کنفرانس سازمان بریکس در افریقای جنوبی
همراهی و همگامی مشترک در راستای رشد مشترک همگانی، و اشتراک در ثمرات بهره وری های انقلاب چهارم صنعتی
دهمین گردهمابی سران کشورهای بریکس، در افریقای جنوبی همزمان با یکصدمین سالگرد تولد نلسون ماندلا در ماه جون امسال برگزار شد. طبق معمول، این واقعه مهم بین المللی توسط رسانه های تجاری و دولتی غربی به حاشیه رانده شده و از حد و اندازه یک خبر کوتاه فراتر نرفت. میدانیم که این اجلاس بفاصله چندین ماه از اجلاس شانگهای برگزار میشود که در آن بخش عظیمی از سران کشورهای آسیای میانه شرکت داشتند. در اجلاس امسال بریکس، تمرکز ویژه ای روی قاره آفریقا شده بود. در اجتماع سران تشکیل دهنده گان اصلی این اجلاس (برازیل، روسیه، هند، چین و افریقای جنوبی) ، سران حدودا بیست کشور دیگر جهان سوم که عمدتا افریقابی بودند، بعنوان ناظر و میهمان حضور یافته بودند. در این مختصر من تلاش میکنم نظری کوتاه به سند نهابی این اجلاس انداخته و گزارشگونه ای از مضمون سند نهابی را ارایه داده باشم.
دراین سند بیست و سه صفحه ایی، به صد و دو ماده موضوعی مورد توافق پرداخته شده است...
شعار محوری این اجلاس « همراهی و همگامی مشترک در راستای رشد مشترک همگانی و اشتراک در ثمرات بهره وری های انقلاب چهارم صنعتی» میباشد . منظور از انقلاب چهارم صنعتی، انقلاب تکنولوژی دیجیتال و اینترنتی و کوانتم میباشد.
درسند درحالیکه از اتحادهای منطقه ایی از قبیل امریکای لاتین، اجلاس شانگهای و افریقا در راه تلاش جهت همکاری های تعاونی بخاطر بهره برداری مشترک از امکانات رشد همگانی مشترک حمایت میگردد، سازمان ملل متحد را بعنوان مرکزی ترین ارگان بین المللی جهت تصمیم گیری های بین المللی، تنظیم نظامی حقوقی قانونی بین المللی شناخته دانسته و خواهان اشتراک فعال تر و واگذاری کرسی های بیشتری برای نماینده گان کشورهای جهان سوم در شورای امنیت و دیگر ارگان های وابسته به آن میباشند. ضمن اشاره به تصویر عینی امروزین مرکز بندی های قدرتمند اقتصادی سیاسی بین المللی، نقش امروزین کشورهای مثل هند، افریقای جنوبی و برازیل بعنوان اعضای دیگر بریکس مشمول چنین حقوقی در شورای امنیت میباشند. بریکس، مناسبات و پرینسیپ های بین المللی را بر پایه های احترام متقابل به استقلال کشورها در کنار برخورداری از حقوق برابر بر پایه های مناسبات دموکراتیک در راستای همکاری های مشترک جهت منافع تامین منافع همگانی میشناسد.
تلاش در راستای تنظیم مناسبات بین المللی بر پایه های پلورالیزم بین المللی «مالتی لترالیزم» در راستای تعمیق دموکراسی، حقوق بشر، جهت تامین صلح، رفاه و آسایش مردم خصوصا در کشورهای درحال توسعه با تاکید بر فراهم کردن عرصه های هر چه فراخ تری جهت بهره گیری از تکنولوژی نوین دنیای دیجیتال میباشد. در این سند به کرات به برجسته کردن نقش سازمان ملل متحد و گسترش نقش کشورهای در حال توسعه در آن و افزایش نقش آن به عنوان ارگانی در راستای تنظیم مناسبات و تدوین بیشتر قوانین بین المللی برای بشریت می پردازد. در کنار آن به مبازره بر علیه فساد، رشوه، دزدی، تامین مالی تروریزم بین المللی و هر نوع تروریزم پرداخته و تهدید های یکجانبه بعضی کشورها ( امریکا، انگلیس و بعضی کشورهای غربی) جهت تحدید یک طرفه و تهاجم به کشورهای ضعیف تر جهت تعویض دولت ها و دیگر اهداف ژیوپولیتیک را زیرانتقاد میگیرد.
سند تشکیل ارگان ها و نهادهای تامین امنیت منطقه ای را زیرپرچم سازمان ملل متحد توصیه میکند و خواهان هرچه بیشتر برجسته تر شدن نقش سازمان ملل در حل معضلات بین المللی و تامین صلح در مناطق متشنج میباشد. در کنار آن این سند جامع به تک تک مسایل مرکزی مهم بین المللی پرداخته و در مورد همه آنها نظر و راهکار خویش را ارایه میدهد. این مسایل از انرژی، آب، محیط زیست، مسایل جمعیتی، کشاورزی گرفته ؛ تا به چگونگی رشد فنی تکنولوژیک و بهره وری از تکنولوژی مدرن جهت رشد یابی فزاینده تکنولوژیک اقتصادی اجتماعی می پردازد.
از چگونگی مدیریت فجایع طبیعی و محیطی گرفته تا چگونگی بهره برداری هر چه بیشتر و بهتر از امکانات دریایی، از چگونگی گسترش تاسیساتی و ترانسپورت زمینی، دریایی و هوائی گرفته تا چگونگی آبادانی شهرسازی و تامینات زیست شهری می پردازد. از چگونگی بهره وری از دانش و تکنولوژی بیولوژیکی گرفته تا واکسیناسیون و از بین بردن بیماری های مسری منطقه ای. از آزادی زنان و تشکیل نهاد ویژه زنان بریکس، گرفته تا تامین امکانات رشد آزادانه جوانان و تعلیم و تربیت علمی، فرهنگی، هنری و ورزشی آنان می پردازد.
این اجلاس بصورت مشخص به مسایل امنیتی خاورمیانه، مساله اسراییل و فلسطین، وضعیت تشنج و جنگ در یمن، امنیت شمال افریقا، مساله اورشلیم و مساله کوریای شمالی پرداخته و در مورد همه آنها از استفاده از متدهای مذاکره، احترام متقابل، عدم دخالت های نظامی و غیره حمایت کرده و هر نوع تروریزم، تامین مالی تروریست ها و استفاده از شیوه های تجاوزگرانه و نقض کننده حقوق بشری را محکوم میکند.
اجلاس با تاکید بر استقلال کشورها و احترام متقابل خواهان آن میباشد تا حل مسایل افغانستان توسط خود مردم آن کشور، حل مسایل سوریه به مردم سوریه واگذار گردد. آنها خواهان مذاکرات میان کشورهای خلیج بوده و خواهان رفع تشنج در منطقه میباشند. آنها خواهان حفظ و پابندی به توافق نامه برجام میان ایران و سایر کشورهای امضا کننده آن میباشند. آنها کاهش تشنج در منطقه شبه جزیره کوریا حمایت میکنند و از ادامه و پیشرفت مذاکرات در این زمینه خشنود میباشند.
بریکس کشاندن رقابت ها مسابقات نظامی تسلیحاتی به فضا را بعنوان خطری جدی برای بشریت ارزیابی کرده و خواهان نقش فعالتر سازمان ملل متحد در جلوگیری از این امر میباشند. آنها از نقش نیروهای صلح زیر پرچم سازمان ملل متحد در مناطق متشنج حمایت کرده و نقش کارآفرین آنها را میستایند. در این زمینه به نمونه مثال توافق میان اتحادیه افریقا و شورای امنیت سازمان ملل در زمینه خاموشی سلاح ها در افریقا تا سال ۲۰۲۰ ترسایی را بعنوان موفقیت بزرگی ارزیابی میکنند.
سند بریکس، بر گسترش مناسبات توریستی، فرهنگی، تعلیماتی تحصیلاتی، هنری، ورزشی وغیره میان کشورهای دوست و جهان سوم اشاره کرده و نه تنها خواهان بسط و گسترش چنین مناسباتی میباشند، بلکه بصورتی مشخص در تک تک این موارد به تشکیل نهاد ها و ارگان های ویژه همکاری های میان دولتی توسط اعضای بریکس جهت فورمولبندی و اجرای چنین پروژه هایی میباشند. بسط و گسترش مناسبات ورزشی بوسیله راه انداختن تورنمنت ها و مسابقات ورزشی دوره ای، یا گسترش مناسبات در زمینه فیلم، سینما، هنر و غیره را از طریق تشکیل ارگان های همکاری مشترک در تلاش است تا به مرحله اجرا در بیاورد.
بریکس خواهان گلوبالایزیشنی می باشد که موجب رفاه و توسعه مردم تمام کشورهای باشند، نه موجب فقر اکثریت به قیمت ثروت اندوزی برای اندکی. در این راستا آنها خواهان توسعه و گسترش و تعمیق سیاست های مالی و پولی « مانیتری و فیسکال » در عرصه کشورهای در حال توسعه بوده و خواهان پیاده کردن سیاست هایی در راستای توسعه تکنولوژیک، اقتصادی همه این کشورها در راستای تامین رفاه همگانی باشد. از جمله در این زمینه به تاسیس بانک ویژه توسعه توسط بریکس در برازیل یکی از این تصمیمات میباشد.
آنها در حالی که از شکل گیری نهادهای تصمیم گیری و اجرایی میان دولتی و تشکیل بانک های ویژه سرمایه گذاری، تامین اعتبار جهت پیاده کردن چنین پروژه هایی حمایت نموده و تشکیل میدهند، از نقش بیشتر کشورهای در حال توسعه در بانک جهانی و صندوق بین المللی مالی حمایت می نمایند. آنها از ظهور پدیده « بیت کوین» یا اسکناس دیجیتالی، یا «کریپتو کارنسی»حمایت کرده و آن را بعنوان وسیله ای جهت رهایی از وابسته گی به اسکناس های دیگری مثل دالر مریکایی اعلام کرده و بصورت وسیله ای جهت تامین و تعمیق نظام تبادل ارزشی تعاونی منطقه ایی از آن نام میبرند. این نظام پولی دیجیتالی میتواند به میزان راحت تری به انباشت ارزشی درمقیاس منطقه ای و بصورتی غیروابسته میتواند به میزان بیشتری امکانات رشد اقتصادی منطقه ای را فراهم نماید.آنها درعین حالیکه از تعدیلات گمرکی استقبال مینمایند، خواهان تعدیلات و ایجاد گشایش بیشتر در زمینه های تجارت بین المللی میباشند. آنها دراین زمینه نه تنها از اقدامات مسوولان مربوطه کشورهای عضو بریکس، در این زمینه استقبال می نمایند، بلکه خواهان چنین تعدیلاتی درعرصه های دیگر بین المللی از جمله سازمان تجارت بین المللی می باشند. آنها در راستای نظام مالیاتی، نظام حسابداری حسابرسی، نظام پولی یونیفورمی درمیان اعضا دراین راستا حرکت می نمایند تا حرکت های یونیفورم و همگون آنها را در این راستا هرچه بیشتر آسان نماید./ دنیز ایشچی /http://www.brics2018.org.za
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۸ـ ۲۵۰۹
یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
خاورمیانه بر روی خط آتش
اردشیر زارعی قنواتی
هیچگاه اوضاع خاورمیانه این چنین بد و متلاطم نبوده است و به همین دلیل با اهداف تجاوزکارانه خارجی یک حرکت اشتباه می تواند در این خط آتش یک فاجعه بزرگ را رقم بزند و در چنین شرایطی بازیگران خط مقدم در صورت اشتباه می توانند سیبل تهاجمات خارجی باشند.
حال و روز امروز خاورمیانه حداقل در حوزه کشورهای خلیج ، عراق، سوریه، فلسطین و یمن نه تنها خوب نیست که به شدت هم وخیم است چنانچه بیشتر به یک بیمارعاجل در وضعیت وخیم می ماند. از آنجا که مشکلات و رخدادهای این منطقه تا حدود زیادی در یک پیوند نزدیک با هم قرار دارند هم اکنون اوج گیری منازعات درهمه این حوزه ها نشان می دهد که منطقه در حال یک پوست اندازی و به احتمال زیاد تشدید درگیری های جدید است که می تواند همین تتمه ثبات موجود را هم بر باد دهد.
از طرف دیگر درهرسه بعد ملی، منطقه ایی و بین المللی هم اینک همه نیروهای رقیب درتقابل با هم قرارگرفته اند و از مرحله رقابت های نیابتی هم درحال گذار به مرحله رویارویی مستقیم می باشند. به یک تعبیر بسیارساده و عینی می توان گفت که خاورمیانه هم اکنون بر روی خط آتش قرارگرفته است و یک حرکت نادرست سیاسی و اشتباه محاسبه نظامی می تواند یک فاجعه منطقه یی را به دنبال داشته باشد. این وضعیت در شرایطی که نیروهای الترناتیف درمنطقه هیچ نشانه ایی ازکاهش تنش را نشان نمی دهند دست قدرت های فرامنطقه یی برای دخالت بیشتر و شراکت در تجاوزات مستقیم را افزایش داده است. اظهارات هفته های اخیر از سوی رهبران امریکایی که واکنش متقابل رهبران روسیه را به دنبال داشت به خوبی نشان می دهد که وضعیت وخیم و شکننده تراز آنست که گمان می شود.
در خلیج به موازات بازگشت تحریم های امریکای علیه ایران بعد از خروج دونالد ترامپ، از توافق هسته یی « برجام» و نزدیک شدن به مرحله دوم این تحریم ها که به زعم مقامات واشنگتن باید صادرات نفت ایران به صفر برسد ( که امکان پذیر نیست اما کاهش شدید صدور نفت ایران از هم اکنون آغاز شده است) بحث امنیت خلیج و تنگه هرمز به یک موضوع اصلی در شطرنج سیاسی – امنیتی منطقه تبدیل شده است. در حالی که مقامات ایرانی بر حکمرانی خود بر تنگه هرمز و در صورت قطع کامل صدور نفت خود، به جلوگیری از صدور نفت دیگران تاکید کرده اند، مقامات سیاسی و نظامی امریکایی به صراحت از دردست گرفتن کنترول تنگه هرمز توسط ناوگان دریایی امریکا سخن گفته اند. این سخنان در واقع به مفهوم شروع یک جنگ منطقه ایی و هم چنین اشغال حوزه سرزمینی ایران از طرف امریکا خواهد بود که هرگز در این محدوده نمی تواند باقی بماند و می تواند به یک جنگ فراگیر تبدیل شود. چنانچه جیمز متیس، وزیر دفاع امریکا در روز سه شنبه ۲۸ اگست در دیدار با جنرال جوزف دانفورد، رییس ستاد مشترک ارتش این کشور گفته است « به ایران درباره شرارتهایی که همچنان در منطقه انجام می دهد هشدار داده شده است، درباره قتلهایی که مرتکب شدهاند، کاری که همراه با اسد در سوریه انجام می دهند، تهدید شان به بستن تنگه هرمز و حمایت شان از حوثیها با موشکهایی که به عربستان سعودی شلیک میشود». تعیین برایان هوک، مسوول ویژه رسیده گی به امور ایران در وزارت امور خارجه امریکا یک قطعه دیگر از همین پازل تشدید منازعه و تمرکز بر فشارهای خردکننده در شرایطی است که هژمونی جهانی امریکا به شدت در حال افول بوده و راست افراطی به رهبری ترامپ سعی در معکوس کردن این روند حتا به بهای یک جنگ را دارند.
در سوریه به موازات پیروزی ارتش این کشور به کمک متحدین خود و به تعبیری شکست پروژه های جنگ داخلی و فجایع تروریزم اسلامی در قالب گروه هایی چون داعش، با کمک کشورهای امپریالیستی و در راس آن امریکا، ارتجاع منطقه ایی به رهبری عربستان، تمایلات تجاوزکارانه تاریخی اسراییل و ترکیه، موضوع حمله به منطقه ادلب، باردیگرهمه نیروهای حاضر درصحنه را به تحرک و رویارویی واداشته است. در حالی که از قبل امریکا و چند کشور اروپایی اعلان کرده اند در صورت استفاده دولت بشار اسد ، از تسلیحات کیمیاویی (بهانه همیشه گی) در حمله به ادلب واکنش قاطع نشان می دهند این بار روسیه بخش بزرگی از ناوگان دریایی خود را به دریای مدیترانه و درجوار مرزهای سوریه مستقر کرده و امریکاییان نیز ناوگان دریایی خود در این منطقه و خلیج را به شدت تقویت کرده اند. این رویارویی در آستانه جنگ ادلب نشان می دهد که رخدادهای سوریه به نقطه تعیین کننده ایی رسیده است و طرف بازنده نمی خواهد شاهد پیروزی قطعی دولت اسد باشد. موضوع سوریه با موضوع ایران در یک راستا دنبال می شود و این امکان وجود دارد که پای امنیت سرزمینی ایران هم در این شرایط پرتنش به جنگ باز شود و این مساله می تواند کل منطقه خاورمیانه را درگیر جنگ کند. به همین دلیل عقلانیت سیاسی حکم می کند ایران خود را از متن حوادث خارج کرده و بگذارد روسیه در خط مقدم این نبرد سرنوشت ساز قرار داشته باشد چون آنان توان بازدارنده گی متقابل را دارند.
در جنگ یمن اما اوضاع به نفع ایتلاف به رهبری عربستان جریان ندارد و بعد از حملات عدیده به غیرنظامیان و به خصوص کودکان که به قربانی شدن صدها تن درهفته های اخیرمنجر شد با گزارش بازرسان تحقیق سازمان ملل متحد درمحکومیت و ایراد اتهام رسمی علیه نیروهای ایتلاف در خصوص جنایات جنگی افکارعمومی جهانی علیه ریاض بسیج شده است. بعد ازگزارش سازمان ملل متحد و فشارهای زیادی که در پارلمان های کشورهای فروشنده تسلیحات و حامی عربستان انجام شد و به تبع واکنش دولت های این کشورها را به دنبال داشت، بالاخره ریاض پذیرفت که بر اثر اشتباه عوامل اجرایی این فجایع انجام شده است. یمن بعد از این گزارش از حاشیه و بی تفاوتی جهانی خارج شد وهم اکنون فشار بر ایتلاف به رهبری عربستان و امارات متحده عربی به شدت افزایش یافته است. دراینجا هم پای ایران به موضوع کشیده می شود و به دلیل حمایت تهران از حوثی ها ، در زیر پوسته این بحران و جنگ یک تسویه حساب منطقه ایی با دولت ایران در دستورکار رقبای منطقه ایی و بین المللی آن قرارگرفته است که هم زمانی این رخدادها می تواند این رویارویی را تشدید کند.
درعراق چند ماه بعد از انتخابات پارلمانی این کشور که به تشتت و پراکنده گی در بین نیروهای سیاسی بیشتر دامن زده است هنوزهیچ چشم اندازی برای تشکیل دولت دیده نمی شود. نیروهای حامی دولت جمهوری اسلامی و نیروهای مستقل و یا حامی محور امریکا ـ عربستان به شدت درحال یارگیری می باشند و هم زمان اعتراضات مردمی علیه فساد حاکم در ساختار سیاسی این کشور تشدید می شود. عراق هم امروز به یک سیاهچاله برای ایران و منطقه تبدیل شده است و این رقابت سیاسی می تواند این کشور را دوباره آبستن بی ثباتی سیاسی و میدان منازعات نظامی کرده؛ و پای جمهوری اسلامی را نیز به موضوع باز کند. هیچگاه اوضاع خاورمیانه این چنین بد و متلاطم نبوده است و به همین دلیل با اهداف تجاوزکارانه خارجی یک حرکت اشتباه می تواند در این خط آتش یک فاجعه بزرگ را رقم بزند و در چنین شرایطی بازیگران خط مقدم در صورت اشتباه می توانند سیبل تهاجمات خارجی باشند.
امداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۵۰۹
یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
افزایش قدرت احزاب راست گرای افراطی در اروپا
نتیجه انتخابات اخیر سویدن برای تمام کسانی که الگوی سویدنی را بر پایه برابری، رفاه، در خط مقدم حقوق زنان و دفاع از محیط زیست محسوب می کردند، رخداد تکان دهنده ای حاکی از قدرت گرفتن احزاب راست گرای افراطی در اروپاست.
به گزارش رسانه ها اشتباهات اروپایی ها در ۱۰ سال اخیر، منجر به تضعیف سویدنی ها شده و میدان را برای شکل گیری گروه بندی های سیاسی با رویکردی خصمانه در قبال مهاجران بازگذاشت که در نهایت ضد اروپایی نیز می باشد. دمکرات های سویدن که در آغاز گروهی کوچک با گرایش های نیونازی بودند، توانستند با استفاده از نفرت ملی علیه بیگانه گان به یک نیروی ملی گرایانه تبدیل شوند.
با اینکه برخی نظرسنجی ها حاکی از پیروزی راست گرایان افراطی بود، اما پیشروی آنها تصویر آرام کشور نمونه ای مانند سویدن را در اروپا خراب کرد. یقینا سویدن در سال ۲۰۱۵ ترسایی زمانی که بیشترین تعداد پناهنده گان را نسبت به جمعیت خود پذیرفته بود، الگو محسوب می شد، زیرا موفق به حفظ رشد پایدار، مازاد بودجه و شاخص بیکاری بسیار پایین شده بود. با این وجود، افزایش آرای کسب شده از سوی حزب راست گرای افراطی « دموکرات ها» نشان داد که مساله پذیرش پناه جویان، فقط پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و یا امنیتی ندارد، بلکه قبل از هر چیز در کشوری تبدیل به مساله هویتی شده است که زمانی همگونی فرهنگی مطلقی داشت، اما در طول یک نسل، تبدیل به جامعه ای چند قومی شد.
پارادوکس پیروزی « دموکرات ها» ی سویدن این است که دقیقا زمانی به قدرت رسیدند که شمار پناه جویان جدید به پایین ترین حد از سال ۲۰۱۵ ترسایی رسیده است و بنابراین نمی توان از واکنش داغ در قبال بحران سخن گفت. موضوع پناه جویان بیش از اینکه دلیل آن باشد، نشانه معضلی در سویدن و بخش اعظمی از اروپاست. الگوی سویدن هویت ملی بسیار روشنی ایجاد کرده که سویدن امروز از آن تصویر دور شده است.
« دموکرات ها»ی سویدن امیدوارند تا در آینده تبدیل به نخستین حزب این کشور شوند که البته درصورتی که احزاب سنتی این کشور نتوانند پاسخی برای نگرانی رای دهندگان و لزوم معنا دادن به الگوی سویدنی پیدا کنند، امکانپذیر خواهد شد.
احزاب و جنبش های راست گرای افراطی سال هاست که در سراسر اروپا رو به گسترش بوده و از طریق ایتلاف با احزاب محافظه کار، وارد دولت ها می شوند. احزاب و جنبش های راست گرای افراطی در پی بحران پناه جویان در اروپا در سراسر این قاره گسترش یافته و رشد کردند. راست گرایان افراطی در انتخابات مجارستان تبدیل به دومین قدرت این کشور شدند، به گونه ای که حزب راست افراطی « جوبیک » در انتخابات پارلمانی هشتم اپریل گذشته، با کسب حدود ۲۰ درصد آرا، در جایگاه دومین حزب نیرومند قرار گرفت. حزب « فیدسز » وابسته به ویکتور اوربان ، نخست وزیر مجارستان نیز با کسب حدود ۵۰ درصد آرا اول شد که اغلب نماینده گانش را راست گرایان تقریبا افراطی تشکیل می دهند.
چند هفته قبل از آن نیز حزب « اتحاد » به رهبری متیو سالوینی ، در روز چهارم مارچ ۱۷ درصد آرا ایتالیایی ها را کسب کرد و برای نخستین بار از حزب راست گرای میانه « فورتسا ایتالیا » که تنها ۱۴ درصد آرا را به دست آورده بود، پیشی گرفت. سال هاست که راست گرایان افراطی در تمام اروپا رو به رشد هستند و این مساله فقط به ایتالیا و مجارستان منحصر نمی شود.
فهرست موفقیت های راست گرایان افراطی بسیار طولانی است. حزب راست گرای افراطی ( حزب آزادی اتریش ـ FPÖ ) در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۷ ترسایی اتریش موفق، به کسب ۲۶ درصد آرا شد و اکنون به همراه حزب اول راست گرایان میانه در دولت حضور دارد. همچنین نوربرت هوفر، کاندیدای راست گرایان افراطی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ اتریش موفق به کسب ۳۵ درصد آرا شد. اما در دور دوم انتخابات هفت درصد آرا را در رقابت با الکساندر فون در بلن، نامزد سبزها از دست داد.
در انتخابات سال ۲۰۱۵ترسایی دانمارک نیز حزب « DF » با ۲۱ درصد آرا، دوم شد. دولت دانمارک به ریاست حزب راست گرای میانه « Venestre» به آرای حزب « DF » جهت کسب اکثریت در پارلمان این کشور نیاز دارد. این حزب که ملی گرا و مخالف اتحادیه اروپاست، در برنامه خود، ممنوعیت ورود مهاجران مسلمان را درج کرده است.
در انتخابات پارلمانی ۲۰۱۶ سلواکیا نیز ملی گرایان حزب« LSNS » و حزب ملی سلواکی« SNS » هر یک هشت درصد آرا را کسب کرده و در مجموع ۱۶ درصد از رای ها را بدست آوردند. تا چند ماه پیش حزب« » LSNS از نماد « گارد هلینکا» استفاده می کرد که شبه نظامیان فاشیست متحد دولت طرفدار نازی ها در سال های ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۵ ترسایی بودند.
سال گذشته (۲۰۱۷) صحبت از نتیجه عالی حزب راست گرای افراطی( AfD ـ الترناتیف برای المان) بود که در انتخابات سپتامبر ۲۰۱۷ ترسایی آرای خود را سه برابر کرد و از ۴٫۷ درصد در سال ۲۰۱۳ به ۱۲٫۶ درصد رساند و برای نخستین بار موفق شد نماینده گان خود را در بوندستاک ـ پارلمان ملی المان انتخاب کند. این حزب که گرایش های نیونازیستی دارد، در انتخابات سپتامبر ۲۰۱۷ ترسایی موفق به کسب میلیون ها رای در مناطق فقیرتر المان شرقی شد.
نتیجه دیگری که توسط راست گرایان رادیکال در اروپا بدست آمده است، مربوط به « فرونت ناسیونال ـ جبهه ملی» در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۷ ترسایی فرانسه می شود که مارین لوپن رهبر آن در دور نخست با کسب ‘ ۲۱٫۳ درصد آرا، تنها سه درصد با امانویل مکرون رییس جمهور کنونی این کشور فاصله داشت. هر چند لوپن در دور دوم شکست خورد، اما به هرحال توانست ۳۳٫۹ درصد آرا را بدست آورد.
در انتخابات پارلمانی اخیر ایتالیا نیز علاوه بر موفقیت حزب راست گرای افراطی « ‘اتحاد» ، احزابی که عملا نیوفاشیست محسوب می شوند، شمار آرای خود را نسبت به انتخابات پیشین چند برابر کردند. برای مثال جنبش راست افراطی « ‘کازاپوند » شمار آرای خود را ۶ برابر کرد و از ۵۰ هزار در سال ۲۰۱۳ ترسایی به ۳۱۰ هزار افزایش داد. حتا جنبش راست افراطی « فورتسا نویوا » نیز نتایج خود را بهتر کرد. فهرستی که در آن حزب راست گرای « ایتالیا به ایتالوی ها « نیز شمار آرای خود را از ۹۰ هزار در سال ۲۰۱۳ ترسایی به ۱۲۷ هزار رای افزایش داد.
جنبش های راست افراطی حتا در مالت نیز گسترش یافته اند که در سال ۲۰۱۶ ترساییجنبش میهن پرستان مالتایی در آن تاسیس شد.
موضوع جدید این است که در طول این سال ها، اغلب احزاب راست گرای بنیادگرا موفق شده اند از طریق ایتلاف با احزاب محافظه کار، وارد دولت شوند. این نوع ایتلاف ها در پولند، اتریش و بلژیک وجود دارد، درحالی که دولت دانمارک نیاز به آرای راست گرایان افراطی برای کسب اکثریت پارلمانی دارد.
راست گرایان افراطی در اروپا چهره های زیادی دارند، از حاکمیت گرا تا پوپولیست (عوام گرا)، از مخالفان اتحادیه اروپا تا یوروفوبیک ها و برخی اوقات نیز به طور علنی نژادپرست و بیگانه هراس هستند. تردیدی نیست که این احزاب قدرت اصلی خود را درسال های اخیر با استفاده از بحران پناه جویان و وعده مبارزه با اسلام، به دست آورده اند.
البته استثناهایی نیز وجود دارد: اسپانیا و پرتگال برای مثال از جمله معدود کشورهای اروپایی هستند که راست گرایان افراطی موفق به تحقق خود نشدند. در این دو کشور جنبش های ملی گرا و بیگانه هراس هرگز حتا نتوانسته اند یک درصد آرا را کسب کنند. این کشورها ۴۰ سال پیش از دوره ای طولانی حکومت دیکتاتوری استبدادی و ملی گرایی خارج شده اند و بدین صورت موضوعات سنتی راست گرایان افراطی هنوز از نظر اجتماعی غیرقابل قبول محسوب می شود، چرا که یادآور گذشته نزدیک آنهاست.
منبع تصویر : Rhein Zeitung
بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۱۰۹
یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
مارکسیزم و نقد بورژوایی
بخش ششم ( قسمت دوم )
به مناسبت دوصدمین سالروز تولد کارل مارکس
دیپلوم انجینرعمرمحسن زاده
این قسمت را با نوشتآوردی که بازگویه ای از نقد اصلی بورژوایی است آغازمیکنم :
" برخی دانشمندان جامعه شناس بورژوایی به یک دوران « پیش علمی » و یک دوران « علمی » در تکا مل علوم اجتماعی معاصر معتقدند .آنها جامعه شناسی سده نزدهم ( و از جمله مارکسیزم ) را از نوع تجریدات میتافزیک و متعلق به دوران ماقبل علمی میدانند. به نظر آنها ، دوران ماقبل علمی علاوه بر عیب بزرگ « تجریدی » و غیر تجربی بودن خود ، دارای خصیصه مذموم « ایدیالوژیک » است ، یعنی تفسیر و تعبیر رویداد های اجتماعی را برای منظور خاصی ، به سود هدفی ، انجام میدهد . به علاوه دارای خاصیت وضع موازین ( نورماتیف ) و تعین ارزش نیک و بد پدیده ها ( اکسیولوژیک ) است ، و حا ل آنکه به نظر آنها علم باید صرفا و مطلقاً بی طرف باشد و به توصیف پدیده ها بسنده کند، و کاراونیست که پدیده ها را در ترازوی پسند و سلیقه انسانی بسنجد ، چون جامعه شناسی ( به ویژه مارکسیزم ) از این حدود پا را فراتر می گذارد ، لذا ایدیالوژی است ، نه علم ." ( ۱ )
کارل رایموند پوپر که همچون دیگران در اثرش « فقر هیستوریسیسم » چنان ادعا داشت، درکتاب دیگرش «جامعه بازو دشمنانش » ا ندیشه های افلاطون، هگل و مارکس را به نقدگرفته و میگفت که آن سه از نگاه تیوریک اساسگذاران سیستم های تمامیت خواه درجهان بوده اند. پوپر،افلاطون را متهم به خیانت به استادش سقراط ، نموده و هگل را شارلتان و فریبکارمی خواند.هرچند او در برابر مارکس سرتعظیم فرود می آورد و او را به صفت اقتصاددان و جامعه شناس بزرگ قدر می نمود، ولی اسلوب دیالکتیکی مارکس را که ازهگل پذیرفته است، سخت نکوهش میکرد و معتقد بود که افکار مارکس سر انجام به « جامعه بسته » منتهی خواهند شد .این جامعه را نخبه گان مهندسی میکنند و می پندارند که دارای شناخت علمی در باره منافع و خواست های توده های مردم اند . از این رو «جامعه بسته » دیکتاتوری تمامیت خواه است .
درسالهای شصت سده پیشین ترسایی مناظره و گفتمان گسترده ای پیرامون تزهای مارکس، به ویژه اسلوب شناسی علم و علمیت اسلوب دیالکتیک براه افتاد . کارل پوپر بر مبنای تیوری »عقل گرایی انتقادی » خود با تیوری انتقادی و موضع مکتب فرانکفورت به مقابله برخاست و اعلام نمود : آن حکمی که نتوان ردپذیری آن را آزمون نمود ، آن حکم ، حکم علمی نیست .او سوسیالیزم علمی را به هیچ وجه علمی نمی دانست چون در « اثبات پذیری » و « ردپذیری» آن مشکوک بود .
« مکتب تاریخی » یا « هیستوریسیزم » بیش از یک سده بر تحقیق علوم اجتماعی در اروپا احاطه داشت .این مکتب نیزهرگونه قانونمندی و حرکت پیش رونده تاریخ را رد می نمود و پیوسته بر یکباره گی و عدم تکرار رویداد های تاریخی تاکید میورزید . مکتب تاریخی باورداشت که در تاریخ و علوم اجتماعی مساله این نیست که پدیده ها توضیح و یا قوانین آنها کشف گردند ، بلکه مساله بر اینست که چه گونه « فرد گراییت تاریخی » را از راه مشاهده و فهم معنای آن درک کنیم .تاریخ نگاری معاصر بورژوایی هر چند اصول و سقوط « مکتب تاریخی » را به « نسبیت کامل » مورد نقد قرارمیدهد، ولی خود هم علل حوادث تاریخی را در مختصات عام و روانی انسان جست و جو میکند و انسان و اراده او را خالق تاریخ میداند . بنا بر این طرزدید نیز تاریخ انسانی همچنان « قانونمند » و « پیش رونده « نیست .»دانشمندان بورژوایی با بهانه خود داری از « ایدیالوژه کردن »علم و نبود اصالتی در جامعه شناسی چون اثبات پذیری علوم مثبته حاضر نیستند تا پژوهش زنده گی اجتماعی انسان را علم بشمارند و موضوع و نقش فلسفه رادرزمان ما تعریف و تعین نمایند . از دیدگاه آنها گاه « حالات روانی » ، گاه «جوهرشخصیت فردی » و زمانی « نیروی اراده انسانی » وامثال آن میتوانند موضوع فلسفه باشند.
پژوهشگران بورژوایی ، به ویژه کسانی که با انسان شناسی ، روان شناسی و فرهنگ شناسی سر و کاردارند درمیان تاریخ تفکر اجتماعی و مسایل جامعه شناسی حد فاصل را نمی شناسند ودر نتیجه این اختلاط بحث هدفمند را به بیراهه میکشانند.آنها علاوه از اینکه جامعه شناسی مارکسیستی را علم نمی شمارند ، اسلوب دیالکتیکی را قبول ندارند ، جنبش تکاملی و پیش رونده جامعه را نمی پذیرند ، به قوانین خاص اجتماعی باور ندارند ، معتقدند که در تحولات اجتماعی عوامل متعددی نقش دارند و از این رو دادن ضریب های مختلف به عوامل گوناگون اجتماعی درامرتکامل جامعه کار خطاست، یعنی در میان همه عوامل نباید به عوامل تعین کننده ، مسلط ، اساسی ، خاص و سمت و سودهنده توجه خاص صورت گیرد و آنها بر عوامل فرعی ، کوتاه مدت ، یکباره و تکرار ناشونده در تکامل اجتماعی ترجیع داده و مهم تر دانسته شوند. البته فهم و برداشت آنها از واژه های مبرم جامعه شناسی چون تحول ، تغیر ، تکامل وغیره نیز درخورتوجه است و باید دیده شود که آنها در کدام سیاقی و به کدام معنایی استعمال میگردند ، زیرا بازی با کلمات و مفاهیم از شیوه های شناخته شده پژوهش جامعه شناسان بورژوایی است که برای ناپدید ساختن اهرم تفکرعلمی مارکس در یک مقوله کلی و به ویژه ستردن شناخت قانونمندی دریک روند و پدیده اجتماعی بکار برده میشوند. سفسطه گران بورژوایی در مسخ کردن اندیشه های مارکس مهارت عجیبی دارند و آنها میدانند که چه گونه مطلبی را از محتوا تهی ساخته و سپس نقد کنند . به گونه مثال آنها میگویند :
جامعه شناسی مارکس به تقدم مطلق هستی مادی بر اگاهی اجتماعی باور دارد ، هستی معنوی را منفعل میداند ، ارتباط واقعیات مادی و معنوی را نادیده میگیرد ، رابطه قوانین اجتماعی را با قوانین طبیعی منکر است ، معنویات را روبنای ایدیالوژیک میداند ، علم را هم طبقاتی میدانند، مساوات خواهی اجتماعی و جمع گرایی آن به معنای نابودی آزادی و به ویژه آزادی فردی و مالکیت خصوصی است». ( ۲ )
برخی دیگر ازاین هم پا فراترنهاده ، ادعا میکنند :
ـ محتوای اساسی آموزش مارکس را « تکامل گرایی اجتماعی» تشکیل میدهد. در بین این آموزش و « تکامل گرایی بیولوژیکی » وجوه اشتراک دیده میشود .از این رو مارکسیزم با اندیشه های نژاد پرستانه ( مبارزه طبقاتی و مبارزه نژاد ها براساس دید نازی ها) نزدیک است .
ـ مارکسیزم حقیقت های جاودانه را از بین می برد ، اخلاق و دین را نابود میکند .در دیدگاه ماتریالیستی آن جائی برای خدا و حق طبیعی وجود ندارد و بر مبنای همین اصل دین افیون مردم است .
ـ مارکسیزم خواهان لغو خانواده است و به جای تربیت فامیلی به تربیت اجتماعی توجه دارد .
ـ مارکسیزم می خواهد طبیعت انسان را تغیردهد و از این موجود « انسان نو» بسازد .
ـ مارکس هیچگاهی خشونت را رد نکرده است و انقلاب قهر آمیز را « لوکوموتیف تاریخ » میدانست .
ـ مارکس موسساتی چون دولت ، طبقه و فرهنگ را بر « فرد » رجعت میدهد و او را جدی نمی گیرد ، در حالیکه دین زنده گی فرد را جاودانه و نژاد ها و تمدن ها را در برابراین جاودانگی چون مگس های یک روزه هیچ و پوچ میداند .
ـ نظریات مارکس در باره تحول با تیوری« سه گانه گی »" هگل یعنی « تز ، انتی تز و سینتز » همسانی دارد و به جز سازه فکری مضحک و مسخره چیز دیگری نیست .
ـ مارکس تفاوت میان دولت و جامعه را بدرستی نشناخته است. او خواهان تقویت جامعه دربرابردولت نیست و برعکس قدرت زدایی جامعه را در برابردولت میخواهد .
ـ مارکسیزم تیوری « توطیه « است ، زیرا دولت را وسیله ای دردست سرمایه داران و کارفرمایان می بیند .
ـ مارکسیزم می خواهد تا پلان زنده گی میلیارد ها انسان را در عرصه تولید و مصرف طرح ریزی کند. اقتصاد پلان شده و دولت تمامیت خواه انسان را برده میسازند .
ازاین گونه عیب جویی ها و تحریف اگاهانه میتوان نمونه هایی بیشتری آورد و شاخ و برگ آنها را بازکرد ، ولی به اسناد گفته معروف « مشت نمونه خروار» شاید بس باشد . درهمین چند نکته یاد شده مواد کافی برای بحث و گفتمان وجوددارد . دریغا که مانند قسمت پیشین مجال نوشتن درباره هریک آنها دراین نوشته مختصر مسیرنیست و اگر اشاره ای هم صورت گیرد باز هم اطلاع کافی و معلومات همه جانبه در باره مسایل نخواهدبود.از روی ناگزیری تنها به توضیحات اندک دانشوران پیرامون چند نقد پُرسر و صدای دانشوران بورژوازی بر اندیشه های جامعه و تاریخ شناسانه مارکس بسنده میکنم تا فرصت رسد به انچه که نا گفته میماند .
احسان طبری در باره این ادعا که آموزش مارکس ایدیالوژی است و نه علم، چنین مینویسد : « درمورد این سخنان به ظاهر " عالمانه " باید گفت که اولا هیچ دانشی نیست که مستقیم یا غیرمستقیم به مسایل زنده گی انسان مربوط نباشد، و درعمل تاریخ فرد و جامعه موثرنیفتتد .مراعات موضوع گرایی ( اُبژکتیویته ) یعنی فقدان داوری درتحقیق و نتیجه گیری دقیق و وفادارانه از این تحقیق البته درست است .ولی روشی که اُبژکتیویسم نام گرفته و هر گونه داوری ، جانبداری ، ارزش گذاری را رد می کند ، نادرست است . تحقیق علمی ای چه بسا شما را به یک سلسله نتیجه گیری های ضرور " ایدیالوژیک " برساند ، به ویژه اگر علم ، علم اجتماعی باشد . این کار خلاف علمیت نیست ، اگر قواعد اساسی علمیت ، یعنی بررسی جامع و بدون پیش داوری واقعیت و تحلیل منطقی و استنتاج منطبق از این تحلیل ،مراعات گردد. مثلا مارکسیزم بنای تحقیق را بر بررسی واقعیت عینی تاریخی مانند نیروهای مولده و رُشد آن ، تقسیم کاراجتماعی ، اشکال مالکیت ، شیوه های مختلف تولید نعمات مادی و معنوی، ماهیت طبقات ، تیپ و اشکال مختلف عملکرد دولت ها ، انگیزه و ماهیت جنگ ها و غیره و غیره، بر اساس نسج تاریخ ، در زمان و مکان های مختلف قرارداده و تازه اعلام داشته است که نه تحقیقش ، نه تحلیلش و نه استنتاجاتش ، سخن آخرین نیست ، مرحله است در شناخت جامعه . این چه عیبی دارد ؟ ... چرا این نتیجه گیری " ایدیالوژیک " نباید بشود ؟ چون سپری و گذرا بودن نظام سرمایه داری را به اثبات می رساند و مدعیان برآنند که این نظامی است فطری ، غریزی، ابدی و نازدودنی ؟ وقتی جامعه در گذشته " تغیرکرده " ، چرا در آینده تغیر نکند ؟ می گویند " تغیر " غیر از تکامل است. لازمه تغیر کامل تر شدن ساختار و عملکرد جامعه نیست .... احدی مدعی نیست که مسیر تکامل اجتماعی همه گیر و مستقیم الخط است ، ولی نه تنها این مسیر در تغیر است ، بلکه این تغیر...پیش رونده است و سر انجام همه گیر میشود . » ( ۳ )
به ادامه این پاسخ میتوان افزود که برغم تیوری آفرینی های بی شمار و تعمیم های جامعه شناسانه دانشمندان بورژوایی ، کلید شناخت واقعی جامعه و تاریخ تا هنوز در دست آنها نیست و هر آنچه علوم نوین چون « آموزش سیستم ها » و یا دانش « سیبر نتیک »شناخته اند بر خلاف ادعا های شان نه تنها در مغایرت با اندیشه های جامعه شناسانه و علمی مارکس قرار ندارند، بلکه دستآورد های آنها تیوری های مارکس را تایید میکنند .اگر ازمیان این همه ادعا ها تنها گفته های پوپر را درباره «جامعه باز» و
«جامعه بسته » که این قدردرمیان روشنفکرا ن لیبرال و حتا نیروهای چپ و به ویژه «چپ های بریده » مورد توجه قرارگرفته است مدنظرگیریم می بینیم که میان تعمیم های فلسفی و سیاسی پوپر و دستآورد های مشخص علوم یاد شده برداشت های متفاوت و فاصله دید و بدینترتیب ناهمخوانی بارزی وجود دارد . از دید گاه پوپر « جامعه باز»، جامعه کثرت گرا ( پلورالیستی ) ، تکامل یابنده ، کوشا در جهت بهسازی امور و رفع خطاها و اشتباهات است. در چنین جامعه ، دموکراسی «حاکمیت اکثریت » نیست ، هر فاعل تاریخی با تصمیم خود آورنده ای تاثیری بر سیر حوادث است ، نخبه گان حاکمیت ندارند ، تقسیم قوا چنان صورت میگیرد که در ان قدرت دولت ملی رو به کاهش و انحلال است و آزادی بیان و تشکیل اجتماعات امر طبیعی پنداشته میشود. جورج سوروش ، میلیاردر ایالات متحده امریکا برای ترویج این اصطلاح ( جامعه باز) که در اصل از شاعر بلند آوازه المانی و دوست خانواده مارکس ، «هاینریش هاینه » است
« انستیتوت جامعه باز » را پس از فروپاشی اتحاد شوروی اساس گذاشت و سعی نمود تا مدل فکری پوپر درسراسر جهان منتشرگردد و با حفظ اصل آزادی بهره کشان و بی عدالتی اجتماعی دورنمای جامعه ایده آل آنها گشوده شود ، ولی تا اکنون این « جامعه باز » در عمل « باز» و طرح تیوریک آن برآورده نگردیده ، زیرا علم « آموزش سیستم ها » یا « تیوری سیستم ها » بر پایه تحلیل سا ختارها ، تحرک درونی ، رفتار و عملکرد سیتم ها ( از منظومه شمسی تا یاخته های بدن انسان ، از سازمان دولت ، ماشین ها ، دستگاه های کمپیوتری تا محیط عظیم کیهان و ... ) به اثبات رسانیده که جامعه بذات خود همانند طبیعت یک سیستم باز است و این ارگانیزم بزرگ و بغرنج از انواع سیستم های فرعی ، ارگان ها و اجزا تشکیل شده است. هر یک از ساختارهای این سیستم دارای هیرارشی ، وظایف و نقش های مشخص است و تنها بر پایه ارتباطات متقابل ، کنش و واکنش ، درآمیخته گی و تاثیرات متقابل طبق یک برنامه یا دستورالعمل یا مدیریت کار میکند ، زنده گی میکند و تکامل می یابد . در جامعه « اطلاع » نوع تاثیر یک جز بر جز دیگر و یا بر تمام سیستم است و مقوله اساسی در دانش سیرنتیک که رابطه اجزا و چگونگی کار سیستم های بغرنج ، رهبری و مدیریت آنها را بررسی میکند بشمارمیاید. با ثابت شدن نقش و اهمیت« اطلاع » در پروسه اداره و رهبری ( فرماندهی ) یک سیستم دیده شد که با مطالعه چگونگی واکنش سیستم در برابر هر اطلاع میتوان به رازگونه گی سیستم و عمل آن پی برد .سیستم اجتماعی را نیز میتوان چنین شناخت . جامعه بشری مبین همبودگی انسان با طبیعت است و با محیط های گوناگون چون محیط بیولوژیکی ، ایکولوژیکی ، جغرافیایی... و محیطی که خود آفریده و آن محیط فرهنگی است سرو کار دارد .تضاد سیستم اجتماعی با محیط فرهنگی آن دال بر این امر است که روند تکامل اجتماعی پیوسته صورت میگیرد و تراکم « اطلاع » در جامعه ( نگانتروپی ) همواره سیستم را جوانترو با نظم تر میگرداند .در روزگار ما که به برکت کار بُرد و استفاده تکنالوژی رسانشی ، نظم دهی و رهبری روند های انتقال معلومات ، دیگر هیچ کنج و کناری در جهان از دسترسی به تازه ترین و ضروری ترین اطلاع فراگیر و متنوع محروم نیست، میتوان گفت که «جامعه بسته وانتروپیک » چنانچه پوپر توصیف کرده رو به زوال است و یا وجود ندارد و مساله تکامل و شکوفایی اجتماعی بازهم همان اعتلا و ارتقای شیوه تولید و هستی معنوی جامعه است که با آموزش مارکس رابطه میگیرد. بدینسان دیده میشود که رشته های جالب و درخورد اهمیت فراوان علوم نوین با دانش جامعه شناسی مارکس ارتباط نزدیک دارند و نتایج مهم فلسفی آنها ( تجرید کردن و پرداختن به عام ) به توضیح پدیده های روحی و تفکر کمک میرسانند و جنبه وحدت مادی جهان را در روشنی بیشتر قرار میدهند .( ۴ ) از آنجایئی که علم با روابط قانونمند سرو کار دارد و قانونمندی روند های اجتماعی در آزمایشگاه زنده گی اجتماعی انسان و تاریخ ان بررسی می گردند نمی توان به وثوق علمی جامعه شناسی شک نمود و ملاک « رد پذیری » را برای درستی حکمی مطالبه نمود . این امر را حتا تعداد زیادی از دانشمندان بورژوایی خود نمی پذیرند و میگویند که « قوانین و احکام حالت آماری دارند و در آن پیوسته حالات استثنائی موجود است و لذا رد یک حکم در یک یا چند مورد به معنای عدم صحت آن حکم نیست... در واقع نیز هیچ حکمی در جهان وجود ندارد که صد در صد محمول خود را احاطه کند.» ( ۵ )
یکی از دلایل دیگرعدم موافقت برخی از دانشمندان بورژوایی با بینش مارکسیزم در اینست که آموزش مارکس متکی بر پیوند گسست ناپذیر علوم طبیعی و علوم اجتماعی است و علوم اجتماعی را ادامه علوم مثبته میداند . آنها این امر را نمی پذیرند و میتود های انتقادی ، تجربی و عقلانی شناخت جهان و زنده گی انسان را بر پایه علوم طبیعی بی بدیل و حقیقت را تنها از این طریق قابل ثبوت میدانند . در این رابطه حتا فیلسوف معروف ایمانویل کانت باری در هنگام چاپ کتابش « نقد خرد خالص » در سال ۱۷۸۷ ترسایی گفته بود : « اگر گذاشته شود که مرزهای علوم یکی در دیگری تنیده شوند این امر نه به معنای تکثر علوم ، بل مسخ آنها خواهد بود . » اما سیر زمان چیزی دیگری را نشان میدهد و امروز پژوهشگران بیشمار میگویند که فاصله میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی نسبت به فاصله طبیعت با خود علوم طبیعی کمتر و کوتاه تر است و هردو رشته علوم یکجا فرآورده فرهنگ بشری اند . بدون شک عمل و رفتارانسانی دارای اساس بیولوژیکی اند ولی نماد آنها فرهنگی و اجتماعی است . دراینجا دانش های طبیعی و اجتماعی در یکدیگرعمل میکنند ، به ویژه اگر در نظر گرفته شود که تکامل نوعی انسان گذشته از مهمیز طبیعی دارای مهمیزی فرهنگی نیز است .هر چند تقسیم علوم به رشته ها و دسپلین ها درست است اما نباید فراموش کرد که هر موضوع پژوهش علمی پویا و باز است و در مرزهای ان ، دانش های گوناگون وارد بررسی میگردند . این مرز ها حد انتهائی نیستند ، بر خلاف ، تداوم ضرور ، تماس و نفوذ پیوند دهنده ، نقاط تقاطع و حل مطالباتی اند که در یک مُدل یا یک میتود و یا در چار چوب یک دانش قابل دسترسی نیستند .از این رو در آینده نیز نقش و عملکرد دانش های مرزی چون بیولوژی اجتماعی ، بیوشیمی ، انتروپولوژی ، ایکولوژی و ... فزونی خواهد گرفت . دانش فراگیر امروز و فردا میخواهد تا پژوهش ها به پیمانه هر چه بیشتر به شکل چند علمی ( میان علوم ) صورت بگیرد زیرا درغیر آن پیشرفت سریع علوم دور از تصور خواهد بود . این هما ن چیزی است که جامعه شناسی علمی مارکس را در ارتباط با دستآورد های علوم مثبته غنای بیشتر میبخشد و درستی احکام آنرا بیشتر نشان میدهد .اما چنانچه تذکررفت مخالفان مارکس ازدید ونتیجه گیری های مشابه دانش های طبیعی و اجتماعی در باره تکامل و روندهای بی شمار زنده گی هم تصورات نادرستی را اشاعه میدهند و بر مارکسیزم میتازند . « تکامل گرایی » واژه ای است که از آن درجهت تحریف اندیشه های چارلس داروین و تدوین تیوری منحط « سوسیال داروینیزم » همواره سواستفاده صورت گرفته است .امروزعلوم متعددی ازجمله « اناتومی مقایسه وی » ، « پالیو
اُنتالوژی » و « بیوجیوگرافی» آموزش تحول داروین را به اثبات رسانیده و دیگر کسی به این شک نمی نماید که موجود زنده مراحل تکاملی از ساده به بغرنج ، از پست به عالی را سپری نموده و در تاریخ طبیعت بار ها و بار ها استحاله کیفی رخداده است . جامعه نیز از شکل ساده به بغرنج رُشد نموده وهربارشیوه تولید پیشرفته تر بوجود آمده و مناسبات اجتماعی متحول شده اند. دراین تحولات نقش مبارزات طبقاتی که بنا بر محتوای اجتماعی خود با تلاش موجود زنده برای بقای خویش فرق کیفی میکند همواره بر جسته بوده است. مبارزات طبقاتی را « نبرد نژاد » ها نامیدن، خود حرف بی معنا و پوچی است که مقاصد درونی و سویه علمی این مخالفان مارکس را نشان میدهد .همچنان این ادعا که مارکسیزم اخلاق و دین را نابود میکند ادعای بی اساسی بیش نیست و با آاموزش مارکس همخوانی ندارد . اخلاق از دید مارکس وحدت اگاهی انسان با رفتاراوست و این مجموعه عادات ، احساسات ، معتقدات ، آداب و سنن ، روش ها و موازین انسان ها را نیروی افکار عمومی و تربیت اجتماعی نگهداری میکند . اخلاق را هیچ قانونی بر جامعه تحمیل نمی کند .در رابطه با اخلاق است که برای مارکس واژه « وجدان » مطرح میگردد . اخلاق همیشه در جوامع بشری وجود داشته و خواهد داشت و این را مارکسیزم همواره گفته است.دین افیون مردم است : این جمله را بشریت شاید میلیون ها بار شنیده با شد . آیا منظور مارکس چنین بود که مخالفان او تاویل و تفسیر مینمایند ؟ در این جا گفته کامل مارکس را که در مقدمه کتاب « فقر فلسفه حق هگل » نوشته بود نقل میکنم : « فقر مذهبی از یک سو فقر واقعی و از سوی دیگر اعتراض دربرابرآنست. مذهب آه حسرت مخلوقات تحت فشار و طبع جهان بیرحم است ، جهانی که خود روح حالات بی روح میباشد. مذهب افیون مردم است . » کسانی که به مفهوم فقر از نگاه مذهبی ، به ویژه تصوفی ، و هم از نگاه مادی و اجتماعی آشنایی دارند میدانند که این واژه دارای چه معنا های متنوع و گسترده است و مارکس جوان در این جمله کوتاه چه فلسفه عمیقی را ابراز کرده است . افیون در این جا داروی تسلی بخش و آرام کننده ایست که چالش های زنده گی ، بی عدالتی و رنج بیکران جهان سرمایه داری و یا هر نظام بیرحم مبتنی بر بهره کشی را تحمل پذیرو تداوم همزیستی اجتماعی رابرغم مشروعیت بخشیدن این فقر ممکن میسازد . بینش مارکس در باره دین نه تنها به دلایل چیستی و پیدایشی آن توجه دارد بلکه آنرا از نگاه فلسفی نیز توضیح نموده است .برشالوده این دید ، دردین فرآورده های مغز انسان با پویایی خودی و اشکال مستقل ظاهر میشوند و آنها با همدیگرو انسان ها در رابطه و تناسب قراردارند. ازاین رو دین دارای یک حقیقت درونی است. زمانی که بنیادگرایان بورژوایی در باره دین ، حق طبیعی و یا تیوری تکامل بیولوژیک صحبت مینمایند ، چنان وانمود میکنند که گویی سخن همه بشریت را بیان مینمایند و در این « حقیقت محض » شان هیچ شکی نیست . آنها که از «حق طبیعی » صحبت مینمایند خوش ندارند تا بگویند که این حق در درازنای تاریخ بیش از چهارهزار سال قانونگذاری بشر همواره به گونه های متفاوت بیان شده اند و هر باردر وابسته گی با شرایط زمانی و مکانی ، به ویژه مراحل رُشد سیاسی و اجتماعی متفاوت تغیرخورده است .در باره این حق دید فرا مذهبی از گذشته های خیلی دور وجود داشته واین حق هرباری که روی کاغذ آمده به « حق وضعی » مبدل گردیده است .پروتاگورس آفریننده تیوری منشا قانون ( قرار داد اجتماعی ) هزاران سال پیش از مارکس گفته بود که حقیقت پایه ذهنی دارد و حق را انسان ها خود تعریف میکنند . روشنگری نیز حق طبیعی را ناشی از طبیعت خردمند انسان میداند و جنبه های مذهبی آنرا رد مینماید . مارکس که برداشت های فلسفی کانت و هگل را در باره حقوق نقد جانانه نموده بود، پیوسته تصریح مینمود که حقوق همچو سیاست شکلی از اگاهی اجتماعی و پدیده تاریخی است ، ابدی نیست و تغیر میخورد .اوباری در نقد فلسفه حق هگل نوشته بود : « ریشه انسان ، خود انسان است .نقد دین با این آموزه بپایان میرسد که انسان عالیترین موجود برای انسان است . پس باید آنهمه مناسباتی که انسان در آنها به یک موجود توهین شده ، برده وار شده ، ترک داده شده و تحقیر شده مبدل میگردد به صورت قطع لغو گردند .» او دراین رابطه در جای دیگر میگوید « قلمرو آزادی درعمل از آنجایی آغاز میگردد که در آن کار مبتنی بر احتیاج و هدف غیر خاتمه پیدا کند .» و سر انجام در مانیفست چنین میخوانیم : « انسان باید حالتی را بجوید که در آن رُشد آزادانه هر شخص ، شرطی برای رُشد آزادانه همه گان باشد . »
انسان نو که مارکس خواهان آنست نیزهمین است که نه تنها به خود، بل به جامعه انسانی خود بیاندیشد و در برابرهمه انسان های دیگر بی تفاوت نباشد . منظور از تربیت اجتماعی ترویج همین فرهنگ است . با چنین طرز دید مارکس میتوان گفت که او بیانگر عالیترین اخلاق بشری وارزش های انسانی است و نه انچنانی که مخالفان بی مروت وی ادعا دارند . همسان دانستن تیوری « سه گانگی » هگل با نظریات مارکس در باره تحول نیز چیزی به غیر از تحریف حقایق نیست . پُرواضح است که تکامل دارای اشکال بسیار متنوع ، بغرنج و مراحل بیشماراست و نمیتوان آنرا تنها یه یک شکل و در محدوده تنگ « تز ، انتی تز و سنتیز » خلاصه کرد . مارکس همواره تجزیه و تحلیل واقعیت عینی را راه شناخت گرایش ها ، قوانین و اشکال واقعی حرکت و تحول دانسته و بر پایه قانون دیالکتیکی نفیِ نفی ، مداومت ( وراثت ) ، تکرار ( بازگشت ) و پیشرفت ارتقایی را دوره های سه گانه تکامل دانسته است . میان این دو« سه گانگی » تفاوت ماهوی وجود دارد که مخالفان درنظر نمی گیرند .
اندیشه پردازان بورژوایی همچنان مدعی اند که مارکس در جامعه شناسی خود به « فرد »" و « فرد گرایی » توجه لازم ندارد و « جمع گرایی » مارکسیستی « فرد » را زیر پا میکند . برخی از این دانشمندان اراده گرا تا جایی به پیش میروند که اصل « اختیار » را مطلق میسازند و «" من » را بمثابه تجلی این اختیار مستقل از هرگونه شرایط و قانونمندی عینی و بیرونی میدانند . البته این پندار با آموزه های مارکس همسانی ندارد و او با واقعیت بینی ژرف چنین میگوید : « انسان ها خود تاریخ خویش را میسازند ، اما نه به شکل اختیاری ، نه در تحت شرایط خود برگزیده ، بلکه در تحت شرایط بلاواسطه موجود و انتقال یافته از گذشته . » این بدان معناست که فرد بمثابه عنصر تشکیل دهنده جامعه در شرایط معین اجتماعی و فرهنگی پدید می آید و رفتارش در محیط زیستش و در تحت تاثیر عوامل زیستی وجودش شکل میگیرد . « جبر طبیعی » و «جبر تاریخی» چارچوب زنده گی اش را تعین میکنند . برای آزادی فرد باید شرایط مادی و معنوی بهتر و بیشتر وجود داشته باشد واین امر تنها در چار چوب جامعه آزاد مسیراست . آنچنانی که گفته آمد رابطه فرد با جامعه چون رابطه جز با کل سیستم است و مشخصه بارز زنده گی انسان در اجتماعی بودن آنست .فرد بدون جامعه نمیتواند زیست کند .در بیان همزیستی فرد و اجتماع آموزه مارکس اینست که رابطه هردو بایست به سود همدیگر باشد و مطلق ساختن « فرد گرایی » و « جمع گرایی » ، به ویژه به زیان همدیگر کارخطاست . شخصیت فرد باید در جامعه آزاد و انسانی رُشد کند و شخص آزاده در امر شگوفانی این جامعه بکوشد .
در اینجا که به پایان این نوشته نزدیک میشویم اگر به ادعای مخالفان مارکس مبنی بر عدم اگاهی او از رابطه دولت و جامعه اشاره ای صورت نگیرد حرف مهمی ناگفته خواهد ماند .در جامعه شناسی مارکس دولت سازمانی است برای اعمال قدرت بر مردم در جهت برآورده ساختن منافع طبقات حاکمه در درون وبیرون از ساحه حا کمیت آن . از این رو جدایی اشکار میان دولت و مردم در نظام های گوناگون و در دوره های مختلف تاریخی همواره دیده شده و بر پایه این بیگا نگی رابطه دولت با جامعه پیوسته در تغیر بوده است . با پیدایش سرمایه داری و بورژوازی این تغیر در وجود پذیرش اصول دموکراسی بورژوایی و سهم دادن مردم در اموردولتی به شکل متمایزی نسبت به دوره های پیش از سرمایه داری متبارز گردید. مارکس از این تغیراستقبال نمود و آنرا زمینه خوبی برای تشکل سازمانی و مبارزات مردم در برابر خود کامه گی ، خود سری ، مطلقیت ، ستم فیودالی و محرومیت از تعین سرنوشت خودی دانست . او نیک میدانست که بورژوازی از روی مصلحت بخاطر حفظ منافع خود به این سازش موافقه نموده است ورنه اگر تهد ید توده ها بیشتر گردد بدون درنگ شیوه های اِعمال قدرت خود را عوض خواهد کرد و رژیم های سیاسی خشنی را رویکار خواهد آورد .مارکس باور داشت که رعایت اصول دموکراسی و آزادی های مدنی زمینه ها و شرایط را برای مبارزه زحمتکشان مساعدترخواهد ساخت و در این رابطه باید به تشخیص ماهیت دولت و ارزیابی عواملی تا ثیر گذارنده بر روابط دولت و جامعه توجه جدی نمود . رُشد نهضت های کارگری، جنبش های آزادیخواهی، تاریخ انقلابات اجتماعی و پیدایش دولت های اجتماعی در سده پیشن ترسایی همه مبین درستی این نتیجه گیری خردمندانه مارکس است . البته نباید فراموش کرد که در دید دورنمایی رابطه دولت و جامعه را تیوری « پایه و روبنا » مارکس روشن میسازد . بدیهی است که آموزش مارکس همواره خواهان تقویت جامعه در برابر دولت های غیرمردمی بوده و پدیده دولت را تاریخی و گذرا دانسته است .
پانویس ها:
۱ ـ درباره انسان و جامعه انسانی ، احسان طبری ، سال ۱۳۹۱ خورشیدی ، ص ۱۷
۲ ـ همانجا ، ص ۱۱۸
۳ ـ همانجا ، ص ۱۹
۴ ـ « تیوری سیستم » دانشی است که در ان جنبه ها و اصول سیستم ها بمنظور تعریف و توضیح پدیده های مختلف و بغرنج بیان میگردند . کارل لودویک فُن برتالا نفی زیست شناس معروف کاشف آنست .
ـ « سیبرنتیک» ، دانشی است که اصول ارتباطات متقابل و کار مشترک اجزای یک سیستم و امکان اداره آنها را طبق برنامه و ضوابط معین بررسی ، و تیوری رسانش ، نظم و فرمان دهی سیستم را طرح مینماید .در این دانش در گام نخست سیستم میکانیزم های منظم مورد توجه قرار میگیرد ، زیرا نظم را پروسه هایی میتوانند تعریف کنند که متکی بر سیستم ریاضی تخنیکی باشند . این دانش را ریاضی دان امریکایی نوربرت وینر اساس گذاشت.
هر چند برتالانفی تفکر میخانیکی سیبرنتیک را برای تعریف زنده گی مناسب نمی دانست و مخالف آمیزش تیوری سیستم با سیبرنتیک بود، باز هم این دو دانش پیوند گسست ناپذیر یافتند و اکنون به صورت متمم همدیگرعمل میکنند .
۵ـ در باره انسان و... ، ص ۱۸ تا ۲۱
بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۱۸ـ ۲۱۰۹
یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
نامه سرگشاده انجمن حقوقدانان افغان دراروپا
یکشنبه، ۹ سپتامبر۲۰۱۸
جلالتمآب آنتونیو گوترش سرمنشی سازمان ملل متحد،
انجمن حقوقدانان افغان دراروپا بمثابه یک نهاد مسلكی ومستقل كه مسایل افغانستان را بدقت تعقیب مینماید، با احساس مسوولیت در قبال تراژیدی خونبار آنكشور، قبل ازآنكه افغانستان درحضور گسترده جامعه جهانی وسازمان ملل متحد با سقوط و فروپاشی مواجه گردد، لزوماٌ به سازمان ملل متحد و جلالتماًب شما كه در روزهای اخیر با حسن نظرو درک از ضرورت عاجل صلح و استقرار آتش بس فوری را مطرح فرمودید، مراجعه وبا طرح پیشنهادات مشخص، خواستارعطف توجه و مساعی جمیله سازمان ملل متحد و شخص شما می باشیم .
بیشتراز چهار دهه است كه افغانستان در آتش جنگ تحمیلی می سوزد و تراژیدی خونبار آن كه معلول و محصول مداخله خارجی است، به زخم خونین ناسور و ساری مبدل گردیده است .
افغانستان كه در اوج جنگ سرد به مركز تصفیه حسابات ابرقدرت های رقیب عضو شورای امنیت مبدل گردید، جنگ و قربانی بزرگ را متحمل گردیده است. درحالیكه به مساعی جمیله سازمان ملل متحد و در حضور یكی از اسلاف شما و وزرای خارجه ایالات متحده امریكا و اتحادشوری قرارداد ژینو عقد گردید، افغانستان بطرف دهه دهشتبارسیطره پاكستان، انارشی تنظیمی و استبداد قرون وسطایی طالبان سوق، وهست و بود این کشور را نابود و به مركزامن تروریستان شریر بین المللی مبدل و عواقب آن درآتش برج و باروی آسمان خراش های مقر سازمان ملل متحد بازتاب یافت .
درهفده سال اخیر مندرجات قطعنامه های مبارزه با تروریزم، دولت سازی، بازسازی و تقویت نهاد های دموکراتیک و نابودی هیروئین فراپان صحبت گردیده و متاسفانه با وجود قربانی های بزرگ مردم، احوال خونبار جامعه گویای این حقایق تلخ میاشد :
به عوض دولت ملی مقتدر و قانون سالار، شركت سهامی به اشتراک ناقضان حرفه وی حقوق بشر ، غاصبان ملكیت ها ، تاجران دین ، تیكه داران « جهاد « ، دكانداران قوم ، كلیپتوكراسی هسته گزاری شد و بلاخره حالت را مستولی ساخته اند كه سی میلیون مردم در گرو یک اقلیت منفورجلابان فساد سالار، گروگان ساخته اند و مردم مظلوم در حرمان از حقوق شان بحران وسیع اجتماعی ، سیاسی و فقر گسترده را با انتحار و انفجار تروریستان متحمل میشوند .
احوال اسفبارمردم را از حقوق شان محروم و :
- حق حیات و زنده گی شان با تهدید روزمره مواجه است .
- موانع بسیار جدی در برابر اعمال حق حاكمیت ملی كه بطورانحصاری بمردم تعلق دارد، وجود دارد .
- با وجود اراده مردم افغانستان از حق گذار به شاهراه صلح و ترقی محروم میگردد .
افغانستان درحضور وسیع نظامی ناتو در معرض هجوم بیسابقه سازمانهای تروریستی اعم ازالقاعده ، طالبان، داعش و گروهك های وابسته به انان قراردارد. گروه های كه به اعتراف خانم كلینتون ، خانم بینظیر بوتو، جنرال مشرف ، برژینسكی و ... بمثابه ابزارتحقق أهداف جیوپولوتیک قدرت های بزرگ عضو شورای امنیت ایجاد و مردم مظلوم افغانستان قربانی جنایات شان میباشند .
مراكز تجهیز و امن این سازمان های تروریستی درپاكستان قراردارد كه سرانجام سكانداران جهان بعد ازچهل سال به حقانیت ادعای افغانستان معترف وحتا رییس جمهور بزرگترین كشور حامی انكشور اقای ترامپ در سپتامبر ( ۲۰۱۷ م ) و در نخستین تویتر سالجاری پاكستان را مركز تروریزم و دولت انكشور را حامی سازمان های تروریستی اعلام واز عزم جدی بخاطر تغیر انكشور وعده سپرد.
افغانستان اماج جنایات علیه بشریت قراردارد :
روزانه تا سه صد تن دركشور از بین میروند و همه روزه در نقاط مختلف تروریستان مردم را بخاک و خون می كشانند و صبرا و شطیلا و كربلا ایجاد مینمایند و بشكل « هدفمند « و « از قبل پلان شده » و با « قساوت » بر اهالی ملكی ، مراكز اموزشی ، مدارس ، مساجد و تكایا حملات را انجام میدهند .
که بر طبق تمام معیار های بین المللی از لاهه ( ۱۹۰۷ م ) ، اساسنامه نورنبرگ ، دیوان جزای بین المللی ، منشوردادگاه بین المللی لندن ، کنوانسیون های چهارگانه ژینو ( ۱۹۴۸ م ) و اساسنامه دیوان جزای بین المللی ( ۱۹۹۸ م ) این جنایات در جرایم بین المللی تعریف گردیده است :
- جنایات علیه بشریت،
- جنایات جنگی ،
- جنایات ضد بشری ،
- جنوساید ، نسل كشی و كوچ دادن اجباری اهالی،
- مجبور ساختن اطفال به فعالیت های جنگی و تروریستی،
- زندان های شخصی و زندانی ساختن غیر قانونی،
- جنایات علیه صلح،
- تحریکات مخاصمت های قومی ، زبانی و مذهبی،
- تاراج وچپاول معادن و اثار فرهنگی و تخریب آبدات تاریخی،
- سواستفاده و تعرض جنسی زنان و کودکان درمناطق تحت تسلط زورداران.
و ده ها جرایم دیگر که دولت موجود با ناتوانی و درمعاملات بخاطر حفظ موقف خویش ، درحکم بیننده را دارا میباشد.
مطابق به كنوانسیون ژینو ( ۱۹۴۸ م ) « تمام موارد نقض حقوق بشر در منازعات و درگیری ها كه سلامت جسمی ، روانی و اخلاقی را صدمه میرساند » شامل جنایات جنگی میگردد .
مطابق به احكام كنوانسیون های یاد شده، در تمام مواردیكه آمار داده شده، الزامات اظهر من الشمس است، که بایست بدون تآخیر مجرمین، سازمان های عامل و دولت حامی آنها مورد محاكمه قرار گیرند ولی متاسفانه دراین ارتباط كار دقیق انجام نیافته و حتا ازآمدن سارنوال بین المللی بررسی جنایات جنگی به أفغانستان که درنوامبر سال گذشته خواستار مجوزبررسی جرایم یاد شده گردیده بود ، جلوگیری شده است
( البته یک بخش جرایم جنگی كه توسط سربازان امریكایی انجام یافته ،بنابرعدم پیوستن انكشور به اساسنامه دیوان جزایی بین المللی و همچنان دادن امتیاز « معافیت جزایی » در موافقت نامه دفاعی و امنیتی كابل - واشنگتن مورد بررسی قرار نگرفته است. )
اکنون در حالیكه دور جدید و خونین بازی های بزرگ وكشمكش های جیوپولیتیک رقبای منطقه وی و بین المللی و جنگ های نیابتی افغانستان را در محراق این كشمكش ها قرارداده است وافزون برآن مصایب طبیعی و سونامی كمبود آب تهدید جدی را متوجه هست و بود كشورماساخته است توقع میبریم تا قبل ازانكه افغانستان درحضورداشت گسترده جامعه بین المللی و سازمان ملل متحد به یک سوریه دیگر مبدل وبه قبرستان اعلامیه جهانی حقوق بشر و ارزشهای جهانی حقوق بین المللی مبدل گردد،
به جلالتماًب شما كه بر ورود و حسن نظر شما به درد كشورما ، ایقان داریم ، مراجعه و درعرصه های آتی ، خواهان تدابیر جدی و مساعی جمیله سازمان ملل متحد میباشیم:
ایجاد یک كمیسیون حقیقت یاب:
در افغانستان درهفده سال گذشته وبعد از قضیه قتل وزیر هوانوردی و ملكی در فبروری ( ۲۰۰۲ م ) و تا اكنون در هر مورد یک كمیسیون ایجاد گردیده ولی هیچ كدام نتایج عملی در قبال نداشته است و امیدوارم تا كمیسیون مطمح نظر ما از طرف سازمان ملل متحد با نتایج و اقدامات عملی بوجود اید تا جنایات هولناک علیه بشریت را درحوادث تروریستی هولناک كابل ، سرپل ، كندز ، جلال آباد ، عزنی، حوادث خونبار اخیر درغرب کابل و سایر محلات بررسی و عاملین معلوم الحال ، سازمان عامل و دولت حامی آنان را به جهانیان معرفی و به محاكمه بكشاند.
وضع تعزیرات بین المللی توسط ملل متحد بر كشور پاكستان:
جنگ اعلام نا شده پاكستان علیه افغانستان در بیشتر از چهار دهه و نقش ان كشور بحیث مركز تروریستان شریر بین المللی و حمایت دولت آن از سازمان های تروریستی ، دیگر از كفر ابلیس معروفتر و ارایه دلیل اضافی در حکم خرما بردن به بغداد است.
این دیگر به تمسخر گرفتن شورای امنیت ملل متحد است كه پاكستان هم عضو سازمان ملل متحداست و هم ناقض منشور آن سازمان میباشد و از عجائب دیگر این است كه ایالات متحده امریكا هم با افغانستان قرارداد استراتیژیک دفاعی و امنیتی دارد و هم با پیمانكار خود پاكستان سردوستی دارد.
عرف قدیم و معمول بین المللی ( (pacta sent sarwanda و افغانستان بر طبق منشور سازمان ملل حق دارد تطبیق قرارداد ها و مقاولات بین المللی را مطالبه نماید.
اجازه میخواهیم بپرسیم: آیا هنوزهم وقت آن نرسیده است تا شورای امنیت سازمان ملل متحد اصل(United Nations sencations ) فصل هفت و متكی بر اصل)كشور پاكستان را بحیث مركز تروریستان و مكان امن دهشت افگنان و دولت انكشور را بمثابه حامی تروریزم بر طبق اصل Leal settlement sencation ) ) حامی تروریزم مورد تعزیرات جدی قراربدهد.
كمك به افغانستان درمبارزه علیه فساد وفسادسالاران:
یونوما اعلام داشته است كه:
« فساد گسترده درافغانستان ، غیر انسانی وبسیاربیشرمانه است كه همه راشگفت نموده ... » والبته اظهارات مشابه از طرف مراجع بین المللی و منجمله سازمان سیگارانجام میابد و جایگاه افغانستان را در صدر فهرست دولت های فاسد طرازبندی نموده اند ومراجع امریكایی از تاراج بخش وسیع كمک صد میلیارد دالری شان شكوه مینمایند و اما تا كنون هیچ فهرست سیاه از فساد سالاران بزرگ ، پول شویان و قاچاقبران مواد مخدر و ... اعلام و محاكمه نشده اند . برعكس در برابر اربابان فساد قالین سرخ فرش و تكریم میشود و چندین هزار منسوب قوای مسلح مصروف تأمین امنیت همین اقایان میباشند.
وقت ان رسیده است كه از اراده و ارمان مردم در مبارزه قاطع علیه فساد و ایجاد حاكمیت قانون دفاع صورت گیرد . این استدالال كه گویا « دولت سازی « كار افغانان است ، بیشتر بیک فكاهی میماند تا سخن مسولانه در قبال تراژیدی خونبارمردم به عزا نشسته افغانستان . این استدالال وقتی توجیه میداشت كه فقدان دولت مقتدر محصول كارعاملین بین المللی نمی بود و درآخرین موردهمین نسخه آقای وزیر خارجه اسبق امریكا اقای جان كیری دموكراسی نیم بند را سلاخی و حاكمیت ملی را به گروه های رقیب انتخاباتی تقسیم نمود كه ما عواقب فلاكتبار انرا شاهد میباشیم.
سازمان ملل متحدمیتواند از درراستای استقرار حاكمیت قانون و افشای فسادسالاران كمک بزرگ و موثری را انجام دهد..
استقرار صلح اساسی ترین نیاز افغانستان است و درحالیكه از بذل توجه جلالتماًب شما از درک این ضرورت سپاس میداریم ، أكیدا تقاضا داریم تا:
استقرار آتش بس را دردستور كار شورای امنیت قرارداده و از مساعی جمیله شان دراین راستا بخاطر قطع كشتار وخونریزی مساعدت فرمایند.
انجمن با مراجعه بشما تنها به حسن نیت فردی واخلاقی متكی نبوده ، بل درین اقدام به مسوولیت اخلاقی ( Moralobligation ) جامعه جهانی وسازمان ملل متحد در قبال تراژیدی خونبارافغانستان تاكید میدارد.
با تجدید احترامات فایقه
از نام هیات اجراییه انجمن حقوقدانان افغان دراروپا
میرعبد الواحد سادات
رییس انجمن