آه، مـا الاغ هـا
طنزی از عزیز نسین
آه، ما!
ما الاغ ها!
… ما جماعتِ الاغ ها سابق بر اینْ درست مثل شما جماعتِ آدم ها حرف می زدیم. ما هم برای خودمان زبان مخصوصی داشتیم.
موزون و شیرین و خوشایند صحبت می کردیم.
چه عالی حرف می زدیم و چه ترانه های دل انگیزی سَر می دادیم.
البته ما الاغ ها به زبان آدم ها حرف نمی زدیم، به زبان خودِ الاغ ها حرف می زدیم. زبان الاغ ها زبانی بود انعطاف پذیر، لطیف و غنی.
ما جماعت الاغ ها آنوقت ها «عرعر» نمی کردیم، بعدها عرعر کردن را پیشه خود کردیم....
راستی عرعر کردن چیست؟
عرعر کردن عبارت است از صداهایی پشت سر هم با دو هجای کشیده به شکل « آ آ ، ای ای ، آ آ ، ای ای »** که یکی از تَه گلو و دیگری از جلو دهان خارج می شود. عرعر کردن همین است.
زبان غنی ما یواش یواش تحلیل رفت تا اینکه آخرش محدود شد به همین صدای دو هجایی.
دلتان نمی خواهد بدانید چطور شد که آن زبان غنی و وسیع الاغ ها مُرد و بعداش ما الاغ ها شروع به عرعر کردیم؟
اگر دلتان بخواهد مو به مو خواهم گفت.
ضمن واقعه ی وحشت آوری عقل از سرمان پرید، زبانمان به تِتِه پِتِه افتاد و زبانِ الاغ ها را یکسر فراموش کردیم. از آن روز به بعد فقط می توانیم عرعر بکنیم و می کوشیم تمام احساساتمان را با همین صدای
دو هجایی کشیده بفهمانیم! این واقعه که چطور زبانمان به تِتِه پِتِه افتاد، مربوط به زمان های قدیم است.
از « نسل های قدیم الأیام » الاغ پیر نَری بود. روزی این الاغ پیرِ نسل قدیم تک و تنها توی صحرا می چرید. می چرید و به زبان الاغ ها خوش خوش ترانه می خواند. یکهو بویی به بینیَش خورد، اما بوی
مطبوعی نبود. بوی گرگ بود.
الاغ پیر بینیش را بالا گرفت و هوا را خوب بویید. بریده بریده بوی گرگ می آمد.
الاغ پیر پیش خودش گفت: نه بابا، بوی گرگ نیست…
بعدش بی اعتنا به چریدن پرداخت. بوی گرگ رفته رفته شدت یافت.
مثل روز روشن بود که گرگ دارد نزدیک می شود. نزدیک شدن گرگ همان و سفره شدن شکم همان.
الاغ پیر پیش خودش گفت: گرگ نیس بابا، گرگ نیس! …
باز خودش را به بی اعتنایی زد. اما بوی گرگ یواش یواش همه جا می پیچید، الاغ پیرْ، هم می ترسید و هم گویی که به آن دُور و بَرها آشنایی ندارد، پیش خودش می گفت: « إن شاالله » گرگ نیست! گرگ از کجا می آیه اینجا؟
چطور میتانه مره پیدا کنه؟ …
همینجوری که داشت به خودش می قبولاند، صداهای ناخوشایندی به گوشش خورد، صدای گرگ بود، گرگ…
از آنجا که اصلا و ابدا دلش نمی خواست گرگ این طرفها پیداش بشود، پیش خودش گفت:
...نه بابا، این که صدای گرگ نیست، به خیالم رسیده…
بعد باز شروع به چریدن کرد! اما صدا رفته رفته نزدیک میشد. الاغ پیر چندین بار سعی کرد به خودش بقبولاند که:
...گرگ نیس آره که نیس. این صدا نمی تانه صدای گرگ باشه…
صدای وحشت آور گرگ بازهم نزدیک تر شد. الاغ پیش خود گفت:
نه…نه…کاشکی گرگ نباشه…گرگ این طرفا میخواد چیکار؟
از طرف دیگر بس که می ترسید، چشمهاش تو حدقه اینور آنور می چرخید، یکهو چشمش افتاد به سر کوه های پیش روش. گرگی میان مه دیده می شد.
آ…آه، اینی که میبینم گرگ نیس…
الاغ پیر سرش را توی بوته ها فرو کرد و افزود: به خیالم رسیده، آره به خیالم رسیده. البته که خواب و خیالی بیش نیس…
کمی بعد، از پشت بوته ها چشمش به گرگ افتاد که دوان دوان می آمد و ترسش دو چندان شد.
باز کوشید که به خودش بقبولاند که: گرگ نیس، “إن شاالله” که نیس، مگه جای دیگه ای پیدا نمیشد که بیاد اینجا؟
چشم هایم خوب نمیبینه…سایه ی بوته ها رو گرگ خیال کردم! گرگ نزدیک شد. میانشان اندازه ی سیصد چهارصد قدم فاصله بود.
الاغ پیر التماس کُنان گفت:
...وای خدا جانم، نکنه اینی که میاد راستی راستی گرگ باشه!
...نه، ممکن نیست!
....نمی تانه باشه…آه…نه، نه، گرگ نیس…
وقتی میانشان فقط پنجاه قدم فاصله بود، باز شروع کرد خودش را گول بزند که: “إن شاالله” اینی که پیش روم میبینم گرگ نیس… آخه بابا، چرا گرگ باشه؟ ممکنه شتر باشه، ممکنه فیل باشه، ممکنه یه چیز دیگه
ای باشه، ممکنه هیچی نباشه. منو باش که همه چی رو گرگ خیال می کنم.
گرگ نزدیکتر شد و وقتی که چند قدمی میانشان فاصله بود الاغ پیر گفت: البته حتم میدانم که گرگ نیس، اما یه کمی از اینجا دور بشم بد نمیشه… ضرری نداره.
کمی که راه رفت به عقب نگریست و گرگ را دید که آب از دهانش جاری شده و به دنبالش می آید!
الاغ شروع به گریه و زاری کرد: ای خدای بزرگ، اگر هم اینی که میاد گرگ باشه، تو چیز دیگه ای بکنش. خواهش می کنم. نه بابا، گرگ نیس، بیهوده خودمو می ترسونم…
بعد شروع به دویدن کرد. الاغ پیر و پاتال می دوید و گرگ هم دنبالش می کرد.
الاغ پیر پیش خودش می گفت: عجب ها، چه خُلم! گربه ی وحشی رو گرگ خیال کردم و فرار کردم، نخیر گرگ نیس…
تا آنجا که پاهاش توان داشت می دوید و و توی دلش می گفت:
...گرگ هم باشه، گرگ نیس!
...إن شاالله نیس!
… آخه بابا، چرا گرگ باشه؟
یکدفعه سرش را برگرداند و نگاه کرد. چشم های گرگ برق میزدند. الاغ چهار نعل می دوید و توی دلش می گفت:
ولله گرگ نیس…بالله گرگ نیس…خدا مرگم بته اگه گرگ باشه!
الاغ دوید و دوید و گرگ همه جا دنبالش کرد. یکهو گرمی نفس نفس زدن گرگ را بیخ دمش حس کرد و توی دلش گفت: به هزار و یک دلیل میتونم بگم این گرگ نیس!
کمی بعد بینی خیس گرگ به بدنش خورد و الاغ دیگر نتوانست خودش را نگه دارد. الاغ پیر دیگر نای دویدن نداشت. نگاه های غضبناک گرگ او را بر جاش میخکوب کرد.
برای اینکه چشمش گرگ را نبیند، آن ها را بست و پیش خودش گفت:
ایلا کن بابا، این که گرگ نیس!
إن شاالله نیس!
از کجا معلوم که گرگه!
گرگ پنجه هایش را به ران الاغ پیر فرو کرد. الاغ بر زمین غلتید و پیشِ خودش گفت:
...می دانم، آره می دانم که تو گرگ نیستی.
...اینجوری ام نکن، قِلقِلَکَم میشه!
... از شوخی با دست هیچ خوشم نمیاد!
گرگ وحشی دندان های تیزش را به گوشت الاغ فرو برد و یک تکّه از گوشت رانش را کَند. الاغ که از شدت درد روی زمین پهن شده بود، یکباره زبانش بَند آمد.
زبان الاغ ها را که فوت آب بود فراموش کرد.
گرگ سر و گردنش را زیر چنگ و دندان گرفت.
خون از سراپای الاغ فواره زد.
الاغ به فریاد کشیدن شروع کرد و بلند بلند گفت:
...آه، این دیگه گرگه…آه، این دیگه گرگه…آه، این دیگه
…گرگ لت و پارش می کرد، اما زبان الاغ به تته پته افتاده بود و فقط صداهایی زورکی از دهنش در می آمد:
...آه…ای دیگه…آ آ آ آ…این…آ آ آ آ…ای…ای…آ آ آ آ…ای ی ی…آ آ آ آ، ای ای ای ای ی ی ی…
الاغ ناله می کرد و داد می زد. چنان سوزناک ناله می کرد که کوه و دشت را به گریه می انداخت.
آخرین سخن دردناک او را هیچ الاغی فراموش نخواهد کرد:
... آ آ آ، ای ای ای ، ی ی ....!
از آن روز به بعد ما جماعت الاغ ها زبان و بیان مخصوص خودمان را فراموش کردیم و تمام احساسات و افکارمان را با عرعر بروز دادیم.
اگر آن الاغ پیر نسل قدیمی خودش را گول نزده بود ، حالا ما الاغ ها هم برای خودمان زبانی داشتیم!
...آه، ما الاغ ها!
...آه، ما جماعت الاغ ها!…
آ آ آ آ ، ای ای ای ی…آ آ آ ، ای ی ی ی…آ آ آ آ، _ای ی ی ی…
( پایان )
* عزیز نسین این طنز را در سال ۱۹۵۸ ترسایی به رشته تحریر درآورده و درباره انگیزه آن چنین مینویسد :
« این داستان وضع ناهنجار نشرات و آزادی بیان که تنها روی کاغذ وجود دارد را بازتاب می دهد.
روشنفکران ما گرفتارحالتی اند که صحبت نمی توانند و مردم را نیز به همین وضع ناهنجاری روبرو ساخته اند.تنها وقتی بلایی بر سرخود شان نازل گردید آنها حقیقت را می گویند.
داستان در نکوهش این مصلحت اندیشان تحریر، و درهمان روزها بنشررسیده است.»
یادداشت بامداد : با آنکه آثار بی شمار فرهنگی و ادبی عزیز نسین، ازجمله طنزهای ناب و بی مانند او نسلی از روشنفکران و آزادیخواهان افغانستان را به شور می آورد ، بادریغ که این نویسنده و آثار با ارزش او که درونمایه و پیام آن با حال و احوال اجتماعی در« شرق » همخوانی دارد در سالهای پسین به دست فراموشی سپرده شده است .با پیشکش نمودن این داستان میخواهیم دربرابرجایگاه بلند ژانرادبی طنز، و تلاش های طنزنویسان برازنده جهان و کشور دین کوچکی را ادا نماییم.
ناگفته نماید که دوست عزیز جناب ذاکرعمری ، چند داستان عزیزنسین را به زبان دری برگردانی و آنرا با عنوان « کم بود که والی شوم » نشر، و چند جلد آنرا دراختیار تارنمای بامداد قرارداده اند.با ستایش ازاین تلاش فرهنگی ، سپاس و امتنان مانرا خدمت شان پیشکش میداریم.
**مردمان جهان آوای پرنده گان و حیوانات را به گونه های مختلفی تلفظ مینمایند.به گونه مثال همین عرعر خران ، که در بسا کشورها ای آ ، ای آ ... تلفظ میشود ، و یا آواز خروس و ....
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۲۵۰۶
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019
فیض محمدکاتب (۱۲۷۹-۱۳۴۹ ق) شخصیت فاضل ودانشمند کشوردراواخر قرن نزدهم دردستگاه سلطنت امیرعبدالرحمن بکار کتابت آغاز نموده است. امیر حبیب الله نوشتن تاریخ افغانستان را ازعهد احمد شاه ابدالی به عهده وی گذاشت که تا پایان کار خودش ویک سال امیرامان الله را درچهار جلد دربر میگیرد،تالیف نموده است. درمقدمه جلد چهارم آمده است :«... راست گویی و واقع نویسی وحقیقت جویی درثبت و ضبط حوادث و وقایع ،کارساده ای نبود.امیر حبیب الله شخصاْ برکاراونظارت داشت ... آنجا که میان نوشته های فیض محمد و آرای دیگران اختلاف پیش می آمد،امیر خود به داوری می نشست... .» جلد چهارم سراج التواریخ (درسه بخش) که سالهای اخیر امیرعبدالرحمن راتا یکسال سلطنت امیرامان الله دربر میگیرد، به ویرایش ، مقدمه وبخصوص فهرست بسیاردقیق دکتورمحمدسرور مولایی درسال ۱۳۹۰ خ درکابل بچاپ رسیده است .«مطالعه وبررسی سراج التواریخ به ویژه مطالب ومندرجات جلد های سوم وچهارم که به زمانه ای ما نزدیکتراست،سوابق اعمال و رفتارو کردار بسیاری ازافراد و اشخاص وقبایل وطوایف را چنانکه درتاریخ اتفاق افتاده است،برای ما بیان میکند.»
ازآنجاییکه همه مسایل کشور توسط شخص امیر حل وفصل می شده و«اسناد» یا عرایض آن به «دفترتحریرات» آن زمان میرسیده ، فیض محمد کاتب با نثرمروج همان زمان آنرا ثبت تاریخ نموده است . این مطالب از پیدا شدن چند سکه درفلان ولایت یا آوردن چند مرغ پرپای ازخارج، باراول استفاده رنگ قلم ( بلو بلک)، تعمیر دلکشاه گرفته تا بی جا نمودن وظلم وتعدی که برمردم هزاره و « نورستان» و دیگرمردمان این کشور درزمان پدر وپسر رفته، زنبارگی وتجاوز به ناموس مردم توسط امیر حبیب الله ،... بدون هرگونه ملاحظه کاری و مسامحه آنرا ثبت تاریخ نموده که در روشنی آن میتوان تاریخ دقیق کشور را درک نمود.(*)
بامروری براین اثر، یادداشت های برداشته ام که با اندکی تغیرات ازنثرقدیم بدون اینکه دراصل متن تغیروارد نماید آماده نموده ام وخدمت عزیزانیکه علاقمند به گذشته های تاریخی باشند ، دربخش های جداگانه پیشکش خواهم کرد .
اعمارقصردلکشاه
سردارعبدالرحمن در۱۸۶۸ پس ازشکست درمقابل قوای امیرشیرعلیخان ابتدا دربنو(هند)وبعد از راه سیستان به بخارا وسمرقند و تاشکند رفته وبامعاش ماهانه ۱۵۰ منات (واحد پول آنوقت روسیه تزاری) زنده گی میکرد، پس از۱۲سال مهاجرت به اجازه « جنرال کافمان» از راه بخارا داخل رستاق افغانستان گردید. از۱۸۸۰ الی۱۹۰۱ ترسایی بحیث امیردولت مطلق العنان افغانستان بود که درامور مهم دولت بغیرازخود به هیچ کس اعتماد نداشت و تمام مسایل ملکی و نظامی زیر نطر مستقیم شخص شاه حل وفصل میشد .
امیرعبدالرحمن پس ازرسیدن به سلطنت کابل با الهام ازتعمیرات بخارا،سمرقند ،تاشکند ودیگرشهرهای روسیه دست به اعمارتعمیرات ازجمله قصر دلکشاه، سلامخانه عام و سلامخانه خاص زده که تا آنوقت شاهان و امیران دربالاحصارکابل زنده گی وحکمروایی میکردند.
همچنان دراین دوران تعمیرات ارگ کابل، عمارت گلستان سرا و بوستان سرا، برج شهرآرا ، کوتی لندنی، مسجدعیدگاه ، عمارت باغ بالا، سلامخانه پغمان، عمارت جهان آرا درخلم، قصرشاهی جلال آباد وهمچنان عماراتی درمنزل باغ قندهار،هرات، خوست و یک عده پل ها وقشله های نظامی درکابل ، دهدادی (مزارشریف) ،هرات وخوست اعمار و یا ترمیم گردیده ویا در دوران پادشاهی امیر حبیب الله پسرش به پایه تکمیل رسیده است .
پل ، تخته پل شوربازارهم که پس ازقتل کیوناری انگلیسی دربالاحصارکابل تخریب شده بود درهمین زمان ترمیم شد تا سنگ های تراش شده ازسنگ تراشی باراه کوتاه تر به محل اعمار قصر برسد .
فیض محمدکاتب در وقایع سال ۱۳۲۰هـ ق (۱۹۰۳) ثبت نموده است که: «قصرسعادت وعشرت حصردلکشا را معماران واستادان چابک دست ومهندسان با دانش خردپیوست به امرحضرت اقدس والا اساس نهاده، مشغول ومواظب تعمیرآن شدند.» تمام آهن آلات سقف و استوانه های فلزی آن توسط نماینده دولت آن زمان محمداسمعیل سفیر،برای مستربراون کمپنی فرمایش داده شد. درماه صفر۱۳۲۲هـ ( ۱۹۰۵) درابتدا «مبلغ شصت هزار روپیه کله داربرحسب تخمین به مستر مذکوراز پول عطیه سالانه ومستمره دولت انگلیس داده شد.» پس از برآورد قیمت و کرایه رساندن آن به پشاور،امرپنجاه هزار روپیه کلدارکه مجموعاْ یک لک و ده هزارکلدارآن ازهمان مبلغ «عطیه کمک انگلیس»(*) که با امیر عبدالرحمن در زمان آغاز سلطنتش وعده شده بود وتا اخیر دوران امیر حبیب الله ادامه داشت به نام فارن سکرتردولت انگلیس حواله نمود تا سامان آلات به پشاور برسد. (ج۴ ب۲ ص۵۷۶و۳۶۲)
درآن زمان این آهن باب را ازپشاورتا کابل توسط کراچی های که باگاوبسته بوده (گاو کراچی)انتقال می دادند.مسوولین آنجا کرایه یک عراده گادی (کراچی) را از پشاورتاکابل۲۰۰روپیه کلدار(**) ونسبت اینکه کراچی دوباره رجعت داده نمی شده قیمت کراچی را شصت روپیه کلدار مجموعاْ۲۶۰ کلدار وبا علاوه اجوره جرثقیل وکارگران مجموعاْ یک لک وبیست هزارروپیه محاسبه وتقاضا نموده بودند که «حضرت والا»ازمکاید (مکر وحیله) وحیل او دانسته بود رقم فرمود :« افزون ازمبلغی که داده شده است و کافیست داده نمی شود.» و۵۲هزار روپیه کلدارکه نود و دوهزارروپیه کابلی میشد،پول حیف ومیل شان داده نشد وآهن آلات قصردلکشا به کابل رسید. و براساس نوشته سراج التواریخ «... .و این قصر دراین ایام احداث یافته تا سنه هزاروسه صد وسی (۱۹۱۲) ساخته و افراخته گشته، درسنه هزاروسه صدوسی وچهار(۱۹۱۶)، تمامت اسباب و سامان زینت و فرش آن انجام گردید.» (همانجا،ص۳۶۳ ص۶۰۲). باقیدارد
عکس قصردلکشاه اصلی (اوریجینال) است در۱۱جوزای۱۳۱۱ خورشیدی گرفته شده است.
(*) «عطیه مستمره سالانه انگلیس» درسال۱۳۱۶ق به امیرعبدالرحمن داده شد که مقدار آن پنج لک وپنجاه وهشت هزارونهصد وپنجاه وچهار روپیه کله داربود وهمه ساله تا پایان دوره امیرحبیب الله ادامه داشت .
(**) یک کلدارهندی درآن زمان معادل یک ونیم روپیه کابل بوده وبراساس برخی نوشته ها درآن زمان قیمت یک راس گوسفند یک روپیه بود.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۱۳۰۶
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019
تو آدمى، من آدمم، پس ز چى اين منم منم؟
حرمت كنيم و هم كرم، كه كام تو شيرين كنم
تا كه زنى به فرق من، مى زنم هى به فرق تو
تو عالمى غمين كنى، من همه را حزين كنم
وطن يكى ،كفن يكى، دشمن و اهريمن يكى
اگر تو خصم من شدى ، من ضد تو كمين كنم
اين تنش و نفاق ما، كرده خراب و عاق ما
هم سبب فراق ما، لعنت و تف باين كنم
تا كه شويم من و تو ما، رنگين شويم و خوش نما
بالً بكشيم سوى هوا، پس محن ات برين كنم
شويم شريك رنج و غم، لطفى كنيم به حال هم
دست بدهيم بدست هم، خاك تو بر جبين كنم
مرو پى سمت و زبان، مخور فريب اين و آن
ز من شوى اگر ز جان، تو را بس آفرين كنم
تا من و تو شويم يكى، نيست به آن كدام شكى
تو خوب و بهترين شوى، من همه بر ترين كنم
نمودم ارچى مختصر، حرف خودم در اين سفر
بس است دگر همينقدر، مصرع ام آخرين كنم.
( زبير واعظى )
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۰۸۰۶
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019
پیام شورای رهبری انجمن حقوقدانان افغان در اروپا بمناسبت روز بین المللی منع کاراطفال
« همه در دفاع از حقوق اطفال و منع کار اجباری اطفال »
سازمان ملل متحد دوازدهم جون را روز بین المللی منع کاراطفال اعلام نموده ، هرساله این روز درکشورهای جهان مورد توجه نهادهای حمایت حقوق اطفال، دول امضاکننده و مجامع سیاسی قرار داده میشود.
سالانه میلیون ها طفل قربانی شرایط اقتصادی در موجودیت لایه های خشن و منفعت جو دراکثریت کشورها قرار میگیرند و از نعمت رشد سالم جسمی و رونی محروم میگردند. کارفرما های نهادهای خصوصی بزرگ و متوسط تولیدی و زمینداران در کشورهای فقیر با بدترین و خطرناک ترین شیوه های کار، اطفال را مستقیم و یا توسط والدین شان وادار به کارهای شاقه و با مزد اندک می سازند و حتا به مانند برده ها مورد سواستفاده جسمی قرار میگیرند. بدون شک هرگونه شیوه کار اجباری و شاقه نه تنها خطرات جدی را متوجه رشد و تکمیل شخصیت طفل میسازد ، بلکه موانع جدی و عمدی را برای کسب تعلیم و تربیه و جایگاه سالم در اجتماع بر اطفال تحمیل مینماید.
کنوانسیون ملل متحد در مورد حقوق طفل در ماده ۳۲ بند ۱ قید نموده است که هر طفل حق دارد تا در برابر سوء استفاده اقتصادی و در برابر کار که به صحت جسمی وی خطر را ایجاد نماید و یا مانع رشد و انکشاف و تعلیم و تربیه وی گردد، با وضع و تطبیق قوانین حمایت گردد.
بیشترین توافقات و دساتیر بین المللی در مورد مبارزه علیه کار اطفال درکنوانسیون بین المللی سازمان جهانی کار پیرامون حد اقل سن کار برای اطفال در ماده ۱۳۸ واضحاً قید گردیده اند. همچنان در ماده ۱۸۲ آن کنوانسیون در مورد منع آنی استفاده و شیوه های شدید کار اطفال تاکید صورت گرفته است.
در بیشترین اسناد و پرنسیپ های بین المللی ملل متحد مسوولیت موسسات تولیدی در حفاظت و حمایت اطفال در برابر کار های شاقه که خطرات جسمی و روانی را با عث میگردد و موانع جدی را در مقابل رشد و انکشاف اطفال ایجاد مینمایند، هوشدارانه تآکید نموده است.
در کشور های پیشرفته سالانه بخش قابل ملاحظه امکانات مالی برای حفاظت و ارایه خدمات و تآمینات اجتماعی اطفال ارایه میگردد تا طفل در مراحل مختلفه سنی و بخصوص جوانی و نوجوانی در شرایط مصوون خانواده گی ، ومحیط زنده گی به رشد و انکشاف جسمی و رانی خویش نایل آید. درک مسوولیت حقوقی والدین نیز متکی بر قوانین اختصاصی در مورد کودک و خانواده اهمیت خاص را دارد.
درکشور فقیر و جنگ زده ما افغانستان سالانه ضمن آنکه صدها هزار طفل تحت شرایط فقر شدید و عوامل گوناگون مانند عدم مساعد بکار بودن والدین ، تلف شدن والدین در جنگ ها که نان آور و تاامین کننده خانوده اند، معاش حد اقل والدین و اعتیاد به مخدرات والدین، فکتور های دردآور اند که مستقیم و یا غیر مستقیم اطفال را وادار به انجام کار های اجباری و شاقه میسازد.
با وجود آنکه در کشور برنامه های از جانب دولت و دها نهاد های غیر دولتی بین المللی بخاطر منافع حقوقی ، تربیتی و تامینات اجتماعی اطفال طرح گردیده اند، ولی وضع رقتبار اطفال در تحمیل کاراجباری وخیم و تشویش آور باقی مانده است. این چالش بزرگ اجتماعی در شهرهای بزرگ ، بخصوص شهرکابل، که بیشترین و پرمصرف ترین پروژه ها برای اطفال تمویل و رویدست گرفته شده اند، در سطح بلند دیده میشود.
لشکری ازاطفال ، حتا طفل چهار و پنج ساله در شهر کابل توسط والدین شان مجبور بکار میشوند. موجودیت هزاران گدا، دست فروش و اسپندی ها بخاطر یک یا دو نان خشک روزهای طولانی را در جاده ها در گشت و گزار اند . آنها از طفل بودن ، روابط با همسالان و بازی های طفلانه محروم اند.
اطقال خورد سال و نوجوانان بدست والدین خود شان در اختیار باند های مافیایی قرارداده میشوند تا همه روز را به گدایی بپردازند و حاصل این کار تحقیر آمیز را به سر دسته های مافیایی تحویل بدهند. حتا تعداد گدایان حرفوی اطفال معییوبب ومریض را بادادن دوا ها و مواد مخدر خوابآوردر محلات مزدحم شهر و در زیر آفتاب سوزان روی جاده گذاشته ظالمانه ازوجود آنها برای بدست آوردن پول گدایی سواستفاده مینمایند.
انجمن حقوقدانان افغان در اروپا ضمن ابراز تشویش از استفاده برده وار اطفال در کارهای شاقه که رشد وانکشاف سالم و مصوون و پروسه تکمیل شخصیت طفل و تعلیم و تربیه آنها را درخانواده و محیط به موانع جدی مواجه میسازند، اقدامات موسسات زیربط دولتی،بخصوص ادارات حراست حقوق افغانستان، موسسات بین المللی ملل متحد و نهاد های غیر دولتی حمایت حقوق اطفال را ناکافی و درحکم خاک در چشم زدن تلقی مینماید. انجمن ازهمه این نهادهای مسیول و زیربط دولتی، بین المللی و غیر دولتی جدن تقاضا مینماید تا همه اقدامات خویش راباهم تلفیق داده ، در روشنی کنوانسیون بین المللی حمایت حقوق اطفال ، توافقات و سایراسناد المللی پیرامون منع کار اجباری و خطر ناک و مانع انکشاف جسمی وروانی، در حمایت حقوق طفل اقدامات عملی را بکار گرفته در تطفیق آنها مسیولیت قانونی واخلاقی خویش را ادأ نمایند.
انجمن همچنان ازسایر نهاد های مدنی، حقوق بشر واحزاب سیاسی متوقع است تا همه با هم یک کمپاین بزرگ را در حمایت از حقوق طفل و منع کار اجباری و سواستفاده از اطفال را براه اندازند تا باشد با گره زدن توانایی ها ،نیرومندانه، در این امر حقوق بشری قدم متین برداشته شود،
با احترام
شورای رهبری انجمن حقوقدانان افغان در اروپا
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۱۲۰۶
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019
د ملگری عسکر (چالاک) دوه نوی شعرونه
اغیار
د دگر او د جیگر په نوم یی بیل کړو
د طایفی او د ټبر په نوم یی بیل کړو
څه شطل شطل جنکیږو بي له مخو
خدایه څه د مفت لښکر په نوم یی بیل کړو
له زاهد سره د مالکی کان ته لاړو
د جنت او د محشر په نوم یی بیل کړو
جادوکرو څه کانی راباندی وکړی
د لیډر او د لډر په نوم یی بیل کړو
موده وشوه چی ویده او برمده یو
څه د ذهن د حجر په نوم یی بیل کړو
شاه او خوا رانه د اور خطونه تاو دي
د جاسوس او ترهکر په نوم یی بیل کړو
مونږ به څو له ډي ډلکیو سره گرو یو
د غازی او د زړه ور په نوم یی بیل کړو
خلکو ویښ شی لږ هوښیار شی یو قوت شی
د ویده او ناخبر په نوم یی بیل کړو
ای عسکر (چالاکه ) جنک په خرابات دی
د مسجد او د مندر په نوم یی بیل کړو.
عسکر (چالاک)، قرغه یی ـ لغمان
اخـتـر
ژوند چی غم لړلی وي خوښي او اختر څه معنا
کور په کور چی ویر وي دي کی زیب او زیور څه معنا
څو چی شاه زلمیان پخپلو وینو کی غوټی وهی
پیغلو ته نکریزی تور رانجه او گودر څه معنا
خپل په لاس چی وژنو دي دادا او د اکا زمن
دي کی اتل توب دي کی توپک او سنګر څه معنا
سوله چی فساد کی زولنه وي جنک ازاد کرځی
دي کی قومندان دي کی پاچا او قیصر څه معنا
ستا دي ټب لپاره چی پټی نشی ضماد نشی
دا له خطاکانو ډک استاد او رهبر څه معنا
سوله چی اسیره وي د جنک لږی اوږدی لاه
دا تیت او پرک او شړیدلی محور څه معنا
ساه چی رانه اخلی او د مړي مي توهین کوی
ما عسکر (چالاک) ته دا جکړه او لښکر څه معنا
عسکر(چالاک)
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۹ـ ۰۸۰۶
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.
Copyright ©bamdaad 2019