وضع افغانستان درطی بیشترازیازده سال

 

نوشته :عزیزه عنایت                

جنگ های خانمانسوزو ویرانگری ای که بیشتراز سی سال میشود دامنگیرافغانستان گردیده است، دشمنان میهن ازهمان آغاز سعی کرده اند که تروریزم را پرورش وازآن سوی مرزها به خاک افغانستان بفرستند که دراین کارموفقانه پیشروی نمود ه و افغانستان رادرجهان به لانه تروریزم معرفی نمودند.چنانچه که حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ باعث گردید که امریکا ومتحدینش بخاطرازبین بردن لانه های تروریسم وارد خاک افغانستان شوند که به همین اساس نیروی نظامی ۴۳ کشوردرافغانستان مستقرگردید.ولی ازآن زمان تاکنون که بیشترازیازده سال میگذرد باوجود موجودیت عساکر۴۳ کشورجهان، وبا سرازیرشدن پولهای هنگفت، دولت امریکا ومتحدینش نتوانستند که جنگ را در افغانستان متوقف و دشمنان ضد بشریت را نا بود سازند. با آنکـــه دراین مدت عملیات های نظامی آنان درساحات مختلف کشورادامه داشت که دراین عملیات هاهزاران تن از افراد بیگناه کشور اعم از زنان و کودکان معصوم جانهای شیرین خویش را ازدست داده وصد ها خانه درروستاهای کشوربه ویرانه مبدل شد اهل آن مناطق ازمحل زیست خویش بیجا شده وبه مراکز کشورمخصوصاً شهرکابل پناه آوردند که با تجمع افراد بیجا شده و مهاجرین برگشته ازکشورهای همسایه (پاکستان و ایران) وضع شهر کابل نیز به همۀ هموطنان عزیز معلوم است که ایـن بحث دیگری است که گنجایش دراین مقال را ندارد .

اکنون که موضوع  خروج سربازان ناتو مخصوصاً امریکا تا سال ۲۰۱۴ درمیان است  اوضاع افغانستان نسبت به سالهای گذشته بیشترناامن گردیده و روز تاروز وضع امنیتی مخصوصاًدرنقاط دوردست کشورخراب ترمیشود.علاوه ازاینکه در مناطق دوردست ، حتی درشهرها و حوزه شمال کشوروضع امنیتی خوب نبوده دولت پاکستان نیزبا مداخله درخاک افغانستان (ولایت کنر) را بارها مورد حمله قرارداده وبا پرتاب راکت های خویش مردم آن محل رانسبت خراب شدن منازل وساحات سرسبزوطن نگران ساخته است .

درحالیکه  دولت امریکا درتوافق نامۀ درازمدت  که بین دولت ا فغانستان وامریکا صورت گرفته بود وعده سپرده بود که ازسرحدات افغانستان دفاع می کنـــد ولی  دیده شده که دربرابرپرتاب راکت های پاکستان وساختن دروازه های سرحدی دراین اواخرازسوی دولت پاکستان به خاک فغانستان خاموشی اختیار

نموده وهیچ عکس العملی به دفاع ازسرحدات افغانستان نشان نمیدهد.

از جانب دیگر مقامات دولتی افغانستان که خود درگیرمسایل فساد اداری وغیره میباشد به کنترول اوضاع تسلط نداشته  درطی بیشترازیازده سال پولهای که بعنوان بازسازی به افغانستان وارد شد بجای ساختن فابریکات صنعتی، جوانان بی کارا به کارگماشتن، تقویه تاجران ملی، کمک به کشاورزان جهت صادرات محصولات وطن  به کشورهای خارج،جلوروبه افزایش مواد مخدررا گرفتن،ازجانب معامله گران حیف ومیل گردیده، زخمهای و طن را مدا وا نکرد.

البته نا دیده نباید گرفت کارهای که تاکنون درعرصه های آبادی وساختن بلند منزل هادر افغانستان صورت گرفته است آنهم بیشترین آنها ازجانب افراد پولدارو یا تاجران ملی بوده است که اکثراین بلند منزل ها و یا هوتل های ساخته شده خارج ازماسترپلانهای شاروالی ها بدون درنظرداشت کانالزیسیون ها میباشد جاده ها و سرکهای که تاکنون به قیرریزی آن اقدام نموده اند یک تعداد آن غیراستندرد بوده که با گذشت زمان کوتاه ازبین میرود، شاهراه سالنگ با همان کند وکپرومملوازدود وسایل نقلیه که باعث مریضی و ناراحتی  مسافرین میگردد همان طوربه حال خود ودست نخورده مانده است بلکه بیشتراز پیش با گذشت هرروزخرابتـرنیز شده است.

اکنون که موضوع انتخابات نیزهمزمان بابرآمدن سربازان امریکا یی پیشرو است  مسوولین مقامات دولتی نسبت به کارها وفعالیت درعرصه های بهبودوطن بیشتربه فکر مسایل انتخاباتی مصروف هستند که این موضوع نیز نگرانی رابارآورده وامکانات فساد گسترده تررامیها میسازد.چه  قدرت طلبان سعی میکنند بخاطر  کمپاین نمودن انتخابات خویش به هرنوع که باشد پول به دست آورده وجهت گرفتن قدرت به صرف آن بپردازند.که کنترول آن ازجانب دولت نیزبعید است .

دولت افغانستان منحیث یک دولت عادل هیچ گاه به فکر ملت نبوده و به دفاع مردم ستم دیدۀ کشور نپرداخته است چنانچه که شاهد به دارزدن جوانان پناهــنده درکشور ایران ازجانب دولت ایران بودیم و تاهنوزچه تعداد دیگرمنتظراعدام نشسته اند معلوم نیست، ولی حکومت افغانستان نتوانسته است که ازاین افراد مظلوم دفاع کند. نا گفته نماند نه تنها جوانان وپناهندگان افغان که درایران به سرمیبرندبلکه درکشورهای دیگرنیزمثل کشور یونان و بعضی ازکشورهای دیگر دچارمشکلات وبحال مشقتبار زندگی میکنند ، اگردولت افغانستان واقعاً توجهی بحال ملت داشته باشد با مقامات مسوول این کشورها بتماس وراه حلی برای این پناه جویان ستم دیده جستجو نماید.

همچنان جوانانکه ازکشور(یران وپاکستان) بامید آباد نمودن و زندگی کردن در کشورخود به افغانستان برگشته است ازبیکاری وفقر به مواد مخدرروآورده اندکه

این جوانان اگرازجانب مقامات مسئول بحال شان توجه نشود سرنوشت شوم راپیشرو خواهند داشت که هم به ضررخودشان وهم به ضرر جامعه خواهد بود.

موضوع مهمی که قابل یاد آوری است درسال۲۰۰۷ نظربه فیصله وتصویب ۵۶ کشوراسلامی شهرغزنی که پایتخت فرهنگی اسلامی شناخته میشد

 بتاریخ ۱۲ اپریل سال روان میلادی چنانکه انتظارمیرفت وهمه توقع آنرا داشتند که دراین مدت شهرغزنی بسیاربازسازی وبه جهان معرفی میشود نشد.البته درتاریخ متذکره به مرکز فرهنگی اسلامی شناخته شد ولی درآن شهر بجزازویرانی وتوده های خاک چیزی دیگری دیده نمیشد که آنهم مردم عام غزنه وحتا ژورنالیستان درآن مراسم اشترا ک کرده نتوانستند . غزنی که با قدامت تاریخی وسلاطین نامداری چون سلطان محمودغزنوی وبزرگان دیگری که غزنه را به مهد تمدن درجهان معرفی نموده بودند حتادرعرصه نهال شانی وسرسبزی آن هم کار صورت نگرفته بود چه رسد به بــازسازی آبدات تاریخی وسرکهای آن. اگر دراین مدت بیشتر از پنج سال کارصورت میگرفت شهرغزنه درروز نامگذاریش به پایتخت فرهنگی اسلامی میبایست به گلشن دنیا مبدل میشد که نشد.

اکنون که موضوع توافق نامۀ امنیتی بین دولت افغانستان و امریکا درمیان است وجناب رییس جمهور کرزی فرمودند که به امضای آن عجله ندارم بادرنظـرداشت  منافع ملی کشور عمل خواهم کرد، امید است که این مسئله درحرف باقـی نماند وجامۀ عمل بپوشد منافع ملی کشور را بیشتردرنظر داشته باشند تا ملت ستــمدیده افغانستان بیشترازاین متضررنشوند.

                                      ۲۰۱۳/۴/۲۰

 

      

 

 

      

نامه  سرگشاده میکیس تیودوراکیس به مردم اروپا

 

 

 

میکیس تیودوراکیس آهنگسازبزرگ، نویسنده  برازنده  وسیاستمدار سرشناس یونان چنان که ویژه اوست، همیش در باره رخداد های بزرگ اروپا و جهان با پخش نامه و پیام دیدگاه هایش را پخش کرده است. وی با نشر پیامی از بم ریزی ناتو بر یوگوسلاویا  انتقاد نموده و ربودن اوچلان رهبری سیاسی کردها ی ترکیه را نکوهش کرد. در ضدیت با اداره جورج بوش ، اشغال عراق ، جنگ در کوسوا، زیرپانمودن حق مردم  فلسطین... نیز پیامهای بنشر سپرد.  تیودوراکیس باری در سال ۱۹۸۴ نوشت :

« ... امروز که بشریت در نتیجه سیاست های تجاوزگرانه یک دوره بحرانی را از سر می گذراند ، هنر باید همراه با مردمان جهان از چیزی دفاع کند که برای بشر دردنیا ارجمند ترین ارزش هاست.  یعنی از صلح ، که شرط اصلی هنر آفرینی موفقیت آمیرهم است .وظیفه هرهنرمند صادق است تا در این پیکار بخاطر این ایدال انسانی شرکت جوید.»

تیودوراکیس در فبروری ۲۰۱۲ نامه سرگشاده ای عنوانی مردم اروپا نشر کرده  و در آن تصویر روشن و واقعبینانه  از وضع موجود ،ریشه و دلیل های بحران در یونان را ترسیم نمود. بحران یونان و عملکرد سیاستمداران  خودفروخته و ضد مردمی آن شباهت های زیادی با برخورد سیاست مداران افغانستان دارد. اینک نامه را برای خواننده گان ارجمند بامداد پیشکش میداریم.        بــامــداد

 

« من امروز ۸۷ ساله ام و چندان محتمل نیست که دیگر شاهد نجات میهن دوست داشتنی ام باشم . ولی با وجدانی آرام چشم از جهان فرو خواهم بست، زیرا تا آخرین دم به انجام وظایف خود در برابر ارمانهای آزادی و عدالت ادامه خواهم داد.
توطیه ای جهانی برای ویران کردن میهن من در کاراست که به پایان خود نزدیک می شود. این توطیه در سال ۱۹۷۵ آغاز شد. هدف از بین بردن فرهنگ نوین یونان بود، بعد به تحریف تاریخ نوین و هویت ملی ما روی آوردند و اینک می خواهند با بیکاری، گرسنگی و فقر به زندگی جسمانی ما پایان دهند. اگر خلق یونان یکجا بپا نخیزد این تهدید جدی است. درهمین دهسال آینده. آنچه از ما باقی خواهد ماند خاطره ای خواهد بود، خاطره ای از تمدن ما و نبرد ما برای آزادی .
تا سال ۲۰۰۹ اقتصاد مسله ای جدی نداشت. زخم های بزرگی که بر پیکراقتصاد ما وارد می آمد هزینه انبوه و نامتناسبی بود که برای خرید ابزار جنگ و پرداخت رشوه به سیاست و اقتصاد ما تحمیل می شد. ولی مسوول وارد آمدن این هر دو زخم بر پیکر اقتصاد ما خارجی ها هم بودند. مثلا المانی ها، فرانسوی ها، انگلیس ها که با فروش ابزار جنگ به یونان میلیاردها یورو از ثروت ملی ما را نصیب خود می کردند و سود می بردند. این خونی که بی وقفه از تن اقتصاد ما می رفت ما را به زانو در آورد، اجازه پیشرفت را از ما گرفت و ملت های بیگانه را ثروتمند کرد. مسله رشوه خواری نیز همین گونه بود. بعنوان مثال بگویم : کنسرن زیمنس آلمان یک بخش ویژه برای پرداخت رشوه به یونانی های با نفوذی درست کرده بود که از طریق آنها بتواند تولیدات خود را در بازار یونان عرضه کند . در این میان خلق یونان قربانی همدستی راهزنانه المانی ها و یونانی هایی بود که با پول این مردم کیسه خود را پر می کردند.
کاملا روشن است که این دو زخم بزرگ می توانست بوجود نیاید اگر آن عناصر فاسد رشوه گیر و رشوه پرداز موفق به بلعیدن رهبری دوحزب یونانی صاحب قدرت و هوادار آمریکا نمی شدند، و اینها مجبور نبودند برای پنهان کردن مسیر ثروت های ناپدید شده در صندوق کشورهای بیگانه ( پولی که حاصل کار مردم یونان بود)، راه نجات را در گرفتن وام هایی چنان سنگین ببینند که بدهی دولتی به ۳۰۰ میلیارد دلار برسد که ۱۳۰ در صد از در آمد ناخالص ملی یونان است.
با این تقلب، روسای موسسات خارجی ، دوبار سود می بردند. نخست با فروش اسلحه و تولیدات خود بعد از طریق بهره ای که برای وام هایی که به دولت می دادند، نه به مردم. زیرا همانطور که می دانیم در هر دو مورد قربانی اصلی مردم بودند. برای قانع کردن شما فقط یک نمونه را ذکر می کنم . اندره اس پاپا اندریو در سال ۱۹۸۶ از یک کشور بزرگ اروپایی یک میلیارد دلار اعتبار گرفت. بهره ای که برای این اعتبار پرداخت شد ۵۴ میلیارد دلار بود ، که سرانجام در سال ۲۰۱۰ پرداخت گردید….
در انتخابات سال ۲۰۰۹حزب سوسیال دموکرات پاسوک ۴۴ در صد از آراء را بدست آورد. طبق نظرخواهی های امروز فقط ۶ در صد به آن رای خواهند داد.
آقای پاپاندریو( رهبر حزب سوسیال دموکرات یونان) می توانست با گرفتن وام از بانک های خارجی با ۵ درصد بهره معمولی با بحران اقتصادی مقابله کند. اگر او این کار را می کرد یونان هیچ مسئله ای نداشت، حتی برعکس ما می توانستیم سطح زندگی خود را بالاتر هم ببریم، چون ما در آن زمان رونق اقتصادی داشتیم .
ولی آقای پاپاندریو توطیه خود را از تابستان ۲۰۰۹ علیه یونان آغاز کرده بود. او محرمانه با استرواس کان ملاقات کرده و قرار گذاشته بود یونان را زیراستیلای صندوق بین المللی پول در آورد. این اطلاعات را رییس سابق صندوق بین المللی خود منتشر کرده است.
ولی برای آن که ما بتوانیم به آنجا برسیم میبایستی وضع اقتصادی کشور ما غیر از آنچه بود نشان داده می شد تا بانک های خارجی از ترس بهره اعتبار را برای ما بالا ببرند تا جایی که ما قادر به پرداخت آن نباشیم. کسر بودجه دولت از ۲،۹ در صد با جعل ارقام مصنوعا به ۱۵درصد افزایش داده شد. به دلیل این اقدام تبهکارانه دادستان ۲۰ روز پیش آقای پاپاندریو و پِپونیس وزیر اقتصاد را برای رسیدگی به این امر تحویل مقامات قضایی داد.
کارزار سیستماتیک آقای پاپاندروئو و وزرای اقتصاد کشورهای اروپایی ۵ ماه بطول انجامید و آنها در این مدت تلاش می کردند ثابت کنند که یونان مانند کشتی تایتانیک در آستانه غرق شدن است، یونان فاسد است، یونانی ها تنبل و ناتوان هستند و نمی توانند به نیازهای کشور پاسخ دهند. با هر توضیحی که اینها می دادند میزان بهره ها بالاتر می رفت تا جایی که ما دیگر قادر به دریافت اعتبار نباشیم و وقتی ما تحت استیلای صندوق بین المللی و بانک اروپا قرار گرفتیم چنین بنظر آید که آنها برای نجات ما حاضر شده اند به ما قرض بدهند. در حالی که در واقع این آغاز مرگ ماست.
در ماه می ۲۰۱۰فقط یک وزیر قرارداد  بدنام مهلت قانونی را که بمعنی تسلیم مطلق ما به طلبکاران بود امضاء کرد. طبق قانون یونان وقتی چنین قرارداد مهمی مطرح است باید سه پنجم از نمایندگان پارلمان زیر قرارداد را یک یک امضا کنند. این مهلت قانونی و نیز « تروییکا » یعنی نمایندگان سه گانه صندوق بین المللی پول، اتحادیه اروپا و بانک مرکزی اروپا، که امروز عملا برما حکومت می کنند، طبق قوانین یونان و قوانین اروپا غیر قانونی هستند.
اگر تعداد پلکانی که ما برای رسیدن به مرتبه مرگ باید بپیماییم بیست باشد ، ما از آن زمان تا کنون بیش ازنیمی از پله ها را پشت سر نهاده ایم . تجسم کنید که ما با این مهلت قانونی استقلال ملی و ثروت ملی خود را در اختیار خارجی ها می گذاریم. یعنی بندر ها، فرودگاهها،شبکه جاده ها و راهها، شبکه برق، آبرسانی، ثروتهای زیر زمینی و زیر دریایی و غیره و غیره و حتی آثار باستانی خود مانند آکروپولیس، دلفین، المپیا و غیره چون ما حرفی را که باید بزنیم نزده ایم.
تولید خوابید، بیکاری به ۱۸ درصد رسید. ۸۰ هزار مغازه تعطیل شد،هزاران کارگاه و صدها کارخانه کارخود را متوقف کردند. رویهم رفته ۴۳۲ هزار موسسه دست از کار کشیده اند. دهها هزار دانشمند جوان کشوری را که روزبروز به ظلمت قرون وسطی بیشتر نزدیک می شود ترک می کنند. هزاران شهروند که در گذشته زندگی مرفه ای داشته اند امروز باید خوراک خود را در میان زباله ها بجویند و در کنار خیابان بخوابند.
گاه اینطور تصور می شود که ما به برکت کمک های سخاوتندانه طلبکاران خود، بانک های اروپایی و صندوق بین المللی پول زنده هستیم. ولی در واقع هر بسته پول چند میلیاردی که به حساب یونان گذاشته می شود تا دینار آخر به همانجایی باز می گردد که از آن آمده بود ولی ما باید بهره غیر قابل تحمل آنرا بپردازیم. و چون ضرورت حکم می کند که دولت برپا بماند، بیمارستانها و مدارس بکار ادامه دهند، گروه سه گانه از طبقات متوسط و پایین تر از آن می خواهد که مالیاتهای بیش از حد سنگین بپردازند، و خود گرسنگی بخورند. ما با یک دوران گرسنگی عمومی در آغاز دوران اشغال یونان توسط المان در سال ۱۹۴۱ روبرو بوده ایم با ۳۰۰ هزار تلفات طی فقط ۶ ماه. هیولای گرسنگی آن زمان امروز باز به سرزمین اندوهگین ما، که آماجگاه افتراهاست ، باز می گردد .
هرگاه در نظر آوریم که اشغال خاک ما توسط المانی ها به قیمت جان یک میلیون یونانی و ویرانی میهن ما تمام شد، چگونه می توانیم تهدید خانم میرکل راتحمل کنیم که می خواهد یک عاولهیتهر ( لقب حکمران نازی ها) جدید برما تحمیل کند، ولی این بار با کراوات.
برای آن که نشان دهم یونان چه سرزمین ثروتمندی است و یونانی چه انسان سخت کوش و آگاهی است( آگاه بر آزادی خود و عشق به میهن) به سالهای ۱۹۴۱ تا اکتوبر ۱۹۴۴ اشاره می کنم.
هنگامی که اس اس های هیتلری و گرسنگی یک میلیون شهروند یونانی را از پای در آوردند و میهن ما را تعمدا و با نقشه ویران کردند، تولیدات کشاورزی و طلای موجود در بانکهای ما را ربودند، یونانی ها برای نجات خود از گرسنگی جنبش ملی همبستگی را پدید آوردند و یک ارتش چریکی صد هزار نفری برپا کردند، که جلوی بیست لشکر المانی را گرفتند.
همزمان با آن، یونانی ها در پرتو سخت کوشی خود ، نه تنها خود را زنده نگه داشتند، بلکه برغم شرائط تحمیلی اشغال هنر نوین یونانی را پدید آوردند بویژه در عرصه ادبیات و موسیقی. یونان راه از خودگذشتگی برای آزادی و ادامه حیات را انتخاب کرد.
در آنزمان هم بی دلیل برما تاختند و پاسخ ما همبسته گی و ایستاده گی بود و ما زنده ماندیم. امروز هم همان کار را می کنیم و مطمنیم که پیروزی نهایی از آن خلق یونان خواهد بود. من که هنوز هم دوست مردم المان هستم ودر آینده نیز خواهم بود، من که ستایشگر نقش بزرگی هستم که آنها در عرصه دانش، فلسفه و هنر، بویژه هنر موسیقی، ایفا کردند....

 

 

 

 
من امروز که روز ۱۲ فبروری است تصمیم گرفتم در تظاهرات شرکت کنم، همراه با مانولیس گلزوس قهرمان ملی یونان، مردی که نشان صلیب شکسته هیتلری را از آکروپولیس فروکشید، و با این کار نمادین نه تنها آغاز پیکار یونانیان بلکه آغاز نبرد اروپا با هیتلر را اعلام کرد. با حضورصدها هزار تن از شهروندان یونان خیابانها و میدانهای شهرها ی ما مملو از جمعیت خواهد شد، مردمی که خشم خود را نسبت به دولت و تروییکا ( هیئت سه گانه ) نشان خواهند داد.
دیروز نخست وزیر بانکدار یونان در نطق خود خطاب به مردم یونان گفت « ما تقریبا به نقطه صفر رسیده ایم. » چه کسانی بودند آنها که ما را طی دوسال به نقطه صفر رساندند؟ همان ها که نمایندگان مجلس را امروز هم با همان شیوه های قبلی تهدید می کنند که باید مهلت جدید را که از مهلت نخستین بد تر است بپذیرند، آنها که جایشان در زندان است، آنها ما را به نقطه صفر رساندند.                                                                                                         چرا؟ چون صندوق بین المللی پول و گروه اروپا این دستور را صادر کرده اند و ما را تهدید می کنند که اگر حرف شنوایی نداشته باشیم ما را بورشکستگی خواهد کشاند…اینجا نمایشنامه پوچی را بنمایش گذاشته اند. تمام آن محافلی که از ما نفرت دارند ( خارجی و یونانی) و تنها مسوول این وضع غم انگیز هستند، آنها این کشور را به اینجا کشانده اند، آنها تهدید می کنند و زیر فشار می گذارند تا بتوانند به اعمال ویرانگر خود ادامه دهند و ما را به زیر صفر بکشانند تا جائی که بکلی نیست شویم.
یونانی ها، در طی قرون، از بلایای بمراتب سخت تر جان بدر برده اند. یونانی ها را وقتی به پله ماقبل آخر مرگ بکشانند، نه تنها جان بدرمی برند بلکه خود را از نو می سازند.
در این لحظه من تمام نیروی خود را در راه اتحاد پویای خلق یونان بکار می برم. می کوشم ثابت کنم که صندوق بین المللی و تروییکا خیابانهای یک طرفه نیستند. راه حل دیگرهم هست. و آن این که ما باید مسیر حرکت ملی را بکلی تغییر دهیم و برای همکاری اقتصادی کنسرسیوم هایی ایجاد کنیم که با شرائط عادلانه ، بما کمک کنند تا از ثروت ملی خود بهره ور گردیم، برای این کارباید روی بسوی روسیه بیاوریم.
اما در باره اروپا باید به خرید وسایل جنگی از آلمان و فرانسه پایان دهیم. همچنین باید تمام امکانات را بکار گیریم تا المان خساراتی را که در اثر جنگ برما تحمیل کرده و با ربح آن می تواند به ۵۰۰ میلیارد یورو بالغ گردد، بما بپردازد.
یگانه قدرتی که بتواند این تغییرات انقلابی را عملی کند، قدرت مردم یونان است که متحد با هم به جبهه وسیع مقاومت و همبستگی بپیوندد تا تروییکا  را از یونان تار و مار کنند.همزمان با آن باید تمام اقدامات غیر قانونی آنها ( اعتبارات، بدهی ها، بهره ها، خرید اموال ملی) از اعتبار ساقط گردد. همدستان یونانی آنها که در ذهن خلق یونان خاین شناخته شده اند ، باید مجازات گردند.
من خود را ، بتمام ، وقف این هدف( وحدت خلق در یک جبهه) کرده ام و اطمینان دارم که سرانجام حق با من خواهد بود. من سلاح در دست با اشغالگران هیتلری جنگیده ام . دخمه های مخوف گشتاپو را شناخته ام . المانها مرا محکوم به مرگ کردند و معجزه وار نجات یافتم . ۱۹۶۷ نخستین گروه مقاومت در برابر حکومت سرهنگان را سازمان دادم. در شرایط غیرقانونی مبارزه کرده ام . دستگیر شدم و «  قصابخانه » پولیس خونتا  را از سر گذراندم . سرانجام باز جان بدر بردم .
امروز ۸۷ ساله ام و چندان محتمل نیست که دیگر شاهد نجات میهن دوست داشتنی ام باشم . ولی با وجدانی آرام چشم از جهان فرو خواهم بست ، زیرا تا آخرین دم به انجام وظایف خود در برابر ارمانهای آزادی و عدالت ادامه خواهم داد .»

 


 

 

 

او مِـُرد اما اسطوره شد. چاوز به یک اسطوره انقلابی در آمریکای لاتین تبدیل شده است

 

« آقای چاوز  به خاطر شهامت در ابراز استقلال دولت های آمریکای لاتین در یادها خواهد ماند، وی در پی بهبود شرایط زندگی کسانی در ونزویلا بود که فراموش و به حاشیه رانده شده بودند. »   (جیمی کارتر رییس جمهور پیشین امریکا )

 

به گزارش «مانتلی ریویو» چاپ برزیل  در ونزویلای امروز حدود بیست میلیون نفر  یا دو سوم جمعیت کشور،  از برنامه های ضدفقر چاوز استفاده می کنند.، و سازمان  یونسکو میگوید که بیسوادی در ونزویلا تقریبا به صفر رسیده و بیش از دو میلیون سالمند از مقرری دوران پیری استفاده می کنند.

 

از روز سه شنبه پنجم مارچ زمانی که خبر مرگ «هوگو چاوز» رییس جمهوری ونزویلا توسط « نیکلاس مادورو » معاون وی اعلان شد تا به امروز که مراسم با شکوه حمل جنازه وی به آکادمی نظامی کاراکاس و حضور شخصیت های بین المللی و بیش از دو میلیون ونزویلای در ادای احترام به پیکر وی انجام گردید، تحلیل ها و اظهارنظرهای بسیاری توسط دوستداران و مخالفان وی انجام شده است. در این تحلیل ها هر کس بنا به جایگاه ایدیولوژیک و نسبت موضع سیاسی خود به بخشی از کرکتر و شخصیت این رهبر «کاریزماتیک» آمریکای لاتین پرداخته اند و در کمتر تحلیلی یک قضاوت همه جانبه و مبتنی بر « پروسه تاریخی»  ظهور و مرگ او درچارچوب الزامات جامعه ونزویلا و منطقه آمریکای لاتین توجه گردیده است.  

بدون شناخت و درک درست از وضعیت جامعه ونزویلا و منطقه آمریکای لاتین در قبل از به قدرت رسیدن چاوز و تغییرات بنیادینی که در طول دوران زمامداری وی انجام گردید، هرگونه قضاوتی در بهترین شکل خود می تواند تنها بخشی از واقعیت را بازتاب دهد و در مقابل می تواند ذهن مخاطب را در مسیر گمراه کننده یی قرار دهد.از طرف دیگر پرداختن به نقش تاریخی چاوز و تاثیر آن بر جامعه ملی ونزویلا، آمریکای لاتین وعرصه بین المللی با معیار و محک سنجش دوری یا نزدیکی وی به ساخت قدرت حاکم بر « جامعه ملی تحلیلگر» یا میزان قرار دادن کلیشه های ایدیولوژیک برای داوری در این خصوص فاقد بنیان تحلیلی معتبر خواهد بود....

 بدون شک هوگو چاوز یک شخصیت سیاسی بزرگ، تاثیرگذار، سوسیالیست و در بین اکثریت ونزویلای ها بسیار محبوب بود که تا روز مرگ خود همواره با اتکای به رای مردم در « انتخابات آزاد » و با نظارت کامل نهادهای بین المللی توانست در تثبیت قدرت خود موفق عمل کند. این در حالی بود که نوع ادبیات تهاجمی هوگو، دوستی های جانبدارانه وی در عرصه بین المللی با بعضی رهبران خارجی که انگشت شمار دوستان ناباب را هم شامل می شود، عدم موفقیت وی در مهار ناامنی اجتماعی در جامعه ونزویلا و تکیه بیش از حد بر شخصیت کاریزماتیک خود به جای تقویت ساختاری در حوزه نهاد مدنی تا حدودی می تواند نقطه ضعف وی به حساب آید.


تکیه بر اقتصاد نفتی

 بسیاری از منتقدان چاوز برای کم اهمیت نشان دادن تغییرات بزرگ و ساختاری که چاوز در ونزویلا و آمریکای لاتین ایجاد کرد، به صورت هیستریک بر درآمدهای نفتی این کشور تاکید کرده و هزینه کردن این درآمدها برای اقشار فقیر و حاشیه یی جامعه را نوعی پوپولیسم ریاکارانه و ریخت و پاش بیهوده به حساب می آورند. به زعم این عده پول نفت در دست دولت همیشه یک سم مهلک برای اقتصاد کشور بوده و ظاهرا این پول می بایست به کیسه بخش خصوصی حواله شود تا اینکه در بهترین حالت بعدها این الیگارشی مالی بخشی از آن را به صورت مالیات به حساب ملی واریز کند. این منتقدان بیشترین حمله یی که به چاوز می کنند به خاطر ملی کردن صنعت نفت کشور بود که در ایران قبلا توسط زنده یاد  محمد مصدق  انجام گرفته و در ونزویلا هنوز این حیطه حیات خلوت کشورهای چندملیتی بود و چاوز با ورود به این حیطه قانون مقدس سرمایه داری جهانی را نقض کرد. این عده از نقش نفت در قبل از چاوز در اقتصاد ونزویلا هیچ سخنی نمی گویند و اینکه این کشور در دوره زمامداری دیکتاتوری  کارلوس آندرس پرز ، با صادرات بی رویه و خلاف سهمیه بندی اوپک سقوط قیمت نفت به زیر ده دلار را به ارمغان آورد که بعدا چاوز با همکاری با دیگر اعضای اوپک به این حاتم بخشی به الیگارشی مالی و کشورهای پیشرفته صنعتی پایان داد. چاوز از پول نفت نه در یک اقتصاد صدقه یی که بنا به اذعان حتی منتقدان وی در ترسیم یک اقتصاد ضدفقر و دولت رفاه به صورت بنیادین استفاده کرد و بخشش هایی که به دیگر کشورهای فقیر آمریکای لاتین نیز از این بابت انجام داد همه گی در جهت انساندوستانه و صلح طلبانه بوده است.


سیاست ضدفقر چاوز

منتقدین و مخالفین چاوز وقتی از اصلاحات وی در مورد حمایت از طبقات فقیر ونزویلا صحبت می کنند چنان از قشر فقیر در ونزویلا یاد می کنند که مخاطب ناآشنا به محیط این کشور در دوران قبل از چاوز فکر می کند بحث یک اقلیت کوچک چند درصدی است. در صورتی که بر اساس آمارهای معتبر بین المللی تا سال ۱۹۹٨ چیزی حدود ٨۰ تا ٨۵ درصد مردم ونزویلا زیر خط فقر به سر برده و اصولا طبقه متوسط به آن شکل که تعریف می شود، جایگاه چندانی در این کشور نداشته است. در جامعه یی که بیش از ٨۰ درصد مردم کشور بخشی از طبقه فقیر به حساب می آیند و در حاشیه قرار داشته اند، هرگونه توجه بنیادین به آنان و تغییر ساختار در جهت منافع این اکثریت قاطع در چارچوب تعریف همه جانبه از مولفه های دمکراسی و عدالت اجتماعی پذیرش یک « حق شهروندی » است که ضرورت تاریخی در جهت توسعه متوازن و انسانی در واحد ملی خواهد بود.


ادییات تند و دمکراسی مستقیم

اینکه چاوز در غلیان هیجان توده ها و بسیج نیروهای حامی خود همیشه با نطق های آتشین سخن می گفت یک واقعیت بدون انکار است که بعضی وقت ها هم می توانست از جاده انصاف خارج شود. وی بیش از آنچه یک سیاستمدار دیپلمات باشد یک انقلابی توده گرا بود که روانشناسی احساسی مردم مخاطب خود را بر ذات دیپلماتیک کنش ها ارجح می دانست. وی به همان اندازه که ادبیات تهاجمی داشت در حوزه سیاست ملی و بین المللی  پراگماتیست بود و هرگز واقعیات را فدای ایده آلیسم و ذهن گرایی نمی کرد، چنانچه در اوج جنگ لفظی با واشنگتن هم چنان بیشترین مراودات اقتصادی دولت وی با همین کشور شمالی بود. معمولا مخالفین چاوز از تعبیر و رویکرد وی که تحت عنوان دمکراسی مستقیم و رادیکال معرفی می شد این ایراد را مطرح می کنند که پوپولیسم چپ روانه وی در برخورد نزدیک با مخاطبان برای پاسخگویی، خارج از انضباط نهادینه شده در نظم دمکراسی لیبرال بوده و شایبه ریاکاری را به ذهن متبادر می کند. بسیاری از همین منتقدان در حالی که خود همواره بعضی از رهبران دیگر کشورها را برای غیرپاسخگو نبودن به افکارعمومی و جلسات پرسش و پاسخ با خبرنگاران مورد شدیدترین انتقادات قرار می دهند اما وقتی پای چاوز به میان می آید از روده درازی وی در برنامه هفتگی و مستقیم تلویزیونی  « الو رییس جمهور«  در تماس آزاد با مخاطبین خود به عنوان یک حربه تبلیغاتی و پوپولیستی یاد می کنند. این در حالی است که در طول تمام دوران زمامداری چاوز و پخش برنامه « الو رییس جمهور»  که بعضاً انتقادات تند و حتی توهین های مستقیم نیز به چاوز می شد تاکنون هیچ نهاد ملی یا بین المللی نتوانسته است موردی را پیدا کند که کسی برای شرکت در این برنامه و مخالفت با فرمانده بولیواری تحت پیگرد یا بازداشت قرار گرفته باشد.


دوقطبی کردن جامعه

بسیاری چاوز را مسوول و مسبب دوقطبی شدن جامعه ونزویلا می دانند و به همین دلیل از او به عنوان مسبب شکاف در بطن جامعه یاد می کنند. اصولا در حوزه کشورهای آمریکای لاتین از همان زمان استقلال، این جوامع به شدت دوقطبی بوده البته با این تفاوت که تا قبل از چاوز همان ٨۰ درصد طبقات پایین تا به آن اندازه در حاشیه قرارداشتند که صدای آنان حتا به عنوان یک قطب هیچگاه شنیده نیز نمی شد. درونزویلا و آمریکای لاتین جامعه سیاسی – اجتماعی تنها برای دو دهک بالایی و به اصطلاح نخبه مالی – سیاسی تعریف شده بود و این اقلیت به عنوان کلیت اجتماعی نقش کارگردانی و بازیگری داشت و اکنون که حاشیه بزرگ به صحنه وارد شده بود دوقطبی واقعی و عینی جامعه، خود را به رخ می کشید.

دیکتاتور یا انقلابی توده گرا ؟

اگر دیکتاتوری را تنها به مفهوم نقش آلترناتیوی یک شخصیت کاریزماتیک در تحولات سیاسی – اجتماعی به حساب آورد آن وقت هم می توان از چاوز به عنوان دیکتاتور نام برد. این در حالی است که تعریف دیکتاتوری قایم به مولفه های بسیاری است که در وهله اول نقض حاکمیت مردم و نادیده گرفتن حقوق شهروندی اکثریت اجتماعی در برخورداری از حقوق و مسوولیت ملی می باشد.  در دوران چاوز ۱٣ انتخابات آزاد و با شرکت اپوزیسیون داخلی با نظارت نهادهای بین المللی برگزار شد که به غیر از یک بار همیشه چاوز و حزب سوسیالیست وی پیروز میدان بوده اند و آن یک بار نیز همه پرسی قانون اساسی در سال ۲۰۰۵ بود که حامیان چاوز با حدود هفت دهم درصد مغلوب شدند و بلافاصله رییس جمهوری در جلوی دوربین به شکست خود اعتراف کرد. در طول ۱۴ سال زمامداری چاوز حتا یک بار نیز نهادهای نظارتی بین المللی و منطقه یی کوچکترین اتهامی را متوجه سیستم انتخاباتی دولت ونزویلا نکرده و همیشه بر صحت آرا تاکید داشته اند.

چاوز یک بنیانگذار بود، بنیانگذار یک نظم جدید که به همین دلیل همیشه فراتر از کلیشه ها حرکت می کرد و این خصویت موجب می گردید که اتهام دیکتاتوری به وی زده شود. هم اکنون در زمانه یی زندگی می کنیم که مفاهیمی چون توده گرایی و حتی انقلابی گری مسالمت آمیز به جهت تناقض با تعریف انتزاعی از دمکراسی با برچسب دیکتاتوری روبه رو می شود و چاوز هم از این قاعده مستثنا نیست.

سیاسی شدن ارتش

اینکه ارتش ونزویلا در دوران چاوز به سمت گرایش سیاسی بیشتر سوق پیدا کرد بیش از آنچه به تلاش و تصمیم رییس جمهوری مربوط باشد به مطالبات بدنه نظامی که بیشتراز طبقات فقیر بوده و در دوران چاوز به بخشی از مطالبات انباشت شده خود رسیده بودند، مربوط است. این در حالی است که نهاد ارتش در تمامی کشورهای آمریکای لاتین قبل از به قدرت رسیدن چاوز خود به شدت سیاسی بوده و به عنوان یک اهرم اصلی و تاثیرگذار در چیدمان سیاسی ساخت حاکم نقش ایفا می کرد چنانچه در دهه ۷۰ تا ۹۰ میلادی نظامیان تقریبا در تمامی منطقه حاکم بلامنازع و مسبب حکومت نظامی بوده اند. همین ارتش به اصطلاح سیاسی شده هرگز در طول ۱۴ سال دوران زمامداری چاوز (به غیر از کودتای نظامی علیه چاوز) هیچ نقشی در چینش و سازماندهی انتخابات مهندسی شده یا سرکوب مردم در داخل و دخالت در خارج از مرزهای کشور نداشته است. به عکس این مدعا زمانی که در سال ۲۰۰۲ نظامیان علیه چاوز کودتا کرده و منتخب مردم را برای دو روز بازداشت کردند هیچ صدایی از مدعیان دمکراسی بلند نشد و این مردم ونزویلا بودند که با قیام خود ارتش کودتاچی را سر جای خود نشاندند. ارتقای بسیاری از زنان در فرماندهی ارتش از دیگر خدمات چاوز بود که در مبارزه برای احقاق حقوق زنان معمولا نادیده گرفته می شود و امروز حداقل های یک تساوی جنسیتی در ساخت ارتش مردانه ی ونزویلا انجام شده که در آمریکای لاتین بی همتا بوده است.
هوگو چاوز محصول یک شرایط تاریخی در یک محیط ژیوپلتیک است که انباشت مطالبات اکثریت توده های مردمی که در حاشیه قرار داشته و صدای آنان به گوش نمی رسید، الزام زایش آن را ایجاب کرده بود. چاوز سردمدار جریانی بود که می خواست این اکثریت ٨۰ درصدی مردم که همیشه توسط الیگارشی حاکم بر کشور نادیده گرفته و به عنوان « حاشیه »  از حقوق انسانی و شهروندی برخوردار نبودند به « متن » آورده و به عنوان آلترناتیو تحولات و تغییرات جدید، جایگاه آنان را در هرم قدرت تثبیت کند. نقش وی در بسیج کشورهای آمریکای لاتین در چارچوب « انقلاب بولیواری »  و پیمان سیاسی – اقتصادی « آلبا » که توانست این منطقه همیشه محروم از استقلال و توزیع مناسب ثروت های ملی را به سمت یک نظام استقلال محور و عدالت اجتماعی رهنمون کند، به زعم دوستان و دشمنانش غیرقابل انکار است. اینکه دولت چاوز از درآمدهای نفتی در جهت رفاه اکثریت قاطع مردم ونزویلا استفاده کرد و موجب کاهش اساسی فقر و تقویت طبقه متوسط کشور شود نه یک پوپولیسم ریاکارانه که بدون شک یک « فضیلت »  بزرگ بوده است. کسانی که از درآمدهای سرشار نفتی در جهت تحقق سیاست های ضدفقر وی انتقاد می کنند ظاهرا فراموش کرده اند که یک دوجین کشور نفتی وجود دارد که این ثروت ملی را حیف و میل کرده و در جیب شرکت های چندملیتی و الیگارشی حاکم سرازیر می کنند. برای درک بهتر این وضعیت باید به شاخص های معتبر قبل از حاکمیت چاوز و بعد از حاکمیت وی مستند به آمار و ارقام واقعی استناد جست تا بتوان در خصوص جایگاه رییس جمهوری فقید ونزویلا قضاوت درستی انجام داد.

به نقل از نشریه معتبر « مانتلی ریویو» چاپ برازیل در دسامبر ۲۰۱۲، در ونزویلای امروز حدود بیست میلیون نفر (دو سوم جمعیت کشور) از برنامه های ضدفقر چاوز استفاده می کنند، به گزارش یونسکو بیسوادی تقریبا به صفر رسده است، بیش از دو میلیون سالمند از مقرری دوران پیری استفاده می کنند، در حالی که تا دهه ۱۹٨۰ تقریبا ۹۰ درصد مواد غذایی از خارج وارد می شد هم اکنون این رقم به زیر ٣۰ درصد رسیده است، در طول ۱۴ سال گذشته میزان نابرابری ۵۴ درصد و فقر ۴۴ درصد کاهش یافته است، تا قبل از حکومت چاوز برای هر ده هزار نفر ۱٨ پزشک وجود داشت و الان این میزان به ۵٨ پزشک رسیده است، میزان مرگ و میر کودکان ۲۵ در هزار در سال ۱۹۹۰ به ۱۲ در هزار تا سال ۲۰۱۰ کاهش پیدا کرده است، آموزش از مهد کودک تا دانشگاه هم اینک در ونزویلا رایگان بوده و این کشور در منطقه به لحاظ نسبت دانشجویان رتبه دوم و در جهان رتبه پنجم را دارد.1 این سریال آمار و مستندات را می توان هم چنان ادامه داد و در همه موارد شاخص ها در دوران قبل و بعد از چاوز هرگز قابل مقایسه نبوده و حتا به زعم بنگاه های رسانه یی راستگرای آمریکایی چون  وال استریت ژورنال ، همین وضعیت موجب گردیده تا بورس کاراکاس در بهترین و مطمین ترین موقعیت بوده و ضمانتنامه های ونزویلا در میان بهترین اوراق قرضه اقتصادهای در حال ظهور قرار گیرد.

کارنامه چاوز و کشور ونزویلا را باید منصفانه نقد و بررسی کرد و اگر از نقض دمکراسی به شیوه لیبرال در این کشور سخن گفته می شود به این نکته نیز باید توجه داد که هم اکنون حدود ۹۵ درصد روزنامه ها و نشریات چاپی در ونزویلا در اختیار بخش خصوصی و مخالفین چاوز قرار دارند. بدون شک در مراسم تشیع پیکر چاوز و مراسم ادای احترام به وی در روز جمعه صدها میلیون نفر احساست واقعی حداقل دومیلیون مردم حاضر در مراسم و رهبران بیش از ٣۰ کشور، هیات های بلندپایه از بیش از ۵۰ کشور و شخصیت های سیاسی – اجتماعی ملی و بین المللی را دیدند. چنانچه حتا گزارشگر  « یورونیوز» موقع گزارش مستقیم مراسم در یک حالت احساسی از این فضا با این تعریف یاد کرد که: « چاوز امروز از ونزویلا و آمریکای لاتین فراتر رفته و جایگاه جهانی یافته است.»  لوییس کاربالو، خبرنگار یورونیوز در ونزویلا می گوید « او مرد اما اسطوره شد. چاوز به یک اسطوره انقلابی در آمریکای لاتین تبدیل شده، شعار مردم اینجا یک چیز است، جمله ای که دایم تکرار می کنند: پیش به سوی پیروزی! » شاید منصفانه ترین قضاوت را در اظهارات جیمی کارتر رییس جمهوری اسبق آمریکا که بنیاد نظارتی وی تقریبا بر همه ی انتخابات ونزویلا در دوران زمامداری چاوز نظارت داشته و نمی توان اتهام وابسته گی وی به دولت چاوز را عنوان کرد، بتوان بهتر یافت. کارتر ضمن تاکید بر اینکه در نظارتی که تاکنون بر ۹۲ انتخابات داشته ام سیستم انتخاباتی ونزویلا بهترین بوده است با صدور اطلاعیه یی می گوید که آقای چاوز « به خاطر شهامت در ابراز استقلال دولت های آمریکای لاتین در یادها خواهد ماند، وی در پی بهبود شرایط زندگی کسانی در ونزویلا بود که فراموش و به حاشیه رانده شده بودند. »

 

1 ـ  برگرفته ازتارنمای « صدای مردم » تکیه ها از ماست ـ بامداد

نقش شخصیت در تاریخ

 

داکترآرین

 

زمانیکه نام از "نقش شخصیت در تاریخ" میبریم، آنگاه ما با یک تنوع حیرت انگیز از شخصیتها، رویداد ها و حوادث، کارنامه ها، قیامها و تحولات و تنازعات بزرگ و کوچک برمیخوریم با اصلاحات آرام و انقلابات خونین، بازگشتها، جهشها، شتابها و درنگها روبرو میشویم  و با نبرد های قهرآمیز و مسالمت آمیز، شکستها وپیروزیها، با قهرمانان نامدار و وطنپرستان بی بدیل  و با اشخاص ضعیف، بی شهامت، دودل و بی ارزش سروکار داریم.

پیش از آنکه بحث کوتاه خود را در باره "نقش شخصیت در تاریخ" آغاز کنم با اندکی تفصیل به واژه "شخصیت" توجه خوانندگان را معطوف مینمایم، که بطور بسیار مختصرمیخواهم این مقوله را تنها از نظرسیر تاریخی - سیاسی آن مطرح نمایم.

شخصیت بیان مفاهیم بسیارگونه اجتماعی می باشد که با انسان و انسان اجتماعی شده پیوند ناگسستنی داشته، اما درگسترش همیشه گی یعنی در گوارش و رانش دایمی اندیشه های نو و کهنه همواره تکامل نموده و غنا گرفته است." ژوپیتر" مظهر نیرومندی و مقاومت١،"می نرو"عقل و جنگ و هنر را متجلی می ساخت،" وستا" عشق و عاطفه و محبت را به خانواده به ارمغان می آورد، "مارس" جنگ و دفاع از میهن را می آموخت و " پرومته"مظهر سرکشی و عصیان بود، دیده میشود که در این روند انسانها پیرامون "شخصیت" تصاویر، احکام و استنتاجات خود را بوجود آورده اند و شخصیت های متفاوت را به استفاده از تخیل، تعقل، احساس و اراده خویش ساخته اند، که طی نسل ها و نسل ها به کمک شعور، کار، و تجربه متکامل ترشده و معرفت ما را با صفت حقیقی و واقعیت این مقوله فلسفی بیشتر نموده است.

 

فیلسوف مشهور یونان اپیکور «شخصیت» را در انسان دوستی میدید و برای افراد جامعه کرامت مساوی قایل بود٤، سقراط  دانش را موجب فضلیت و جهل را مایه ای رذالت می دانست٥،  تولیستوی به این نظر بود که «شخصیت» خود سازی است و حاصل رنج های بیکران و زحمات فراوان انسان میباشد٦، روسو فیلسوف و عالم فرانسوی را عقیده برآن بود که انسان با اخلاق ستوده وفاضله پا به عرصه وجود میگذارد و این جامعه است که انسان را فاصد میسازد٧، دکارت مهفوم «من» را به عوض «شخصیت» بکار میبرد یعنی مفاهیم "من" و "شخصیت" را باهم می آمیزد و شخصیت را وابسته به شعور انسان و برخورد او نسبت به خودش میداند٨،  کانت  میگوید که انسان به این لحاظ «شخصیت» است که دارای شعور میباشد و شعور است که انسان را از حیوان متمایز میسازد٩.

انسان باشعور در عرصه تاریخ به مثابه «شخصیت» عمل میکند، نه به حیث یک فرد مجزا و بی هویت، همواره رشد اعتلایی داشته و کوشیده است تا از حالت جز خود را به جمع رسانده و برای خود حدود و حقوقی قایل گردد و از زنده گی بدوی، دم به دم با کار و تلاش آگاهانه و هدف مند به زنده گی انسانی تر خویش را کشانده و به دستآورد های بزرگی نایل شده است.

با آنکه سیرتکاملی و رشد "شخصیت" از  یک وحدت ساده با شگردها و ترفند های گوناگون باخوبی ها و بدی های اجتماعی به مدارج عالی تر همواره در تغییر بوده است، اما در هر زمانه ای دارای مشخصات عمده شرایط زمان خود می باشد.ا فیداسیف در کتاب "اساسات سیاست شناسی" می نویسد: "طوریکه معلوم است در عهد قدیم شخصیت با سیاست برجسته و مشخص شده، آنچه که ارسطو را بر انگیخت تا انسان را آفریده سیاسی بنامد"١۰ به همین ترتیب درقرون وسطی مشخصه عمده "شخصیت" مذهبی، در دوره تجدد صفات طبیعی و حقیقی، درقرن نوزدهم اوصاف تجارت پیشگی و در قرن بیستم به اعتبار نخستین به اساس ویژه گی های دانش و سیاست بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.  درکتاب "ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی" میخوانیم: "شخصیت عبارتست از ثمره تکامل تاریخی، اجتماعی و شخصی هرفرد و بروز ارزش های اجتماعی شخص میباشد و هرفرد شخصیت خاص خود را دارد"١١  که درعرصه های مختلف جامعه و حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارای  سهم خویش اند، "شخصیت" ثابت نمی باشد و همواره در حالت تغییر و دگرگونیها است. درچگونگی و شکل گیری "شخصیت" جامعه و شرایط معین تاریخی نقش اساسی را دارد.

"شخصیت" را میتوان از دیدگاه عملکرد تاریخی و سیاسی آن به اصیل و بدل به مترقی و ارتجاعی و به واقعی و ساختگی، به اکتیف و پسیف، به مثبت و منفی مشخص کرد، شخصیت مثبت  پایدار، اما شخصیت منفی گذرا بوده و سیلاب خود بخودی تاریخ آن را با خود کشیده و از جایگاهی دایمی در جامعه برخوردار نمی باشد، به این ترتیب دیده میشود که حضور و نقش شخصیت در تاریخ  تاثیر قابل ملاحضه ای برروند جوامع بشری دارد و از این جاست که نقش رهبران، زمامداران و فرماندهان برجسته میگردد، آنها با استعداد سازماندهی و قدرت رهبری و توانائی فرماندهی خود میتوانند به مثابه چراغی، فراه راه جنبشها و نهضتها و دولتها، درحرکت به جاده ای ناهموار اجتماعی استوار گام گذاشته و ازمغاکهای مخوف و تاریکی ها پیروزمندانه بدر آیند.

رهبران و شخصیت های عاقل و ترقی خواه ، احزاب، نهضت ها و دولتها را بسوی پیروزی ها و تسخیر قلل بلند رهنمون نموده و سیر تکاملی جامعه را تند تر ساخته و سرانجام تحول عظیمی را باعث میشوند و تاریخ را بجلو میکشانند، اما رهبران و شخصیتهای عقب گرا سیر تاریخ را کند نموده، در مقابله با روشنگری برخاسته و نمی خواهند که جامعه به ترقی و پیشرفت دست یافته و همواره میکوشند مردم را در تاریکی نگه دارند، به آشوبگرائی، مطلقیت و فرد گرائی  متوسل میشوند، به این اساس است که تاریخ جوامع بشری همواره صحنه تصادم و نبردی نوی ترقی خواه  و کهنه ای عقب گرا بوده، این نبرد ها گاه خونین، گاه فاجعه بار و گاهی هم مسالت آمیز مراحل خویشرا طی نموده است، در کشورهای پیشرفته و دارای دموکراسی، درنتیجه انقلابات اجتماعی و پیروزی ترقی خواهان برعقبگرایان و جدائی دین از دولت، این صف بندی و نبرد چند قرن پیش خاتمه یافته است، اما در کشورهای عقب مانده و جهان سوم هنوز بشدت آن جریان دارد، ولی به شهادت تاریخ و تجربه انقلابات فرانسه، روسیه، انگلستان، آلمان، ایالات متحده امریکا و... هیچ تردیدی نیست که عدالت، واقعیت و ترقی در جهان "خوارشده گان" نیزپیروز خواهد شد.

بحث پیرامون "نقش شخصیت در تاریخ" و"نقش توده ها درتاریخ" که تا ثابت نمایند کدام یک اساسی، مقدم و تعین کننده است، میان طرفداران ایدیالیزم و ماتریالیزم، سرمایداری و سوسیالیزم همواره وجود داشته و این نظریات بی اندازه متضاد و ناهمگون باعث مناقشات و تصادمات شدید اندیشمندان و تیوری پردازان  شده است، ا.ی یورکوویتس دانشمند شوروی می نویسد: "نقش واقعی زحمتکشان در حیات اجتماعی قبل از همه درآنست که خودشان سازندگان اصلی نعمات مادی و معنوی... محرکین واقعی پیشرفت جامعه و سازندگان اصلی تاریخ بشراند"١۲، اما هیوم "با شدتی بیش از شدت بورک و منطقی معتدلتر از منطق بنتام می گوید که هرگز موافقت مردم شرط برقراری حکومت نبوده است. بی گمان هر موافقتی که مردم ابتدایی با حکومت داشته اند، موافقتی ناآگاهانه بوده است." درحالیکه نقش مردم را بکلی رد نمیکند اما چنین حکومتی به نظرهیوم نا ممکن و بواقعیت نمی پیوندد. دانشمند دیگر شوروی می نویسد: "انسان نو سازنده واقعی تاریخ، مالک تمام جامعه یگانه تولید کننده و صاحب ثروت مادی و معنوی و حامل روابط انسانی واقعی و نو در جامعه می باشد"١۳، ولی موم فورد به این باور است که:"هیچ چیزی نمی تواند به قدر احترام مردی متنفذ و معتبر، جماعت پرشور را آرامش بخشد... بنابرآن، به این نتیجه می رسیم که برای آرام کردن جماعت پرشور راهی بهتر یا سالمتر از این نیست که مردی با هیبت پر حرمت را حاضر کنیم"١٤. همچنان درهمین کتاب میخوانیم "هیچ مسیحی نمی تواند به مخالفت فرمانروای خود- خوب یا بد- برخیزد، بلکه به هرگونه بیدادگری تن در می دهد،... خدای متعال حکام ما را دیوانه گردانیده است، اما به ما فرمان داده است که فرمان ایشان بریم، هرکس که مقاومت ورزد لعن خواهد شد"١٥، در اینجا قابل تذکر میدانم بخاطریکه در این مورد جامد و یک جانبه قضاوت نکرده باشیم و یک گزیده را در نظر نگیریم، ضرور است تا به نظریات اندیشمندانی چون: هوکر، گیرتسن، سوارز، چرنیشفسکی، سیدنی،  تروتسکی، لاک و روسو نیز مراجعه گردد.

به نظر نگارنده، بالش و رویش درخت دانش بخصوص در سه قرن اخیرتند گام میبردارد و اکثر تیوری ها و نظریات از ماکیاولی تا هیوم و ازهیوم تا روسو واز روسو تا به مارکس و از آنوقت تا به امروز به سرعت کهنه شده  می رود و تا آینده نه چندان دور کهنه تر خواهد شد، به این اساس میتوان گفت که این دو نظریه از یک طرف نسبی و از جانب دیگر در واقع جهات یک روند واحد اند و به این باورم که: "شخصیت" چکیده ای از توده های مردم است که به گونه جاویدانی پا در درون تاریخ می نهد و در این هم هیچ جای شک نیست که توده های مردم سازندگان تاریخ اند، بدین سان نقش "توده ها" و نقش "شخصیت" در جامعه لازم و ملزم یکدیگر اند، همواره یکدیگر خود را کمک و تکمیل مینمایند، توده ها قهرمانان را بوجود میآورند و قهرمانان پیشگامان تاریخ و جامعه اند، نه توده ها بدون رهبران در این کارزار  به دستآورد های چشمگیر نایل شده اند ونه رهبران جدا از توده ها توانسته اند حماسه بیآفرینند، لذا افراط و تفریط در نقش توده ها و نقش شخصیت، به سیر تکامل و ترقی در جامعه زیانبار، ویرانگر و حتی فاجعه آفرین است.  رهبران و شخصیت ها پیشگامان جامعه و توده ها مشعل داران جوامع بشری  اند، مطلق نمودند نقش شخصیت در تاریخ منجر به کیش شخصیت شده و اگر نقش توده ها را تعیین کننده بدانیم به نفی شخصیت ها پرداخته ایم، و واقعیت این است که: نه باید به افراط و تفریط و مبالغه متوسل شویم، کیش شخصیت در جامعه باعث اختناق، رکود سیاسی، کرختی استعداد ها، محدودیت دموکراسی، دیکتاتوری و سلب آزادی عقیده میگردد و اگر نقش توده ها را مطلق بسازیم و نقش شخصیت را نفی کنیم توده های مردم بدون رهبر به ارتش بدون سپهسالار می مانند، که باعث تشنج، شکست، بی نظمی، بی اتفاقی و حرج و مرج در سپاه میگردد، به این لحاظ به نظر من ایجاد و مراعات توازن میان این دو مقوله تاریخی و اجتماعی ضرور بوده تا کاروان تکامل جوامع بشری موفقانه به قلل بلند ترقی و تعالی رسیده و به اهداف بزرگ و نهائی خویش دست یابد.

حاصل سخن اینکه، با بررسی مقوله "نقش شخصیت درتاریخ" مشاهده میشود که شخصیت میتواند نیل به اهداف را آسانتر و یا مشکل تر سازد و سیر حوادث را تند تر ویا کند تر نماید، مثبت ویا منفی باشد.  شخصیت مثبت یا ترقی خواه – رهبر و زمام دار است، که چرخ پیشرفت و ترقی را در جامعه فرسنگها به پیش می برد، شخصیت منفی و عقبگرا – حافظ مناسبات عقب مانده در دفاع از تاریک اندیشی بوده و پروسه ترقی و پیشرفت را در جامعه سد میشود و تأثیرات منفی و زیان بار از خود در تاریخ و جامعه بجا میگذارد.

شخصیت منفی، تحمیلی و ساختگی هرقدر هم به طنطنه دست یابد و در اطراف آن تبلیغات صورت بگیرد، در زنده گی یا پس از مرگ، تاریخ آنرا افشا میکند، القاب و منزلت های  ساختگی بسیار زود فراموش تاریخ و توده های مردم میگردد، اما شخصیت های واقعی در خاطره مردم و در قلب تاریخ جای خویش را داشته و ماندگار  است.

در اخیر به این نتیجه میرسیم که "نقش شخصیت در تاریخ" با اهمیت بوده و همواره تاثیر خود را بروی حوادث تاریخی میگذارد و در پیوند ناگسستنی با نقش "توده های مردم" قرار دارد نه بدون شخصیت ها و رهبران رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی امکان پذیر است و نه بدون کار و فعالیت توده های مردم، تحرک و  پیشرفت جامعه ممکن میباشد.  «شخصیت» خاصیت و ویژگی های انسانی است که در جریان کار و فعالیت اجتماعی ساخته میشود و نمی تواند که بیرون از جامعه و جدا از آن بوجود آید، افراد در جریان کار اجتماعی و شرکت فعال در حیات اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی جامعه، خویش را، به مثابه "شخصیت" آشکار و برجسته میسازد، شخصیت نه خریده میشود ونه فروخته، شخصیت های تحمیلی هیچ ارزش ندارد، جایگاهی واقعی "شخصیت" را در روند تاریخی جامعه میتوان بر اساس چگونگی برخورد او نسبت به ترقی و پیشرفت، عدالت و میهن پرستی، صلح و انسان دوستی، فهم و دانش  تعیین کرد،  شخصیتهای منفی و تحمیلی و ساختگی نیکوهیده و منفوراند و مانند رد و برق روشن شده و خاموش میگردد اما شخصیتهای مثبت، ستوده و محبوب اند و مانند  آفتاب میدرخشند و جاویدان میمانند./

 

١- دایره المعارف مصور ایران

ص ٤٩٧ ،انتشارات امیر کبیر – تهران

۲-همانجا ص ٤٩٨

۳-همانجا ص ٥۰۰

٤-همانجا ص ١٨

٥-همانجا ص ٦٦

٦-همنجا ص ٤٥

٧-همانجا ص ٧٦۳

٨-انسکلوپدی روسی(فرهنگ فنون و علم)

ص ۳۱٤ ، ل.ف ایلچیف

نشرات اکادمی علوم شوروی

ماسکو ١٩٨۳

٩-همانجا ص ۳۱٤

۱۰-اساسات سیاست شناسی ؛ ا.ی دیمیدوف

ص ٨٩ ـ نشرات مکتب عالی ، ماسکو ١٩٩۲

١١-ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی ـ بخش دوم ،امیرنیک آیین

ص ۲٥٥ ـانتشارات حزب توده ایران

١۳٥٨

١۲- فلسفه ماتریالیزم دیالکتیک

ا.ی یورکوویتس ،ص ۳٩٧ ـ اداره نشراتی پروگرس ،ماسکو ١٩٨۰

١۳ - مبانی سوسیالیزم علمی  ، و. آفاناسیف ـ انتشارت سازمان جوانان توده ایران ـ چاپ اول ١۳٥٩

١٤- تاریخ اندیشه اجتماعی ـبارنز و بکر

ترجمه و اقتباس: جواد یوسفیان – علی اصغری

ص ٤٤٥

انتشارات امیر کبیر

تهران ١۳٨٤

١٥-همانجا ص ۳٧٤

 

 

 

نگاهی به جنبش جوانان در افغانستان

بخش چهارم

 

 

پیوسته به گذشته

نوشته : داکتر آرین

 

پیروزی جنبش مشروطیت و استقرار دولت امانی بسیار زود اثرات مثبت خود را بر زندگی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میهن ما نشان داد، آزدی زندانیان ازجمله جوانان میهن پرست ، دموکراسی و آزادی فعالیتهای سیاسی، بیداری و تشکل بیشتر" جنبش جوانان "در مرکز و ولایات کشور و مهمتر از همه پیاده نمودن اصلاحات مترقی باعث تغییرات کیفی در روند اجتماعی جامعه گردید،  مرزهای کهنه شکست و گستره های نو و افق نوین بر روی مردم گشوده شد.

مردم با حماسه آزادی بر سر زبان و جوانان با ترانه های میهنی با تازه نگری و تازه جویی با درک نو و ذوق نو بسوی خوشبختی جامعه در جاده ترقی اجتماعی مصمم پا می گذاشتند، آنچه که تحمل آن برای ارتجاع و استعمار شکست خورده سنگین و طاقت فرسا بود و نیروهای ارتجاعی نمتوانست آنرا بپذیرند، به این سبب به حربه ای  ، تهمت و افترا علیه دولت جوان افغانستان متوسل شدند.

با اینکه طیف گروه ها و افرادی که با اصلاحات و پیشرفت دشمنی و علیه جنبشهای سیاسی مترقی توطیه میکنند از لحاظ منشأ اجتماعی ووابستگی طبقاتی و انگیزه های سیاسی و ایدیالوژیکی ناهمگون، رنگارنگ و متفاوت اند، اما این شیوه دشمنی ها، درست امان شیوه های است که طی تمام تاریخ میهن ما دارای یک ماهیت بوده و همیشه نیروهای ارتجاعی و استبداد علیه جنبشهای ترقی خواهانه و اصلاحات، علیه وطن پرستان و جوانان انقلابی بکار بسته اند – افترأ، دروغ، حمله، تجاوز، ترور و به کفر گرفتن، بی دین و سرلچ همه اینها واژه و حربه های است که در دوره های مختلف عبدالرحمن خانی، سقوی، نادری، امینی، جهادی و طالبی بخاطر فریب و ستم بالای مردم از آن استفاده شده و جنبش ترقی خواهانه را در خون شکسته و کشور و جامعه را برای یک مرحله طولانی دیگر عقب زده اند.

 حبیب الله کلکانی نیز به استفاده از این شیوه های توطیه، که با یک مشت اوباش وارد میدان نبرد شده بود به همکاری هسته های توطیه گر و ارتجاعی چون ملای لنگ و یک تعداد روحانیون مرتجع و کمک خارجی ها به امیری رسید و پادشاهی اش را با لقب "خادم دین رسول الله" اعلان کرد، این فاجعه ای تاریخی که علیه اصلاحات مترقی و سعادت مردم بوقع پیوست ضربه مدهشی به جنبش جوانان و نیروهای ترقی خواه و سازمان های سیاسی وارد نمود و میهن ما وارد یکی از سخت ترین و بحرانی ترین دوره های خویش گردید در این دوره نه تنها راه برای ترقی و تعالی در کشور هموار نشد، بلکه برعکس آنچه که بدست آمده بود تخریب شده و جامعه به تنزل و انحطاط کامل سقوط کرد، میرغلام محمد غبار در مورد پروگرام و برنامه امیرحبیب الله کلکانی مینویسد: "در بین جمعی خط مشی خود را شفاهی اعلام کرد و گفت: من اوضاع بی دینی و لاتی گری حکومت سابق را دیده کمر خدمت به دین بستم و شما را از کفر و لاتی گری نجات دادم، آینده من پول بیت المال را به تعمیر و مدرسه ضایع نکرده، به عسکر و ملا خواهم داد که دعا کنند، مالیات و عوارض بلدی گمرک نخواهم گرفت شما رعیت من اید بروید و به خوشی بگزرانید"٤۰.بدون شک، عمده ترین دلیلی ترقی ستیزی دولت حبیب الله نهفته در عجز فرهنگی و همان خصیصه ارتجاعی آن است. این نظام که با انسان و هرآنچه که انسانی بود ضدیت داشت و به "قدرت جهل" اداره می شد، با گرفتن تخت و تاج بسنده نکرده و آتش دشمنی ارتجاع  و استبداد علیه جنبش جوانان و اصلاطلبان خاموش نشد، بلکه فروزنده تر و لجام گسیخته ترنسبت  به سالهای پیش از استقلال افغانستان گردید، با سرکوب ترقی خواهان و کشتار و اعدام های "بدون تحقیق و محکمه شرعی"٤١، جنایات تازه ای را انجام دادند و در چنین روزگاری سیاه،  این اعمال ننگین موجب آن شد که هسته های نوی از جوانان در کشور بوجود آمده و متشکل شوند، غبار مینویسد:" در کابل جمعیتی از محصلین مدارس تشکیل ... میخواستند در جامع عیدگاه هنگامی که بچه سقا داخل مسجد میشود او را توسط بم از بین ببرند، یک نفر این فیصله جوانان را کشف و به اطلاع بچه سقا رساند این جوانان گرفتار و اعدام گردیدند"٤۲.

به تعقیب آن شهریان کابل شاهد فاجعه  تکاندهنده بعدی آن شدند، جمعیت دیگری از جوانان که نقشه ترور امیر را کشیده بودند کشف شده و به امر امیر حبیب الله اعضای "این جمعیت در چوک کابل بند از بند بریده شده و کله های کشته شده گان را در بازار پل خشتی با میخ کوفتند"٤۳، مردم دسته دسته می آمدند و این جنایت را تماشا می کردند.

اگرچه این رژیم بیدادگر و بی ارزش بعد از نو ماه  واژگون گردید، اما فاجعه ای را باعث شد که زمینه بوجود آمدن دولت مستبد تر از خود را مساعد ساخت، زمانیکه امیر حبیب الله با یاران رهزنش خوش دلانه به کرسی های ارگ و چوکی های دولتی تکیه زده بودند، محمد نادر که از دیر زمان و از دور چشم به پادشاهی دوخته بود، به کمک ارتجاع و استعمار سقوط آنرا تدارک میدید، تا اینکه لحظه موعد فرا رسید، محمد نادر بعد از فرار حبیب الله کلکانی داخل کابل شد و در قصر سلام خانه طی بیانیه ای "اظهار داشت که مقصد از بازگشت به کشور نجات دادن آن از دست دزدان بود"٤٤، و با ابلاغیه ده فقره ای سرتاپا ارتجاعی اش به عنوان "خط مشی دولت" برنامه کاری خویش را روشن ساخت، نادرشاه که آرزو داشت بتواند آسوده خاطر به پاسداری از سریر سلطنت و منافع ارتجاع موفق شود، اول آتش تعصب و تخم نفاق و دو دستگی را میان ملیت های باهم برادر افغانستان کاشت و به تعقیب آن برای ضعیف ساختن و درهم شکستن جنبش مترقی جوانان شروع بکار کرد، در این دوره اعدام ها، به توپ بستن ها و تیرباران جوانان شدت بیشتر گرفت که اکثرا "بدون تحقیق و محکمه به امر شاه"٤٥، انجام داده میشد، رژیم نادرشاهی شرایط و قوانین اسارت بار را به مردم تحمیل نموده و در چنین فضای اختناق جوانان اصلاح طلب و ترقی خواه چون راه دیگری را سراغ نداشتند، اعمال قهر را به مثابه یگانه راه نجات کشور برگزیدند، که به نظر بعضی از حلقات جوانان پیکار مسلحانه، مردم را از قید استبداد آزاد نموده و تضمینی است برای خوشبختی خلق و به این باور بودند که مبارزات قهرآمیز میتواند رژیم را در پیاده نمودن دموکراسی و اصلاحات مجبور سازد، با این برداشت محدود یک جوان افغان بنام سید کمال که تحصیلاتش را در آلمان به پایان رسانیده بود، داخل سفارت افغانستان در برلین می شود و برادر بزرگ نادرشاه را به ضرب گلوله به قتل میرساند، جوان دیگر افغان به وزارت مختاری بریتانیا در کابل وارد شده سه نفر را با تفنگچه دست داشته اش می کشد.٤٦، جلوگیری از مبارزات قهرآمیزجوانان برای دولت دشوار و وحشت زا شده بود و حکومت بخاطر بوقع پیوستن احتمالی آن از یک طرف تدارکات قاطع تر امنیتی می گرفت و از جانب دیگر با توسل به این دست آویز به سرکوب وطن پرستان پرداخته، هر دهان ناخوش و پرخروش را با مشت و گلوله از خون و سرب می انباشت و با تیرباران جواب می داد، اما این شیوه و رفتار خشمناک دولت نیز موثر واقع نشد و پایان کار نبود، فضای ناآرام سیاسی در کشور هرروز متشنج تر میگردید "به روز ١٧ عقرب سال ١۳١۲ شاه در محفلی که به غرض توزیع شهادت نامه های متعلمین لیسه ها در باغ ارگ ترتیب شده بود به ضرب گلوله یک نفر از متعلمین لیسه نجات بنام عبدالخالق به قتل رسید"٤٧، و محمد ظاهر، جوان نوزده ساله و یگانه فرزند نادرشاه بعنوان شاه جدید افغانستان اعلان گردید.

به جوانان عزیز یادآوری می نمایم و جوانان باید آنرا "حلقه گوش خویش نمایند" که قهر انقلابی ستمکشان و جنبشهای رهایی بخش و مترقی در مبارزات مسلحانه در مقطع زمانی معین قابل ستایش و نتیجه است، اما مطلق نمودن آن و پیش گرفتن شیوه های قهرآمیز مبارزه بمثابه یگانه راه حل، احزاب و سازمانها و شخصیت های سیاسی را به ورطه اشتباهات و ناکامی میکشاند، کامیابی جنبشهای آگاه سیاسی در رسیدن به اهداف، به تجزیه و تحلیل کامل اوضاع سیاسی، آرایش نیروها، چگونگی موضعیگیری لایه ها و گروه های سیاسی، به استواری و شرکت گسترده توده ها، به سطح آگاهی سیاسی مردم و به انتخاب اهداف و شعارهای آگاهانه و به برنامه علمی و عملی بستگی دارد، در غیر آن پیکار مسلحانه  به مثابه یگانه راه پیروزی جهت ایجاد جامعه عادلانه و متمدن، به هرشکلی و در هر مقیاسی که هم باشد نمیتواند پیروزی را تضمین نماید، زیرا پیکار مسلحانه به خودی خود هدف نیست و نمیتواند داروی هردردی شده و در برابر استبداد، ارتجاع و بنیادگرایی  جنبش ترقی خواهانه را به موفقیعت برساند.

به هر حال برمیگردیم به اصل موضوع، از آنجا که جنایت، خیانت، فساد، به زنجیر و زولانه کشیدن و چپاول بی حساب مقامهای دولتی چون برخواسته از سرشت نظام های واپسگرا و قرون وسطایی است، با برتخت نشستن ظاهرشاه هم وضع اختناق ادامه یافت، ظاهرشاه که خود مشغول "فرشتگان حریم" بود، قدرت را خانواده سلطنتی بین خود تقسیم نموده، به اسارت مردم و بازداشت و اعدام وطنپرستان پرداختند، انتهای بی اعتنایی دولت نسبت به ترقی و پیشرفت، ظلم و ستم بالای خلق و بیگانگی حکومت نسبت به سرنوشت مردم، زنده گی نابسامان توده ها و محروم بودن آنان از کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک و دشمنی آشکار با جوانان ترقی خواه و جنبش جوانان از ویژگی های رژیم دیر پای شاهی است، اما خوشبختی در این است که این وضع نه تنها جوانان ما را مایوس ساخته نتوانست، بلکه جوانان پیشتاز میهن ما با وصف همه دشواریها نقش پیش آهنگ را در جامعه ایفا کردند و جنبش جوانان بمثابه ادامه دهنده گان جنبش مشروطیت ، طوریکه دانشمند شوروی "و.گ چیرنیتا" مینویسد :" به مرز های کیفیتا نوین پا میگذاشت و جوانان دیگر به بخش نیروی فعال و موثر در پروسه جریانات سیاسی مبدل شده بودند که در سال ١۳۲٦ نخستین سازمان سیاسی را بنام ویش زلمیان یا جوانان بیدار، پایه گذاری کردند"٤٨ ، و در رهبری آن همراه با دیگر وطن پرستان دو شخصیت برجسته و بااعتبار سیاسی افغانستان که بعد ها به ریاست جمهوری افغانستان رسیدند – نورمحمد تره کی و ببرک کارمل نیز عضویت داشتند. سازمان "ویش زلمیان" با نشر اولین روزنامه خویش بنام "انگار" به مدریت یکی از اعضای رهبری این جنبش فیض محمد انگار، برنامه و خواست های خویش را طرح و نشر نمود که مضمون اساسی آنرا ساختمان جامعه  آزاد، آباد، دارای دموکراسی و عدالت اجتماعی تشکیل میداد٤٩، این جنبش بر نقش نسل رشد یابنده جوان تاکید نموده  به روشن گری میان توده ها و بیشتر از همه میان نسل جوان پرداخت.

بااهمیت ترین دستآورد جنبش "ویش زلمیان" در انتخابات دوره هفتم شورای ملی است که جوانان با برنامه ها و شعارهای انتخاباتی و فرخوان توده ها برای اشتراک در انتخابات طلسم جادویی ارتجاع و استبداد سلطنتی را شکستند، دراین دوره بشمول میرغلام محمدغبار و عبدالرحمن محمودی تعداد زیادی از نامزاد های جنبش "ویش زلمیان" در مرکز و ولایات موفق شدند٥۰،  که این نتیجه برای رژیم شاهی و ارتجاع تکان دهنده بود.

( ادامه دارد)