تازی های سعودی درپی شکار(!) شیرهای شام
اسد کشتمند
شیخکهای سعودی اعلام کرده اند که نیروهای ویژه خود را به سوریه برای مبارزه (!)علیه داعش اعزام می دارند. کمتر کسی در دنیا پیداخواهد شد که به صداقت ادعای سعودی ها مبنی برمبارزه برعلیه داعش صحه بگذارد.
این امریکایی ها که سردمداران دنیای یک قطبی هستند عجب مسخره بازی هایی در می آورند؛ آنان تازی های سعودی را با ادعای بسیار رسوا و شناحته شده و دروغ مبارزه علیه داعش، به شکار شیرمردان سوری می فرستند. این دیگر واقعاً مسخره است:
نخست به علت اینکه سعودی ها که پشت سرداعش ایستاده اند، به چه دلیل وچه گونه برعلیه آن خواهند جنگید وبعدازآن چه باشند که به مصاف ارتش شیران سوریه فرستاده شوند؟
دیگر اینکه با این عمل یک بار دیگر پیشینه بسیار بدی در روابط میان ملل وکشورها گشوده می شود. مسکو اعلام داشته که ورود نیروهای سعودی به سوریه بدون اجازه مقامات سوریه و سازمان ملل متحد به عنوان اعلام جنگ تلقی خواهد شد.
نباید لحظه ای از یاد برد که این وضع ناجورناشی ازتبعات همان دنیای یک قطبی است. گرچه دنیای یک قطبی آخرین نفس ها را می کشد ولی امریکا هنوز هم در فکر اینست که کسی را یارای ایستادن در برابر او نیست و کماکان قانون جنگل را که بسیار بر اندامش تا کنون زیبیده است بر همه وهمه جا، جاری نگه می دارد و در نتیجه چنین بی پروا شیخکهای تازی را می تازاند.
اصل کلی درسیاست امروز جهانی با درنظرداشت تناسب نیروها دراینست که ایجاد یک پیشینه عملی نمی تواند حریف را از استفاده از شیوه ای که در این پیشینه به کار رفته است منع کند. پیشینه «کوسووو» واکنش « اوسیتیای جنوبی » را درپی داشت و دست درازی های هوایی بر سوریه ، پای روسیه را در دفاع ازرژیم قانونی ومشروع سوریه کشانید که هوشدارباش دیگری راهم درپی داشت: روس ها وانمود کردند که در صورت توسعه این وضع درعراق به عملیات نظامی خواهند پرداخت ودر افغانستان هم نشان دادند که با طالبان وهر نیروی دیگری برای ضربه زدن به حریف داخل معامله خواهند شد. دنیای سیاست همین است: هم بده و بستان دارد وهم نقطه ضعیف دشمن را پیدا کردن وبرآن ضربه زدن . این یک واقعیت است اما مشکل کار در اینست که جانب امریکایی هنوز از خواب شیرین دنیای یک قطبی بیدار نشده است وفکر می کند که روسیه همان روسیه دوران یلتسین بدکاره است. امریکا می کوشد در همه جا به انحای مختلف و بار، بار روسیه را بیازماید گویی فکر می کند امکانات روسیه در حال ته کشیدن است. مشکل دقیقاً درهمین جا ودر همین اشتباه محاسبه وی است.
اگر از بدِ روز گارسعودی ها بر سوریه بتازند بازهم پیشینه بدی برای امریکا که جلودار آن هااست وارد عرصه می شود. به این معنا که درآن صورت، چه کسی میتواند جلو روسیه رابگیرد تا در آنجایی که نقاط ضعف امریکا است، به شیوه خودش ضربه وارد نکند؟ در این صورت دیگرمرزها وحاکمیت ها ودولت هاهرچه بیشتر معنا خود را از دست می دهند.
حضورامریکا به اشکال و به شیوه های مختلف در منطقه و در سوریه متاسفانه از بقایای دوران دنیای یک قطبی است اما تحرکاتی از قبیل تجاوز سعودی ها برکشور سوریه (اگرصورت پذیرد) از جنس دیگری است که در آن قالب قدیمی نمی گنجد. پای سعودی ها در کفش بزرگ « پدرخوانده » امریکایی بسیار کوچکی می کند. اگر چنین اتفاقی بیافتد دراین صورت در روابط بین ملل ودولت های جهان هیچ کس به هیچ کس بدهکار نیست واز سازمان ملل متحد هم جز اسکلیت بی جان ونحیفی چیز دیگری به جا نخواهد ماند. چه گونه می توان تصور کرد که سعودی ها بدون اجازه کشور سوریه و اقلاً ملل متحد دراین کشورنیرو پیاده کنند واز نظر جامعه جهانی ( به معنی واقعی کلمه- یعنی تمام مردمان جهان) با بی تفاوتی نظاره شود. گذشته از همه ارتش سوریه که دربرابر هجوم همه بدکاران دنیا در طول پنج سال تمام با دلیری ایستاده است، می تواند برای لحظه ای هم حضور نیروهای عربستان این عقب گرا ترین، سیاه ترین وبنیادگرا ترین رژیم جهان را بپذیرد؟ چنانچه وزیرخارجه سوریه اعلام داشت که سربازان سعودی دوباره درتابوت ها به وطن شان برخواهند گشت. درنهایت این سوال مطرح می شود که درچنین وضعی هواپیماهای پیشرفته روسی با پشتیبانی S300 وS400 فقط نظاره گراوضاع خواهندبود؟ منطقاً که نه! می بینیم که قدم به قدم ناتو با تحریک پادوهای منطقه ای خود جهان را به لبه پرتگاه نیستی یک جنگ جهانی نزدیک تر می سازد. به صراحت دیده میشود که قصد امریکا ازاعزام نیروی زمینی ترکیه وعربستان، آزمایش درجه بردباری روسیه است وبس ؛ ورنه در مقام مقایسه قابل تصورخواهد بود که مثلاً ایران و یا تاجیکستان در افغانستان نیرو بفرستند به بهانه اینکه می خواهند با طالبان بجنگند بدون اینکه در نظر بگیرند که افغانستان تحت پوشش ناتو و امریکا قرار دارد آن سان که سوریه تحت پوشش دفاعی روسیه قرار گرفته است؟ مگر نیروهای ریاض دربرابر نیروی هوایی روسیه چند روز می توانند مقاومت کنند؟ مثل این نخواهد بود که رژیم قرون وسطی ای ریاض برای ارضای توقعات بادار ماورای ابحار خود گورستان بی در و پیکر عظیمی راب رای سربازان خود در خاک سوریه تدارک می بیند؟
اگر چنین اتفاق بدی رخ بدهد که شیخکهای سعودی نیروهای خودرا به مصاف ارتش سوریه بفرستند، با درنظر داشت همین پیشینه، چه کسی می تواند فردامانع پیاده شدن نیروهای روسی دریمن و یا درعراق و یا لیبیا و یا جاهای دیگرشود؟ می بینیم که از روزی که امریکا مدت ها قبل درافغانستان و بعداً عراق بدون هیچ مجوزی به تهاجم پرداخت وبه ویژه در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۴ تصمیم به یاغی گری بی سابقه ای گرفته واعلام کرد که برای ضربه زدن (!) به داعش بدون اجازه دولت سوریه به عملیات نظامی هوایی درسوریه اقدام می ورزد، قانون وروابط بین المللی پایمال شده و در وضع ناجوری قرارگرفته است و این تحرکات اخیر ادامه همان سیاست سرتمبگی بی جای سردمداران ناتو است که جهان را گام به گام به سوی خطر نیستی می راند. امرآشکاری است که امریکا نقاط ضربه پذیرو ضعیف فراوان دارد. در صورت توسعه رودررویی ها مگر روس ها عقل ندارند که از نقاط ضعف امریکایی ها استفاده کنند؛ از افغانستان گرفته تا عراق تا کوریا تالیبیا وبسی جاهای دیگر؟ اینست مقتضیات جنگ سردی که امریکایی ها باتوسعه بی بند وبارانه ناتو به سوی شرق وانجام کودتای فاشیستی دراوکرایین به راه انداختند. منطقاً درنهایت کسانی که چنین پیشینه ای ایجاد می کنند مقصراصلی اوضاع بعدی و پیآمد های آن هستند.
وضع جهان و رودررویی های نوین مارا به نقطه ای رسانیده است که اکنون دیگر دوران بی نظمی و بی قانونی جهانی که درلفافه حریری « نظم نوین جهانی » پوشیده شده بود و با فروپاشی شوروی ولجام گسیخته گی بی مرز ناتو و امریکا به میان آمد و اکنون در اوج بحران قراردارد، به علت ظهور روسیه جدید و مقابله آن با این بی نظمی ها، تجاوزات وقانون گریزی ها، زنگ آغاز روند دشوار مقابله جمعی دربرابر آن به صدا درمی آید و این خود برای سردمداران دنیای یک قطبی بحرانی است دردناک و کمرشکن. این« بحران » قربانی های فراوان خواهد گرفت. نیروهای بسیار پرقدرتی وارد میدان بازی هستند ومنافع عظیمی در معرض برد وباخت قرار دارد؛ در حقیقت آقایی وتسلط « قانون امریکا » برجهان در حال افول است وامریکا با چنگ و دندان به آن چسبیده است. آیا روسیه در این نبرد دهشتناک جان به سلامت خواهد برد؟ اینست سوال اساسی دروان ما. اگر سازمان همکاری های شانگهای، کشور های سازمان بریکس، چین، مصر، ایران وهند ؛ و همچنان کشورهای امریکای لاتین وکشور های کوچک، که همه در پایان بخشیدن به آقایی امریکا برجهان و ابراز هویت واستقلال خود منفعت دارند، محکم تر در کنار روسیه بایستند، به یقین دنیای ما رنگ بهتری خواهد داشت؛ رنگ صلح بیشتر و عدالت پا برجا تر و بالاخره حکمروایی قانون. اما به هرحال ودر هر صورتی نظمی نوین در جهان پا گرفتنی است. جابجایی در نظم کنونی جهان به تدریج و با درد و عذاب میلیونها نفرچون زایمانی پراز درد به وقوع خواهد پیوست. واقعیت این است که اوضاع سوریه به گره گاه و نقطه عطف دگرگونی در روابط میان نیروها وقدرت های جهانی و نظم مسلط برجهان، مبدل شده است.
بهرحال ترفند به میدان کشیدن پای سعودی ها دراین مقطع از درگیری ها نشانه نیات پنهانی چند پهلو است؛ باجدیت و اطمینان می توان گفت که طولانی تر ساختن این مناقشه در سرخط این اقدام فتنه انگیزانه قرار دارد. دیگر این که امریکایی ها با این ترفند می خواهند پای روس ها را عمیق تر در این ماجرا بکشانند که یقیناً استراتیژیست های روسی در این دام نخواهند افتاد و اشتباه پیاده نمودن نیروی زمینی در سوریه را مرتکب نخواهند شد. شاید امریکایی ها این گزینه را با طرح و یا احتمالاً سروسامان دادن به تجاوزنیروهای زمینی ترکیه وعربستان به سوریه، آزمایش می کنند ولی آنچه در پشت پرده این اقدام جنون آمیز وجود دارد، بدون تردید، نیت تشدید وخامت اوضاع و جلوگیری از حل و فصل سریع معضله سوریه است. روسیه هم اکنون به کمک ایران و حزب الله لبنان و تاحدی هم عراق شرایط حل مناقشه سوریه را آسان تر ساخته و این به مذاق امریکایی ها خوش نمی آید. این« آقایان جهان » نمی توانند هضم کنند که یکی ازپرغرورترین پروژه های تاریخی آنان یعنی به زانو در آوردن خلق های منطقه زرخیر و پرماجرا وتاریخی خاور میانه تحت نام پروژه «خاور میانه بزرگ » با پادرمیانی قدرت هیبت ناک هوافضای ارتش روسیه در نیمه راه به ناکامی کشیده می شود. در همین راستا باید گفت که به درازا کشیدن مناقشه سوریه برای امریکایی ها هیچ «خرجی » نداشته و برعکس بسیار بارآور هم است. امریکایی هاشاید در فکر این هستند که با کش دادن به مناقشه سوریه، روسیه را از لحاظ اقتصادی ازپا خواهند انداخت. ولی بعید به نظر می رسد که استراتیژیست های روسی درگیری در سوریه را با تمام ابعاد آن از قبل نسنجیده باشند. این درست است که مصرف راکت های کروز و پرواز های بیشمار جنگنده ها وبمب افگن های روسی بارگرانی است که بر اقتصاد روسیه فشار وارد می کنند. درست است که به کاربرد این سلاح ها در سوریه بسیار گران قیمت است ولی ازیاد نباید برد که در دوران شوروی برای مقابله با امریکا چنان ذخایری ازانواع مختلف سلاح ها ایجاد شده بود که به این آسانی هم تمام شدنی نیست. پس بسیار محتمل خواهد بود که کش دادن فتنه آمیز جنگ در سوریه قادر نشود حل مناقشه سوریه را به ناکامی بکشاند.
بامداد ـ سیاسی ـ ۲ /۱۶ ـ ۰۸۰۲
احتمالات و چالش ها درفراراه مذاکرات صلح با طالبان
بصیر دهزاد
در هفته های اخیر مساٌله مذاکرات صلح با طالبان و پیش زمینه های آن از طریق مذاکرات چهار جانبه، خبر ساز بوده است. سه دور مذاکرات انجام یافت. دولت افغانستان تا هنوز بر حرف خود مبنی بر احترام و رعایت قانون اساسی توسط طرف مقابل تاکید می کند؛ ولی طرف طالبان از شرط ایجاد یک دولت بر بنیاد شریعت اسلامی گذشت نکرده اند. شریعت طالبانی همان دساتیر خشن مانند لت و کوب درمحضر عامه، امتناع از حقوق اولیه انسانی ،اجتماعی و سیاسی زنان، ریش گذاشتن جبری مردان، بریدن دست و پای مرتکبین جرایم جنائی، دره زدن و در نهایت سنگسار و سربریدن است و این طالبان غیر ازهمین وسایل تسلط به شیوه قرون وسطایی در ارایه یک بدیل دیگری که در چوکات احکام قران و تطابق آنان با تمدن معاصر بشری باشد ، عاجر اند و تنها بر دادن فتوای علمای دین تکیه دارند. متاٌسفانه برای آنان فتوای ملا های ( علمای دین و شیخ الحدیث) که در توضیح، تفسیر و تطابق نصوص یا آیات قران با واقعیت های جامعه مدرن بشری و یک اسلام واقعیت پذیر یعنی دین الهام بخش صلح، ترحم، گذشت و سازش مشروع، خیلی ها بیگانه وعاجز اند، تکیه دارند. من تا به حال درکدام تحلیل و تفسیر از این فتوا دهنده گان در وسایل اطلاعات جمعی نخوانده ام که تمدن مدرن اسلام معاصر را بتواند معرفی نماید. دلیل آن در این است که بیشترین شان در مدارس آن سوی سرحد تنها دروس دینی خوانده اند و نسبت شرایط جنگی و سایه منافع سیاسی- نظامی پاکستان وهابیت عرب تنها درس منعیات ( نهی)، غزا با کفار، قتل ملحدین و قطع اعضای بدن مفسدین و دزدان و سنگسار زنان را فرا گرفته اند و بدون شک از آموزش ارزش های اجتماعی و علوم عقب نگهداشته شده اند.
دولت افغانستان اکنون در واقعیت با یک موجود در یک پروسه مذاکره داخل می گردد که به مانند یک « دیو دوسره » از یک سر آن استخبارات پاکستان به طرف ملت و مردم ما آتش و ماتم می پاشد؛ و از سر دیگر آن همان طالبان که دست بسته در خدمت این ژاندارم منطقه و تطبیق کننده سیاست های دشمنانه بر علیه صلح ، حاکمیت و تمامیت ارضی ما و نیروهای عقب پرده آن عین آتش و ماتم را بر به طرف ملت مظلوم ما زبانه کنان می پاشند.
مذاکرات چهارجانبه و موضوع مصالحه با طالبان قبل از آنکه به کدام مسیر مثبت آن انکشاف نماید، هم اکنون به مغلقیت های جدید ، نظر به اوضاع سیاسی – نظامی ، مواجه است. من مشابهات زیادی را بین این مذاکرات و مذاکرات فرسایشی ژنیو در دهه ۸۰ میلادی روی حل مساله افغانستان قبل از خروج قوای اتحاد شوروی وقت می بینم و یک راه حل کوتاه مدت مساله و آغاز مذاکرات رویاروی و مستقلانه طالبان با دولت افغانستان را مشکل می دانم.
کدام مشابهت ها:
- پاکستان مستقیماٌ در مذزاکرات و چانه زنی ها از طالبان نماینده گی می کند که خود شان صلاحیت مستقلانه در پیشگام شدن برای مذاکره را ندارند. مذاکرات ژنیو سال های دهه ۸۰ عین پروسه پیچیده بوده است که پاکستان در مذاکرات از گروه های تنظیمی نماینده گی می کرد و تنظیم ها هم کدام صلاحیت و استقلالیت مذاکرات رویا رو را نداشتند.
- پاکستان و امریکا بیشتر در پی اهداف و منافع خود اند و از راه این مذاکرات تلاش دارند تا منافع و اهداف خویش را تضمین نمایند. این عین تکرار پروسه فرسایشی مذاکرات ژنیو سال های دهه ۸۰ است.
- در جریان مذاکرات کنونی امریکا و شرکایش تلاش دارند تا توانائی نیرو ها مسلح افغانستان را دست کم گرفته و برای نامطمین ساختن روان عامه و ایجاد وحشت از شدت جنگ در سال آینده و همچنان قدرتمند نشان دادن طالبان که گویا سی فیصد کشور بدست آنان است، فقط روان عامه را برای پذیرش موجودیت دایمی خود آماده می سازد و کوه های صعب العبور و دشت های سوزان و بدون انسان را نیز جز ساحات تحت نفوذ طالبان در حساب و محاسبه خود میآورد. این عین محاسبه دهه ۸۰ است و ممکن دها مشابهت های دیگر.
موضوع اساسی از نظر نویسنده در آن است که در این مذاکرات ممکن چالش های بی شمار قبلاٌ فورمولبندی و پلان شده باشند تا راه های حل پیشنهادی که بتواند به یک راه حل آبرومندانه و در نظر داشت منافع ملت و مردم افغانستان بیانجامد، را قبلاٌ به معضله مواجه سازند.
این سوال مطرح است که کدام طرف کدام مقاصد و اهداف خود را با خود در این مذاکرات، تحت نام صلح افغانستان مطرح خواهند نمود. طرح این سوال و حدس و گام نمی تواند دوراز درس ها و تجارب روند های باشد که افغانستان در چهل سال گذشته با آن دست و گریبان است. این ب]خاطری که:
۱ـ پاکستان به حیث دشمن عنعنه وی و دایمی افغانستان هیچ گاهی برای حل صلح آمیز افغانستان صادق نبوده و در طول همین چهل سال وسایل ابزاری ( مقطعی) را آماده، تربیت، تجهیز و برای تخریب کاری به افغانستان گسیل نموده است. زمانی هفت تنظیم اسلامی حیثیت هفت ستم پایه منافع پاکستان بوده اند. پاکستان همیشه در حسرت دوستی عنعنه وی و همکاری های حیاتی برای افغانستان با هند بوده سوخته و تشنه برآورده شدن آرزوی اش مبنی بر هم زدن این مناسبات است. این احساس دشمنی پاکستان با کشور دوست هند و هم چنان همسویی با شیادان پاکستانی در میان بعض حلقات تنظیم های جهادی هم کم نیست.
پاکستان با آنکه در بخش بزرگ اقتصادی با افغانستان امروز و اقتصاد دور نمایی کشور منافع بزرگ خود را می بیند، اهداف نظامی ( ژاندارم منطقه که ادامه منافع ارتجاع عرب ، سیاست جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک انگلیس و امریکا یعنی همان اهداف تسلط جویی سال های بعد از جنگ دوم جهانی ) معین خود را نیز درمنطقه دارد. این کشور با روپوش تعلقات زبانی با پشتون های افغانستان احتمالاٌ اجندای وسیع را با خود در روند مذاکرات مطرح سازد.
۲ـ چین نه تنها به حیث رقیب با هند و با داشتن روابط خوب سیاسی و اقتصادی با پاکستان همان طوری که سیاست محافظه کارانه در برابر سیاست های جهانی و منطقه وی داشته است، اکنون از جهتی در برابر قوی شدن داعش در افغانستان و خطرات (جدی) برای امنیت ایالت سنکیانگ اجباراٌ در قضیه افغانستان یک طرف فعال موضوع مذاکرات صلح است. چین می داند که امریکا و انگلیس در همکاری با پاکستان مشغول پختن آشی اند که در قدم های اولی تهدید برای ناامنی و در درازمدت به خاطر فروپاشی چین و روسیه طرح یک پلان را از نظر دور ندارد. در عین حال چین تلاش می نماید تا بازارهای کشورهای این خطه با اهمیت اقتصادی را در آینده ها تحت نفوذ خویش درآورد.
۳ـ ایالات متحده امریکا به هیچ صورتی نمی خواهد که گلیم موجودیت نظامی اش در افغانستان برچیده گردد. امریکا هیچگاهی حاضر نخواهد بود که کدام معامله بدون در نظر گرفتن منافع و اهداف طویل المدت اش در این منطقه مهم استراتیژیک به وجود آید. امریکا و انگلیس بدون شک حلقات مزدور و حافظ مانفع اش را هم درمیان طالبان و هم در درون دولت کنونی افغانستان دارند که مذاکرات صلح با طالبان را در موقع لازم با چالش بتوانند بکشانند.
حالا نباید دیگر شک و کمان در ایجاد ، تمویل انتقال و زمینه سازی دایره تسلط داعش از عراق، سوریه و لیبیا و اکنون درافغانستان توسط دستگاه های استخباراتی و نظامی امریکا و شرکایش داشت. پالیسی « نفوذ از طریق تروریزم اسلامی» یکی از پالیسی های موفقانه غرب در این مناطق مهم ، استراتیژیک و دارای منابع بزرگ زیرزمینی شرق و جنوب آسیا است. باید دیگر این مساٌله را به وضاحت مطرح نمود که داعش ساخته شده از یک پالیسی طویل المدت و استراتیژیک امریکا و انگلیس است که توسط کشورهای همدست ژاندارم آنها مانند عربستان سعودی، قطر، اسراییل، پاکستان ، ترکیه و امارات متحده عربی تجهیز، تمویل و تسلیح گردیده اند. استراتیژی پیشبرد اهداف طویل المدت به وسیله ایجاد گروه های تروریست درکشورهای اسلامی ، توسط دول اسلامی و بر ضد خود دول اسلامی با در نظرداشت اهداف عقب پرده انگلیس و امریکا است که ابعاد آن از شمال آفریقا در امتداد یک خط از لیبیا ، سوریه، عراق ، ایران، افغانستان، چین، کشور های آسیای میانه و سرزمین بزرگ طلای سیاه و زرد و سفید یعنی روسیه امتداد خواهد داشت.
با آن که ایران در مذاکرات صلح افغانستان هنوز جای پای ندارد و آغاز به چانه زدن نموده است ، منافع ایران نیز در قضیه افغانستان قابل محاسبه است. ایران در صدد به دست آوردن تضمین های برای حفظ سرحدات خود و جلوگیری از نفوذ داعش در کشورش است که امریکا و انگلیس و شرکا درسدد طرح و عملی بعدی داعش در آن کشور خواهد بود. ایران هم تحت یک روپوش مذهبی یعنی دفاع از منافع شیعه های افغانستان و هم منافع اقتصادی اش را در آینده افغانستان عامل و دلیل زیربط بودنش در پروسه صلح می داند. ایران در چهل سال اخیر به خصوص جنگ ها ی بین سال های ۱۹۸۰- ۱۹۹۲ و جنگ های میان تنظیم ها یکی از طرف های عامل بی ثباتی و جنگ در افغانستان بوده است که هشت گروه تنظیمی را تحت قیمومیت ، مسلح سازی و تشویق به ادامه جنگ نموده است و از آن طریق به قدرکافی سرمایه گذاری سیاسی و اطلاعاتی در میان اپارات دستگاه دولت نموده است.
پس اکنون سوال در اینجا است که موقف دولت وابسته به کمک ها و دهان پرآب افغانستان و نقش طالبان که خود را غیروابسته می دانند و لی عملاٌ وابسته به پاکستان اند ،چه خواهد بود؟
در مورد دولت افغانستان باید چند نکته زیر را در نظر داشت:
۱ـ یک فیصدی قابل ملاحظه اراکین دولت شامل مقام های رهبری ، کادر های دولتی، آپارات ریاست جمهوری و حکومت، وکلای پارلمان در حقیقت مهره های اصلی تطبیق و یا پیشبرنده سیاست های چند بعدی طرف های زیربط قضیه افغانستان اند. یکی از عوامل سیاست پاسیف، سیمبولیک بعض مقام های مهم دولتی مثلاٌ موقعیت وزارت خارجه و وزارت دفاع افغانستان در مقایسه با عین مقام ها در پاکستان مثالی روشن در بیان این مدعا است.
۲ـ ایالات متحده با ادامه کمک های مالی برای نیروهای مسلح افغانستان استقلالیت دولت افغانستان را در اتخاذ یک سیاست مستقل و بر بنیاد منافع « خاص » ملی اش چنان در تار های عنکبوتی خویش پیچانیده است که دولت را مجالی گذاشتن یک قدم مستقل و بدون مشورت با آنها نمی دهد. هرگونه اقدام مستقل ( حتا گفت و گوی مستقلانه میانه دولت و طالبان) ممکن به ایجاد فشارهای مالی و از دست دادن مناطق کشور به دست گروه های مسلح مخالف دولت ( بی چاره و دست و پابسته) افعانستان بیانجامد.
۳ ـ دولت افغانستان مجال آنرا ندارد که خطوط اصلی و با اهمیت مذاکرات صلح و مسایل دارای اهمیت منافع ملی و اجتماعی و حقظ ارزش های قانون اساسی و دستآورد های مثبت را در معرض آرا عامه قرار دهد. این مساله ممکن به شکل سمبولیک در یک لویه جرگه مطرح گردد که این چنین لویه جرگه ها کمتر جایگاه اصلی و واقعی تبارز آرای ملت بوده اند.
در مورد طالبان باید متذکر گردید که اکنون طالبان خود نمی توانند در واقعیت امریک طرف اصلی ( به مفهوم اصلی کلمه) مذاکرات صلح باشند. زیرا:
۱ـ طالبان بعد از افشای کشته شدن ملا عمر در پاکستان در برابر یک معادله جذری قرا ر گرفته اند که اولین انشعاب دو گروه آغاز مساٌله خواهد بود.
۲ـ طالبان همان طوریکه نویسنده در یکی از مقالات قبلی تذکر داده بوده، به هیچ صورت در مقایسه با نیروهای مسلح افغانستان و روحیه جنگی شان قابل مقایسه نیستند. من بدون شک این ضریب مقایسه را « ۸ در برابر ۲ » میدانم. طالبان با آنکه با اشکال نا مشروع از احساسات مذهبی و منطقه وی و تعلقیت قومی مردم به نفع خود سواستفاده می کنند، اکنون دارند دیگر آن منافع را هم از دست دهند، زیرا آنها عین جنایات در برابر مردم عامه را درمناطق پشتون نشین انجام دادند که در دیگر مناطق کشور این جنایات ضد انسان و انسانیت را مرتکب گردیده اند.
۳ـ طالبان با آنکه حرف از یک دولت خالص اسلامی می زنند، توانمندی ارایه یک بدیل را برای یک اداره سیاسی دولتی را ندارند. طالبان با آن شیوه های خشن و دیکتاتورمنشانه که بیش از شش سال بر افغانستان قهراٌ و جبراٌ حکومت کردند، دیگر برای ملت و به خصوص نسل جدید مسخره و خنده آورند. طالبان باید این واقعیت عینی را در نظر داشته باشند که درجه پیشتیبانی واقعی مردم از آنها از ۲۰ فیصد بالا نخواهد بود.
۴ـ طالبان بر علاوه اینکه در جنگ یک سال گذشته کدام موفقیت قابل محاسبه در مذاکرات صلح را نداشته اند و همچنان که در انشعاب به گروه ها چندگانه مواجه اند، اکنون با انتقال هزاران داعشی از مسیر پاکستان به افغانستان، سرخور جدید برای خود شان پیدا نموده اند که اکنون راه دیگری جز مفاهمه و گزینش مصالحه با دولت ناممکن به نظر می رسد.
۵ـ طالبان با آنکه شعار یک دولت بر بنیاد اخوت اسلامی و قوانین شرعی ارایه می کنند ولی آنان از احساسات قومی مردمان مربوط به پشتون ها و درمناطق پشتون نشین ساحه نفوذ نظامی خود را گسترش دادند. بدین مفهوم که حتا مردمان اقوام کشور را در برابر یک دیگر قرار دادند. ولی در نتیجه جنایات مربو ط به ترور، دهشت افگنی، انفجارات کنار جاده های مواصلاتی ، بم گزاری ها و انتحار ها دیگر آن مصوونیت را در آن مناطق نیز دارند از دست می دهند. قیام های مردمی در ولایات ننگرهار، زابل، کنر و چندید مناطق دیگر کشور اثبات این ادعا می باشد. آنان می دانند که چگونه سربازان اردوی و پولیس ملی افغانستان از اقوام مختلفه منجمله سربازان پشتون در برابر طالبان با روحیه وطن پرستی و ضدپاکستانی و دفاع از ناموس وطن می جنگند
۶ـ جنایات شدید جنگی که طالبان در سال های اخیر در کشور مرتکب آن گردیده اند، حتا در یک پروسه مصالحه هم مورد احترام مردم قرار نخواهند گرفت. آنها در تاریخ افغانستان نه به حیث مبارزین راه دین و خدا بلکه به حیث عمال پاکستان و عقب گرا و عقب مانده ترین گروه تروریستی در ذهنیت مردم افغانستان باقی خواهند ماند.
۷ـ طالبان در طول سالهای اخیر با ادامه یک جنگ بی مفهوم و تحت نام جنگ با کفار و صلیبی ها نه تنها خود عامل ادامه موجودیت و بقای ناتو و اخصاٌ حضور دایمی آمریکا و انگلیس شده اند، بلکه ملت که در رشد سریع آگاهی قراردارند، می دانند که احتمالاٌ اگر یک نفر از « صلیبی ها » در کشور باقی هم نمانند، طالبان برای کسب قدرت و ادامه منافع نامشروع پاکستان و ایجاد ترور و اختناق سیاسی در وجود یک حکومت استبدادی که درآن دره، سوته ، ریش اجبار بر مردم حاکمیت نماید، به جنگ ویا استبداد ادامه خواهند داد.
نویسنده نظر به اهمیت و خواست ملت مظلوم که چهل سال را در بی ثباتی، جنگ و خون ریزی و صد ها مصایب دیگر ناشی از جنگ و کشتار سپری کرده و اکنون خسته از جنگ اند، ضرورت هر چه سریعتر مذاکرات رویا روی صلح که در آن هیچ گونه نفوذ و اهداف جانبی غیرسایه نیافگند ، را میان نماینده گان دولت و گروه های طالبان یک قدم با مسوولیت در بیان صداقت به منافع ملی - وطنی و مردم می داند. هر دو طرف باید دریک مصوونیت کامل فزیکی و روانی رو در رو به خاطر ملت، برای ملت و در داخل کشور با هم به مذاکره بپردازند. این ملت حق دارد روزی بدون تشویش از جنگ و محرومیت های ناشی از جنگ تبسم بر لبان داشته باشد و به مانند دیگر انسان ها از حق خوشبخت بودن و مصوون بودن استفاده نماید.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱ /۱۶ ـ ۰۸۰۲
ژنیو۳ به سوی صلح، بدون مخالفان مسلح
تی یری میسان
گفت و گوهای پیشبینی شده توسط شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حل مساله جنگ در سوریه با یک هفته تاخیر سرانجام روز ۱ فبروری ۲۰۱۶ ترسایی در ژنیو باید آغاز گردد. خلاف آنچه نیومحافظه کاران و شاهین های لیبرال در آغاز جنگ بدان امید داشتند، تسلیم جمهوری عرب سوریه و جایگزینی آن توسط « دولت موقت » به رهبری اخوان المسلمین در چشم انداز این گفت و گوها مطرح نیست، بلکه موضوع این گفت و گوها آتش بس و سپس سازماندهی برای نگارش قانون اساسی نوین و کشایش انتخابات برای همگان می باشد.
بی اعتباری سازمان ملل متحد
ابتدا باید یادآوری کنیم که حتا اصل قاعدۀ گفت و گو به مدیریت سازمان ملل متحد از سال ۲۰۰۵ ترسایی با انتشار اطلاعات در مورد نقش سری معاون دبیر کل آن جفری فلتمن و مشاور کارشناس دانشگاهی او فولکر پرتس زیر علامت سوال رفت. (۱) در نتیجه آشکار شد که سازمان ملل متحد بی طرف نیست، بلکه در جنگ شرکت دارد. این سازمان ملل متحد بود که هیات مهلیس Mehlis و دادگاه ویژه برای لبنان را سازماندهی کرد تا رییس جمهور امیل لاهود و بشار اسد را به خاطر قتل نخست وزیر اسبق رفیق حریری محاکمه کند. همین سازمان ملل متحد بود که مزد شاهدان دروغین را پرداخت کرده بود و بی آن که تایید دولت و پارلمان لبنان را به دست آورد دادگاه تشکیل داد و از گزارش نتایج بازسازی صحنه قتل امتناع کرد. و باز هم دوباره سازمان ملل متحد بود که در جون ۲۰۱۲ ترسایی طرح پرتس و فلتمن برای تسلیم کامل و بی قید و شرط جمهوری عرب سوریه را به رشته تحریر آورد و سپس گفت و گوها را به امید پیروزی جهاد طلبان به درازا کشاند.
از آنجایی که روسیه و ایالات متحده تصمیم گرفتند طرح پرتس و فلتمن را افشا نکنند، ولی نتوانستند مانع حرکت جنگ طلبانه دبیرخانه کل سازمان ملل شوند، با این وجود چنین رویکردی سازمان ملل متحد را از بحران هستی شناختی نجات داد، گرچه دست کم در مورد پرونده سوریه اعتبار سازمان ملل متحد کاملاً خدشه دار شد. در نتیجه، از این پس مخالفان جمهوری عرب سوریه می دانند که سازمان دهنده گان سازما ن ملل متحد هم پیمانان مفیدی برای آنها نیستند زیرا می توانند تحت تاثیر فشار روسیه و ایالات متحده قرار گیرند. بر عکس، هیات نماینده گی سوریه همواره امکان اعلان عدم توافق خود را در رابطه با توافقاتی که با انگیزه های سری از پیش توسط سازماندهنده گان سازمان ملل متحد مطرح می گردد را برای خود حفظ می کند. به همین علت، از این پس ژنیو ۳ نه به عنوان ابتکار عمل سازمان ملل متحد بلکه به مثابه توافقات بین ایالات متحده و روسیه به نظر می رسد.
رهبران جدید جبهه مخالف به حاشیه رانده شده اند
سپس، ایالات متحده که تا اینجا یا خواهان تخریب جمهوری عرب سوریه و یا دست کم تحمیل سازش بود، در این طرح نفعی نخواهد داشت. سال گذشته اتاق فکری «راند» Rand Corporation این موضوع را مورد بررسی قرار داد و نتیجه گرفته بود که هر دولتی به جز دولت کنونی در سوریه بدترین وضعیت ها را برای مسکو و به همین گونه برای واشنگتن به وجود خواهد آورد.
در واقع، از آغاز جنگ، اپوزیسیون توسط روشنفکرانی نماینده گی می شد که سازمان سیا و اخوان المسلمین که دست کم از سال ۱۹۵۳ ترسایی برای لانگلی کار می کردند (مرکز پژوهشی لانگلی Langle ) از سال ها پیش خریداری کرده بودند. امروز چنین موردی وجود ندارد. روشنفکرانی که قابلیت اداره کشئر را داشتند مجبور بودند جای خود را به روسای جنگی واگذار کنند که توسط عربستان سعودی استخدام شده بودند و تامین مالی می شدند. باید دانست که سلطنت سعودی یک رژیم قبیله ای بوده و تنها وابسته گی و تبعیت قبیله ای را می پذیرد. در نتیجه گزینش روسای جنگی بر اساس تعلقات قبیله ای صورت گرفت.
پس از چندین سال، حتا آنهایی که از خانواده های شهری بودند، قالب های رفتاری قبیله ای را بازیافتند. بر این اساس تنها می توانستند نماینده قبیله های بیابانگرد سوریه و سعودی باشند. اخوان المسلمین نیز نتوانستند در تونس و مصر در قدرت بمانند، در نتیجه از دیدگاه واشنگتن حایز شرایط برای حکومت در کشور دیگری نیستند.
گزینش رییس و سخنگوی هیات گفت و گو از سوی ریاض از بین وزرای قدیمی حزب بعث نیز نتوانست واقعیت روسای جنگی را استتار کند.
علاوه بر این همین موضوع خود به تنهایی یکی از دروس این جنگ است : اتحاد غیرطبیعی غربی ها با سعودی ها به بن بست رسیده است. آنچه برای سعودی ها در خانه خودشان قابل تحمل بود، در خارج نخواهد بود. امروز گسترش وهابی گری برای اروپایی ها درخاک اروپا مشکل برانگیز شده است، و قبیله مداری در خاورمیانه نیز برای همه مصیبت بار به نظر می رسد، به این معنا که به سومالیزاسیون منطقه خواهد انجامید. البته این جریان به اهداف طرفداران اشتراوس تعلق داشت، ولی ریس جمهور اولاما هدف دیگری را پی گیری می کند. هیچ گاه به ه کافی روی ناهمخوانی دولت های مدرن با جوامع قبیله ای تاکید نشده است، یعنی موضوعی که در عین حال دولت های مدرن را به تثبیت شهروندی و شهرنشینی جوامع خود هدایت کرد.
آیا دمشق بدون ژنیو۳ می تواند به صلح دست یابد؟
سومین موضوع این است که جمهوری عرب سوریه که در سال ۲۰۱۲ ترسایی برای ادامه حیاتش مجبور به گفت و گو بود، امروز چنین اجباری ندارد. با این وجود، به جز در شمال شرقی، ارتش عرب سوریه سرزمین هایی را که از دست داده بود باز پس گرفته است. و اگر به ژنیو می رود به این دلیل است که می خواهد به ضرورت آشتی با ۱۰ درسد جمعیت سوریه که از اخوان الملسمین پشتیبانی کرده اند پاسخ بگوید.
با توجه به غیبت نماینده گی مخالفان در هفتهۀ گذشته، دمشق به گزینش های دیگری روی آورد. دمشق برای توافقات درسطح محلی نیازی به قدرت های بزرگ ندارد، و می تواند در سطح ملی در صورتی که مخالفان از طرح « سرنگونی رژیم» قطع نظر کنند به آشتی دست یابد.
در نتیجه، گفت و گوهای ژنیو تنها می تواند به جذب شبکه های مخالفان در بطن دولت اتحاد ملی بیانجامد. ولی چنین موردی با توجه به موضع گیری پشتیبانان معارضان (عربستان سعودی، ترکیه و قطر) ناممکن خواهد بود. در وضعیت فعلی، هیچ عاملی نمی تواند این تک گویی ها را متوقف کند.
به یاد داشته باشیم :
۱ ـ گروه گفت و گو کننده های سازمان ملل متحد (جفری فلتمن، استافان دو میستورا و فولکر پرتس) ظاهر بی طرفانه خود را از افشای تعهدات سری خودشان علیه جمهوری عرب سوریه از دست داده اند.
۲ ـ مخالفانی که از سوی عربستان سعودی مورد پشتیبانی قرار گرفته اند، با وجود ظاهر ویترین پیش خوان از این پس از روسای جنگی متعلق به قبایل سوری و سعودی تشکیل شده، یعنی موردی که به آنها اجازه نمی دهد خود را نماینده تمام مردم سوریه معرفی کنند.
۳ ـ سوریه برای برقراری آشتی ملی دیگر نیازی به مداخله قدرت های بزرگ ندارد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱ /۱۶ ـ ۰۵۰۲
گفت وگو با مایکل سپرینگمن نویسنده کتاب « ویزه برای القاعده»
دولت امریکا این افراد را استخدام کرده و برای شان آموزش داد. یک بار در وسط راه پی بردند، خوب ما گروه افراد کارکشته ایی دراختیار داریم که واقعا در ویرانی دولتها و کشورها خوب هستند، چرا از این افراد در دیگر کشورهایی که سود ما در دولت های لرزان واقتصاد ورشکسته شان است، استفاده نکنیم؟
فالکنر: کتاب شما « ویزه برای القاعده » از اولین صفحه اش کتاب موثری به نظر می رسد. می خواهم که بخش اهدای کتاب شما را بخوانم: «این اثر را به مردم افغانستان، عراق، لیبیا، روسیه، سوریه و یوگسلاویا اهدا می کنم. این را به عنوان یاد بود کوچک به مردمان زنده و مرده این کشورهای شوربخت تقدیم می کنم، به خصوص آنانی که به تعداد میلیونی توسط امریکا به قتل رسیدهاند.»
براساس نوشته تان، شما راه درازی را درمورد تفکر تان پیرامون سیاست خارجی و حالا داخلی امریکا پیمودهاید. شما دیپلومات پیشین امریکا که در پستهای متعدد خارج از کشور کارکرده و مهمترین آن مامور ویزه در جده ـ عربستان سعودی از ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹ ترسایی بودید. چطور به وزارت خارجه راه یافتید و در کدام پستها گماشته شدید؟
مایکل سپرینگمن: در هنگام دانش آموزی علاقه فراوان به مسایل خارجی داشتم. کتاب لیدریر و بوردک به نام « امریکایی زمخت» (The Ugly American) را خوانده بودم و تصورم این بود که وزارت خارجه به افرادی نیاز دارد که فکر بسته نداشته و چشم بند نپوشیده باشند.
بنابر این در رشته خدمات خارجی در دانشگاه جورج تاون درس خواندم و امتحان دادم که در امتحان تحریری کامیاب و در امتحان تقریری ناکام ماندم. بدبختانه، سفیر پیشین ویتنام به نام ایلسورت بنکر که خودش جهرچی جنگ است را عصبانی کردم. وقتی از من پرسیدند، «امروز چه مشکلاتی در سیاستهای خارجی در جهان میبینی؟» به ویتنام اشاره کرده و گفتم که دولت امریکا اعمالش در جنوب شرق آسیا را از دید مردم امریکا پنهان می کند ولی مردم جنوب شرق آسیا ـ ویتنامیها، کامبوجیایی ها و لاووسیها ـ همه ای شان می دانند که به فجیع ترین شکل مورد بمباران قرار گرفته اند. ای دوست مصاحبه از آن به بعد خراب شد. من فرد مناسب مورد نظر آنان نبودم.
در سال های آینده، چندین بار در امتحان شرکت کردم، اما هربار در تحریری کامیاب و در تقریری ناکام میشدم....
فالکنر: در مقدمه ای کتاب، شما درمورد القاعده نوشتهاید. القاعده چیست؟
در جریان تحقیق برای نوشتن کتابم دریافتم که شاینه ستینجر، مامور قونسلگری در جده، به ۱۱ تن از حملهکننده گان حادثه ۱۱ سپتامبر ویزه داده بود و از این کار به کلی منگ شدم.
مایکل سپرینگمن: خوب القاعده یک نام تجاری برای ویزههای امریکایی در برنامه پرورش تروریستان است. در ابتدا، مجاهدین بودند که از سرتاسر دنیا استخدام شده و پس از آموزش در امریکا و پاکستان، به افغانستان گسیل شدند تا بر همه چیز رگبار کرده و یا آن را منفجر سازند به امید این که عساکر شوروی در داخل آن باشد.سپس، نام تجاری آنان به القاعده تغییر کرد، لیکن همان بنیادگرایان مسلمان بودند که در مزایده ای راهانداخته شده توسط امریکا جهت بی ثباتی یوگسلاویا، عراق، لیبیا و سوریه برنده شده بودند. و حالا آنان را «خلافت اسلامی» و « داعش» می نامند که همان افراد اند. آنان « گروه عربهای افغان» اند، آن عده شهروندان عرب که ۲۵ سال قبل یا بیشتر از آن منحیث مجاهد برای جنگ در افغانستان استخدام شدند.
آنان به اندازه نیروهای دریایی امریکا منسجم نیستند ؛ ولی افراد وحشی ای اند که توسط امریکا استخدام و آموزش دیدهاند. سعودیها، کشورهای خلیج و دیگران آنان را تمویل کرده و سپس به جان آن کشورها و دولتهایی که امریکا خوش شان ندارد، رها می شوند تا آنها را بی ثبات، بی خانمان، بی فرهنگ و تباه سازند.
آنان این کار را در عراق و یوگسلاویا کردند؛ عین کار را در لیبیا کردند، کشوری که بلند ترین سطح زنده گی را در افریقا داشت. این کار را در سوریه هم می کنند که فکر می کنم بعد از چهار سال جنگ تمویل شده توسط امریکا نسبت به وضع گذشته و حال عراق در بدترین وضعیت به سر می برد. کم از کم یک میلیون انسان درعراق کشته شدند و هنوزهم این کشور چهار میلیون مهاجر و بی جاشده داخلی را داراست، سوریه هم از مشکلات مشابه رنج میبرد. چهار میلیون سوری بیرون از خاک شان زنده گی می کنند.
فالکنر: فکر می کنم که آموزش تروریستان در کشورهای خارجی مانند ترکیه ، اردن و جاهای دیگر صورت می گیرد. در حقیقت، بیشتر آموزش تروریستان در داخل امریکا انجام داده می شود. اعطای ویزه برای برنامه تروریستان چه بود یا است؟
مایکل سپرینگمن : این همان حرفی بود که در شروع گفتم که به من وظیفه داده شد تا در جده انجام دهم. آنان همین مجاهدین استخدامی را از خاورمیانه تا شرق دور به اینجا می آوردند. انسانهایی بودند که به آنان آموزش داده می شد تا چگونه بر همه چیز فیرکنند و منفجر سازند. آنان به تعداد هزارها به داخل کشور آورده می شدند تا در اردوگاههای نظامی امریکا در « کارولینای شمالی » توسط نیروی بحری یا در نزدیکی « ویلیامزبرگ » در ایالت ویرجنیا توسط یکی از سازمانهای مربوط سیا به نام «مزرعه» آموزش ببینند. اکنون، آنان در اردن آموزش می بینند.. تعدادی از پایگاههای نظامی امریکا نیز برای آنان آموزش می دهد. ظاهرا، در ترکیه پایگاههایی وجود دارد که به آنان آموزش می دهد که چگونه سوریه را ویران کنند و درگذشته چطور لیبیا را ویران کردند. جالب است، شاید شما فکر کنید که در خارج آموزش آنان سهل تر و ارزان تر تمام می شود ولی معلوم نیست که در ذهن آنان چه فکری است؟
فالکنر: سه مرکز استخدام در کدام قسمتهای عربستان سعودی موقعیت داشتند. شما در جده کار میکردید، آیا دو دفتر دیگر وجود نداشت؟
مایکل سپرینگمن: یک دفتر در قونسلگری دیراهان بود که من هیچ گاهی نتوانستم درموردش بدانم، و دیگرش در ریاض بود. هیچ کسی قادر نشد که نشانی دقیقاش را برایم بگوید. بلی، فقط نام شهرها را گفتند ولی نشانی دقیق را هیچ کس نمی دانست.
فالکنر: شما پس از این که ویزه عدهای را رد کردید به مشکل برخوردید. آیا همین طور نیست؟
مایکل سپرینگمن: بلی.
شما باید رابطه فرد درخواست کننده ویزه با کشورمیزبان و کشور مقصد سفر را تشخیص دهید.
وظیفه شما چیست؟ به مکتب می روید؟ شما کارو باری دارید؟ سرمایه گذاری کردهاید؟
دلیل قوی وجود داشته باشد که نشان دهد شما از امریکا برمی گردید. به گونه مثال مردم برای سیاحت، بازدید اقارب شان یا امضای قرارداد تجاری به امریکا می روند. هرچه که باشد، در آنجا نمی توانند بمانند. بایست برگردند تا کاروبار شان را سر و سامان دهند، از دانشگاه فارغ شوند، کار کنند، آنان رییس شرکتی هستند و نمی شود که کار شان را رها کنند.
هیچ کدام از این افراد چنین پیوندی نداشتند. افرادی وجود داشتند که نمی توانستند نام شهری را که مقصد سفر شان است را به درستی بگیرند و برایم نمی توانستند بگویند که چرا به آنجا می روند. هیچ معلوماتی در اختیارم نبود که نشان دهد برای چه به امریکا می روند. فکر می کنم که یک بار فریاد و سروصدا راه انداختم که شکایت می کنم تا این نوع کار توقف یابد. بازهم پس از ۱۱ سپتامبر و در جریان پژوهش برای نوشتن کتابم دریافتم که شاینه ستینجر، مامور بخش قونسلگری درجده، به ۱۱ تن از حمله کننده گان حادثه ۱۱ سپتامبر ویزه داده بود و از این کار کاملا منگ شدم. بنابر پژوهش هایم در انترنت دریافتم که شاینه ستینجر با وجود جوابهای مبهم به «کمیسیوون بررسی ۱۱ سپتامبر»، هنوزهم همان وظیفه را در اختیار دارد و رتبه اش بلند شده است.
فالکنر: شما می گویید که ۱۱ تن از مجموعه ۱۹ حمله کننده یازده سپتامبر...
مایکل سپرینگمن: فکر کنم ۱۹ یا ۲۰ حمله کننده. ۱۵ تن آن درعربستان سعودی ویزه گرفته بودند و ۱۱ تن از این ۱۵ از قونسلگری جده.
فالکنر: شما نوشته اید، « چیزی را که من در برابرآن اعتراض می کردم این بود که سیا تلاش می ورزید تا افراد اسامه بن لادن را جهت آموزش نظامی به امریکا بیاورد. آنان بعد از آن به افغانستان برمی گشتند تا برضد شوروی وقت بجنگند.»
مایکل سپرینگمن: دقیقا. تمام شان با مجاهدین برگشتند. آنان ( دولت امریکا ) این افراد را استخدام کرده و برای شان آموزش دادند. یک بار در وسط راه پی بردند، خوب ما جمع افراد کارکشته ای را دراختیار داریم که واقعا در ویرانی دولتها و کشورها خوب هستند، چرا از این افراد در دیگر کشورهایی که سود ما در دولتهای لرزان و اقتصاد ورشکسته شان است، استفاده نکنیم؟ و فکر کنم که نخست آنان را به یوگسلاویا آوردند. آنان اسامه بن لادن و ۵۰۰۰ سعودی یا بیشتر از آن را با خود داشتند. آنان افرادی را با داشتند که توسط خود شان آموزش دیده بودند و یکجا با ناتو یوگسلاویا را ویران کردند. براساس گفته های جان شنگلر که با « آژانس امنیت داخلی ـ اناسای» و «کالج جنگ دریایی» در پرویدنس در جزیره رود کار می کرد، آنان به کمک دولت امریکا به یوگسلاویا آورده شدند تا در آنجا باشند، اسلحه و معلومات استخباراتی در خدمت شان قرار گرفت و پرورش یافتند.
سپس به عراق فرستاده شدند و دیدیم که عراق به چه روزگاری سردچار شد. این کشور به طور مجازی به سه قسمت بدون کدام دولت و اقتصاد کارا تقسیم شد. به لیبیا فرستاده شدند. افراد به اصطلاح شورشی لیبیا اسلحه بیشتر نسبت به ارتش انگلستان دارند. وقتی آنان به لیبیا برده شدند و سفیر امریکا به دست آنان به قتل رسید، زیرا ظاهراً او در وسط تلاشهای شان برای انتقال اسلحه از لیبیا به سوریه قرار گرفته بود تا آن کشور را بی ثبات سازند. آنان فرصت خوبی در دست داشتند تا افراد و اسلحه را به کشورهایی انتقال دهند که می خواستند از شرشان خلاص شوند و ترکیه همکار بود. ترکیه محمولههای اسلحه و تجهیزات نظامی را توسط طیاره و کشتی انتقال می داد. توسط طیارههای سعودی نیز انتقال می دادند. از طیارههای ترکیه و اردن همچنان استفاده می شد.
فالکنر: « عربهای افغان » را چگونه توصیف می کنید و سرچشمه شان از کجا آغاز میشود؟
مایکل سپرینگمن: این افراد نام شان جالب است، در اصل تروریستانی اند که توسط امریکا به کمک سعودیها و پاکستانیها استخدام شدند تا در افغانستان بجنگند. اینان را «عربهای افغان » نام نهادند. اینان افغان نیستند ولی عربها و از کشورهای دیگر مانند اندونیزیا و فلیپین اند که به افغانستان آورده شده ؛ و برای جنگ با شوروی تربیت یافتند. تصور می شد که کار با این افراد نسبت به افغانها آسان تر است و لقب «عربهای افغان» را به آنان دادند که بعدها به « گروه عربهای افغان» شهرت یافت.
هرچند این ها همان عرب ها و مسلمانان بنیاد گرا اند که مطابق گفته های شرل بی نارد خانم زلمی خلیل زاد ـ سفیر پیشین امریکا در افغانستان و عراق و سازمان ملل متحد ـ ما به آنجا رفتیم و یگانه راه خروج شوروی از افغانستان را در این یافتیم که از وحشی ترین و دیوانه ترین بنیادگرایان کمک بگیریم، و بنابراین امروز در افغانستان افراد میانه رو و چپ وجود ندارد. تمام افرادی که شما در افغانستان می یابید، جمعی از مسلمانان بنیادگرا هستند.
فالکنر: این هم دلیل دیگر شده نمی تواند که بعضی از کشورها زندانهای شان را خالی کرده و مجرمین را به افغانستان فرستادند؟
مایکل سپرینگمن: کاملا درست است. این کار را در مصر و فکر میکنم جاهای دیگر کردند. شما به مردان وحشی نیاز دارید؟ شما به افراد آشوب گر نیاز دارید؟ خوب، ما در تمام زندانها از این نوع افراد داریم.
فالکنر: عبدالله عزام، فرد دوم بنیان گذار« دفتر خدمات»، کی بود و نقش او در ایجاد تروریزم بین المللی چه بود؟
مایکل سپرینگمن: او فردی بود که با اسامه بن لادن کار میکرد. در حقیقت تا جایی که من به یاد دارم، او مربی اسامه بود. کوشش می کنم که به یاد آورم از کجا بود.... او یکجا با اسامه بن لادن کار کرد تا حمایت از « گروه عربهای افغان » را تشویق کند، تا از افرادی که در افغانستان برضد شورویها می جنگیدند پشتیبانی نمایند.
فالکنر: «دفتر خدمات» چیست که به همکاری عبدالله عزام ساخته شد؟
مایکل سپرینگمن: در اصل این دفتر اداری بود که به طور آشکار مسایل استخدام این افراد (عربها برای جنگ در افغانستان) را به پیش می برد. او در یکی از نوشته هایش گفته بود که افرادی که پولدار اند در امریکا هستند. افراد بی پول در کشورهای فقیرعرب و مسلمان نشین سرتاسر جهان هستند و ما ضرورت به کمک آنان داریم. بهترین راه دریافت کمک، از امریکا است.
فالکنر: از لابلای کتابت به یاد دارم، او مجله ای به نام جهاد را نیز نشر نمی کرد؟
مایکل سپرینگمن: بلی، این درست است. این مجله به زبانهای مختلف در سرتاسر جهان پخش می شد. آنان « دفتر خدمات» را ایجاد کردند تا مسایل به کارگیری، آموزش و تجهیز و به طور مثال انتقال عرب های افغان را به بوسنیا اداره نمایند. عبدالله عزام پدر فکری شان بود. او « مرکز الکفا » در مسجدی در بروکلین امریکا را ساخت و همچنان در بوسنیا برای استخدام جنگ جویان در کشورهای بالکان کار میکرد.
فالکنر: «عملیات سایکلون» چیست و نقش آن در ارتباط به «گروه افغانهای عرب» چه بود؟
مایکل سپرینگمن: براساس گفته های جان پلجر، خبرنگار استرالیایی، رییس سیا به نام ویلیام کیسی پشتیبانی اش را از برنامه شریر ای اس ای پاکستان جهت استخدام افراد از سرتاسر جهان برای اشتراک در جهاد افغانستان اعلام داشت. علاوه بر آموزش آنان در پاکستان، آنان را در اردوگاههای سیا در ایالت ویرجینیا در «اردوگاه پیری» (Camp Perry) ، یا «مزرعه» (The Farm) در نزدکی ویلیامزبرگ آموزش دادند. این بود « عملیات سایکلون » که حتا پس از خروج شورویها در ۱۹۸۹ ترسایی از افغانستان نیز ادامه پیدا کرد.
فالکنر: تا جایی که شما می دانید، آیا هنوزهم « عملیات سایکلون » ادامه دارد؟
مایکل سپرینگمن:خوب، تصور میکنم بلی، با درنظرداشت این که آنان افرادی را توسط شبه نظامیان سیا در اردن و یکجا با نیروهای امریکایی در ترکیه آموزش می دهند، پس فکر می کنم که هنوزهم ادامه دارد. شاید نام متفاوتی به آن داده باشد ؛ و احتمالاً اکنون در خارج از امریکا صورت گیرد. تا زمانی که کسی از میان خود شان دست به افشاگری نزند، ما چیز زیادی نمی دانیم.
فالکنر: در امریکا در کجا و کی به تروریستان آموزش می داد. شما نام یکی از آنها را افشا کرده اید؟
مایکل سپرینگمن: بلی در «اردوگاه پیری» . آنان همچنان در کارولاینای شمالی در پایگاه نظامیای آموزش می دیدند، فکر می کنم به نحوی از انحا توسط شرکت خصوصی «بلک واتر» (Blackwater) آنان در کارولاینای شمالی فعالیت می کردند.
بونی فالکنز: فکر می کنید که چه کس دیگری دخیل بود. آیا در کتاب تان از «کلاه سبزها» (قطعه نظامی ارتش امریکا) نام نبردهاید؟
مایکل سپرینگمن: بلی. نیروهای ویژه امریکایی نیز دخیل بودند. فکر می کنم که آنان این تخصص و قابلیت را داشتند که با استفاده از گروه کوچک دولت مشخصی را واژگون کنند، عین کاری را که «تی. ایی. لارنس» (T.E. Lawrance) در عربستان سعودی کرد.
فالکنر: «مکتب الخدمت» چیست؟
مایکل سپرینگمن: این نام عربی «دفتر خدمات» است که توسط عبدالله عزام و عبدل انس جهت حمایت عربهای افغان به پیش برده می شد. آنانی که برای جنگ با شورویها در افغانستان استخدام شدند ولی افغان نبودند.
فالکنر: از مسجد الفاروق در بروکلین امریکا چه استفادهای می شد؟
مایکل سپرینگمن: این مرکز انتقال اجیر شده گان بود. مرکز انتقال پول بود. آنان به تروریستان در بوسنیا پول و تجهیزات می فرستادند. آنان این مرکز را پس از اختتام جنگ یوگسلاویا بنیاد گذاشتند که مرکز بزرگی بود. آنان از امریکایی ها، مسلمانان و عربها در امریکا پول دریافت کرده و از طریق پول شویی آن را به افغانستان، بوسنیا و مناطق مختلف یوگسلاویای سابق می فرستادند.
فالکنر: آیا گروه عربهای افغان، القاعده و داعش عین افراد اند؟
مایکل سپرینگمن: تقریبا همین طور میباشد. نام شان تغییر کرده است. تقریبا همان افراد بنیادگرا را درمییابید که به کمک امریکایی ها، سعودیها ، خلیجیها، ترکها، اردنیها و اسراییلیها استخدام و تربیت شده و تجهیز گردیدند. شاید همان افرادی نباشند که آنان ۲۵ سال قبل استخدام کردند ولی شاید افرادی باشند که آنان را تربیت دادهاند و آنان دیگران را آموزش داده باشند.
فالکنر: مایکل سپرینگمن، تشکر.
مایکل سپرینگمن: خوب، از شما هم تشکر. برایم جای افتخار است و خوشحالم که در بیان حقیقت به مردمی کمک نمودهام که علاقمندی به شنیدن آن دارند.
متن کامل این گفت و گو را درنشانی :
http://www.globalresearch.ca/visas-for-al-qaeda-cia-handouts-that-rocked-the-world-an-insiders-view/5498201
بخوانید. ـ بامداد
مایکل سپرینگمن ـ Micheal Springmann از ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹ترسایی مسوولیت بخش ویزههای غیرمهاجرتی در نماینده گی سیاسی امریکا در شهر جده عربستان را به عهده داشت. در جریان این ماموریت تصامیم وی در رابطه به رد ویزه برای درخواست کننده گان غیرواجد شرایط سفر به طور روزمره توسط امرینش نقض می شد. پس از رویدادهای ۱۱ سپتامبر، او درک عمیق از مسایلی را که در هنگام کارش با آن برخورده بود پیدا نمود. او نویسنده کتابی به نام « ویزه برای القاعده: گفتههایی از زبان یک فرد داخلی درمورد رهنمود سیا که جهان را به لرزه آورد» است. در این کتاب وی برنامه اعطای ویزه امریکا به تروریستان و گروه عربهای افغان را شرح می دهد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۲ /۱۶ ـ ۰۵۰۲
رای گیری برای ممنوعیت بورس بازی بر سر مواد اولیه غذایی
کشاورزی جهانی می تواند بدون هیچ مشکلی غذای ۱۲ میلیارد انسان را تامین کند. این تقریباً دو برابر شمار جمعیت امروزی جهان بالغ بر ۳/۷ میلیارد نفر است. مشکل کمبود تولید نیست بلکه دسترسی به مواد غذایی است. کودکی که بر اثر گرسنگی می میرد، در حقیقت به قتل می رسد.
ژان سیگلر ( Jean Ziegler )
به روز ۲۸ فبروری قراراست در مورد پیشنهاد یوزو(1) مبنی بر ممنوعیت بورس بازی بر سر مواد غذایی رای گیری شود. این پیشنهاد چه فایده ای دارد؟
کشتار روزانه به وسیله گرسنه گی یک رسوایی محض در عصر ما است. هر ۵ ثانیه یک کودک زیر ۱۰ سال از گرسنه گی می میرد. اف ای او (FAO ـ سازمان تغذیه و کشاورزی سازمان ملل متحد) می گوید که کشاورزی جهانی می تواند بدون هیچ مشکلی غذای ۱۲ میلیارد انسان را تامین کند. این تقریباً دو برابر شمار جمعیت امروزی جهان بالغ بر ۳/۷ میلیارد نفر است. مشکل، کمبود تولید نیست بلکه دسترسی به مواد غذایی است. کودکی که بر اثر گرسنگی می میرد، در حقیقت به قتل می رسد.
دلیل این عدم دسترسی چیست؟
پیش از هر چیز بورس بازی بر سر مواد غذایی اولیه، یعنی برنج، غلاّت و حبوبات است. این مواد اولیه ۷۵ در صد مصرف جهانی مواد غذایی را دربرمی گیرند. بورس بازی قیمت ها را بالا می برد. طبق آمار فائو بهای این مواد غذایی پایه در بازار جهانی بین ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲ ترسایی دو برابر شده است. ۱/۱ میلیارد انسان در منطقه های فقیرنشین (Slum) یعنی جایی که مادران با پول بسیار کم می بایست غذای روزانه را تهیه کنند، زنده گی دارند. حال وقتی که بهای مواد غذایی پایه افزایش پیدا کند، این مادران دیگر توان غذا دادن به کودکان شان را ندارند. بر اساس داده های بانک جهانی ۶۹ میلیون انسان صرفاً به خاطر افزایش قیمت برنج مرده اند. این نکته یک تراژدی است.
اما آیا بورس بازی تنها دلیل افزایش بهای مواد غذایی است؟
نه، اما مهم ترین آن است. و این بورس بازی امروز کاملاً قانونی است. ژنیو امروز پس از آن که لندن مقررات معینی را برقرار کرد، پایتخت جهانی بورس بازی بر سر مواد کشاورزی است. بورس بازان میلیون ها انسان را می کُشند.
بازار کشاورزی محصور شده اروپایی، یک دلیل بسیار مهم تر در رابطه با فلاکت بخش هایی از جهان سوم است.
موافقم، این نیز یک دلیل برای فقر مفرط است. به این مساله باید زمین دزدی در آفریقا و آسیا به وسیله صندوق های پوشش ریسک ( Hedge Funds )، بانک های بزرگ و کنسرن های چند ملیتی را نیز اضافه کرد؛ و پیش از هر چیز قرض های خارجی له کننده فقیرترین کشورها. آفریقا تقریبن یک میلیارد جمعیت دارد و ۵۴ کشور. ۳۷ تا از آنها، کشورهای صرفاً کشاورزی اند. در آن جا عملاً آبیاری، حیوانات بارکش، وام، بذر اصلاح شده و کود وجود ندارد. در منطقه ساحل(2) در هر هکتار ۶۰۰ تا ۷۰۰ کیلوگرم غلات تولید می شود. برای مقایسه می گویم: در ایمن تال (Emmental) از هرهکتار ۱۰ هزار کیلو غلات برداشت می شود. علت، آن نیست که کشاورز افریقایی تنبل تر یا نالایق تر ازهمکارش در ایمن تال است. حکومت های افریقایی نمی توانند در کشاورزی سرمایه گذاری کنند، چون پول ندارند و این کشورها به گونه ای ناامید کننده مقروض اند.
بنابراین می بایست به جای ممنوع کردن بورس بازی در سو یس، قرض های خارجی کشورهای آفریقایی را بخشید.
بله، مسلم است. سو یس می تواند از این کار پشتیبانی کند. اما نمی کند، چون ( مانند همه کشورهای ثروتمند دیگر) به صورت پیگیر از منافع بانک ها دفاع می کند.
در تجارت مواد غذایی معاملات سَلَفِ (future) بورس بازانه رایج و منطقی است. تولید کننده گان، بازرگانان و فروشنده گان به این طریق خود را در برابر تلاطم های آنی بها تضمین می کنند.
موافقم. یک تولید کننده بزرگ گندم در ارجنتاین از یکسو و یک نانوایی زنجیره ای در ایالات متحد در سوی دیگر می توانند با هم یک قرارداد معامله سَلَف ببندند، هر چند ممکن است این قرارداد عناصر سفته بازی هم داشته باشد. تولید کننده ارجنتاینی منافع مشروعی دارد که محصول خود را بفروشد. و صاحب نانوایی زنجیره ای در نیویورک به نفع اش است که مواد اولیه دریافت کند. این قیمت سفته بازانه کاملاً برحق است. در اینجا منافع دوطرفه اقتصادی وجود دارد.
پس مشکل در کجا است؟
بانک ها، صندوق های پوشش ریسک، بورس بازان که به بازار اصلی ربطی ندارند، در این معامله ها دخالت می کنند. بورس بازان هیچ گاه حتا یک کالای مشخص را به چشم نمی بینند، آنها تنها کاغذ می خرند و می فروشند، وام می دهند وغیره؛ تنها هدف شان به حداکثر رساندن سود است. معامله های سَلَف موجب بالا رفتن قیمت ها می شود. این کارها از سویس انجام می گیرد. جلوی این کار را باید بگیریم. اما جدا کردن معامله های سَلَف از معامله های بورس بازی صرف، کاملاً ناممکن است.
بورس باز صرف، یک شرکت کننده در بازار است که تنها معامله های مجازی انجام می دهد. یک بورس باز هیچ گاه گندم یا برنج را لمس نمی کند. چنین چیزی را به خوبی می توان کنترول کرد.
دولت می بایست یک دیوان سالاری کنترول گر ایجاد کند.
این خیلی مبالغه آمیز است. هر معامله در بورس از لحاظ الکترونیکی ثبت می شود. هر معامله ای را به راحتی می توان کنترول کرد. هر تراکنش (transaction) را می توان کنترل کرد. قیمت، پورسانتاژ، زمان ها، شرکت کننده گان در معامله همه شناخته شده اند. بازار بورس یک فضای خلأ قانونی نیست. من در این رابطه هیچ مشکلی نمی بینم. این وظیفه اداره نظارت بر بازار بورس است که در اینجا نظم برقرار کند. متن پیشنهادی یوزو به طور مفصل شرح داده که این کار چه گونه باید انجام شود.
ممنوعیت بورس بازی تنها در سویس، تاثیری بر بهای مواد غذایی ندارد.
ما هر جا که می توانیم باید دست به کاری بزنیم. همین طور در سوئس. ژنیو پایتخت بین المللی معامله های مواد اولیه کشاورزی است. با پذیرش پیشنهاد مورد بحث، هم بورس بازی در خاک سویس و هم بورس بازی هدایت شده از خاک سویس ممنوع می شود. اما حق با شما است. از این طریق نمی توان مانع بورس بازی در سراسر جهان شد. سویس یک دموکراسی کهن سال است. وظیفه اخلاقی ما روشن است.
اما در سویس محل های اشتغال و درآمدهای مالیاتی از بین خواهند رفت.
اما نه خیلی زیاد. این اراذل تقریباً هیچ محل کاری در کشورمان ایجاد نمی کنند. هیچ ارزش آفرینی واقعی در این جا صورت نمی گیرد. حتا از لحاظ مالیاتی نیز اهمیتی ندارند، چون این صندوق های پوشش ریسک اغلب به بهشت های مالیاتی کوچیده اند. ما باید جلوی چیزی که موجب کشتن انسان ها می شود را بگیریم.
1 ـ سازمان «سوسیالیست های جوان» در سویس که دارای گرایش سوسیال دمکراتیک است.
2 ـ منطقه ای است میان صحرای بزرگ آفریقا و ساوانای سودان قرار گرفته است. این منطقه در شمال افریقا از اقیانوس اطلس تا دریای سرخ کشیده شده است. نام ساحل برگرفته از واژه عربی ساحل است و علت نام گذاری اش این است که مراتع این منطقه چون ساحلی در کنار ریگستان ها می مانند.
بامداد ـ اقتصادی ـ ۳/ ۱۵ـ ۲۹۰۱