نفرین
نفرین به شهر خستۀ تاریکی
نفرین به روح تیرۀ دیو سیاه کار
نفرین به شب به جلوه گۀ بوم لاش خوار
نفرین به دزد شب
نفرین به رای دوزخی ره زنان شب
کاندر امان شب:
بس خونها که ریخته از دشمنان شب
زان تا شب است و تو
ای ره زن سیاه دل اهریمنآرزو!
من با تو دشمنام
من با تو و نظام سیاه تو دشمنام
نفرین به جغد پیر
نفرین به جغد پیر بر این قلعۀ کهن
نفرین به خوی او،
هرقدر شب سیاه تر، او تیره کارتر
چشمان خون گرفتۀ او شعله بارتر
ای کور روشنی!
من پیک صبح روشنام و جلوۀ سخر
من با تو دشمنام
من با تو و نظام سیاه تو دشمنام
ای پاسبان شب!
ای روح تیره گی!
ای پرده پوش وحشت زندان این دیار!
من سیل سرکشم که شب و روز می روم
غران و تند و سدشکن و کوه تاز و مست.
دژبان و دژ و هستی دژخیم این حصار
درکام موج های خروشان فروبرم
من با تو دشمنام
من با تو و نظام سیاه تو دشمنام
هان ای بلای شب!
فردای پرفروغ که خورشیذ شرق زاد:
برغرب روی تابد وشب ها سحر شود،
برجای برج و بارۀ ویرانه های شب،
من هم جهان خویشتن آباد می کنم
خود را زبند شوم تو آزاد می کنم
من با تو دشمن ام
من با تو و نظام سیاه تو دشمنام.
( بارق شفیعی )
شعر در بامداد ۱/ ۲۵ـ ۱۲۰۲
Copyright ©bamdaad 2025