دختران جوان سعودی که مثل پسر ها لباس میپوشند


مشکل هویتی در عربستان

 

دختران دانشجو در عربستان سعودی که تحت تاثیر سریال های تلویزیونی محلی و همچنین آمریکایی قرار گرفته اند ، بر خلاف جنسیت شان ، لباس های پسرانه میپوشند. آنها خود را « بویا » (۱) مینامند.

در عربستان انداختن زنجیرهای بزرگ و یا آویزان کردن زینت آلات غیر متعارف مثل جمجمه ، پلاک هائی با نوشته های ناشایست و یا عکس هایی از شخصیت های معروف ،آویزان کردن حلقه در جاهای نامتعارف بدن مثل چانه یا دهان،بالای گوش ها، نزدیک ابروها و . . . مطلقا ممنوع است.این پیامی است که توسط « دفتر نظارت وارشاد » (۲) بر روی دیوارهای غذاخوری و خوابگاه دختران دانشگاه ریاض در عربستان سعودی نصب شده است.این قوانین محدود کننده که در اکثر مواقع توسط دانشجویان نقض میشوند اغلب مدهایی مثل گوتیک (۳) ، امو (۴) و بویا که بین عده ی قلیلی از این دانشجویان رواج یافته است را هدف قرار میدهند. بویا ، واژه ای که از تولدش در عربستان مدت زمان زیادی سپری نشده است ، از کلمه  انگلیسی BOY گرفته شده است که پسوند مونث ساز « الف» عربی به آن افزوده شده است. در بسیاری از کشورهای شبه جزیره عربستان ، دخترانی مشاهده می شوند که لباس های پسرانه می پوشند،یعنی لباس هایی که قسمت های زنانه ی بدنشان را پنهان میکند.آنها لباس های مردانه، َشورت های فوتبال و یا سایر لباس های گشاد را جایگزین لباس های تنگ کرده اند و اغلب شالی برای مخفی کردن سینه هایشان به تن میکنند.البته این پوشش با پوشش اسلامی که مخصوص پنهان کردن قسمت های زنانه ی بدنشان است بدون اینکه در تشخیص جنسیت شان تردیدی ایجاد شود ، تفاوت دارد.

زنان یا دخترانی که معمولا با صفت « بویا » از سایرین تفکیک میشوند ، اغلب موهایی کوتاه و حلقه هایی در بالای گوش یا ابروی خود دارند.گروهی از آنها از عطر های مردانه استفاده میکنند و حتی برخی شان برای خود اسم های مردانه انتخاب کرده اند.کسانی که من با آنها مصاحبه کرده ام برای معرفی کردن از نام فامیلی خود استفاده کردند.در طول مصاحبه ، آنها خود را بویا معرفی میکنند،هویتی که در بستر آن سایت های اینترنتی گوناگون و صفحه های فیسبوک ایجاد شده است که این دختران در آنها به تبادل نظر،عکس و ویدئو میپردازند.

هرچند که مطبوعات سعودی و بحث های تلویزیونی این کشور اغلب با این پدیده همچون بیماری «مردگرایی» برخورد میکنند و علت آن را روابط احساسی میان دختران میدانند ، اما خود این دختران آنرا یک «شیوه لباس پوشیدن»(استیل) می دانند.

زمانی که من با چند تن از این دانشجویان دختر که در بین آنها گروهی بویا هم وجود داشت صحبت میکردم ، اغلبشان از سریال L word که به همراه زیرنویس عربی در شبکه ی مجازی قابل دانلود است حرف می زدند.این سریال که پخشش از سال ۲۰۰۴ آغاز شده است ، ماجرای چند زن همجنسگرای ساکن لس آنجلس را حکایت میکند. بسیاری از این جوانان علاقه ی خود به یکی از بازیگران این سریال را ابراز کرده اند : شین مک کوچن که با موهای بلندش بیشترین ظاهر مردانه را در بین بازیگران سریال داشته و مبدل به یک مدل گشته است.

اما با وجود این مساله ، جریان بویا تنها محدود به موجی وارد شده از ایالات متحده نمیشود.ظواهر هنجارشکنانه آن در ابعادی وسیع در شبه جزیره ی عربستان گسترده شده است.به همین ترتیب در سریال کویتی ادیل راه (۵) که برای اولین بار پخش آن در رمضان سال ۲۰۰۵ ( اندکی پس از آغاز به پخش سریال L world ) آغاز شد، شوجون الحجیری (۶) نقش یک بویا را ایفا میکرد.این سریال که بین دختران سعودی طرفدارن فراوانی دارد ، داستان خانواده ی کویتی را روایت میکرد که یکی از دخترانشان بویا بود.بسیاری از دختران بویا به این مساله اذعان کرده اند که این سریال ها آنها را تحت تاثیر قرار داده اند چرا که نه تنها به بررسی وضعیت آنها پرداخته اند بلکه توانستند نقطه ی آغازی باشند بر فعالیت این دختران در شبکه ی مجازی.

بسیاری از این دختران گرایش خود به جریان بویا را با تمایلشان به پسر بودن توجیه میکنند.پسر بودنی که برای آنها آزادی را به ارمغان می آورد ( من میخواهم رانندگی کنم ودیگر از پوشیدن ابا - روپوش بلند- خسته شده ام). این دختران دیگر از حساب پس دادن به والدینشان وکسب اجازه برای خروج از خانه خسته شده اند چرا که والدینشان دائما به آنها میگویند : «تو دختری! کی بیرون میروی؟ کی بر میگردی؟». گروهی از این دختران از پوشاندن موهای خود در اماکن مختلط خودداری میکنند.(۷) و از پوشیدن اجباری ابا اظهار نارضایتی میکنند چرا که بدون آن میتوانستند خود را شبیه پسر ها درست کنند. یکی از آنها میگوید که « زنان سعودی قانع شده اند که ضعیف هستند و برای حفاظت از خود نیاز به مردان دارند».گروهی میگویند که در دعوا کردن تردیدی به خود راه نمیدهند و گاهی درپردیس دانشگاه بین دختران درگیری ایجاد میشود.بعضی از آنها از بچگی دوست داشتند پسر باشند و برخی میگویند مدت کمی است به سمت جریان بویا کشیده شده اند ، مخصوصا از زمان دبیرستان و دانشگاه به بعد.حرف هایی که میزنند نه علت کارشان ، که به نوعی توجیه آن است. «شیوه لباس پوشیدن»(استیل) همچنین گاهی همراه میشود با اعتراض به شکل غالب زنانگی ، هرچند این به معنی وجود یک استراتژی از سوی کسانی که آن را دنبال می کنند ، نیست.

«مشکل روحی» ؟

هرچند که شخصیتی مثل شین در سریال L Word همزمان هم « متمایل به جنس مخالف » و هم « همجنسگرا » معرفی میشود ، این ارتباط بین شناخت از خویش و جهت گیری جنسی به هیچ عنوان اجتناب ناپذیر نیست. به علاوه ، عمل برقراری رابطه ی جنسی یا عاشقانه با همجنس خود ، در عربستان سعودی ، اگر در ملا عام نباشد ، الزاما به عنوان پایه ی هویت فردی تلقی نمیشود ( برای مردان ، این مساله به شدت سرکوب میشود).اکثر دختران بویایی که با من حرف زده اند به داشتن تجربه ی رابطه ی جنسی با دختران دیگر ، بدون اینکه کسی به جز دوستان خیلی صمیمی ، در جریان باشد ،اعتراف کرده اند.سوزان ، دختری ۱۹ ساله میگوید :« والدین من میدانند که من بویا هستم و برایم مشکل درست میکنند.من به آنها میگویم که شخصی معمولی هستم و تفاوتی بین ظاهر و باطنم وجود ندارد.مادرم ظاهرم را قبول دارد اما نمیداند که من همجنسگرا هستم.او میگوید که من تظاهر میکنم و مقصودم تفریح است و من هم جواب میدهم که این مساله به خاطر دختر بودنم است».دختران دانشجو ، چه بویا باشند و جه نه ، از اصطلاحات مختلفی برای توصیف روابط و فعالیت های خود استفاده میکنند و من در جریان مصاحبه ای که با گروهی از آنها داشتم به این مساله پی بردم.

شکیلا میگوید : «از نظرمن این مسئله در چارچوب ازادی های فردی است.من با همه می گردم اما نه با پسرها و نه با دخترها رابطه ندارم» . . بدریا میگوید :« من قبلا با دختران رابطه داشتم اما دست از این کار کشیدم ، چون از نظر اسلام حرام است».نورا میگوید :« من اول با پسرها بیرون می رفتم و بعد با دخترها و باز دوباره با پسرها».هیچکس از این مسائل خبر ندارد وگرنه برای این دختران مشکل ایجاد میشود.شکیلا ادامه میدهد :« اما در واقع، دختران بسیار کمی هستند که نه از دختر ها خوششان می آید و نه از پسر ها و استریت (۸) هستند ، یعنی میتوانند بدون داشتن روابط عاشقانه ،زندگی خود را سر کنند».نورا با خنده میگوید : « نه شکیلا ، استریت کسانی هستند که به پسرها تمایل دارند».

تعابیر گوناگونی را میتوان از این واژه ی انگلیسی که در زبان عربی جا افتاده است برداشت کرد.کسانی که با آنها حرف زده ام تسلط بسیار کمی به زبان انگلیسی دارند.شکیلا خود را استریت میداند ( واژه ای که معنای اصلیش میشود کسی که غریزه جنسی طبیعی دارد) یعنی اینکه نه رابطه ای با دختران دارد و نه پسران و احساسی هم به آن در خود احساس نمیکند.او این واژه را با معنای خاصی که درعربستان پیدا کرده ،جایی که داشتن روابط خارج ازدواج مطلقا ممنوع است ، استفاده میکند. نورا اما این واژه را در معنای صحیح آن ،یعنی جهت گیری های جنسی به کار میبرد.این لغت وارد شده از زبان انگلیسی بین نسل جوان رایج شده است.اندکی بعد ، نورا و بدریا به من توضیح میدهند که آنها همچنین از واژه ای قدیمی برای بیان دوستی های صمیمی هم استفاده میکنند که معنی دوست(خاویا) میدهد. براساس تعبیری دیگر ، این واژه از زمان قدیم بیانگر رابطه ی بین دو زن بوده است که از دوستی صمیمی هم فراتر میرود.استفاده از این واژه به زمان مادربزرگ او برمیگردد.

در پردیس دانشگاه ، برخی از دختران در حالیکه دست به دست هم داده اند قدم می زنند و به تعبیر کسانی که با آنها مصاحبه کردم ، یکی از آنها بویا است با موهایی کوتاه ، معمولی و با مدلی پسرانه ، و دیگری دختریست معمولی با موهایی بلند و سشوار خورده. رفتار آنها آیا تجسمی است از روابط دوستانه معمولی و یا جنسی بین دو دختر ؟ رابطه ای که ننگ آور تلقی شده و از اینرو مخفی می شود. برخی از آنها ، و نه الزما همه شان ، خود را همجنس گرا معرفی می کنند.

۱- Buya

۲- bureau de l’unité de supervision et de guidance

۳- ghotique

۴- Emo

۵- Adil Ruh

۶- Shujun Al-Hajiri

۷- در عربستان سعودی اجباری قانونی برای داشتن پوشش وجود ندارد ، اما نهاد حکومتی مذهبی در این زمینه فتوا صادر کرده است به طوری که در اماکن عمومی مختلط کمیته هایی برای مبارزه با فساد و گسترش پاکدامنی ایجاد شده اند که هدفشان مبارزه با تعرض به همه ی زنان و نه تها بد حجابان است.

۸-straight

 

 

  ( لوموند ديپلوماتيک )

تظاهرات گسترده جوانان اسپانیا علیه خصوصی سازی نظام آموزشی

هزاران دانش آموز و دانشجودر اعتراض به ریاضتهای اقتصادی و اصلاحات آموزشی و خصوصی سازی نظام آموزشی در مادرید تظاهرات کردند…

 این افراد که شمار آنها از سوی برگزارکنندگان، حدود ۶۰ هزار نفر برآورد شده اما پلیس تعداد آنها را کمتر از پنج هزار نفر می داند، به قانون جدید آموزشی موسوم به ˈلومسهˈ، ریاضت های اقتصادی، کاهش بودجه دانشگاهها و مدارس و سخت شدن شرایط دسترسی دانش آموزان و دانشجویان به بورسیه و کمکهای دولتی اعتراض کردند و خواهان برکناری ˈخوسه ایگناسیو ورتˈ وزیر علوم و آموزش و پرورش شدند.

شرکت کنندگان در این تظاهرات که در مسیر خیابانهای آتوچا تا میدان مرکزی سول مادرید برگزار شد، پیشاپیش خود کارتل بزرگی را حمل می کردند که روی آن نوشته شده بود: ˈاصلاحات دوران دیکتاتوری فرانکو، نه. بودجه آری. عوارض نه. وزیر باید استعفا دهد.ˈ

شرکت کنندگان در تظاهرات امروز شعار می دادند:ˈاین اصلاحات را متوقف و این وزیر را برکنار خواهیم کردˈ ، ˈما می خواهیم تحصیل کنیم اما این دولت اجازه نمی دهدˈ.

دانش آموزان همچنین پلاکارد هایی در دست داشتند که شعار های متعددی از جمله ˈتحصیل یک سرمایه گذاری استˈ ، ˈآموزش و پرورش دولتی برای همه است و به همه تعلق داردˈ ، ˈآنها یک ملت تحصیل کرده نمی خواهندˈ و ˈمن فکر می کنم پس به هیچ درد نمی خورمˈ نوشته شده بودند.

این تظاهرات مسالمت آمیز همزمان با دومین روز از هفته اعتصاب دانشجویان و دانش آموزان برگزار شد. این تشکل ها گفتند بیش از ۹۰ درصد از مراکز آموزشی اسپانیا از اعتصاب روز چهارشنبه حمایت کرده اند.

روزنامه ˈال موندوˈ در نسخه آنلاین خود گزارش داد: خانم ˈآنا گارسیاˈ دبیرکل اتحادیه دانش آموزان در جریان تظاهرات امروز هشدار داد در صورتی که دولت اجرای قانون اصلاحات آموزشی که یک ˈکابوسˈ است و قانون جدید بورسیه و عوارض بالای دانشگاه ها را لغو نکند، اعتراض بخش آموزشی کشور در روزهای آینده شدت خواهد گرفت.

وی گفت: این اعتصاب نامحدود می تواند از مبارزه معلمان ایالت بالئار در شرق اسپانیا که به مدت سه هفته علیه قانون آموزشی تعلیم همزمان سه زبان در مدارس این ایالت اعتصاب و اعتراض کردند، الگو بگیرد.

گارسیا، ورت وزیر آموزش و علوم اسپانیا را متهم کرد که سیاستهای دوران دیکتاتوری ۴۰ ساله فرانکو را در کشور دنبال می کند.

وی با انتقاد از کاهش بورسیه های دولتی و دریافت غرامتهای سنگین مالی از دانش آموزان یا دانشجویانی که در امتحانات پایان سال رد شوند، افزود: ورت می خواهد هر طور شده است مانع تحصیل دانش آموزان خانواده های فقیر شود و آنها را به دلیل فقیر بودن تنبیه می کند .

به عقیده گارسیا، اینگونه تصمیمات نشات گرفته از دیدگاههای نظام سرمایه داری است.

مرقد مطهر حضرت مشاور علیه الرحمه

نوشته : دکتر حمیدالله مفید

پسگفتار بجای پیشگفتار:

 تاریخ حماسه آفرین سرزمین زیارت پرور ومرقد ساز افغانستان مملو ومشحون  از تلاش های جانفشانه   به خاطر  ایجاد مرقدها وزیارتهای مطهر و معزز در این سرزمین بلا وردار بوده است، که در طول تاریخ با گردن کج ،کله کشک می نماید.

مردم این سرزمین به خاطر احترام به روده کشان ، کله پرانان، سینه شگافان وکافر کُشان تاریخ ، حتا مرقدهای وزیارتهای غیابی را بر پا داشته اند، تا حرمت واحترام این جنابان بجا گرددومایه سربلندی تاریخ وجغرافیای کشور ما شوند.

دانشبردار کتاب مزارهای  کابل به این باور است ، که اگر در شهر کابل سه زیارت دیگر قد می افراشت ، جایگاه کابل برابر می شد به یکی از شهر های بزرگ عربستان سعودی؟

از برکت همین زیارتها ، مرقد ها ومقبره ها است ، که در طول تاریخ صدها متجاوز واجنبی آمدند تا که توانستند دل و وروده کشیدند و سر بریدند، شکست خوردند دوباره تاخته  وجنگیده اند ، اگر هم  در راه تازش به این سرزمین زیارت پرور جانهای عزیز شان  را از دست داده اند، به مثابه شهید وغازی مرقدهای مطهرات شان به زیارتگاه های عام وخاص مبدل گردیده  اند.

اگر باور نمی کنید رویکرد فرمایید به این داستانواره کوچک که در یک روستای ولایت هرات روی داد :

خزان فرامی رسید، با جگرخون ودل ناامید، دلش نمی خواست، تا باز بیاید ودرختان سبز رنگ را نارنجی،زرد، جیگری ،وسرخ رنگ آمیزی کند.اما چاره نداشت، مجبور بود تا پلان وبرنامه کاری اش را تطبیق کند، در غیر آن از پلان عقب می ماند وبه حیث فصل تنبل که برنامه هایش را درست انجام نداده است ؛شناسایی می گردید.

در همین گیر ودار رنگ آمیزی به قوماندان عبدالفغور  ، که از این رنگمالی خزان نا آگه بود وآن را به دو توت اهمیت نمی داد ، اطلاع دادند، که   یک قطار کوچک روس ها که در آن سه عراده (بی- ار-دی-ام) ودو چاین ماشین محاربوی ویک چاین ماشین ماین پران شامل اندُ از میدان هوایی هرات به سوی شهر در حال حرکت است ودر آن یک افسر نام ونشان دار را انتقال می دهند.

قوماندان با لوا ولشکر ش  که  شامل یکصد نفر جنگجوی  مسلح آموزش دیده در ایران وپاکستان بودند ودر صف شمشمیر زنی وسینه زنی   سر دست خود دست کسی دیگری جز   پای آی – اس -آی پاکستان و سپاه پاسداران ایران را نمی شناختند، کشمکشال با راکت انداز ، دافع تانک ، بم های دستی ، آر-پی-جی ستنگر وسکر به زور اولیاء الله وزیارت های مقدس به سوی نیروهای مسلح بیگانه که با چشم سفیدی نی بلکه با چشمآبی یی، در کشور شان تاخته وپرداخته بودند ، تاختند.

سپاه بیگانه هنوز از میدان هوایی چهار یا پنج کیلومتر دور نشده بودند ، که سپاه قوماندان عبدالفغور مجاهد ، بدون شمارش یک ، دو وسه با یک حمله غافلگیرانه، بالای سپاه روس های چشم آبی  تاختند،

زدو خورد آغاز یافت ، مه بزن ، تو بزن واو بزن  اینطور بزن ، بزن بود ، که خدا واولیاء الله می داند که چی حال بود که سر زمین کلال پرور هرات بود.

پس از آنکه مرد ه ها به پشته ها افتادند، وگریز ، گریز آغاز یافت، یک عراده (بی-ار-دی-ام) برخلاف مسیر سوی شهر، به طرف روستا با عجله کش داد ، در راه با نیروهای جهادی  مجاهدان روبرو شد یکی بالای دیگر آتش گشودند ، در فرایند عبدل راکتچی مجاهد ، با یک راکت ضد تانک، راس در دل (بی-ار-دی-ام) زد ، یک گروم ترسناک برخاست، (بی-ار-دی-ام)روسها به هوا بلند شد ، معلوم نشد که از برکت راکت عبدل بودو یا بالای کدام ماین ضد تانک برابر شد .

  آتش سوزی ترس بر انگیزی ، داخل (بی-ار-دی-ام) پدیدار گردید، مجاهدانی که به اطراف منطقه کمین گرفته بودند از سنگر ها وپناهگاه های شان برخاستند با نعره های الله اکبر ، در مرگ سرنشینان وسوختن (بی-ار-دی-ام) به شادی پرداختند.

هنوزچند دقیقه ای سپری نشده بود ، که با آواز های شیرمحمد وغلام رسول  که چیغ می زدند : لعنتی ها قوماندان صاحب  امیرعبدالغفور را با راکت زدین، لعنت خدا بر شما ! این راکت را کی انداخت کرد؟

 خوشی های پیروزی   به اندوه  مرگ قوماندان  امیر صاحب عبدالغفور مبدل گردید . ، سر های افراشته سر افگنده شد ند، گردنهای شخ نرم گردیدند وباد خوشی های شان  فس کرده برآمد و پنچر شد،  روح عبدل راکتچی قبض ګردید! خدایا چی کردم؟ کی را با راکت زدم؟ با آوازی که گویا از درون کدام کوزه غمدرون برخاسته باشد پرسید:

چی میگین ؟ قوماندان صاحب درون این (بی-ار-دی-ام) چی می کرد؟

شیر محمد صدا کرد ، او بدبخت ما  به چشم خود دیدیم ، که قواندان صاحب امیر عبدالغفور خان ، بالای (بی –ار-دی-ام) بالا وسپس داخل  آن شد وکور بودی ندیدی که با چی سرعتی آن را به سوی قریه دور داد!

عبدل راکتچی گفت : اگر قوماندان صاحب داخلش بود پس چرا بالای ما انداخت کرد وچرا این قدر تیز می دواند؟

اینبار غلام رسول پیشدستی کرد وگفت:

احمق! قوماندان صاحب خو (بی-ار-دی-ام) دوانده نمی تواند ، موتروان بی-ار.دی- ام بالای تان انداخت می کرد. شاید تا چند قدم بالاتر ، درایور را می کشت یا اسیر وزرهپوش را غنیمت می گرفت . اشتباه کلان کردی ، خدا نمی بخشاید، یک مجاهد بزرگ را کشتی ! خدا بکشید.

عبدل راکتچی با سر افگنده در حالی که بر خود لعنت می فرستاد واشک می ریخت، سوی بی-ار-دی-ام رفت ودر میان آتش ودود  مرمی های سوخته شده،  قوماندان صاحب ! امیر صاحب صدا می کرد . با آنکه دیگر سربازان سر به کف دین مانع او شدند ، که پیش نرو خطرناک است ، هنوز مرمی های داخل ، ان انفجار نکرده ، نرو که کشته می شی؟ مگر عبدل راکتچی پیش رفت تا شاید قوماندان صاحب را نجات بدهد .

یک گرومبس دومی از داخل (بی-ار-دی-ام) برخاست وبیچاره عبدل راکتچی را با راکتهایش زیر گرفت وروح سرگردان او  را نیز به سوی آسمانهای لایتنهای فرستاد، و بدن او را پارچه ، پارچه ساخت.

مو سفیدان ، ملا امامان ، روحانیان  ولسوالی ، که از مرگ قوماندان عبدالغفور آگاه شدند ، یکی پی دیگری آمدند وداخل (بی-ار-دی-ام) سوخته ومتلاشی شده را جستجو کردند وفتوا صادر کردند : که همان استخوانهای سوخته شده که در دست ماشیندار کله شینکوف داشت ، مربوط به قوماندان صاحب است ودو  جسد استخوان های عقبی ویک جسد استخوانهای پشتفرمان مربوط به سربازان روس می شوند،  استخوان های نیمه سوخته مربوط به سربازان روس را داخل یک بوجی انداختند وفتوا دادند ، که آنها را به خاطر در یافت پاداش  و ساختن دکمه  ودسته چاقو به پاکستان بفرستند واستخوانهای مربوط به قوماندان صاحب را با شان وشوکت در تپه شهر به خاک بسپارند . وچون شهید راه دین است ، بالای آن  گنبدی بسازند وآن را زیارت گاه عام وخواص قرار بدهند .

یک سال نگذشته بود ، که طربت ومقبره شهید قوماندان به زیارتگاه عام وخاص مبدل شد ، صدها دختر جوان بی شوی جهت دریافت شوهر ، ده ها زن بی فرزند جهت دریافت فرزند ، ده ها غریب وغربه به خاطر بهبود زنده گی ، ده ها ، زن ومرد مریض جهت تندرستی به درگاه زیارت مطهر قوماندان صاحب امیر عبدالغفور که حالا از ناز پسوند پاچاه ه صاحب را نیز به آن افزوده بودند، می آمدند ، بند پخته وخام می بستند ، مراد مطالبه می کردند ، برخی ها به مراد دل می رسیدند وبرخی ها مراد به دلشان می رسید.

می گویند :خاله صنوبر پنجاه ساله که از دو شوهر نخست ودوم خود پسری به دنیا نیاورد ، از برکت کرامات زیات مطهر   امیر عبدالغفورویا از برکت زور کمر شوهر سومی اش فرزند دار گردید ونام وشهرت واوازه ودروازه زیارت مطهر را به کوی وبرزن رسانید.

 می گویند: که از برکت زیارت مطهر پسر گمشده خلیفه دین محمد پس از ده سال سردرگمی سُت و لغُت برگشته بود ،مولوی آخوند معظم الدین ، که از سالها شوق رفتن به مکه ومدینه را به دل می پرورانید، قرعه اش برآمد وعازم مکه مکرمه شد ، خودش در یک نماز عید گفته بود :

« او مردم !مه از برکت زیارت حضرت امیر عبدالغفور پادشاه  به بیت الله شریف مشرف شدیم ، این بزرگوار را که شهید خاص درگاه جهاد است به چشم عادی نبینید، این یک برکت خدایی است ، که نصیب ما مردم شده است .این مرقد مطهر را گرامی بدارید.»

حتا می گویند ، که روسها  در تمام روستا های ولسوالی  عملیات کردند، مگر نزدیک روستایی که زیارت مطهر حضرت امیر عبدالغفور پادشاه  قرار داشت نمی شدند ، یکی دو باری که تلاش کردند گویا  سر افگنده عقب نشستند.

سه سال پس:

چپه گرمک شد ، حکومت چپی جایش را به حکومت راستی داد، از الف تا یای کشور راستی شد ، در روز سوم سقوط دولت چپی وپیروزی دولت راستی که زندانها چور افتادند ودر وازه های آنها  را به پاکستان بردند، دروازه قلعه ی  عبدالغفور تک ،تک شد.

هنگامی که ناظر غلام حسین دروازه را باز کرد ، با دیدن شخصی که روبروی او ایستاده بود ، قریب بود سکته کند ، بدون موجب یا شاید با موجب چیغ زد ودوید ، یا الله بدوین که مرده زنده شده است . گفت واز هوش رفت وضعف کرد ، نخست زن اول عبدالغفور با سه پسر ودخترش که سن وسال آنها حالا به ده و دوازده وچهارده سال می رسیدند ، دویدند با دیدن قیافه مردی که شبیه پدر شان بود چیغ زدند ویکی پی دیگری پنهان شدند ، مادر شان در همان دیدن اول ضعف کرد ، سپس زن دوم عبدالغفور با دو طفل شش ساله وهشت ساله اش دوید واز دیدن چهره مردی که یک سیب ودونیم پدر خدا بیامرز شان واری بود ، تکان خوردند.

 پس از آنها زن سوم عبدالغفور با سه کودک قد ونیم قد سه ساله ، چهار ساله وشش ساله اش که زنی درس خوانده ومدرسه رفته بود دوید ، فرزندانش   چیغ زدند، تنها فخریه مادر شان چیغ نزد وسوی مرد آمد گفت :َ« یا خدا ! شوهرم زنده است! پدر فرزندانم!شما نمردین وبه شهادت نرسیدین؟»

عبدالغفور که از این همه رویداد ها بی خبر بود ! با تعجب پرسید : کدام شهادت ، کدام مرده؟ مه ره روسها دستگیر کردند وبه کابل فرستادند ، در انجا محکمه شدم وبالایم سی سال زندان کشیدند، اینه حالی ،  که زندانهای چور وچپاول شد ، مه هم رها شدم و راس خانه آمدم .

 او زن تو خو مکتب رفته وبا سواد هستی ! اینها خو بیسواد ونادان هستند، یکی پی

دیگر شان صعف کردند! تو قصه کو ! گپ چی است؟

فخریه از سیر تا پودینه داستان را به قوماندان عبدالغفور که حالا شیر نی بلکه روباه برگشته بود قصه کردودر ضمن گفت : که حالا برای همان جسدی که در داخل (بی-ار-دی-ام ) بود مقبره ای  ساختند و بالای آن نام شما را یعنی  زیارت  مرقد مطهر حضرت عبدالغفور پادشاه را نصب کرده اند .

عبدالغفور ریشش را اصلاح کرد ، موهای سرش را تراشید ، لباسهای پاک اش را پوشید وبه ناظر غلام حسین گفت ، که برو اخوند یا ملای مسجد ، قریه دار ، وریشسفیدان ولسوالی را خبر کن وبگو تا به د دیدن من که از زندان آزاد شده ام اینجا ، بیایند.

ریشسفیدان ، ملا امامان ، یا اخوند های  مسجدها ، روحانیان ، اربابان روستا های دور ونزدیک در مهمانخانه قوماندان  عبدالغفور جمع شدند ، ودر مورد به مشاوره پرداختند.

نخست عبدالغفور جریان اسیر شدنش را که در جریان عملیات دو سرباز روس از پشت سر او را دستگیر کردند ودر (بی-ار-دی-ام) اسیر گرفتند و سوار کردند حکایت نمود، سپس گفت : که او دیده بود که  یک (بی-ار-دی – ام) دیگر که در آن سربازان زخمی روس سوار بودند اشتباهی بجای اینکه سوی شهر حرکت کند سوی روستا روان شده بود وچون مجاهدان را در راه دیدند، بالای آنها آتش گشودند تا خود شان را نجات بدهند، که ( زرهپوش) شان را  عبدل راکت چی با راکت  زد وآتش گرفت.

شیر محمد وغلام رسول که نیز در مجلس حاضر بودند ، گفتند : که والله قوماندان صاحب ! ما شما را بالای زرهپوش دیددیم ، فکر کردیم که زرهپوش را فتح کردین  چون انداخت زیاد بود، سر خود را پایین کردیم ، هنگامی که دیدیم ، زرهپوش سوی روستای ما در حرکت بود، فکر کردیم ، که شما آن را غنیمت گرفتین، ببخشاین صاحب سوء تفاهم شده بود  ! شکر خدا است ، که شما داخل زرهپوش نبودین واینه شکر صحیح وسالم تشریف آوردین.

در پایان در مورد زیارت که حالا داخل آن قوماندان عبدالغفور نی بلکه یک مشاور روس دفن بود، طالب مشوره شدند ! برخی ها گفتند : که باید آن را ویران کنیم ، کسانی که از برکت زیارت به مراد های دست نیافته شان دست یافته بودند، ویرانی این زیارت را نادرست پنداشته گفتند : که برادرها !هرچی که نباشد ، این زیارت که در داخل آن هر کسی باشد مقرب خدا است، وجایگاه امید ها وارزو های مردم ما قرار داده شده است ، نام آن را که به نام شما است پاک می کنیم وبجایش می نویسیم ، زیارت مطهر مرقد حضرت مشاور !

همه به هم توافق کرند واز آنروز زیارت  به نام صاحب اصلی اش زیارت  مرقد مطهر حضرت مشاور علیه الرحمه مسما شد وتا امروز زیارتگاه خاص وعام است.

پایان

              زما د لمړنی صنف خونه او د نیم قرن خواږه یادونه

د زبیر شیرزاد لیکنه

ویل کیږی زه لا کوچنی وم دورور جزدان می چه د تیکی نه به د بکس په شان دموراویا خورله خوا جوړیده اوبیا کتاب ،کتابچه ،قلم، نی ، پنسل ، پنسل پاک ،رنګ، تخته، تباشیر اوورسره یوه ټوټه سوړ جواری اویا سړه ډوډی به په کی ایښودل کیده او متعلیمونو به دځان سره مکتب ته وړله څوګ به په لوڅو خپو او خوشبخته به بیا څپلی او چا به بوټان درلوده، ما خلاصوه او کوشش می کاوه چه دهغه کتاب واخلم اوقلم باندی خط داره کتابچه کی څه ولیکم،شپږ کلنی کی مکتب کی شامل نشوم چه بیا اوه کلن شوم په داسی حال کی چه د باغیانودکلی لاندی می پلار پریمانه خټکی او هندوانی کرلی وی، دی خټکو دکندی دګرګګ خټکو نوم درلود او ډیر شهرت یی درلود دا خټکی ،ګاونډی ملکونو ته لکه ایران،پاکستان اوهندوستان خو لاڅه کوی چه غربی المان ته هم تلل او تاریخ کی هم دکندی دګرګګ خټکیو دکرلو اوخارج ته دصادرولو ذکر شوی دا خټکی واړه وه دکندز دخټکو په شان غټ نه وه لږ څه واړه وه خو ډیر خواږه وه. او پوستکی یی دډیری مودی دساتلو توانمندی او مقاومت درلوده کله به چه چاقو و دننه شو یولوړ غږ به تری ووت، سرک مو درلود خو قیر نه وه مجبور وه لویه لاره به مو غوره کړه دچارباغ په لار به دخټکو موتر کوم چه کنده کی بارګیری کیده حرکت وکړ دسرخکانو پل لا هغه وخت جوړ نه وه خو دامیر عبد الرحمن دپاره هره ورځ کنځلی اوروو، بیا به ددرونټی له پله به له یو کم ځنډ وروسته تیر شوو پله کی دیو موتردتلو اجازه وه او دپل ساتونکو به خپله شیرینی نقده او موتر کی به بار نه هم یو دانه اخیسته، چا به د کابل په طرف او چا به دپیښور او یا دپیښور له لاری دهند په لوری حرکت وکړ اود کندی دکلی کروندګرو به ښه ګټه کوله خو اوس نه هغه کروند ګر شته اونه هغه ګرګګ خټکی . په همدی وخت کی مورجانی می پاک کالی را واغوست او دخپل دترور زوی مرحوم فیروز ماما چه د قرغیو ولسوالی د ولسوال حاضر  باش وه دی دکابل وه او کابل کی دشورا مخا مخ دشرق په لوری دپروت کلی چه په قلعه افغانانو یادیده اوسیدونکی وه او هلته یی ژوند کاوه په دی شپه مونږ کره دبچیانو سره مهمانی راغلی وه فیروز ماما سهار وختی دلاسه ونیولم او د ولسوالی په لور مو چه څو کیلو متره لاره وه په خپووخوځیدو ولسوالی ته چه ورسیدو سمدلاسه هغه ارواښاد لاړاوپه هغه لست کی زما نوم له ټولو مخکی بی له دی چه اجازه واخلی ولیکه خو ما ورته وویل : ماما ګوره فتح محمد هم ماسره چه دمور می دتره د لور زوی وه او مونږ یو بل ته دخاله زامن ویل شامل کړه هغه یی هم شامل کړ، دی په ولسوالی کی پاته شو مونږ دواړو ته یی دسهار پنیرداره چای او توده دنانوایی ډوډی دپهلوان ماما په سماوار کی راکړه بیا یی پنځه روپی هم راکړی هغه وخت ډیری پیسی وی او ویی ویل کتابچه رنګ او قلم پری واخله او دسحر ګل ماما ګاډی کی یی کینولو، هغه ځای ته راغلو چه پلار می ولاړ وه او ځوانانو دګرګګ خټکی موټر ته جګول او دا خټکی دهند په لور تلل ما چیغه کړه پلارجانه زه فیروز ماما مکتب کی سیاه کړم اوفتح محمد یی هم سیاه کړ هغه وخت کلو کی مکتب کی شاملیدلو ته یی مکتب کی سیاه کول ویل تاسو به هم له خوشحالی زما په شان خندلی وی کله چه مکتب کی شامل شوی یاست ویلی به مووی پلار جانه مکتب کی سیاه شوم.فتح محمد تر دولسم ټولګی راسره یو ځای وه خو دغه کال زه جشن ته کابل ته راغلی وم بیرته چه لاړم فتح محمد د ساه تنګی مرض له امله چه اسما ورته وایی وژلی وه اوبل هم صنفی می چه په غوږو لږ دروند وه هم مړشوی وه.                         
کوم عکس چه تاسی ګوری دا یو یاد دی او دا یاد بیا زما د ژوند تعبیر دی، دغه عکس هغه لحظه راته رایادوی کوم چه زماد پـټو سترګو نه توره پرده ایسته شوه . او دی یاد ته بیا ډیر درناوی کوم، او هغه ښاغلی استاد مرحوم رشاد هوتګ او کورنی ته یی له هر چا نه ډیر درناوی یی کوم. دا ځکه چه ما ته یی او زما هم ټولګیو ته یی د زده کړی لمړی توری راوښودل اوبیا یی د هغوتورو جنګیدل را وښودل او دحساب عدد یی هم را وښودل . بیا له تورویی مونږ ته دغاړی امیل جوړ کړ ، او له عدده مو جمع ، منفی ،ضرب او تقسیم، بیا مو د مور او پلار، استاد ، خدای اودخدای د رسول نوم زده کړ، او په توره درسی دړه مو په ډیره خوشحالی د دوی نومونه ولیکل، دا عکس چه وینی دا زما د زده کړی د لمړنی ټولګی خونه ده، کوم چه دشرق له دروازی نه به داخلیدو دا لمړنی خونه وه چه ښی خوا کی موقیعت درلود او که دغرب له خوا به داخلیدو بیا ددهلیز دکیڼ خوا اخرنی خونه وه، دلته دهر خونی مقابل کی یوه بله همدا شان  درسی خونی هم وی. خو دومره فرق یی لاره چه زمونږ د ټولګی خوا ته شپږ درسی خونی وی چه دمندروړد شنو او میوه داره باغونو په لوری پرتی وی. او بل طرف یی بیا ۴ درسی خونی وی ا وزمونږ ددرس خونی د لوری بیا کمی وی دا ځکه دی طرف  کی دداخلیدو عمومی لاره اولویه برنډه وه لکه ستیژ غوندی جوړه شوی وه  دهلیز ته به کله چه داخل شوی له همدی امله ۴ درسی خونی په دی طرف کی وی چه دجنوب لور کی پرتی وی او د شمال له لوری کمی وی. اوله دی خونو نه یوه یی د مکتب اداره هم وه او ددغه ځایه به د مکتب امر ، سرمعلم ، معلم او یا راغلی هیت له ولسوالی،او یا مرکز نه، ور ته شاګردان به را ټول شوو شاګردانو ته کله به چه زما ورور کټوری چه هغه وخت دی هم د پنځم  ټولګی اول نمره وه له هرچا یی دچنار په شان لوړه ونه درلوده او هم دښی حنجری او اواز خاوند وه  شاګردانو ته به یی د دقت ، جمع شی ، تیار سی او راغلی هیت ته احترام وکړی وویل، او غږ به یی وکړ چه ټول شاګردان ستاسو معیانی ته  حاضر دی، او مقابل لوری به بیا خپل هدف په لنډو او یا اوږدو کلمو دترا نی داوریدونه وروسته بیان کړ. هو دا مکتب هم دنورو مکتبونو په شان دعلم او پوهی دښمنانو وسوزاوه او دود یی تر اسمانه ورسید او هغه چا چه دسوزیدو دستور یی ور کړی وه اوس دولسونود غولولو دپاره وایی دمکتب سوزیدل حرام دی ،هغه لس خونی بیا له سره دهغی سیمی داوسیدونکو په همکاری جوړی او اوس په څوارلسو خونو بدلی شوی پرون هره خونه لویه وه خو اوس هری خونی نه دوه خونی جوړی شوی، دا پوره د۵۰ کالو دمخه یاد دی او لما نځنه یی راته ضرور ده . دا دنیم قرن یاد دی دا زما دژوند او زما دهمصنفیانو دژوند خوږی ورځی او خاطری دی، دی ټولګی کی ماسره حبیب الرحمن ، ګلاقا، شمس الحق ، مرحوم عبدالقادر، چمن ګل،قیوم د ملک شیرین ماما زوی ، قیوم دباطن شاه زوی، کبیر ، یعقوب ، داداګل ، شهید سید احمد ، عزت الله ، مجنون ، ابراهیم ، حبیب الرحمن د فرمتنخیلود ملک زوی ، مرحوم فتح محمد ، ملنګ ، اسلم ، اقبال شاه. خیا لی ګل ، امین جان ، میاه سید دمیاګانو ، دقربان ما ما زوی ، شهید هارون، ظاهر ، رقیب ، دملک انځر ګل زوی ، همدارنګه یو تن زمونږ هندو وطنوال، او یوتن چه هغه مظلوم د خپوتکلیف یی درلود او دمندروړنه وه، مرحوم غیور، دقصاب زوی ، ظاهر ، طاهر، فضل،عزیزالله ، اسمعیل  کلکوټی، مرحوم تاج الدین، ددکاندار شیرعلم زوی او یو تعداد نور چه حا فظه راسره دنومونو یادکی مرسته ونه کړه هم صنفیان وه، دا مکتب د ډیرولرو پرتو کلواوسیدونکوته جوړ شوی وه، دلته دکله کوټ نه نیولی بیا تر سرخکانو او دمندروړ نه نیولی بیا ترقرغیواو دبلی ډډی نه د شیخانو او کڅ پوری ما شومان به ډلی ډلی راتلل چه څه زده کړی. هو دا لاڅه چه دشپږم ټولګی درسی خونه موهم دلمړی ټولګی په شان شمال لور کی د همدی خونی په طرف پرته وه درس مو دشرق نه شروع کړ، چه دغرب لور ته ورسیدو مکتب نه فارغ شوو،هرڅوګ یو لوری ته لاړ، دا مکتب دشنو باغونو په منځ کی پروت او له پخو خښتو جوړشوی وه  لویه ویاله یی هم در لوده او سر چینه یی دعلینګار او علیشنګ دسندونو له ګډو اوبو څخه وه، جنوب شرق خوا کی لوی بازار دمندرور په نامه هم  درلوده او دجمعی لمانځه لوی مسجد یی هم درلود، اهل هنود هم ډیر وه ، یهود هم هلته وه او غرب خواکی دلغمان نه د کابل او ننګرهار په لور لوی سرک پروت وه، دغه مکتب دپاچا صاحب او صبور خان په شان ارام  معلمین هم درلوده او دمعلم صاحب احمد او لندهور په شان له غضبه ډګ معلمین یی هم درلود، چه زوی یی امجد خان چه زمونږ همصنفی وه هم بی له وهلو نه دی پری ایښی،دامکتب کی شدی او کلچی او خوږی ډوډی چه یونسکو کمک کاوه هم شاګردانوته په وړیا ډول ورکول کیده، خو هیچا تری ناوړه ګټه دنن ورځی دغلو په شان نه ده کړی ، ورور می هم اول نمره له مکتب نه خلاص شو. هغه مکتب کی شاګردان ډیر وه خو هغه غږ او لوړه ونه بیا پیدا نشوه،دشپږم ټولګی زده کونکی وم دتودخی دپا ره داوبو دغاړی نوی درسی خونی په سر مو درس ویل چه دا خونی داصلی انګړ خونی نه وی، چه معلم راغی جګ شوم دقت می لا ختم کړی نه وه چه درسی خونه کیناستله او دمحشر ورځ شوه نور په ځان پوه نشوم ګورم چه تر تداوی لاندی دجمعه ګل خان دزامنو په دواخانه کی چه یو زوی یی هم زمونږ همصنفی وه او دوی دعمر زایو وه ، زه چمن او عزت الله پراته یاستو خو عزت ا لله ډیر زخمی وه، وایی چه بد غږ زر رسیږی دکلو اوسیدونکی خبر شوه دهرچا میندو او پلرو دمکتب خواته منډی وهلی زه چه دتداوی نه وروسته معلم صاحب ملتان ګاډی کی اچولی وم ګورم هغه څوګ چه زما دژوند نه هیریدونکی د محبت داستان دی یعنی پلار او مور می هم دنورو په شان دمکتب په لور روان وه، د معلم صاحب ملتان خان پری پام شوو، ګاډی یی ورته ودروله او زما دصحت یی اطمنان ورکړ او دواړو ښکل کړم او شکر یی وویسته چه زوی یی زخمی نه ده ماهم ددوی دپاره تر کوره سخت دردونه وزغمه. خو څه می ونه ویلی، کورته چه ننوتم بیا ترهغه وخته پوه نه وم چه غوړی اوشدی می تر خولی شوی، خو ډیر ژر ښه شوم . خو چمن او عزت الله تر ډیره وخته له درده یی شکایت کاوه،  دا را سره ولاړ ملګری چه تاسو وینی دا زما دګوندی درس او ژوند استاد او ملګری دی دا استاد او ملګری افتخارالدین هوتک دی او ددغی لیسی برحال مدیر دی، دا دهغه چا زوی دی چه د تورو نه یی مونږ ته امیل جوړ کړ اوده بیا زما مینه دبیوزلو سره پیدا کړه، چه نه به می دبیوزلو سره مینه کمه شی او نه به هم داستاد مرحوم رشاد مهربانی را نه هیر شی. دازما دلمړی ټولګی خونه او دنیم قرن خوږ یاد دی دا هغه مکتب دی چه زما مرحوم ماما  محمد نبی شاکر هم دلته معلم وه او دولسونو دردونو ته یی شعر ویل. دمندروړ لیسه بیرته جوړه شوه خو یو څه می ولید هغه شوراوشوق په کی نه وه کوم چه زه هلته متعلم وم. هغه وخت معلمین به په دریشی کی راته خو اوس با ور وکړی د ملازم ، متعلم، معلم ، سر معلم مامور او کاتب فرق نه کیږی .معلمین د اوږدو ږیرو او کالیو سره لکه دمسجد ملا امام ډلی ډلی راته او دونو تر سیوری لاندی ناست وه دغه شیبه دتفریح وخت وه. ټول درسی خونی می ولیدی ، هم می خپل او هم می دهم ټولګیو خاطرات  می په کی یو یو دپرون په شان ژوندی ولید، هم خوشحاله شوم هم ډیر غمجن، هغو سره می یو ګلاس شین چای وشکه، هلته یوه کتابخانه دمعلم مجیب الرحمن ناصری په مرسته هم جوړه شوی وه خو کتابونه کم وه.ټول دکالو سره ګرځیدل خو دمحبت نه ډک ښکاریده دا یولوی دردا وزغم ده چه اوس هم بی له دریشی معلم او شاګرد مکتب ته ځی. او معلم بیا دکیناستو خونه هم نه لری له مجبوریته دونو سیورو لاندی کینی. دا د افسوس ځای دی چه پنځوس کاله مخکی دریشی رواج وه خو اوس دپردونوکرانو دپردو کلتورله پنجاب او تهران نه د ځان سره راوړی دی او زما دوطن ښاغلی معلم او ګران شاګرد ددوی دلاسه نشی کولای دریشی واغوندی او ږیره وخره یی که دا کار وکړی بیا یی ملحد او بی دین ورته وایی او په همدی بهانه یی سنګساروی  ، د وی را غلی تر څوود پرمختللی ژوند او کلتور سره مخالفت وکړی او دریشی ددوی له برکته له دولتی ادارو او مکتبونو نه په رڼا ورځ کډه کړی د ه .داسی ورځ به کله راشی چه دمعلم اوملازم او متعلم توپیر وکړم ؟ 

پای

 


 

                         ارمان

رفتم که تا ببوسم  در گـاه عشق و مستی              

ان شهره دوعالم، خوابگاه درد و زشتی

 

رفتم که از تموزش گرمی زند به جــــانم

آن جان پر زنورش، دیدم برون ز هستی

 

رفتم طواف دهرش تا سرمه کشم خاکش

دیدم که تار وپودش، برباد ز بت پرستی

 

رفتــم سبوی ارمان بردوش کشم صباحی

دیدم که، قهرظلمت پوشیدست هر سرایی

 

رفتـم که تا رهــانــم  ارمانگه  دلیران

مکان و لامکانش، الوان  تنگ  دستی

 

روهی به خود آی یکدم ،کارت تمام هست هردم

از خــواب خفته بــرخیــز بس کــن  دراز دستی

 

ح.کرنزی ، ۱۵-۰۱- ۲۰۱۱

 

 فرهنگی ـ بامداد۳/ ۱۳ـ ۰۸۱۰