به افتخار روز مادر

 

نوشته : عزیزه عنایت

 

مادر را میستا یم ، مادر که چون خورشید زرین در سپیده دم زندگی بشریت تابیده و مثل ابرنیسان قطرات آب حیات را درگلوی بشرچکانیده است وچون کوه بلند و استوار سایه می افگند تافرزندش را ازسرما وگرما بدورنگهدارد وتا پای جان نسبت بخودش به کودکش بیشترمی اندیشد ، ازاهدای محبت به فرزندان هرگز خسته نشده وبرا ی همه، دوراز تبعیض یکسان مهرو صفا میبخشد . مادر، جهان هستی را برای ما آماده ساخته و مشعل دار راه حیات نسل به نسل بوده است .

مادرکه از جهان خلقت یک موجود گرامی، فداکار، مهربان خلق شده است با تکالیف زیاد و حوصله مندی در پرورش وتربیه اطفال خویش ازهیچ نوع خـودگذری دریغ نکرده وبا شیره جان وصفای قلب بادستان نوازش گر خودکودکش را به دامان خویش می پرورد که نوزاد ازهمـان لحظه نخست با لبخنــد مـادرآشنا میشود و به مرور زمان ازمادرمی آموزد،زیرا او اولین مربی ویگانه غمخوارفرزندشاست.بشرکه پرورده دامان اوست.خداوند تعالی نیز در قرآنکریم  کتاب آسمانی ورهنمای مسلمانان وبشریت فرموده است که بهشت درزیرپای مــادران است. درجهان هرچه نوابغ، فیلسوف، شاهان نامدار، دانشمندان، که به اوج مقام وشخصیت  رسیده اند ثمره تربیت دامان اواست .      

بهمین مناسبت است که حق مادربرفرزندانش بیشتربوده ودراکثرکشورها به گرامیداشت ازمقام والای مادرنهاد های اجتماعی، بعضی ازمراجع رسمی و خانواده ها ازروزمادر تجلیل واین روز را گرامی میدارند .

قابل یادآوری است که درمیان بنیان گذاران رو مادرمیتوان از سه زن امریکایی یادکرد، اناجارویس ، انا – دختر- انا جارویس وجولیاواردهو. انا جارویس خانم خانه داری بود که در امور اجتماعی و مخصوصاً بخاطرنجات کودکان ازمرگ ومیر، فعالیت میکرد و خودش دارای یازده فرزند بودکه فقط چهار آنان زنده بودند و متباقی را ازدست داده بود.وی فعالیت هــایش را از سالهای۱۸۳۲ تا ۱۹۰۵ ادامه داد ودرسال ۱۸۵۸ زنـان را بسیج کـرده روزمــادررا بنیان گذاشت.انا جارویس همچنین در ایجاد فضای دوستی بین طرفین جنگ های داخلی امریکا ،  پس ازپایان جنگ نیزفعال بود وهمواره سعی میکرد تا فضای دوستی بـین مادران سربازان درگیر جنگ و آشتی ملی را تقویت کند.از آن زمان تاکنون در بسیاری ازکشورهای اروپایی وامریکا نیز ازمقام والای مادرتجلیل به عمل میاید . درافغانستان عزیزنظر به رسوم ،عنعنات ودین مبین اسلام که خداوند درقرآن مجید به والدین ومخصوصاً مادر،ارج گذاشته چنانچه که درفوق ذکرنمودیم ،مادران را همیشه گرامی داشته اند وبه مادر که امید دلهای جگرگوشه های خود بوده ومیباشداحترام زیادی قایل بوده ا ند، که درسالهای قبل،ازجانب موسسات رسمی و دولتی ، رادیو و تلویزیون افغانستان وهمچنان دربین خانواده های محترم ازمقام مادر تجلیل میکردند که پسران و دختران با تحایفی ازمادران خویش تقدیر بعمل می آوردنـد.

اکنون که وطن عزیزمان دوره بیشتراز سی سال جنگ را پشت سرگذرانیده است همانطوریکه  خرابی های جنگ روی بسیاری از مسایل وطن اثرگذاربوده است که نابسامانی های دامنگیر مردم شریف وطن گردیده، دولت هم نسبت به این مسایل توجهی کمترکرده است. ازجانبی نسبت عـدم تطبیق قانون منع خشونت علیه زنان ازسوی زن ستیزا ن جریان دارد که ارج گذاری مقام مادران را نه چندان به شکل که لازم است تجلیل میکنند بلکه درروستاهای کشورمادران رنج دیده وطن ازمقام وگرامی داشت این روزباشکوه حتا آگاهی هم ندارند .

امید وارم که مقامات ذیربط دولتی نیز متوجه این نکته شده ازمقام والای مادرطبق رسوم وعادات  دیرینه وطن گرامی داشته و ادا نمایند.همچنان مدافعین حقوق زنان ، وزارت امور زنان ، زنان پیشگام ومبارزکه درکرسی های بلند ایفای وظیفه میدارند روی این مسله دقت بیشتر نمایند.

درکشورهای اروپایی وامریکا از جانب نهادها، انجمن هـای زنان افغان درحالت دوری ازوطن مقام مادررا ارج گذاشته با ترتیب محافل، توزیع تحایف به مادران گرامی افغان، ازاین روز قدردانی مینمایند، که البته زحمات و تلاش های دست اندرکاران این برنامه ها قابل قـدروستایش بوده که با چنین نشست های با شکوه وشاد فضای گرم و صمیمی افغانان، دوراز میهن به وجود آمده ازدید وبازدید یکدیگرهموطنان مان لذت میبرند واز جانبی بخاطررشد و تداوم کلتور و عنعنات وطن ما، دربین جوانان افغان دورازمیهن نتیجه مثبت داشته که باعث افتخارهرافغان میباشد.

لهذا این روز خجسته را به تمام مادران جهان مخصوصاً مادران با شهامت افغان ازصمیم قلب تبریک گفته ، سعادت جاویدان برایشان آرزودارم .

                                                                        

 

 

 

 

 

 


قبله چون میخانه کردم ، پارسایی چون کنم ؟

عشق ، برمـن پادشا شد ، پادشایی چون کنم ؟

کعـبۀ یـارم خرابات است و اِحــرامـش قمــار

من همان مـذهب گرفتم ، پارسایی چون کنم ؟

من چو گـردِ بـاده گشتم، کم گــرایم گــِردِ بـاد

آسمــانی کــرده باشــم ، آسـیایی چـون کـنم ؟

عشق تو با مفلسان سازد، چو من در راه او

برگ بی برگی نـدارم، بینوایی چــــون کنم؟

او مرا قلاش خواهد، من همان خواهم که او

او خدای من، بر او، من کدخدایی چون کنم؟

کدیۀ جان و خرد هر گز نکرده بر درش،

خاک و باد و آب وآتش را گدایی چون کنم؟

بـــرسرِ دریا چـــــو از کاهی کمم در آشنا

با گهــر در قعــرِ دریا آشنایی چــــون کنم؟

با خرد گویم  که« از می چون گریزی ؟» گویدم :

 « پیِش روحِ پاک، دعوی روشنایی چون کنم؟ »

با نکورویانِ گبران بوده در میخانه مست

با سیه رویان دین ،زُهدِ ریایی چون کنم؟

چون مرا، او،  بی سنایی دوستردارد همی

جز به سعی باده خود را بی سنایی چون کنم ؟

از همه عالم جدا گشتن توانستم ولیک

عاجزم تا از جدائی خود جدائی چون کنم ؟

 

( سنایی غزنوی )

           انگلیس ها هم غزنه را ویران کردند

 

 

غزنی یا غزنه که اسمش با اسم بزرگترین شعرا ،ادیبان ،علما، حکیم ها و سلاطین همچون محمود غزنوی از سلاله خاندان سبکتگین والبتگین عجین خورده است، یکی از شهر های مرکزی و بزرگی است که افتخارات تاریخی ،علمی وفرهنگی اش تا به هنوز وحتا قرن ها نامزد زبان ها و جزوی از اسطوره های تاریخی ما خواهد بود.

دوستان و رفقا در مورد غزنی به صورت مشرح ومکمل در مقالات خویش روشن ضمیری نموده اند و مخصوصا در مقاله بامحتوی غزنی از جها نی بودن تا جهانی شدن، شرحی مفصلی در مورد غزنه یا غزنی ارایه شده است که مطالعه ان واقعا دلچسپ و با معنا است. ولی به منظور مطالعه دقیق غزنه زیرنگین تاریخی نباید فراموش کرد که غزنی و مردم با شهامت آن در درازنای تاریخ جهت دفاع از وطن وناموس وطن دایماً سد راه جانیان تاریخ و استیلاگران استعماری قرارگرفته و با ریختن خون خویش دین وطنی و افغانی خود را ادا نموده اند.

لازم به یاد اوری میدانم تا اندکی به تاریخ مراجعه نموده و روی دفاع مردم غزنی در زمان تجاوز بیگانه ها( انگلیسها) بر کشور ما صحبت نمایم که خالی از دلچسبی نخواهد بود.انگلیس ها که در بهار سال  ۱۸۳۹ م  به اتفاق حکومت سکها (رنجیت سنگه ) در زیر نقاب شاه شجاع با ۴۵هزار عسکر منظم و توپخانه از طریق دره بولان به اساس معاهده مخفیانه  فی ما بین انگلیسها ، رنجیت سنگ وشاه شجاع به افغانستان تاختند و تا دامنه های هندو کش رسیده و گردنبند ویلسلی۱ را بر گردن مردم افغا نستان انداختند. شا ه شجاع در ۲۵ اپریل در حالیکه مکناتن در کنارش بود وارد کندهار شد و مکناتن  از این فتح خیلی ها خوشحال بود. زیرا قندهار بدون یک فیر و مقاومت به شاه شجاع تسلیم شده بود.شاه شجاع ومکناتن وبرنس به گفته (کی) یکی از تاریخ نویسان انگلیس. سر خزانه را باز نموده بودند و محتویات داخل انرا بادست باز باد میکردند ، ولی با آنهم نتوانستند وفاداری شهر ها ومردمی را که در خط السیر تهاجم شان قرار داشت به دست اورند.مثلاّ یکی از شهر های که سر راه انها برای تهاجم به طرف کابل قرار داشت غزنی بود.

لارد اکلند در یاد داشتی که در۲۵ جون ۱۸۳۶ م از کمیته مخفی انگلیس ها دریافت نموده بود صلاحیت اخذ کرده بود تا جهت مقابله از پیشرفت ونفوذ روسها به هرشکلی که میخواهد با افغانستان عمل کند. بناّ او به بیشروی به طرف کابل اغاز کرد.غزنی با قلعه های مستحکم وقوی خود که در دامنه های کوه های مرتفع و کوهستانی افتاده بود و در تمام اسیا تسخیر نا پذیری آن از یکطرف و وطندوستی و وطن پرستی مردم با شهامت ان از جهت دیگر معروف بود، سد راه مهاجمین قرارگرفت.انگلیس ها که به مواد ارتزاقی و علوفه برای اسپ های شان ضرورت داشتند باید شهرغزنی را متصرف میشدند و بعداّ راه رابطرف کابل باز میکردند.ولی با دیدن دیوار های ضخیم به ارتفاع ۲۰ متر، ناامید  شده و در پی تخریب دروازه های شهربرآمدند.

یورش برغزنی

انگلیس ها که بعد از تصرف کندهار تمامی توپ های غول پیکر خود را در قندهار گذاشته و با سلاح خفیفه جهت تسخیر شهرهای دیگر کمر بسته بودند، چون از ویرانی دیوار ها با سلاح دست داشته خود نا امید شدند در پی آن شدند تا یکی از دروازه های شهر را منفجرسازند.

انگلیس ها برای این منظور یکی از افسران قطعات انجنیری شان را که سرهانری دیورند نام داشت و جوانک ماجراجو و حیله گربود ، با یک گروپ مشخص نموده تا یکی از دروازه ها را تخریب نماید، زیرا انها گزینه دیگری نداشتند وبا مردم با شهامت ودلیری مقابل شده بودند که به خاطر دفاع از نوامیس ملی خود همچنانی که در داشتن حماسه های علمی و فرهنگی و جهانگشا یی مشهوربودند در حماسه افرینی ها برای دفاع از وطن نیز ید طولای داشتند مقابل بودند.انگلیس ها یکی از دروازه های شهر را به اساس فعالیت موهن لعل هندی  افسر استخبارات انگلیس و خیانت یکی از ارتباطی هایش( یکی از اجنت ها در داخل غزنی) موّفق شدند که دروازه کابل را انتخاب وبه بسیار مشکل و تلفات خود را به دروازه رسانیده و دروازه را  با نفت و باروت انفجاردهند.انگلیس ها بعد از انفجار دروازه به داخل ریختند و مردم قهرمان غزنی چنان با شهامت در برابر جنایتکاران تاّریخ می جنگیدند که همه جا را خون و آتش فراگرفته بود و گویند که این جنگ چندین شبانه روز طول کشید و همه جا را جسد های دو طرف جنگ پر نموده بود. ولی با دریغ که سلاح مدرن دشمن از یکطرف وموجودیت اجنت های استخبارات انگلیس ازطرف دیگروخیانت این افراد سبب شد تا انگلیس ها در این جنگ پیروز شوند وغزنی را به خاک وخون بکشانند و انرا به شهر مرده ها تبدیل نمایند زیرا در اثر مقاومت مردم تعداد زیادی از آنها با برتری سلاح جدید انگلیس ها جام شهادت نوشیده بودند.افزون برتلفات انسانی، هجوم انگلیس ها برغزنه ویرانی های زیاد فرهنگی را نیز در این شهر ببارآورد. ولی موضوع در همین جا ختم نمی شود توجه کنید.

در زمان مقاومت ملی زمانی که انگلیس ها امیر محمد یعقوب خان را در اول دسامبر سال۱۸۷۹ م تحت الحفظ به هند میفرستند و نیز دورویی بودن انگلیس ها به مردم افغانستان بعد از آمدن کیوناری در ۲۴ جولای ۱۸۷۹م  به حیث سفیرثابت می شود مردم افغانستان برای دفع و ترد انگلیس ها دورهم جمع شده و از سرتاسر افغانستان و اطراف کابل اماده گی جنگ را فراهم میبینند که در این قیام باز هم مردم غزنی در صف دفاع از نوامیس ملی در برابر انگلیس ها قرار می گیرند.

چون موضوع نبشتهّ ما غزنی و مردم سلحشور و حماسه افرین انست در این جا صرف به ذکر اسمای مبارزین ملی غزنی در پهلوی مبارزین کابل ، کوهدامن، کوهستان.تگاب، نجراب،لهوگر، میدان وردک، هرات وننگرهار وغیره ولایات دیگر میپردازم.

در غزنه و زابلستان مردم به رهبری ملا دین محمد مشهور به  ملا مشک عالم ،عبدالقادرخان غزنوی، ملا عبدالغعورخان لنگری وگل محمد خان اندری بخشی از مقاومت در برابر مهاجمین گردیده و با ارسال پول ،  سلاح ، مهمات و افرادسهم خود را در دفاع ملی انجام داده و تا جاییکه ملامشک عالم در دوم دسامبر ۱۸۷۹ با شنیدن تبعید میر محمد یعقوب خان و تسلط انگلیس ها بر امورات کشور ما خویش را از بیعت شرعی خلاص نموده وجهاد را بر علیه انگلیس ها در غزنی اعلام نموده و دسته جات داوطلب لشکرعظیمی را تشکیل داده و با سلاح و وسایلی که اصلا در برابر قوای استعماری قابل ملاحظه ومقایسه نبود؛ با معنویت و مورال قوی دفاع از مادر وطن واراده قوی واهنیین به طرف کابل حرکت کردند و در راّس این قواّ که تقریباّ به ۳۰۰۰ نفر میرسید ملامشک عالم، سردار محمد محسن خان و دیگر مبارزین ملی که اسمای شان در بالا ذکر است قرار داشتند.

موجزاینکه با انچه که گفته آمدیم غزنی و مردم دلیر و قهرمان آن در تمامی عرصه های زنده گی اجتماعی وسیاسی وطن سهم فعالانه خود را ادا نموده اند.بیجا نخواهد بود تا منحیث پایتخت کشورهای اسلامی درمنطقه تبارزنموده تا با شد جهان به این شهرپرازحماسه های علمی ، فرهنگی ودینی سر تعظیم فرود آورند.

( حکیم کرنزی )

 

1 ـ ویلسلی یکی از روسای کمپنی هند شرقی وطرفدار سر سخت فارورد بالیسی بود.

 

                                                                                              

                    غزنی مرکز فرهنگی جهان اسلام

 

 

غزنه کانون بزرگی ست به فرهنگ وادب

ما چه کردیم به غزنی که به آن فخر کنیم

 

 

نوشته :عبدالوکیل کوچی

 

غزنی، غزنه یا غزنین ، مهدعلوم و دانش و آیینه تمام نمای مدنیت  باستانی آریانای بزرگ، نماد  تاریخی فرهنگ خراسان کبیر وتمدن پنجهزار ساله سرزمین افغانستان میباشد .

آثار تاریخی اسلامی در شهر غزنی ، یاد آور عظمت فرهنگ با شکوه اسلامی بوده  و انتخاب این شهر به حیث مرکز فرهنگی اسلامی جهان اسلام، گستره تمدن پویای اسلامی وعظمت تاریخی آن را تحقق میبخشد.

افغانستان قبل از اسلام، فرهنگ بخصوص خود را داشت. با توجه به تحقیقات علما ودانشمندان ، غزنی در عهد باستان وتا سده هفتم میلادی یکی از مراکز بودا یی مرکز زابلستان بوده ودر اواخر همین قرن، مردم آن به دین اسلام درآمدند. هرچند دانش  یونانی در شمال ومغرب افغانستان نفوذ مختصری داشت که بعد ها در فرهنگ اسلامی اثر نمود .

 بعد از ظهور اسلام وانکشاف فرهنگ اسلامی ، فرهنگ افغانستان شکل دیگری بخود گرفت ومثل سایر کشور های اسلامی رکنی از فرهنگ اسلامی گردید.اصلاً فرهنگ اسلامی فرهنگ خالص کشور نی بلکه یک فرهنگ عمومی مقتبس از فرهنگ های متنوع شرق وغرب بود .

علوم دینی این دوره بواسطه ترجمه از علوم  ملل متمدن مستفید شدند مانند  سوریانی ،حرانی ،خراسانی ،ایرانی ، هندی ، اطلاعات عمده از ریاضیات ،نجوم ،طب، طبیعیات، منطق ، فلسفه ، تاریخ وقصص انشا وترسل بزبان عربی تقدیم کرده اند .

غزنی در سال ۳۴۱ هجری به عنوان پایتخت سلسله غزنویان ویکی از مهمترین مراکز فرهنگی  ادبی پارسی درمنطقه بود .واز جمله بزرگترین شهر های متمدن خراسان بشمار میرفت واز زیبا ترین و آباد ترین شهر های آسیا بود .این شهر هزار باب مدرسه داشت ومرکز تجمع دانشمندان ،چون ابو ریحان البیرونی ، فردوسی ، حکیم سنایی ، ابو الفضل بیهقی ،عبدالحی گردیزی ،مسعود سعد سلمان ،عنصری ، فرخی سیستانی ، عسجدی مروزی ، اسکانی غزنوی ، سید حسن ،عزیز حکیم ، عثمان غزنوی ، نور اله الرشید غزنوی ، اسدی الفرج وغیره که هر کدام خورشید علم ومعرفت بودند از غزنی برخاسته اند . همچنان این شهر درعرفان مردانی همچون امام صعلوکی ، آل تباییان ، قاضی ساعد ، ودر تصوف ابو سعید ابوالخیر ، ابوالحسن حرقانی ، یحی سنجری ، ابو طارق ، عبدالله انصاری ، ابو سلیمان خطابی ، ابو منصور ثعالبی ، عبدالرحمن سلیمی ، ابو صالح طبایی ، وعلمای فن ، مانند عبدالملک طوسی ، ابو سلمان خطایی ، نوح ابن ندیم ، امیر زاده ، سعید،  قاضی  ساعد نیشاپوری ،ابو هاشم بصری ، را در آغوش خود پروریده است.ودر غزنی علاوه بر آثار تاریخی، مقبره علما ودانشمندان چون سنایی ، بیرونی ، غزنوی ، شمس العارفین ، خواجه بلغار ولی ، شیخ اجل سهروردی ،سید حسن علوی ، بهلول دانا ، علی لا لا ، سلطان عبدالرزاق ،محمود ومسعود موقعیت دارد.

در دوره غزنوی ها بعد از قصر ها ی سلطنتی ،مساجد طرف توجه عمیق قرار داشت .ودر کمال جلال وجمال اعمار میگردید .از آن جمله مسجد جامع غزنی که در آن سنگ های مربع وملون، مسدس ومنقش ومذهب بکار رفته بود .پیزاره فرش مسجد ساخته شده  از سنگ رخام و در داخل مسجد گنجایش  سه هزار نفر نماز گزاران را داشت ومسجد دارای کتابخانه های عظیم  بود. رویه های منقش ومصور وسقف فلز کاری آن مزین با تصاویرآلات  موسیقی ونقاشی های زیبا بود .نصاب تعلیمی عبارت بود از زبان وادب دری ، عربی ومنطق حکمت والاهی ، فلسفه طب ، ریاضی ونجوم ، درین شهر 12 هزار گرمابه،دکان ، سرای وکاروان سرا ها وجود داشت .غزنی منحیث گذرگاه شمال وجنوب ، بخشی از شاهرای ابریشم در آن موقعیت داشت.

با آنکه این شهر بزرگ تاریخی در اثر حملات غوری ها ، مغول ها وپس از آن جنگ های داخلی وخارجی به نیمه ویرانه مبدل گردید ولی قامت افراشته مینار ها ومساجد این شهر تا هنوز پابرجا بوده ، گذشته های درخشان وآثاربزرگ تاریخی بجا مانده آن همواره تو جه جهانیان را بخود جلب نموده است که انتخاب این شهر بحیث مرکز فرهنگی جهان اسلام در واقع گویای حقیقت یک تمدن بزرگ واساسات عالی فرهنگ باستانی درین سرزمین میباشد. شهرغزنی که در ۱۴۵ کیلومتری جنوب کابل موقعیت دارد، برغم توجه جهانیان وبخصوص جهان اسلام به این کانون فرهنگی اسلامی ، تا جایی که دیده میشود،  کاروان پیشرفت وسازنده گی  متاسفانه دراین شاهراه مدنیت عقب مانده است.

باید گفت برغم دستاورد های معین وسازنده گی هایی که صورت گرفته، در کشوری دارای نیروی پر توان کاری ومردم مستعد به سازندگی که میلیاردها میلیارد دالر از کمک های خارجی در ان سرازیر میشود تا هنوز نتوانسته اند این شهر زیبا ، معظم و آثار گرانبهای تاریخی آن را که نماد شکوه ، جلال وعظمت فرهنگی اجداد متمدن ما میباشد دوباره سازی کنند و در احیای مجدد شهر مجد مجدود نقش دلسوزانه یی داشته باشند. برغم شرایط دشوار ناشی از جنگ تحمیلی در کشور، تا هنوز نتوانسته اند که افتخارات تاریخی و گنجینه های پرباراسلامی این سرزمین را به جهانیان وبخصوص جهان اسلام معرفی نمایند. چه رسد به ایجاد گری های بزرگ در راستای فرهنگ وتمدن بین المللی اسلامی، در حالیکه  از طرح وتصویب انتخاب شهر غزنی بحیث کانون فرهنگی جهان اسلام حدود پنج سال میگذرد ودر آینده نزدیک شاهد افتتاح آن خواهیم بود ، ولی از کمبود آماده گی های لازم درین راستا  آیا جای تاسف نیست ؟ آیا مهمانان بین المللی اسلامی، بازدید آثار تاریخی غزنی ومشاهدات شان  بروی سنگ پارچه های مملو از گرد وخاک و آثار گیر مانده در زیر آوار ها و قامت های شکسته مینار ها وگنبد های پارچه پارچه  مساجد واماکن مقدسه ومتبرکه را چگونه ارزیابی خواهند نمود وبرداشت آنها از مشاهدات شان چه خواهد بود ؟ ، آیا ناتوانی امروز ، توانایی دیروز را زیر سوال نخواهد برد ؟  

بایک نگاه کوتاه وارزیابی  ساده از قصر ها وشهرک های موجود ، درین جا وآنجا ی کشور در مقایسه با اماکن مقدسه و آثارگرانبهای تاریخی شهرهای افغانستان وبخصوص شهرغزنی ، ببین که فرق در آن از کجاست تا به کجا ، وبنا به گفته مشهور ، فرق این از ریسمان تا آسمان، بنا بر آن در کشوری جنگ زده ، مواجه با مشکلات وچالش ها  کمبود کاری درمدیریت و کم توجهی به قانون و مشارکت عمومی کارآگاهان و دلسوزان امور به مسایل ملی وبین المللی از یکسو واز طرفی هم مداخله مستقیم ونفوذ همسایگان، چه امیدی میتواند به دستا ورد ها ی کلان وموفقیت های بزرگ داشت .

البته به با ور این قلم برای آبادی وسازندگی کشور ودو باره سازی شهر غزنی و آمادگی لازم برای انجام موفقانه این اهداف واین کانون بزرگ فرهنگی جهان اسلام، ریزرف ها ،راه حل ها وامکانات زیادی موجود است.مهم آنست تا همه امکانات وپوتنسیل های کاری وایجاد گری هایی که در کف توانایی واستعداد سرشار هموطنان با اندیشه و با خرد، با دانش ودلسوز،منور وچیز فهم وکار آگاه کشور است ،بکار گرفته شود، خود گذری ها ، فروتنی ها ،همکاری ومشارکت همگانی بخاطر منافع علیای کشور،  بر خود محوری ها غلبه کند ، صف های اتحاد وهمکاری در بین هموطنان ما فشرده ترگردد.اتحاد فکر واندیشه ، وحدت عمل ونظر،ملاک قضاوت وتوانایی هموطنان عزیز ما در قبال سازنده گی وطن ما خواهد بود .

 انتخاب شهر غزنی بحیث مرکز فرهنگی  جهان اسلام وافتتاح این کانون بزرگ اسلامی  در واقع  تجلی  فرهنگ عظیم کشور ما میباشد وجای گاه افغانستان در صدر افتخارات کانون بزرگ فرهنگی جهان اسلام تحکیم می یابد. لازم است تا ازین موفقیت وموقعیت افتخار آمیز برای گسترش فعالیتهای فرهنگی ، هنری ، کلتوری وسازنده گی ودوباره سازی اماکن مقدسه وتاریخی وآثار معتبراسلامی در کشورما سعی لازم بعمل آید تا شکوه وجلال عالی اسلامی ، ترقی وپیشرفت بر سکوی خوشبختی بهروزی وموفقیت های چشمگیر مردم این سرزمین قرار گیرد وازین طریق تو جه عالمیان وبخصوص جهان اسلام ، به امر صلح ودوستی ،گذشت وآشتی ،همدلی وبرادری وزیست با همی در کشور ما معطوف گردد.تا باشد که شهر غزنین به مرکز صلح جهانی مبدل گردد. امید میرود که این اقدام بزرگ وتارخی منجر به قطع مداخلات همسایگان وبیگانگان در امور داخلی کشور مان گردد ونفوذ عناصر خرابکار وبیگانه از شهر ها ومناطق مختلف کشور قطع گردد. زیرا خرابکاری و دشمنی با افغانستان در حقیقت دشمنی با جهان اسلام  بوده ، دوستی با افغانستان وارج گذاشتن به شهر غزنی ومقدسات آن  در واقع خدمت به جهان اسلام تلقی میگردد. امید است بجای مداخلات وحملات برخی از همسایه گان ما، روابط دوستانه ،همکاری های ثمر بخش واحترام متقابل برقرار گردد . امید واریم با افتتاح مرکز فرهنگی جهان اسلام در کشورما صلح وثبات دایمی برقرار گردد. با افتتاح مرکز فرهنگی جهان اسلام در شهر غزنی ، روابط دوستانه وهمکاری های متقابلا مفید در میان مردمان وملت های آزادهء جهان کشورهای اسلامی ومردم آزاده افغانستان  تحکیم وگسترش یابد وبا تبادلات نظر ها وتجارب علمی روابط دوستی وهمکاری با همدیگر تحکیم یابد وبرمبنای آن اساسات ومشترکات علمی وتحقیقاتی بسط وگسترش یافته ومنجربه شگوفایی استعداد ها وتوانایی های علمی وفرهنگی گردد .

ودر پرتو آن جهانبینی علمی و واقعی اسلامی بروشنی از میراث های علمی وفرهنگی بجا مانده ازعلما، فلاسفه ، دانشمندان ونیا کان ما به جهان معرفی گردد ودر رشد وشگوفایی علم وفرهنگ استعداد ها وابتکارات خلاقانه جوانان گام های هدفمندانه برداشته شود ودر گستره شگوفایی فرهنگی، پروسه روشنگری وتحقیقات علوم برای اعتلا ونو سازی  کشور بسط وگسترش یابد.

 این در صورتی امکان پذیر است که مردم مستضعف افغانستان ودر پیشاپیش آن علمای واقعی وروحانیون پاکنهاد وطنپرست کشور در یک صف مقدس با نیرو های صلحدوست وطنپرست ، دموکراتیک وترقی خواه عدالت پسند وداد خواه ، متحد ویکپارچه شوند  و در راه اتحاد وهمبسته گی ملی تلاش های خستگی ناپذیر صورت گیرد ،به یقین که درروشنی علم واندیشه سالم ، وحدت ملی تحکیم خواهد شد ، راه ترقی وتعالی کشورهموار و در مسیرروشنگرانه آن  کاروان صلح وترقی، آبادی ورفاه همگانی به سرمنزل مقصود خواهند رسید. چونکه حل تمام مشکلات واجرای امور تنها قدرت وثروت نبوده بلکه ابتکار وخلاقیت ،دانش ودوستی، برادری وهمکاری، حلال مشکلات همگانی بوده وانسان را بسوی خوشبختی میرساند .

مسلما غزنی افتخار تاریخی ومیراث گرانبهای بجامانده از پدران ما میباشد. هرگونه تعلل به کار سازنده گی در ین کانون بزرگ فرهنگی نقش سازنده گی ومسوولیت پذیری ما را کم رنگ ساخته و زیر سوال می برد .

 

 

 

 

 

زمونږ د کلی دکان

 

                                                         
ښایی ستاسو په کلو او بانډوکی به هم زمونږ دکلی په شان کلیوالی دکان وو. زه نه پوهیږم چه ستاسو دکلی ددکان خوا کی به هم مازد یګری بنډارګرم وه اوکه نه، خو باور وکړی چی زمونږ دکلی دکان که څه وړوکی هم وو، ډیر" جمع اوجوش" یی درلود. خلک به له هری خوا راتلل اوراټولیدل. زمونږ دکلی "مازدیګر" دکابل دنوی ښار له "مازدیګر" نه ډیر ګرم وه داځکه چی زموږ کلی د " تَرګړو" او " مندروړ"  له بازارونونه لری پروت وو؛ دجلال آباد او کابل ښارونه خو مه  پوښته. زمونږ د کلی ختیز خوا ته د "بلور" په نا مه لویه ویاله ده چی ترسُرخکانو پوری غزیدلی ده او لږ وړاندی بیا لوی مست سیند  بهیږی، چیرته چی دعلیشنګ او علینګارسیندونه سره یوځای کیږی. د دغه سیند په ختیزه غاړه کی د تره خیلو په نامه بی ثمره خړ پـړاو سپیره غر پروت دی. دترخیلو دغره لویدیځ او زمونږ کلی ته څیرمه یوه سپیره خو ښکلی غونډی پرته ده. دا غره او غونډی سره له دی چی نه یی دپکتیا دغرونو په شان د نګی ونی لرلی ، نه دکنړ او نورستان دغرونو په شان تک شنه وواونه یی هم دسمنګان دباغونو په شان میوه لرونکی ونی درلودی خو دخپل موقعیت په وجه یی زمونږ کلی ته ځانګړی ښکلا وربښلی وه، او هغه داسی چه کله به لمر دغره پر سر راوخوت نو وړانګی به یی سمدم زمونږ په کلی پریوتی او دغره له سیوری سره به یی یو ډیر ښکلی او په زړه پوری انځور جوړکړ او کله چه به مازدیګر شو او لمربه دغونډی پر سر پریووت وړانګو به یی داسی سوررنګ غوره کړ چه تا به ویل دغره پر سر "سور حلوان" غوړیدلی دی. دکلی سړی او ځوانان به دنصرت ددکان خواته راټول وو اودلمرلویدو ننداره به یی کوله. ښځی او پیغلی به بیا دکورونو بام ته وختی او پیغلوبه دلمر په سره څیره کی د مینی اومینتوب خواږه یادونه ، خیال او خوبونه لیدل.

 هو، خبره زمونږ دکلی پر دکان او ګرم مازدیګری بنډار وه.

مخکی می وویل چی زمونږ کلی له لویو بازارونو نه ډیر لری پروت وو اوله بلی خوا د خدای بښلی اضغر ماما د " آس ګاډیو" قیمت هم ډیر لوړ وه نو په دی وجه خلکو غوره گڼله چی دخپل کور " سَودا " دکلی له دکان څخه واخلی. له سهار نه تر مازدیګره خلک په کارونو لګیاوو او مازدیګر به بیا ددکان خوا ته راتلل ترڅو د"سودا" تر څنګ په ګرم " بنډار" کی گډون وکړی. هم ثواث، هم خُرما.

. هو، زه هغه وخت ځوان زلمی وم، ږیره می په مخ ښکاریده او بریتونه می هم تور شوی وو ، تر دی د مه می دخپل کلی شاوخوا، دمکتب لویه لاره او دجمعی دلما نځه له جومات نه  پرته،  نورکلې اوبانډی می هیڅ نه وه لیدلی. زمونږ مکتب دمندروړ د ګرم بازار په خوا کی پروت وو چیرته چی دجمعی د لمانځه لوی جومات هم موقعیت درلود  او دا جومات بیا دویالی په غاړه "دمندروړ" په ګرم بازار کی دهغی لویی لاری پخوا کی پروت وه چه د اندور، میاګانو ، شیخانو اوبولان اوسیدونکی پری هره ورځ تلل او راتلل. په دغه جومات کی به د اندوردکلی لوی مولوی صاحب اوږدی " مسلی " کولی.  دجمعی په ورځ به مونږ نوی کالی واغوستل دپلار یا ورور او یا کلیوالو سره به یو ځای لاړو  تر څو چه د مولوی صاحب له مبارکی خولی(ژبی) نه وعظ او مسلی واورو، او د اسلام  له د یـن نه ، له روا اوناروا کارو نه ، دظالم له ظلمه اودعادل له عدالته نه خبر شو اوبیا هغه څه وکړو چه په کړو یی خدای ( ج )، دخدای رسول او "صحابۀ کرام" خوشحاله شی. دمولوی صاحب مسلو(خبرو) ته به مونږ ټولو ژړل او له سترګو به مو اوښکی روانی وی. ژړا به هلته زور واخیست چه مولوی صاحب به هم په ژړا شروع وکړه، ما هم ژړلی او نوروهم. خو د دکاندارانواو ځوانانو له زړونو خدای خبروو. هغوی به په زړه کی ویل "مولوی صاحب  دخدای لپاره اوږدی مسلی پریږ ده چه لاړ شو سودا وکړواو بنډار ګرم کړو"  دمندروړ بازار کی د مسلمانانو ترڅنګ د هند وانو اوسکانو له میو او دانو ډک دکانونه هم وو اود جواهر لعل یونانی دکان هم وه.  هندوانو اوسیکانو به  له "سود، سَلم"  پرته تش لاسو او بی وزلو خلکو ته تر غنم لو او شولو ریبلو پوری سودا په قرض ورکوله خو مسلمانو بیا ګټه یعنی سود هم پری ورزیا تاوه . مولوی صاحب دسود، سلم په باب چوپه خوله وو، نه یی د سرک ا وشفا خا نی جوړول له حکومت و غوښتل او نه یی هم د مکتب جوړولو اوماشومانو دلوبو، دروزنی اوزده کړی غم درلود. مولوی صاحب به هره ورځ له پینځه وخته لمانځه وروسته دجنت د حورو، غلمانو او دشاتو اوشدو د ویالو خبری کولی او خلک به یی ددوزخ له سرو لمبو، مارانواو لړمانو نه ډارول او همدا به ویل" جومات ته راشی، عبادت وکړی، نذر ورکړی، ذکات ورکړی، خیرات ورکړی" د مولوی صاحب په خوله کی د «واخله » خبره هیڅ نه وه. ښایی په کتابونو کی یی تر سترګو شوی نه وه. په یاد می نه دی  چه چا، یو وخت ویلی وو چه « که زه پیغامبر وای، نو خلکو ته به می دویری اوډار پر ځای دمینی، محبت ،خوښۍ او انسانیت تبلیغ کاوه»  خو زمونږ مولوی صاحب هره ورځ  زمونږ په ویرولو اوژړولو بوخت وو. هغه زمونږ د خوښۍ او زمونږ دکلی دځوانانو دبنډار لوی دښمن وو او تل به یی زمونږ مشران را پارول. دمو لوی صاحب د مخالفت سره سره زمونږ دکلی ددکان بنډار ګرم وو. مازدیګری بنډاربه هله رنګینه اوډیر ګرم شو چی رنجیت سنګ به د سری کوزی سره چی داندور «کلال» ورته فرمایشی جوړه کړی وه او الماس ماما به بیا دچلم او میرعطا ماما به درباب سره راغلل اومدیر صاحب به نکلی او آرمونیه یی ګلاسونه له ځانه سره راوړل. او د رنجیت سنګ له سری کوزی نه به «بنګاو» په ګیلاسو نوکی واچول شول او په سربه مو واړول. چا به چه دسری کوزی دبنګاو سره نه لګیده، نو دالماس ماما خوا به یی ونیوله ترڅوپه چلم سترکی تکی سری کړی. زمونږ دکلی ملا صاحب به هره ورځ زمونږ پلرونو ته شکایت کاوه چه دا زلمیان جومات ته نه راځی او بی لاری شویدی. دهر چا کور کی به دملا صاحب له لاسه جنجال جوړوه.  دملا صاحب له لاسه ټول پوزی ته را غلی وو. ارسلاح خان چی دملا په لمسون دمور دلاسه دلمانځه دنه کولو په خاطر جانانه وهل خوړلی وو، پریکړه یی وکړه چی د ملا صاحب له شرنه به څنګه ځان بی غمه کړی. او دهغه پر ځای یو بل ملا چه نوم یی ملا تور وه  او مونږ به ورته په ټوکو اکوملاتور ویل راولی. لنډه داچی ارسلاح خان زمونږد کلی ملک ماما چه یو جریب ځمکه یی لا پخوا ځوانانوته دسپورت د پاره ورکړی وه د ملا پر ضد یی ولمساوه او ورته ویی ویل چه « ملک صاحب دا ملا جرنیل ډیر خراب سړی دی او ستا غیبت کوی او تا ښه نه بولی»  ملا بیا د ملک ماما له ملاتړ نه بی برخی شو او ارسلاح خان په ملا پسی را واخیسته. د جومات په ممبر کی یی د چرګ مات شوی هډوکی ښخ کړل اوتیری څوکی یی دملا صاحب تندی ته عیاری کړی وی. ملا صاحب سهار وختی راغی آذان یی وکړ، کلیوال هم راغلل لمونځ شروع شو او ارسلاح خان یی بیا ننداره کوله. رکوع تر سره شوه مولوی چی کله دسجدی په لور لاړ دالله اګبر په ځای یی آخ له خولی ووت او وینی یی په تندی را ماتی شوی. لمونځ ورنه پاتی او رد بد په عاملینو وویل شول. چا به یو او چا به بل ګنهکار ګاڼه او ارسلاح خان داسی ولاړ وه چه تا به ویل هیڅ یی نه دی کړی. دملا پر تندی یی بنداژ کیښود . ملا پوه شو چه د خپلی بدی ژبی له امله دا کار پری شوی ، اودلته یی نوری مسلی نه چلیږی. هغه وو چی زمونږ له کلی لری خپل کلی ته لاړ بیرته را نغی او په ځای یی ملاتور چه دځوانانو په ژبه پوهیده راغی نور چا دپلار محنت ونه لید. ورو ، ورو ملا تور او قاری ما ما هم په څښلو اودود کولو روږدی شول او د بنډار ونډ وګرځیدل. میرعطا ماما به خپل رباب غږاوه او خوندوری سندری به یی ویلی او الماس ما ما به ویل ونیسه یوه خوله نصوار خو راکړه. ټنګ او ټکور به دجمعی په شپه دملک ماما په حجره کی وه. اوس نه دنصرت دکان شته اونه هغه مازدیګری بنډار. نه رنجیت شته او نه هغه سره کوزه  او د بنګاو ګیلاسونه. نه هفه چلم شته اونه هغه الماس خان ، نه هغه حجره شته او نه هم درباب غږ . میرعطا ماما خو پخوا وژل شوی. قاری ماما په حق رسیدلی. مدیر صاحب هم نشته کابل ته کډه شوی اونه هم هغه ډګروال صاحب شته هغه هم په حق رسیدلی. ملا تور اوس ملایی نه کوی هغه اوس خیاط دی کالی ګنډی خو سترګی یی همیشه سری دی. اوس د لمر لویدو ننداری ته څوګ خپلو بامونو ته نه خیژی . جګړی ټوله سیمه په وینو سره کړی هری خواته چه ګوری سورغروب دی. هر کور کی سری وینی تویی شوی. زمونږ دکلی دکاندار نصرت هم مړشوی اوس هلته نه بل دکان شته اونه هم بل نصرت او نه هم دزلمو ډلی، کلی وران دی خو نا امیده نه دی په دی تمه دوی ژوند کوی چه بیا به کوچنی دکان جوړ شی، بل رنجیت به دډکی کوزی سره راشی او یو بل الماس خان به په دی کلی کی پیداشی او دبنډار ځای ته به چلم راوړی او دمیرعطا ماما په څیره کی به یوبل څوګ رباب وغږوی.خو ګمان می نشی هغه دکلی ملک په شان بل ملک پیداشی او ځوانانو ته دلوبو دپاره زراعتی ځمکه ورکړی اوپه حجره کی ټنګ ټکور غږ د ځوانانو ترغوږو شی.