برف و شـب
برف آمد و پنهان شد،آن ماه نسب امشب
سر بر کفش افگنده، از خون عنب امشب
بیتابی ومستوری، خاصیت خامان است
این پخته نه بسپارد،دل را به طرب امشب
بنشسته چه شوخ وشنگ،با باده ی رنگارنگ
ناخرده اگرمست است،امشب چه عجب امشب
درجمع بسی دیدم،مستان تماشایی
او خود زسراندازد، اندازه ی تب امشب
در عربده ی خامان، رخصت ندهد جان را
درخلوت خود نوشد، بی لهو ولعب امشب
مستان قدحی بر کف، خوبان غزلی بر لب
دیوانه چه می لرزد، درکام غضب امشب
آنکو به می افزوده، میزان دورویی را
چون شیر حرام خورده، عذرش مطلب امشب
آن کله که چرکین است، شیطان رجیمش خوان
آفت مزن از یادش، بر لفظ ادب امشب
در دشت نمی بینم، جز جامه سپیدان را
گویا عجم افتاده ، در گام عرب امشب
زنگار دل افگنده، زان مذهب و زین مشرب
شکرانه برآورده ، در کوکب رب امشب
می بوسد ومی نوشد، این مایده ی نم را
آن کس که تبی دارد، در کسب رتب امشب
مارا چه سر دعوا، سودا نه چنین باشد
تقریر دعاگویان، افتاده به لب امشب.
( پژوهان گردانی )
۳ جنوری ۲۰۲۵
شعر در بامداد ۶/ ۲۵ـ ۱۱۰۳
Copyright ©bamdaad 2025