غزنه از جهانی بودن تا جهانی شدن

نوشته : سید خداداد فطرت

 

شش سال پیش در سال ۲۰۰۷ شهر غزنی درنشست وزرای فرهنگ کشورهای اسلامی بعنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۱۳ نامزد شد. این امر به روز شنبه 24 حمل سال ۱۳۹۲ خورشیدی به تحقق پیوست، و سر انجام جشنواره معرفی غزنی بعنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام برگزار شد و شهر غزنی «مرکز تمدن و فرهنگ» جهان اسلام نام گرفت.
دوره جهانی بودن غزنی

شهر غزنی زمانی شهرت جهانی یافت که در سال ۳۴۱  هجری ـ خورشیدی بعنوان پایتخت سلسله غزنویان انتخاب شد. در قرن ۱۱ میلادی غزنی یکباره درخشید و یکی از مهمترین مراکز فرهنگ و ادب پارسی در منطقه گردید. در عهد غزنویان از آنجا در یک زمان در مشرق تا هندوستان و در مغرب تا بغداد حکم رانده میشد نام غزنی با نام سلطان محمود غزنوی پسرسبکتگین بنیانگذار دودمان غزنویان عجین شده است. گویند سلطان محمود پادشاه ادب دوست و شاعر پرور بوده است و در زمان حکومت او و سلطان مسعود پسرش شعرا و فیلسوفان پارسیگوی چون ابوریحان البیرونی، فردوسی، مسعود سعد سلمان، سنایی، ابوالفضل بیهقی، عبدالحی گردیزی، عنصری و فرخی سیستانی در غزنی زیست میکرده اند و یا هم رفت و آمد داشته اند. در زمان سلطنت محمود بیشتر از هزار مکتب درشهر غزنی فعالیت داشته است و گرد تختگاه سلطان محمود مملو از شاعران، ادیبان، فیلسوفان و اهل علم و معرفت بوده است.
دوره ۲۱۲ ساله حاکمیت غزنویان از (۹۷۵ ـ ۱۱۸۷ م) و به ویژه سده یازده میلادی اوج اقتدار غزنی به شمار میرود و بعد از فروپاشی سلسله غزنویان شهرت جهانی غزنی هم رفته رفته رو به افول گذاشت. غزنه از پیش از اسلام مرکز زابلستان بوده وزابلستان در شاهنامه فردوسی مهد پرورش پهلوانان ذکر شده است و از دوران پس از اسلام نیز شهری بزرگ در خراسان بوده، و از جمله آبادترین و زیباترین شهرهای آسیا به شمار می آمده است.
غزنی در عهد باستان
نام غزنه از واژه «گنزک» در زبانهای «پهلوی» قدیم به معنی گنج بوده است و نام غزنه پس از تغییر و تحولات آوایی به مرور زمان به شکل کنونی درآمده است.غزنه، غزنین و یا غزنی کنونی زمانی در قرن ششم میلادی در تصرف شاهان هخامنشی و در قرن هفتم یکی از مراکز آیین بودایی در آسیای مرکزی بود.
به گفته « کلادیوس بطلیموس » دانشمند رومی ـ یونانی مقیم مصر، غزنی درعهد باستان یک بازار کوچک بود. در قرن ششم قبل از میلاد «سیروس دوم» پادشاه وقت خاندان هخامنشی غزنی را تصرف کرد و آن را شامل قلمرو امپراتوری «پارس» کرد.بنابر روایت دیگر، در مقاله ای زیر عنوان «غزنی تا عهد غزنویان» که در سایت «نقش قدم» به نشر رسیده چنین آمده است:
«  برای نخستین بار که از غزنی ذکری در تاریخ بعمل آمده، هنگام کشورگشایی  ( کوروش کبیر) پادشاه هخامنشی بوده است. کوروش پادشاه هفتم هخامنشی از سال (۵۴۵ تا ۵۳۹ ق م) در افغانستان که فاقد دولت مرکزی بوده، جنگ کرده و مردم غزنی شش سال تمام در برابر سپاه کوروش مقاومت نمودند. در جمله سایر نقاط شامل افغانستان کنونی یکی هم «گزگه» یعنی غزنه و دیگری (سیتاگیدیا) یا هزارجات بود که اکنون جزء ولایت غزنی است و کوروش آن را به کشور خود منضم کرد. »
در ادامه این مقاله چنین آمده است:
« هنگام هجوم سکندر مقدونی به افغانستان از سال ۳۳۰ ق م سپاه او با قیام مسلحانه مردم افغانستان در طوس و هرات، غزنه و بلخ مواجه شده و مدت چهارسال با مردم این مناطق در پیکار بود
خط السیر سپاه سکندر مقدونی از اسکندر یه به اراکوزی شهر کهنه قندهار بسمت غزنی به اساس نظریه باستان شناسان از دامنه کوه هاییکه بطرف شمال جاده موتر رو موجوده غزنی تا قندهار افتاده، تعیین گردیده است. باستان شناسان ایتالوی که در تپه سردار غزنی حفریات نموده اند، عقیده داراند که در حوالی شهر موجوده غزنی نیز شهر یونانی باید ساخته شده باشد .
باوجودیکه تاکنون اثری از آن بدست نیامده است ولی مرکزیت جغرافیایی غزنی چنین نظریه را تایید میکند از سال ۴۲۵ تا ۵۶۶ میلادی هیاطله یا یفتلی ها در تخارستان به تشکیل دولت پرداختند. از قبایل یفتلی مشهورتر از همه (زاولی) است که در ساحه متصل ولایت غزنی ساکن شده و آن علاقه به نام ایشان (زابل) یا زابلستان مسما گردید. مولف تاریخ سیستان در ۳۰۴ هجری قمری زابلستان ناحیه ای را دانسته که غزنی قصبه مرکز آن بوده و بعد ها آباد گردیده و پایتخت سلاطین غزنوی شده است. محمود غزنوی را بدین جهت محمود زابلی خوانده اند. »
تا سده هفتم میلادی غزنی یکی از مراکز مهم آیین بودایی در آسیای مرکزی بود و با تجاوز اعراب یکی از کانون های مقاومت در مقابل اعراب بوده است و زمانیکه لشکر اعراب شکست خوردند « یعقوب لیث صفاری» از زرنج به این شهر هجوم آورده و با توسل به زور آیین اسلام را در میان مردم این شهر جاری ساخت.
موقعیت جغرافیایی غزنی
غزنی در عهد قدیم مسیر عبور کاروانهای « راه ابریشم » بوده و در ادوار اسلامی در موقعی که غزنه مرکز « آل ناصر» و بامیان مقر «شنسباینها » بود را ه مستقیمی بین این دوشهر وجود داشت که احتمالاً از پای شهر ضحاک، دره کالو، کوتل حاجیگک، گردن دیوال، اونی و وردک به غزنی وصل میشد و رفت و آمد کاروانهای بزرگ تجارتی آسیای میانه بین هند، چین و ایران در حیات اقتصادی، هنری و مذهبی این دو شهر اهمیت به سزایی داشته است.
شهر غزنی در حال حاضر در مسیر شاهراه بزرگ کابل ـ قندهار قرار گرفته و از دیدگاه اقتصادی و داشتن آثار تاریخی با ارزش، بسیار ویژگی خاص به آن بخشیده است و به لحاظ همین اهمیت تاریخی و فرهنگی این شهر بوده که لقب «پایتخت فرهنگی» جهان اسلام را به خود اختصاص داده است.
آبدات تاریخی غزنی
چنانچه گفته آمد غزنی یکی از شهرهای تاریخی افغانستان است که دارای تاریخ کهن میباشد و به همین جهت مکان های تاریخی زیادی از آن زمان به جا مانده است که مشهور ترین آنها در آتی ذکر میگردد
ـ ارگ غزنی
ـ مناره های غزنی
ـ قصر سلطان مسعود غزنوی
ـ مقبره سبکتگین بنیانگذار دودمان غزنوی
ـ مقبره سلطان محمود غزنوی
ـ مقبره حکیم سنائی غزنوی
ـ مقبره ابوریحان البیرونی
ـ تپه سردار
ـ از مکانهای تفریحی که در زمان سلطنت سلطان محمود آباد بوده است مانند « باغ پیروزی»، « باغ صدهزار»، « باغ محمودی » و « باغ هزار درخت » آثاری باقی نمانده است. بعد از زوال حکومت دودمان غزنوی شهر غزنی هم از توجه ویژه حاکمان افتاد و آثار تاریخی آن هم حفظ نشد و رو به تخریب شدن گذاشت که اکنون مخروبه ای بیش نیست.آفت آثار تاریخی همیشه جنگ و بودجه های کلان نظامی بوده که از یک جانب اولویت به جنگ داده شده و از جانب دیگر عمده تخریبات آبدات تاریخی در جریان جنگها صورت گرفته است.در قدم دوم عدم آگاهی مردم از ارزش آثار تاریخی باعث شده است که یا بصورت غیر عمدی توسط مردم تخریب شوند و یا هم حد اقل توجهی به حفظ آنها صورت نگیرد.

غزنه ای که ما می بینیم
غزنی کنونی در مرکز شرقی افغانستان واقع شده و این شهر مرکز ولایت غزنی است. غزنی از طریق شاهراه کابل ـ قندهار شهرهای شمالی را به شهرهای جنوبی افغانستان وصل میکند. شهر غزنی که زمانی زبانزد خاص و عام بوده در حال حاضر در نمای یک شهر قدیمی و توسعه نیافته باقیمانده و حتی نامزدی آن به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۰۷ هم کمکی در تغییر سیمای این شهر نکرد و شش سال زمان بازسازی به هدر رفت.عدم جدیت ارگانهای دولتی در بازسازی شهر و آثار تاریخی غزنی موقعیت غزنی را در نزد سازمان همکاریهای کشورهای اسلامی          « ایسیسکو» به خطر انداخته بود. برگزاری جشنواره غزنی ۲۰۱۳  در سطح محدود و نه چندان وسیع حاکی ازین موضوع است که از یک جانب تهدیدات امنیتی جدی در شهر غزنی وجود دارد و از جانب دیگر۲۰۱۳ عقب افتادن از پلانهای شهری که قبلاً تصمیم گیری شده بود توجه مردم را به این جشنواره چندان جلب نکرده است.
غزنی هم از دید فرهنگی ـ تاریخی، هم از نگاه پرورش نخبگان علمی و ادبی و سیاسی و هم از ناحیه پیداوار کشاورزی حایز اهمیت است و چه خوب است که این خطه فرهنگپرور با استفاده از شانسی که پیش آمده صورت توسعه و آبادانی را لمس کند.غزنی ظرفیتهای بالقوه ای برای انکشاف و اکتشاف دارد ولی به کسانی ضرورت دارد که این ظرفیتهای بالقوه را با استفاده از مهارت خود به فعلیت برساند.درعین حال چالشهای فراوانی در فراراه توسعه غزنی وجود دارد که باید با همکاری مسئولان و مردم راه حل برای رفع چالشها جستجو گردد.
۱ ـ بزرگترین و پرمخاطره ترین چالش تهدیدات امنیتی است که از جانب گروه های افراطی متوجه غزنی است. تا امنیت غزنی تأمین شده نتواند، پیشبرد برنامه های توسعه وی هم به بن بست میخورد بنابرین همه کسانیکه خود را فرزند این آب و خاک میدانند چه طالبان محلی، چه اعضای حزب اسلامی و چه وابستگان دولت، اگر خود نمیتوانند غزنی را آباد کنند حد اقل مانع کمک کشور های اسلامی نگردند. برای طالبان و حزب اسلامی هم مایه ننگ خواهد بود که در مقابل اقدام خیرخواهانه جهان اسلام بایستند زیرا آنها با ادعای حفاظت از اسلام به حملات مسلحانه و دهشت افگنی مبادرت میورزند  ولی اکنون در مقابل آنها جهان اسلام قرار دارد نه کفار و بدخواهان و یا آمریکای مسیحی و یا اسراییل یهودی.
۲  ـ   فساد اداری                                                                                                                                 فساد اداری در میان قوای سه گانه افغانستان هم به یک چالش جدی و گره کور تبدیل شده است که هم دولت، هم نیروهای خارجی و حتا خود مردم درین امر نقش دارند. فساد اداری سرطان کشنده ایست که پیکر افغانستان را از درون تخریب میکند و حتا خطرناکتر از بکار گرفتن اسلحه گرم و جلیقه های انتحاری است بنابرین پاسخگویی دولت و اگاهی مردم دو فاکتور مهم است که جلو فساد اداری را خواهد گرفت.
۳ ـ عدم آگاهی مردم از استفاده به موقع فرصتها
از فرصتها به موقع و زمان مناسب استفاده کردن فاکتور دیگر پیشرفت است و این مسوولیت نخبگان جامعه است که نگذارند هیچ فرصت خوبی را در جهت تامین منافع ملی و منطقوی خود از دست دهند.

خواب دوباره جهانی شدن نام غزنی به تحقق پیوست. خبر اسم گذاری شهر غزنی بعنوان «پایتخت تمدن و فرهنگ» جهان اسلام برای همه هموطنان ما هم خوشحال کننده بود و هم مایه افتخار.البته حق مردم غزنی بود که دوباره نام شهر شان برسر زبانها بیافتد و جهانشمول گردد و کشورهای اسلامی هم بدون جهت تصمیم نگرفته اند تا ارزش سابقه غزنی را به این شهر باز گردانند.
این امر افتخار بزرگی است و باید ملت افغانستان دست به دست هم دهند و صرف به نامگذاری اکتفا نکنند بلکه سیمای شهر غزنی را برای دوربینهای مداربسته جهان قابل روییت و مورد پسند سازند.

 

 

از روزیکه سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی کشورهای اسلامی (ایسسکو) در نشست سال ۲۰۰۷ خود پذیرفت تا ملک سنایی همراه با مدینه درعربستان، ترابلس در لبنان و کانو درنایجریا «  پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۱۳ » باشد ، این گزینش با جانبداری وخوشبینی گسترده فرهنگیان میهن روبروگردید. فرزانه و حکیم بزرگ شرق ، سنایی ، غزنه این « عروس شهرها » را بارها ستوده میگفت :

اگرت آرزوی معراج است

خاک غزنی ترا بِه از تاج است

خاک غزنین رفیع ترفلکی است

عرش وغزنین نقش هر دو یکی است

 

بامداد با تکیه برسیاست های فرهنگی حزب مردم افغانستان، منحیث رسانه مردمی مسوولیت خود میداند تا ازاین بزرگداشت برای شناسایی وبیان دستاورد های بی مانند واثرگزارفرهنگی غزنه درتاریخ تمدن انسانی، رشد فرهنگی و خود اگاهی ملی مان با پیشکش نمودن برنامه ویژه ای زیرعنوان « ملک سنایی » تجلیل نماید.

قراراست بامداد با آماده سازی و نشر مقاله های پژوهشی در بخش های تاریخی ، ادبی و فرهنگی تمدن غزنه و اثرگزاری آن بر فرهنگ جهانی ازجمله کشور های اسلامی را برجسته سازد.

در همین راستا ما گزارش های ویژه و دست اولی از شهرهای مدینه، ترابلس و کانو نیز تهیه و به نشر میرسانیم .

چشم آن داریم تا نویسنده گان و پژوهشگران هموند حزب مردم افغانستان و سایراندیشمندان کشور در این تلاش با ما همراه و یاور گردند ، تا باشد ملک سنایی را که آن فرزانه   گرامی و شایان دیدنش میخواند، بار دیگر دریابیم و با کنج و کنار نا آشنای آن شناخت بیشتر پیدا نمایم.در نظر داریم در پایان سال مقاله های نشر شده بامداد را زیر عنوان « ملک سنایی » دریک کتاب چاپ و برای فرهنگ دوستان پیشکش نماییم.

بسکه شنیدی صفت روم و چیـن                  خیز و بیا    ملک سنایی    ببین

 

دکتراسد محسن زاده

از سوی شورای نویسنده گان بامـداد

دموکراسی دروغین

 

 

 

زبیر شیر زاد  

                                              

 

ساعت ۸ و ۳۰ صبح مورخ ۱۳ برج اپریل ۲۰۱۳ به اخباری در صفحه بی بی سی سرزدم واز سفرهنر مند، جا نسیه وهمسرش جی زی به کشور نماد مقاومت در برابر امپریالیزم  یعنی کشور قهرمان کوبا آگاهی یافتم. بی شرمی مالکان کاخ سفید مرا به تعجب آورد. امپریالیستها همیشه  داد از آ زادی ودموکراسی میزند ولی ازهمه پیشتر ا ین آنها اند که دروغ میگویند، دموکراسی وآزادی را زیرپا میسازند و به مسخره میگیرند. سفر یک زوج هنرمند  به کشور کوبا، کشوری که عضو متساوی الحقوق جامعه جهانی است،  غضب سناتوران امریکایی را بر انگیخت در حالیکه جا نسیه و همسرش جی زی مثل همه انسان ها ازاد خلق شده ، وازروی قوانین مدنی ایالات متحده امریکا حق دارند طبق میل خود شان زندگی کند، سفرداشته باشند ودیدگاه های شا نرا بیان کند. سفر این زوج هنری به کوبا بخاطر دیدار با علاقمندان آواز وهنر شان که در کوبا فراوان اند رفتند  وتجلیل سالروز عروسی  شان در آنجا،صورت گرفت. آنان ر فتند به کوبا ، نه راکتی را باخود بردند ونه هم  تکنالوژی بمب اتوم، نه تریاک در بکس داشتند ونه پلان سقوط  حکومت امریکا! این یک سفر هنری با پیام صلح، آشتی و دوستی به مردم قهرمان کوبا بود که خشم تکه داران دروغین آزادی ودموکراسی و داعیه انسانیت را بر انگیخت. امپر یالیست ها  از زمان پیروزی انقلاب  کوبا با مردم این کشور دشمنی فراوان می ورزند واز روابط انسانی داد وستـد متمد ن میان مردمان ایالات متحده  امریکا و کوبا جلوگیری می نمایند.  جا نسیه و همسرش این تابو را شکستاندند  وبه زبان موسیقی،  بی هراس همچو خارا چیلی به سردمداران زور وسرمایه ودروغ چنین گفت : شما سیاستمداران دروغین هستید، من کوبا وکوبایی ها را از صمیم قلب دوست دارم وعاشق کوبا هستم. جانسیه ثابت ساخت که نتنها هنرمند محبوب است بلکه  یک مرد دلیر هم است. او در این سفر ادای احترام به مردم قهرمان کوبا کرد که سالها سفر امریکاییان به آنجا ممنوع است.  جا نسیه دلیری وشجاعت خود را در چند سطر ولی با اهمیت و دندانشکن به صدای گیرا ودلپذیر خود به انهایی که به سفرش مخالفت ورزید چنین اظهارنمود:                                                                                                   من رفتم هاوانا
به تایید کاخ سفید رفتم
آب من با شما در یک جوی نمیرود
شما سیاستمداران کاذب ودروغگو هستید
وتاریخ را تحریف میکنید
شما میخواهید من را به زندان بیندازید
پروا ندارد ، بگذارید یک جرم واقعی انجام دهم که آن طرفداری از آزادی است
من آزادم وبیان آزاد دارم
وهر کار ی  که دلخواه من باشد ودلم بخواهد آنرا انجام میدهم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هی  ای آن که در ته قایق نشسته ای

اگر شگافی در کف قایق دیدی

نا دیده اش مگیر

 زیرا که مرگ هم ترا نا دیده نمی گیرد.

 

 

برتولد برشت

 

در باره برچسب مهاجران

 

به ما نام مهاجر داده اند آنان ،

چی بی ربط است این نام.

مهاجر اوست، کاو ترک وطن گوید.

ولی ما با رضا و رغبت دل ، قدم در راه ننهادیم،

که از نو میهنی جوییم.

که شاید هم ، اگر شد، تا ابد ، آنجا بمانیم.

همه نفی بلدگشته

گریزانیم و سرگشته

که تا رانند مان از آنجا،

کجا ؟

کی ؟ زادگاه ما تواند گشت، هرگز،

آن دیاری که ، گیرم هم ، پذیرا گردد او  ما را .

که آن تبعیدگاه ما تواند بود.

همه در انتظار فرصت برگشت

نشسته برکنار مرز، دلواپس،

و می پاییم ، هر تغیر ناچیزی که در آن سوی مرز افتد.

به باد پرسشش گیریم هر کس را که از ره میرسد تازه

و می پرسیم و می پرسیم یکریز.

نه رخدادی زخاطر دور داریم

و نه در هیچ مورد کوته آییم

وزآن چه رفته و آن چه روی داده

نمی بخشیم حتا ذره ای را ،

که عفوی نیست در این کار،

عفوی نیست.

به دریا تنگه ها هر چند آرامند و رامند ،

مپندارید اما،

که آن رامی و آرامی ،

دل ما را دچار شبهه خواهد کرد.

به گوش آید صدای نعره ها زآنجا،

ز اردوگاه هاتان تا به این جا

و ما خود هم ، به تقریب، شبیه شایعات آن جنایات ،

فرجستیم از آن سوی مرز این سو.

 واز ما هر که با کفشی زهم بگسسته می گردد میان خلق

خود گویای آن ننگی است

کاین ایام

به دامان برنشسته میهن ما را،

ولی ما باز می گردیم،

از آن رو

که حرف آخر نا گفته مانده است.

 

 

 

 

    

 

حریم عاشقان

 

از لبان بو سه زارت  گل بوسه میخرم من

 

وزدوچشم پرخمارت محوجام وساغرم من

 

نفس گــر م تو آ رد  باغ لاله در وجود م

 

ازنسیم بــوسه ها یت  نو بهار دیگرم من

 

تا تنم فشرده دستت  همچوگل شگفته ام من

 

در میا ن با ز وانت عطر غنچۀ تــرم  من

 

بشنو م صــدای پــایت تاز پشت در شبا نه

 

تا سحربه انتظارت گوش ودیده بردرم من

 

تا تو پروری وجودم همچو با غبان نیسا ن

 

نه د یگر تنی فسر ده  نه گلا ب پر پر  من

 

گــر نبویم  از بهارت  گل تـــازۀ  محبــت

 

درهوای عشق ووصلت سروپا چو آذرم من

 

تــا زپـرتـو جمالت، شده پرفـروغ (عزیزه)

 

درحــریــم عاشقانت همه شب چواخترم من 

 

(عزیزه  عنا یت )