می خواهم قلمم درفهرست اسلحه ها بیاید!
سرنیزه و قلم، این گونه باشد تمثیل.
(ولادیمیر مایاکوفسکی )
یاشار دارالشفا ، پیام حیدرقزوینی
برگرفته از روزنامه شرق چاپ ایران
حکایت پرتناقضی است سرنوشت اغلب یا تمام نویسنده گان و شاعران دهه های ابتدایی قرن بیستم روسیه، و شاید حکایتی پرتناقض تر باشد حکایت انقلاب کبیر روسیه؛ انقلاب اکتوبر. شاید از شوخی روزگار باشد یا شاید هم از جبرش، که نویسنده ای، از همه نزدیک تر به رهبران انقلاب، نماد این تضادها و تناقضهاست: ماکسیم گورکی. نویسندهای که بیش از هرچیز با « مادر» می شناسندش. چهرهای حزبی، نویسنده انقلاب، رفیق لنین و البته از بنیانگذاران ریالیسم سوسیالیستی. این چنین است چهره گورکی. البته که او همه این ها بوده است اما ماجرا روی دیگری هم دارد که کم تر دیده شده. روی دیگری که در میان هیاهوی شادیهای بعد از فروپاشی گم شده است. روی دیگر گورکی «مادر»، گورکی «کلیم سامگین» است. «زنده گی کلیم سامگین»، این رمان چهارجلدی و البته ناتمام که دوازده سال پایانی عمر گورکی وقف آن شد، اغلب نادیده گرفته شده و جزو آثار ناموفق نویسنده اش قرار داده شده. «کلیم سامگین» را حتا نشانه ناتوانی و شکست گورکی در نویسنده گی هم دانسته اند. بااینهمه شاید از نگاهی دیگر بتوانیم این آخرین رمان گورکی را مهمترین اثرش هم بدانیم. نگاهی که یورگن روله در «ادبیات و انقلاب» به درستی روی آن دست گذاشته است.
سرگذشت گورکی با انقلاب گره خورده و این گره خورده گی وضعیت او را بحرانی و چه بسا تراژیک کرده است. « زنده گی کلیم سامگین» روایت این بحران است. گورکی عنوان فرعی این رمان را « چهل سال » انتخاب کرده بود. چهل سال از زنده گی جامعه روسیه از ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۸. در رمانی واقع گرایانه با گسترهای چنین وسیع، چهره ها و جریانهای اصلی و حاشیه ای زیادی یکی بعد از دیگری به عرصه می آیند و میروند و در این آمدنها و رفتنها، هم تحت تاثیر وقایع تاریخی قرار می گیرند هم بر این وقایع اثر می گذارند. گورکی در این رمانش مواجهه ای خاص با تاریخ دارد. در روایت رمان، تاریخ نه عرصهای بیرون از زنده گی و آدم ها بلکه چیزی در پیوند با آنهاست. در این جا، هم تاریخ است که آدم ها را می سازد و هم آدم ها هستند که تاریخ را شکل می دهند. انگار که گورکی در سالهای پخته گی اش بیش از هر زمان دیگری به مارکس فکر میکرده است. به دیالکتیک میان انسان و مناسبات تاریخی و اجتماعی اطرافش و به این که با ارتشی تک نفره نمی توان تاریخ را ساخت. کلیم سامگین، نه یک انقلابی تمام عیار است و نه یک ضدانقلاب. به قول خود گورکی او کسی است که « ناخواسته » با انقلاب همراه شده و البته خود را قربانی تاریخ می داند. کلیم سامگین در روایت طولانی رمان هرلحظه چهرهای متفاوت به خود می گیرد.گاه انقلابی است و گاه طرفدار تزار، گاه شجاع است و گاه ترس خورده و درخود فرورفته. او از جمعیت و توده مردم می ترسد یا حتا از آنها منزجر است اما به خود که می آید می بیند در میان تودههاست. کلیم سامگین را می توان از شخصیتهای جذاب ادبیات دانست. او قهرمانی است که بسیار به واقعیت زمانه نزدیک است. شخصیت او در طول رمان شکل می گیرد و تکامل پیدا می کند و ملموس می شود. او کم کم با بلشویکها هم احساس همبسته گی پیدا می کند، البته یک همبسته گی نصفه نیمه. کلیم با مساله فقدان شخصیت روبروست و این مساله بیش از هرچیز برایش دلهره آور است. خود گورکی « کلیم سامگین» را روایتی غمناک درباره « اضمحلال شخصیت » نامیده بود. چهرههای گوناگون کلیم نشانه ای است از درون تکه تکه شدهاش که هر تکه ای در حکم یک همزاد برای اوست.
گورکی در این رمان ناتمام، تصویری از زنده گی مردم روسیه در طول چهار دهه ارایه کرده است. بسیاری معتقدند که او در این رمان آخرش، ضمنا تصویری از خودش نیز به دست داده است؛ تصویری البته با رویکردی انتقادی. به عبارتی چهره دوگانه کلیم سامگین می تواند نمادی از چهره خود گورکی هم باشد. گورکی اول به عنوان نویسنده و روشنفکری شکاک که به همه چیز با تردید نگاه می کند، و گورکی دوم که عضو حزب است و واقعیت موجود را ذیل آرمان های انقلاب می بیند. گورکی آرمان گرا و گورکی واقع گرا دو سوی یک چهرهاند و همین دوگانگی است که وضعیت گورکی را بحرانی کرده بود. گورکی درسال های پیریاش احساس سرخورده گی داشت و از استالین دوری می کرد. او اگرچه هیچ گاه از آرمانهای انقلابیاش مایوس نشد اما نمی توانست واقعیت را هم نادیده بگیرد. سرگذشت گورکی و بحرانهای درونی اش حکایت بسیاری دیگر از نویسنده گان و شاعران سوسیالیست هم دورهاش بود. حتا بحران گورکی را به نوعی می توان بحران انقلاب اکتوبر هم دانست. انقلابی که در واقعیت شکست خورد اما ایدهها و آرمان هایش امروز حتا بیشتر از ۱۹۱۷ استوار و پا برجا می نمایند. تضاد میان واقعیت موجود و آرمان ها و ایدهها، نه فقط تضاد وضعیت بلکه تضاد آدم هایش هم بوده است؛ و از جمله تضادهای خود لنین.
انگار لنین هنگام تحلیل آثار تولستوی و شخص او، نظری به خودش هم داشته: « در این روزگار، زیان آورترین و سخت ترین ضربه ـ به جنبش آزادیخواهانه ـ تلاش در جهت بی نقص نشان دادن و صورت آرمانی بخشیدن به آموزههای تولستوی است.» به زعم لنین، تولستوی درست موضع می گیرد (شکل) اما موضع درستی نمی گیرد (محتوا).
لنین را، هم می توان شمایل یک روشنفکر درنظر گرفت که همچون مارکس و انگلس دارای تفکر فلسفی و درک ادبی و هنری است و هم می توان چهرهای درنظرش گرفت که میخواست به واسطه حزب ایدههای سوسیالیستی را به واقعیت تبدیل کند. لنین در مقام روشنفکر آثار کلاسیک روسیه و جهان را خوانده بود و در مقالههایی که مثلا درباره تولستوی نوشته به روشنی می توان دید که چقدر با کلاسیکها آشنا بوده است. در بستری که لنین در آن رشد کرد ادبیات نقشی پررنگ داشت. دههها پیش از اکتوبر ۱۹۱۷ترسایی ، ادبیات روسیه با سیاست پیوند خورده بود و حتا می توان گفت که ریالیسم سوسیالیستی ریشه در فرهنگ قرن نوزدهم روسیه داشته است.
واقعیت این است که پیش از آن که حزب در دهه سی از ضرورت ریالیسم سوسیالیستی حرفی بزند این خود نویسنده گان و شاعران بودند که ضرورت تحول را دریافته بودند و حتا می توان پیش از وقوع انقلاب نشانه های این تحول را در آثار ادبی پی گرفت. مایاکوفسکی پیش از دهه سی ضرورت « ریالیسم متعهد » را مطرح کرده بود. پس مساله نه ریالیسم سوسیالستی بلکه اراده حزب برای مسلط کردن شیوهای از نوشتن بود. امروز می توان انقلاب اکتوبر را تجربه ای شکست خورده ناامید و انکارش کرد اما این همه واقعیت نیست. روی دیگر واقعیت این است که در سالهای نخست دهه بیست آزادی و حتا نوعی هرج ومرج در فضای ادبی و هنری شوروی وجود داشت و مواجهه لنین با ادبیات و هنر تفاوت های بسیاری با نوع مواجهه استالین داشت. در دهه بیست بسیاری از نویسنده گان و هنرمندان گرچه با آرمانهای انقلاب همراهی داشتند اما حاضر نبودند عضو حزب باشند. اینها کسانی بودند که تروتسکی در کتاب « ادبیات و انقلاب» با عنوان «همسفران ادبی انقلاب » از آنها یاد کرد. تروتسکی آثار آنها را نه هنر انقلاب می داند و نه هنر بورژوازی بلکه آنها را نماینده گان هنر انتقالی می داند که اگرچه آرمانهای کمونیستی را به طور کامل نپذیرفته اند اما آثارشان در مسیر انقلاب حرکت می کند. تروتسکی می گوید درباره «همسفران» همواره این مساله مطرح است که آنها تا کجای مسیر همسفر باقی خواهند ماند. در ادامه آنچه نویسنده گان و شاعران را از انقلاب دور کرد نه ریالیسم سوسیالیستی بلکه ریالیسم بلشویکی بود.
لنین پس از انقلاب (کنگره نویسنده گان پرولتاریایی ـ ۱۹۲۰ ) اساسا با جزم اندیشی انتزاعی به اصطلاح انقلابی مخالف بود:
« شک نیست که فعالیت ادبی کم تر از همه می تواند برابری خواهی مکانیکی و سلطه اکثریت بر اقلیت را تحمل کند. شک نیست که در این حیطه تضمین دامنه عمل بالنسبه گستردهای برای اندیشه و تخیل، و شکل و محتوا کاملا الزامیست ». ( لنین، درباره هنر و ادبیات ).
حتا لوناچارسکی به عنوان عضو وفادار « پرولت کولت» و نخستین وزیر فرهنگ، معتقد بود کلیه شکل های هنری و ادبی که آشکارا با انقلاب دشمنی نمی ورزیدند، باید به حیات خویش ادامه دهند. با این تفاسیر بی راه نرفته ایم اگر بر این نکته تاکید کنیم که « اتحادیه سراسری نویسنده گان پرولتری روسیه» که به نوعی « اتحادیه نویسنده گان استالین » بود و وظیفه اش نابودی گرایشهای لیبرالی، در هیات یک «گسست ضد انقلابی » با روند پیش از خود متولد شد.
مشکل آنچه « ادبیات حزبی» خوانده می شد، نه به «حزبی بودن»ش بلکه به «ادبیات بودن»ش برمی گشت. آنچه لنین در ۱۹۰۵ ترسایی ، مقاله « سازمان حزبی و ادبیات حزبی» انتظارش را می کشید که همچون خود انقلاب ۱۹۱۷ دست کم « ده روزی دنیا را بلرزاند»، ریشه های ادبیات و هنر رادیکال بالیده از پیش از ۱۹۱۷ترسایی تا میانههای دهه ۱۹۲۰ را لرزاند و خُشکانید. اگر حزب کمونیست پس از انقلاب مشکل اش این بود که به اندازه کافی بلشویکی نبود، ادبیات حزبی هم از قضا از این می لنگید که به اندازهی کافی حزبی نبود. حزبی بودن آن طور که لنین می فهمید، اتفاقا غیر از دستوری بودن بود، حزبی بودن یعنی تمرین تعهد قلمی که می داند چگونه بنویسد و تمرین نوشتن تعهدی که می داند چه بنویسد. در رویای لنین، بنا بود گورکی چطور پوشکین وار نوشتن «کلیم سامکین» را تمرین کند، تولستوی با عینک «مادر»، « گذر از رنج ها »یش را بازآفریند، و نیز شاهد نوشته شدن چخوف وار « بوریس گودونوف »های پوشکین باشیم.
لنین در مقام روشنفکر و درست برخلاف استالین دارای درکی ادبی بود و حتا عجیب این که او همواره پوشکین کلاسیک را به مایاکوفسکی آوانگارد ترجیح می داد. لنین در ۱۹۲۲ ترسایی در بخشی از سخنرانی اش برای اتحادیه کارگران فلزکار درباره یکی از شعرهای مایاکوفسکی که استثناً آن را پسندیده، صحبت می کند و در آنجا به روشنی اذعان می کند که ادبیات را چیزی جدا از سیاست حزبی می داند: « دیروز تصادفاً در ایزوستیا شعری از مایاکوفسکی خواندم. من جزو ستایشکننده گان استعداد شعری او نیستم، هرچند به عدم صلاحیت خود در مورد قضاوت در این زمینه اذعان دارم. اما مدتها بود که از نظر سیاسی و اداری چنین مسرت خاطری احساس نکرده بودم. مایاکوفسکی در این شعر محفلها را به باد انتقاد می گیرد و به کمونیست ها می خندد، زیرا کمونیستها پشت سرهم نشست برگزار می کنند. من نمی دانم این شعر از لحاظ ادبی تا چه اندازه ارزشمند است، اما من در ارتباط با سیاست، درستی آن را کاملا تضمین میکنم.» با اینحال لنین در مقالات مختلفش نشان داده که شناختش از ادبیات تا چه حد در پیوند با آرمانهای سیاسیاش قرار دارد.
لنین در دو مقاله مشهور « تولستوی و دوران او» و « تولستوی و نهضت نوین کارگری»، با انتقاد از خصلت نخبه گرایانه هنر بورژوایی، بر وجه « مردم گرایی» در هنر و ادبیات تاکید می کند و رسالت هنر راستین را در بازنمایی رنج میلیونها نفر مردم زحمتکش می داند. در فضای آزاد پس از انقلاب نیز، ادبیات تودهها خلق شد. از سویی پرولتاریا و دهقانان مورد خطاب نویسنده گان و شاعران قرار می گرفتند و از سویی دیگر صدای نویسنده گان و شاعران انقلابی توسط تودههای مردم شنیده می شد. به عبارتی انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷ ترسایی هنر و ادبیات خود را آفرید و اتفاقا نه به نحوی آمرانه. واقعیت آن است که ادبیات، پیش از وقوع انقلاب، « انقلابی » بود، از این رو نمی توان آنچه بعدها به عنوان ریالیسم سوسیالیستی معروف شد را صرفا زاییده بخشنامه «حزب» دانست.
رادیکالیزم هنری و ادبی سال ها قبل از اکتوبر ۱۹۱۷ در جامعه روسیه به وجود آمده بود و زایش این گرایشها بیش از هر چیز به شرایط خاص روسیه بازمی گشت. نظام استبدادی تزاری از یک سو و عقب مانده گی در برابر اروپای غربی از سویی دیگر، ادبیات و هنر را به سمت رادیکالیزم سوق داده بود و آن را به عنوان فضایی برای بازتاب وضعیت سیاسی و اجتماعی مطرح کرده بود. در چنین شرایطی بود که پس از به وقوع پیوستن انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷ ترسایی ، بخش غالب نویسنده گان و شاعران هیچ ابایی از پیوند با سیاست و حتا فراتر از آن هیچ ترسی از « ایدیولوژیک » بودن نداشتند. چرا که در روزهای آغازین انقلاب آرمان جمعی بر همه چیز حاکم بود. از این رو ادبیات انقلابی اکتوبر ۱۹۱۷ ترسایی نه زاده خواست یک فرد ؛ بلکه زاده شرایط عینی و اجتماعی وضعیت بود. در این شرایط بود که تمثیل قلم به مثابه اسلحه واجد معنا می شد.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۵/ ۱۷ـ ۱۴۱۱
بیش ازیک و نیم قرن ازاختراع عکاسی می گذرد. کلمه عکاسی در زبان انگلیسی ریشه یونانی داشته و از دو کلمه (photo) به معنای نور؛ و (graph) به معنای ثبت گرفته شده است.
عکاسی درعین زمان که یکی از هنرهای ظریفی است و دقت و مهارت و استعداد و ذوق هنری بکار دارد ، به عنوان یک ابزاربیانی قوی چهره واقعی جامعه، جنگ، فقر، گرسنگی، ظلم وخیانت ها و نابرابری های اجتماعی و روابط غیرعادلانه انسان ها را نیز تصویرمیکند .
عکاسی و عکس گیری درافغانستان بنابرتعصبات حاکم درجامعه ، تا سال های سلطنت امیرعبدالرحمن خان یک نوع بت پرستی محسوب می شد و بسیاری از مردمان کشورما عقیده برین بودند که کسی که عکس بگیرد کافر و بت پرست شمرده می شود.
فیض محمد کاتب، مورخ و واقعه نگاردربارحبیبالله خان، در« سراج التواریخ » مینویسد:
امیر حبیبالله خان پادشاه افغانستان برعکس دوران پدرش نخستین عکاس افغان بود ، او در اوایل سال ۱۹۰۹ ترسایی «هزاران روپیه » را از هندوستان وسایل عکاسی خریداری کرده و قسمتی از ضلع شمالی ارگ شاهی را به استدیوی عکاسی تبدیل کرد و گروهی از درباریان را با فنون عکاسی آشنا ساخت.
میرحسام الدین رسام از سادات غزنی، نقاش معروف دربار که نقاشی دیواری می کشید، همراه با دو برادرش میرعبدالروف و سید جواد ؛ و نیز دو غلام بچه دربار به نام های امان بیگ شغنانی و محمد ایوب خان ایلخانی هزاره از اولین کسانی بودند که با فنون عکاسی آشنا شدند.
با رویکار آمدن امیرامان الله خان در سال ۱۹۱۹ ترسایی ، عکاسی در افغانستان رونق بیش تریافت.
امانالله خان درسفر اروپاییاش در سال ۱۹۲۷ وسایل عکاسی جدیدتری را از المان خریداری کرد و در دربارعکاسان تربیت شده همیشه حضور داشتند.
محمد ظاهر شاه یکی دیگر از شاهان افغان است که به عکاسی علاقه زیادی داشت. گفته شده که یکی از عکاسی ها او از یک مجسمه شکسته دریکی از سفرهایش در شمال افغانستان باعث شد هیات باستان شناسی فرانسه در افغانستان شهر یونانی - باختری « آی خانم » را کشف کنند .
غیر از ظاهر شاه، دو تن ازعکاسان دیگر نیز در افغانستان وجود داشتند که هر دو بیشتر برای حکومت کار میکردند.
یکی صاحب داد، عکاس رسمی امان الله خان بود که از طرف وی به لندن فرستاده شده بود تا فن عکاسی را بیآموزد و دیگری مامور محمد شاه بود همچنان یکی از عکاسان معروف کابل گل محمد عکاس نام داشت.
ظهور کمرههای صندوقی یا « کمره فوری » باعث گسترش بی سابقه عکاسی درافغانستان شدند.
این کمرههاعکسهای سیاه و سفید را در چند دقیقه به چاپ میرساند که تا حال در برخی ولایات کشورازجمله کابل، معمول است. با گسترش مطبوعات و پایه گذاری خبرگزاری دولتی، عکاسی گسترش بسیار زیادی یافت
سال ۱۹۵۵ ترسایی به کمک کشور هند یک کورس عکاسی درکابل ایجاد و اکبرشالیزی، کریم شیون، نیک محمد وفا جو، سونه رام تلوار، پاینده مستمندی، نقشبند و چندتن دیگر نخستین فارغان آموزش دیده ای بودند که بعنوان عکاسان و فوتوژورنالیستان حرفوی درآژانس باخترمشغول بکارشدند.
با تاسیس موسسه افغانفلم و ایجاد دستگاه مجهزچاپ و لابراتوار کارعکاسی درکشورحرفوی ترشد و هزاران قطعه عکس مستند و تاریخی از جریان زنده گی روزمره مردم، وقایع و حوادث ، ملاقات ها و سفرهای رهبران دولتی به خارج، تاسیسات دولتی، آبدات تاریخی وغیره به سایزهای مختلف رنگه و سیاه و سفید بوسیله عکاسان ورزیده و تعلیم دیده همچون اکبرشالیزی، عبدالصمدآصفی، سلطان حمیدهاشم، و نیزخلیل الله سعید، قادرطاهری، فاروق ستارزاده، یحیی آصفی، ناصرپوپل، اسحق ستار زاده، فاروق سعد، فاروق زرنگ، شیر و دیگران ....
همینطور عکاسان شخصی مثل بشیررونا، ظاهرهروی، ظاهر طاهری و .... ازعکاسان ورزیده کشورما بشمارمیروند.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۰۷۱۱
۱- تخته پل (تحته پل شوربازار)
تیمور شاه سدوزایی پس ازانتقال پایتخت ازقندهاربکابل (۱۷۷۱) الی ترمیم وتعمیربالاحصاردرقلعه حشمت خان که درجوار شهدای صالحین قرار داردُ جاگزین گردید .کابل درآن روز گارمحدود بود به گذرچنداول ، گذرعاشقان وعارفان، گذرسنگ تراشی، گذر فرملی ها،هندوگذر، درخت شنگ ،باغ علیمردان ،باغبان کوچه، چارده معصوم، گذرخواجه خوردک، کوچه های چقورک، متوخان، قاضی، چارچته وچند کوچه دیگر.
بعدترگذرهای مرادخانی، آهنگری ، ریکاخانه ، اچکزائی ها، محله علیرضاخان ، اندرابی ، ده افغانان وچند آبادی دیگربه وسعت شهر افزوده شد.
یک تعداد گذرها وکوچه ها که براساس شغل وپیشه مردمان ایجادشده بود هم ازقدیم وجود داشت مثل گذرهای شانه سازی، آهنگری ، شمع ریزها، تنورسازی وصندوق سازی . مناطق دهمزنگ،گذرگاه، باغ بابر،چاردهی اطراف کابل شمرده می شدند.
یکی ازدروازه های بالاحصارکه معمولا" اعدام مجرمان درآنجا صورت میگرفته بنام دروازه خونی یاد می شد ودرجوار آن خندقی بود که فاضل آب کوچه های وزیر، هندوگذر، پرانچه ها (مرده شوی ها) ، کوچه چقورک ، کوچه حضرت ها ، کوچه ملاغلام ،گذر شمعریزها وغیره درجویی که بنام ( دمگاه) یاد میشد به خندق ویکجا بافاضل آب منطقه سراجی وموچی پرک به دلدل زارشهدای صالحین ریخته ودر نیزارهای آنجا جذب می گردید.همین منطقه را بنام کول یا چمن بالاحصار هم یاد میکردید. درموسم بهار مرغابی وقره قُش زیاد درآنجا می آمدند که مردم عوام اجازه شکاررا نداشتند ومختص به خاندان سلطنتی (ظاهرشاه) بود.
اززبان شکارباشی های ارگ قصه های زیاد به بیرون درز نموده است ازجمله وقتی ظاهرشاه با دوستان نزدیکش به شکار میرفتند مرغابی را با تفنگ (بادی) شکار میکردند که از آواز تفنگ های چره یی مرغابی های دیگرپرواز نکنند و یا اینکه دو- سه نفر شکارچی های شان در زیر آب طوریکه با نی تنفس می کردند حرکت نموده ازپای مرغابی میگرفتند و بداخل آب آنرا « شهید» و بعد برای مهمانان شاه می آوردند.
تخته پل که ازنامش پیداست بالاحصار را به بیرون وصل می نمود که هنگام خطر و ضرورت آنرا بالامی کردند . دردوران تیمورشاه باالهام ازباغ پل قندهار توسط عطا محمد قندهاری ازچوب بلوط وچنارجهت رفت وآمد بطور اساسی ترمیم و مورد استفاده قرار گرفت.
در زمان امیرمحمد یعقوب درانتقام قتل کیوناری این پل با قصربالاحصاردرسال ۱۸۷۹ ترسایی براساس هدایت رابتس انگلیسی تخریب گردید . امیرعبدالرحمن حینی که قصر دلکشا و ارگ کابل را درمرکز کابل با الهام ارتعمیرات بخارا تحت سرپرستی یاقوت شاه خان آغاز کرد، باید سنگ های تراشیده شده مرمر و رخام که درسنگ تراشی تزیین می شد، به محل تعمیر ارگ رسانیده می شد و راه تخته پل نزدیکترین راه بود بناً تخته پل بار دیگر ترمیم و مورد استفاده قرار گرفت .
در زمان سلطنت محمد نادرشاه (۱۳۱۱) بالاحصارکابل و تخته پل تحت سرپرستی محمدیونس خان رییس بلدیه (ښاروال) آن زمان پدر داکترمحمد انس خان ترمیم و مکتب حربیه درآنجا جاداده شد.
درسال های ۶۰خورشیدی سرکی از قلعه هزاره های چنداول به سمت بالاحصار (تقریباً موازی به جاده میوند) کشیده شد که ازبین چنداول، باغ قاضی ، کوچه های شهر کهنه ، گذربابای خودی گذشته وتا تخته پل می رسد . براساس معلومات گوگل این جاده ازسپاهی گمنام ( سرچوک )تا به چمن بنام سرک تخته پل یاد می شود.
۲- گذرمتوخان
این گذردرشوربازار متصل به گذرسنگ تراشی واقع شده است .نام این گذرازنام طبیب یونانی بنام متوخان [شاید متین خان] یوسف زایی گرفته شده است. می گویند شخصی بنام میرزاعبدالرزاق خان طبیب که تاسال های اخیر(قبل ازکشیدن جاده ها ) ازاولاده متوخان درآنجا به طبابت یونانی مصروفیت داشت .
گذرمتوخان مانند هرگذر دیگردرمدخل کوچه یک دروازه و در بالای آن اتاق «نوکریوال» داشت که دروازه را باز وبسته می نمود،کوچه های گذرهم دارای دالان های تاریک ودیودیوی های پرپیچ وخم بود .« درگذشته ها وقتی نفر حکومت بخاطر امری به شهر وکوچه می آمد باید برای خودش واسپ یا خرش جا تهیه می کردند و بهمین مناسبت کوچه هارا تنگ و تاریک می ساختند تا از مهمان ناخواند جلوگیری نموده باشند.» درشوربازار وبخصوص درنزدیکی به کوچه متوخان دکان های حلیم پزی ،ماهی وجلبی ( شاه رجب) ، مربا و ترشی فروشی (فقیرآچاری) و دکان های کاغذپران و تارشیشه (شرطی) بابه شیر، خلیفه بجو،حنیف وغلام داردار را میتوان نام برد.
۳- کوچه چقرک
شهرکهنه کابل ازقلعه هزاره های چنداول تابه بالاحصاردردامنه کوه شیردروازه واقع گردیده است .ازآنجاییکه شهر کابل از قدیم الایام آبروعمومی یا(Channelization) نداشت بناءً درکوچه های که درسطح هموارواقع شده بود، خندق هاکنده میشد که نه تنها آب مبرزهای خانه های اطراف آن( کنارابها)بلکه آب باران وبرف هم دراین خندقها جمع میشد.
گذراچکزایی هاهم یکی ازهمین گذرها بود که درمیان گذرهای باغ نواب ، چوب فروشی وسه دکان چنداول قرارداشت. کوچه ایکه درجوارخندق گذر اچکزایی ها و پایین ترازسطح کوچه قرار داشت ، بنام کوچه چقرک ( چقورک اچکزایی ها) یاد می شد.قابل تذکر است که در لندن وروتردام هالند هم کوچه ای بنام ( Down street , Beneden straat ) وجود دارد .دراین کوچه دوبندر با استحکامات جنگی ساخته شده بود که دروازه اول، باتیرکش ها و به تعقیب آن دروازه دوم قرارگرفته بود، براساس نوشته مرحوم عثمانی دربین این دو دروازه « دومنزل عبدالله خان افغان نویس پسرملامحمد خان اسپ بیگی در دوطرف قرار داشت.»
درخارج کوچه دکان های خوراکه فروشی، نانوایی (پهلوان غلام رسول) و سایر ضروریات وجود داشت. مکتب سردارجان خان ، منزل غلام جیلانی گلساز،مسجد اچکزایی ها، باغ برکت، سینمای بهزاد ، منزل عبدالغفوربرشنا، سید محمد داود خطاط معروف و دیگران درگذراچکزایی ها واقع شده بود .
به طرف غرب کوچه چقرک اچکزایی ها، به سه دکان چنداول نارسیده مسجدی بود بنام مسجدسرجوی، و از آن گذشته کوچه سوته پای ها و مقابل آن حمام کجاوه واقع شده بود.
منابع :
- کوچه ها وگذرهای تاریخی ، عثمانی
- یادداشت های شخصی
- سایت کابل ناتهـ
ـ عکس ها از گوگل
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۱۷ـ ۳۱۱۰
اگهی شورای سراسری زنان افغان درهالند
« شورای سراسری زنان افغان درهالند » بتاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۷ ترسایی کنفرانسی علمی زیر نام « محو خشونت علیه زنان » را در شهر هارنهم هالند دایر می نماید.
بدین وسیله از دوستان و علاقمندان احترامانه دعوت بعمل می آوریم تا بااشتراک خویش درغنامندی این کنفرانس بیفزایند.
محل تدویر کنفرانس:
Driemondplein
6843 AN
Arnhem
بخش دوم برنامه به صرف غذا اختصاص داده شده است .
زمان تدویر:
شنبه ۱۱ نوامبر ۲۰۱۷
از ساعت ۱ بعد از ظهر الی ۸ شب
تیلفون های تماس:
0624465670
0263827358
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۷ـ ۰۳۱۱
انتخاب افغانستان در شورای حقوق بشرسازمان ملل متحد
افغانستان در ماه اکتوبر امسال برای اولین بار به عضویت شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد انتخاب گردید. در حالیکه این انتخاب با یکصد و سی رای اعضای آن سازمان را میتوان یک خبر مثبت بحساب آورد ، نباید فراموش نماییم که این انتخاب محصول کارکرد دولت افغانستان در قبال رعایت ارزش های جهانی حقوق بشر نمی باشد .
بدینرو بسیار ضرور است تا همزمان با عضویت دراین شورا، دولت افغانستان به طور جدی و همه جانبه متوجه مکلفیت بزرگ خود در قبال رعایت میثاق های جهانی حقوق بشر که بدان الحاق نموده ، گردد که بر طبق منشور سازمان ملل متحد و میثاق های بین المللی متعهد بر رعایت آن بوده و این اصل در ماده هفتم قانون اساسی مسجل و بر طبق ماده پنجاه و هشت قانون اساسی نظارت و رعایت حقوق بشر را عهده دار میباشد.
این شورا که به اساس قطعنامه شماره ١٥ مارچ ٢٠٠٦ م به جای کمیسیون حقوق بشر که در دهم دسمبر ١٩٤٦ م ایجاد و بزرگ ترین دستاورد آن تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون های ناشی از آن میباشد ، ایجاد گردیده است .
بدینرو نظارت ازاعمال و رعایت میثاق های جهانی حقوق بشر ، در سرلوح کار شورا قرار دارد.
چگونه دولت افغانستان در ژنیو ازاین نظارت صحبت نماید ، در حالی که افغانستان به قبرستان ارزش های جهانی حقوق بشر مبدل گردیده است. بدینرو انجمن حقوقدانان افغان دراروپا در حالی که ازاین خبرمثبت استقبال می نماید ، به مسوولیت بسیار خطیر دولت در مورد تطبیق ارزش های حقوق بشر و رعایت انها تاکید می نماید .
متاسفانه واقعیت های اسفبار مبین این واقعیت تلخ است که هم دولت افغانستان درعرصه اجرای مکلفیت های خود بخاطر رعایت حقوق اساسی مردم ناکام بوده و همچنان مخالفین مسلح که شامل حدود بیست گروه تروریستی می شوند ، قاتل این ارزش ها می باشند .
در حالی که افغانستان به آماج جنایات علیه بشریت قرار دارد و جنگ خانمانسوز همه مردم را به خاک و خون می کشاند و جنایات ضد بشری و جنگی بر اهالی ملکی تحمیل و از قربانیان بمبارد مراکز ملکی و جرایم جنگی نظامیان ناتو احصاییه در دست نیست، حق حیات و زنده گی شهروندان کشور در مجموع افغانستان با تهدید جدی و روز مره مواجه می باشد .
طاعون فقر بمثابه خطر مهلک متوجه اکثریت مردم می باشد و زنده گی زنان و جوانان که بیشتر از ثلث نفوس را احتوا می نماید، با تهدیدهای جدی مواجه است. بیکاری و حرمان از حق کار ، تحصیل ، مسکن ، صحت ، حالت مصیبت بارکودکان و ... وضع طاقت فرسای بی جاشده گان داخلی و مهاجران عواقب رقتباری را بوجود آورده است .
متاسفانه تا اکنون هیچ تلاش جدی در معرفی و محاکمه ناقصان حقوق بشر ، فساد سالاران ، چپاولگران و ... انجام نیافته است .
انجمن حقوقدانان افغان در اروپا در حالی که تمام اطراف ذیدخل در تراژیدی خونبار افغانستان را به خاطرتوجه به فاجعه حقوق بشری افغانستان فرا می خواند ، از تمام نهاد های مدافع حقوق بشر می خواهد که درین راستا تلاش گسترده را سازماندهی نمایند .
ارزش ها و تجربه جهانی نمایانگر این حقیقت است که رعایت حقوق بشر تنها با حاکمیت قانون می تواند مصداق پیدا نماید.
با احترام
هیات اجراییه انجمن حقوقدانان افغان در اروپا
۳۰ اکتوبر ۲۰۱۷
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۳۰۱۰