزان هزینه، بالاترین خسارات را به بار آوردند(دهشیار، همان: 382).

اکثر سازمان های تروریستی کشمیری در پیروی از آموزه های رادیكالیسم اسلامی، متحدان اسامه بن لادن و عضو جبهه بین المللی اسلامی او می باشند و القاء ایدئولوژی القاعده به این جنبش ها از مسائل قابل تأمل می باشد. استراتژی این گرو ها با منافع پاکستان سازگار و علیه هند تدوین شده است. مقامات دهلی نو معتقدند سـازمان های افراطی کشمیری جهت تقـویت صفوف جنگی شـان مانند طالبان، از طلبه های مدرسـه های مذهبی داخل پاکسـتان اسـتفاده نموده و از حمایت وسیع مرکز الدعوة الارشـاد در پاکسـتان که این مدرسـه ها را تمویل می کند، برخوردار می باشـند. در ضمن، عناصر مربوط به شـبکه القاعده که پس از آغاز حملات نیرو های آمریکایی از افغانسـتان گریخته اند، مجدداً در این گروه ها سـازماندهی شـده اند.

بهره سوم: تاثیر رادیکالیسم اسلامی پاکستان در سطح جهانی

افراط گرایی کنونی پاکستان محصول پیوند ایدئولوژیک بین مکتب دیوبندیسم[۲۶] و سلفی گری است. ورود سلفی گری به پاکستان به دوره جهاد مجاهدین افغانستان علیه اشغال این کشور توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق بر می گردد. در همین دوران، « سازمان دفتر خدمات » برای به خدمت گیری مجاهدان کشورهای اسلامی برای جهاد علیه کمونیست ها توسط اسامه بن لادن در عربستان، پاکستان و بسیاری از کشورهای دیگر از جمله در اروپا و امریکا با حمایت لجستیک، آموزشی و معنوی سه کشور عربستان، پاکستان و آمریکا تأسیس شد که همین تشکیلات در سال ۱۹۸۸ به سازمان   « القاعده» - به معنای پایگاه جهاد : « قاعده الجهاد» - تغییر نام داد (مودب، 20:1386). بنابراین می توان گفت مهم ترین علت حضور القاعده در جنوب آسیا پاکستان و با کمی تسامح افغانستان در جنوب آسیا می باشد.
در کنار افغانستان و پاکستان، بحران کشمیر قرار دارد. کشمیر منطقه ای بود که هم نیروهای اسلامی آن برای جهاد در افغانستان وارد عمل شده بودند و هم نیروهای رادیکال از سایر مناطق جهان در پرتو حضور نیروهای کشمیری در افغانستان با آن ها آشنا می شدند. پاکستان که عامل اصلی تجهیز گروه های کشمیری است در برقراری این ارتباط نقش مهمی داشت؛ چرا که اسلام آباد کشمیر را بخشی از تمامیت ارضی خود می داند و لذا بی میل نبود که از طریق جریان های رادیکال اسلامی ، هندوستان را تحت فشار قرار دهد. این فرآیند باعث شد تا القاعده در کشمیر نیز حضور یابد. در حقیقت منطقه کشمیر یکی از عرصه های حضور القاعده در جنوب آسیا و یک منبع مهم استخدام نیروهای افراطی برای القاعده به شمار می آید.

براساس تحقیقات صورت گرفته، سازمان القاعده با گروه های اسلامی پاکستان که دارای احساسات ضد غربی و ضد امریکایی هستند مرتبط می باشد. در خصوص ارتباط القاعده با جریان رادیکالیسم موجود در پاکستان می توان به شواهد زیادی در خصوص ارتباط القاعده با گروه های اسلامی شبه نظامی پاکستان اشاره نمود. بیشتر گروه های افراطی و تروریست پاکستانی عضو جبهه بین المللی بن لادن هستند. شواهدی نیز از همکاری میان اعضای القاعده و لشکر طیبه و پاکستانی هایی که تحت تاثیر آن ها هستند وجود دارد؛ برای نمونه یکی از چهره های مشهور القاعده یعنی ابوزبیده در یک خانه تیمی لشکر طیبه در فیض آباد پاکستان دستگیر شد و اعتراف کرد که اعضای لشکر طیبه به سازمان القاعده و اعضای آن در پاکستان کمک هایی کرده اند. خالد شیخ محمد، یکی دیگر از اعضای ارشد القاعده نیز در حالی که در خانه یکی از اعضای جماعت اسلامی - یکی از رهبران احزاب اسلامی تندرو سیاسی پاکستان – در راولپندی مخفی شده بود، دستگیر شد. هم چنین اکثر اقدامات تروریستی گروه های افراطی پاکستان مانند حادثه هواپیما ربایی (هواپیما آی.سی814 [27]) از خطوط هوایی هند در ۳۱ دسامبر سال ۱۹۹۹ ، انفجار اتوبوسی در مارچ ۲۰۰۲ که منجر به مرگ ۱۴ نفر ( ازجمله ۱۱ تکنیشن فرانسوی) در پاکستان گردید و همچنین انفجار کنسول گری آمریکا در پاکستان که 12 کشته بر جای گذاشت، حمله 13 دسامبر سال ۲۰۰۱ به پارلمان هند در دهلی نو، حادثه مسجد لعل در سال ۲۰۰۷ طبق هماهنگی های صورت گرفته با القاعده انجام پذیرفته است.
نفوذ آموزه های رادیکال در پاکستان به میزانی است که دانشمندان هسته ای این کشور نیز خواهان همکاری و مساعدت با القاعده جهت تجهیز این سازمان به تسلیحات اتمی شیمیایی و بیولوژیک شدند. مأموران اطلاعاتی آمریکا ملاقات رییس سابق کمیسیون انرژی اتمی پاکستان، چودری عبد المجید و سایر دانشمندان هسته ای پاکستان با بن لادن در کابل را تأیید نمودند (Komerath, 2002: 3). شایان ذکر است موج افراطی گری و تأاثیرات رادیکالیسم اسلامی در پاکستان حتا به داخل سازمان آی.اس.آی هم رخنه کرده است به طوری که سرویس امنیت پاکستان روابط مستقیم با چهره های القاعده داشته و حتا حدس زده می شود که آی.اس.آی به اعضای القاعده در پاکستان و کشمیر پناه داده است.
برا ساس مدارک موجود، فارغ التحصیلان مدارس مذهبی پاکستان در اقصی نقاط دنیا با اعضای القاعده در ارتباط بوده و با کمک آن ها اقدام به عملیات تروریستی می نمایند؛ به عنوان مثال دو تن از بمب گذاران متروی لندن در ۷ جولای ۲۰۰۵ در مدارس مذهبی متعلق به افراط گراها در نزدیکی شهر لاهور حضور داشتند(Terrorism in Pakistan,2008 ). بنابراین مشاهده می شود که حیطه تفکر و تاثیر گذاری رادیکالیسم خودسر پاکستانی فقط به درون مرزهای این کشور و حتا در سطح منطقه ای محدود نمی شود بلکه این پدیده شوم از طریق همراهی جریاناتی نظیر القاعده حتا در سطح جهانی نیز نمود داشته است. به بیان دیگر تفکر رادیکالیسم اسلامی که در پاکستان به اشکال متفاوت تولید و تکثیر می شود در بسیاری از آموزه ها از جمله آموزه ی جهاد با سازمان القاعده فصل مشترک داشته و در سطح بین المللی نیز رسوخ یافته است.

نتیجه گیری:

طی سال های اخیرکشور پاکستان صحنه جولان پدیده ای به نام رادیکالیسم اسلامی بوده است. اگر چه در ظاهر، حوزه جغرافیایی این پدیده به درون مرزهای این کشور محدود می شود اما در عمل نفوذ و تأثیر آن در سطح منطقه و حتا سطح جهانی نیز امری غیر قابل انکار می باشد. مدارس مذهبی پاکستان با تلقین فکری و ایدئولوژیکی به جوان ها برای تندروتر شدن و تبلیغ عملیات تروریستی، این کشور را به مهد تفکرات رادیکال تبدیل کرده است. در کنار مدارس مذهبی باید به گروه های تروریستی حاضر در خاک پاکستان که با ترکیب فرهنگ کلاشینکف و ایدیولو‍ژی جهاد علیه دارالکفر به منبع دیگر گسترش ایده های افراطی تبدیل شده اند، نیز اشاره نمود. باید در نظر داشت مدارس مذهبی و گروه های تروریستی پاکستان در حکم زنجیر اتصال نیروها و تفکرات رادیکال داخل این کشور با مبارزان افراطی منطقه و بین المللی می باشند. در سطح منطقه ارتباط تنگاتنگ پاکستان با طالبان در افغانستان و هم چنین تاثیر آموزه های رادیکال بر تقویت جریان افراطی میان مبارزان کشمیری قابل ذكر می باشد. حضور مبارزان القاعده در کشمیر، ارتباط اعضای این سازمان با گرو های تروریستی پاکستان و همکاری القاعده با این گرو های افراطی در انواع حوادث تروریستی و هم خوانی آموزه های افراطی مدارس مذهبی پاکستان با ایدئولوژی القاعده تحت عنوان جهاد، حاکی از پیوند ناگسستنی میان سازمان القاعده و جریان رادیکالیسم اسلامی در پاکستان دارد؛ به این ترتیب رادیکالیسم اسلامی پاکستان در سطح بین المللی نیز با تهدید امنیت جهانی جلوه هایی از خود را آشكار می نماید؛ از همین رو است که بابی سعید از این مساله تحت عنوان ایجاد « هراس بنیادین» نام می برد. شکل گیری چنین ادبیاتی در عرصه نظام بین الملل به معنا جلوه های نظری و عملی است که اندیشه های نادرست رادیکالیسم اسلامی - كه پاكستان نیز سهم عمده در تكوین و گسترش آن دارد- تولید نموده است."

و در آخرین تحلیل، اینکه در مورد پاکستان( اضمحلال و تجزیه و ...) واقعن برنامه هایی پیشرو است یا نه؟ مهمترین رکن حساس و اساسی درین بازی های استخباراتی بین المللی، پیروزی، نجات و سرافرازی افغانان در وحدت و همبستگی آنان بوده تا در یک جبهه ی فراگیر وطنپرستانه بر ضد دشمنان شناخته شده ی تاریخی با تعهد نیرومند و آهنین به مباره ی بی امان آغاز نمایند.

رویکرد ها:

۱- یادداشت های نگارنده.

۲

http://pashto.irib.ir/2010-05-09-11-27-27/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D9%88%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4/item/61484-%D8%B9%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-66-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C

۳-

http://www.iranembassy.pk/fa/political-section/104-about-pak/392-islam-pak.html

4-

http://drshafiee.blogfa.com/post-162.aspx

[1]- Jeffrey Goldberg

[2]- Education of the holly warrior

1- Deobandist

[4]- Frontline

[5]- Brainwash

1-  Sipah-e-Sahaba Pakistan (SSP)

2- Lashkar-i-Jhangvi (LJ)

[8]- Lashkar-e-Toiba (LT)

[9]- Jaish-e-Mohammad (JM)

 

5-Tehrik-e- Taliban-e- Pakistan(TTP)

6- Tehreek-e-Nafaz-e-Shariat- e-Mohammadi (TNSM(

[12]- Tehrik-e-Jafria-e-Pakistan (TJP)

[13] Inter-Services Intelligence  (ISI)

[14]  -Anjuman-e- Sipah-e-Sahaba Pakistan (ASSP)

10- Mulana Haq Nawaz Jhangvi

[16]- Multan

[17]- New Trojan Horse of AL- Qaeda

[18]- International Islamic Fron

2- Harkat ul-Ansar (HUA)

[20]- Mullah Radio

[21]- Talibanistan

[22]- Miracle of jihad

1- Durand Line

 خط مرزی دیوراند به طول ۲۶۴۰ کیلومتر (۱۶۱۰ مایل) در زمان سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند در ۱۲ نوامبر سال ۱۸۹۳ طی معاهده ای میان امیر عبد الرحمن خان از افغانستان و سر هنری مورتیمر دوراند ترسیم گردید و طی آن مناطقی از افغانستان آن زمان به هند بریتانیایی تعلق گرفت.

 [24]- David Rieff

[25]-  freedom fighters

[26]-  Deobandism

دیوبندیسم یکی از مکاتب خاص مسلمانان هند است که به سال ۱۸۵۷ در پاسخ به قدرت استعماری انگلیس بعد از شکست قیام مسلمانان در هند و انحلال رسمی امپراتوری مغول هند  دردهکده دیوبند واقع در ساهارانپور(ایالت اوتارپرادش) بنیان نهاده شد.تعالیم این مکتب با محوریت جهاد بسیار تحت تاثیر آموزه های وهابیت می باشد.

 

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۱ـ ۱۱۰۱

 ازدلدلزار پرتعفن خصومت های اتنیکی - زبانی تا حقوق مشروع بشری- اجتماعی در یک روند ملت سازی مدرن


نوشته :ع. بصیردهزاد

 

در موازی با شکل گیری بنیاد های دموکراسی و آزادی های مدنی در افغانستان که ما آنرا تحت عنوان ارزشهای دموکراسی و اساسات جامعه مدنی میشناسیم، شناخت و پذیرش این ارزش ها به شیوه ها و با تفسیر های مورد استفاده و یا هم مورد سواستفاده قرار گرفته اند که در بعض حالات سوتعبیر و تفسیر این ازرش ها ، در تقابل با آنچه در قانون اساسی افغانستان و کنوانسیون های بین المللی به تعریف و توضیح گرفته شده اند، و در بیگانگی با اصل قرار میگیرند. بدین مفهوم که سوهضم این مفاهیم ( ارزش های بزرگ برای یک جامعه باز ) در وجود و درون شخصیت ها و کرکتر های ضعیف پدیده های سرطانی را انکشاف میدهد که در یک تضاد عمیق با ارزش های دموکراسی و جامعه مدنی ، به شکل زایش پدیده های مختلف نامیمون و ازجمله تعصبات قومی ، سمتی و زبانی رشد میکند.

تبارز این پدیده های یاد شده با اصول و مفاهیم بزرگ به مانند حاکمیت ملی، جامعه ملی و ملت سازی نه تنها در تضاد قرار میگیرند بلکه یک مانع جدی را دریک پروسه ترقی خواهانه ملت سازی به وجود میآورد.

من میخواهم با تحریر این مقاله به مانند صد ها و هزاران هموطن با شرافت مان احساس نفرت خود را در برابر تعصب و تفوق و در عین حال احساس ارج گذاری و شراکت خود را با تبارز احساسات  فراقومی و فرا زبانی  بیان نمایم. شریک ساختن احساس  با آنهای که باید به احساس شان ارج بزرگ گذاشت و ادای احترام نمود که برتحریکات قومی – زبانی نفرت فرستادند و درعین حال با مقالات، مصاحبه ها و نوشتن اشعار به زبانهای پشتو، دری احساس هموطنی و آرمان شان را برای یک ملت واحد ، سرزمین واحد « فرا زبان و فرا قوم »  بیان نمودند. این احساسات وطپرستانه از درون تمام حلقه های اعم از جوانان و سالمندان و از درون هموطنان که به زبانهای مادری و لهجه های زیبا از قندهاری تا هزاره گی، از تخاری و بدخشانی تا خوستی و پکتیایی ، از لهجه ظریف هراتی تا لهجه های زیبای مشرقی ، بیان نمودند. عین انعکاس « متفاوت » در صفحه های انترنتی مانند فیسبوک هم واضحاٌ محسوس بوده است که از یک جانب تعداد قلیل هنوز نتوانستند خود و اندوخته های ذهنی خود را از تعفن تعصبات زبانی- قومی رهایی بخشند. ولی با رضاییت و افتخار میتوان جراات این نتیجه گیری را هم داشت که « عوامل تفرق و تفوق » باید دراحیای موقعیت مشروع و از دست رفته اجتماعی شان اولتر ازهمه تلاش نمایند تا روپوش چرکین تفوق و تفرق بر مبنای زبان و قوم را از خود بدرند ،چونکه آنها «  پشت بطرف آفتاب »  فقط سایه ها را تعقیب نموده اند و بقدر کافی خود و ذهنیت های ناسالم شان در میان افراد و حلقه های مختلف اجتماعی درهم کوبیده شده اند.

هدف دیگر این مقاله هم مکثی بر همین معضلات جدی و قابل تشویش در جامعه کنونی افغانی ما میباشد. ضرورت یک مکث و تعمق به دلیلی باید مطرح بحث روشنفکران ترقیخواه و معتقد برجامعه ملی و روند ملت سازی قرارگیرد که با کمال تاسف افراد با کرکترهای ضعیف که با بالا کشیدن شعارهای تعصب آمیز سمتی، قومی و زبانی که درحقیقت برهمه کاستی های شخصیت خود روپوش مخاصمت و تعصب میگذارند، توانسته اند در قدم اول تعداد افراد اسیب پذیر دیگر را در سه حالت در عقب خود بکشنانند.

اول- اثر گذاری منفی ( در وجود افراد دارای نفوذ و اثر گذار) بر بعضی نهادهای اجتماعی و سیاسی که با انتخاب یک سکوت سازشکارانه از اخذ موقف قاطع در برابر چنین پدیده های وحدت شکن اجتماعی خود را کنار میکشند.

دوم: اینکه چنین افراد در یک معامله نا مشروع و در زد و بندهای پس پرده بعضی وسایل اطلاعات جمعی مخصوصاٌ تلویزیون ها ، سایت های انترنتی و جراید و روز نامه ها را به ساده گی در تصرف خویش قرار میدهند.

و سوم: اینکه نه تنها زمینه تحریکات بوسیله دستگاه های مشکوک خارجی را مساعد میسازند بلکه از آن طریق به شکلی در تحریک بیشتراحساسات مردمان متعلق به اقوام و زبانها ، تیل برآتش میپاشند که منجر به برخورد های منطقه وی میگردد. مثال زنده آن درگیری های دو یا سه سال قبل میان محلات هزاره نشین افغانستان و کوچی ها بوده که بیشترین تحریکات از داخل پارلمان قبلی افغانستان سر چشمه میگرفت که در نهایت تلفات انسانی را هم به وجود آورد.

نویسنده دراین مقاله با یک بررسی گذرا بر سه مساله نبشته هذا را ادامه میدهد:

اول: تاٌمل کوتاه  بر سه پدیده زبان ، قوم و سمت.

دوم: بررسی حقوق ( طبیعی و بشری)

سوم : یک بررسی از دیدگاه عدلی و حقوقی و با یک جمعبندی با طرح های پیشنهادی مقاله هذا را پایان خواهیم بخشید.

روند و زمینه های تکامل بشری- اجتماعی  در یک سیر طبیعی و تاریخی در انکشاف هر سه مفاهیم بالا اثرگذار بوده اند. زبان قبل از آنکه وسیله روابط با محیط و اجتماع  باشد، وسیله ابراز احساسات است که میتواند مربوط به احساس خوشی و رضایت از بدست آوردن خواهش های جسمی و ورانی باشد که انسانها با آن ارضا میگردند، باشد و یا هم احساس درد ، نا راحتی تنفر و ده ها ناملایمات دیگرزنده گی طبیعی که یک فرد اجتماعی در برابر ی قهار، نا مکشوف و تصرف نا پذیر قرار میگیرد و خود را در عجزمیبند. شریک ساختن احساس با دیگران بخاطر درک متقابل و در قدم دوم عمل متقابل انسان ها را در روابط اجتماعی شامل و یا داخل ساخته که مبداٌ زنده گی در یک « اجتماع کوچک »  و در یک « محل کوچک »  بوده است. رشد و تکامل آن برای ما تعاریف ، مفاهیم جامع ترو بزرگتر مانند زبان محل، زبان مادری و جوامع مانند قبیله قوم و گروپ های اتنیکی با زبان های معین را افاده داد و اکنون « ما »  با روند تکامل و ترقی اجتماعی با مفاهیم بزرگ مانند ملت و مردم یک جامعه ملی بر میخوریم.

مقصد نویسنده از این مساله در آن است که زبان که انسان در آن همیشه « به راحتی » احساس خود را بیان میکند و به دیگران میرساند، برای فرد بحیث زبان اول حایزاهمیت است چون این فرد دراین زبان پرورش ذهنی یافته وآن زبان گفتار و تفکراست یعنی انسان به این زبان که در آن پرورش یافته است، می اندیشد، مفاهیم احساسی را شکل میدهد و درهمان زبان آنرا افاده و تدوین مینماید. تدوین احساس درکلمات و بیان جملات خود ارضای روانی انسان است. بدین جهت است که حفظ ، تکامل و سچه ساختن زبان بحیث یک حق فرد و جامعه در تمام اسناد وکنوانسیون های بین المللی منجمله اعلامیه جهانی حقوق بشرملل متحد با تمام صراحت تسجیل یافته است. پس هرگونه فشار درتغیرجبری زبان و یا حذف آن بحیث زبان اول ( برای یک گروه اتنیکی ) توسل به تفوق زبانی و سلب یک حق بشری و طبیعی انسان است. دراینجا نباید فراموش نمود که آموزش زبان های دیگر برای افراد عبارت از آن تلاش های تلقی میگردد که هرفرد میخواهد با آموزش زبانهای دیگرنه تنها امکانات و زمینه های اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی خود را بیشترو وسیعتر سازد بلکه انگیزه های اخلاقی درایجاد و تحکیم روابط وسیعتر با مردمان یک ملتی با زبانهای مختلف میباشد. دراینجا نباید دربرخورد با مساله زبانهای رسمی دچاراشتباه شد. هدف از زبانهای رسمی و جبری بودن آن از دیدگاه حقوق و قانونی در آن است که :

یک: دولت در جامعه کثرت قومی – زبانی بخاطر زبانهای که بیشترین مردم بدان تکلم میکنند، بحیث زبان های ملی و رسمی  تعین میکند که تمام مسایل دولتی که به وسیله کارمندان رسمی و غیررسمی که وظایف شان درسطع کشوری اند، باید با تسلط بر یکی از زبانهای رسمی وظایف شان را درحد ممکن انجام دهند. این عین هدف را برای اتباع درروابط  ذات البینی شان با موسسات دولت و اجتماع تعین میکند.

دو: تمام مردمان که در روابط بزرگ اجتماعی- سیاسی و اقتصادی قرار دارند، به ساده گی بتوانند روابط خود را در یک « افهام و تفهیم » تامین نمایند.

سه: همه نشرات و وسایل اطلاعات جمعی کشوری به یکی از زبانهای رسمی باید نشر گردد و آن به دلیل اینکه بیشترین مردمان به زبان های رسمی تکلم میکنند و هم در کلیه مسایل رسمی با آن زبان ها سرو کار دارند. پس برای یک اقلیت کوچک باشنده کشور ما زبان مادری- محلی زبان اول تلقی میگردد. ولی نیاموختن زبان دیگرهم نمیتواند جنبه مجازاتی را بخود گیرد. در این جا مساله از دیدگاه حق و منافع فرد هم مطرح میشود یعنی  آموزش یک زبان دومی و یا سومی فقط در قید مسوولیت خود فرد قرار دارد نه در قید کدام الزامیت قانونی. ممکن سوال مطرح گردد که جبری بودن آموزش زبان های رسمی چه مفهوم را ارایه میکند. از نظر نویسنده جبری ساختن آموزش زبان های ملی - رسمی ( غیر از زبان مادری) مفهوم تطبیق پالیسی هردولتی است ما در بالا از آن تذکر داده ایم. این یک شرط عمده بخاطر در قوانین پیشبینی گردیده است که هر فردی که  دربرای خدمات اجتماعی و دولتی داخل سیستم میگردد، باید به یکی از زبانهای رسمی مسلط باشد. بناٌ مفهموم جبری بودن آموزش زبان ها ملی و یا عدم آموزش آن از دیدگاه حقوق مجازاتی مطرح بحث شده نمیتواند بلکه فقط مربوط به مسوولیت و ضرورت های کاری خود فرد است. روی دلایل بالا آموزش تحصیلات ابتدایی اطفال به زبان مادری یا زبان اول اهمیت جدی را در رشد ذهنی وی دارا است.

کلتور، رسوم و عنعنات « پسندیده » در عین موقعیت زبان قرار دارد که همه اش حیثیت بخشی از روان اجتماعی را دریک اجتماع تشکیل میدهد. پس در اینجا مساله زبان ستیزی، به هر شکل وعنوانی که باشد، مفهوم سلب عمدی یک حق انسانی و طبیعی و همچنان تفوق طلبی بر یک زبان دیگرتلقی میگردد. هدف ما از یک برخورد انسانی ، اخلاقی و در عین حال حقوقی اصل احترام به زبان و کلتور ، درک از اینکه هر زبان یکی از مظاهرهویت یک فرد و گروه اجتماعی- اتنیکی آن میباشد، است. بطور مثال  اگر یک طفل هزاره و یا تاجیک افغان در ایران تولد و یا بزرگ شده است، زبان مادری و یا  لهجه را از محیط فراگرفته است که در آن بزرگ شده است ویا طفل پشتون افغان و یا یک ازبک و ترکمن افغان که در پاکستان تولد و بزرگ شده است و زبان پشتوی پاکستانی را فرا گرفته است، ممکن تنها از دیدگاه تعصب زبانی آنان را « ایرانی و یا پاکستانی پرست » بدانید در حالیکه در واقعیت قضیه را باید وسیع و با وسعت نظر دید. برای این دسته از نوجوانان زمان کار است تا آنها در یک روند طبیعی به لهجه دیگری ( لهجه افغانی ) عادت نمایند. هرفرد بصورت طبیعی بهترین داشته ها ، ذکاوت و استعداد خود را در زبان مادری خود بهتر میتواند تبازر دهد، بناٌ ایجاد محدودیت آموزش زبان مادری و یا محدودیت امکانات آن ، کشتن استعداد ها و ذکاوت خداداد انسانها میتواند باشند.

از نظر نویسنده برخورد ترقیخواهانه و در چوکات ایده های ملت سازی و ملت واحد نسبت به زبان ( بحیث یکی از بخش های روان اجتماعی) در آن است که ، با حفظ حق مردمان در انکشاف و سچه ساختن زبان، در یک جمع واحد بحیث ارزش های فرهنگی و جز افتخارات ملی ما تلقی گردد. از آنجای که زبان درطول قرن ها به یک تکامل و انکشاف طبیعی خود رسیده است، فشارو تازاندن برجاگزینی کلمات ( به اصطلاح سچه ) در زبان هم به ساده گی رایج نمیتوانند گردند.

همان طوریکه در بالا تذکر دادیم، تشکل قوم ها و دیگر تجمعات اتنیکی  نیز در یک جریان طولانی زنده گی بشری رشد نموده است. با وجود آنکه فکتورهای ژنتیکی درایجاد و تکامل قوم ها و گروه های اتنیکی ( از گروه های کوچک به گروه های وسیع اجتماعی ) رول دارند، در پهلوی آن فکتورهای دیگر که ما آنرا روان اجتماعی مینامیم، این انسانها را درداخل رسوم، عنعنات، زوق ، سلیقه با هم در آمیخته است و به یک امتزاج عمیق اجتماعی – ژنتیکی منتج گردیده است. طبیعی است که چنین امتزاج « یک گروه معین اجتماعی- اتنیکی » در یک محدوده اقلیمی و محلی واقع میگردد و در یک پروسه طولانی در مقیاس یک قوم و یک ملیت و در یک ساحه جغرافیایی معین  انکشاف میکند. این یک امر طبیعی است که هر فردی در چنین تجمع همگرا خود را از لحاظ روانی بیشتر مصئون احساس میکند.

هدف نویسنده در یک توضیح گذرا بر این مساله در آن است که پدیده های مانند  تجمعات اتنیکی – زبانی و کلتوری در یک رشد تاریخی شکل گرفته اند و نمیتوان این پدیده ها را، همان طوریکه دریک جریان تاریخ عرض وجود نموده و با تمام عمیق بودن ارزش های معنوی آن در روان انسانها ، تحت فشار ها تغیر داد و یا در تحت نفوذ ارزشهای دیگر به ساده گی به  تغیر واداشت. پس در اینجا چهارمساله قابل توجه میباشد:

 یکی درک از یک واقعیت غیرقابل انکار. دوم پذیرش یک واقعیت عینی . سوم  احترام بر این ارزش ها و روان آن انسان های که در درون آن زاده شده و بخش قابل اهمیت از هویت ، شخصیت و کرکتراجتماعی اش در یک تعلقیت عمیق با همین ارزش ها شکل گرفته است و چهارم اینکه بحیث یک حق طبیعی ، اجتماعی و بشری تلقی و احترام گردند. پس این سوال مطرح میگردد که تعرض بر این ارزش ها میتواند درواقعیت  تعرض و یا عدول از سرحد آزادی های دموکراتیک باشد که در قوانین هنوز به شکل واضیح آن تعریف و تسجیل نیافته اند. ولی جهت دیگرموضوع  برخورد اخلاقی نسبت به این مساله است که آیا میتوان آن حق را که برای خود موجه و « غیر قابل بحث » دانست، برای دیگران محدود ساخت و بدان و ارزشهای مربوط بدان شک و تردید ها را ارایه نمود؟

یکی مسایل جدا ناپذیر با شکل گیری گروه های اتنیکی ، زبان و کلتور و فرهنگ اجتماعی آن ،ساحه جغرافیایی یا محلی است که انسانها برای اقامت و تاٌمین معیشت انتخاب میکنند. رشد جامعه بشری ( بدون کدام استثنا) توام با مهاجرت ها و انتقال از یک محل به محلات بهتر بوده که درآن همین زمینه های معیشت ( بحیث یک ضرورت طبیعی و بشری) وجود داشته است. اگر شما این مساله را در افغانستان خود ببینید، تمامی مردمان افغانستان در طول تاریخ  درمسیر دریا ها و محلات  سبز اقامت گزیده اند. زمانی یک گروه کوچک که در یک محل اقامت دایمی نموده ، در طولای تاریخ به جمعیت های بزرگی قومی و اتنیکی تبدیل شده اند. هدف از چنین توضیح کوتاه در آن است که چطور میتوان بحث از باشنده گان اصلی و غیراصلی نمود. همچنانکه مردمان در نتیجه زمینه های تکامل اجتماعی در ادوار بعدی شهرها را برای اقامت برگزیده اند تا زنده گی خود را درچوکات داد و ستد رونق بهتر دهند. ما امروز مثال های زنده از تجمع نفوس در شهرهای افغانستان منجمله شهرکابل داریم. آیا ما دلیلی خواهیم دید تا شهر و اطراف ولایت کابل را مربوط به یک قوم و گروه اتنیکی بدانیم و یا در سدد نفوذ برزبان، کلتور و روان اجتماعی گروه های متجانس اتنیکی در کابل داشته باشیم. پس اگر واقعیت ها ی عینی را در نظر نداشته باشیم و فتوای تفوق طلبانه دهیم و یا بر بنیاد ایده های تازانیدن پروسه ایجاد کلتور و فرهنگ واحد گردیم، ما بدون شک در یک اشتباه خیلی ها بزرگ و ایده های واهی گیر مانده ایم و یا عمداً در سدد تحریکات احساسات مردمان میشویم که خود را در معرض تعرض بر هویت و روان قبول شده اجتماعی شان  تلقی نموده که به عکس العمل و مقاومت دست می یازد.

از دیدگاه حقوق بشری که در کنوانسیون های بین المللی توضیح و تشریح شده است، هر انسان حق دارد از یک محل به محلات دیگر زنده گی خود را اساس گذارد، اساس خانواده را بگذارد. هر انسان که در یک محیط تولد یافته است، با همان ساحه نه تنها که روابط احساسی دارد بلکه این محل را جز هویت خود میداند. اگر یک هزاره در بامیان و یا بلخ تولد یافته است و یا یک پشتون در قندوز و لوگر و یا یک تاجیک در گردیز و کابل متولد شده اند،  آنجا و اینجا برایش زادگاه اش و وطن گفته میشود. ولی این بدین معنی نیست ما با کوتاه بینی و یا خود خواهی های ناشی ازضعف کرکترها و شخصیت های آسیب دیده خود آن محل ، کلتور و زبان را از آن خود تلقی نموده و گستاخانه دیگران را بیگانه و متعلق بر سرزمینهای بیگانه بدانیم.

دولت ها وتعداد از دولتمداران افغانستان در چند سده اخیر در سه جهت متوسل به بکارگیری وسایل نا مشروع شده اند تا صرفاٌ بقای خود را مداومتر سازند. یکی اتکا بر نیروهای بیگانه با قبول پیش شرط های آنان مبنی بر منافع منطقه وی بقای خود را تضمین نموده، دوم استفاده از تحریک گروه های اتنیکی یکی درمقابل دیگر تا ادامه نارامی ها وسیله ادامه بقای شان باشد برای ادامه حاکمیت برسرزمین  و سوم موجودیت حلقه های مداح و فاسد و جاه طلب به عنوان عامل بقای دولتمداران که عملاٌ مورد پشیبانی عموم جامعه نبوده اند. پس کفاره جرایم و خبط های سیاسی تا سرحد خیانت ها را نمیتوان بدوش نسل های بعدی انتقال شده گان انداخت و مساله سرزمین من و آنها را مطرح نمود و یا اینکه کی ازکجا آمده است.

 در تاریخ تقریباٌ دونیم قرنه افغانستان این سه فکتور بالا در یک مثلث « بد، زشت و شوم » پیوسته جامعه افغانی را دچار نارامی ها و تضاد های فرقه ای ، سمتی و زبانی نموده است و پروسه ملت سازی را ( در یک مفهوم مدرن ملت واحد، غنای کلتوری و فرهنگی ملی ) مانع و به کرنش مواجه ساخته است.

در شرایط کنونی پدیده تعلقیت های قومی ( بر بنیاد تبعیض و تفوق) به یکی از مباحث داغ تحمیلی مبدل ساخته شده است. مباحث که از مجراهای گنگ تحریک میگردند و چهره های احساساتی و مشکوک روی صحنه آورده میشوند که از سطح عدم عفت کلام افراد هم قماش فراتررفته حتا بر گروه های اتنیکی یکدیگر به اهانت و دشنام متوسل میگردند. به مفهوم دیگر تعرض به حریم زبانی، کلتوری و ازرش های میشوند که در اصل معنویات یک گروه بزرگ اجتماعی را تشکیل میدهند که در یک واحد کل جزاز کلتور و فرهنگ پر غنای ملی ما میباشند.

همانطوریکه در بالا تذکر دادم، تعداد از چهره های از لحاظ کرکتر و شخصیت آسیب دیده و آسیب پذیراند که در قالب همان ظرفیت فکری و هویتی خود  با بالا کشیدن مسایل سمتی و زبانی و تحریک گروه های اتنیکی در مقابل هم ، برای شان شخصیت های کاذب و تصنعی را میسازند که در واقعیت امر و با در نظر داشت جامعه با کثرت زبانها و اقوام جرایمی را مرتکب میگردند که درحکم تعرض به حقوق بشری و تعرض برحریم حقوق اتباع میباشند.این اعمال ضد منافع ملی باید از دیدگاه حقوق مجازاتی مورد بررسی، تعقیب عدلی و قضائی قرار گیرند.

با آنکه با تاسف تعداد از حلقات و نهادهای سیاسی در برابرچنین اصطحکاک های « خطرناک » یا خموشی اختیار میکنند و یا در یک هوای وزش نرم گونه ولی  با عاقبت خطر ناک باد های تعفن برانگیر دارند تنفس میکنند. خوشبختانه  تعداد زیاد ازهموطنان با مسوولیت ما منجمله جوانان آینده ساز ، تعداد از نهاد های جامعه مدنی و روشنفکران مستقل درعکس العمل های شان نسبت به این نهاد ها سبقت دارند. روشن است که چنین افراد نه تنها مورد نکوهش و نفرت عموم حتا از همان قوم و زبان که ( بدون مشروعیت) نماینده گی میکند، قرارگرفته است بلکه خود دارند در یک انزوای اجتماعی قرار گیرند.

 نویسنده قابل تاٌکید میداند تا تمام نیروها، حلقات و افراد ترقی خواه و ملی در یک مبارزه بزرگ وحدت طلبانه بخاطر در مسیر قراردادن پروسه ملت سازی ( یک جامعه افغانی با کلتور، زبان و روان عقاید دینی- مذهبی مختلفه) خود را در کنار هم بکشانند. این وظیفه جدی و با مسوولیت دولت و دولت مداران هم است که در مورد جلوگیری و پیشگیری از تخاصمات زبانی و قومی اقدامات جدی بیش از پیش نماید ، البته با طرح های پیشنهادی زیر:

۱ـ مساله یا پروسه ملت سازی و حفظ حقوق اتباع متعلق به یک گروه اتنیکی و دارای کلتور، فرهنگ و زبان و گروه های اتنیکی یکی از وظایف تاخیر ناپذیر دولت است. همان طوریکه مصوون نگهداشتن حقوق قوم ها و گروه های اتنیکی در حفظ ارزش های اجتماعی و فرهنگی شان برای یک جامعه ( بحیث اجزای کلتور و فرهنگ پر غنای ملی) حایز اهمیت است، ایجاد تضمین های قانونی و زمینه برای رشد و تکامل آنان نیر یکی از بزرگتری و پرمسوولیت ترین وظایف یک دولت و دولتمداران میباشد.

۲ـ دادن تعهد توسط احزاب و نهاد های سیاسی- اجتماعی مبنی بر اینکه تسجیل مفاهیم احترام، حفظ و نگهداشت و انکشاف جهات مثبت کلتورو فرهنگ و زبان و حق داشتن آنان برای مردمان کشور تنها در قالب برنامه ها و اهداف عمومی و طویل المدت کافی نیست بلکه این نهاد ها باید عملاٌ و فعالانه در جهت وفاق ملی و احترام برداشتن حقوق متذکره عندالموقع موقعیت و موضع خود را در این راستا روشن سازند. در غیر آن میتواند یک سکوت و پذیرش زمینه اصطحکاک های میان گروه های اتنیکی و زبانی تلقی گردد.

۳ـ روشنفکران و صاحبان اندیشه و تفکر و قلم ، متعهد و ترقی پسند باید در مواقع حساس و بخاطر ادای دین ملی و وطنی شان برای یک ملت واحد خود را از انتقاد و موضع قاطع در برابرآنان که « از گروه اتنیکی و زبانی خودش»  که به تحریکات تبعیضی ، تفوق طلبی و اهانت به گروه های دیگر در جامعه دست میزنند، کنار نکشند وخموشی ( سازشکارانه) اختیار نکنند. باید با یک موضع سالم و ملی اندیشی ثابت سازند که خود در گل و لای خندق تبعیض و تفوق و اهانت بر کلتور و زبان دیگران اسیر نمانده اند. نویسنده یک کنفرانس بزرگ احزاب ترقیخواه را بخاطر ارایه یک وثیقه و نظر مشترک در این وظیفه بزرگ ملی بیجا نمیداند.

۴ـ حق انکشاف، تکامل و تحقیقات علمی در مورد تاریخ، کلتور و زبان یک حق مشروع و بشری برای هریک از گروه های اجتماعی- اتنیکی جامعه افغانی ما میباشد. نه تنها وظیفه دولت در تشویق و انکشاف عرصه کلتور و فرهنگ جامعه است بلکه نهاد های علمی- اکادمیک دولتی و غیر دولتی از وجوه مالی برای این هدف بزرگ و مشروع باید برخوردار گردند.

قابل تذکر است که انکشاف زبان صرفاٌ از طریق استفاده کلمات و اصطلاحات که از طریق افراد با فشار و سیاست های رقابتی غیر سالم داخل قاموس اصطلاحات و کلمات زبان گفتاری و نوشتاری میشوند، میتواند با پرنسیپ های علمی و تحقیقاتی در تطابق نباشند، چنانچه تعداد از اصطلاحات جدید وارد شده در این یا آن زبان چندان مانوس و آشنا نیستند و دارد که زبان را از پهنای اصلی و تاریخی ( ادبیات اصیل و سچه) آن دورسازد. جای تاسف خواهد بود که افراد با القاب و تیتل های مختلف تحصیلی  با یک روش کاملاٌ غیر علمی و اکادمیک تصرفات ( سطح نازل زبان ) را در یک ادبیات اصیل ، سچه وغنی از آن خود سازد. بناٌ نویسنده معتقد بر این طرح پیشنهادی است که صلاحیت مشوره استفاده ازاصطلاحات و کلمات جدید و یا کلمات اصلی ( که تحت نفوذ زبانهای بیگانه از استفاده بدور مانده اند) تنها برای مجامع علمی و اکادمیک ( با معیارهای علمی) محفوظ باشند.

۵ـ برای مصوون سازی پروسه ملت سازی و انکشاف سالم کلتور و زبان ، همچنان حفظ و تامین حقوق مربوط به تمام گروه های اتنیکی و زبانی و نهایتاٌ مصوونیت حقوق بشری آنان باید مساله از دیدگاه عدلی و حقوقی تحت توجه مقامات تقنینی و قانونگذاری افغانستان قرار گیرد. نویسنده طرح یک قانون جدید ویا در چوکات ضمایم  در قوانین جزا ومدنی را بخاطر قانونی ساختن تعقیب عدلی محرکین ضدیت های قومی و زبانی و همچنان تنظیم مربوط به انکشاف کلتور ، فرهنگ و زبانهای جامعه  با کثرت گروه های اتنیکی و زبانی افغانی ما  ضروری و به موقع میداند.

تذکر: نویسنده در این مقاله آگاهانه  و تا حد ممکن از نامهای افراد و نامهای زبانها و اقوام مختلفه در کشور ما انصراف به عمال آورده است و آنهم بدلیل آنکه افراد دارای شخصیت های آسیب دیده ، خود خواه و تصنعی فقط یک قوم و یا زبان را وسیله اغراض نا مشروع خود ساخته اند و بحیث روپوش کرکتر و ضعف و کاستی شخصیت خود را کتمان میکنند و بهیچ وجه نمیتوان این چنین افراد را به این یا آن قوم نسبت داد بلکه این درکرکترهای فردی نهفته است تا در یک قوم. برای نویسنده احترام به یک فرد ملت مظلوم ما مطرح است که از کران تا کران کشورمتعلق به سرزمین ما وملت ما اند. مظلومان درهمان جای و توسط همان ظالمان مسلح و زور دار در تحت ظلم قرار دارند که به زبان خود شان تکلم میکنند و اکثراٌ به عین گروه اتنیکی متعلق اند. پس من در این پدید های نا سالم هیچگونه استثناٌ را نمیتوانم در یابم تا بدان معتقد گردم.

 دیدگاه ـ بامداد۱۴/۱ـ ۰۶۰۱