نان برای کودک، نه مرگ!
در غزه،
کودکان به دنیا می آیند
با چشمهایی که پیش از گریه
باروت می بینند
درغزه ،
نان نیست
آب نیست
سایه نیست
فقط دیوار است
دیوارهایِ لرزان
که هر شب از خواب میپرند
با صدای موشک
و دوباره میخوابند
با آغوش خالی مادر
ای دنیا!
تو کجایی؟
وقتی نوزادی در میان قنداقاش
با ترکش بیدار میشود
و دست کوچکش
نان را نمیجوید
بلکه خاک را
درغزه،
چشمان پیرمردان
دیگر اشک ندارد
فقط تصویر جنازهها را
در ذهنشان جا به جا میکنند
درغزه،
مادران
گهوارهها را تکان نمیدهند
تابوتهای کوچک را
با لالاییِ بیصدا
تا گورستان همراهی
می کنند
لعنت برآنانی
که از آن سوی اقیانوسها
بر طبل جنگ می کوبند
و خنده می زنند
وقتی بر صورتِ کودکِ گرسنه
پارهسنگی فرود میآید
لعنت بر دستهای پوشیده با دستکش سفید
که دکمههای پرتابِ بمب را
مثل دکمههای بازی فشار میدهند
و بعد
در اتاقهای شیکشان
از صلح و دموکراسی حرف میزنند
نفرین بر آنانی
که نام عدالت را به دوش می کشند
اما بار جنازهها را
بر دوش مادرانِ بی پناه می گذارند
ای کودکِ غزه !
ما به جای نان
تو را با درد سیر کردیم
ما، جهانِ بی جهت
از فراز برج های مان
مرگ تو را دیدیم
و سکوت کردیم
تو نان خواستی
و به تو قبر دادند
تو خواب خواستی
و تو را در شعلهها بیدار کردند
تو عشق خواستی
و برایت مرگ تکراری شد
اما هنوز
نام تو
در گلوی باد مانده است
هنوز
خاکِ تو
از صدای قدمهای کودکانت
گرم خواهد ماند
غزه!
ای ترجمه زخمیِ انسان بودن!
ما با توییم
هرچند بیصدا
و بینفس
اما با اشکهایی
که بوی نان میدهند
و نفرینی
که با هر سطر این شعر
بر جنگافروزان فرود میآید .
هاجره «امین »
بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۵ـ ۲۹۰۷
Copyright ©bamdaad 2025