نگاهی بر واژه های فارسی در آثار ترکی جغتایی امیرعلی شیرنوایی
(بخش نخست)
داکتر حمیدالله مفید
امیرعلی شیرنوایی شاعر، اندیشمند و متفکر فروزنده زبان ترکی جغتایی وفارسی از چهره های درخشان تاریخ است ، به باور اغلب پژوهشگران امیرعلی شیرنوایی از بنیانگذاران رنسانس در شرق می باشد. او نه تنها در بخش های گوناگون ادب، فرهنگ و تاریخ پرداخته است ، بلکه در رنگینی زبان ترکی جغتایی نیز نقش بسزای دارد.
همانگونه که جامی در ستایش زبان ترکی ونقش امیرعلی شیرنوایی درخردنامه سکندری گفته است :
به ترکی زبان نقشی آمد عجب که جادو دمان را بود مهر لب
ببخشید بر فارسی گوهران به نظم دَری دُر نظم آوران
که گر بودی آن هم به نظم دری نماندی مجال سخن گستری
به میزان آن نظم معجز نظام نظامی که بودی و خسرو کدام
امیرعلی شیرنوایی از بزرگان سخن واز اندیشمندان والا گهر در زبان های ترکی جغتایی و فارسی است ، آثار گرانسنگ او بیانگر ژرف اندیشی وخرورزی اوست.
ناگفته پیداست ، که در مورد شخصیت وآثار امیر علی شیرنوایی مشهور به ذوللسانین که دارنده نزدیک به سی تا ۹۰ اثر در بخش های مختلف شعر وادب است جستارهای زیادی به نگارش آمده است. امادر مورد زبان شعری او واژه های را که در آثاراش بکار برده کسی به کاوش وپویش نگرفته است .
دراین جستار تلاش شده است تا در مورد وامواژه های فارسی در سروده های ترکی امیرعلی شیرنوایی سیاهه ای برسپیده نشیند.
گرچه از لحاظ خانواده گی زبانهای فارسی وترکی به دوخانواده مختلف زبانی یعنی زبان فارسی به بخش Setam خانواده زبان های هندواروپایی تعلق دارد و زبان ازبکی ویا ترکی جغتایی به خانواده زبانهای آلتایی برمی گردد ، مگرمناسبات این دو زبان مانند پسران خاله ، صمیمی ودرهمپیوندی بوده است ، پیوند سرزمین های گویشی و داد وستد این دو زبان آن قدرافزون است ، که به جراات می توان گفت ، که اگر واژه های ترکی و ازبکی را از زبان فارسی بیرون کنیم ، زبان فارسی سرگردان می شود وهمانگونه اگر واژه های فارسی را از زبان ازبکی برگیریم ، زبان ازبکی نیز از پا می افتد.
این مناسبات تنگاتنگ فرهنگی همیشه متمم یکدیگر بوده اند وعاشقانه یکدیگر را تکمیل کرده اند . بودن هزار ها نام ووامواژه ترکی در کشورهای فارسی زبان ودر زبان فارسی نه تنها که به رسا بودن وگسترده گی زبان فارسی کمک کرده است ، بلکه موجب شده است تا زبان فارسی با وامواژه های ترکی راست و روان راه برود.
وامواژه های زبان ترکی چون : آچار، آذوقه ، آماج ، باتلاق ، باشی ، بیرق ، تسمه ، تغاره وتغار ، چاق ،( ضد لاغر) ، پسوند چی در واژه های تماشاچی و قاچاقچی ، قاچاق ، قره به معنی سیاه در نامواژه های قره باغ ، قره کوترمه ، قشون ، قوچ ، ، قوطی ، یاغی خان آیدن، افشار، قاشق ، توپ ( در یک توپ تکه ) سنجاق ،چالش ( از واژه چالیشماق ترکی گرفته شده است ، که به معنی درگیری وبا هم در گفتمان شدن) اردو که در افغانستان بجای ارتش به کار می رود وهمچنان ریشه زبان اردو نیز از همین ارتش یا مجموع سپاهیان با تمام لوازم آن که بجای گسیل شوند گرفته شده است، به گفتاورد دهخدا قشون سلطان محمود غزنوی به سوی هندوستان گسیل می شد، در راه میان غزنین ولاهور پراگنده شده بودند وسپاهیان با هم به زبان هندی و فارسی سخن می راندند این زبان را زبان اردو نامیدند. قالی یا قالین ، قورمه ( از واژه قوارمه به معنی خورشت ترکی است) دولمه ، دکمه ( از واژه دوگونناماق ) به معنی گره زدن گرفته شده است ، دوشک ( از واژه دوشاماق ) به معنی پهن کردن گرفته شده است ، وغیره موجب رشد وبالنده گی زبان فارسی گردیده است . همانگونه که واژه های زیاد زبان فارسی در زبان ترکی در مضامین ادبی مانند : تشبیه مو به سنبل، تشبیه چشم به نرگس ، تشبیه گونه به خورشید، تشبیه قد به سرو، در سروده های امیر علی شیر نوایی زیاد اند، اصطلاح های عرفانی چون: جان ، آیین ، چرخ ، چله ، دستار ، دسته گل ، خرابات ، اصطلاح های موسیقی : ( چون : نوا ، سه گانه ، چهار گانه ، بسته ، گفته ، بسته نگار ، آهنگ ) ، نام گذاری ها شامل : خسرو ، نوشین ، نسرین ، شادمان ، شبنم ، آگاه ، باران ، نالان ، نام های پرنده گان ، چون : شاهین ، بلبل، خروس ، قمری ، قو وغیره )، نام های جانوران چون : زرافه ، سنجاب ، سمور ، شیر ، پلنگ ، نام های گلها چون : بنفشه ، لاله ، سنبل ، شب بو وغیره) نام های درختان چون : سرو ، بادام چنار وغیره ، پسوند ها مانند: ستان ، در بوستان ، گلستان ، وراغستان ،گوگرد گفتاری مردم افغانستان با کمی تغییر گوگرت شده است. سامان ،آبدست ، ابرو ،آتش ، آزاد ،آزار ، آسوده ، آشفته ، اهنگ ، شکنجه فارسی با کمی تغییر ایشکنجه شده است ، آفت ، آفرین ، ابر ، آژدر ، باج ، بادام ، بازار که پازار شده است باغبان ، باغچه ، بت ، ،بت پرست ، بخشش، بدبخت، بدن ، بدبین ، برادر ، ( در استانبولی پرادر شده است ،) پاچه ، پادزهر ، پادشاه ، پارچه ، پدر، پدر شاهی ، تاج ، تازه ، تخت ، تخم، تفنگ ، تنبل ، تنها ، جادو ، جام ، جگر ، جنبش ، جنگ ، جنگاور ، جوان ، چهارسو ، چاشنی ، چای خانه ، چرک ( مرداری وکثافت در زبان گفتاری مردم کابل) چشمه ، خاک ، خاکی ، خانه بر دوش ، خاویار ، خرمن ، خسته ، خشخاش،داستان ، داماد ، دانه ، دچار ، دربدر، خنجر ( زبان گفتاری مردم کابل واژه هندی) ، بازو ،که پازو شده است ، موجب گرانسنگی زبان ترکی گردیده اند.
امیر علی شیر نوایی این تنگاتنگی واین پیوستگی زبان های فارسی وترکی جغتایی یا ازبکی را به همین مهر وهمین دلستانی به دیده داشته است و این احساس را در این بیت که به زبان فارسی فرموده است در میابیم :
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است
فارسی هم لعل و درهای ثمین گـر بنگری
گوییا در راست بـــازار سخـــن بگشاده ام
یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
اینجا عظمت نگاه امیر علی شیر نوایی به زبانهای فارسی وازبکی به مثابه یک انسان فرهیخته ودگر اندیش به خوبی به ملاحظه می رسد. او با مهر نگری به زبان ازبکی ونگارش آثار به این زبان مانند زبان فارسی چنین سروده است:
چون او قومق زمزمه سی بولدی بس
کونگلوم ارا دغدغه سالدی هوس
فارسی اولدی چو اولر گه ادا
ترکی ایله قیلسم انی ابتدا
فارسی ایل تاپتی چوخور سندلیق
ترکی داغی تاپسه برومنلیق
که معنی آن را چنین برگردانی کرده اند:
چون زمزم های خواندن به پایان رسید هوسی بزرگ در دلم دغدغه انداخت ، چون برای آنها به زبان فارسی سروده اند ، من باید به زبان ترکی بسرایم ، همانطوری که آنان از خوانده آن به زبان فارسی لذت می برند ، ترکان نیز به زبان خود محظوظ شوند وبرومندی دست یابند.
به گفتاورد شرعی جوزجانی « نوایی پروسۀ تکامل شعر اوزبیکی را در قالب اوزان عروضی سرعت بخشید و از اوزان هجایی که قالب ادبیات شفاهی و اشعار فولکلوری بود، خلاقانه استفاده نمود و کتاب ارزشمند خود "میزان الاوزان" را در زمینۀ اوزان عروضی نوشت و غزل ترکی را به مدارج کاملا نوین ارتقا داد و آنرا از نظر شکل و مضمون غنا بخشید و با کاربرد کلمات شسته و لطیف و ایجاد ترکیبها واصطلاحات بدیع واستفاده از واژه های عربی و فارسی دری به شیوۀ استادانه، قدرت افادۀ زبان را در تعبیر احساسات و تخیلات شاعرانه و وصف پدیده های زندگی و طبیعت بالا برد .»
با همه حال مقصود نویسنده از نگارش این پیوند کاربرد وامواژه های زبان فارسی در اشعار ترکی امیر علی شیر نوایی است به این امید که داد وستد واژه های میان زبان فارسی وترکی که بر یکدیگر اثر بسزا دارند ویکدیگر را تکمیل کرده اند ، نه بلند نگری زبانی . ترکی بر فارسی ویا فارسی بر ترکی است بلکه تاثیر پذیری ، ووامگیری ووامدهی دو زبان شیرین ورسای تاریخی با یکدیگر اند
یا همین دیباچه کوتاه می پردازم بر تاثیر وامواژه های فارسی در اشعار ترکی امیرعلی شیر نوایی:
واژه آسان در این بیت : ایمس آسان بو میدان ایچره تورماق
اسان Äsän : واژه بسیار قدیم وباستانی است . که در صورت اوستایی آن aspen ودر پهلوی Aspin شده است در فارسی به گونه ای اسان تغیر پذیرفته است. وبه چم یا معنی : خوار، سهل و یسیر که مقابل دشوار به کار می رود چنانی که فردوسی گوید:
کنون چاره این دام را چون کنم که آسان سر از بند بیرون کنم
نوایی نیز این واژه فارسی را با همین معنی وچم در زبان ترکی به کار برده است.
واژه اندازه: در این بیت
اولوسه میلی بی اندازه بولغای ( از مقدمه داستان فرهاد وشیرین)
اندازه از واژه های بسیار قدیمی است که به معنی اندام گرفتن چیزی مقیاس ومقدار هر چیز ، در اوستایی Andachitan ودر در ارمنی انده چم ودر پهلوی اندیچم ودر فارسی اندازه شده است ،
از هر چیز چندانکه اندازه نیست اگر بر نهی پیل باید دویست. فردوسی
امیر علی شینوایی واژه اندازه را با همین چم ویا معنی فارسی آن در سروده های ترکی اش بکار برده است .
واژه برگ:
در این سروده : چون برگ توشارگا میل قیلدی ( از خمسه خیره الابرار)
برگ: از واژه های بسیار پیشین اوستایی است ، که در اوستا verkahaورگا ، در پهلوی ورگ ، در کردی Valg در فارسی برگ در اشکاشمی برگ ، در واخی بلگ ، شده است ، چنانی که فردوسی نیز گفته است :همه کار مردم نبودی به برگ + که پوشیدنی شان همی بود برگ( شهنامه یکم ۳۰ ح ۱۲ ب ۲ )
واژه بوستان در این سروده : بو بوستان صحنیده گُل کوب چمن کوب ( فرهاد وشیرین )
بوستان: واژه ای ترکیبی پهلوی است که از دو واژه بو وستان ترکیب شده است ، مکان بوی خوش ،جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد. چنانی که رودکی گوید: گه بر آن کندز بلند نشین + گه در این بوستان چشم بگشای ویا در یک بیت دیگر گوید: خر بجای ملحم وخرگاه + بدل باغ وبوستان آمد . .
واژه ای خوب در این بیت : هم اول ییره ده ایمس گل ایستمک خوب .
خوب : Xüb پسندیده زیبا ، در اوستا به گونه ای Hväpah ، در پهلوی Xvap در هندی باستان Svapas در پازند Xüb تغییر پذیرفته این واژه شکل تغییر پذیرفته واژه سانسکرت Suvapus است که su خوب وvapus به معنی شکل وزیبایی بوده است ، در فارسی خوب باقی مانده است فردوسی گوید: اگر زو شناسی همه خوب وزشت+ بیابی بپاداش خرم بهشت.
واژه دشت در این بیت :
دشت اوزره که سیر اولور صباغه ( حیره الابرار خمسه)
واژه دشت از واژه های بسیار پیشین اوستایی است ، که درزبان اوستایی به گونه ای daxshtabra در پهلوی دشته در فارسی دشت شده است. چنانی که فرخی گوید:
آهو زتنگ وکوه بیامد به دشت و راغ بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
ویا فردوسی گوید:
بفرمود تا جمله بیرون شدند زپهلو سوی دشت وهامون شدند.
واژه چمن در این بیت : بوبوستان صحنیده گل ایستمک چمن کوب
واژه چمن : در اوستا دیده نشد ، مگر در زبان فارسی قدیم ومیانه به معنی جای باشد فراغ که در آن چیزی کاشته باشند مسیری در باغ وبوستان چنانی که فرخی گوید:
نگار مرا سرو آزاد خوان لاله ستان خشک وشکسته چمن .
واژه سرو ؛ در همین بیت بالا :
سرو: Sarü یا Surü در اوستا Srvä , Servaena در ( واژه نامه بندهش ۲۰۰س ۱۷ در پهلوی سروه در فارسی نیز سرو آمده است : فردوسی گوید: سرو هاش چون آبنوسی فرسپ + چو خشم آورد بگذرد بر دو اسپ( شاهنامه پنجم ۲۸ ، ۳۶۵ آبنوس از واژه عبری هابن ویونانی ابنس گرفته شده است به معنی درختی با چوب بسیار سخت ) فرسپ( شاه چوبی که برای ساختن خانه به کار می برند در فارسی کابلی آن را دستک نیز گویند.)
خس: واژه خس نیز در همین بیت بالا :
واژه خس از واژه های بسیار پیشین وباستانی است ، که در اوستا xavs , در فارسی قدیم خس ودر فارسی میانه وجدید به گونه ای خس به کار رفته است : به معنی خاشه وخلاشه ، خرده کاه چوب ریزه چنان که رودکی گوید: چون بود بسته نیک را ز خس ویا ابوشکور بلخی گوید:
به چشم تو اندر خس افگنده باد به چشمت بر از باد رنج او فتاد .
واژه خسرو در این بیت : سراسر بولدیلر خسرو غه مداح ( مقدمه داستان فرهاد وشیرین )
واژه خسرو Xusrü از واژه های بسیار باستانی است که در هندی باستان به گونه ای chvachru در لاتینی به قول هوبشمن آلمانی Socru در در اوستایی خسرو آمده است در اصل به معنی مادر زن ویا مادر شوهر بوده است وپسان ها به معنی ملک پادشاه ، قیصر ، کسری تغییر پذیرفته است . چنانی که فردوسی گوید:
کجا شد فریدون وضحاک وجم جهان عرب خسروان جم.
ویا دقیقی گوید: ای خسروی که نزد همه خسروان دهر .
ویا باز هم از فردوسی :
فریبرز نزدیک خسرو رسید زمین را ببوسید کو را بدید.
واژه شیر در این بیت :
کیراک شیر آلیده هم شیر جنگی اگر شیر اولسمه باری پلنگی
نخست واژه شیر: Sher در پهلوی شیر در یونانی شیرو ، در اوستایی Xäshvrya بوده است به حیوانی یا چهار پای گفته می شود ، که در تازی آن را اسد گویند . رودکی گوید:
شیر خشم آورد وجست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش
(آلغده به معنی خشمگین ).
واژه پلنگ : Palang جانور بزرگیست خطرناک ودرنده شبیه پشک یا گربه . در سانسکریت pandaku در هندی باستان Pradaku در پهلوی پلنگ در کردی پیلنگ در پشتو پرنگ از آن ساخته شده است. فردوسی گوید:
به زنجیر هفتاد شیر وپلنگ بدیبای چین اندرون بسته تنگ
ویا :
بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبود آنگه آیین جنگ .
واژه جاویدانه فارسی در این سروده : یاز ماقده بو عشق جاودانه ( از سد اسکندری )
واژه جاوید Jäved ابدی همیشه ساختار اوستایی آن Yaväedtät شکل پهلوی آن Yävetän در ارمنی Yavet با ساختار ترکیبی جاویدانه از واژه های بسیار باستانی فارسی است .ه که در فارسی باستانی ، میانه وجدید نیز با همین شکل جاویدانه مانده است چنانی که شهید بلخی گوید: اگر غم را چو آتش دود بودی + جهان تاریک بودی جاودانه . ویا فردوسی گوید:
بیزدان چنین گفت کای رهنمای همیشه تویی جاویدانه بجای .
واژه فسانه در این بیت امیر علی شیر نوایی: مقصودوم ایمس ایدی فسانه .
این واژه نیز از واژه های بسیار باستانی است ، در اصل آن افسانه بوده وشاعران آن را به گونه ای فسانه نیز بکار برده اند. به معنی یا چم حکایت ، سرگذشت ، چنانی که رودکی گوید:
شاد زی با سیه چشمان شاد که جهان نیست جز فساونه وباد .
وفخر الدین اسعد گوید:
زما ماند در این گیتی فسانه در آن گیتی جزای جاودانه .
امیر علی شیر نوایی نیز این واژه فارسی را با همین چم آن در زبان ترکی به کار گرفته وبه دیده داشته است.
واژه پیدا در این بیت :هر کونگیل هم سنینگ شوقینه پیدا ایلاسه
واژه پیدا Paidä از واژه های بسیار باستانی فارسی است که به معنی هویدا ، آشکارا می باشد، شکل هندی باستان این واژه Pratyyäka صورت پهلوی آن Patyak وصورت کردی آن پیدا در زبان پشتو پیدا ودر زبانهای بلوچی Pedä در زبان کردی Peidä می باشد. فردوسی گوید:
شب تار وشمشیر وگرد سپاه ستاره نه پیدا نه تابنده ماه .
واژه های فارسی : بزم ، باده ، شاهانه ، ساز وبرگ ، دریای ژرف ، جام شکرف : دراین سروده :
اویلا حریفی که چو بزم ایلاسم ایچاگی بو باده عزم ایلاسم
نظم بیک مسندیده اولتوروب الیما نظم اهل تومان مینگ توروب
بزم دا شاهانه یساب ساز وبرگ باشیم اوزه ایگره کویوب نیم ترگ
سوزمیدین آلیما دریای ژرف الکیما زورق کیبی جام شگرف
هر نفسی ایلاب تو لا اول جام نی سیپگاریپ اول باده گلفام نی
که امیرعلی شیر نوایی بسیار آگاهانه آنها را در زبان ترکی به کار برده است.
( مانده دار)
بامداد ـ فرهنگی ـ ۴ /۱۶ ـ ۰۸۰۶
مــــوج رستـاخـیــز
زمین را سوختند ای موج رستا خیز باران شــو
برا از قله آفاق خورشید بهاران شــو
هوای دیگری می خواهد این او ضاع بی سامان
زبون کن لشکر شب را نسیم صبحگاهان شــو
غریو تازه بر پا کن وزین بنبست ها بگذر
بهم شــو قطره قطره موج دریایی خروشان شــو
فرو رفتن به گرداب بلا هنگامه عشق است
اگر پابندش استی حریف موج و توفان شــو
طلسم دیو را بشکن ، سرآید ظلمت شب ها
چــراغ روشـن تاریخ اجــداد و نیاکـان شــو
در آنجایی که حق پامال و آزادی بود در بند
فروغ راه آزادی وحق خواهی و احسان شــو
تن بیمار میهــن خسته و محتــاج درمان است
به روی زخم مرهم نه ، برای درد درمان شــو
مــزن لاف مسلمانی اگر خــود را نمی دانی
وگرپابنـد اخلاصی بری ازکفر و ایمـان شــو
درین آشفته بازار سیاست هـــا مکن بیـــداد
زجا برخیز اگرخواهی رفیق دادخواهان شــو
جهان کهنه را بگذار با جنگ وجـــدل هایش
جهان نو به پاکن مشعل راه جــــوانان شــو
نجات مردمان درهمدلی و وحدت و یاریست
به پاکن جنبش وحماسه پیشآهنگ دوران شــو
اصول کارهمسویی زخود بگذشتن است ای دل
فــــدای ملـت هــردم شهیــد و قهرمــانــان شــو
زمین را سوختند اما به عمقش ریشه ها باقیست
بزر کن دانه همبسته گی همرزم دهقان شــو
که سوختن ها سرآغازیست رویش های دیگر را
بیا ای باغبان آینده ساز این گلستان شــو.
ع .کوچی
بامداد ـ فرهنگی ـ ۳ /۱۶ ـ ۰۸۰۶
مختصر بيوگرافى محترمه جان هاشمى
خواهرجاويدان نام رفيق ببرک كارمل
اشرف شهكار
هفتاد و هشت سال قبل (١٣١٧- خورشیدى) محترمه جان هاشمى در قريه كمرى ولسوالى بگرامى ولايت كابل در خانواده یک افسر نظامى ، حامى استقلال، حاكميت ملى و تماميت ارضى كشور ، شخص منور و روشنگر محمد حسين خان چشم به جهان گشود ، اعضاى اين خانواده روشنگر آهسته آهسته به چراغ روشن و تابنده در كشور ما مبدل شدند ، آنها نه تنها محيط خانواده و ماحول شانرا نور و روشنايى بخشيدند ، بل با كسب انديشه ها و آرمان هاى ملى و وطن دوستانه شان در سطح كشور درخشيدند و هر عضو اين خانواده چون الماس ناب ماحول شانرا با انديشه هاى ترقي خواهى و آزادى ، شعار هاى عدالت و انسانيت آشنا ساختند و هریک اين خانواده وطن دوست با فراز ونشيب ها تن در دادند و سر افراز بيرون آمدند كه تاريخ نهضت روشنگرانه افغانسان بيانگر نقش اين خانواده بزرگ در رستاخيزهاى ملى ، دموكراتيك و وطن خواهانه است.
محترمه جان با درنظر داشت اوضاع و احوال آن زمان بعد از ختم دوره مكتب خواست معلم شود و كار روشنگرانه اش را از طريق مسلک معلمى كه براى بانوان بهترين رشته مقدس بود ، برگزيد ، بدين منظور راهى دارلمعلمين كابل شد و در سن بيست و دو سالگى كار تدريس را در مكتب نسوان قريه كمرى محل زادگاه اش آغاز كرد ، محترمه جان بهترين سال هاى زنده گى خود را با مردم قريه كمرى گذشتاند و آنها را به سوى ترقي خواهى و روشنگرى دعوت كرد ، با خانواده ها كار كرد تا دختران شانرا به مكتب بفرستند و كسب فيض كنند ، او به زودى به حيث معلم محبوب ، دلسوز و با عاطفه و مهربان شهرت يافت و نظر به پشت كار و زحماتش به حيث سرمعلم مكتب منسوب شد . با وجوديكه خانواده محترمه جان از قريه كمرى به شهر كابل مسكن گزين شدند ، بازهم محترمه جان از شهر كابل تا قريه كمرى همه روزه در رفت و آمد ومصروف انجام مسلک مقدس معلمى خود بود ، بعداً كه برادر بزرگ اش رفيق ببرک كارمل در راس دولت جمهورى دموكراتيک افغانستان قرار گرفت ، محترمه جان به انجام وظيفه خود در همان مكتب ادامه داد و به حيث يک بانوى فعال در جنبش زنان افغانستان حضور يافت و به بسيج زنان در محور سازمان زنان مشاركت كرد.
درسال هاى بعد توسط وزير معارف وقت (معصومه وردک) به مكتب ملالى تبديل شد و در آنجا مدتى مصروف تدريس گرديد و بعداً به حيث سرمعلم ليسه نسوان ملالى گماشته شد كه شاگردانش خاطرات خوب و خوشى ازين معلم موفق، مهربان و صميمى خود به ارمغان دارند .
محترمه جان هاشمى با هجوم نيروهاى شرارت و به راه اندازى خانه جنگى ها در كابل ، هم براى يكسال ديگر به وظيفه خود در مكتب ملالى ادامه داد و اذيت و آزار تاريک انديشان را تحمل كرد ولى وحشت و بربريت دامنه دار چپاولگران و شرارت پيشه گان او را نيز مانند هزاران هزار ديگر از هموطنان ما مجبور به ترک وطن كرد و در جرمنى مسكن گزين ساخت .
اين بانوى مهربان در سال هاى غربت همچنان ازعشق و محبت اش نسبت به وطن و رفقا و يارانش نه كاست و زمانيكه صحت يارى اش مي داد وقت و ناوقت مهر و لطف اش را به اقارب ، دوستان و عزيزان و رفقايش در گوشه و كنار جهان ارزانى می كرد كه نويسنده اين مختصر بيوگرافى نيز افتخار ميزبانى شانرا داشته ام ، او درزمان اقامت چند روزه خود در تاشكند قلب همه خانواده ها را با مهر وعاطفه بى پايانش تصاحب كرد .
همچنان محترمه جان هاشمى عشق به وطن اش را براى يک لحظه با وجود مريضى دوامدارفراموش نكرد و زنده گى را در طى سال هاى اخير در كابل برگزيد و در كنار برادرش زلمى جان دامون در يك اپارتمان كوچك مي گذشتاند كه باتاسف و درد كه مريضى دوامدار ديگر مجالش نداد و درشهر كابل به عمر هفتاد و هشت سالگى به تاريخ دوم جون داعى اجل را لبيک گفت و به تاريخ چهارم جون به اشتراك وسيع از اقارب ، دوستان و رفقا در كنار سايرعزيزان و هموطنانش در شهداى صالحين به خاك سپرده شد . او مهربانانه و فقيرانه وبا افتخار زنده گى كرد و نام نيک و خاطرات مانده گار از خود به ميراث گذاشت .
روانش شاد و ياد وخاطرات مانده گارش جاويدانه باد !
بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۰۶۰۶
« متحد جان های مردان خداست »
سالها شد می ستیزیم با خودی دور گشتیــــم ازوفــا و مردمی
آتش تفریق فتاد بر جان ما خود پرستی آیـــت و ایمان ما
می زنیم تیشه به پای خویشتن دسته اش، دست عدوی این وطن
کوی سبقت برده ایم اندر فساد چون فریب وغدربودی در جهاد
درنظرها گشته ایم خوار و حقیر چون نداریم راه پیشرفت درمسیر
گاه آن آمد شویم اگه زحال بر فریب و فتنه و بر قیل و قال
گر تن واحد شوند افغانیان می برند وهم و ضلالت ازمیان
آبروی ما نمای وحدت است غیر وحدت هرچه بینی ذلت است
( جان گرگان وسگان ازهم جداست متحد جان های مردان خداست)
این همه رنج وملالت دیده اید شیوه های رنگ برنگ آزموده اید
باز شناسید خصم جان این وطن منبع آشـــوب و توهین و فتن
هر تبار و ملت و قوم دروطن گل های رنگ برنگ زیب چمن
نیک نامی در وفا و همدلی ست عزت و آبرو در فرزانه گی ست
ملت افغان نه یی تو بی بها همتـــــــی بـــــاید به راه ارتقا
ازتومی خواهد « بری » ای هموطن بر فروز نور معارف در وطن.
ف.بری
بامداد ـ فرهنگی ـ ۴ /۱۶ ـ ۰۶۰۶
دستـان مـا و دروغ
دستان زمخت سنگی شما
غمین چون آوازهای زندان
سنگین و لخت چون حیوانات بارکش
دستان شما، چهره اندوهناک کودکان گرسنه را ماند!ِ
دستان سبک شما، زرنگ چون زنبور عسل
پربار چون پستان شیر ده
پر جراات و شکیبا چون طبیعت
دستان شما که زیر پوست سخت خود عاطفه و دوستی نهفته دارد.
سیاره ما نه برشاخ گاو
بر دستان شما استوار است.
آه انسان ها، انسان های ما
شما را با دروغ می پرورانند
حال که گرسنه گی تان را نان و گوشت باید.
شما این دنیای شاخه های سنگین از میوه را ترک می کنید
بی آن که یک بار بر سفره ای سفید غذا خورده باشید
آه انسان ها، انسان های ما
به ویژه شما آسیایی ها، افریقایی ها
خاورمیانه ای ها، اهالی جزایر اقیانوس آرام
مردم سرزمین من
شمایی که بیش از هفتاد درصد انسان ها را تشکیل می دهید
شما بی اعتنایید، هم چون دستان پیرخود
کنجاو و تحسین گرید، هم چون دستان جوان خود …
آه انسان ها، انسان های ما،
برادر اروپایی یا امریکایی من،
تو هشیار و جسوری،
و زود فراموش می کنی،
همچون دستانت
به سواستفاده تن می دهی،
همچون دستانت
زود فریب می خوری …
آه انسان ها، انسان های ما،
اگر آنتن ها دروغ می گویند،
اگر غلتک های چاپ دروغ می گویند،
اگر کتاب ها دروغ می کویند،
اگر آفیش و آگهی نصب شده بر ستون دروغ می گویند،
اگر ران های لخت دختران بر پرده دروغ می گویند،
اگر نماز دروغ می گوید،
اگر لالایی دروغ می گوید،
اگر رویا دروغ می گوید،
اگر ویولن زن کاباره دروغ می گوید،
اگر روشنایی ماه در شبان روزهای نومیدی ما دروغ می گوید،
اگر صدا دروغ می گوید،
اگر گفتار دروغ می گوید،
اگر همه مردم و همه چیز، جز دستان شما، دروغ می گویند،
برای این است که دستان تان همچون خاک رس رام و شکل پذیر،
همچون تاریکی کور،
و همچون سگ چوپان احمق باشند
و برای این که دستان تان شورش نکنند
و بدین ستم کاری پایان ندهند،
بدین سلطه نابکاران،
در این دنیایی که مرگ چشم به راه ماست
در این دنیایی که زیستن می توانست چه زیبا باشد.
ناظم حکمت /۱٩۴٩
بامداد ـ فرهنگی ـ ۵ /۱۶ ـ ۰۳۰۶