در خاورمیانه نهایتاً سه نیرو شکل گرفت
مقامات ترکیه عقیده دارند، که عربستان سعودی، همراه با اردن و امارات متحده عربی، بطور استراتژیک برعلیه منافع دو گروهبندی منطقه ای: حزب الله، سوریه، ایران و عراق در یک جبهه و ترکیه، قطر، حماس و اخوان المسلمین در جبهه دیگر کار می کنند.
در گزارش هفته گذشته روزنامه لبنانی «الاخبار» وابسته به حزب الله گفته می شود، که ترکها بسیاری از افسران اطلاعاتی سعودی را بعلت اختلاف بین دو کشور برسر سیاستها در قبال سوریه و مصر از کشور اخراج کردند. تأیید واقعیت این گزارش در مقاله یک مقام ترک در سازمان ملل متحد که نخواست نامش فاش شود، روند فعلی جبهه بندی های استراتژیک نیروهای عمده خاورمیانه را بوضوح نشان می دهد.
اگر مقامات ترک واقعا بر این باور باشند، این حق آنهاست.
امروز عملا سه اتحادیه قابل ملاحظه در خاورمیانه موجود است و عمل می کند. جالب توجه اینکه برای اولین بار در طول نیم قرن، هیچیک از این اتحادیه ها با ایالات متحده آمریکا و غرب توافق نکرده اند.
اجازه بدهید این سه بلوک بندی را جزبه جز و با نگاه دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم.
اول- بلوک مورد حمایت ایران شامل بشاراسد در سوریه و حزب الله در لبنان، مشهورترین آنهاست. مساعی ایران معطوف بر این است که با تشکیل یک اتحادیه گسترده متشکل از دولتهای طرفدار ایران از مرز ایران تا دریای مدیترانه و لیبیا، به نیروی برتر در منطقه سرشار از ذخایر انرژی خلیج (فارس) تبدیل شده، جای آمریکا را بگیرد و بدین ترتیب، بعنوان قدرتمندترین نیرو در منطقه خاورمیانه ظاهر شود. ایران سعی می کند بمنظور تضمین این پروسه در مقابل هر گونه مانع، به توانائی هسته دست بیابد.
جریان شیعه مذهب اسلام در ایران بدین معناست، این بلوک دارای مرز مشروع در خارج از حدود اقلیت شیعه مذهب جمعیت عرب می باشد، و احتمالاً، این مانع غیرقابل عبور است. به سبب باورهای ایدسولوژیکی و برای پرکردن این شکاف، ایران نابودی اسراسیل را با صدای بلند اعلام می کند، به آن باوردارد و امیدواراست توده های سنی را بکمک تبلیغات با این هدف، با آرزوی قلبی آنها همراه سازد.
دوم- بلوک مورد نظر «مقامات ترکیه»، شامل ترکیه، قطر، حماس و اخوان المسلمین می باشد. این جریان سنی مذهب اسلام، یک سال قبل امیدوار بود باتکا شورشهای مردمی تحت عنوان دروغین « بهار عربی» به نیروی متحد بدل شود.
اما سال ۲۰۱۳، به سال دهشت برای اخوان المسلمین تبدیل گردید. آنها قدرت خود را در تونس و مصر از دست دادند. امیر جدید قطر، مثل اینکه، مواضع متواضعانه تر منطقه ای را ترجیح می دهد. اما القاعده و سلفی ها با تشکیل اتحاد نسبتاً فعال در سوریه، سعی می کنند این جبهه خوب طراحی شده را گیج کرده و نقش رهبری آن را بر عهده خود بگیرند.
گیجی این بلوک به سهم خود، توجهات را به سوی بلوک سوم مذکور در ابتدای مقاله برمی گرداند. این بلوک متشکل از عربستان سعودی، اردن و کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، منهای قطر می باشد و بلوک پادشاهان محافظه کار سنی بحساب می آید.
پادشاهانی که پس از موج شورشهای توده ای اخیر در جهان عرب، هنوز در جای خود نشسته اند، اینک مشی « تشکیل رژیمهای سکولار نظامی» را در پیش گرفته اند.
و این آخرین بلوک، در این جهت تلاش خواهد کرد، که با تامین مالی و تسلیحاتی کامل فرستاده گان «انقلابی»شان به سوریه، هیچیک از آنها به کشور بازنگردند. بنا بر این، باید آنها را بجای دیگری بفرستند. اما کجا؟
خودتان حدس بزنید.
دیدگاه ـ بامداد۱۳/۳ـ ۲۳۱۲
همبستگی وهمیاری اساس وطنپرستی است
صدای گور یاران است در گوش
مکن شمع فروزان را تو خاموش
که دراین راه همه ، جان ها سپردیم
بناید کرد یاران را فراموش
گویند که کتاب ، همدردی وهمیاری را در میان یاران سخت گرفته است .وهمبستگی را در بین آزدگان وآزادی خواهان. بگواهیء تاریخ سنگبنای اساسی روابط وطنپرستانه در میان همفکران ، همرزمان و بهترین سرسپردگان راه آزادی همانا عزم فولادین برای مبارزه بخاطر تحکیم پیوند های ناگسستنی برپایه همبستگی وهمیاری آزادی خواهانه بوده است که بر بنیاد آن جنبش های آزادی خواهی ضداستعماری وحرکت های فکری جنبش مشروطیت وضد استبدادی در وطن ما با اصول کلی آن شکل گرفته است و آزادی خواهان کشور ما مسیر جدایی نا پذیرآن راه پرخم و پیچ وطولانی را طی کرده اند . آنان با توجه به شرایط خاص زمان و رعایت معیارها وموازین اساسی مبارزه ، اسرار کلیدی مسایل سرنوشت ساز سیاسی را با حفظ اعتماد راسخ واعتباررفیقانه با امانت داریء کامل همچون مردمک چشم خود حفظ نموده اند وموضوعات سری مبارزه در میان مبارزین تا به حدی محرمیت میداشت که اعضای فامیل وفرزندان آنها به حریم مسایل محرم سیاسی دسترسی نداشتند وبه این ترتیب اسرار سیاسی بمنظور رازداری سیاسی از آنها بدور نگهداشته میشد .
زیرا مبارزین وطنپرست کشورما تحت تعقیب شدید و پیگرد های دایمی دشمنان افغانستان وعمال داخلی آنها قرار داشتند . تاریخ نشان داد که آزادی خواهان به خاطر مبارزه آزادی خواهانه در برابر چالش های خطرناک دشمن ، شجاعانه ایستادگی کردند وهر گونه طوطیه ودسایس شوم دشمنان وطن را به موقع خنثی میساختند. آنان با نیروی همبستگی ، آیین همدردی واصول همیاری ، جنبش آزادی خواهی را بسوی قله های شامخ پیروزی سمت وسو دادند . این دلا وران آزاده بخاطر آزادی وپیروزی با قبول فدا کاری از قربانی های لازم نهراسیده وبه قیمت جان وحیات پربهای خویش درخت آزادی را با خون های پاک شان سیر آب ساختند و در زمان لازم حتا از قربانی فرزندان خود نیز دریغ نورزیدند. چنانچه در تلخ ترین مقطع تاریخ ، زمانی که تعدادی ازآزادی خواهان بمنظور اخذ تصامیم بخانه یکی از سر سپرده ترین مرد آزاده و آزادی خواه ، زنده یاد ملک سور گل دهسبزی حضور بهم رسانیده بودند ، وپس از انجام کار جلسه بود که فرزند کوچک ملک سورگل دهسبزی برای پدر خود اطلاع داد که شخصی میخواست به در وازه ی حویلی ما داخل شود واز من پرسید که پدرت کجاست من برایش گفتم که با مهمانان در تهکوی (زیر خانه) نشسته است ملک سورگل آزادی خواه ومتعهد فورا داس گندم دروی که بروی حویلی اش گذاشته شده بود آنرا برداشته و کام فرزند دلبند خود را پاره پاره کرد وبه این ترتیب با قبول قربانی فرزند دلبند خود درامر منافع علیای وطن و نجات جان یاران وطنپرست خود به اسطوره تبدیل شد واین درس بزرگ تاریخی وافتخار عظیم استواری وصداقت در مبارزه وپایداری دراصول را به نسل های بعدی به میراث گذاشتند .این تنها نبود بلکه هزاران وصدها هزار وطنپرست وآزادی خواه این سرزمین شیران ، با هر امکاناتی که در دست داشتند برای آزادی وطن متحدانه میرزمیدند ، از آنجمله قاسم تیلی با پاشیدن روغن ، زمین را بزیر پای دشمنان به آتش مبدل کرده بود .هاشم کاه فروش مسیر رفتار پیاده نظام دشمن را در کوچه باغ های کابل به شب سیاه مبدل گردانیده ودشمن را ره گم کرده بود . دها وصدها زن قهرمان با پرتاب آتش پاره های دست ساخت همان وقت وانداختن آب جوش از بام های منازل خود بروی دشمنان وطن قطار متجاوزین را سراسیمه ساخته بودند . پهلوان سنگ شکن با تراشیدن پارچه سنگ های نوک تیز وبران ، دشمن را سرکوب میکرد . مردان آهنگر با ساختن شمشیر کاوه وار به قلب دشمن میکوبید ومیخ های نوک تیز آهنی وفرش آن برسرراه دشمن ، متجاوزین را از پادرآوردند . مزید بر آنان چشم تجاوز گران همواره آماج سنگ پلخمان جوانان ونوجوانان وطن گردیده بود . به همین ترتیب همه غازیان وسرفرازان تاریخ وطن ما که حماسه ها آفریدند وکار نامه های زیبا وافتخار آمیز شان ثبت صفحات زرین تاریخ گردید ه است .
آنان دلاورانی بودند دلیروایثار گر که منافع علیای کشور را نسبت به خواسته های شخصی و خانوادگیء شان ترجیح داده وبا سر سپردگی بیمانند ، پیروزی های بیشماری را بدست آوردند ودر برابر دشمنان وطن چون فولاد ناب جسوروبی باک ایستادگی کردند ودلاورانه به چهره مرگ نگریستند ، خود قربانیء وطن شدند اما وطن را نجات دادند . وبقایای رهروان این راه دراز در راه آرمانهای والای خلق ستمدیده افغانستان این حرکت را افتخار مندانه ادامه دادندکه بر بنیاد آن
حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز با الهام از مبارزات آزادی خواهی ضد استعماری و ضد استبدادی که نخستین حلقات سیاسیء آن ازمبارزان همفکر، از وجود روشنفکران همسو، آزادی خواه وبقایای جنبش آزادی خواهی ومشروطه خواهی شکل گرفت ، درکمترین زمان به جنبش سرتا سری وفراگیر مبدل گردید . یگانه حزبی که در تاریخ معاصرکشورما پیشتاز جنبش آزادی خواهی وترقی خواهی مردم افغانستان بود . حزبی که مجهز با اصول وموازین حزبی سیاسی وسازمانی وملهم ازاحساس عالیء مترقی و معیار های زرین اخلاقی ورجحان منافع علیای وطنی وساز مانی ، نسبت به منافع شخصی ،علیه بی عدالتی های قومی ، قبیله یی ، سمتی ، لسانی وانواع تمایلات منفی مبارزه کرد .حزبی که هر عضو ی از اعضایش از اعتماد کامل وباور های رفیقانه برخوردار بوده است . بر پایهء این اصول اعضای حزب در مسیر مبارزات قهرمانانه شان با عبور از کوره راهای سخت وجانکاه حماسه ها آفریدند وبا قیمت جان وحیات خویش قربانی های فراوانی را متحمل گردیده تا پیروزی ورهبریت جامعه را تجربه کردند . ولی اینکه دریک جنگ نابرابر، نا عادلانه وتحمیلی که بیشترین وجه آن از سوی خارج وهمسایگان مایه میگرفت خطر فرو پاشی بر حزب سایه افگند که منجر به آوارگی اعضای آن در سرتاسر دنیا گردید .ولی حزب دموکراتیک خلق افغانستان حزب وطن تا هنوز زنده است . در وجود حزب مردم افغانستان ودر نهاد ها ، احزاب وسازمانهای همسو وبرادر، در وجود کمیته های موقت تشکیلاتی وکمیته های انسجام تشکیلاتی همسو زنده است و در دریای خروشان اندیشه ها وآرمانهای والای خلق ستمدیده افغانستان وتاریخ مبارزات مردم آزاده افغانستان ریشه دارد . کاروان ترقی خواهان کشور ما بار مسوولیت ومبارزه را بسوی اهداف بزرگ انسانی تا به حال به پیش برده است و در حال حاضر نخستین وظایف دایمی اعضای حزب وسایرترقی خواهان افغانستان را تحکیم وحدت حزبی سازمانی گروهی وجمعی تشکیل می دهد .مبرهن است که در چنین شرایط حساس وتاریخی کشورما ، مبارزه متحدانه وهمبستگی وطنپرستانه ، وحدت ملی کشور را تحکیم بخشیده وتضمین کننده منافع علیای کشورمیباشد. خوشبختانه تا جاییکه دیده میشود اکثریت قریب به اتفاق نویسنده گان محترم اعم از اندیشمندان ، سروران قلم وآگاهان امور در لابلای مقالات علمی ومضامین پر بار شان در رابطه به مسایل وحدت نظر وعمل حزبی ،سیاسی وترقی خواهانه تلاش میورزند که بر بنیاد اینگونه فعایتهای وطنخواهانه توجه عموم روشنفکران ترقی خواه به این مسءله معطوف گردیده است وشکل گیری ایتلاف های سیاسی وترقی خواهانه بشارت این خوشبختیست . باآنکه نتایج عملی این خواسته ها به تناسب مبرمیت زمان و ایجابات شرایط کنونی کشور ما نیازمند تلاش بیشتری میباشد اما دستاوردهای آن گامیست بسوی جلو که میباید آنرا تعقیب وتقویه کرد .
دوستان محترم یاد آوری از گذشته گان و ارایه یکی دومثال از تاریخ مبارزات آزادی خواهان وروز های دشوار مبارزات ح د خ ا، یاد آوری برگی از درس های بزرگ تاریخ است که متاسفانه در حال حاضرتحقق آن عملا با کاستی ها وسهل ا نگاری ها یی همراه بوده است و اگر پای رنجش در پیش نیاید بگونه مثال توجه رفقای محترم را به این موضوع معطوف میدارم که چندی قبل بتاریخ هشتم ماه نوامبر ۲۰۱۳ میلادی خبر وفات وبخاک سپاریء یکی از رفقای حزبی ، یکی از اعضای با سابقه ح د خ ا ، فعال سیاسی ،انسان وطندوست ،پرشور وآتشین ، رفیق روز های سخت ودشوارما ، در شهر هامبورگ ازطریق وسایل ممکن پخش گردید که عده کثیری از دوستان ،علاقمندان ، هواخواهان ، وحتا انسانهایی صرف با داشتن علایق هموند ی از راهای دور ونزدیک به جنازه وفاتحه خوانی مرحومی حضور بهم رسانیده بودند .ولی متاسفانه از رفقای حزبی ما البته از ساکنین آن شهر به استثنای تعداد انگشت شماری که ازشمار پنجه های یک دست اضافه نبود دیگر کسی ازرفقا حضور نداشتند . آنهم در کشوری یعنی آلمان که پر نفوس ترین اعضای حزب وترقی خواهان کشور ما در آن سکونت دارند پس قابل سوال است که اینگونه بی حضوری در مراسم بخاک سپاری رفیق جان برابر دیروز وهمسنگر امروزرا چی باید نام گذاشت ؟ آیا این گونه برخورد با کوشش های وحدت طلبانه وهمبستگی ترقی خواهانه ما مطابقت خواهد داشت ؟
ما که مدعی دعوت تمام اعضای سابق ح د خ ا حزب وطن برای وحدت حزبی هستیم و کلیه نیروهای ترقی خواه وعدالت پسندرا در یک صف واحد بسوی ایتلاف های بزرگ ترقی خواهانه فرا میخوانیم ودر سطح کل مدعی وخواستار همبستگی سراسری ملی ومترقی واتحاد وطنپرستانه وداد خواهانه ورفیقانه میباشیم ،آیا میتوان با اینگونه کمرسی ها نسبت به جنازه رفیق همرزم خودنهال مبارزه متحدانه را به ثمر رسانده وباور مردم را به خواسته های وحدت طلبانه وترقی خواهانه مان جلب کنیم.
سوال درینجاست که آیا ادامه چنین وضع ما را بکدام سمت و سو خواهد کشانید . بگزار رفیق دیروز ما در لست امروز ما نباشد بگزار اگر با ما نیست ولی از ماست .این کمینه به تمام رفقای دیروز وامروز احترامانه پیشنهاد میکنم که عزت مرده وزنده ما بدست خود ما وهمیاری مردم ماست واین پیوند ها باید تحکیم یابد، زنده یاد ببرک کارمل فقید میگفت (تمام نیروی ما بخاطررسیدن به اهداف والای انسانی در پیوند با مردم ما نهفته است ) بنا بر آن تحکیم پیوند های مردمی وتقویت وحدت ملی وحزبی در صدر وظایف وطنپرستانه ما قرار دارد . نگذارند تا درین راه کاستی هایی بوجود آید زیرا حرمت گذاشتن برفقا ی حزبی وهموطنان عزیزبخصوص در شرایط غربت ، حضور در مراسم بخاک سپاری ، غمشریکی وتسلی بخشیدن به باز ماندگان ، احوال پرسی وعیادت از مریضان ، خبر گیرایی از سالخوردگان ،ودیگر مراسم خوشیءهموطنان عزیز ودوستان محترم معیاروطنپرستی ، انساندوستی ورفاقت است که ما را در عمل نزدیک میسازد .نتنها فقط بخاطر نزدیکی بلکه بمنظور ادای رسالت وطنی وحزبیء ماست .زیراهمه بهتر میدانند که غمشریکی دراین راه دراز بیک ابراز تسلیت از راه دور وخواستن صبر جمیل وفردوس برین خلاصه نمیشود. زیرا باز مانده گان وغمگینان ، اشخاص مریض و سالخوردگان بیشتر از همه چشم براه کسانی می باشند که عملااز آنها توقع غمشریکی وهمدردی دارند . ما وظیفه داریم تا حتی المقدور به این گونه مسایل بطوریکه لازم باشد رسیدگی نماییم ورسیدگیء ما هم مهم است وهم ضروری.
فروغ هبستگی وهمیاری ما بیانگرتمدن پویا وفرهنگ اعلی تاریخ پنجهزار سالهء سرزمین زیبای ما میباشد.
با عرض حرمت عبدالو کیل کوچی
سیاسی ـ بامداد۱۳/۲ـ ۱۶۱۲
رهایی ازحاکمیت متمرکز
اکسیری است برای توسعه و برنامه ایاست برای آینده
دیدگاههای نودر مورد مدیریت دولتی
گردآورد از: دکترنجیب الله مسیر
درجریان چنددهه پسین دربسیاری ازکشورهای جهان دگرگونی های گسترده درجهت ارتقای موثریت مدیریت دولتی رونماگردیده و درواقع شکل انقلاب مدیریتی را بخودگرفته است. جستجوی رویکردهای نودرزمینه سیستم مدیریت دولتی سبب روگردانی ازگونه عنعنوی تفکراداری ورویدست شدن فرایند های خودسازماندهی وخودگردانی سیستم های اجتماعی وهمچنان ارتقای موثریت اجتماعی مدیریت دولتی، گردیده است.
دیدگاه ها وتیوری های نو درزمینه ی اداره عامه ( مدیریت دولتی ) یا new public managment ورهبری governance هرچه بیشترمعطوف به ثمربخشی بلند مدیریت دولتی، پلورالیزم سیاسی درپروسه تصمیم گیری، تفویض صلاحیت ( انتقال صلاحیت ) به رده های پایینی هیرارشی اداری، بخش کردن بیلانس شده حاکمیت، مسئولیت ها وگزارشدهی، رشدوتوسعه مشارکت شهروندان می باشد.
هرگاه مودل های مدیریت سیاسی را درشرایط جهانی شدن به بررسی بگیریم، به این باورخواهیم رسیدکه پروژه دموکراتیزه کردن مدیریت ازسوی شمارزیادی ازدانشمندان وسیاستمداران درجایگاه یک هدف برای دگرسازی نظم جهانی مطرح میشود. دانش سیاسی امروزه درپیرامون مدیریت سیاسی ریشه درآثارارسطودارد - او سیاست را با ساختمان دولت یکسان دانسته ودولت را چون مناسبات سیاسی تعریف می نماید. افلاطون دولت را حاکمیت وحاکمیت را خشونت میداند.
مدیریت دردولت های شاهی مطلقه وامپراطوری ها زاده اجبارومتکی برخشونت بوده است. درین دولت ها مبارزه کاست ها برای قدرت وانحصارحق اجبارو خشونت به زیادت جریان داشت. حل تضادهای اجتماعی – اقتصادی وسیاسی ازراه مبارزه مسلحانه بخاطرنابودی ودراسارت کشانیدن ناسازگاران به روش اساسی مدیریت سیاسی وانحصارقدرت دولتی مبدل گردیده بود.
درآموزه های سیاسی – حقوقی مدیریت سیاسی با مدیریت دولتی یک مفهوم را افاده میکرد؛ حتا گذار ایدیالوژیک بخشی بزرگ ازانسانیت ازمیفالوژی به عیسویت واسلام که دربرابربرخی ازپرسش هایی مانند برابری – نابرابری، حقوق وآزادی ها پاسخ ارایه کرد ولی دربرخورد باخشونت دولتی بحیث یگانه شیوه مدیریت سیاسی تغییر وارد نکرد.
همانگونه که افلاطون گفته است: " هرحاکمیت به نفع خود قوانین وضع میکند- دموکرات ها قانون دموکراتیک ومستبدین وخودکامگان – قوانین ظالمانه واستبدادی؛ سپس آنهارا برای فرمانبران عادلانه میخواند. این همان چیزی است که به نفع حاکمیت هابوده وآنهاییکه این قوانین رانقض میکنند، محکوم به جزا میشوند که گویا قانون شکنی نموده اند وعدالت را زیرپا کرده اند".
کلیسای عیسویت به همین گونه برخوردکرد و با پیروی از آموزه های دینی که ازهمان آغاز برخاسته ازباور ها ومعتقدات بوده با وضع قوانین واحکام خود، دیگربه دنبال اشکال نوی مدیریت سیاسی نگشت و" تفتیش مقدس" را درجایگاه مدیریت دولتی دنبال کرد.
انکشاف روند سکولاریزاسیون از یکسو و ازسوی دیگر میثاق بزرگ بریتانیا بحیث آغازتقسیم قدرت یا تفکیک قوا ( حکومت، پارلمان و قضا) در ساختار قدرت دولتی، کنترول قانونی ( برمبنای قانون اساسی ) برحاکمیت پادشاه واصول معاصرمدیریت دموکراتیک ودادگستری که توام با محدودسازی شدید حاکمیت پادشاه وتضمین حقوق وآزادی های پارلمان بود، اساس شاهی مشروطه انگلستان را گذاشت و بحیث آغاز چرخش درشناخت ودرک ازمدیریت سیاسی بازشناختی میگردد.
مدیریت سیاسی روند روبه رشد جامعۀ اروپائی را شکل داد و بربنیاد درک جدید ازمدیریت سیاسی بودکه، حقوق وآزادی های انسان، در میکانیسم خودگردانی شهروندی تبارزکرد. خودگردانی اجتماعی – سیاسی شهروندان به مرورزمان بحیث گونه ی برابرحقوق مدیریت سیاسی درکنارمدیریت دولتی پدیدارگردید. پایه ای ترین مسئله در رشد و توسعه ی سیاسی غرب، گذار مرتبه دار تحولات سیاسی بر بنیاد توسعۀ نظام شهروندی بود.
درحال حاضر هیچ کس دررابطه به وظایف اداری ( مدیریت ورهبری ) وتنظیم کننده احزاب سیاسی، اتحادیه ها و... درسیستم اجتماعی شک وتردیدی ندارد. سه سده درکاربود که درتئوری وپراتیک سیاسی چنین برخورد نسبت به درک ازمدیریت سیاسی نهادینه و ته نشین گردد؛ تنها درسده بیست باپشت سرگذاشتن وتحمل دوجنگ جهانی به این نتیجه رسیدندکه، تمام تاریخ بشریت بیانگر جنگ ها ودرگیری هایی است که بنیاد آنرا روش های اجبار وخشونت درمدیریت دولتی ومدیریت سیاسی تشکیل میدهد.
سیاست و مدیریت دولتی بزرگترین دست آوردهای نظام سرمایه داری در اروپا در سه سدۀ پسین اند. مدیریت سیاسی دولت همان مفهوم مردمی ساختن اداره در مشروعیت دادن به گردش قدرت اجتماعی است. سیاست و مدیریت دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت مردم در جامعه است که بدون آنها بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد. سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا میگردد.
سیاست دولتی چیست؟
بی آنکه به ماهیت مدیریتی دولت ها توجه داشته باشیم؛ سیاست دولتی بر مدیریت آن تقدم می یابد، هر دولت اگر خوب و بدش بگذریم، سیاست مشخصی را در پیش روی خویش می گذارد. سیاست دولتی هم در مبنا و معنا و هم در درک و اجرا؛ کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب و تطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعه جامعه با جلب مشارکت همه جانبه شهروندان، نهادها و ساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد. سیاست در هردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی می باشد. تصامیم حاکمیت سیاسی زمانی ازبالقوه به بالفعل تبدیل می شودکه ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه و روش تحقق و پیاده سازی تصامیم دولتی – سیاسی میباشد.
مدیریت سیاسی چیست؟
مدیریت سیاسی سیستم پیچیده مناسبات متقابل میان دولت و مردم در جامعه است. دیدگاه دانشمندان وتئوریسن ها درپیرامون این مفهوم، ساختارنهادهای آن، و همچنان میکانیزم های مدیریت سیاسی اِستایی نداشته و ته نشین نبوده است. درهردوره ای اززندگی انسانها تئوری نهادها ومیکانیزم های مدیریت سیاسی رشدنموده وتوسعه یافته است. اگردرباره نهادهاسخن بزنیم، باید بگوییم که درآغاز مدیریت دولتی با مدیریت سیاسی یکسان بوده ولی امروزه میان این دومفهوم رابطه رفت وبازگشت برپاشده است. این رابطه به گونه خودآگاهی اجتماعی وهمچنان دروجود نهادهای وسطی مانند خودگردانی محلی پدیدارشده و میکانیزم ها ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع تحول پذیرفته اند.
دولت حق شهروندان را برای ایجاد سازمان ها ی سیاسی و مشارکت شان را درروند مدیریت به رسمیت می شناسد. تشکل سیاسی شهروندان درواقع همان رابطه بازگشتی درمدیریت بوده ودرجایگاه یک نهاد برابربا مدیریت دولتی قرارمیگیرد. بدین ترتیب نهاد های مدیریت دولتی – تشکل سیاسی شهروندی(مدیریت سیاسی) ونهاد وسطی خودگردانی محلی درروند سیاسی معاصر پدیدارمیشود.
از آنچه در بالا گفته آمدیم، چنین برمی آیدکه سازوکاراجتماعی روانی( اقناع ) به جای اجبار ووادار سازی ( خشونت ) بحیث میکانیزم اساسی مدیریت سیاسی پذیرفته میشود؛ شهروندان این امکان را بدست میاورند که درروند سیاسی مشارکت ورزند. درواقع جامعه دموکراتیزه میشود. حق انتخابات همگانی برسمیت شناخته میشود. احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی درمیدان سیاست به چهره های مستقل مدیریت تبدیل میشوند.
بدین ترتیب درآستانه سده بیست و یک، مدیریت سیاسی تناسبی میان مدیریت دولتی وخودگردانی های شهروندی و محلی که متکی به اصول و میکانیزم دموکراتیک می باشند، شناخته شده ودرک گردیده است.
خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی برمبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و میثاق ۱۹۸۵ کشورهای اروپایی درزمینه مدیریت دولتی وحقوق منطقوی شهروندان، اساسات فهم هرساختار دموکراتیک را تشکیل میدهد.
خودگردانی محلی مانند بیشترینه مفاهیم درعلوم اجتماعی دارای بیان دقیق و یگانه ی علمی نبوده وازجانب نویسندگان ومولفان برداشت های گوناگون نسبت به این مفهوم وجود دارد. درانگلستان درقرن هفده میلادی تاحدودی توضیحات گسترده ای درین باره ((selfgovernment ارایه گردیده ودرسده بیست درجرمنی بکاربرده شده است. دلچسپ است که درفرانسه چنین واژه ی وجود ندارد. درین کشوردرعوض ازمفهوم (decentralistion) یا (pouvoir municipal) کارگرفته میشود.
ماده سوم اعلامیه اروپایی پیرامون خود گردانی محلی چنین توضیح می داردکه، ارگان های خود گردانمحلی حق دارند ومی توانند که درزمینه بخش چشمگیر امورعامه بربنیاد قوانین و مقررات، لوایح وضع کنند وآزادانه وبا قبول مسئولیت به نفع مردم محل این بخش را مدیریت نمایند.
خودگردانی محلی درحقیقت سازماندهی کارشهروندان برای قبول مسئولیت و حل مستقلانه ی مسایل مربوط به محل بادرنظرداشت ویژه گی های مردم محل( به شمول ویژه گی های قومی ) ومنافع آنان، برطبق قوانین نافذ کشورمی باشد.ازتعریفی که دراعلامیه اروپایی پیرا مون این مفهوم ارایه گردیده برمی آید که خودگردانی محلی به مثابه ی حق وتوانایی مردم محل درنظرگرفته شده و بحیث یک انستیتوت جامعه شهروندی درمدیریت وتصمیم گیری درعرصه های منحصربه دولت سهم ارزنده دارد.
خودگردانی های محلی ورهایی ازحاکمیت متمرکز
درشرایطی که رفورم های اجتماعی واقتصادی روز تاروز گستره ی جدیدی پیدا می نمایند، نقش خودگردانی های محلی به مثابه ی عامل برپایی جامعه مدنی بالا می گیرد. همین اکنون خیلی طبیعی به نظر می خورد که جامعه ی ما درمبارزه با پرابلم ها ومشکلاتی که دربرابرش قراردارند پیروز نخواهد بود تا اینکه خود گردانی های محلی برپانشوند. چون رشد این ساختارها دررابطه به حل مسایل مربوط به سازماندهی مدیریت منطقوی اهمیت زیاد عملی دارد.
خود گردانی های محلی یکی از سازمایه های بنیادین قانون اساسی کشورهای دارای نظام دموکراسی است. این ارگان ها همان شاخه ی اختصاصی قدرت اند که ازیک جانب درامرتحقق اراده دولت می کوشند وازجانبی دیگرخواست های مردم را هرچه کاملتردرنظرمی گیرند. ارگان های خود گردان محلی، قدرت دولتی را استحکام می بخشند وآنرا انعطاف پذیرتر ومؤثرترمیسازند؛ مردم بیشتر به حاکمیت دسترسی پیدا کرده ونسبت به سایرارگان ها با توانمندی زیاد ازامکانات ومنابع بخاطر برآورده شدن نیارمندی ها وخواست های خویش بهره می گیرد.
خودگردانی های محلی به امرتشکل خودآگاهی شهروندی مساعدت می رسانند. خودگردانی های محلی احساس عشق را نسبت به زادگاه درانسان ها تربیت کرده، ازسنن فرهنگی حراست نموده و مردم را ازلحاظ معنوی همبسته می سازند. رشد نیروی اندیشه و دانش، تجربه و مهارت در امر مدیریت در سطح نهاد های خود گردانی محلی، مرکزگرائی و انحصار تمرکز برای امتیازات علمی و فنی را نیز آهسته و پیوسته بر می دارد.
ساختار، کارکرد و شیوه های کارخودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مظهرحاکمیت مردم و ساختارهایی اندکه مردم را برای حل مسایل محلی به گونه آزاد ومستقل وبا قبول مسئولیت یاری میرسانند. خودگردانی های محلی درشهرها، نواحی، قریه ها، و سایرمحلات برپامی شوند. بنیادحقوقی خودگردانی محلی را قانون اساسی و سایرقوانین و مقررات کشوردرین زمینه می سازند.
بنیاداقتصادی خودگردانی های محلی را منابع طبیعی( زمین، منابع زیرزمینی، آب، جنگلات و دنیای حیوانات ونباتات)، جایدادهای منقول وغیرمنقول که شامل ملکیت خودگردانی ها می باشند، بودجه محلی، جایداد های دولتی که دراختیارخودگردانی های محلی برای اجرای برخی از وظایف دولتی قرارداده می شوند، و سایرجایدادهای که منبع عواید برای خودگردانی ها می باشند، تشکیل می دهد.
اتکای مالی خودگردانی های محلی را و جوه بودجه محلی، فوندهای بودجوی و اسعاری، و جوهیکه بخاطر جبران مصارف اضافی ایکه درنتیجه تصامیم اتخاذشده ازجانب ارگان های دولتی ایجاب می نماید، کریدت ها و سبسایدی های که ازارگان های دولتی بدست می آیند، می سازند.
ارزش خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مساهلۀ بسیاری در انکشاف متوازن ملی، بر رخ رویدادهای پیشرو روزگار این نهاد ها خواهندکشید. برهمین پایه میتوان موارد زیرین را در نتیجۀ تجربه ی ساختار های خود گردان محلی چشم براه بود.
· خود مختاری(رهایی ازمرکزیت درمدیریت سیاسی)،
· استحکام دموکراسی وبه ویژه ازپایین ودرمحلات (مشارکت شهروندان)،
· دفاع ازحقوق وآزادی های انسان (ازطریق سیستم کنترول عمودی وتوازن)
· ارتقای موثریت کارارگان های حاکمیت درمحلات ازبرکت انتقال صلاحیت ها به محلات (نزدیک شدن حاکمیت به مردم).
· ارتقای کیفیت خدمات شهری.
· ارتقای رشد اقتصادی واجتماعی.
دولت وظایف خود دررابطه به عرضه خدمات برای مردم را بدوش سازمان های غیردولتی می گذارد و برای خودصرف وظیفه کنترول وپی ریزی پالیسی و استراتیژی عمومی را نگه می دارد.
رهایی ازمدیریت متمرکز
منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز- انتقال صلاحیت ها ومسوولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین مدیریت و به ساختارهای غیردولتی می باشد. درین صورت روند تصمیم گیری درمورد مسایل مهم اجتماعی وکنترول براجرای تصامیم گرفته شده هرچه بیشتر به مردم نزدیک می شود. دانشمندان انگیزه های مرکزگریزی را درمدیریت به گونه ای که درپایین بیان میگردد، برمی شمرند:
· دگرگونی های سیاسی ایکه براساس آن به جماعت های محلی این حق را قایل شدندکه خواست های خود را مطرح و برای تحقق آن پافشاری و رای زنی نمایند.
· دگرگونی های فن آوری و همگرایی جهانی که تصور دربارة مرز میان گردانندگی( مدیریت دولتی ) وخودگردانی ( مدیریت سیاسی محلات ) را دگرگونه ساخته اند.
· دشواری های سیستم متمرکز مدیریت و ضرورت مشارکت حکومات منطقوی و محلی در پروسه های سیاسی و اقتصادی و ازجمله انگیزه های رهایی ازتمرکز گرایی و مدیریت متمرکز.
تمرکززدایی مدیریت بیرون ازدولت وجودندارد. رهایی ازتمرکزبه ابتکارحاکمیت وتحت کنترول حکومت مرکزی صورت میگرد.
دانشمندان چندین گونه ی تمرکز زدایی را برجسته میسازند:
تمرکز زدایی اداری:
ـ درین حالت حاکمیت محلی گزارشده دربرابرحاکمیت مرکزی میباشد.
تمرکززدایی سیاسی:
ـ درین حالت حاکمیت محلی از لحاظ تئوری ازدولت آزاد میباشد و دارای صلاحیت ها ومسئولیت میباشد.
تمرکززدایی بودجوی:
ـ این گونه ی تمرکز زدایی با انتقال منابع ای که برای تحقق صلاحیت ومسئولیت انقال داده شده لازم میباشد.
تمرکززدایی مارکیتی:
ـ رهایی بازار از تمرکز، درین حالت وظایف نهادهای دولتی به شمول پلانگذاری واداره به سکتور خصوصی (شرکت ها وتصدی ها) سپرده میشود.
تمرکززدایی موثر بدون خودگردانی واقعی رده های پایینی حاکمیت وهمچنان موجودیت دموکراسی بحیث شیوه پیاده سازی حاکمیت ممکن نخواهد بود. تمرکززدایی بستری است مناسب برای پرورش سیاست، مدیریت و سیاست مداران نو، مدیران وکارمندان دولتی و همچنان کاهش هزینه های مدیرت.
پرسش های اساسی
دولتهای این سرزمین دست کم در یک سدۀ پسین، چه شاهی مطلقه، چه مشروطه شاهی و چه جمهوری به اشکال و نامهای گوناگون، همه دارای نوعی ساختارغیر متمرکز ( با تفکیک زونها یا نائب الحکومه ها، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ها ) بودند. این گونه تفکیک نه این که صلاحیت و اختیاری را بر نمی تافت، بلکه ساختار تمرکز اداری را تکثیر نموده ولی در نحوۀ اجرا هیچگونه اثر سازنده یی نداشته است. دولتهای پیشین این سرزمین اعم از اشکال گوناگون مطلقه و مشروطه، جمهوری و ... همه توتالیتر، اونیتار، استبدادی و وابسته غیر ملی بوده اند. ساختار دولت های سنتی تر ما در یک هزار سال اخیر هم با نوعی مرکزیت رهبری ولی غیر متمرکز شدن وابستگان قلمرو اقتدار را پذیرفته اند.
دولت اونیتار ناب وجود ندارد، هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند. تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها، ولی نه برای حاکمیت های محلی، می تواند بیانگر بهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نبوده و یا نام آن تمرکززدایی نمی باشد.
در فلسفۀ و جودی خود گردانیها، درواقع حاکمیت متمرکز به وسیلۀ نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق و محلات پیاده می شود. درحالی که منظورازرهایی ازحاکمیت متمرکز انتقال حاکمیت ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به محلات ) با توجه به تفکیک نهاد های خصوصی از دولت می باشد، زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی و نمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند.
اشکال غیر متمرکز:
نظامهای غیر متمرکز دارای ساختار های گوناگون بوده، در اشکال متفاوت قابل اجرا می باشند. در نظامهای غیر متمرکز اصل این است که، آیا این ساختار ها ی گوناگون در ماهیت نیز دموکراتیک و در محتوا مؤثریت مدیریتی را بر می تابند یاخیر؟ تفاوت عمده میان سیستم فدرال وسیستم نامتمرکز درمقام و میزان خودمختاری حاکمیت ها می باشد. واحد های دولت فدرال دارای خودمختاری معینی می باشد که قانون اساسی آنراتضمین می کند. ولی ارگان حاکمیت نامتمرکزیا آزاد ازمرکز ( نهاد ها و شوراهای دولتی محلی منتخب مردم ) ویژه گی خاص داشته ودارای خودمختاری تقنینی نمی باشند. ایالات دولت فدرال تحت کنترول حاکمیت مرکزی نمی باشد، درحالیکه خودگردانی محلی با بدست آوردن صلاحیت ها ازمرکزتحت کنترول دولت درآورده می شوند.
زمان آن فرارسیده است، بدانیم وبفهمیم که تااین حدمتمرکزبودن حاکمیت ومدیریت مانع بزرگی دربرابر همه گامهای نیکی میباشد که میتوانند برداشته شوند؛ هرقدر یک رهبربا تحرک باشد وهرقدرهم سریع به رویداد ها واکنش نشان بدهد، بازهم نمی تواند که ابتکار ملیون ها انسان را تعویض نماید.
تنها تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت دولتی میان دستگاه مرکزی در مرکز و شوراهای ولایتی و محلی در ولایات می تواند تشنجات ودرگیری ها را درجامعه کاهش بدهد و ازمسابقات قدرت طلبی جلوگیری نماید. دیر و یا زود ما به این اصل معتقد خواهیم شد که صلاحیت و اقتدار زیادی برای مدیریت حوزه ولایات داده شود. تاریخ مدیریت درکشور و تمایلات جهانی درزمینه عدم تمرکز حاکمیت گواه این مدعاست.
مودل آرمانی یا ایدیال خودمختاری مدیریت محلی درواقع سیستمی است که اداره درسطح افقی انجام بپذیرد، این بدان معنی است که حاکمیت منطقوی دارای صلاحیت های اختصاصی خویش می باشدکه خارج ازدایره ی و ظایف و صلاحیت ارگان بالایی مدیریت دولتی می باشد.
درچنین سیستم مدیریت، کنترول ازکارحاکمیت محلی نه ازجانب ارگانهای بالایی دولتی بلکه ازطرف مردم یا ازطریق راه اندازی همه پرسی ها، انتخابات و سایرمولفه های دموکراسی و یا ازراه انتخاب آزاد ومستقیم ارگانها ومسئولین امورانجام می پذیرد. درین صورت ارگان های مرکزی حاکمیت ویاقوه اجراییه که مشتمل بر وزارت ها وادارات مرکزی می باشند، درحقیقت نقش متودیک، تحلیلی وسنجشی داشته وفیصله های آنها برای ساختار های پایینی ماهیت مشورتی را دارا خواهد بود.
قابل یادآوری دانسته می شودکه درهیچ گوشه ی جهان تنها مدیریت افقی بدون مقامات بالایی وجود ندارد، دربرخی ازموارد کارارگان های منطقوی وشهرداری هاازجانب وزارت ها وادارات مرکزی به گونه ی غیرمستقیم ازراه تمویل کلی یا نسبی برنامه های مختلف ملی تنظیم میگردد. بودجه ابزار اساسی دولت درزمینه تحقق وظایف دولتی وراهکارهای شامل مشی و سیاست دولتی می باشد. ازهمین لحاظ است که انتخاب مودل مناسب برای پی ریزی مناسبات بودجوی ازاهمیت ویژه برخوردار میباشد.
برخی ازسیاستمداران و منجمله کسانی که امروز درقدرت اند چنین فکرمیکنندکه عدم تمرکز تهدید جدی برای تمامیت ارضی کشوراست. توضیح کجمدار ویا کج اندیشانه درباب مفهوم ساختارمنطقوی دولت برای آنهایی که گرایشات خود را به قدرت مطلق وتمام پنهان نمی کنند درحقیقت زیرشعاراستحکام و حدت و تمامیت ارضی کشورتلاشی برای حفظ سیستم متمرکز مدیریت منطقوی است.
آنها شهروندان رازیر فشارروانی قرارمیدهند ودهشت افگنی میکنند وکسانی راکه بخاطر ساختارمنطقوی کیفیتن نوین حاکمیت تلاش می ورزند به تجزیه طلبی وسپاراتیزم متهم میسازند؛ این درحالی است که هیچ گونه توضیحی درباره مفهوم عدم تمرکز ومحتوی آن ارایه نمی کنند.
وضع سیاسی کشور، فرصتی را پیش آورده است که می تواند بسود آرزوهای فردا تغییرنماید؛ مشروط براینکه جامعه بتواند ازگفتارهای بی محتوا و بحث های بی مورد بگذرد و به مشخصات ذاتی ساختمان دولت توجه نماید. به این اندیشه شودکه دولت سازی چیست وچگونه میتوان آن راساخت؟
فکرمیشود زمان آن فرا رسیده است وبی جا نخواهد بودکه درمورد اساسات دولت سازی وتجاربی که پیرامون این موضوع وجود دارد گفتارآغازشود. برای این منظور بایدکمی بدور ازو سوسه های روزمره و به طورمشخص پیرامون پرسش های ساده یی از نوع آتی توجه شود:
· چرا انسان ها به دولت نیازدارند؟
· انسان ها چگونه می توانند زندگی باهمی خود را سازمان بدهند؟ این کار را درگذشته چگونه سازمان داده اند ودرحال حاضرچگونه انجام می دهند؟
· آیا نوع دولت ها وابسته به طرز تفکر انسان ها می باشد یا نه؟
· کدام نوع نظام شایسته مردم افغانستان است؟
شاید هم چنین به نظربرسد که همه ی این پرسش ها ضیاع وقت باشد، زیرا همگان میدانند که درپس پاسخ به این پرسش ها چه چیزهایی نهفته است. بلی میتوان گفت که واقعا چنین به نظر میرسد ولی واقعیت آنست که مردم بی باورشده اند...!
دربحث های فلسفی گفته میشدکه، بحران وقتی آغاز میگرددکه، کهنه می میرد و نو از تولد پرهیزمینماید. درکشورما چنان وضعی حکمفرما است که مردم دیگرنه به برگزیده ِ آسمان ها باوردارند ونه آگاهی حقوقی شان درسطحی است که حاکمیت قانون را برپا کنند. بنیاد تراژیدی مردم هم نهفته درهمین اصل است.
راه بیرون رفت ازچنین وضع خطرناک صرف با تلاش های ویژه میسرخواهد بود. بیشترینه تجارب دولت های رشدیافته نشان میدهدکه ساختمان دولتهای مدرن پیامد موضعگیری قاطع مردم آنها درجهت نورم های حقوقی بوده است. مردمی که توانستند این موضعگیری را درعمل تطبیق نماید موفق به ایجاددولت های حقوق بنیاد برمبنای قانون اساسی یا به بیان دیگرمتکی برپیمان نامه ی شهروندان درمورد حقوق وآزادی های شان، شده اند.
نخست ازهمه این بدان معنی است که درجامعه این شعورمسلط میگرددکه انسانها برابربه دنیا آمده اند وهیچ فردی حقوق بیشترنسبت به دیگری ندارد؛ درین صورت پیمان می بندند ومسئولیت می پذیرندکه به این حق مساوی و برابری درزندگی اجتماعی احترام بگذارند. فهرست وتعریف حقوق یادشده را براساس خواست اعضای جامعه ترتیب می نمایند ورعایت آن را برای همگان حتمی می سازند.
هرگاه چنین موافقتی بوجود بیایدکه آنرا به تحقیق میتوان توافق شهروندی نامید، آنگاه مردم می توانندباهم درمورد سامان بخشیدن زندگی مشترک طوری اقدام نمایند که هیچ کسی نتواند حقوق یادشده آنها را پامال کند.
آنچه درعمل می گذرد آنست که درین قرارداد ( قانون اساسی) نورم های مدیریت ورهبری جامعه واصول تحقق وپیاده کردن این نورم ها درج میگردد و ساز و کار هایی که جلو نقض این نورم هارا بگیرد، تا سرحد تعیین مجازات برای نقض کنندگان مشخص میشود، همچنان میکانیزم تحقق نورم های قانون اساسی، تشکیل وانتخاب ارگان های حاکمیت در نظرگرفته میشود. دولتی که براساس چنین طرز کاربوجود می اید، بنام دولت برخاسته از قانون اساسی ( دولت قانون نهاد ) یاد میشود.
هرگاه یک جامعه براساس نظمی برخاسته ازقانون اساسی (پیمان اجتماعی)، امکانات برابر درکارقانون گذاری، انتخابی بودن سیستم حاکمیت وارگان های سه گانه دولت، اصل اکثریت وحق کنترول مردم براجراات حاکمیت،دولتی را پی ریزی کنند وسازمان بدهند، درآنصورت میتوان گفت که درجامعه آگاهی حقوقی وجود دارد.
درچنین جامعه ساختمان دولت برخاسته ازقانون اساسی به حقیقت تبدیل میشود. در واژگان سیاسی مفاهیمی چون حق، قانون وانتخابات به مثابه میکانیزم تشکیل دولت بوجودمیآید. چنین دولت بنام دولت حقوق بنیادیادمیشود؛ درقلمروایندولت پیرامون همه چیز ازقبل برطبق نظم پذیرفته شده قرارمی گذارند؛ هرآنچه به موافقت میرسد حیثیت قانون را کمایی میکند.مقامی بالاترازقانون نمی باشد. هرچه بیرون از دایره قانون است، کار شخصی اعضای جامعه میباشد.
دیدگاه ـ بامداد ۱/ ۱۳ـ ۱۳۱۲
رهایی ازحاکمیت متمرکز
اکسیری است برای توسعه و برنامه ایاست برای آینده
دیدگاههای نودر مورد مدیریت دولتی
گردآورد از: دکترنجیب الله مسیر
درجریان چنددهه پسین دربسیاری ازکشورهای جهان دگرگونی های گسترده درجهت ارتقای موثریت مدیریت دولتی رونماگردیده و درواقع شکل انقلاب مدیریتی را بخودگرفته است. جستجوی رویکردهای نودرزمینه سیستم مدیریت دولتی سبب روگردانی ازگونه عنعنوی تفکراداری ورویدست شدن فرایند های خودسازماندهی وخودگردانی سیستم های اجتماعی وهمچنان ارتقای موثریت اجتماعی مدیریت دولتی، گردیده است.
دیدگاه ها وتیوری های نو درزمینه ی اداره عامه( مدیریت دولتی ) یا new public managment ورهبری governance هرچه بیشترمعطوف به ثمربخشی بلند مدیریت دولتی، پلورالیزم سیاسی درپروسه تصمیم گیری، تفویض صلاحیت ( انتقال صلاحیت ) به رده های پایینی هیرارشی اداری، بخش کردن بیلانس شده حاکمیت، مسئولیت ها وگزارشدهی، رشدوتوسعه مشارکت شهروندان می باشد.
هرگاه مودل های مدیریت سیاسی را درشرایط جهانی شدن به بررسی بگیریم، به این باورخواهیم رسیدکه پروژه دموکراتیزه کردن مدیریت ازسوی شمارزیادی ازدانشمندان وسیاستمداران درجایگاه یک هدف برای دگرسازی نظم جهانی مطرح میشود. دانش سیاسی امروزه درپیرامون مدیریت سیاسی ریشه درآثارارسطودارد - او سیاست را با ساختمان دولت یکسان دانسته ودولت را چون مناسبات سیاسی تعریف می نماید. افلاطون دولت را حاکمیت وحاکمیت را خشونت میداند.
مدیریت دردولت های شاهی مطلقه وامپراطوری ها زاده اجبارومتکی برخشونت بوده است. درین دولت ها مبارزه کاست ها برای قدرت وانحصارحق اجبارو خشونت به زیادت جریان داشت. حل تضادهای اجتماعی – اقتصادی وسیاسی ازراه مبارزه مسلحانه بخاطرنابودی ودراسارت کشانیدن ناسازگاران به روش اساسی مدیریت سیاسی وانحصارقدرت دولتی مبدل گردیده بود.
درآموزه های سیاسی – حقوقی مدیریت سیاسی با مدیریت دولتی یک مفهوم را افاده میکرد؛ حتا گذار ایدیالوژیک بخشی بزرگ ازانسانیت ازمیفالوژی به عیسویت واسلام که دربرابربرخی ازپرسش هایی مانند برابری – نابرابری، حقوق وآزادی ها پاسخ ارایه کرد ولی دربرخورد باخشونت دولتی بحیث یگانه شیوه مدیریت سیاسی تغییر وارد نکرد.
همانگونه که افلاطون گفته است: " هرحاکمیت به نفع خود قوانین وضع میکند- دموکرات ها قانون دموکراتیک ومستبدین وخودکامگان – قوانین ظالمانه واستبدادی؛ سپس آنهارا برای فرمانبران عادلانه میخواند. این همان چیزی است که به نفع حاکمیت هابوده وآنهاییکه این قوانین رانقض میکنند، محکوم به جزا میشوند که گویا قانون شکنی نموده اند وعدالت را زیرپا کرده اند".
کلیسای عیسویت به همین گونه برخوردکرد و با پیروی از آموزه های دینی که ازهمان آغاز برخاسته ازباور ها ومعتقدات بوده با وضع قوانین واحکام خود، دیگربه دنبال اشکال نوی مدیریت سیاسی نگشت و" تفتیش مقدس" را درجایگاه مدیریت دولتی دنبال کرد.
انکشاف روند سکولاریزاسیون از یکسو و ازسوی دیگر میثاق بزرگ بریتانیا بحیث آغازتقسیم قدرت یا تفکیک قوا ( حکومت، پارلمان و قضا) در ساختار قدرت دولتی، کنترول قانونی ( برمبنای قانون اساسی ) برحاکمیت پادشاه واصول معاصرمدیریت دموکراتیک ودادگستری که توام با محدودسازی شدید حاکمیت پادشاه وتضمین حقوق وآزادی های پارلمان بود، اساس شاهی مشروطه انگلستان را گذاشت و بحیث آغاز چرخش درشناخت ودرک ازمدیریت سیاسی بازشناختی میگردد.
مدیریت سیاسی روند روبه رشد جامعۀ اروپائی را شکل داد و بربنیاد درک جدید ازمدیریت سیاسی بودکه، حقوق وآزادی های انسان، در میکانیسم خودگردانی شهروندی تبارزکرد. خودگردانی اجتماعی – سیاسی شهروندان به مرورزمان بحیث گونه ی برابرحقوق مدیریت سیاسی درکنارمدیریت دولتی پدیدارگردید. پایه ای ترین مسئله در رشد و توسعه ی سیاسی غرب، گذار مرتبه دار تحولات سیاسی بر بنیاد توسعۀ نظام شهروندی بود.
درحال حاضر هیچ کس دررابطه به وظایف اداری ( مدیریت ورهبری ) وتنظیم کننده احزاب سیاسی، اتحادیه ها و... درسیستم اجتماعی شک وتردیدی ندارد. سه سده درکاربود که درتئوری وپراتیک سیاسی چنین برخورد نسبت به درک ازمدیریت سیاسی نهادینه و ته نشین گردد؛ تنها درسده بیست باپشت سرگذاشتن وتحمل دوجنگ جهانی به این نتیجه رسیدندکه، تمام تاریخ بشریت بیانگر جنگ ها ودرگیری هایی است که بنیاد آنرا روش های اجبار وخشونت درمدیریت دولتی ومدیریت سیاسی تشکیل میدهد.
سیاست و مدیریت دولتی بزرگترین دست آوردهای نظام سرمایه داری در اروپا در سه سدۀ پسین اند. مدیریت سیاسی دولت همان مفهوم مردمی ساختن اداره در مشروعیت دادن به گردش قدرت اجتماعی است. سیاست و مدیریت دوسازمایه روند پیاده سازی حاکمیت مردم در جامعه است که بدون آنها بازآفرینی مؤلفه های سیستم سیاسی متصورنمی باشد. سیاست مناسباتی است که بین افراد وگروه ها برای رسیدن به فرمانروایی وحکمرانی برپا میگردد.
سیاست دولتی چیست؟
بی آنکه به ماهیت مدیریتی دولت ها توجه داشته باشیم؛ سیاست دولتی بر مدیریت آن تقدم می یابد، هر دولت اگر خوب و بدش بگذریم، سیاست مشخصی را در پیش روی خویش می گذارد. سیاست دولتی هم در مبنا و معنا و هم در درک و اجرا؛ کارکرد هدفمند چهره ها، نهادها وحاملین حاکمیت دولتی درزمینه طرح، ترتیب و تطبیق برنامه های راهبردی برای رشد دولت وتوسعه جامعه با جلب مشارکت همه جانبه شهروندان، نهادها و ساختارهای پی ریزی شده ازسوی آنها می باشد. سیاست در هردولتی که باشد، پیش ازهمه، یک تفکرترتیب شده ی راهبردی درمورد توسعه اجتماعی می باشد. تصامیم حاکمیت سیاسی زمانی ازبالقوه به بالفعل تبدیل می شودکه ازکارگاه مدیریت دولتی بگذرد، مدیریت دولتی شکل، شیوه و روش تحقق و پیاده سازی تصامیم دولتی – سیاسی میباشد.
مدیریت سیاسی چیست؟
مدیریت سیاسی سیستم پیچیده مناسبات متقابل میان دولت و مردم در جامعه است. دیدگاه دانشمندان وتئوریسن ها درپیرامون این مفهوم، ساختارنهادهای آن، و همچنان میکانیزم های مدیریت سیاسی اِستایی نداشته و ته نشین نبوده است. درهردوره ای اززندگی انسانها تئوری نهادها ومیکانیزم های مدیریت سیاسی رشدنموده وتوسعه یافته است. اگردرباره نهادهاسخن بزنیم، باید بگوییم که درآغاز مدیریت دولتی با مدیریت سیاسی یکسان بوده ولی امروزه میان این دومفهوم رابطه رفت وبازگشت برپاشده است. این رابطه به گونه خودآگاهی اجتماعی وهمچنان دروجود نهادهای وسطی مانند خودگردانی محلی پدیدارشده و میکانیزم ها ازاجباربه اجماع وازخشونت به اقناع تحول پذیرفته اند.
دولت حق شهروندان را برای ایجاد سازمان ها ی سیاسی و مشارکت شان را درروند مدیریت به رسمیت می شناسد. تشکل سیاسی شهروندان درواقع همان رابطه بازگشتی درمدیریت بوده ودرجایگاه یک نهاد برابربا مدیریت دولتی قرارمیگیرد. بدین ترتیب نهاد های مدیریت دولتی – تشکل سیاسی شهروندی(مدیریت سیاسی) ونهاد وسطی خودگردانی محلی درروند سیاسی معاصر پدیدارمیشود.
از آنچه در بالا گفته آمدیم، چنین برمی آیدکه سازوکاراجتماعی روانی( اقناع ) به جای اجبار ووادار سازی ( خشونت ) بحیث میکانیزم اساسی مدیریت سیاسی پذیرفته میشود؛ شهروندان این امکان را بدست میاورند که درروند سیاسی مشارکت ورزند. درواقع جامعه دموکراتیزه میشود. حق انتخابات همگانی برسمیت شناخته میشود. احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی درمیدان سیاست به چهره های مستقل مدیریت تبدیل میشوند.
بدین ترتیب درآستانه سده بیست و یک، مدیریت سیاسی تناسبی میان مدیریت دولتی وخودگردانی های شهروندی و محلی که متکی به اصول و میکانیزم دموکراتیک می باشند، شناخته شده ودرک گردیده است.
خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی برمبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ و میثاق ۱۹۸۵ کشورهای اروپایی درزمینه مدیریت دولتی وحقوق منطقوی شهروندان، اساسات فهم هرساختار دموکراتیک را تشکیل میدهد.
خودگردانی محلی مانند بیشترینه مفاهیم درعلوم اجتماعی دارای بیان دقیق و یگانه ی علمی نبوده وازجانب نویسندگان ومولفان برداشت های گوناگون نسبت به این مفهوم وجود دارد. درانگلستان درقرن هفده میلادی تاحدودی توضیحات گسترده ای درین باره ((selfgovernment ارایه گردیده ودرسده بیست درجرمنی بکاربرده شده است. دلچسپ است که درفرانسه چنین واژه ی وجود ندارد. درین کشوردرعوض ازمفهوم (decentralistion) یا (pouvoir municipal) کارگرفته میشود.
ماده سوم اعلامیه اروپایی پیرامون خود گردانی محلی چنین توضیح می داردکه، ارگان های خود گردانمحلی حق دارند ومی توانند که درزمینه بخش چشمگیر امورعامه بربنیاد قوانین و مقررات، لوایح وضع کنند وآزادانه وبا قبول مسئولیت به نفع مردم محل این بخش را مدیریت نمایند.
خودگردانی محلی درحقیقت سازماندهی کارشهروندان برای قبول مسئولیت و حل مستقلانه ی مسایل مربوط به محل بادرنظرداشت ویژه گی های مردم محل( به شمول ویژه گی های قومی ) ومنافع آنان، برطبق قوانین نافذ کشورمی باشد.ازتعریفی که دراعلامیه اروپایی پیرا مون این مفهوم ارایه گردیده برمی آید که خودگردانی محلی به مثابه ی حق وتوانایی مردم محل درنظرگرفته شده و بحیث یک انستیتوت جامعه شهروندی درمدیریت وتصمیم گیری درعرصه های منحصربه دولت سهم ارزنده دارد.
خودگردانی های محلی ورهایی ازحاکمیت متمرکز
درشرایطی که رفورم های اجتماعی واقتصادی روز تاروز گستره ی جدیدی پیدا می نمایند، نقش خودگردانی های محلی به مثابه ی عامل برپایی جامعه مدنی بالا می گیرد. همین اکنون خیلی طبیعی به نظر می خورد که جامعه ی ما درمبارزه با پرابلم ها ومشکلاتی که دربرابرش قراردارند پیروز نخواهد بود تا اینکه خود گردانی های محلی برپانشوند. چون رشد این ساختارها دررابطه به حل مسایل مربوط به سازماندهی مدیریت منطقوی اهمیت زیاد عملی دارد.
خود گردانی های محلی یکی از سازمایه های بنیادین قانون اساسی کشورهای دارای نظام دموکراسی است. این ارگان ها همان شاخه ی اختصاصی قدرت اند که ازیک جانب درامرتحقق اراده دولت می کوشند وازجانبی دیگرخواست های مردم را هرچه کاملتردرنظرمی گیرند. ارگان های خود گردان محلی، قدرت دولتی را استحکام می بخشند وآنرا انعطاف پذیرتر ومؤثرترمیسازند؛ مردم بیشتر به حاکمیت دسترسی پیدا کرده ونسبت به سایرارگان ها با توانمندی زیاد ازامکانات ومنابع بخاطر برآورده شدن نیارمندی ها وخواست های خویش بهره می گیرد.
خودگردانی های محلی به امرتشکل خودآگاهی شهروندی مساعدت می رسانند. خودگردانی های محلی احساس عشق را نسبت به زادگاه درانسان ها تربیت کرده، ازسنن فرهنگی حراست نموده و مردم را ازلحاظ معنوی همبسته می سازند. رشد نیروی اندیشه و دانش، تجربه و مهارت در امر مدیریت در سطح نهاد های خود گردانی محلی، مرکزگرائی و انحصار تمرکز برای امتیازات علمی و فنی را نیز آهسته و پیوسته بر می دارد.
ساختار، کارکرد و شیوه های کارخودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مظهرحاکمیت مردم و ساختارهایی اندکه مردم را برای حل مسایل محلی به گونه آزاد ومستقل وبا قبول مسئولیت یاری میرسانند. خودگردانی های محلی درشهرها، نواحی، قریه ها، و سایرمحلات برپامی شوند. بنیادحقوقی خودگردانی محلی را قانون اساسی و سایرقوانین و مقررات کشوردرین زمینه می سازند.
بنیاداقتصادی خودگردانی های محلی را منابع طبیعی( زمین، منابع زیرزمینی، آب، جنگلات و دنیای حیوانات ونباتات)، جایدادهای منقول وغیرمنقول که شامل ملکیت خودگردانی ها می باشند، بودجه محلی، جایداد های دولتی که دراختیارخودگردانی های محلی برای اجرای برخی از وظایف دولتی قرارداده می شوند، و سایرجایدادهای که منبع عواید برای خودگردانی ها می باشند، تشکیل می دهد.
اتکای مالی خودگردانی های محلی را و جوه بودجه محلی، فوندهای بودجوی و اسعاری، و جوهیکه بخاطر جبران مصارف اضافی ایکه درنتیجه تصامیم اتخاذشده ازجانب ارگان های دولتی ایجاب می نماید، کریدت ها و سبسایدی های که ازارگان های دولتی بدست می آیند، می سازند.
ارزش خودگردانی های محلی
خودگردانی های محلی مساهلۀ بسیاری در انکشاف متوازن ملی، بر رخ رویدادهای پیشرو روزگار این نهاد ها خواهندکشید. برهمین پایه میتوان موارد زیرین را در نتیجۀ تجربه ی ساختار های خود گردان محلی چشم براه بود.
· خود مختاری(رهایی ازمرکزیت درمدیریت سیاسی)،
· استحکام دموکراسی وبه ویژه ازپایین ودرمحلات (مشارکت شهروندان)،
· دفاع ازحقوق وآزادی های انسان (ازطریق سیستم کنترول عمودی وتوازن)
· ارتقای موثریت کارارگان های حاکمیت درمحلات ازبرکت انتقال صلاحیت ها به محلات (نزدیک شدن حاکمیت به مردم).
· ارتقای کیفیت خدمات شهری.
· ارتقای رشد اقتصادی واجتماعی.
دولت وظایف خود دررابطه به عرضه خدمات برای مردم را بدوش سازمان های غیردولتی می گذارد و برای خودصرف وظیفه کنترول وپی ریزی پالیسی و استراتیژی عمومی را نگه می دارد.
رهایی ازمدیریت متمرکز
منظورازرهایی ازمدیریت متمرکز- انتقال صلاحیت ها ومسوولیت ها ازحاکمیت مرکزی دولتی به سطوح پایین مدیریت و به ساختارهای غیردولتی می باشد. درین صورت روند تصمیم گیری درمورد مسایل مهم اجتماعی وکنترول براجرای تصامیم گرفته شده هرچه بیشتر به مردم نزدیک می شود. دانشمندان انگیزه های مرکزگریزی را درمدیریت به گونه ای که درپایین بیان میگردد، برمی شمرند:
· دگرگونی های سیاسی ایکه براساس آن به جماعت های محلی این حق را قایل شدندکه خواست های خود را مطرح و برای تحقق آن پافشاری و رای زنی نمایند.
· دگرگونی های فن آوری و همگرایی جهانی که تصور دربارة مرز میان گردانندگی( مدیریت دولتی ) وخودگردانی ( مدیریت سیاسی محلات ) را دگرگونه ساخته اند.
· دشواری های سیستم متمرکز مدیریت و ضرورت مشارکت حکومات منطقوی و محلی در پروسه های سیاسی و اقتصادی و ازجمله انگیزه های رهایی ازتمرکز گرایی و مدیریت متمرکز.
تمرکززدایی مدیریت بیرون ازدولت وجودندارد. رهایی ازتمرکزبه ابتکارحاکمیت وتحت کنترول حکومت مرکزی صورت میگرد.
دانشمندان چندین گونه ی تمرکز زدایی را برجسته میسازند:
تمرکز زدایی اداری:
ـ درین حالت حاکمیت محلی گزارشده دربرابرحاکمیت مرکزی میباشد.
تمرکززدایی سیاسی:
ـ درین حالت حاکمیت محلی از لحاظ تئوری ازدولت آزاد میباشد و دارای صلاحیت ها ومسئولیت میباشد.
تمرکززدایی بودجوی:
ـ این گونه ی تمرکز زدایی با انتقال منابع ای که برای تحقق صلاحیت ومسئولیت انقال داده شده لازم میباشد.
تمرکززدایی مارکیتی:
ـ رهایی بازار از تمرکز، درین حالت وظایف نهادهای دولتی به شمول پلانگذاری واداره به سکتور خصوصی (شرکت ها وتصدی ها) سپرده میشود.
تمرکززدایی موثر بدون خودگردانی واقعی رده های پایینی حاکمیت وهمچنان موجودیت دموکراسی بحیث شیوه پیاده سازی حاکمیت ممکن نخواهد بود. تمرکززدایی بستری است مناسب برای پرورش سیاست، مدیریت و سیاست مداران نو، مدیران وکارمندان دولتی و همچنان کاهش هزینه های مدیرت.
پرسش های اساسی
دولتهای این سرزمین دست کم در یک سدۀ پسین، چه شاهی مطلقه، چه مشروطه شاهی و چه جمهوری به اشکال و نامهای گوناگون، همه دارای نوعی ساختارغیر متمرکز ( با تفکیک زونها یا نائب الحکومه ها، ولایت، ولسوالی و علاقه داری ها ) بودند. این گونه تفکیک نه این که صلاحیت و اختیاری را بر نمی تافت، بلکه ساختار تمرکز اداری را تکثیر نموده ولی در نحوۀ اجرا هیچگونه اثر سازنده یی نداشته است. دولتهای پیشین این سرزمین اعم از اشکال گوناگون مطلقه و مشروطه، جمهوری و ... همه توتالیتر، اونیتار، استبدادی و وابسته غیر ملی بوده اند. ساختار دولت های سنتی تر ما در یک هزار سال اخیر هم با نوعی مرکزیت رهبری ولی غیر متمرکز شدن وابستگان قلمرو اقتدار را پذیرفته اند.
دولت اونیتار ناب وجود ندارد، هرکشورکم ازکم ازشهرداری ها یا به بیان دگرازواحدهای نامتمرکزمانند ولایات وولسوالی ها متشکل اند. تفویض حاکمیت به رتب پایینی حکومت مرکزی درین واحدها، ولی نه برای حاکمیت های محلی، می تواند بیانگر بهترسازی مدیریت دولتی باشد ولی هرگزبه مفهوم رهایی ازحاکمیت متمرکز نبوده و یا نام آن تمرکززدایی نمی باشد.
در فلسفۀ و جودی خود گردانیها، درواقع حاکمیت متمرکز به وسیلۀ نمایندگان حکومت مرکزی درمناطق و محلات پیاده می شود. درحالی که منظورازرهایی ازحاکمیت متمرکز انتقال حاکمیت ازسطح ملی به سطح خودگردانی محلی ( یا ازسطح نمایندگان حکومت مرکزی به محلات ) با توجه به تفکیک نهاد های خصوصی از دولت می باشد، زیرا خودگردانی های محلی مستقیمن تحت اثر حکومت مرکزی و نمایندگان ویا شاخه های آن نمی باشند.
اشکال غیر متمرکز:
نظامهای غیر متمرکز دارای ساختار های گوناگون بوده، در اشکال متفاوت قابل اجرا می باشند. در نظامهای غیر متمرکز اصل این است که، آیا این ساختار ها ی گوناگون در ماهیت نیز دموکراتیک و در محتوا مؤثریت مدیریتی را بر می تابند یاخیر؟ تفاوت عمده میان سیستم فدرال وسیستم نامتمرکز درمقام و میزان خودمختاری حاکمیت ها می باشد. واحد های دولت فدرال دارای خودمختاری معینی می باشد که قانون اساسی آنراتضمین می کند. ولی ارگان حاکمیت نامتمرکزیا آزاد ازمرکز ( نهاد ها و شوراهای دولتی محلی منتخب مردم ) ویژه گی خاص داشته ودارای خودمختاری تقنینی نمی باشند. ایالات دولت فدرال تحت کنترول حاکمیت مرکزی نمی باشد، درحالیکه خودگردانی محلی با بدست آوردن صلاحیت ها ازمرکزتحت کنترول دولت درآورده می شوند.
زمان آن فرارسیده است، بدانیم وبفهمیم که تااین حدمتمرکزبودن حاکمیت ومدیریت مانع بزرگی دربرابر همه گامهای نیکی میباشد که میتوانند برداشته شوند؛ هرقدر یک رهبربا تحرک باشد وهرقدرهم سریع به رویداد ها واکنش نشان بدهد، بازهم نمی تواند که ابتکار ملیون ها انسان را تعویض نماید.
تنها تقسیم قدرت و توزیع صلاحیت دولتی میان دستگاه مرکزی در مرکز و شوراهای ولایتی و محلی در ولایات می تواند تشنجات ودرگیری ها را درجامعه کاهش بدهد و ازمسابقات قدرت طلبی جلوگیری نماید. دیر و یا زود ما به این اصل معتقد خواهیم شد که صلاحیت و اقتدار زیادی برای مدیریت حوزه ولایات داده شود. تاریخ مدیریت درکشور و تمایلات جهانی درزمینه عدم تمرکز حاکمیت گواه این مدعاست.
مودل آرمانی یا ایدیال خودمختاری مدیریت محلی درواقع سیستمی است که اداره درسطح افقی انجام بپذیرد، این بدان معنی است که حاکمیت منطقوی دارای صلاحیت های اختصاصی خویش می باشدکه خارج ازدایره ی و ظایف و صلاحیت ارگان بالایی مدیریت دولتی می باشد.
درچنین سیستم مدیریت، کنترول ازکارحاکمیت محلی نه ازجانب ارگانهای بالایی دولتی بلکه ازطرف مردم یا ازطریق راه اندازی همه پرسی ها، انتخابات و سایرمولفه های دموکراسی و یا ازراه انتخاب آزاد ومستقیم ارگانها ومسئولین امورانجام می پذیرد. درین صورت ارگان های مرکزی حاکمیت ویاقوه اجراییه که مشتمل بر وزارت ها وادارات مرکزی می باشند، درحقیقت نقش متودیک، تحلیلی وسنجشی داشته وفیصله های آنها برای ساختار های پایینی ماهیت مشورتی را دارا خواهد بود.
قابل یادآوری دانسته می شودکه درهیچ گوشه ی جهان تنها مدیریت افقی بدون مقامات بالایی وجود ندارد، دربرخی ازموارد کارارگان های منطقوی وشهرداری هاازجانب وزارت ها وادارات مرکزی به گونه ی غیرمستقیم ازراه تمویل کلی یا نسبی برنامه های مختلف ملی تنظیم میگردد. بودجه ابزار اساسی دولت درزمینه تحقق وظایف دولتی وراهکارهای شامل مشی و سیاست دولتی می باشد. ازهمین لحاظ است که انتخاب مودل مناسب برای پی ریزی مناسبات بودجوی ازاهمیت ویژه برخوردار میباشد.
برخی ازسیاستمداران و منجمله کسانی که امروز درقدرت اند چنین فکرمیکنندکه عدم تمرکز تهدید جدی برای تمامیت ارضی کشوراست. توضیح کجمدار ویا کج اندیشانه درباب مفهوم ساختارمنطقوی دولت برای آنهایی که گرایشات خود را به قدرت مطلق وتمام پنهان نمی کنند درحقیقت زیرشعاراستحکام و حدت و تمامیت ارضی کشورتلاشی برای حفظ سیستم متمرکز مدیریت منطقوی است.
آنها شهروندان رازیر فشارروانی قرارمیدهند ودهشت افگنی میکنند وکسانی راکه بخاطر ساختارمنطقوی کیفیتن نوین حاکمیت تلاش می ورزند به تجزیه طلبی وسپاراتیزم متهم میسازند؛ این درحالی است که هیچ گونه توضیحی درباره مفهوم عدم تمرکز ومحتوی آن ارایه نمی کنند.
وضع سیاسی کشور، فرصتی را پیش آورده است که می تواند بسود آرزوهای فردا تغییرنماید؛ مشروط براینکه جامعه بتواند ازگفتارهای بی محتوا و بحث های بی مورد بگذرد و به مشخصات ذاتی ساختمان دولت توجه نماید. به این اندیشه شودکه دولت سازی چیست وچگونه میتوان آن راساخت؟
فکرمیشود زمان آن فرا رسیده است وبی جا نخواهد بودکه درمورد اساسات دولت سازی وتجاربی که پیرامون این موضوع وجود دارد گفتارآغازشود. برای این منظور بایدکمی بدور ازو سوسه های روزمره و به طورمشخص پیرامون پرسش های ساده یی از نوع آتی توجه شود:
· چرا انسان ها به دولت نیازدارند؟
· انسان ها چگونه می توانند زندگی باهمی خود را سازمان بدهند؟ این کار را درگذشته چگونه سازمان داده اند ودرحال حاضرچگونه انجام می دهند؟
· آیا نوع دولت ها وابسته به طرز تفکر انسان ها می باشد یا نه؟
· کدام نوع نظام شایسته مردم افغانستان است؟
شاید هم چنین به نظربرسد که همه ی این پرسش ها ضیاع وقت باشد، زیرا همگان میدانند که درپس پاسخ به این پرسش ها چه چیزهایی نهفته است. بلی میتوان گفت که واقعا چنین به نظر میرسد ولی واقعیت آنست که مردم بی باورشده اند...!
دربحث های فلسفی گفته میشدکه، بحران وقتی آغاز میگرددکه، کهنه می میرد و نو از تولد پرهیزمینماید. درکشورما چنان وضعی حکمفرما است که مردم دیگرنه به برگزیده ِ آسمان ها باوردارند ونه آگاهی حقوقی شان درسطحی است که حاکمیت قانون را برپا کنند. بنیاد تراژیدی مردم هم نهفته درهمین اصل است.
راه بیرون رفت ازچنین وضع خطرناک صرف با تلاش های ویژه میسرخواهد بود. بیشترینه تجارب دولت های رشدیافته نشان میدهدکه ساختمان دولتهای مدرن پیامد موضعگیری قاطع مردم آنها درجهت نورم های حقوقی بوده است. مردمی که توانستند این موضعگیری را درعمل تطبیق نماید موفق به ایجاددولت های حقوق بنیاد برمبنای قانون اساسی یا به بیان دیگرمتکی برپیمان نامه ی شهروندان درمورد حقوق وآزادی های شان، شده اند.
نخست ازهمه این بدان معنی است که درجامعه این شعورمسلط میگرددکه انسانها برابربه دنیا آمده اند وهیچ فردی حقوق بیشترنسبت به دیگری ندارد؛ درین صورت پیمان می بندند ومسئولیت می پذیرندکه به این حق مساوی و برابری درزندگی اجتماعی احترام بگذارند. فهرست وتعریف حقوق یادشده را براساس خواست اعضای جامعه ترتیب می نمایند ورعایت آن را برای همگان حتمی می سازند.
هرگاه چنین موافقتی بوجود بیایدکه آنرا به تحقیق میتوان توافق شهروندی نامید، آنگاه مردم می توانندباهم درمورد سامان بخشیدن زندگی مشترک طوری اقدام نمایند که هیچ کسی نتواند حقوق یادشده آنها را پامال کند.
آنچه درعمل می گذرد آنست که درین قرارداد ( قانون اساسی) نورم های مدیریت ورهبری جامعه واصول تحقق وپیاده کردن این نورم ها درج میگردد و ساز و کار هایی که جلو نقض این نورم هارا بگیرد، تا سرحد تعیین مجازات برای نقض کنندگان مشخص میشود، همچنان میکانیزم تحقق نورم های قانون اساسی، تشکیل وانتخاب ارگان های حاکمیت در نظرگرفته میشود. دولتی که براساس چنین طرز کاربوجود می اید، بنام دولت برخاسته از قانون اساسی ( دولت قانون نهاد ) یاد میشود.
هرگاه یک جامعه براساس نظمی برخاسته ازقانون اساسی (پیمان اجتماعی)، امکانات برابر درکارقانون گذاری، انتخابی بودن سیستم حاکمیت وارگان های سه گانه دولت، اصل اکثریت وحق کنترول مردم براجراات حاکمیت،دولتی را پی ریزی کنند وسازمان بدهند، درآنصورت میتوان گفت که درجامعه آگاهی حقوقی وجود دارد.
درچنین جامعه ساختمان دولت برخاسته ازقانون اساسی به حقیقت تبدیل میشود. در واژگان سیاسی مفاهیمی چون حق، قانون وانتخابات به مثابه میکانیزم تشکیل دولت بوجودمیآید. چنین دولت بنام دولت حقوق بنیادیادمیشود؛ درقلمروایندولت پیرامون همه چیز ازقبل برطبق نظم پذیرفته شده قرارمی گذارند؛ هرآنچه به موافقت میرسد حیثیت قانون را کمایی میکند.مقامی بالاترازقانون نمی باشد. هرچه بیرون از دایره قانون است، کار شخصی اعضای جامعه میباشد.
«تبار باوری» جهل ناگزیر و «گوهر »شناسی دانش بینظیر است!
محمد عالم افتخار
ـ به جای لعنت فرستادن به تاریکی؛ شمع بیافروزید!
ـ باید از تلویزیون اسماعیل یون و بیرونداد جنرال طاقت سپاسگذاربود!
ـ بیایید برای خان عبدالغفارخان تعظیم و دعای خیر کنیم!
ـ عصر؛ عصر گذار از تنگنای «تبار باوری» به فراخنای «گوهر اصیل آدمی» است!
ـ همه نیازمند «مدنی بودن» و «آگاهی داشتن از تاریخ» استیم!
ـ برای آنکه جوانان برومند مان؛ مندیلا های عصر خویشتن بگردند!
عرض موضع و مرام:
با درود و سپاس و تحسین ویژه خدمت جوانان و اندیشمندان پر احساس و با درد و دور نگر و جهانی نگر!
چنانکه آگاهی کافی دارید؛ اخیراً پرده هایی بر افتاد و مردی صادق و رُک گویی آمد و از طریق امواج تلویزیونی موسوم به ژوندون که مالک ظاهری آن جناب معرف حضور شما؛ شاغلی اسماعیل یون می باشد؛ یک برنامه و ایدیولوژی و سیاست و کیاست اقلاً نیم قرنه را به شیوا ترین و همه جانبه ترین وجهی؛ برملا نمود.
این محترم؛ جنرال عبدالواحد طاقت میباشند که سابقه هم خلقی وهم پرچمی داشته و به نظر بعضی از ساده لوحان گویا انترناسیونالیست پرولتری بوده اند.این محترم؛ وقتی از ایشان سوال میشود که چرا؛ کم و بیشی از مردم افغانستان؛ در برابر واژه «افغان = اوغان» زیاد راحت نیستند؛ می فرماید:
« من میخواهم (موضوع را) از ریشه بررسی کنم. افغان معنا دارد پشتون. و (آنان) درست میگویند که هویت افغانستان؛ پشتون است و پشتونوالی. پشتون اکثریت اتباع افغانستان و مردم آن میباشد. ( واژه) افغان؛ اطلاق بر پشتون ها میشود؛ پشتونها اختیار داران اصلی افغانستان استند و باشندگان اصلی آن. لذا؛ افغانستان یعنی پشتون ها و یعنی پشتونستان. ما که (عوض پشتونستان) میگوئیم: افغانستان؛ به خاطریست که تاجیک، هزاره، اوزبیک ، ترکمن .... همه را در آن شریک نمائیم. (درحالیکه) ما می توانیم بر فاریاب هم پشتونستان نام بگذاریم، بر مزار هم پشتونستان اطلاق نمائیم، بر بدخشان هم پشتونستان بگوئیم و بر (استان های) دیگر هم. مگر (در هرصورت) مملکت از ماست، ما بادار اصلی این ملک و بزرگ (این خطه) استیم!
عده ای نا اهل، ناخلف، حرامی و از جا های دیگر آمدگی که خود را در این نام پاک و مقدس شریک سازند؛ من هیچگاه قبول نمیکنم؛ رخصت استند؛ از کدام آدرس که آمده اند؛ به همان آدرس واپس بروند. ما (پشتون ها) مجبور میشویم با آنها همین کار را بکنیم؛ چرا که آنها از نام ما میشرمند؛ از هویت ما می شرمند؛ حتی از نام مقدسی که آن؛ افغان است، افغانیت است؛ می شرمند.
(شخص بغلی) بلی فرزند اصیل؛ پشتون است چنانکه استادان گرانقدر اشاره کردند؛ فرزندان اصیل این خاک پشتونها استند!»(۱)
چنانکه عزیزان؛ آگاهی دارند؛ این فرمایشات موجب برافروخته گی ها و واکنش های بسیار شدیدی در سراسر کشور گردید؛ البته عامل اینهمه تنش ها و خشم و خروش؛ خود همین جملات به تنهایی؛ نمیتواند باشد؛ این سخنان؛ به خاطری مهم و سنگین و فاجعه انگیز است که مسبوق به سوابق فراوانی است که از سیاست «کله منار» سازی امیر عبدالرحمن خان و «ناقل» گستری و پشتونیزه سازی اجباری نادرشاه و محمد گل خان مومند تا سرحد سیاست امحای قومی و «زمین سوخته» که طالبان در افغانستان به راه انداخته بودند؛ تجربه و اثبات گردیده است.
و در سطح جهان؛ منجمله فاشیزم هیتلری در المان که طئ جنگ جهانی دوم به مرگ و زنده زنده سوختن بیش از پنجاه ملیون انسان در اروپا منجر گردید؛ با همین برتری پنداری و برتری طلبی قومی و نژادی؛ هستی و سامان یافته بود. سیاست تبعیض نژادی و آپارتاید سفید پوستان علیه سیاه پوستان و جنگ های نژادی و قبیلوی و مذهبی عدیده در سراسر جهان همه منبعث از همین جهل و جنون بشر ازخود بیگانه شده و خرد باخته بوده اند و میباشند.
بدینجهت اخطار و هوشدار روزنامه «ماندگار» نیز دقیقاً موضوعیت و جدیت دارد که:
«تجربه نشان داده است که یک رسانه در یک کشور توانسته با نشر یک کلمه سبب جنگهای طولانی نژادی گردد و نشرات تفرقه افگنانه و تحریک کننده آن سبب شود تا چندصدهزار انسان در چند ساعت از دم تیغ بگذرند. وضعیت واقعی اجتماعی در افغانستان هم از چنین حساسیتی متاسفانه برخوردار است و یک تلویزیون میتواند با تحریک اقوام و توهین اقوام و بی عزتی به آنها و قرار دادن آن ها در برابر هم سبب یک جنگ بزرگ و مهار ناشدنی گردد...
چنان که در سال ۱۹۹۴ نشرات نژادپرستانۀ رادیوی رواندا، منجر به کشتار حدود ۸۰۰ هزار توتسی رواندایی و هوتوهای میانهرو شد. خیلی دور نه همین نزدیک، شعارهای مظاهرهچیان روز شنبه در کابل، خود نشان میداد که احساسات شمار زیادی از مردم به دلیل نشرات نژاد پرستانه و تفرقه انداز تلویزیون ژوندون جریحهدار شده است و نیز حضور گستردۀ مظاهرهچیان بیانگر این موضوع بود و با توجه به وضعیت آشفتۀ سیاسی کشور، بسیار ممکن بود که دستهایی در این تظاهرات به کار میافتادند و باعث قتل و کشتار میشدند. اکنون هم تبِ این خشم پابرجاست!»(۲)
خیلی هم عبرت انگیز میباشد که مبارزه و ایثار در راه محو افکار و اعمال تبعیضی و برتری خواهی و شوونیزم و فاشیزم و آپارتاید است که مورد اقبال و استقبال وجدان بیدار بشریت قرار دارد و نه برعکس آن. همین وجدان اصیل بشریت بود که تنها در افریقای جنوبی؛ مبارز نستوه و استوار علیه شوونیزم و آپارتاید نلسن ماندیلا را به عسوه نادره بشری مبدل کرد و دانشمندان انسان شناسی او را یکی از محدود «انسان های کامل» روی زمین شناختند که اخیراً شاهد تجلیل حیرت انگیز جهانشمول و عالمگیر از یاد و خاطره و اندیشه و حماسه او بودیم.
***
در اینکه سخنان جنرال طاقت و اندیشه و سیاست و عزائیم عقبی آن؛ در حکم تاریکی یک شب سیاه؛ حتی و قبل از همه؛ برای عامه مردمان نجیب پشتون افغانستان میباشد؛ شکی نیست (برای اینکه مردمان پشتون حتی در قرن گذشته قهرمان اندیشه سالم و سیاست و کیاست ماندیلا وار و گاندی وار چون خان عبدالفغار خان داشتند؛ هم اکنون نیز همه این مردم؛ جنرال طاقت و اسماعیل یون و حفیظ الله امین و ملاعمر و گلبدین حکمتیار نیستند!
لطفاً یاد داشت بسیار ارزنده روزنامه عصر نو را به ارتباط خان عبدالغفار خان؛ در پایان مرور نمائید *.)
ولی آیا کافی است که سیاهی و تاریکی را صرفاً تقبیح و نفرین و محکوم کنیم؟
مسلماً که نه! در برابر تاریکی اقلاً باید شمع افروخت و در حد اکثر که " باید خورشید را مهمان کرد!»
نقطه عزیمت ما به سوی این روشنی آفرینی و روشنگری؛ در همان پرسش جانانه محترم پرتو نادری وجود دارد که این کمترین؛ طی مقدمه گونه قبلی زیر عنوان «سلام علی جان؛ غلام علیکم!!»(۳) آوردم:
جناب پرتو نادری ضمن مقاله غرای شان در مورد (فرمایشات جنرال طاقت) می پرسند که:
"یک انسان باید چقدرغیرمدنی و ناآگاه از تاریخ باشد که بتواند یک چنین سخنانی را بر زبان راند؟"
و من بر این پرسش؛ افزودم که:
به نظر می آید که معنای متناظر این فرموده چنان است که در افغانستان ما؛ انسانها آنقدر ها مدنی و آگاه از تاریخ اند که در میان شان؛ پیدا شدن چنین یک آدم "غیر مدنی و ناآگاه از تاریخ"؛ از اعجب العجایب میباشد!
تصور میکنم؛ قابل درک است که من دارم؛ خاطرنشان میسازم که"چقدرغیرمدنی و ناآگاه از تاریخ"؟ بودن؛ چیزی منحصر به جنرال طاقت و همردیفان در تلویزیون ژوندون و بیرون از آن و به طور کل به سیاست کاران و روشنفکران ... معین و معلوم الحال پشتون نیست؛ ما همه گان ـ حتی نه فقط در مقیاس افغانستان ـ در تیررس این سوال سهمگین قرار داریم.
بدینگونه؛ لاقل در یک حد تعیین کننده؛ تاریکی مورد نظر ما،در واقعیتِ"غیر مدنی و ناآگاه از تاریخ" بودن مبتنی است!
وقتا«غیر مدنی» = تاریکی است پس روشنی؛ در مدنی بودن و مدنی شدن میباشد و و قتا که «ناآگاه از تاریخ» بودن؛ = تاریکی است؛ پس روشنایی؛ در آگاهی از تاریخ میباشد.
ولی اینجا به فرموده نلسن ماندیلا که در همان مقاله فوق الذکر نیز آورده بودم:
«موضوعات و تصمیمگیریها در باره، پیچیده هستند و همیشه عوامل بسیاری دخیلند. مغز شاید دوست داشته باشد توضیحاتی ساده بیابد ولی توضیحات ساده با واقعیت سازگار نیست. هیچ چیزی آن طور که مینماید؛ آسان و ساده نمی باشد.»
بنده حتا در عرایض مزبور تا آنجا پیش رفتم که این گونه بیانات و تلقیات و تحکمات؛ متاسفانه بیخ و بنیاد «خرده فرهنگی» دارد که غافلانه طی دورانهای نوزادی تا ۸ ـ ۱۰ ـ ۱۲ سالگی بر ما بار میگردد و به ضمیر ناخود آگاه مان مبدل میشود.
و به «خرده فرهنگ» ها نیز بلا استثنا صفت معادن زغال سنگ و نفت و گاز... را دادم چرا که بُنمایه های اصلی و سخت و سفت آنها در اعصار بدویت و توحش و بربریت ناگزیر تیره ها و طایفه ها و قبایل بشری شکل گرفته و نسل پی نسل به مانند ارث بیچون و چرا و نقد ناپذیر و مقدس، مداومت یافته است!
اینها یعنی اینکه من به سطوح و شکلیات و احساسات؛ تاکید و تکیه ندارم؛ یعنی اینکه بینش «خرده فرهنگی» تیره ای و طایفه ای و قومی و قبیلوی انگیزنده و محرکم نیست و حتی الامکان «مدنی» و «آگاه از تاریخ» حرف و حدیث میآورم و به شهادت سند بزرگ و برجسته که در سراسر جهان قابل دسترس میباشد؛ یعنی کتاب « گوهراصیل آدمی» و انبوه مقالات و شرح و تفصیل و نقد و بررسی ایکه در مورد روی صفحات سایت های فراوان انترنیتی وطنی مان قرار دارد، جهانبینی و فلسفه و دکتورینم بر «گوهر» بشر معطوف است و نه بر «تبار» او!
علاوه بر اینها؛ میتوانم با صراحت کامل و احساس سربلندی عرض کنم که من؛ منحیث یک فرد از افراد افغانستان؛ پشتو و پشتون و تا حدودی «پشتونوالی» را به معنای کامل کلمه «زندگی کرده ام!»
طی عمر شصت و چند ساله ام؛ در محیط های تعلیمی و کاری از جمله در تفحصات پترول شبرغان و مطابع دولتی کابل؛ و در محلات زیستی چندین گانه ام از جمله دهه ای در مکروریان سوم کابل؛ پشتون های زیادی از بهترین دوستان و همنشینان و همکاران و آموزگارانم بودند که از ردیف آنها در کتاب ها و آثارم از تعدادی یاد؛ و خاطراتم از ایشان درج شده است منجمله شاد روان فدامحمد دهنشین، استاد میر اکبر خیبر، شهید دکتور نجیب الله، دکتور غلام حیدر حبیب باختری و ...
بزرگترین و روانی ترین مورد اینکه خانم و عشق و همسر محبوبم پشتون است و آنهم به لحاظ پدر از سدوزایی های قندهاری و به لحاظ مادر از پشتون های آخوند زاده لوگر میباشد.
پس از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ که بنابر تعلقات جناحی تحت پیگرد باند خون آشام حفیظ الله امین؛ قرار گرفتم؛ به طور اساسی دوستان و رفقای پشتونم منجمله از میان «خلقی ها» کمک کردند تا به دام نیافتاده تلف نگردم.
تحت شرایط استبداد طالبانی و تفتیش عقاید فراتر ازانگیزیسیون آنها؛ بازهم از مساعدت های سازنده دوستان پشتونم برخوردار بودم. در یک نمونه برجسته با سه تن از پشتون های کوچی و مالدار که شناخت و سابقه ای با ایشان نداشتم؛ در یک سفرتجارتی از شبرغان مرکز ولایت جوزجان تا قلعه نو مرکز ولایت بادغیس عازم گردیدم و قرار بود که پی مال التجاره به هرات نیز برویم.
اما در همین شباروز حادثه نامنهاد کودتا یا بغاوت ضدطالبانی در هرات مطرح شده بود و به این بهانه؛ مردان هزاره و سایر اهالی که چهره و سیمایشان شباهت هایی با هزاره ها داشت؛ تحت پیگرد پولیس مخفی و علنی طالبان بودند و دستگیر شدگان را سرنوشت های وحشتناکی تهدید میکرد.
در قلعه نو پشتون های همسفرم با چندین تن از اقارب یا آشنایان شان در ملاقات شدند و درعین حال مرا به ایشان معرفی کرده در یکی دو مهمانی که صورت گرفت همراه با خودم بردند.
سرانجام با در نظرداشت اوضاع درهرات؛ همه به این نظر و تصمیم رسیدند که همراهانم به خاطر به خطر نیانداختن من که کم و بیش سیمای هزاره مانند داشتم؛ از سفر به هرات و خیر و سود و برکتش صرف نظر نموده به شبرغان برگردند و امانتی (یعنی من) را صحت و سلامت به فامیل تسلیم بدارند که دقیقاً هم چنان شد.
جنت مکان پدرم نیز دوستان بسیار خوب پشتون داشت و دریورت ها و محلات غالباً صحرایی آنها رفت و آمد و نشست و برخاست میکرد. تقریباً همه ساله نزدیک های زمستان شتر های پربارهیزم و بته و قروت و روغن زرد وغیره آنها عقب دروازه کلبه ما درنگ مینمود؛ ایشان شباروزی مهمان ما میبودند و بعد خوش و خرم با مقداری تولیدات باغی ما عودت می نمودند. من با شور و شوق زیاد نوجوانی؛ چندین بار بر این شتر ها سوار شده و باری هم به فاصله قریب یکروزه راه با آنها طی منزل نموده ام.
تا جاییکه حافظه ام یاری میکند؛ حتی باری هم نشده که در کودکی و نوجوانی بر من از پشتو و پشتون و هکذا از سایر اقوام کشور تبلیغ و تلقین سو شده باشد؛ اینگونه بختیار بودم و استم که عاری از عصبیت های قومی و قبیله وی و مذهبی و...بزرگ شده و حیات به سربرده ام.
از همان خوردی به زبان و هنر و موسیقی و ادبیات پشتو عشق و علاقه ویژه داشتم و زبان پشتو را (بدون کورس پشتو) تا سرحد نوشتن شعر و نثر در آن فرا گرفته بودم.
بر عکس؛ من از همتبار های خودم سخت ترین جفا ها کشیده ام و از حسن اتفاق؛ بارزترین و برجسته ترین سند در یکی از زمینه ها هم روی انترنیت وجود داشته و قابل دسترس میباشد که عبارت است از «خیانت، شر، فساد و قطاع الطریقی در مسند قضا»(۴) و یاددهانی های سالیانه زیاد آن خدمت جناب عبدالسلام عظیمی قاضی القضات جمهوری اسلامی افغانستان.
آخرین این عرایض عنوان دارد: "قاضی القضات افغانستان و «برهان قاطع» مافیای پنجشیر"(۵) که همه را میتوانید روی صفحات ویژه مقالات من در سایت های آریایی، وطندار، رسانه نور، خاوران وغیره و نیز به طریق سرچ درگوگل و دیگر موتورهای جستجو بیابید.
و حتا در رابطه با همین موضوع و معضل؛ من از ملا نورالدین ترابی وزیر عدلیه و مقامات عدلی آنوقت طالبان پشتون؛ حسن تفاهم و پیشامد خیلی ها درست دیده ام و میتوانم قاطعانه عرض کنم که اگر یک ماه دیگر حکومت طالبان بیشتر می پایید؛ حق من احقاق گردیده بود ولی به زور حکام و قضات همتبارم طی ۱۲ سال گذشته لگدمال تر گردیده و به جایی رسید که حتی قاضی القضات کشور نتواند یک سطر پاسخ به کاربران ملیونی انترنیت بدهد!
بدینگونه من هیچگونه؛ انگیزه و محرکی ندارم که به دلیل تبار غیرپشتون داشتن؛ وارد بحثی شوم که در آن خدا ناخواسته کوچکترین بی احترامی به خلق حقیقتاً بزرگ و بزرگوار پشتون کشورم گردد. معیار من در این امر خطیر فقط و فقط ناموس علم و آگاهی و منافع و مصالح حقیقی ـ و نه توهمی ـ امروز و فردا و فردا های وطن و مردمم میباشد که کلیت آن نه بدون پشتون متصور است؛ نه بدون تاجیک و نه بدون هزاره و اوزبیک و ترکمن و سایر برادران و خواهران برابر حقوق و برابر مقام و برابر منزلت مان که منجمله توسط بزرگترین مؤمن بهای مشترک مان دین اسلام و قرآن مبینش؛ ارشاد و تسجیل شده است و آخرین کشفیات علم و ساینس نیز؛ مؤید و مصدق آن میباشد.
تبار و تبار باوری و تبار پرستی در آئینه آگاهی تاریخی:
جهت ورود مؤفقانه به این موضوع؛ الزامی است که نخست بر کلید واژه «آگاهی تاریخی» اتفاق نظر پیدا نمائیم. واقعیت این است که بخش عظیم معارف و شناخت و تصور شناخت؛ در عالم بشری؛ اساطیری میباشد. علت آن است که بشر اولیه و متقدم ممکن نبود که به دقت ساینس کنونی؛ اندیشه و محاسبه و معرفت داشته باشد.
از جمله این بشر نمی توانست تشخیص دهد که زمین کروی است و به دورخود و به دور خورشید می چرخد لذا ناگزیر بود که معرفت خود را در زمینهُ روی شکلیات و حدسیات بنا نمایدږ زمین را اصل عالم و مرکز عالم بپندارد و خورشید را چرخان به دور آن؛ و حتا نه چرخان به دور زمین (چونکه زمین مسطح پنداشته میشد!)؛ بلکه همانند فانوسی که درقوس نیم دایره خیمه آسمان بالا و پایین میشود. افسانه های مردمان مختلف در این و سایر زمینه های مشابه بیحد متنوع و متکثر میباشد.
ولی حقیقتی که طی سه چهار قرن اخیر بشر معاصر به آن دست یافته است فقط یکی و در همه ملل و محلات جهان همسان و همگون است و آن اینکه زمین کروی است و همراه با ۸ سیاره دیگر و اقمار شان هم به دور خود و هم به دور کره بسیار بزرگ و آتشین خورشید می چرخد که شب ها و روز ها و فصل ها و هزاران پدیده اعجاز آور طبیعت؛ از همین نظم و نظام منبعث میگردد.
بشر متقدم عین باور و پنداشت را در مورد «تاریخ و آگاهی تاریخی» نیز به ناگزیر؛ قایم کردند؛ وقتی دیدند؛ خط پیدا شد و امکان نوشتن و به یادگار ماندن سرگذشت ها؛ به وجود آمد؛ این نقطه را «مبداء تاریخ» گرفتند و بر ماسبق آن؛ نام «ماقبل التاریخ» نهادند. و این به اصطلاح تاریخ هم شد عبارت از کارنامه های چه بسا دروغین و سرشار از مبالغه و اغراق رؤسای اقوام و مشران قبیله ها و نهایتاً پهلوانان و پادشاهان و جهانگشایان.
در حالیکه بعد ها علم و منطق و تجربه اثبات کرد که تاریخ؛ تمامی سرگذشت نوع بشر؛ از نقطهِ صفری وقوع موتاسیون یا جهش تعیین کننده گذار از«اوتوماتیسم غریزی» به کسب اختیار و توان انتخاب و اِعمال اراده؛ در این موجود حیه میباشد و نه به کشف و اختراع خط و نه به هیچ تحول دیگری در درازای عمر حدوداً ۵ میلیون ساله نوع بشر.
و برای کشف و دریافت اوضاع و جریانات در زمانهای که خط و صورت های اولیه آن رسامی و نقاشی؛ وجود نداشته است فنون و شگرد های باستانشناسی و فوسیل شناسی و بیوتکنولوژی وغیره پیدایش یافته و کار بردی شد که حتا دوران موجودیت خط را نیز به چالش کشید و نواقص و ناتوانی ها و سر در گمی آنرا یا رفع و دفع کرد و یا کاهش داد و اصلاح نمود.
بنابر این محقق شد که مبدا تاریخ بشر؛ جز لمحه هستی یابی گوهر اصیل و یگانه آدمی؛ چیز دیگری نمی تواند باشد. این گوهر مسلماً تا حد بالای تعیین کننده گی؛ یک مفهوم و حقیقت ژنتیکی است معهذا کارکرد آن؛ با تمامی گوهر های سایر موجودات حیه تفاوت و تمایز بی سابقه و بی نظیر دارد و در تقابل و تنازع با محیط ایکوسیستمی و خرده فرهنگی به مراتب بیش از همه دورانهای موجودیت حیات در عالم؛ مواجه بوده از محیط طبیعت و اجتماع بیشترین اثر می پذیرد و بر محیط اجتماعی و طبیعی زیاد ترین اثر میگذارد.
بنابر این تاریخ بشر؛ از حالت «تاریخ ملوک و خوانین و پادشاهان و جهانگشایان» به در آمده میلیون ها سال پیشتر در دل جوامع تیره ای و طایفه ای و قبیلوی و گله های بشری ی بدون « ملوک و خوانین و پادشاهان و جهانگشایان» امتداد پیدا کرد.
به این اساس؛ این درست و کامل و کافی نیست که ما حل مسایل عدیده پیش روی خود را محضاً از تاریخ های اغلب فرمایشی ی درباری و استبدادی و استعماری؛ طلب نماییم؛ هرچند که حتی همین تاریخ ها هم گواه قانع کننده و مدار حکم آنرا به دست میدهند که مدعیات شؤونیست های قبیلوی ای مانند اسماعیل یون ها و جنرال طاقت ها و همانند هایشان؛ هیچ سنخیت و پیوندی با همین تاریخ ها هم ندارند. محضاً به جهت تفنن و تفریح به مواردی از این دست هم باریعنایت توجه بفرمایید:
مرحوم عبدالحی حبیبی در تاریخ مختصر افغانستان (صفحه ۲۴۸ ) مینویسد:
((حدود حکمرانی میرویس از فراه و سبزوار و سیستان گرفته تا پشین و دامنه های کوه سلیمان و شمالاً تا غزنی میرسید و بر قبایل ابدالی و غلجی متساویاً حکم راندی و بلوچان نیز با وی امداد و یاوری کردندی. وی لقب شاهی را قبول نکرد و در جرگه یی که اقوام قندهار او را به تقدیر خدمت های بزرگش به شاهی خویش میبر داشتند، به مردم چنین گفت:
نه خدمت نمودم که شاهی کنم به تخت شهی کج کلاهی کنم
نزیبد مرا شاهی و سروری سر افرازم از افسر چاکری
مرا بس که گویند قومـم (پدر) ندارم طمع گوهر و سیم و زر
همین افسرم به که خدمت کنم شمارا چو فرزند خود پرورم
نه دیهیم شاهی بود درخور م شما را همی کمترک چاکرم
مرحوم حبیبی می افزاید، چون میرویس از جهان رفت، مردم بر تربتش چنین نوشتند:
برسر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگهِ مردان جهان خواهد بود
استاد حبیبی در صفحة ۲۵۷ همین کتاب پس از شرح به پادشاهی برداشته شدن احمد شاه ابدالی مینویسد: ولی خود وی در مُهر خود که شکل طاووسی داشت عبارت (الحکم الله یا فتاح احمد شاه دُر دُران) را منقور نمود .... بر مسکوکات طلا و نقره و مسی او و نشان رسمی دولت احمد شاهی شمشیر دو دم و خوشهِ گندم و ستاره، نقش بود و بر برخی (یعنی حصه ای از آن) این بیت نیز بود:
حکم شد از قادر بیچون به احمد پادشاه
سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه
(مگر نه اینست که عیناً مانند زمان میرویس نیکه، زبان دولت و دربار و لشکر و بازار و پندار و رفتار احمد شاه بابا فارسی بود و نه بطور مطلق پشتو! و احمد شاه نیز از شاییبه و مرض تعصبات قبیله وی حداقل بخاطر مصالح حکومت و امپراتوری اش دوری میگـزید و الا حتی آهنگین تر هم میشد اگر به جای ((احمدشاه دُر دُران)) مینوشت: ((احمد شاه د مرغلرو مرغلری !!)) و نیز حتی به کسانی مانند بختانی صیب نیازی هم نبود، خود احمدشاه شاعر بوده، حداقل مانند صفرمراد ترکمنباشی میتوانست عوض شعر فارسی مندرج در مسکوکات و نشان و پرچم امپراتوری مصراعی از خود و یا به فرمان خود به پشتو بسازد و آنجا بگذارد ولی لا اقل بخاطر اینکه به قول صابرشاه کابلی او «شهنشاه خراسان» بود و زبان مسلط و مسلم و معظم خراسان فارسی بود و نه چیز دیگر، چنین نخواست و نکرد!)
در صفحة ۲۸۷ همین کتاب استاد حبیبی میخوانیم :
«امیر دوست محمد خان (از پسران پاینده محمد خان و برادر صمیمی تر سردار فتح خان) نخستین امیر دودمان محمد زایی و مشهور به (امیر کبیر) است که بر مسکوک روپیة نقره او این بیت نقش بود:
سیم و طلا به شمس و قمر میدهد نوید وقت رواج سکه پاینده خان رسید
... بعد از فوت امیر دوست محمد در هرات؛ ولیعهد و پسر او امیر شیرعلی خان اعلان امارت داد ... و سکه زد به این سجع:
جمال دولت پاینده قسمت ازلیست وصی دوست محمد، امیر شیر علیست
مرحوم استاد عبدالحی حبیبی در صفحة ۲۹۸ همین کتاب مینگارد:
((امیر (عبدالرحمن خان) در اداره داخلی شخص دلیر و ستیزه جوی و اداره چی نیرومندی بود که در خونریزی و کشتار مخالفان نظیری نداشت. اما دلاور و مدبر و از اوضاع جهان واقف بود و نیمه سوادی هم داشت چنانچه کتابی به نام "پند نامه" به فارسی نوشته و تاج التواریخ را هم در حضورش به امر او نگاشته اند.
(چرا امیر آهنین پشتون «پند نامة دنیا ودین» را با «نیمه سواد خود» به زبان فارسی نوشت، چرا به قولی یک قسمت مهم تاج التواریخ را همچنان، و به قولی متن کامل آنرا به امر و در حضورش به فارسی نوشتند و چرا از میرویس نیکه و احمد شاه بابا تا این آخری؛ همه به فارسی مینوشتند، سخن میگفتند و سکه میزدند و هکذا مجموعة قرارداد ها، فرمان ها، نامه ها و قبر نبشته ها به فارسی است، زبان دولت و دربار امیر حبیب الله و امیر امان الله نیز همچنین بود. اعلیحضرت محمد ظاهر سلطان چهل سالة کشور کلمه یی از پشتو را حتا به درستی تکلم کرده نمیتوانست و سردار بزرگ داود خان علی هذا القیاس .
پس فارسی دری؛ اساساً زبان «کلان فرهنگ»، زبان معنویت قدیم و جدید و زبان شخصیت باستانی و معاصر این دیار و زبان رسمی تمامی امیران و پادشاهان پشتون بوده آنچنانیکه زبان رسمی طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، غوریان، سلجوقیان، مغولان، تیموریان، گورگانیان وغیره بوده است.
حتی کلمات «افغان» و «افغانستان» هردو کلمات و ترکیبات فارسی دری است، گذشته از پسوند «ستان = استان» که مطلقاً فارسی میباشد خود کلمهِ افغان کلمهِ فارسی دری است. متکی بر اسناد موثق تاریخی و نیز حکم علوم زبانشناسی، لهجه شناسی و فلالوژی همسایه گان فارسی زبان این نام را بر قبایل پشتون متوطن شده در دامنه های کوه سلیمان داده اند.)
استاد حبیبی در صفحة ۳۱۴ تاریخ مختصر افغانستان پیرامون سید جمال الدین افغانی چنین مینویسد: «یکی از ممثلان این حرکت فکری (نهضت مدنی خروشان شده در اطراف افغانستان) سید جمال الدین بن سید صفدر کنری است (۱۳۱۵-۱۲۵۴ق) که جهاد خود را برضد سه عامل بدبختی (استعمار ـ استبداد ـ خرافات) از افغانستان آغاز کرد و در هند، ایران، ترکیهِ عثمانی و مصر نهضت های جدید فکری و اصلاحی آورد و شهرت بین المللی کسب کرد و او را نخستین پرورندهِ فکر جدید و بیداری افغانستان و ممالک شرق توان گفت.»
صرف نظر از اسم پدر سید جمال الدین افغان (سید صفدر) که یک نام تیپیک سادات اهل تشیع میباشد سید جمال الدین شدن در میان درهِ کنر مخصوصاً یک و نیم قرن قبل اگر نه از محالات، از معجزات است!
متاسفانه و بسیار با دریغ و درد شرایط خرده فرهنگی و تعلیمی و تربیتی و نیز امراض دوران طفولیت و بزرگسالی بویژه در دره های پشتون نشین کشور حتا تا همین امروز طوریست که به قول آقای سید عسکرموسوی تنها میتواند «ملای لنگ و ملای کور» تقدیم جامعه و جهان کند نه نوابغی مانند سید جمال الدین!!
با اینکه اساساً خود سید جمال الدین که حسینی و اسدآبادی و حتی رومی و استانبولی هم تخلص می کرده است زمینهِ این ابهام و مغالطه را ایجاد نموده چون به آن نیاز داشته اما شله گی کورکورانه و متعصبانه عده ای از دنیا بی خبر وعده ای مغرض و مفتن درین عر صه قابل اغماض نیست.
در حدود اسناد و قرایینی که تا کنون به دست آمده و برداشت عقلایی از مندرجات کتاب تحقیقی مستقل استاد حبیبی در باره سید جمال الدین «فرهنگ جامع سیاسی»، «افغانستان در مسیر تاریخ»، «افغانستان در پنج قرن اخیر» و کتاب مستقل «حکیم مشرق زمین ـ سید جمال الدین افغان» وغیره سید جمال الدین اقاربی در همدان ایران داشته و بالخاصه در قزوین ایران تحصیلات انجام داده است .او خیلی زود به اندیشه جهان وطنی اسلامی گرویده و برآن غنا بخشیده است که در نتیجه؛ دانش و جسارت اجتهادی اش؛ او را از چوکات محدود تشیع و تسنن و امثالهم فراتر قرار داده است.
چون عرصه اولین فعالیت هایش در حدود پنج سال افغانستان بوده بنابرین تخلص «افغان» برگزیده که احتمالا علاوه بر ملاحظات دیگر؛ هدف از اتخاذ این لقب زدودن نسبت تشیع از خودش باشد که مسلماً او را در سیر اهداف و فعالیت های فراملی و جهانی اش خاصه در سرزمین های سنی مذهب محدود میساخت و متضرر میکرد.
بدبختانه افغانستان از این چشمه جوشان دین و دانش و سیاست (و منطق و فلسفه که بعد ترآنها را در «جامع الازهر» مصرتدریس میکرد) به علت جهالت و خانه جنگی های پایان ناپذیر رجاله های محمد زایی و سیستم خانخانی قبیلوی بهرهِ ممکنه را برگرفته نتوانست.
رویهمرفته سیدجمال الدین که قبل از رفتن به اروپا زبان های فارسی وعربی و ترکی میدانست و در اروپا زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فرا گرفته با مشاهیر آنزمان اروپا مراودات و مناظرات فراوان داشت؛ ( وقادر بود زبانی چون ترکی را طی شش ماه؛ تمام و کمال یاد بگیرد) هیچ نشانه ای برجا نگذاشته است که به پشتو سخن گفته و چیز نوشته باشد!
به فرض محال اگرامروزهم سید جمال الدین زنده شود، جایی در رده های چون صدارت و وزارت افغانستان قبایلی ندارد که خیر، بلا فاصله زیر سنگباران فتاوی تکفیرگران لنگ و کور وجورخورد و خمیرمیشود و سروکارش با جهال «تغریب» ستیز و «علمانیه» ستیز... چمپاته زده برکرسی های قدرت و قضاوت میافتد. کما اینکه هزاران فرزند و شاگرد و وارث راستین سید جمال الدین منجمله از پشتون های سالم و یا کمتر مریض با دنیایی از دانش و تخصص و تجربه گوناگون درداخل وخارج کشورهمین اکنون با عین سرنوشت رو برو اند.
بر علاوه این حقیقت سرسخت و خاره یین که نادره محقق معاصر در میان فرزندان پشتون کشور مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی آثار وزین، پرارج و ثمرهِ زحمات عمری خود چون تاریخ تفصیلی و چندین جلدی افغانستان قبل و بعد از اسلام، تاریخ مختصر افغانستان و تقریباً کلیه تالیفات مهم خود را به زبان فارسی دری نگاشته و مانند وی ده ها محقق، مؤلف و نویسنده و شاعرنامورپشتون چه درگذشته و چه در همین اواخر هرچه بیشتر به فارسی دری مینویسند و یا ترجمه و تالیف میکنند، و به فارسی دری نطق و خطابه و موعظه میفرمایند حاکی از چه چیزیست؟
ولی تمام اینها به این معنی نمیشود که گویا تاجیک ها و اقوام غیرپشتونیکه به فارسی دری تکلم میکنند «صاحبان اصلی افغانستان» تلقی گردند فقط به این معنی است که همه اقوام و قبایل افغانستان یک برابرفرزندان اصیل افغانستان میباشند وهیچ قوم و قبیله براساس قوانین اساسی افغانی و بشری (به شمول عرف ها و باور های پشتونوالی) و به حکم تاریخ (درمعنای محدود کلمه) بردیگری برتری و تفوق نژادی و ژنتیکی ندارد.
در افغانستان پنجهزار ساله که هرگز به جغرافیای کنونی محدود نبوده صرف حدود دو و نیم قرن است که امیران و شاهان؛ پشتون نسب و پشتو زبان بوده اند و آنهم به قراریکه دیدیم زبان دولت و دربار شان یکسره پشتو نبوده است و خود نام «افغانستان» هم بر سرزمین ما اساساً طی معاهده روسیه تزاری و انگلیستان منحیث منطقه حایل بین متصرفات هردو امپراتوری گذاشته شده و سپس معمول و مشهور گردیده تا اینکه در سال ۱۳۰۲(۹۰ سال قبل) در قانون اساسی شاه امان الله توسط زعامت مستقل کشور به تصویب رسیده است!
شکی نیست که موسس واحد سیاسی افغانستان امروزی؛ احمدشاه درانی میباشد ولی احمدشاه بابا نام کشور را «افغانستان» نگذاشته و خویشتن را «امیرخراسان» می خوانده است و این خطه رسما تا ۱۰۰ قبل هم عموماً «خراسان» نام داشته و گهگاه نظر به استیلا های محلی ملوک طوایف؛ به اسمای امارت کابل، امارت قندهار، امارت هرات، امارت بلخ وغیره نیز یاد میشده است.
(ادامه بحث را انشاء الله در آینده خواهید خواند؛ ولی اکنون توجه عزیزان را به برنامه بسیار مهم و سازنده تلویزیونی محترم شفیع عیار با فرنام «کارت های هویت و نژاد پرستی» در افغانستان معطوف میدارم.
http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=lfbmaOYn3cw )
رویکرد ها :
۱ ـ لینک ویدیوی فرمایشات جنرال طاقت در یوتیوب:
http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=x7pToNHPC0w
۲ ـ این متن از ستون اخبار آریایی مورخ ۴ شنبه ۲۰ قوس اقتباس شده است.
۳ ـ http://www.kokchapress.com/index.php/reporting-and-analysis/13127-«-سلام-علی-جان؛-غلام-علیکم-».html
۴ ـ http://www.ariaye.com/dari6/ejtemai/eftekhar.html
۵ ـ http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/eftekhar8.html
* ـ نیاز جامعه پشتونی؛ عبدالغفارخان یا یون؟
خان عبدالغفارخان برای پشتونها از عشق و اخوت و برادری میگفت، ولی ملاعمر و یون از کینه و دشمنی و نفرت.
روزنامه عصرنو: چند روز پیش، جنرال عبدالواحد طاقت، همراه با اسماعیل یون، مردم افغانستان را توهین کرد و اقوامِ غیرپشتونی کشور را «حرامزاده» خواند. در حالی که انتظار براین بود که جامعة پشتونی کشور در برابر سخنان توهینآمیز طاقت و یون واکنش نشان داده و مسوولیت این دشنامهای ناشایست و ننگبار را به عهده نگیرند، اما برخلاف توقع، پشتونهای ما یا سکوت کردند و یا هم با دشنامسالاران همنوایی نشان دادند. من وقتی این وضعیت را دیدم به یاد خان عبدالغفارخان افتادم؛ کسی که روزگاری «گاندی مرزها» خوانده میشد. خدایش بیامرزاد، او اگر زنده میبود جداً ترجیح میداد که همگام با فعالان مدنی و جوانان و روشنفکران کشور علیه سخنانِ تفرقه برافگنِ طاقت و یون اعتراض نماید و جنبشی را علیه برتریخواهیهای قومی از متنِ جامعة پشتونی ایجاد کند. خان عبدالغفارخان، یکی از رهبران جنبش خشونت پرهیزی در میان پشتونها بود. او در سال ۱۹۸۸، در سنِ ۹۸ سالگی در خانهاش در نزدیکی پشاور درگذشت. سالها پس از مرگِ خان عبدالغفارخان دیده میشود که هنوز جایش در میان پشتونها خالی است، هنوز باید خان عبدالغفارخانی باشد که آنها را از خشونت و زورگویی، به سوی گفتگو و خشونت پرهیزی، و از ترویج ادبیات نفرت و مخاصمت به سوی آیین عشق و محبت فرا بخواند. به نظر میرسد که هنوز جامعة پشتونی به عبدالغفارخانی نیاز دارد که ارزشها و ذهنیت های آنها را نقد نموده و برایشان از تساهل و تسامح و هم دیگرپذیری بگوید.
خان عبدالغفار خان در بارة پشتونها میگفت: «پشتونها به شدت نیازمندِ تغییر رسوم ضد اجتماعی خوداند، تا از طغیاناتِ خشونتبار خود جلوگیری کنند، و رفتارِ خوب پیشه نمایند». او برای پشتونها، درسهای خشونت پرهیزی میداد و میگفت: «من به شما سلاحی خواهم داد که پلیس و ارتش قادر نخواهند بود در برابرش بایستند. این سلاحِ پیامبر است، اما شما از آن آگاه نیستید. این سلاح بردباری و درستکاری است. هیچ قدرتی در جهان نمیتواند در برابر آن بایستد.»
خان عبدالغفارخان، در میان پشتونها دینی را تبلیغ میکرد که پیامش اخوت و برادری بود. او میگفت: «دین من حقیقت، عشق و خدمت به خدا و بشریت است. هر دینی که در جهان آمده، با خود پیام عشق و برادری آورده است. آنها که به بهروزی همنوعان خود بیاعتنایند، آنها که قلبهایشان خالی از عشق است، آنها که معنای برادری را نمیدانند، و آنها که نفرت و دشمنی را در قلبِ خود پناه میدهند، چیزی از معنای دین نمیدانند».
اعتقاد خان به عدم خشونت و برابری و برادری انسانها چنان عمیق بود که حتا تحسین گاندی و نهرو را برانگیخته و موجبات شگفتی آنها را فراهم نموده بود. جواهر لعل نهرو میگوید: «شگفتآور بود که چگونه این پشتون (خان عبدالغفارخان) ایدة عدم خشونت را در مقام نظر بیش از اکثرما پذیرفت». گاندی در بارة غفارخان میگوید: «برای او کافی است دریابد که برای پشتون هیچ رستگاری وجود ندارد، مگر از طریق پذیرشِ تمام و کمال عدم خشونت. او به این واقعیت که پشتون جنگجوی ماهر است، افتخار نمیکند. او شجاعت وی را تحسین میکند اما گمان میکند که او با تشویق بیش از حد تباه شده است. او نمیخواهد پشتون خود را مانند اوباش جامعه ببیند. معتقد است که پشتون در استثمار و جهل نگاه داشته شده است. میخواهد پشتون از آن چه هست شجاعتر شود و از او میخواهد به شجاعتِ خود معرفت حقیقی را بیافزاید. او فکر میکند که این تنها از طریق عدم خشونت به دست میآید».
بله، امروزه جای خان عبدالغفار خان در میانِ پشتونها خالی است، جای او را طاقتها و یونها پر کردهاند. خان عبدالغفارخان، اگر رفیقِ شفیق و یارِ راستینِ گاندی و نهرو بود، طاقت و یون هوادار سرسخت هیتلر و موسولینی بوده و در عالم ارواح با آنها بیعت کرده اند. خان عبدالغفارخان اگر در کنار قرآن کریم، «بهاگوادگیتا را عمیق و با احترام مطالعه میکرد»، اما طاقت و یون حتا تحملِ شنیدن واژة «دانشگاه» و «دانشکده» را ندارند. اگر کیشِ خان عبدالغفارخان، کیش محبتِ و عشق و برادری بود و حتا از همصحبتی با «سیک» ها لذت میبرد، مانفیست یون، کتاب «سقاوی دوم» است که فتوای پاک سازی قومی و کوچ اجباری را صادر میکند.
خان عبدالغفارخان نیاز امروزی جامعة پشتونی است. پشتونها شدیداً به رهبری ضرورت دارند که برایشان ازصلح و آشتی وخشونت پرهیزی گفته و آنها را از جنگ و فقر وبدبختی نجات دهد. آنها به کسی نیاز دارند که برایشان ازتساهل و تسامح و برادری بگوید. نیاز فوری پشتونها، رهبرانی مانند خان عبدالغفارخان است، نه یون و ملاعمر. خان عبدالغفارخان علیه کلیشه پشتونِ جنگجوی میرزمید، اما ملاعمر و یون برای ترویج آن میرزمند. خان عبدالغفارخان برای پشتونها از عشق و اخوت و برادری میگفت، ولی ملاعمر و یون از کینه و دشمنی و نفرت.
خان عبدالغفارخان، خدمتگذارراستین پشتونها بود. اومیدانست که رسوم، عنعنات و ارزشهای که امروزه در میان پشتونها موجود است به شدت ضد اجتماعی اند ونخستین قربانی آنها خود پشتونها خواهند بود.او تلاش کرد با ایجاد «جنبش خادمان خداوند» علیه کلیشة پشتون جنگجوی مبارزه کرده و از پشتون اعادة حیثیت کند. اما ملاعمر و یون، با اقداماتِ بنیادگرایانه و فاشیستیشان، دوسوی دیورند، مناطق پشتوننشین، را به مرکز وحشت و دهشت و تروریسم جهانی مبدل ساخته اند. مناطقِ پشتوننشین امروزه در سطح جهانی بدنام گردیده است. پشتونها برای اعادة حیثیتِ از دسترفتهیشان به کسی ضرورت دارند که با نقد رسوم ضداجتماعیشان، غرور کاذب و دروغینشان را بشکند، نه به نویسندگانِ درباریای مانند روستا ترکی که با ردیفکردن چند دروغ تاریخی، موجبات غرور و خود برتربینی کاذب شان را فراهم کند.
یادداشت بامداد:
دراین روز ها درهند فیلمی در باره زنده گی و مبارزه خان عبدالغفار خان بنام :
(Chenab Gandhi ) درحال تهیه شدن است که با پخش این فیلم ، خواننده گان تارنمای بامداد را اگاه خواهیم ساخت.افزون براین
کتاب اتوبیوگرافی عبدالغفار خان بزبان انگلیسی با عنوان ,"My life and struggle" Khan Abdul Ghaffar Khan
بنشر رسیده و در نشانی زیر:
اطلاعات ارزشمندی در باره زنده گی و مبارزه عبد الغفارخان بزبان المانی قابل دسترسی میباشد.
( هیات تحریر تارنمای بامداد )
اجتماعی ـ بامداد۱۳/۲ـ ۱۶۱۲
ومردی از افریقای جنوبی در جاودانگی تاریخ
نلسون ماندیلا
نوشته : نظر برهان
وی در ۱۸ جولای ۱۹۱۸ در قریه مورو ناحیه متاتا در مرکز افریقای جنوبی تولد یافت و پدرش عضو شورای سلطنتی مردم تمبو بود و وی پدر را در ۹ سالگی از دست داد و سرپرستی وی به دست نایب سلطنتی بنام جونگینیا افتاد .
این چانس وی بود که از جمع ۱۳ خواهر و برادرش راه مدرسه را دریابد.
در ۱۹ سالگی در رشته کارشناسی علوم انسانی شامل مکتب گرد ید که در نتیجه شرکت در اعتصابات این دانشگاه از تحصیل باز ماند و بعد به مساعدت دوستانش در دانشگاه دیگری به نام دانشگاه افریقای جنوبی شامل شد واین دانشگاه را تمام کرد و بعد به رشته حقوق درس خواند
در اولین سال های درس استادش وی را به نام یک در یانورد انگلیسی هوراسیو نلسون به نام نلسون نام گذاشت.
در۱۹۴۴وی در حزب کانگرس افریقا به مبارزه پرداخت .باراول در۱۹۶۱ زندانی شد و پس از فرار از زندان در ۱۹۶۳ بار دیگر زندانی شد وی درزندان ژوهنسبورگ در یک جزیره مربوط افریقای جنوبی زندانی شد (در این زندان گاندی فقید زمانی زندانی بود) وتیپ زندانش( دی) بود این همان پائین ترین سطح زندان از لحاظ خدمات زندان بود ومشکلترین شرایط زندان را داشت.
و وقتی رئیس جمهور سفیدپوست افریقا فردریک دکلرک فرمان آزادی اش را داد او از زندان خارج نشد و و حاظر به مذاکره با رئیس جمهور نشد .
وی در جواب به تقضای ریس جمهور گفت زندانی حق مذاکره را ندارد و من برای آزادی حزب و مردم افریقا زندانی شده ام اول به آن با ید جواب دهید آنان را آزادی دهید بعد من با شما صحبت میکنم. و با این حرکت ماندیلا فرمان آزادی و اجازه فعالیت حزب کانگرس افریقا نیز صادر شد
نلسون ماندیلا در اولین کنفرانس حزب اعلام نمود "فعالیت مسلحانه ئی که برای آزادی و برابرحقوق انسانی اغاز شده بود پایان نیافته .اما ما تلاش داریم راه های مذاکره را جستجو نمایم"
"ما میخواهیم حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را در انتخابات سراسری و ایالتی و محلی داشته باشیم."
او این تفکر را به بردباری و حوصله در زندان آموخت و به دست اورد . او آموخت که جنگ یگانه راه نیست.
" او میگفت : ما حق داریم مانند دیگر انسان های جهان زندگی نمایم ومانند انسان احترام شویم"
او برای برابری انسان بیدون رنگ .پوست .زبان .ملیت .جنس .ومذهب مبارزه میکرد .
او حمله ناتو را برمردم کاسوفو انتقاد کرد و جمله امریکا وانگلستان را بر عراق یک تراژیدی خواند.
او خطاب به جوانان هالند در یک گرهمائی بزرگ گفت ما مبارزه را ضد اپارتایدآغاز کردیم شما وضد اپارتاید و هرنوع تبعیض مبارزه راادامه دهید.
او برحق بود فرزند من در افریقا جنوبی پایان تحصیلش را گزشتاند .واو لمس کرد اپارتاید را که هنوز خط قرمزاش در جاده ها و مناطق سیاه و سفید نهایت درشت است . در کار .مزرعه ومحل اقامت مردم.در شهر ودهات هنوز اپاتاید را لمس میکنید .
آنان از لحاظ سیاسی و اجتماعی حقوق مساوی دریافت کرده اند اما از لحاظ اقتصادی هنوز در بند دیگران اند.
من در سال های نخست مبارزه ام نام این برزگ مرد تاریخ را در جریان مبارزات خیابانی حزب دیموکراتیک خلق بررهبرای زندیاد ببرک کارمل به یاد دارم و در همان زمان "۱۳۴۹" در پارک زرنگار رهبران حزب برای رهایی و مبارزه برحق او همبستگی اعلام میکردند و از ماندیلا به عنوان سپر مبارزه ضد اپاتاید و هرنوع تبعیض دفاع میکرد .
اما اکنون تعدادی ار سیاست مداردن جوان ما که دیروز در مهره هاو پله های این حزب نشسته بودن و برای این عدالت مبارزه میکردن .اکنون از زبان .قوم ملیت حرف میزنند و در این اختلاف با زمام داران امروز یا آگاهانه و یا به اشتباه هم دست اند .
من فکر میکنم انسانهای وطن را ما براساس لیافت بشناسیم صرف نظر از قوم زبان ،.ملیت و مذهب شان .
مادراینجا باید درک کرده باشیم که ملت واحد ساحتن چه نعمت بزرگ است و برای آن باید کار کرد و آن مردم محروم کشور ما را امید ملت ساختن را بدهیم و برای این ریشه آب سالم و پاک بریزیم
جنگ دیگر بس است .ما صلح را در وجود نسل نو جوانه بزنیم .نسل جوان به تفکر جدید ما ضرورت دارد.
نلسون ماندیلا تفکرش را در زندان اصلاح کرد و ما در این دیار اروپائی بیشتر این توان و تفکر را در خودمیتوانیم جستجو نمائیم.
من فکر میکنم اگر ما برای آزادی و برابری همه مردم کشور ما بدون که غرض داشته باشیم . بیندیشیم و به آنان کمک سالم نمایم .خود در این راه با وجدان راحت گام گذاشته ایم وبه نسل نو و آینده گان احترام نموده ام.
آموزش و تفکر ماندیلا را در زندگی هشیار خود به مطالعه بگیریم.