فرخنده باد پنجاهمین سالگرد تاسیس
حزب دموکراتیک خلق اقغانستان
آن صبحد می بود ، که پایا نش نیست
کو ، رستم و آرش ی که حیرانش نیست
هر ذره که هــر کجا پــراگنده شود
جزوصل به اصل خویش درمانـش نیست
عبدالو کیل کوچی
درست نیم قرن قبل در سپیده دم جنوری ۱۹۶۵ عیسوی جریان دموکراتیک خلق افغانستان در شهر کابل تاسیس گردید . تا سیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان حزب وطن را به تمام اعضا وهواداران حزب وسایر ترقی خواهان وطندوست در داخل وخارج کشور تبریک میگویم.
در رابطه به تاریخ دقیق تاسیس حزب دمو کراتیک خلق افغانستان گفته میشود که ساعاتی قبل از اول جنوری ۱۹۶۵ عیسوی مطابق به ۱۱ جدی ۱۳۴۳ خورشیدی کنگره موسس در شهر کابل دایر گردید. به این معنا که ساعات قبل از نخستین روز ماه اول سال نو، یعنی ساعات اخیر از آخرین روز ماه دوازدهم سال قبلی، مصادف است به زمان تاسیس ح د خ ا .
در یاد داشت های محترم سلطان علی کشتمند راجع به تاسیس ح د خ ا چنین آمده است: « کنگره موسس از ساعت ۲ بعد از ظهر تا ساعت ۲ بعد از نیمه شب دایر گردید گرچه زمان آغاز جلسه بوقت افغانستان آخرین روز ماه دسامبر بود ولی زمان تصمیم گیری ها وختم آن به نخستین ساعات پس از نیمه شب ، تاریخ اول جنوری مصادف می گردید وبا این مناسبت همین تاریخ بحیث روز تاسیس حزب پذیرفته شد. »
زنده یاد ببرک کارمل یکی از مهمترین موسس وبنیان گذار حزب دمو کراتیک خلق افغانستان در کنفرانس سرآسری ح د خ ا را جع به ضرورت ایجاد حزب فرموده بودند که « هنوز در آغاز قرن ما، دموکرات های برجسته افغان چون جلال آبادی طرزی ودیگران بمثابه طرفداران معتقد ترقی واقعی وطن ، مردم را دعوت به وحدت ملی بنام آینده بهتر وتابناک می نمودند .جنگ سوم افغان وانگلیس وحدت وطنپرستانه را تقویت بخشید وباعث اعتلای نیرومند جنبش دموکراتیک گردید .وهمه نیرو های مترقی کشور را فعال ساخت .ادامه و رشد بعدی این جریانات را نهضت مشروطه خواهی اول واصلاحات مترقی امیر امان اله ، نهضت دوم مشروطه خواهی نهضت دوره هفتم شورای ملی وجنبش مردم افغانستان بخاطر اصلاحات دموکراتیک علیه سیاست مستبدانه رژیم های ارتجاعی شکل میدهد .همه اینها شاهد گویای موجودیت نیاز مندی های جامعه حزب ما بوجود آمد.»
جریان دموکراتیک خلق افغانستان ادامه جریانات وجنبش های آزادی خواهی ومبارزات ترقی خواهانه در تاریخ معاصر کشور ما وتاسیس ح د خ ا سر آغاز فصل نوین سیاسی و نقطه عطفی در تاریخ مبارزات داد خواهانه مردم افغانستان میباشد . ح د خ ا بمنظور نجات مردم از رنجهای بیکران و رهایی از ستم ، استثماروبی عدالتی ، پس از مطالعه عمیق اوضاع واحوال کشور بوسیله نخبه ترین عناصر ترقی خواه وطنپرست ایجاد گردیده است .
چنانچه زنده یاد ببرک کارمل رهبر ح د خ ا در بیانیه خویش بمناسبت بیستمین سالگرد تاسیس ح د خ ا فرموده اند :« بیست سال قبل در شرایط نیمه اختفا در نیمه شب از پشت تریبیون ساده پوشیده با پارچه سرخ در نخستین کنگره حزب ما حزب قهرمانان وشهیدان ما اعلام داشتم که رفقا با بنیاد نهادن چنین حزب طبقه کار گر وسایر زحمتکشان افغانستان که امروز آن را بنام حزب دموکراتیک خلق افغانستان نام گذاری کردیم در افق آتشین شرق باد وباد بانهای سرخ کشتی نجات بخش افغانستان نوین در توفان جنبش های انقلابی رهایی بخش ملی واجتماعی آسیا ، افریقا وامریکای لاتین در یک جریان عظیم با سیستم جهانی سوسیالیزم وجنبش پرولتاریای کشور های سرمایداری نمایان است » پس از تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان کادر ها وفعالین حزب پیام واهداف حزب را در سرتاسر کشور رسانیده وبه کارگران ودهقانان از تاسیس آن مژده میدادند وبزودی صدای فنا ناپذیر حزب در تمام نقاط کشور طنین انداز گردید .
ح د خ ا پس از تاسیس در سال ۱۳۴۳ خورشیدی توانست بکار وسیع تشکیلاتی وایده لوژیک در سراسرکشور دست بزند . قشرهای دموکراتیک ومترقی جامعه را بدور خود متحد سازد واولین ارگان نشراتی یعنی جریده علنی خلق را تاسیس نموده ومرام حزب را در آن نشر کرد و برای نخستین بار در کشور مرز صریح وروشن میان خلق ودشمنان خلق بکشد .
حزب دموکراتیک خلق افغانستان بمثابه مدافع راستین منافع طبقه کارگر وسایر زحمتکشان کشور در عرصه پیکار طبقاتی راه خود را به پیش گشود وفعالیت حزب در عرصه مبارزه بخاطر دموکراسی ترقی وعدالت اجتماعی ودر تطبیق وتحقق آزادی ها ی اجتماعی وملی که با هم پیوند نا گسستنی دارد خایز اهمیت است .
زنده یاد ببرک کارمل در باره وظایف ومکلفیت های اعضای حزب همواره میگفتند :« در برابر هر عضو حزب ما یک وظیفه عمده در پیش است از خدمت به خلق واعتلای سطح زندگی توده های مردم وکوشش برای پیشرفت اقتصادی.»
حزب دموکراتیک خلق افغانستان در زمان رهبری قدرت سیاسی ، رهبری عموم جامعه را بدوش می کشید ودر آن زمان وظایف اساسی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان را دفاع از استقلال و حاکمیت ملی ، تمامیت ارضی، تحکیم مزید قدرت زحمتکشان و تامین وسیع شرکت فعال زحمتکشان وتمام نیرو های مترقی کشور در تحولات ضد فیودالی وضد آمپر یالیستی ، تحقق اهداف انقلاب ملی ودموکراتیک وتبدیلی افغانستان به یک کشور شکوفان وپیشرفته تشکیل میداد . حزب از همان آغاز ایحاد تا زمان مسولیت رهبری جامعه و پس از آن با پشت سر گذاشتن دوره های سنگین فرود وفراز سیاسی و نظامی وبا تحمل قربانی های زیادی به دستا ورد های فرا وان نایل گردیده است که عمده ترین آن را اصلاحات ارضی و آب ، رشد اقتصاد ملی رشد فرهنگی، دموکراتیزه ساختن حیات اجتماعی وسیاسی مردم ،بسط وتوسعه حقوق و آزادی های دموکراتیک در کشور، راه اندازی انتخابات ارگانهای محلی قدرت واداره دولتی ، تامین حقوق وبرابری تمام ملیت ها اقوام وقبایل و کلیه اتباع کشور، ریشه کن ساختن تبعیضات وتعصبات ملی ، قومی ومذهبی ، احترام و رعایت دین مقدس اسلام ، مشارکت دادن وسیع مردم در قدرت و حاکمیت دولتی ، دفاع از برنامه صلح ملل متحد وصلح جهانی ، تطبیق برنامه عمل حزب بمنظور پیشرفتهای سیاسی ، اقتصادی ،اجتماعی وفرهنگی میباشد. البته پرواضح است که طرح نوسازی کشور با بکارگیری خرد جمعی وطنپرستان کشور و تطبیق برنامه های حزب وحصول دستا ورد های مهم آن نتیجه زحمت کشی وکار دسته جمعی کلیه اعضای حزب بوده است که از آموزه های مستقیم و رهبریت خردمندانه زنده یاد ببرک کارمل سرچشمه گرفته است .
نقش توانای ببرک کارمل فقید در ایجاد مکتب انساندوستی و راه انسانیت ،بی نهایت اساسی و برجسته میباشد زنده یاد ببرک کارمل با قلب ملهم از سجا یای نیکو ، اخلاق شریفانه انسان متمدن ، وطنپرست پرشور واندیشمند بزرگ تاریخ معاصر کشور ومبارز راه نجات انسان زحمتکش بود .
در راستای جنبش انقلابی کشورما ، حزب دموکراتیک خلق افغانستان در جریان حوادث وتحولات عظیم قرارگرفت که عمده ترین آن جنگ اعلام ناشده رژیم ارتجاعی پاکستان بود که درتبانی ارتجاع عرب ومزدوران بین المللی شان برای برانداختن نظام دموکراتیک وترقی خواه افغانستان راه اندازی شده بود وحزب د خ ا حزب وطن پس از مقاومت سرسختانه در برابر اژدهای بزرگ تجاوز کاران ، به فروپاشی مواجه گردید ولی دیرزمانی نگذشته بود که در اثر تلاش های وطنپرستانه اعضا وکادر های دلسوز ومتعهد وسابقه دار حزب ، تشکلات جدید با برنامه های گوناگون ترقی خواهانه وداد خواهانه ایجاد گردید. البته آن عده اعضای مجرب و باسابقه ح د خ احزب وطن که درداخل کشورو بیرون از وطن درشرایط مهاجرت در راه وحدت وتشکل مجدد نیرو های وطنپرست وترقی خواه نقش اساسی را به بهای سلامتی وزنده گی خود ایفا کرده ومشعل ترقی وسعادت انسان زحمتکش را از گزند توفان های مهیب نجات داده و روشن نگه داشتند قابل قدردانی ترقی خواهان امروز وافتخار نسل های فردای ما خواهند بود .
بگذار یاد ونام آنهایی که در تاسیس حزب دمو کراتیک خلق افغانستان وپاسداری آن تا پای جان رزمیده اند در خاطره های ما ونسل های آینده جاوید وجاودان باشد .بگذار این یادهانی از سایر رهبران حزب یاد آور کلکتیف وسیع رهبری واساسگذاران این مکتب انسانیت ومردمی باشد که ما را در آغوش خود پرورش داده اند . خاطر نشان باید ساخت که یک حزب قهرمان وبزرگ که زمانی در راس رهبری جامعه وقدرت سیاسی قرار داشت نمیتوان سالروز تاریخی آن را مجزا از وجود رهبرانش به تعریف گرفت . همین رهبران حزب بودند که حزب را بشکل واحد پایه گذاری کردند وتا آخرعمر خویش بر وحدت حزبی تاکید داشتند . با حفظ یک سلسله مسایل اشتباه آمیز ونا هنجاری های درون حزبی ، حرف مشهور زنده یاد داکتر نجیب الله شهید را به یاد می آوریم که میگفت: « هیچ سازمان ، گروه ویا حزب ی به تنهایی نمیتواند وطن را از بدبختی نجات دهند.» اعضای حزب که با نیروی دانش و آموزه های مقامات رهبری حزبی به کار ومبارزه وطنپرستانه مجهزمیشوند به وصایا وپیام های رهبری ارج گذاشته و آنرا ملاک عمل خویش قرار میدهند .هرچند از رهبران گذشته ح د خ ا آنهایی که در قید حیات هستند ، تا اکنون نتوانسته اند بمثابه روح و روان جنبش ، بمنظور فعالیت های روشن بعدی ، مطابق به نیاز مندی های زمان پیام صریح وروشن ارایه کنند؛ ولی زمان بزودی میگذرد وفرصت های زیادی را از دست خواهیم داد . نباید از کنار مشعل راه مبارزان ترقی خواه وعدالت پسند با سکوت گذشت وچراغ راه مبارزه را در دشت توفانزای پر از خار وخطر بدون مواظبت رها کرد .
بگونه مثال درمراسم وداع زنده یاد داکتر انا هیتا راتبزاد؛ این مادر معنوی وطنپرستان واقعی کشور ویکی ازمقامات بلند پایه رهبری ح د خ ا بزرگترین جمعآمد حزبی که در یک سطح وسیع وعالی بر گزار گردیده بود با ابراز سپاس از اعضای کمیسیون برگزاری ودر راس آن رفیق محترم داکتر حبیب منگل .ولی ضمن ادای احترام به ارواح پاک زنده یاد داکتر اناهیتا راتبزاد آنچه بنظرمیرسید کمبود یک پیام روشن وصریح این جمعامد بزرگ ، پیام همبستگی وطنخواهانه تاکید بر مبارزه در راه آنها وبروشنی از آموزه های به میراث مانده از رهبران وتجدید پیمان درین راه شریفانه .باید گفت که ارایه پیام های داد خواهانه و یاد آوری از نام سایر رهبران حزبی هرگز نمیتواند دور از موضوع تلقی گردد. بلکه بمثابه یک ضرورت واقعی است که همبستگی وطنپرستانه بروشنی از تجارب گذشته ، مسوولیت های بعدی ما را درحال حاضر وآینده مشخص می سازد. گرامیداشت از مقام والای یک شخصیت بزرگ وکارنامه های آن مانند زنده یاد داکتر اناهیتا راتب زاد را نمیتوان به تعریف عاطفی از شخصیت ، محل پیدایش ونام پدری وتحصیلات آن خلاصه کرد؛ زیرا شخصیت چند بعدی چنین رهبران بزرگ با رهبری جمعی حزب گره خورده است که بیان آن را ضروری میسازد . ویا بالفرض اگر در آنجا حضور مهمانان غیرحزبی ویا نماینده گان گروها وسازمانها ویا حضور اشخاص دیگری از مهمانان خارجی را در نظر بگیریم همه آنها یا در تشکیلات ویا در راه و روش واندیشه با زنده یاد داکتر اناهیتا همسو بوده اند. به هرترتیب در چنین جمعامد بزرگ و مهم ضرورت پیامهای همبستگی و داد خواهانه به ذات خود گزینه مهم وطنپرستانه ایست که تایید همه طرف ها را با خود خواهد داشت . به همین مناسبت اینجانب منحیث یک عضو ساده حزب با یاد آوری از نام کلیه رهبران حزبی که در میان ما نیستند به آموزه ها ومیراث بزرگ ونصایای بجا مانده از آنها ارادت واحساس پاک خود را بیان داشته وخاطر نشان می سازم که هدف از یاد آوری جمعی نام رهبران گذشته ارج گذاری به روح پاک آنها در واقع سازنده گی ما را در میدان مبارزه قوت میبخشد.
بگذارهمین اکنون که بحث پنجاهمین سالروزتا سیس ح د خ ا حزب وطن است که با اغتنام از فرصت ،بروان پاک « پایه گذاران و موسسین حزب دموکراتیک خلق افغانستان حزب وطن ورهبران آن شاد روان نور محمد تره کی ، زنده نام ببرک کارمل ،زنده یاد استاد میراکبرخیبر ،زنده یاد داکتر اناهیتا راتبزاد ،زنده یاد محمود بریالی ، زنده یاد محمد طاهربدخشی ، زنده یاد داکتر کریم زرغون ، زنده یاد عبدالقدوس غوربندی ،شهراله شهپر ،عبدالهادی کریم ،حاجی آدم خان » همچنان یکی از شخصیت های رهبری حزب ، ریس حزب وطن زنده یاد دکتور نجیب اله شهید وسایر رفتگان این راه دراز، محمد اسلم وطنجار ، فدا محمد دهنشین ،جنرال عبدالقادر ، فیض محمد ، محمد الدین ، جنرال خلیل ،جنرال گل آقا ،عبدالمجید سربلند ، جنرال عبدالحق علومی ، زنده یاد مجید زاده ، خلیل الله کوهستانی ، جنرال عبدالجلال رزمنده ، زنده یاد حشمت اله کیانی ، زنده یاد جمیل نورستانی ، جنرال احمد زی ، جنرال باقی وسایر جانباخته گان نامدار وگم نام حزب د خ ا حزب وطن ، دوستداران وطن وسربازان راه انسانیت ، سر تعظیم فرو آورده ژرفترین مراتب احترام خود را بروان پاک ابر مردان بزرگ میهن ما و رهروان راه شریفانه آنها ودوستان صدیق مردم افغانستان تقدیم داشته یاد شان را گرامی ونام شان را جاودانه میخواهیم .
حملات تجاوز کارانه از آن سوی مرز نامنهاد دیورند در حریم کشور ما ادامه دارد ازاوضاع واحوال کنونی بخوبی معلوم است که وطن ما را یک بحران سراسری تهدید میکند. شرایط امنیتی روز تا روز به خطر جدی رو برو گردیده مردم بلا کشیده کشور ما اطمینان وآسایش خود را از دست داده وامید های شان به یاس ونا امیدی مبدل میگردد. دیروز پاکستانی ها وده ها گروه خرابکارداخلی وخارجی ، جمع عرب وعجم، چچینی والقاعده ودیگرمتجاوزان در یک صف نامقدس بر علیه دولت دموکراتیک وقانونی افغانستان می جنگیدند .ولی هر گز نتوانسته بودند که یک سانتی متر از خاک وطن ما را پاکستانی ها در زیر سلطه خود در آورند . وهم نتوانسته بودند که اعمال انتحاری واهداف ویرانگرانه خود را در شهر کابل انجام دهند . ولی امروزبا موجودیت ده ها کشور کمک کننده جمع قوت های داخلی ، روزی نیست که در شهر کابل ویا نقاط دیگر کشور سیل خون جاری نشود . آیا بیست سی سال قبل گفته نشده بود که دشمنان داخلی وخارجی افغانستان بخصوص رژیم خونتای پاکستانی در تبانی با لشکر خرابکار ومتجاوزین ، زیر نام اسلام وطن ما را به خطر بربادی روبرو میسازند. با این حال دولت همانوقت همه نیرو های وطنی را برای دفع خطر متجاوزین دعوت کرده بود. دولتی که این سخن را میگفت دشمنان ومخالفین آن برای سقوط اش کمر بستند . اکنون که آن گفته ها و پیشبینی ها تحقق یافته ومعلوم است که دشمنان مشترک ما میخواهند همه را نابود سازند در چنین شرایط خطر ناک وحساس تاریخی بجای الویت دادن به مسایل مهم و تقویت بیشتر قوت های دفاعی، بازهم طوریکه دیده میشود چانه زنی بر سر تقسیم قدرت است که ضعف عمومی را بوجود می آورد ودشمنان افغانستان با استفاده از وضع نا هنجار دولت ، از آنسوی مرز به تجاوزات خود ادامه داده وتشدید میبخشند . پس چی باید کرد تا وطن را ازحالت بدامنی وملت را از شر جنگ ونفاق واوضاع جانکاه ورقتبار کنونی نجات داد؟ راه نجات کدام است؟.
مردم هردم شهید افغانستان در قدم نخست به صلح وامنیت نیاز دارند مردم شریف افغانستان دوستان ودشمنان خود را تشخیص می دهند و نسبت به هروقت دیگر این را بخوبی میدانند که راه برون رفت همانا وحدت وهمبسته گی تمام نیرو های صادق ،ترقی خواه ،عدالت پسند ، دلسوز ، متعهد و آگاه حامعه بوده که برای خدمتگاری با دستان پاک واندیشه وطنپرستانه تلاش میکنند . این امر به نیروهای ترقی خواه وعدالت پسند جامعه بسته گی دارد که با توجه به شرایط کنونی کشور چگونه میتوانند کشور بلاکشیده را از حالت بحرانی ومردم عذاب دیده را از درد ورنج نجات دهند . پاسخ تاریخی به سوال نجات وطن این اندیشه را بوجود می آورد که نیروهای ترقی خواه مسوول ومتعهد با اتحاد وهمبسته گی مسولانه در برابر نا بسامانی های موجود راه برون رفت کشور را پیدا خواهند نمود واین تنها راهیست که با وحدت تمام نیروهای متعهد ،ترقی پسند وعدالت خواه میسر شده میتواند .
در حال حاضر خود را مکلف میدانیم که تا در پر تو اندیشه های جاودانه پیشوایان جنبش وطنپرستانه مردم افغانستان واعضای سابق ح د خ ا ،حزب وطن ، این حزب مردم افغانستان ،حزب شهیدان وقهرمانان ، بمنظور خدمت به مردم افغانستان با صفوف فشرده ومتحدانه پرچم مبارزه را بر افراشته وبر افراشته تر سازیم. اتحاد احزاب وسامانهای جدا شده از بدنه حزب د خ ا حزب وطن وبسیج اعضای سابقه دار حزب وسایر روشنفکران ترقی خواه وطنپرست دادخواه وعدالت پسند بدوریک حزب سراسری ومردمی راه نجات مردم افغانستان را هموار ساخته وبا وحدت آهنین حزبی پیروزی های بعدی را ضمانت خواهد کرد.
زنده باد حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن ) حزب مردم افغانستان !
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۲ـ ۳۰۱۲
تروریزم طالبانی در پاکستان « دست شکسته امیل گردن »
ع. بصیر دهزاد
حکومت پاکستان بعد از انفجار اخیر در یک مکتب که بیش از ۱۴۰ دانش آموز که اکثریت شان فرزندان خانواده های افسران نظامی پاکستان بودند ،قربانی کشتار بی رحمانه طالبان پاکستانی گردیدند ، اکنون به گفته عامیانه « دست شکسته امیل گردن » شده اند ویا به حق که « کشت زهر آلود، زشتی ، بد خواهی و شرارت خود را خود دَرَو میکنند » و حالا درد دندان را از انچه خود و در تبانی با حامیان شان به وجود آوردند و رشد دادند ، در عمق بیره های چرکین خود شان احساس میکنند.
در روز های اخیر سیاسیون پاکستانی و بعضی از مجامع تحت نام حقوق بشر پاکستانی نیز سر و صدای صلح و مبارزه مشترک دو دولت افغانستان و پاکستان در برابر طالبان را بیرون کشیده و زمزه میکنند. سر و صدا ها و چیغ کشیدن های « مبارزه مشترک» بیان همان گفته عامیان مردم افغانستان است که پاکستان « در یک دست تلوار و در دست دیگر قرآن » گرفته است، به دلایل زیر:
- دولت پاکستان هیچ گاهی از وجود مراکز تروریستی و روابط با طالبان انکار نکرده است ، همان طالبان که به مانند کشتار در یک مکتب پاکستانی ، ده ها بار عین حوادث دلخراش را در میان مردم بی دفاع افغانستان انجام میدهند،از دو انفجار سازمان داده شده در ولایت سرحدی پکتیکای افغانستان گرفته تا ده ها مناطق دیگر افغانستان که سالانه جان های خون آلود هزاران تن از پیر و جوان، مرد و زن و طفل و بزرگ سال افغان فرش زمین میشوند. از همین مراکز است که « ما » افغانها سالهای سال دل های پرغم و خونین داریم. این همه درد و آلام ، شرارت ، زشتی و بد نیتی از جای منشا گرفته است که نامش را « پاک» و « ستان» گذاشته اند که با نیت شوم سردمداران ان هیچ مطابقی ندارد. این همان سرزمین است که حالا هم مراکز تربیه تروریستی در زیر چتر حمایت استخبارات این کشور و شرکای جرمی پس پرده شان فعال اند و آنرا پایانی هم نیست.
- دها هزار جوانان و نو جوانان اعم از افغان و پاکستانی در مدرسه های دینی این دوزخی های « مستند بر احکام قرآن » که از احکام « بدون شک و تردید» صلح، آمیزش و ترحم به مخلوق خدا ، تفسیر های خود ساخته میکنند که جز شرارت و نفاق زشتی ، قساوت و بیرحمی چیزی دیگری نمی خواهند به مخلوق خدا بدهند، آموزش میبینند. نوجوانان از فقیر ترین و مظلومترین خانواده را در چنگال میگیرند وبرای شان فقط آموزش کشتار و انتخار میدهند. در تمویل این مراکز شرارت نه تنها دست طولای استخبارات پاکستانی سهیم اند ؛ بلکه شیخ های عربی بخصوص از عربستان سعودی و قطر که با ویزه رسمی و تفاهمات ذات البینی دستگاه های استخباراتی داخل پاکستان میشوند و با مصوونیت تمام با این مدرسه و مراکز تروریستی پول کافی برای ادامه شرارت و قتل افغانها در اختیار میگذارند.
- سرتاج عزیز « به یقین سیا تاج عزیز» واضحاٌ در مصاحبه اش در ماه جون ۲۰۱۱ از طریق صدای امریکا گفته بود که « ما بالای طالبان نفوذ و تاٌثیر زیاد داریم و حتا این نفوذ و تاثیرگزاری ما در کابل هم کم نیست» این شریر سیاسی در اولین روز پس از برگشت رییس جمهور اشرف غنی از اسلام آباد به کابل ، خلاف تعهدات و تفاهمات ، در مصاحبه اش گفت که حکومت پاکستان با طالبان کدام دشمنی ندارند و جنگ طالبان در افغانستان مساله داخلی افغانستان است.
- یک خانم که نماینده وزارت خارجه پاکستان است، در صحبت چند روز قبل خود اعلان نمود که « فشار آوردن دولت افغانستان بر حکومت پاکستان از طریق دولت های بزرگ هیچگونه تاٌثیر و نتیجه نداشته است و نخواهد داشت». تفسیر چنین گفته به غیر از اینکه « ما به مداخلات خود در افغانستان ادامه میدهیم و و آنچه را در تمام ابعاد انجام داده ایم، تحت فشار هیچ کشور دیگر خاتمه نمیدهیم».
- هم اکنون مردم محل و مو سفیدان دانگام کنر ادعا نموده اند که مردان پاکستانی به اصطلاح مهاجر عملاٌ در جنگ بر ضد مردم شجاع و قهرمان محل که در دفاع از محل شان میجنگند، مسلحانه در نبرد مشترک با طالبان اند. یکی از نظامیان قهرمان افغان همین دو روز قبل گفت که در میان صد ها طالب که در دانگام کنر میجنگند، تعداد زیاد شان پاکستانی ها مربوط « لشکر طیبه» ، « گروه حقانی» و جنگجویان « البدر» و تروریستان دیگر که اتباع دیگر کشور دیگر اند. اکنون یک نوع خاک زدن در چشم دیگران است که پاکستان از مداخلات اش در افغانستان انکار نماید. « لشکر طیبه » همان گروه تروریستان اند که در پشاور پاکستان در روز های جمعه با سلاح های ثقیل و خفیف در محلات عام به ادای نماز جمعه میپرداختند و این نمایشات سایسی- نظامی شان مستقیماٌ تحت حمایت و امنیت گیری نظامیان پاکستانی میگیرد. حقانی همان گروه است که حتا امریکا و انگلیس دیگر نمیتوانتد حمایت استخبارات پاکستان از این گروه را انکار نمایند. همچنانیکه گروه البدر « احتمالاٌ جنگجویان حزب اسلامی مربوط گلب الدین حکمنیار باشند » . هر سه گروه در طول بیش از سی و پنج سال جنگ اعلان ناشده پاکستان بر ضد ملت و مردم مظلوم افغانستان و تحت راهنمائی و حمایت مستقیم استخبارات پاکستان ، خون ریختند و غم و اندوه آفریدند و دها نمونه های مستند و غیر قابل انکار وجود دارند که دولت و حکومت پاکستان بزرگترین پایگاه، کمک کننده و سازمانده فعالیت های ترورستی و دهشت افگنی در جوار سرحدات افغانستان است.
پاکستان با پالیسی « تنظیم شده انگریزی » تحت نام مناطق و قبایل آزاد نه تنها زمینه های باز و مصوون را برای هراس افگنی بر ضد افغانستان مورد سواستفاده قرار میدهد، علاوتا مردم مظلوم را چنان در فقر و عقب مانده گی از تمدن و فرهنگ نگهداشته است که آنان در سطح نازل ترین بینش از مذهب و ایده های از کفر و الحاد چنان به ساده گی و بدون کوچک ترین احساس وجدانی و انسانی در سر بریدن و به مرمی بستن عادت کرده اند که از وحشت دهشت میآفرینند. حتا غیرقابل باور است که تعداد از مردان مهاجر پاکستانی که به افغانستان آمده اند، خود اعتراف میکنند که « به ما گفته میشد که کافران در افغانستان در مساجد حوض های آببازی ساخته اند و با زنان خانواده های افغان در این حوض ها آببازی میکنند»؛ و این مردان « عقب مانده گان بی نظیر تاریخ » تا همان روز مهاجرت شان به افغانستان این مساله معتقد شده بودند که گویا چنین است. این واضح است که دستگاه تبلیغاتی ( به شیوه انگریزی) استخباراتی پاکستانی است که به همان مهارت و درس های انگریزی منش شان مردمان مظلوم را در عقب مانده گی نگه میدارند و طعمه امیال خویش و باداران معلوم الحال شان میسازند. برای اینها مفهوم « غیرت و ننگ» تنها این است که بجنگند و دور از تمدن انسانی و اجتماعی « از زمین تا آسمان » با جهان کنونی باقی بمانند. حتا متاٌسفانه تعداد زیاد از روشنفکران این قبایل « آزاد » که در واقعیت در قید سیاست های استخباراتی پاکستان باقی مانده اند ، مهر در لب گذاشته عوامل عقب مانده گی و مبارزه قلمی بر ضد این عقب مانده گی را به مردم خود شان و به زبان خود شان نمیتوانتد توضیح بدهند و در روشنگری مردم نقشی مسوولانه را اداٌ نمایند. اینها به همین ایده ها داخل سیاست رسمی پاکستان میشوند. همین نمک گندیده شده را با خود در دستگاه های سیاسی میبرند.
ولی اکنون را ه دیگر یعنی در دست گرفتن قرآن به عوض تلوار!
سفر رحیل شریف فرمانده کل نیرو های نظامی پاکستان به کابل، پس از سلسله انفجارات و به مرمی بستن شاگرادن یک مکتب ، غیر منتظره بوده است. وی چندی قبل بعد از انتخاب اشرف غنی احمد زی در ماه عقرب امسال نیز به کابل سفر نموده بود. رییس جمهورغنی نیز در اولین سفرش به پاکستان تنها با این چهره نظامی ملاقات رو یا رو داشت و اکنون این بار سوم است که وی به کابل سفر میکند. این جنرال نظامی « چو ب بدست» گوئی با همان سنت مدارس مذهبی پاکستانی همراه با چوب دستش زبان باز میکند، قد راست مینشیند و با غرور در برابر رییس جمهور افغانستان نشسته و فخر فروشی میکند، در برابر رییس جمهور که به آسانی جَم مینشیند، شانه خم میکند و بعضاٌ مظلومانه و زاری کنان حرف میزند.
جنرال رحیل بعد از سفر اخیرش ادعا نمود که « رییس جمهور افغانستان و فرمانده ایساف به او وعده داده اند که از کشور افغانستان و حتا از کشور های دیگر نیز برای دهشت افکنی بر ضد پاکستان » نمیتوانند استفاده کنند. !
این گفته وی از جهات محتلف قابل بررسی و تبصره است:
اولا، اینکه: آیا بیان وی گوش تاب دادن رییس جمهور و فرمانده ایساف است که این جنرال پاکستانی به آنها هوشدار گونه برخورد نموده و از آنها « تعهد » گرفته است؟
این ادعای یک نظامی پاکستانی با چنین بیان گستاخانه و از لحاظ دیپلوماتیک غیر متعارف و در عین حال بیان یکنوع زور نشان دادن خود و خورد جلوه دادن مقامات دولتی و حکومتی افغانستان است که چوب به زمین میکوبد . اما طرف افغانی ما گویا که « با گردن پت و کمر خم شده در برابر وی نشستنند و فقط گوش دادند و آه نکشیدند» . در حالیکه در همچنین مواقع از وضاحت در قاطعیت سیاست خارجی دولت افغانستان و دولتمداران توقع برده میشد که :
اولاٌ باید چگونه در ملاقات با وی برخورد متقابل صورت میگرفت ، دوم باید حکومت افغانستان قویاٌ بحیث ممثل اراده ملت افغانستان با یک اعلامیه به چنین کلمات گستاخانه این جنرال از خود راضی ، عکس العمل نشان میداد و وی را در جایش قرار میداد.
برای نویسنده مثل بار های دیگر « باز هم » این سوال مطرح میشود که آیا در تبارز سیاست قاطع و در مطابقت با اراده ملت و سیاست روز ،این دو لتمداران کابل چه مشکل دارند که خود را از گردن پتی و نرمش رها کرده نمیتوانند. خموشی دولت و حکومت داران که روپوش خواست ها و اراده ملت را بروی شان پهن نموده اند، در واقعیت همان تسلیم طلبی و سازش است که ما از سال ۱۹۹۲ بدین سو با شکلی با آن مواجه بوده ایم.
دوم اینکه: آیا مفهوم گفته جنرال رحیل شریف از « کشور های دیگر» چه بوده است. دولت افغانستان با کدام توانائی و تسلط سیاسی و استخباراتی میتواند از کشور های « دیگر» بر علیه پاکستان استفاده کند.
نظامیان پاکستانی که خود حیثیت پل و گذرگاه پول و سلاح به تروریستان است ، از منابع پولی امریکا و انگلستان و از طریق دستگاه آی اس آی به تمویل و تربیت تروریستان چچین ، تاجیکستان، ازبکستان، اویغور های چینی، طالبان افغانی و تروریستان کشمیر هند میپردازد ؛ و عملا این تروریستان بعد از تعلیم و تربیه نظامی و مهارت های خاص جنگی دوباره به کشور های مختلف از آسیا تا افریقا فرستاده میشوند. این تروریستان هیچکدام بدون ویزه قانونی داخل پاکستان نمیگردند. در هر حادثه تروریستی در هر منطقه جهان از تعلیمات تروریستی تروریستان به این کشور شرارت زا نام بره میشود . از این سرمین ( پاکستان) تروریستان و حامیان بین المللی شان کشور های با امن و در حال انکشاف را با بی ثباتی و جنگ های خطر ناک داخلی مواجه میسازند و مناطق جهان را درگیر منازعات منطقوی میسازند.
سوم اینکه: اگر مقامات افغانی کدام تعهدی را داده اند، آیا به مفهوم اعتراف به دخالت و کشیدن « توبه تنسواه » نیست؟
اکنون این جنرال گستاخ بدون اینکه پیرامون راه های حل و همکاری متقابل و نقش کشور خود در این همکاری وضاحت ببخشد، اخطار گونه میگوید که افغانستان از کشور خود و هیچ کشور دیگر در دهشت افگنی بر ضد پاکستان استفاده « کرده نمیتواند».
دولت افغانستان باید برای ملت توضیح نمایند که آنها چه تعهد را داده اند و چه تعهد را باید میتوانستند بدهند که از آن طفره رفته اند . بعد از برگشت جنرال پاکستانی « رحیل » زبان شان مهر لاک زده شده است. جنرال پاکستانی باید توضیح میکرد که تا کنون دولت افغانستان از کدام کشور سومی بحیث تخته خیز دهشت افگنی استفاده کرده است. در حالیکه نقش پاکستان در همکاری با تعداد از دستگاه های استخباراتی کشور های به مانند قطر، عربستان سعودی ، امارات متحده و حامیان رو و عقب پرده شان ، اظهر و امن الشمس است و از چهل سال بدین سو پاکستان در یک سلسله زنجیری تروریزم را زایاند، رشد داد و اکنون به یک تهدید بزرگ تشنج های داخلی کشور ها و مناطق مختله جهان منجمله اسیا مبدل ساخت.
چهارم اینکه: آیا بررسی حرف های از دهان کشیده شده رحیل شریف را از دیدگاه سیاسی و دیپلوماتیک ، منافع ملی، تمثیل حاکمیت ملی و اراده ملی توسط رییس جمهور و سایر اراکین بالا رتبه دولتی افغانستان از کدام سطح سیاست خارجی دولت میتوان به مقایسه گرفت.
وابسته بودن تعداد زیاد دولت مداران افغانستان به دولت های خارجی و « دهان پرآب » بودن شان در اتخاذ یک سیاست خارجی مستقل و آبرومند و با غرور یکی از کمی های محسوس بوده و است که ملت و مردم به دنبال این « معنویت و ارزش ملی گمشده» اند.
جای شک نیست همان گونه که در جهان امروز در ساحه روابط بین المللی ، بخش مهم سیاست فعال یک دولتمدار را جلب کمک و همکاری های بین المللی و تبارز دولت اش در این ساحه است ، همچنان بدون روابط مستقل و دوجانبه با کشور ها بخصوص همسایه هایش نمیتواند زمینه های مختلفه منجمله رشد اقتصاد ، ثبات و امنیت اش را سرعت و وسعت ببخشد، ولی درجهت دیگر مساله سیاست مستقل بر بنیاد منافع ملی ، حفظ حق مساوی و منافع مشروع جانب یا جوانب مقابل مطرح است. در نظر داشت مطالب فوق در سیاست خارجی و تمثیل از یک دولت مستقل و با اراده ، با اعتبار و با وقار را هم برای برای دولت وهم برای ممثل یک دولت را تثبیت میکند که در روش ، موضعگیری و اکت های دیپلوماتیک یک دولتمداران خوب و با اراده تبلور میآبد. در صورت عدم مشخصات فوق الذکر مساله وابسته گی، « دهان پرآب» بودن و سیاست پسیف و غیر فعال خارجی بر یک ملت تحمیل میگردد که این روش در افغانستان نه تنها پسیف وغیر فعال بلکه در سطح معامله گرانه و گوش دادن به خواست های دیگران متبارز بوده و در سیاست دولت و عمل دولتمداران مسلط است. با همین نتیجه گیری میتوان گفت که « ارزش های گمشده و در وجود یک رهبر گمشده دو آرمان ملت اند که مردم افغانستان سالهای سال به دنبال و جستجوی آن اند» .
حالا برای دول دیگر همسایه و جامعه بین المللی روشن است که پاکستان در منطقه ما بزرگترین عامل و مسبب بی ثباتی در افغانستان است، دهشت افگنان تروریست را در خاک خود تربیت میکند و برای قتل مردم مظلوم ما میفرستد. این همان غلامان و خود فروخته های افغانی و همکار با استخبارات پاکستانی اند که فرزندان فقیر ترین خانواده ها را از آغوش گرم خانواده ها به پاکستان میبرند و توسط آنان هموطنان خود شان را در سرزمین خود شان به خاک و خون میکشند، برای انتحاری ها وعده بهشت میدهند در حالیکه جز تا ترین جای دوزخ نصیب آنها نخواهد بود. هیچ یک از رهبران و قوماندانهای طالبان حاضر نشده اند تا چنین یک « بهشت» را نصیب فرزند خود هم سازند.
دولت پاکستان در همجواری با افغانستان از زمان ایجادش بحیث ژاندارم منطقه همیشه نه یک همسایه نیکو و دوست بلکه خود را بحیث یک چهره دشمن عنعنوی افغانستان تثبیت نموده است.
چنانچه در بالا تذکر دادیم این یک واقعیت بدون شک و تردید است که سرتاج عزیز، مشاور امنیتی صدر اعظم پاکستان در مصاحبۀ در جون ۲۰۱۱ به به اسوشیتدپرس که از طریق صدای امریکا به نشر رسید، گفت که کشورش میتواند در روند صلح افغانستان نقش داشته باشد. « ما میتوانیم فقط نقش تسهیل کننده داشته باشیم . طالبان به آنها ( دولت پاکستان) گوش فرا میدهند و تا حدی در طالبان نفوذ نیز دارند اما نمیتوانند آنها را اداره کنند» .
نویسنده به این عقیده است که حل مساله افغانستان و مبارزه هدفمندانه و با صداقت بر ضد طالبان بدون همکاری صادقانه دولت و استخبارات پاکستان با افغانستان و دول دیگر به مانند امریکا و انگلیس ناممکن است. ادعا ها و خواست کنونی پاکستان برای مبارزه مشترک افغانستان و پاکستان بر ضد دهشت افگنان و تروریست ها جز همان بازی « در یک دست تلوار و در دست دیگر قرآن » و یک مکر و حیله بیش نیست و در این بازی شک و گمان در صداقت دول سومی نیز هنوز رفع نگردیده است. مثلاٌ اگر انگلیس سخن ار طالبان خوب و طالبان بد زند و در سیاست خو دوگانه (استیو تیپ) باشد و آقای بارک اباما بگوید که « ما با تمام طالبان کدام مشکل ودشمنی نداریم و آنها را مورد حملات قرار نمیدهیم » و « سیا تاج غزیز » بگوید که ما با طالبان مناسبات خود داریم، دو مساله مطرح میگردد :
یکی اینکه هر سه یک مفهوم را با سه جمله از لحاظ شکلی متفاوت ارایه میکنند، دوم اینکه چرا انگلیس و امریکا تا بحال برضد طالبان جنگیدند و صد ها تن آنان را در غیرانسانی ترین شرایط در زندان های بگرام، گونتانامو و در کشور های « دوستان محرم » زندانی ساختند و جرایم ضد بشری را در برابر شان روا داشتند، چرا پاکستان تعداد از طالبان میانه رو را از سالهای پس از سقوط طالبان در افغانستان در زندان هایش نگهدارای میکنند و نمیگذارند آنان در پروسه صلح در افغانستان سهیم باشند. پس چگونه میتوان به صداقت آنان اعتبار و باور داشت و تا کدام سرحد میتوان به حرف ها و پلان های صلح شان به چشم امید دید. اگر دولت امریکا از مشکل و دشمنی شان با تروریزم طالبی انکار میکنند، پس در این صورت موجودیت پایگاه ها و نیروی نظامی شان در افغانستان به هدف گویا
« مبارزه به تروریزم » نه تنها سوال برانگیز است بلکه مشروعیت خود را نیز از دست میدهد و سوال احترام به حاکمیت ملی افغانستان مطرح خواهد شد.
حل معضله تروریزم و دهشت افگنی طالبان افغان و پاکستانی را فقط در چهار چوب یک همکاری وسیع و عملی زیر ممکن میتوان فورمولبندی نمود.
- ستخبارات پاکستان باید اعتراف نماید که بزرگترین مراکز مصوون را برای لانه های تروریستها و آموزش های جنگی و تروریستی تدارک نموده و مینماید.
- دولت و حکومت پاکستان باید با یک پلان واضح و عملی و چند مرحله ای و هم با صداقت داخل کارزار همکاری و مبارزه مشترک شود و اعتماد دولت افغانستان را بر صداقت در عمل بدست بیآورد. واضح است که مبارزه با یک دشمن بزرگ که اکنون به یک تهدید جدی برای بیشترین کشور های جهان تبدیل شده است، کار یک شبه و یک ماهه نیست، باید طرح یک پلان وسیع همکاری میان استخبارات ، وزارتهای دفاع و پولیس هر دو کشور در در تنظیم و تطبیق پلان های عملیاتی و مبادله اطلاعات استخباراتی شکل گیرد.
- پلان مبارزه به تروریزم و دهشت افگنی فقط در همکاری صادقانه و مشترک تعداد از دول و حکومات ترتیب و اجراٌ گردند که آنها به شکلی در تقویت تروریزم دست داشته اند. مثلا:
ایالات متحده این گروه ها را در زمان جنگ در افغانستان بر ضد قشون سرخ اتحاد شوروی به وجود آورد، تمویل نمود، و بعداٌ دامنه وحشت و دهشت تروریزم را از پاکستان به عراق و سوریه کشانید و اکنون خود هم با پدیده زایانده شده داعش دست و گریبان است، سیاست واضیح و روشن را در قبال مبارزه با تروریزم اتخاد نماید و به تفکیک تروریزم خوب و بد نکته پایان گذارد، یعنی اینکه نباید یکی را مبارزین یا اپوزیسیون این یا آن دولت و رژیم بخوانند و با آنها سلاح و زر دهند و دیگران را که با عین اعمال خشن، بدترین جنایات ضد بشری و جرایم اشد جنگی را انجام میدهد، ترورست بخواهد و در لست به اصطلاح تروریزم بین المللی قرار دهد.
از نظر محتوای حقوق بشر و عدالت بین المللی ( که در آن دغل و تقلب حیله نباشد ) بررسی جرم ضد بشری و جنایات جنگی استثناٌ و تفکیک ، بر اساس سیاست دوگانه « استریو تیپ »، را منع میکند و آنرا غیر مشروع و در تضاد با کنوانسیون های بین المللی میداند. این مساله امروز عملاٌ با سیاست های تبعیضی امریکا، انگلیس و تعداد کشور های دیگر لیبرال آمیخته شده است.
عربستان سعودی ضمن مبادله معلومات های استخباراتی؛ باید از سرازیر شدن پول های وافر و سفر شیخ های (دوزخی) وکمک کننده تروریست در پاکستان جلوگیری نماید.
شیخ ها و شاه نشین های قطر و امارات نباید دیگر ( در تفاهم با دوستان خودش ) تدارک کننده محلات مصوون برای سازماندهی تشکیلاتی و عملیاتی تروریزم بخصوص طالبان در کشورهای شان باشند.
حکومت و دستگاه های استخباراتی انگلستان باید به سیاست های دوگانه شان در منطقه پایان دهند.
این هم باید واضیح و روشن باشد که طالبان افغان فقط عامل بی امنی، قتل و کشتار افغانان خود شان تحت رهبری مستقیم و یا غیر مستقیم بیگانه ها منجمله استخبارات که در فوق نام گرفته شده اند، باشند. آنان باید بدین اصل معتقد گردند که با این سیاست خشن مذهبی و برنامه سیاسی و تروریستی شان که در جهان مدرن کنونی نمونه از بی رحمانه ترین و وحشیانه ترین و از لحاط فکری عقب مانده ترین اند، مورد قبول ملت افغان نیستند و کسب قدرت از راه جنگ و وحشت « بد تر از قرون اوسطائی » ، برای شان خواب و سراب همیشه گی است. رهبران طالبان افغان این را باید درک کنند که جنگ تحمیلی و بی ثباتی توسط آنان یکی از عوامل فساد گسترده و مافیای مواد مخدر ، مصوون نگهداشتن جنایتکاران خطر ناک و اعمال جرمی شان و عدم انکشاف و آرامی ملت اند. طالبان برای همه این پدیده ای کشنده برای ملت مصئونیت و بقا میدهند. آنها برای وسیله ادامه جنگ داخلی برای بیگانگان اند و هیچگاهی دیگر مزه قدرت را نخواهند چشید.
برای ایجاد یک منطقه با صلح ، امنیت و انکشاف در این قسمت از آسیا مبارزه با تروریزم در وجود یک پلان دراز مدت و همکاری صادقانه ، و رد و بدل کردن معلوماتهای کشفی و استخباراتی و همآهنگ سازی عملایت ها یک ضرورت جدی است. چنین پلان را فقط در چوکات یک همکاری بین المللی وموافقتنامه میان همین کشور های زیربط میتوان ممکن دانست تا دولت ها در یک میکانیزم دقیقاٌ تنظیم شده و سهمگیری مشترک و تعین صلاحیت ها و مسوولیت ها داخل اقدام همآهنگ گردند.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۲۸۱۲
دیورند و معضلات ناشی از آن
محمد ولی
پیشینه تاریخی :
درزمان امپراتوری کنیشکا که از مقتدرترین پادشاهان کوشانی بین سال های ۱۶۰- ۱۲۰ میلادی بود؛ پشاور بحیث پایتخت زمستانی اش قرار داشت. بعد از تشکیل دولت ابدالی همه مناطق شامل چترال در شمال الی بحیره عرب در جنوب که درامتداد دریای سند قرار دارند جز قلمرو ابدالی ها بود. وقتی انگلستان بر نیم قاره هند سلطه استعماری اش را قایم کرد با مشکل ناشی از قشون کشی های شاه زمان سدوزایی مواجه بود ، زیرا شاه زمان سال یکباربا لشکری ازمردم تیرا و دیگر قبایلی ها تا لاهور می تاخت و مالیات را جمع آوری میکرد.
لارد ولسلی وایسرای انگلیسی هند از این لشکرکشی ها درتشویش همیشه گی قرار داشت و می اندیشید تا چگونه جلو آنرا بگیرد زیرا تداوم این عمل خطر جدی برای دهلی پنداشته می شد. در آن زمان دو طرح روی دست گرفته شد:
یکی طرح ایجاد تفرقه میان اولاده تیمور شاه و مصروف ساختن شاه زمان درجنگهای داخلی تا توجه آن از مناطق امپراطوری هند برتانوی برامور داخلی و جنگ با برادران معطوف گردد و این پلان بحیث سیاست کوتاه مدت و دفع الوقت عملی میشد. اما طرح دوم پلان طولانی بود به منظور جدائی بخشی از اراضی افغانستان، تا مناطق قبایل نشین امتداد راست رود سند میان افغانستان و امپراطوری هند برتانوی حیثیت حایلی را بگیرد که آن امپراطوری از شرحملات و لشکر کشی های افغان ها درامان باشد.
این طرح به صورت قدم به قدم ساحه تحقق پیدا نمود و انگلیسها توانسنتد با انعقاد معاهدات با شاهان فراری و یا مستمری خوار ودست نشانده شان حایل مورد نظر را زیرنام سرحدات شمالغرب هند ایجاد نمایند. از طرح این پلان تا تکمیل نهایی یک قرن سپری شد.
(۱۸۹۳- ۱۷۹۳) عواملی چون بی اتفاقی برادران سدوزایی و محمد زایی غرض رسیدن به تاج و تخت ، نیرنگ بازی های انگلیس و نیرومند شدن سیکها در پنجاب با حمایت انگلیس ها و پیشروی آن ها بسوی مناطق سرحد باعث شد تا دولت هند برتانوی بتواند هردو پلان کوتاه مدت و درازمدتش را موفقانه عملی سازد.
شاه شجاع پادشاهی که مورد حسن نیت انگلیس قرار داشت برای اولین بارمعاهده ای را درسال ۱۸۰۹ میلادی با الفنستن ورنجیت سنگ امضا نمود که براساس آن انگلیسها خواستند تشوشات شانرا از ناحیه لشکرکشی فرانسوی ها ازطریق ایران و افغانستان به هند برتانوی مرفوع سازند. زیرا نماینده ناپلیون قبلا" پیامی را به شاه زمان آورده بود تا شاه زمان از ورود عساکر فرانسوی به افغانستان حمایت کند و قوای فرانسوی یکجا با قوت های نظامی شاه زمان غرض شکست انگلستان به هند حمله نمایند.این قرارداد شامل سه ماده بود مبنی براینکه در صورت هجوم عساکر ایران و فرانسه از راه افغانستان به هند،شاه شجاع با آنها به مقابله برمیخیزد و اگر فرانسوی ها و ایرانی ها داخل افغانستان شودند، انگلیسها با افغان ها هر نوع همکاری می نمایند .
بر طبق ماده سوم، این معاهده بحیث معاهده دوستی نامگذاری شده تذکار رفته بود که پادشاه افغانستان احدی از فرانسویان را درکشورش نخواهد گذاشت .
شاه شجاع بعد از سقوط دور اول شاهی از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۳۹ مدت ۲۵ سال در لودیانه نزد انگلیسها بسر می برد او یک شخص فراری بیش نبود. انگلیس ها در وجود این پناه گزین بی تاج و تخت توانستند قسمتی از پلان جدایی خاکهای افغانستان را عملی سازند، به این ترتیب که دومین معاهده را به شکل سه جانبه ( شاه شجاع، رنجیت سنگ و گورنرجنرال انگلیس ( ۱۸۳۸) درلاهور به امضا رسانیدند. برطبق این معاهده مناطقی چون کشمیر، اتک ،حدود و توابع آن، چیچه ، هزاره شامل بالات کوت ، شنکیاری، مانسهره،ایبت آباد ،هری پور و حسن ابدال، کښل، پشاور، ختک ، هشتنگر، چمن و کوهات، کاله باغ ، دیره اسمعیل خان ، دیره غازی خان و ملتان از پیکر افغانستان جدا شده به رنجیت سنگ واگذار گردید. درمعاهده چنین ذکر شده بود که « سرکار شاه موصوف ( شاه شجاع ) و سایرخاندان سدوزایی را درممالک مرقوته العدد هیچ دعوایی نسلا" بعد نسل و بطنا بعد بطن نمیباشد.» دستمزد این معاهده ازجانب انگلیسها برای شاه شجاع سپردن تاج و تخت کابل بود و در سال ۱۸۳۹ او را بر تخت کابل نشاندند و سومین معاهده را درهمین سال به منظور تایید مکرر معاهده سال ۱۸۳۸ لاهور بر وی قبولاندند.
در آن زمان رد و بدل شدن شاهان در کابل سرعت داشت ، با کشته شدن شاه شجاع امیر دوست محمد خان بر تخت کابل نشست. انگلیسها با وی نیز معاهده ای را بنام معاهدهء جمرود عقد کردند که در سال ۱۸۵۵ بین سرجان لارنی حاکم انگلیسی پنجاب و سردار غلام حیدر خان ولیهعد امیر دوست محمد خان امضا ء گردید. در ماده ء سوم این معاهده مرقوم گردیده بود که « جناب امیر دوست محمد خان والی کابل و آن علاقه جات افغانستان که حالا در قبضه او میباشند عهد می نماید از طرف خود و از طرف ورثای خود که علاقه جات »، « هانریبل ایست اندیا » یا کمپنی هند شرقی را احترام نمایند و ابدا « در آن ها مداخله نه نمایند و با دوستان ((هانریبل ایست اندیا )) با کمپنی دوست باشند و با دشمنان کمپنی مذکور دشمن باشند » بعداز
این معاهده بلوچستان به تصرف انگلیسها درآمد .
درسال ۱۸۷۹ امیرمحمد یعقوب خان معاهده گندمک را بداخل یک خیمه با جانب انگلیس امضا نمود که علاوه بر صحه گذاری مناطق از دست رفته به اثر معاهدات قبلی بخشهای مزید از پیکر افغانستان مجزا شد.
مطابق ماده نهم این معاهده مناطقی چون کُرم ، پیشین و سیبی تحت « تسلط و انتظام » برتانیه قرار گرفته نظم امور رفت و آمد قبایل پشتون در دو منطقه ( چچنی و خیبر ) نیز بدست برتانیه سپرده شد.
آخرین معاهده ایکه درحقیقت خط رسمی برای متصرفات انگلیس بر طبق معاهدات ذکر شده در بالا و افغانستان گردید. معاهدهء مشهور دیورند است که در سال ۱۸۹۳ میان امیر عبدالرحمان خان و سر تیمور دیورند به امضاء رسیده مناطق صوات ، باجور،چترال و وادی ارنویا به انگلیس ها سپرده شده بر طبق ماده نهم این معاهده چمن کاملا" به برتانوی ها تعلق گرفت.
انگلیسها درسال ۱۹۰۵ با امیر حبیب الله معاهده ای امضا کردند که امیر موصوف در آن تعهد سپرد « درمسایل جزیی و کلی عهد نامه راجع به امور داخلی و خارجی و قرارداد یکه والا حضرت پدرم ( عبدالرحمن) ضیا الملت والدین نورالله مرقده با دولت انگلیس منعقد نموده و عملی شده است ، نیزهمان را قبول و عمل خواهم نمود و مخالف آن رفتار نخواهد شد. »
این همه معاهدات میان انگلیس ها و شاهان دست نشانده در بدل بقا و دوام سلطنت هایشان منعقد شده است .
انگلیسها که با امضای این معاهدات بزعم خودشان در امور قبایل سلطه ء قانونی یافته بودند شرایطی را آماده ساختند که حتی شاه امان الله نیز ناگزیر بود تا ضمن امضای دو معاهده با دولت برتانیه در مورد به رسمیت شناسایی استقلال افغانستان معاهدات گذشته را رعایت نماید.
در معاهده اول منعقده سال ۱۹۱۹ راول پندی که از جانب افغانی والی علی احمد خان آنرا با جانب انگلیس امضا نموده بود رحد بین افغانستان و هندوستان مطابق به معاهده ۱۹۰۵ امیرحبیب الله خان قبولشد (بر طبق ماده پنجم معاهده ).
همچنان درماده دوم معاهده ۲۲ نوامبر سال ۱۹۲۱ که میان محمود طرزی وزیر خارجه و سرهنری دابس سفیر انگلیس مقیم کابل به امضا ء رسیده امده است : « دولیتن علیتین عاقدین بالمقابل سرحد هندوستان و افغانستان را بطوریکه دولت علیه افغانستان به موجب ماده پنجم عهد نامه ایکه در راولپندی انعقاد یافته است ، قبول کرده ، قبول می نماید .»
در مورد انعقاد قرارداد های بین المللی و اعتبارحقوقی آن ها در حقوق بین المللی عمومی شرایطی وجود دارد که در صورت فقدان آن قرار داد فاقد اعتبار حقوقی میباشد یکی از این شرایط این است که طرفین عاقدین قرارداد دارای اهلیت کامل حقوقی باشند یعنی قرارداد توسط دولت های مستقل به امضا برسد در حالیکه ، یکی از دولت های امضای کننده فاقد اهلیت حقوق یعنی مستعمره یا تحت الحمایه باشد قرارداد ار اعتبار حقوقی ساقط میگردد. قرار داد ۱۸۳۸ لاهور بین یک شخص فراری (شاه شجاع) که هیچگونه اهلیت حقوقی در امضای قرار داد با یک دولت خارجی را نداشت و در کابل امیر دوست محمد بحیث امیر ایفای وظیفه میکرد اصلا" قابل انعقاد نبود زیرا شخص که فاقد کدام مقام رسمی دولتی بوده از جانب دولتی بحیث نماینده خاص توظیف نه باشد نمی تواند با دولت دیگر در مورد سرنوشت دولت متبوعش قرارداد عقد کند و شاه شجاع در چنین موقفی قرار داشت ، لهذا قرارداد منعقدهء سه جانبه لاهور سال ۱۸۳۸ از لحاظ حقوق بین الملل عمومی فاقد اعتبار میباشد . وقتی شاه شجاع با قوای انگلیس به کابل آمد و بر تخت سلطنت جلوس داده شد، دولت او دولت تحت الحمایه انگلستان بود، تحت المحایگی، حالت دولتی را نشان میدهد که صلاحیت های آن در امور خارجی بدولت حامی سپرده شده ولی در امور داخلی آزاد می باشد لهذا قرارداد سال ۱۸۳۹ میان شاه شجاع و مکناتن نیز فاقد ارزش حقوقی می باشد .
معاهدات سال ۱۸۵۵ جمرود ، ۱۸۷۹ کندمک ، ۱۸۹۳ دیورند و ۱۹۰۵ امیر حبیب الله خان با انگلیس همه در شرایط تحت الحما یگی و فقدان صلاحیت و اهلیت حقوقی کامل عقد گردیده و از لحاظ پرنسیپهای حقوقی بین الملل عمومی هیچگونه اعتبار ندارد.
اما معاهده ماه آگست ۱۹۱۹ راولپندی و معاهده ۲۲ نوامبر سال ۱۹۲۱ میان دولتین افغانستان و برتانیه بنابر داشتن استقلال دولت افغانستان دارای اعتبار و ارزش حقوقی است ، از این جهت مطابق به مواد قرار داد های مذکور سرزمین های آنطرف خط دیورند که از زمان شاه شجاع تا امیر عبدالرحمن از پیکر افغانستان بریده شدو بحیث قلمرو هند برتانوی به رسمیت شناخته شده است ارزش حقوقی دارد . قراردادها میان دو دولت برای هر دو جانب حقوق و وجایب بار میآورد و هر دو طرف مکلف برعایت آن میباشند چنین قرارداد ها برای جانب ثالث که شامل قرارداد نباشد تاثیر ی وارد نمی کند. بر طبق معاهدات سال ۱۹۱۹ و ۱۹۲۱ دولت افغانستان مکلف به عدم مداخله و دخالت در سرزمین های متعلق به هند برتانوی بود.
قبایل و مبارزات آزادیخواهی :
رسم قبایل، آزاد زیستن و آزاد بودن است . رسم اطاعت از سران قبیله ، ملک ها و روحانیون (سپین پکړی ) جز اصول زنده گی ایشان است. (دود و دستور) قبیله چنین است که حل معضلات از طریق جرگه ها صورت میگیرد مردمان قبایل به حدی مطیع رسم قبیلوی اند که دربرخی موارد از اصول جزائی اسلام عدول می کنند ، در قبایل به جای قصاص، انتقام گرفته میشود یعنی اگر فردی از یک قبیله توسط فرد قبیله دیگر به قتل می رسد، وارث قاتل بدون در نظر داشت اصول اسلامی مبنی بر قصاص یا عفو قاتل، به هر فردی از قبیلهء متخاصم که دسترسی یابد، او را می کشد و در بسیاری موارد جرم عملی شخصی پنداشته نه شده بجای مجرم شخص دیگری قربانی میدهد . مثلا" اگرحادثه ای میان دو قبیله رخ دهد جرگه می تواند فیصله کند تا به قبیله متضرر ( بد) داده شود که درین صورت دختری را بحیث ( بد ) میدهند و این دختر نزد قبیله ء دشمن حیثیت انسانی نداشته د ر بد ترین شرایط زندگی قرار میگیرد. تولد طفل پسربا فیرهای تفنگ استقبال میشود و تفنگی بنام نوزاد پسر تخصیص می یابد ، یعنی مردان قبیله از تولد تا مرگ باجنگ و تفنگ زنده گی می کنند از این جهت کسی را مجال نمی دهند تا آزادی شخصی و قبیلوی شانرا مصدوم به خطر سازند. این روح آزادمنشی قبایل بود که بیش ازصد سال قوت های انگلیس با مقاومت وجنگ در مناطق قبایلی مواجه بودند و تلفات بسیاری را متحمل شدند.
سیاستمداران کار کشته انگلیس برای کسب متابعت قبایل راه سازش با سران و روحانیون قبایل را دربدل پرداخت پول پیش گرفته و ازین راه نه از راه زور توانستند مناطق قبایل نشین را تحت اداره گیرند و با تقرر پولتیکل اجنت ها نظم خود شان را از لحاظ رژیم امینتی و اداری بر ان ها برقرار سازند.این نظم انگلیسی هنوز ازجانب حکومت پاکستان بر قبایل تطبیق میگردد.انگلیسها با بیش گرفتن سیاست تحت الحما یگی درافغانستان دست امیران دست نشانده ء شانرا از امور قبایل کوتاه نگهداشتند.
در تمام دوران مبارزات آزادیخواهی ، قبایل جانب افغانستان را گرفته، بارها از امرای افغانستان طلب کمک و همکاری در جنگ با انگلیسها را نموده اند. اما این خواست قبایل توسط امیران افغانستان یا مسکوت گذاشته شده یا جواب رد داده شده است.
در زمان وقوع اولین جنگ افغانستان و انگلیس در سال ۱۸۴۱ مردمان قبایل از امیر دوست محمد خان امید داخل شدن در جنگ علیه انگلیس را داشتند اما امیر مطیع ، از شرکت در جنگ و حمایت قیام قبایل علیه انگلیس خود داری کرد.
چون مردم آمادهء جنگ و حصول استقلال کشور شان بودند قیام های ضد انگلیس به شکل محلی آغاز گردید چنانچه میر مسجدی خان در کوهدامن رهبری قیام ضد انگلیس را برعهده گرفت، محمد جان خان وردگ قوای انگلیس را که در حال فرار بود تا چاونی شیرپور تعقیب کرد و در همه ولایات کشور قیام ها به شکل انقلاب راه اندازی شد .
وزیر محمد اکبر خان اردوی انگلیس را در مسیر جگدلک - جلال آباد تارومار ساخت . درآن وقت در پشاور و دیره جات مردمان قبایل علیه انگلیسها قیام کردند و ضربات زیادی بر آنها وارد نمودند.
در جنگ دوم افغان و انگلیس سال ۱۸۷۸ که قوای آن از سه سمت کویته، خیبر و کُرم بسوی کابل به حرکت افتید قبایل خیبر از آغاز حرکت قوای انگلیس دست به حملات چریکی زده قطعات عسکری آنرا که در آن ساحه مستقرر بود، زیر ضربه گرفتند و مسیر حرکت آن ها را نا امن ساختند. انگلیسها مجبور شدند به تعداد ۶هزار نیروی نظامی شان را غرض تامین امنیت مسیر حرکت خویش بگمارند ،در حالیکه این قوا از جانب مردمان مهمند ، لندی کوتل ، خوگیانی ، زخه خیل ، افریدی ، شینواری و با شول تحت حملات چریکی قرار داده شدند.
به اثر شدت قیام های ضد انگلیس قبایل درسال ۱۸۸۸ ،جنرال رابرتس به تعداد ۳۰ هزار نفر دیگر بر قوایش افزود، این قیام ها تا سال ۱۸۹۳ ادامه داشت .پشتون های قیام کننده از امیر عبدالرحمن امید همکاری داشتند اما با سفر امیر عبدالرحمن به راولپندی بنابر دعوت مقام های برتانوی و دوستی با آنان قبایل ما ء یوس گردید .به گفته شادروان میر غلام محمد غبار درکتاب "افغانستان در مسیر تاریخ " مردم کرم به امیر پشنهاد کردند تا ایشان را از قلمرو انگلیس جدا وبه افغانستان ملحق سازند ، آنها گفته بودند ما اتباع افغانستان بودیم و هستیم. نو روز خان بلوچ تا سال ۱۸۹۳ همه ساله به دربار کابل بعنوان متابعت و وابستگی به افغانستان می آمد و هدایا به دربار امیرمی فرستاد ولی امیر دست نگر انگلیس به هیچ تمنای این مردمان لبیک نگفته معاهدهء دیورند را امضاء کرد. امضای معاهده ء دیورند قبایل آنطرف خط را به حیرت وا داشت وبرای شان غیر قابل باور بود که امیر مسلمان به چنین کاری دست بزند از این سبب قبایل مسعود و وزیر نامه ای به امیر فرستادند و از آن حقیقت مسله را پرسیدند که آیا این شایعه است یا واقعیت ؟ امیر به ایشان نوشت که بدون از (مرغه و برمل ) دیگر مناطق مسکونه وزیری و داور یعنی وزیرستان در مجموع متعلق بدولت انگیس می باشد . مردم وزیری از جواب نامه به خشم آمدند و بر حملات شان علیه انگلیس شدت بخشیدند، یک تولی انگلیس را دروانه نابود کردند ، ذخیره گاه سلاح آنرا اتش زدند و تعدادی از سلاح ها را به غنیمت گرفتند . دسته های جنگی قبایلی در پشاور ودیره جات علیه قوای انگلیس به شدت عمل شان افزودند. مردم بونیر در سال ۱۸۹۵ نزد امیر عبدالرحمن خان به کابل آمدند و از وی تقاضای کمک علیه انگلیس را نمود ولی امیر تقاضایشان را رد کرد.
سران قبایل مسعود و بلوچ با ۲هزار مرد مسلح نزد امیر آمدند تا اراضی آن دو قوم از سلطه انگلیس آزاد گردد ،آن ها آماده بودند اراضی شانرا دو باره بخرند تا از نفوذ کفر رهائی یابند، اما امیر به ایشان گفت میتوانید به افغانستان بمانید و از اراضی خالصه دولت استفاده کنید.
عکس العمل پشتون های قبایلی در برسمیت شناختن اشغال توسط امیر از طریق خط دیورند عکس العمل شدیدا" جنگی بود.
مردمان هر دو طرف خط تحمیلی ، پیوسته علیه سلطه بیگانه رزمیده اند، اما امیران دست نشانده ومستمری خوار بخصوص امیر عبد الرحمن و پسرش امیر حبیب الله نه تنها ازین مبارزات حمایه نکرده اند بلکه به امحای فزیکی رهبران و سر کردگان قیام های محلی ، به نفع انگلیس پرداخته اند.
امیرحبیب الله مانند پدرش سر از خط فرمان انگلیس بر نداشت وقتی در شروع جنگ اول حهانی هئیت نماینده گی المان و ترکیه غرض جلب افغانستان در جنگ علیه انگلیس به کابل امدند در سال ۱۹۱۵ بزرگان مناطق سرحد و بلوچستان نیز نزد امیر آمده از دعوت هئیت آلمان - ترک در مبارزه با امپراطوری هند برتانوی استقبال نمودند ، اما امیر به هئیت آلمان – ترک جواب صریح نداده و از گرد همائی قبایلی پشتون و مردم کابل جلو گرفت. در تمام جریان کار زار استقلال خواهی اعلیحضرت امان الله ، خان قبایل آن طرف دیورند لاین با اعلیحضرت همراهی میکرند ، از اعلامیه های اعلیحضرت مبنی بر استرداد استقلال حمایت می نمودند؛ در پشاور کمیته ۳۲ نفری که از جمله ۹۰۰ نفر اعضای انقلابی تشکیل شده بود به حمایت از استقلال افغانستان آغاز کردند و تصمیم داشتند بر قوای انگلیس از عقب جبهه ضربه وارد نمایند . انگلیسها در مقابل این تصمیم دست به اقدامات نهایت ظالمانه زدند منجمله مجاری آب بر پشاور را مسدود ساختند و بعدا" به شهر حمله آورده اعضای کمیته را دستگیر نمودند ، قبایل افریدی دست به سلاح بردند، وزیری ها بر قوای انگلیس تلفات سنگین وارد کردند ۲۳ هزار مبارز وزیری و مسعود در وزیرستان هیجان برپا کرده بودند ، لین های مخابراتی با (بنو) را قطع کردندوسایط و و سایل آذقه رسانی انگلیس را محو و سلاح و جبه خانه های آنرا طعمه ء آتش ساختند و قلعه مستحکم ( وانی و سپین دام) را تحت محاصره در آوردند .
همه ملیشه های پشتون که در قوای انگلیس بودند آن قوا ء را ترک و به کشتار انگلیسها پرداختند ، قشله ها و قلعه های جنگی را نقب زدند و همه استحکامات نظامی را ویران نمودند تا اینکه انگلس به شکست کامل مواجه شد . این جدو جهد و شور و شوق استقلال طلبی غرض انضمام مجدد شان به افغانستان بود تا با شکست انگلیس استقلال تمام افغانستان به شمول سر زمین های از دست رفته از معاهده ۱۸۳۸ لاهور تا معاهده ۱۸۹۳ دیورند تامین گردد ،اما امضای معاهده متارکه جنگ باعث نا امیدی قبایل شد . قبایلی های که طی کمتر از نیم قرن ۲۲ بار مورد لشکر کشی قوا ی برتانیه واقع شدند وبا آن قوای مجهز و مدرن جنگیدند ، نتواستند به امید دیرینه شان که زندگی در یک افغانستان واحد بود برسند .
خصلت و رسم قبیلوی یعنی رسم رسیدن به هدف از راه استعمال سلاح ، مدت ها باعث شد تا پشتون های قبایل خواست های شانرا از طرق سیاسی و و ارد کردن فشار سیاسی با داشتن احزاب سیاسی عملی نسازند.
ا ستعمار انگلیس در این مناطق پیوسته با جنگ و قشون کشی مواجه بوده ، توجه به انکشاف سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی این مناطق مبذول نمی داشت ، تا سال ۱۹۱۳ که اولین کالیج اسلامی در پشاور تاسیس شد از شش میلیون نفوس این مناطق ( طبق نوشته مرحرم غبار درافغانستان در میسر تاریخ) سالانه صرف ۴۱۵ نفر به مکتب میرفتند .
خان عبدالغفار خان اولین رهبری سیاسی پشتون ها بود که برای نخستین بار دست به فعالیت های سیاسی زد ، او جلسه ای را در اتمان زایی پشاور بر علیه انگلیس ها دایر کرد ، اما خان و عده ای دیگراز سران پشتون شرکت کننده در میتنگ تحت ضربه قوای انگلیس قرارگرفته ، زندانی شدند .
حرکت دوم سیاسی در زمان جنگ سوم افغان و انگلیس راه افتید ( ۱۹۱۹ ) که همانا تشکیل کمیته ۳۲ نفری به حمایت از شاه امان الله و تصمیم استرداد استقلال افغانستان بود که به اثر حمله انگلیس ها و زندانی ساختن اعضای کمیته ناکام شد .
زمانی که غفار خان در زندان به سر میبرد، یک حرکت سیاسی مذهبی « جنبش خلافت » ، « تحریک خلافت» با شرکت مسلمانان هندی به رهبری و بنیان گذاری مولوی محمد علی خان و شوکت علی خان آغاز شده ،در سال ۱۹۲۱ یک شعبه آن در پشاور تاسیس گردید و در سال ۱۹۲۲ به اثر اجرای تظاهرات وسیع علیه ورود ( پرنس آف ویلز) در پشاور وزندانی شدن عده ای از ازادی خواهان ،ضربه بر داشت.
جنبشی را که خان عبدالغفار خان پیش میبرد زیر نام ( عدم تشدد) با الهام از (مقاومت منفی) مهما تما گاندهی آغاز شد آو در سال ۱۹۲۳ « انجمن افغانه » را تاسیس کرد ودر سال ۱۹۳۰ « به خدایی خدمتگاران » یا « سرخ پوشان» تغیر نام داد .
خان عبدالغفار خان توانست با این فعالیت هایش قبایل را وارد فاز جدید که عبار ت از شرکت در فعالیت های سیاسی بود سازد. در آن زمان پشتونستان و پاکستان وجود نداشت از این سبب مبارزات خان مانند همه مبارزین آزادی خواه ضد استعمار انگلیس در هند ، مبارزه برای حصول استقلال بود .جای تاسف آن است که مبارزات سیاسی پشتون ها ، از همان سر آغاز کار به دو بخش مذهبی در قالب جمیعت العلما مشتمل به ملا ها و مولوی ها و دیگری مبارزان ملی ( خدائی خدمتگاران ) زیر عنوان ( عوامی ملی ) بعد ها نشنل عوامی پارتی منقسم شد و کار گزاران سیاسی انگلیس توانستند میان گروه های مذهبی - سیاسی نفوذ موثر داشته باشند که تا کنون ادامه دارد.
شکست انگلیس و از دست دادن فرصت مناسب
وقتی دولت بریتانیای کبیر مصمم شد تا به تاریخ سوم جون سال ۱۹۴۷ خروج کاملش را از نیم قاره هند عملی سازد یک گردهم آیی وسیع به ابتکار خدایی خدمتگاران ، جمعیت العلما سرحد و تشکل نیمه نظامی جوانان پشتون » بتاریخ ۲۱ جون همین سال در ( بنو) صورت گرفت و در آن فیصله شد که پشتون ها نه با هند می باشند و نه با پاکستان بلکه میخواهند دولت آزاد پشتون ها را تشکیل دهند، جرگه ای به نمایندگی از این گرد همایی به منظور کسب حمایت حکومت افغانستان از این داعیه به کابل فرستاده شد. درین زمان جوانان پشتون با ۲۵ هزار مرد مسلح ترجیع میدادند از راه جنگ و قیام مسلحانه به آزادی نایل آیند اما این خواست هم از داخل و هم از جانب حکومت افغانستان با مشکل عدم حمایت مواجه شد. در داخل خان عبدالغفار خان بنابر سیاست عدم تشدد مانع از این قیام گردید و حکومت افغانستان نیز از این قیام حمایت نکرد و این فرصت از دست مبارزین قبایل بیرون شد و رنه میتوانستند با اعمال فشار نظامی که دامنه ء آن سرتاسری میشد حکومت نو تاسیس پاکستان را با فشار حمایت از جانب افغانستان وادار به قبولی خواستهای شان سازند. دولت پاکستان در ظرف یکسال به کمک انگلستان اردوی قوی را تاسیس کرد که همه پروسه های سیاسی تحت قیادت وزعامت آن شکل گرفت و این حالت تا کنون ادامه دارد. دولت پاکستان اقدامات جدی ضد پشتونها را روی دست گرفت وخان عبدالغفار خان را در جولای ۱۹۴۸ با جمعی از فعالین حزب اش به زندان افگند.
پشتونهای قبایل خواهان چه اند؟
پیامد سیاست استعماری انگلیس برای پشتون ها عامل نوعی سردر گمی درارائه خواستهای ایشان گردید. اولین مشکل این بود که با ترک نیم قاره هند توسط برتانیه مردمان قبایل سرحد عملا" در سه راهی انتخاب قرار داده شدند. هند ، افغانستان و پاکستان دولت های بودند که به نحوی از آنها در مورد سر نوشت قبایل علاقمندی نشان میدادند. علاقهء افغانستان در این بود که مناطق قبایل آنطرف خط دیورند زمانی جزء خاک این کشور بود ، اگر سر زمین های بریده شده از پیکر آن مجد دا" به آن تعلق میگرفت علاوه بر اینکه تمامیت خاکش تامین میشد، از حالت محاط به خشکه بودن نجات می یافت و از طریق بلوچستان به بحر وصل میگردید. هند در این مورد بخاطری چشم میداشت که دولت برتاینه با انفکاک آن مناطق از افغانستان این ساحه را جز ء امپراطوری هند برتانوی ساخته سیستم خاص اداری استعماری را بر آن جاری ساخته بود ، اما جواهر لعل نهر و حین بازدید صوبه سرحد از الحاق این مناطق به هند ، بعد از خروج انگلیسها علاقمندی نشان نداد.
پاکستان که بحیث یک مولود نا مشروع روی قطعات جدا شده از پیکر هند و افغانستان زاده شده بود از دست دادن این مناطق به معنی نا تکمیل بودن آن بحیث یک کشور اسلامی بوده می توانست . با چنین حالت پیش کشیدن خواست پشتون ها نیز خالی از تقابل با سه مشکل فوق بوده نمیتوانست.
اما جرگه ( بنو) برای اولین بار طرح استقلال پشتون های قبایل را ریخت ، بعدا" در اول سپتامبر سال ۱۹۴۹ بار دیگر روسای قبایل پشتون طی گرد همائی فیصله گردند تا سران قبایل همبستگی و اتحاد شان را حفظ کنند و خود را مکلف بدانند که از آزادی کامل پشتونستان در برابر تجاوزخارجی ایستادگی نمایند ، روابط شانرا با همه پشتون ها در هر جا که هستند قایم سازند و برای رسیدگی به مسایل مربوط جرگه بزرگی تشکیل دهند. جرگه بزرگ پس از پنج ماه از تاریخ ۱۱ تا ۱۵ جنوری سال ۱۹۵۰ در ( چهار صده) پشاور دائر شد.و شخصی بنام مرزا علیخان به اتفاق آراء در راس حکومت پشتون ها انتخاب گردید. جرگه خواستهای ذیل را اعلام نمود:
۱- از دولت پاکستان خواسته میشود که تمامیت و استقلال پشتونستان و هفت میلیون نفوس آنرا برسمیت بشناسد.
۲- دولت پاکستان به کلیه مامورین لشکری و کشوری خود دستور دهد که خاک پشتونستان را ترک نمایند و اگر تعلل شد مسوءلیت و عواقب آن متوجه پاکستان خواهد بود.
۳- چون وسایل چاپ و انتشارات در پشتونستان نواقص دارد ، از دولت و ملت برادر افغانستان که همواره با پشتونها همدردی صمیمی دارند، تقاضا می شود که در ین قسمت به پشتون ها کمک نمایند .
۴- از سازمان ملل متحد تقاضا می شود که پشتونستان را به عنوان یک کشور و ملت آزاد و مستقل جزو اعضای خود بپذیرد و دولت پاکستان را موظف نماید که استقلال پشتونستان را برسمیت بشناسد.دولت پاکستان در برابر جرگه از قوه کار گرفته با هجوم نظامی تعدادی را کشته و زخمی ساخت و صد ها تن دیگر را زندانی نمود. اما پشتون ها آرام نه نشستند و چند ماه بعد جرگه پشتونهای آزاد را در کابل دائر کردند و خواهان عملیات مسلحانه علیه پاکستان شدند ، دولت کابل از پروسه نظامی حمایت نکرده به حمایت سیاسی اکتفا ورزید و روز نهم سنبله را بحیث ( روز پشتونستان) مسما ساخت. درجانب افغانستان از حکومت صدر اعظم شاه محمود خان تا سقوط حاکمیت چپ که حدود ۴۸ سال را دربر میگیرد« دفاع از حقوق برادران پشتون و بلوچ » و « حق خود ارادیت پشتون ها و بلوچ ها »مطرح گردیده است . این جملات گنگ و فاقد ارزش حقوقی است زیرا پشتونها ی قبایل حین برگزاری رفراندم که توسط انگلیس ها غرض تعین سرزمین کفر و اسلام برگزار شد ۵۲ فیصد شرکت کنندگان به جانب پاکستان رای دادند و سرنوشت شانرا تعین نمودند. اینکه این رفراندم سر تا پا بر ضد پشتون ها بود ثابت است.
اینکه درآن خدعه ونیرنگ انگلیس به کار رفته بود و از احساسات مذهبی قبایلی مبنی بر گذاشتن قرآن و گرنگ بالای صندوق های رای دهی استفاده شد هم ثابت است اما چون مردم شرکت کردند و ابراز رای نمودند از لحاظ حقوقی نزد جهان قابل اعتبار دانسته میشود . روی همین ملحوظ این مسئله نه توانست در مجامع بین المللی مانند مسئله کشمیر جایگاهی پیدا کند.
تکیه روی برخی حقایق :
با استحکام پایه های حکومت مرکزی در پاکستان سیاست تفرقه افگنی میان پشتونها آغاز شد، مراجع نظامی و استخباراتی توانست جمیعت العلمای سرحد را تقویه کند و زمینه خوبتر برای فعالیت آن آماده سازد و با این سیاست گروه های ملی گرای پشتون را کمتر مجال داد و بارها رهبران شانرا زندانی نمود حالا جمعیت العلما مربوط مولانا فضل الرحمن و جماعت اسلامی قاضی حسین احمد ( متوفی ) نقش کافی در تربیه تروریستان در میان قبایل سرحد دارند.
سیاست دیگریکه پاکستان پیش گرفت و هوشیارانه هم بود، سهمدهی پشتونها در همه امور دولتی بخصوص اردو بود تا علایق آن ها را بسوی حکومت مرکزی بیشتر جلب نماید . این سیاست جاذبه پشتون ها را در امور اقتصادی ، سیاسی و نظامی در محور حکومت مرکزی بیشتر ساخت و داعیه استقلال طلبی آن ها را به مرور زمان از میان برد .
چهار لوی درستیز پاکستان پشتون بوده اند، دو رئیس جمهور پشتون در پاکستان حکمروائی نموده اند، دراسامبلی مرکزی نماینده گان پشتونها و بلوچ ها انتخاب میشوند و درهمه امور لشکری و کشوری اثر گذار می باشند.
اما افغانستان از سیاست بیشتر از نیم قرنه اش در ین زمینه چه بدست آورده است؟
بر خلاف ادعا های حمایت از پشتون ها و بلوچ ها ، بد ترین ضربات بر پیکر افغانستان توسط استخبارات و نظامی های پاکستان از خاک های جدا شده از بدنه ء افغانستان وارد گردیده که تا کنون کشور ما در آتش آن میسوزد .جنرال حمید گل و نصیر الله بابر پشتون تبار های خون آشامی بودند که سیاست مشهور کابل باید بسوزد را توسط خود افغانها در افغانستان عملی ساختند.
پشتون های صوبه سرحد به شمول برخی از ځدران های افغانی در جنگهای هند و پاکستان شرکت کرده اند و حالا در هزاره دیویژن پاکستان صاحب زمین شده اند و بر اساس فرمان های رؤسای جمهور نظای پاکستان تابعیت آن کشور را بدست آورده اند.
سیاست پشتونستان خواهی دولت های افغانستان با جواب ویرانگری پاکستان مواجه بوده است و حرف به جای رسید که پاکستان طرح الحاق افغانستان به پاکستان را از طریق ایجاد فیدرشن با حمایت یکی از رهبران جهادی پیش کشید.
بعد از جدایی بنگلدیش از پاکستان در سال ۱۹۷۱ بوتو صدراعظم وقت پاکستان قانون اساسی جدیدی را تدوین کرد. و به تصویب رسانید. نشنل عوامی پارتی به این قانون اساسی و تقسیمات جدید ملکی پاکستان رأی داد. طبق این تقسیمات پاکستان به چار صوبه تقسیم شد و مورد قبول بلوچها و پشتونها واقع گردید زیرا رهبران آن ها منفعت شانرا در وجود پاکستان واحد دیده، از ادعای استقلال طلبی و جدائی خواهی گذشته وبه پاکستانی بودن استحاله کرده اند. اینها در همه ایالات پاکستان صاحب سرمایه و جایداد هستند و علایق اقتصادی دارند،درحکومت های محلی و آفاقی شرکت می کنند و از هدایات مرکز متابعت می نمایند، در حقیقت همه رشته هایکه مردم یک کشور را با هم پیوند میدهد نزد آن ها وجود داردو ازحق کامل شهروندی بهره مند می باشند.
حالا افغانستان درپشاور جنرال قونسلگری دارد و روی خط دیورند که سرحد دو کشور را تشکیل می دهد رژیم گمرکی بر قرار است. در سال ۱۹۴۷سفیر پاکستان به کابل پذیرفته شد و حکومت افغانستان دولت پاکستان را برسمیت شناخت.
برسمیت شناسی پاکستان به معنی شناخت آن دولت بحیث یک کل در سر زمین واحد و قلمرو معین با داشتن نفوس و حاکمیت صورت گرفته نه اینکه آن شناخت محدود به نیم پاکستان یعنی سرزمین های غیر پشتون نشین باشد. پس ادعا های حکومات وقت در مورد امور مربوط به آن طرف خط دیورند هیچ معنائی را افاده نمیکرد جز یک نمایش فاقد ارزش و محتوی حقوقی ، مخصوصا" اقدامات نمادین چون برگزاری جشن پشتونستان آن هم طی محافل مشاعره و ایراد بیانیه ها.
حکام وسیاستمداران افغانستان در مورد خط دیورند سیاست صریح و روشن ارائه نکرده اند و با یک جمله گنگ که این مسئله مربوط به مردم دو طرف خط است از موضوع گریز نموده اند. چنانچه در منشور تحول وتداوم محترم دکتور محمد اشرف غنی رئیس جمهوراسلامی افغانستان نیز این مسئله تعلیق بالمحال شده می نویسد« فیصله نهائی در مورد سر نوشت خط دیورند مستلزم اجماع ملی در افغانستان و رضایت مردمان دو طرف خط است که برای رسیدن به آن به زمان و طرح های مشخص و سازنده ای ضروت داریم.»
نماینده گان در دورهء هفتم شورای ملی افغانستان سال ۱۹۴۹ دراین مورد یک موقف صریح و واضح اتخاذ کردند ولی تا اکنون ان صراحت و وضاحت بی نتیجه باقی مانده است.
در دورهء هفتم شورای ملی همه معاهدات امضا شده با دولت استعماری هند برتانوی ملغی اعلام گردید. استدلال شورای ملی در این مورد پایه حقوقی داشت زیرا در حقوق بین الملل عمومی پرنسیپی وجود دارد که « اوضاع و شرایط نسبت به زمان عقد قرارداد تغیر کرده است »و پرنسیپ دیگر اینکه «قراردادمیان دو جانب برای جانب سوم که شامل قرارداد نباشد نه حقوق بار میاورد و نه وجایب» یعنی در هر دو حالت ذکر شده قرارداد میتواند ملغی باشد.
حالا در روشنی دو پرنسیپ بالا موضوع رامورد ارزیابی قرار میدهیم :
گذشته از اینکه افغانستان در زمان عقد قراردادهابا انگلستان تحت الحمایه بود و اهلیت حقوقی برای عقد قرارداد وجود نداشت(به استثنای قراردادهای ۱۹۱۹و ۱۹۲۱) معاهداتی که از سال ۱۸۳۸ تا ۱۸۹۳میان دولتین افغان ـ انگلیس (هند برتانوی)انعقاد یافته است میتواند بر طبق هر دو پرنسیب ملغی شده تلقی کرد .
بعد از اینکه دولت انگلیس نیم قاره هند را ترک کرد «اوضاع و شرایط نسبت به زمان عقد قرارداد»
تغیر کرده بود زیرا یک جانب قرارداد که دولت هند برتانوی بود وجود نداشت ودرسر زمین های تابع عقد قرارداد ها حضور نظامی وسیاسی نداشته قلمرو شامل حاکمیت قبلی ان به دو بخش هند و پاکستان تقسیم شده بودواین تغیر بزرگ نسبت به زمان عقد قرارداد بود.
ثانیا"در زمان عقد معاهدات میان افغانستان وبرتانیه ، پاکستان وجود نداشت و با بوجود آمدن آن نمی توانست جانب سوم در قرارداد باشد از این جهت پاکستان در این میانه نه حقوق دارد و نه وجایب.
روی این ملحوظ فیصله دوره هفت شورا بر حق بود و قرارداد ها از اعتبار حقوقی ساقط بودند و مشکل بایست میان مالک اصلی سر زمین ها یعنی افغانستان و برتانیه راه حل میافت ولی جای که زور حاکم باشد چگونه میتوان حقیت را دریافت .
انعقاد قرارداد های ۱۸اگست سال۱۹۱۹و ۲۲نوامبرسال۱۹۲۱میان دولت مستقل افغانستان تحت زعامت اعلیحضرت امان الله خان مسله را پیچیده ساخت زیرا این دو قرارداد باز هم سر زمینهای ماورای خط دیورند را بحیث قلم رو هند برتانوی شناخته بود.اگرشورای ملی (دورهء هفت)این دو قرارداد را هم ملغی اعلان میکرد از لحاظ حقوقی درست نبودو از جانب دیگردر حقیقت معاهدات مربوط به استرداد استقلال افغانستان ملغی میگردید که آن هم خلاف منافع ملی افغانستان می بود.
وضع موجود و مسله خط دیورند:
حین تقسیم هند حکومت افغانستان(دوران شاه محمودخان صدراعظم)از ادعای ارضی در مورد پشتونستان بدلیل مرور زمان و عدم حمایت جهانی از موضوع صرف نظر کرده «حق خود ارادیت برادران پشتون وبلوچ »را عام ساخت ، سردار محمد داود در زمانی که تصدی صدارت افغانستان را داشت بر مسله پشتونستان شدت بخشید ولی در سال های آخر ریاست جمهوری اش گفت«سرنوشت پشتون ها وبلوچ ها مکمل به دست خود شان میباشد.»
نیروی چپ در افغانستان که در دوران اپوزسییون و حاکمیت از مسله پشتونستان حمایت می کرد و میلونها افغانی برای سران قبایل و رهبران سیاسی آنها میداد،رهبران شان را با مصارف گزاف در لوکس ترین منازل و مهمان خانه ها در کابل نگهداری میگرد،متحمل شدیدترین ضربات از همین سرزمین ها می شد همه کمپ های تربیت و آموزش تروریستان و تخریبکاران درهمین مناطق وجود داشت و روزانه صد ها تخریب کار و آدمکش به افغانستان فرستاده میشد،همه نقل و حرکت های نظامی ضد رژیم چپ در افغانستان ، در پشاور؛وزیرستان،کویته،پاره چناروسایر نقاط عملی میشد اما رهبران سیاسی و روسای قبایل کوچکترین عکس العمل علیه چنین تحرکات نشان نمی دادند. شهید دکتور نجیب الله رئیس جمهور وقت افغانستان در یکی از جلسات فعالین حزب وطن در وزارت خارجه گفت در صورتیکه پاکستان از تخریبکاران ضد افغانی قطع حمایت نماید میشود روی اختلافات تاریخی در مورد سرحدات دو کشور به تفاهم رسید .
بعد از سقوط حاکمیت چپ کسانی در افغانستان مسلط شدند که پاکستان را خانه دوم شان میگفتند و پاکستان از این نیروها به حیث بهترین ضربه در انتقام کشی از ادعا های پشتونستان خواهی استفاده کرده افغانستان را بویرانه مبدل ساخت بحدیکه استخوان های مرده هایش را از قبرستان ها بر آورده وبرای ساختن دانه فارمهای مرغداری به پاکستان برد.
رئیس جمهورباز نشسته افغانستان محترم حامد کرزی در آخرین بیانیه خدا حافظی اش از پست ریاست جمهوری ،پس از ۱۳ سال سکوت در مورد سیاست پاکستان گفت : پاکستانی ها می خواهند تاخط دیورند را به رسمیت بشناسیم وآن ها به سیاست خارجی ما کنترول داشته باشند.معلوم است پاکستانی ها در مورد افغانستان نه تنها به خط دیورند بلکه به چیزهای بیشتری می اندیشند.
عمق استراتیژی پاکستان درمورد افغانستان تنها صبغهء نظامی ندارد بلکه سیاست کامپلکسی است که اگر بتواند به آن دست یابد افغانستان را مانند قرن ۱۹ بحیث تحت الحمایه اش درخواهد آورد، اینکه انگلیس پاکستان را به حیث جانشین خود در منطقه ایجاد کرد هنوز بعد از گذشت یک ونیم قرن آن توهم درمخیلهء پاکستانی ها دور میزند.سیاست کامپلکسی عمق استراتیژی شامل امور نظامی،اقتصادی و سیاسی است و این اهداف جز از طریق داشتن یک حکومت دست نشانده و تابع به پاکستان بر آورده شده نمی تواند.
بُعد نظامی مسئله چنین است که درصورت درگیری جنگ با هندوستان تاسیستات نظامی افغانستان به شمول میدان های هوائی آن بحیث خط عقبی جبهه مورد بهر گیری نظامیان پاکستان قرار میگیرد که در صورت وارد شدن ضربه از جانب هند به این تاسیسات جنگ از حالت تقابل هند و پاکستان بیرون شده افغانستان نیز شامل آن میگردد و پاکستان می تواند حمایت بیشتر جهان اسلام را بخاطر حمله هند بدو مملکت اسلامی با خود داشته باشد.
در عرصه اقتصادی دو هدف نزد مقامات پاکستانی مطرح است؛ اول اینکه افغانستان بحیث یک کشور مصرف کننده کالا های پاکستانی باقی بماند و بازار فروش آن باشد ودوم کنترول این چهار راه عبور شرق و غرب و شمال وجنوب بدست پاکستان باشد.همسایه های شمالی ما دارای منابع ومعادن انرژی وجنوب آسیا دارای نیروی کار فراوان است پاکستان درنظر دارد پلان های اقتصادی و تجارتی اش را از طریق این چهار راه بدست خود کنترول نماید تا تنگهء خیبر را بحیث گلوگاه این چهار راه بحیث وسیله فشار علیه هرگونه تخطی وسر کشی دراختیار داشته باشد چنانچه این فشار طی سال های متمادی خلاف همسایگی نیک علیه افغانستان وتاجران افغانی به کاررفته است.
بُعد سیاسی شامل کنترول سیاست خارجی افغانستان دروجود حکومت تابع میباشد که جمیع نهادهای سیاسی و مدنی آن نیز مطیع اسلام آباد باشد.کسانیکه خط دیورند را یگانه بهانه بدست پاکستان غرض تخریب افغانستان میدانند شاید دچار اشتباه باشند زیرا پاکستان بحیث یک همسایه ( شتر کینه) درجنوب وشرق افغانستان صرف به این خواست بسنده نمی کند واهداف خطرناکی راکه دربالا ذکر شد درنظر دارد.
تحلیلگر ان بهانه های نرم و نازک زیادی را باعث خرابی مناسبات افغانستان و پاکستان درگذشته ها قلمداد میکردند ،مانند محترم عبدالحمید مبارز که در دو جلد کتاب تحلیل سیاسی اوضاع افغانستان عامل شوروی را مسبب کشیدگی این روابط می دانند چنانچه درزمان ریاست جمهوری مرحوم محمد داود موجودیت دو تحصیلکرده نظامی شوروی درکمیته مرکزی داود خان راعامل خشم پاکستان تلقی میکنند نه سیاست وی را در مورد قضیهء پشتونستان.
اگرپرسیده شود که در طول موجویت پاکستان با حفظ عامل شوروی وتحصیل کرده گان آن در اردوی افغانستان آیا روابط دولتین آنقدر خراب و بحرانی بوده است که حالا است ؟ هر روز تمامیت ارضی افغانستان نقض میشود وباران توپچی و راکتی در کنر زندگی آرام مردم آنجا را به حالت جنگی درآورده است، بیش از ۴۸ کیلو متر اراضی افغانستان در شرق کشور تحت اشغال نظامیان پاکستان درآمده است و هر روز حملات تروریسی سر هم بندی شده درپاکستان جان هموطنان ما را میگیرد. این اعمال درشرایط حضور ناتووعساکرامریکائی وحدود ۵۰ کشور متحد امریکا جریان دارد وهیچ عاملی از شوروی سابق دیده نمی شود بلکه دولت حامد کرزی متشکل از بازگشتکان غرب و کسانی بود که پاکستان را خانه دوم شان می گفتند ، حالا روی کدام عامل سیاست « کابل باید بسوزد » دوران گذشته ادامه دارد؟
درچنین وضع پا فشاری گنگ و بدون طرح صریح در مورد دیورند که معنی تداوم سیاست های ۶۰ سال قبل را میدهد، از لحاظ زمانی به نفع افغانستان نمی باشد .
بر طبق ماده هفتم قانون اساسی کشور ما متعهد به رعایت منشور سازمان ملل متحد و میثاق های بین المللی که درآن ها الحاق کرده است می باشد ، بر طبق مادهء هشتم قانون اساسی ، افغانستان عدم مداخله ، حسن همجواری ، احترام متقابل و تساوی حقوق را تنظیم کننده سیاست خارجی اش خوانده است، با حفظ اینکه پاکستان بحیث یک همسایه بد و خصم این اصول را در امور افغانستان پیوسته نقض کرده و می کند اما جانب افغانی بائیست اصول مطروحه در قانون اساسی اش را رعایت کند و بهترین راه آنست تا بخاطر نقض اصول بین المللی پذیرفته شده از جانب پاکستان موضوع را با سازمان ملل متحد در میان بگدارد.
زمانیکه افغانستان برمسئله پشتونستان پافشاری میکرد زمان جنگ سردبود و حمایت یک قدرت بزرگ جهانی (اتحاد شوروی) را با خود داشت ، در وضع بحرانی موجود وبی نظمی نظم جهانی معضلاتی در قرب وبُعد افغانستان شکل داده شده است که بی پیوند با استراتژی های ایالات متحده نمیباشد منجمله اوضاع درخاور میانه . هیچ کس پیشبینی نمی کند که تجزیه ء ممالک شامل دراین پلان و تجزیه وانفکاک حصه های از خاک ممالک عربی چه نتیجه ببار خواهد آورد.
اگر ادعای افغانستان در مورد مربوط به مسایل سرحدی خط دیورند توسط رئیس جمهور باز نشسته آغای کرزی تحقق یابد معنی آنرا میدهد که ما دوباره به طرحهای گذشته رجعت میکنیم، وآن دو موضوع را احتو کرده می تواند، آزادی پشتونستان بحیث یک کشور یا الحاق سرزمین های جدا شده به افغانستان .
اگر سرزمین های ماورای دیورند که مردمان آنها خودشان را جزء دولت پاکستان میدانند ،از بدنه پاکستان جدا شود ، سرزمین های فاقد دولت و حاکمیت خواهند بودو شکی وجود نمی تواند داشته باشدکه تروریستان مستقر درآن نواحی دست بالا تراز وضع موجود را نداشته باشد یعنی در صورت بر هم خوری همین نظم نیم بند دولتی ،هیچ حزب سیاسی پشتون و بلوچ توان تشکیل یک حکومت با ثبات را نداشته قدرت بدست تروریستهای بین المللی شکل خواهد گرفت.
پس باید این ترس منطقی وجود داشته باشد که موضعگیری نا سالم و سنجیده ناشده در مورد این مناطق سبب ریختن آب به آسیاب تروریسم نگردد.
اینکه در بازی موجود استخبارات پاکستان نقش دارد ، هیچ شکی نیست بلکه ( سی آی ای) (C.I.A) نیز در آن بیدخل نمی باشد . برخی جریانات تروریستی جریانات کنترول شده میباشند که شاید وظایف بعدی آنها بالاتراز فعالیت های تروریستی جاری باشد و ریزفهای خواهند بود که منطقه را در آتشهای بزرگتر از حالا خواهند سوخت.
اگر روی یک فرضیه مسئله الحاق مجدد به افغانستان در نظر گرفته شود که برخی ها چنین تخیلی را نزد خویش دارند سیر حوادث چگونه خواهد بود؟
افغانستان در موقعیت جغرافیای قرار دارد که از لحاظ ترکیب اتنیکی با همسایگاننش برخوردار از مشترکا تیست که در برخی موارد آن ترکیب در اقلیت قرار میگیرد. در برابر ملیت تاجک دولتی بنام تاجکستان با داشتن بیش ار شش میلیون نفوس ، در برابر ملیت ازبک دولت ازبکستان با داشتن بیش از ۲۴ میلیون نفوس و در برابر ترکمنها دولت ترکمنستان با نفوس بیش از ۴.5 میلیون وجود دارد. پشتون های ایالت خیبر پختونخواه ادعای ۲۰ میلیون نفوس را می نمایند و در برابر بلوچ ها ملیت مماثل بلوچستان ایران و ایالت بلوچستان پاکستان قرار دارد. هرسه دولت همسایه شمال افغانستان نسبت به کشور ما دولت های با ثبات و از لحاظ معشیت در سطح بالاتر از ما هستند.
در مناطق قبایل نشین آنطرف خط دیورند دسترسی بخدمات صحی بهتر وجود دارد که افغان ها پیوسته مریضان شان را به پشاور می برند ، این مناطق از لحاظ امکانات تعلیمی و تحصیلی بار ها بهتر از مناطق پشتون نشین قبایل افغانستان هستند ، از خدمات آب صحی ، برق ، سرک های اسفالت شده ، تولیدات صنایع کوچک و بزرگ و زراعت در مقایسه با این طرف خط در حالت بهتر می باشند و همچنان وضعیت خوبتر بلوچ های ایران و پاکستان نسبت به بلوچ های افغانستان که بیش از سی سال در حالت جنگی بسر می برند قابل دقت است رویای الحاق آن مناطق به افغانستان خالی از پیامد های نا میمون نخواهد بود.
اول اینکه ادغام مجدد پشتون های آنطرف دیورند به افغانستان تناسب اتنیکی افغانستان را طوری بر هم میزند که سایر اقوام و قبایل ساکن در کشور در برابر آن اقلیت های کوچک خواهند بود . آیا این ادغام برای آنها قابل قبول می باشد ؟ و این کار عین تمایل را برای ملیت های همسرحد با دولت های با ثبات دارای ترکیب اتنیکی مماثل به بار نخواهد آورد؟
ثانیا" تشکیل دولت مستقل برای اقوام و قبایل آنطرف خط دیورند قدرت جاذبهء دولت متکی بر تشکیل قومی بر اقوام و قبایل مماثل افغانستان اثرات منفی نخواهد گذاشت و خطر دست بالای احزاب بنیاد گرا و حمایت کننده تروریستان باعث تشکیل دولتی که به مثابه خنجر در قلب منطقه تا آسیای میانه ، هندوستان و چین فرورود نخواهد شد؟ آنچنانکه دولت اسرائیل در قلب اعراب فرو برده شده است و امروز آن مناطق به منظور تامین امنیت دوامدار اسرائیل زیر رو میشود.
برسیاستمداران و چیزفهمان افغانستان پوشیده نیست که حامی بیش از ۶ دهه پاکستان امروز درافغانستان حضور دارد.ایالت متحده امریکا هیچگونه علاقمندی به سیاست مخالف پاکستان نداشته و نمی گذارد افغانستان مانند دوران جنگ سرد در این عرصه پیش برود، امریکا دیورند را بحیث سرحد رسمی دولت های افغانستان و پاکستان می شناسد. بحدی از پاکستان حمایه میکند که حملات توپچی و راکتی آنرا دروغی از جانب مطبوعات افغانستان می پندارد و مانع طرح این مشکل از جانب افغانستان به شورای امنیت سازمان ملل متحد میگردد. پس رجعت به سیاست های ما قبل نه حمایه گر جهانی دارد و نه به نفع افغانستان می باشد.
اگرنظرعقلانی بر حوادث قبل از سیزده سال از امروز و جریان سیزده سال اخیر افگنده شود اعمال خرابکارانه عمال پاکستان که وطن ما را بدست افغانها ویران کرد بر هر افغان وطندوست الهام میدهد که تکیه برسیاست های شرر انگیز چیزی برای این کشوربه سینه انداخته شده نمی دهد بلکه خطراز دست رفتن دستاورد های موجود نیز بعید ازاحتمال بوده نمی تواند.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۱۵۱۲
پیدایش ملت
یک مفهوم ودوبیان
برگردان وگزینش از دکترنجیب الله مسیر
درباره سرشت ملت دوبیان وجوددارد؛ گفتمان اساسی وتیوری های ویژه درزمینه ملت ودولت ملی نیزدرچارچوب همین دوبیان درمکتب های دوگانه فرانسوی والمانی شکل گرفته است.
مکتب نخستین بیانگرماهیت سیاسی ملت بوده و ازچشم انداز تاریخی درآشتی وِستفال وانقلاب فرانسه بازتاب یافته است؛ براساس این دیدگاه ملت در یگانگی با دولت و حاکمیت سیاسی مورد بحث قرارمیگیرد.
مکتب دومی، ملت را درمستوی فرهنگ به بررسی میگیرد. الگوی فرهنگی، چگونگی ساختاری تیوری مکتب المانی را دربینش ملی میسازد. Johann Gottfried Herder ای.گ. هردر را اساسگذار این مکتب میشناسند.
ای.گ. فیشته پیامهای خودرا ازموضع فرهنگ یگانه جرمنی به ملت جرمن میرساند؛ نبود دولت یگانه جرمن ها، درهمین راستا، مانع ادعای موجودیت مشارکت ملی شان نمی گردید.
تیوری شهروندی پیدایش ملت
مثلث تاریخیِ جامعه – ملت – دولت ملی ازسوی دانشمندان غربی بحیث شیمای کلاسیک پیدایش دولت ملی پذیرفته شده است. این شیما برتیوری پیمان اجتماعی استواراست.
براساس نظریات هابس وضعیت نخستین رشد اجتماعی « جنگ همه برضدهمه » میباشد. انسانها برای اینکه زنده بمانند، باهم قرار میگذارند و درپیامد « جامعه » پدیدارمیشود.
برای سرکوب وجلوگیری ازخواسته های سیاه ودشمنی بایکدیگر، دولت را بوجود میاورند. برای راه اندازی گفتمان با دولت های دیگروتنظیم کارهای خارجی، درشیمای پیدایش دولت، مقوله ی نوی بنام ملت پدیدارمیگردد؛ بکارگیری این مقوله بایددگربودن یک جامعه را ازجامعه دیگربرجسته میساخت.
فرانسوی ها ازنگاه ارزشی فرمول حقوقی موجودیت دولت را پیداکردند. این شیما درتیوری سوورینیتیت یا خودارادیت بازتاب یافت. پیش ازآن درسده شانزده آنرا (ژان . بودن) حقوق دان فرانسوی فورموله کرد. تصور برآن بود که خودارادیت یا حاکمیت ملی افاده حقوقی تمامیت وبخش ناپذیری دولت – ملت میباشد. به مروززمان این داعیه درقانون اساسی کشورها به گونه مناسب شامل گردید.
این گذارارزشی درواقع گذارازپادشاه به سوی دولت بحیث حامل خود ارادیت شمرده میشود. وفاداری به پادشاه با اندیشه پاتریاتیسم تعویض گردید. شاه ازلحاظ ارزشی فاقد مشروعیت گردید. پندارهای شاهی، تقدس خود را ازدست داد.
(ژ.بودن) در فرانسه وماکیاول درایتالیا زمینه های تیوریک گذارازمشروعیت ازلی – امپراطوری حاکمیت به خودارادیت ملت و حاکمیت ملی را بنا نهادند.
سپس فلاسفه عصرجدید خود ارادیت را ازپادشاه تا سطح شهروندان عادی انتقال دادند. (رنان) با این رویکرد که زنده گی ملت همه پرسی هرروزه میباشد، درک خود را درمورد ماهیت دولت ملی روشن ساخت؛ مردمی که حق حاکمیت دولتی را بدست میاورد بنام ملت یاد گردید.
ملت برطبق شرح مکتب فرانسوی ، بیرون ازدولت نبوده ونمیتواند باشد. ملت بحیث مجموعه ی شهروندان دولت فراخوانده شد. چنین برخورد سبب شد که برپایی دولت فاقد رسالت معنوی گردد. برای تیوری ملت شهروندی مساله هویت فرهنگی(تمدنی) شهروندان هیچ اهمیتی پیدا نکرد.
مقوله مردم هم میان تهی گردید. تاریخ بخاطرندارد که دولت بدون قوم دولت سازوجود داشته باشد. درچارچوب برداشت شهروندی ازملت ، مردم درجمع شهروندان متحد منحل گردید. ازلحاظ تاریخی ، ملت شهروندی بحیث میکانیزم سرکوب قومیت منطقوی ومحلی نقش بازی کرد. بارکاربرد ملت شهروندی مساله شکل گیری گروهی هویت های منطقوی درچارچوب یک دولت واحد حل گردید.
درپیامد اورتیگو گاست مساله ملت سازی را اینگونه توضیح داد: ملت را مشارکت طبیعی تباری وزبانی ایجاد نکرده است، بلکه برعکس، دولت ملی درتلاش وگرایش خود بسوی اتحاد، مجبوربود با بسگانگی « تبارها » و« زبانها » مبارزه نماید. تنها، پس ازآنکه این موانع ازسرراه دورشد، یگرنگی نسبی تباری وزبانی که به نوبه ی خود احساس یگانگی را تقویت بخشید، بوجود آمد. رازموفقیت دولت ملی را باید درنقش ویژه ی دولت، پلانها، گرایشات، سخن وسیاست آن جستجوکرد نه درعرصه های بیگانه ای مانند بیولوژِی یا جغرافیا.
دولت ازپروژه های زنده گی، کارها وکردارها جدا ناپذیراست. این اندیشه که ملت با رای دهی همه روزه محقق میگردد مارا آزاد ازباید های ازقبل تعیین شده میسازد. همخونی، همزبانی وگذشته مشترک اصول راکد، مرده و کشنده میباشد.
اگرملت تنها همین بود درآنصورت به گذشته ارتباط میداشت وکسی را به اوکاری نبود؛ وآن چیزی میبود که بود نه آن چیزی که « میشدنی » است؛ دفاع ازآن معنی نمیداشت اگرمورد تجاوزهم قرارمیگرفت.
مردم فرانسه ازلحاظ تاریخی ازسه جز شکل گرفته است – جرمنی، رومانی، کلتی(گال). همه ی این مردمان به یک ملت واحد فرانسه ریختند وآمیخته شدند و برای آن ویژه گی یک اتنوس را دادند.
تا سده ۱۸ یک سوم رعایای پادشاه فرانسه به لهجه های محلی ( پاتووا ) سخن میگفتند وحتا درمسایل عادی همدیگر را نمی فهمیدند.
سیاست استحکام هویت ملی فرانسوی ها در تقابل با هویت های تباری واتنیکی ـ بورگون ها، بریتون ها وپراوانسال ها ....ازسوی دولت فرانسه به گونه هدفمند دردرازای چندین سده براه انداخته شد. تیوری مدرن ملت – دولت را جامعه شناس وفیلوسوف انگلیسی گلنردرچارچوب ملت سازی پی ریزی نمود.
پروفیسور دانشگاه کمبریدژ رویکرد خود را دررابطه به ملت این گونه بیان میدارد: « گروه عادی مردم زمانی ملت میشود که اگراعضای این گروه با اطمینان کامل بپذیرند که به اقتضای عضویت خود(هموندی شان، عضویک ملت بودن)، دارای حقوق وتعهدات مشترک دربرابر یگدیگرمیباشند. بلی تنها پذیرش متقابل چنین اتحاد آنهارا به ملت تبدیل مینماید نه سایرکیفیت های مشترک».
براساس اندیشه های گلنر، ملت فرآورده ی کنش دولت میباشد. ملت ها نه درجریان شکل گیری خودبخودی گروه های اتنیکی بلکه به گونه ای، دستاورد تلاش های سیاسی هدفمند حاکمیت بوجود میایند.
ولی باید گفت که گلنردرتقابل با تیوری خود میپذیرد که پیش ملت ها یا ملت های باالقوه میتواند بدون داشتن دولت خودی وجود داشته باشند. حالتی که ملت وجود دارد ولی دولتی که او را تاسیس نماید، وجودندارد. اینجاست که گلنربه فکر فرهنگ میافتد.
مثال برجسته آن افغانستان است که کشوری به نام افغانستان وجود دارد،دولتی هم وجود دارد ولی همگان به یکصدا میگویند که ملتی که این دولت را ساخته باشد ؛ وجود ندارد. اقوام وقبایل زیادی درین سرزمین زیست مینماید که باید ملت این دولت را تشکیل بدهند. سوال اساسی این است که این ملت را براساس کدام اشتراکات بوجود بیاورند. آنها یعنی اقوام هریک به زبان خود گپ میزند، ودارای مذاهب گوناگون میباشند.
دولتی که وجود دارد چگونه میتواند ازبسگانگی قومی به یگانگی ملی بگذرد؟
تیوری تاریخی – فرهنگی پیدایش ملت
بینش المانی ها درمورد ملت متمرکزبرمساله روح وروان مردمها بوده است. ملت درچارچوب این تیوری یک مشارکت فرهنگی – روانی پنداشته میشود؛ ومتناسب به آن دولت شکلی ازتبارز روح و روان مردمی میباشد.
اگربرای مکتب فرانسوی شکل گیری ملت با نهادینه سازی اصل شهروندی یگانه مطابقت مینماید، برای مکتب جرمنی درآغازملت بوجود میاید وسپس این ملت دولت را تشکیل میدهد.
به گفته (ک.رنر) هرملت گرایش جلوگیری ناشدنی برای تشکیل یک اتحادبسته ودولت خودی میداشته باشد
برای جرمن ها ایده ملت ازراه چنگ زدن وتوسل به ارزش های گذشته شکل گرفته است. گذارازپراگنده گی وبی نظمی زمان حاضر را درروآوردن به ارزش های ثابت تاریخ جرمنی میدیدند. جرمن ها به ویژه درگذشته تاریخی عظمت و یگانگی ملی را دریافتند.
اعتراف ( او.فون بیسمارک ) درمورد آموزگاران بحیث فکتور اساسی پیروزی پروس برفرانسوی ها تصادفی نیست.
نمادهای اسطوره یی ملت جرمن را زیگفرید درمقام یک جنگاور بزرگ و فاووست بحیث یک عالم می ساختند. اگرگذشته برای فرانسوی ها یک خاطره یی ازپارچه پارچه بودن بود، برای جرمن ها نمادی ازیک پارچه گی دولتی بود. این فورمول که با اتکا به گذشته پرابلم های حال را حل نماییم وآینده را بسازیم بیشتر به نمونه رشد ملی جرمن ها میماند.
انقلاب فرانسه برای خودآگاهی جرمن ها فراخوان جدی بود. اندیشه ملی جرمن ها تاحدی زیادی بحیث یک انتی تیز ایدیالوژی انقلاب فرانسه بود. دربرابر آرمان های فرانسوی ها مبنی برآزادی و برابری؛ سنن وآداب، رسوم ونورم های اجدادی قبایل جرمن قرارداده شد. سرزمین های جرمن ها نه ازلحاظ سیاسی ونه ازلحاظ مذهبی متجانس نبودند.
جماعت کاتولیک ها ولوتیران ها ازلحاظ شمارقابل مقایسه بود. انجمن های لوتیران ها دربخش های شمالی وشرقی مسلط بودند. کاتولیک ها درغرب، جنوب وشرق کشورباشنده بودند. تفاوت ها ی زبانی بین بایرها، لهجه های جرمن های شمالی و ساکسونها چشمگیربود.
پروپاگند متودیک ارزش های مشترک ملی جرمن ها دردرازای چندین دهه، همان عاملی بود که سبب ازبین رفتن همه موانع برای اتحاد بعدی جرمن ها گردید. موفقیت های (او.فون بیسمارک) درزمینه متحدساختن سرزمین های جرمنی تهداب ارزشی داشت. تکراربیانیه بیسمارک درمورد سیاست « آهن وخون » اساسات واقعی غیراجباری همگرایی جرمن ها را نفی نمیکند. بی شک که « آهن وخون » هم بود؛ ولی آنها دربسترمقدماتی فرش شده بودند.
تلاش درهم آمیختن تیوری های فرانسوی وجرمنی ازسوی (پ.الف. سروکین) صورت گرفته است. اوملت را گروه های جمع شده ی مردم میدانست که دارای زبان مشترک بوده، درسرزمین مشترک زنده گی نموده ودارای دولت خود ویا تلاش برای ساختن آن باشند. مهم نه موجودیت دولت، بلکه تلاش های دولتی ماآبانه ملت میباشد.
رشد امروزه تیوری تاریخی – فرهنگی پیدایش ملت با آثار (ای.سمیت) پروفیسورمکتب اقتصادی دانشگاه لندن ارتباط دارد. این تیزس که ملت قطعآ فرآورده ی مرحله ی مدرن سازی میباشد، ازآن اوست.
زمان تشکل ملت دراعماق تاریخ باستان دیده میشود. پیدایش ملت به گونه تیوری سمیت مبنی بر رشد قانونمند خودآگاهی اتنیکی میباشد.پیش ازملت ها، ملیت ها( اقوام ) بوده اند. تاجاییکه به مقوله ملت ارتباط میگیرد، سمیت این تعریف را ارایه میکند: « ملت شکلی ازتجمع تاریخی مردم است که دارای نام ،سرزمین تاریخی، اسطوره ها وحافظه ی تاریخی مشترک، اقتصاد وفرهنگ یگانه؛ واعضای آن دارای حقوق ومکلفیت های برابرمیباشد».
تیوری مارکسیستی پیدایش ملت
مارکسیسم دررابطه به رشد تیوری پیدایش ملت جایگاه ویژه خود را دارد. امروزه مود نیست که به آثارمارکس تمکین شود. ولی باید گفت که مارکس رویکرد مستقلی در زمینه درک سرشت ملت و دولت ملی ارایه کرده است.
او برخلاف مکتب فرانسوی که سیاست را نسبت به تاریخ – فرهنگ المانی درمقام نخست میبیند، فکتورهای اقتصادی ملت سازی را پیشترازهمه مطرح میکند. یگانگی اقتصادی تعیین کننده یگانگی ملی است. شکل گیری بازاریگانه یامشترک سدهای پیشین فئودالی را برهم میزند وموجب ایجاد دولت ملی ودرماهیت خود بورژوایی میگردد.
« کارل مارکس وفریدریک انگلس با توضیح (بازگردانیدن) ماتریالیسم فویرباخ؛ مناسبات متقابل میان ملت های گوناگون را وابسته به آن میداند که تا چه حد هرکدام آن توانسته اند نیروهای مولده ، تقسیم کار و روابط درونی خود را رشد بدهند. این گفته راهمه میپذیرند. ولی نه تنها مناسبات یک ملت با ملت های دیگر، بلکه تمام ساختاردرونی خود ملت مربوط به درجه رشد تولید و روابط داخلی وخارجی آن میباشد. سطح رشد نیروهای مولده ملت درین اصل که تاچه حدتقسیم کاررشد یافته است، بهترآشکارمیگردد.»(ک.کاوتسکی) بر بینش کاملآ اقتصادی مارکسیستی پدیده ملی دومشخصه ی دیگر- زبان مشترک وسرزمین مشترک را افزون کرد.
سیاست ملی ایرا که شوروی ها پیاده کردند با نظریات اساسگذاران مارکسیسم تفاوت جدی دارد. تعریف مشهوراستالینی ازملت با درک مارکسیستی ملت اختلاف آشکار داشت. استالین درسال 1913 درحالیکه وزیرامورملیتها بود، ملت را این گونه تعریف نمود: « ملت مشارکت تاریخی و پایدار انسانهاست که براساس زبان ، سرزمین، زنده گی اقتصادی وآرایش روانی بازتاب یافته درفرهنگ مشترک؛ بوجود آمده است ».
درین تعریف، اقتصاد نه درمقام نخست بلکه درکنارسایرویژه گی ها قرارگرفته است؛ ویژه گی هایی مانند ارایش روانی وفرهنگ که ازمشخصه ی مارکسیسم نبوده ولی مربوط به مکتب المانی پیدایش ملت میباشد، افزون گردیده است.
پسامدرن وساختارشکنی
مرحله پسامدرن علوم اجتماعی، بازتاب دهنده تیوری های نفی کننده دربیان وتفسیر ملت میباشد. ملت را یک مقوله داستانی وساختارساخته گی تعریف کردند.
اندیشه تخیلی بودن انجمن های ملی درچارچوب تیوری های مجازی (ساختاری) (ب. اندرسون) رشد نموده است. ملت بحیث یک انجمن یا اجتماع تخیلی،خودساخته، توهمی، فریبنده وتصوری شناسایی شده است.
به فهم اندرسون مهندسی های ملی باکاربرد« مصنوعات فرهنگی » مانند آثارادبی صورت گرفته است. شکل گیری زبان یگانه نشراتی که حامل فرهنگ یگانه وآموزش معیاری بود، فکتور اساسی پیدایش ملت شمرده میشود.
دانشمندانی که ماهیت ابزاری ملت را آشکارساخته اند (هابسباوم،....) درردن کردن تخیلی وشبح بودن ملت یک مقدارپیشترهم گام گذاشته اند. آنها به این باوراند که نخبه گان سیاسی ای که ازمنافع گروهای معینی نمایندگی میکنند، از اندیشه ملت بحیث ابزار درمبارزه سیاسی ومدیریت توده ها کارمیگیرند. ازینجا ست که این نتیجه گیری که دولت ملی یکی ازوریانت هایی است که ازسوی حلقات ایدیالوژیک نخبه گان(حتا وریانت توتالیتار) بالای مردم تحمیل میشود، بدست میاید.
درک ابزاری ازملت مبنی برتخیلی بودن ملت وایدیالوژیک بودن دولت ملی به گونه غیرمترقبه از پشتیبانی حوزه علمی و اکادمیک روسی برخوردارگردید. پیش کسوترین و زبردست ترین عالم درین رابطه اکادمیک تیشکوف میباشد؛ اوبه ویژه، وجودعینی گروه های اتینکی («مرثیه قومی») ای که بحیث روپوش برای تحقق راه اندازی های سیاسی بکارگرفته میشود را نفی میکند. به پندارد تیشکوف، توهمی راکه اکادیمیسن های مکتبی زیرنام ملت( واژه – اشتباه و واژه – شبح ) اختراع کرده اند، نخست باید ازعرصه علم وسپس از میدان سیاست بیرون رانده شود.
نفی وجود عینی ملت سرراست، درک حاکمیت ملی را ناممکن میسازد. اگر« ملت روسیه » وجود نداشته باشد، پس کی حکمران وفرمانروای روسیه فدراتیف است؟ مردم؟ ولی این مقوله همچنان یک مهندسی واهی است. مجموعه ازشهروندان؟ ولی فهمیده نشد که درچنین حالت براساس چه چیزی اصل تابعیت وشهروند بودن تثبیت میگردد؟
باتاسف باید گفت که امروزه همه تلاش ها برای اینست که جامعه ای افغانی که باید به سوی یکپارچگی میرفت وبه یک جماعت سیاسی واحد ویگانه تبدیل میشد، بنابرناکامی وعدم تمایل ناسیونالیست های قومی (ازهرقومی که باشند) به یکپارچگی سیاسی درکشور، شعارچندگانه گی قومی وبراساس آن تعیین ارارشی وسهمیه بندی قومی سرداده میشود. روشنفکران ما، یا آگاهانه ویا ناآگاهانه با نادانی تمام اقوام را دعوت مینمایند که ازنوسازمان ها ونهادهاییرا ایجادنمایند که آنها را براساس درجه بندی ازقبل تعیین شده براریکه قدرت بنشانند؛ گلوپاره مینمایند که بیایید تا قوم فرامانروا ومعاونانش را انتخاب نماییم. سران اقوام وقبایل که دگرهمه راه ها را دربرابرخود بسته دیده اند وبخاطراینکه بازهم دروجود نهاد ها و ارزش های کهنه زنده بمانند، سیاسی سازی اقوام را پیشکش مینمایند وبه اصل برابرحقوقی شهروندی پشت پا میزنند. سران اقوام وقبایل انتخاب مردم نیستند ونمی تواند باشند. آنها به زور زر وتفنگ، سوار برشانه های اقوام به جنگ قدرت میروند. ما باید فرزانه گی را ازدست ندهیم ومردم خود را به راه پیش بسته ای آزمون شده رهنمایی نکنیم.
آیا راهی راکه نادرشاه، برادران، فرزند وبرادرزاده هایش درپیش گرفتند ویک قوم را بحیث قوم دولت سازمطرح و فرمان دادند تا دیگران بدوراین قوم جمع شوند و ملتی را بسازند، پیش بسته نیست؟ چه کارنبود که نکردند: خواستند تا فرهنگ وحافظه تاریخی ای را که مردم این سرزمین را بدورهم جمع کرده و یکپارچه ساخته بود نابود وبه عوض آن سازمایه های یک هویت جدید را پایه گذاری نمایند، زبانی را که احمدخان ابدالی برای فرمانروایی وپادشاهی برگزیده بود، یعنی زبان فارسی کابلی را اسیرتعصب کور قومی ساختند، ترکیب قومی واجتماعی محلات را تغییردادند، اقوام و مردمان به زعم خود آنها بیگانه را ازحاکمیت راندند، اقتصاد، تجارت و زمینداری را تحت سلطه یک قوم معین قراردادند، ولی با وجود آنهم با قربانی های فراوان این اقوام که باشنده گان اصلی این مرزوبوم هستند، توانستند هویت وکرامت خود را حفظ کنند وتا امروزه که امروزاست درراه مبارزه تثبیتی جانبازی می نمایند.
فراخوان من این است که تا امروزمردمان ما دریک مبارزه تثبیتی مبنی برین که باشنده گان اصلی این کشوراند وهیچ نیرویی نمیتواند آنها ازحاکمیت دورنگهدارد ومانع تعیین سرنوشت شان بدست پاک خودشان شود، قراردارند. ولی باید دانست که جهان وجامعه ما هم درحال دگرگونی است وما و دیگران همه دگرگشت کرده ایم، حالازمان آن رسیده است که ازمبارزه تثبیتی به مبارزه سازنده گی بگذریم؛ ما توانستیم تثبیت نماییم که کشورما ازلحاظ قومی ومذهبی ومنطقوی چندگانه است، وهریک ازین گروه ها حق برابر درزمینه ایجاد حاکمیت سیاسی دارد وهیچ تباری وگروهی درین کشوربسگانه نمیتواند به تنهایی حکومت نماید وازهمه مهمتراینکه جهانی که حاکمیت وحکمرانی را درافغانستان تمویل مینماید هم این حق را بگونه برابربرای همه مردمان وتبارهای کشورقایل شده اند؛ باید به سوی یکپارچگی ملی باایجاد جماعت سیاسی واحد وفرهنگ سیاسی یگانه مبنی برهمفکری روشنفکران وچیزفهم های جامعه دررابطه به روش های ومیکانیزم های مدیریت دولتی وسیاسی کشوردروجود یک سیستم سیاسی کثرتگرا ومتکی بربسگانگی فرهنگی رهنمایی نماییم. حاکمیت باید براساس مشارکت سیاسی شهروندان باحقوق برابرو آزاد ازوابسته گی های قومی مذهبی شکل بگیرد. بیش ازین تاکید برآشتی ناپذیری چندگانه گی ویگانه سازی این چندگانه گی دربسترفرهنگی جلوی برپایی یگانه گی ملی وسیاسی را میگیرد؛ واین اصل زرین که بدون یگانه گی ملتی، وبدون ملت دولتی وبدون دولت آینده وجود نداشته و مردمی که دولت ندارد آینده هم ندارند؛ درحق ماصدق خواهد کرد. فرجام سیاسی سازی قومی به معنی تجزیه کشور واحد به سرزمین های جداگانه قومی و پیوستن آنها به کشورهای همسایه خواهد بود؛ نخبگان بلندپروازما آستانه نشین همسایه گان خواهند گردید.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۳ـ ۲۵۱۲
عدالت جهانی
( گفتمان دوم )
داکتر حمیدالله مفید
در گفتمان نخست پیرامون ودر باره عدالت ودموکراسی نگارشی پیشکش شد، ایدون به عدالت جهانی پرداخته می شود.
عدالت جهانی چیست ؟
جنگ جهانی نخست که از سال ۱۹۱۴ توسط المان به راه افتاد و تا نوامبر سال ۱۹۱۸ ترسایی دوام یافت بدون هیچ پیش زمینه ای تنها به منظور تقسیم مستعمرات توسط المان در برابر فرانسه واتریش آغاز وبه تمام جهان کشانیده شد. از فرایند این جنگ که نقش برازنده ای در تعیین تاریخ سده ای بیستم داشت برخی از نظام های شاهی در اروپا پایان پذیرفت که دودمانهای شاهی هوهنزولرن در اتریش و مجارستان ، هابسبورگ در المان وعثمانی در کشور های عربی و ترکیه را می توان نامبرد.
از همین تاریخ ، بی عدالتی در جهان به گونه ای رسمی و روشن پدیدار گردید،گرچه آغاز این بی عدالتی ها در سده های ۱۴ و۱۵ با گشایش پای کشور های غربی در آسیا ، افریقا ، استرالیا وامریکا آغاز یافته بود ، که موجب کشتار ملیونها انسان گردید ، مگر جنگ جهانی نخست نقطه عطفی در برپایی بی عدالتی به گونه رسمی در جهان بود.
زیرا در این جنگ برای نخستین بار سلاح های شمیایی به کار گرفته شد، برای نخستین بار منطقه های انبوه غیر نظامی بمباران هوایی گردید ونیز برای نخستین بار کشتار غیر نظامیان به گونه ای گسترده ای در طول جنگ روی داد. که بی عدالت ترین جنگ در تاریخ پیشین بشری به شمار می رود.
جنگ جهانی نخست سر آغاز جنگ جهانی دوم گردید.
در جنگ جهانی دوم که فراگیر تر از جنگ جهانی نخست بود واز سپتامبر سال ۱۹۳۹ تا پایان سال ۱۹۴۵ به درازا کشید و هدف اساسی آن تقسیم دو باره جهان جهت دریافت مواد خام وفروش فرآورده های تجاری بود میان متفقان ومتحدان روی داد ، که در فرایند آن نقشه جهان تغییر پذیرفت ، نزدیک به۷۰ ملیون انسان کشته شد وبرای نخستین باراسلحه اتمی از سوی امریکا بالای جاپان به کار رفت که آمار این جنگ خونین ترین جنگ در جهان پنداشته می شود .
اما پیامد های این جنگ تغییرات بس شگرفی را در پی داشت از آن میان تشکیل سازمان ملل متحد که در آغاز به خاطر رفع مناقشات بین کشور هاپدیدار شد ، دو ابر قدرت جهانی شامل اتحاد شوروی سوسیالیستی وامپریالیزم امریکا به مثابه دو نیروی جدید جهانی ظهور کردند .
ایجاد سازمان ملل متحد به مثابه نقطه عطف عدالت جهانی:
نیازها ونیت های ژرفی که موجب تأسیس سازمان ملل متحد گردید. درمقدمه منشورملل متحد اعلام شده است. این منشوردرتاریخ ۲۶ جون ۱۹۴۵ ترسایی درشهرسانفرانسسکو به امضا رسید. در آغاز این منشور چنین آمده است : (ما مردم جهان مصمم هستیم که نسل های آینده را ازبلای جنگی که دوبار افراد بشررا دچارمصیبت های بیان ناپذیرکرده است حفظ کنیم. وایمان خود را به حقوق اساسی انسان ، حیثیت وارزش شخصیت انسانی، برابر ی حقوق مرد وزن برای حفظ حقوق ملت های بزرگ وکوچک ، حفظ عدالت وپیشرفت اجتماعی ، تآمین شرایط بهتر زندگی وفراهم اوری زمینه های بهتر آزادی کمک کنیم وبرای نیل به این هدف ها بایکدیگردرصلح وصفا چون همسایگان مهربان زندگی کنیم. وبرای حفظ صلح واهمیت جهانی تشریک مساعی نمایم ،متعهد می گردیم که از نیرو واسلحه جزدرراه تامین منافع مشترک استفاده نکنیم وبرای تحقق این هدف تشریک مساعی کنیم. ازین رودولت های مطبوع ما توسط نمایندگان خود . که درشهرسانسفرانسسکو ی امریکاگرد آمده اند ،درمورد این منشورملل متحد توافق حاصل نمودند.)
پس از این اعلامیه سازمان بین المللی یعنی سازمان ملل متحد تأسیس گردید
هدف های سازمان ملل متحد درماده نخست این منشور چنین بیان شده است: تأمین صلح وامنیت جهانی . گسترش روابطه دوستانه . دست یابی به همکاری درحل پرابلم های جهانی برخورد درست با ویژه گی های اقتصادی . اجتماعی ، کلتوری بشری .
ایجاد یک مرکزجهت همآهنگی .
اتخاذ تدابیرهمگانی علیه تجاوز بر حقوق دیگران.
حق تعیین سرنوشت کشور ها وملت ها .
بر بنیاد همین دیدگا ها ایجاد سازمان ملل متحد به تاریخ ۱۲ ژون ۱۹۴۱ ترسایی درلندن به دستینه رسید.
جامعه ملل متحد که در سال ۱۹۴۵ تاسیس شد وجایگزین جامعه ملل ( یا لوگو آف نیشنز)گردید در آغاز هدف آن تآمین عدالت جهانی بود ، پس از آنکه جنگ جهانی دوم پایان پذیرفت ، این سازمان به رسالت خود که تامین عدالت جهانی بود ، آغاز نمود ، در آغاز کشور های فاتح جنگ چون امریکا ، روسیه ، انگلستان ، فرانسه واتحاد شوروی سوسیالیستی در کار سازمان ملل متحد نقش بنیادین داشتند .مگر پس از سقوط سوسیالیزم ، نقش امریکا به مثابه ژاندارم جهانی در سازمان ملل متحد وفیصله های آن نمایان شد، از آغاز سقوط اتحاد شوروی سازمان ملل متحد وبه ویژه شورای امنیت آن اله دست ایالات متحده امریکا واسراییل گردید. سازمان ملل متحد به مثابه جایگاه عدالت اجتماعی یا همزیستگاهی از چندین بخش تشکل گردیده است ، که به منطور روشن شدن ، به شناسایی بخش های نهادین این سازمان واینکه آیا این بخش ها در عدالت جهانی می کوشند ویا به مثابه اله ای دست به بی عدالتی در جهان تلاش می نماید.پرداخته می شود
سکرتریت سازمان ملل متحد:
سکرتریت یا بخش دیبران یا The secretariat سازمان ملل متحد متشکل از گروهی از کارکنان بین المللی شامل در مقر سازمان در نیویارک وسراسر دنیا است که مسوولیت انجام وظایف روز مره را بدوش دارد. مسوولیت سکرتریت بدوش سرمنشی سازمان ملل متحد است که بنا بر پیشنهاد شورای امنیت برای یک دوره پنج ساله از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد گزیده می شود. . وظایفی که توسط سکرتریت سازمان ملل متحد انجام مگیرد اینها اند :
پاسداری از کارکرد های ارگانهای تآمین کننده صلح ومیان جگری به ویژه در بخش اختلاف های بین المللی .
بررسی دشواری ها و مشکلات اقتصادی جهانی .
انجام مطالعات در زمینه موضوعاتی از قبیل : توسعه پایدارحقوق بشر.
سازمان دهی کنفرانس های بین المللی پیرامون مسایل مورد علاقه در سطح جهان .
وارسی ونظارت از انجام دستور ها وتصمیم های سازمان ملل متحد وشورای امنیت آن .
ترجمه وبر گردانی سخنرانی ها و اسناد به زبان های پذیرفته سازمان و اجرای برنامه های آگهی رسانی برای آشنا سازی رسانه های گروهی جهان از فعالیت های سازمان ملل متحد.
به منظور انجام این وظایف نزدیک به ۱۴۰۰۰ نفر کارمند شامل مرد وزن از ۱۷۰ کشور جهان هموندان سکرتریت را تشکیل میدهند.
شورای امنیت سازمان ملل متحد : شورای امنیتSecurity sounsil :
مهم ترین وظیفه سازمان ملل متحد حفظ صلح وامنیت بین المللی وتآمین عدالت جهانی است. و برطبق ماده ۲۴ منشور سازمان ملل متحد انجام صلح وعدالت در جهان بدوش شورای امنیت ملل متحدمی باشد در حقیقت عاملی اصلی که موجب ایجاد سازمان ملل متحد شد ، همین مساله تآمین امنیت وتعمیم عدالت در جهان است.
بر بنیاد منشور سازمان ملل متحد ،شورای امنیت از۱۵ کشور تشکیل می شود. که ۵ کشور عضودایمی و۱۰ کشور هموندی غیر دایمی می باشند وشامل کشور های : امریکا . روسیه . فرانسه . انگلیس و چین هموندان دایمی و۱۰ کشور دیگر عضوغیردایمی که از سوی مجمع عمومی انتخاب می شوند.
هرعضوشورای امنیت یک نماینده درآن شورا خواهد داشت. ( به اساس قطعنامه شماره ۱۹۹۱ هجدهمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد که در سال۱۹۶۳ بر پا گردید ) . ۱۰ کرسی اعضای غیردایمی شورا به ترتیب ذیل تقسیم گردید. پنج کرسی برای کشورهای افریقایی . یک کرسی برای اروپای شرقی . دوکرسی برای کشورهای امریکای لاتین وکارایب . دوکرسی برای کشورهای اروپای غربی و یک کرسی برای کل کشور های آسیایی
نخستین تصمیم غیر عادلانه. کشور های اروپایی که عامل جنگها وکشتار گروهی انسانها هستند در شورای امنیت ملل متحد هشت کرسی دارند ، شامل سه عضو دایمی با حق ویتو شامل : روسیه ، فرانسه و انگلستان و پنج کرسی غیر دایمی . از قاره امریکا ایالات متحده امریکا یک رآی با قدرت ویتو ، که در حقیقت ، مالک شورای امنیت است ودو کرسی دیگربرای امریکای لاتین . پنج کرسی برای کشور های افریقایی وبرای کشور های آسایی که هشتاد در صد نفوس جهان را دارا است ویک بر سوم کره ای زمین را می سازد تنها یک کرسی دایمی برای جمهوری مردم چین ویک کرسی برای همه کشور های آسایی. به دیده نگریسته شده است ، این بی عدالتی ، غیر قایب تصور ونا بخشودنی می باشد.
حق ویتو دومین تصمیم غیر عادلانه در شورای امنیت ملل متحد
نخست باید دانست که حق ویتو از کجا سرچشمه گرفت:
کوردل هال وزیرامورخارجه امریکا درسال ۱۹۴۴ ترسایی گفت:« امریکا حتی یک روزهم بدون داشتن حق ویتودرسازمان ملل متحد باقی نخواهد ماند» .
فورمول یالیا (درمورد حق ویتو) تضمین برای قدرت های بزرگ بود که سازمان هرگزتصمیمی علیه منافع آنها اتخاذ نخواهد کرد. حق ویتو بیانگر این نکته است ، که هیچ تصمیم در شورای امنیت ملل متحد خلاف خواست منافع امریکا ومتحدان او صورت نخواهد گرفت . چنانی که ایالات متحده امریکا با دیده درایی تمام تصامیم شورای امنیت وحتا تصامیم مجمع عمومی ملل متحد را در مورد تجاوز های اسراییل ، ایجاد کشور فلسطینی وبازگشت اسراییل به سرزمین های قبلی اش ، حق تعیین سرنوشت مهاجران فلسطینی تقبیح ومجازات کشتار وحشیانه اسراییل وتازش های او علیه مردم بی گناه فلسطینی را در شورای امنیت ملل متحد ومجمع عمومی ملل متحد ویتو می کند، . از این تصمیم چنین بر می آید ، که شورای امنیت ملل متحد با حق ویتو تمام اختیار ها را برای کشور ایالاات متحده امریکا ویاران او که کشور های فرانسه ، انگلستان است واگذار شده است ، چنانی که پس از این خواهد آمد ، با آنکه امریکا نوریگا رییس جمهور پانامه را که می خواست ، تا به خواست مردم پانامه ، کانال پانامه را ملی اعلام کند ودر آنجا منافع شرکت های سهمدار امریکا در خطر افتاد ، خلاف تمام قوانین جهانی با یورش وحشیانه دستگیر ومجازات نمود وکسی به اصطلاح سوانح اورا نخواند وکانال پانامه مانند گذشته در اختیار سهمداران وتیکه داران امریکایی باقی ماند.
شورای امنیت برای رسیدگی وحل اختلاف های جهانی ومیان کشوری می تواند براساس فصل ششم منشورملل متحد تصمیم اتخاذ نماید ، اهمیت این تصمیم ها مانند تصمیم های مجمع عمومی سازمان ملل متحد دارای اهمیت می باشد وبر طبق فصل هفتم منشور سازمان ملل متحد انجام آن الزامی می باشد. هرعضوشورای امنیت دارای یک حق رای است . تصمیمات شورا درمسایل عادی با کم از کم ۹ رای مثبت یا همسو گرفته می شود. حق ویتوشامل این تصمیمات نمی شود، مگر درسایرمسایل برای اخذ تصمیم ها موافقت ۵عضودایمی شورای امنیت ملل متحد ضروری است. ودرصورت عدم موافقت یکی ازآنها (ویتو) تصمیم اتخاذ نمی گردد.
شورای امنیت وظیفه حفظ صلح وامنیت بین المللی وازبین بردن هرگونه خطر به این امروهم چنان جستجوی راه های صلح آمیز منازعات بین المللی را به دوش دارد، درصورتی که علیرغم مساعی شورای امنیت دستور های شورای امنیت انجام نشود. شورای امنیت می تواند به کشوری که از انجام دستور سرپیچی نماید، توصیه بدهد ویا به اقدامات نظامی وغیرنظامی علیه نقض کننده صلح بین المللی متوصل شود. تصامیم درمورد همچواعمال الزام آور است و کشور های عضو سازمان ملل متحد مکلف به انجام آن هستند.
در صورت سرکشی وسرپیچی از تصمیم های شورای امنیت ، کشور یاغی وباغی خوانده شده وشورای امنیت صلاحیت دارد ، تا کشور بی بند وبار ومتخطی را با تحریم های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی ، بندش راه های بحری ، جلوگیری از پرواز طیاره ها وقید نمودن حسابهای بانکی وتهدید های نظامی وحتا استفاده از اسلحه وتازش مجازات نماید.
اززمان تأسیس سازمان ملل متحد تا حال کشورهای جهان سوم همین مساله حق ویتو را مورد انتقاد شدید خود قرارداده اند ودلیل این امرآنست که ویتودرشورای امنیت بزرگ ترین نقطه ضعف سازمان ملل متحد به عنوان سمبول همکاری های چند جانبه وبین المللی درقرن بیست ویکم به شمار می رود. چنانچه دربند یک ماده ۲ منشور درباره تساوی حقوق کشورها وحاکمیت برابرچنین آمده است: (سازمان مبنای اصل تساوی را حاکمیت کلیه اعضای آن قرارداده است). نحوه جمله بندی وکاربرد کلمات درفورمول یالیا درخصوص ویتو را روشن می سازد که شورای امنیت تنها هنگامی می تواند به طورموثرکارکند که قدرت های بزرگ چنین بخواهند صلح وامنیت بین المللی درین جا دارای دوارزش متفاوت است. یکی برای کشورهای صاحب حق ویتوودیگری برای سایرکشورها. - اززمان تأسیس شورا تا ایدون جمعآ ۲۹۱ بار ازحق ویتو استفاده شده است ازین تعداد۱۳۱ بار امریکا ۳۴ بارانگلیس ۱۴ بار فرانسه و۳ مورد چین استفاده کرده است. وباقی ۱۰۹ بار بر می گردد، به اتحاد شوروی سابق و روسیه موجود.درمیان سال های که اتحاد شوروی وکشورهای پیمان شرق درسازمان ملل متحد دراقلیت بودند. بیشتر از ویتو استفاده می کردند. با افزایش تعداد کشورهای جهان سوم وبا توسعه قدرت مصنوعی آنان وتشدید افکارضد غربی درمیان این کشورها شوروی را کم کم ازسنگراستفاده بیشترازحق ویتوبیرون آورده وامریکا را جایگزین آن می گرداند. چنانچه از۱۳۱ مورد ویتو استفاده شده توسط امریکا ۴۵ مورد آن به دوره سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۶ بر می گردد.در حقیقت تصمیمات شورای امنیت برای دفاع ازکشورهای جهان دربرابرقدرت های بزرگ به علت داشتن حق ویتو ناکافی است. حتا تخطی ازماده ۲۷ منشور ملل متحد نیزاز سوی اعضای دایمی شورای امنیت ملل متحد صورت گرفته است.
درمجموع باید گفت که لازم است تا ویتو به مثابه اله ای فشارکشور های سرمایه داری وبه ویژه ایالات متحده امریکا به مثابه سردمدار شورای امنیت ملل متحد مورد تجدید نظراساسی قراربگیرد در غیر آن شورای امنیت ملل متحد وحتا سازمان ملل متحد آله دست امریکا ومتحدان او خواهد. بود.
نقش سازمان ملل متحد در حقیقت در تامین امنیت جهان بر اساس منشور سازمان ملل متحد تعریف می شود که قدرت حقیقی آن در دست پنج عضو دایمی شورای امنیت ملل متحد است ودر موارد زیرین بازتاب می شود :
- تحقق وبررسی هر وضعیت تهدید کننده صلح جهانی .
- توصیه واقدامها برای حل وفصل مسالمت امیز تنش ها واختلاف های جهانی .
- فراخوانی دیگر هموندان شورا برای شرکت کشور های عضو در اقدام های اقتصادی مانند محاصره وتحریم دریایی ، هوایی ، پستی وارتباط های رادیویی ، یا اقدام جدی دیگر دیپلوماتیک .
- درصورت لزوم اجرا والزام تصمیم ها خود با نیرو های نظامی .
به ساده گی دیده می شود ، که اقدامهای بالایی نه به خاطر امنیت جهانی بلکه به خاطر برهم زدن امنیت جهانی انجام می شود .
نقش سازمان ملل متحد درتوازن قدرت جهانی :
به منظور بررسی همه جانبه ازنقش سازمان ملل متحد در حفظ توازن قدرت جهانی باید اصول زیر را به دیده بنگریم:
۱- آیا این سازمان ها ونهاد های بین المللی اند که بر روابط بین المللی اثر می گذارند ویا روابط بین المللی موجب تشکیل ووجود ادامه حیات سازمان های بین المللی گردیده اند ؟ پاسخ هویدا است : این روابط بین المللی است که موجب تأسیس نهاد های بین المللی گردیده است.
۲- سیرتاریخی وتکامل سازمان های بین المللی بیانگر این نکته است که با تکامل روابط جهانی سازمان های بین المللی و به گونه ای گیتایی یا طبیعی نیز باید گسترش داده شوند وتکمیل گردند. این سازمان ها که وجود آنها روزی آرزوی بزرگی بود واینک تکامل آنها آرمان بسیاری از کشور های جهان است با تلاش بیشتری جهانیان به سمت توسعه پیش خواهند رفت.
۳ـ جلوگیری ازجنگ با احترازازتمرکزتهدید کننده قدرت وخود کامگی.
۴ـ به همکاری با اهداف مشترک درجهت توسعه مناسبات جمعی رویکرد ویژه مبذول گردد. بدیهی است که این گسترش مطلوب و مراد سازمان های بین المللی وازجمله سازمان ملل متحد خواهد بود.
۵- سازمان ملل متحد وتشکیلات وابسته به آن (ازجمله شورای امنیت) منطبق با کشورهای پیروزدرجنگ جهانی دوم ایجاد شده است. این نهاد اگرهم نیاز های نیمه دوم دهه چهل قرن پیشین را برآورده می کرد امروزدیگربرای پاسخ به نیازهای دنیای معاصرکه تفاوت های بسیارزیادی با دهه ۴۰ دارد کافی نیست.
۶- تغیرات که اززمان ایجاد سازمان ملل متحد تا کنون درمنشوروتشکیلات سازمان به عمل آمده (مانند افزایش تعداد اعضای غیردایمی شورای امنیت واعضای شواری اقتصادی واجتماعی) درمقابل تحولات که تغیرات را ایجاب می نماید به قدری نا چیزاست که قابل بحث نیست.
۷- تازمانیکه کشورهای مختلف دنیا به جای توجه به حق وعدالت به منافع خود بیندیشند اوضاع ازآنچه هست. بهترنخواهد شد. سازمان ملل متحد وشورای امنیت را کشورهای مختلف جهان ساخته اند واراده آنها به سازمان ملل متحد توان کافی می بخشد. اراده ای که باید ناشی ازدید جهانی باشد .
۸- عقب مانی سازمان ملل متحد ازتحولات جهانی موجب کاهش شدیدی نقش آن درروابط بین المللی خواهد شد
۹- ناگفته نماند که درتحولات جدید جهانی افزایش نقش سازمان ملل امرغیرمنتظره نمی نماید. شاید تنها مانع برسرراه افزایش قدرت سازمان ملل متحد ترس امریکا ازقدرت یافتن بیش ازاندازه جهان سوم باشد. درین بخش دوعامل برای مقابله دراختیار امریکا است: نخست سهمیه وحق العضویت پرداخت به سازمان ملل متحد(درحدود ۲۴ درصد بودجه کل سازمان) دیگرحق ویتو .گواه مثال نخست خروج امریکا ازیونسکو است ونمونه دوم نیزاستفاده مکررو روبه افزایش امریکا ازحق ویتو است. هم چنین عدم الحاق امریکا به کانسیون حقوق دریاها واعلان عدم متابعت ازتصمیم های محکمه بین المللی هاگ نیزبیانگر همین امراست.
پس تغییر درتشکیل سازمان ملل متحد یک امر ضروری است وهم منطبق با اصول توازن جدید قدرت جهانی اما چنانچه این تحول منافع قدرت های بزرگ را مخدوش سازد. با عکس العمل ازجانب آنها روبه رو خواهد شد. به این لحاظ ممکن است سازمان های بین المللی برای اینکه هم همسو به نیاز های زمان با شد و هم با کارشکنی قدرت های بزرگ روبه رونگردند بهتر است تا به مسایل سیاسی کمتر رویکرد نمایند و. بیشتربه مسایل اقتصادی واجتماعی بپردازند .
در پایان به منظور ایجاد عدالت جهانی به گونه ای فشرده چنین پیشنهاد می گردد:
۱- در ترکیب کشور های هموند شورای امنیت ملل متحد بازنگری جدی صورت گیرد. به این معنا که به منظور تآمین وتعمیم عدالت جهانی تعداد هموندان شورای امنیت ملل متحد به بیست وپنج کشور افزود گردد. به اینگونه:
از کشور های اسیایی که دارای مساحت گسترده و۷۵ در صد نفوس جهان را می سازد ، ۱۰ کشور
از کشور های اروپایی که تنها ده در صد نفوس جهان را می سازد ، پنج کشور .
از کشور های امریکایی ، که ۸ در صد نفوس جهان را می سازد پنج کشور .
از کشورهای افریقایی ، که به رویکرد جدی نیاز دارند مگر نفوس آنها کمتر است پنج کشور .
۲- تصامیم و فیصله های شورای امنیت ملل متحد بر بنیاد اکثریت ، استوار گردد، وهیچ کشوری حق ویتو را نداشته باشد. یعنی تصامیم شورای امنیت ملل متحد با تصمیم مثبت ۵۰ با افزودی یک رآی صورت گیرد.
۴- شورای امنیت ملل متحد تنها در مسایل اساسی امنیتی جهان بپردازد مسایل اقتصادی تحریم ها ، بندش حسابهای بانکی کشور ها وموسسات از سوی کمیسیون اقتصادی ملل متحد انجام گیرد.
۵- همچنانی که در منشور سازمان ملل متحد آمده است ، انسان موجود آزاد است ودموکراسی در کشور های جهان باید تامین گردد. به این منظور مطابق منشور ملل متحد به کشور های که در آنها تا هنوز دموکراسی ودادخواهی ، آزادی رسانه ها ، وازادی بیان وجود ندارد ، تا مدت پنج سال وقت داده شود ، که تغییرات جدی را در نظام های سیاسی شان به میان آورند ، یعنی در همه کشور های جهان پارلمان انتخابی ، ایجاد حزب های سیاسی پدیدار گردد ، حق مسافرت وحق ازادی رسانه یی داده شود ، کشور های که طی مدت متذکره این مامول را براورده نکردند ، با تحریم ها ودیگر سزا های سیاسی مجازات شوند واگر طی یک مدت معیین تغییرات دموکراتیک را در کشور های شان به میان نیاوردند ، با تهدید های نظامی روبرو شوند. که می توان از کشور های ، عربستان سعودی ، کویت ، قطر ، دوبی ، مسقط ، امارات متحده عربی ، اردن ، مورتانیا ، کشور های مختلف اسیایی میانه مانند: ازبکستان ، ترکمنستان ، منگولیا، نیپال وکوریای شمالی وغیره که تا ایدون تحولات دموکراتیک به میان نیامده است ، نامبرد.
۶- تنش های جهانی مانند ، اوضاع شرق میانه ، ازادی بلا قید وشرط سرزمین های فلسطینی ، اوضاع پانامه ، مناسبات میان افغانستان و پاکستان ، پاکستان وهندوستان ، ایران وپاکستان ، هند وسریلانکا اوضاع اتحاد دوکوریا چین وچین ملی یا فارموسا ویا تایلند، اختلاف های مرزی میان کشورهای مختلف جهان چون ایران وعراق بالای جزایر تنب کبیر وتنب صغیر ، مناقشات ارجنتاین وانگلستان بالای جزایر فاکلند ودیگرمسایل به گونه ای بی طرفانه بررسی ویک راه حل همه جانبه ودر خورتوافق جستجو شود ، تا تنش های جهانی به تدریج از میان رود وجهان به سوی یک آرامش ودموکراسی روی آورد .
اینجاست ، که نقش شورای امنیت ملل متحد وشورا های دیگر ی چون شورا های : اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ، برازنده شده واختلاف ها بر بنیاد حقایق وراستی ها حل خواهد شد.
درغیر آن شورای امنیت ملل متحد وحتا سازمان ملل متحد به مثابه آله ای دست امریکا ومتحدان او بجز تآمین منافع آزمندانه آنها ، ایجاد مناطق جدید داغ سیاسی ، به منظور فروش اسلحه وافزار های جنگی آنها ونابودی کشور های جهان سوم ، فرایند دیگری نخواهد داشت.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۶ـ ۰۹۱۲