عمیق ترین رازهای پشت پرده انتخابات وبحران انتخاباتی افغانستان

 محمد عالم افتخار

ـ «عربستان سعودی با دادن ۱۰۰میلیون دالر به اشرف غنی و دادن اطمینان به کرزی که می تواند در صورت احساس خطر به استراحت گاه سیاستمداران ورشکسته در سعودی پذیرفته شود، دور دوم انتخابات را مهندسی کرد.»

ـ ... پس متفکر اول و سوم جهان کی ها اند؟

ـ ... آیا به راستی؛ افغانها در سیاست پروفیسور استند؟

صرف نظر از اینکه انتخابات ریاست جمهوری افغانستان حسب متن و معنای حماسه دموکراتیک مردمی در ۱۶ حمل ۱۳۹۳ که دسیسه آمیز به دور دوم نیز کشانیده شد؛ به ایجاد دولت طرف قبول اکثریت مردم می انجامد و یا برعکس تا سرحد تجزیه کشور و بحران های هولناک پیش و پس از آن انکشاف می یابد؛ نفس این تجربه سیاسی ـ اجتماعی بزرگتر و پراهمیت تر و در نتیجه برای همه گان حیاتی تر از آن است که بتوان با عقل سلیم در قبال آن؛ بی تفاوت بود.

انتخابات و دموکراسی در همه جهان واژه های دهان پُرکنی استند و معمولاً ازجانب طبقات واقشار حاکمه و کلیه نهاد ها و سیستم های ساختاری و تبلیغاتی آنها، چندان تمایلی وجود ندارد که به معانی و مصداق های این واژه ها  با دقت های علمی و ساینتفیک چنانکه درخیلی از ساحات دیگرحیات اجتماعی و فرهنگی و رفتاری پرداخته میشود؛ انهماک صورت بگیرد. لذا هرآنچه در اطراف دموکراسی وانتخابات و برابری حقوقی و سیاسی افراد شهروند دولت ها و کشورها حرف وحدیث است؛ اغلب شعاری و عوامفریبانه میباشد و این حکم قطعاً شامل نهاد ها وسیستم های اجرایی و مدیریتی روند های موسوم به دموکراسی و منجمله انتخابات نیز میگردد.

علت آن است که این واژه ها و مصداق های آنها به شدید ترین وجوه مرتبط به اقتدار و امتیاز و قدرت سیاسی است. در جهان کنونی که میگویند  توسط انقلاب انفورماتیکی ( اطلاعاتی و رسانه ای) به دهکده ای مبدل گردیده است، دیگر جزایر مجزا و منحصر به خویش وجود ندارد؛ معانی سرحدات، تمامیت ارضی، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی... دیگر معانی قرن ۱۹ و حتا  قرن ۲۰ نیست تا چه رسد به قرون ۶ و ۷ میلادی یا قرون ۱و۲ هجری ـ عربی و اسلامی....

بنابرین بسی مولفه ها و موسسات و روند های قدرت سیاسی در کشورهای مانند افغانستان؛ جداً با قدرت های منطقوی و جهانی منوط و مرتبط میباشد و در نتیجه انتخابات خصوصاً در مورد راس هرم قدرت سیاسی (ریاست جمهوری) ـ چه به گونه استخباراتی و صلح آمیز و چه به گونه جنگی و خونچکان مانند مورد افغانستان و پاکستان ـ ابداً فقط با رای مردم عادی متحقق نمیگردد. و درهمین حال رای مردمان هم تا جایی قیمت و قدرت دارد که آنها آگاهی و توانایی و سازمانیافته گی و ورزیدگی داشته باشند و قادر گردند عملی شدن مدعیات شعاری مندرج در قوانین و لوایح و نهاد ها و مؤسسات... را هوشیارانه بخواهند و بر ارکان های اساسی و دایمی قدرت حاکمه؛ تحمیل بدارند.

در جهان باصطلاح بسیار پیشرفته و « آزاد » و دموکراتیک کنونی که مثلاً ایالات متحده امریکا پیشقدم آن است؛ نیز شهروندان مربوط به طبقات متوسط و پایینی جامعه،عملاً به مثابه انتخاب شونده گان و کاندیدانِ مطرح  نمیتوانند عرض اندام نمایند؛ لذا آنها محکوم به انتخاب میان بد و بدتر در جمع نامزدان طبقه حاکم استند. طبقه یا طبقات حاکم  وقتا که میان جامعه فعالیت سیاسی و حزبی میکنند، برنامه ها و شعارهایی را به پیش میکشند که کمابیش منافع و تمایلات طبقات متوسط و پایینی را که حسب ادعای دموکراسی؛ نیازمند آرای آنها استند؛ بازتاب دهد و نوازش کند.

در نتیجه مردمان به انتخاب میان این یا آن شعار و احیاناً برنامه و قسماً کاریزمای شخصیتی و تیمی و حزبی وغیره می پردازند که آنهم با فلتر ها و چل و فن های متعدد و متکثر، غربالگری و کانالیزه میگردد و سرانجام چیزی تقریباً معادل درام و نمایش گسترده خیابانی و شهری متحقق گردیده صحنه ها و پرسوناژ ها جابجا میشود.

گرچه به لحاظ تیوری؛ این که طبقه بالنده ای قدرت سیاسی را از طبقه سابقاً حاکم بتواند به طریق انتخابات متصرف شود منتفی نیست ولی این رخداد در عالم واقعیت اجتماعی و اقتصادی یعنی در عمل و پراتیک، مستلزم عامل ها و متغییر ها و تصادف های متعدد بیشتر شاذ و نادر میباشد.

آنچه هیچگاه و هیچکس نباید فراموش کند این است که دموکراسی و از مصادیق آن انتخابات؛ به محمل های معین اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ضرورت دارد. عمده ترین این محمل ها همانا شهریت و مدنیت و نهادینه شدن روان و کلتورشهری و مدنی به مقیاس عصر بورژوازی در سرزمین معین میباشد وعمدتاً طبقات سرمایه دار تجاری و صنعتی داعیه دار و ممثل قسمی دموکراسی بوده اند و میتوانند باشند. این بدان معنی است که طبقات فئودال و نیمه فئودال و خاصتاً قبایل و عشایر وامانده و عقب نگهداشته شده که در پیله فرهنگ ها والگو های رفتاری ماقبل تمدن تنیده اند، قادر به تمثیل و تحقق حد اقل های دموکراسی هم نیستند و نمیتوانند باشند.

در گذشته ها که اردوگاه « صلح و سوسیالیزم » با قدرت و جبروت جهانی وجود داشت؛ حتا به حساب مراحل تکامل تاریخی (حسب ماتریالیزم تاریخی و پنج مرحله عمده و اصلی در آن) ادعا میشد که جوامع عقبمانده فیودالی و قبیله وی میتوانند با اتکا به نیروها وامکانات حمایه وی این اردوگاه مرحله تکامل پر رنج و درد سرمایه داری را نگذرانند و در مقابل همه آنچه را که سرمایه داری قبلاً منحیث وظیفه تاریخی درجوامع انجام داده است؛ و صد مرتبه سریعتر و بهتر از آن، توسط نسخه « راه رشد غیر سرمایه داری » متحقق سازند. درین زمره وظایف دموکراتیزه کردن دولت و قدرت و اداره هم می آمد و به همین جهت معمولاً کشورهای دارای تمایل راه رشد غیر سرمایه داری و نظامات منطبق با آن؛ « دموکراتیک » و « دموکراتیک خلق » و « دموکراتیک توده ای » وغیره عنوان میشدند.

اما از آنجا که محملِ شهریت و مدنیت و فرهنگ و روان مدرنیته درین سرزمین ها غایب و یا بی حد ضعیف و نحیف بود که آنهم مترتب بود بر عدم صنعت و بازار توانا و غلبه فیودالیته و قبیله در مناسبات اجتماعی و فرهنگی و روانی و رفتاری؛ این تیوری و ترفند موفقیت چندانی کسب ننمود ومخصوصاً مدعیات دموکراسی جز به استبداد فردی و توتالیتاریزم دیوانی وحکومتی منجر نگردید.

خاصتاً امروزه که دنیا از قطب « صلح و سوسیالیزم » محروم گردیده، قطب ابر قدرت سرمایه داری مونوپول و متروپول عین ادعا را در مورد دموکراسی دارد. حسب این ادعا با تکیه بر امکانات مالی و اقتصادی و نظامی جهان سرمایه داری؛ کشورهای وامانده در مناسبات فیودالی و ماقبل فیودالی میتوانند حایز نظامات دموکراتیک و منجمله انتخابات ها گردند.

همین مدعیات و مصداق های آن است که طی ۱۳ سال اخیر نُقل محافل سیاسی و کتلوی و خانواده گی و سازمانی در افغانستان ماقبل فیودالی و قبیله وی گردیده و میرود که به یک جریان غلبه کننده مبدل گردد.

انتخابات کنونی ریاست جمهوری که گویا دو دور آن  تاکنون برگزار شده، حلقه ای از همین زنجیر میباشد.

قرار معلوم نهایتاً درین انتخابات  دو تیم به زعامت دو فیگور  باقی ماندند که قرار شد در دور دوم  باهم رقابت نمایند.

دور دوم نیز  گویا انجام گرفت. اما یکی از طرف ها  نتایج این دور را نپذیرفته و با پروسه  بایکات نمود.

ما اینجا مسلماً نه به جزییات می پردازیم و نه پرداخته میتوانیم، اما در کُل آنچنان که ظاهراً به نظر می آید مساله ساده و بسیط نیست. چنانیکه حسب نورماتیف های قبلاً تصریح شده هردو طرف به حد لازم شهری و مدنی نبوده بلکه قومی و قبیله وی تشریف دارند و مذهب مورد ادعای طرفین هم که اساساً « ضدمذهب » مصنوع اموی ها در قرن اول تاریخ و فرهنگ اسلامی است و در آخرین تحلیل یک مجموعه روایات قبیله وی بدویان دوران میانی بربریت در شبه جزیره عربستان میباشد که پس از قتل پیامبر اسلام توسط سیاسیون اموی و عباسی و حتا اسراییلی سرهم گردیده است.

در چنین شرایط توقع اینکه دموکراسی و انتخابات ایده آل متحقق گردد و عدالت الهی و برابری شهروندی به کرسی نشیند؛ غالباً دست نیافتنی است و این ایده آل حتا در قبله های دموکراسی لیبرال با عالم عمل و دنیای واقعیت همخوانی به هم نمیرساند.

بنده اینجا میل ندارم که وارد مباحث تحلیلی و تحقیقی شوم و میان مدعیات دو تیم رقیب انتخابات دور دوم ریاست جمهوری موضعگیری نمایم. ولی منحیث وظیفه روشنگرانه ناگزیر استم خدمت جوانان روشن روان افغانستان عرض نمایم که نیاز بینش و دانش و مایه توان مانور های بالفعل ما، اکتساب اطلاعات صحیح از همه عرصه ها در مقیاس پهنای عالم انسانی میباشد و ما در چوکات فکرواندیشه و میل و جذبه واحساس قوم و قبیله تقریباً هیچ چیزی از رفتارها وهنجارها و روندهای دموکراسی و انتخابات...را نمیتوانیم از خویشتن ساطع و در خویشتن متبلور نماییم.

افغانستان اساساً کشوری با مناسبات تولید و معیشت و روان اجتماعی و فرهنگی ماقبل فیودالی و قبیله وی است که اشتراکات عدیده فرا مرزی با شمال و جنوب و شرق و غرب خود دارد و به لحاظ مذهبی، حایز جهان وطنی (انترناسیونالیزم) مغشوش اسلامی شیعی و سنی و اسماعیلی است و به دلیل آن تعلقات خاطر نیرومند با عرب ها و ایرانی ها و ترک ها و ... های هم کیش دارد.

تمدن هایی که در افغانستان و سرزمین های هم تاریخ آن بوده است نیز به لحاظ روبنایی هیچگاه عناصری مثلاً چون دموکراسی شهری یونان را درخود تجربه نکرده است و استبداد آسیایی غالباً وحشیانه در پهنه آن همه جا مشترک و مسری  و حتا نظام خانواده درین سرزمین زندان گونه، پدرسالار و دیکتاتوری بوده حقوق و شریعت مبتنی بر جسمیت و فیزیک و نه معنویت و روان  در آن استیلا داشته است.

در قرن ۱۹ و ۲۰ که مدرنیته و رونسانس و روشنگری ـ البته همراه با استعمار اروپایی ـ کمابیش در پیرامون افغانستان شاخ و پنجه می یافت  افغانستان؛ هم به دلیل محافظه کاری متوحشانه سنتی و هم به دلیل « منطقه حایل » واقع شدن میان قدرت های استعماری (روسیه تزاری و انگلیس) به یک خندق عقبمانده گی و ارتجاع سیاه بدل گردید و حتا به یک « سیاه چاله » شباهت یافت که سر برآوردن طالبان و طالبانیگری یا ارتجاعیت ماورای سیاه از آن در اواخر قرن بیستم بیان روشن مدعا میباشد.

با نظر داشت همه اینهاا، پاگیری عنعنات مدرن و دموکراتیک درین جغرافیا نه اینکه سهل و راحت نیست بلکه دارای انبوه چالش ها و موانع میباشد و آنچه غالباً به طور ظاهری و شعاری و « وارداتی » در آن مطرح و موجود گردیده  نیز بدون کیفیت حمایت « اردوگاه دموکراسی » از بیرون؛ طرف سوال جدی قرار دارد و با اینکه مردم عام افغانستان جداً نشان داده اند که دموکراسی و انتخابات را برگزیده اند، هنوز فاصله ما تا بومی شدن و نهادینه شدن و جز آگاهی و رفتار و منش عامه گردیدن اینها بسیار طولانی میباشد.

وانگهی تنها عناصر بومی و ملی مثبت و منفی نیستند که بر دموکراسی نوپای افغانستان تأثیر دارند بلکه عوامل و جریانات عدیده منطقه وی و جهانی هم در سمت و سو دهی و قوت و ضعف و استقامت و انحراف آن دخیل و اندرکار میباشند.

صرف به گونه مشت نمونه خروار اینجا نوشتار حاوی تحقیق و تتبع ویژه از محترم وحید مژده را خدمت عزیزان تقدیم میدارم که با وصف متمایل بودن به طالبان، تفحص و تحقیق و باریکبینی بایسته را در موضوع مبذول داشته است و شما با مرور متن که البته من آنرا از منابع طالبان به دست آورده ام با خیلی ازحقایق در مورد عملکرد قدرت های حاکم در کابل و ریاض و تهران و اسلام آباد و فراتر بر له و بر علیه این دموکراسی و خاصتاً در مورد انتخابات اخیر مواجه میشوید و به راز های سربه مُهر اینکه چرا انتخابات دور دوم ریاست جمهوری به سانحه منجرگشته و میرود که فاجعه آفرین گردد اتصال می یابید:

 

از انتخابات تا بعد از انتخابات!

وحید مژده

مدتها قبل که هنوز نام های کاندیدا ها مشخص نبود، شایع بود که داود زی کاندیدای ریاست جمهوری خواهد بود. عربستان سعودی از وی دعوت نمود تا به آن کشور برود. درهمان موقع گفته می شد که زلمی هیوادمل هم کاندیدا خواهد بود و وی هم به سعودی دعوت شد. زلمی رسول هم به سعودی رفت و نیز اشرف غنی احمدزی. این سعودی رفتن ها سوال برانگیز بود.

در کنار اشرف غنی احمدزی شخصیت های متفاوتی وجود داشتند، از عناصر چپ گرفته تا قومیت های گراهای پشتون  واز داکتر عبدالقیوم کوچی کاکای داکتر اشرف غنی که با طالبان رابطه  نزدیک دارد تا قاسم حلیمی و برادران شنواری.

حلیمی اعجوبه ای است که نظیرش را در افغانستان کمتر می توان یافت. او فارغ دانشگاه الازهر در مصر است استعداد عجیبی در ایجاد رابطه و تماس داشته و با بعضی از شخصیت های مهم درسعودی و امارات آشنایی نزدیک دارد. وجود افراد با استعدادی چون قاسم حلیمی و حمیدالله فاروقی مزیت تیم اشرف غنی بود.

شکی نیست که هم در انتخابات دوراول و هم در دور دوم تقلبات وسیعی صورت گرفت اما باید این نکته را هم در نظر بگیریم که تیم اشرف غنی بخصوص در دور دوم با ابتکار عمل کرد بعنوان مثال:

پخش یک سی دی تصویری از جنگ های کابل بخصوص از واقعه افشار که با مهارت زیاد ترتیب شده و در مناطق هزاره نشین ازغرب کابل گرفته تا بامیان و سایر جاها توزیع شد، در تغییر نظرهزاره ها در دور دوم موثر واقع شد. حتا بعضی از جوانان هزاره که در دور اول به دوکتور عبدالله رای داده بودند، بعد از دیدن این سی دی در دور دوم یا اصلا رای ندادند ویا به اشرف غنی رای دادند.

انتشار نامه هایی از طرف طالبان در مناطق پشتون نشین کشور که در آن از مردم خواسته شده بود تا به اشرف غنی رای دهند و نیز انتشار یک نامه رسمی که گویا گزارشی از طرف امنیت ملی بود و در آن دوکتورعبدالله در واقعه هوتل آریانا کابل به تلاش در کشتن انجنیر محمد خان متهم شده بود، تلاش دیگری به منظور تغییر اذهان عامه بود که از طرف تیم داکتر اشرف غنی صورت گرفت و البته بی تاثیر نبود.

امریکایی ها می خواستند درافغانستان تغییرآورند و دیگر به شورای نظار و جمعیت اسلامی بعنوان گروهی که فرصت های زیادی را بخاطر منافع شخصی خود به هـدر داده اند می دیدند. بزرگترین مشکل مارشال فهیم بود که اگر کنار می رفت، بزرگترین مانع از سر راه برداشته می شد. او نیز قبل از انتخابات وفات یافت.

امریکا می خواست برنامه خود را درافغانستان پیاده نماید اما نمی خواست کاری کند که سروصدای کرزی را بلند نماید به همین دلیل این برنامه را به سعودی سپرد.

نقش سعودی:

طوریکه می دانیم رهبران عربستان سعودی در قضایای جهان اسلام بخصوص در عراق و سوریه از امریکا بشدت آزرده شدند اما بقدرت رسیدن اخوانی ها در مصر موجب شد تا موقعیت سعودی نزد امریکا و اسراییل تقویت گردد. سعودی با امریکا به این توافق رسید که در مقابل کنار زدن اخوان از قدرت در مصر، باید ایران تحت فشار قرار گیرد و امریکا این معامله با سعودی را پذیرفت.

وقایع عراق و نقش سعودی و قطر در آن نیاز به توضیح بیشتر ندارد. سعودی و قطر از داعش خواستند تا اعلام نماید که از القاعده جدا شده است و به این ترتیب این گروه توانست بخش بزرگی از مناطق سنی نشین عراق را متصرف شود و حتا اجازه یابد تا بخشی از خاک سوریه را نیز با عراق یکجا نماید. زیرا سنی ها درعراق در اقلیت و درسوریه اکثریت اند. یکجا شدن این دو کشور به معنا در اقلیت قرار گرفتن شیعیان درعراق خواهد بود.

در همسایه دیگر ایران یعنی افغانستان، دوکتورعبدالله که شایع بود بیش از سی میلیون دالر در کمپاین انتخاباتی از ایران دریافت کرده است، از نظر سعودیها شخصی مطلوب نبود. سعودی در قضیه افغانستان همیشه از طریق پاکستان عمل کرده است اما در این انتخابات پاکستان ترجیح می داد تا بعد از کرزی دوکتورعبدالله را بر مسند قدرت ببیند زیرا دوکتورعبدالله بارها از حل مشکل دیورند با پاکستان در صورت رسیدن به قدرت سخن گفته بود. اما نوازشریف با رابطه نزدیکی که با سعودی ها داشت، در دور دوم انتخابات دیگر بدنبال پیروزی دوکتورعبدالله نبود.

امریکا در دو کشور همسایه ایران یعنی افغانستان و عراق، دو رژیم ضد ایران را از بین برده بود و باید این کار را جبران می کرد. برای این کار سعودی در افغانستان دست بکار شد و با دادن ۱۰۰ میلیون دالر به اشرف غنی و دادن اطمینان به کرزی که می تواند در صورت احساس خطر به استراحت گاه سیاستمداران  ورشکسته در سعودی پذیرفته شود، دور دوم انتخابات را مهندسی کرد.

حکمتیار:

برعکس آنچه که در رسانه های افغانستان گفته می شود که پاکستان بدنبال بقدرت رسانیدن مجدد طالبان در افغانستان است، پاکستان نمی خواهد طالبان باردیگردر افغانستان بقدرت برسند بلکه بیشتر به چهره ای چون حکمتیار نیاز دارد. حکمتیار قطب الدین هلال را با تیمی از افراد حزب از پیشاور  به کابل فرستاد و هلال بدون مشکل شامل روند انتخابات ریاست جمهوری شد.

شرط حکمتیار این بود که از کاندیدایی حمایت می کند که قرارداد امنیتی با امریکا را امضا نکند و او در دور اول از هلال حمایت کرد. با اعلام اوباما مبنی براینکه نیروهای امریکایی بعد از ۲۰۱۶ از افغانستان بصورت کامل خارج خواهند شد، دیگر مساله قرارداد امنیتی منتفی است و او هم به هلال دستور داد تا در کنار اشرف غنی قرار گیرد. امروز تقریبا تمام افراد مهم حزب اسلامی در کابل اند و احتمال اینکه در آینده نزدیک حکمتیار را هم در کابل ببینیم، دوراز تصور نیست.

از جانب دیگر حکمتیار در طول چند سال گذشته موضع تند علیه ایران داشته است و نیزجنگ های افراد وی با طالبان هم نشان می دهد که او با طالبان سرسازش ندارد. تصوراینست که وجود چنین شخصی درحکومت آینده می تواند تاحدی نفوذ طالبان را درمناطق پشتون نشین مهار نماید.

اینکه بتوان حکمتیار را درکابل دید، زیاد متصور نیست اما این امکان وجود دارد که وی بعد از تغییر حکومت در افغانستان، از حالت زیرزمینی بیرون آید. او قبلا گفته است که دیگرعلاقه ای به سیاست ندارد و بیشتر کارهای تحقیقی را ترجیح می دهـد. آیا وی نیز به استراحت گاه سیاستمداران ورشکسته خواهد رفت تا باقی عمرخود را به کارهای تحقیقی بپردازد؟

دکتورعبدالله:

دکتورعبدالله و تیم وی برداشت سطحی از این جریانات داشتند. آنها سرشار ازاحساس خوش پیروزی دردور اول، به دور دوم پا گذاشتند غافل از اینکه عربستان سعودی و کمیسیوون انتخابات تصمیم خود را گرفته بودند.

هرچند هواداران دکتور عبدالله در کنار تظاهرات مدنی، تهدید به خشونت هم کرده اند اما به سختی می توان تصور کرد که آنها به مقاومت مسلحانه رو آورند و اگر به قناعت شان پرداخته نشود، فقط می توانند بصورت محدود مشکل ایجاد نمایند و در نهایت با وضع کنار خواهند آمد. سعودی ها با دادن پول می توانند چنین مشکلات را حل کنند. هرچند سخن از یک بحران بزرگ در میان است اما در خفا تلاش های درجریان است تا کار به جاهای باریک نکشد و مشکل جاری توسط امریکا حل گردد.

از آنجایی که اشرف غنی و دکتورعبدالله با هم بشدت مخالف اند، یکی ازگزینه ها برای حل این مشکل شاید این باشد که روی یک حکومت جدید کار شود و یک شخص مورد قبول دوطرف، رهبری حکومت جدید را بعهده بگیرد. اما این شخص کی خواهد بود؟

آیا ستار سیرت برخواهد گشت؟

داکترعبدالستار سیرت کسی است که سالهای طولانی را درسعودی بسر برده و اکنون درامریکا زنده گی می کند. او در کنفرانس بن اول نیز بیشترین آرا را بدست آورد اما چون درآن زمان امریکا به یک رهبر پشتون برای افغانستان نیاز داشت، همای پادشاهی بر سر کرزی نشست. اگر دوطرف این کشمکش یکی در برابر دیگری کوتاه نیایند، چاره کار یک حکومت مثلا وحدت ملی خواهد بود. این راه حل می تواند از تنش های قومی نیز بکاهد.

در این زمینه ما یک تجربه دیگررا هم پشت سر نهاده ایم و آن زمانی بود که رقابت میان استاد سیاف و قانونی بر سر ریاست ولسی جرگه به نتیجه نرسید و سرانجام یک ازبیک به این سمت انتصاب شد. آیا این تجربه این بار دریک سطح بزرگتر تکرار خواهد شد؟

طالبان:

طالبان با درک وضعیت می خواهند موقعیت خود را در افغانستان تحکیم ببخشند. شدت گرفتن حملات آنان بصورت جبهه ای این قصد را نشان می دهد که آنها در صدد بدست آوردن کنترول بعضی از مناطق اند تا در این معاملات سیاسی در نظر گرفته شوند.

همانگونه که در قضیه عراق، سعودی و قطر با هم نزدیک شدند، درافغانستان نیز امکان چنین نزدیکی مشهود است. دفتر سیاسی طالبان در قطر بعد از روشن شدن اوضاع در کابل، مذاکرات را با امریکا و حکومت افغانستان آغاز خواهد کرد و در نهایت همانگونه که اوباما وعده داده است، جنگ افغانستان را مسوولانه به پایان خواهد آورد.

اما این نکته را هم باید در نظر داشت که افغانستان کشوری است که پیشبینی تحولات اوضاع در آن سخت دشوار است. هرچند بازیگران اصلی در این تحولات مردم افغانستان نیستند اما این مردم گاهی با یک اقدام غیر قابل پیشبینی، می توانند مسیر بازی خارجی ها را تغییر دهند.

                                                                    ***

پس از اینها؛ میرسم به پرسش محترمه سکینه عزیز و آی تن گل آغا از ولسوالی خواجه دوکوه ولایت جوزجان که طی ایمیل زیبای شان مطرح نموده اند:

ـ وقتی محترم اشرف غنی احمد زی دومین مرد متفکرجهان  شناخته شده اند؛ درین ردیف باید سه نفرباشند؛ مانند برنده های فوتبال. پس داریم  متفکر اول؛ متفکردوم و متفکر سوم. لطف نموده مغزهای متفکر اول و سوم را هم برای ما معرفی نمایید تا متفکر دوم را با آنها مقایسه نموده قدر بدانیم.

 آرزو داریم متفکر اول یعنی پیشتر از جناب اشرف غنی را مفصلتر معرفی کنید که کیست و در کجاست و چه صفات و ارزش ها دارد؛ و بعد متفکر سوم جهان را؛ که مردم بدانند این متفکران چه ثروت هایی میباشند؟!

دوم : آیا افراد مربوط به مردم افغانستان از شهری ها و خارج دیده ها و تحصیلکرده ها تا ده نشین ها و کوچی ها و معتادها و گداها و ناقص الخلقه ها بالاتر از جناب متفکر دوم جهان اشرف غنی احمد زی صاحب  آگاهی در سیاست داشته و پروفیسور درسیاست استند  طوریکه جناب شان بار بار لطف کرده و فرموده اند؟

در پاسخ این عزیزان احتراماً عرض میشود که :

پرسش های شما  خود جواب سوال هایتان میباشد. بنده وهمکارانم در« بنیاد گوهراصیل آدمی » تاکنون از چیزی درمصداق المپیاد متفکران در جهان آگاهی نداریم که در فاینل آن مانند مسابقات ورزشی یک یا چند نفر به سکوی قهرمانی رسیده جام و نشان و مدال کمایی نموده باشند.

اما به راستی  وقتی متفکر دوم داریم، باید متفکر اول و سوم هم داشته باشیم. و نیز برای صعود به مقام اول تلاش و اصرار نماییم. الی اینکه متفکر اول، خود خداوند باشد و یا مانند برخی از قبایل بدوی و جنگلی  ترتیب حساب ما از ۰ و ۱ نه؛ بلکه از ۲ و بسیار  و نظایر اینها آغاز گردد.

لهذا ضمن عرض سپاس، فقط برای شما وهمه مردمان مرزبوم سرافراز مان خرد و آبادی ، شادابی وآزاده گی تمنا می نمایم.

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۲ـ ۳۰۰۶

             گشایش رمزی که اشخاص و کشورها را به معرفی میگیرد

 

سلیمان کبیر نوری

تداعی فی البداهه ی رمزی، ذهنم را آنن دگرگون ساخت و خودم را شگفتزده... که ای وای اینکه، جامعه جهانی چرا مردم و کشورمان را ازطاعون تروریستی طالبی ظاهراً نجات داد؛ اما بازهم چرا طی یک دهه عملاً، به همان طالب تروریست جان داد و جان آفرینش شد؟

شاید اکثرمان متوجه نبوده باشیم که بازکردن آهنگ بلند دموکراسی، حقوق بشر  و آزادی زنان و چه و چه که شعارهای دایمی و کارآمد برای تصاحب و اشغال و تحت فشار قراردادن کشور ها میباشد، امرتازه ای نیست. فراعنه غرب و نوکران شان ( کشور های اسلامی و فراتر از اروپای غرب) به بهانه محو شبکه های تروریستی القاعده و طالبان به افغانستان هجوم آوردند. تروریزمی را که خود در پاکستان بنا نهاده و رشد دادند، اکنون نه تنها در افغانستان دوباره فعال ساختند، بل درکشورهای آسیای میانه، سوریه ، عراق و افریقای مرکزی بنامهای « النصره »، « داعش » ... و عنقریب هم به نام دامس که طالبان افپاک نیز به حیث مجرب ها  در تشکیل و تکمیل آن ها دخیل شمرده میشود، نیز اکسپورت کردند. چه برای تعمیل اهداف جیوپولیتیک وچه برای حصول و تسخیروغارت طلای سیاه درعراق.

بیایید کوتاه و کوتاه، به رمزگشایی تروریزم طالبانی بپردازیم:

اظهر من الشمس است که طالبان پروژه ای انگلیسی است و سند و اثباتی درین زمینه درکار نیست. زیرا صد ها سند در مورد بروز داده شده است. وقتی طالبان پروژه ای انگلیسی است، پس آقای حامد کرزی شخصن خود اعتراف و ادعا کرده است، در تاسیس این پروژه درسال ۱۹۹۳ درکویته ی پاکستان سهیم بوده است، پس حامد کرزی کی است؟ کرزی یک طالب و کرزی هم جز  پروژه ای انگلیس، انگریزی است.

درسال ۱۹۹۶  آل سعود و کشورهای حاشیه خلیج فارس و پاکستان ضمن پشتیبانی و حمایت بیدریغ مالی ، نظامی، لوژیستیکی و ...  آنن حاکمیت امارت اسلامی طالبان را درافغانستان به رسمیت شناختند.

حاکمیت های اسلامی ایکه توسط انگلیس براریکه قدرت و تاج و تخت نشسته اند و امروز به قول سایت ویکی لیکس از تروریزم حمایت میکنند؛ بازهم صدها سند در مورد وجود دارد که درین مختصر گنجایش بازگویی ندارد.

اینکه زندان های افغانستان را از وجود جانیان طالب تهی ساختند، تعجب برانگیز نیست. و اینکه جناب اشرف غنی طی کمپاین انتخاباتی درولایت قندهار گفتند،« وعده کرده بودم که طالبان را از زندان ها رها میکنم، رها کردم (دستک زدن و ابراز احساسات عمیق) »، پس، آیا این آقا مشمول همان پروژه ی انگلیسی- پاکی نیست؟

بیشتر رسانه ها وشبکه های خبری داخلی و برونمرزی افغانستان به پیروی از حاکمیت پوشالی مافیایی کرزی، وقتی به گزارشهایی از جنایات طالبان میپردازند، آنان را شورشیان، نیروهای مسلح مخالف، افراد ناشناس، اپوزیسیون مسلح میخوانند.درست طوریکه جناب دکتر سپنتا اذعان داشته بودند که خارجی ها به ما اجازه نمیدهند تا نام طالبان را بگیریم. آیا این حکم در مورد رسانه ها هم صدق میکند؟ پیروی از چنین سیاستی ادعای مستقل بودن چنین رسانه هایی را زیر سوال قرار نمیدهد؟

من به همه قلمبدستان شجیع، خردورز و روشنگر و مدافعان حقوق انسان و انسانیت احترامانه  پیشنهاد مینمایم که در نبشته ها و مقالات خویش کاربرد نام اصلی و واقعی، مسجل ومکمل طالبان را مورد استفاده قراردهند (طالبان تروریست، طالبان مزدور، نیرو های نیابتی انگریزی – پاکستانی، گروهک وحشت و دهشت ... و طالبان بربریت ).

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۳۰۰۶

 

 

زاهد حسین روزنامه ‌نگار پاکستانی میگوید: القادری لنین و یا خمینی نیست، فقط سیاست نابخردانه دولت کاری کرده که یک مبلغ به فرد انقلابی تبدیل شود.

 

 نواز شریف نخست وزیر پاکستان بر خلاف عقیده طرفداران « دست محکم » دولت آن کشور تصمیم گرفت دکتر طاهر القادری را به گفت و گو جلب کند و ناظران این حرکت را بلافاصله بعنوان نشانه ضعف توصیف کردند.

در این داستان هنوز چیزهای مبهم زیادی باقی می ماند. ولی در رابطه با بازگشت طاهرالقادری یک پرسش اساسی پدید می‌آید و آن این که آیا این بازگشت به معنای پدید آمدن دورجدید رویارویی میان دولت غیرنظامی و رهبری نظامی آن کشورنیست؟ و چه کسانی به نفع خود سعی دارند اختلافات با نظامیان را درشرایطی افزایش دهند ، که ارتش درحال حمله قطعی به افراطیون در وزیرستان است و درافغانستان همسایه پس از شش ماه خلای حکومتی پدید خواهد آمد؟

زاهد حسین روزنامه ‌نگار پاکستانی در روزنامه « دون» در باره القادری نوشت: «او لنین و یا خمینی نیست و فقط سیاست نابخردانه دولت کاری کرده که یک مبلغ به فرد انقلابی تبدیل شود». ببینیم، طاهرالقادری چه کسی است وچرا هرمورد ظاهرشدن او درپاکستان موجب جمع شدن هزاران نفر و بروزهیاهو درخیابان ها می‌شود و دولت برای آرام کردن مردم مجبور است به مانور دست بزند؟

بوریس والخونسکی کارشناس انستیتوت پژوهش های استراتیژیک مسکو در این باره گفت:

 به یک سال و نیم پیش، به دسامبر ۲۰۱۲ ترسایی نگاه بیاندازیم. در آن زمان مانند حالا القادری رییس جنبش پاکستانی «عوامی تحریک» از کانادا بازگشت که درآنجا سال‌های اخیر بسرمی‌برد و اعلام کرد که هزاران نفر را به خیابان‌های پاکستانی فرامی خواند و دولت آصف علی زرداری رییس جمهور آن زمان را سرنگون خواهد کرد. آن راهپمایی صورت پذیرفته ولی میلیونی نبود و بنا به ارقام رسمی ۲۵ هزار نفر در آن سهم گرفتند.

 ولی حتا این اقدام دولت را به شدت مرعوب کرد و پرزیدنت زرداری اجرای اصلاحاتی را وعده داد که جنبش مردمی طلب کرده بود. دراین هنگام القادری این تصور را بوحود می‌آورد که وی از حمایت نظامیان و دادگاه عالی برخوردار است. ادعای اخیر بزودی تکذیب شد: دو هفته پس از « راهپیمایی میلیونی » دادگاه عالی پاکستان قراری صادرکرد و القادری را وادار به ترک کشورکرد. جنبش « عوامی تحریک » از شرکت در انتخابات ۲۰۱۳ خودداری کرد و بدین طریق اهمیت سیاسی خود را بطور مشروعی تایید نکرد. والخونسکی در ادامه گفت: « و آنچه که به حمایت نظامیان مربوط است باید گفت که قادری تا به حال هم طوری وانمود می‌کند که وی مدافع منافع نظامیان است. جالب اینجا است که الان تعداد اکثر ارتشیان پاکستان درعملیات ضد طالبان پاکستان درناحیه سکونت قبایل مشغول اند.تصمیمی درباره حمله به آن‌ها به زحمت گرفته شد. مقامات غیرنظامی با نخست وزیرنوازشریف درراس آن ، در طول مدت مدیدی برای گفت و گوی صلح آمیز سعی و کوشش کردند و فقط پس از ناکامی مذاکرات با دیدگاه نظامیان در باره لزوم عملیات جنگی موافقت نمودند.

طبعاً حال مقامات پاکستان برای مقابله با اقدام های نه چندان جمعی ولی پرهیاهوی طرفداران القادری در مرکز از نیروی کافی برخوردار نیستند. او ازاین موقعیت کنونی کاملاً استفاده کرد و دروقت مناسبی بازگشت. توضیح مقابله نواز شریف با طرفداران «دست محکم » در دولت و حزب حاکم پاکستان و دعوت القادری به مذاکرات با میانجی‌گری استاندار پنجاب همین است.

والخونسکی مگوید :« شاهد یک منظره ضد و نقیضی هستیم. بخش قابل ملاحظه چهره طاهرالقادری: سیاستمدار متنفذ، فرد انقلابی و حمایت شده ازسوی نظامیان بروی کارهای واقعی او استوار نبوده ولی ناشی ازکارزار زبردست تبلیغاتی وی است. ولی نتیجه‌ای که به دست می‌آید کاملاً واقعی است. القادری و یا دقیق‌تر گفته شود کسانی که پشت سراو قرار دارند توانستند کاری کنند تا دولت ضعف ازخود نشان دهد.

اینجا این سوالی پیش می‌آید که این وضع بدرد کی می‌خورد و چرا ایجاد می شود؟ به جزییات زنده گی این دگر اندیش مهاجر در کانادا و فعالیت‌های اجتماعی او درغرب نگاه نمی کنیم. فقط به این امر توجه می‌کنیم که مقامات پاکستان از خط ریشه‌کن کردن تروریسم در نواحی هممرزافغانستان دنبال می کنند. افغانستان و پاکستان ظروف مرتبطی هستند و تثبیت موقعیت در پاکستان به معنای بالا بردن نقش آن کشور درحل مسایل افغانی پس از بیرون رفتن ایتلاف غربی از آن کشور خواهد بود. ولی آیا این وضع به نفع غرب و مقدم برهمه به نفع امریکا است؟ و یا آن‌ها به نفع حفظ بی ثباتی عمل می‌کنند تا به مقامات جدید افغانستان نشان بدهند که حضور آتی شان در افغانستان لازم و ضروری است؟

اگر اینطور باشد تمایل نیروهای پشت سرالقادری به برقراری یک نوع بی ثباتی در پاکستان کاملاً مفهوم است.

ص ر

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۲۸۰۶

 

                         نباید به بهانه انتخابات با سرنوشت مردم بازی کرد

عبدالوکیل کوچی

 

آنجا که زورسالاری وتقلب حکمفرماست و آنگاه که مردم در گرو ستمگران قدرت مند قرار داشته باشند، مردم سرنوشت بهتری نخواهند داشت. تحلیل اوضاع سیاسی کشور نشاندهنده آنست که مردم افغانستان طی سه دهه اخیر باعبوراز بحران عمیق سیاسی اقتصادی واجتماعی هنوزهم با چالشهای بزرگی روبرو بوده وبآن دست و پنجه نرم میکنند. چنانچه موجودیت گروهای زورمند و تبارزقدرت ازجانب واپسگرایان وگرو هک های وابسته وجاه طلب ، سود جو وغیرمسوول، در برخورد با مسله انتخابات وتقسیم قدرت ، کشور را در سراشیب بحران عمیق سیاسی فرو می برند. شکل گیری محورهای مختلف قدرت واستمرار روند نامطلوب اجتماعی، زایش نفاق ، مرزبندی وجهت گیری های متخاصم ، وحدت ملی، استقلال، حاکمیت ملی وتمامیت ارضی را به چالش های مهندسی شده در داخل وخارج  روبرو ساخته وبه این ترتیب شمارش معکوس زمان را در سیمای سیاسی جامعه رقم خواهد زد. درین میان مردم  مستضعف افغانستان درمیان چهارچوب قدرت های چهار گانه وچهار ضلعی متمر کز، اعم از حکومت ، گرو های زور گوی ، تیم های انتخاباتی و خارجی ها ، برغم شرایط دشوار به پای صندوق های رای رفتند وبا استفاده از رای خود عمیق ترین نفرت وانزجار شان را در برابر اوضاع رقتبار کنونی وعاملین آن تبارز دادند. رفتن به کارزار انتخاباتی درزیر سایه تفنگ وتهدید، سلامت انتخابات را زیرسوال برده و این پرسش بمیان می آید در کشوری که اکثریت عظیم مردم آن فاقد سواد عادی ومحروم از سواد سیاسی باشند، چگونه میتوانند اولا کاندید ای مورد نظر خود را مشخص نموده وثانیا شخص مورد اعتماد شان را انتخاب نمایند. بآنکه میزان مشارکت مردم یعنی واجدان شرایط  در کار زار انتخاباتی  به تناسب کل نفوس کشور پاسخگوی سلامتی انتخابات نبوده ولی امید های معینی که وجود داشت آنهم دراثر تهدیدات متقابل تیم های انتخاباتی وخط نشان کشیدن ها از مواضع قدرت به یاس ونا امیدی مبدل میگردد. کاندیدان ریاست جمهوری که گفته میشود با هزینه های هنگفتی وارد میدان ومبارزه انتخاباتی شده اند ، هردو تیم تا انجام کارزار انتخاباتی دور دوم از تقلب  ومهندسی شده آرا شکایت کرده  اما سوال اساسی اینجاست که میزان صلاحیت واستقلالیت کاری کمیسیون های انتخاباتی وسمع شکایات را دقیقاً کی میتواند معین سازد ، اگر قانون ، پس معلوم شود که قانون در دستان کی ها قرار دارد؟ بنا بر آن پاسخ روشن است که موجودیت تقلب درجریان انتخابات ، جز اینکه به نمایش گذاشتن رای پاک مردم و بازی با سرنوشت مردم چی میتواند باشد ؟ که تاریخ به آن پاسخ روشن خواهد داد .

به همینطور دولت هایی که در میدان انتخبات با وعده ها ، قول و قرار های داخلی و خارجی که امانت مردم افغانستان را همچون مال شخصی خود در ازای اخذ حمایت وپشتیبانی ، در معامله قرار بدهند ، آیا این  دولت ها چگونه خواهند توانست در راه منافع علیای مردم قدم گذاشته ونقش آنها در تامین منافع مردم چی خواهد بود .آیا چنین دولت ها میتوانند مستقلانه عمل کنند ؟

واضح است که دولت های دور از مردم  وغیر مسوول هرگز نخواهند توانست بار مسولیت منافع علیای مردم را تا سر منزل مقصود برسانند.

برچرخ مکن حـواله کـانـدر ره عقل

چرخ از توهزار بار بیچاره تراست

و اما یگانه راه حل ناتوانی ها همانا جلب اعتماد وهمکاری مردم و کسب آرای واقعی ملت است که میتواند  به بیچاره گی ها خاتمه داده وهر کار نا ممکن را ممکن سازد . بگونه مثال گفته میتوان ، برغم شرایط دشوار روند انتخاباتی شورا های ولایتی وتهدیات قسمی در محلات ، اکثرا نماینده گان شورا های ولایتی که مستقیما از میان مردم برخاسته و با پشتیبانی مردم در فضای نسبتاً باز تر انتخاب میشوند و کارآیی بهتر آنها در میان مردم توجه وپشتیبانی عموم را بخود جلب خواهند کرد. بهر صورت طوریکه معلوم است بالعموم شرکت نسبتا وسع مردم در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان در واقع پاسخ به تلاش های طالبان وپاکستانی ها درجهت تداوم بی ثباتی در افغانستان بوده است. هکذا شرکت گسترده زنان در انتخابات در حقیقت بیان موضعگیری و مخالفت  شان در مقابل افراطیون واپسگرا میباشد که با قبول مشکلات همگانی ، حضور خود را در کارزار انتخاباتی معین میسازند.

واما کاندیدان ریاست جمهوری افغانستان:

بنا به تحلیل آگاهان امور، نامزد های انتخاباتی ریاست جمهوری افغانستان همانا ادامه دهنده سیاست های پیشین هستند که اینبار با چهره های جدید روی صحنه می آیند .در حال حاضر بنظر میرسد که پیش داوری ها در روند انتخابات ریاست جمهوری افغانستان چالش هایی را در پی خواهد داشت که بر مبنای آن جهت گیری های تازه ومرزبندی ها ، گرایشات شتابنده قومی ، موضعگیری های نو ظهور سیاسی ، انگیزش احساسات زبانی وسمتی از یکسو؛ وازسوی دیگرمداخلات از خارج  و جریان سیل مهاجرت ها از آنسوی خط منحوس دیورند ( آغاز معمای تازه ایست که پیامد نا گوار آن برای مردم افغانستان پایانی نخواهد داشت.) پیامدی که در یک چشم انداز سیاسی ، از همین اکنون از دسایس پشت پرده وتوطیه های داخلی وخارجی که گفته میشود در راه هست پرده برمیدارد .

بنا برآن مبرمترین هشدار تاریخی در مرحله کنونی عبارت از آن است که هر گونه حرکت غیرمسولانه درقبال اوضاع کنونی کشور وکم توجهی برصیانت ملی ، وحدت ملی را تضعیف میکند وهرگونه تحریکات غرض آلود و دامن زدن احساسات قومی ومذهبی درهمچو کشورعقب نگهداشته شده برای کشور، چون پاشیدن روغن بروی آتش جنگ تلقی میگردد وخطرات جبران نا پذیری را در پی خواهد داشت. آفریدگار تاریخ   آنهایی را نخواهد بخشید که احساسات پاک مردم را به بازی گرفته ، منافع ملی یک ملت بزرگ را فدای منافع گروهی ، قومی وشخصی خود ساخته و وحدت ملی مردم افغانستان را به خطر فروپاشی روبرو بسازند .

بنا بر آن اوضاع کنونی کشور ازهمه ما میطلبد تا با فروتنی وفدا کاری ، با همبستگی وهمدلی برای تحکیم وحدت ملی وترقی خواهانه وعدالتخواهانه در یک صف مقدس ونیرومند مردمی در یک جبهه وسیع توده ای ، در مسیر واحد جنبش ملی وسراسری ونهایتاً دریک تشکل چپ و دموکراتیک گسترده و فراگیر،همه بسیج گردیده که بر بنیا د آن مردم افغانستان قادر به تعین سرنوشت خود گردند؛ تا ملت آزاده افغانستان با سروری تمام تقدیرشان را بدست خود نوشته ودهقانش برای خود کاشته وبه این ترتیب وطن را ازبحران بزرگ نجات دهند.تاریخ مبارزات مردم افغانستان نشاندهنده آنست که مردم آزاده وترقی خواه افغانستان ،مومنین پاکنهاد و متدین افغانستان در طول تاریخ  به هر قیمتی که تمام شده است ازنوامیس ملی و سرزمین واحد ومقدس خود دفاع نموده اند و پس ازآن هم به قیمت جان های پاک خود از سرزمین آبایی ، تاریخی وباستانی پنجهزار ساله خود ازمیراث کبیرنیاکان خود،ازافغانستان واحد وتجزیه ناپذیر، افغانستان آزاد وسربلند دفاع قاطعانه خواهند کرد . 

زنده باد افغانستان آزاد وسربلند!

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۲۹۰۶

 

        استفاده ابزاری از مفاهیم « جهادی و کمونیستی » در کارزار انتخاباتی

بخش دوم   

 

علی رستمی

 

۲ـ کمونیسم درروند تاریخ از نکاه انسان گرایی  کارل هینریش مارکس

کمونیسم از ریشه لاتینی به معنای جمع گرایی واشتراکی گرفته شده است. و یا به معنای دیگر تحقق عدالت اجتماعیست. واژه های کمونیسم و سوسیالیسم دراغاز سده قرن نوزدهم بکار رفته و در روند تاریخ کمونیسم بمعنایی جامعه نخستین که زنده گی اجتماعی برپایه همکاری متقابل  افراد بطور جمعی واشتراکی  بوده بکار رفته است.اولین گروهی ودسته ای که علنأ خود را کمونیست مینامیدند ، درشروع دهه ای ۱۸۳۰ شکل گرفت که وایتلینگ درالمان بوجود آورد. همچنان در پهلوی واژه کمونیسم واژه دیگری بکار میرفت لفظ « سوسیالیسم » است؛ که در سال ۱۸۲۷ در مضامین رابرت اوون در انگلستان و فوریه در فرانسه، انعکاس یافته هست. دراولین موارد کاربرد این کلمه معنا های موازی داشت.کارل مارکس هم این دو واژه را به یک معنا بکار برده است . هدف مارکس ازاین الفاظ شرایط ویا جامعه ای بود که دران انسانها در اجتماع به طور اشتراکی و جمعی  از پیداوار ومواد طبیعی استفاده مینمودند و در تولید وجمع اوری ان همبسته نقش داشتند ومتعلق به همگان بود .

مارکس وانگلس درسال   ۱۸۴۸ در برنامه حزب کمونیست ، از دومرحله و یا دو فاز با شعارهای « از هرکس به اندازه توانایی اش ، وبه هرکس به اندازه کارش » از بابف وشعارای « از هرکس به اندازه تواناییش ،و به هرکس به اندازه نیازش» از بوناروتی به ارث گرفته بود که فاز اول را بنا م جامعه « سوسیالیستی » و فاز دوم را بنام جامعه    « کمونیستی» نامیده است. شعاراساسی کمونیسم الغای مالکیت خصوص بر وسایل تولید(نه مالکیت شخصی فرد مانند خانه موتر وغیره) وتسلط اجتماع بران  واز میان بردن  « استثمار فرد از فرد » میباشد.

کارل هینریش مارکس در سال ۱۸۱۸ در شهر تریردر منطقه موزل المان  ، از پدر ومادر یهودالاصل تولد یافته است. تبارشان به مومنان وخام خام ها یعنی کاهنان یهودی ویاملاهای یهودی مشهوربود. پدرش حقوق دان وآیین  پروتستان داشت. مارکس  در محیطی بزرگ شد که ایده های انقلاب فرانسه دران مسلط بود واندیشه های جمهوری طلبانه ،نواورانه ومتاثر از روشنگری وحتا باورهای رادیکال سیاسی وجود داشت. مارکس درفضای فرهنگی  که اثار کانت ، گوته  و روسو ، مروج بود،رشد جسمی وفکری یافت . کارل مارکس پس از ختم دوران دبیرستان در دانشگاه برلین رفت تا رشته حقوق بخواند. بعداً نسبت نارضایتی پدرش رشته فلسفه را پیش گرفت. او گواهنامه ویا دیپلوم خودرا راجع به « بحران اندیشه فلسفی پس از ارسطو وبه طور خاص تفاوت ماتریالیستی دموکریتوس ویا بیش ازان اپیکور در مورد طبیعت بود »" بدست اورد.  در دوران دانشجویی در برلین انجا با هگلی (هگل فیلسوف واستاد مارکس است)  های جوان اشنا شد. برعلاوه همرای سایر اندیشمندان برونو بوئر ، هس ، روگه تماس داشت. هگلی های جوان لیبرالهای نواندیشی بودند، که دیدگاهی نقادانه درمورد مسیحیت ارایه میکردند ،مارکس نیز دراین مورد به انان همراه بود. درهمین سالها به خوانش انتقادی فلسفه هگل وبه خصوص اندیشه های سیاسی او پرداخت ، مهمترین متن مارکس دراین مورد «  درامدی به نقد فلسفه حق هگل » درسال ۱۸۴۳ است.  برعلاوه در طول زنده گی خود ازهیچ فیلسوف تاثیر نه گرفت که ازهگل گرفت از دیالکتیک هگل و پدیدار شناسی روح هگل کاملن متآثرو انرا فراگرفته بود.

نظریات جسورانه مارکس ضد خرافات مذهبی ودینی وبالخصوص عقاید لیبرالی ورادیکال ، وی اورا مشهور کرد. به همین دلیل او را اجازه تدریس به دانشگاه ندادند. وبعداً به روزنامه نگاری درشهر کلن المان مصرف شد، دراین وقت سلطنت  پروس درالمان وجود داشت وعلیه سلطنت وحکومت استبدادی ان مقاله هایی نوشته میکرد، که باعث تحریک جوانان میشد، این امرباعث شد تا زمینه کارسیاسی برای وی کم شود و راهی مهاجرت گرفت ؛ در شهر پاریس ا قامت گزین شد. دراینجا با سوسالیست های رادیکال تماس حاصل  وبه فعالیت اغاز کرد . درهمین سال با دوست وهمکار هم اندیشه خود فریدریش انگلس نیز آشنا گردید.مارکس با شناسایی با انگلس که پسر یک سرمایدار انگلیسی بود ودرمانچستر انگلستان فابریکه پارچه بافی داشت، همین امر سبب شده بود که از وضعیت پرولتاریای انگلستان آشنا وبه ان احساس  دلسوزی نماید  وکتابی را بنام

« موقعیت طبقه کارگر انگلستان » به تحریر دراورد ،این کتاب باعث تشویق بیشتر مارکس شد، تا به مطالعه« اقتصاد سیاسی » بپردازد . مارکس دراثار مشهور ونخستین خود بنام «  نقد به فلسفه حق هگل »  برای نخستین بار نام « انقلاب کارگری »  را بمیان اورد. بعد ازان  دستنوشته های اقتصادی وفلسفی ویا بنام دستنوشته های ۱۸۴۴ مشهوراست تحریر داشته که دراین یاداشتها مفهومی انسان گرایانه ای را در« نظام اشتراکی واجتماعی  » یا «کمونیسم » مطرح نموده است. مارکس با استفاده از سه منبع اندیشه های اقتصادیون انگلیسی  مانند ادم اسمیت ،ریکاردو وفلاسفه المان مانند هگل ، فویرباخ وسوسیالیستهای تخیلی فرانسوی سن سیمون و فوریه ، نظریات خودرا تدوین کر ده است.

 مارکس در اثارخود مانند: ایدیالوژی المانی ، فقر فلسفه ، مبارزه طبقاتی درفرانسه ، کاپیتال وسایر اثاری که دربالا ازان نامبردیم راجع به شیوه وطرق مبارزه طبقاتی وخصلت طبقه کارگر، از میان بردن استثمار فرد از فرد وبیگانکی  انسان در نظام سرمایداری و رشد جنبش طبق کارگر ومبارزه منسجم واگاهانه علمی ورشد نظام مالی وبحرانهای سرمایداری را به تحلیل گرفته است.

مارکس در تمام نظریات فلسفی وعلمی خود انسان و انسانیت را درمحور کارخود قرارداده و ازانسان نوین ومدرن که در شیوه های تولید مناسبات مختلف نظامهای اجتماعی در روند تاریخی ،جایگاه خاصی دارند یاد کرده است. مارکس روش های تاریخی خودرا در اینمورد واضح واشکار توضیح داده است ،چنانکه در ایدیالوژی المانی تحریر کرده است که:« شیوه ای که انسان ها بدان وسیله وسایل معیشت خویشرا تولید می کنند ابتدا به چگونگی وسایل معیشت پیشین وبایسته  تجدیدی تولید انها وابسته است. این شیوه تولید را نمی توان تنها اراین جنبه درنطرگرفت که تجدید تولید وجودی فیزیکی افراد است این شیوه پیش از هرچیز نوع معینی از فعالیت افراد است ، نوع معینی از ابزار وجودشان ونوع معینی از بیان شیوه زنده گی آنها و انچه که فرد هست بستگی بشیوه تولید کردن او دارد، یعنی اینکه چه چیزتولید می کند وچگونه تولیدمیکند. بنابراین توضیح اینکه افراد چه هستند بستگی به شرایط تولید مادی انها دارد.»   مارکس از انسان نوینی که نقش  انرابمثابه محرک اصلی تکامل جامعه  میدانست ، سخن میگفت که نباید دیگر درفکر چگونکی پیدایش جهان باشد، بلکه باید روی تغیر جهان وتسلط بالای ان به اندیشد طوریکه درنهاده های در باره فویر باخ گفته است:«  فیلسوفان، فقط جهانرا به راه های گوناگون تاویل کرده اند، ولی مساله بر سر دگرگون کردن ان است ».

مارکس برای رهایی انسان زحمتکش از یوغ استثمار فرد از فرد نظام ای غول پیگر سرمایداری ، نخستین بار تکلیف نیروهای پیشتاز طبقه کارگررا برای رهای از استبداد سرمایداری هدف انقلاب سوسیالیستی را درمقاله « شاه پروس واصلاح اجتماعی  » چنین مطرح کرد « انتقال قدرت به کارگران است». اومعتقد بود که با سرنگونی نظام سرمایداری تغیرات بنیادی به نفع طبقه کارگر وهمه زحمتکشان بوجود میاید .

مارکس در رابطه به رویکرد دولتها چنین میگوید: « دولت و زنده گی سیاسی ، فارغ ازمناسبات مالکانه کار نمی کند، ونمی توانندخارج از قاعده های موجود ( که برامده از مناسبات مالکانه اند) به وضعیت مالکیت سروسامان دهند. دولت " درتحلیل نهایی" به سود یک طببقه ودرجهت حفظ مناسبات موجود مالکانه ، فعالیت می کنند. مفهوم مالکیت خصوصی برای فهم دولت سیاسی بنیادی است . دولت سیاسی آیینه موقعیت های سیاسی مشخصی است که رها از مناسبات مالکانه معنا ندارند و دولت در بالاترین موقعیت خود بیانگر ومدافع " شکلهای موجود تولیدی" است.»

  نظریات وی مارا به این نتیجه میرساند که: ازادی واقعی انسان زمان دریک جامعه برپایه واقعیت تاریخی بوجود میاید که درجامعه تغیرات و ازادی اجتماعی  به نفع طبقه کارگر وهمه زحمتکشان بوجود اید وهمه بمثابه شهروندان متساوی الحقوق  جامعه ، از ثروت ملی بهره گیرند، بدون تحقق عدالت اجتماعی ازادی واقعی مفهوم ندارد. ازادی سیاسی تنها مفهوم حقوق فردی وشهرندوی را درجامعه حل میکند ،اما خوشبختی مادی نمی دهد. ازادی اجتماعی آنست که حقوق مادی انسانرا درجامعه مساویانه میا ن افراد جامعه تضمین وتامین میکند. مارکس بهترین « جامعه مدنی » را دولت سوسیالیستی میدانست که دران همه بمثابه شهروند مساوی الحقوق درهمه عرصه های اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی درکنارهم زیست مینماید. مارکس میگفت که: « یک جامعه در صورتی می تواند وجود داشته باشد که همخوانی ای میان ساختار ها و وجه تولید اقتصادی ان با حکومت (یعنی سیاست و قانون)، و با نهادهای اجتماعی ــ فرهنگی ای که نظام های فکری واعتقادی رایج درجامعه را نظم می دهند، وجود داشته باشد».

طوریکه مارکس در اثارخود تاکید کرده است که انسانها از لحاظ تاریخی، درجوامع گوناگون درشیوه های مختلف تولیداجتماعی  قرارمیگرندکه یکجا باتکامل  مناسبات تولیدی داخل مرحله جدیدی مناسبات تولیدی میشوند؛ در این زمینه درپیشگفتار کوتاه ای « درامدی به نقدی سیاسی هگل » گفته است:«انسانها درتولید اجتماعی وجود خویشرا به گونه ای ناگزیر به روابط معینی  وارد میشوند که مستقل ازخواست و اراده ای انهاست ، این روابط را مناسبات تولید می خوانیم که منطبق اند با مرحله معینی از تکامل نیروهای مادی تولیدی انها.» 

ماتریالسم تاریخی مارکس قسمیکه مبلغین ایدیولوژیکی سرمایداری واسلام سیاسی مطرح میکند که گویا دغدغه اصلی نظریات مارکس فقط درمحور تلاش برای پول دراوردن وکسب مادیات است، برعکس این نظام سرمایداریست که انسانها را ماشینی وپول پرست و زراندوزبارمی اورد و برشالوده استثمار انسان ازانسان رشد و نموکرده برای سود جویی بیشتر ،انها را بمثابه« کالا » تبدیل میکند.

  نظریه ماتریالستی مارکس ویا « ماتریالیسم تاریخی » که برای « فلسفه تاریخ  » مفهوم و تعریف جدیدی ارایه داشته، براین امرکه درگذشته تاریخ را تنها کارکردها ، رویدادها ودانستنی های کهنه در وجود افراد وقهرمانان میدانستند. اما مارکس تاریخ نوین را بمثابه علم پایه گذاری و درپهلوی سایرعلوم شیمی وفزیک قرارداد، تاریخ را به مفهوم درک قوانین از زنده گی انسان درروند مناسبات تولید اجتماعی تعریف کرد؛ اومیگفت:« انسان نویسنده وبازیگری تاریخ خود است». طوریکه در کتاب « ایدیالوژی المانی » توضیح داده است که:«  انسان او لین لازمه تاریخ، وجود افراد انسانی است. ازاین روی اولین امر واقعی که باید تصدیق شود سازمان جسمانی این افراد و رابطه طبیعی انسان ــ زمین شناسی،اب وکوه شناسی، اقلیم شناسی وجز انها بپردازیم .کلیت تاریخ بایستی همواره با توجه به این بنیاد طبیعی واصلاح و تعدیل آنها درمسیرتاریخ و ازطریق کنش آنها، صورت بپذیرد. انسان را می توان توسط اگاهی وی ، توسط مذهب ویا هرانچه که میل تان باشد ازحیوانات تمیز داد. ولی انسانها به مجردی که دست به تولید می زنند خود را ازحیوان متمایزمیدارند. یعنی بمجرد آنکه شروع به تولید وسایل معاش خود میکنند، واین امر خود متأثر از سازمان بدنی آنهاست. انسان ها با تولید وسایل معیشت خود، بطورغیرمستقیم به تولید حیات مادی شان می پردازند.»

با تاکید اینکه، مارکس در کتاب مشهورخویش «کاپیتال» چنین گفته است :« درهریک از اعصار تاریخ شیوه مسلط تولید ومبادله اقتصادی وان نظام اجتماعی که ناگزیر از این شیوه ناشی می گردد زیر بنایی است که برروی آن تاریخ سیاسی ان عصر وتاریخ تکامل فکری آن بنا شده وتنها به وسیله آن زیر بنا میتوان این تاریخ را توجیه نمود؛ وبنا براین سراسر تاریخ بشریت ( از زمان تجزیه شدن جامعه ای اولیه که زمین دران مالکیت اشتراکی بود) تاریخ مبارزه طبقاتی وپیکاری بین استثمارکننده واستثمار شونده وطبقات حاکم ومحکوم بوده است و تاریخ این مبارزه طبقاتی ، ضمن تکامل خود اکنون به مرحله ای رسیده است که دران طبقه استثمار شونده ومحکوم یعنی پرولتاریا نمی تواند از سلطه طبقه استثمار کننده وحاکم ، یعنی بوروژوازی، رهایی یابد مگرآن که درعین حال و برای همیشه تمام جامعه را از هرگونه استثمار وستم و تقسیمات طبقاتی و مبارزه طبقاتی نجات بخشید.»    

مارکس در اثرمشهور« کاپیتال » خودازمقام انسان در نظام « سرمایداری » تصور دقیق ارایه داشته است که دراین نظام ویا شیوه تولیدی سرمایداری ، کارگر نیروی کار خود را درمقابل مزد ناچیز بفروش میرسانند، نه تنها حقوق خود را براصل عدالت اجتماعی بدست نمیاورد ،بلکه ارزش اضافه را که به اثر کار اضافی بوجود میاورد و مستقیماً به سرمایدار تعلق میگرد ، استثمار میشود .این امرباعث تراکم سرمایه وسود بیشتر برای سرمایدارشده وازکالای که تولید میکنند، نه تنها به کارگر تعلق نمی گیرد بلکه از وی بیگانه شده وبالای وی مسلط میشود که این حالت را مارکس حالت « بیگانگی » انسان نامیده است.  نظام سرمایداری روابط انسان را با افراد جامعه بر حسب وساطت پول به اشیای مجرد تبدیل میکند وشالوده اقتصادی خود را بر مبنای کالا، پول، ارزش اضافی وسود تامین میکند. بناً کار نه برای زنده گی انسان مولد، بلکه زنده گی برای کارکردن وتولید است .هرزمانیکه نیروهای تولیدی کالا رابرای مصرف انسان، نه برای باراوری ارزش و سود تولید نماید، استثمارانسان از بین میرود وانسان ازحالت بیگانگی بیرون شده ودوباره به اصل خود، بازمیگردد.

هر انچه گفته امدیم، مفهوم جامعه « اشتراکی ویا کمونیسم  » بر بنیاد نظریات مارکس فقط وفقط بهروزی وازادی انسان زحمتکش از قید هرنوع سود اوری واعمال غیر عادلانه ومنصفانه  که از جانب نظام های استبدادی ،متعصب وعقب گرا در جامعه تحمیل میشود ،تشکیل میدهد.  مارکس بمثابه منتقد جامعه ای مدرن سرمایداری ، مترقی ترین متفکرای بود که ایده های ان در قرن نوزدهم باعث  تغیرــ دگرکونی چهره جهان وزنده گی انسانهای زحمتکش وبالخصوص طبقه کارگربعد از انقلاب کبیر فرانسه شد . فیلسوفان جامعه شناسی کلاسیک ونوین ، نظریاتی راجع به تامین عدالت اجتماعی مانند :ژان ژاک روسو، فیشته، ریکاردو ،استوارت میل ،هگل، فویرباخ ،کانت، دکارت سپنوزا، مطرح  کرده بوده اند ؛ اما انطوریکه مارکس  بمثابه دانشمند انقلابی ، جهانِ مدرن « سرمایداری » را به شکل دقیق ازلحاظ تاریخی تحلیل ونقد کرده است، نظریات سایر دانشمندان درمقایسه با تفکر مارکس، بنیادی نیست .

 احزاب چپ ومترقی  که بعد ازپیروزی انقلاب فرانسه درکشورهای اروپایی وسایر نقاط جهان بوجود امدند ؛ دولت های مدرن رابرای« رفاه  و ترقی اجتماعی » تشکیل داداند که درسرلوحه مبارزات انها: تامین صلح ، حفظ محیط زیست، حقوق شهروندی، ازادی و دموکراسی ، تشکیل سازمانهای مدنی، کسب حقوق زنان با مردان ، تبعیض نژادی مذهبی وزبانی ، کسب استقلال کشورهای مستعمره دراسیا، افریقا و امریکای لاتین ، قرارداشته است.

  انقلاب اکتوبر در روسیه وایجاد دول سوسیالیستی در اسیا، افریقا ،اروپا وامریکایی لاتین ، دفاع وپشتبانی از داعیه برحق صلح  و رشد جنبشهای کارگری درکشورهای سرمایداری وجهان سوم ،نمایانگر خدمات بی شایبه ایده های انسانکرایی مارکس بوده ، که درطول تاریخ ،فراموش ناشدنی و درمیان نسل مترقی باقی خواهد ماند. اشتباهات وانحرافات احزاب چپ در اعصار جدید نه باید به  ایده های اصیل مارکس پیوند زده شود ؛ بخاطر که این رویکردهـای احزاب ناشی از عدم درک و برداشتهای گونه گونه از ارمانها وایدهای کارل مارکس میباشد.

طوریکه ارنست فیشردانشمند المان درآغاز کتاب خود تحت ،عنوان«مارکس در کلام خود او» تحریر کرده است:« اندیشه مارکس در جریان زنده گی اوشکل های بسیار متنوعی یافت، اما آنچه به عنوان آغازگاه اندیشگری اش به کار آمد، همواره دست نخورده باقی ماند، این نکنه امکان دست یابی به تمامیت، به انسان کامل بود.»

                                                  پایان

رویکردها:

ـ کتاب ایدیالوژی المانی، اثر کارل مارکس

ـ مارکس وسیاست مدرن ،اثر بابک احمدی

ـ انسان از دیدگاه مارکس، نویسنده اریش فروم، مترجم محمد راه رخشان

ـ جامعه شناسی مارکس ، نویسنده هانری لوفور، مترجم دکتر روح الله عباس

ـ شکل گیری جامعه مدنی در تیوری وعمل ترجمه وتالیف ب.بی نیاز(داریوش)

ـ مانیفست کمونیست ،اثر کارل مارکس وانگلس

ـ تاریخ فلسفه سیاسی ، اثر دکتر بها الدین پازارگار جلداول

ـ کارل مارکس فرماسیونهای اقتصادی ماقبل سرمایداری

 

 بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۱۶۰۶