کسل : گرامیداشت از هشت مارچ روز همبستگی جهانی زن و نوروز باستان
به ابتکار سازمان حزبی حزب ملی ترقی مردم افغانستان و شورای مهاجرین شهرکسل روزشنبه ۱۲مارچ ۲۰۱۶ ترسایی محفلی به گرامیداشت ازهشتم مارچ روز همبستگی جهانی زنان ، فرارسیدن سال نو خورشیدی و جشن باستانی نوروز درسالون یاسمین شهرکسیل کشور المان برگزارگردید. درآغاز محفل رفیق نورالله نوری مسوول سازمان حزبی شهر کسیل پیرامون ارزش های مترقی جنبش هشتم مارچ وهمچنان در باره پیشینه وجایگاه تاریخی جشن نوروز صحبت نموده سال نو را پر از میمنت ، سال صلح و آرامش برای افغانستان و جهانیان آرزو کرد. دراین محفل تعدادی زیادی از پناهنده گان جدید افغان که در شهر کسیل اقامت دارند نیز اشتراک ورزیده بودند. در بخش هایی از این گردهمایی پیرامون مشکلات پناهنده گی که درکشور المان وجود دارد ازجانب رفیق نورالله و یک تن از وکلای مردم درشهر کسیل که دراین محفل دعوت شده بود؛ توضیحات سودمند ارایه شد. آنها در باره کمک به پناه جویان تازه وارد و حل مشکلات شان وعده کمک و یاری را نمودند. شرکت کننده از توضیحات و رهنمایی های با ارزش ؛ و شرکت در این محفل صفا و صمیمت ابراز سپاس و قدردانی نمودند.
در بخش بعدی محفل کنسرت دلپذیری از طرف هنرمندان جوان کشور محترم نعیم امیری و همراهان اجرا شد که طرف علاقه و مورد استقبال شرکت کننده گان گردهمایی قرار گرفت .این محفل صفا و یک رنگی الی نیمه های شب ادامه پیدا نمود.
مسوول فرهنگی سازمانی حزبی شهرکسیل حزب ملی ترقی مردم افغانستان
بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۱۵۰۳
بامداد ـ اجتماعی ـ ۱ /۱۶ ـ ۱۵۰۳
پیــکار زنــان
زن تویی آن خلقــــت والا مقام وصف تـو بالاتر است ازهرکـلام
هم تویی تند یس مهــر و عاطفه زیب مادر نیست جــــز ارج تمام
بر تو مد یونند هـــــــر فرد بشر از زمـــــان زایـــش و دور فطام
گر نداند حـــــرمت و احسان تو کی بود وی را صداقـت برمشام
جهل وظلمت کی شناسد این بها هستیی دنیـــا به تو کردند حرام
در اسارت میکشند بــــا نام دین دیو ظلمـــــت مایه رنج و ظلام
گشته ای پامال موهــوم درجهان هم به آن دنیات ندارند خوش پیام
زین خـراف وجهل خود را وارهان طینت خوبـــت بــــود والا مقام
بر فگن طـــومار وهم و برده گی ای زن افغان بگیربر دست زمام
بر ستیز بـــر جاهلان زن ستیز برگروه قاتل و بـی ننــگ و نام
ارج میــدارد ( بری ) روز زنان پیـــک آزادی بودی شان درقیام
(ف.بری)
بامداد ـ اجتماعی ـ ۵ /۱۶ ـ ۰۷۰۳
شـــلاق طـالــــب
مردکی رنجور و بيمار و پريش
اشک ميباريد ز اندوه شديد
خون دل باريده حيران می تپيد
ميکشيد آه و شکايت مينمود
اين که درعهد و زمان طالبان
چاکر اعراب و آن پنجابيان
آن که دريک دست قرآن را گرفت
دست ديگرتوپ وهاوان راگرفت
زن ستيز و جابر و خيل جهال
جز ترورهرگز نبودش يک کمال
او که با نام شريعت در وطن
ساخته و پرداخته آن اهرمن
سر بُريد و نعرۀ تکبير گفت
حرف شيطان را زجان ودل شنفت
***
عزم کردم تا که بهر دخترم
نور چشم و مهر و ماه و اخترم
کفش نو بهرش خريداری کنم
تا به د لبندم مدد گاری کنم
باهزاران ترس ولرز ازوحشيان
زان جلادان وجنايت پيشه گان
شهنه های بی شعور و بی خرد
گويی حيوانست وحاضرمی چرد
با لباس و لًنگی و ريش ببر
از سواد و علم و دانش بی خبر
من برون رفتم زمنزل سرگران
ظهربود و آخر فصل خزان
بود يک روزسياه و شوم وسرد
رنج بود و غصه و افغان و درد
شهرکابل بود ويران آن زمان
زان کدورت ها و فير جاهلان
گويی ازهر مرزو بوم شهرما
اشک غم باريده است ازبهرما
درميان پيکپی چند تا عرب
با دو سه پنجابی و چند بی ادب
يک دگرطالب کنارجاده بود
با تفنگ و برچه اش استاده بود
مي نمود تنبيه يک مرد فقير
آن کريه منظر بدان قمچين و تير
کرده بود مقياس ريشش آن فضول
بانخ وباخط کش آن نادان غول
دفعتاً ديدم که چشم آن جلاد
مستقيماً بر دو چشم من فتاد
لاجرم پايان ديدم بی بديل
بهر حفظ جان دختم زان رذيل
***
ناگهان ديدم درآن يک گوشه ای
قيل وقال ميکرد ديگر شحنه ای
با کمال وحشت و با پوچ و فحش
گويی آمد فی الزمان ازباغ وحش
آن اجير و نوکر آن اجنبی
تحت نام شرع آن ذات نبی
يک زن معصومه را بی اختيار
می زد و دشنام ميداد آن حمار
آن زن بيچاره را پيهم دُره
می زد و هم فحش ميگفت آن کُره
آن خدا ناترس و ظالم آن چنان
می زد آن زن را به نرخ رايگان
کان صدا و ناله و اشک و فغان
هرطرف پيچيده بود درآن زمان
صرف به جرم اين که دردستان خود
رنگ ناخن نقش انگشتان خود
ساخته بود آن بی گناه بی ضرر
بی خبر ازخيل خفاش و شرر
***
شوهرش آنسو ترک استاده بود
گيچ و مبهوت مثل چوب خاده بود
من به خود پيچيدم از فرط غضب
ازچنين برخورد پست بی ادب
اندکی رفتم جلو تا اين که من
بشنوم ازشوهرش باری سخن
گفتمش: ای مرد تورا غيرت کجاست
اين نه ننگ است و نه اين راه خداست
ای که ناموست زند اين بی حيا
تو تماشا کرده ايستی جابه جا؟
ميگريست و زار ميگفت اين دليل
مردک ناچار و مسکين و ذليل
کاين زمان او حاکم بی گفت و گوست
سرنوشت ما و تو دردست اوست
ازقضا امروز اين چند ديو و دد
ساخته اند ما را دچار رنج و درد
هرکه تسليم و خم بيگانه شد
همچو ما رسوا دراين ويرانه شد.
زبیر واعظی
بامداد ـ اجتماعی ـ ۶ /۱۶ ـ ۰۷۰۳
سنگ می بارید و ناهموار می بارید سنگ
ننگ ها بر دست ها! بیزار می بارید سنگ
مرد ها در لا الا و دست ها در بی خــــودی
بی صفت، بی عاطفه، بیمار می بارید سنگ
زن میان ناله هایش آب می شد می چکید
سینه هــا بی مهر آتشبار می بارید سنگ
عشق را در گوشه های چادرش بو کرده اند
کاش براین دید و این پندار مـی بارید سنگ
جامه اش از خون و چشمانش به امید نجات
بر امیـد وبــاورش هـر بار می بارید سنگ
چشم هـــای پـــرفــروغ نو جــوانش باز بود
تا مگر نوری ... ولیکن نار می بارید سنگ
چشم هایش خسته می شد تلخ درخود می شکست
یــاس درخــوابــش ولــی بیدار مــی باریــد سنگ
باز با الله و اکبـر دست هــــا و سنگ هـــا
باز با فرمان یک سنگسار می بارید سنگ
حمیرا نکهت دستگیرزاده
بامداد ـ اجتماعی ـ ۳ /۱۶ ـ ۰۶۰۳