
ســه ســروده تازه عیــدی از :
عبدالوکیل کوچی ، نجم الرحمن مـواج و عـزیـزه عنایت
عـیـد خجسته
عیدت خجسته باد که روز خجسته ییست
روز عجب مبارک و امر ی مقدسیست
اما درین فضا
عیدی برای چی ؟
عید ی برای آنکه نداریم سرنوشت
نی اختیا ر بودن دوزخ و یا بهشت
نی اختیار را بطه با مرگ و زنده گی
پامال دد منانیم چون عصر برده گی
عیدی برای چی
اند ر کجاست عید
آنجا که جوی خون
جاریست هرطرف
آنجا که اشک شیون فریاد وماتم است
کشتار بی گنا هان اولاد آدم است
آنجا کنار تخته تا بو ت خو نچکان
در ا نفجا ر پشت در و جا ده و دکان
یا در صف نماز در آن خانه ی خدا
یا در مزار گور شهیدان داد خواه
اندر کجاست عید ؟
در آنزمان که آتش خمپاره و بم است
درآنزمانکه تیره ترازروز محرم است
در آنزمان که میهنم آماج دشمن است
ملت بخون نشسته ودرماتم و غم است
عیدی برای چی ، عیدی برای کی
اصلاً کجاست عید
یا در کدام زمان ؟
جزغم کجا خوشیست که تبریک گویمش
بر کشته گان ، عید چه باشد میان مرگ
عیدی زآنسریست که شد مست جام ارگ
عید ی عموم مردم ما عید د یگریست
پیروزیی و نجات وطن چیز دیگریست
روزی رسد که عید چو خورشید روشنم
تا بد همیشه روی در و بام میهنم
آ نگاه بگویم اینهمه تبریک بر شما
تبریک برشما
تبریک برشما.
( عبدالو کیل کوچی )
اختـــــــردئ شهیــــد
روژه شـــهیــده ده اختـــر دئ شهــــید
سپوږمۍ شـــهیده اوهــم لمردئ شهـــید
وطـــــنه زما شهیدستان وطــــنــــه
ښــځه شـهیــده اوهــــم نردئ شهـــــید
دهند وکش پامـــیرځګیروی اورومــــه
سپین غرټپی د ئ اوخیــــبردئ شهــــید
دچــــارســـدې دشــهــــید انـــوقا تـــل
له لاسه نن می لــــروبر دئ شـــــهید
په ښــــوونځیوکی قــــرآن وســــوزید
جومات ،ملا هم می منبر د ئ شهـــــید
د نــــارواوکــــړنوځــــواک لـه وا کـه
پــوله پټۍ پیچومۍ غــــردئ شـهـــــید
ځــواکــونه چا لـــېرې سا تلی ترڅو؟
هـوډ ټکنی ځنی با ور دئ شــهیـــــد
دحـق وینا پـــوچــو وینا وو کې ورک
لـــه مبـــتدا سره خبــــر د ئ شهـــــید
د پرمختـــګ پرلـورې لارمې ایســـته
بڼکه پرې شـــــوه او وزرد ئ شهـــید
د جرګه ما روحجری شا ړې ښـکا رې
هـــرقومــی مشر،شمله وردئ شهـــــید
د سهــا رستوری مــــو د ه نه ویـــنمه
نرئ ما ښـا م ا وما زیګر د ئ شهـــــید
د چا د تو رو هیــــــلو تور کې د لـــــته
میـــنه شهـــیده او ګــود ر دئ شهــــــید
کـــروند ه سوزی د رمنـــــد اوراخیستئ
ورخ اوبه وړئ ا و کرګــر دئ شهــــید
فابریکی دړې وړې سرې ســـکرو ټــې
په سرولمـبو کې یی کا رګـردئ شهــــــید
سنګر،سنګرمـــی لـــــژند وینـــو کې شـــو
لښکرلښکر عسکر افســــر د ئ شهــــــــید
مواجه چیغـــه چی د ې چـــو په نه شی
لا، د ې د نــور لارو، ور د ئ شهـــــید
( نجم الرحمن مواج )
پرتــوعیــد !
آرزو است که عید وطنم خوش باشد
دورازحــادثــه وریختـن خـون جـوان
پــرتوعیـد رسـد بردرهرخـانـه و بام
سفره هافارغ ازاندوه غریب وغم نان
لطف حق شامل حال وطن و مردم ما
کودکان شاد ازعیدانه هر پیــر وجوان
شـادی و هلهله عید رسد گوش بگوش
مطربان نغمه سرا وهمه باهم خنـدان
نعمت وافــر حق بــردردارا وغـریـب
دم بـدم آیـد و بسیــاربــه رســم بـاران
نفـتـد اشــک یتیـمی دیـگــراز دیــده او
شــاد گــردد هـمـه گـی از دل و جــان
باشــد امیــد (عزیزه) کـه خداوند کریم
زکرم لطف کند عید خوشی ازرمضان
( عزیزه عنایت )
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۱۷ـ ۲۵۰۶
«غرض از ادبیات، تلاش و مبارزه است. تلاش و مبارزه برای نیل به آگاهی، جستن حقیقت ؛ و آزادی انسان»
( ژان پل سارتر)
آثاراهل قلم فلسطینی های ساکن اسراییل فقط گاهی در نشریات مترقی و چپ اسراییل از جمله در مجلات اتحاد، جدید، صبح، چاپ ومنتشر می شد. تا سال ۱۹۸۱ ترسایی لیست سیاهی از پنجاه کتاب ممنوعه ادبی عرب دراسراییل تهیه شد و ورود و فروش ادبیات عرب مخصوصا ادبیات اعتراضی و مقاومت در نواحی اشغالی در کتابخانه ها و کتاب فروشی ها زیرکنترول قوای اشغالی بود.
علیشاه سلطانی
اصطلاح « ادبیات مقاومت » در فرهنگ سیاسی ایران ریشه در ادبیات فلسطین ویا در ادبیات ضد فاشیستی اروپا دارد. زمان تولد ادبیات داستانی فلسطین را باید سال ۱۹۳۷ ترسایی دانست؛ زمانی که کتاب داستان های کوتاه محمد سیف منتشر شد، گرچه منتقدین ادبی آثار او را بخشی از ادبیات زاری، گریه و ماتم می دانند.
محمد شاهین، نویسنده دیگر فلسطینی به دلیل توصیف آداب و رسوم و استفاده از زبان عامیانه کوچه و بازار ومعرفی زنده گی روستایی، تصویری زنده از محیط اطراف خودنشان می دهد.اوبعدها ازنوشتن داستان کوتاه دست کشید و به خلق رمان پرداخت.
ادبیات فلسطینی را می توان به سه بخش تقسیم نمود:
- ادبیات تبعید، یعنی ادبیاتی که در سایر کشورهای عربی از طریق فلسطینی ها نوشته شده. ادبیات افراد مقیم اروپا و امریکا را رسما جزو این بخش بشمارنمی آورند،
ـ ادبیات نواحی اشغالی مانند نوار غزه و غرب رود اردن،
ـ ادبیات فلسطینی های درون اسراییل و مقیم آنجاست.
هرسه شاخه ادبیات فلسطینی یعنی ادبیات تبعید، ادبیات مناطق اشغالی، و ادبیات فلسطینی های درون اسراییل، نشان دهنده یک حرکت تکاملی در زمینه ادبیات داستانی هست.
داستان کوتاه در ادبیات فلسطین سه مشخصه دارد:
حرکت ازادبیات تسلیم و ناامیدی به سوی ادبیات معترض، وحرکت ازادبیات اعتراضی به ادبیات مبارز و انقلابی.
اینگونه ادبیات سه خصوصیت دارد:
- ادبیات بومی و ملی،
ـ ادبیات تقلیدی از نویسندگان مشهورجهانی، و
ـ ادبیات ترجمه شده.
ادبیاتی که به دلیل اشغال سرزمین ها و رانده شدن مردم، توسط اسراییل، بوجود آمد، حاوی احساسات افسرده و غمگینی است.ادبیات داستانی اوایل قرن بیست فلسطینی همچون سایر کشورهای خاورمیانه ده ها سال نتوانست با ادبیات شعری و نظمی رقابت کند، تا اینکه به علت رواج رسانه ها مخصوصا مطبوعات، داستان کوتاه در میان علاقه مندان مسایل سیاسی و فرهنگی هم دوستداران خود را پیدا نمود.
درتاریخ ادبیات اجتماعی وانتقادی، ادبیات مسوول و ملتزم همیشه اهمیت خاصی داشت. با نقد و بررسی ادبیات مدرن غرب مانند آثار جویس، کافکا، فاکنر، کامو، ویرجینیا ولف، زیبایی شناسی و استتیک ادبیات مسوول نیز اهمیت خود را به نمایش گذاشت . درنیمه اول قرن بیست ادبیات مسوول سارتر و کامو علاقمندان خود را یافت.
ادبیات چپ، ادبیات اگزستنسیالیستی، وادبیات ایدیولوژیک که جنبه تبلیغاتی قوی و آشکار داشت، درمیان اهل کتاب با مشکل روبرو شد. تضاد بین مرگ و آواره گی هزاران قربانی جنگ زده فلسطینی و خوشبینی مکتب ریالیزم سوسیالیستی، کاملا آشکارشد. در میان قشر روشنفکر و تحصیل کرده مقیم خارج، معمولا ایدیولوژی مارکسیزم و ناسیونالیسم بدون برخورد انتقادی پذیرفته می شد.
داستان کوتاه نویسی همچون سایر جوامع، تجربه و آزمایشی بود برای کارهای گسترده تر از جمله رمان و نوول. بعضی کارشناسان، اشاعه رمان نویسی را بدلیل فعالیت ادبیات مقاومت می دانند.
در مورد فلسطینی های ساکن درون اسراییل می توان گفت که آنها همیشه خود را در محاصره فرهنگی اسراییل می بینند و چون سایر فلسطینی ها به دلیل سرخورده گی ناشی از شکست اعراب، به جانبداری ازمبارزات و مقاومت در ادبیات پرداختند.
آثاراهل قلم فلسطینی های ساکن اسراییل فقط گاهی در نشریات مترقی و چپ اسراییل از جمله در مجلات اتحاد، جدید، صبح، چاپ ومنتشر می شد. تا سال ۱۹۸۱ ترسایی لیست سیاهی از پنجاه کتاب ممنوعه ادبی عرب دراسراییل تهیه شد و ورود و فروش ادبیات عرب مخصوصا ادبیات اعتراضی و مقاومت در نواحی اشغالی در کتابخانه ها و کتاب فروشی ها زیرکنترول قوای اشغالی بود.
امیل حبیبی، نویسنده زن فلسطینی مقیم اسراییل می گفت او در طنزاسلحه ای می بیند که ضعف های شخصیت را می پوشاند، همانطورکه بیان تراژدیک اثر، این ه را درخود دارد.
ازجمله دیگر نویسنده گان فلسطینی که نه تنها در زمینه های داستان کوتاه بلکه در زمینه های شعر، نمایشنامه، رمان، نقد ادبی، ترجمه، و روزنامه نگاری فعال هستند، می توان از راشد، ابوشوار، سمیره، اعظم، توفیق فیاض، محمود شکیر، و یحیی بهلوف، نام برد.
***
گزیده ایی از شعر فلسطینی
در مورد سراب اسلو:
« به ما گفتند:
اسلو معدن طلاست
و بهشت موعود
و درختان تاک
اسلو ناجی و مسیح منتظر است
پی خشم و لرزه چرا؟ ...
به ما گفتند:
اسلو قطار بازگشت است
به کاشانه و حرمتگاه
شادی و عید کوچک و بزرگ
و بلبلان آواره عشق
به لانه و آغوش کودکان بازخواهند گشت
پس ملال و ملامت چرا؟
گفتند و گفتند
هرچه گفتند رویای سراب بود
نه گریه ما را رها کرد
و نه ریگ تفتیده عذاب،
همه کبوترها رفتند
و جغد خرابه نشین ساکن این جا شد.
هر آنچه که گفتند خواب های پریشان بود
دروغی بزرگ که ما آن را ترانه شنیدیم
چون و چرا نکردیم،
و همانند گوسفند آن را بلعیدیم
پس آیا چرا به وعده چسپیدیم؟ »
( عبدالکریم العسولی )
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۲۲۰۶

وقتی نامی از چنداول درمیان می آید مردما ن متعصب مذهبی (غیر کابلیان ) به فکر شیعه وسنی می افتند ، در حالی که دراین منطقه که یکی ازمناطق قدیمی کابل است و در قدیم نصف کابل را احتوا میکرده خانواده های سرشناس سنی و شیعه درپهلوی هم زنده گی نموده اند .
چنداول واژهی ترکی و در لغت « گروه و جماعتی را گويند که از لشکر براه روند و فرود آيند » (از برهان قاطع). « فوجی را گويند که برای حفاظت لشکر از پس لشکر می آيد، بخلاف هراول. » به ترکی به معنی ساقه لشکر است که بفارسی دمدار گويند.
چنداول برخلاف تصور بعضی ها قبل ازنادرافشار وجود داشت ، « سپاه فرغانه ، بلخ و قزلباش(سپاه فرستاده شده شاه اسماعیل برای کمک بابر) که ازهندوکش گدشته و درسال ۹۱۰ هجری قمری به وادی کابل فرود آمدند. سپاهی و افسر،سواره و پیاده مجاز نبودند بداخل شهر فرود آیند ( براساس امر بابر) ، قزلباش ها دراین مکان گوشه وکشتزار و باغستان بداخل یک محوطه کلان به ساختن قلعه ها وخانه ها پرداختند.» (ص ۳۷۷و۴۰۴-ایران وبابر- ارسکین)
دوقرن بعد ۱۱۵۲ هـ ق که نادرافشارازتسخیر هندوستان برمی گشت واز راه کابل بطرف پاردریا (بخارا – سمرقند ... ) روان بود، تعداد اندکی افراد برای اداره درکابل باقی گذاشت که در چنداول و سایر محلات درکابل ماندگار شدند . درجهان کشای نادری نوشته میرزامهدی ص۳۳۸ آمده که « صوبه داری کابل وپشاورکماکان ( چنانچه پیش ازنادرهم دردست ناصرخان قزلباش بود) دوباره ناصرخان برقرارو او را با جمعی ازخوانین نامدار وعساکرنصرت شعار مامور به انتظام و اتساق مهم آن دیارفرموده ،[نادر]عازم هند شدند.» ازنوشته بالاهم برمی آید که گذاشتن تعداد اندک فوج برای امنیت داخلی است ، نه جابجايی کتله وی.
چنداول ازدیوارشفاخانه گندنا ( ابن سینا ) الی سرک سه دکان چنداول (سه دکان پایین هم می گفتند زیرا سه دکان عاشقان وعارفان دردامنه کوه و بلند واقع شده که بنام سه دکان بالا یاد می شد)، ازبالا به بالاجوی وکوه شیردروازه و ازپایین به دیوارقلعه باقرخان که بعد ها جاده میوند و شفاخانه مستورات به جایش ساخته شده و درگذشته ها با گذر باغبان کوچه پیوست داشت ،احاطه شده است . بروایتی هم از دیوار شفاخانه الی محله علی رضاخان بنام چنداول یاد می شد .
صاحب نظرمرادی در« ص۱۸۴ کابل درگذرګاه تاریخ » می نویسد:« دردوره تیمورشاه چنداول قزلباش نشین درپهلوی دیگر محلات قدیم کابل ازپیش وجود داشت، تیمورشاه زمین های باغی و خالی درشهر کهنه و کناره راست دریای کابل ،اعتباراز تنگی گذرګاه به پایین را به ساختن مساجد، حمام ، کارون سرا،خانقا ولشکرخانه ومحلات و گذرها برای قبیله های مختلف آباد؛ وبنام های شان مسما نمود مثل گذردیوان بیگی، سردار جانخان، قاضی فیض الله، علی رضا خان (نیکه کلان خودم ) وغیره » که تاحال به همان نام ها یاد می شوند.
چنداول شامل چندین گذر و کوچه های متعدد می باشد که توضیح هرکدام دراین مختصرنمی گنجد وعبارت بود ازگذرهای قلعه هزاره ها ، شهنجی ( شهنشاه هم می گفتند و نوع از توپ بوده که ازبالای شتر آتش می شد)، خافی ها (خافیا- خواف محلی است بین هرات ومشهد )، کردها (قورتا)، شاه سوندها (شاه سمندها)، جوانشیرها، کلاه خودها (کله خورها) ، چارسوق ، کبلوها (کبری ها) ، سپاه منصور ها،بیات ها وغیره وهمچنان کوچه ها که بنام های افراد معزز یا به ایل و محلات شان نام گذاری میشدمثل کوچه بالا کوه ، کوچه شالباف ها، کوچه زیارت ، کوچه کشمیری ها وغیره .
ازوسط چنداول دوسرک ۷ ـ ۸ متری وجود داشته که یکی از بازارکلاه خودها « کله خورا» به سمت جنوب تا دروازه جنوبی که دردامنه کوه شیردروازه کشیده شده بود که یک شاخه آن طرف سه دکان بود وسرک دومی ازقلعه هزار ها به طرف شرق بود که محل تقاطع این دوجاده بنام چارسوق یاد می شد . دراطراف این سرک ها ، دکانه ای زرگری، مسگری، سراجی، آهنگری، تفنگ سازی، بنیه گری، قفل سازی،عطاری ، سیمساری ، نانوایی ، نجاری، فالوده پزی، ماهی وجلبی ، حلیم پزی سماوارچی ، قصابی، ترکاری ، سلمانی و سایر ضروریات مردم موجود بود . درمنازل بالایی دکان ها کارگاه های بافنده گی که شال و لنگی چنداولی در زمان خود نام پر آوازه اېی داشت بافته وبدسترس مشتریان داخلی وخارجی قرار می گرفت . مردمان این کوچه ها ومحلات که مردمان قدیم کابل یاد می شوند، درفضای دوستانه زنده گی داشتند .(تا بعد )
منابع:
ـ قزلباش وهزاره ها درلابلای تاریخ ، احمدعلی محبی
ـ تاریخ سیاسی افغانستان ، سید مهدی فرخ
ـ افغانستان درمسیر تاریخ ، میرغلام محمدغبار
ـ افغانستان در پنج قرن اخیر، محمد صدیق فرهنگ و
ـ یادداشت های شخصی
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۲۰۶
افغانستان امن نیست!
پناه جوی نوجوان اخراجی از سویدن در حادثه تروریستی کابل کشته شد
دفتر نماینده گی سازمان ملل در افغانستان در گزارشی نوشت که کابل یکی از خطرناک ترین و ناامن ترین مناطق درافغانستان است به همین دلیل اروپا اخراج پناه جویان افغان را متوقف کند.
به گزارش وبسایت « دیدبان حقوق بشر»، سویدن در 30 مارچ 20 تبعه افغان که درخواست پناهندگیشان رد شده بود را از این کشور اخراج کرد.
کمتر از یک هفته پس از آن، در سوم جون، یک نوجوان از بین آن 20 نفر در انفجارهای کابل کشته شد.
این پناه جوی افغان از ولایت غزنی بود، این ولایت به دلیل تشدید درگیریها بین نیروهای امنیتی افغان و طالبان ناامن است.
گزارش ها حاکی است که مقامات سویدنی به دلیل ابهام در داستان وی و اینکه او زمان زیادی را در ایران زنده گی کرده بود، درخواست پناهنده گی اوی را رد کرده بودند.
رد درخواست پناهنده گی پناه جویان افغان در صورتی در کشورهای اروپایی در حال افزایش است که این کشورها ناامنی و بی ثباتی افغانستان را تکذیب نمی کنند.
بسیاری از پناه جویان ازدیگرمناطق افغانستان که به کابل فرستاده شده اند نیز تنها به شمار 1.5 میلیون آواره داخلی کشورمی افزایند.
با این حال، افغانستان امن نیست. حمله بزرگ انتحاری در چهار راهی زنبق که بیش از 500 کشته و زخمی برجا گذاشت و حمله انتحاری دیگری در مراسم خاک سپاری دو روز پس از آن گواهی بر این موضوع است.
علاوه بر آن نیز دفتر نماینده گی سازمان ملل متحد در افغانستان ـ یوناما، در گزارشی در ما فبروری نوشت: کابل یکی از خطرناک ترین و ناامن ترین مناطق در افغانستان است!
دو روز بعد از حمله انتحاری در نزدیکی سفارت المان در کابل، دولت المان به درستی اخراج پناه جویان افغان را به حالت تعویق درآورد.
در انتهای یادداشت دیدبان حقوق بشر نیز آمده است که دیگر کشورهای اروپایی نیز باید اخراج پناه جویان افغان را متوقف کنند. نباید پناهنده گان اخراج شده بیش تری کشته شوند تا ناامن بودن کابل برای بازگشت پناه جویان آشکار شود.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۱۷ـ ۱۶۰۶
چند شعر تازه از سروده پرداز پرخاشگر کشور، زبير واعظى

عريضه
ببين اشرف غنى حال وطن را!
فغان و شيون و گور و كفن را!
وطن در دود و آتش در گرفته!
شمال و شرق را محشر گرفته!
وطنداران طپند در خون و آتش!
تويى با آن دروغ و حيله و غش!
نشد روزى كه اندر ملك افغان!
نه باشد ناله و فرياد و افغان!
نميشرمى از اين اوضاع جارى؟
ازين كشتار و قتل و انتحارى؟
چرا در كابل و نيمروز و هيلمند؟
بميرند بچه هاى ناز و دلبند؟
مگر اولادى افغان آدمى نيست؟
مگر خون و رگش از آدمى نيست؟
چرا آن لاف هايت ياد تو رفت؟
چرا پنچر شدى و باد تو رفت؟
سراسر وعده هايت پوچ و خالى!
چنين است با رعايا انديوالى؟
چه شد آن باغهاى سبز و قرمز؟
چه ميسفتى؟ چه ميكردى مجوز؟
چه ميگفتى مگر در انتخابات؟
چه شد آن حرفهايت نا خرابات!
خدا در قهر خود سازد گرفتار!
تو را اى دلقكى محيل و مكار!
« زبير واعظى »
این چه عصریست که هر روز ...
این چه عصریست که هر روز بتر می بینم
عالمى غرقه به خوناب جگر می بینم
من ازین غایله درمانده و حیران یک سو
وان طرف ملت و خاکم به خطر می بینم
اوزبیک و تاجیک و پشتون و هزاره ی وطنم
غرق تبعییض و تعصب به دگر می بینم
این همه قاتل و جانى که وطن کرده خراب
مالک قصر و هم عمامه به سر می بینم
تا که این بی خردان موقف و کرسى گیرند
کوشش عاقل و دانا به هدر می بینم
ریش تزویر چه لازم که گذارند تا ناف
همه شان عارى ز تقوى و هنر می بینم
تا که حرف دلشان خوب رسانند به حریف
چشم پر خون و تفنگ ها به کمر می بینم
سرنوشت ساز شده باز بم و راکت شان
خلق بى چاره ى خود، در پس در می بینم
آنکه نه خورد، نه دزدید، نه کشت ونه گرفت
این زمان بین! همه محتاج به خر می بینم
گر چنین است روان کشتى به دریاى زمان!
همه را غرقه به گرداب خطر می بینم:
« ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است
قوت دانا ، همه از خون جگر می بینم »
« واعظى » مردم ما سخت زمین گیر شده
کاین فضا را همه تسخیر بشر می بینم
" حافظ " آن پیر خردمند چه خوش فرموده
" طوق زرین همه در گردن خر می بینم "
« زبیر واعظى »
ازدواج آهو با الاغ
آهو گکى یک سره جانانه بود
چشم سیاه نلغه و مستانه بود
خانه بصحرا و چمن بوده اش
سیر بهر کوه و دمن بوده اش
مست و شتابان بدامان و دشت
خیز کنان اینسو و آنسو گذشت
مشک ختن را ز تن اش بوى بود
با همه خوبى ولى بى شوى بود
روزى سراغش برفت یک پرى
گفت به آن آهوى کاکل زرى:
میل نه دارى که تو شوهر کنى؟
شوهر و هم یارکى در بر کنى؟
آهو بگفتش به پاسخ که هان
جفت شوم ، شوى نمایم ز جان
گفت پرى ز بهرى آهو که تو
چگونه شوى خواهى؛ بیا و بگو؟
آهو پس از یک پى اندیشه گفت:
شویک زحمتکش خواهم به جُفت
شوى حلیم و مطیع و برده بار
آن که به من مهر بورزد به دار
آن پریگک خواهشش آماده کرد
آهو را با یک خرى قنغاله کرد
آهو یکى بى خبر از جان خود
بفکر عشقش شد و حرمان خود
هفته ى پس مجلس خوشى رسید
شادى و هم جشن عروسى رسید
نوبت آیینه مصحف چون رسید
رنگ و رخ آهو ز وحشت پرید
تا که نگاه بر خر و گوشش نمود
شیمه ز دل طاقت و هوشش ربود
محفل خوشى که به پایان رسید
عقل و توانش ز سر و جان پرید
هفته یى نگذشته از آن ازدواج
گشته غزال یکسره ابتر مزاج
بعد دو سه هفته نماندش توان
رفت به جنگل ز پى دادستان
هر دو برفتند و گزیدند وکیل
آهو یکى طاووس و خر زاده فیل
قاضى بگفت بهر غزال با یقین
چیست دلیلى که نمایى چنین؟
گفت به آن حاکم جنگل غزال
وای! نجاتم ده ازین گوش کشال
آهو، بگفتا که بخواهم طلاق
طاقت من رفته و گردیده طاق
قاضى به او گفت چه دارى دگر
در حق و بد رفتاری این ساده خر؟
آهو بگفتش که ز همچون حمار
نفرت من گشته بسى بى شمار
هر چه بگویم به این گوش کر
خیره به من دیده زند عر عر
مشکل مسکن شده من را فزون
بوى و تعفن دمد هرسو برون
نیست مرا ذره تفاهم به او
خوب تو سویش بنگر چاره جو
قاضى بکرد تا که سوالى دگر
گریه نمود آهوى خونین جگر
قاضى غضب گشته به الاغ گفت
آهو کجا مانده و چون تو کلفت
ظلم و ستم چرا به او مى کنى؟
در روش ات چرا غلو مى کنى؟
الاغ مسکین همى پلکک زنان
کرد یکى جفتک و عرعر کنان
گفت که تو اى قاضى بس محترم
گناه من نیست، چو من یک خرم
مکث کنان قاضى به آهو بگفت
خر است دیگه نمیشه اصلاح بگفت
« زبیر واعظى »
مصاحبه با جلالتمآب اشرف غنى احمد زى
با غنى داشته ام مصاحبه یى
که از او کرده ام سوالى چند!
گفتم : اى مغز متفکر گیتى
گشته در ذهن من خیالى چند!
گر تو باشى حلال این معضل
یا دهى پاسخ و مثالى چند !
عارى از لطف تان نخواهد بود
گر چه دارید اشتغالى چند!
گفت میپرس هر آنچه را خواهى
جز یگان پرسش و سوالى چند!
گفتمش از شما جهان سپاس
اینکه دادید بمن مجالى چند!
اینهمه وعده و وعید چى شد؟
اینهمه کذب و مکر و چالى چند؟
این چه وضعیست اندرین کشور؟
گفت یگان جنگک و جدالى چند!
گفتمش فقر و وحشت و کشتار؟
گفت که افواه و قیل و قالى چند!
اینهمه دار دار و قال و مقال ؟
گفت مستى و شور و حالى چند!
گفتمش چاره چیست بگو ما را!
گفت نخوردن غم و ملالى چند!
گفتمش سخت بی کفایتى رهبر
کرده فریاد و بچه ى خر گفت!
گفتم این است اگر زعامت تو
خاک عالم به فرق دولت تو !!
« زبیر واعظى »
آنقدر زشتى که ...
آنقدر زشتى که از چشمت شرر آید برون
از نگاه نحس تو نقص و ضرر آید برون
آنقدر راکت رها کردى و کشتى و زدى
کز دهان و کام تو دودى سکر آید برون
آنقدر بر هم وطن کردى جفا اى نا جوان
کز سر و رویت بسا ترس و خطر آید برون
از نفیر هر یکى خمپاره ات در شهر و ده
ناله و اشک و غم و صد شور و شر آید برون
گلبدین اى مظهر تبعییض و جنگ و اختناق
تا که بینم عکس تو آه از جگر آید برون!
« زبیر واعظى »
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۱۷ـ ۱۰۰۶