دسامبر در آیینه تاریخ

ای رهبــر فـرزانه و دانای  وطن

اندیشهء تــو امید فـــردای وطن

یاد تو گرامیست به پهنای زمان

در حافظهء  خلق  توانای وطن

 

نوشته :عبدالو کیل کوچی

 

 تاریخ بشریت مشحون از مبارزات و قهرمانی هاست . نقش قهرمانانو مبارزان راه آزادی در صدر تاریخ جنبشهای مترقی وآزادی خواهجهان ثبت گردیده است . ماندگاران تاریخ وپیشوایان جنبش های ترقی خواهبا ایجاد ورهبریت جنبش های فکری ومکتب های سیاسی ، بدفاع اززحمتکشان جهان ،پرچم مبارزه را علیه جباران و ستمگران برافراشته وتوده های عظیم مردم را بخاطر رسیدن به حقوق و آزادی هایشان سمت وسو داده اند .

بدین مناسبت نام آنها جاویدان ویاد آنها گرامیست . گرامیداشتاز سالگرد ها و سالروز های مهم ملی وبین المللی ، بیانگر رویداد های عظیم تاریخی در حیات سیاسی و اجتماعی جوامع بشری بوده است. خاصتاْ ماه دسامبر در تاریخ معاصر کشورمایاد آور خاطرات فراموش ناشده نی حوادث سده بیستم در میهن ما، منطقه وجهان میباشد .

ماه دسامبر  درتاریخ معاصر کشور ما یاد آور وفات  دوشخصیت شناخته شده ملی وبین المللی وفقدان رهبریت جنبش ترقی خواهانه  درمیهن ما بوده است .دسامبر ماه غمباروغم انگیز برای مبارزان آزادی خواه ، مترقی وعدالت پسند میباشد. ماه دسامبر ( ۱۹۹۶) زمان وداع با زنده یاد رفیق ببرک کارمل رهبر فرزانه حزب دموکراتیک خلق افغانستان ودسامبر (۲۰۰۶ ) میلادی وفات  نا بهنگام مبارز انقلابیوفرهیخته  کشورما شاد روان محمود بریالی .

بدین مناسبت  هفدهمین وهفتمین سالروز وفات دو شخصیت بزرگ وفرهیختگان تاریخ معاصر کشور مان را گرامی میداریم .

ببرک کارمل فقید که در رابطه به شخصیت بزرگ آن ، این قلم از نوشتن عاجز است .ولی باید گفت که وصف ذاتی وخصایل عالی این ابر مرد تاریخ  وشخصیت گرامی آن در  لابلای تفکر واندیشه های والایش بر سکوی سپیده دم زمان و افقهای تابناک آرزوها و آرمانهای والای مردم افغانستان قرار دارد . به این مناسبت  زنده یاد ببرک کارمل  را ( تاریخ همسفرش وخورشید همنظرش ) می خواند. زنده یاد ببرک کارمل در بهترین ایام جوانی ونو جوانی ، سرنوشت عمر گرانبهای خود را با سر نوشت مردم افغانستان گره زده بود . زنده یاد کارمل فقید بهار پر بارزندگی خود را وقف مبارزه بخاطر نجات مردم از رنجهای بیکران شان نمود ه بود ودرین راه با قبول هر گونه قربانی وایثار گری شجاعانه رزمید وپیروز مندانه به پیش رفت .شخصیت والای ببرک کارمل از عشق وطنپرستی ،اصول واخلاق مترقی مایه میگرفت . چنانچه اندیشه وخردمندی ،توانایی فکری ،شجاعت وتوانمندی ،صداقت وایمانداری ،جسارت ومناعت کلام وفصاحت بیان ،پیشبینی ودیگر اندیشی ،لیاقت وکار دانی این انتر ناسیونالیست پرشور وانقلابی بیانگر شخصیت والای او در مقام رهبری ح د خ ا وپیشوایی جنبش روشنفکری در کشور ما بود . شخصیت زنده یاد ببرک کارمل از پیشوایی جنبش  دانشگاهی  پوهنتون کابل گرفته تا جنبش سرتاسری روشنفکری درکشور، ایستادگی ومبارزه درداخل زندان حکمرانان وقت درتاریخ مبارزه

 ترقی خواهانه کشور ما ثبت گردیده است. زنده یاد ببرک کارمل درکمپاین انتخاباتی ودوره هفتم شورا ی ملی ومبارزات پارالمانی ودر تاسیس ح د خ ا نقش اساسی ومحوری داشتند. اندیشه ها و آموزه های زنده یاد ببرک کارمل همچون درخت ریشه داردر قلوب زحمتکشان ترقی خواه کشور جا داشته و الهامبخش آرزو ها و آرمانهای والای مردم ستمدیده افغانستان میباشد که ترقی خواهان کشور با گوشت وپوست واستخوان خود آن را درک نموده ومشعل راه آینده شان خواهد بود  .

شخصیت سیاسی ببرک کارمل ملهم از عشق بوطن ، مبارزه اصولی ، پیگیری وخلاقیت ، خردمندی وخستگی ناپذیری ،ثبات کاری ، تحرک وفاداری وسعت نظر ،واقعبینی ، جهانبینی علمی واندیشه ترقیخواهانه وانقلابی بود . تواضع و خود گذری ، تقوا وفرو تنی ، دوستی ومهر ومحبت با خلقها ، رحم ومهربانی ،موضع گیری جانبدارانه وترقی خواهانه، از خصایل اجتماعی زنده یاد ببرک کارمل بود .کارمل فقید رفقا واعضای حزب را به مطالعه آثارعلمی، مترقی وفرهنگ انقلابی معاصر هدایت ورهنمایی می نمود .کارمل فقید میگفت (در میان مردم بروید ،از مردم بیاموزید وبرای مردم یاد بدهید ،به بزرگان ومویسفیدان احترام کنید وهمیشه در خدمت مستضعفان قرار داشته باشید ) رفیق ببرک کارمل فقید از رهبران ماندگار تاریخ کشور ماست .

کارمل فقید در راه نجات مردم از فقر وظلم وبی عدالتی در پیشا پیش مبارزین وطنپرست قرار داشت وپرچم افتخار زحمتکشان وترقی خواهان کشور را بدوش کشیده وافراشته نگهمیداشت .طلسم شکست ناپذیردشمنان افغانستان را همواره می کوبید. زنده یاد ببرک کارمل سمبول واقعی وحدت ملی ووحدت حزبی بود .آموزه های ببرک کارمل همچون تابش خورشید در دل کوهپا یه ها ودامان دور دست کشور راه می گشود. او بمثابه ترجمان خواسته های بر حق مردم افغانستان ، صدای مردم را از طریق تربیون پارالمان بگوش جهانیان می رسانید وصدای حق خواهانه ببرک کارمل در سطح جهان طنین می افگند .مبارزات پارالمانی ببرک کارمل در واقع بازتاب دهنده آرزو ها وآرمان های والای خلق ستمدیده افغانستان بود که ارتجاع داخلی ومنطقه را به لرزه درمی آورد .

زنده یاد ببرک کارمل اعضای حزب را بوحدت حزبی ویکپارچگی توصیه می نمود وحفظ وحدت حزبی را بمثابه مردمک چشم وضامن پیروزی میدانست .وحدت ملی ،وحدت حزبی وتحکیم آن از وصایای کارمل فقید این رهبر فرزانه ح د خ ا میباشد .کارمل فقید حزب را از گزند وامراض کوته نظری ،قبیله گرایی ،وتمایلات قومی وسمتی واز هر نوع آلودگی های مشخصه جامعه مریض فیودالی پاک ومنزه نگهمیداشت وبر علیه عوامل نفاق وشقاق درون حزبی مبارزه سرسختانه می نمود . زنده یاد ببرک کارمل موجودیت امین وخطرات بعدی او را در درون حزب بیش از دیگران درک میکرد ورهبری حزبی را همواره از گزند امین برحذر میداشت.وحفیظ اله امین را همواره مورد سرزنش قرار میداد . حفیظ اله امین  از همان قبل از رویداد ثور انشعاب را بر حزب تحمیل کرده بود ودر رویداد ثور۱۳۵۷ نیز پای حزب را به  حادثه کشانیده وبا تلاش بخاطر متمرکز ساختن قدرت بدست خود به کشتن سردار محمد داود اصرار می ورزیدند ولی در همان روز اول رویداد ثور کارمل فقید نور محمد ترکی ودیگر رهبران حزبی را به عواقب نا گوار آن متوجه میساختند وبه زنده ماندن محمد داود وخاندانش اصرار می ورزیدند .

درین رابطه دستگیر پنجشیری عضو هیات رهبری حزب درصفحه ۹۴ فصل سوم کتاب ظهور وزوال خود می نویسد (رهبری سیاسی قیام ثور در یکی از اتاق های منزل اول تعمیر رادیو افغانستان کار میکرد داود که قبلا تقاضای ملاقات را با اسلم وطنجار و،قادر خان دگروال داده بود بنا به هوشدار دادن من یعنی پنجشیری از عواقب خطرناک ملاقات با داود ، آنها بنا به دستور ترکی از ملاقات با داود منصرف شدند ).موصوف در صفحه ۹۵ همین کتاب خود می نویسد (مسءله سرکوب خونین یا  برخورد مسالمت آمیز با سردارداود مطرح بحث وگفتگوی رهبری قیام قرار گرفت .نور محمد ترکی وببرک کار مل در همان آغاز قیام دو بر خورد جدا گانه ومتضاد با مسءله سرکوب خونین یا مسالمت آمیز با سردار داود داشتند . ببرک کارمل طرفدار برخورد انعطاف با سردار داود وخاندانش بود . او اصرار میکرد که باید سردار محمد داود کشته نشود وزنده بدست آید) جناب پنجشیری برعلاوه می نویسد که (کارمل معتقد بود که هرگاه با سردار محمد داود وخاندانش بشیوه مسالمت آمیز وقانونی برخورد شود

اولا ماهیت هیومانستی ودموکراتیک انقلاب آشکار میگردد .

ثانیا سنن اخلاقی ،ملی ودینی مردم احترام میشود .

ثالثا اسرار وپیوند های او با ارتجاع منطقه و آمپریالیزم افشا میگردد .

رابعا انقلاب از پشتیبانی بین المللی وتوده های مردم جهان بر خوردارخواهد بود )

محترم پنجشیری در ادامه می نویسد ( اما سلیمان لایق در پاسخ تره کی گفت دا فرعون ووژل شی ، ومن  یعنی پنجشیری در پاسخ به ترکی گفتم نباید اصول مبارزه اجتماعی را خوار شمرد خلاصه اینکه برخورد قاطع با مقامات بلند پایه داود غلبه یافت )

از گفته های فوق چنین نتیجه گیری میتوان کرد که حقانیت تاریخ به دور اندیشی های خردمندانه زنده یاد ببرک کارمل صحه میگذارد .

واما حفیظ اله امین که بخاطر غصب قدرت کودتای دیگری را بر حزب ودولت نوظهور تحمیل کرده بود در نتیجه این کودتا که در ماهای نخست پس از رویداد ثور بوقوع پیوست

رهبران حزبی جناح پرچم ح د خ ا به ترک وطن مجبورگردیدند ومتباقی کادر های جناح پرچم حزب را به زندان انداختند وبه آن بسنده نکردند بلکه مبارزان هرگروه وسازمانی که مخالف آنها بود ویا لا اقل با آنها نبود را به جرم عقاید مختلف شان به زندان انداختند . امین که قدرت را در زیر نظر نورمحمد ترکی رهبر حزب در دستان خود متمرکز ساخته بود میگفت هرکسی که در تاریکیء شب علیه حکومت خلقی قرار گیرد در همان تاریکی  شب نابود خواهد شد .

در نتیجه این گونه خیانت های تاریخیء امین برعلیه حزب دولت ومردم افغانستان بود که مردم بخاطر نجات شان از مرگ وبدبختی راه های دیگری را جستجو میکردند  ونظامی گران پاکستانی که در انتظار چنین روزی بودند وضع رقت بار پیش آمده را به نفع خود دانسته به دسایس علیه دولت قانونی ودموکراتیک افغانستان پرداختند . مداخله  گران از کشوری که در گذشته های نچندان دور توسط شاهان مقتدر خراسان زمین به دین اسلام مشرف گردیده بودند ، خود را ناجیءاسلام نامیدند ه زیر نام کمک به اسلام، مشغول توطیه چینی علیه نظام  ودولت دموکراتیک افغانستان گردیدند.از طرفی هم  دولت نور محمد

ترکی که خطر شورش داخلی ومداخله خارجی روح وروانش را می آزرد ، از اتحاد شوروی وقت طلب کمک های نظامی نمود که دیری نگذشت امین بار دیگر دست از آستین قدرت بیرون کرد ونور محمد ترکی رهبر اول حزب د خ ا را کشت وگناه کشته شده گان زمان  قدرت مندی خود را به بدوش دولت ترکی انداخت . و به این ترتیب حزب را بار دیگر دچار مخمصه ساخت. با آمدن قوایشوروی در افغانستان بار دیگر بهانهء مهمی بدست نظامیگران پاکستانی داده شد وتعداد عظیمی از مردم افغانستانرا که در اوایل از قیام ثور با دسته های گل استقبال کرده بودند برعلیه قیام کشانیدند.

و اما با آمدن ببرک کارمل در داخل کشور نخستین اقدامات زنده یاد ببرک کارمل رهایی زندانیان وعفو عمومی ودلجویی از باز ماندگان شهدا وکشته شدگان بود که با مراسم فاتحه خوانی در مساجد متبرکه  وتکایا بجا آورده شد .

دومین کار ببرک کارمل فقید مطرح ساختن عودت قطعات نظامی اتحاد شوروی وقت بود . کارمل فقید میگفت هر زمانی که جنگ وتجاوز از بیرونکشوردر خاک ما قطع گردد ما حاضریم با دفاع مستقلانه از خاک مقدس افغانستان ، تمامیت ارضی واستقلال کشوروحاکمیت ملی خود به پای خود بایستیم . همچنان زنده یاد ببرک کارمل با ارایه تیزس های دهگانه ودولت بر پایه های وسیع ومشارکت مردم واقشار ولایه های اجتماعی واقتصادی وسیاسی مشی مصالحه ملی را برای نخستین بار مطرح ودر عمل تطبیق نمود که اجرای این سیاست درست واصولی پشت دشمنان افغانستان را به لرزه در آورد .

اقدامات مهم و انجام مذاکرات برای صلح در سطح بینالمللی از دستاورد های سیاسی دولت در زمان ببرک کارمل فقید بود . بلند بردن فرهنگ دوستی خلقهای افغانستان اعم از اقوام وملیت های ساکن در کشور ،گسترش علم ودانش وتقویت زبان های ملی ومحلی  شرکت دادن نماینده گان اقوام در مشاغل دولتی وگذشته از آن در سطوح رهبری حزبی ودولتی که در تاریخ افغانستان سابقه نداشت انجام پذیرفت . تشکل های فرهنگی واجتماعی وانتفاعی ،آزادی بیان ،قلم ومطبوعات ، آزادی قانونی زنان ،اسکان دادن کوچی ها ُخدمات  دینی وگسترش اعمار مساجد وتکایا وطرح های عمرانی واقتصادی که چشم دشمنان افغانستان را خیره میکرد درتمام نقاط رویدست گرفته میشد و در عرصه بین المللی مبتنی بر پالیسی  دوستی با حلقهای جهان اقدامات واجراات شان ، افغانستان را بمثابه یک کشور صلحدوست انقلابی ودموکراتیک در سطح جهان معرفی نموده وتوجه جهانیان را به داعیه برحق ملیت های برادر پشتون وبلوچ معطوف میداشت .همچنان سیاست خارجی کشور همچون سیاست بیطرفی فعال ومثبت وطرفدار صلح  جهانی ، دفاع از حقوق وآزادی ملتها وسیاست  صلح آمیز برای ختم جنگ وتامین ثبات در کشوردر صدر وظایف دولت قرار داشت .

قلب ببرک کارمل بخاطر مردمش می تپید ودر راه مردمش زندگانی خود را وقف نمود . بنا بر آن او را گفته میتوان که هنوز زنده هست ودر وجود آموزه ها واندیشه های والای انسانی اش همیشه زنده وماندگار خواهد بود. آموزه ها واندیشه های والای زنده یاد ببرک کارمل مشعل راه ترقی خواهان وداد خواهان وطن ما میباشد .

اکنون افغانستان در مقطع حساس زمانی خود قرار دارد اگر دیروز دسایس وتجاوز به بهانه های دینی از خاک پاکستان بر علیه نظام مردمی ودموکراتیک مردم افغانستان صورت میگرفت ولی دیده میشود که دوام اینگونه مداخلات پس از فروپاشی ح د خ ا نیز بطورکماکان ادامه دارد . از دوام مداخلات از سوی خارج وبخصوص پاکستانی ها از قبل معلوم است که نظامی گران پاکستانی و درتبانی با آنها  تروریستان وخرابکاران اصلا دشمنی با مردم افغانستان دارند چنانچه با هر نظامیکه در افغانستان رویکار میشود طرف دشمنی قوت های خرابکار از خاک پاکستان قرار میگیرد. شاد روان

ببرک کارمل وشهید داکتر نجیب اله میگفتند که آنان نمیخواهند یک افغانستان با ثبات ،آرام ومرفه در همسایگی شان وجود داشته باشد حالا تاریخ  بر حقانیت آموزه های شاد روان ببرک کارمل ودیگر  رهروان این اندیشه را به اثبات میرساند .در چنین شرایط  دشوار بر مردم افغانستان است که با دقت وتوجه کامل بر اوضاع جاری و با تصامیم سر نوشت  ساز  ، سرنوشت حال وآینده کشور را رقم زنند . به باور اینجانب رسالت عظیم نیرو های ترقی خواه کشور بخصوص اعضای ح د خ ا با هر اسم وتشکلی که قرار دارند بیش از پیش به این مبرمیت ورود کامل دارند  که چگونه وحدت حزبی را تحکیم بخشیده وبا سایر نیروها ی ترقی خواه وطنپرست در یک جبهه وسیع وفراگیر وایتلاف های سیاسی داد خواهانه به اتحاد وهمبستگی فکری نایل آیند وازینطریق وحدت ملی را تحکیم بخشیده وبخاطر نجات وطن از هر گونه تجاوز ومداخلات بیگانگان بخصوص نظامی گران پاکستانی ، صفوف رفیقانه ومردمی خویش را فشرده تر ساخته تا در برابر چالش های خطر ناک ومعاملات در رابطه به  هست وبود وداشته های این مرزوبوم وخطرات احتمالی روز افزون جنگ بیش از هر وقت وزمان دیگر عملا متحد گردیم .

رفقای عزیز دوستان همراه وهمسو ، حال که موضوع گرامیداشت از یاد وبود رهبر فرزانه  ح د خ ا زنده یاد ببرک کارمل وهمرزم فولادینش ، شاد روان محمود بریالی هست باید گفت که گرامیداشت از بزرگان تاریخ کشور ما ، ملاک عمل قراردادن نصایح ، نظریات واندیشه های آنان است . تحکیم وحدت حزبی است . همراه شدن با کار وان ترقی و اتحاد سیاسی وطنپرستانه  است بخاطر نجات وطن از بدبختی .مبارزه با ضعف ها ونارسایی هاییست که صفوف ترقی خوهان وطنپرستان را تضعیف میکند. باید گفت تحکیم صفوف حزبی وحدت حزبی ویک قدم بالاتر از آن رفتن به سوی ایتلاف ها وهمبستگی های ترقی خواهانه  بخاطر خدمت کردن به مردم افغانستان نتنها  قابل ُتایید وپشتیبانی است بلکه هم مهم وهم ضروری دانسته میشود .

البته وصایای همیشگی رفیق کارمل فقید تقویت وحدت حزبی ، تحکیم وحدت ملی ،همراهی همسویی ،غمشریکی با مردم ورفقا ، نزدیکی با هموندان خیر اندیش بود . بنا بر آن رفیق کارمل فقید نمرده است او در وجود اندیشه ها و آموزه هایش ودر قلوب وطنپرستان واقعی مردم افغانستان ، همچون خورشید زنده خواهد بود ، برابر با تاریخ عمر خواهد کرد .

یادشان گرامی وروان شان شاد !

 

رستن زطلسم شب سحر میخواهد

پر واز به قله بال و پر میخــواهد

در راه سفر بسوی پیروزی هــــا

تــاریخ تـــرا بار دگر میخواهــــد

 

ببرک کارمل  با اندیشه عدالت خواهانه به خاموشی رفت

علی رستمی

نام ببرک کارمل پیوند عمیق ومستحکم با جنبش ازادیخواهی ،عدالت خواهی ،ملی ودموکراتیککشور ماافغانستان دارد.

 ببرک کارمل بمثابه شخصیت مبارزِ دلیر وشجاع پرشورِانقلابی از عنفوان جوانی برای تحقق عدالت ومساوات اجتماعی علیه ناهنجاری های حکومتهای خودکامه استبدادی در تاریخ کشور ما ثبت است ، گرانبها ترین ارثیه ای که شاد روان ببرک کارمل بمانند انسان کنشگر زمان برای  همرزمان دلیر خود باقی گذاشته است ، همانا خصلت وروش انقلابی وسخنان پرشور واتشین انقلابی میهن پرستانه پیش ازحاکمیت وبعداز حاکمیت  حزب دموکراتیک خلق افغانستان در تظاهرات خیابانی که در رأس اتحادیه محصلین دانشگاه کابل  وهمچنان در شورآ ی دوره دوازده وسیزده دولت شاهی محمد ظاهر که به حیث نماینده شهروندان کابل انتخاب شده بودو همچنان بعد از قیام هفت ثور که به حیث مسوول حزبی ودولتی ایفای وظیفه مینمود، میباشد.

زنده یاد ببرک کارمل شخصیت نستوه،ملی پسند، دموکرات ومبارز پرشور انقلابی برای تحقق عدالت اجتماعی بود. اوهمواره سرچشمه های تاریخی واقعیت های موجود زمان خودرا مطرح می گرد ودرعین حال متوجه راستا وسیر تکامل اینده بود. به همین سبب است که اورا یک فرد پویاوکنشکر سیاسی زمان نامید.

زنده یاد ببرک کارمل:  برای رهایی زحمتکشان کشور از پنجه فقر وبی عدالتی ومظالم اجتماعی ، تصوری خوشبینانه از اینده کشور داشت وبرای بیرون رفت ازحالت موجود خواهان ومدافع بدیل خاصی برای ان ارایه میگرد.می کوشید تا طرحی مشخص که ارزوی دیرینه مردم را تشکیل میداد، تحقق بخشد.

ببرک کارمل: شخصیت مبارز خستگی ناپذیر،برای ارمانهای والای زحمتکشان کشوربود که این فداکاری رااز حافظه تاریخی فرهنگ پر غنای ملی ما به ارث برده بود، بدون وقفه ومجال زمانی  الی اخرین روزهای حیات خود ادامه داد.

ببرک کارمل: شخصیت فرهیخته که اموزش مبارزه را از اندیشه وایدیالوژیی انقلابی طبقه کارگر وهمه زحمتکشان وجنبشهای دموکرات ،ملی ومترقی درجهان  برای عدالت اجتماعی میرزمیدند فراء گرفته بود، انرا اموخت و اموزش داد،وبا فرهنگ عالی مبارزه با ژرف نگری به پیش رفت، وسایر نخبه گان  رادراین راه پیش گام ومجهز ساخت. تعلقش به اندیشه انقلابی پیشروانسانی، درک وی ازدردهای جامعه ودرمانهای واقعی ان درد ها بود.ازاعتقاد وپیوند خود ورفقای همرزم خویش به اندیشه انقلابی تابناک عدالت اجتماعی مباهات میکرد،از ان اندک پروائی نداشت که در برابر نوکران استعمار وارتجاع با استواری، تمام شیفتگی خود را نسبت به این راه اعلام داردوانرا مهمترین محرک انگیزه ای کلیهءاعمال حیاتی خویش می شمرد.

ببرک کارمل ملی پسند بود: راه و سبک مبارزه ازدیخواهانه ودموکراتیک را از تاریخ مبارزهء ازدیخواهانهء انسانهای قهرمان کشورماکه برای استقلال وحاکمیت ارضی وطن جانهای خویش را نثار نموده بودند اموخت . یگانه وسیله وتحرک دراین عرصه مبارزهء استقلال طلبانه ومترقی جنبش مشروطه ویا تجدد خواهان کشور بود ؛که انرا سر مشق ایدالهای انقلابی خود قرار داده وبرای ان مبارزه کردونام وی همیشه در پهلوی انها جاویدان است.

زنده یاد ببرک کارمل انسان دموکرات انقلابی پر شور بود: در راه ازادی وجمهور مردم برای اداره نظام دولتی خواستار  جبههء مشترک از تمام نیروهای مترقی وملی وهمهء زحمتکشان اعم از پیشه وران،دهقانان، کارگران سرمایداران ملی ومتشبثین خصوصی روحانیون وطن پرست وتحول طلب وتجدد خواه بود ،تااخرین لحظه های زندهگی خود به ان وفادار ماند.

طوریکه دستگیر پنجشیری یکی از نحبه گان وازنزدیکان همرزم ببرک کارمل در مقاله بنام " نقش ببرک کارمل در ایجاد جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان" چنین فرموده اند:"...به هنگام نشر مرام جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان منشی عمومی هدفی را که در برابر نهضت وسازمان می نهاد"استقراردولت دموکراسی خلقی به حیث هدف استراتیژک بدون ذکر ایجاد جبههء متحد دموکراتیک از نیروهای سیاسی بوده است ـ ولی از سوی ببرک کارمل " حکومت دموکراسی ملی وتعقیب راه رشدغیر سرمایداری وپیش کشیدن شعار جبهه متحد ملی ودموکراتیک طبق تحلیل علمی شرایط کشور"مطرح گردید واین طرح پس از مباحثات وکفتگو های طولانی در مرامنامه" جمعیت دموکراتیک خلق" مورد تصویب نهایی قرار گرفت ودر جریده خلق نشر شد."

ببرک کارمل در تمام عرصه های مبارزه خویش با فصاحت وبلاغت بی نظیر کلام، نظر وپیشنهاد وانتقادهای خودرا مطرح میگردوعلیه هرنوع انخرافات مبارزه مینمود وانسان فرا قومی فرا ملیتی بود،خود را وابسته به ارمانهای جنبش جهانی صلح وعدالت میدانست وبرای تحکیم وحدت یکپارچکی اقوام وقبایل کشور از هیچ نوع فداکاری دریغ نمی ورزید وبی هراس برای یکپارچکی صفوف حزب وتحکیم پایه های سازمانی ان تب تلاش میگرد و هران لحظه دراین عرصه اماده هرنوع قربانی منافع مادی ومعنوی خویش بود.

زنده یادببرک کارمل برای تحکیم ودفاع از اصول مرامی ومقررات حزبی ودولتی قاطعانه باروحیه انقلابی میرزمیدواز هرنوع فداکاری برای تاءمین  ان دریغ نمی کرد. چنانکه بعداز پیروزی قیام هفت ثور  بنابرموضع گیری سالم خود علیه  انحرافات رهبری از اصول مرامی حزبی ودولتی که بر ضد حاکمیت ومنافع توده های کشور بود، توسط رهبری حاکم وقت از کشور به خارج تبعید گردید.

 زنده یاد ببرک کارمل در اخرین سالهای رهبری ،در راس حزب ودولت تصور شفاف وجامع ازاینده کشورارایه میگرد؛او میگفت که " هرنوع فیصله یک جانبه که دران نفش حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ایجاد دولت اینده افغانستان با مخالفین، برجسته نباشدوانرا منزوی  از روند تشکیل ساختاردولتی اینده قرار دهند، فاجعه بزرگی در کشور ومنطقه بوجود خواهد امد. چنان حالت دامنگیر وطن ما خواهد شد که تا سالهای طولانی از بین نخواهد رفت.در کشور خانه جنگی  کوچه به کوچه ،محلات وشهرها بوجود خواهدامد که در نتیجه جویهای خون در کشور روان خواهد شد." چنانچه امروز ما شاهد  هستیم  که ان همه پشبینها بطور عینی تحقق پذیرفت ،که تابحال بزرگترین نیروی نظامی کشور های غربی"ناتو" وبا سهم گیری فعال عساکر امریکایی موفق به صلح سر تاسری نه شده اند.این نیروها بالخصوص ایالات متحده امریکا، با بهانه های مختلفی میکوشند،تا برای اهداف دور ونزدیک خویش بایجاد پایگاه های نظامی ضرورت موجودیت  خودرادر افغانستان بطور دایمی توجیه نماید.

بعداز سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان(حزب وطن)شادروان ببرک کارمل  به رفقای همرزم خویش که به عیادت اش میرفتند توصیه میکردند که:"اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان سرمایه ملیکشورماست بکوشید تا دوباره خودرا بسیج وحزب خویش را فعال سازید این امانت تاریخی را به نسل فردای کشور تسلیم کنید،این وظیفه وطنی وانقلابی شماست."

برای همه اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان ( حزب وطن) ضروراست تا برشالوده تجارب ونصایح رهبران خردمند خویش باهم بمثابه افراد وابسته ومتحد به ارمانهای والای انسان زحمتکش بخاطر یک سازمان واحد ویا

" جبهه واحد" دموکرات وملی چپ متشکل واین مسوولیت عظیم  میهن پرستی را درقبال نسل امروزی وفردای کشور ایفاء نمایم. علیه هرنوع عمال تخریب کننده دشمنان میهن ونیروهای ملی وطن پرست بمانند حسن امیرمشهور به"سیغانی ماهوویست"  ووهمدستان فاشیستی انها بسیج شده ودسایس وتوطئه های جنایاتکرانه انهارا که بر پیکر وحدت ملی وصلح سرتاسری در وطن صدمه وارد میکنند، رزمیده وچهره های نا بکار وغیر انسانی اوباشانه انهارابه جهانیان افشاء واعمال شانرا محکوم نمایم.

به پیش بسوی وحدت ویکپارچکی همه نیروهای مترقی ودموکرات چپ!

 

 ۳۰/۱۱/۲۰۱۳  کشور المان

                      پرواز خطرناک امریکاییان از"مناس" به "اکتاو"

 

 برگردان از روسی -   دوکتور سید احمد جهش

 

در حالیکه واشنگتن برای خروج قوایش از افغانستان آماده گی میگیرد، نمیخواهد تا منطقه را ترک کند وقصد دارد تا پایگاه نظامی خود را از میدان هوائی "مناس" در قرغزستان به بندر "اکتاو" کسپین در قزاقستان انتقال دهد .

قزاقستان با قبول خطر ، یکی از صدها مملکتی میگردد که امریکائیان حضور نظامی خودرا مستقر ساخته اند. اکنون همکاری دفاعی قزاقستان واضلاع متحده امریکا خصلت درازمدت را به خود گرفته و به اساس پلانگذاری پنجساله پیشبرده میشود.

 در نومبر 2012 پلان همکاری پنجساله 2013-2017 در واشنگتن امضا شد اما در مورد تغییر موضع پایگاه های نظامی به خاک قزاقستان در آن چیزی گفته نه میشود – مطابق به پلان ، همکاری نظامی قزاق – امریکا موضوعاتی از قبیل تعلیم وتربیه  نظامی واشتراک در فعالیت های تامین صلح را دربرمیگیرد ولی در تمام جهان مشکل است تا از تامین صلح توسط امریکائیان مثالی داشت، البته عملیات نظامی امریکا در عراق و افغانستان را نمیتوان عملیات حافظ صلح خواند.

 

طوریکه معلوم است مصارف نظامی امریکا برابر با مصارف نظامی مجموع ممالک جهان است . برای سال مالی 2014 پنتاگن مبلغ 526.6 ملیارد دالر از کانگرس میخواهد و در واقع وزارت دفاع امریکا 475 ملیارد دالر خواهد گرفت . بخش عمده این مصارف جهت تمویل شبکه وسیع پایگاه های دایمی امریکا که همه بر اعظم ها شامل آنست تخصیص خواهد یافت. مثل آنکه امریکا در نظر دارد تا با تمام جهان جنگ کند . پنتاگون مالک ویا کرایه گیرنده ای صد ها پایگاه نظامی در تمام نقاط جهان است  به استثنای قطب جنوب.

 اگر یک بارنظامیان امریکائی به سرزمین بیگانه پای گذاشتند خیلی نادراست که آنرا به رضای خود ترک نمایند

حتی بعد از اتحاد دوالمان جرمنی را ترک نکردند .میدان هوائی مناس قرغزستان مثالی تخلیه خلاف آرزوی امریکائیان است که ثبت تاریخ میگردد.

قوای هوائی امریکا باید به تاریخ 11جولای 2014 مناس را ترک کند . هفته گذشته یاد داشت مربوط به توقف فعالیت پایگاه توسط وزارت خارجه قرغزستان به سفیر امریکا دربشکک تسلیم داده شد.قابل یاد آوریست که بیز هوائی مناس در دسمبر 2001 تقریبا همزمان با شروع عملیات ائتلاف بین المللی در افغانستان شروع به فعالیت نمود. در سال 2009 کورمانبیک باقی یف ریس جمهورآنوقت قرغزستان خواست پایگاه را بسته  کند وفیصله اش توسط پارلمان تائید شد اما وقتی امریکائی ها کرایه را پنج مرتبه بیشتر تادیه کردند پایگاه به جای خود ماند ولی لوحه آن به مرکز ترانزیت انتقالات تغییر نمود .فعلا واشنگتن جهت حفظ آبرویش ازعدم ضرورت به انتقالات بزرگ نظامی بعد ازخروج عساکرش در سال 2014 ازافغانستان سخن میگوید اما به صورت  فعال در جستجوی محلی برای پایگاه نظامی اش در آسیای میانه میباشد. استفاده از پایگاه اکتاو میتواند باخت پایگاه قرغزستان را تکافونماید . قرار محاسبه امریکائی ها با انتقال پرواز ها از مناس به اکتاو نه تنها فاصله کوتاه میشود بلکه موقف روسیه را در منطقه میتوان متزلزل ساخت و زمینه  تضعیف سازمان همکاری شانگهای ، سازمان پیمان  امنیت جمعی واتحادیه گمرکی را فراهم نمود.

هنوز در ماه اپریل2013 در استانبول درکنفرانس وزرای خارجه برای افغانستان نورسلطان نظربایف اعلام نمود که قزاقستان اماده است جهت ختم ماموریت ( آزادی جاویدان ) در افغانستان  بندر اکتاو رابرای معموله های ناتو باز نماید .  بعدن تا فیصله نهائی در مورد ختم حضور امریکا درپایگاه مناس مسئله استفاده از بندر اکتاو دیگر بلند نه شد . از نظرپرنسیپ امضای ریس جمهور قزاقستان در پای موافقتنامه همکاری برای امنیت بحیره کسپین  که توسط پنج رهبرممالک حوضه بحیره کسپین در18 نومبر 2010 در باکو اتخاذ گردید ، موافقت استانه را در بدسترس قرار دادن بندر اکتاو جهت تغییر مکان بیز نظامی امریکا در میدان هوائی محل  منتفی میسازد .در اولین بحش این سند که  قزاقستان آنرا نیز تصویب نموده است میخوانیم که " تامین امنیت  بحیره کسپین نزد ممالک حوزه امتیاز ویژه دارد ". آستانه ازاین موافقتنامه نه برامده است وحتی اگر تصمیم گرفته باشد این کار کند بازهم  عهده داراست تا در طول 12 ماه  بعد ازاعلام فیصله اش مکلفیت های خود را مراعات کند . تا آنزمان امریکائیان درافغانستان نخواهند بود به هر صورت آنهای که باید تخلیه شوند از اکتاو واز آسیای میانه دور خواهند بود .

 

اگربه جدول خروج نیروهای امریکائی از افغانستان نظر انداخته شود کاملا هویدا میگردد که بعد از جولای 2014 وقتیکه موعد اجاره پایگاه مناس به آخرمیرسد امریکا به انتقال معموله هایش ازطریق اکتاو ضرورت نمیداشته باشد ،تا آنوقت بخش اساسی قطعات ائتلاف ضد ترورستی باید افغانستان را ترک نمایند از اینرو آخرین اعلامیه های بیروکرات های وزارت دفاع قزاقستان در مورد همکاری با نیرو های محافظ صلح جهت تقویه صلح ونظم درافغانستان چندان قابل درک نیست – شاید سخن در مورد ادامه حضور نظامی پلان شده امریکا در افغانستان وتقویه قطعاتی مشتمل بر 10-12 هزار سرباز که در 9 پایگاه جابجا میشوند باشد . واضح است که نیروهای امریکائی در این مرحله اشغال افغانستان به مسایل حفظ  صلح نه پرداخته بلکه برای حفظ نفوذ امریکا خواهد جنگید وچنین برمی اید که نظامیان قزاق با قراردادن اکتاو به دسترس ایشان آنها را کمک خواهد کرد ؟

 

آمرمرکزتحقیقات ستراتیژیکی -  نظامی وزارت دفاع قزاقستان رفیق طایروف  با بیانات اینکه امریکائی ها در اکتاو برای انتقال معموله های نظامی حضور نداشته  بلکه آنها مواد تعمیراتی ، موبل وسامان آشپزخانه را انتقال میدهند بیهوده کوشش دارد تا جامعه مدنی را آرام سازد به همین ترتیب منتقدین نیز به دادن اطمینان توسط جنرال شتاب قزاقستان در مورد آنکه پایگاه اکتاو منافع روسیه را در آسیای میانه متاثر نمی سازد باور ندارند.

 در اسناد سازمان همکاری شانگهای به آسانی میتوان تقاضای توقف استفاده از بیزهوائی مناس را دریافت .این   مسئله در فیصله های سازمان پیمان امنیت دسته جمعی نیز وجود دارد .به تمام اعضای هر دو سازمان به خوبی معلوم است که حق اجاره دراز مدت میدان هوائی مناس برای امریکائیان توسط هیچکس تثبیت نه شده است.

هنوز در کانتائو کرغزستان بیز هوائی روسیه که در آن طیارات تهاجمی نیروهای هوائی روسیه در ترکیب نیروهای امنیت دسته جمعی که نیروهای مسلح قزاقستان در آن نماینده گی دارد موجود است .حضور پنتاگون در قرغزستان بعد ازعقب کشیدن نیروهایش از افغانستان چلنج مستقیم به منافع روسیه میباشد.

 

به تائید سفارت امریکا در آستانه همکاری ناتو با قزاقستان کاملا خصلت تجارتی دارد و انتقال معموله ها به نیروهای امریکائی توسط شبکه ای تقسیمات شمال اجرا میگردد. اکنون که  یک فیصد معموله های افغانستان از طریق اکتاو تخلیه میگردد نفع تجارتی آن چه است ؟

 

اعتماد سازی واشنگتن راجع به آنکه  فعالیت امریکائیان در اکتاو تنها محدود بیک مرکزترانزیتی است پوشش  ای جهت حل دیگر مسایل  یعنی تامین حضور نظامی امریکا مستقیما نزدیک سرحدات روسیه میباشد. فاصله از اکتاو الی استراخان 363 کیلومتر وپرواز چهل دقیقه ئی توسط یک طیاره مسافربریست . بناا جابجا ئی  نیروهای مسلح امریکا دراکتاو قدمیست بیسابقه .  بدین ترتیب امریکایی ها بسیار آرزو دارند تا بی پروائی خود را در مورد رول روسیه در منطقه کسپین به جهانیان به نمایش گذاشته وتلاش نمایند تا به منابع نفت وگازکسپین دسترسی پیدا کنند.

بدون این هم ساختمان شکننده ای امنیت منطقه متزلزل است . در این شرایط بیانات وزیردفاع قزاقستان عادل بیک در ملاقات با همپایه ای امریکائی اش چارلس هیگل راجع به وجه مشترک استانه با پنتاگن در مسایل  تقویه صلح و امنیت چه معنی میدهد؟

روسیه به مثابه وارس قانونی اتحاد شوروی مسئولیت ثبات در آسیای میانه را به عهده گرفته است.  نه تنها به ارتباط تهدیدات  ازناحیه افغانستان بلکه هژمونی منطقوی امریکا و ناتو در آسیای میانه وامنیت روسیه چیزهای که با هم نمیگنجند . دراین خصوص سخنی در مورد کدام نوع " تساوی " ویا بلانس نظامی بین روسیه و غرب در منطقه بوده نمیتواند . درطول دوازده سال حضور ناتو درافغانستان تا حال باید درک میشد که سیاست خارجی امریکا در این منطقه جهان با بی پروائی به منافع همسایه های افغانستان هند ، ایران و روسیه محکوم به زوال  است .این ستراتسژی آینده ای در آسیای میانه ندارد.

 

تبصره ی مترجم :

 

ازمتن و فحوای این مقاله چنین برمی آید که آسیای میانه منجمله افغانستان صحنه کشمکش های بعدی ابر قدرت ها و ممالک منطقه خواهد بود و با حضور نظامی خارجی مردم افغانستان روی صلح را نه خواهند دید .جای تعحب است آنهاییکه بیشرمانه و بدون مسئولیت در پای سند حضورعساکر خارجی درافغانستان صحه میگذارند بارخیانت شانرا تا اخیرعمرچطور بدوش خواهند کشید؟

 

برگردان از زبان روسی- دوکتور سید احمد جهش

گرفته شده از تارنمای -  فوند ستراتیگیچِسکی کلتوری

نویسنده -   نیکولای بابکین   ( 19 نومبر 2013 )

 

 

 

 

 

 

      

 

 

ساختارافقی نظام

استرداد حاکمیت مردم برای مردم

دکترنجیب الله مسیر

 

درین روزها هنوزهم " خواهندگان" حکومتگری درفکرتقسیم قدرت اند. ولی این بار ازراه دیگر، ازراه  برنامه های انتخاباتی ازراه کاربرد دستاورد های انقلاب مدیریتی، ( انقلاب درشیوه وروش تصمیم گیری)، فرمانروایی وفرمانبری، انقلابی که درمدیریت دولتی ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع گذشته است؛ پرسش اساسی این است که داوطلبان حکومتگری قدرت را چگونه تقسیم می نمایند؟ میان فرمانروای کابل و زورمندان منطقوی؟  یابه گونه های دیگر؟!

دراین گونه سهمبندی ها، تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت بین مرکز و محلات نسبت زور و جایگاه اقتدار فرماندهان و شرکای قدرت را متکی به اصول ( ازهرکس به اندازه زرو زورش و برای هرکس به اندازۀ تعهدش تعهدی که مرکزرا هرگزبه چالش نخواهد کشاند، حتی به ارزش بیدادگری وخودکامگی مرکزدرحق مردم ولایات ومحلات! ) در ساختار عمودی نظام، مشخص می کنند.

پاسخ دادن به این پرسش ساده نیست. بادریغ فراوان، واژه هایی که مؤلفه های دیدگاه نورا در مدیریت دولتی وسیاسی می سازند نادرست بکار گرفته می شوند، عدم تمرکز وتمرکززدایی درمدیریت دولتی حتی ازسوی غیر متمرکز خواهان نیز به گونه ی نهایت بد فهمی وسطحی نگری به نمایش گذاشته می شود.  دریافت اندیشه های تمرکز زدائی در نزد باورمندان تقلیدی آن، بسیار نادرست  بوده، توجیه ناجور و درک نادرست از رویکرد های دموکراتیک در ساختار مدیریت است.

 درجهان کنونی هیچ نحوه ی مدیریت، هیچ شکلی از سازماندهی حاکمیت مشروعیت ندارد، مگراین که متکی بر ساختار های دموکراتیک باشد. به عبارت دیگر باید هر ساختار و رفتار، هر جکومت و دولت، نهالش از نهر عدم تمرکز ( همان نهاد و رویکرد تکمیلی دموکراسی ) آب خورده باشد، تا درست درک شود، یا به حیث روش نجاتبخش و یا کارکرد تجزیه طلبانه ( تفکیک جایگاه مدیریت مرکز و محلات ) به بررسی گرفته شود.

در جامعۀ سنت خو و عقده سالار، پایه های نظری افراد در همه زمینه ها، بیشتر از حوزه ی خوشبینی و رواداری آنها، ویا هم بدبینی و ناروائی آنها در برابر اندیشه ها و نیز واقعیت های جامعه، شکل یافته است. از این سر است که بیشترینه با نوعی عا مگوئی و عوامزدگی، اما با شور و شتاب فلیسوف مآبانه ( با حرص وولع ) میگویند: دموکراسی برمبنای ساختار نظام غیر متمرکز، در بهترین شکل خویش، توزیع و تقسیم  عمودی قدرت است میان مرکز و ولایات!

و یا به بیان دیگر، به نادرستی تمام بیان می گرددکه، سیستم ریاستی دموکراتیک نمی باشد، ولی هرگز به این شرط توجه نمی فرمایند که بارکاربرد مدیریت نامتمرکز سیستم ریاستی مانند اینکه درفرانسه وجود دارد، درشمارسیستم های ممتاز ودموکراتیک قرارمی گیرد.  با این رویکرد بخاطر دریافت درست باور و بینش صاحبنظران، باید به بینیم که،  عدم تمرکزازسوی اهل نظر، سیاستمداران وسیاست گذاران افغانستان چگونه پیشکش می شود:

درک وارونه ای از غیرمتمرکزسازی ساختارقدرت و نظام سیاسی

اکنون به نظرمیرسدکه، تفاوت اندیشه و دریافت سیاست باوران و اهالی فکر ازمفاهیم ساختار قدرت درگذشته و امروز بسیار دور از همدیگر نمی باشد. در دوران مشروطه قانون گرائی برای مشروط ساختن قدرت آرمان فعالان سیاسی و مبارزان ملی بود،  درحالیکه امروز برای پیشرو ترین نیروهای سیاسی و منتقد وضعیت، نامتمرکز خواندن ساختار نظام بدون توجه داشتن به محتوای قانون اساسی، شرط تحقق دموکراسی دانسته می شود.  درک متناقض از د موکراسی و ساختار قدرت سبب شده است که، مردم مراد اصلاحات را به درستی ندانند و جامعه نیز نارضایتی اصلاججویان را پایه ی درخواست های ایشان بشناسد. حال ببینیم که اندیشمندان و شخصیت های سیاسی کشور، نسبت به متمرکز بودن و نامتمرکز ساختن قدرت بصورت عمودی و افقی، چه تلقیاتی دارند:

 

نخست از سوی اپوزیسیون حاکمیت، گفته می شود که عدم تمرکز تقسیم قدرت بین مرکزوولایات است، برای این منظورباید صلاحیت والیان وحکام محل بیشترگردد.  شگفت اینست که، برای آنکه این تقسیم ماهیت دموکراتیک پیدانماید باید والیان وحکام ولایات انتخابی باشند.  چه درک مقلدانه و نادرستی از ساختار غیر متمرکز!  چه بدفهمی درشتی از مدیریت و ساختار نظام، چه برخورد سطحی نگرانه و کم فهمی ازعدم تمرکز و یا تقسیم قدرت ازبالا به پایین بین حکومت مرکزی و حکومت های  محلی!

دوم -  برای اینکه عدم تمرکزو یا رهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی درست درک گردد، باید اول بدانیم که حکومت های دموکراتیک محلی کدام ها اند؟  آیا منظورازحکومت محل ارگان اداری ولایت وولسوالی ها اند؟  تقسیم کشور ازلحاظ اداری به ولایت وولسوالی هایک اصل عدم تمرکزاست ولی چنین تقسیمات اداری به این مفهوم است که حاکم مرکزی ازطریق گماشته گانش( والی وولسوال ) فرامین وتصامیم خودرا که درمرکز بدون مشارکت نهادهای انتخابی مردم می گیرد، آن را درمحلات وولایات تطبیق می نماید.  به هرروی به روند حکومتگری یک پله ی دیگرافزوده می گردد ومردم زیرستم دوپله یی یا دوچندان قرارمی گیرند.

سوم -  درچنین حالت حتی اگروالی وولسوال ها انتخابی هم باشند، بازهم دردی را درمان نمی کنند، زیرا تصامیم درمرکزویا به امرمرکزگرفته میشود و محل تنها دربرا برمرکزگزارشده است، نه دربرا برمردم.  طرفداران اصلاحات و نقد نظام سیاسی، به انتخابی شدن محض والیان و ولسوال ها دیده دوخته اند. پس منظورازرهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی و سیاسی چیست و  بنابرآن، چگونه می توان آن را بازشناسی نمود و ازنوتعریف کرد؟

چهارم -  با تکیه نمودن برساختار دموکراتیک، براحتی نمی توان به محتوای دموکراتیک دست یافت. اگر غیر ازاین بود، سال هاست که در افغانستان واحد های اداری  از مرکز تفکیک شده اند و در گذشته ها این ساختار به شکل (  نائب حکومت، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ) فعالیت داشتند.  اما همه دولتهای گذشته، استبدادی، توتالیتر، اونیتار و متمرکز بودند، به همین باور پادشاهان و سپس رییس جمهورها همه اقتدار جو بودند و لذا تمام افغانستان را  به درشتی و بیداد، از مرکز اداره می کردند.

پنجم -  دولت اونیتارناب وجود ندارد. هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند.  تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها ( نه  برای حاکمیت های محلی) می تواند بیانگربهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نیست. درواقع حاکمیت متمرکزبوسیله نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق ومحلات پیاده می شود.

ششم -  منظور ازرهایی ازحاکمیت متمرکز، انتقال حاکمیت در مفهوم مدیریت به لحاظ محتوائی است،  که ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به حکومت محلات )می باشد،  زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی ونمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند.  منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز، انتقال صلاحیت ومسئولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین ( مدیریت و به ساختارهای غیردولتی ) می باشد. این رهائی نیز بیشتر به درجۀ دموکراتیک بودن ساختار بستگی دارد. برای این است که، دانشمندان چندین گونه رهایی ازتمرکزرا به نسبت مدیریت، چنین برجسته میسازند:

تمرکززدایی اداری:

 روشنترین نوع برخورد با تمرکز و اقتدار، تمرکز زدائی اداری است. درین حالت حاکمیت محلی دربرابر حاکمیت مرکزی گزارش دهنده می باشد( همانگونه که دربالا یادشد).

تمرکززدایی سیاسی:

 نوع دیگر تمرکز زدائی، همان نگاه سیاسی به اقتدار متمرکز است.  درین حالت حاکمیت محلی درنظرازدولت مستقل بوده ودارای صلاحیت ومسئولیت های مستقل و قانونی خود میباشد( حاکمیت محل مستقل ولی محاط به قانون ومقررات دولتی از سطح مرکز میباشد).

تمرکززدایی بودجوی:

 این گونه ی تمرکززدایی با انتقال منابعی که برای تحقق بودجه و توسعۀ برنامه ها صورت می گیرد، مدیریت می شود و صلاحیت و مسئولیت های انتقال داده شده لازم است تا بازشناختی گردد.

تمرکز زدایی مارکیتی یا رهایی بازار ازتمرکز:

 درین حالت وظایف نهادهای با صلاحیت دولتی به شمول زمینه های پلانگذاری واداره به سکتورخصوصی( شرکت ها وتصدی ها خصوصی) سپرده می شود.

اساسی ترین اصل دررابطه به تمرکززدایی مؤثر، موجودیت خودگردانی واقعی در پله های پایینی حاکمیت وسازماندهی دموکراسی در مدیریت بحیث شیوه وروش پیاده سازی حاکمیت بازشناختی شده است.

با این بیان فشرده از مفاهیم ساختاری و نحوه ی مدیریت در جامعه، پیش ازینکه به بررسی پیشینه تاریخی عدم تمرکزورهایی ازمدیریت متمرکزدولتی وسیاسی درکشور بپردازم، لازم می دانم، درمورد برداشت هایی که ازمدیریت دولتی وسیاسی درجهان کنونی وجود دارد، بسیارکوتاه پرداخته شود:

سیاست و مدیریت دولتی دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت اند که بدون آن بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد؛ سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا می گردد.

سیاست دولتی کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب وتطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعۀ جامعه با جلب مشارکت وسیع وهمه جانبه شهروندان، نهادها وساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد؛ درواقع سیاست درهردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی میباشد.

تصامیم حاکمیت زمانی ازباالقوه به باالفعل تبدیل میشود که ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه وروش تحقق وپیاده سازی تصامیم دولتی سیاسی می باشد.

پیشینه تاریخی عدم تمرکز درافغانستان

همانگونه که ازنامش پیداست  عدم تمرکز واقعی یک نهاد دموکراتیک است وآنرا می توان تنها دروجود رژیم های برخاسته ازقانون اساسی جستجوکرد؛ غیر متمرکز را به بیان بهتر، می توان در زمانیکه کشورهای جهان ازشاهی مطلقه به جمهوری یا شاهی مشروطه گذشتند وقدرت فرمانروا، امپراطورو پادشاه محدود شده وتحت کنترول ارگان های انتخابی مردم قرارگرفت، جستجوکرد. غیر متمرکز ساختن مدیریت، نه آنست که به ساختار غیر متمرکز اداری قدرت که از مشروطه تا امروز اجرا شده است بسنده شود، بلکه باید ساختار، محتوا و مدیریت هرسه امر برای مؤثریت اِ عمال مدیریت در گردانندگی آن  بر محور برنامه ها و مردمی کردن قدرت، استوار باشند.

باید توجه داشته باشیم که، تفکیک عمودی قدرت در ساختار نظامهای سیاسی پیشین بشمول دوران مشروطه، در یک نادرست انگاری شناخت از قدرت و نظام سازی، طوری بوده است که، شاه در مرکز برای دوام سلطنت خویش ازیکسو و به منظور اشباع نسبی خود خواهی فرماندهان حکومت های محلی، فرمان داران را اختیار میداد تا هم برای تابع نمودن مردم و هم برای سرکوب خواسته های ایشان، هرچه می توانند انجام بدهند. 

چنان برخوردها و چنین تقسیم عمودی قدرت را که شکل ساده ی ساخت غیر متمرکز نظام در گذشته بود، چگونه می توان به مفهوم ساختار غیر متمرکز؛ با پایه های امروزین برداشت از تمرکز زدائی در ساختار و مدیریت، یکسان دانست؟ در حالی که در گذشته استحکام قدرت مطلقه ی شاه و رییس جمهور مراد می شد  ولی در اندیشه های سیاسی منتقدان امروز نظام سیاسی، غیر متمرکز نمودن نه تنها برای الغای استحکام قدرت مطلقه ی شاه و رییس جمهور است، بلکه مراد توسعۀ قدرت مردم و بلند بردن سطح مشارکت آنهادر نظام و مسئولیت در توسعۀ غیر دولتی نمودن مدیریت برپایۀ تفکیک محتوائی مرکز و محلات است.

درکشورما هم اصل عدم تمرکزرا می توان درقانون اساسی دوره ی امانی مشاهده کرد. درماده 63 قانون اساسی مصوب 1303 هجری شمسی چنین آمده است:

" اداره ولایات

ماده 63: اداره ولایات برسه اصل اساسی استواراست:

غیرمرکزی بود قدرت.

تصریح وظایف ومسئولیت ها.

تصریح صلاحیت ها.

تمام مسئولیت های مامورین ولایات به اساس اصول فوق وقوانین مربوط معین گردیده است. صلاحیت های این مامورین نیز باساس همین اصالیب قوانین محدود است وهرمامور به امرمافوق ترش مسئول است ( نه دربرا برمردم- نگارنده ).

ماده 64 : نمایندگی های وزارتها درولایات تآسیس گردیده همه اشخاص کارهای مربوطه شانرا اولآ به شعبات مذکور جهت حل وفصل راجع خواهند ساخت.

ماده 65: اگرمعضلات مردم درنمایندگی های وزراتها حل نگردد ویا اینکه مامورین مربوطه موضوع را مطابق قانون فیصله ننمایند. شاکیون میتوانند موضوع رابه دفاترعالی تروزارتها درولایات وی اگرضرورت احساس شود به حکام وحاکم اعلی راجع سازند".

ازآنچه ارایه گردید دواصل را برجسته میسازیم:

-         غیرمرکزی بودن قدرت

-         -  بیرون از قوس بودن مردم درمعادله قدرت( مسئولیت مامورین پایین رتبه تنها دربرابربالا رتبه ها وحکام اعلی).

بایک نگاه سطحی به مشاهده میرسد که درمورد همه مسایل درمحلات، گماشته شدگان مرکز وحکام اعلی تصمیم می گیرند. قابل یادآوری است که امروزه هم، فهم سیاستمداران ما درهمین سطح است؛ یک چهره ولواینکه انتخابی هم باشد، باید تصمیم بگیرد، مشارکت مردم نه درروند تصمیم گیری و نه در پروسه نظارت برتطبیق تصامیم، نه درآنزمان و نه درین روزگار مطرح نمی باشد؛ هم درآنزمان وهم درین روزگار مامورین فاسد ورشوه ستان یکی دربرابردیگرمسئول وگزارشده می باشند، همدیگر را میشناسندواحترام می کنند؛ آنهایی که فاسد نیستند سرزنش می شوند که قانون فساد را نقض کرده اند.

چنین روش مدیریت و لواینکه غیرمرکزی هم باشد، اما به شدت فساد زا است. این گونه روشها مشروعیت حاکمیت را ازبین میبرند وحمایت مردمی را نابود می سازند. سخن درست این که این روش ها دیرپا نبوده ودرزمان کم حاکمیت راسربه نیست میکنند.

درحقیقت بایدآن حاکم اعلی مردم باشند وتصامیم را درنظام نامتمرکز نمایندگان انتخابی مردم درمحل اتخاذ نمایند. به این ترتیب درحاکمیت وقدرت نامتمرکز، مردم محل حاکم اعلی میباشند وتصامیم را نهاد های سیاسی انتخابی مردم با مشارکت مردم محل اتخاذ می نمایند وساختارهای گزارش دهنده برای این نهادها آنرا تطبیق مینمایند.  مردم هم ازطریق نمایندگان خود تصمیم می گیرند وهم درروند تصمیم گیری مشارکت می ورزند وازچگونگی تطبیق تصامیم نظارت می نمایند.

وظیفه حکومت مرکزی براساس فهم امروزی ازعدم تمرکز، نظارت بررعایت قوانین ومقررات ازسوی نهادهای رهبری کننده وخودگردان محلی(حاکمیت محل، حکومت محل) میباشد.

درماده 66 قانون اساسی سال 1303 هجری شمسی چنین آمده است: " تشکیلات وظایف ومسئولیت های بلدیه درنظامنامۀ بلدیه تصریح گردیده است".

به هرروی بلدیه ها میتوانستند ومیتوانند که اساس خوب وظرفیت پروری برای ایجاد ارگان های خودگردان محلی با خودمختاری های چشمگیر پذیرفته شوند. سعی می گردد تا درآتیه درین جستار به این موضوع گسترده تر پرداخته شود.  روند سیاسی دردوران پادشاهی محمد نادر به گونه ی شکل گرفت که نهادهای عدم تمرکزاداری (حکام، حکام اعلی وریاست تنظیمه ها) حفظ وهرچه بیشتر به خودکامگی پادشاه ودست نشاندگانش افزوده گردید.

درزمان ظاهرشاه یا دردهه دموکراسی بازهم حاکمیت مردم درمحلات برایشان بازگردانده نشد وآن مقام والا یعنی مردم آفغانستان وبه ویژه نمایندگان مردم محلات درسطح مشاوربرای حکام و"حکام اعلی" ورام گردانیدن هرچه بیشتر عصیان توده ها موظف گردیدند. همه شورا های نمایندگان مردم که صاحبان اصلی قدرت هستند درمقام مشورتی برای غاصبان قدرت مردمی - حکام وحکام اعلی ( والی وولسوال) قرارگرفتند.

برگرداندن حاکمیت مردم برای مردم درمحلات چگونه فهمیده میشود؟

نهاد نامتمرکزیک نهاد دموکراتیک است وبیرون ازدایره دموکراسی کاربرد درست ندارد؛ دموکراسی سازماندهی حاکمیت مردم است، حاکمیت فرمانراوایی وفرمانبری، تصمیم گیری وپیاده سازی اراده فرمانروا است. مردم حکومت را برای تحقق خواست های خویش ایجاد میکنند وصلاحیت فرمانروایی را که ازآن مردم است برای حکومت موقتآ تفویض مینمایند.

حکومت ایجادشده برای سازماندهی زندگی اجتماعی واقتصادی سیاسی مردم درسطح کشور ودرمناسبات بین المللی برطبق قوانین ومنافع ملی بکارمی افتد وپالیسی های رشد اقتصادی اجتماعی کشوررا ترتیب وتنطیم مینماید. برای تحقق وظایف محوله همکاری همه نهادهای شامل سیستم سیاسی راجلب مینماید. برای جلب همکاری شهروندان درمحلات باید برای آنها این حق داده شود که خود به گردانندگی زندگی خود درمحل اقامت بپرادازند، اینجاست که ضرورت خودگرانی ها درمحل بوجود می آید تا شهروندان بتوانند متشکل شوند وخود برای خود خدمات اجتماعی را با درنظرداشت ویژه گی های محل، بااحساس مسئولیت عرضه بدارند.

برای این منظورحکومت زمینه را مساعد میسازد تا ساختارونهادهای خودگردانی درچوکات قانون ایجاد شوند وبه گونه مستقل ولی برطبق قانون ومقررات نافذ مرکزی فعالیت نمایند. حکومت مرکزی به همکاری، مشارکت وحمایت مردم نیازدارد، مردم زمانی ازحکومت حمایت وپشتیبانی مینماید وآنرا مشروع می پندارد که خود درروند تصمیم گیری وتحقق آن با داشتن صلاحیت واحساس مسئولیت مشارکت داشته داشته باشند و بتواند ازاجراات حکومت نظارت وکنترول نماید.

حکومت بادرک همین ضرورت ونیازمندی برخی ازصلاحیت های خود را برای حکومات محلی انتقال میدهد تا درمحل شهروندانی که درسازمان ها ونهادهایی که برای هدف روشن ومعینی ایجاد شده اند(مانند شهرداری ها) بتواند خود به عرضه خدمات اجتماعی وسازماندهی زندگی اقتصادی اجتماعی بپردازند؛ تنها درچنین حالت آن صلاحیتی که ازمردم بود وبرای دوره ی معین برای حکومت تفویض شده است، دوباره به شهروندان برای حل مسایل مربوط به زندگی اجتماعی واقتصادی شان درمحلات مسترد میشود.

نهادها وساختارهای انتخابی مردم درمورد برخی ازمسایل خود تصمیم میگیرند وبرخی دیگر را مشترکآ با حکومت ودربرخی موارد به نمایندگی ازحکومت مرکزی عمل مینماید. چنین است اصل برگرداندن حاکمیت مردم برای مردم.

ادامه دارد

بحث دوم

اساسات نظری برپایی حاکمیت نا متمرکز و رهایی ازتمرکز درمدیریت دولتی وسیاسی

درین بحث مسایل آتی به بررسی گرفته میشود:

مدیریت دولتی چیست ؟

مدیریت سیاسی چیست؟

خودگردانی های محلی، رسالت وماموریت آنها. و غیره

پیشنه تاریخی درهرسه مورد.

      ...پس «اجماع ملی» زلمی خلیلزاد؛ چه شد؟

     محمد عالم افتخار         

                   درینجا میخوانید و میدانید:

               ـ یکی از 25 نویسنده «پروژه قرن جدید آمریکائی

               ـ انتخابات؛ بهانه ای برای بازی های استراتیژیک؟!

               ـ "اجماع ملی" قبیلوی و ایدئولوژی نومحافظه کاری امریکایی؟!

              ـ  هم پرچمدار هژمونیزم امریکا؛ هم وطنپرست افغان بودن؟!

              ـ چرا دونا روهرا باکر؛ چنان نامه هایی به خلیلزاد نوشت؟

 

تصور میکنم؛ اغلب عزیزان به معرفی جناب دکتور زلمی خلیلزاد توسط من؛ نیازی ندارند و هم به حد کافی واقف اند که ایشان چند ماه پیشتر از آغاز روند نامزدی ها برای انتخابات ریاست جمهوری جاری در کشور؛ عزم را جزم نموده و با سر و صدا ها و تبلیغات بی سابقه؛ از امریکا به افغانستان تشریف آورده تلاش هایی به راه انداختند تا ظاهراً رؤسای نو به دوران رسیدهِ اقوام و قبایل و سلاطین مافیاها در افغانستان را تحت شعار «اجماع ملی» به ائتلاف و همسویی و در واقع به سهمگیری در یک شرکت سهامی؛ متقاعد بسازند که منجر به کاندیداتوری بی رقیب یا کمرقیب خود شان به مقام رئیس جمهور آینده افغانستان گردد.

حتی قبل از اینکه جناب زلمی خلیلزاد به طریق مصاحبه با جریده بیرون مرزی « امید»؛ نوعی ابراز آماده گی برای کاندیداتوری در انتحابات آتی ریاست جمهوری افغانستان بروز دهند؛ شماری از مبصران منجمله محترم دکتور طاؤوس وردک طی مقالات متعدد؛ این مژده را به کاربران خیلی از سایت های انترنیتی داده و حتی چنین وانمود فرموده بودند که این نزول اجلال؛ محصول تجارب 12 ساله ملی و جامعه جهانی بوده همه از اشتباهات و شکست های هنگفت فاجعه بار درس گرفته اند و دیگر عصاره همه تجارب را در شخصیت، برنامه ها و معجزات جناب زلمی خلیلزاد حلول میدهند و حکومت آتی زلمی خلیلزاد که بی تردید!؛ آمدنی است؛ دوای همه درد ها، پایان بخش همه بحرانها، التیام بخش همه زخم ها... خواهد بود و یگانه الترناتیف وضع خونین و ننگین موجود!

پس از ماه ها تلاش و کنکاش  و به خرچ دادن انواع هنر و جادو که شاید جناب خلیلزاد ماهر بی مثال در آنها بوده اند و میباشند و مسلماً مددکاری های بسیار و پر حجم شبکه های همسوی داخلی و منطقوی و جهانی شان که بسیج فرموده بودند؛ بالاخره روزی در لینک آتی؛ بنده؛ اینگونه به نمایه ای از این «اجماع ملی!» و حکومت حلال معضلات و سازنده افغانستان ملت دار و دولتدار...! مواجه شدم:

http://naweed.ru/index.php/component/content/article/52-world/776-2013-09-08-16-11-54

«تیم خلیلزاد برای ریاست جمهوری مشخص شد

 

 

اوراق تبليغاتى كه از دفتر كمپاين اقاى داكتر زلمی خليلزاد بدست امده كابينه احتمالى آن قرار ذيل است:

١ -  داكتر خليلزاد ريیس جمهور
٢-  داكتر عبدالستارسيرت معاون اول
٣-  انجينر احسان الله بيات معاون دوم
٤-  استاد عطا محمد نور سر وزير
٥-  حامد كرزي ريیس شورای عالى صلح
٦-  نورالحق علومى وزير دفاع
٧-  داكتر عبدالله عبدالله وزير خارجه
٨-  عبدالهادى خالد وزير امور داخله
٩-  معين مرستيال وزير معارف
١٠ - فيض الله جلال وزير تحصيلات عالى
١١-  شكريه باركزى وزير اطلاعات و فرهنگ
١٢-  شاه گل رضايى وزير امور زنان
١٣-  داكتر اناركلى وزير صحت عامه
١٤-  فيض الله ذكى وزير كار و امور اجتماعى
١٥-  انجنير محمد عاصم وزير مخابرات
١٦-  داكتر انورالحق احدى وزير ماليه
١٧-  آذرخش حافظى وزير تجارت
١٨-  حميدالله فاروقي وزير ترانسپورت
١٩-  داكتر رمضان بشردوست وزير مهاجرين
٢٠-  عبدالهادى ارغنديوال وزير مبارزه با مواد مخدر
٢١-  مولوى متوكل وزير حج و اوقاف
٢٢-  امرالله صالح ریيس امنيت ملى
٢٣-  شاكر كارگر ریيس ارگانهاى محل
٢٤-  معتصم آغاجان ريیس دارالانشای شوراى عالى صلح

شايد اين كابينه حقيقى نباشد و داكتر صاحب از آن بعنوان كمپاين استفاده كند ولى بازهم براى رسيدن به هدف اش بعيد نيست چنين ایتلافى را تشكيل دهد.
قابل ذكراست كه در مقابل داكتر اشرف غنى احمد زى و على احمد جلالى رقابت سختى را پيش خواهد داشت، مگر چيزى كه مردم افغانستان تجربه كردند اين است كه سرنوشت كشور ما را هميشه خارجى ها رقم مي زنند (خداوند يك حكومت عادل دلسوز و خدمتگار به اين ملت رنجديده نصيب بگرداند تا مردم ما ديگر آه و فرياد يتيمان و بيوه زنان را نشنوند و هيچ مادر و پدرى را به سوگ جيگر گوشه هاي شان ننشاند)»

از مباحثه در اینکه اینجا نگارنده خبر؛ «خارجی ها» و «خداوند» را در یک ردیف و حتی در تساوی با هم قرار داده است؛ میگذریم.

ولی صرف نظر از کم و کیف این کابینهِ خیالی؛ به نظر این کمترین؛ اندکی مضحک است که بیان یک «اجماع ملی» توسط گرافیک یک کابینه؛ در حالی ارائه شود که حتی اصل نامزدی یا کاندیداتوری نیز به مقام ریاست جمهوری صورت نگرفته و معلوم هم نیست که به علل و اسباب فراوان؛ اصلاً صورت گرفته میتواند و یا خیر؟

معهذا میتوان دریافت که اندیشه و تدبیر عقبی چنین ترکیبی در لحظات جاری و حساس و خطیر افغانستان؛ از حد معین واقعبینی و اعتماد سازی و امید آفرینی برخوردار است که برای خروج از وضع موجود همراه با سایر ملزومات؛ میتواند مؤثریت داشته باشد!

البته در دنیای کنونی؛ شبکه های جاسوسی؛ تروریستی و مافیایی هم؛ اندک اندک تشکیلات و سلسله مراتب ارائه میدهند ولی حتی همین شبکه ها هم خویشتن را ناگزیر می بینند تا برای خود؛ هدف ها و اماج های مشروع و انسان پسند و جهان پسند ارائه نمایند و راه ها و وسایل نیل بر آنها و راه ها و وسایل و تدابیر مقابله در برابر موانع و مخاصمت های موجود و احتمالی در برابر این اهداف و آماج ها را به مردمان و جوامع مربوط تصریح و روشن نمایند.

مگر جناب زلمی خلیلزاد که بعضاً میگویند: حتی 200 کتاب نوشته است که یکی از آنها مؤلفه مؤسسه فکرسازی «رند» به نام "ستراتیژی برای قرن 21 " میباشد؛ چرا حد اقل یک رساله تحلیلی و مدون در مورد استراتیژی و برنامه ها شان برای «اجماع ملی» و فراتر از آن؛ ارائه ندادند تا حد اقل تعریف دانشمندانه خود را از واژه های «اجماع» و «ملی» و قبل بر آن از «ملت» برای نخبه گان و جوانان و عامه مردم افغانستان؛ بیان میفرمودند؟

به باور بنده؛ اگر جناب خلیلزاد بر "نیمه افغانی" خود تمرکز کرده؛ بر نقد و تجزیه و تحلیل کرده ها و تجربه های بسیار و منحصر به فرد خود در سطح امریکا و افغانستان و عراق... پرداخته به نتایجی در حول آرمان «اجماع ملی» در افغانستان نایل آمده بودند؛ مدت ها قبل از سروصدا های انتخاباتی و کاندیداتوری به ریاست جمهوری افغانستان و دید و بازدید های پنهان و آشکار در دوبی و کابل...؛ باید کتابی هم تحت عنوان «استراتیژی پس از 2014 در افغانستان» می نوشتند و بیرون میدادند.

شاید هم درک و دریافت و شناخت جناب زلمی خلیلزاد از مردم افغانستان که کتاب نخوان ترین و علم گریزترین مردم جهان نگهداشته شده اند؛ موجب شده باشد که ایشان به چنین کار عبثی وقت بگذارند؛ ولی آیا نمی شد کم از کم به سطح محترم شفیع عیار؛ برنامه های روشنگرانه تلویزیونی پیگیرانه ای ارائه بفرمایند تا ایده ها و افکار شان را در مورد استراتیژی «اجماع ملی» به نخبه گان و جوانان و مردم افغانستان تبیین و تصویر نمایند؟

در حالیکه امکانات و زمینه های عینی مسلم برایشان در حدی فراهم بود و هست که قادر بودند و میباشند؛ حتی یک اکادمی کامل تحقیقاتی مدرن و در جنب آن یک سیستم مکمل نشریاتی... در کابل ـ قلب افغانستان ـ حول همین آرمان به راه انداخته مثلاً همانند مؤسسهِ تحقیقاتی و فکر سازی «رند» آنرا مدیریت نمایند.

یکی از پیامد های راستین و واقعاً علمی، افغانستانخواهانه، «ملت» خواهانه و «اجماع ملی» خواهانه چنین فعالیت های هدفمند و با آرمانی؛ به ساده گی نسبی میتوانست تشکل حزب سیاسی سرتاسری (و به دنبال آن تشکل جبهه متحد ملی افغانستان شمول) کم از کم به نمونه احزاب جمهوری خواه یا دموکرات امریکا و نیز مماثل هایش در جهان مدرن؛ گردد.

ولی اینگونه که هم در هنگامه انتخابات ریاست جمهوری گذشته و هم اکنونی در ظاهرمشاهده شد؛ جناب خلیلزاد با ابن الوقتی؛ قسم مقطعی و با اهداف و مانور های مرموز؛ یاد و آهنگ افغانستان میکند و شعار های پرطمطراق و میان تهی مانند «اجماع ملی» سر میدهد تا چنانیکه هموطنی با سادگی تمام تحلیل و ارزیابی و پیش بینی کرده است؛ حتی از اجماع نسبی سران اقوام و قبایل و حلقات مافیایی اقشار حاکمه افغانستان هم جلوگیری کرده و نیز نام و شهرت و امکانات بالقوه ای در بهره کشی های آتی از مردم و کشور ما فراهم کند و باز به «نیمه امریکایی» اش برگشته بر ریش هرچه افغان و افغانستان است؛ بخندد!

لطفاً به این تحلیل و پیشبینی و پیشداوری توجه و دقت فرمائید که به کمال بدبختی؛ 99 در صد درست از آب درآمد:
«خلیلزاد با فعالیت های سیاسی در افغانستان طوری وانمود می کند که کاندید انتخابات خواهد بود. اما من فکر نمی کنم که کاندید شود. با شکست جمهوری خواهان در آمریکا که حامی اصلی خلیلزاد بود، امید خلیلزاد در کامیابی انتخابات ریاست جمهوری خیلی کم شد. اما باز هم نخواست که از صحنه سیاسی افغانستان دور بماند. به این منظور کوشش کرد که شبکه هایی ایجاد کند. در ایجاد شبکات زیاد کامیاب نبود چون جایگاه مردمی در داخل افغانستان نداشت و کسانی که هم علاقه به این شبکه (ها) نشان می دادند، فقط منافع مالی را در نظر می گرفتند.
اما خلیلزاد طرح روی میز آوردن سران پشتون را در میدان گذاشت. جلسه های متعددی در دوبی داشت که تقریبا همه رهبران پشتون حضور داشتند. جلالی، اشرف غنی و بسیاری چهره های دیگر نمونه این است. خلیلزاد گرچند در آمریکا بوده و دور از سنت ها، اما باز هم به فکر همان سنت سیاسی قدیمی که باید یک پشتون رئیس جمهور باشد، کوشش کرده که پشتون ها را در یک قالب جمع کند. خلیلزاد خیلی آدم هوشیار است و این را درک کرده است که در انتخابات اگر خود او شرکت کند، ناکام خواهد شد و از شخصیت و نفوذ او کاسته خواهد شد و همچنین در تقابل با رهبران پشتون قرار خواهد گرفت. اما می خواهد در کارزار انتخاباتی فعال باشد و تاثیر خود را داشته باشد، تا در گرفتن قرار دادهای بزرگ کدام مشکل نداشته باشد.
خلیلزاد کوشش کرد و کوشش دارد که تاجیک ها را در کنار خود داشته باشد. اما تاجیک ها زیرک تر از آن هستند که بازی خلیلزاد را بخورند. در کسب حمایت تاجیک ها ناکام مانده است. لهذا دست به دامن جنرال صاحب دوستم دراز کرد. جنرال صاحب دوستم هم این را خوب می داند که اگر با محقق و هزاره ها نباشد، این به ضرر همه ترک تباران خواهد بود. محقق دوست و همسنگر قدیمی و کاملا قابل اعتماد جنرال صاحب است و جای محقق را با وعده های دروغین خلیلزاد تبدیل نخواهد کرد.
هزاره ها هم این را خوب به یاد دارند که خلیلزاد چگونه در یک محفل، تمامی هزاره و شیعه ها را مزدور ایران و بی اعتماد خطاب می کند.
خلیلزاد تا حالا نقش یک گمراه کننده که با افکار مردم بازی می کند را داشته است. کوشش کرده با وعده دادن های معاونت اول و دوم به بعضی رهبران غیر پشتون، یک رقابت نا سالم در بین آنها ایجاد کند و خود در دقیقه اخر از کاندید شدن انصراف کند و یک پراکندگی در بین دیگران ایجاد شود. خلیلزاد مانند یک لاشخور از دور نگاه می کرد که چی وقت عمر حکومت کرزی به پایان می رسد و بتواند از پوست و استخوان این ملت خود را تغذیه کند.»(1)

 

به علت ها و دلایل فراوانی که اندکی پس تر خواهیم دید؛ نمیتوان گفت که مانور های اینچنینی زلمی خلیلزاد؛ صرفاً برای اطفای عطش قدرت و شهرت صورت میگرفته است و یا هم برای زهر چشم نشان دادن به کاندیدا های مهم و مطرح و منجمله اخاذی و امتیاز گیری مافیایی از آنها.

چنانکه در مورد اخیر شایع شد که ایشان پس از چانه زنی ها ـ و طبعاً داد و گرفت ها در ارگ ـ؛ به نفع کاندیدا یا کاندیدا های مورد حمایت رئیس جمهور کرزی؛ گویا از نامزد کردن خویش انصراف داده دفتر نازنین کامپاین انتخاباتی را بستند و پشت سر خاریده؛ راهی ساحل عافیت شدند.

اگر واقعاً چنین می بود؛ محلی برای نگرانی نبود؛ و میشد با یک خنده و تمسخر که نصیب هر «لوده طوی» میشود؛ از کنارش گذشت. ولی واقعیت تلخ این است که این حرکات جناب خلیلزاد؛ بازی های تاکتیکی خام نبوده دارای آماج های چندین بعدی و پختهِ استراتیژیک است.

اینک برای ورود درست و دقیق به آماج های متذکره؛ ضروریست بدانیم که واقعاً زلمی خلیلزاد چه شخصیتی است؛ چه تاریخچه و امکاناتی دارد و علی الوصف استراتیژیست مؤسسه «رند» و یکی از نویسندگان اصلی «استراتیژی برای قرن 21» و بسی آثار راهبردی در سیاست شرق میانه ای و جهانی ابرقدرت امریکا و یک مشوق تعیین کننده پرداختن امریکا به افغانستان؛ بودن؛ چرا باید در مقام یک «لاشخور» هر از گاهی در افغانستان آهنگ و نیرنگ کند و چرا هم عده ای را که مثلاً پنداشته اند:

«بهترین کاندید دلسوز و غم خور ملت افغانستان و چشم سیر و دنیا دیده و آدم عاقل خردمند و دانشمند محترم خلیل زاد استند»؛ نزد عالم و آدم و دیو و دد شرمنده و سرافگنده به میدان رها نماید؟

لطفاً برای خوانش این مختصر در زمینه حوصله افزایی بدارید:

«"زلمي خليل‌زاد" در سال 1951 از پدري پشتون و مادري تاجيك در شهر مزار شريف افغانستان به دنيا آمد، پدر وي مشاور دربار ظاهرشاه پادشاه سابق افغانستان بود و به همين دليل تحصيلات خود را تا دوره دبيرستان در مدرسه مخصوص فرزندان نخبگان كشور در كابل (محل سكونت خانواده‌اش) ادامه داد، اين امر سبب شد تا در كنار زبان پدري خود به زبان‌هاي دري، اردو و فارسي مسلط شود. در آغاز دهه 70 خليل‌زاد هنگاميكه وارد دانشگاه بيروت شد به داشتن گرايش‌هاي چپ و دفاع از فلسطين معروف بود.

 اما در ميانه اين دهه، پس از مهاجرت به آمريكا و ورود به دانشگاه شيكاگو – براي كسب مدرك دكتري – تحولي شگرف پيدا كرد كه گفته مي‌شود اين تحول ناشي از همكلاسي بودن با "پل ولفوويتز" كه اكنون يكي از شاخص‌ترين چهره‌هاي نومحافظه‌كاران است، تحت تاثير قرار گرفتن افكار راست‌گرايانه و تندرو پرفسور"آلبرت وهليستير"، استاد آنها در دوره دكتري كه دوستان صميمي يكديگر نيز بودند، تدريس در دانشگاه كلمبياي شهر نيويورك در آغاز دهه 80 و آشنايي با "زبيگنيو برژينسكي" است.

 برژينسكي كه بعد‌ها مشاور امنيت ملي در دولت ريگان شد، نقش بسزايي در تاثير گذاري بر خليل‌زاد و جذب او به سوي انديشه‌هاي راستگراي تندرو كه ويژگي خاص دوره رياست جمهوري ريگان بود، داشت.

خليل زاد در سال 1985 مليت آمريكايي را كسب و بعد از آن براي مدت كوتاهي به عنوان مشاور ويژه بخش "برنامه‌ريزي سياسي وزارت خارجه آمريكا" در كنار پل ولفوويتز كه رهبري اين بخش را به عهده داشت مشغول به فعاليت شد.

وي در اوج بحران حمله شوروي به افغانستان به واسطه آشنايي كامل با خصوصيات، زبان، فرهنگ و بافت قبيله‌اي افغاني‌ها در مدت كوتاهي توجه همه را به خود جلب كرد و اين امر سبب شد تا پايان دوره رياست جمهوري ريگان در منصب خود در وزارت خارجه بماند و در طول آن دوره و به ويژه پس از آشنايي با شخصيت مهمي همچون "ريچارد پرل" از چهره‌هاي سرشناس نومحافظه‌كاران، رابطه‌اي قوي با اين طيف فكري پيدا كرد.

خليل زاد با استفاده از فرصت طلايي حمله شوروي به افغانستان توانست در خط مقدم نو محافظه‌كاران براي خود جا باز كند؛ وي نقش مهمي در بسيج قبايل افغاني براي رويارويي با شوروي ايفا كرد و از طراحان اصلي ائتلاف سري آمريكا با جنبش‌هاي اسلامي به منظور فراخواني و مسلح كردن داوطلبان براي جهاد برضد شوروي در افغانستان بود.

خليل‌زاد كه پيش بيني كرده بود بي‌توجهي آمريكا به افغانستان پس از خروج نيروهاي شوروي به جنگ داخلي در اين كشور خواهد انجاميد باعث شد كه پل ولفوويتز در دوره اول رياست جمهوري بوش و تصدي مقام دوم پنتاگون از دور انديشي وي در زمينه افغانستان تمجيد كند.

پل ولفوويتز گفت آنچه خليل زاد؛ سال 1989 نسبت به آن هشدار داد پس از 12 سال به طور كامل تحقق يافت و پيش‌بيني‌هاي وي در مورد جنگ داخلي در افغانستان و تهديد تمام منطقه از سوي جنبش هاي اسلامي در مدت زمان كوتاهي عملي شد.

خليل زاد همچنين در سال 1988 طي يادداشتي به "جورج شولتز" دبيركل وقت آمريكا، نسبت به خطر تهديد نظامي صدام حسين هشدار داد و آمريكا را به عدم حمايت از عراق دعوت و خواستار نزديكي تدريجي اين كشور با ايران شد. وي در يادداشت خود تا آنجا پيش رفت كه براي سرنگوني نظام صدام حسين؛ خواستار مسلح كردن مخالفان عراقي شد اما شولتز نتوانست باور كند.

اما پس از گذر دو سال و با حمله صدام حسين به كويت پيش بيني‌هاي خليل‌زاد محقق شد.

زلمي خليل زاد به رغم موضع نومحافظه‌كاران؛ به موضع خود در قبال ايران پايبند ماند و در آغاز دهه نود كتابي با عنوان " ايران انقلابي " منتشر كرد كه در اين كتاب آمريكا را به اتخاذ سياستي پراگماتيك در قبال ايران دعوت كرده است. خليل زاد اين كتاب را به كمك همسر اتريشي خود "شيريل بينارد" نوشت .

خليل زاد در پايان دوره دوم رياست جمهوري ريگان در سال 1989 به مدت دو سال كار تدريس در رشته علوم سياسي را در دانشگاه كاليفرنياي سانتاياگو از سر گرفت و در اواخر سال 1991 در دوره رياست جمهوري بوش پدر براي مدت كوتاهي به سمت مشاور ويژه بخش برنامه ريزي سياسي وابسته به وزارت دفاع كه ديك چني معاون رئيس جمهور فعلي(جورج بوش) رياست آنرا به عهده داشت، منصوب شد.

به رغم اينكه خليل‌زاد بيشتر از يك سال در اين سمت باقي نماند اما چني آنقدر شيفته وي شد كه در جشني كه براي خداحافظي زلمي ترتيب داده بود مدال خدمت ممتاز وزارت دفاع را به او اعطا كرد.

خليل زاد به در خواست خود؛ سال 1993 وزارت دفاع را ترك كرده و به موسسه (رند) كه يكي از بزرگ‌ترين موسسات تحقيقاتي و برنامه ريزي استراتژيك آمريكايي در زمينه نظامي است، ملحق شد. وي در اين موسسه مركز مطالعات خاورميانه را تاسيس كرد و در طول دو دوره رياست جمهوري "بيل كلينتون" به واسطه نشر مطالعات خود در موسسه رند و پس از ترك اين موسسه و حضور در شركت نفتي يونوكال، نقش مهمي در انتقاد از سياست آمريكا در قبال افغانستان را بر عهده داشت.

در اوايل ظهور طالبان و گسترش حاكميت آنها بر افغانستان اوايل 1996 خليل زاد به دليل حمايت غير مستقيم دولت كلينتون از طالبان، به واسطه حمايت اطلاعات پاكستان (آی .ایس . آی) ازاين گروه، از سياست‌هايي اين دولت دموكرات انتقاد كرد و آن را خطاي فاحش استراتژيك ناميد.

گرچه خليل‌زاد در اوايل با ظهور طالبان مخالف بود اما پس از بسط سيطره اين گروه بر تمام افغانستان و تثبيت وجود آنها؛ وي سياستي پراگماتيك در قبالشان اتخاذ كرد و در بهار سال 1997، اولين ديدار مسئولان جنبش طالبان با مسئولان آمريكايي شركت نفتي يونوكال كه در آن زمان خود مشاور استراتژيك آن بود؛ را در واشنگتن ترتيب داد تا نظر طالبان را براي عبور(لوله های) انتقال نفت درياي خزر و گاز تركمنستان به بندر كراچي پاكستان از طريق افغانستان كه حدود 100 ميليون دلار نيز هزينه شده بود، جلب كند.

براي حل و فصل اين مشكل شركت يونوكال از خليل زاد و مشاور افغاني ديگري به نام حامد كرزي كمك خواست و در اين ديدار هيات طالبان در ازاي عبور لوله‌ هاي نفت و گاز از خاك افغانستان؛ به رسميت شناختن طالبان از سوي آمريكا را خواستار شدند كه خليل‌زاد در خطاب به هيات طالبان گفت:

 "در مقابل شما دو گزينه وجود دارد يا اينكه با عبور لوله هاي نفت وگاز موافقت مي‌كنيد كه در اين صورت افغانستان را به دشتي پر از طلا تبديل خواهيم كرد و يا اينكه مخالفت می كنيد كه در آن صورت آنرا دشتي پر از بمب خواهيم ساخت ".

خليل زاد قبل از به حكومت رسيدن نومحافظه‌كاران در دوره رياست جمهوري بوش پسر اوايل2001 استراتژي سرنگوني طالبان را در پيش گرفت. پس از حملات موشكي آمريكا به پايگاه‌هاي القاعده در افغانستان در پي انفجار‌هاي تروريستي در سفارتخانه‌ هاي اين كشور در نايروبي و دارالسلام اگوست 1998 خليل زاد از سياست هاي كلينتون در برخورد با القاعده انتقاد كرد.

خليل‌زاد تنها راه برخورد با اين خطر را سرنگوني طالبان مي‌دانست و اوايل سال 2001 كمي پيش از روي كار آمدن دولت بوش؛ تحقيقي كامل كه شامل طرحي براي خارج ساختن افغانستان از قبضه طالبان بود؛ در مجله "واشنگتهن كوارترلي" منتشر كرد.

با فرارسيدن دوره اول رياست جمهوري بوش پسر در اواخر ژانويه 2001 خليل زاد، مجددا در شمار تصميم گيرندگان سياسي درآمد و ضمن اينكه جزو كادر دونالد رامسفلد در وزارت دفاع محسوب مي‌شد به عنوان مشاور ويژه پل ولفوويتز مشغول به كار شد.

چهار ماه قبل از حمله هاي تروريستي 11 سپتامبر؛ 23 مه 2001 كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي كاخ سفيد؛ زلمي (خلیلزاد) را به عنوان مسئول امور جنوب غرب آسيا و خليج فارس و شمال آفريقا منصوب كرد و پس از حملات 11 سپتامبر نيز به سمت مشاور و نماينده ويژه بوش در امور افغانستان منصوب شد.

(سپس) خليل‌زاد (به) مهمترين مقام آمريكايي در جنگ اين كشور عليه طالبان و القاعده تبديل و سكاندار(ی) استراتژي هاي نظامي و سياسي آمريكا در افغانستان را به عهده گرفت.

بعد از سقوط طالبان، پس از آنكه ظاهر شاه پادشاه پير افغانستان در كنفرانس گروههاي افغاني در "بن" به دليل كهولت سن از پذيرش قدرت امتناع كرد، ايالات متحده به خليل‌زاد اختيار تام داد كه به عنوان نمايند ويژه بوش، شخصي را براي رياست دولت انتقالي پيشنهاد دهد كه اين امر در نهايت به انتصاب حامد كرزاي همكار سابق زلماي (خلیلزاد) در شركت نفتي يونوكال، به عنوان رئيس جمهور مردم افغانستان منجر شد.

خليل زاد در سپتامبر 2003 به عنوان سفير آمريكا در ...(افغانستان) منصوب شد و بدين ترتيب حكومت ميان او و همكار سابقش در يونوكال تقسيم شد. گفته مي شود خليل‌زاد افغاني 55 ساله (در زمان نگارش مقاله)، نقش مهمي در سياست خارجي جورج بوش رييس‌جمهوري آمريكا در كمك به ساختار تشكيل دولت افغانستان ايفا كرده است و به همين دليل بود كه پس از كسب اين موفقيت؛ سناي آمريكا در 28 خرداد 84 (2005) به انتخاب زلمي خليل زاد به عنوان سفير واشنگتن درعراق راي اعتماد داد.

در جلسه شنود كميسيون روابط خارجي كنگره آمريكا براي اعطاي راي اعتماد به خليل‌زاد، يك طرح هفت بندي براي همكاري با عراقي‌ها جهت شكست افراد مسلح در عراق ارايه شد؛ اعضاي اين كميسيون فعاليت و تلاش هاي زلمي (خلیلزاد) را در افغانستان ستودند و نسبت به توانايي وي براي غلبه بر چالش هاي دشوار فرا روي آمريكا در عراق ابراز اطمينان كردند.

از 12 فروردين 85 (2007) منابع خبري از تغيير "زلمي خليل زاد" سفير آمريكا در بغداد خبر داده و اعلام كرده بودند كه كميته روابط خارجي كنگره آمريكا در پي درخواست برخي از گروههاي عراقي نسبت به تغيير سفير آمريكا در عراق درصدد است بعد از تشكيل دولت جديد بغداد سفير خود را در اين كشور تغيير دهد. دليل تغيير خليل‌زاد در عراق متهم شدن وي به بحراني‌تر كردن اوضاع عراق از طريق مذاكره با گروههاي مسلح عنوان شده ‌است.

افكار عمومي عراق در تشديد ناامني‌ها و كشتار شيعيان و سني‌ها انگشت اتهام را به سوي سفير و سفارت آمريكا دراز مي‌كنند؛ براين مبنا بسياري از مردم و شخصيتهاي سياسي و مذهبي عراق در روزهاي اخير خواستار اخراج (خلیلزاد) سفير آمريكا شده‌اند.»(2)

 

برعلاوه خوانده و شنیده ایم که:

ـ در سوم ژوئن 1997 گروهی از سیاستمداران آمریکائی در جلسه ای گرد آمده و پس از انجام مذاکراتی بیانیه ای در تشریح اصول خود  منتشر کردند که پروژه قرن جدید آمریکائی نام گرفت. این بیانیه که تغییرات بنیادی در سیاست های آمریکا را توصیه می کرد توسط بیست و پنج نفر امضاء شد. در میان آنان افرادی چون دونالد رامسفلد، الیوت کوهن، دیک چنی، زولمای خلیل زاد، دونالد کاگان و فرانسیس فوکویاما وجود داشتند.

ـ وقتی جورج بوش برای ساقط کردن حکومت طالبان در افغانستان و بعداً حذف صدام حسین از عرصه سیاسی عراق نیاز به کمک و مشورت داشت زلمی خلیل‌زاد دائماً حاضر بود.

خلیل‌زاد که با چندین دولت جمهوریخواه همکاری داشته به عنوان یکی از عوامل نزدیک به "دیک چینی" و طرف اعتماد گروه معروف به "بازها" در دولت بوش محسوب می‌شد.

در محافل واشنگتن به او "شاه زل" می‌گویند و در دوران سفارتش در کابل بسیاری او را "نایب السلطنه" و قبلاً "پل برومر افغانستان" می‌خواندند.

اما تجربیات او در عراق هم بسیار گسترده‌ است. درست پیش از حمله نیروهای آمریکا به عراق در سال ٢٠٠٣ او در رأس هیأتی برای شرکت در نشست مخالفان دولت صدام به مناطق کرد نشین شمال عراق سفر کرد.

ـ سالهای ۱۹۹۰ و در دوران حکومت بیل کلینتون، این خلیل‌زاد بود که با تهیه سندی به نام "کتاب سفید درباره افغانستان" خواستار دخالت مجدد آمریکا برای تغییر وضع در افغانستان شد.

ـ او فقط به نفع امريكا در افغانستان خدمت كرد و صريحا در جواب سوال يك روزنانه نگار افغاني گفت كه نزد او منافع امريكا اوليت دارد زيرا او تبعه امريكاست و براي خدمت آن قسم خورده است.

ـ به سخن بعضی اهل خبره؛ زلمی خلیلزاد صرف تابعیت امریکا را دارد یعنی دو تابعیته نیست. او حتی حین تصدی سفارت امریکا در کابل؛ گویا از قبول پاسپورت افتخاری افغانستان؛ خود داری کرده است!

ـ وی منجمله در بخش چهارم کتاب «استراتیژی برای قرن 21» که به منابع بحران در خاورمیانه بزرگ می پردازد؛ از تیوری « برخورد تمدن ها » ی هانتینگتون و « پایان تاریخ » فرانسیس فوکویاما تجلیل کرده طبق این نصوص پیامبران مطرح نیوکانها(محافظه کاران نو)؛ می خواهد این گونه القا کند که بعد از برخورد تمدن ها در منطقه تاریخی خاورمیانه که خاستگاه اصلی تمدن بشری است، پایان تاریخ فرا می رسد و لیبرالیسم غربی بر رقبای ایدئولوژیکی خود پیروز می گردد.

**********

با این اوصاف و پس منظر که مسلماً هم نه تنها ناکامل میباشد بلکه شمه ای بیش نیست؛ ما با یک نابغه سیاسی ـ نظامی و استراتیژیست طراز اول امریکایی رو برو استیم که افغانی الاصل  بوده و به لحاظ فکری و ایدیولوژیکی نو محافظه کار امریکایی است. توجه داشته باشید که نو محافظه کار افغانی یا افغانستانی؛ اساساً مصداق و معنی ندارد!

(بحث ایدئولوژیک نو محافظه کاری امریکایی یا (Neoconservatism in the United States) را که بسیار پردامنه و چندین بعدی است؛ اینجا نمیتوان گشود؛ ولی اطلاعات فشره ای در پاورقی تقدیم میشود.)

به روال عرف روزگار؛ چنین شخصیتی ناممکن است که شبه عضو ارشد سازمان استخبارات مرکزی امریکا (سی آی اِی) و مورد حمایت و عنایت سایر نهاد های سری و در سایهِ آنکشور؛ نیز نباشد. چنین شخصیتی ممکن است بنابر تعلقات حزبی؛ مصلحتاً از مقامات علنی رسمی کنار گذاشته شود؛ ولی به هیچوجه از نظر قوای حاکمه اصلی نمی افتد.

بنابر همین؛ حرکات و مانور های جناب زلمی خلیلزاد؛ نباید امرِ آنقدر ها هم شخصی و خصوصی و به اصطلاح: افغانی او؛ حساب شود. اینهمه؛ مسلماً در چوکات همان «ستراتیژی برای قرن 21» راه اندازی شده است و خواهد شد. ما مسلماً آنقدر ها وسایل و امکانات نداریم که دقیقاً کشف کنیم اصل استراتیژی چیست ولی یک سلسله فاکت های مکمل هم؛ بدبختانه رگه هایی از یک استراتیژی کلان؛ نظیر دکتورین «تفرقه بیانداز و حکومت کن!» بریتانیای پیر را نشان میدهد.

یکی از موارد در نامهِ  گانگرسمن امریکایی دانا روهرا باکر؛ عنوانی شخص جناب زلمی خلیلزاد به درشتی منعکس شده است. لطفاً به قسمتی از آن؛ دقت نمائید:

«.. ما در طلوع یک عصر جدید صلح‌آمیز برای مردم رنجدیدۀ افغانستان ناکام ماندیم. این ناکامی و شکست را می‌توان به‌ طور مستقیم در ساختار حکومت و رهبرانِ این ساختار رد یابی کرد که پس از آزادی، بر مردم افغانستان تحمیل گردید. حکومتی را که ما در نصبِ آن کمک کردیم، با شیوۀ زنده‌ گی مردم افغانستان مناسب و سازگار نبود.
یک سیستم نسبتاً غیرمتمرکز فدرال می‌توانست هم با عنعنات ما و افغانستان سازگار باشد. در عوض، ما تمام تخم‌ها را در یک سبد گذاشتیم؛ یک ادارۀ فوق ‌العاده متمرکز حامد کرزی. اگر درست گفته شود، او در کنفرانس بن، دسمبر ۲۰۰۱ به حیث رییس ادارۀ انتقالی نصب شد، بعد برای دو سال دیگر به حیث رییس موقت و حالا دورۀ دوم پنج‌ ساله به حیث رییس‌جمهور انتخابی؛ اما او رهبری نبود که در جریان یک پروسۀ افغانی ظهور می‌کرد. پشتیبانی شما و ایالات متحده از آقای کرزی در بن شروع شد و فضا را تغییر داد. قرار معلوم شما فراموش کرده‌اید که وقتی شاه سابق، ظاهرشاه، حق انتخاب رییس حکومت موقت را به مشاورین برجستۀ خویش داد، آن‌ها ستار سیرت را با ۱۱ رای در مقابل ۲ رای برای کرزی (که یک رای نیز از برادرش بود) انتخاب کردند.
شما و آقای ابراهیمی به صورت خصمانه در مقابل سیرت مداخله کرده و اصرار کردید که فقط یک پشتون می‌تواند رییس‌جمهور باشد و او را مجبور ساختید که صحنه را به نفع کرزی ترک کند. در اولین لویه‌جرگه در جولای ۲۰۰۲، شما بازهم به طرف‌داری کرزی مداخله کردید، به‌خصوص وقتی معلوم شد که رهبران اتحاد شمال تقریبا می‌خواستند از شاه سابق به حیث رهبر حکومت انتقالی ۱۸ماهه پشتیبانی کنند. شما آن‌قدر در به قدرت رسانیدن آقای کرزی تلاش کردید که حتا خود شما یک کنفرانس مطبوعاتی دایر کرده و ادعا کردید که شما ظاهرشاه را متقاعد ساخته‌ اید که صرف‌نظر کند، زیرا کرزی به‌ طور آشکار در مقابل شاه سابق می‌باخت. بازی‌های کوتاه‌ مدت قدرت، پیامدهای درازمدتی داشته و با خنثا نمودنِ آن اتحاد، سپس تقریباً غیرممکن بود که بتوان یک موسسۀ وسیع و عمیق افغانی ایجاد کرد که بتواند تمام جوامع افغانی را با هم متحد سازد. با تمرکز کامل قدرت سیاسی در وجود یک شخص در کابل، وضع به تباهی کشانیده شد.
کرزی یک شخص مربوط شما بوده و به‌ صورت وحشت‌ناکی ناکام شده است. این کرزی بود که اولاً کمیتۀ ۹ عضوی طرح قانون اساسی و بعداً ۳۵ عضوی قانون اساسی را تعیین کرد. در بحث بر سر سیستم ریاستی در مقابل سیستم پارلمانی، کرزی به‌ صورت طبیعی یک سیستم ریاستی را می‌خواست که برای او قدرت نامحدود را فراهم می‌کرد. اتحاد شمال که عمدتاً نماینده‌گان ازبک‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ترکمن‌ها بودند، طرف‌دار یک سیستم پارلمانی بودند که قدرت حکومت مرکزی را غیرمتمرکز ساخته و حقوق افغان‌ها را حراست می‌کرد. آن‌ها برای این نجنگیدند تا دیکتاتوری افراطی طالبان را با یک حکومت مستبد و فاسد تعویض کنند. آن‌ها به‌خاطر این جنگیدند تا به ‌طور مستقیم والی‌های ولایات و شهردارانِ خویش را انتخاب کنند.
شما ـ زلمی و آقای براهیمی ـ تمام مساعی رهبرانی را خنثا کردید که واقعاً در مقابل طالبان جنگیده بودند. نماینده‌گان اتحاد شمال برای شمولیت زبان‌های خویش شدیداً مناقشه کردند، نه شما؛ نکته‌یی که شما خیلی خوب خبر دارید. نقش شما ـ طوری که در نامۀ خود برای من تشریح کرده‌اید ـ تسهیل ‌کنندۀ مصالحه نبود. چنان‌که تعداد زیادی از نماینده‌گان برایم گفتند، شما یک پشتیبان ثابت مرکزی‌ترین سیستم ممکن و طرف‌دار کرزی بوده‌اید. شما و آقای ابراهیمی در واقعیت، قانون اساسی را در محور یک شخصیت و یک جامعۀ تباری ساختید. بدتر از همه، قرار معلوم آن را طوری اشتقاق کردید که با مقاصد پاکستان هم‌خوانی دارد. اولین لویه‌ جرگه تقریباً به علت این عدم توافق هسته‌یی از هم پاشید. کرزی پیروز شد، زیرا پشتیبانی «جامعۀ بین‌المللی» یعنی پشتیبانی ما و شما را داشت. با وجود این‌که این اتحاد شمال بود که با طالبان در هر میل افغانستان جنگیده بود و با کسانی که ما یک‌جا با آن‌ها به مقابله برخاستیم. ما کرزی را (به‌طور دوامدار) پشتیبانی کردیم؛ پشتونی که در سالیان هجوم طالبان در پاکستان به‌سر برده و حتا آماده بود نقش سفیر طالبان در ملل متحد را بپذیرد، اگر حکومت طالبان به رسمیت شناخته می‌شد که خوشبختانه نشد.
زلمی! دیکتاتوری قانون اساسی فعلی که در افغانستان حکم می‌راند، زمانی شکل گرفت که شما بازیگر عمده و حتا سفیر بودید. شما از آن به بعد، مانند دوست‌تان آقای کرزی، برای خود کارهای خوبی کردید. من توقع دارم کشف شود که او به هنگام خروج از افغانستان به‌طور شگفت‌آوری ثروتمند خواهد بود، به مجردی که دیگر حمایت قدرت نظامی ایالات متحده را نداشته باشد.
برعکس، اتحاد شمال درآن بخش افغانستان با سابقۀ مستحکم مقاومت در مقابل طالبان، ریشه خواهد داشت. موجودیت و ادامۀ زنده‌گی جوامعِ آن‌ها تابع این است که طالبان را در خلیج نگه دارند. آن‌ها نمی‌توانند بار و بسترِ خود را جمع نموده و به حساب‌های بانکی خارجی و سرمایه‌گذاری دوبی خویش پناه بَرند، مانند کسانی که در کابل (و جاهای دیگر) از این دهۀ جنگ طولانی و بی‌سرانجام مفاد بردند.
اگر قرار باشد که خون و سرمایۀ مصرف شدۀ امریکا در افغانستان به هدر نرود، ما ضرورت داریم کسانی را پشتیبانی کنیم که دلایلی برای ایستادن و جنگیدن دارند. ما هر دو خواهان یک نتیجۀ خوب برای مردم افغانستان و شکست دهشت‌افگنان هستیم.

قرار معلوم شما هم در نوشته‌های اخیرتان از جاه‌طلبی پاکستان در افغانستان پس از ناتو تشویش دارید. این قابل فهم است که شما می‌خواهید از یک سیستم تقریباً دیکتاتوری ـ قدرتی که خود برای ایجاد آن در افغانستان تلاش کردید ـ فاصله بگیرید. آن سیستم حالا در حال شکست و ناکامی است. شما واقعاً در نظر دارید که زمانی برای چنین یک ریاست قدرت‌مندی که ایجاد کرده‌اید، خود را کاندید کنید.
اما عجیب است که شما بخش اعظمِ آن چیزی را که خود انجام داده‌اید، فراموش کرده‌اید. این همان گیجی نقش، مسوولیت و هویت است که خارق‌العاده می‌باشد.

قرار معلوم، حالا واضح است که ایالات متحده نمی‌تواند آن‌ قدر خوشبخت باشد که افغانستان را با یک آیندۀ صلح‌آمیز ترک کند. شما شاید جزییات آن‌چه که ما را به این نقطه رسانیده، فراموش کرده‌ باشید؛ اما حقیقت را نباید و نمی‌توان فراموش کرد.
 (متن انگلیسی نامه در سایت گنگرۀ امریکا وجود دارد. ولی ترجمه آن توسط دکتور لعلزاد را اینجا بخوانید:)

http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?&id=1577

 

هرگاه از مواردی که جناب دونا روهرا باکر قید و نقد و خاطر نشان ساخته است؛ منحیث تجربه های بزرگ و به همان اندازه قابل استنتاج های علمی و عملی برای جناب زلمی خلیلزاد؛ تلقی داشته باشیم میتوانیم احساس خوشبینی نمائیم که بیرونداد یا "سنتز" این روند کلان تاریخی؛ همان تئوری «اجماع ملی» است که ایشان برای افغانستان آتی؛ به آن رسیده اند. ولی اثبات این مأمول آرمانی برای ما مردم افغانستان توسط ایشان؛ هنوز حتی به طریق نظری میسر نشده و با کنار کشیدن ایشان از صف آرایی های انتخاباتی به طریق عملی هم؛ نومیدی به بار آورده است.

طبعاً آرزو میکنیم که جناب زلمی خلیلزاد منحیث شخصیت جهانبین و جهانشناس افغانی که دارای بزرگترین و مبرمترین تجارب و آزمون های سیاسی، اجتماعی، دیپلوماتیک و ... اند؛ بتوانند به بیلانس کردن ایدئولوژی نومحافظه کاری امریکایی خود با اندیشه «اجماع ملی» افغانی؛ توفیق کامل یافته به سایر طرق و ذرایع به ترویج و تعمیم و بالاخره متحقق ساختن آن در افغانستان حد اکثر با شفافیت و تدبر؛ مساعی مبذول نموده، پیروز و سر افراز گردند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

رویکرد ها و تعلیقات :

 

1 http://www.tajikmedia.com/index.php/1390-01-02-23-12-32/641-2013-08-26-23-34-45

2 ـ http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8501230489

 

حاشیه :

 

اجباراً به طریق حاشیه خدمت جوانان منور وطن و هموطنان صاحب فکر و فراست خود؛ عرض میدارم که فهم معنا و مصداق نو محافظه کار امریکایی بودنِ جناب زلمی خلیلزاد؛ الزاماً مستلزم حد اقل دانش ما در باره ایدئولوژی و مکتب نو محافظه کاری متذکره است؛ در غیر آن؛ ما جز توهمات پوچ و خیال های خام در باره ایشان و عزائیم و کرده ها و تاکتیک ها و استراتیژی هایشان نمی توانیم داشته باشیم و به کنه معانی و پیام های اینهمه مانور ها و بازی های ظاهراً ضد و نقیض ایشان نمیتوانیم پی ببریم.

ضمناً و برای لحظات کنونی مهم اینکه؛ ما نمی توانیم فرق فاحش میان زلمی خلیلزاد جهانی اندیش و استراتیژیست و شخصیت های محافظه کار ساده بومی و قومی ـ قبیلوی مان چون استاد سیاف، گل آقا شیر زوی، اشرف غنی احمد زی، جنرال دوستم، عبدالله عبدالله وغیره را؛ درک و احساس نمائیم.

به طور یک کُل:

ایدئولوژی، نظرات و معتقدات نو محافظه کاران امریکایی؛ اساساً بر ابرقدرتی اقتصادی و مالی و نظامی و استخباراتی... ایالات متحده امریکا در اواخر قرن بیستم؛ ابتنا دارد؛ چنانکه ادیان ابراهیمی بر قدر قدرتی خداوند خالق مطلق در فراسوی آسمانها؛ مبتنی است.

این سیستم فکری؛ از نادر سیستم های اندیشوی بشری است که قطعاً بر اصل انسانیت؛ بر سرشت و فطرت واقعی بشر و بر «گوهر اصیل آدمی» توجه و اعتنا ندارد.

(«گوهر اصیل آدمی» منجمله نام یک کتاب و معرف دکتورین معرفت شناسانه اینجانب؛ میباشد که دوسال قبل در هندوستان به نشر رسیده و هم اکنون در افغانستان و سراسر جهان قابل دسترس میباشد.)


به فشرده ای از یک مقاله حد اکثر معتبر در مورد نو محافظه کاران امریکایی؛ تمرکز بفرمائید:

 

« نومحافظه کاران آمریکا که نیو ریگانیست ها هم خوانده میشوند؛ پیوندهای نزدیکی با کمپانی های نفتی و کارخانه های تولید کننده اقلام نظامی داشتند، بازسازی قدرت نظامی آمریکا را ‌از اصلی ترین برنامه های کاری خود قرار دادند. آن ها با آغاز ریاست جمهوری بوش پسر وارد صحنه سیاست شده و حادثه یازده سپتامبر فضای بسیار مناسبی را برای فعالیت گسترده شان فراهم نمود، تا حدی که تصور اینکه  انفجارات یازده سپتامبر توسط این گروه صورت پذیرفته باشد قوت گرفت و روز به روز نیز تقویت گردید.

پس از یازده سپتامبر با هدایت این افراد، منابع دولتی آمریکا به سمت اعتبارات صنعتی ـ نظامی تغییر جهت داده شد و همزمان بودجه های اختصاصی برای برنامه های اجتماعی و آموزشی مردم کاهش یافت. درآمدهای مالیاتی به سمت تقویت اهداف امنیتی و پلیسی سوق داده شد و نوعی مشروعیت جدید برای تضعیف پایه های نظام قضائی و نادیده انگاشتن حقوق ابتدائی شهروندان به وجود آمد و انگیزه ایجاد نظام تک قطبی تقویت شد. این وضعیت فضای لازم را برای لشکرکشی به افغانستان وعراق تحت عنوان مبارزه با تروریزم؛ فراهم نمود.

لئو اشتراوس ( 1899 ـ 1973 ) از عمده رهبران فکری نو محافظه کاران میباشد. اعتقاد به سه اصل حکومت غیراخلاقی نخبگان، مخالفت با سکولاریسم و ملی گرائی ستیزه جویانه اساس تفکرات اشتراوس بود. وی علیرغم تمایل به دموکراسی، به جامعه سلسله مراتبی اعتقاد داشت. جامعه ای که به یک گروه نخبه که - رهبران- هستند و توده هائی که از آنها پیروی می کنند تقسیم شده است.

او با رفتارهای اخلاقی نخبگان مخالف بود و جایگاهی برای اخلاق درعرصه حاکمیت نخبگان قائل نبود. خانم شاویا دراری استاد علوم سیاسی دانشگاه کالگاری دراین باره می گوید « اشتراوس عقیده دارد آن هائی  شایسته رهبری هستند که به اخلاق اعتقاد ندارند و فکر می کنند تنها یک حق طبیعی وجود دارد حق بالا دست برای سلطه بر پائین دست»

اشتراوس مذهب را برای تحمیل قواعد اجتماعی به توده ها کاملاً ضروری می دانست. به همین دلیل وی را مخالف سکولاریسم دانسته اند. اشتراوس معتقد بود که « مذهب تنها برای توده هاست. احتیاجی نیست که حاکمان خود را با آن محدود کنند چون حقایقی که توسط مذهب بیان می شود کلاه های شرعی است».

« به عقیده اشتراوس، یک نظام سیاسی تنها زمانی به ثبات می رسد که در مقابل یک تهدید خارجی متحد و یکدست باشد. او به پیروی از ماکیاولی عقیده دارد که اگر تهدید خارجی در کار نبود؛ یک تهدید باید تولید و جعل شود»

اشتراوس با اعتقاد به ضرورت بازگشت به اندیشه های یونان باستان مخالف نسبیت گرائی است و ارزش ها را تنها به خیر و شر تقسیم کرده و معتقد است شق سومی برای تقسیم بندی ارزشها وجود ندارد و با تمسک به این تفکر است که محافظه کاران جدید آمریکا، واشنگتن را نمونه و الگوی خیر مطلق وغیر از آن را نمونه شر مطلق دانسته و قائل به نسبیت دراین میانه نیستند.

فوکویاما از دیگر تئوری پردازان نو محافظه کاران؛ با نگارش کتاب « پایان تاریخ» با اشاره به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می گوید با شکست مارکسیسم؛ ایدئولوژی دیگری جز لیبرالیسم برای بشریت وجود ندارد.

او همانند اشتراوس مدل های اداره جامعه را به دو بخش مدرن وغیرمدرن تقسیم می کند؛ دنیای مدرن از دید او همان خیر مطلق و دنیای غیرمدرن همان شر مطلق است و در رویاروئی میان دنیای مدرن وغیرمدرن نهایتاً این دنیای مدرن است که به پیروزی می رسد.

در این تفکر ارزش های آمریکائی به هدف نهائی بشریت تبدیل می شوند و بشر در این دوره به آنچنان تکاملی می رسد که از گزینه های ماورای طبیعی و متافیزیکی - خدا- بی نیاز می گردد.

از دید محافظه کاران جدید سازمان های بین المللی از جمله سازمان ملل متحد مزاحم فعالیت های ایشان درعرصه سیاست خارجی بوده و مقررات بین المللی محدود کننده و مانعی برای دستیابی به اهداف بین المللی از جمله تهاجم به کشورهای مورد نظر و تحریم مخالفین آنان می باشد.»

لطفا تفصیلات و اضافات را در متن کامل مقاله؛ اینجا دنبال فرمائید:

http://khabaronline.ir/detail/163635/weblog/paakaein

رویهمرفته واژهِ "نو محافظه کار" برای این گروه؛ نام دقیق نه بلکه "غلط مشهور" است؛ آنها به دنبال حفظ وضع موجود نه؛ بلکه به دنبال چنان تغییر جهان بشری اند که همه زیر سیطره امپراتوری آهنین امریکا نه فقط اداره؛ که استحاله شود!

و از همین منظر؛ گاه؛ خیلی هم به جا؛ خویشتن را انقلابی و انقلابیون می نامند!

دیدگاه ـ بامداد ۱/ ۱۳ـ ۱۹۱۱