« شـب یلــدا بیا شـادی بیــاور»

محصول یک مشاعره

مختــارتاجـزی

«  شب یلدا بیا شــادی بیــاور»
به عاشق رسم فرهــادی بیــاور
به بزم سجده های شعر سرکش
دو سه تا بیـت دلشــادی بیــاور

***
« شب یلدا بیا شـادی بیاور»
عمارت کن‌ نه‌ بربادی بیاور
طلسم انتحاری را بکـن دود
تفنگ و ساچمـه بادی بیـاور
***

« شب یلدا بیا شـادی بیاور»
بــرایم رخـش پا بـادی بیـاور
ز بهر محمل نـاز عـــروسـم
برادر جان! یکی گادی بیاور
***
« شب یلدا بیا شادی بیاور»
بـرایم  پیک  آزادی بیــاور
دگر از ننگ ویرانی مزن حرف
ســرود بـزم آبـادی بیــاور

 

بامداد ـ فرهنگی واجتماعی ـ ۱ /۱۶ ـ ۱۷۰۹ 

 

بگـوییـد کی ام*

 

به قوم آریـن و به نسل آریـایی ام

به بوم آریانا به اصل زردشتی ام

پـدر آریـا و مـادرم آریـایی اسـت

به جـا کابـلی به لفـظ مـن دری ام

به ظـاهـر چـو بـینی آرام و سـرد

به باطن خروشان چو رود هری ام

به غیرت من ایستاده چو بابا  فراز

به میهن پرستی من مردی یکی ام

به هـمـت بلـندم چـو پامـیـر و بـام

به کردار چو آمو هانطور سری ام

به هـدف بـزرگـم چـون هـیـرمـنـد

به مـکـتـبـی مــولانـای بـلـخـی ام

کـنون دسـتـم دراز بـر بیـگانـگان

به مثل وطنم به خاک من یکی ام

وطن دستی مشتی وحشی صـفت

منم چون هزاران در بی عزتی ام

سـپـردن بـه گـور قرن هـا افـتخـار

هم از بلخ و هرات هم از غزنی ام

ز بامـیان چه گویـم ز کـابـل نـاز

ندانـم چه حال شد مزار سخی ام

جـمـع خـرو خـر سـواران غـیـر

چه نابود نمودن فرهنگ غنی ام

به شلاق و ریش و خرافات چند

بـلعـیـدن ره و رسـم افـغـانـی ام

بـنـام دفــاع  ز مـذهــب  و دیـن

بـه تـوهـیـن گرفـتن مسلمـانی ام

به ملیـت و زبان و صد منطقه

کنند پارچه پارچه خاک آبایی ام

کنون من ندانم در ایـن دار دور

هــمیـنم جـز ایـنم بگویید کـی ام

( داکتر آرین)

 

بیست و نهم ماه نوامبر ۱۹۹۸ دابلین - ایرلند

 

* افسانه ای این سروده این است موقعی که به اروپا آمدم سندی که بتواند هویت افغانی ام را ثابت نماید به دست نداشتم و برایم گفتن که ما نمیدانم که خودت کی هستی و از کجا هستی، من هم در عوض همین سخن موزون را تنظیم نموده و پیشکش نمودم که قبول هم شد.

بامداد ـ فرهنگی واجتماعی ـ ۱ /۱۶ ـ ۱۵۰۹

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

بگویید کی ام

 

به قوم آریـن و به نسل آریـایی ام

به بوم آریانا به اصل زردشتی ام

پـدر آریـا و مـادرم آریـایی اسـت

به جـا کابـلی به لفـظ مـن دری ام

به ظـاهـر چـو بـینی آرام و سـرد

به باطن خروشان چو رود هری ام

به غیرت من ایستاده چو بابا  فراز

به میهن پرستی من مردی یکی ام

به هـمـت بلـندم چـو پامـیـر و بـام

به کردار چو آمو هانطور سری ام

به هـدف بـزرگـم چـون هـیـرمـنـد

به مـکـتـبـی مــولانـای بـلـخـی ام

کـنون دسـتـم دراز بـر بیـگانـگان

به مثل وطنم به خاک من یکی ام

وطن دستی مشتی وحشی صـفت

منم چون هزاران در بی عزتی ام

سـپـردن بـه گـور قرن هـا افـتخـار

هم از بلخ و هرات هم از غزنی ام

ز بامـیان چه گویـم ز کـابـل نـاز

ندانـم چه حال شد مزار سخی ام

جـمـع خـرو خـر سـواران غـیـر

چه نابود نمودن فرهنگ غنی ام

به شلاق و ریش و خرافات چند

بـلعـیـدن ره و رسـم افـغـانـی ام

بـنـام دفــاع  ز مـذهــب  و دیـن

بـه تـوهـیـن گرفـتن مسلمـانی ام

به ملیـت و زبان و صد منطقه

کنند پارچه پارچه خاک آبایی ام

کنون من ندانم در ایـن دار دور

هــمیـنم جـز ایـنم بگویید کـی ام

 

بیست و نهم ماه نوامبر ۱۹۹۸ دابلین - ایرلند

 

نوت: افسانه ای این سروده این است موقعیکه به اروپا آمدم سندی که بتواند هویت افغانی ام را ثابت نماید به دست نداشتم و برایم گفتن که ما نمیدانم که خودت کی هستی و از کجا هستی، من هم در عوض همین سخن موزون را تنظیم نموده و پیشکش نمودم که قبول هم شد.

 

 

 

 

  

 

 

 

حــریم نامـوران

 

گلی به گلشن گیتی جوانه زد شگوفان شـد

 صبا زعطروهـوایـش وزید و رقصان شـد

چــراغ بــاغ شـد و پـرتـوش چو ماه فـلک

زشعـلـه سـرکشـید و شمـع درشبستان شـد

بـه زادگــاه دلیـران وسرزمین پـاک وکهـن

شجاع، دختـری میهـن شهـاب دوران شــد

انــاهـیتـای بــلـنـد همـت و صفیــر آزادی

بلند نمود، پرچم آزاده گی وفخرافغان شـد

بـه کـــارزار سیاست بـرای مـردم  خـویـش

به فکـرراحـت وآسایش وحقـوق انسـان شد

برای نهضـت نسوان چنان نمود کار وعمل

به شهرو ده و قریه صـدای زنان افغان شــد

زعـــزم راسـخ و دانــایـی و ز زیــورعـلــم

چــو آفتــاب درخشیــد و پــرتـو افشـان شـد

بسوخت نخــل امیـدش نفاق و آتش و جنگ

که درخــزان عمراز وطن بعـید و نالان شد

ز رنج غـربـت و یاد وهـوای میهن خویش

تپیـد وغصه کــرد وهـرنفـس پـریشان شـد

دریـغ چـرخ فـلک را هـوای یـاری نیست

بچیــد غنچه عمـرش کـه رنج یــاران شـد

ولی بماند نـام و خـاطرات جاویدانـه شــان

کـه درحــریم، نـامـــوران آفتـاب تابان شـد

چه حکمت است (عزیزه) دراین فــرازونشیب

که زنــده گـــی ز ازل همرکـــاب پایان شــــد

( عزیزه عنایت )

 

 بامداد ـ فرهنگی واجتماعی ـ ۱ /۱۶ ـ ۱۱۰۹

اصيلـه مـــور

 

فرښته وه په جاموكي د انسان

لكه ستوري ځليدله په  آسمان

د مظلوم اولس آوازيى رااوچت كړ

د ظالــم په اندامــو راغـي لــړزان

چي د ښځو د حقوقو ننگه يى وكـړه

نوم يى پاتي شو تاريخ كي جاويدان

عدالت او سوله هيله يى وه وطن كــي

د هيواد هرزيارايستونكي و پري گران

داد هــر ډول تبعيضه ځني پــاكــه

ورته گران وه د وطن هريو انسان

دا دخلكو او وطن اصيله مور وه 

لا ړه ، لا ړه له دنيا نه په آرمان

د دعا لاسونه پورته كړي ملگرو

روح دي ښادوي، تل ژوندي دي وي آرمان

 

(ياسمين زيارمل)

 

 بامداد ـ فرهنگی واجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۱۱۰۹

نــوای عیــد

نوای عید قربان است

نخست این موهبت را بر شما تبریک می گویم!

ولی ای کاش عید ی واقعی می بود

دلی همواره می آسود

مگر حالا کدام عید است؟

کدام عید است که درهرکوچه خون جاریست

و درهرجا صدای مرگ وبربادیست

به خون آغشته تابوت شهیدان وعزاداریست

کدام عید است که من قربانیی قرنم

به خون خویشتن غرقم

کدام عید است؟

که قربانیی انسان سهل تر از ذبح حیوان است

زمین هر روز ( تر) از خون انسان است

و جوی خون فزون از چشمه نفت است

زبالا آسمان دور و زمین سخت است

کدام عید است که من قربانیی قرنم

به خون خویشتن غـرقـم

برای چیست این آتش، برای چیست این برسات

برای آنکه این خاک وطن موقعیتش زیباست

برای آنکه شهراه تمدن هاست

برای آنکه سرشار از وجود سنگ ومعد ن هاست

ازینرو می فرستند آتش و بم را

که گیرند در ازایش جان مردم را

و ما را در نفاق آتش قومی بسوزانند

برای غارت هستی ما افسانه ها سازند

کدام عید است ؟

کدام عید است که خاک ما

چو دهلیز عبور آتش جنگ است

به فرق این زمین باریدن سنگ است

همه دانند که با این حال ، عید واقعی دور است

هنوز زخم وطن خونین وناسور است

مگر آنکه بتابد آفتاب صلح و آزادی

واین حکم زمان و حکم تاریخ است

که چیزی در گذرگاه زمان ساکن نمی ماند

همه در معرض تبدیل وچرخش هاست

و چرخش این سکون را محوه خواهد ساخت

وآنگاه روشنی بر تیره گی پیروز می گردد

شب این ملت آزاده آخر روز می گردد

که مردم از فروغش دلخوش بهـروز

و من آن عید خوش رابرهمه تبریک خواهم گفت

 

(عبدالوکیل کوچی)