و جنگل خاکسوی خاور زمین
درین کژ راهه شوم سرنوشت
آژنگین است از اندوه سالیان دراز سترون
و بوق ننگین مشاطه گران آتش و خون.
وهیهات
نه ابری نه بارانی
تقویم ها عاری از آژیر رویا های سبز
تصویر ها سوگوار از اشک آیینه ها
صبحگاهان عاری از عطر بهار
و در کارگاه زبان لال
واژگان بیروح و ملال آور.
درین زاویه تاریک
فانوس های امید
در استوای فصل افروختن پژمرد
و در هجوم صاعقه نسل گند آور
یاوه سرایان نکوهیده منش
به پیشواز سپیده دم دروغین
خرگهی افراشتند از متعفن ترین سکه های زنگارین کذب.
چه اندوه بزرگ
چه نومیدی ژرف بیگانه با خشم .
ایا کبوتر لحظه های ابریشمین امید
مگر جرقهٔ نیست تا آتشی افروزد
مگر خورشید مرده است و دگر فردایی نیست.
(کریم حقوق)
شعر در بامداد ۳/ ۲۵ـ ۱۹۰۱
Copyright ©bamdaad 2025