« افغانستان، راهی به طرف جنت »
نظری به کتاب خاطرات ظفرحسن آیبک
احسان واصل
کتاب خاطرات ظفر حسن که از سلطنت امیر حبیب الله تا ظاهرشاه را دربر میگیرد، از زبان اردو توسط فضل الرحمن فاضل ترجمه و چشم دید نویسنده ، همقطاران ودوستانش که بنا گفتهٔ خودشان برای تشویق « جهاد » به کابل امده بودند، جالب و خواندنی است.
ظفرحسن درسال۱۸۹۵ میلادی درشهرکرنال هند متولد شده، آموزش اولیه را در مسجد، سپس درمدرسه به خواندن و حفظ قران وبعد شامل لیسه زراعت شد. درصنف چهارم زبان فارسی، صرف ونحو، متن های ازگلستان و بوستان رافراگرفته ودرمکتب متوسطه از دو زبان عربی وفارسی، او عربی رابرگزیده وپس ازختم لیسه درسال۱۹۱۱ شامل کالج دولتی لاهور وپس ازدوسال شامل دانشکده ساینس می شود.
قبل ازجنگ جهانی اول، ترکیه عثمانی هم پیمان با المان و مرکزخلافت اسلامی بود، درجنگ اول(۱۹۱۴) علیه متحدین المان داخل جنگ واعلان « جهاد » کرد. مسلمان ها، منجمله جوانان دانشجوی هند که تحت تسلط انگلیس ودر مقابل المان قرارداشت، با پیروی از « اعلان جهاد » به تظاهرات، نشر روزنامه ها و شبنامه ها، جمع اوری پول برای مجروحین ترکیه وغیره وسایل دست می زدند.
عده هم، که بیشترتشنه رفتن به جنت بودند، ازلاهور به مقصد « جهاد » عازم افغانستان شدند، که گویا « راه جنت از همین راه » می گذرد. ظفرحسن در خاطرات خود می نويسد:« يکسال ازشموليت من درکالج دولتی لاهور سپری نگرديده بود که جنگ طرابلس آغازشد وبعد از آن درسال۱۹۱۲ میلادی جنگ دربالکان شعله ورشد که به حمايت ازترکيه اجتماعات برگذار وبرای تداوی ازمجروحانِ ترکيه اعانه جمع آوری ميگرديد. اخبارجنگ رابدست می آوردیم و درليليه دست بدست مي شد. چون دراين کالج جوانان هندو نيز درس مي خواندند ، هميشه جروبحث ها ودفاع ازترک ها بنام اسلام وغم شريکی برای آنها ادامه داشت . احساسات دينی ومذهبی درکالج به حدی زیاد شد که بخاطر گرفتن شهر ( ادريانوپل يا ادرنه) توسط بلغارها که دارای مسجد زيبای بوده وبخاطر اينکه کشورهای اروپايی بخصوص انگليس ها حمايت خود را از بالکان بعمل آوردند، دانشجويان، تصميم گرفتند کالج دولتی لاهور رابه آتش بکشند.»
« درسال۱۹۱۴ میلادی وآغازجنگ عمومی اول احساسات اسلامی درميان دانشجويان مسلمان بارديگر اوج گرفت ،" دراثر تبادل نظرها، محصلين مسلمان طرفدار جرمنی بوديم زيرا درمقابل دولت انگليس قرارداشت وآرزوی ما اين بود که دراثر شکست انگليس ، هندوستان آزادی خود را بدست بياورد.موضوع عمده اين بودکه قبل ازشروع جنگ، دولت عثمانی که متحد وهم پيمان المان بود درجنگ سهم گرفت و ″خليفة المسلمين″ [سریال حریم سلطان را دیده اید؟] اعلان جهاد نمود که عده ازدانشجويان "سربکف" کالج لاهور به اعلان او لبيک گفتند و تصميم شان را گرفتند.»
ظفرحسن در ادامه می نویسد:« درنيمه شب6 جنوری ۱۹۱۵ میلادی درکشتی سوار شده ازطريق دريا(راوی) به منجدهار گام گذاشتیم وبا رازداری تمام جهت سهم عملی درجهاد به قران کريم سوگند ياد نمودیم. بتاريخ ۵ فبروری ۱۹۱۵ به سواری ريل به هريپورهزاره، ازآنجا به ايالت امب و پس ازعبور از دريای سند به قبايل آزاد وسپس رهسپار افغانستان شدیم.» افراد ذيل شامل اين گروپ بودند:
- مياعبدالباری محصل دوره ماستری کالج دولتی لاهوربعدها رهبرمسلم ليگ تحت زعامت جناح
- شيخ عبدالقادردانشجوی دوره ماستری کالج لاهور
- عبدالمجيد دانشجوی دوره ماستری کالج لاهور
- الله نوازدانشجوی دورليسانس کالج لاهور
- شيخ عبدالله دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
- عبدالرشيد دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
- ظفرحسن دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
- محمدحسن دانشجوی کالج الااسلاميه لاهور
- خوشی محمد دانشجوی سال دوم ميديکل کالج کينگ ادوارد
- عبدالحميددانشجوی سال دوم ميديکل کالج کينگ ادوارد وديگران .
این هندی های مسلمان یا « سربازان خدا » امده بودند امیر حبیب الله را که پادشاه افغانستان بود، علیه انگلیس ها تشویق نمایند، امر « جهاد » بدهد، تا « هندوستان را آزاد وبیرق اسلام را درسرزمین هند به اهتزاز درآورند » در حالی که پدر وپسر(امیر عبدالرحمن وامیر حبیب الله) خود جیره خورانگلیس بودند.
قابل تذکراست که قبل ازاین گروپ، هندی های مسلمان درافغانستان بحیث معلم، داکتر، تجارت وغیره حتی در دربار امیران حضور داشتند.ازانجمله داکتر عبدالغنی وبرادرانش نجف علی و چراغ علی، مولوی محمدحسین، مولوی قیام الدین ودیگران، که به بقول فیض محمد کاتب « داکترعبدالغنی خان ومولوی قیام الدین خان هندی هردو جاسوس رسمی انگلیس در دربارامیرعبدالرحمن خان بودند.»(ج۴- ۱- ص۲۴۵)
عبدالحی حبیبی درجنبش مشروطیت تذکرمیدهد که:« درباره عبدالغنی ازهمان اوقات ورودش به افغانستان شایعاتی بوده که او فرستاده مقامات انگليس است. چون اسناد انتلجنس سرويس انگليس درهندوستان ازمحرميت برآمده ودردسترس پژوهنده گان است، کسانی که آنرا ديده اند گويند که درباره دکتورمذکوراسنادی درآن موجود است که وابسته گی او را به دستگاه جاسوسی انگليس می رساند.»(ص ۱۰۲)
رهبری گروپ هندی های مسلمان را شخصی بنام مولانا عبدالله سندهی که دراکتوبر۱۹۱۵ میلادی ازطریق کویته به افغانستان رسید، به عهده گرفت. این شخص بقول عبدالحی حبیبی، که « درکودکی بوتاسنگهـ نام داشت وپس از آنکه مسلمان شد، عبیدالله نامیده شد ودر دیوبند، علوم اسلامی را فراگرفت. وقتی بکابل آ مد از سران مبارز و ملی به شمار میرفت» (ص ۱۳۷ جنبش مشروطیت)
ظفرحسن درخاطرات خود می نویسد:« شیخ محمد ابراهیم قبل ازامدن مولانا عبیدالله سندهی به کابل، فضا را برای او آماده نموده و درکابل بااشخاص صاحب رسوخ، به خصوص باخانواده سپه سالارمحمد نادر، راه یافته بود. وقتی مولانا به کابل میرسید یکجا باشیخ محمدابراهیم و مولانا محمدعلی درمنطقه قدیم شهرکابل بنام شوربازاردرکوچه حضرت ها زنده گی میکنند. مولانا سندهی، معرفی نامه های عنوانی سردارمحمود بیگ طرزی و سردارمحمد نادربا خود آورده بود. او قبل ازآمدن به کابل، سردارمحمود طرزی را نیز درجریان قرار داده بود که با ورود مولانا به کابل، زمینه ملاقاتش را با معین السلطنه دامادش، آماده نمود.»(ص ۱۱۲خاطرات)
مولانا میدانست که امیرافغانستان طرفدار انگلیس ها ومعاش خور آنها است با آنهم تلاش داشته تا هرچه زودتر خودرا به امیرحبیب الله برساند، بنا توسط سردارعنایت الله معین السلطنة والحاج عبدالرزاق رییس محکمه شرعیه به سردار نصرالله نایب السلطنة معرفی وهدف سفر خود را چنین توضیح میدهد:«... که اوبه حیث نماینده مسلمانان هند به افغانستان امده است تا پادشاه افغانستان رابر ضد انگلیس به حمله برهند تشویق کند.»۰ (ص۱۱۲)
طوریکه از خاطرات ظفرحسن معلوم میشود، مولانا سندهی درافغانستان دست باز داشته وبه کارهای مصروف بوده که بعدها، پس ازتشکیل دولت پاکستان، اسلافش با دست بازترعمل کردند. ظفرحسن می نویسد: « ایامی که مولانا صاحب عبیدالله درکوچه حضرت شوربازاربه سرمیبرد ازپرثمرترین روزهای است که درافغانستان سپری کرده است. مولانا درایامی که در آن کوچه زنده گی میکرد، سازمانی را بنام جنود الله که هدفش متشکل نمودن مسلمانان همه کشورها دریک سیستم شبه نظامی بود، پایه گذاری کرد.»
مولانا گزارشات خود را دردستمال های ابریشمی که ظاهراُ دیده نمی شده ولی درجایی که میرسید پس ازیک عمل کیمیاوی می خواندند که بنام نامه های ابریشمی معروف است. « این نامه ها توسط عبدالحق که جدیداً مسلمان شده و با خانواده رب نوازخان ملتان پدرالله نوازبزرگ شده بود، برای شیخ عبدالرحیم وسپس به شیخ الهند به حجاز فرستاده می شد.» الله نوازدر دوره امانی شخصیت مشکوکی بود و از معارف اخراج شد. او در کابینه سردار محمد هاشم به وزارت رسید و درجنگ عمومی دوم به حیث سفیر کبیر افغانستان دربرلین تعین شد که دریکی ازمراسم درکنار هیتلر دیده میشد»(*)
ظفرحسن بعد ها به ترکیه رفت وپس از ازدواج با خانم ترکی، پسوند (آیبک) اختیار نموده و شامل بخش های نظامی شده، پس ازختم تحصیلات با خانم خود به دعوت جنرال محمد نادر، به حیث صاحب منصب به افغانستان برمیگردد ودر اردو به آموزگاری مشغول میشود. و پس از استقلال ( ۱۹۱۹) زمانی که محمد نادر وزیرحربیه است، ظفرحسن را بحیث سکرترخاص خود مقررمی نماید.« درحقیقت کارمند درشعبه استخبارات نظامی Military Intelligence بود.»
وقتی نادرشاه به پادشاهی میرسد، ظفر حسن که تابعیت ترکیه را حاصل نموده بود، به دعوت او در۱۹۳۳ میلادی برای تدریس نظامی به افغانستان فراخوانده میشود. پس از رسیدن به کابل از طرف ظاهرشاه که بعد از کشته شدن پدرش، پادشاه است نشان ( ستور) برایش داده میشود.
اوپس از تاسیس پاکستان ازجانب مارشال محمد ایوب خان رییس جمهور پاکستان نیز نشان (امتیاز) را دریافت مینماید.
(*) درجایی خواندم که انگلستان جاسوس خودرا ازطریق افغانستان به المان اعزام نمود که ممکن همین الله نواز بوده باشد. او در۱۲ سنبله ۱۳۴۵ درکابل وفات کرد .
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۰ـ ۰۳۰۷
Copyright © bamdaad 202
فراخوان براى آتش بس فورى و سراسرى
دفاع از حق حيات بمثابه مبرمترين نياز مردم !
موجوديت افغانستان در گرو قطع عاجل جنگ و كشتار !
مقدرات تاريخى مردم نگون بخت ما را به ميثاق خون رقم زده اند . در چهار ماه بعد از توافق ايالات متحده امريكا با طالبان به عوض بحث صلح ، مصالحه ، كاهش خشونت ، تساهل و تحمل ، یک فصل جديد ازجنگ هاى خانمانسوز مردم را بخاك و خون مى كشاند. هفته گذشته ،با حملات طالبان در سى و دو ولايت و بيشتر از هشت صد كشته و مجروح ، خونين ترين هفته در نزده سال اخير خوانده شده است كه با موج از ترور هاى هدفمند و پلان شده روحانيون ، كارمندان ارگانهاى حراست حقوق ، كميسيون حقوق بشر، فرهنگیان و رسانه با عواقب جنايتبار همراه بوده است .
درحاليكه ايالات متحده امريكا در قطریعنی نزديك به بزرگترين پايگاه نظامى خود با رهبرى طالبان حشر و نشر دارد و هم حامى دولت افغانستان مى باشد ، شك و سوال جدى مطرح ميگردد كه چرا حمام خون را در افغانستان بر پا كرده اند؟
در حاليكه وزارت خارجه ايالات متحده امريكا ، پاكستان را كماكان خانه امن تروريستان ميخواند ، چرا به ريشه و منشأ اصلى تمويل شرارت افگنان توجه صورت نميگيرد ؟ و فقط مصروف شاخ برى درخت تروريسم در افغانستان و به قيمت تباهى خانه و كاشانه و كشتار اهالى ملكى مى باشند ؟
ادعای اخیر وزارت خاجه آمریکا که گویا سازمانهای تروریستی مانند جیش محمد و لشکر طیبه در پاکستان قرار دارند و علیه افغانستان میجنگند، خبر و کشف جدید نیست. از چهل سال بدین طرف عین سناریو عین خبر تکرار میگردد ولی انتخاب استخبارات آمریکا در نهایت همان حلقه و محور شرارت منطقوی یعنی استخبارات پاکستان است که بزرگترین حامی تروریزم و رهبری کننده توطئه ها علیه دولت و مردم افغانستان میباشد. طرح جالبتر حکام آمریکا همانا کشیدن پای روسیه در جنگ افغانستان است که گویا روسیه باید علیه داعش درافغانستان بجنگد. با چنین طرح ها آمریکا در فکر ختم جنگ نه بلکه باز کردن یک صفحه جدید از جنگ، تشدید و ادامه آن در افغانستان است.
همين سياست هاى كجدار و مريز يكى از علل اصلى تداوم تراژيدى خونبار افغانستان مى باشد ، از یک جهت تاكيد مداوم بر رهايى بلا قيد محبوسان طالب صورت ميگيرد و اما در جهت دیگر در مورد ضرورت كاهش خشونت و انفاذ آتش بس تأكيدى وجود ندارد. برعكس در اوج تداوم جنگ اعلام ناشده پاكستان ، بخاطر خروج غير مسوولانه قواى نظامى امريكا تصميم گرفته مى شود !
در وراى اين تصاميم عجولانه است كه پاكستان با مخالفت به آتش بس ، بر جنگ فرسايشى سرمايه گذارى بيشتر ميكند و دولت موقت را مطرح مينمايد ، در چنين هوا و فضا طالبان به تشديد جنگ تشويق ميگردند و با رد آتش بس ، به پيروزى يكجانبه تحميل خواست هاى ايديولوژيك و برقرارى امارت را در فرداى عدم حضور نظاميان امريكا ، برنامه ريزى مينمايند .
در چنين احوال ناهنجار و در حاليكه رقابت رقباى جيوپولوتيك منطقوى و بين المللى تشديد يافته است ، خطرات سوريه سازى افغانستان و تقسيم ان بساحات نفوذ بازيگران رقيب ، گسترش ميابد .
در حاليكه خطرات جدى هست و بود كشور را تهديد مينمايد و حق حيات و زندگى مردم با تهديد بزرگ مواجه است ، بر ماست :
تا با فكر كلان ملى و چنگ زدن به مصالح علياى افغانستان بسوال تاريخى مربوط بسرنوشت مردم ، جواب دقيق و اساسى را مطرح و در احوال فلاكتبار كرونايى وظايف اصلى را مشخص نماييم :
بزرگترين موفقيت ها و در دشوارترين شرايط تاريخ را ميتوان کبا اسيب شناسى دقيق و ديدن حقائق تلخ با چشمان باز بوجود اورد . متاسفانه افزون بر آفت كرونا ، مصايب هلاكتبار فقر روبه تزايد ، بيكارى ، كاهش عوايد و كمك هاى حاميان خارجى ، سرطان كشنده فساد گسترده و حضور حلقات مافيايى و طاعون بى اتفاقى كه با نشر اكاذيب و ارقام جعلى به تشديد ان مى پردازند .
در چنين احوال ناهنجار ، بايد مبرمترين وظيفه را مشخص و بخاطر ان تلاش كرد كه همانا :
حق حيات و زندگى مردم ما است كه بر مبناى تمام ارزشهاى انسانى ، ارشادات دينى و معيار هاى حقوقى در صدر تمام حقوق قراردارد و عدم تمكين جنگ افروزان بدان به معنى ان است كه ، ميخواهند بر قبرستان ها حكومت نمايند .
بدينرو :
بخاطر دفاع عملى از حق حيات مردم ، بايد :
استقرار عاجل آتش بس سراسرى
كه در احوال جارى موجوديت افغانستان در گرو انفاذ آن مى باشد ، بمثابه اساسى ترين خواست مردم ، مطرح نماييم .
آتش بس فورى و سراسرى و رفتن طالبان و دولت افغانستان به مذاكرات مستقيم و بلا قيد و شرط ، بخاطر دستيابى به صلح واقعى و مشروط ، بايد مورد پشتيبانى همجانبه ما قرار گيرد .
موكول ساختن انفاذ آتش بس به مذاكرات كه بدون شك همراه با مشكلات و زمانگير است ، به مفهوم صدور جواز قتل و كشتار بيشتر و باجدهى به تاجران خون و دشمنان تاريخى افغانستان مى باشد .
انجمن حقوقدانان افغان در اروپا از تمام نيرو هاى صلح خواه و مدنى افغان و نهاد هاى سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى و شخصيت هاى مدافع حقوق مردم ، صميمانه ميخواهد تا قبل از آنكه كشتى شكسته افغانستان نابود گردد ، به صداى نعش اغشته بخون مادر وطن لبيك گفته و در يك حركت وسيع و مدنى بدفاع از حق حيات مردم و انفاذ آتش بس فورى و سراسرى صداى شانرا متقرب و متحدانه بلند نمايند .
آتش بس كه جنگ افروزان از استقرار ان هراس دارند ، فرصت تاريخى را مساعد خواهد ساخت تا مسايل صلح و پروسه صلح سازى در يك گفتمان ملى و وسيع مطرح و بحث پيرامون صلح اجتماعى و فرهنگى ، تساهل ، تحمل و همديگر پذيرى مطرح و جوانان ، زنان و مستمندان بمثابه سه بخش اكثريت بزرگ و مجموع مردم بتوانند نقش تاريخى شانرا در دفاع از اصالت قانون و حيات مدنى مطرح و جانبدار صلح واقعى و پايدار در كشورشان باشند .
با حرمت
شوراى رهبرى انجمن
مير عبدالواحد سادات رئيس انجمن
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۰ـ ۲۹۰۶
Copyright © bamdaad 2020
شناسایی استان یاگوشتی یا ولایت غزنی
دکتر حمیدالله مفید
نخست : جایگاه یا موقعیت
آستان یا ولایت غزنی از سوی باختر یا شرق به استان ها یا گوشتی های وردک ، لوگر ، پکتیا و پکتیکا واز سوی غرب یا خاور به گوشتی ها یا استان های بامیان ، اروزگان ، و زابل پیوسته است .
غزنی در زمانه های پیشین به ویژه در سده های سوم تا چهارم از اپاختر یا شمال تا کابل و از نیمروز یا جنوب تا مرز پاکستان از باختر تا پکتیا گسترش داشت و در دوران دولت گورگانی های هند نزدیک به ۲۰۰ سال مرز هایش همینگونه بود ، که صوبه دار غزنی از سوی دهلی گماشته می شد.
غزنی پس از آنکه سبکتگین آن را از تسلط ابوبکر لاویک (آخرین پادشاه خانواده لاویک غزنوی) رهایی بخشید دولت بزرگ خراسانی غزنوی را در آنجا پا برجاه ساخت ، از همان زمان فرنام (عروس الملک ) را کمایی کرده است. ۱
مولف حدودالعالم شهر غزنی را جای بازرگانان خوانده است .
ابن حوقل در صورت الارض خود آن را دهانه ای هندوستان پنداشته است و آن را مرکز بزرگ بازرگانی خوانده است.
غزنی در دوران شهنشاه محمود غزنوی شهر بزرگ با قصرهای عالی و ساختمان های با شکوه ، بازار های پر جمع و جوش و کارگاه های چون : کوی کمران ، کوی سیمگران ، کوی سبد بافان ، کوی جواهر فروشان ، نام فروزنده ای داشت ۲
بدبختی غزنی با تمام عظمت و شکوهش هنگامی آغاز یافت که علاوالدین حسین غوری نامور به علاوالدین جهانسوز به انتقام خونخواهی دو برادرش که توسط بهرامشاه کشته شدند ، این شهر را با هشتاد هزار مجلد کتابش سوختاند و نابود کرد.
ریشه شناسی نام غزنی :
غزنی شهرت تاریخی وکهن دارد در اوستا به گونه (Kaxara) سیزدهمین سرزمین اوستا آمده است .
گردشگر نامور چینی هیوان تسنگ به این شهر گذر کرده ونام آن را به گونه ای ( هو- سی - نا Ho-si-na) یاد نموده است.۳
بطلیموس جغرافیه دان مشهور یونانی نام آن را گزاگه Gazaca یا Ganzka نگاشته است که یونانی ها آن را به گونه گزوس Gazos خوانده اند .
پروفیسور (بن وینست) در یک پارچه که به زبان سُغدی دریافته است ، نام غزنی را به گونه (گزنک) یافته است و معنی آن را کنج یا کنز پنداشته است.
به روایت دانشمندان نام غزنی از دو بخش ساخته شده است از (گز) و نک که گز همان گنج است و نک به معنی جایگاه یعنی جایگاه گنج که به مرور زمان گزنه و هنگام تازش تازیان و مغول ها به گونه غزنک و غزنه وسپس غزنی شده است.
غزنی در سال ۲۰۱۳ ترسایی از سوی سازمان آموزشی علمی و فرهنگی کشور های اسلامی (ایسکو) به فرنام مرکز فرهنگ و تمدن جهان اسلام گزیده شد.
شهرستان ها و شهرک های گوشته غزنی :
گوترا یا ولسوالی یا شهرستان جغتو:
گوترای جغتو از سوی خاور به شهر غزنی ، از سوی اپاختر یا شمال شهرستان دایمیرداد از سوی نیمروز یا جنوب به شهرستان قره باغ و از سوی خاور به شهرستان های بهسود و مالستان پیوسته است .در این شهرستان سرسبز وشاداب هفت دره جای گرفته است ، که شامل دره های : قیاق ، جرمه تو ، سراب ، ناور ، علودانی ، یوسف و گل بوری . می باشند.
ریشه شناسی نام جغتو:
نام جغتو از ریشه واژه (Jäguda) سنسکرت گرفته شده است که به معنی سرزمین گل زعفرانی می باشد. و این نام در یک سنگ نوشته ای که از همین شهر به دست آمده است و به خط سغدی می باشد ، نیز بازتاب شده است و نام جغتو را از تغیر یافته همین واژه جاگوده دانسته اند.
شهرستان یا گوترای ششگاو:
این شهرستان در مسیر شهراه کابل غزنی جاه گرفته است که جنگل معروف ششگاو در کشور نام دارد.
نام ششگاو در تاریخ بیهقی به گونه شجگاه آمده است.۵
وواژه شجگاه یا جایگاه شج یا شگ که در زبان اوستایی به گونه شکاون یعنی پیمودن آمده است و شگگاه یعنی گذرگاه یا عبورگاه یا جایگاه عبور ومرور که مردم از داخل آن می گذرند. و این معنی به آن صدق می کند ، گرفته شده است ، زیرا ششگاو در مسیر شاهراه کابل کندهار و هرات قرار گرفته است و مردم از داخل آن می گذرند.
افزون بر آن روایت عامیانه ای نیز وجود دارد ، که ششگاو یعنی شش نفر از برابر یک نفر گذشته اند و آن یک نفر به آنها سلام داده است و این شش نفر به او اعتنای نکرده اند و به شش گاو معروف شده اند ،
افزون بر آن یک روایت نیمه روایتی دیگری نیز وجود دارد ، که شجگاه به ششگاه ابدال شده است و ششگاه یعنی شش جای یا شش محل .
با همه حال شکل درست آن همان شگگاه یعنی گذر و عبور گاه اوستایی و پهلوی درست و علمی است.
شهرستان یا گوترای یا ولسوالی ناور :
ناور از سوی خاور به جغتو ، از سوی شرق به مالستان ، از سوی اپاختر به قره باغ و از سوی نیمروز به شهرستان بهسود پیوسته است . این منطقه دارای چمنزاری به درازای ۲۵ کیلومتر وپهنای ۱۷ کیلومتر می باشد ، که جایگاه پرورش چهارپایان در فصل تابستان است.
به روایت شهنامه فردوسی در همین دشت ناور رخش رستم را هنگامی که او در خواب بود، می ربایند و به سمنگان می برند ، رستم پس از بیداری به سوی سمنگان می تازد، با تهمینه آشنا می شود و با او پیوند می یابد و فرایند این پیوند سهراب به جهان چشم می گشاید.
ریشه شناسی نام ناور :
واژه ناور صورت اوستایی آن Naväzä در فارسی باستانی به گونه ای Näviyä به معنی دند آب یا آب ایستاده و یا آنچه که در آب شنا کند .و چون ناور در شش ماه سال زمستان و بهار مانند کشتی پر از آب است ، از اینرو آن را ناور گفته اند. (۶) . واژه ناور به همین معنی در زبان مغولی نیز رفته است
شهرستان یا گوترای یا ولسوالی وجیرستان یا اجیرستان یا اجرستان:
اجرستان دره ای زیباییست از باختر با اورزگان و از خاور به بهسود پیوسته است، دارای چراگاه ها ، باغ ها و زمین های کشتی زیادی دارد. در این شهرستان اثاری باستانی زیادی به دیده می آید. گویند که راجا جیپال در این شهرستان بنایی ساخته بود (.۷
ر خاورترین بخش این شهرستان تپه ای ناموریست به نام قرغانی که دارای آثاربسیار باستانی است .
وجیر ستان در آثار باستانی به نامهای وجیرستان ، اجیرستان ، حجیر ستان ، و اجرستان ضبط شده است .
گویند قلعه ای (نای لامان) که پسر رتبیل شاه کابل شاهی در همین قلعه محاصره شده بود و یعقوب لیث صفاری آن را گشود و او را اسیر کرد در همین شهرستان قرار داشت ۸.
فلسفه نامگذاری وجیرستان :
برخی ها به این باور اند که ان شهرستان را هجیر بن گودرز وزیر کیکاوس بنا نهاده است از اینرو به نام او هجیرستان نامگذاری شده است. ۹
برخی دیگری نیز به این باور ند ، که یک شاه لاویک پیش از غزنویان معاصر رتبیل شاه کابلی (۱۲۰) خورشیدی وجیر شاه نام داشت ، که او این شهر را بنا کرده است و به نام او مسمی شده است .
اما ریشه شناسی علمی این نام : واژه هژیر یا هجیر در اوستا به گونه ای Huçiera ن صورت پهلوی آ Huçier بار بار آمده است و به معنی خوب ، نیکو وزیبا معنی می دهد ، وواژه هجیرستان از دو واژه ساخته شده است که به معنی جایگاه زیبا و نیکو ، چون این دره بسیار زیبا و سر سبز است بدون شک نام آن نیز به همین نام یاد شده است .
—————
۱-جوزجانی طبقات ناصری ج۱ رویه ۲۶۸
۲- خلیلی سلطنت غزنویان چاپ کابل رویه ۳۵۹
۳- قاموس جغرافیایی افغانستان جلد سوم رویه ۸۰
۴- غبار جغرافیایی تاریخی افغانستان کابل رویه ۹۴۲
۵- ابوالفضل بیهقی به تصحیح فیاض تهران رویه ۴۲۵
Grundriss der Neupersischen Etymologie 1893 Horn Pauel seit 400 ۶-
۷- صدقی نگاهی به کابلشاهان جلال آباد ۱۳۵۶ رویه ۱۱۹
۸- همان کتاب رویه ۳۶
۹- حسین نایل سایه روشنهای از وضع جامعه هزاره رویه ۶۰
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۰ـ ۲۷۰۶
Copyright © bamdaad 2020
مـردم عدالـت میخـواهند !
اخیر محترم گهریک یک از باشنده گان شهر مزارشریف ـ ولایت بلخ ، ضمن ارسال نامه ایی به تارنمای بامـداد از قیمت غیرعادلانه برق در کشور شکایت نموده و از مراجع مسوول خواستار تعین نرخ عادلانه و قابل پرداخت برای مردم ، به خصوص زحمتکشان و لایه های ناتوان کشور شده است .
موصوف در بخشی از نامه شان چنین می نویسند :
« عدالت و توازن در کجاست؟
استواری و استحکام حکومتداری در تامین و رعایت عدالت و اصل توازن وابسته است.
یک بام دو هوا را شنیده بودیم اما یک بام چند هوا را نی !
تفاوت فاحش و گزاف قیمت برق ولایت بلخ با سایر ولایات نه تنها غیرعادلانه بوده بلکه ظالمانه است.
داد خواهی ما تا تامین عدالت و توازن در قیمت برق ادامه دارد . »
در بخش دیگری این نامه تفاوت در قیمت فی کیلو وات برق درچند ولایت کشور چنین بیان شده است :
قیمت فی کیلو وات برق :
ـ در ولایت هرات : ۴ افغانی ،
ـ درکابل : ۲ افغانی و ۲۵ پول،
ـ در ولایت فاریاب: ۳ افغانی و ۷۵ پول،
ـ در ولایت بلح : ۶ افغانی و ۲۵ پول
ما ضمن نشر نامه محترم گهریک ، از مقامات مسوول خواستار جلوگیری از سواستفادها و برخورد غیرعادلانه در مورد میباشم .
چنان که در این نامه گفته شده است همشهریان بلخی ما تقریباْ سه چند باشنده گان کابل برای فی کیلو وات برق میپردازند. ـ بامداد
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۲۰ـ ۲۸۰۶
Copyright © bamdaad 2020
لباس جدید پادشاه
طنزی ازهانس کریستیان اندرسن
ترجمه و تلخیص از دکترفرید طهماس
در زمانه های بسیاربسیارقدیم، پادشاهی زنده گی میکرد که به پوشیدن لباس های نو و زیبا علاقه داشت و تمام پول ها را دراین راه به مصرف می رسانید. از قشون مواظبت نمیکرد، به رفتن تیاترعلاقه نداشت، هواخوری نمیرفت و اگریگان دفعه به رسم گذشت عسکری، تیاتر یا هواخوری هم می رفت، هدف اش این بود که لباس جدید خود را به مردم نشان دهد. مردم سرزمینی که پادشاه درآن حکمروایی میکرد خیلی خوش و آرام بودند واتباع خارجی نیز به آنجا رفت وآمد داشتند.
در یکی از روزها، دو فریبکار پیدا شدند که خود را بافنده معرفی کردند و اطمینان دادند که گویا به بافتن تکه یی مهارت دارند که تا اکنون نظیرآن دیده نشده و اگر از آن تکه، لباس دوخته شود، خاصیت شگفت انگیزی می داشته باشد و آن را فقط کسی نمیتواند ببیند که ازعهده کارهای دولتی برآمده نتواند یا آدمی باشد کاملاً احمق و کودن.
پادشاه، همین که ازموضوع خبرشد، فکرکرد وباخود گفت:
« واه واه این را می گویند لباس!
آن را می پوشم و فوری می دانم که کدامیک ازاتباع مملکت ازعهده کارهای دولتی برآمده نمیتواند و علاوه برآن، می توانم احمق را ازعاقل نیزتشخیص دهم، پس لازم است هرچه زودتر به بافتن تکه آغاز نمایند. پادشاه پول هنگفتی به بافنده گان سپرد تا دست بکارشوند.
بافنده گان فریبکار، دوکارگاه تکه بافی را گذاشتند و طوری وانمود کردند که گویا به بافتن تکه شروع کرده اند. آنها از شروع هرصبح تا ناوقت های شب عقب کارگاه های خالی به کارادامه می دادند...
پادشاه، پس ازمدتی با خود گفت: « کاش می شد بفهمم چقدرتکه بافته اند؟! با آنهم در دل خود شک داشت که چطورامکان دارد تکه را کسی نبیند که ازعهدهء کارهای دولتی برآمده نتواند یا احمق و کودن باشد!؟
پادشاه فکرکرد و با خود گفت، اگرچه نسبت به خود هیچ نگران نیست؛ لیکن با آنهم بهتراست یگانه وزیر صادق وسالخورده خود را نزد بافنده گان بفرستم، چون او هم عاقل است وهم می تواند به ارزش تکه پی ببرد.»
همان بود که وزیر رفت و داخل سالونی شد که درآن بافنده گان پیش کارگاه های خالی نشسته بودند. وزیر، همین که به دستگاه ها نظرکرد، متعجب شد وبا خود گفت: « اوه خدای من! این چه حال است؟ من که هیچ چیزی نمی بینم، هیچ تکه یی وجود ندارد ... » اما با آنهم حرفی به زبان نیاورد.
فریبکاران از وزیرخواستند نزدیک تربیاید تا نقش های رنگارنگ تکه را بهتر ببیند. آنان درهوای خالی با انگشت به نشان دادن تکه آغازکردند. وزیر بازهم به کارگاه ها دقیق شد، لیکن هیچ چیزی ندید، چون هیچ چیزی وجود نداشت که ببیند! وزیر بیچاره باخود گفت:
« اوه خدای من، آیا من واقعاً احمقم؟
اصلاً هیچ گمان نمی کردم که احمق باشم! پس بهتراست کسی از این گپ خبر نشود. و اگراحمق نیستم، پس حتماً ازعهده کارهای دولتی برآمده نمی توانم؟!
...نی، نی، نباید اعتراف کنم که تکه را نمی بینم، باید بگویم که تکه را می بینم .»
یکتن ازبافنده گان از وزیرپرسید: چطوراست، چه نظردارید، آیا تکه خوش تان آمد؟
وزیر پیر جواب داد، بلی، بسیارعالی!
بسیار قشنگ و قابل تحسین! ... و از پشت عینک هایش به کارگاه های خالی خیره شده، گفت ـ عجب نقش ها، عجب رنگها! من به حضور پادشاه بعرض می رسانم که تکه شما بیش ازحد مورد پسندم قرار گرفت!
بافنده گان اظهارخوشی کردند و در وصف رنگ ها و نقش های تکه به تفصیل پرداختند و وزیر نیز گپ های شان را به دقت شنید تا به حضور پادشاه گزارش دهد.
پادشاه، پس از مدتی یک مامور عالیرتبه دیگری را به آنجا فرستاد تا ببیند کارها چگونه پیش می رود. این مامور نیز رفت و به دقت به کارگاه ها نظر کرد لیکن هیچ تکه یی ندید و نیافت.
فریبکاران به ممورعالیرتبه گفتند، این تکه چقدر زیباست، درست است؟ و با اشاره انگشت به کارگاه های خالی، به توصیف نقش های زیبای آن شروع کردند....
فرستاده پادشاه فکر کرد و بخود گفت: « من که بدون تردید احمق نیستم، پس حتماً از عهده وظایف دولتی برآمده نمی توانم؟ اوهو، گپ اینجاست! پس نباید نشان دهم که موضوع را می دانم. و شروع کرد به توصیف تکه یی که اصلاً آن را نمیدید....
این مأمورنیز به پادشاه گزارش داد وگفت، که تکه را دید و بسیار عالی است.
سرانجام، پادشاه خودش خواست از تکه دیدن کند. او به همراهی تعداد زیادی از ملازمان برگزیده دربار به شمول همان دو مامورعالیمقام، به سوی گارگاه ها رهسپار شد و دیدند که بافنده گان مصروف کارند، لیکن در کارگاه ها هیچ چیزی دیده نمیشود!؟
دو نماینده عالیمقامی که پیش از این هم اینجا آمده بودند، به حضورپادشاه گفتند:
عالیست؟
آیا اعلیحضرت می خواهند توجه شان را به نقش ها و رنگ های آن معطوف گردانند و با نشان دادن کارگاه های خالی به پادشاه، با اطمینان گفتند که همه حاضران تکه را دردستگاه می بینند.
پادشاه باخود گفت:
« یعنی چه؟
من که هیچ چیزی نمی بینم! چه وحشت انگیز! پس من احمقم؟ یا پادشاهی هستم نابکار و بی کفایت؟! این که از همه وحشتناکتر است!..."
لیکن بصدای بلند گفت :
بسیار زیبا!
اینگونه مهارت قابل بزرگترین ستایش است! و با خشنودی سرش را به علامت رضایت تاوبالا کرد وفهماند که دیدن تکه برایش لذت بخش است، زیرا نمی خواست اعتراف نماید که هیچ چیزی را نمی بیند.
همرکابان پادشاه نیز چهارچشمی به کارگاه ها نگاه کردند، لیکن جز دستگاه های خالی، چیزی ندیدند باآنهم به تایید پادشاه که تکه بسیارعالی است، به ایشان مشوره دادند تا از آن بخاطر راهپیمایی باشکوهی که در آینده نزدیک صورت میگیرد، برای شان لباس بدوزند و حاضران نیز از هرسو با گفتن ــ واه، واه چه حیرت انگیز! چه مجلل! چه ظریف...، اظهار خرسندی نمودند.
پادشاه به بافنده گان نشان ها تفویض کرد و فرمان آویزش و حمل آنها را صادر نمود و لقب افتخاری بافنده گان دربارسلطنتی را به آنان اعطا فرمود.
فریبکاران، یکشب پیش از روز مراسم راهپیمایی، تمام شب را در روشنی شانزده دانه شمع به کار ادامه دادند و لحظه یی هم خواب نکردند تا مردم ببیند که بافتن را به اتمام می رسانند.آنها وضعیتی را بخود گرفتند که گویا تکه را از کارگاه ها بیرون آورده و با قیچی های بزرگ به بریدن آن شروع کرده اند، تا پسانترک، توسط سوزن بدون تار، آن را بدوزند.
و سرانجام گفتند:
بفرمایید، لباس آماده است!
آنگاه پادشاه به همراهی عالیمقامان دربار، نزد بافنده گان آمد تا لباس جدیدش را به تن کند. بافنده گان زرنگ و فریبکار، با دراز کردن دست های شان به سوی پادشاه، طوری نشان دادند که گویا چیزی را به حضورش پیشکش کردند.
فریبکاران بین خود یکی به دیگری می گفتندـ چه پتلونی، چه واسکتی، چه قبایی، مثل تار عنکبوت سبک است، با پوشیدنش آدم خیال می کند که گویا هیچ چیزی به تن نکرده، تمام دلربایی آن درهمین جاست!... و درباریان نیز اگرچه هیچ لباسی را نمی دیدند، لیکن با تایید، بلی بلی می گفتند.
فریبکاران به پادشاه گفتند : و حالا اعلیحضرت معظم قبول زحمت فرموده، لباس شان را از تن شان بکشند تا ایشان را در مقابل آیینه با لباس جدید ملبس سازیم!
پادشاه، تمام لباس های خود را کشید و خود را لخت و عریان کرد. فریبکاران طوری نشان دادند که گویا لوازم و وابسته های لباس جدید را یکی پی دیگری به او میدهند که بپوشد تا سپس تکه مخصوص و طویلی را درعقب لباسش نصب نمایند. پادشاه در مقابل آیینه قدنمایی که در آنجا قرار داشت ، سرتا پای خود را به دقت نظر کرد.
و درهمین حال رییس تشریفات گزارش داد که در پایین، سایه بان مخصوص آماده است و جماعتی از مردم و سواران (کبکبه) نیز منتظراند تا اعلیخضرت تشریف فرما شوند.
پادشاه گفت من آماده هستم! و بازهم در آیینه بخود نظر کرد و بدین ترتیب فهماند که یکبار دیگر لباسش را به دقت ورانداز می نماید.
سرانجام، پادشاه با تشریفات خاص به راهپیمایی آغاز کرد و مردم که در بیرون ایستاده بودند و یا از ارسی های خانه هاشان مراسم را تماشا می کردند، میگفتند ، نام خدا، چشم بد دور! لباس جدید پادشاه چقدر زیبا و قشنگ است! چقدر به تن شان می نشیند! ... و آنانی که تکه درازعقبی لباس پادشاه را حین راه رفتن، از زمین باید بلند می گرفتند، با بلند گرفتن دست های خالی شان درهوا، طوری نشان می دادند که گویا چیزی را بلند گرفته و ُپشت ُپشت پادشاه در حرکت اند. هیچکس جراات نمی کرد بگوید که هیچ چیزی را نمی بیند، چون می ترسید مبادا کسی خیال کند که او از عهده کارها برآمده نمی تواند یا آدمی هست کاملاً احمق و کودن.
ودرهمین اثنأ، ناگهان طفلکی ازمیان مردم صدا کرد: « پادشاه لچ و برهنه است!»
پدر طفلک بصدای بلند گفت: آی مردم، بشنوید، بشنوید که طفلک معصوم و بیگناه من چه میگوید! و مردم با نجوا و سرگوشی (پُس پُس)، حرف طفلک که « پادشاه لُچ و برهنه است» را، یکی بدیگری بازگو کردند. سرانجام تمام شهر فریاد برآورد که، پادشاه لچ و برهنه است!
پادشاه بخود لرزید و فهمید که مردم راست میگوید، لیکن باآنهم خواست مراسم را تا پایان ادامه دهد. او چهره فاتحانه تری بخود اختیار کرد و کسانی که تکه درازعقب لباس او را بلند گرفته بودند، نیز طوری نشان می دادند که گویا چیزی را درهوا بلند گرفته اند؛ اما درحقیقت، هیچ چیزی وجود نداشت.
( پایان )
این اثر در ۱۸۳۷ میلادی نوشته شده است، مترجم.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۲۰ـ ۲۶۰۶
Copyright © bamdaad 2020