نگرشی کوتاه بر نگارش

 جناب عبدالغفور لیوال در مورد«ایران ته فرهنگي نفوذ په افغانستان کې د مداخلې تر ټولو لویه وسیله ده»

نشر شده در ماهنامه سپیده چاپ کابل(۱)

 

 

 

 

نوشته : دکتر حمیدالله مفید

 

 جناب عبدالغفور لیوال یکی از چهره های مطرح سیاسی کشور  هستند واغلب در باره مسایل گوناگون سیاسی دیدگاه ها ونظریات شان را به نشر میرسانند.

جناب لیوال در نگارشی فشرده ای دیدگا شان را در باره تهاجم فرهنگی ایران به افغانستان ارایه ودر آن به مسایل گونا گون پرداخته اند.

در یک بخش آن چنین آمده است:

«د افغانستان فرهنگ دنورو فرهنگونو تر یرغل  لاندی دی ، خو دننه په افغانستان کی د مختلفوفرهنگي حوزو تر منځ  دا مسآله نه ده مطرح، کله کله ملي حوزه بېله . مثلآ: افغانستان او کوزه پښتونخواه دوه سیاسي یا دولتي حوزې دي خو یو فرهنګی حوزه . یا مثلآ ممکن دتاجکستان یوه برخه  دافغانستان له یوی برخې سره ګده فرهنګي حوزه جو‌‌ر کري ،ځکه چې له تاجکستان سره مو مشترکات دېر دي خو دایران په اره زه دانشم منلی ځکه چې ایران له افغانستان  سره دېر توپیر لری ، یوازې  ېی ژبه را سره مشترکه ده ، خو یوازې ژبه فرهنګ نه دی » .

برگردان: فرهنگ افغانستان زیر تازش  وتهاجم دیگر فرهنگها   قرار دارد ،مگر در داخل  افغانستان  این مسایل در فرهنگهای گوناگون مطرح نیست .گاهگاهی حوزه های ملی از هم جدا هستند. به گونه ای نمونه: افغانستان وپشتونخواه آن سوی  دوحوزه ای سیاسی ویا دولتی هستند، مگر یک حوزه ای فرهنگی را می سازند ، یا به گونه مثال،یا شاید یک بخش تاجکستان با یک بخش افغانستان مشترکات یا همگونی های فرهنگی را بسازند، زیرا مشترکات وهمگونی های ما با تاجکستان زیاد است؛ مگر در باره ایران من این را نمی پذیرم زیرا  ایران با افغانستان بسیار تفاوت دارد، تنها زبان ما با هم مشترک است ، مگر زبان به تنهایی فرهنگ شده نمی تواند.».

در این نگارش به اصطلاح های جدید فرهنگی چون فرهنگ ملی ، فرهنگ حوزه وی وغیره بر می خوریم ، پرسشی به میان می آید :که آیا این ترمها یا اصطلاحها  درست هستند؟ آیا «حوزه فرهنگی ملی» بار معنی فرهنگی را به دوش می کشد؟ به این پرسشها پسانها پاسخ خواهیم داد، پیش از همه به این پرسش باید پرداخت که آیا افغانستان در مجموع با «سرزمین پشتونخواه یک حوزه ای فرهنگی واحد هستند؟

 باید نوشت بلی مگرنه کامل ؛ چرا؟

اگر بپذیریم که فرهنگ مجموعه ی پیچیده یی از دانش ها ، زبانها ، هنرها ، اندیشه ها ، باور ها ،قوانین ،مقرره ها ، آداب ، رسوم ، سنتها وبه گونه ی فشرده کلیه آموخته ها وعاداتی است که یک انسان به عنوان بخشی از جامعه ویا جامعه به عنوان یک بخش همگون انسانها آنها را می پذیرند. به این گونه هر جامعه  وهر انسان دارای فرهنگ مشخص ومنحصر به خود  می باشد.

اکنون ببینیم که چی مشترکات وتفاوتها ی مشخص فرهنگی میان مردم افغانستان در مجموع با  پشتونخواه آنسوی مرزمربوط به پاکستان وجود دارد:

ویژ ه گی های زبانی به مثابه یک عنصر زنده ومشخص فرهنگی: نخست زبان چیست ، زبان بازتاب خرد آدمی است که با واژ ها(نظام آوایی) ،واژگانها( نظام واژگانی )، فراز ها(نظام نحوی)  وزیبا نگاری های دستوری بیان می شود،که با چهار عنصر یا المنتهای اساسی مشخص می گردد که همانا (فونولوژی ، مورفولوژی، نحو یا سنتیکس وسیمانتیکس  اند) اکنون دیده شود که چی مشترکات یا همگونی های زبانی میان زبان نوشتاری مردم افغانستان به گونه ای مشخص( زبان پشتوی افغانستان وزبان پختوی پختونخواه یا میان( پشتوی لر وبر ) وجود دارد.

پیش از آنکه به بحث پیرامون ویژه گی های نظام آوایی زبان رسا وزیبای پشتو پرداخته شود ، لازم به یاد اوری پنداشته می شود ، که زبان پشتو  پیشینگی به مراتب بیشتر از پیدایش زبانهای دیگر دارد ، از آن میان :

از زبان دولت مادها که میان سالیان ۵۰۰تا ۷۵۰  پیش از میلاد دولت نیرومندی بود تا اکنون شش واژه را شناسایی کرده اند ، که سه واژه آن در زبان پشتو همانگونه که بوده انتقال پذیرفته است، مانند : واژه گان: «آسه»(که در زبان پشتو آس به معنی اسپ است، ) دوم: واژه «غر یا گر یا غرچه» که در زبان پشتو به همین ویژه گی انتقال شده وبه معنی کوه است) سوم: واژه «سپی، یا سپیک» که در زبان پشتو به همین گونه انتقال پذیرفته وبه معنای سگ در فارسی است) همچنان آثار به دست آمده   و از آن میان کتیبه ای سنگی داریوش که در سده (۵) پیش از میلاد به نگارش آمده نیز شباهتهای جالب وهمگونی با زبان پشتو دارد، به متن این کتیبه رویکرد فرمایید: که  چنین است:

شکل نوشتاری کتیبه: نی اریکه آهم ، نی دروغنه آهم ، نی زور کره آهم.

شکل امروزین  زبان پشتو: نی اریکی وم، نه دروغژن وم، نه زور کار وم

برگردان فارسی: نه بد خواه بودم ، نه دروغگو بودم ونه  زور کار بودم

به ساده گی دیده می شود ، پیشینگی این زبان به کجا آباد ها می رسد ،مگر بادر  ودریغ در بخشهای اساسی زبان که  ،نطام  واژگان شناسی زبان پشتو ، پیشینگی زبان پشتو ، نظام نوشتاری زبان پشتوباشد وبایدکار های بزرگی انجام میشد، نشده بلکه در یک مرحله تحت تآثیر اندیشه های پیورزگرایی ، تلاش شده تا با پرداختن واژه های جعلی وبدون ریشه گی زبان پشتو این زبان زیبا را پر از وآژه های ساختگی ، بی مورد وخود ساخته بسازند ونظام آوایی ، یک محل را به مثابه نظام آوایی سراسری این زبان پنداشته ودر یک مقطع معیین ، زبان زیبا ورسای پشتو را به کجراهه های جعل سازی بکشانند به همین منظور نخست پرداخته می شود به تفاوتها وتغییراتی که بی موجب بالای زبان پشتو تحمیل شده اند .

اول ـ  نظام اوایی :

میان نظام اوایی یا دریک سخن الفبای زبان پشتوی مردم افغانستان با نظام آوایی ( یا الفبای) زبان پختوی پختونخواه تفاوت های شگرفی پدیدار است ، ناگفته پیداست ، پیش از آنکه در سال۱۳۳۹ خورشیدی انجمنی به نام «پشتو مرکه»   به نظام اوایی یا الفبای جدید زبان پشتوی افغانستان مانند:(څ .ښ.ډ،ئ ،ي ، ټ،ڼ و ږ) بپردازد ، نظام آوایی یا الفبای  زبان پشتو  (**)  مانند زبان دری –فارسی بود ، پس از آنکه این الفبا بر وفق ومراد پشتوی ننگرهار ، وبرخی از مناطق لوی پکتیا توسط «پشتو مرکه» وقت که در آغاز انجمن ادبی کابل بود ایجاد شد ، زبان پشتوی لر وبر با دو نظام آوایی جدا گانه نوشته وپرداخته می شود ، حتا پشتوزبانهای کندهار ، ارزگان ، وفراه نیز  نظام آوایی ساخته وپرداخته شده پشتومرکه یا پشتو تولنه  را به طور کل نپذیرفته اند ، مردم قندهار وپشاوری ها به روال قدیم وپیشین ((ښه) را (شه) ، (راځه) را (راشه) ،(پښاور) را (پشاور)، ومردم پختونخواه (پخور) قندهاری ها(خوږه)را (خوژه) (ځلمی ) را (زلمی)(وڼه) را (درخت) می گویند. دیده می شود که بادریغ این تغییر وتحول زبانی که از جانب دولتمردان آنوقت پیریزی شد ، نه تنها ریشه وبیشه زبان شیوا ، باستانی  وشیرین پشتو را  تغییر داد،بلکه موجب شد تا زبان پشتوی کندهار و پخاور با زبان پشتوی معیاری دولتی  افغانستان تفاوتهای چشمگیری پیدا کند.

دوم ـ نظام واژگانی زبانهای پشتوی لر وبر:

با تغییرات در نظام اوایی وبا جدا شدن پشاور در سال۱۸۳۲ ترسایی یا میلادی توسط رنجیت سنگه پادشاه پنجاب  وادغام آن به دولت مقتدر (سکها) تا امروز که نزدیک به ۱۸۲ سال  می گذرد واین جدایی در تمام پیمان نامه ها چون ( گندمک ودیورند) نیز بازتاب شده ، تفاوتهای چشمگیری در لهجه های زبان افغانی یا پشتوی لر وبر رونما گردیده است ،این تفاوتها شامل اکثر واژه  های است که در دوران دولت امیر شیرعلی خان( اصطلاحات ارتشی مانند : دگروال ، بریدمن ، تیار سی، دلگی، کندک ، غند . نامگذاری های موسسات جدید التشکیل آموزشی وسیاسی در دوران امیر امان الله خان مانند: لویه جرگه، در دوران نادرخان وظاهر شاه اصطلاحاتی مانند: ولسی جرگه( ولسی جرگه از دو واژه ولس مغولی ویرگه یا جرگه ترکی ساخته شده است) ،پوهنتون، پوهنځی ،مرستوڼ ، میرمڼوټولنه، څارنوالی وغیره ساخته وپرداخته شده اند،که این واژه ها بادریغ در زبان مروج پشاور به نامهای ،فارسی ، ترکی، انگلیسی ویا ارودی آن یاد می شوند ،مانند: کرنیل ، بتلیون، اسامبله ، یونیورستی ،  ترینکوت وغیره حتا پختونهای پشتونستان بجای واژه انتحاری عربی واژه ترکیبی (خود کُش) فارسی را به کار می برند که برای برخی از  پیورزگرایان افغانستان غیر قابل پسند است.

 به روشنی دیده می شود که اگر این تفاوتها را بر شماریم نزدیک به چهل درصد  را در بر می گیرد، در حالی که زبان نگارشی پشتوی هردو سو تا زمان امیر شیر علی خان همگون بود ،  این اصطلاح سازی وتغییر در نظام واژگانی زبان پشتو نه تنها زبان پشتو را از ریشه وبیشه آن  جدا کرد ، بلکه شرایط را طوری فراهم نمود، تا در برابر واژ های ساخته شده چون (پوهنځی)  که واژ یا حرف(ځ) در زبان فارسی نیست زبانشناسان زبان فارسی مقاومت کنند واز کاربرد آن خود داری نمایند زیرا گر این واژه ها در زبان فارسی به کار روند ، موجب تغییر  در نظام آوایی زبان فارسی نیز می گردند . حتا با دریغ طی همین سالها واژ های نادرستی نیز ساخته شده است مانند: واژه (خوځښت) که نگارش آن با واژ(ځ) نادرست است، زیرا اصل این واژه (خیزش) فارسی است که باید در زبان پشتو خوزشت نوشته می شد نه( خوځښټ ). بر طبق رژیم واژگانشناسی(فیلالوژی) اجازه است تا واژه های که در زبان فارسی ، عربی ویا اردو به جیم نوشته می شوند  در زبان پشتو به(ځ) نوشته شوند مانند: جان فارسی ځان پشتو، جای فارسی به ځای پشتو، جگر فارسی به  ،ځگر پشتو مبدل می شوند وغیره.

سوم ـ  تفاوتها در نظام نحوی یا فرازی زبان پشتوی لر وبر:

با تفاوتها در نظام آوایی وواژگانی زبانهای لر وبر به یقین که این تفاوتها در نظام فرازی یا نحوی زبانهای لر وبر نیز پدیدار گردیده است . این تفاوت ها وقتی روشنتر می گردد، که در مورد پشتونستان به پژوهش بپردازیم ، در جغرافیای پشتونستان یا ایالت پختونخواه پاکستان چنین آمده است:« دپختونخواه سوبه لنویچ: پشتو، بندکی، کهواری، اردو(قومی زبان) او انگریزی(سرکاری زبان) دی» در این فراز تنها یک گزاره«دې» پشتو است.  واژه( لنویچ) انگلیسی ، واژه های( قومی وسرکاری) کاربرد در زبان اردودارند،در حالیکه ریشه قومی عربی وسرکاری فارسی است.

 چهارم -  جناب لیوال صاحب! در افغانستان از هزار ها سال به اینسو  زبان فارسی ، زبان اداری ، سیاسی ونگارشی کشور بوده است ، اعلیحضرت احمد شاه بابا ، تمام دیوان ودفتر خود را به زبان فارسی نگاشته است ، به زبان فارسی شعر سروده است ، همو است که گفته:

وای بر امیری کز داد رفته باشد

مظلوم از در او ناشاد رفته باشد .

 سجع مهر آن بزرگوار وسکه پولش به زبان فارسی بود، او نسبت به هیچ ملیت وزبان دیگر دشمنی نداشت ، ، تیمور شاه پسرش وپس از او تمام شاهان خاندان سدوزایی وبارکزایی ، تمام دیوان ودفتر شان را به زبان فارسی نگاشته اند ، چه خوشتان بیاید ویا نیاید ، این یک واقعیت تاریخی است ، اگر باور ندارید ، زحمت می شود ، یکبار به ارشیف ملی تشریف ببرید ، در آنجا متوجه خواهید شد ،که رویداد به چه منوال است.

پنجم- ملیتها:

در افغانستان از هزار ها سال ، ملیتهای پشتون ، تاجک ، هزاره ، ازبک ، ترکمن ، بلوچ ، پشه یی ، نورستانی( ایلیان ها) ، ایماق ودیگران با فیصدی های گوناگون در پهلو ودر کنار هم زنده گی می نمایند، بدون شک که پشتونها در مناطق جنوب وشرق افغانستان وقسمآ در شمال افغانستان جابجا اندما بخواهیم یا نخواهیم ، تاجکها  در ولایتهای شمال ، شمالشرق ، مرکز ، غرب وحتا جنوبغرب کشور وحتا در شهر گردیز مرکز ولایت لوی پکتیا ، در شهر قندهار ، در شهر فراه ، در مرکز ولایت ننگرهار در ولایت لغمان  با فیصدی های درشت وقابل توجه زنده گی می کنند ، که برخی آنها به زبان پشتو نیز صحبت می نمایند ، به روایت تاریخ واسناد ثبت شده در فرهنگستان ( آرشیف) ملی در دوران جنگهای نخست ، دوم وسوم افغانستان با انگلیس ، مردم ولایت لغمان منطقه تاجکیه ثبت شده اند ، بنگرید به متن میثاق ۱۱۴۲ میان برادران بارکزایی که در ربیع الثانی سال ۱۲۴۲ هجری قمری (مهتابی) که اصل آن در موزه ی  کابل محفوظ است در زمینه تقسیم بندی سرزمینهای کشور میان  خود به توافق رسیده اند:«... معاملات طایفه غلجایی ودارالسلطنه کابل را نواب عبدالجبار خان ، متصرف باشد ، ملک جلال آباد وتاجکیه لغمان را نواب محمد زمان خان وبرادران او متصرف باشد وملک لهوگر وتاجیکه چرخ ، ومیدان وغوربند وخالصه  را سردار حبیبالله خان ....» .

در مرقع سوم اسناد خطی موزه کابل مکتوب نمبر (۸) چنین درج است:«...طره باز خان مهمند که  در لعل پور نشسته بود ، او هم گریخت، در پشاور رفت سعادت خان مهمند در لعل پور نشسته بجای خود تقرر گرفت وکلانهای  افغانیه و تاجکه تگاب وجلال آباد همگی در رکاب ظفر انتساب سردار محمد اکبرخان غازی حاضر می باشند.»

 در پشت سر همین مکتوب نیز  نگاشته شده است :«... وتاجکه وغلجی همراه سردار محمد اکبرخان اتفاق دارند...»

در یک بخش دیگر همین نامه که از رویدا اوضاع جنگ با انگلیسها در جلال آباد به کابل به خصوص به نایب امین الله خان لوگری مجاهد ملی ونواب زمان خان  که برای مدت کوتاهی از جانب مردم بجای شاه شجاع  پادشاه گزیده شد بود،فرستاده شده ، چنین آمده است:«...اتخاذ ترتیباتی است بر علیه (جنرال سیل  ، و(مگریگر) در جلال آباد واتفاق همه مردمان ولایت مشرقی اعم از افغانیه وتاجکیه وجمع شدن آنها  به دور سردار( وزیر محمد اکبر خان)...» در این نامه واسناد دیگری که در فرهنگستان (ارشیف ) ملی  وموزه کابل درج است، بیانگر این ادعا است ، که مردم لغمان صد وهشتاد سال پیش تاجکه بودند وبه مرور زمان زبان شان پشتو شده وملیت شان نیز پشتون گردیده است.

 به رویت اسناد فوق، بر خلاف دیدگاه شما ، تاجکستان شاید نی، بلکه به گونه ای حتمی با تمام فارسی زبان وتاجکان افغانستان که آنها نه تنها در شمال کشور بلکه در سراسر کشور زنده گی می کنند،  پیوند های زبانی ، فرهنگی ،دینی ، اجتماعی و تاریخی دارند، همانطوری که پشتونهای هردو سوی مرز مناسبات فرهنگی ، تاریخی و اجتماعی با یکدیگر به درجات مختلف دارند، به همین گونه، نیز ازبکان افغانستان که میان ده تا پانزده فیصد نفوس کشور را تشکیل می دهند با ازبکهای ازبکستان ، ترکمن های ما با ترکمنهای ترکمنستان ، بلوچهای ما که در جنوبغرب کشور زنده گی می نمایند ، با بلوچهای پاکستان وایران مناسبات بسیار عمیق فرهنگی دارند ،نباید منکر شد .

ششم - واما  :مناسبات عمیق سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و تباری میان افغانستان وایران پیشینگی سه هزار ساله دارد ، این دوکشور بار ها با هم یکی وبار ها از هم جدا زیسته اند، مگر با آنهم در حالیکه در اغلب مسایل با  هم همگون هستند ، چنان واقع شده است که در برخی موراد دیگر از همدیگر جدا زیسته اند ، مگر این همزیستی ها وجدا زیستن ها موجب آن نگردیده است ، که فرهنگ مشترک شان از همدیگر جدا باشد. همانگونه که در مورد مشترکات فرهنگی میان پشتونهای (لر وبر) تذکار شد، در مورد مشترکات فرهنگی  با ایران نیز  همانگونه است در برخی موارد ، همسو ودر برخی موارد از هم جدا هستند ، مگر این به این معنی نیست که مناسبات فرهنگی  مردمان دو کشور از همدیگر جدا بوده باشد ، رویکرد فرمایید ، زبان مشترک (البته با تغییر واژگانی در برخی موارد)،  پیش از امیر شیرعلی خان نظام واژگانی هردو کشور  با هم یکی بودند ، به گونه نمونه در مرقع سوم اسناد خطی موزه کابل (۲) چنین آمده است:«...امروز که یوم سه شنبه  بود شادیانه زده شد وشلک توپ وشاهین شد...» بنگرید در آنز مان واژه «شلیک» به کار می رفت مگر پسانها در زبان نوشتاری مردم افغانستان جای آن را واژه « فیر یا فایر » انگلیسی که از طریق زبان هندی به افغانستان ره یافت ، گرفت. ویا در مرقع سوم اسناد خطی موزه کابل مکتوب نمبر سوم چنین آمده است:« در این ولایت(در ولایت غزنی هنگام حمله بالای قوای انگلیس) هم یک سیر تبریزی به یک اشرفی باروت پیدا نمی شود» کاربرد «سیر تبریزی » و«اشرفی» که اکنون از کاربرد افتاده اند در آن زمانها کاربرد داشتند. تاریخ مشترک ، مردمان ایران وافغانستان زیاد است ، که در این خامه نمی گنجد .

مگر این به این معنی نیست ، که دخالتهای رژیم کنونی ایران در امور سیاسی افغانستان نادیده گرفته شود ، این دخالتها که عمدتآ در عرصه های استخباراتی ، نظامی ، تسلیح مخالفان دولت جمهوری اسلامی افغانستان و  مسایل مذهبی مربوط است ، از دیده پنهان بوده نمی تواند ،  به همین گونه این دخالتها ی سیاسی ، نظامی فرستادن تروریستها از جانب پاکستان  نیز در امور داخلی کشور ما جریان دارد ، که نباید آن را با تهاجم فرهنگی مغالطه کرد. 

در پایان به  این فرایند می رسیم که:

در افغانستان اقوام وملیتهای گوناگون در کنار هم ودر پهلوی هم  ، که شامل پشتونها ، تاجکها ، هزاره ها ، ازبکها ، ترکمنها ، بلوچها ، پشه یی ها ، نورستانی ها(ایلیناها) ، ایماقها و... هستند زنده گی می کنند، مناسبات  فرهنگی آنها با یکدیگر طی سده های دور ودراز با صمیمت واز خود گذری ادامه دارد، به همین منوال ، مناسبات فرهنگی تبار های گوناگون چون: پشتون ، تاجک ، ترکمن ، ازبک وبلوچ با همزبانان وهم تبار های شان که در بیرون از مرز کشور ما زنده گی می نمایند ، نه بر بنیاد تهاجم فرهنگی بلکه بر بنیاد تفاهم وهمزیستی فرهنگی  جریان دارد، در اوضاع واحوال کنونی که کشور ما با همسایگان به یک مناسبات با فضای صمیمت وهمزیستی مسالمت آمیز ، احترام متقابل واعتماد به یکدیگر نیاز دارد ، دامن زدن به این مسایل ، جز  ایجاد تنفر وبرپایی تفرقه ، ودر فرایند مناسبات جدال بر انگیز دست اوردی دیگری نخواهد داشت. تهاجم فرهنگی مطرح شده در نوشتار شما مربوط به خود تان ست ، این دیدگاه ما پشتونهای واقعگرا، دیگر اندیش ، دموکرات وانساندوست نیست .

نباید مسایل تبادل فرهنگی را با تهاجم فرهنگی مغالطه کرد ، جهان به سوی تمدن جهانی فرهنگی می شتابد وما هنوز در خم یک کوچه ای ایم.

بادرود 

 

 

** باید پذیرفت،که زبان ما پشتونها  تا یکصدو پنجاه سال پیش به نام زبان افغانی یاد می شد، و ما پشتونها نیز افغانها یاد می شدیم، نخستین اثار ی که به الفبای فارسی به زبان افغانی نگاشته شده است اثر، پیر روشان ،اخوند درویزه بود، که نخستین ( کتاب مخزن افغانی را به زبان افغانی  پیشین نگاشته) ارزانی، اخوند احمد،خوشحال خان ختک ، پیر محمد خان کاکرکه در زمان احمد شاه بابا کتاب معرفت الافغانیه یا نخستین گرامر زبان افغانی  را به نام (گرامر زبان افغانی نوشت)میرزا  خان انصاری ، که عروض را وارد زبان افغانی کرد(در سده ای یازدهم خورشیدی یا سده ای ۱۷ میلادی)  ،حافظ ابرو که در هندوستان(گرامر زبان افغانی را نوشت). ویا مارگنسترن که کتابش را زیر عنوان زبان افغان نوشت. همه زبان پشتو را زبان افغانی می گفتند وپشتونها را افغان می نامیدند.

 ۱- مجله سپیده شماره مسلسل ۱۸ دور سوم شماره (۱) حمل سال ۱۳۹۱ خورشیدی   سر دبیر پرتو نادری

۲- از رویه ۶۶تا۶۸ نسخه قلمی واقعات شاه شجاع در موزه کابل

 

 

 

 

 

 

 

تصویر دو کودک فلسطینی و پدرشان که در جریان حملات موشکی اسراییل کشته شده بودند. 20 نوامبر ـ نوار غزه

پل هانسن، عکاس سویدنی  روز نامه "داگنس‌نایتر" برنده جایزه برتریت عکس خبری  2012

 

 

 

 

 

گروه های تروریستی مخالف دولت سوریه وقتی یکی از هوادارن دولت را شکنجه میدهند

 برنده جایزه دوم

عکاس : امین اعظم ، ترکیه

 

 

دوشیزه کینیایی در حال مطالعه کتابی که در زباله ها یافته است  

عکاس : میکا  البریت ، امریکا

 

 

زنگ خطر برای پناهجویان افغان در اتریش

 

       میشایل اشپیندلگر معاون صدراعظم و وزیر خارجه اتریش با مقامات افغانی درکابل    

در باره برگشت پناهجویان افغان از اتریش گفت وگو مینماید.

 

نوشته : دکتراسد محسن زاده

 

میشایل اشپیندلگر معاون صدراعظم و وزیر امور خارجه  اتریش در ادامه سفر اش به  شرقمیانه و دیدار با مقامات عربستان سعودی و امارات متحده عربی امروز جمعه 15 فبروری 2013 ترسایی به افغانستان سفر نمود تا با رییس جمهور حامد کرزی و همتای افغانی اش زلمی رسول ، در باره توسعه مناسبات دو کشور و همکاری دوجانبه  دیدار و گفت وگو نماید .

این سفر تا آخرین لحظه « بدلیل امنیتی »  پوشیده نگهداشته شده بود. روز نامه های اتریشی از جمله روز نامه های «  دی پرسه »  و « کلینه سایتونگ  » امروز این سفر را چنین عنوان کردند:« اشپیندلکر میخواهد تا موافقت در مورد برگردانیدن پناهجویان افغان را بدست آورد .» 1  و« سفر از آسمان به جهنم .» 2

سفر کنونی وزیر خارجه اتریش در زمانی صورت میگیرد که در عرصه بین المللی تلاش های گسترده  دیپلوماتیک برای یافتن راه حل های سیاسی برای بحران افغانستان صورت میگیرد. گرچه ظاهراً این سفر برای آشنایی با آماده گی های جانب افغانی در انجام مسوولیت هایش پس از برگشت قوای خارجی از افغانستان؛ و مساله برگردانیدن پناهجویان افغان ازاتریش عنوان شده است ، گمان زنی هایی نیز وجود دارد که این سفر در همسویی با کوشش های دیپلوماتیک  بخاطر یافتن راه حل برای بحران افغانستان میباشد.

جمهوری اتریش وعده کرده است تا از سال 2014  به بعد برای سه سال 18 میلیون ایرو به افغانستان کمک نماید. اشپیندلگر در دبی گفت که :« ... به همین منظور از رییس جمهور کرزی خواهم پرسید که اعمار افغانستان چگونه خواهد بود. وجوه یاد شده برای افغانستان  به فوند ـ  صندوق نظم و قانون سازمان ملل متحد  ـ  پرداخته میشود تا صرف ایجاد ساختار های امنیتی گردد. »

این اظهارت وزیر خارجه اتریش که شباهت به دیدگاه های نخست وزیر ناروی پس از ملاقات  با حامد کرزی دراسلو دارد ؛ نشاندهنده بی باوری کشورهای کمک کننده به حاکمیت مافیایی درافغانستان بوده و آنها پا فشاری دارند  که در صورت بهره سو از این کمک ها از ادامه آن جلو گیری مینمایند.

 

یکی از مسایل مهم مورد بحث در سفر آقای اشپیندلگر را برخورد در برابر سرنوشت پناهجویان افغان در اتریش تشکیل میدهد. جانب اتریشی اعلام نموده است که خواستار برگشت پناهجویان افغان از اتریش بوده ؛ و وزیر خارجه  اتریش دراین سفر میخواهد تا تعهد جانب افغانی را در مورد بدست آورد. براساس گفته منابع اتریشی، پذیرفته شده است که در این باره  در جریان سفرقریب الوقوع وزیر داخله افغانستان به اتریش ، قرار دادی با همتای اتریشی اش خانم یوهانا میکل ـ لیتنربه امضا برسد.

دولت اتریش بدین باور است که : « افغانستان هنوز کشور امن  نیست » ، با آنهم آنها پافشاری دارند  تا در گام نخست آن پناهندگان افغان را که در برابر تقاضا شان جواب منفی گرفته اند  به افغانستان برگردانند. در چند سال گذشته بصورت فزاینده شمار افغان های پناهجودر اتریش بیشتر شده و این رقم  از 600 درخواست درسال 2007 ترسایی، به 3800 در سال 2012 افزایش یافته است. افغانهای پناهنجو در اتریش 23 در صد کل پناهجویان در اتریش را تشکیل میدهند.

در خور توجه است که در جریان سالهای گذشته افزایش چشمگیری در رقم جوانان تحت سن افغان که در اتریش خواستار کسب پناهنده گی شده اند دیده میشود. بصورت وسطی روزانه 3 کودک و نوجوان افغان به اتریش پناه میجویند. جوانان بدون سرپرست افغان 70 در صد کل جوانان تقاضا کننده پناهنده گی در اتریش را می سازند.این گرایش درسالهای اخیر مایه نگرانی مقامات رسمی اتریشی شده و مساله « کودکان لنگری افغان  » 3 به یکی از مسایل داغ در سیاست های پناهندگی اتریش مبدل شده است. احزاب و نهاد های دست راستی از جمله حزب آزادی اتریش4 در تبلیغات گوش کر کننده شان ادعا دارند که :« این کودکان لنگری ابزار دیگری برای سواستفاده از امتیازات  پناهندگی میباشد. آنها پسانتر والدین ، خواهران و برادران شان را  به اتریش میاورند.»  و یا « از شر تقاضا کننده گان افغانی وقتی که یکبار داخل مرزهای اتریش شدند  به مشکل میتوان خلاص شد. »

 

در جریان سالهای گذشته شماری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا، از جمله ناروی، هالنـد، دنمارک، بلجيم و آلمان تلاش نمودند تا زمینه برگشت پناهجویان افغان به دليل رد درخواست پناهنده گی شان را فراهم سازند. این کشور های کوشیده اند تا با عقد عهد نامه هایی با دولت افغانستان به این آرزو جنبه قانونی بخشند.آنها در این مورد با عقد قرار داد های دو و یاسه جانبه (کمشنری عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان ) به این خواست جنبه قانونی داده اند.

مقامات رسمی این کشورها افغانستان را کشور نا امن دانسته وبیشتر اوقات به شهروندان شان توصیه کرده اند که از مسافرت به افغانستان خودداری ورزند؛ اما همین مقامات در عین حال افغانستان را برای برگشت  مهاجرین « محیط امن » اعلام میکنند. همین تناقض گویی در برخورد دولت اتریش در باره پناهجویان افغان نیز دیده میشود.

درخور یاد است که اداره حامد کرزی با بی مسوولیتی تمام با سرنوشت پناهجویان افغان درخارج از کشور برخورد نموده وبا عقد قرار داد هایی دو جانبه و یا سه جانبه چنین وانمود مینماید که آنها همه امکانات برگشت و زنده گی امن برای پناهجویان را در کشور فراهم نموده اند.آنها بی رحمانه وغیر مسوولانه با زنده گی هزاران هموطن بازی مینمایند.چنانکه همه میدانند اداره کرزی با برخورداری از کمک های گسترده جامعه بین المللی تا هنوز قادر نشده است  مشکل کمپ های کابل را که در 5 کیلومتر کاخ ریاست جمهوری اش قرار دارد حل نماید.در این کمپ ها هزاران مهاجر درشرایط رقت بار و غیر انسانی زنده گی نموده و برای حل مشکلات آنها تاهنوز کاری صورت نگرفته است. با با درک این واقعیت این اداره غیر مسوول به چه عنوانی قرارداد های را برای برگشتاندن پناهجویان افغان از استرالیا، ناروی ، سویدن و دیگر کشور ها عقد مینماید؟

 با شناخت از برخوردهای غیر مسوولانه اداره کرزی، جای هیچ گونه و تردید نیست که وزیر داخله افغانستان در سفر آینده به اتریش چنین قراردادی را با خانم میکل لیتنرو یا زبستیان کورس سکرتر جنرال وزارت داخله در امورهمگرایی بدون در نظر داشت وضع درد بار پناه جویان افغان دستنویس نماید.

 زنگ خطر برای برگشتاندن پناهجویان افغان به صدا درآمده است. با شروع برگشتانیدن پناهجویان افغان از یک کشور اروپایی، دیگران دست زیر الاشه ننشسته و به اقدامات مثابه دست خواهند زد.

تا دیر نشده است بایست در برابر این اقدام صف آرایی کرده و در همکاری و یاری با سازمانهای حقوق بشر و جامعه مدنی اروپایی در پی جاره جویی شد.

 

 

 1Die Presse, 14.02.2013 / Wieland Schneider

 2Kleine Zeitung , Freitag 15.2.2013 / Politik / Ingo Hasewend

در اینجا نویسنده  بلندی برج خلیفه در دبی را که از آن میتوان خلیج فارس را دید ، به بلندی آسمان تشبیه کرده است.

3Ankerkinder

 4FPÖ,FPK

 

           

         

 

             مادر

 

مادر ای مادر زحمت کش ما

سوختی شب و روز در آتش ما

کسی نشنید آه و فریادت

خفه شد در گلو صدا هایت

جان عزیز خود فدا کردی

رفتی و با زندگی وداع کردی

خوشی و غم ترا همگام شدند

آتش درد و  رنج  فروزان شدند

چشم بی نور و منتظر ترا

زار مینیگرستم در هین وداع

اشکهایت چو دانهٌ مروارید

 ریز و غلطان برِ رخسارت چکید

رنگ پریده و تب الودت

چشمان پر غصه و کم نور ت

تا شنیدی فغان و فریاد ما

دو چشمت باز شد دو باره به دیدار ما

همه فریاد کنان گفتند مادر خدا به همرایت

چشم بستی زدنیا تا به ابد

(زلیخا) گویدم مادرم خدا نگهدارت

جنت برین بود در زیر پایت

 

مورخ ۱۵/۰۲/۲۰۱۳ هالند

 

زن  ۵۸ ساله­ ی گرافیستی را برای جاروکشی به خیابان­های شهر فرستادند.

دختران و زنان جوان آسیب­ دیده­  اقشار پایینی طبقه‌ کارگر را با تهدید به قطع کردن کمک هزینه­ های اجتماعی­ شان وادار به سقط جنین می­کنند.

 

 

 

نوشته : فروغ اسدپور


کانال دولتی تلویزیون دانمارک اخیراً به مدت سه روز برنامه­ای درباره‌ بیکاران نشان داد. برنامه­ های پس از اخبار که در ساعت ۱۹ پخش می‌شود معمولاً تفریحی و سرگرم­ کننده شمرده می‌شود و مهارت مجریان برنامه نیز در همین حد و اندازه است. قصد برنامه جلب توجه به معضل بیکاری در کشور بود و تشویق بیکاران به جستجوی « شغل » یا هرچه که یافت شود. برای سه « شغلی » که هیچ صحبتی از مضمون و درآمد و شرایط آن در میان نبود، بیش از صد تقاضا از سوی « بیکاران» ارسال شده بود و از میان این تعداد نیز ۳۰ تن گلچین شدند تا در برنامه‌  نمایش  تلویزیونی « جاب مچ یا جفت‌کردن شغل و متقاضی » با حضور سه مدیر سطح میانی از سه شرکت و موسسه­ ای که این مشاغل خالی را در اختیار داشتند شرکت کنند.یکی از این­ها کارخانه­  چاکلیت سازی، دیگری کارخانه­  ساخت برخی ابزارآلات صنعتی و سومی موسسه­ ی انتشار مجله­ های مد و سرگرمی بود. ۳۰ نفر در رقابت برای دست­یابی به سه شغل که محتوای آن­ها هیچ معلوم نبود، شرکت کردند. مدیران به افراد متقاضی وظایفی واگذار می­کردند تا­ چابکی، چالاکی، هوشیاری، توانایی همکاری، قدرت رهبری، قدرت هماهنگی با دیگران، مهارت زبانی، مهارت­های دستی، توانایی کنار زدن دیگران و برجسته کردن خود و نظایر آن را در آن‌ها بیازمایند. مدیرها هر شب تعدادی از داوطلبان را به دلایل گوناگونی حذف می­کردند و سرانجام شب آخر سه نفر قراردادهای کار را دریافت و امضا کردند.

برای بسیاری از این افراد ظاهر شدن در مقابل دوربین تلویزیون سراسری و سخن­ گفتن از خود و رنج­ هایشان یا فشاری که به­ علت بیکاری به آنها وارد می­شود، دشوار بود. برخی از این افراد دچار مشکلات جدّی اقتصادی و مالی بودند، برخی در آستانه­  از دست­ دادن خانه و کاشانه ­ خود و برخی در اثر این وضعیت مشکلات روحی خاصی پیدا کرده بودند. با این­حال آمدند، مقابل دوربین ایستادند و در باره­  مشکلات خود سخن گفتند و هنگامی که از بازی حذف می­شدند، اعلام می­کردند که تجربه­  بسیار خوبی در این برنامه کسب کردند و چیزهای جدید بسیاری آموختند. اما هنگامی که قرار بود از این چیزهای جدید بسیار خوب سخن بگویند معمولاً جز کلیشه‌های رایج «خوب بود»، «آموزنده بود» و نظایر آن چیزی نداشتند به بینندگان بگویند.

در لابلای این نمایش تلویزیونی که مشکلات ناشی از بیکاری عده­ ای مایه­ ی سرگرمی و تفریح بسیاری دیگر شده بود گاه پیش می‌آمد که یکی از سه مدیر یاد شده در حین اخراج یکی از متقاضیان از بازی به او وعده­ی کمک اضافی و خارج از برنامه بدهد، این قسمت دیگر اوجِ دراماتیک بازی بود. یکی دو مورد پیش آمد که متقاضی مورد عنایت قرار گرفته در حالی که اشک از چشم‌هایش سرازیر بود و دنبال دستمال کاغذی برای پاک‌ کردن اشک­ هایش می‌گشت، سپاس­گزارانه و حق­شناسانه خود را به گردن مدیر مربوطه بیاویزد و او را فرشته­ی نجات خود بنامد. در هیچ­کدام از این سه شب در باره­ ی علت بیکاری در کشور دانمارک، قاره­ ی اروپا یا به­ طور کلی جهان امروز سخنی گفته نشد. صحبتی در باره­ ی بحران اقتصادی کنونی نشد. در هیچ از این سه شب نقش مدیران و متقاضیان کار با هم عوض نشد. مدیران به متقاضیان کار « می‌نگریستند» ، آن‌ها را « مشاهده»  و «ارزیابی» می­کردند و سپس عذرشان را می­خواستند. اما همین مشاهده­ گری و سنجیدن از طرف متقاضیان کار در مورد مدیران اعمال نمی­شد. تنها چیزی هم که از متقاضیان « شغل» می‌خواستند این بود که وظایف واگذارشده را خوب و صحیح و به ­موقع انجام دهند و به اندرزهای مشاورهای بازار کار گوش کنند یعنی مشاورهایی که به بیکاران چه‌گونه نوشتن تقاضای کار، چه‌گونه صحبت‌کردن با نمایندگان کارفرما و مسوولین استخدام نیروی کار را یاد می­دهند. ریزترین نکات همچون طرز نگاه­ کردن، چگونگی دست­دادن با مسوولین استخدام، نوع جلب توجه آنان به خصوصیات یکتا و ممتاز خود و حتا نوع لباس پوشیدن همه مسایلی قابل آموزش هستند. متقاضی شغل باید بر اساس این آموزه­ ها یاد بگیرد که « خود را بفروشد»، و شرکت مربوطه و مسوولین استخدام نیروی کار را متقاعد کند که چرا از میان همه­ ی متقاضیان او و فقط او را باید برگزینند. در هیچ مرحله­ ای از این بازی از سازوکارهای ایجاد بیکاری ساختاری بحث نشد و متقاضیان کار یا به اصطلاح بیکاران در واقع « مقصر»  وضعیت خود قلمداد می‌شدند.

در دانمارک همانند سایر کشورهای اروپایی مدت‌هاست که نوعی آموزش توده­ای در این مورد آغاز شده است، آموزشی مبنی بر سپاس­گزار بودن نیروی کار در ازای بدست آوردن شغل، هر شغلی که می­خواهد باشد. آموزش توده­ای مبنی بر چون­ و چرا نکردن و پذیرفتن هر شغلی که شهرداری­ ها به « بیکاران» ارجاع می‌دهند. در این کشورها رایج است که نیروی کار بیرون از بازار کار برای جبران «محبت»  جامعه و « ادای سهم خود به جامعه­ی مشترک­المنافع » و نیز برای پرهیز از « انفعال دایمی» و « عادت به تنبلی» هراز چند گاه یکبار از سوی شهرداری­ها « فعال» شوند و به شغلی تصادفی و معمولاً ناماهر و کم ­ارج و قرب و کم­ درآمد گمارده شوند ( این وضعیت در مورد دسته ­های گوناگون «بیکاران» متفاوت است.)

 آموزش توده­ای مبنی بر محکوم کردن « تنبلی» ، « فرهنگ وابستگی»، « مشکل­ پسندی در زمینه­ ی شغل» و نظایر آن باعث ایجاد شکاف­های ایدیولوژیک بین اقشار گوناگون مزدبگیران و کاهش همبستگی بین مزدبگیران و « بیکاران» شده است. این گفتمان فقیرستیزی و واژگون­ کردن تقصیر به گردن فرد چنان بالا گرفته که حتا زاد وولد فقیران نیز در مرکز توجه شهرداری­ها قرار گرفته است. به­ گونه ­ای که حتا گاه مددکاران اجتماعی که وظیفه­ شان راهنمایی و کمک به این اقشار است، دختران و زنان جوان آسیب­ دیده­ی اقشار پایینی طبقه‌ی کارگر را با تهدید به قطع کردن کمک هزینه­ های اجتماعی­شان وادار به سقط جنین می­کنند. شصت‌و‌هفت هزار کودک فقیر، که خانواده­ هایشان توانایی برگزاری جشن تولد ساده­ ای برای آنها یا خرید غذای مناسب برایشان را ندارند، در یکی از مرفه­ ترین و پیشرفته­ ترین و « خوشبخت­ترین »جوامع دنیا زندگی می­کنند.

از هنگامی که دولت ایتلافی سوسیال­ دموکرات­ها در مارچ سال ۲۰۱۱ به قدرت رسیده، رگبار اهانت و ملامت بر سر بیکاران باریدن گرفته است. سوسیال‌دمکرات­ها ادعا می­کنند که «اخلاق کار»، ­که ماکس وبر جنبه­ ای اصلی در رشد سرمایه­ داری در غرب می‌دانست، در اثر سیاست­های رفاهی پیشین که «خود آن‌ها» طراح و مجری آن بوده­ اند رو به انحطاط گذاشته است و افراد به­ جای وظایف خود در مقابل جامعه فقط به حقوق خود می­اندیشند و بدون ادای سهم به جامعه خواستار حمایت­ های اجتماعی بیشتر هستند. منظور از حقوق در این­جا دسته­ ای از حقوق اجتماعی همچون بیمه­ ی بیکاری و دریافت مبالغی پول برای پوشش‌دادن هزینه ­های اقتصادی و نظایر آن است. قوانین سخت­گیرانه­ ی جدیدی، که تحت حاکمیت دولت سوسیال­ دمکرات به تصویب رسیده، باید به نیروی کار بیرون از بازار کار یادآوری کند که حق ندارد مشکل­ پسند باشد، حق ندارد بر سر کیفیت و نوع «شغل» چانه­ بزند و باید هر ­چه مقامات شهرداری برای او تدارک می­بینند بپذیرد.

شهرداری، زن  ۵۸ساله­ ی گرافیستی را برای جاروکشی به خیابان­های شهر می‌فرستد و به این ترتیب او را «فعال» می­کند تا به ازای پول بیکاری­ اش خدمتی به جامعه کرده­ باشد. وقتی اتحادیه­ ی زن از این وضعیت شکایت و اعلام می­کند که شغل واگذار شده به زن هدر دادن همه­ ی تحصیلات چندساله­ ی او و منابع اجتماعی است که صرف آموزش و کارآموزی او شده، وزیر کار سوسیال­ دمکرات در تلویزیون سراسری ظاهر می­شود و اعلام می­کند؛ که هیچ کاری بدتر یا بهتر از دیگری نیست چون همه­ ی مشاغل و کارها یک اندازه ارزش دارند، کسی نباید بابت انجام کار خاصی احساس شرمنده گی کند یا ناراحت شود. وقتی خبرنگاری پرسشی شیطنت‌آمیز از او می‌کند که آیا می‌تواند خود را در شرایط آن زن و دیگر بیکارانی قرار دهد که به کارهای اجباری ارزان­ قیمت و بی­ ارج و قرب واداشته می­شوند با صدایی محکم اعلام می‌کند که اگر بیکار می­بود حتما با روی گشاده هر شغل خالی را می­پذیرفت. این در حالی است که تعداد نه چندان کمی از وزرای جوان کابینه­ ی ایتلافی سوسیال­ دمکرات­ها یک ­راست از دانشگاه‌ها و احزاب وارد دولت و پارلمان می‌شوند و هیچ تجربه­ ی واقعی از بازار کار و به‌ ویژه وضعیت اقشار فقیر کارگران و همچنین بیکاران ندارند.

چند روز پیش از این حادثه خبرنگاری با رویکرد انتقادی با مرد جوان بیکاری در تلویزیون سراسری مصاحبه کرد که سال‌هاست کمک­ هزینه­ ی اجتماعی دریافت می­کند و از پذیرفتن مشاغلی که شهرداری در رستوران زنجیره­ای مک ­دونالد برایش یافته، سر باز زده است. مرد جوان می­گوید از ادای وظیفه به جامعه ابایی ندارد اما تن دادن به هر شغل کثیف و کم­ ارزش و کم­ دستمزد را شان خود نمی‌داند و به دنبال کاری است که معنایی داشته باشد و هویّتی به او بدهد. فردای آن شب نخست­ وزیر سوسیال­ دمکرات در تلویزیون سراسری اعلام کرد که ما به این قبیل افراد تنبل نیازی نداریم و آموزش اخلاق جدید کاری برای جامعه ­ی «رقابتی» لازم است. این ­همه در وضعیتی انجام می­شود که در همین ده سال گذشته سوسیال­ دمکرات­ها همراه با نولیبرال­ها پایه­ های امنیت اجتماعی طبقه­ ی کارگر و اقشار پیرامونی آن را به­ شدت تضعیف کرده­اند. در حالی که منابع اجتماعی که به رفع نیازهای اقتصادی اقشار کم ­درآمد و بیکار تخصیص داده می­شد به­ شدت کاهش یافته است، سوسیال­ دمکرات­ها همراه با نولیبرال­ها در سال ۲۰۰۸ به بسته­ های نجات اقتصادی و کمک به بانک­های در حال ورشکستگی رای مثبت دادند. همین بسته­ های نجات اقتصادی به­ حدّی بد طراحی شده بود که بنا به گفته­ ی اقتصاددانان دولت را از ۲۲ میلیارد کرون درآمد محروم کرد. داستان از این قرار است که دولت نولیبرال وقت در بحبوحه­ ی بحران بانکی سال ۲۰۰۸ طرحی را برای کمک به نجات بانک­های بزرگ ماجراجوی دانمارک پیشنهاد کرد که گفته می­شد دولت براساس آن پس از بهبود اوضاع بانک­ها و افزایش درآمدشان درصدی از این افزایش را تصاحب خواهد کرد. اما سپس در نیمه ی راه، رییس دولت وقت این بند الحاقی را به دلیل فشار بانک­ها حذف کرد و سوسیال‌دمکرات­ها، این رفیقان همیشگی دولت‌های بورژوازی که حس مسوولیت ملّی خفه‌ شان کرده است، به چنین طرح شرم‌آور و فاجعه‌ باری رای دادند. همان­که امروز می‌گویند دولت را از ۲۲ میلیارد کرون درآمدی که می‌توانست به سود جامعه و برنامه‌های رفاهی تمام شود محروم کرد.

سوسیال ­دمکراسی همیشه در سال­های مشارکت خود در پارلمان­ها و دولت­های بورژوایی از دست­یابی طبقات فرودست جامعه به آگاهی انتقادی و واژگون­ساز جلوگیری به­ عمل آورده است و تنها هر از چند گاهی به­ دلیل منازعات پارلمانی و بردن آبروی حریف و تضعیف او است که پرده از روی بخشی از فریب‌کاری­ها و دزدی­های فاجعه­ باری برمی­دارد که پشت درهای بسته و کریدورهای پارلمانی و وزارت­خانه­ ها طراحی و اجرا شده­اند.
در وضعیت جدید که بخش بزرگی از سوسیال­ دمکرات­ها به نولیبرال­های میانه ­رو تبدیل شده و در تبدیل «دولت­های اجتماعی» دوران سرمایه­ داری رفاه به دولت‌های رقابتی نقش برجسته­ ای بازی می­کنند، به­ ناچار عملکرد و گفتمان خود را نیز باید تغییر دهند. اگر پیش­تر به ابتکار آنها دولت به­ اصطلاح اجتماعی سرمایه ­داری روی دو پا می­ایستاد، از سویی تلاش داشت تا برای سپهر اقتصاد و بازار کار انواع گوناگون نیروی کار مطیع و خوب آموزش دیده و منظمی تربیت کند و از سویی برای سپهر سیاسی شهروندانی نسبتاً انتقادی و واقف به حقوق خود در قلمروهای مختلف زندگی اقتصادی و سیاسی پرورش دهد، حالا دولت سوسیال­دمکرات بیشتر به تربیت نیروی کار « نخبه‌»ی مورد نیاز بازارهای کار رقابتی اهمیت می­دهد و سپهر شهروندی را به­ گونه­ای جدی در نظر ندارد. تنها پاسخی که برای «اضافه­ جمعیت» یا همان بیکاران و فقیران دارد تداوم همان سیاست خشونت ساختاری و اجرای ضد رفرم­هایی است که کنترل، مجازات، تحقیر، محدودیت­های ساختاری و تنگ کردن دایره­ ی امکانات اجتماعی و رفاهی را بر این اقشار تحمیل می­کند. به همین ­سبب است که طیف‌های بسیار وسیعی از جامعه­ ی کنونی که در بازار کار مشارکت داده نمی‌شوند، « زیرطبقه»  نام می­گیرند تا از نیروی کار شاغل یا دارای قابلیت یافتن شغل متمایز شوند.

سیاست­های مالیاتی، سیاست­های معطوف به بازار مسکن و اسکان دادن «اضافه­ جمعیت»، و برپایی گفتمان­هایی در ستایش مسوولیت فردی و محکومیت تنبلی و نظایر آن همگی در راستای جداسازی اقشار «فعال» در بازار کار و اقشار « غیرفعال» بیرون بازار کار است. اتحادیه­ های کارگری که در اثر سیاست­های نولیبرالی دو دهه­ ی گذشته و رویکردهای منفعلانه­ ی خود به‌ شدّت تضعیف شده­ اند، عملاً کاری برای دفاع از پشت جبهه­ ی خود نمی­توانند انجام بدهند و به ابزاری برای دفاع حداقلی از حقوق « شاغلان متشکل» تبدیل شده­اند. جامعه­ ی به­ اصطلاح مشترک­ المنافع رفاه که نیروی کار شاغل و پشت­ جبهه­ ی آن را در یک سو و سرمایه را در سوی دیگر با هم آشتی می­داد، حالا به جامعه ­ای سازمان­یافته بر اساس رقابت تبدیل شده است. اشتراک منافع بر مبنای بازار کار و اشتغال شکل می­گیرد و به­ این­ترتیب اتحاد نامقدس و ناگفته­ای بین اتحادیه­ های کارگری که نیروی کار شاغل نسبتا سربه‌ راه و تدافعی را نمایندگی می­کنند و سرمایه­ دارهای متعرض و تهدید­کننده شکل گرفته است.

مطابق آمار و ارقام اخیر سازمان سراسری اتحادیه­ ها­ی کارگری در دانمارک، بازندگان اصلی این تبدیل و تغییر، تقریباً ۵۰ درصد از جامعه یا به بیانی اقشار وسیعی از طبقه‌ی کارگر را تشکیل می­دهند. همه­ ی کسانی که کارهای ماهر و ناماهر انجام می­دهند، همه­ ی کسانی که مهارت­ هایشان به­ روز نیست، همه­ ی کسانی که مشاغل­شان در معرض برون­ سپاری و انتقال به فراسوی مرزهای ملی کشور است، همه­ ی کسانی که از ترس از دست دادن شغل­ های خود مجبورند اخراج همکارانشان را تاب بیاورند و نوبت خود را انتظار بکشند. شوربخت­ترین بازنده گان این تبدیل و تغییر، اقشار به­ حاشیه رانده ­شده­ ی طبقه­ ی کارگرند که برای دریافت حداقل امکانات زندگی باید تن به نمایش‌های تلویزیونی و محاکمات فردی و دسته­ جمعی در گفتمان سیاست­مداران و رسانه­ های رایج بورژوایی و برنامه­ های « فعال­سازی»  شهرداری­ ها بدهند و وضعیت زندگی خود را به معرض دید همگانی بگذارند تا شاید وجدان جامعه تحت­ تاثیر قرار بگیرد و آگاهی اجتماعی به­ اصطلاح شهروندان به حماقت گراییده­ از نو بیدار شود و به سرنوشت همگانی بیندیشند.­