دمـی با داکتر داوود راوش

 

نوشته : محمد نبی عظیمی


هرسال درست درهمین روزان وشبان که زمین وزمان از لهیب سوزان آفتاب جهان تاب تابستانی می سوزند؛ برای اجرای برخی از کارهای شخصی ام مجبور می شوم تا رنج مسافرت را برخود هموار کنم وبرگردم به زادگاه عزیزم، به کابل جنت مکان. یکی دو روز درمزار شریف میگذرد، درشهری که همین اکنون توسط نوپا ترین خط آهن با جهان بیرون ارتباط دارد و با گذشت هرروز صدا وسیمایش تغییر می کند ووسعت و گسترده گی آن تا سه راهی حیرتان می رسد.درمزارشریف برعلاوه خویشاوندانم با برخی از اعضای حزب مردم ملاقات می کنم و متوجه می شوم که همه آنان از برگزاری پیروزمندانه پلینوم اخیر شورای مرکزی حزب مردم افغانستان شادمان اند و تمام تصاویب آن مجلس فخیم را با دل وجان پذیرفته اند. همچنان که با انتخاب مجدد داکتر داوود راوش به حیث رییس حزب مردم به تشویش ها وپرسش های شان نقطه پایان گذاشته شده است.
زیارت سخی شاه مردان، سرزدن به کتاب فروشی بیهقی، گشت وگذار دربازار پرو پیمان و مزدحم شهر، دیدار دوستان و رفقای حزبی بیشتر از دو روز را دربر نمی گیرد. روانه کابل می شویم با موتر برادرم . تا پلخمری هیچ دست اندازی درجاده وجود ندارد. سرک اسفلت شده وصاف ویک دست است. راه باز است و ازدحام ترافیک محسوس نیست. هنوز ده صبح نشده است که به پلخمری می رسیم. ازهمان فاصله دورمتوجه می شوم که هنوز هم این سرک زیر ترمیم است و کار ساختمانی واسفلت آن به اتمام نرسیده است.کاری که چند سال پیش شروع شده بود درسرکی که کمتر از ده کیلومتر طول دارد و دراین میان سر چند تا والی فاسد وبیکاره ولافزن را خورده است؛ ولی تا هنوزعبورکردن ازآن کار حضرت فیل است. اما سرانجام این فاصله را درطول وعرض یک ساعت تمام طی می کنیم. گرد وخاک، تراکم و دمه بیش ازحد واندازه موتر های سُبک و باردار و گرمای طاقت فرسا دمار از روزگار آدم وعالم کشیده است. مانده وزله شده ایم وپشیمان که چرا توسط هواپیما به کابل پروازنکرده ایم . اما هنوز کجاست. سالنگ در پیش است وخدا خیر کند با این شش ها وقلب آسیب پذیری که من دارم وهردو به تار مویی بسته اند.
به هرمشقتی که شده است، ازگالری های تو درتوی سالنگ می گذریم. نیمه راه تونل را نیز که صاف ویکدست است درمی نوردیم و می رسیم به همان جایی که روزگاری عرب نی انداخت و گذشت. تاریکی است. چشم چشم را نمی بیند ، وسایط توقف کرده اند. راه پراز آب وگل و کند و کپراست. کسی به کسی نیست. هیچ کس نمی فهمد چه واقع شده است؟ گازهای دیزل وبنزین ابرغلیظی از دود را به هوا بلند کرده اند. راننده گان صد ها موتر لاری و تانکر های عظیم الجثه  تیل، لحظه به لحظه برپدال  ( اکسلیتر) ها فشار می آورند؛ بیمورد و با مورد گاز می دهند و فضا را کثیف تر وآلوده تر می سازند. من نیمه جان شده ام . ازنفس کشیدن می ترسم. می ترسم با هرنفسی که می کشم به شش های آسیب پذیرم زیان بیشتر برسانم. به بیرون می نگرم. بیرونی درکار نیست. بیرون دیواره سمنتی تونل است و طرف راست بادی یک لاری غول پیکرکه راننده بی انصافی دارد. از لوله اگزاس موترش دود غلیظ سیاه دیزل فواره می کند و لامذهب درقصه اش هم نیست.انگار نه انگار که چند تا زنده جان بی زبانی دراین تنگنا گیرمانده اند که نفس کشیدن ونکشیدن شان درید قدرت اوست.
ساعتی می گذرد. درکوما به سر می برم، انگار. دهنم تلخ شده است. بوی دیزل دیوانه ام ساخته است. می خواهم از موتر پایین شوم و خود را هرچه زودتربرسانم به روشنایی، به رهایی. اما برادرم نمی گذارد. می گوید دربیرون لای ولوش است وچاله وچوله وتاریکی. درموتر کولراست و موزیک و فضایی - هرچند اندک - برای تنفس. می گوید چشمانت را ببند و خدا را یاد کن، با خلوص وخشوع وخضوع. اگرچه اوبرادر کوچک من است ؛ مگر حاجی است و نماز خوان و نیایشگرو دعا خوان! مشوره اش را ناشنیده نمی گذرم. چشمانم را می بندم ودررویای دور ودرازی فرومی روم:
تازه از اروپا برگشته بودم به وطن. درمیدان هوایی جمعی ازاعضای فامیل، دوستان و عده کثیری از رفقای نهضت فراگیردیموکراسی وترقی افغانستان به استقبالم آمده و در پیش روی ترمینل میدان هوایی صف بسته بودند. رفقا را دگروال شیر محمد بزرگر معرفی می کرد. درآن هنگام هنوز نهضت فراگیر  دروزارت عدلیه ثبت وراجستر نشده بود. شیرمحمد بزرگر نیز هنوز رییس حزب نبود . مستحق ترین شخص برای رهبری نهضت جنرال مختار بود. به خاطر این که وی در بدترین شرایط از جان مایه گذاشته بود وبا وصف آن که ازجمله وفادارترین ها به زنده یاد ببرک کارمل شمرده می شد و عالم وآدم وی را به همین صفت می شناختند، توانسته بود بدون ترس از شمشیر مجاهد وکیبل طالب، نخستین هسته های حزبی را بعد از فروپاشی حاکمیت دولتی مان دروطن بگذارد. اوواقعاً ازجان مایه می گذاشت، فدا کاری می کرد، نان شب وروزش را با رفقایی که به جز خانه وی دیگرهیچ آدرسی را بعد از فروپاشی حاکمیت نمی شناختند ویا نمی یافتند، تقسیم می کرد. گفته می شد که خانه وی میعادگاه تمام حزبی هایی بود که درآن موقع با حزب رابطه نداشتند. اگرچه دیگر نه حزبی وجود داشت ونه امیدی برای تشکل دوباره.ولی اوبه همه امید می بخشید و تکیه گاه حزبی ها شده بود.به ویژه برای بسیاری هایی که ازاطراف وولایات می آمدند.روزی نبود که مهمان نداشته باشد. اما ا با آن اقتصاد ضعیف وناتوانش خم برابرو نمی آورد و همه را عزت می کرد. معلوم نبود این ایمان خارایین چگونه در وجود وی زنده مانده است؟ برای چوکی وموقف که نمی رزمید؛ زیرا هرگز کسی ازوی نشنیده است که برای رسیدن به مقام ومنصب حزبی و امتیازات مادی آن خویشتن را کوچک کند ویا دست تکدی دراز نماید. از سوی دیگر وی هنوز افسر اردو بود و بنابر قانون احزاب نمی توانست عضو حزب باشد. پس چه کسی باید رهبری نهضت را درکشور به انجام می رسانبد. شیرمحمد بزرگر دیگر دراردو خدمت نمی کرد. پس قرعه به نام وی زده شد وزنده یاد محمود بریالی وی را شایسته این پست دانست. البته که من این دگروال صاحب را که زبان فصیح و رسایی داشت ومانند کارکنان سیاسی پیوسته حرف می زد ، بارها وبارها دیده بودم ومی پنداشتم که وی نیزدرامر سازماندهی وتوسعه نهصت فراگیرازجان مایه می گذارد. وفاداری به آرمان های حزب، شخصیت اوفتاده ، متانت و وقار ودانش وی که شاخص های اصلی برای این گزینش بودند ، مورد تایید من نیز بود و پیش ازترک گفتن اروپا، آن را با بزرگان نهضت درمیان گذاشته بودم.
داوود راوش راهم درهمان روز دیدم . به گمانم جناب میراحمد جوینده که درآن هنگام عضو پارلمان بود وعضویت نهضت فراگیر دموکراسی وترقی را نیز داشت ویا رفیق حسن سپاهی که جهت تسلیت گفتن درگذشت همسرم آمده بودند، وی را معرفی کردند. گفتند استاد دانشگاه است وتحصیلات اکادمیک دارد ودرروسیه درس خوانده است.داکترنگاه نافذ وسیمای دلپذیری داشت و ظاهر آراسته ، سخنان سنجیده و حرکات به قاعده اش نمایانگر شخصیت برجسته وی بود. درآن مجلس فقط دوسه جمله یی بین ما رد وبدل شد. اما یک روز چاشت با بزرگر آمد وبه نظرم رسید که او وبزرگر با هم سخت انیس وجلیس اند وهمدیگر را به نیکویی شناخته ویافته اند.هردو شادمان بودند؛ زیرا سازمان سیاسی نهضت فراگیر از اثر کوشش های آنان وسایررفقا در وزارت عدلیه راجستر شده بود و ازاین پس می توانست به صورت علنی فعالیت کند. پیروزی بزرگی بود ؛ اما این دستآورد محصول تلاش یک یا دوتن که نبود، نه به هیچ صورت.این امرحاصل تلاش رفقایی بود که نه تنها درکابل ؛ بل در ولایات و اطراف واکناف کشور برای جمع کردن امضا های رفقای پراگنده حزب مان کوشش کرده بودند. درآن روز با راوش آشنایی بیشتر پیدا کردم. ازوی درباره تحصیل، درمورد وظیفه و مشغولیت هایش پرسیدم. خوشم آمد هنگامی که گفت به فلسفه و ادبیات علاقه دارد و ادبیات داستانی یی را که بتواند رنج ها وغم های بیکران مردم سیه روزگار مان را بازتاب دهد وبه تصویر بکشد، می ستاید وبه شاگردانش خواندن آن را توصیه می کند. راوش زبان شسته وپالوده یی داشت. زبان اثر گذاری که بیشتر دانشگاهیان با آن حرف می زنند وتاثیر می گذارند. چند روز بعد از بزرگر شنیدم که راوش را مجلس موسسان به حیث منشی شهر کابل برگزیده است. وظیفه یی که پیش از این نیز به صورت غیر رسمی انجام می داد. خوب دیگر، سازمان آرام آرام شکل می گرفت و کمک های معنوی ومادی رفقای اروپا به ویژه زنده یاد محمود بریالی برای پویایی وزنده ساختن این سازمان قوت الظهرآن شمرده می شد. کاش بریالی، آن عزیز دل ها زنده می بود تا تولد دوباره این سازمان انقلابی را به چشم سر می دید وبه آرزوهای دیرین سال ومقدس خویش می رسید. دریغ ای چرخ گردون!
باری ، پس از آن روز با داکترراوش بارها وبارها دیدم : در منزل ما، دردفتر حزب، هنگام صرف غذای چاشت - به گفته یعقوب هادی فرزانه ، در هنگام خوردن شوربا- در روزهایی که خویشتن را بنا برتوصیه حزب به حیث معاون ریاست جمهوری ( معاون رفیق حبیب منگل ) کاندید کرده بود و یک سال پیش هم درخانه جنرال مختار، درست پس از آن روزهای غم انگیزی که مساله انتخاب رییس حزب در کنگره تاریخی ماه می ۱۳۹۱ به بن بست کشیده شده بود ومن مانند صد ها رفیق حزبی از بزرگان این سازمان توقع داشتم تا به خود بیایند و یک راه حل معقول وعادلانه برای برونرفت ازآن برگزینند. چرا باید درهمین جا نگویم که درآن هنگام من با رفقای زیادی از جمله رفیق عزیز حسن سپاهی صحبت کردم و از رفیق بزرگر نیز از طریق تلیفون خواستم تا درمورد راه حل فوری ولی معقول وعملی این غایله بیندیشد. اما افسوس که درآن موقع تهمت ها و واقعیت ها به طرزباورنکردنی یی مخلوط شدند و احساسات رفقای نازنین مان مهار ناشدنی گردیدند. بنابراین شد آن چه که نباید می شد: عده یی اصولگرا شدند و عده یی هم باطل گرا. ترکیب هایی که برای بیان مقصود رفیق انجنیرعزیر گرامی نارسا وناقص به نظر می رسند. مانند چپ گرا وراست گرا. زیرا چپ گرا فقط تمایل وگرایشی به چپ دارد وراست گرا به راست اندیش ها . درحالی که منظورشان از اصول گرا قطعاً این بوده است که رفقایی که درپیرامون رفیق بزرگر جمع شده بودند، رفقایی بوده اند، اصولی و متعهد وباورمند به اصول وپرنسیپ های حزبی وسازمانی به حد تمام وکمال، نه آن که صرف به اصول گرایش داشته باشند. وباطل گرا ها هم کسانی که به دور رفیق داوود راوش حلقه زده بودند وگویا به امور باطل تمایل داشته باشند، نی عقیده وباور. به هر روی ، درآن روز رفیق راوش به من گفت که روحش از وجود هیچ خلاف ورزی یی درامر انتخاب رییس حزب آگاهی ندارد. او با اطمینان صحبت می کرد و حتا حاضر بود برای رفع هرگونه شک وشبه یی فیصله کمیسیون مشترک حقیقت یاب را اگر به ضررش هم باشد، قبول کند وبه آن گردن نهد. اما هنگامی که برای باردوم با رفیق بزرگر تلفونی صحبت کردم وخواستم تا ازنزدیک وی را ببینم و راه حلی برای این مشکل به کمک وی پیدا گردد، متاسفانه دریافتم که وی به هیچ صورتی از صورازموقف خویش برنمی گردد و معتقد است که دراثنای انتخابات درپیش چشم صد ها تن از اعضای حزب تقلب صورت گرفته است؛ دیگر نه گذشتی ونه پیشنهاد پذیرفتنی یی. وبدینسان بود که بیشترازیک سال تمام مانند صد ها حزبی ازخود می پرسیدم : تو درکدامین خط هستی؟ درخط اصولیت حزبی ، درخط بطلان اصول ویا نه این طرف ونه آن طرف خط ؟
صدای هارن های بلند وکشدار موتر ها ، روشنایی چراغ ها، صدای انجن های نیرومند لاری ها و سرویس ها وتانکر ها مرا از خلسه بیرون می آورد یا به گفته مولانا : مرده بودم زنده شدم... / برادرم می پرسد : خوبی ؟ می گویم : نه چندان ! می گوید کمی دیگرهم صبر کن. راه باز شده است و گوربه زودی از این گور دسته جمعی بیرون می شویم .ازوی می پرسم : چی ساعتی است؟ می گوید : چهارونیم ! وای پس سه ساعت پوره بلاتشبیه دراین غار حرای سالنگ - نی درجبل النورمکه - به خواب رفته بودم ، سنگ شده بودم و هیهات هیهات اگر دربیرون دنیا باژگون شده باشد. اما دربیرون دنیا به آخر نرسیده بود. دره سالنگ با همان زیبایی های باکره وپاکیزه اش و دریایی با آب سرد و کف آلود در زیر پای ما گسترده است. نسیم خنکی می وزد وهوای تازه تنفسم را تازه می سازد و جان تازه یی درکالبدم می دمد. دمی دیگر درجبل السراج هستیم. شهریان کابل آخرین تعطیلات پیش از رمضان را درپیچ وخم این دره که هرگوشه آن باغی است و هربیشه آن بوستانی سپری کرده اند واکنون برمی گردند به سوی خانه های شان. دره سالنگ و هوای دلپذیرش مرا به یاد حافظ شیراز می اندازد و صفای باغ مصلی وآب رکن آبادش: نمی دهند اجازت مرا به سیر وسفر / نسیم باد مصلی و آب رکن آباد. / . واما ، بار دیگر راه بندان است ودمه موترها ومعلوم نیست چه وقت شب به کابل می رسیم به کابل ، به کابل جان پرازگرد وغبارخودمان ؟ برادرم می گوید : شاید ساعت ده شب. هفت صبح به راه افتاده بودیم. ازهفت تا ده می شود پانزده ساعت !
درکابل زنده گی جریان دارد. بیروبار است وروز محشر؛ اما بازار ها پروپیمان. هم آشفته بازار سیاست شلوغ است و هم اردو بازار فساد مزدحم وداغ داغ. انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای ولایتی درپیش است و به قول معروف : هرکسی خواهد از این باغ بری بردارد/ ، حتی انتحاری ها که می خواهند با کشتن هموطنان شان به بهشت بروند و با حور وغلمان محشوروهم پیاله شوند و درگرمابه و گلستان رفیق راه وهمراه. اما گلستان من درشیوه کی است، درمنزل برادرم اسد جان عظیمی که خود فرهنگی فرزانه یی است. خانه اش زیبا و آراسته ومهربان وگلشن اش دلگشا وپیراسته . دوستان می آیند ومی روند . فصل توت است و شفتالو و زردآلو ودرختان باغ چه بار وبری دارند!
روزی دوست عزیزم داکتر کاظم که در کنگره حزب به عضویت شورای مرکزی حزب مردم برگزیده شده و درکارپلینوم اخیر شورای مرکزی حزب اشتراک داشته است، برایم تلفون می کند واحوال می پرسد. از هردری سخن می زنیم. می پرسم داکتر راوش از اروپا برگشته است ؟ می گوید : بلی. دوسه روزی می شود. می گویم کاش وقت می داشت وبا هم می آمدید برای توت خوردن. توت شیوه کی نام دارد، خاصتاً اگربا یک گیلاس دوغ سرد همراه باشد.
روز دیگر داکتر راوش ودوست عزیزم انجنیر نعمت الله که زمانی والی کابل بود همراه با داکتر کاظم می آیند. در زیر چپری باغ می نشینیم . توت وشفتالو می خوریم واز هردری صحبت می کنیم. پرسش های فراوانی در ذهنم قد می کشند. می خواهم بدانم پس از آن رویداد نا خجسته درکنگره ، چه واقع شد وحزب چگونه خود را جمع وجور کرد؟ می خواهم بدانم حالا پس از پلینوم اخیر و انتخاب وی از سوی اشتراک کننده گان پلینوم شورای مرکزی حزب مردم ، دیگر مساله مشروعیت داشتن و نداشتن وی به صفت رییس حزب حل شده است ویا هنوز رقبای حزبی وی این بار نیز کمبود نصاب اعضای شورای مرکزی را درپلینوم بهانه ساخته و خواستار برپایی پلینوم دیگراند؟ می خواهم درباره نتایج سفر کاری اش به اروپا برای مان سخن بزند. درباره ایتلاف احزاب وسازمان های مترقی ، درباره سازمان زنان ، کار با جوانان ورفتن درمیان مردم و کار با زحمتکشان کشورکه درواقع هدف اساسی حزب است .
اما انگار راوش تمام این پرسش ها را ازپیش می داند ودرضمن صحبت هایش به آن ها پاسخ می دهد. او می گوید : بعداز کنگره وضع دشواری پیش آمده بود، اذهان برخی از اعضای حزب را با گفتن سخنانی که هرگز واقعیت نداشت، مغشوش ساخته بودند. چند کلیپی را که هیچ چیزی را ثابت ساخته نمی توانست پیراهن عثمان ساخته بودند وشب وروز از تقلب سخن می زدند، نی از باخت وشکستی که نتیجه ناگزیری یک رقابت است. زیرا دو تن دریک گزینش دیموکراتیک خود ها را کاندید می کنند. هرکس رای بیشتر به دست آورد، برنده است وآن که رای کمتر بازنده. پس این همه داد وفریاد برای چی؟ کسی که به شفاقیت میکانیزم انتخابات باور ندارد پس چرا همان لحظه برنمی خیزد واعتراض نمی کند؛ بل انتظار می کشد تا رای گیری صورت گیرد وتنها پس از اعلان نتیجه جلسه را ترک می گوید، بدون این که منحیث رییس حزب برای ازبین رفتن بن بستی که نتیجه اعتراضش است ، پیشنهادی ارایه کرده باشد. خوب دیگر، پس ازآن دشواری های فراوانی فرا راه حزب قرار گرفت. مثلاً مساله ثبت نمودن نام حزب در وزارت عدلیه، قناعت بخشیدن برخی از رفقایی که در دوراهی شک وتردید قرار گرفته بودند. ایجاد وفعال ساختن سازمان های حزبی در برخی از ولایاتی که هنوز حزب مردم درآن جا ها سازمان حزبی نداشت. انتقال دفتر حزب دریک محل وموقعیت مناسب مطابق با شان وحیثیت حزب، زنده ساختن امور تبلیغی درحزب از طریق به راه انداختن سایت حقیقت وماهنامه حقیقت زمان وغیره.
داکتر راوش درباره پلینوم اخیر حزب ومشروع بودن فیصله های آن نیز سخن گفته وافزود که چون ازجمله ۱۰۹ تن اعضای شورای مرکزی حزب اکثریت آنان درپلینوم موجود بودند وبا رای خود رییس حزب را انتخاب کردند، بنابراین مساله مشروعیت داشتن یا نداشتن پلینوم وفیصله هایش دیگر منتفی است وکسانی که هنوز هم آب درهاون می کوبند ، سرانجام خسته خواهند شد و به حقیقت زمان پی خواهند برد. او گفت من با هیچ عنصرچپ اندیش مخالفتی ندارم چه رسد به رفقایی که روزی روزگاری عضو حزب پرافتخار ما بوده اند وحال نمی خواهند ویا نمی توانند عضواین حزب باشند.او می گوید به همین سبب حزب مان یکی از پیشاهنگان تاسیس وایجاد ایتلاف احزاب وسازمان های دیموکرات ومترقی می باشد و درراه ایجاد یک حزب بزرگ چپ که از همین سازمان ها درحال شکل گرفتن است، نه تنها باور دارد؛ بل با تمام توانایی و امکانات خویش فعال و کوشا است.
داکتر راوش درباره سفر کاری اش دراروپا گفت که ازاین سفر بسیار خشنود است؛ زیرا دستآورد های زیادی دارد. ازجمله دیدار با اعضای حزب مردم در هالند، آلمان، سویس ویونان و آشنایی با آن ها و پاسخ گفتن به پرسش های شان وتوضیح واقعیات درونی حزب و جامعه افغانی در شرایط کنونی وپس از خروج نیروهای نظامی بین المللی ازافغانستان، دیدار با برخی از رهبران احزاب مترقی و چپ اروپایی و توضیح وتشریح کردن اهداف و برنامه های مترقی حزب مردم در شرایط کنونی وبعد از مرحله انتقال مسوولیت ها و مرحله خروج آن نیروها ازکشور مان. راوش گفت من به آن ها گفتم که خواست اصلی حزب مان عبارت است از ریشه یابی علت های جنگ ، ازبین بردن ریشه های جنگ وقطع بلا درنگ وفوری جنگ.استقرار پایدار صلح، صلح دیموکراتیک وعادلانه از طریق مفاهمه ومذاکره، اشتراک در پروسه انتخابات به نفع آن کاندیدی که ازمیان مردم برخواسته باشد وبرای سعادت ، شگوفایی وزدایش فقر بی امان درکشورکار کند. داکتر راوش درباره اهمیت کار با جوانان نیز صحبت کرد وبه نظرم رسید که به این مساله توجه ویژه یی دارد. و گفت به زودی کنگره جوانان حزب مردم افغانستان برپا خواهد شد. ما با یک تکانه جدید مساله جوانان را پی خواهیم گرفت. جوانان باید در رهبری حزب سهم بگیرند. باید جای پای پیدا کنند وسرانجام این حزب را همان ها رهبری کنند؛ زیرا نسلی که درتاسیس و ایجاد این حزب سهم داشتند یا به رحمت حق پیوسته اند ویا دیگر پیر وزمین گیر شده اند و نمی توانند سکان رهبری حزب را دردست گیرند. راوش می گوید حزب یک نهاد سیاسی است نه یک نظام پادشاهی ومیراثی . یکی می آید، وظایفش را که انجام داد، مقام رهبری را ترک می گوید وآن که درنتیجه انتخابات دیموکراتیک برنده شده است، جاگزینش می شود. بنابراین ما نباید تصور کنیم که مادام العمر رییس حزب خواهیم ماند.
سخنان داکتر راوش به دلم می نشیند. او مانند یک استاد دانشگاه شمرده وبا تأنی؛ ولی با قاطعیت سخن می گوید. سعی نمی کند، ادا واطوار بزرگان ورهبران را داشته باشد.صمیمیت وصداقت حزبی در سخنانش حس می شود. ساعتی سخن می گوید وبعد من نیز لحظاتی درمورد آخرین اثرم « یاد مانده های جنگ جلال آباد » برای وی ورفیق نعمت حرف می زنم. وقت نان شب می شود و پیش ازآن که بر سرسفره فقیرانه بنشینیم یکی از حرف های فراموش ناشدنی زنده یاد ببرک کارمل به یادم می آید که فرموده بود : به نزدیکی سحر ایمان بیاور، فقط ایمان بیاور وباور کن به سحر. درآن صورت هیچ دستی راه فردای ترا مسدود نخواهد کرد.

دیدگاه ـ بامداد۳ /۱۳ ـ ۰۳۰۸

افغـانستان و واقعـیت‌هـای فـرامـوش‌ شـــده

 

 

جورج فریدمن رییس مرکزمطالعاتی استراتفور


مذاکره با طالبان، حملات طالبان به ارتش و پولیس افغانستان و نیروهای ناتو، فراهم شدن مقدمات انتخابات ریاست‌ جمهوری سال آینده، انتقال مسوولیت‌های امنیتی از ناتو به نیروهای افغان، دلخوری حامد کرزی از امریکایی‌ها و انتقاد غرب از فساد درون دولت افغانستان؛ اینها موضوعات و محورهای اخبار مرتبط با افغانستان در ماه‌های اخیر بوده‌اند.

اما تحولات پرتناقض و پرابهامی چون حمله طالبان به اهدافناتو و امریکا همزمان با تلاش واشنگتن برای مذاکره صلح با طالبان، حکایت از واقعیت‌های پشت ‌پرده‌ای دارد که درافغانستان در جریان است.امریکا چند سال پیش تصمیم گرفت از افغانستان عقب‌نشینی کند. این تصمیم با خود یک منطق اجتناب‌ ناپذیر داشت. وقتی امریکا خودش را متقاعد کرد که به هر قیمتی افغانستان را ترک کند، ناکامی‌هایش و آسیب‌ پذیری‌های دولتی که بیش از یک دهه برای ساختن آن وقت صرف کرده‌ بود، بر همگان آشکار شد. در چنین شرایطی بنظر می‌رسد که درها برای ورود دشمنان دولتحامد کرزی هم باز شده است. اکنون همه‌‌چیز در افغانستان به خروج نظامیان امریکا گره خورده است.

ناکامی‌های امریکا

عواملی درون دولت امریکا هستند که هیچگاه در انتقاد از دولت افغانستان و ارتش این کشور و فساد و ناتوانی آن کم نیاورده‌اند. اکنون دیگرهمه می‌دانند که طالبان برنامه‌ای برای نفوذ به نهادهای افغانستان طراحی واجرا کرده‌ بود؛ برای خرید افراد واعمال نفوذ دررده‌های بالای ارتش و دولت پول زیادی پرداخت و این رشوه‌ها کار خودش را کرد زیرا افغان‌ها می‌دانند وقتی امریکا خاک این کشور را ترک کند، همه به سمت طرفی می‌روند که قدرت دارد. این پدیده فقط منحصر به افغانستان هم نیست. مردم ترجیح می‌دهند که برای ادامه حیات طرف برنده باشند.

موقع سرباز‌گیری ارتش افغانستان هم شمار زیادی از طرفداران طالبان وارد این ارتش شدند، به همین‌خاطر در بخش‌های مختلف قوای نظامی افغانستان حامیان طالبان هم حضورداشتند. به همین‌دلیل شاهد کشته شدن نظامیان ناتو و امریکا بدست اعضای ارتش افغانستان بودیم. این همان پدیده‌ای ‌است که به حمله سبزعلیه آبی معروف شد. به همین‌خاطر باید گفت که قوای نظامی افغانستان اساساً قابل اعتماد نیست. دریک واحد بزرگ ارتش حتا اگر یک نفر طرفدار طالبان حضور داشته ‌باشد، می‌تواند کل برنامه آن واحد را بی‌فایده و ناکارآمد کند یا حتا این برنامه را به یک فاجعه تبدیل نماید.

امریکا هنگام تشکیل قوای نظامی ارتش و پولیس افغانستان، چندان به سرباز‌گیری‌ها توجهی نداشت. البته پاسخی که امریکایی‌ها میدهند این است که مربیان آموزشی و مسوولان سرباز‌گیری راهی برای تشخیص تمایلات افراد نداشتند؛ این مسله‌ای است که درویتنام هم تجربه آن وجود داشت. این همان نکته‌ای است که از آن به‌عنوان جدی ‌ترین ناکامی امریکا در افغانستان نام برده می‌شود و آن، دست‌ کم گرفتن فرهنگ طالبان است. این اشتباه درویتنام هم صورت گرفت. واشنگتن متوجه این موضوع نشد که اگر دشمنش از بوروکراسی و تکنولوژی به سبک امریکایی بی‌بهره باشد، به این معنا نیست که نتواند فرصت‌ها را تشخیص دهد و از آنها به بهترین شکل استفاده کند.

طالبان ضربات سختی دید اما در آخر آنچه در میدان جنگ اهمیت دارد تعداد نیروها نیست بلکه ارتباط و همبسته گی میان آنهاست. مشکل قوای نظامی افغان این است که اگر چه واحدهای قابل اعتمادی وجود دارند اما شناسایی و یافتن آنها واستفاده مطلوب ازآنها دشوار است.همچنین توانایی کرزی برای پاکسازی قوای ارتش ازهواداران طالبان تحت‌ تاثیر بی‌اعتمادی به بوروکراسی دولتش قرارگرفته‌است.همانطورکه امریکا از تجربه ویتنام جنوبی و برنامه ویتنامیزه‌ شدن آموخت، اگربه قوای نظامی نفوذ شود، کارایی‌ اش از بین می‌رود. وقتی به قوای نظامی نفوذ شود، دشمن از برنامه‌های تاکتیکی و سازماندهی و تفکراستراتژیک شما مطلع می‌شود و دیگر اعتماد به این نیرواز بین می‌رود.

در یک جنگ داخلی، قوت یک دولت به عملکرد آن و مسایلی چون مشروعیت و اعتبار بین‌المللی نیست، بلکه به کارکرد و کارآمدی این توانایی برای اظهار وجود در داخل و منطقه است. درافغانستان قبایل و گروه‌هایی هستند که از انسجام بسیار بالایی برخوردارند. این نهادها هستند که می‌توانند طالبان را به چالش بکشند نه دولت افغانستان. گمانه ‌زنی‌ هایی درباره نتایج احتمالی ماجرای افغانستان وجود دارد. ازجمله اینکه ممکن است بطور کامل همه‌‌چیز دچار فروپاشی شود. اما احتمال ایجاد یک دولت ملی باثبات توسط کرزی در میان این احتمالات و گمانه ‌زنی‌ها نیست. امریکا هم‌چنین احتمالی نمی‌دهد.

استراتیژی امریکا

اولویت استراتژیک امریکا این است که به این جنگ پایان دهد واز افغانستان برود و تعدادی نیرو برای جنگ باالقاعده درخاک افغانستان باقی بگذارد. اما قرار نیست هیچ تلاشی برای آرام‌ کردن افغانستان صورت بگیرد. امریکا می‌داند که دولت کرزی یا دولتی که به جای او می‌آید، ضعیف و متزلزل است اما ترجیح می‌دهد طالبان هم به‌عنوان یک بخش از این معادله حضور داشته باشند و وقتی مسوولیت‌ها را به افغان‌ها تحویل می‌دهد، در چارچوبی این کار را بکند که طالبان هم بخشی از آن باشد. طالبان نیز این استراتژی را می‌داند. احتمال اینکه کرزی بتواند قوایی بسازد که توان مقابله با طالبان را داشته ‌باشد ضعیف است. راه زیادی برای کرزی باقی نمانده ‌است. امریکایی‌ها برای خروج از افغانستان برنامه ‌ریزی می‌کنند و برای این کار به ‌دنبال توافق‌ها و همکاری‌های پنهانی با طالبان هستند.

امریکا می‌داند در افغانستان چه می‌گذرد، اما نمی‌خواهد از دولت کرزی در مقابل طالبان حفاظت کند. واشنگتن برنامه‌هایش برای حفظ تعدادی نیروی نظامی بعد از سال ۲۰۱۴ در افغانستان را اعلام کرده ‌است اما هدف نهایی‌اش ترک خاک افغانستان است. واشنگتن می‌داند که طالبان تنها نیروی قدرتمند واحد در افغانستان است؛ البته جناح‌های دیگری هستند که می‌ توانند جلوی طالبان را بگیرند. اما امریکا حاضر نیست خودش را درگیر پیچیده گی‌های عرصه سیاست افغانستان کند. ناکامی‌های امریکا درسال‌های گذشته باعث شده تا اعتماد به نفس برای مداخله دراین امر نداشته‌ و علاقه‌ای هم برایش باقی نمانده باشد که حتا امتحان کند.

تصمیم امریکا برای مذاکره علنی با طالبان دو سال بعد از آن صورت می‌گیرد که مذاکرات پنهانی میان دو طرف جریان داشته‌است. در این مذاکرات درباره بسیاری از موضوعات صحبت شده و اکنون واشنگتن به درکی از طالبان و مسایل مورد نظراین گروه رسیده ‌است. طالبان هم درکی ازواشنگتن وخواسته‌هایش پیدا کرده ‌است. وقتی کرزی ازگشایش سفارت طالبان در قطر ناخشنود شد، طالبان پرچم خود را از این ساختمان پایین آورد. این کار قابل توجه بود زیرا نشان داد که طالبان نمی‌خواهد کار را بیشتر از این برای امریکا سخت کند، به همین‌خاطر به درخواست امریکا عقب‌نشینی کرد.

از بسیاری جهات امریکا با طالبان راحت ‌تر از قبایل واقوام دیگرافغان است زیرا مدت‌ها مذاکره مخفی باعث شده که واشنگتن به درک بهتری ازطالبان برسد.اما هدف اصلی واشنگتن ترک خاک افغانستان است. به ‌نظرمن امریکا به این باوررسیده که طالبان برای اعمال نفوذ درآینده افغانستان به اندازه کافی شرکای ایتلافی دارد.

مشروعیت بین‌المللی و به رسمیت شناخته‌ شدن توسط امریکا اگر چه مهم است اما در درجه دوم اهمیت قرار دارد. آنچه از اینها مهم ‌تر است، واقعیت نظامی موجود در افغانستان است. کرزی قوای نظامی قابل اتکا ندارد و امریکایی‌ها هم به ‌زودی خاک افغانستان را ترک می‌کنند. آن وقت معلوم نیست که سرنوشت کرزی چه می‌شود. معلوم نیست که نفوذ وکنترل طالبان درافغانستان بعد ازعقب‌نشینی امریکا تا چه حد است. امریکا امتیازات ظاهری به کرزی داده‌ اما هنوز هیچ توافق استراتژیکی حاصل نشده‌ است.امریکا دارد افغانستان را ترک می‌کند و کرزی ازنظرنظامی توان زیادی ندارد. طالبان ضعیف شده اما همچنان قدرتمندترین نیرواز نظرنظامی است و بیشترین انسجام را نسبت به بقیه نیروها دارد. افغانستان جناح‌ها و اقوام و قبایل دیگرهم دارد؛ این واقعیت افغانستان است.

 

دیدگاه ـ بامداد ۱/ ۱۳ـ ۰۳۰۸


 

محمد طاهر نسیم:

تبادل نظر، نشست ها و تفاهم های سازنده به مبارزه همگانی،ارتقا و تحکیم می بخشد!

 

چنانکه در گزارش تاریخی ۲۸جون ۲۰۱۳ بامداد آمده است، رفیق پوهاند داکتر محمد داوود راوش رییس حزب مردم افغانستان و رییس دوره ای ایتلاف احزاب و سازمانهای دموکرات و ترقیخواه افغانستان درحالیکه رفیق کاوه کارمل رییس شورای اروپایی حزب مردم افغانستان نیز حاضر بودند، بروز ۲۵ جون۲۰۱۳ با جمعی از کادرها وفعالین حزب مردم افغانستان ، حلقات واشخاص مستقل سیاسی مقیم شهرفرانکفورت المان دیدار بعمل آورد. اخیرآ تارنمای « اصالت » از رفیق طاهرنسیم دعوت کرد، تا برداشت های خود را از این نشست بیان نمایند. با سپاس از تارنمای اصالت، اینک دیدگاه شانرا در اختیار رفقا و دوستان قرار میدهیم. بـامـداد

 

رفیق طاهر نسیم گفتند:

"مطابق با توانمندی و امکانات دست داشته، آرمان ها و اندیشه های ترقی خواهانه ح.د.خ.ا.، اینجانب و دیگر رفقای همنوا و هم توافق، هیچ وقت از اشتراک در جلسات و نشست های پرنسیپی سازنده، تبادل نظر و مباحثه که ما را با هم نزدیک و هماهنگ میسازد، و به نفع بهبود مبارزه و کمک به جنبش همگانی در راه تحقق نیازمندی های زحمتکشان افغانستان و ایجاد تحولات ذی ضرورت در جامعه عقب مانده، دموکراسی و نوسازی زنده گی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و حمایت از آزادی، استقلال، تمامیت ارضی، حاکمیت و وحدت ملی می انجامد، دوری و انزوا نخواهیم کرد.

محترم "راوش" گزارشی را درباره مسافرت شان، و فعالیت های سیاسی، سازمانی « حزب مردم افغانستان » و شیوه های پیشبرد آن در تطابق با شرایط و اوضاع داخلی کشور در مقایسه و موازنه با شرایط خارجی، و دشواری های موجود در داخل از لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی، و به منظور جستجوی الترناتیف های مناسب، مفصلاً ارایه نمودند."

"اینجانب در سوال های خود تاکید نمودم، اینکه مناسب میبود، در گزارش ارایه شده، موضعگیری های مشخص "حزب مردم افغانستان" در باره تسلط نظامی خارجی و قرارداد های استراتیژیک و ضمایم نظامی، و آینده موجودیت آن، ضرورت تحقق تحولات بنیادی در جامعه عقب مانده و دستیابی به نیازمندی های زحمتکشان، دموکراسی، عدالت و دفاع از حقوق مساویانه زنان و مردان و توجه جدی به حقوق جوانان، و سمت گیری به سوی جامعه مترقی و انکشاف یافته، مطرح میگردید.

البته محترم "راوش" در جواب، توضیحاتی را مطابق با سیاست برنامه ای "حزب مردم افغانستان"، شرایط و دشواری های گوناگون داخلی افغانستان بیان کردند، و از دریافت پیشنهاد های دوستانه در جهت بهبود کار و فعالیت، خشنودی و آماده گی نشان دادند."

"و بعداً با محترم "راوش" مدت ۴۵ دقیقه صحبت جداگانه ای داشتم و اشاره نمودم، که قبلاً پیشنهاد های در جهت بهبود کار سیاسی و سازمانی و ارتقای سطح مبارزه کنونی و الترناتیف مطروحه در زمینه دستیابی به موفقیت های چشمگیر در عرصه های گوناگون زندگی، به آدرس "حزب مردم افغانستان" توسط رفقای بخش اروپایی فرستاده شد. شاید نسبت تراکم کار و مصروفیت های دیگری به دسترس تان قرار نگرفته باشد. با امیدواری اینکه بتوانیم بار دیگر مستقیماً به آدرس خود تان ارسال بدارم. بر علاوه یادآوری گردید که چنین پیشنهاد ها مورد توافق و همنوایی دیگر رفقای مان از اندیشمندان حزب دموکراتیک خلق افغانستان، قرار دارد.

محترم "راوش" از دریافت همچو پیشنهاد ها ابراز آماده گی کردند و فرمودند که مورد مطالعه و بررسی قرار میگیرد و بدون جواب باقی نخواهد ماند. و از باز شدن دریچه تبادل نظر و تفاهم در راه هماهنگی، اعلام خرسندی نمودند."

"در ختام با درک مسوولیت، و با صراحت ابراز میدارم:

که در شرایط و اوضاع دشوار و پیچیده کنونی افغانستان و آینده ای که به آن خلق های رنجدیده افغانستان در نتیجه پلان های رقت بار دشمنان داخلی و خارجی رنگارنگ وطن، روبرو میشوند، و جهت جلوگیری از بهره برداری سو در تضاد با آزادی، استقلال و تمامیت ارضی، حاکمیت و وحدت ملی لازم است از کلیه فرصت ها، زمینه ها و نیروها که به بهبود فعالیت های سیاسی و سازمانی و ایجاد هماهنگی وهمکاری های مشترک، ارتقا وتحکیم می بخشد، حیثیت وآبروی میهن ما را نگهداری مینماید باید همه جانبه استفاده کرد و در عمل پیاده نمود، و از سیاست انزوا، دوری، و بلند پروازی باید خودداری کرد.

منافع علیای وطن از ما، از همه وطن دوستان، از کلیه جنبش سیاسی اصلاح طلب و ترقّیخواه همگانی در داخل و خارج، آنرا میطلبد!"

پیروز باشید!

فرانکفورت- جرمنی،  ۸ جولای ۲۰۱۳

 

برگرفته از تارنمای اصالت

یادداشت بامداد: در گزارش رفیق طاهر نسیم چند جا « حزب مردم » آمده بود که هدف حزب مردم افغانستان میباشد.برای اینکه سو تفاهمی رخ ندهد درمتن بالایی همین بخش از سوی ما به حزب مردم افغانستان تکمیل شده است.

 

دیدگاه ـ بامداد ۲/ ۱۳ـ ۲۱۰۷

 

 

نتیجه گیری ها از بحث:

   آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست، نیست؟ 

 

 

نوشته : محمد عالم افتخار

     

 * دومین بنای مسلمانی ی قرآنی؛ انفاق و سومین بنا؛ تعقل است!

* قرآن؛ منطبق بر وسع عقلانی مخلوق میباشد نه برعلم غیب بیکران خالق!

* آیات خداوندی صِرف مندرجات کتب مقدس نبوده بلکه تمام هستی؛ و پدیده ها و جریانات آن است و حتا خلاقیت های بشری نیز؛ آیات الهی محسوب میشوند!

* زمان و مکان؛ از جمله آیات خداوندی ی مقدم و مؤثر بر قرآن است!

* تعدد پیامبران در زمانها و مکانهای مختلف؛ دلیل تغییرات و تطورات در وضع عقلی و معاشی بشر است نه در وضع خداوند!

* احکام مدنی ی قرآن؛ بر وضع زمانی و مکانی ی معین انطباق دارد نه بر همه زمان ها و مکان ها!

چنانکه احکام قرآن؛ در مورد برده ها و کنیزها؛ به علت از میان رفتن "برده داری" در قرون اخیر؛ کان لم یکن گردیده و در مورد اوضاع و مناسبات پیچیده و بی سابقه طبقات جدید اجتماعی در عصر تمدن صنعتی؛ نمیتوان از قرآن؛ احکام و رهنمود ها انتظار داشت!

* قرآن؛ تکلیف سایر زمانها و مکان ها را با احاله بر عقل و علم؛ یعنی ممیزهِ آدمی از دیگر جانوران؛ معین کرده است!

ولی "جای تعجب و تاسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتا هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این؛ یکی از عوامل عقب افتاده گی مسلمین است"!

* زبان قرآن؛ زبان بنده میباشد؛ "عرب زبان" خیال کردن خداوند؛ جهل و جنون شومی است!

 ***                                              

در ابتدای بحث عرض کرده بودم که قرار است به کمک ذات الله متعال؛ به این پرسش ها که توسط دوستی از کابل فرستاده شده؛۱ پاسخ های قرآنی و علمی و انسانی پیدا نماییم:

آیا درست است که:

۱ـ لت و کوب کردن زن توسط شوهر؛ یک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اینکه قانون منع خشونت علیه زنان گفته که اگر شوهری زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زندانی خواهد شد؛ برضد حکم خدا و قرآن است.

۲ـ اینکه قانون مذکور برای ازدواج دختران؛ سن ۱۸ (یا شانزده) ساله گی را قید کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته؛ به معنای مجرم دانستن پیامبر اسلام میباشد که بی بی عایشه را در شش ساله گی و صغارت نکاح کرده بودند.

۳ـ اینکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بیشتر به یک زن داشتنِ مرد؛ تاکید دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند برای مرد مسلمان ۴ زن را امر فرموده است. 

۴ ـ قانون منع خشونت علیه زنان؛ قانون خارجی هاست که میخواهند برای اهداف استعماری خود جامعه افغان و زن افغان را تغییر بدهند.

۵ ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسی و قانون های ساخت بشر همه مردود و کفری میباشد.

این سوال ها و سایر پرسش ها از همین گونه؛ را به اشکال و میتود های مختلف میتوان بررسی کرد، به آنها پاسخ هایی داد که تعداد بیش و کم آدمیان را بتواند قانع و راضی نماید؛ ولی اگر بخواهیم آنها را به طور ریشه ای حل و فصل کنیم؛ باید مساله را قسم کلیدی و بنیادی مطرح نماییم:

ـ آیا قرآن؛ دارای مخاطب مشخص و زمان و مکان معین بوده است یاخیر؟ 

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "مرور زمان" و "تغییر مکان" هست، نیست؟

قرار اطلاعات؛ پرسش های پنجگانه بالا؛ از فحوای خطبه نماز جمعه مولوی محمد ایاز نیازی استاد پوهنحی شرعیات و خطیب مسجد وزیر محمد اکبر خان در کابل نشات کرده بوده که از تلویزیون نورمتعلق به تنظیم جمعیت اسلامی هم پخش گردیده است. اتفاقاً برخی از فرمایشات جناب نیازی که گفته میشود از مرکز تعلیمات عالی "الاظهر" دکتورا نیز دارند؛ طی برنامه ستلایتی ۱۱۴ محترم شفیع عیار مورد نقد ارزنده قرار گرفته است:

http://www.youtube.com/watch?list=UUSBn0GRI9ET7TMh۱e-HXWDQ&feature=player_detailpage&v=YOUQp-ZyHJ۴

به طور کلی گرایشات فکری و عقیدتی بشری؛ در دو سوی متضاد و متقابل میلان دارد.

۱ ـ گرایش به گذشته و سلف:

این گرایش که اساساً کودکانه است؛ از احساس بیچاره گی و نیاز به تقلید و اتکا به پدران و نیاکان؛ نشات میکند. برمبنای این گرایش؛ تمام عقل و دانش و فضیلت و توانایی و توانایی بخشی .... را گذشته گان داشته اند؛ گذشته؛ آرمانی و ایده آل بوده است؛ لذا باید به سلف و اسلاف نظر داشت و اقتدا کرد و در جهت باز آوردن و باز ساختن بهشت گم شده و از دست رفته قدیم و سلف کوشید و لاغیر.

۲ ـ گرایش به آینده و ترقی و تعالی:

این گرایش؛ آشکارا حاکی از بلوغ عقلانی است و بر این واقعیت استوار است که گذشته؛ ولو که محاسن بسیارهم داشته؛ گذشته است. گذشته را نمیتوان باز گشتاند و مرده گان ( ولو پیامبر) را نمیتوان زنده گردانید. لذا از گذشته و گذشته گان باید درس گرفت و به سوی آینده؛ شتافت.                                                                                                     

گرایش عمومی تاریخ نوع بشر؛ موید گرایش دومی اندیشه واعتقاد است. با همه شکست و ریخت ها و خطا ها و مصایب و فجایع... جوامع بشری سیر پیشرونده، مترقی و متعالی داشته اند و میتوانند و باید داشته باشند!

اما میتود و سیستم تعلیم و تربیت دینی منجمله اسلامی؛ متأسفانه قریب تمام و کمال؛ بر گرایش نخستین مبتنی بوده است و مبتنی میباشد. و این حکم تنها بر جریان افراطی موسوم به « سلفیه» و متفرعات آن؛ محدود نیست و لهذا تعجبی ندارد که عالیترین و معاصر ترین مراکز تعلیمی اسلامی هم؛ کسانی با طرز دید و بینش جناب مولوی دکتور محمد ایاز نیازی؛ بیرون دهند.

طوریکه منجمله در مقاله «آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و " حافظ حدیث" داشت؟» و در گزیده هایی از "تاریخ تمدن اسلام" نشان دادیم عظیمترین فاجعه در تاریخ اسلام؛ فاجعه «جعل حدیث» بوده است. با اینکه در همان اوایل اسلام هم؛ این جریان شدیداً به افتضاح کشیده و بر این فاجعه وقوف نسبی حاصل شده بوده است که ریفورم "صحیح" سازی احادیث؛ ثبوت بزرگ آن است؛ معهذا نتوانسته است تمامی پیامد های شوم آن؛ رفع و دفع گردد.۲

از آن جمله احادیثی که مبانی کلیدی ایدولوژی طبقات حاکمه اسلامی را سفت میکرده اند؛ به حد کافی باقی و مقبول و مطاع نگهداشته شده اند. "خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم، ثم یجیء اقوام تسبق شهادة احدهم یمینه و یمینه شهادته" گویا حدیث خیریه و قول بیچون و چرای پیامبر اسلام است که چنین معنی میدهد:

«بهترین مردم (مردمان) قرن من هستند؛ سپس کسانی که در پی ایشان می‌آیند و سپس دیگرانی که درپی آنان می‌آیند. پس از ایشان، مردمانی می‌آیند که گواهی هریک، سوگندشان و سوگند هر کدام گواهی‌شان را نقش می‌کند.»

مفاد این حدیث؟؛ گویا نشانگر برتر بودن سه نسل از دیگر مسلمانان است: صحابه یعنی کسانی که حتا یکبارهم که شده با پیامبر اسلام دیدار و صحبت کوتاهی کرده اند، تابعین یعنی پیروان صحابه؛ و تابعینِ تابعین.

 طراحان ایدولوژی حاکمه اسلامی از سوی دیگر، هر قرن و نسل را معادل صد سال گرفته‌اند و کُلاً‌ دوران سلف را معمولاً سیصد سال می‌پندارند.

این حدیث نه فقط آشکارا مخالف قرآن و سیرت رسول الله است بلکه تاریخ رسمی اسلام هم به شدت بطلان آنرا اثبات نموده و نشان داده است. یکی از متفکران روشن بین اسلامی در مورد سلفیان؛ سخنانی دارد که متأسفانه با اندکی تفاوت؛ بر کُل جریان بینش و روش متحجرانه "مولوی" سازی و "ملا" پروری اسلامی نیز انطباق می یابد. توجه فرمائید:

به عقیده‌ی اسلامبولی، سلفی‌گر در پی آن است که جامعه‌ های گذشته سلطه ا‌ی خویش را بر آینده گان هموار کنند؛ گویی گذشته گان، زنده گانی در بدن آینده گان، و پدران، زنده گانی در اجساد فرزندان هستند.

به باور اسلامبولی:"سلفیان چون فهم کتاب (قرآن) و سنت را مقید به فهم صحابه‌ کرده‌اند، به جمود عقلی گرفتار شده‌اند؛ به گونه‌‌ای که اگر با یکی از آن‌ها مذاکره کنی، دائماً به زبان «ابن تیمیه» سخن می‌گوید و پیوسته برای تو از سخنان گذشتگان نقل می‌کند. آنان مذهبشان را بر عقل استوار نمی‌کنند، بلکه تکیه‌گاهشان را نقل قرار می‌دهند؛ از این‌رو، از بحث عقلی و مناظره‌ ی فکری می‌گریزند و تنها بر مسایلی تکیه می‌کنند که نصی قطعی یا ظنی بر آن اقامه شده باشد. آن‌چه در نظر آنان پسندیده است، قیل و قال گذشتگان است و آن‌ها زبان گذشتگان ‌اند و در رابطه با عقل و نقل، می‌گویند که نقل؛ اساس هر فکر و اندیشه‌ای است و عقل، چیزی جز تابع و خادم نقل نیست. (سامر اسلامبولی، «تحریر العقل من النقل» ص ۱۷۹)

و اما تاریخ های رسمی اسلامی مبین آن است که "خود سلف و طبقات مختلف آن نیز در حوزه‌های مختلف ـ که در پی می‌آید ـ این گونه از گذشتگان و سلف خود پی‌روی نمی‌کردند:

۱ـ مسایل اجتماعی: زندگی صحابه، تابعین و تابعین تابعین، هرگز به یک صورت نبود و در همان نیمه‌ی نخستین قرن اول تغییرات بنیادینی در آن به وجود آمد. در مکه، بیش‌تر مسلمانان با لباس دوخته آشنا نبودند، اما در مدینه با آن آشنا شدند و حُله‌های یمنی و غیر عربی فاخر بر تن کردند. در حالی که در صدر اسلام، مسلمانان جز خرما و گوشت شتر و گوسفند، چیز دیگری را نمی‌ شناختند؛ بر اثر فتوحات و ارتباط با دیگر ملت‌ها، انواع خوراکی‌ها و آشامیدنی‌ها در میانشان رایج شد.

در حالی که در ابتدا خانه‌ هایشان با خشت و گل ساخته شده بود، اما رفته رفته از مصالح دیگر نیز در ساخت آن‌ها استفاده کردند؛ و در حالی که بسیاری از این تحولات در زمان خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام شد، آن حضرت هرگز به این امور هشدار ندادند و از این مسائل نیز استقبال کردند.

خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه و حتا در مدینه انگشتر به دست نمی‌کردند، اما هنگامی که شنیدند پادشاهان نامه‌ای را که بر آن مهر نخورده باشد نمی‌خوانند، انگشتری از نقره انتخاب کرد که عبارت «محمد رسول الله» در سه سطر بر آن نقش شده بود، و از آن پس، با این انگشتری نامه‌ها را مهر می‌کردند.

در دوره‌های بعد نیز مسلمانان هرگز چنین مسلکی را نپذیرفتند و همواره در مسائل اجتماعی خود، همگان با شرایط روز جامعه پیش می‌رفتند. در این‌جا این پرسش مطرح می‌شود: در حالی‌که خود مسلمانان قرن‌های نخستین اسلام، به پی‌روی از روش سلفِ خود پای‌بند نبودند، چگونه امروز مسلمانان باید به روش سلف در حوزه‌ی مسائل اجتماعی عمل کنند؟

۲ـ حوزه‌ی اعتقادی: مشکلات عقیدتی در صدر اسلام، با رجوع به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حل و فصل می‌شد و نیازی به مباحث عقلی در مسائل اعتقادی نبود؛ اما پس از آن حضرت، شرایط کاملاً دگرگون شد؛ ورود اندیشه‌های بیگانه و القای شبهه‌های جدید که به علت فتوحات در میان مسلمانان رواج یافته بود از یک‌سو، و نیازها و اقتضائات جدید از سوی دیگر، موجب عقل‌گرایی و توجه به استدلال و مباحثه‌های علمی شد و در نتیجه،‌اختلاف دیدگاه‌ها و قرائت‌های مختلف به وجود آمد.

افرادی همانند «عبدالله بن عباس» به رد شبهه‌ها در مسائل مستحدثه پرداختند؛ مسائلی که نه تنها در گذشته سابقه‌ای نداشت، بلکه اگر در دوران صحابه مطرح می‌شد، آنان مسلمانان را از این مباحث نهی می‌کردند. تابعینی همانند «حسن بصری»، «عمر بن عبدالعزیز»، «عطاءبن ابی‌رباح»، «سلیمان بن یسار» و «طاووس بن کیسان» نیز رسماً وارد مباحثی شدند که هرگز در زمان صحابه مطرح نشده بود. کتاب «الاسماء و الصفات» بیهقی پر از مناظره‌ها و استدلال‌های منطقی است که در زمان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نبوده است.

۳ـ حوزه‌ی فقه: در دوران پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چندان نیازی به مباحث عمیق فقهی نبود و با مراجعه‌ی مستقیم به ایشان، پرسش‌های مسلمانان در فروعات فقهی پاسخ داده می‌شد؛ اما در دوره‌های بعدی، به دلیل وجود مسائل مستحدثه، فقیهان بزرگی ظهور کردند و فتواها، احکام و مسائل تازه‌ای مطرح کردند که هیچ ‌یک از این مسائل به ذهن صحابه نیز خطور نمی‌کرد. دستور عمر بن عبدالعزیز مبنی بر ممنوعیت ساخت‌ و ساز در «منا» به علت ازدیاد زائران،(«الطبقات الکبری»، ج ۵.ص ۲۶۸) فتوای فقیه تابعی مشهور «عبدالرحمن ابی‌لیلی» مبنی بر پذیرش گواهی کودکان بر ضد یک‌دیگر در باره‌ی جراحات یا پاره‌ کردن لباس، («المبسوط»، ج ۳ ص ۱۵۳) از جمله مواردی است که در زمان صحابه سابقه‌ای ندارد.

۴ـ حوزه‌ی سیاسی: در حوزه‌ی سیاسی نیز چنین است. در حالی که به ادعای اهل سنت، پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زمام امور مسلمانان را به خود آنان واگذاشت تا ایشان، خود برای سرنوشت خویش تصمیم بگیرند،[شیعه این نظر را ندارد] خلیفه‌ی اول، به سیره‌ی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکرد و اختیار خلافت را به خود مردم واننهاد و عمر را به جای خود برگزید (استخلاف)؛ عمر نیز هنگام مرگ به سیره‌ی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابوبکر عمل نکرد و شورایی را برای انتخاب خلیفه مشخص نمود (شورا)؛ علی (ع) توسط انبوه مردم به خلافت برگزیده شد و معاویه از راه «استیلا» و «غلبه» به قدرت رسید و پس از وی نیز «وراثت»، راهکار انتقال قدرت و تعیین خلیفه شد.

   در جنگ‌های جمل، نهروان و صفین هر دو طرف، به عقیده‌ی اهل سنت، ‌صحابه بودند. در این میان کدام ‌یک بر حق، و کدام ‌یک بر باطلند؟ آیا امکان دارد دو طرف بر حق باشند، در حالی که در برابر هم قرار دارند؟

[ابوالاعلی مودودی، در کتاب «خلافت و ملوکیت»، چگونگی تبدیل خلافت به سلطنت را در دوران خلیفه‌ی سوم، به دقت بررسی کرده است. (۱8:ـ) هم‌چنین ر.ک(۱۹:ـ)]

چنان‌که دیده می‌شود، از همان ابتدا، صحابه هرگز مقید به پی‌روی از یک‌ دیگر نبوده‌اند، و در هر مرحله روشی را برگزیده‌اند. در چنین وضعیتی، چگونه ممکن است آیندگان با چند قرن فاصله و با شرایط و مقتضیات جدید، موظف باشند در همه‌ی زمینه‌ها، حتا در امور اجتماعی، از سلف ‌پی‌روی کنند؟ هم‌چنین چگونه از آنان تقلید کنیم، در حالی که خود به چنین امری تن در نداده ‌اند؟"

 کمینه این مطالب کلیدی را عمداً خود انشاء ننموده و از مقاله ((مفهوم شناسی سلف، سلفی‌گری و سلفی)) منتشره در بخش اطلاعات هفته گی سایت آریایی به نقل از پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی، اقتباس نمودم تا منجمله برای عزیزانی که در فهم نوشته های من مشکل دارند و ضرور میدانند که من باید شخصاً برای تفهیم آنها خدمت شان برسم؛ زحمت نباشد. طبعاً آرزومندم که برای خوانش و فهم این اقتباسیه هم؛ ضرورت به احضار نویسنده و مؤلف آن پیش نیاید!

اما این یاد دهانی را ضروری میدانم که افق نظر من؛ محدود به حدود نگارش بالا نیست. صحابه و تابعین و تابعین تابعین و امامان و محدثان و مفسران... قرن ۱ و ۲ و ۳ هجری که تقریباً منطبق بر قرن  ۷ و۸ و ۹ میلادی ـ برهه آغازین «قرون وسطی» در تاریخ عمومی بشرـ میشود؛ قبل از همه آدم های زمان خود بوده و در بهترین حالات هم محدودیت های شدیدی در بهره های هوشی و عقلی و کیفیت بینش و دانش خود داشته اند.

یکی از شهکاری های آنها؛ همانا تدوین و تنظیم «بنا های مسلمانی» است که گویا پنج تاست: کلمه طیبه، نماز، روزه، زکات و حج!

این ترتیب و تنظیم در قرآن وجود ندارد؛ لذا می بایستی ایشان همین سلسله مراتب و حدود را از مطالعه و فهم قرآن؛ برداشت نموده و مسلمانان را مکلف و محدود به آنها فرموده باشند. در حالیکه قرآن به اعمال و اوصاف دیگری به مراتب بیشتر از نماز و روزه و زکات و حج تأکید و ارشاد دارد. منجمله را "انفاق" را عمل اعلایی به مثابه «قرض دادن به الله» بر می شمرد و تجلیل میکند و حتا قوم حضرت محمد را تهدید میدارد که هرگاه آنها از انفاق که به آن فراخوانده شده اند؛ امتناع بنمایند؛ جای و مقام شان به قوم دیگری داده خواهد شد.

چنین تجلیل و متقابلتاً چنین تهدید سخت در مورد هیچ یک از پنج بنای مسلمانی مهندسی کرده سلف یاد شده در قرآن وجود ندارد.

لذا یک بنای مسلم، متداوم، شباروزی یعنی توقف ناپذیر اسلام قرآنی؛ همانا " انفاق " میباشد! تفصیل و ثبوت را در (بخش دوم) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن می یابید.

هکذا قرآن با تأکید و تکرار بی حد و حصر؛ مسلمانان را به "تعقل و تفکر" امر میکند؛ این ارشاد قرآنی ـ تاجایی که بنده وقوف دارم؛ در همه کتب مقدسه دیگر نظیر و همتا ندارد. هوشدارها و اخطار های قرآنی در باره عقل ستیز ها و عقل گریز ها و عقل بر اندازها به حدیست که آنان را نه تنها از دایره اسلام منحیث دین قرآنی ـ نه دین حدیثی! ـ بلکه از دایرهء انسان هم بیرون میکند و منجمله به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست و هیچ بهانه ای هم درین حکم؛ تعدیلی و تخفیفی داده نمیتواند:

" إنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿۲۲ ـ الانفال)

قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه نمى‏انديشند (۲۲ ـ انفال)

*

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ﴿۱۰۰ـ یونس﴾

 و هيچ نفس (بشری) را نرسد كه جز به اذن الله ايمان بياورد و [الله] بركسانى كه تعقل نمی کنند؛ پليدی را نصیب می سازد.(۱۰۰ ـ یونس)

آیا در مورد کدام یک از بنا های مسلمانی مهندسی فرموده "سلف" و "سلف صالح" چنین تهدید و توبیخ و تقبیح قرآنی وجود دارد؛ آیا میتوان آیه ای به فحوای همانند بالا در مورد نماز و روزه و حج پیدا کرد؛ مثلاً:

ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه نماز نمیخوانند

ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه روزه نمی گیرند

ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه حج نمی کنند

یا به لحاظی :

ـ قطعا بدترين جنبندگان نزد الله كران و لالانى‏اند كه جهاد نمی کنند

لطفاً احتجاجات افزونتر درین راستا را در مقاله اینجانب با فرنام «به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست! ۳ ملاحظه فرمایید. ولی افزودنی است؛ ثروت عقل و تعقل را که قرآن؛ ۱۵ قرن قبل؛ چنین تذکار و تجلیل کرده و بنایی از مسلمانی قرار داده بود؛ روشنفکران اروپایی پس از رونسانس؛ در عصر موسوم به "روشنگری" و مشخصتر "عصر خرد" یعنی قرن ۱۸ (سه قرن پیش) باز کشف نمودند که منتج به ترقیات عظیم علمی در قرون بعدی گردید.

پدیده های ساینتفیک و تکنولوژیک که اکنون تمام دنیا را پر کرده و برعلاوه آنرا مانند دهکده ای به هم اتصال بخشیده؛ ره آورد این کشف دورانساز است.

لهذا آیا پرسیدنی نیست که چرا سلف؛ آنهم سلف صالح؛ این آیات مشدد الهی را نادیده گرفته؛ تعقل و تفکر و تدبر را نه تنها از بنا های مسلمانی ندانسته اند؛ بلکه اصلاً "تعقل" را از اسلام منفک فرموده و یا نهایتاً چنانکه در بالا دیدیم عقل را خادم و تابع "نقل" (قال فلان و قال فلان...) قلمداد نموده اند؟

در حالیکه نماز و روزه و حج؛ از جمله عبادات "اعراب جاهلی" هم بوده و توسط قرآن مجید مرعی و معمول نگهداشته شده است ولی انفاق و تعقل؛ اعمال و اوصاف و اخلاق نوین و بدیع قرآنی میباشد.

بدبختانه محدودیت فکری و عقلانی سلف اسلامی؛ و بر علاوه دسایس غریزی و وحشیانه در راستای جهانگشایی چپاولگرانه و بربری و اتکای محض به شمشیر و نه قرآن؛ اسلام و مسلمانان را از همچو ظفر تاریخی و انسانی محروم ساخت و هنوز که هنوز است؛ مسلمانان در همان باتلاق ساخته و پرداخته سلف آنچنانی دست و پا میزنند.

لطفاً روشنگری ها و احتجاجات را در سایر موارد استنتاجی؛ که در دیباچه مقاله آمده است؛ طی بخش های مختلف و متواتر بحث؛ با سرنامه ها و لینک های زیرین دنبال فرمائید:

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.kokchapress.com/index.php/society/culture/۳۱89-آیا-پیامبر-اسلام-کاتب-حدیث-و-حافظ-حدیث-داشت؟

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari۱0/siasi/eftekhar7.html

ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

http://www.vatandar.at/eftkhar۱6۱.htm

ـ آیا قرآن از آیات بیشتر خداوندی در کتابی برتر سخن نمی گوید؟

http://voiceofwomenafg.blogspot.in/۲0۱۳/06/blog-post_۱6.html

ـ اگر قرآن غیر عربی می بود؛ عرب ها به آن ایمان نمی آوردند!

http://www.afghanmaug.net/index.php/-mainmenu-۳۲/۱799-۲0۱۳-06-۲۳-۱۴-۳۱-۵9

ـ بازتاب تصورات آرمانی بدویان شبه جزیره بیابانی عرب

http://www.firouzkoh.com/read.php?id=۱07۲

ـ پیامبران عصر حجر؛ چگونه شریعتی را تنفیذ میکردند؟!

http://pendar.forums۱.net/t۴0۲۲-topic

گفتنی است که در سایت های آریایی، وطندار و رسانه نور تمامی مقالات یکجایی در صفحات ویژه اینجانب؛ قابل دسترس میباشند.

و اما یک ملاحظه کوتاه دیگر:

جناب دکتور فرید یونس (با دکتور یونس برنده جایزه صلح نوبل اهل بنگلادیش اشتباه نشود) که میتوان گفت از ملایان روشنبین و مترقی اند؛ در دفاع از طرح و تصویب و مفاد قانون منع خشونت علیه زنان؛ قرار گرفته و طی مقاله ای در ویبسایت هایی چند؛ نوشتند:

« با کمال تأسف خبر شدیم که قانون منع خشونت علیه زنان از شورای نمانیدگان افغانستان به خاطر اینکه مخالف شرعیت اسلام است!!!، رأی نگرفت. درین جا اول باید بگوئیم که نمایندگان نادانی خود را از شرعیت اسلام بر ملا کردند و باعث شرم ملت شدند.
زن و مرد در اسلام از نگاه مدنی حقوق مساوی دارند. درین مضمون کوتاه چند مطلبی عمده را که در کتاب تساوی جنسی در اسلام منتشره سال ۲۰۰۲ به زبان انگلیسی نوشته‌ام، خدمت خوانندگان گرامی تقدیم میکنم.»

درین سلسله مطالب خیلی خوب از ایشان میخوانیم تا جاییکه « یک دلیل که مسلمانان شدید عقب‌مانده شده‌اند برای این است که دانشمندان اسلامی آرزو ندارند مقتضیات عصر را در نظر گیرند و با قافله تمدن جهانی بدون از دست دادن ارزش‌های فرهنگی خود مطالب را طوری تحلیل و تفسیر کنند تا جوابگوی نیازمندی های مسلمانان در عصر حاضر باشد.و واقعاً ما خود به دست خود برای دشمنان اسلام راه را برای انتقاد باز می کنیم.»

اما وقتی ایشان خود؛ جای همان «دانشمندان اسلامی» قرار میگیرند؛ اینگونه فرمایشات می آورند:

ـ با اینکه پیغام خداوند به زبان عربی است و اما انسان قادر نیست که زبان خداوند (قرآن) را از زبان عربی انسانی خودش ترجمه کند...چون انسان به جای اینکه قرآن را تفسیر کند،از زبان عامیانه عربی انسانی به ترجمه پرداخته است و نتیجه اینکه باعث اشتباهات بزرگ شده است. طور مثال در اکثر تفاسیر، تفسیر آیه ۱06 سوره بقره را چنین نوشته‌اند “ هر حکمی را نسخ کنیم، و یا آن را به دست فراموشی بسپاریم “ (طور مثال به تفاسیر فولادوند، کابلی، حسینی و سیرت نگاه کنید). مفسر یا بهتر بگویم “مترجم” هرگز فکر نکرده است که خداوند فراموش نه می‌کند و خداوند فراموشکار نیست. اصل تفسیر به « تعویق می‌اندازیم» می باشد.

مثال دیگر ترجمه کلام خدا از زبان انسان کلمۀ “اضربُوهُن” می‌باشد که همه “زدن” ترجمه کرده‌اند، یعنی زنان تانرا اگر به سخن شما گوش ندادند، بزنید. در حالیکه درین جا «جدا شدن» معنی میدهد نه زدن.

آیه ۱۰۶ سوره بقره چنین است:

مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۰۶﴾

ملاحظه میفرمایید که در آیه مبارکه؛ کلمات" نَنسَخْ" و " نُنسِهَا" استعمال شده است. حالا سوال این است که آیا محترم دکتور یونس کدام دیکشنری یا "فرهنگ لغات" زبان خداوند! را در دست دارند که در آن مصدر های این کلمات «نسخ و نسیان» برخلاف زبان عربی انسانی؛ به "تعویق انداختن"؛ و نیز“اضربُوهُن” (جداشدن) وانمود گردیده باشد؟

آیا در آن دیکشنری یا لغتنامه؛ صدها مورد افسانوی و اساطیری و توهمی اعراب یک و نیم هزار سال قبل که به اعتبار «ذهن مخاطبان» و وسع عقلانی آنها در قرآن آمده؛ هم به معانی و مصادیق متفاوتی درج است؟ اگر که چنین باشد؛ احتمالاً مقام جناب دکتور یونس برابر با پیامبر اسلام خواهد بود و ایشان به منبع وحی هم اتصال خواهند داشت!

درین صورت؛ چه اشکال دارد که همان دیکشنری یا لغتنامه یا رهنمای زبان خداوند! را به اختیار خلق الله بگذارند تا همه معضلات گذشته و آینده به یکباره گی حل؛ و دنیا گل و گلزار شود!

ولی میدانیم که بدبختانه چنین نیست و اینهمه لاطایلات که ناگزیر کفر آمیز و شرک آلود نیز میباشد؛ از اساسات ملایی نشئات میکند که خشت اول آن در سلف؛ کج و معوج نهاده شده و تا ثریا هم کج و معوج رفته است و بیش از پیش هم کج و معوج رفته راهی است!

قرآن؛ به زبان بنده و در سطح فرهنگ بنده است و اصل «مخاطب محور» بودن و «بنده محور» بودن است که تناقضات و عجایب و غرایب را که روز تا روز بیشتر و بیشتر در آن آشکار میشود؛ توجیه و حل و فصل مینماید نه پرپر خوانی های ملایی ولو روشن بینانه و عصری و مدرن....!

 (تا انالیز کامل سوره متبرکه البقره؛ در فرصت دیگر؛ خداوند یار و یاور همه!)

***

رویکرد ها :

۱ ـ نامه وارده در مورد بدین مضمون بود:

 

" برادر عزیز و محترمم جناب محمد عالم افتخار نویسنده توانای کتاب های درخشان معنای قرآن و گوهر اصیل آدمی!

 

اسلام علیکم . دعاگوی تان استم .از روی نوترین مقاله تان در باره حدیث و اسلام دانستم که ماشاءلله صحتمند و توانا استید.

روز پیشتر راستش به تشویق و اصرار کسی برای ادای نماز جمعه به مسجد شریف غازی محمد اکبرخان رفته بودم. نمیدانم خداوند این نماز را قبول میکند یانی. چرا که آنجا عطر و رایحه عبادت نبود بلکه بوی گند سیاست اخوانیت و آی ایس آی مشام جان را خراش می کرد.

خلص یک آخوند به زعم خودش و الله اکبر گویان نوکر یا فریب خورده و احمق شده اش برای ما خطبه نماز جمعه دادند. این خطبه برای من تمام دوران اغتشاش ضد امانی و شر و فساد پیشاطالبی و طالبی و القاعده ای را دو باره زنده کرد.

آخوند علیه قانون منع خشونت علیه زنان گپ زد ؛ همان گپ هارا که پیشتر نوکران معلوم الحال آی ایس آی و پاکستان در ولسی جرگه زده بودند و مشتی محصلان تحریک و تطمیع شده با بالا کردن بیرق های دشمنان در حال جنگ با دولت افغانستان و با شعار های بربری مرگ بر دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن وغیره با زیر پا کردن قانون اساسی و همه نورم های ملی و کشوری سر داده بودند.

راستی این آخوند صراحتاً از عمل ها و حرف ها و شعار های آن ها دفاع و تجلیل کرد؛ حرف هایش ثبت تلویزیونی هم میشد؛ شاید جایی نشر شود.

برادر دانشمند و محققم !

من اینقدر شعور دارم که تشخیص دهم این جریانات با حوادث فجیع در فراه ، ولسوالی سنگین هلمند ، مرکز ولایت تخار و بالاخره داخل مسجدی در غزنی وغیره تا حمله بر مقر سازمان بیطرف بین المللی آی او ایم در شهرآرای کابل همه و همه اجزای یک ستراتیژی اند که توسط آی ایس آی به نام غزوه «خالد بن ولید»؛ عملیات بهاری طالبان وغیره علناً اعلام شده و برای آنها حد اقل یک سال آماده گی گرفته شده است.

از این جهت نمیخواهم شما در مورد؛ تبصره سیاسی ـ نظامی کنید؛ این کار را خودم و کارشناسان محترم فراوان ما خاصتاً در ستیژ های عمومی و تلویزیونی کرده ایم و میکنیم و کاملا از عهده اش بر می آییم.

من در چند مورد نظرات محققانه شما را میخواهم بدانم  که این آخوند شارلتان و امثال او با سوء استفاده از نادانی مردم در مورد مسایل دینی و خصوصاً معنای قرآن و حدیث؛ مثل همین خطبه شیطانی طرح هیجانی میکنند و با نعره های تکبیر هم گویا تائید حاضران را دریافت میدارند:

۱ـ زدن زن توسط شوهر یک حکم خداوند و نص قرآن است لهذا اینکه قانون منع خشونت علیه زنان گفته که اگر شوهری زنش را لت و کوب کند تا سه ماه زندانی خواهد شد ؛ برضد حکم خدا و قرآن است.

۲ـ اینکه قانون مذکور برای ازدواج دختران سن ۱۸ (یا شانزده) ساله گی را قید کرده و متخلف از آنرا مجرم دانسته ؛ به معنای مجرم دانستن پیامبر اسلام میباشد که بی بی عایشه را در شش ساله گی و صغارت نکاح کرده بودند.

۳ـ اینکه قانون؛ تعدد زوجات را مشکل ساخته و بیشتر به یک زن داشتن مرد تاکید دارد؛ خلاف امرالله و کفر است؛ خداوند برای مرد مسلمان ۴ زن را امر فرموده است.

۴ ـ قانون منع خشونت علیه زنان؛ قانون خارجی هاست که میخواهند برای اهداف استعماری خود جامعه افغان و زن افغان را تغییر بدهند.

۵ ـ قانون ما؛ قرآن است، دموکراسی و قانون های ساخت بشر همه مردود و کفری میباشد.

جناب افتخار عزیزم!

من این مسایل را به خاطری به شما محول میکنم که یقین دارم تنها شما قادر به حل درست قرآنی و علمی و انسانی آنها در میان دوستان و آشنایانم استید؛ اینکه شما در مقاله اخیر تان اعلام فرموده اید که این مسایل را حالا هزاران دانشمند و متفکر افغانستان و پاکستان و بیرون از آنها به نیکویی از روی تجارب سی چهل ساله کشور و منطقه دانسته و دریافته اند؛ به بزرگواری و وسعت اطلاعات شما مربوط است.

هان . یک عرض را ناگفته نگذارم اگر سخن گفتن درین موارد را فعلاً در ملای عام لازم نمی بینید؛ لطف کرده فقط برای خود من توضیحات مختصری لطف نمائید. من شدیداً زیر فشار روحی استم و کابوس های ترسناک می بینم ؛ کابوس های تکرار چند و چندین باره تاریخ.

نادانی چیز بسیار بد و خطرناک است؛ ما نتیجه های نادانی توده مردم در مورد ساده ترین احکام و اصول دین را از همه ملت های روی زمین در طول تاریخ، بیشتر دیده ایم و دیده راهی استیم.

من و امثال من؛ هنوز بسیار که زور بزنیم؛ به تاریکی و سیاهی و نادانی؛ لعنت می فرستیم ولی یقین دارم که شما به جای لعنت فرستادن؛ به توفیق آفریدگاری میتوانید شمع بیافروزید.

به همکاری که چند صباح کوتاه با شما داشتم پیوسته مباهات میکنم و آرزومندم از تقصیرات و بیعقلی های من در آن هنگام بگذرید.

با عرض حرمت و آرزوی عمر دراز پر از کشف و روشنگری تان.

                                                              کابل ـ ۴ جوزای ۱۳۹۲

                                                                      امضا ...."( محفوظ )

۲ ـ لطفاً به اثباتیه ها و احتجاجات غنی تر در مورد فاجعه جعل حدیث؛ درینجا نیز مراجعه فرمایید:

http://www.ariaye.com/eftekhar.html

۳ـhttp://www.ariaye.com/dari9/siasi۲/eftekhar۱۳.html

 

 دیدگاه ـ بامداد۱۳/۱ ـ ۲۳۰۷

 

 

سوریه : القاعده جای شبه نظامیان سوریه را تنگ می‌کند

 

شبکه تروریستی بین‌المللی القاعده قصد دارد ارتش آزاد مخالف دولت سوریه را از نواحی شمالی آن کشور عقب رانده و ایجاد دولت اسلامی را درآنجاعلام کند. نماینده شبه نظامیان سوریه در گفت وگویی با روزنامه عربی « الشرق الاوسط » این موضوع را اعلام کرد. ارتش آزاد سوریه نمی‌خواهـد مواضع خود را تسلیم اسلام گرایان نماید، اما مبارزه در دو جبهه نیز خارج از توان آن هاست.

شبه نظامیان در مورد وضعیت خود شک دارند. امکان آن وجود دارد که تسلیحات و مهمات تحویل شده از ترکیه به دست اسلام گرایان بیفتد و آن‌ها صاحب درآمد های حاصله از قاچاق نفت سوریه و اموال مختلف به آن کشور شوند. سرگیی سریوگی چف  شرق شناس زوسی در این باره میگوید:

« کلاً مقامات ترکیه حقیقت تحویل اسلحه را کتمان نمی کردند. منتها آن‌ها اینرا ـ  کمک به ملت آزادی خواه سوریه در مبارزه با رژیم خونین اسد ـ مینامند و اما درجهان متمدن این اقدام قاچاق نامیده می شود. بعلاوه قاچاق معمولی در نواحی مرزی تخریب شده جریان دارد. دوا ومواد غذایی قاچاقی به فروش میرسد که مردم آن نواحی بدان سخت احتیاج دارند. این اجناس از نقاط معین در مرزحمل می شوند. اسلامگرایان سعی می‌کنند تا کنترول این داد و ستد را بدست خود بگیرند و پس ازرسیدن به مقصد، خود وسایلی برای تأثیرگذاری بر تمامی جمعیت سوریه را به دست خواهند آورد.»

ارتش سوریه از چنین چشم اندازی خوشحال نیست، چون با ازدست دادن سیل های اسلحه و پول، آن‌ها امکان مقابله با نیروهای بشاراسد را ازدست خواهند داد و کلاً موجودیت آن‌ها زیر خطرقرار خواهد گرفت. حالا در سوریه بسیاری گروه‌ها با برداشت ها و دیدگاه خودشان به آینده کشور، می جنگند.

بوریس دولگوف کارشناس مرکز پژوهش های عربی انستیتوت شرق شناسی مسکو در این باره چنین میگوید:

« درمیان شبه نظامیان مخالف دولت، گروهبندی های متفاوتی عمل می کنند. غرب و ترکیه از ارتش باصطلاح آزاد سوریه حمایت می کنند. ترکیه سرنگونی رژیم بشاراسد و نه ایجاد یک دولت اسلامی را منحیث هدف خود اعلام کرده است. واما گروهبندی های مربوط به القاعده ( مثلاً جبهه النصرة و یا گروه‌هایی از جناح رادیکال اخوان المسلمین یا گروه های مربوط به نیروهای اسلام گرا لبنان) هدف ایجاد دولت اسلامی درسوریه را دنبال مینمایند. به این خاطردرداخل مخالفان مسلح سوریه نزاع و درگیری در جریان است. »

چندی پیش این اختلافات آشکارا بروزکردند. کمال حمامی نماینده بلند پایه ارتش آزاد سوریه که برای بررسی اعمال مشترک وارد ستاد اسلامیست های بنیادگر شد، در آنجا به قتل رسید.

نماینده گان ارتش آزاد سوریه می‌گویند که اجازه نخواهند داد که اسلامیست ها درآن کشور تقویت شوند. اما یک چیز معلوم است و آن اینکه آن‌ها نمی‌توانند دردو جبهه بجنگند. به عقیده دولگوف آن‌ها می‌خواهند توجه را ازخود منحرف ساخته کاری کنند تا ضربه اساسی اسد به گروه‌های اسلامی گرا وارد شود. دولگوف در این مورد میگوید:

« در این اواخر ارتش دولتی سوریه یک سلسله عملیات های موفق راعلیه همه ای شبه نظامیان ( ارتش آزاد و جبهه النصرة ) انجام داده و آن‌ها را از بسیاری از نواحی اخراج کرده اند، که تا چندی پیش کنترل آنرا گاه گاهی  در دست داشتند. گزارش ها دراین باره که القاعده می‌خواهد یک نوع دولتی را تشکیل بدهد، گام تبلیغاتی مخالفان است. »

با این حال پژوهشگران می‌گویند که تا حال نباید القاعده را از نظر دورداشت. نمونه‌های عراق، افغانستان و مالی نشان می‌دهند که تندروهای اسلام گرا به سرعت درجاهایی ظاهر می‌شوند که حکومت درآنجا ضعیف شده باشد وهیچ بعید نیست که در سوریه تلاش خواهند کرد موضع محکمی بگیرند.

ص. ر

دیدگاه ـ بامداد۲/۱۳ـ ۱۷۰۷