تیـوری تجــزیـه
محمد ولی
دراین روزگار که سواد سیاسی و فهم حقوقی برخی مدعیان سیاست از مصطلحات سیاسی و حقوقی دور مانده است و بیشتر از گفته ها و نوشته های ژورنالیستی مآخد می گیرند در مورد استعمال برخی اصطلاحات همانند بسیاری آدرسهای غلط، مغالطه می کنند. ازجمله اصطلاح تجزیه.
تجزیه یک کشور به مفهوم از هم پاشی ساختار دولتی ، ساحه ، حاکمیت و تمامیت آن میباشد که از دولت اصلی چیزی باقی نمانده سرزمین ها و دولت های جدید به میان می آید مثل تجزیه امپراطوری روم ، امپراطوری مقدس رومن ژرمنی، امپراطوری اتریش ـ هنگری ، امپراطوری ترکیه عثمانی و تازه تر ین آن تجزیه اتحاد جماهیر شوروی است که ۱۵ دولت مستقل ازآن در نقشه جهان عرض وجود نمود و بنام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چیزی باقی نماند .
اما اگر قسمتی از ساحه یک کشور از بدنه آن جداشده به کشور دیگر می پیوندد و یا دولت جدید میسازد آنرا انفکاک میگویند مثل انفکاک بنگال شرقی از پاکستان که دولتی بنام بنگله دیش تشکیل شد و پاکستان به حال خود با همان ساختار دولتی باقی ماند .
عوامل تجزیه عمدتا آزادی خواهی سرزمینهای متصرفه تو سط دولت قوی تر میباشد که در گذشته ها آنرا امپراطوری ها می گفتند و مثالهای آن در بالا ذکر گردید .
انفکاک نوعی جدایی طلبی است که بنابر عوامل مذهبی ، ترکیب ملی و یا استبداد حاکمیت مرکزی به میان می آید.
آیا افغانستان تجزیه پذیر است ؟
افغانستان سرزمینی واحد وغیر قابل تجزیه است زیرا به اثر تجاوز و تصرف خاکهای دیگران تشکیل نشده سرزمین بازمانده از امپراطوری احمد شاه ابدالی است که اساس دولتش را بر مبنای (شریعت و پشتونولی ) بنا نهاده بود یعنی نوعی مراجعه به سران اقوام و قبایل با تایید جامعه روحانی وقت. ( فتاوای احمد شاهی در حقیقت سند کتبی آن دولتداری بود )
آنچه متصرفات امپراطوری ابدالی از اصفهان تا دهلی بود به اثر تجزیه از میان رفت و جغرافیای موجود در زمان امیر عبدالرحمن خان با امضای برخی معاهدات با امپراطوری هند برتانوی بحیث دولت دارای ساحه ، حاکمیت و نفوس در جغرافیای جهان وجود دارد ، عضویت جامعه ملل را کسب کرده بود و حالا عضو دایمی سازمان ملل متحد میباشد . تغیرات در قدرت به معنای عدم موجودیت سرزمینی بنام افغانستان بوده نمی تواند.
طی ۴ دهه اخیر بنابر عوامل جنگی و تجاوزات بیرونی قدرت مرکزی دولت ها ضعیف گردیده بیرونی ها گاهی بنام ترقی و پیشرفت ، گاهی بنام جهاد و باری بنام دموکراسی تیوری های توطیه آمیز را درخورد عاملین قدرت دادند .
وقتی در جبهات جهادی ها تفرقه اوج گرفت یکی از قوماندان جمعیت اسلامی بنام احمد شاه مسعود مبانی فعالیت سیاسی - نطامی اش را بر سکوی قومیت و محل گرایی وحدت تک قومی اتکا داد در حالیکه رهبرش برهان الدین ربانی دوام کارش را بر مبنای اسلام و وحدت دینی وابسته نگهداشت و ازآن دوری نه جست .
مفکوره برتری محلی و قومی مسعود بران استوار نبود که بتواند همه کشور را زیر سلطه یک دره اداره کند . توصیه اش این بود که ۲۶۰ سال قندهار پادشاه ساز بود حالا باید پنجشیر در چنین جایگاهی قرار گیرد و تغیرات قدرت طبق میل و اراده و تحت کنترول خودش و شورای نظار بحیث قدرت پادشاه ساز صورت گیرد . این توهم در او از دو مرجع پیدا شده بود :
۱ ـ وحدت مستحکم قومی باشنده گان آن دره با توانمندی قوی جنگی و نظامی .
۲ ـ الهام از مراجع شوروی که آنها مناطق افتاده در کنار دریای آمو را باید از نفوذ بنیادگرایی مصوون نگهمیداشتند و برروی این ملحوظ به جمعیت و شورای نظار تا سرحد حمایت از رسیدن به قدرت عمل کردند ( سفر ربانی و هیات معیتی اش به اتحاد شوروی وقت و طلب حاکمیت افغانستان با سقوط حکومت دکتور نجیب الله ) .
شورای نظار و جمعیت برای بجا سازی این تیوری بسیار جنگیدند ، کابل را ویران و ۷۰ هزار کابلی را کشتند ، به ناموس ها تجاوز شد ، ارزش های فرهنگی و تاریخی پایمال گردید اما شکست خوردند. باز به خدمت قوای متجاوز امریکا در آمدند ، در همه شریان های دولت نفوذ کردند ، پست های کلیدی را گرفتند ،واقعآ توانستند برای یک دوره کوتاه پادشاه ساز باشند و از کرزی و قدرت وی در بدل امتیازات و اختیارات بلند حمایت کنند ، چنانچه عبدالله و یونس قانونی مدعی اند که تو صیه رییس جمهور شدن کرزی را به امریکایی ها داده بودند .
خلاصه اینکه با ناکامی امریکا در افغانستان ناکامی این گروه مسجل گردید و تیوری های خود ساخته شان نیز از کار افتاد. با چنین حالت زار راهی ندارند مگر اینکه به توصیه های احمد شاه مسعود بر گردند و آنرا بزعم خود غنا ی بیشتر دهند و تا ادعای تجزیه طلبی پیش روند .
نادان هستند وگرنه تجزیه نمی گفتند زیرا سرزمین کوچک افغانستان کجا و تجزیه آن به چند دولت دیگر کجا ؟
اگر منظور آنها ازاین اصطلاح همان جدایی طلبی با خط میان هندوکش و شمال و جنوب آن بر مبنای اندیشه های مسعود ( تک قومیگری ) باشد بخاطر داشته باشند که این بچه ترسانی ها جایی را نمی گیرد در هردو طرف هندوکش از امو تا خط فرضی دیورند پشتون ، تاجک ، ازبیک، هزاره ، بلوچ، نورستانی و هر قوم ملیت دیگر زنده گی می کنند، زمین و معیشت دارند، منافع شان با هم مزج است که نمی شود آنها را از هم جدا کرد .
ثانیآ اینکه از جنگ های تباری مسعود با هزاره ها ، ازبک ها و پشتون ها تازه سی سال گذشته است داغهای آن جنگ ها برای هر قوم باقیمانده است که هیچکدام حاضر نمی باشند به رهبری پادشاه سازی دره پنجشیر و شورای نظار تن در دهند ( بیانیه اخیر دوستم و برخی گفته های حاجی محمد محقق گواه این حقیقت است ) .
پس افغانستان نه تجزیه میگردد و نه دچار انفکاک می شود. آنچه باید صورت گیرد :
۱ ـ تساوی در فرصتها برای همه اقوام و قبایل و ملیت ها در همه شیون و عرصه ها ایجاد گردد .
۲ ـ احساسات ، حسنات و ارزش های همه اقوام از خورد تا بزرگ رعایت گردد .
۳ ـ با هر نوع تفوق طلبی و اضافت خواهی قومی و ملیتی مبارزه صورت گیرد .
۴ ـ موانع از سر راه ترقی خواهی زنان و مردان برداشته شود.
این همه میتواند در محور حاکمیت مستحکم مرکزی و اشتراک منافع همگانی عملی گردد .
بامـداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۴ـ ۰۱۱۰
Copyright ©bamdaad 2024
جهانیان نسل کشی و تجاوز اسراییل را محکوم مینمایند
۱ ـ « فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری WFTU » طی بیانیه ای جنایات و نسل کشی مستمر توسط دولت اسراییل علیه مردم غزه، کرانه باختری و لبنان را محکوم کرده است.
به نقل از پایگاه « فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری WFTU » ، این تشکل در آخرین اجلاس دبیرخانه مناطق خود، با صدور بیانیه ای، جنگ افروزی اسراییل علیه لبنان را در کنار تداوم حملات به مردم غزه محکوم کرد.
در بیانیه این تشکل آمده است: فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری جنایات و نسل کشی مستمر توسط دولت اسراییل علیه مردم غزه، کرانه باختری و لبنان را محکوم و آن را مصداق جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت بر اساس حقوق بین المللی ارزیابی می کند.
تمام جهان در برابر این اشغال و جنگ سکوت کردهاند، زیرا اسراییل توسط ایالات متحده امریکا، اتحادیه اروپا و سایر کشورهای امپریالیستی محافظت و مسلح شده می شود.
ما خواستار توقف فوری ماشین های جنگی دولت صهیونیستی، پرداخت غرامت برای بازسازی غزه ویران شده، آوردن جنایتکاران جنگی اسراییل به دادگاه کیفری بینالمللی و تحریم اسراییل هستیم.
ما تلاشهای مستمر رژیم صهیونیست اسراییل برای بی ثبات کردن شرایط در خاورمیانه با حملات نظامی اخیر خود علیه لبنان را محکوم می کنیم زیرا منطقه را وارد یک وضعیت جنگی فراگیر کرده است.
آخرین نمونه آن حملات سایبری علیه شهروندان لبنان که به مرگ و زخمی شدن عده زیادی انجامید و همچنین حملات هوایی مستمر به شهرهای جنوبی آن بوده است. این ها همه مصداق جنایت جنگی است که بین افراد غیرنظامی و نظامی تمایز قایل نمیشود.
فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری وابستگان خود، اتحادیههای کارگری مبارز را به تشدید مبارزات بیامان خود درهمبستگی با مردم قهرمان و خمیده فلسطین، خواستار صلح در منطقه وسیع تر و پایان همه جنگ های امپریالیستی می کند.
(فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری ـ WFTU)
۲ ـ انتقاد رییس جمهور کولمبیا از سکوت رسانه ای در قبال جنایتهای اسراییل در غزه
رییس جمهوری کولمبیا سکوت رسانه ای در قبال نسل کشی اسراییل علیه نوار غزه را مورد انتقاد قرار داد و این رویه نامطلوب را با فرآیند مکتب راست افراطیِ تحمیل شده از سوی «جوزف گوبلز» وزیر تبلیغات دولت هیتلر در آلمان نازی مقایسه کرد.
به گزارش تارنمای تله سور، گوستاوو پترو رییسجمهوری کولمبیا تاکید کرد: هرکس از این نسل کشی دفاع کند یا در برابر آن سکوت کند، وجهه انسانی خودش ویران شده است.
پترو از طریق شبکه اجتماعی ایکس اعلام کرد: به نظر می رسد که [جوزف] گوبلز (وزیر تبلیغات دولت هیتلر در المان نازی) ارتباطات جهان را هدایت می کند تا دهها هزار روزنامه نگار در برابر همکاران کشته شده خود و در برابر ۲۰ هزار نوزادی که توسط بمبها قطعه قطعه شدهاند، سکوت کنند.
رییسجمهوری کولمبیا خاطرنشان کرد: گوبلز، مکتب ارتباطی راست افراطی را تحمیل کرد که مبتنی بر گسترش دروغ ها و تکرار آن ها است و امکان دستکاری و کنترول ذهنی را فراهم می کند.
پترو افزود: راست افراطی کنترول بر افراد فاقد دانش و بدون آزادی ذهنی را فرض می کند. دروغ و یاوههای پرشور، ستیزه جویان راست افراطی را تشکیل میدهند.
وی همچنین حمله اشغالگران صهیونیست به شبکه خبری تلویزیونی الجزیره را محکوم کرد.
نیروهای اسراییلی به دفاتر الجزیره در رام الله در کرانه باختری اشغالی یورش بردند و دستور تعلیق فعالیتهای این شبکه را به عنوان بخشی از اقدام قهری علیه آزادی مطبوعات صادر کردند.
دولت کولمبیا از آغاز سال ۲۰۲۴ تا کنون، دستور تعلیق خرید سلاح از اسراییل را صادر کرد، سپس قطع روابط میان بوگوتا و تلآویو را اعلام کرد و در نهایت از شکایت افریقای جنوبی در دادگاه کیفری بینالمللی علیه بنیامین نتانیاهو حمایت کرد.
۳ ـ کوبا « تجاوز بزدلانه» اسراییل به جنوب بیروت را محکوم کرد
وزیر امور خارجه کوبا «تجاوز بزدلانه» اسراییل به حومه جنوبی بیروت، پایتخت لبنان را محکوم کرد.
به گزارش تارنمای اسپوتنیک موندو، برونو رودریگس وزیر امور خارجه کوبا در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: ما تجاوز بزدلانه اسراییل به لبنان در حومه جنوبی بیروت که باعث کشته شدن ۳۷ نفر و زخمی شدن دهها نفر از جمله زنان و کودکان شده است را محکوم می کنیم.
وی افزود: این اقدام مذموم، صلح و امنیت منطقه که در حال حاضر به دلیل نسل کشی اسراییل علیه مردم فلسطین با ناآرامی مواجه است را در معرض خطر قرار میدهد.
رییس دستگاه دیپلوماسی کوبا به تازه گی، جنایت اسراییل در لبنان از طریق ایجاد سلسله انفجارهای هماهنگ صدها دستگاه ارتباط الکترونیکی (پیجر) را نیز محکوم کرد.
وی در پیامی از طریق ایکس تاکید کرد: این رویدادها تشدید جدی درگیری در خاورمیانه با پیامدهای جدی و غیرقابل پیش بینی برای منطقه است.
ارتش اسراییل روز جمعه به منطقه ضاحیه در جنوب بیروت حمله کرد و یک ساختمان را هدف قرار داد که منجر به شهادت ۱۶ نفر از جمله کشته شدن ابراهیم عقیل از فرماندهان جهادی حزب الله لبنان و زخمی شدن دهها نفر دیگر شد.
اسراییل طی عملیات تروریستی در روزهای سه شنبه و چهارشنبه در لبنان، با منفجر کردن هزاران دستگاه پیجر، بی سیم و سیستم های ارتباطی، دست کم ۳۷ شهروند لبنانی را شهید و بیش از چهار هزار نفر دیگر را زخمی کرد.
بسیاری از کشورهای جهان و نهادهای بینالمللی انفجارهای اخیر در لبنان را محکوم و بر لزوم کاهش تنشها در منطقه تاکید کردهاند.
بامـداد ـ دیدگاه ـ ۳/ ۲۴ـ ۲۵۰۸
Copyright ©bamdaad 2024
یادداشت یک رفیق*
(۲)
در دنیای بی کرانه وبی سانسور و حدود مجازی ، در برگه های شمار ازیاران با نوشته های بر خوردم که متاسفانه نه محتوای علمی دارند ونه مستندات تاریخی ، درحالیکه این رفقا زمانی خود در پویش چپ وبه قول ایشان « جنبش دادخواهانه » حضور فعال داشتند و پویایی آن جریان با نقش این همراهان نیز گره خورده بود، کنون آن تاریخ و شخصیت های اثرگذار و پیش کسوت آنرا با سنگ بغض وکین سنگسار می نماینآواثر گذاری وکارکرد تاریخی ان بزرگان وکنون موثریت و تکاپوی همراهان خود را سادهلوحانه وظالمانه فرومیکاهند.
نباید فراموش کرد که جریان داد خواهانه و به سخن امروزی ، ترقیخواهانه به تلاش درخور ستایش همان نسل پیشتاز جامعه افغانی ، بدون چینش غرض آلود وسلیقه یی شخصیت های آن رود بارکلید خورد.
همه رهبران جریان دموکراتیک بدون استثنا از نخبه گان جامعه ای افغانی بودند که بدون شک و تردید تا آخرین نفس هستی برای استقرار نظام عادلانه تلاش ورزیدند.
یاد شان گرامی !
این رفقا ناسنجیده و ساده لوحانه یک رهبر را در برابر رهبر دیگری آن شط روشن تاریخ چب قراردادن و شخصیت های طراز اول آن جنبش را با واژه های مسموم کوبیدن ، بستر و جغرافیای ترورشخصیت ها را پهن میکنند . شماری با سقوط آزاد و شرم آور از قله بلند انتر ناسیونالیزم به حفره قومی ، زبانی وسمتی ابهت آن جریان با خروش زمان را در کوچه های دربدر تاریخ شوک آورانه به فراموشی می سپارند که با درد ودریغ عصبیت و بی خردی خود را رونمایی دارند.
به یاد داریم که فورمول امریکایی تقسیم پست ها براساس قوميت چگونه مرزهای قومی را پررنگ ساخت وبه پیکر وفاق ملی در جامعه ما چی آسیب هایی وارد نمودند. باید این بایسته را بدانیم که حقوق شهروندی و ایجاد فرصت های مساوی و برابر درحوزه های سیاسی اقتصادی... همگرایی و کار مشترک را برای همه تبارها و گروه های مختلف قومی رقم می زند نه کوبیدن بر طبل قوم گرایی !
رفقا!
جریان ترقیخواهان تا این اکنون از زیر آوار فروپاشی و بحران قامت راست نکرده و پایگاه فکری خود را نیز باز تعریف ننموده است.
توجه کنید که حرکت جمعی انسانی مستلزم یک تفکر است ، تفکر جانمایه و نقطه عزیمت حرکت میباشد .
رفقا تفکر ایجاد کنید !
فوریت و اولویت این پویش وکنون این مجموعه چی است ؟
کیستی آن با کدام مولفه ها تعریف میشود تا هویت اش را بازآفرینی وکسب نماید، و ده ها پرسش دیگری از این گونه مطرح است . با تحجر ، تعصب و دیدگاه کلاسیک به مطالبات واقتضایات
جنبش ترقیخواهانه امروزین نمیتوان پاسخ مناسب داد.
هرگاه به این جریان اگاهانه و بی تردید وفادارید ، جمعی به این پرسش ها در کنونیت پاسخ در خور نیاز دهید !
تاریخ نوشته میشود، نه آنگونه که این رفقا میخواهند.
با درود
* نام نگارنده نزد بامداد محفوظ است.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۲۴ـ ۱۱۰۸
Copyright ©bamdaad 2024
نقش جواسیس در بی ثبات سازی افغانستان: از « بازی بزرگ » تا شورش علیه امان الله خان
نسیم سحر
موضوع جاسوسی در افغانستان به ویژه در دهه های اخیر به یکی از مسایل حساس و بحرانی تبدیل شده است. این کشور به دلیل موقعیت جیوپولیتیک ، استراتیژیک و منابع طبیعی غنی، همواره در کانون توجه قدرتهای بزرگ قرار داشته است. در طول تاریخ، قدرتهای خارجی، از طریق شبکه های جاسوسی خود، سعی کردهاند به منافع خود در این کشور دست یابند. در دهه های اخیر، حضور جاسوسان خارجی بیشتر و عمیق تر شده و این موضوع به بحران های سیاسی، اجتماعی و امنیتی دامن زده است. دلایل زیر را برای مبرمیت این موضوع ذکر نمود:
موقعیت استراتیژیک افغانستان:
افغانستان در چهارراه آسیای میانه، جنوب آسیا و شرق میانه قرار دارد و به عنوان پل بین این مناطق عمل می کند. این موقعیت استراتیژیک همیشه مورد توجه قدرتهای جهانی و منطقه ای بوده است. با حضور امریکا ، ناتو، و همچنین نفوذ روسیه، چین،ایران، پاکستان، و هند در دهههای اخیر، افغانستان به میدان رقابت این کشورها تبدیل شده است. هر یک از این کشورها تلاش می کنند تا با استفاده از جواسیس و شبکه های اطلاعاتی خود، نفوذ خود را افزایش دهند و بر تصمیم گیریهای سیاسی و نظامی افغانستان تأثیر بگذارند.
منافع کشورهای خارجی در منابع افغانستان:
افغانستان با داشتن منابع غنی طبیعی ازجمله لیتیوم، نفت، گاز، و معادن ارزشمند مانند طلا و لاجورد، همواره مورد توجه قدرت های بزرگ قرار داشته است. کشورهای مختلف به دنبال دسترسی به این منابع و تسلط بر بازارهای افغانستان هستند. برای دستیابی به این اهداف، جواسیس کشورهای خارجی تلاش می کنند تا از طریق نفوذ درساختارهای سیاسی و اقتصادی کشور، منافع ملی افغانستان را قربانی کنند و از این منابع بهره برداری نمایند.
قربانی شدن منافع ملی افغانستان:
با نفوذ جواسیس کشورهای خارجی در ساختارهای حکومتی، سیاسی و حتا اجتماعی افغانستان، منافع ملی این کشور بارها و بارها قربانی منافع بیگانگان شده است. جواسیس از طریق نفوذ در نهادهای دولتی، تأثیرگذاری برسیاستهای خارجی و داخلی، و همچنین دستکاری در اطلاعات و تحلیلهای امنیتی، تصمیم گیران را به سمتی سوق دادهاند که منافع کشورهای خارجی اولویت پیدا کرده و منافع مردم افغانستان نادیده گرفته شود. این موضوع منجر به بی اعتمادی عمومی نسبت به حکومت و نهادهای رسمی شده و روند بازسازی و توسعه کشور را کند کرده است.
تداوم جاسوسی :
حتا پس از خروج نیروهای ناتو و امریکا، جاسوسان کشورهای منطقه ای و جهانی همچنان به فعالیتهای خود در افغانستان ادامه می دهند. این امر تلاشها برای ثبات و امنیت را به چالش کشیده است. عوامل اطلاعاتی در قالب دیپلوماتها، خبرنگاران، و کارمندان سازمانهای بینالمللی به نفوذ در ساختارهای اجتماعی و سیاسی کشور ادامه میدهند
سرانجام افغانستان به دلیل موقعیت استراتیژیک خود در قرنهای ۱۹ و ۲۰، همواره کانون توجه قدرتهای جهانی به ویژه امپراتوری بریتانیا بوده است. بریتانیا با استفاده از شبکه ای گسترده از جواسیس، تلاش می کرد تا نفوذ خود را در این منطقه حفظ کرده و مانع ازگسترش قدرتهای دیگر مانند روسیه و بعدها شوروی در افغانستان شود. این جواسیس در دورههای مختلف، از جمله در «بازی بزرگ » و سپس در زمان حکومت امانالله خان،نقشی مهمی در ایجاد بیثباتی و تحریک شورشها ایفا کردند.
جواسیس: از «بازی بزرگ » تا شورش علیه امانالله خان
در اوایل قرن نوزدهم، رقابت میان روسیه و بریتانیا در آسیای میانه که به «بازی بزرگ » معروف است، منجر به اعزام جواسیس و ماموران مخفی به افغانستان شد. الکساندربرنز(برنس) یکی از معروف ترین این جواسیس بود که تحت پوشش تاجر به افغانستان سفر کرد. او با جمعآوری اطلاعات از ساختارهای سیاسی و نظامی افغانستان، نقش مهمی درتدوین سیاستهای بریتانیا در منطقه ایفا کرد.
برخی از این جواسیس مشهور در افغانستان:
۱.الکساندر برنز (Alexander Burnes):
یکی از مشهورترین جواسیس انگلیس در افغانستان الکساندر برنز(برنس) بود. او یک دیپلومات ومامور مخفی انگلیسی بود که در اوایل قرن نوزدهم به افغانستان سفر کرد. برنز(برنس) که درابتدا به عنوان یک تاجر وارد منطقه شد، اطلاعات مهمی در مورد شرایط داخلی افغانستان و وضعیت قبایل محلی جمع آوری کرد. او در جریان اولین جنگ افغان-انگلیس(۱۸۳۹-۱۸۴۲) نقش کلیدی ایفا کرد، اما در نهایت در کابل به دست مخالفین افغان کشته شد.
۲. جان پروسپر ویتکیویچ : Jan Prossper Witkiewicz (Ян Викторович Виткевич)
یک شرق شناس، کاوشگر و دیپلومات پولندی تبار بود که در خدمت امپراتوری روسیه قرار داشت. اوسفیرروسیه تزاری در کابل بود، درست پیش از جنگ اول انگلیس و افغانستان.
در عهد سلطنت اول امیر دوست محمد خان بود . روسیه تزاری اولین سفیر خود را به اسم یان ویتکوویچ که افسر استخبارات نظامی و پولندی تبار بود وبه پنج زبان منجمله به زبان فارسی تسلط داشت در سال ۱۸۳۷به کابل فرستاد که نخست از طرف امیر دوست محمد خان استقبال سرد شد . در آنوقت انگلیس نیز افسر استخباراتی نظامی به اسم الکساندر برنس (برنز) بعنوان سفیر در کابل داشت.
در شب کرسمس این دو افسر استخباراتی بمناسبت کرسمس ملاقات میکنند و تبادل نظریات . برنس اظهار مینماید که در بخارا بوده و یان ویتکوویچ میگوید که او سه بار آنجا بوده و دوبار آن مخفی رفته بود . در آنزمان تمام اجنت های انگلیسی زیر نام تاجر به افغانستان وسایر کشور آسیای میانه و هند سفر میکردند .
ورود یان ویتکوویچ، افسر استخباراتی روسیه و الکساندر برنس از انگلیس در سال ۱۸۳۷ به این مطلب اشاره دارد که این دو فرد نماد رقابت بین دو قدرت بزرگ زمان خود بودند.
الکساندر برنس به لندن گزارش میدهد که سفیر روسیه آدم با فهم و جنتلمن است و از عواقب فعالیتهای او به مرکز هوشدار میدهد .
انگلیس ها به امیر دوست محمد خان توصیه میکنند که سفیر روسیه را از کابل خارج سازد . امیر دوست محمد خان برخلاف توصیه انگلیس ها، سفیر روسیه یعنی یان ویتکوویچ را با گرمی استقبال میکند و با او قراردادعقد مینماید و برخلاف ، الکساندر برنس را از کابل خارج میسازد.
در سال ۱۸۳۹ملکه انگلستان نامه به تزار روسیه به پترزبورگ ارسال مینماید و خواستار احضار یان ویتکوویچ سفیر روسیه در کابل و کنت دیمیتری سیمونیچ سفیر روسیه در ایران به پترزبورگ میشود .
روسیه بخاطر در گیر نشدن در جنگ با انگلیس این تقاضای انگلیس را قبول میکند و آن دو سفیر به پترزبورگ فرا خوانده میشوند و چند روز بعد آن ، یان ویتکوویچ بطور مرموز از طرف اجنت های انگلیس در هوتل در پترزبورگ کشته میشود ( و یا خود کشی میکند ) و آرشیف جمع آوری شده او مفقود الاثر میگردد .
روس ها به یک ترور با حمایت بریتانیا اشاره می کنند تا از افشای اطلاعات ارزشمندی که ویتکیویچ در افغانستان جمع آوری کرده بود، جلوگیری کنند و احتمالاً قاتلان، اسناد او را سوزاندند.
ورود همزمان ویتکیویچ و الکساندر برنز، جاسوس بریتانیایی، به کابل در سال ۱۸۳۷، نشانه ای از رقابت شدید بین این دو قدرت بزرگ در افغانستان بود. برنز و ویتکیویچ هر دو تحت پوششهای دیپلوماتیک، اما در واقع برای جاسوسی و جمعآوری اطلاعات برای کشورهایشان، در افغانستان فعالیت داشتند. در نهایت، بریتانیا توانست دوست محمد خان را تحت فشار قرار دهد تا از همکاری با روسیه صرف نظر کند، اما این اقدامات منجر به تشدید رقابت و آغاز جنگ اول افغان- انگلیس شد.
این مطالب نشان می دهد که افغانستان در دوران «بازی بزرگ » بین دو قدرت استعماری به عنوان یک قربانی قرار گرفت . همچنین، نقش مخفیانه و جاسوسی در این دوره به خوبی روشن است، و اینکه چگونه سیاستهای خارجی و دیپلوماتیک بازیگران بزرگ در نهایت به تحولات داخلی افغانستان تأثیر گذاشتند.
۳.کرنیل سر کلود مارتین وید Colonel Sir Claude Martin Wade
یکی دیگر از ماموران مخفی انگلیس که در افغانستان و منطقه فعالیت داشت، سر کلود مارتین وید بود. او از جمله کسانی بود که در مرزهای شمالغربی هند بریتانیا (امروزه پاکستان) برای کنترول تحرکات روسیه و نظارت بر سیاستهای داخلی افغانستان فعال بود.
کرنیل سر کلود مارتین وید (۳ اپریل ۱۷۹۴ – ۲۱ اکتوبر ۱۸۶۱) یک سرباز بریتانیایی بود که از سال ۱۸۲۳ تا ۱۸۴۰ به عنوان نماینده فرماندار کل در امور پنجاب و مرز شمال غربی خدمت کرد. او روابط بین بریتانیاییها و حاکمان مهم هند مانند مهاراجه رنجیت سینگ و شاه شجاع، پادشاه افغانستان، را مدیریت می کرد. او یکی از اولین افرادی بود که از گذرگاه خیبر عبور کرد.
در دهه ۱۸۳۰، بریتانیاییها تصمیم گرفتند شاه شجاع را جایگزین دوست محمد خان بر تخت کابل کنند. یک معاهده سه جانبه در سال ۱۸۳۸ میان بریتانیاییها، شاه شجاع و رنجیت سینگ تنظیم شد. حاکم لاهور این معاهده را در تاریخ ۲۶ جون ۱۸۳۸ امضا کرد، اما فرماندار کل، لارد آکلند، قبل از امضای آن، پیش نویس را از طریق مکناتن، وید و مک کسون به شاه شجاع در لودهیانه ( Ludhiana یک شهر صنعتی در ایالت پنجاب سند است که شاه شجاع در دوران تبعید در آنجا زندگی میکرد و تحت حمایت بریتانیا قرار داشت. ) فرستاد. شاه شجاع به برخی از مواد معاهده اعتراض کرد، اما توانست تضمینهایی از حکومت بریتانیا دریافت کند و در ۱۷ جولای ۱۸۳۸، مأموریت با معاهده امضا شده از لودهیانه خارج شد. شاه شجاع نیروی ۶۰۰۰ نفری خود را در لودهیانه تشکیل داد و با کمک مشترک بریتانیاییها و سیکها در ۷ اگست ۱۸۳۹ به تخت اجدادی خود نشست.
ماموریت ویژه کلود در سال ۱۸۳۸ به پشاور برای پیوستن به ارتش سیک با شاهزاده تیمور (پسر شاه شجاع) به این معنا بود که او از اولین کسانی بود که از گذرگاه خیبر عبور کرد
۴.سر هنری راولینسون (Sir Henry Rawlinson)
سر هنری راولینسون، یکی از بزرگترین متخصصان انگلیسی در امور شرق و افغانستان بود. او اطلاعات مهمی در مورد وضعیت جغرافیایی، قومی و سیاسی افغانستان جمع آوری کرد و به امپراتوری بریتانیا در طراحی استراتیژیهای نظامی و سیاسیاش کمک کرد. او به دلیل دانش گستردهاش از زبانها و فرهنگهای منطقه، توانست نقش موثری در ماموریتهای مخفی ایفا کند.
گفتنی است که " لورد ویلیام بنتینک فرمانروای هند بریتانیا در سال ۱۸۳۳ تصمیم گرفت به منظور مقابله با تلاش امپراتوری روسیه برای نفوذ در ایران و متعاقباً دسترسی به هندوستان، دستهای از نیروهای انگلیسی بومی را که به زبان فارسی تسلط داشتند به فرماندهی سرهنگ پاسمور [کرنیل پاسمورColonel Passmore] به دربار ایران اعزام کند تا به آموزش فنون نظامی نوین به نیروهای ایرانی بپردازند. در این میان هنری راولینسون از طرف لورد کِلِر فرماندار بمبیی به این گروه مأمور شد...
اعزام به افغانستان :
بریتانیا که همواره در هراس از نفوذ امپراتوری روسیه به افغانستان و سپس رویارویی با آن در مرزهای هند که در تصرف کمپانی هند شرقی بریتانیا بود به سر میبُرد، بالاخره در ۱۸۳۹ تصمیم گرفت به افغانستان لشکرکشی کند. نیروهای انگلیسی به فرماندهی سر جان کین (John Keane) و سر ویلوبی کاتن (Willoughby Cotton) به سمت شمال یورش برده و شهرهای قندهار، غزنی و کابل را با کم ترین مقاومت اشغال کردند. در نتیجه دوست محمدخان از آنجا فراری و شاه شجاع درانی به جای وی منصوب شد.
در ۱۶ جنوری۱۸۴۰ به سرگرد راولینسون [ میجر راولینسون] دستور داده شد خود را به سر ویلیام مکناتن (William Macnaghten)، نمایندهٔ انگلستان در کابل معرفی کند. مکناتن اندکی بعد او را در حالی که تنها ۳۰ سال داشت به نماینده گی بریتانیا در قندهار گمارد. او در این مقام مسوول حفظ نظم، قضاوت، جمع آوری اطلاعات و مالیات بود. به دستور او مقاومت و شورشهای مردم این منطقه در مقابل مالیات گیری با زور شکسته شد. او به منظور ایجاد آرامش و شکست شورشهای محتمل از شعار خود تحت عنوان «تفرقه بینداز و حکومت کن» بین قبایل افغانی استفاده می کرد.
کمی بعد شورشهای متعددی توسط قبایل افغانستان صورت گرفتند. شورش در کابل در ۲ نوامبر ۱۸۴۱ منجر به قتل سروان الکساندر برنز ( کپتان الکساندر برنز ) و همراهانش شد و مردم توانستند کنترول شهر را به دست گیرند. ادامهٔ این وضع منجر به آغاز جنگ اول افغان و انگلیس شد.
یکی از اقدامات ارتش بریتانیا هنگام عقب نشینی از افغانستان این بود که در روستای روضه در غزنی، اقدام به برداشتن درهای آرامگاه سلطان محمود غزنوی کردند چون به اشتباه فکر می کردند این درها به دستور سلطان محمود از معبد سومنات هند به غارت رفته و به افغانستان آورده شده بودند. راولینسون هر چند به اشتباه بودن این مساله باور داشت اما چون دستور از مقامات بالا آمده بود، اطاعت کرده و در را به هندوستان برگرداند.
انگلیس ها در زمان عقب نشینی از افغانستان در جریان جنگ اول افغان و انگلیس (۱۸۳۹-۱۸۴۲)، اقدام به برداشتن « درهای آرامگاه سلطان محمود غزنوی » در روستای روضه، غزنی، کردند به دلایلی که از نظر تاریخی و نمادین اهمیت داشتند.
یکی از دلایل اصلی این اقدام، «اهمیت نمادین و تاریخی » این درها بود. سلطان محمود غزنوی یکی از بزرگ ترین فرمانروایان تاریخ منطقه بود که به عنوان یک چهره برجسته در تاریخ افغانستان و شبهقاره هند شناخته می شود. درهای آرامگاه او نمادی از قدرت و افتخار تاریخی بودند. انگلیس ها، با برداشتن این درها، سعی داشتند به نوعی نشانه ای از قدرت و نفوذ خود به نمایش بگذارند و یک یادگار نمادین از جنگ به دست آورند.
از سوی دیگر، « تلاش برای تحقیر و تضعیف روحیه افغانها » نیز ممکن است در این اقدام نقش داشته باشد. انگلیسها، با تصرف و حمل این درهای نمادین به هند، می خواستند پیام واضحی به افغانها بفرستند که حتا میراث تاریخی و نمادهای افتخار آنها نیز در برابر قدرت بریتانیا آسیب پذیر است. این حرکت می توانست به نوعی نشان دهنده پیروزی یا قدرت انگلیسها باشد، حتا در شرایطی که مجبور به عقب نشینی شده بودند. پس از آن، این درها به هند منتقل شدند و به عنوان غنایم جنگی به نمایش گذاشته شدند.
بنابراین، این اقدام بریتانیا نه تنها دلایل نظامی و سیاسی داشت، بلکه جنبهای از «استفاده از نمادهای فرهنگی و تاریخی » برای نمایش قدرت و تحقیر مخالفان نیز در آن دیده میشود.
بریتانیاییها دوران خدمت راولینسون را شایستهٔ تقدیر خواندهاند. از این رو به پاس خدماتش در سال ۱۸۴۴ نشان حمام دریافت کرد."
۵.بِل بِیکر (Belle Becker) ویا مارگارت لوتیان
یکی از جواسیس مشهور دیگر بِل بِیکر (Belle Becker) بود که در اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن بیستم در منطقه فعال بود. او به عنوان یک زن، توجه کمتری را به خود جلب میکرد و توانست اطلاعات باارزشی در مورد تحرکات سیاسی و نظامی در افغانستان ومرزهای شمالی هند جمعآوری کند.
وی با استفاده از این مزیت توانست به عنوان یک عامل جاسوسی، اطلاعات با ارزشی درباره فعالیتهای نظامی و سیاسی که در منطقه جریان داشت، به دست بیاورد. این اطلاعات نه تنها برای بریتانیا، که در آن زمان در این منطقه حضور داشت، بسیار مهم بود، بلکه برای دیگر قدرتهای استعماری نیز ارزشمند تلقی میشد.
برخی حتا او را «ملکه عراق» میدانستند. نشریه امریکایی دیلی بیست در گزارشی با عنوان «گرترود عربستان، زنی که عراق را تاسیس کرد»، به شرح فعالیت این مامور اطلاعانی و جاسوس انگلیسی پس از ۱۰۰ سال میپردازد.
به نظر میرسد که نام اصلی "بل بیکر" در واقع "گرترود مارگارت لوتیان" (Gertrude Margaret Lothian) بوده است. او یک چهره برجسته در تاریخ است که به عنوان نویسنده، باستانشناس و جاسوس بریتانیایی درشرق میانه شناخته میشود. گرترود بل نقش مهمی در ماجراهای سیاسی و نظامی بریتانیا در شرق میانه، به ویژه در عراق و عربستان داشت.
همچنین، او با لورنس عربستان (T.E. Lawrence)، که به عنوان یکی از چهرههای کلیدی در انقلاب عرب و جنگهای شرق میانه شناخته میشود، همکاری داشت. هر دوی آنها نقش مهمی در سیاستهای بریتانیا درشرق میانه در اوایل قرن بیستم ایفا کردند و در شکلدهی به سیاستهای استعماری و روابط بریتانیا با کشورهای عربی تاثیرگذار بودند.دریکی از فوتو ها این دو جاسوس با چرچیل دیده میشوند.
بنابراین، گرترود بل (بل بیکر) به عنوان یکی از افراد کلیدی در تاریخ معاصر شرق میانه شناخته میشود و در کنار افرادی مانند لورنس عربستان در تحولات آن زمان نقش داشت.
دوره فعالیت بیکر به دورانی بازمیگردد که رقابتهای استعماری بین قدرتهای اروپایی و کشورهای منطقهای برای کنترول و نفوذ در آسیا، به ویژه در افغانستان و مناطق مرزی هند، در اوج خود قرار داشت. در چنین شرایطی، جاسوسان نقش حیاتی در به دست آوردن اطلاعاتی داشتند که میتوانستند بر استراتیژیهای نظامی و سیاسی تاثیر بگذارند.
۶. توماس ادوارد لورنس (Thomas Edward Lawrence):
یکی از سرشناسترین جواسیس انگلیسی که در نیمقاره هند و شرق میانه فعالیت داشت و به لقب "عربستانی"[ لورنس عربی] مشهور شد، توماس ادوارد لورنس (Thomas Edward Lawrence) بود که بیشتر به نام لورنس عربی (Lawrence of Arabia) شناخته میشود.
لورنس عربی یک افسر اطلاعاتی، دیپلومات و جاسوس انگلیسی بود که در جریان جنگ جهانی اول نقش کلیدی در شرق میانه، به ویژه در شبه جزیره عربستان، ایفا کرد.
نقش لورنس درشرق میانه:
در جریان جنگ جهانی اول، لورنس به عنوان یک افسر اطلاعاتی به شرق میانه اعزام شد و مأموریت او، برقراری ارتباط با قبایل عرب و تحریک آنها علیه امپراتوری عثمانی بودکه در آن زمان با آلمان متحد بود و علیه متفقین میجنگید. او به عنوان یکی از چهرههای محوری در قیام اعراب علیه عثمانیها شناخته میشود.
لورنس توانست از طریق روابط نزدیک با رهبران قبایل عرب، مانند شریف حسین وفرزندانش، قیام اعراب را سازماندهی کند. لورنس عربستان پس از جنگ، به دلیل نقش مهمش در خاورمیانه، تبدیل به یک چهره برجسته در دیپلوماسی و سیاست شد. فلم مشهور "لورنس عربستان" که در سال ۱۹۶۲ ساخته شد، داستان زنده گی او را به تصویر کشید و به طور گستردهای به شناخت بیشتر او در جهان کمک کرد.
لورنس و مناطق قبایلی پشتون :
اگرچه لورنس عربستان بیشتر بهخاطر ارتباطات و فعالیتهایش در شرق میانه وشبهجزیره عربستان شناخته میشود، ولی اطلاعات کمی درمورد حضور او در مناطق قبایلی وجود دارد.
و اما طارق علی نویسنده، مورخ و فعال سیاسی پاکستانی- بریتانیایی است که به خاطر نوشتهها و دیدگاههایش در مورد سیاست جهانی، به ویژه مسایل مربوط به مبارزات سیاسی، شناخته میشود. او در کتابها و مقالات خود به مسایل مختلف درجنوب آسیا، شرقمیانه، و جهان پرداخته است. یکی از موضوعات مورد علاقه او درآثارش، جنبشهای مقاومت و مبارزات مردمی است، از جمله مسایل مربوط به مردم"بلوچ". نام کتاب :
Kashmir: The Case for Freedom
کشمیر: دلیل برای آزادی
طارق علی در آثارش به تاریخ مبارزات سیاسی، استعمارزدایی، و همچنین ستمی که مردم بلوچ در پاکستان متحمل شدهاند، اشاره کرده است. او به عنوان یکی از نویسنده گان چپگرا، نقدهای جدی بر سیاستهای استعماری و ستم بر اقوام مختلف در کشورهای توسعهنیافته ارایه کرده است.
ترجمه یکی از صفحات کتاب طارق علی بنام : "کشمیر: دلیل برای آزادی" [ Kashmir: The Case for Freedom]
صفحه ۲۵
[در سال ۱۹۲۸، زمانی که اکبر جهان هفده ساله از مدرسه برگشت و دوباره به لاهور بازگشت، یک چهره برجسته از اطلاعات نظامی بریتانیا در هوتل نِدوس (Nedous) در بالای مال (Mall) مستقر شد. کرنیل تی. ای. لارنس (T.E. Lawrence)، با سرپوشی به سبک ولنتینو، به تازگی هفتههای سختی را در افغانستان گذرانده بود و تلاش میکرد حکومت رادیکال، مدرنیستی و ضد بریتانیایی شاه امانالله را بی ثبات کند. او با نام مستعار "کرم شاه"، یک روحانی عربی که دیداری به این منطقه داشت، مبدل شده بود و یک کمپاین تبلیغاتی سیاه برای تحریک احساسات مذهبی قبایل سنت گراتر را ترتیب داده بود و بدین ترتیب یک جنگ داخلی را آغاز کرد. پس از تکمیل مأموریتش، او به لاهور برگشت.
در تاریخ ۱۲ جنوری، روزنامه قدیمی کیپلینگ در لاهور، Civil and Military Gazette، پروفایلهای مقایسهای لارنس و "کرم شاه" را منتشر کرد تا این تصور را تقویت کند که آنها دو فرد متفاوت هستند. چند هفته بعد، روزنامه کالکوتا Liberty گزارش داد که "کرم شاه" همان "جاسوس بریتانیایی لارنس" بود.
[صفحه دوم ۲۶]
او گزارش دقیقی از فعالیتهایش در وزیرستان در مرز افغانستان داد. لارنس به یک بار برای بریتانیا تبدیل شده بود و مقامات از او خواستند که به بریتانیا بازگردد. "کرم شاه" هرگز دوباره دیده نشد.]
طارق علی دراین کتاب ، اطلاعات مهمی درباره نقش (ت. ای. لارنس) ( مشهور به "لارنس عربی") و فعالیتهای او در افغانستان و مناطق قبایلی آمده است. دریک بخش از کتاب، به طور خاص به نقش لارنس در تحریک شورش علیه امانالله خان اشاره شده است.
متن به این موضوع اشاره دارد که لارنس با نام مستعار «کرم شاه » به عنوان یک روحانی عرب ظاهر شد و با ایجاد یک کمپاین تبلیغاتی، تلاش کرد تا قبایل مخالف با اصلاحات مدرنیستی امانالله خان را تحریک کند. هدف او ایجاد جنگ داخلی بود و پس از تکمیل مأموریت خود به لاهور بازگشت. این موضوع نقش جاسوسی و مداخله بریتانیا را درسقوط حکومت امانالله خان نشان میدهد.
در نهایت، همانطور که اشاره شده، این شایعه در برخی از روزنامهها منتشر شد که "کرمشاه" همان جاسوس بریتانیایی لارنس بوده است.
در دورههای بعدی ، به ویژه در زمان سلطنت امیر شیرعلی خان، روسها نیزبه ارسال مأموران اطلاعاتی خود به افغانستان ادامه دادند. امیر شیرعلی خان سعی داشت با روسیه همپیمان شود تا از نفوذ بریتانیا در افغانستان بکاهد، اما روسها پس از توافقات دیپلوماتیک با بریتانیا در "کانگرس برلین" (۱۸۷۸) و تقسیم منافع استعماری از حمایت خود از افغانستان دست کشیدند. این رفتار روسیه باعث شد که امیر شیرعلی خان از حمایت مورد انتظار خود ناکام بماند و در نهایت جان خود را در انتظار کمک از روسیه از دست داد.
گفتنی است که کنفرانس برلین در قرن نوزدهم میان امپراتوری بریتانیا و امپراتوری روسیه یکی از وقایع مهم تاریخی بود که در راستای تعیین نفوذ این دو قدرت در منطقهٔ آسیای مرکزی و به ویژه افغانستان صورت گرفت. این رقابت استراتیژیک، که به "بازی بزرگ" معروف بود، به هدف گسترش نفوذ سیاسی و نظامی در منطقه، بدون درگیری مستقیم بین دو امپراتوری، ادامه داشت.
نتایج کنفرانس برلین و "بازی بزرگ"
در این کنفرانس، بریتانیا و روسیه برای اولین بار به صورت رسمی توافق کردند که مناطق نفوذ خود را مشخص کنند. این توافقنامه که در سال ۱۸۷۸ در برلین منعقد شد، به دو قدرت اجازه میداد تا بدون درگیری نظامی مستقیم، مرزهای مناطق تحت نفوذ خود را مشخص سازند.
بدین اساس ، بار دوم روسیه تزاری به تعهدات خود با امیر شیر علی خان در "بازی بزرگ" پابند نمی ماند.
بنابراین، نقش روسیه در افغانستان، به ویژه از طریق جاسوسان و دیپلوماتهای مخفی، بخش مهمی از تاریخ این کشور در دوران "بازی بزرگ" بوده است. این رقابتهای جاسوسی نه تنها بر سیاست داخلی افغانستان تأثیرگذار بود، بلکه نقش مهمی در تعیین سرنوشت افغانستان در مقابله با قدرتهای استعماری داشت.
معاهده سن پترزبورگ و ختم "بازی بزرگ"
در سال ۱۹۰۷، توافق نامهای بین امپراتوری بریتانیا و روسیه به امضا رسید که به نام "معاهده سن پترزبورگ" یا "توافق نامه آنگلو-روسی" شناخته میشود. این توافق نامه اساساً به رقابت و دشمنی طولانی مدت میان بریتانیا و روسیه در آسیای مرکزی پایان داد و به تنظیم و تقسیم مناطق نفوذ در منطقه از جمله ایران، افغانستان و تبت پرداخت. بر اساس این توافق، افغانستان به عنوان یک دولت حایل (Buffer State) بین نفوذ این دو امپراتوری تعیین شد. روسیه تعهد کرد که به جنوب افغانستان و هند بریتانیا نزدیک نشود و بریتانیا نیز تعهد کرد که به شمال افغانستان و مناطق تحت نفوذ روسیه در آسیای مرکزی دستدرازی نکند.
براساس این توافقنامه ایران به سه منطقه تقسیم شد: منطقه نفوذ روسیه در شمال، منطقه نفوذ بریتانیا در جنوب شرقی، و یک منطقه بیطرف در وسط. این تقسیمبندی به کاهش تنشها میان این دو قدرت در این کشور کمک کرد.
برعلاوه این توافقنامه نقش مهمی در شکلگیری اتحاد سهگانه یا "انتانت سهگانه" (Triple Entente) داشت.
پیامدهای این توافقنامه برای افغانستان
- استقلال و تمامیت ارضی: با تعیین افغانستان به عنوان "دولت حایل"، این کشور توانست تا حدی از دستدرازی مستقیم این دو قدرت در امان بماند و استقلال نسبی خود را حفظ کند.
- ثبات سیاسی: این توافقنامه باعث شد تا افغانستان در برابر تهاجمات نظامی مستقیم از سوی این دو قدرت مصؤن بماند و از این رو زمینهساز ثبات سیاسی نسبی در کشور شد.
- محدودیت در سیاست خارجی: با وجود استقلال ظاهری، افغانستان مجبور شد تا سیاست خارجی خود را با شرایط و مصالح بریتانیا تنظیم کند و در بسیاری از موارد، مانند روابط با روسیه، محدودیتهایی را پذیرا باشد.
- توسعه اقتصادی محدود: با وجود حفظ استقلال نسبی سیاسی، افغانستان از نظر اقتصادی همچنان در فشار بود و به دلیل نبود زیرساختهای لازم و دسترسی محدود به بازارهای جهانی، نتوانست توسعه اقتصادی مطلوبی را تجربه کند.
به طور کلی، کنفرانس برلین و توافقات بعدی میان بریتانیا و روسیه نقش مهمی در تعیین موقعیت استراتیژیک افغانستان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایفا کردند و این کشور را به یک منطقهٔ حایل میان دو امپراتوری بزرگ تبدیل کردند که پیامدهای سیاسی و اقتصادی زیادی برای افغانستان در پی داشت.
سرانجام ، بازی بزرگ در سال ۱۹۰۷پایان می یابد و این زمانی است که روسیه و انگلیس تصمیم میگیرندکه به رقابتهای خود در آسیای میانه پایان دهند و روابط دوستانه بعد از پنجاه سال رقابت برقرار کنند. این نشان میدهد که منافع استراتیژیک این دو قدرت استعماری، در نهایت باعث شد تا از رقابتهای نظامی در این منطقه دست بردارند.
قابل تذکر است که در سال ۱۸۹۴ قبل از ختم " بازی بزرگ" میان خانواده های سلطنتی بریتانیا و روسیه پیوند خانوادگی ایجاد گردید.
الکساندرا فیودوروونا [شاهدخت الیکس (Alix)]نواسه ملکه ویکتوریا با نیکولای دوم [ولیعهد وقت روسیه و آخرین امپراتور این کشور] عروسی کرد و سپس بصورت رسمی به عنوان ملکه روسیه خدمت نمود.
نقش الکساندرا در دربار روسیه: ملکه الکساندرا، زنی بسیار مذهبی و محافظهکار بود و تأثیر زیادی بر همسرش نیکولای دوم داشت. او به دلیل علاقهاش به راهب جنجالی "گیورگی راسپوتین"، در میان مردم و دربار روسیه مورد انتقاد قرار میگرفت. گفته میشود که تأثیر راسپوتین بر خانواده سلطنتی باعث کاهش اعتبار و مشروعیت نیکولای دوم در میان مردم و اشراف شد.
تأثیر ملکه الکساندرا بر تاریخ: نقش ملکه الکساندرا در تاریخ روسیه بسیار مهم و بحثبرانگیز است. برخی او را زنی وفادار و فداکار به خانوادهاش میدانند، در حالی که برخی دیگر معتقدند تأثیر او بر نیکولای دوم و تصمیمات او به سقوط سلطنت و نابسامانی سیاسی روسیه کمک کرده است.
به این ترتیب، ازدواج الکساندرا فیودوروونا با نیکولای دوم، پیوندی میان دو خاندان سلطنتی بزرگ اروپا بود، اما در نهایت به یکی از غمانگیزترین فصول تاریخ روسیه و پایان دوران سلطنت در این کشور انجامید.
امان الله خان و شورشها در افغانستان :
در دوران سلطنت امانالله خان انگلیس نقش مهمی در تحریک شورشها ومخالفتهای داخلی علیه او ایفا کرد. امانالله خان، پس از اعلام استقلال افغانستان درسال ۱۹۱۹، تلاشهای گستردهای را برای مدرنیزهسازی کشور و کاهش نفوذ بریتانیاآغاز کرد. این اصلاحات شامل تغییرات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بودند که بامخالفتهای زیادی از سوی گروههای محافظهکار داخلی و مذهبی، بهویژه در مناطق قبایلی و برخی از نخبگان سنتی، روبرو شد.
در آن زمان، بریتانیا از طریق شبکههای گسترده اطلاعاتی و ماموران خود در افغانستان و مناطق قبایلی پشتون نفوذ داشت و از جواسیس مختلفی برای کنترول تحرکات سیاسی و نظامی منطقه استفاده میکرد، اما این فعالیتها بهصورت گستردهتر توسط چهرههای دیگر انگلیس و جواسیس صورت میگرفت ونه لورنس عربی.
نقش جواسیس انگلیس در شورش علیه امانالله خان:
جواسیس انگلیسی نقش حیاتی در تحریک و حمایت از شورشهای داخلی علیه امانالله خان ایفا کردند. انگلیس که پس از جنگ سوم افغان-انگلیس از نفوذ خود در افغانستان کاسته شده بود، به شدت نگران از دست دادن کنترول بر این کشور بود و از هر فرصتی برای بیثبات کردن حکومت امانالله خان استفاده میکرد.
افراد کلیدی در شورشها:
ملای لنگ، یکی از شخصیتهای برجسته در تاریخ افغانستان است که در جریان قیامهای ضد امانالله خان، پادشاه اصلاحطلب افغانستان، نقش مهمی ایفا کرد. ملای لنگ (با نام اصلی عبدالله) یک روحانی محافظهکار و از چهرههای مذهبی قدرتمند بود که نفوذ زیادی در مناطق جنوبی افغانستان، بهویژه در میان قبایل پشتون، داشت. لقب "لنگ" به دلیل ناتوانی جسمی او در یکی از پاهایش به او داده شد.
نقش ملای لنگ در تحرکات ضد امانالله خان:
۱.مخالفت با اصلاحات امانالله خان: امانالله خان، که از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۹ میلادی بهعنوان پادشاه افغانستان حکومت میکرد، با هدف مدرنسازی و اصلاحات گسترده، تلاش کرد تا نظام اجتماعی، فرهنگی و سیاسی افغانستان را تغییر دهد. او اقدامات زیادی در جهت تقویت دولت مرکزی، گسترش حقوق زنان، ایجاد نظام آموزشی مدرن و قطع وابستگی به نفوذ خارجی انجام داد. اما این اصلاحات با مخالفتهای شدیدی از سوی اقشار سنتگرای جامعه، بهویژه روحانیون و قبایل محافظهکار مواجه شد. ملای لنگ یکی از چهرههایی بود که به شدت با این اصلاحات مخالفت کرد و آنها را تهدیدی برای ارزشهای سنتی و مذهبی کشور میدید.
۲. رهبری قیامهای محلی: ملای لنگ در قیامهای محلی علیه حکومت امانالله خان نقش فعالی داشت. او از نفوذ مذهبی و قبیلهای خود برای تحریک مردم به قیام علیه پادشاه استفاده کرد. این قیامها بیشتر در مناطق جنوبی و شرقی افغانستان رخ داد، جایی که نارضایتیها از اصلاحات امانالله خان به اوج رسیده بود. ملای لنگ توانست بسیاری از قبایل پشتون را در این قیامها با خود همراه کند.
۳.بهرهبرداری از احساسات مذهبی: ملای لنگ با استفاده از جایگاه مذهبی خود، اصلاحات امانالله خان را بهعنوان اقدامی ضداسلامی و خلاف شرع معرفی کرد. او توانست احساسات مذهبی مردم را برانگیزد و از این راه به بسیج مردمی برای مخالفت با حکومت بپردازد. به خصوص اصلاحات مربوط به حقوق زنان و تحولات اجتماعی از جمله حذف حجاب اجباری، موجب مخالفتهای شدید روحانیون سنتی مانند ملای لنگ شد.
۴.حمایت از حبیبالله کلکانی :در نهایت، قیامهای مختلف منجر به سقوط امانالله خان شد و حبیبالله کلکانی، توانست در سال ۱۹۲۹ به قدرت برسد. ملای لنگ از جمله کسانی بود که از قیام حبیب الله کلکانیحمایت کرد و نقش مهمی در سقوط امانالله خان ایفا نمود.
ارتباط ملای لنگ (ملا عبدالله لنگ) با استخبارات انگلیس:
در تاریخ افغانستان و بریتانیا، برخی شخصیتهای محلی با نیروهای استعمارگر انگلیسی همکاری میکردند.
گاهی برخی شخصیتهای محلی در دوران استعمار با هر دو طرف تعامل داشتند تا از وضعیت سیاسی بهره ببرند یا از منافع شخصی خود محافظت کنند. این رفتار دوگانه میتواند منجر به فرضیات درباره ارتباطات پنهانی با نیروهای استعماری شود.
اما شواهدی مبنی بر اینکه ملا لنگ بهعنوان جاسوس یا "اجنت" مستقیم استخبارات انگلیس عمل کرده باشد، بهطور قطعی وجود ندارد. اما برخی تحلیلگران معتقدند که بریتانیا برای کنترول شورشها و ایجاد ثبات در مناطق تحت نفوذ خود از عوامل محلی استفاده میکرد.
در مناطقی که تعارضات و شورشها رخ میداد، شایعات درباره همکاری برخی رهبران مذهبی یا سیاسی با نیروهای استعمارگر همواره وجود داشته است. ممکن است ملا لنگ هم در این زمینه متهم شده باشد.
با این حال، برخی دلایل یا فرضیات در تاریخ وجود دارد که ممکن است باعث شده باشند که برخی او را به عنوان یک اجنت احتمالی استخبارات بریتانیا مطرح کنند:
یکی دیگراز مهمترین عوامل بیثباتی در دوران سلطنت امانالله خان، حبیبالله کلکانی بود که در نهایت به عنوان یکی از رهبران شورش و پادشاه موقت افغانستان به قدرت رسید. گفته میشود که حبیبالله کلکانی، با حمایت و ارتباطات پنهانی برخی ازعوامل بریتانیا، به مخالفت با امانالله خان پرداخت. حبیبالله که رهبر یک گروه شورشی از شمال افغانستان بود، توانست در سال ۱۹۲۹ کابل را تصرف کند و امانالله خان مجبوربه ترک کشور شد.
ارتباط جواسیس انگلیس با حبیبالله کلکانی:
در مورد ارتباط مستقیم جواسیس انگلیسی با حبیبالله کلکانی، نامهای خاصی به طورقطعی در منابع تاریخی ذکر نشدهاند، اما شواهد نشان میدهد که بریتانیا از نفوذ خوددر مناطق قبایلی و رهبران محلی برای تضعیف حکومت امانالله خان استفاده میکرد. انگلیس از طریق شبکه گستردهای از جواسیس و ماموران اطلاعاتی خود، مانند آنهاییکه در هند و مناطق مرزی فعال بودند، تلاش میکرد حمایتهای محلی و شورشیان راعلیه دولت امانالله خان تحریک کند.
بریتانیا همچنین از رسانههای محلی و ابزارهای پروپاگند استفاده میکرد تااصلاحات مدرنیستی امانالله خان را به عنوان تهدیدی برای اسلام و ارزشهای سنتی به مردم معرفی کند. این نوع تحریکات توسط جواسیس و شبکههای وابسته به بریتانیا به بیثباتی دولت امانالله خان کمک کرد.
نقش جواسیس انگلیس در تحریک شورشها علیه امانالله خان قابل توجه بود. آنها ازنارضایتیهای داخلی استفاده کرده و با تحریک رهبران قبایلی و شورشیان، از جمله ملای لنگ و حبیبالله کلکانی، به تضعیف حکومت امانالله خان پرداختند. هرچند نامهای خاصی ازجواسیس مرتبط با حبیبالله کلکانی به طور گسترده در منابع تاریخی ذکر نشده است،اما نقش انگلیس در حمایت غیرمستقیم از شورشها و استفاده از جواسیس برای این هدف به خوبی شناخته شده است. هدف اصلی بریتانیا از این اقدامات، بازگرداندن نفوذخود در افغانستان و جلوگیری از گسترش سیاستهای مستقل و اصلاحطلبانه امانالله خان بود.
ماموران ناشناس در دوران جنگ سرد:
در نیمه دوم قرن بیستم، پس از جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد، ماموران انگلیسی به طور گستردهتری در افغانستان فعالیت داشتند. آنها به همراه نیروهای امریکایی وسازمان سیا برای مقابله با نفوذ شوروی در افغانستان تلاش میکردند. این دوره به ویژه در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی (۱۹۷۹-۱۹۸۹) شدت گرفت، و جواسیس غربی،از جمله انگلیسها، در حمایت از مجاهدین افغان نقش فعالی داشتند.
جاسوسی انگلیس در افغانستان بخشی از سیاستهای استعماری و رقابتهای بینالمللی بود. این جواسیس در دورههای مختلف، به ویژه در زمان جنگهای افغان-انگلیس و سپس در جریان جنگ سرد، نقش مهمی در جمعآوری اطلاعات و تحلیل وضعیت منطقه ایفا کردند. هدف اصلی آنها حفظ منافع امپراتوری بریتانیا و جلوگیری از نفوذ رقبای خارجی در افغانستان بود.
در فرجام باید تذکر داد که هرچند جاسوسی و دخالتهای خارجی نقش مهمی در تاریخ افغانستان داشتهاند، اما مشکلات داخلی مانند ساختار قبیلهای، نبود دولت مرکزی قوی، اختلافات وتضاد های اجتماعی و ناکارآمدی حکومتها نیز در بیثباتی کشور نقش کلیدی ایفا کردهاند. ساختار قبیلهای و پراگندگی قدرت در میان قبایل، مانع از تشکیل یک دولت مقتدر شده و زمینهساز دخالت خارجیها شده است. اختلافات قومی و اجتماعی نیز شکافهای اجتماعی را عمیقتر کرده و فرصتهایی برای بهرهبرداری قدرتهای خارجی ایجاد کرده است.
علاوه بر این، ناکامی حکومتها در مدیریت کشور به افزایش نارضایتی عمومی و ضعف داخلی منجر شده و دخالتهای خارجی را تسهیل کرده است. در نتیجه، بیثباتی افغانستان نه تنها به دخالتهای خارجی، بلکه به ضعفهای داخلی نیز بازمیگردد. برای جلوگیری از تکرار این وضعیت، تمرکز بر حل مشکلات داخلی، تقویت نهادهای دولتی، و کاهش شکافهای قومی ضروری است. بدون این اقدامات، دخالتهای خارجی همچنان ادامه خواهد داشت و مانع از ثبات پایدار خواهد شد.
افغانستان در یک مقطع حساس تاریخی قرار دارد و نفوذ جواسیس خارجی یکی از عوامل اصلی تشدید بحرانهای کشور به شمار میرود. تا زمانی که جواسیس کشورهای خارجی به فعالیتهای خود ادامه دهند، استقلال و حاکمیت ملی افغانستان بهطور جدی در خطر است. برای مقابله با این چالش، ضروری است نهادهای امنیتی و اطلاعاتی کشور تقویت شوند، ساختارهای حکومتی از فساد و نفوذ عوامل خارجی پاکسازی گردند و یک اراده ملی برای حفظ منافع ملی و تمامیت ارضی کشور شکل گیرد.
با این حال، ایجاد سیاست مستقل و قدرتمند برای رهایی از نفوذ جواسیس و دخالتهای خارجی کافی نیست. برای دستیابی به یک آینده باثبات، افغانستان به حاکمیتی دموکراتیک، عدالتخواه، مشروع و مبتنی بر نهادهایی نیاز دارد که بر اساس قانون استوار باشند. علاوه بر این، تلاش برای عدالت اجتماعی و ایجاد شرایطی که در آن همه مردم بدون تبعیض در امور کشور مشارکت داشته باشند، امری حیاتی و ضروری است.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۲۴ـ ۲۳۰۹
Copyright ©bamdaad 2024
هداش و حزب کمونیست اسراییل:
دولت اسراییل آگاهانه در حال شعله ورتر ساختن آتش جنگ در منطقه است!
نتانیاهو درپی خون ریختن های توأمان در ایران و لبنان در بیانیه کوتاهی سیاست مرگبار خود را خلاصه کرد. بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر راست افراطی، در شامگاه چهارشنبه ۳۱ جولای، بیانیهای به مطبوعات داده و تاکید کرد: «تا اکنون تسلیم فشارعمومی برای پایان دادن به جنگ نشده و تصمیم به چنین کاری هم ندارد».
حماس روز چهارشنبه اعلام کرد که اسماعیل هنیه، رییس سیاسی تشکیلات، در حمله موشکی اسراییل به تهران، پایتخت ایران کشته شد. این ضربه تهدید بهانتقام گیری را درپی داشت و نگرانیهای بیشتری را نیز درباره شدت یافتن جنگ اسراییل علیه غزه برانگیخت. افزون بر این، حزبالله کشته شدن فواد شاکر، فرمانده نظامی خود را نیز که در حمله اسراییل به حاره حریک در بیروت هدف قرار گرفته است، تایید کرده.
هداش و حزب کمونیست اسرائیل در واکنش به ترورهای بیروت و تهران اعلام کردند: «دولت شهرک نشینان اسراییل آگاهانه در حال شعله ورترساختن جنگ در منطقه است که بههمه مردم منطقه از جمله شهروندان اسرائیلی آسیب خواهد رساند. این ترورها سعی در پوشاندن ناتوانی دولت اسراییل در دستیابی به اهداف جنگ را دارد و هرگونه فرصتی برای دستیابی به توافقی را از بین میبرد، توافقی که بتواند به جنگ پایان دهد، به آزادی گروگان ها و اسیران بیانجامد، غزه را بازسازی کند و ساکنان شمال و جنوب اسراییل را قادر سازد به خانه های خود بازگردند. »
هداش و حزب کمونیست اسراییل توافق کردند: « اینها ترورهایی هستند علیه خود دیپلوماسی، از سوی دولتی خوشنود از این که تنها می تواند با زبان خشونت و ویرانگری سخن گوید.»
منبع : وبسایت حزب کمونیست اسرائیل ، ۱ اگست ۲۰۲۴
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۲۴ـ ۰۳۰۸
Copyright ©bamdaad 2024