کلچر قبیلوی مانع رشد مدنی و پخته گی حزبی و سازمانی است
(در ادامه) چهل و هشت ساعت با استاد میر اکبر خیبر
چرا اندیشه های حزب دموکراتیک خلق نیازمند نقد است؟
(بخش چهارم)
نوشته : محمدعالم افتخار
در شروع عرایضم از نشست ها با استاد میر اکبر خیبرکه درعنفوان ۲۰ سالگی برایم دست داده بود این تیترها را قید کرده بودم:
ـ روح و روان هم از هوا و آب و نان آغاز میشود،
ـ کلچر قبیلوی مانع رشد مدنی و پخته گی حزبی و سازمانی است،
ـ «سنگر جهل » بریتانیا در امتداد سرحدات جنوبی و شرقی؛ منبع خطر دایم برای ماست ،
ـ تیوری طبقات و مبارزه طبقاتی درست ترین تیوری است ولی آسانترین نیست ،
ـ ملاحظاتی پیرامون همزیستی مسالمت آمیز دولت ها، دیتانت و صلح جهانی، اتوم، بمب اتومی و جهان اتومی شده.
در بخش روح و روان...، صحبت و دیالوگ استاد خیبر با من؛ جنبه استاد ـ شاگردی نه؛ بلکه جنبه روانکاوی و رواندرمانی پیدا کرد و این جنبه ـ کم ازکم برای خودم چنان آموزشی بود که از سلول های مغزم گذشت و بر تمامی سلول های گوشتی و پوستی و استخوانی ...نشست و به واقعیت و نیروی مادی مبدل شد.
با اینکه خواننده گان این سلسله اغلب بالاتر از ۴ ـ ۵ برابر سایر مقالات اینجانب بوده و میباشند؛ معهذا صمیمانه از جوان دختران و جوان پسران افغانستان که چشم و چراغ مردم سخت اهانت شده و وطن سخت عقب نگهداشته شده ما اند، تمنا دارم که این ارثیه آن استاد شهید را به درستی قدر بدانند و از آن کمال بهره را ببرند.منجمله به سبب و علت اینکه او را خیلی زود و نابهنگام ازما گرفتند؛ او مانند خیلی از پیش کسوتان دیگرحزب دموکراتیک خلق فرصت نیافت در ستیژهای بزرگ ظاهرشود یا به طریق رادیویی و تلویزیونی ثروت اندوخته ها و اندیشه هایش را با جوانان و مردمان مان قسمت نماید.
البته من نمیدانم دست نوشته ها و یاد داشت هایی از خود دارد و یانه و اگر داشته مبادا ـ چنانکه میگویند: مانند تمام خانواده نخستش ـ از بین برده شده باشد؟
با این تمنا اجازه دهید به روال بخش های گذشته؛ به ادامه داستانوار موضوع بپردازم:
***
پیش از ناهار (غذای چاشت) استاد خیبر، باری با دستان خودش چای دم کرده بود و اینک برای بار دوم برخاست و گفت: یک چای سرشته کنیم غذای مان هم میرسد و باز ادامه میدهیم.هان، صحبت بعدی مان باید روی « مرکبات » باشد که از عناصر مختلف تشکیل میشوند و تمام راز تکامل هستی مادی که در زمین به حیات و به بشر رسیده است؛ در آنها نهفته میباشد.به سخنان قبلی ما و هم به آنچه در مکتب درین باره ها خوانده و یاد گرفته ای یک مرور کن و برای این کار و هم مقداری استراحت کردن میتوانی به اتاقت بروی و دراز بکشی.
پیشتر از اینها به ادامه مباحث روی تطورات ۱۴ میلیارد ساله در کایینات و چگونگی پیدایش عناصر صد و چند گانه فیزیکی؛ من از استاد خیبر پرسیده بودم که:
ـ فرمودید در جریان ده میلیارد سال دو نسل ستارگان و خورشید ها دچار « مرگ ستاره» ای شده و از بین رفته اند و خورشید ما از نسل سوم است و حدود پنج میلیارد سال از عمر آن گذشته؛ با اینهم شاید تا پنج میلیارد سال دیگر عمر نماید.
چطور این ستاره میتواند برابر تمام عمر دو نسل پیشتر ازخود عمر کند؟
استاد از سوالم ابراز مسرت بسیار نموده در پاسخ گفت:
ـ نظر بیشترین علمای فیزیک این است که عمرغول های ستاره ای به بزرگی جرم شان یک نسبت معکوس دارد، یعنی هرچه ستاره خورشیدی کلانتر بوده باشد زود تر مواد سوخت هسته ای خود را میسوزاند و به انرژی یا عناصر سنگین تر مبدل میکند؛ در انجام همین فعل و انفعالات است که زمان « مرگ ستاره» ای فرا میرسد.
البته ساده انگاری نشود ما با این حرف ها فقط یک تصور از موضوع گرفته میتوانیم ولی علم درین موارد بسیار پهناور و پیچیده بوده روز بروز هم غنی تر و گسترده تر میشود.
معلوم است که خورشید ما یکی از خورد ترین ستارگان خورشیدی است و غول های ستاره ای نسل اول و دوم صد ها و هزاران و شاید میلیونها برابر خورشید ما بزرگ بوده اند. همین حالا هم غول های ستاره ای وجود دارد که صد ها و هزاران برابر خورشید ما جرم دارند و تصور میرود که به همان اندازه هم بیشتر گرم و روشن و پُرجاذبه ... باشند.
ممکن است در نسل های اول و دوم هم؛ استثناً خورشید های کوچک وجود داشته باشند و بنابر این حسب فرضیه ایکه گفتم شاید هنوز « زنده » استند.
اینجا یک مساله دیگر هم باید گوشزد شود که کایینات مدام درحال انبساط و فراخ شدن است و یافته های جدید علم فیزیک میرساند که سرعت این انبساط ممکن است به اندازه سرعت نور باشد که در فضای خالی نزدیک به ۳۰۰۰۰۰ (سه صد هزار) کیلومتر فی ثانیه است.
محتمل است که این حد سرعت انبساط کایینات هم در تغییرات غول های ستاره ای عظیم نقشی داشته باشد.
به هرحال ما اینجا قرار نیست درس های بسیار عالی و دقیق فیزیک، آنهم فیزیک کیهانی را بخوانیم یا بیاموزیم و نه من فیزیکدان استم. صرف یک سلسله تیوری ها و فرضیه های عام را میخواهم عرض کنم که بینش وسیعتر در باره جهانی که به آن تعلق داریم تولید نماید و کمک کند در سطوح مشخص تر مانند آفتاب و زمین و زنده گی و جامعه و قوم و قبیله و حزب و دولت و شخصیت وغیره؛ بتوانیم درست تر و دقیق تر بیاندیشیم و شناخت پیدا نماییم. و اینگونه دارای جهانبینی علمی تر و جهانشناسی عمیق تر و درست تر و روشنتر بگردیم.
***
استاد خیبر؛ همچنان برایم از حالات چندگانه یا (الوتروپیک ها)ی عناصری مانند اکسیژن و کاربن سخن گفته بود منجمله از اینکه الماس همان کاربن است که به اثر متأثر شدن از فشار و نیروی فوق العاده تغییری در ترکیب ذرات تشکیل دهنده اتوم آن رخ داده است؛ لهذا ما الماس را نمیتوانیم یک عنصر مستقل و جدا از کاربن بشماریم در حالیکه کاربنِ عادی هم نیست.
اینگونه « ازون» یک الوترپیک اکسیژن است که تقریبا به عین علل که در مورد کاربن ذکر شد تغییرات اتومی یافته و دارای خصلت های متفاوت و حتا متضاد گردیده است.
ازون برای تنفس موجود زنده خطرناک است و میتواند کشنده باشند، در حالیکه اکسیژن عادی منحیث ماده اساسی حیات؛ طور متداوم باید تنفس شود تا زنده گی ممکن گردد.
با اینهم اگر ازون نباشد با اکسیژن عادی ممکن نیست حیات در روی زمین ادامه بیابد.
استاد خیبر در اینجا از من پرسیده بود:
ـ این را میدانستی؟
و من با اینکه شنیده هایی در مورد داشتم از ایشان خواهش کردم که چون و چرای موضوع را خود روشن نمایند. آنگاه مقداری در مورد موجودیت « لایه ازون» در بخشی «از اتمسفیر» زمین و نقش بسیار بزرگ و سازنده آن در جلوگیری از رسیدن ذرات و یون های مخرب آفتاب به سلول های موجودات زندهِ آن شرح داده و افزوده بود که این موضوع وقتی؛ بهتر درک میشود که با سلول های موجود زنده آشنایی کافی پیدا نماییم.
***
در اتاقی که شب خوابیده بودم چرت میزدم که تک تک دروازه شد و سپس آواز گرم استاد خیبر که:
ـ افتخار عزیز؛ بیا که غذا آماده است!
دست و رویی شسته عازم اتاق سالن شدم، بوی نان گرم گندم و عطر برنج و قورمه به مشام میرسید برعلاوه سالاد و میوه هایی روی میز قرار داشت. ندانستم که آنهمه از بازار و یا از منزلی دیگر آماده شده و اینجا رسیده بود ولی به هرحال، استاد برایم حسابی سفره مهمانی پهن کرده بود که با نان شب گذشته و ناشتای امروز مقایسه نمی گشت.
حین صرف طعام به خاطر آوردم که معاشات وکلای فرکسیون پارلمانی حزب، بودیجه ای میشود و بعد هرکدام از هیات رهبری که تام الوقت برای حزب کار میکنند به شمول خود وکلا، در حدود های ۴۰۰۰ افغانی از همین مدرک معاش میگیرند.شک نداشتم که استاد خیبر هم شامل همین کتگوری است و در عین حال شنیده بودم که ایشان خانم دومی (قرار مسموع خواهر محترمهِ سلیمان لایق را) گرفته و عایله ای دارند. با اینکه هیچ اثری درین روزها ازعایله شان نبودُ می پنداشتم که باید هنگفتی از معاش خود را صرف عایله خویش نمایند.البته پول افغانی هم آنروز ها خیلی نیرومند بود؛ چنانکه بعد تر که به سواری « ملی بس» از میکروریان اول تا فروشگاه بزرگ افغان رفتم؛ محترم وکیل نوراحمد نور که همراهی ام میکرد؛ یک سکه ۵ افغانیگی به شخص موظف داد و او هم پس از وضع کرایه ما دو نفر ۳ افغانی اشرا مسترد نمود. یا برخی از رستورانت ها چون « آرین هوتل» جوار پل باغ عمومی در بدل ۱۰ ـ ۱۲ افغانی غذای متوسطی به مشتری میدادند که کاملا سیرش میساخت، یا کرایه یکطرفه بس های مسافر بری میان کابل ـ شبرغان ۵۰ تا ۷۰ افغانی بود....
با تمام اینها، مصارف این سفره که در بیرون هم تهیه شده بود برایم اصراف گونه به نظر آمد و پنداشتم که استاد هم تا اندازه ای زیر بار رسوم و عادات مهمانداری خاصتاً به گونه مردمان سمت شمال و شمال شرق کشورـ یعنی سمت ما! ـ رفته اند. به همین خاطر در ختم صرف طعام عرض کردم:
استاد! غذای فوق العاده و زیاد بامزه بود مگر خیلی مصرف نموده اید که من توقعش را نداشتم و کمی هم اذیت شدم.
استاد خیبر با حرکت غیرمنتظره ای به سرو مویم دست کشید و جبینم را بوسیده گفت:
ـ از خیر سر تو؛ من هم اینجا درین سفره مهمان بودم و لازم نیست حال مهماندارت را بشناسی او ترا شناخته و شیفته ات شده است و شاید در ختم ملاقات های مان باهم ببینید.
و اینجا شگفتی زده تر شدم. ولی در ساعت ۴۸ این ملاقات هاُ این میزبان غیابی را دریافتم که هنوز شله بود؛ در اپارتمان خودش؛ روز و شبی مهمانش باشم. او رزمنده نازنین و جوان و دارای همسر و یک پسر و یک دختر سخت مودب و شیرین بود که عزیز مجید زاده نام داشت.(۱)
سپس که چندین بار کابل آمدم به او و فامیلش سرزدم و با هم نشست ها و تبادل نظر های جذاب و پر طول و تفصیلی داشتیم.
این یار و یاور عزیز من متاسفانه در پی تحولات ناشی از پلینوم ۱۸ ح.د.خ.ا؛ به زندان افتاده مدت درازی زندانی ماند و تقریباً به محض آزاد شدن از محبس پلچرخی در منزلش دچار سکته مغزی شده جان داد. یادش جاودان باد!
وقتی استاد خیبر سفره را بر می چید تلاش کردم کمکش نمایم ولی مانع شده گفت: در عوض برو به سر و تنت آبی بزن تا حین صحبت ها خوابت نگیرد!
***
چون رو برو در جاهای خود چمتو نشستیم انتظار داشتم که استاد خیبر یا در مورد « مرکبات کیمیاوی» چون آب و نمک و تیزاب و قلوی ... از من پرسش هایی میکند و یا اساساً صحبت را از همین جا ها آغاز میدارد.
من البته به برکت دروس کیمیا در مورد چیزهایی میدانستم و حتا به اینکه بالاخره مرکبات پیچیده و زنجیری به مالکول های عضوی مانند سازنده های هستهه حجره ـ یا سلول ـ ، پروتوپلازم، سیتوپلازم، آمینو اسید ها وغیره انجامیده اند و می انجامند از روی دروس و مطالعات در بیولوژی یاد واره هایی داشتم و تصمیم گرفته بودم که وقت استاد را درین موارد زیاد ضایع نکرده صرف خواهم خواست که دینامیزم این را برایم روشن نماید که چرا و چطور اتوم های عناصر مختلف و متضاد با هم ترکیب شده، مرکباتی دارای خواص و کارکرد های حیرت انگیز بیشمار را به وجود می آورند؟.
اما استاد پس از اینکه کاغذ یاد داشت خود را نگاه کرد گفت:
معروف است که خروسچف در اوج مسابقات تسلیحاتی به امریکا سفر کرد و خبرنگاران امریکایی طوری سوال پیچش نمودند تا از حساس ترین راز های تسلیحات استراتیژیک شوروی از وی چیزی بیرون بکشند. خروسچف که مردی بذله گویی هم بود در قبال یکی از این سوال ها بسیار بیتاب شد و به ژورنالیست گفت:
سوالی را که یک احمق طرح میکند؛ ۱۴ دانشمند هم در جوابش در می ماند!
من تبسمی کردم و استاد پرسید:
ـ حال تو رفیق افتخار چه نظر داری؛ آیا آن سوال به راستی احمقانه بود؟
غافلگیر شده بودم؛ اگر میگفتم: نه! جوابِ رهبر ابرقدرت شوروی را؛ احمقانه تلقی نموده بودم و این؛ شاید فضا میان من و استاد را مکدر میکرد. ناگزیر لحظه ای مکث کرده جوابم را مصلحت آمیز ساختم:
ـ به نظر من خود خروسچف هم معتقد نبوده که آن سوال یک احمق استُ خواسته با یک بذله گفتن از پاسخ دادن شانه خالی نماید چونکه جواب اسرار مهمی را میتوانسته است فاش کند.
استاد خیلی شگفته شد و گفت:
گرچه گفته اند که اصلاً سوال احمقانه وجود ندارد با اینهم سوال کردن به لحاظ درجه عقلانیت سوال کننده حتماً فرق میکند.
خودت پرسیده ای که:
ـ در درسنامه ها هست که حزب گروهی ازهمفکران میباشد ، آیا این همفکری اساساً توسط درس و تعلیم تولید میشود یا از زیربنا و شرایط اقتصادی و اجتماعی به وجود می آید؟
من میدانم که اگر ازخودت همین سوال شود میتوانی به آن درست ترین پاسخ ها را بدهی چرا که در پشت سوال معلوم است که دایره اطلاعات و دانستنی هایت تا کجا هاست؟
لهذا من این سوال را کمی تغییر داده و از آن برای بیان بعضی جوانب استفاده میکنم:
ـ اساساً « فکر» چیست تا « همفکری» چه باشد؟
« فکر» و تقریباً تمامی اصطلاحات مهم در زبان های بشری باید همیشه در دو معنای اخص و اعم مدنظر گرفته شود. اگر« فکر» یک خاصیت متکاملترین حالت ماده است که عبارت از مغز و دماغ آدمی میباشد؛ پس به مفهوم عام « فکر» میتواند و باید خاصیت ماده درهمه قدمه ها باشد. به این ترتیب کم ازکم میلیونم یا میلیاردم حصه از « فکر» که درعالیترین ستیژ تکامل ماده قابل تعریف و قبول است ـ در یک اتوم و در یک « مرکب » هم بایستی وجود داشته باشد.
در اتوم ها و درمرکبات کیمیاوی که ازگردهم آیی و ایتلاف و اتحاد اتوم های مختلف به وجود می آیند؛ به هرحال نوعی حرکت « آگاهانه » و « انتخابی» مشهود است. اگر این را قبول ننماییم و همه چیز را کور کورانه و تصادفی وغیره بپنداریم؛ پس اینهمه معجزات سیستماتیک و با سلسله مراتب در مرکبات عدیده کیمیاوی غیرعضوی، عضوی و باز در سلول ها و ارگانیزم های حیه چگونه توجیه میشود؟
همینکه یک اتوم و یا یک « مرکب» در گستره عینی ی « تنازع بقا» بقای خود را تامین میکند و عندالموقع در ترکیبات و تعاملات سهیم میشود، بیانگر همان خاصیتی است که ما در فاز بلند و پیچیده همین ماده ـ نه پاد ماده و نه چیز دیگرـ آنرا « فکر» مینامیم لذا ماده خاصیت ها و قابلیت های نامحدودی دارد که ما از سر بیچاره گی تصور میکنیم همه یا اقلاً اکثر آنها را شناخته ایم.
منظور من اینجا به هیچ وجه قبول یا تحمیل «مهندسی آگاهانه» طبیعت و یا وجود یا لزوم یک آگاهی و عقل و معنویت فوق مادی و جدا از ماده نیست، در حالیکه همه اینها قابل احترام و سزاوار افتخارمیباشند چونکه به هرحال تبارز خاصیت های ماده ای استند که جهان پهناور ما را ساخته است.
اینکه نیاکان ما تبیین کردند که عالم از ۴ عنصر آب و باد و آتش و خاک ساخته شده است و باز آدم از خاک و فرشته از آتش وغیره صرف نظر از صحت و سقم (به لحاظ دانش های امروزی)؛ ثبوتگر وجود و حقیقت « فکر» نزد ایشان میباشد.
ثبوتگراین است که آنها نیازمندانه، مشتاقانه و با تمام نیرو میکوشیدند جهان را بشناسند و آنرا برای خود و نسل های آینده خود؛ توضیح و نهایتاً به جهات مطلوب و زیبا و آرمانی؛ تغییر بدهند!
ـ بگو، ببینم تا اینجا عرایض مرا گرفتی؛ سوال و مشکلی نیست؟
از فرط هیجان به حالت گریستن رسیده بودم و این پرسش استاد آناً اشک هایم را جاری ساخت. تصور کردم حالت من در استاد خیبرهم سرایت نمود و شاید به همین دلیل گفت:
ـ مقداری آب بنوش و به رویت هم آب بزن باز در بالکن برو و چند نفس عمیق از هوای آزاد بگیر!
وقتی دوباره آماده شده روبرو نشستیم استاد خیبر با تبسمی گفت:
خیلی آدم حساس استی ولی این ضعف نیست و حتا امتیاز و فضیلت است از این خاطر پشت این گپ که » مرد نباید گریه کند» نگرد، اشک ریختن به موقع طبیعی ترین خاصیت و حق و هنرانسان است و به سلامتی فوق العاده مدد میکند. خوب. پرسشی هست؟
گفتم:
ـ استاد گرامی؛ اگر در مورد « تصادف ها» هم که فکر میکنم همه جا واقعیت دار؛ توضیحی لطف نمایید؛ مهربانی میکنید.
ـ استاد خیبر گفت: پرسش بسیار عالی است. اینکه من گفتم در به هم آیی ذرات که اتوم ها را میسازند و باز در اتحاد اتوم ها به قسم « مرکبات» چیزهایی از همان خاصیت تکامل یافته ترین حالت ماده یا مغز آدمی یعنی « فکر» مشهود است و این به تکامل؛ وضعیت تقریباً سیستماتیک داده و میدهد شاید انگیزه سوالت شده باشد.
به هرحال یک حقیقت حدوداً مطلق است که درعالم مادی همه چیز در حال حرکت میباشد. فقط اندازه حرکت ها فرق میکند و بعضی حرکت ها نیروی خود را از جنبش درونی میگیرند و بعضی حرکت ها توسط نیروی بیرونی واقعیت می یابند و در بسیاری حرکت ها هم نیروی درونی و هم فشار بیرونی عمل میکنند که در مواردی شدیداً ضد همدیگر هم استند.
یک مورد نمونه وی ثابت در حرکت ماده سرعت نورخورشید است. اگر هرشی مادی به هرطریقی به اندازه نور سرعت پیدا کند به انرژی یا به ریزترین ذرات اولیه تبدیل میشود. لهذا جریان ساختمان پذیری اتوم ها و باز مالکول ها و باز سلول ها و ارگانیزم ها مستلزم حرکت های پایین تر ازسرعت نور است.
اینکه ذرات اولیه چطور اتوم ها را میسازند و مخصوصاً هسته اتوم ها را ثابت نگهمیدارند توسط علم فیزیک به نیروی هستوی قوی و نیروی هستوی ضعیف نسبت داده میشود. حتا درهمین حالت هم پای تصادف در میان است؛ منجمله همان گردآمدن پروتون و نوترون و الکترون معین دراتومی معین یک امر تصادفی است. بازعالم ما پر از ذرات سرگردان میباشد که شاید هزاران مرتبه بیشتر از ذراتی باشد که به صورت اتوم ها و مرکبات کیمیاوی به هم رسیده اند. اینچنین علم فیزیک از « ماده تاریک» و « انرژی تاریک» چندین برابری عالم قابل رویت گفتنی ها دارد که مسلماً ما از آن ها چیزی نمی توانیم بدانیم.
اشیا و پدیده های عالم به علت متداوماً در حرکت های متفاوت و متضاد بودن باهم برخورد میکنند.
ذرات پرانرژی ای هست که هر لحظه از اجرامی مانند کره زمین عبور مینمایند ولی عواقبی قابل رویت برجا نمیگذارند لیکن اجرامی مانند سنگ های آسمانی و حتی کرات و خورشید ها و کهکشانها هم ممکن است باهم برخورد کنند و برخورد میکنند.
اینجاست که تصادف ها و برابر نهاد آن قانونمندی ها و سیستمندی ها همه در عالم وجود دارد؛ ولی به گمانم موضوعِ چیزی مانند « فکر» نمیتواند؛ تصادف ها باشد. فکر کردن در باره اینکه ممکن است ساعت و روزی کره زمین با یک سنگ آسمانی یا سیارک برخورد کرده نابود شود و یا من فلان لحظه در تصادفی، جان خود را از دست بدهم یا زلزله و توفان و آفتی مهد و میهن ما را زیر و رو کند که فکر کردن نمی خواهد!
اصل همان است که نیاکان مان گفته اند: « دنیا با امید خورده شده است!»
فقط باید اندکی این ضرب المثل را غنی بسازیم؛ اینطور:
«دنیا با امید و فکر خورده شده است!» هرچند که منظور ضرب المثل در اصل هم « امید واهی» نه بلکه امید متفکرانه و سازنده است!
ـ خوب. افتخار جان! من سعی میکنم به چیز هایی که میدانم خوانده ای و علم داری؛ نپردازم. هم بسیار کتابی حرف نمیزنم و نقل قول نمی آورم. اگر همینطور قبول است برویم از صحبت خود نتیجه گیری کنیم.
گفتم:
ـ بسیار سپاس استاد بزرگ! سراپا گوش و هوشم به شماست.
استاد خیبر افزود:
ـ اگر کس دیگری مخاطبم بود شاید یکی دو جلسه بعد نتیجه گیری میکردم ولی برای افتخار گل ما لازم نیست بسیار کش دهم که فکر(به معنای عام) به مثابه خاصیت ماده؛ قدم به قدم همراه با ماده تکامل کرده و گویا ما انسانها در عالیترین حد تکاملی از آن برخورداریم.
هیچ منطق و فکری هم نمی پذیرد که ما آخرین میوه جنگل هستی باشیم و فکر ما حتا به طور بالقوه و منحیث استعداد آخرالافکار باشد، طوری که هزاران سال است مدعی «آخرالزمان» میشوند ولی زمان؛ بازی کننده گان با خودش راهی مسخره و مجازات کرده می رود.
اگر از ستیژ های پایانتر تکامل بگذریم، گردهم آیی مالکول های بزرگ و زنجیره ای حیات بسیار معنای جالبی برایمان پیدا میکند. درین مالکول ها اتوم های عناصر مختلفه و متضاد با هم همبسته شده اند و خود نیز با یگدیگر تفاوت ها و تضاد ها و مختصات منحصر به فرد دارند؛ معهذا با هم همکاری و در واقع همفکری میکنند تا هدف متعالی تری را محقق سازند یعنی خلق سلول زنده را.
اینگونه سلول های مختلفه که باز هرکدام فردیت خود را دارند با یگدیگر همکاری و همفکری میکنند تا ارگانیزم های انواع گوناگون موجودات حیه را بسازند. حتی سلول ها برای حفظ بقا و سلامت موجود حیه، بیدریغ خود را قربان میکنند. سیستم دفاعی بدن موجود حیه در واقع از سلول های قربانی در خط اول متشکل است.
همه سلول ها حافظه و فکر و هوشیاری دارند؛ تنها شمار کمی میتوانند در سطح پایانتر آگاهی و هوشیاری باشند مانند سلول های ناخن و موی که گفته میشود خیلی دیر از مرگ صاحب خویش باخبر میگردند.
حزب یک کلمه عربی است که برای بیان تشکل های هدفــدار مصطلح شده است؛ ملاحظه میکنی که این تشکل های هدفـدار بیش از جوامع بشری و پیش از جوامع بشری در نفس و ناموس خود طبیعت وجود دارد.
حزب در جوامع بشری منحصر به دوران صنعت و سرمایه داری یا سوسیالیستی نیست. انسانهای اولیه هم تشکل های هدفــدار داشتند؛ قبایل و تیره های اولیه؛ پس از گله ها؛ مستحکمترین حزب های بشری بودند. این تصور که تشکلات قبیلوی صرفاً براساس پیوند ها و شجره های خونی و خاندانی ایجاد شده و ادامه یافته اند؛ تصور دقیقی نیست بلکه اساساً هدف های اقتصادی و دفاعی ـ امنیتی... یا نیازهای « تنازع بقا» یی باعث و بانی و تداوم بخش آنها بوده است ومیباشد.
کلچر های قبیلوی به خاطری سخت محافظه کارانه است که تحت سخت ترین شرایط «جنگ همه علیه همه» به وجود آمده است:
ـ در کلچر قبیلوی طرزنگاه به جهان خیلی ها بدوی و سطحی و آنهم مقدس است.
ـ در روان قبیلوی ترس از همه بیگانه ها و از همه اطراف مسلط است.
ـ تفاخر و حتا پرستش اصل و نسب خود و خوار و حقیر و نجس شمردن دیگران تا سرحد عزایم و اعمال برای قتل و غارت و اسیر و برده کردن آنها ستون فقرات کلچر و روان قبیلوی است.
ـ کلچر قبیلوی حاصل رسوبات هزاران و شاید میلیون ها سال تجارب جنگ و همدیگر کشی، انتقام و انتقام جویی، غالب و مغلوب شدن، مظلوم واقع گشتن و عقده به دل ماندن، زیر بدترین شکنجه ها و فشار های زیستی بودن میباشد.
ـ مذاهب نیز خصلت محافظه کارانه خویش را از کلچر و روان قبیلوی میگیرند و در بسیاری موارد
خود همان باور ها و کلچر قبیله اند.
ـ تداوم جبرها و فشارها و مشقات و جنگ و جدال و قساوت و شقاوت و در مقابل بهبود و پیشرفت خیلی ها بطی اوضاع زیستی این امکان را از بین برده است که صلح و همزیستی و نوعدوستی و نوفکری و روشن اندیشی درکلچر و روان قبیلوی جای مناسبی پیدا نماید.
ـ در دوران جدید استعمار گری و تاخت و تاز قدرت های سرمایه داری غرب و همچنان اشتباهات زیاد قدرت ها و جریانات مدرن و سوسیالیستی برعلل و انگیزه های پیشین افزوده است.
چنین است که تیره ها و قبایل برخلاف نقش و مقام پیشین شان در عصر تحولات سریع امروز، اکثراً به حفاظ های جهل و ترس و تعصب و تمدن ستیزی وعلم گریزی مبدل شده اند.
با این تفصیل جامعه ما هم قبیلوی است والبته غلظت محافظه کارانه کلچروروان قبیلوی از شمال تا جنوب و ازشرق تا غرب؛ فرق هایی دارد ولی درحدی که مانع تشکل های هدفـدار یا احزاب سیاسی مدرن و مترقی سرتاسری نباشد نمیتوان بر آنها حساب باز کرد.
لهذا حزب ما راه دور و دراز و پر فراز و نشیب زیاد درپیش دارد و فکر به قدرت رسیدن آن مثلاً در ۱۵ـ ۲۰ سال خطرناک استږ البته غصب کردن قدرت سیاسی که این روزها در بعضی کشورها به طریق کودتا ها مد شده چندان مشکل نیست ولی حفظ و تداوم قدرت سیاسی و به ثمررسانیدن تحول و ترقی جامعه چنان مشکل است که امروزه حتا نمیتوان تصورش را کرد.
باید مراحل بین البینی ای طی شود که زراعت ماشینی و صنایع و مواصلات و مخابرات و برق و سواد آموزی و تعلیم و تربیت و نشرات سمعی و بصری ده ها برابر آنچه اکنون هست توسعه پیدا نماید؛ مردم شهری شوند تا احساس شهروندی کنند و باور پیدا نمایند که با صلح و همزیستی و نوعدوستی و نوفکری و روشن اندیشی و آزادی های مدنی و احترام به حقوق و کرامت همه بشر هم میتوان زنده گی کرد و خوب و شاد و مؤفق و باکیفیت های عالی زندگی کرد.
در نبود چنین شرایط عینی و ذهنی حتا ما نخواهیم توانست حزب واحد و یکپارچه و پخته سرتاسری ایجاد نماییمږ خیلی از مشکلات اساسی که حزب از زمان تاسیس اش تا کنون با آن دست به گریبان شده از همینجا ناشی گردیده است. باید به دقت تمام اینها منحیث تجارب خودی تحلیل و آسیب شناسی شود.
القصه که همه چیز به جلب و جذب و تعلیم و تربیت حزبی و ایدیولوژیکی ختم نمیشود این به معنای کم اهمیت بودن این کار ها که خیلی امیدبخش و موفقانه هم ادامه دارد نیست چنانکه من جنوبی و پشتون و توی شمالی و تاجیک به برکت همین کار ها اینجا استیم و اینقدر هم نزدیک!
( بقیه تا فرصتی دیگر)
یادداشت:
۱ ـ ازعزیزانی که با شهید عزیز مجید زاده قرابت و آشنایی دارند آرزومندم که فوتوها و معلوماتی در باره ایشان به من ارسال فرمایند تا در نشر بعدی این رساله اطلاعات غنی ت از ایشان به فرزندان افغانستان بتوانم ارایه نمایم.
دیدگاه ـ بامداد ۱/ ۱۳ـ ۰۴۱۱