سرنوشت دنیا و تمدن آن درگرو جنگ های تحمیلی ناتو
اسدالله کشتمند
اوضاع کنونی جهان دربالاترین حد تشنج قرار گرفته وهرروز بیشتر از روز پیش تحریکاتی صورت میگیرد که بشریت رابه لبه پرتگاه یک جنگ تباه کن جهانی نزدیکتر میسازد. در این هنگامه نامیمون وسیاه روزگار، نیرومند ترین کشور جهان یعنی ایالات متحده امریکا به کمک ناتو، درجه این تشنج را، پیهم بالامی برد. به گفته خود رسانه های امریکایی(نشریه امریکایی سالن) ناتو پیهم روسیه را تحریک میکند.
دلیل عمده ادامه این وضع فقط وفقط ناشی از تمایل صریح سردمداران امریکا برای حفظ به اصطلاح نظم نوین جهانی (تسلط نیولیبرالیزم افسارگسیخته) است که مشخصه اساسی آن حکمروایی سرمایه، سیاست مداران ونظامیان امریکایی برمقدرات همه مردمان جهان است.
برای ادامه این وضع وازسرراه برداشتن موانع موجود، امریکا ازحربه زوروتوطیه وسرکوب هرآن که بااین نظم دلخواهش سازگارنباشد، کار می گیرد. ازقضا امروز روسیه دربرابر امریکا قد راست ایستاده وبه این نظم نابرابر وظالمانه، با صدای رسا « نه » می گوید واز اینجا است که دوحریف قدیمی یکبار دیگر در برابر هم قرار گرفته اند. منتهی این بار، یکی، باهییتی ماهیتاً متفاوت از گذشته ها وارد میدان شده است. در این تقابل هراس انگیز، سردمداران سیاست وجنگ در امریکا باتکیه بر برتری نظامی خویش درعرصه تسلیحات متعارف، بی مهابابه پیش می تازند و درمجموع غافل اند از اینکه این برتری نمی تواند ضرورتاً ضامن پیروزی نهایی هم باشد. واقعیت این است که امریکا در مجموع از لحاظ در اختیار داشتن تعدادهواپیماهای جنگی وکشتی های طیاره بردار و در بعضی رشته هابه علت امتیاز برتری تکنولوژیک به نیرومند ترین کشور دنیا ازمنظر یک جنگ متعارف، مبدل شده است ولی این نیرومندی را رشته های تعین کننده ای چون موشک های دوربرد بالیستیکی مجهز به سرگلوله های هسته ای، زیردریایی های اتمی وتسلط برفضا از جانب روسیه که فکتورهای تعیین کننده جنگ واقعی بزرگ خواهند بود به چالش کشیده وحتا درمواردی هم جلو تر قراردارد.
امریکا روسیه را عمده ترین مانع دربرابرسلطه جویی خود می داند وبا توجه به این برتری درعرصه متعارف تسلیحاتی برای حفظ سکان های تسلط برمقدرات مردمان جهان وازسرراه برداشتن این مزاحم پرقدرت، در این اواخربه احتمال قوی برپایه دو دید غلط استراتیژیک به تشنجات دامن می زند:
یکی تحمیل جنگ فرسایشی؛ ودیگری تلاش جهت حفظ ناتو وتشکیل جبهه نیرومند ضد روسیه.
۱ ـ تحمیل جنگ فرسایشی:
امریکا در تلاش است روسیه را با درگیر ساختن در جنگ های کوچک با استفاده ازامکانات متنوع خودش ومتحدین اروپایی ، مغلوب سازد؛ تمام تحرکات وتحریکات اخیر ناشی از این امر است. امریکا در تلاش است به نحوی روسیه را درطلسم جنگ متعارف که لاجرم فرسایشی خواهد بود، کشانیده و با استفاده از نیروهای گسترده در پهنای جهان، این نوع برخورد را به یک امر روتین مبدل سازد زیرا محتملاً ازچنین زاویه ای زوال نیروی روسی را متصور می داند. با درنظرداشت تناسب موجود نیروهای متعارف وتعداد متحدین نیرومند درکنار امریکا، هرنیروی دیگری که درموقعیت روسیه قرار داشته باشد، چنین سرنوشتی رامی تواند انتظار داشته باشد.
درقیاس با چنین وضعی پس منظرجنگ های امریکا در ویتنام وشوروی در افغانستان (با حفظ تفاوت های ماهوی آنها ) به اندازه کافی برای پرهیز از جنگ متعارف، آنهم فرسایشی آموزنده است. دربخش های بعدی دراین مورد که آیا روسیه در چنین دامی خواهد افتاد یا نه پرداخته خواهد شد.
بعد ازاین که با پایان دادن به دوره ذلت بار حکمر وایی یلتسین وتیم امریکا زده وی، روسیه روی پاهای خود ایستاد، دیگر برای امریکا به عنوان یک کشور مستقل و مقتدرکه برای خود حق دفاع از خود ومتحدان خود را محفوظ می دانست، قابل تحمل نبود وعملاً به مانعی نیرومند وبازدارنده دربرابر یکه تازی های امریکا مبدل شد. در این راستا، اولین آزمون جدی حوادث اوسیتیای جنوبی وتعرض سازمان داده شده امریک اوگرجستان بود که روسیه با درایت وقاطعیت توانست ایستاده گی کند. در پی آن امریکایی ها جهت انتقام گیری ازاین روحیه عمل مستقل روس ها، کودتای فاشیستی اوکرایین را براه انداختند تا روسیه را باردیگر به زانو درآورند. این با ر، روس ها صاعقه وار عمل کردند وسرزمین کریمه راکه در سال ۱۹۵۴ از پیکرروسیه جدا شده بود، واپس گرفتند. این ضربه هولناک دیگری بود که سیاست های تشنج افروزانه امریکا درمرزهای روسیه متحمل می شد. (قصه دراز اوکرایین هنوز تمام نشده وهمه جنجال ها تا اکنون رو نشده است). بهرحال دروضع کنونی حوادث اوکرایین، از جانب امریکا درکادرمصروف نگهداشتن وضعیف ساختن روس ها درعرصه یک جنگ فرسایشی اعمال می شود.
از هنگامی که روس ها در سوریه وارد عمل شده اند، هر نوع راه حلی را که برای پایان دادن به درگیری ها در پیش می گیرند، با مخالفت و توطیه های امریکا برمی خورد؛ کوشش می شود بهر وسیله ممکن هم مناقشه سوریه به درازا بکشد و هم پای روسیه هرچه بیشتر دراین ماجرا کشیده شود. امریکایی ها برای از سرراه بر داشتن این مزاحم نیرومند، متوسل به نوعی « جنگ فرسایشی دراز مدت » وسردرگم کننده ای شده اند. اتفاقاً وضع درسوریه به استراتیژی مسلط امریکا درقبال روسیه به پیمانه وسیعی کمک کننده است.
طوری که دیده می شود، در مقابل، آنچه سیاست کنونی روس ها دربرابرامریکا را در مقایسه با دوران شوروی متمایز م یسازد، خصوصیت انعطاف پذیر و پراز تحرک ومانوردهی آن می باشد. چنانچه برخورد واکنشی روس ها درزمینه جنگ فرسایشی که ازجانب امریکا تحمیل می شود، هوشیارانه وسریع است. دردوران شوروی امریکایی ها می دانستنتد که چگونه برخوردی داشته باشند زیرا سیاست شوروی ازقاطعیت ویک دنده گی کامل برخوردار بود و امریکایی ها هم سیاست احتیاط آمیزدوران « تعادل ترس و ترور » را دنبال می کردند، در حالیکه هم اکنون امریکایی ها دربرابرتحرک و مانور های سیاسی نیرومند مسکو در مانده وبیچاره شده اند. در واقع درهر گوشه ای از این بازی شطرنج سیاسی، دیپلوماتیک و نظامی، روس ها امریکایی ها را طوری غافلگیر می کنند که نتیجه آن سردرگمی ودر نتیجه اشتباه در سیاست های جاری امریکا است. درمجموع مثال های اوستیای جنوبی، اوکرایین وبه ویژه سوریه به اندازه کافی دراین زمینه گویاست وبرخورد استراتیژیست های مسکو در برابرتلاشی که جهت تحمیل جنگ فرسایشی ازجانب امریکا صورت می گیرد، از چنین قابلیتی حکایت دارد.
آیا روسیه بالاخره دردام جنگ های فرسایشی که خواست سوزان امریکااست، خواهدافتاد؟ به گمان اغلب که نه. نخست به دلیل اینکه روس ها در جنگ افغانستان علیه طرفداران امریکا تجربه کافی کمائی کرده اند ومیدانند چه تعاملاتی رادرپیش داشته باشند تادراین نوع دام ها نیافتند. دوم اینکه درحال حاظر روس ها درسیاست جهانی فارغ از جنجال هایی اند که باموجودیت عوامل وعناصر دوران جنگ سردوشلوغی صحنه های رو دررویی باعث بغرنجی محاسبات و نتیجه گیری های عملی می شد ودر سیاست های روزمره دست وپاگیر بود، آنها امروزمستقیماً دربرابر امریکا قراردارند ومحاسبات تناسب نیروها مغشوش و در بند عوامل ضمنی نیست و در نتیجه شفافیت این وضع روس ها را از سردرگمی نجات می دهد.امروز عرصه سیاست های جهانی طوری است که دست بندی های دوران شوروی وجود ندارد و روسیه می تواند فقط و فقط برای منافع خود بجنگد در حالی که دردوران شوروی، انترناسیونالیزم بار بزرگی رابردوش شوروی گذاشته بود که می باییستی بهر حالی بردارد، درحالی که امریکا برخلاف گذشته درگیر مناسبات وعوامل وعناصرضمنی فراوانی است که در سیاست برایش بالاجباردست وپاگیر می باشد. امروز روس ها در صحنه سیاست و دیپلوماسی جهان یک گام به جلو نسبت به امریکایی ها قراردارند و بعید به نظر می رسد که در برابرنقشه های امریکایی ها، پادزهر لازم را نداشته باشند.
درتعمیل سیاست تحمیل جنگ فرسایشی، امریکا تلاش دارد با اندک، اندک تجاوزات مانند ( گشت ها وجاسوسی های هواپیماهای ناتو برفرازبحیره های بالتیک وسیاه درمرزهای روسیه، برفراز پایگاه حمیمیم در سوریه، تقویت وایجاد واحدهای نظامی وتفتین در مرز های غربی روسیه وغیره) پای روسیه رابه واکنش های مقطعی بکشاند بدون این که درگیری واقعی صورت بگیرد. این چنین درگیری ها برای روسیه می تواندخطرناک باشد و به امری روزمره تبدیل شده و به نوعی جنگ کوچک فرسایشی برعلیه روسیه وارد میدان شود. این انگاره بسیار خطرناکی است که امریکایی ها بر اساس توهمات خویش فکر می کنند می توانند بدون اینکه جنگ بزرگی دربگیرد، دردرگیری های کوچک روسیه را از لحاظ روانی و تبلیغاتی وعملی درهم شکنند. آیا روسیه دردام چنین نقشه ای خواهد افتاد؟ به باور من روسیه قادر است این نوع توطیه را با نشان دادن قاطعیت درهم بشکند. زیرا روسیه تنها یک راه دارد و آن این که با نشان دادن اراده اینکه اگرقراراست رویا رویی تحمیل شود ودر بگیرد، انتخاب وسیله دست امریکایی نخواهد بود تا با برتری های متعارف خود امتیازبگیرند بلکه جواب اتمی خواهد بود. دراین کارزار روسیه برگ های برنده هیبت ناکی داردکه هیچ گاهی امریکایی ها جراات نخواهند کرد آنرا آزمایش کنند. در این صورت روسیه نه با آله زرگری بلکه با چکش آهنگری وارد میدان خواهد شد. روس ها بارها گفته اند که از سلاح اتمی استفاده خواهند کرد. این دیگر شوخی بردار نیست ولی فهمیده نمی شود که امریکایی ها چرا این واقعیت وحشتناک را در نظر نمی گیرند. دردوکتورین نظامی نوین روسیه که بعد از حضورخطر آفرین امریکایی ها در مرز های روسیه ( بخصوص دراوکرایین) اعلام شده است، آمده که « این کشور استفاده از سلاح های هسته ای را در مقابل دشمنانش منتفی نمی داند ». دراین دوکتورین همچنان آمده است: « روسیه می تواند به تلافی استفاده از سلاح هسته ای یا سلاح های متعارف که تهدیدی علیه این کشور باشد، علیه موجودیت روسیه یا متحدین آن باشد، از سلاح هسته ای خود استفاده کند» . موضع جدیدی که در این دکترین آمده اینست که « روسیه می تواند به عنوان عاملی بازدارنده از سلاح های استراتژیک استفاده کند…» در حقیقت ایده « جنگ فرسایشی » به کمک ناتو، دربرابرچنین اراده وموضع گیری ای بی ارزش می شود. گورباچف هم گفت که اگر جنگی درمیان باشد، آخرین جنگ خواهد بود. او خیلی خوب می داند از چه صحبت می کند.. دیده می شود که امریکایی ها هم اکنون با بی مبالاتی تمام با دم شیر به بازی می پردازند، مثل اینست که مقیاس خطر را درک نمی کنند یا آن را دست کم می گیرند. ادامه این وضع وتلاش برای تضعیف روسیه وحتا تحریک نمودن آشکار آن به جنگ چیزی جزبی خردی نیست. نمی شود گفت که امریکایی ها روس ها و قاطعیت شانرا در دفاع از منافع حود نمی شناسند، ولی هیچ روشن نیست که چرا هرچه فزونتر به خط قرمز نزدیک می شوند. آیا برای امریکایی ها روشن نیست که حمله به روسیه معنی درخطر قراردادن سرزمین خودشان رادارد؟ اگر قرارباشد جنگی دربگیرد، روس ها امروز دیگرآنرا هرچه دورتر از سرزمین خود خواهند برد. مناسب ترین میدان جنگ برای آنها سرزمین ایالات متحده امریکا خواهد بود.
آری! دیده شود که این جنک اعصابی راکه امریکایی هابا « جنگ فرسایشی » خود براه انداخته اند تا چه زمانی می تواند ادامه پیداکند؟ این جنگ ماهرانه « اعصاب » برای امریکایی ها خرجی ندارد زیرا درموقعیت برتری قراردارند. دراین بازی خطرناک امریکا به کمک ناتو چون مور وملخ به جان روسیه افتاده است. اگرسناریوی ترسیم شده امریکایی در این زمینه چنین باشد که فرآیند این ماجرا فرسوده گی وخسته گی روسیه را رقم می زند ( که امریکا بیش تر روی همین جنبه حساب می کند )، جانب دیگر این ماجرا احتمال بروزقاطعیت توفانی روسیه را درپی خواهد داشت که نه تنها امریکا بلکه جهان را نابود خواهد کرد. به یقین می توان گفت که روسیه به جنگ فرسایشی تن در نخواهد داد. دیده می شود که ایدیولوگ ها واستراتیژیست های امریکایی روی تیغ برانی راه می روند. آنها نباید کوچک ترین اشتباه را مرتکب شوند زیرا « حاشیه خطا » بسیار نازک ونهایتاً وحشتناک است. با صراحت می بینیم که به اصطلاح « عقابان » پنتاگون و لانگلی با چه بی مبالاتی ای با سرنوشت بشریت به بازی ادامه می دهند. با اطمینان می توان گفت که هرکه دیگری جای روسیه بود، احتمالاً با درنظرداشت امکانات کنونی راهی جز همین راانتخاب نمی کرد. عده ای ازطرفداران تشنج و درگیری های کنونی معتقد باید باشند که دربرابرامریکا دو راه وجود دارد: یا پایان بخشیدن به این بازی خطرناک ویا تن در دادن به مسوولیت وحشتناک تباهی تمام تمدن بشری.
خوشا که بشریت ازوجدان عاری نشده است تا ببیند که امریکا با چه بی انصافی ای با زنده گی صدها ملیون انسان در روی زمین با چه تبختر وبی مبالاتی ای برخورد می کند، ونسبت به آن بی تفاوت باقی بماند. امریکا در این تصور واهی غرق است که گویی رسالت باداری نوع بشر را به گردن دارد. در این قرن بیست ویک انسان آگاه ومتمدن نمی تواند این باداری ناروای امریکا را بپذیرد؛ نیروی نظامی برتربه هیچ کس مشروعیت باداری بربشریت را نمی بخشد.
۲ ـ تلاش جهت حفظ ناتو و تشکیل جبهه نیرومند ضدروسیه
وضع خطرناک کنونی برای آینده تمام بشریت، نتیجه مستقیم سیاست های امریکا در دوران بعد از ختم جنگ سرداست.به منظوربخشیدن نوعی مشروعیت ظاهری به این تمایلات خلاف جریان تاریخ است که ایالات متحده امریکا بیست وپنج کشور دیگرعمدتاً اروپایی را زیر نام ناتو دراین غایله هراس انگیز جهانی در عقب خود یدک می کشد. ناتو«…جهت خنثى كردن هر گونه حملهاى از سوى شوروى سابق به كشورهاى غیركمونیستى اروپایى غربی، سازماندهى شد. ناتو نه تنها براى خنثى كردن حملات كشورهاى كمونیستی، بلكه همچنین جهت حفظ صلح میان دشمنان پیشین در اروپاى غربى بنا شده بود…»
«...اهداف ناتو در دوران جنگ سرد: ناتو در فضای پر تنش پس از جنگ جهانی دوم كه سرشار از رقابت های تسلیحاتی و عرض اندام دو ابرقدرت بود توانست به اهداف خود دست یابد.این اهداف خلاصه می شد در دفاع سرزمینی از اروپای غربی و بازدارنده گی بلوك شرقی، شوروی. (دیده بان- پژوهش وتحقیق )
« سازمان پیمان آتلانتیک شمالی در ۴ اپریل ۱۹۴۹ میلادی با هدف دفاع جمعی در واشنگتن دی.سی. پایه گذاری شد … قلب پیمان ناتو ماده ۵ آن است که در آن کشورهای امضا کننده توافق کردهاند حمله نظامی علیه یک یا چند کشور عضو در اروپا یا امریکای شمالی را به عنوان حمله به تمامی کشورهای عضو تلقی کنند و به مقابله آن برخیزند.» {ویکی پیدیا} (به عنوان جمله معترضه باید گفت که بردن ناتودر سرحدات روسیه یعنی بردن عمدی جنگ در این مرزها )
امر مسلمی است که ناتوبرای هدف مشخصی ایجاد شده است وفرزند بلافصل جنگ سرد است، به جای اینکه بعد از ختم جنگ سرد به فعالیت هایش پایان بخشد، امروز در اقصی نقاط جهان و دور، بسیار دور از ساحه فعالیت های اولیه اش تا افغانستان وعراق حضور دارد.
در اوضاع کنونی دنیا ناتو تنها و تنها حافظ منافع و بازوی رزمی امریکا است.دیگر کشورهای عضوثروت های ملی خود را درگرو خوشنودی امریکا درطبق اخلاص برای حفظ ناتوگذاشته اند درحالی که خود هیچ نفعی از آن نمی برند ولی برعکس دریک جنگ فیصله کن امریکا با حریفانش، بناحق به عنوان قربانی حضور می داشته باشند.
از دید منافع کشورهایی که از بدو تاسیس ناتوعضو آن بوده اند، ناتوی امروز با ناتوی دوران جنگ سرد اصلاً قابل مقایسه نیست؛ دیروز دو اردوگاه ( سوسیالیستی و سرمایه داری) قدراست دربرابر هم قرارگرفته و واقعاً با هم رقابت و احتمالاً جنگ داشتند ولی امروزچنین نیست. روسیه یک کشور سرمایه داری است و دشمنی ناتو با آن در کادر اهداف اولیه ناتو نمی گنجد. ناتو عمده ترین علامت شاخص دوران جنگ سرد قرن بیست است که با اضمحلال اردوگاه سوسیالیستی، علت وجودی آن فروپاشید. موجودیت ناتو با منطق زمان ما در تعارضی آشکار قرار دارد.
توسعه ناتوبه سوی شرق و سرحدات روسیه با دغل کاری آشکار امریکا صورت گرفت. تلاش امریکا درجهت پیوند دادن کشورهای سابق عضو پیمان وارسا به سازمان ناتو، برای دشمن تراشی ( در وجود روسیه) وتحمیل به ناحق و بی جای ناتو بر اوضاع کنونی جهان، نمی تواند از لحاظ منطقی واساسنامه ناتوموجودیت آن را توجیه کند.باید توجه داشت که امریکا ناتو را به همسایه گی روسیه کشانید تا جنگ را به آن تحمیل کند والی ناتورابه پولند وبلغاریا و رومانیا و چک و لیتویا و لیتوانیا واستونیا چه کار. حرف بر سر این است که اگر امریکا از شکل و شمایل روسیه خوشش نمی آید ومی خواهد حتماً برایش مشکل ایحاد نماید، مساله دیگری است . دراین صورت اگرامریکا خواهان جنگ بی دلیل است، می تواند با این زمره ازکشورهای همسایه روسیه قراردادهای دوجانبه ببندد ( مانند این که با افغانستان اشغال شده این کار راکرد) و به زعم خودش لااقل تحرکاتش در مرزهای روسیه ظاهر قانونی پیدا کند تا پای ناتورا دراین ماجراها نکشاند و مردمان کشورهای عضوآنرا در معرض خطر جنگ بی جا و اضافی ومصرف بی جای ثروت های ملی شان قرارندهد ولی امریکا حاظر نیست تن به این کار بدهد. چرا چنین است وچرا پای ناتو را دراین ماجراهایی که برای غرب اروپا هیچ مقبولیتی ندارد می کشاند؟ به نظر من جواب ساده است: ناتویی که زاده جهان متشنج دو قطبی بود، از استحکام قابل ملاحظه ای برخوردار بود زیرا کشورهای سرمایه داری غرب اروپا که همه ثروتمند بودند و در برابر شان کابوس انقلاب های اجتماعی و پشتوانه عملی جهانی یعنی اردوگاه سوسیالیستی ، مو براندام شان راست می کرد، با د ل وجان به ناتو پیوستند وبخشی از ثروت های ملی خودرا با سخاوت وعلاقمندی در پای ان ریختند. این وضع هم نتیجه بخش بود وهم انگیزه فوق العاده نیرومند همبسته گی « اتلانتیک » را به میان آوردواز ناتو یک سازمان مستحکم نظامی ساخت. سال ۱۹۹۱ ، نه تنها پایان شوروی بود بلکه به طور غیرمستقیم زنگ پایان ضرورت ناتو را به صدا درآورد. درچنین وضعی ناتو درمیدان نبردی به بزرگی تمام جهان بدون حریف در میدان تنها ماند؛ اصولاً باید مسابقات هم پایان می یافت ولی چنین نشد. انصافاً سایراعضای ناتو دیگر حریفی درمیدان نمی بینند. حقیقت اینست که روسیه هیچ یک از آنان را تهدید نمی کند؛ نه فرانسه، نه انگلستان، نه المان، نه ایتالیا و….را.
اصلاً چنین زمینه ای وجود ندارد مگر اینکه دشمن تراشی بدون دلیل صورت بگیرد که هیچ کشوری در آن نفع ندارد وهیچ عقل سلیمی آنرا نمی پذیرد. امریکا علیرغم قرارهای اولیه بعد از فروپاشی شوروی، تا مرزهای روسیه جلورفت وبه ایجاد تنش وتشنج دامن زد که متبارز ترین نمونه آن کودتای فاشیستی در اوکرایین بود.این تلاش های امریکا، در تعارض با منطق زنده گی امروزی قرار دارد. بی هوده نیست که روسیه در دوکتورین نظامی جدید خود از ناتو به عنوان دشمن شماره یک این کشور یاد کرده است.
بهرصورت همه این تحریکات و تفتین های امریکایی ها چون مانورهای نظامی، افزودن به واحدهای نظامی ناتو و تعداد تانک ها و وسایل جنگی نظامی، استقرارسپرموشکی در نزدیکی مرزهای روسیه ، پرواز طیاره های جاسوسی در جوارمرز های روسیه، تحریک فاشیست های اوکرایینی برای ایجاد تشنج در مرزهای بین اوکرایین و روسیه و اظهارات بی بند وبار انه اعضا ومسوولین ناتو در نزدیکی روسیه و درمورد روسیه، هیچ یک نمی تواند به درگیری واقعی میان امریکا و روسیه منجر شود. هدف ازهمه این غوغا ها از یک سو تلاش درجهت کشاندن روسیه به جنگ های کوچک فرسایشی و ازجانب دیگرکوشش برای حفظ وتقویت ناتو است وصرفاً مصرف منطقه وی دارد تا به ویژه کشورهای پولند، اوکرایین، گرجستان، لیتوانیا، لیتویا و استونیا را از روس ها بترسانند و ضرورت موجودیت بخش عمده آنها در ناتو را توجیه کنند.
بهرحال ناتو دیگر عمر خود را سپری کرده وعلت وجودی آن زایل شده است وبا این اقدامات تصنعی نجات نخواهد یافت. حق داریم بیندیشیم که با درنظرداشت منطق زنده گی متمدن امروزی، انحلال ناتو یکی از پدیده های قویاً محتمل به نظر می رسد. بشریت از این همه جنگ و زورگویی خسته شده است. اما به هرحال تا انحلال این پدیده هراسناک قرن بیست، راه درازی در پیش است وجهان با وجود ناتو دربرابر یک واقعیت هولناک قراردارد که : اصولاً با اولین تجاوز ناتو بر سرزمین روسیه زنگ خطر به صدا درخواهد آمد و راکت هایی که آدرس های مشخصی درهزاران کیلومتر دورتر را درسر دارند، فرمان شلیک دریافت خواهند کرد و دیگر کسی حرفی از نیرومندی این و آن نخواهد شنید. آرزو کنیم که جنگی درمیان نباشد ورنه هیچ کسی باقی نخواهد ماند تا نتیجه را ارزیابی کند زیرا راه همین است.
جِرِرمی کوربین رهبر حزب کارگر بریتانیا اخیراًبا صراحت اظهار داشت : « این ایتلاف نظامی موتوری برای تحویل نفت به شرکتهای نفتی است، ناتو کار خود را متوقف کند، به خانه برود و از جلوی چشم ها دور شود ». کوربین می گوید: « سال ۱۹۹۰ باید زمانی می بود که ناتو در فروشگاهش را می بست دست از کار می کشید و از جلوی چشم ها دور می شد. چرا ما ناتو را متوقف نکرده و آن را تعطیل نمی کنیم. »
آرزو کنیم که محافل سودجو، سلطه گرا و جنگ طلب سرعقل بیایند و بگذارند بشریت با امید به آینده زنده گی کند نه درهراس همیشه گی ازنابودی کامل.
بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۶ـ ۱۲۱۱
پیروزی آقای ترامپ، واقعیتی که به حقیقت پیوست
داکترآرین
عنوانی که سرلوحه این نوشته می باشد واقعیتی روشن و مشروع، صحت کامل یک تحلیل درست و واقعیت انتخاباتی ایالات متحده امریکاست که به حقیقت مبدل شد. به تاریخ دوم ماه سپتامبرسال روان نگارنده نوشته ای را به سایت های وزین وطندار، بامـداد و آزادی رو با سرنویس« پیروزی آقای ترامپ و آینده افغانستان » فرستاده بودم که جریان انتخابات ریاست جمهوری امریکا در آن بررسی و از پیروزی آقای دونالد ترامپ سخن رفته بود، سرانجام بتاریخ هشتم نوامبر صحت این تحلیل و تجزیه درستی خویش را ثابت نمود.
تحلیل گران و سیاست مداران اکثراً بررسی ها و گوارش های ارزنده ارایه می دارند و گاه گاهی هم ریشه یابی ها و کاوش های آنان در گشودن مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خلاف آنچه که تحلیل کرده اند ثابت می شود، در انتخابات ایالات متحده امریکا خانم کلنتون توانسته بود با کمک دولت امریکا و اتحادیه اروپا توسط مطبوعات و رسانه ها در افکار عمومی جهان نفوذ کرده و ذهنیت صاحب نظران و تحلیل گران را تغییر بدهد و به همین سبب بود که اکثریت تحلیل گران سیاسی به این نظر بودند پیروزی حتمی از خانم کلینتون است، به هرحال آنچه که مهم است اظهار نظر مستقلانه و تحلیل از موضوعات سیاسی، نظامی، دیپلوماتیک و فرآیند حال و آینده آن می باشد و نه باید از نتایج مثبت و منفی آن مایوس و آزرده خاطر شد
نگارنده در حالیکه انتخاب بجا مردم امریکا و برگزیدن آقای دونالد ترامپ را به صفت چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا تبریک می گویم، امید وارم به تراژیدی افغانستان بعد چهل سال جنگ تحمیلی پایان داده شود، نظریات آقای ترامپ که با اسقبال توده های وسیع مردم امریکا و اکثریت کشورهای جهان مواجه شده است پاسخ بایسته ای به نیازهای ملی و شرایط بین المللی درجهان می باشد در بخشی از نوشته ای دوم سپتامبر در ترامپ ، چنین مشخص شده است. «آنطور که پیداست چانس پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا بیشتراز آقای دونالد ترامپ است، بنا براین با تکیه بر دلایل فراوان می توانیم بگوییم که سیاست های طرح شده از جانب دونالد ترامپ نامزد ریاست جمهوری امریکا در نیم قرن گذشته سابقه ندارد، در صورت پیروزی آقای ترامپ در انتخابات ما شاهد تغییرات ژرفی در سیاست خارجی امریکا و در بازنگری روابط این کشور با ممالک جهان می باشیم، که در این میان افغانستان از اولین کشور ها خواهد بود .»
افزون براین آقای ترامپ در جریان انتخابات ریاست جمهوری قاطعیت و اعتماد به نفس قابل توجه از خود نشان داد که توجه تمام ناظران سیاسی جهان را به خود جلب نموده بود، زیرا هیچ کس پیش از آن چنین پیش بینی را نمی کردند و اکنون همه امید وارند تا دولت جدید امریکا اثرات مثبت خویش را بالای حل مسالمت آمیز بحران های سیاسی، امنیتی و اقتصادی در جهان بگذارد، نگارنده در نوشته ماه سپتامبر خویش به این بحران چنین اشاره نموده بودم: « وقایعی که در حال حاضر در جهان می گذرد خواستار طرح های نو و سیاست های نوین است، خواستار " بازسازی و تفکر نوین" می باشد، اکنون جهانیان در یافته اند و به واقعیت این حقیقت رسیده اند که سر نوشت همه ملل دنیا به هم وابسته است و نه باید بی اعتنائی به یکدیگر نماییم، جریان تحولات در سطح جهان نمایانگر آن است که تنها دوستی خلق ها و هبسته گی بین المللی ضامن آرامش و آسایش، رفاه و ترقی جهانیان می باشد و قرن بیست و یکم دیر یا زود باید راه خویش را در این جاده ای پرخم و پیچ پیدا می نماید، زیرا مردم جهان از جنگ، خونریزی، دشمنی، بنیادگرایی و تروریزم خسته شده و نفرت دارند و همه به این نتیجه رسیده اند که: چرا باید صدای فیر تروریست ها ما را بیدار کند و نه صدای فریاد قربانیان بی عدالتی ها؟ آنچه که امیدواری ها را نسبت به آرامش وضع متشنج بین اللملی بیش تر می سازد نظریات آقای ترامپ مبنی برکاهش تنش ها بین شرق وغرب و توافق نظردرمبارزه مشترک علیه تروریزم می باشد. در مقاله دوم سپتامبر چنین آمده است : « کاندید برجسته ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا آقای دونالد ترامپ در سیاست خارجی خویش رفع اختلافات بین المللی و کاهش تشنج را درصدر قرار داده است و همواره به ضرورت وارد نمودن اصلاحات در این زمینه ها اشاره می نماید : گرفتن مناسبات نوین با جمهوری فدراتیف روسیه، پایان بخشیدن به جنگ سرد، مناسبات نو با جمهوری مردم چین، برخورد نو در حل و فصل قضایای سوریه، اتخاذ سیاست های نو در مناسبات با اوکرایین، انحلال و یا تداوم پیمان ناتو، اتخاذ شیوه های جدید مبارزه با تروریزم و دولت اسلامی داعش، برخورد نوین با اتحادیه اروپا، مساله پناهندگان و ده ها مسله مهم و حیاتی دیگر شامل طرح های آقای ترامپ می گردد. » بدون تردید که کاهش تشنج و همزیستی مسالمت آمیز قدرت های بزرگ دنیا باعث آن می شود تا اختلافات بین المللی که اساس وعلل بی امنیتی ها و بی ثباتی ها و جنگ های خانمانسوز در جهان است به صورت صلح آمیز حل و فصل گردد؛ و راه را برای تفاهم متقابل، اعتماد متقابل، اعتماد بین کشور ها و شناسایی حق هر خلقی، احترام به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی همه کشور ها و ترویج همکاری های اقتصادی، فرهنگی بر اساس منافع متقابل باز می نماید. نگارنده در نوشته ای دوم سپتامبر تردید نموده بودم: « آشکار نیست که آقای ترامپ بعد از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری مایل خواهد بود تا به استراتیژی دولت آقای اوباما درافغانستان که هر روز از اهمیت آن کاسته می شود و مصارف گزاف آن هم قابل لمس است ادامه بدهد؟ بدتر از همه که در افغانستان با یک دولت فساد پیشه و ترکیبی از بنیاد گرایان جهادی، طالبی و داعشی مواجع خواهد بود و سروکار خواهد داشت. » آنچه را که آقای ترامپ مصمم است مبارزه جدی و وسیع را علیه آن براه بیندازد، این سوال برای احزاب چپ و ترقی خواه افغانستان نیز مطرح خواهد شد و از اهمیت فراوان برخوردار می باشد، زیرا الترناتیف دیگر به جزاز نیروهای مترقی، در صورت جمع نمودن بارو پندک بنیاد گرایی و تروریزم از افغانستان، در افغانستان وجود ندارد.
در چهل سال اخیر به خصوص در زمان جنگ سرد با اتحاد شوروی سابق ، دولت امریکا از گروه های بنیادگرای افراطی و حلقات اوباش و قطاع الطریق که تحت حمایت عربستان سعودی و کشورقطر بود در افغانستان پشتیبانی نموده ؛ و همواره دولت های راست گرا و افراطی منجمله دولت بنیادگرای آقای کرزی و دولت بنیادگرای آقای غنی از پشتیبانی سیاسی، نظامی و اقتصادی دولت امریکا برخوردار بوده است، این دولت ها از یک سو مانع ترقی فرهنگ و پیشرفت و آگاهی توده های مردم شده اند، از سوی دیگر به خاطر کمک به باند های تروریستی، تشویق فساد و جنایت، اسکان و احیای گروپ های تازه نفس تروریستی در داخل خاک افغانستان فعالانه کمک می نمایند، تا بدین ترتیب تضمینی برای بقای خویش و شرکای مافیایی شان و غارت هرچه بی رحمانه مردم و دزدی ثروت های ملی کشور، تهدید و مداخله در امور داخلی کشور های همسایه با سلاح تروریزم به وجود بیاورند، آرزوی که با پیروزی آقای ترامپ در انتخابات اکنون زیر سوال رفته است، اما نادیده نباید گرفت که شرکت های نظامی در امریکا یکی از موانع بزرگ بر سر راه پایان جنگ ها در جهان اند، این که تا به چه حد و اندازه در دولت آینده جناح نظامی گرایان نقش خواهند داشت در آینده نزدیک دیده خواهد شد، ولی نگارنده نهایت خوشبین به یک تغییرمثبت و اثرات سیاست جدید امریکا به نفع صلح و امنیت در سراسر جهان و به خصوص مناطق داغ که افغانستان عزیز نیز جز آن خواهد بود می باشد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۱۲۱۱
گفت و گو با فواد سنیوره نخست وزیر پیشین لبنان
سنیوره می گوید: گروههای تروریست مسلح تحت عنوان « افغان های عرب » به کشورهای ما سرازیر شده و خشونت و ترور را در کشورهای عرب گسترش دهند!
فواد عبدالباسط ال سنیوره در ١٤اپریل سال ١٩٤٣، در شهر «صیدا» به دنیا آمد. او سیاست مداری لبنانی است که دو بار به عنوان نخست وزیر ایفای نقش کرد. سنیوره از افراد نزدیک به «رفیق حریری»، نخست وزیر فقید لبنان و از شخصیتهای برجسته جریان موسوم به ١٤ مارچ، است. در جریان ترور رفیق حریری و خروج نیروهای سوریه از لبنان، سنیوره نقشی مهم داشت و دولتش از یک حمایت بینالمللی برخوردار بود. به دلیل برخی مشکلات معیشتی و سیاسی، طرفداران حزب الله به مدت ١٨ ماه در برابر دفتر او در ساختمان نخست وزیری تحصن کردند. با رییس جمهورشدن میشل سلیمان ، او از قدرت کنار زده شد؛ هرچند در ایتلاف ١٤ مارچ باقی ماند. با توجه به تحولات کنونی لبنان و احتمال نخست وزیری دوباره سعد حریری ، رییس حزب المستقبل و جریان ١٤ مارچ، احتمال دارد دوباره نقش سنیوره در لبنان برجسته شود. او متاهل و صاحب سه فرزند؛ یک پسر و دو دختر است. ـ الاهرام
پرسش: آیا نقش رییس جمهور در لبنان، نقشی حاشیه ای است و کمتر به آن بها داده میشود؟ کشور شما برای مدت تقریبا دو سال، رییس جمهور نداشت، چرا هیچ اتفاقی روی نداد؟
سنیوره: کاملا برعکس، لبنان نظامی پارلمانی و دموکراتیک است که در آن به رییس جمهور نقشی محوری و مهم در دو حوزه قانون گذاری و اجرایی داده شده است. زیرا او در راس قوه اجراییه قرار داشته و بعد از تصویب مجلس، قوانین را تایید می کند. به سختی می توان تصور کرد لبنان بدون داشتن رییس جمهور بتواند به یک ثبات لازم برسد. رییس جمهور درواقع رییس دولت و نماد وحدت ملی کشور ماست. گرچه او باید یک مسیحی باشد، اما نقش او فراتر از این هاست و بین همه نیروهای ملی در داخل تفاهم ایجاد کرده و به نوعی مسوول همگان است. ازهمین رو باید از سوی همه گروهها و طوایف مورد حمایت قرارگیرد تا بتواند یک رییس جمهور قوی باشد و فرامینش بین همه نیروهای دیگر گوش شنوایی داشته باشد.
در لبنان رییس جمهور را نماینده گان مجلس انتخاب می کنند و باید دو سوم از نماینده گان به او رای موافق بدهند. به این معنا که باید مسلمانان، دروزیها و سایر گروههای جامعه از این نامزد حمایت کنند تا بتواند یک رییس جمهور توافقی قوی باشد. انتخاب رییس جمهور در لبنان امری ملی است و همه باید در آن مشارکت داشته باشند. این صرفا یک انتخاب طایفه ای نیست و نمی تواند به صورت معاملهگری بین این یا آن گروه و از طریق تاخت زدن این یا آن نامزد باشد.
پرسش: پس چرا این قدرتناقض بین واقعیت و اصول قانون اساسی شما وجود دارد؟
سنیوره: درست می گویید، آنچه در واقعیت جریان دارد، خلاف مطالبات اساسی یک جامعه دموکراتیک است و حتا قانون اساسی کشور ماست، چون هر نامزدی می خواهد خودش را بر دیگران تحمیل کند یا مثلا یک جریانی نامزد خودش را برسایر جریان ها تحمیل می کند یا یک جریانی در انتخاب نامزد جریان مقابلش کارشکنی می کند و همین طور وضعیت بدی به وجود میآید.
پرسش: میشل عون نامزد حزب الله است. این حزب چطور به چنین گزینه ای رسید؟
سنیوره: حزب الله و میشل عون در بسیاری موارد با هم اتفاق نظر دارند. این توافق نظر و عمل بین عون و حزب الله به سال ٢٠٠٦ ترسایی و به دنبال حملات اسراییل به لبنان مربوط می شود. متاسفانه تحولات آن زمان کشور ما را بیش تر به سمت طایفه گرایی برد و انتخاب رییس جمهور به جای این که دیگر یک کار ملی و مشترک باشد، به صورت یک اقدام فرقهگرایانه درآمد و فرقههای مختلف به زورآزمایی با یکدیگر برخاستند.
از سال ٢٠١٤ ترسایی لبنان دچار خلا ریاست جمهوری شد. بارها مجلس تشکیل جلسه داد، اما نتوانست رای لازم را برای حمایت از یک نامزد به دست آورد زیرا اعضای پارلمان وابسته به جناحها و احزاب رقیب حاضر به مشارکت نبودند. آنها براساس تمایلات گروهی شان مجلس را تحریم یا از حضور در مجلس خود داری می کردند. به این ترتیب انتخاب رییس جمهور که یک وظیفه ملی بود، به یک گروکشی گروهی و حزبی تبدیل شد و در نهایت نیز سرنوشت رییس جمهور با سرنوشت تحولات منطقه ای در خاورمیانه مرتبط و یک مساله ساده و داخلی لبنان به یک مساله پیچیده در سطح منطقه ای و بین المللی تبدیل شد. رفته رفته این تصور برای ما به وجود آمد که تا رییس جمهور آینده امریکا انتخاب نشود، ما هم رییس جمهور نخواهیم داشت.
درسی که لبنانی ها آموخته اند.
پرسش: ولی کسانی طبقه سیاست مداران لبنانی را متهم به آن می کنند که حقوق ملت لبنان را نادیده گرفته و نیرو و توان آنها را در نزاعهای گروهی و کوچک هدر میدهند؟
سنیوره: با توجه به خلا ریاست جمهوری لبنان این برداشت درست است زیرا دولت کارش را نمی کند. مجلس نمی تواند به وظایف قانونیاش عمل کند و درکل کارهای قانون گذاری و اجرایی تعطیل؛ و به اینترتیب کشور دچار یک رکود و رخوت می شود. اگر این لبنانیها از جنگهای داخلی گذشته درس عبرت نگرفته بودند، چنین شرایطی می توانست دوباره منجر به انواع و اقسام نزاعها و جنگها شود. البته همه گروهها در لبنان مسلح نیستند. دراین میان بعضی مثل حزب الله قدرت نظامی بیشتری دارند. با وجودی که کشور ما در پرتگاه قرار داشت، اما مردم سعی کردند آرامش را در کشور حفظ کنند زیرا خطر خشونت های متقابل می توانست تر و خشک را با هم بسوزاند. این البته درسی است که مردم ما به خوبی آن را آموخته و دیگر هرگز حاضر به تکرار آن به هیچ قیمتی نیستند.
پرسش: بسیاری در لبنان نگران آن هستند که کشورشان تحت تاثیر جنگ داخلی سوریه قرار گیرد؟
سنیوره: متاسفانه این نگرانی وجود دارد. برای همین امیدواریم هرچه زودتر بحران سوریه خاتمه پیدا کند.
پرسش: میشود به ما بگویید بازیگران منطقهای در لبنان کدام کشورها هستند؟ ایران، سوریه، عربستان و...؟
سنیوره: ایران نقش مهمی در کشور ما دارد و این نقش را حزب الله ایفا می کند. در گذشته سوریه نیز نقش بسیار مهمی داشت و حتا بازیگر اصلی در کشور ما بود، اما از این وزن کاسته شد هرچند دوباره سوریه امیدوار است که بتواند نقش گذشته خود را به دست آورد. عربستان سعودی هم سعی می کند نقش خودش را هرچند ضعیف داشته باشد به خصوص از زمانی که درگیر دو بحران یمن و سوریه شد، نقش این کشور در لبنان تضعیف شد و این روند همچنان ادامه دارد.
پرسش: در چنین شرایطی مصر چه کمکی می تواند به لبنان بکند؟
سنیوره: مصر در گذشته نقش مهمی در همبسته گی عربی داشت. شما می دانید که چند حادثه از قرن گذشته تا اکنون موجب ازهم گسیخته گی کلی جهان عرب شده است؛ یکی اشغال افغانستان از سوی روسها که موجب شد شیاطین گروههای تروریست مسلح تحت عنوان « افغان های عرب» به کشورهای ما سرازیر شده و خشونت و ترور را در کشورهای عرب گسترش دهند. دوم امضای توافق نامه « کمپ دیوید » بود که مصر را از پیکره عربی جدا کرد ؛ و سوم انقلاب ایران در سال ١٩٧٩ ترسایی بود که بر همه کشورهای عرب تاثیری مستقیم یا غیرمستقیم داشت؛ و در آخر اشغال عراق از سوی امریکاییها در سال ٢٠٠٣ بود که جهان عرب را وارد مرحله تازهای کرد. همه این تحولات خلایی را در منطقه عربی به وجود آورد که هنوز کسی نتوانسته است آن را پر کند.
رابطه مصر با کشورهای عرب یک رابطه دوجانبه است؛ یعنی همان طور که مصر به کشورهای دیگر کمک می کند، خودش هم از این همبسته گی سود می برد. مطمین هستم اگر مصر به مسوولیتهای قومی خودش عمل کند، این خلا پر خواهد شد. آن وقت ثبات و صلحی را که گروههای افراطی از کشورهای عرب ربودند، دوباره بازگردانده خواهد شد. من امیدوارم شیعیان عرب تبار هم ما را در تحقق این آرزو یاری کنند.
پرسش: منظور تان از شیعیان عرب تبار کیست؟
سنیوره: اعراب مسلمان به شیعه و اهل سنت تقسیم می شوند. شیعیان نیز مانند اهل سنت در بسیاری از کشورهای عرب زنده گی کرده و از حقوق شهروندی مساوی با دیگران برخوردارند. از کشورهای خلیج گرفته تا سایر کشورهای عرب، ما چنین بافتی را ملاحظه می کنیم. توصیه من این است که حکومت های عربی کاری کنند که شکاف های قومیتی بین شیعه و سنی برداشته شود. آنها همچنین باید تمام عواملی را که موجب می شود تا تصویری نامناسب از آنها در خارج منعکس شود از بین ببرند.
ولی بحث شیعیان با ایران ارتباط پیدا می کند؟
سنیوره: همیشه از سیاست های عکسالعملی بیم داشته و نسبت به آن هشدار دادهام. این گونه سیاست ها ما را در یک کوچه تنگ قرار می دهد و چشم اندازهای باز را از ما می گیرد. ما باید کاری کنیم که نزاع های سیاسی به نزاعهای مذهبی تبدیل نشود زیرا اگر جنگ بین شیعه و سنی درگیرد، دیگر امنیتی برای کل خاورمیانه نخواهد بود. این جهنمی فاجعه بار است که باید درهایش را هرطور شده بست. شما نباید فراموش کنید که ایران یک کشور مسلمان و برادر ماست. این وظیفه ماست که روابط خوبی با ایران داشته باشیم. اعراب باید با ایران رابطه ای مبتنی بر احترام متقابل، برابری و عدم دخالت در امور همدیگر داشته باشند. شاید شما به این جنگها نگاه کنید و حرف مرا نپذیرید، اما این جنگ ها موقتی و کوچک است. باید نگرشی درازمدت داشت.
پرسش: وضعیت کشورهای عرب را درحال حاضر چگونه می بینید؟ آیا واقعا بیداری عربی وجود دارد یا اینکه اعراب به کلی از تاریخ خارج شدهاند؟
سنیوره: وضعیت کنونی کشورهای عرب بر کسی پوشیده نیست؛ این وضعیتی تاسف بار است. اکثر آنها درگیر آتش جنگ های داخلی شدهاند که از خارج برافروخته شده است. حتا این خطر وجود دارد که این یا آن رژیم عربی سرنگون شده یا کشورشان به کلی تجزیه شود، به طوریکه دولت و هویت شان از بین برود. وقتی بین کشورهای عرب و رژیم اسراییل، بین ترکیه و ایران توازن قوا وجود نداشته باشد، اراده ملی و همبسته گی اعراب از بین می رود. هر کشوری سعی می کند در این شرایط فقط خودش را نجات دهد. امید می رود که دست کم کشورهای عرب قادر باشند بر گروههای تروریستی غلبه کنند. اعراب همچنین توان آن را دارند که اصلاحاتی سیاسی و اقتصادی را در درون شروع کنند. آنها همچنین می توانند گفتمان دینی شان را اصلاح کنند و چهره درستی را از اسلام ارایه دهند. موسسه بزرگ الازهر می تواند در این راه کمک های زیادی بکند.
پرسش: شما با «احمد ابوالغیط»، دبیرکل اتحادیه عرب، دیدار داشتید. در این دیدار چه مسایل جدیدی مطرح شد؟
سنیوره: دبیرکل جدید اتحادیه عرب طرحی روشن و کامل برای احیای نقش این اتحادیه دارد. من با خطوط کلی این طرح موافق هستم و امیدوارم موفق شود، اما آن چیزی که مرا آزار می دهد، فقدان یک راهکار درست برای جلوگیری از دخالتهای دیگران در امور اعراب است. اعراب باید یک قدرت نظامی مشترک داشته باشند تا جلو خطرها را بگیرد و اجازه ندهد دیگران در امور ما دخالت کنند. طرح ایجاد یک نیروی مشترک عربی در گذشته هم وجود داشت، اما به دلیل اختلافات اعراب باد هوا شد.
نقش روشنفکران
پرسش: شما تا چه حد به نقش روشنفکران عرب چشم دوخته اید.
سنیوره: درحال حاضر حاشیههایی وجود دارد که یک روشنفکر عرب می تواند از آن استفاده کرده و درازبین بردن این حالت رکود فرهنگی اثر بگذارد زیرا این رکود فرهنگی به رکود آگاهی قومی و انسانی انسان معاصر عرب تبدیل شده است. کما اینکه منجر به تیره شدن دیدگاه و اراده جمعی آنها شده ؛ و آنها را از همراهی با عصر جدید باز داشته است. با اطمینان خاطر می گویم که مصر و لبنان در ابتدای قرن بیستم توانستند یک رستاخیز فرهنگی وسیع را به وجود آورند که چهره جهان عرب را دگرگون کرد. آنها هنوز هم می توانند در صورت حمایت سایر روشنفکران و متفکران و روحانیون عرب این رستاخیز فرهنگی را از نو به وجود آورند.
پرسش: به نظر شما جنگ داخلی در سوریه چه زمانی به اتمام می رسد؛ آیا زمان پایان دادن به این فاجعه انسانی نرسیده است؟
سنیوره: کسانی که به استمرار این جنگ دل بسته اند، طرف بازنده آن خواهند بود زیرا استمرار این جنگ نه به نفع سوریه، نه روسیه، نه اعراب و نه ایالات متحده امریکاست. استمرار این جنگ به معنای استمرار حضور گروههای تروریستی و فقدان بیشتر امنیت و ثبات در کل دولتهای خاورمیانه و به معنای تجزیه و ازهم گسیخته گی بیشترکشورهای عربی است. امروزه تروریسم به تجارتی بینالمللی تبدیل شده است که فراقارهایی عمل می کند مانند آنفلوانزای پرنده گان. این اتفاق بعد از آن افتاد که جنگ در سوریه به این صورت درآمد و از دل آن ده ها گروه تروریستی متولد شدند.
بنابراین به نفع همه جهانیان خواهد بود که به این جنگ خاتمه دهند. آنچه امروزه در سوریه جریان دارد، بیانگر شکست امریکاییها، روسها و شکست جامعه بینالمللی است. بخشی که علویها در آن ساکن هستند «سوریه مفید» خوانده می شود که شامل لاذقیه، حلب و طرطوس می شود که دارای اقتصاد به نسبت غنی تری است. با این حال دولتهای کوچک طایفه ای راه حل سوریه نیست. باید این کشور از نو احیا شود و دارای دولتی قانونی و مدرن باشد که جامعه را به سوی دموکراسی هدایت کند. مساله ای که برای من شگفت آور است اینکه اعراب هر روز می پرسند موضع امریکا چیست؟ موضع روسیه چیست؟ اما از خود نمی پرسند که موضع اعراب چیست؟/ روزنامه الاهرام
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۰۹۱۱
شـورش « حاشیـه » علیـه « متـن»
به یک تعبیر ساده، دونالد ترامپ به عنوان یک راست افراطی توانست بر مطالباتی از حوزه چپ سوار شود که این معادله در بطن خود حامل یک تضاد است که هشتم نوامبر نماد آن خواهد بود.
اردشیر زارعی قنواتی
نتیجه انتخابات ریاست جمهوری هشتم نوامبر ٢٠١٦ امریکا برخلاف همه پیش بینی ها، آن چنان شوک بزرگی را بر جامعه امریکایی و نظام بین المللی وارد کرد که تا روزها و هفتههای آینده درک ماهیت و تاثیر آن بر روندهای موجود بسیار مشکل به نظر می رسد. پیچیده گی و گیج واره گی نسبت به این نتیجه انتخاباتی به صورت ساده ماحصل نوع برخورد و برداشت کلیشه ای درباره نشناختن پدیدههای جدید در دوران « آنارشی» است که بنیان نظم موجود و بالطبع برهم خوردن نرم های معمول می شود.
پیروزی قاطع دونالد ترامپ در رقابت با رقیب دموکرات خود هیلاری کلینتون در انتخابات هشتم نوامبر درحالی اتفاق افتاد که همه ارکان قدرت و جریان رسانه در مقابل وی قرار گرفته بودند تا جایی که حتا حزب جمهوری خواه و رهبران ارشد آن نیز حاضر نشدند از وی حمایت کنند. در واقع این پیروزی را هرگز نباید در قالب رقابت بین دو حزب جمهوری خواه و دموکرات به حساب آورد، چراکه ترامپ با سوارشدن بر موج یک جنبش ضد سیستمی توانست به عنوان یک « نیروی سوم» خود را وارد معادله سیاسی- اجتماعی امریکا کرده و در آینده نیز این پدیده تا حدود زیادی خارج از این سیستم دو حزبی عمل خواهد کرد. رییس جمهوری چهل و پنجم امریکا در چنین شرایطی بدون تردید نمی تواند نماینده سیستم و ساختار موجود طبقه بندی شود و از همان فردای به دست گیری قدرت به میزان های متفاوت در تقابل با نخبه گان حزبی و تکنوکراسی از هر دو حزب قرار خواهد گرفت. بههمین دلیل نباید به پیروزی ترامپ در چارچوب رقابتهای معمول حزبی در درون ساختار و سیستم موجود نگاه کرد هرچند قدرت فایقه این نظم ساختاری تا حدودی به رییس جمهوری منتخب اجازه نخواهد داد سیاست ورزی مستقل را به میل خود اعمال کند.
دونالد ترامپ محصول یک اعتراض تودهای از موضع راست افراطی نسبت به وضعیت موجود است که بدیل دیگر آن درهمین انتخابات البته در دورمقدماتی پدیده « برنی سندرز» از جایگاه تمایلات چپ گرایانه بود و تنها با مهندسی پشت پرده الیگارشی حزب دموکرات از رسیدن به رقابت اصلی بازماند. بههمین دلیل انتخابات این دوره ریاست جمهوری امریکا را از همان شروع رقابتهای مقدماتی در ١٨ ماه گذشته باید در چارچوب شورش « حاشیه » علیه « متن » درک کرد تا بتوان از روند حرکتی و تبعات بعدی آن شناخت درستی داشت. هنر ترامپ برای پیروزی نه وابسته به برنامه مدون و قدرت کمپین مبارزاتی خود بود و نه متکی بر حمایت حزبی در چارچوب ساختار تعریف شده نظم حاکم، بلکه این پیروزی بیش از هر چیز بر محور انطباق صدای خاموش بخش بزرگی از مردمی بود که احساس می کردند ساختار و سیستم موجود دیگر نماینده منافع آنان نخواهد بود. درچنین شرایطی که جامعه مستعد اعتراض و شورش علیه نظم موجود بود، توهم و تمایل حزب رقیب برای نپذیرفتن بدیل مشروع در مقابل این حریف جدید با بزرگ ترین اشتباه محاسبه، دقیقا حریفی را برای مبارزه به میدان فرستاد که بیشترین کمک را برای ایجاد وضعیت دوقطبی سیاسی-اجتماعی لازم برای تعیین یک میدان مبارزه حول بسیج پوتانسیال اعتراضی در تضاد با کسی که نماد وضع موجود تلقی می شد، کرد. اینکه در حوزه تحلیل از نبود دقت نظرسنجی ها یا فقدان قدرت رسانه برای مهندسی افکار عمومی بعد از این نتیجه پیش بینی ناپذیر بتوان نتیجه گرفت این مبارزات انتخاباتی ماحصل یک سری اشتباهات تاکتیکی بوده، بسیار گمراه کننده است. نظرسنجیهای بسیاری که در هفتههای گذشته در امریکا انجام می شد به لحاظ علمی دقیقا به همان شیوه بود که همیشه و در دورههای انتخاباتی دیگرهم انجام می گرفت و دقت عملی آن با خطایی زیر یک درصد بود. اینکه چرا ماحصل و نتیجه این انتخابات خلاف نظرسنجیها و قدرت رسانه برای مدیریت افکار عمومی در چارچوب سیستم بود، به این واقعیت برمی گردد که ذات پدیده جدید در دوره حاکمیت آنارشی اصولا در تضاد با ثبات و سامان سیستمی خواهد بود که مبنای نظرسنجیها و حرکت رسانه « قدرتمحور» قرار می گیرد. در زمانی که درک و هدف دولتها برای رشد و توسعه فقط بر محور تغییر در آمار ریاضی و نمودارهای خشک اقتصادی است، بدون اینکه به تاثیر آن بر طبقات اجتماعی و به ویژه طبقات زیرین به عنوان قربانیان این مدل در وضعیت تشدید شکاف های طبقاتی توجه شود، یک روز باید در انتظار شورشی بود که در جوامع بسته با خشونت همراه است و در جوامع به اصطلاح دموکراتیک از مسیر صندوقهای رای می گذرد و انتخابات هشتم نوامبر امریکا تصویر این واقعیت بود.
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری به صورت ماهوی نماد شورش معترضانی بود که منافع آنان از طرف ساختار حاکم تاکنون نادیده گرفته می شد و این بخش کثیر از جامعه مستعد پذیرش یک تغییر و مبارزه با وضع موجود بودند و تنها کسی را می خواستند صدای آنان باشد که ترامپ توانست به درستی این نقش را ایفا کند. برخلاف همه دوره های دیگر انتخاباتی امریکا، این پایان ماجرا نخواهد بود و حتا می توان از روز هشتم نوامبر به عنوان شروع یک دوره جدید در جامعه سیاسی و اجتماعی در این کشور نام برد که تضادهای موجود را تشدید هم خواهد کرد. بههمین دلیل کار سخت ترامپ تازه از وقتی کلید می خورد که او کلید کاخ سفید را از سلف خود تحویل می گیرد.
ترامپ به زودی با این واقعیت سخت روبه رو می شود که سیاست و حوزه حکومت داری در چارچوب ظهور یک جنبش اعتراضی تفاوت ذاتی با جهان تجارت دارد که یک تاجر دغل باز بتواند برای فرار از مالیات از قوانین موجود استفاده کند، چراکه این دوره انتخاباتی پوتنسیال نیرویی را آزاد کرد که فعلا در تقابل با وضع موجود است و مطالبات مشخصی خواهد داشت که در چارچوب بیروکراسی کنونی نمی توان به آن پاسخ داد و همچنین دیگر نمی توان آن را هم نادیده گرفت. ترامپ چنانچه بخواهد در چارچوب ساختار موجود و در تعامل با بیروکراسی حزبی، سیاست و برنامههای سنتی سیستم را دنبال کند در تقابل با جنبش مطالبه جویی قرار می گیرد که او را از دنیای تجارت به کاخ سفید فرستاد. درعوض پاسخ دادن به این مطالبات هم مستلزم تجدید نظر اساسی در نظم مستقر خواهد بود که در هر بزنگاهی هر دو حزب حامی سیستم در تقابل با آن قرار می گیرند. اختلافات و تضادهایی که ترامپ را به راس قدرت رساند چنانچه پاسخ مناسب نگیرد این بار به راحتی به خانه بازنمی گردد چون نیرویی که از حاشیه رها شده و نقش تعیین کننده خود را بر سیستم موجود تحمیل کرده است، دیگر سهم خود را از متن مطالبه می کند. از طرف دیگر، رییسجمهوری جدید با توجه به برنامههای اقتصادی خود که دقیقا در حمایت از طبقه ثروتمند و صاحبان سرمایه خواهد بود از همان ابتدا وارد یک تناقض بین منافع خودی و مطالبات موتور محرکه جنبش پوپولیستی رایدهنده می شود. یافتن راهی برای ایجاد تعادل بین طبقه خودی و طبقه کارگر سفید پوست رایدهنده حامی، هیچ راهی نخواهد داشت به غیر از اینکه در بسیاری از بنیانهای موجود تجدید نظر شود که به نظر نمی رسد ترامپ قصد این کار را داشته باشد و حتا کنگره حزبی اجازه و مجوز این کار را بدهد. بههمین دلیل امریکا بعد ازهشتم نوامبر وارد یک تناقض و پارادوکس سخت خواهد شد که به نظر نمی رسد ترامپ توان حل آن را داشته باشد.
به یک تعبیر ساده، دونالد ترامپ به عنوان یک راست افراطی توانست بر مطالباتی از حوزه چپ سوار شود که این معادله در بطن خود حامل یک تضاد است که هشتم نوامبر نماد آن خواهد بود.
بامداد ـ سیاسی ـ ۶/ ۱۶ـ ۱۰۱۱
گـرداب یا نجـات
صمـد کارمنـد
پس از حوادث ١٩٩٢ما شاهد روی کارآمدن حاکمیت های مختلف بودیم ، آنانی که جهاد علیه روس ها و حاکمیت دموکراتیک خلق را مقدس می دانستند قدرت را تجربه کردند و جز جنگ داخلی و پی آمد های منفی و وحشت بار آن دیگر خاطره ی از خود به جای نمانده اند ، دوران سیاه طالبانی که مشخصه برجسته آنان خشونت ، جهالت ، ترور و عقب گرایی بود ننگ و شرم تاریخ شد ، مداخله نظامی امریکا و متحدین ناتو منجر بر سقوط طالبان و ایجاد حکومت حامد کرزی و بعد هم حکومت وحدت ملی (غنی و عبدالله ) شد .
در چهارده سال اخیر فساد ، رشوت و اداره مافیایی در افغانستان نهادینه گردید، پدیده منفی قوم گرایی به اوج خود رسید ، برترگرایان بیش تر از پیش در فکر قدرت و ادامه حاکمیت خویش شدند ، جنگ و انتحار نه تنها که کم نشد بلکه با انتقال جنگ بر شمال ادامه آن افغانستان شمول شد و نیروهای طالب و داعش تقویه و بنیاد گرایی بیش تر از پیش گسترش یافت ، فرار و مهاجرت به خواست هرجوان و خانواده تبدیل و هزاران هموطن ما پناه جو و در شرایط سخت هجرت بسر می برند . زیر شعار آزادی ، آزادی را به گلوله بستند و انسانیت را بیگانه ی جوهر انسان ها ساختند . صاحبان زر و زور را تقویه و قانونیت و عدالت اجتماعی را زیرپا کردند ، افغانستان را به طرف بیچاره گی ، ناتوانی ، بحران سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی کشانیدند و محتاج برای بیگانه گان .
می شود فهرست کلانی از کمبودها و نارسایی ها را قطار کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که با وجود امکانات بزرگ مالی و حمایت جامعه جهانی افغانستان هنوز هم نقطه تاریک ، بحرانی و نابسامان جهان می باشد .
در چنین شرایط ناهنجار و بحران آفرین برهر وطن پرست و خدمت گذار مردم و وطن وجیبه است تا متحدانه برزمد و مرحمی شود برای زخم های ناسور چهار دهه جنگ ، خشونت ، وحشت و ترور.
امید وخواست مردم به طرف نیروهای ترقی خواه ، دموکرات ، آزادی خواه و مردمان چیز فهم است. آیا این نیرو ها توان و حوصله و برده باری چنین خواست انسانی و بلند مردم را دارند ؟
پرسشی است دشوار و قابل دقت!
پس از سقوط حاکمیت ١٩٩٢ ترسایی نیروهای ترقی خواه ، وطن پرست و دموکرات به شکست سیاسی و تشکیلاتی مواجه شدند و خلای عمیق سیاسی در کشور حکمفرما شد . یک تعداد به کشور های مختلف جهان و به خصوص اروپا و امریکا پناه جو شدند و بخش وسیع در وطن بدون امکانات مادی و معنوی باقی ماندند وما با لشکر بزرگ خاموش و بی تفاوت روبرور استیم ، لشکری که آزمون بزرگ را در امر خدمت به مردم و وطن سپری کرده اند اما امروز بی چاره و ناتوان .
در بیش از دو دهه ی گذشته بیش ترین توان و قدرت نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات در آرایش دوباره ساختار های تشکیلاتی ، ادغام، رفتن به طرف وحدت ، تصفیه حسابات گذشته ، زنده باد و مرده باد سپری شد هنوز که هنوز است این ساختارها در چوکات لازم جای نیافته اند و ادغام و وحدت ها هم شکننده و بدون ثبات . خود خواهی ، خود محوری بعضی چهره های تاثیر گذار حلقات و ساختارهای حزبی و سازمانی مانع وحدت تشکیلاتی و کنار آمدن نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات شد ، اکثریت رهبران جنبش دموکراتیک وترقیخواه هنوز هم تحت تاثیر حوادث سالهای ٩٢ گوشه نشینی نموده و خاموش اند و یا اصلاً دیگر علاقه ای برای ادامه ای رسالت تاریخی و وطنی خویش ندارند .
نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات نه تنها که موثریت لازم را در روند سیاسی موجود افغانستان ندارند؛ بلکه خود شان به نحوه وسیله بازی های قدرت و ثروت شده اند و در ضمن دنباله رو حوادث. پیشاهنگی خویش را در جهت مسیرحوادث و رویداد های سیاسی و اجتماعی به نفع انسان سرزمین ما از دست داده اند و یا هم لنگ لنگان گام می گذارند .
باید اعتراف کرد که به همان پیمانه که حکومت ها ، نیروهای تاریک اندیش و راست گرا در کمبودی ها و چالش های بیش از دو دهه اخیر مسوول و ذیدخل اند ؛ نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات نیز شریک و جواب ده اند ، عدم حضور فعال نیروهای ملی ومترقی زمینه شد تا افغانستان بیشتر از پیش به بحران کشانیده شود .
خطرناک تر از همه رشد پدیده قوم گرایی ، زبان گرایی و برترگرایی است که با تاسف حتا در میان خانواده ها هم رخنه نموده و آرام آرام می خواهد مجموع جامعه را این مرض کشنده احتوا نماید ، نیروهای ملی ، مترقی و دموکراتیک نه تنها کمترمانع این پدیده شوم می شوند ، بلکه عده افزار ترویج و تبلیغ آن شده و اگاهانه وطن را به سوی نفاق و بحران می کشانند .
نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات را نبود اندیشه و راه کرد های مثبت و فعال به منظور غلبه بر دشواری ها و چالش های موجود تهدید می کند ، بسیاری ها در پله های قدرت و سیاست های روز ، خود را ترازو می کنند درحالی که اگر اندیشه و راه کردهای ترقی خواهانه طرح و تنظیم و پابند به آن باشند دیگر لغزش ها و پله های رنگارنگ در کار نیست .
شرایط موجود کشور ضرورت همسویی ، همدلی ، همکاری ، اتحاد و عمل مشترک همه شاخه های حزب دیروز؛ و درمجموع نیروهای ملی ، مترقی و دموکرات را با حفظ استقلال تشکیلاتی و هویت سیاسی شان تحت یک چتر واحد هر چه بیشتر احساس می کند ، برای این امر مقدس ملی باید با تمام توان و نیرو اقدام ورزید و عملا از شعار به عمل وارد شد .
ما به هیاهو ، تکاپو ، حرکت ، بیداری ، زنده گی باهمی ، بینش نو و دگرگونی فرهنگی و فکری نیاز داریم .
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۶ـ ۰۸۱۱