نزدیک به نیم ملیون طفل در اخیر این هفته با تاجهای زرین ولباسهای رنگارنگ با خوانش سرود «ستاره» خانه به خانه می گردند وعنعنه سه پادشاه مقدس را زنده نگهمیدارند.
آیا عنعنه سه پادشاه مقدس یک واقعیت است ووجود خارجی دارد؟
پاسخ روشن است : بلی درست است.
مارک کیدگر از مرکز پژوهشهای نجومی اروپایی، که نزدیک به چهل سال را صرف پژوهش در این مورد وموارد دیگر تاریخی نموده است، پاسخ می دهد که، بلی ؛ این سه پادشاه وجود خارجی دارند، کیدگر به این باور رسیده است ، همانطوری که در کتاب انجیل از این سه پادشاه به عنوان سه عارف مشرق زمین اشاره شده ، این سه پادشاه وجود خارجی دارند.
اینها سه «مغ» یا مغان ( از برگردان: مسمغان که به معنای مغ مغان یا رهبران و پیشوایان مغان است ) اند که از دریایی خزر گذشته وبه انجا رسیده بودند. ( مترجم : به بیت المقدس کنونی)
به گفتاورد کیدگر در آن زمان در فارس قدیم دین میترایی رواج داشت ، که آن دین نیز به ظهور مسیح ( از مترجم: به ظهورسوشیانت یا مهر یا مشیاه نه مسیح که در آیین میترایی ودین زردشتی آمده ، باورمند است، از دیدگاه دین زردشت که به تایید مذهب میترایی نیز رسیده است، از سومین سوشیانت یا به اصطلاح امروزیان مهدی موعود که در اخر الزمان ظهور می کند ،یاد اوری گردیده است ، بنا بر سنت زردشتی سه هزار سال اخیر از عمر جهان مادی عهد سلطنت روحانی زردشت وسه پسر آینده اوست که هر یک به فاصله هزار سال از یکدیگر پدیدار می گردند نامهای این سه پسر ومادران شان که کنار دریاچه هامون هیرمند در ولایت نیمروز افغانستان ظهور می کنند، در اوستا ذکر شده است ، تا حال که نزدیک به سه هزار سال از دین اوستایی می گذرد هیچکدام ظهور نکرده اند) باور مند بود آنها مصروف گشت وگذار بودند که ناگهان در آسمان ستاره ای پدیدار گشت ، آن سه مسمغان به دنبال ستاره راه گشودند .
کیدگر سفر آنها را پیگیری نمود وبه این فرایند رسیده که آنها نزدیک به ۱۲۰۰ کیلومتر راه را با عبور از دوفلات بزرگ ، دو صحرای کبیر وچندین رودخانه طی کرده اند تا به آنجا رسیدند، آنها این فاصله را نزدیک به چهار تا هشت هفته پیموده اند .
کیدگر نامهای آنها را نیز ریشه ای فارسی می داند( مترجم نام های یونان باختری) یکی آنها « کسپر» که کلید دار گنج معنا می دهد ، دومی آن «ملشیور» که به معنی پادشاه روشنایی است وسومی آن «بلتازار» (که ایزد پادشاه را نگهدارد معنی می دهد ) نام داشتند.
این مغان در آنزمان کلاه های سرخ چوتی دار می پوشیدند . همانگونه که در رسامی های زمانه های قدیم تصویر این سه مغ ( مسمغان) نشان داده می شود.
برخی دیگری از کارشناسان به این باور اند ، که یکی از این سه پادشاه که نامش «کاسپر» است (مترجم:«گاتهسپر یعنی پاسدار گاتها بخش نخست اوستا که توسط خود زردشت نگاشته شده است) از کشور یونان باختری «گندهارا» که در شمال تاکسیلا قرار داشت آمده است .
باستان شناسان شهر گندهارا را در شمال پاکستان می دانند«۱» (پایان نگارش).
آنچه که در این نگارش مرا به آن وادرا ساخت تا به برگردانی این نوشته بپردازم ، کاربرد نارست نامها ومکانهای است که نویسنده آنها را به کار برده است.
نخست: گندهارا مارگنسترن زبان شناس نامدار نارویژی از قول بطلیموس جغرافیه نگار مصری یونانی از جمله شانزده ایالت پاروپامیزاد یکی گندهارا را می شمارد ، که در شمالشرق کابل در حوزه بگرام امروزی موقعیت دارد. دکتر جهانگیر ارشیدی در کتاب دانشنامه مزد یسنا گنداره یا گندهارا را یکی از ایالات زمان کوروش می شمرد که میان شمالشرق کابل کنونی وپشاور کنونی موقعیت دارد. که همانا بگرام امروزی است.
«۱»در سالنامه المانی ها روز ششم ماه جنوری به نام «هایلیگه درای کونیگ» روز مقدس خوانده شده ودر این روز در شهر ها وایالات جنوب آلمان کاتولیکها رخصتی ویا تعطیلات است ومردم این روز را با مراسم خاص برپا می دارند.
احزاب سیاسی نیز در این روز سیاستهای جاری خود را به مردم ارایه می دارند.
پایان روز شنبه مورخ پنجم ماه جنوری ۲۰۱۳ ترسایی
Von: JOSEF NYARY
HAMBURGE Bild , 5. Januar 2013 , S /1,16 MEINE SEITE
جانم به فدای دشت و دامان وطن
جاوید بود نام بزرگان وطن
نام وطن و یاد ابر مردان است
یا د آور تاریخ درخشان وطن
مناطق شمال شرق کابل زمین ، جلگه های سرسبز وشادابیست که در امتداد کوهپایه های جنوب هندو کش موقعیت دارد وبه سرزمین دره ها یاد میشود . ولسوالی نجراب یکی ازین مناطق زیباست .در جریان سفر ازمحمود راقی مرکز ولایت کاپیسا (قلعه تاریخی وزیر عبدالر حیم خان ) یا صدق آباد ، بسمت جنوب شرق این والا ، در کنار رود خروشان پنجشیر با عبور ازمنطقه سولانک و مرتفع هموار تپه احمد بیک دره نسبتا وسعتری موقعیت دارد که بنام خارجدره یاد میشود .که مرکز ولسوالی نجراب شیروانی (شهروانی ) در آن موقعیت دارد . این دره ء زیبا بشکل کف دست ودر اطراف آن دره های متعددی بشکل پنجه ها که مشرف به آن میباشد بنام های دره فرخشاه ولی ، دره کلان ، دره غچولان ، دره غخک یا دره غوث ،دره پته و درسمت جنوب آن دره پچه غان موقعیت دارد . این کوهپایه ها مهد دلاوران صلحشور وآزاده میباشند.
یکی از آنجمله مرحوم میر غیاث الدین خان نجرابی مردجهان دیده معزز وموی سفید قوم ، شخصیت با نفوذ وتاریخ زنده عصر خود بود.
نگارنده در سال 1348 خورشیدی ، مادامیکه در مکتب خارجدره نجراب وظیفه مقدس معلمی را بعهده داشتم وسه سال قبل از آن با عضویت در حزب دموکراتیک خلق افغانستان وسر نوشت مشترک با مردم مستضعف افغانستان ، راه مبارزه را در پیش گرفتم . راه هموار نبود بلکه کوها وکوتل ها در میان بود که ساعت ها با پای پیاده پیموده میشد تا فعالیت های سیاسی روشنگرانه از مرکز به محلات راه خود را میگشود . درست در ماه جوزای سال 1348 بود که به منظور شرکت در جلسه حزبی ، ولسوالی نجراب را با پای پیاده بقصد گلبهار پشت سر گذاشتم تا به منزلی که زنده یاد محمد حیدر بابک پسر ارشد مرحوم حاجی محمد عمر(امک ) در آن زندگی میکرد خود را رسانیدم ودر همان جلسه حزبی به پیشنهاد محترم دستگیر پنجشیری که منحیث نماینده کمیته مرکزی ح د خ ا در آن حضور داشت به حیث نخستین منشی کمیتهء حزبی ولایت کاپیسا به اتفاق آرا انتخاب گردیدم وتا رویداد ثور1357 ومرحله دوم آن رویداد بزرگ وتاریخی این وظیفه با افتخار را بعهده داشتم . وآنگاه علاوه بر آن مسوولیت حزبی ولسوالی های نجراب وتگاب نیز به عهده اینجانب سپرده شد .مطابق به سیاست مردمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و بخاطر استحکام پیوند توده یی حزب با مردم وبرقراری تماس مستقیم با آنها وشرکت درغم وشادی هموطنان ما ، در ماه جوزای همان سال به همکاری ملک حبیب اله شخصیت مردم دوست وفرزند ارشد این خانواده با میر غیاث الدین خان معرفی ودر پای صحبت آن نشستم .
مرد مسن که نزدیک بیکصد سال عمر داشت از پادشاه گردشی ها ، شورشها ، جنبش های مردمی ، جنگ های آزادی خواهی ، ومبارزات مشروطه خواهی صحبت میکرد. وبطور اخص از مراجعات امیر دوست محمد خان به نجراب وسفر امیر حبیب اله خان به این دره زیبا وداستان های مربوط به همان سفر ها وهمچنان از پلان های عمرانی امیر امان اله خان غازی بخصوص اعمار بند برق وپل عبداله برج وپیامد جنبش های بعدی آن دوره ها وخاطرات تلخ وشیرین روز گار را یاد آوری می نمود .
مرحوم میر غیاث الدین خان درفاصله چند کیلومتری شمال شرق شیر وانی (شهر وانی ) درقریه زیبایی بنام پسکندی زندگی میکرد . زنده یاد میرغیاث الدین خان خان همچون تاریخ زنده عصر خویش در باره نام های تاریخی مناطق و دره ها چنین میگفت از منطقه خارجدره ، دره های متعددی به هر طرف امتداد یافته است ،این دره ها بنام های باشنده گان معتبر ومشهور روحانی وبا نفوذ عصر خویش یاد میشوند . بگونه مثال دره فرخشاه ولی بنام روحانی بزرگ آندوره ودره غوث ولی وبه همین ترتیب دیگر مناطق یاد آور خاطرات بزرگان عصروزمان خویش میباشد . موصوف یکی از جالب ترین خاطرات مهم دوره های گذشته را که از روی تاریخ شفاهی منطقه بیاد داشت چنین بیان کرد:
در قدیم ها مسوولیت امنیت هردره به عهده بزرگان مناطق مربوطه آن بود که بخاطر اطمینان پایتخت از مسایل امنیتی مناطق ، در دهنه هردره بر فراز کوهپایه های آن بیرق هایی با علامات مختلف که هر رنگ آن معنی خاصی داشت در پایان هر روز ودر زمان معین افراشته میشد ودر فاصله های دید ، بیرق هایی به استقامت پایتخت در اهتزاز بود که همزمان با افراشتن هر رنگ بیرق اوضاع امنیتی همان منطقه تشخیص ومشخص میگردید. بگونه مثال اهتزاز بیرق سفید علامت امنیت و رنگ سرخ نماد جنبش وحرکت های مردمی ، سبزنشانه برکت وآرامش . این بیرق ها در واقع منحیث وسایل ارتباطی همان دوره و وسیله ارسال خبرازفاصله دها کیلومتر فقط در مدت چند دقیقه امکان پذیر بود . به این ترتیب اوضاع امنیتی تمام دره ها بوسیله موظفین وخبر رسان های مناطق بمرکز میرسید .
مرحوم میر غیاث الدین خان در حوادث سیاسی وطن بخصوص مناطق کاپیسا نجراب نقش مستقیم داشت. عمر طولانی وتحرکات اجتماعی موصوف زمینه ساز نفوذ وامکانات کاریء او در میان مردم و تامین رابطه ایشان با دولت ها بود که بعضا اصطلا حات مروج زمان های گذشته را از روی یاد داشت های شفاهی خود چنین بیان میداشت که اکثرا تا به حال بر سر زبان هاست :
بگونه مثال ، سرکار ، رساله شاهی ،رساله دار ، سوبه دار منصبدار ، جمع دار ، خزانه دار ، تیکه دار ،حواله دار ، تحصیلدار ، پهره دار ، علاقه دار، ویا میر آب باشی ، باغبان باشی ، باشی ، دهباشی ، صد باشی ، آبدار باشی ،کیشک باشی ، دزد بگیر ، چراغ گیرک. وی همچنان مقامات دولتی را کرنیل ،جرنیل ، کوتوال ، کچاری، فلوس (پلیس ) ماصل (محصل )حاکم ،حکمران وغیره از یاد داشت های آن مر حومی بود . باید گفت که ایشان فرزندان بادانش ،تحصیل کرده ،صادق وخدمتگزار برای جامعه تقدیم کرده است .اروا شاد میر غیاث الدین خان بروایتی به عمر 115 سالگی داعی اجل را لبیک گفته است . روح مرحومی وهمه رفتگان این راه دراز شاد باد .
مردم دلیر وطنپرور نجراب همانند مردم سایر مناطق افغانستان ، مستعد بکار ، آگاه وطندوست ، وپرتحرک بوده اند که از طریق کاروکوشش در عرصه های زراعت ودام پروری حاصلات خوبی ازسرزمین و دره های شاداب شان بدست می آورند . چهار مغز ، پنیر توت، جلغوزه ومیوه های رنگارنگ نجراب شهرت جهانی دارد . مردم عزیز نجراب همانند سایر مناطق کشورعزیز ما افغانستان مردمانی اند ، آزاده ، وطنپرست ،معارف پرور ،مهمان نواز و زحمتکش . کارگری وزحمتکشی حاصل تلاش و زندگی آنها در میان دره های شاداب وکوهپایه ها میباشد . روح انساندوستی ، آزادگی ومبارزه را از پدران وباشنده گان این سرزمین به ارث برده اند.درین دره زیبا هزاران هزار انسان وطندوست ،دلاور وپرغرور نامدار وگمنام پرورش یافته است که روح شان شاد و نام شان جاویدانی .
عبدالو کیل کوچی
عزیزه عنایت
دردوره های تاریخ بشر،درهرقلمروی حکومت های روی کار آمده اند که گاهی بــا عدالت ومساوت، وگاهی هم با بی عدالتی ها حکمروایی کرده اند که ازشاهان عادل نام نیک واز مستبدان و حکومت های ظالم نام بد بجا مانده است . چنانچه که ازظلم وبی عدالتی های چنین حکومت ها ملت ها سرکوب شده،حق وعدالت رعایت نگردیده ازبی توجهی چنین حکومات و وضع ناهنجاراجتماعی دامن فقر گسترده شده که ملتها را به رنج و مصیبت مبتلا نموده و به مشکلات روز افزون روبرو کرده است .ولی درتمام این دوره های نامیمون ازبین توده های ستم کش و رنج دیده، افراد و اشخاصی بااحساس ،انسانگرا ،عدالت خواه، ضد ظلم و استبداد برخاسته اند که با مبارزات وحق جویی خویش دربرابر این مستبدین پیش گام بوده اند که درایــن مبارزه ها میتوان شاعران و نویسنده گان را که با سرودن اشعار و یا نوشته های ضد ظلم واستبداد بخاطرنجات ملت مظلوم صدا بلند کرده اند، نیزمحسوب کرد که درراه حق وعدالت با شمیشیر نه با قلم رسا چون تیغ بران و با نوای خویش مبارزه نموده وبه خاطرآگاه سا ختن ملت های ستم دیده همان جامعه نوا، سرداده وهوشداران نوشته اند که یکی هم ازاین انسانگرا ها حضرت ابوالمعانی بیدل عارف است که با اشعار انسان دوستانه خویش به حکومتهای مستبد وبی خبر،ازملت با سـرود انتقادی آنها را به کارهای زشت شان متوجه ساخته است. که پژوهشگران ومحققین درمورد کارنامه های حضرت بیدل تحقیقاتی انجام داده و به تحلیل اشعــارانتقــادی ، مرد می وعرفانی وی پرداخته اندکه طولانی ترین راه رابخاطر معرفی و تحلیل اشعارعرفانی وی مرحوم جناب عبدالحمید اسیرمشهوربه قندی آغا پیموده اند که البته دربحث های بعدی روی مسایل بیدل شناسی ایشان خدمت خوانند گان عزیز معلوماتی ارایه خواهم کرد وحالا سطری چند ازکتاب (آیین زاهد درآینۀ دیوان بیدل) به پژوهش واحتمام پوهندوی دکترسید نورالحق کاوش میباشد که خدمت عزیز خواننده تقدیم میکنم .
" دردیوان بیدل مــدارک فــراوانی وجــود دارند کــه تصویر بسیاردردناکی از نا بسامانی های اقتصادی، نا ملایمات اجتماعی، نا هنجاری های فرهنگی و ناگوار ی های مدنی را ارایه میکنند وحاکی از" بیعدالتی واختناق جامعه بسته ارباب رعیتی اند.
ازنظربیدل یکی ازعوامل اساسی ضجه توده های مردم مظلوم جامعه استبداد است که تبانی ارباب حاکمیت وثروت و تزویر، برمردم تحمیل شده و بیداد میکنـد.
بیدل که درزیر فشاربه ویژه فاجعه های انسانی می تپدومیسوزد وناگزیرانـــه میسازد گاهی زیرتاثیر عنعنه متاثرازباورهای اسطوره یی فلسفه عرفان نوافلاطونی که برپایه داستان"هبوط روح" آدمی،محیط زمینی رابرای بشر(NeoPlatonism)قفسی خفقان آورمیشناسد وسنخیتی بابرهمنیسم کهن دارد، تراژیدی سرشتی و ســر نوشتی انسان را چنین تمثیل میکند:
بلبلان نه الفت دام است این جانه قفس
بـــرمــراد خـاطر صیاد با ید زیستــن
***
زیر فلک از منعم ودرویش مپرسیـــد
گرخانه همین است همه خانه خرابنـد
***
ویا اینکه:
بــرای خــاطــرم غــم آفــریـد نـد طفیـل چشــم مـن نـم آفـریـد نـد
چو صبح آنجا که من پرواز دارم قفس بـا بـال توآم آفــــریــــدنــد
عـرق گل کرده ام از شرم هستی مــرا ازچشـم شبــنم آفـــریـدنـد
جهان خونریز بنیاد است هشــدار سـرسال از محـــرم آفــریــدنــد
وداع غنچه را گــل نــا م کردنــد طـرب را مـاتـم غم آفـــریــد نـد
کف خاکی که بربــادش تـوان داد به خون گل کرده آدم آفریــدنــد
طلسم زندگی الـفـت بــنـا نیســت نفس را یک قـلم رم آفــریــدنــد
دلــم بیدل نــدارم چــاره از داغ نگین را بهــر خاتم آفــریــدنــد
***
ولی بر پایه تحلیل مشخص بیدل ازجامعۀ روزگارش اساسی ترین علت ضجه هـای درونکوب مردم ، توام باجهل وازخود بیگانی ست که فاجعهآن هروجدان پاک را با دریغ ملهم ازدرد می گدازد.
خلق جهان زده بی بضاعتی ست
ازکاسه تهی ست خروش گدا بلند
***
احتیاج و شرم باهم میگدازد سنگ را
آه اگرحرف لب خاموش سائل بشنـوم
***
ززخـــم بــی امــان احـتیــاج آگـــه نــی ورنــه
به چندین خون دیت میخواهد آب روی سایل ها
شک نیست که محصولات مزرعه فقرو جهل وازخود بیگانگی بهره کشی،جاه طلبی های ستیزه جویانه ومتفرعنانه تفاخربه مال ومنال تبعیض سود جویانه، تخدیرمزورانه جنگ مستبدانه، پی گرد مفتنانه ونظایر اینهاست. بیدل دربستر چنین جامعه رعیتــی و همه این ناملا یمات اقتصادی،اجتماعی وفرهنگیرا با گوشت وپوست خودش احساس کرده وازآن رنج برده است وبحیث معلم دلسوزانسان، دیگران راهشدار داده وخود چون هنجارشکنی با مناعت،ازسرخم کردن به آب ودانه حاکمیت این بساط تزویرتبراجسته است .
شرم دارازفکرگیــرو دار اسباب جهان
ننگ آسانی ست بار گاو خربردا شتـن
مثلث ستم گستر"اختناق سیاسی " واجحاف طبقاتی وشیادی در خرافه فروشی گلـوی آدمی زاد گان پاکنهاد بی دفاع،بی گناه وبی پناه جامعه ستم زده سنتی را همچنان میفشارد وبیش ازهمه فقربیداد میکند.بیدل چون آزاده مرد وارسته وآگاه فرزانه دل بستـه به انسان که نمیتواند ازغوغای این شیون وآلام بیارامد،همچون بسمل درخودمی تپدو گاهی ناگزیرمیشود خداوندان متفرعن ومتفاخربه مال ومکنت راحداقل ازنیشخند زهرآگین وتبخترجوشیده درکین برتهیدستان ماتم زده برحذردارد وبه نوعی رافــت فرا خواند.
کبــاب خــامــسوزی آتش حســرت دلــی دارم
که هرجا بینوایی سوخت دودش سرکشید اینجا
***
می کشــد خــون امیــد ازدل حـسرت کش مــا
سینـــه هـــرکــه ز تـیـغ ستــمی ریــش شـــود
*****
ای خــواجــه خــود ستایی اقبـــال ســر مکــن
بــا مــفــلســـان تـبـختــر تــعــداد زر مــکــــن
پیــش آی تـــا حــقیـقـــت، خـلــقت بیـــان کنــم
مغــز تـمیـــز پنبه نــه ئی گــوش کــــرمکـــن
طبع فــضول غـــرۀ پـــرواز خــود سریســـت
بشکـن چــورنــگ درخــود واظهــار پـر مکـن
دربــی بضــاعــتـان تـنـک مــا یـــه هــــو س
خود را به نـــاز کیســـه پــری هــا سمـرمکن
جای که فقـــر خرقــه انســـان دریـده اســـت
وصـف جل و ستــایــش پــالا ن خـــر مکـــن
اشـکیــســت هــــرکـجــا گــره دیــــده یتــیـــم
ازخجلت آب گـــرد ونظـــر بـــر گهـــرمکــن
گر روز کــــس به شــان رســـانیده روز گـار
خـــود را ز دستــگــاه تبســـم سـحــر مـکـــن
پــــوشـیــده دار جــوهـــر آزاد مشــــر بـــی
خود را هم از گــذ شتـــگــی خــود خبرمکـن"
خواننده گان عزیز و گرامی حضرت ابوالمعانی بیدل که نابه سامانی های روزگار خوش را احساس و درک کرده بود با سروده های زیبا وانسان دوستانه خویش بــه حاکمان قدرت جاه وجلال آنوقت هشدارانه ابرازوآنان را با انتقاد های شدید خود متوجه حال و احوال نموده است . دردیـــوان حضرت ابوالمعانی بیدل چنین اشعار که از انسان ومخصوصاً فقرا دفاع کرده است بسیار به چشم می خورد و همچنان انسان را ازغرورو تکبردردوران آسایش وداشتن قدرت منع فرموده و دستگیری از فقرا وبی بضاعتان را توسعه مینماید.
حضرت ابوالمعانی بیدل که خود سیر طریقت پیموده و به حقیقت رسید ه بود به مال ومنال دنیا ارجی نمی گذاشت وبیشترینه سروده هایش عـرفانی و در را ه حقیقت و معرفت آفریده گار توانا بوده که هر جوینده درصورت عدم دقت نمیتوان زبان بیدل را فهمید چنانچه که خود میفرماید .
سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتـل دارم
دقیقاً زبان بیدل زبانیست که نمیتوان با ساده گی ازآن گذشت .
هموطنان عزیزومهربان امروزافغانستان درچنین حالتی قرار دارد که اوضاع فعلی بدترازدوره های که توسط حاکمان قدرت، جامعه ها بدبختی می کشیدند .وملت مظلوم افغان با آنکه سی سال رنج، جنگهای تحمیل شده را کشیده اند بازهم دیده میشـــود بی عدالتی، فقر، آواره گی دامنگیرآنان شده است وهیچ کسی نمیتواند راه حل بـرای این معضله بیابد . اگر امکان هم داشته باشد قدرت مندان نمی خــواهند . زیــرا نفع خویش را با آسایش ملت افغان درخاطر میبینند. این وظیفه همه روشنفکران ووطن دوستان است که دستی با هم داده صرف نظرازاینکه مربوط کدام قوم، ملیت و یــا جریان سیاسی سابقه اش چه بوده با یکپارچه گی وطن را ازاین حالت نجات دهـند.
15 /12/ 2012 ـ هالند
جستاری : از دکتر حمیدالله مفید
برخی از ویژه گی های درست نگاری در زبان فارسی- دری
( بخش دوم )
گل نیست، ماه نیست ، دل ماست پارسی
غوغای کوه ، ترنم دریاست پارسی ( قهار عاصی )
ب: در ترکیبهای گذشتن وعبور کردن: گشت وگذار ، گذاره ، گذر ، رهگذار، ورهگذر(بادریغ در چندین جای نام خانواده گی جناب شفیع رهگذر را (رهگزر) نوشته اند .
ج: در ترکیبهای وضع کردن وایجاد کردن: مانند: قانونگذار(نه قانونگزار) قیمتگذار .
جذروجزر: بسیاری ها درکاربرد این واژه ها به جای یکدیگر،اشتباه می کنند. « جذر » به معنای ریشه است و در ریاضی عددی است که با خودش ضرب می شود که حاصل بر آمده ازآن را « مجذور » می گویند، اما « جزر » با « ز » ، فرونشتن آب دریا، بازگشتن آب دریا و ضد « مد » می باشد.
زغال یاذغال؟: نگارش درست این واژه با "ز" وبه گونه ی "زغال"است ونه با "ذ" وبه شکل "ذغال".
زکام یا ذکام؟: این واژه را نیز باید با"ز" نوشت وبه گونه ی "زکام" ونه"ذکام".
مزمزه ومضمضه: واژه ی "مزمزه" فارسی است و معنای "چشیدن و نرم نرم خوردن چیزی " را می رساند؛ اما "مضمضه "عربی بوده وبه معنای"گرداندن آب دردهان برای شستن آن" است
واژ«ض»وکاربردهای آن این واژ از زبان عربی وبا واژه های که از زبان عربی به زبان فارسی رهگشوده آمده است. بنا بران تلاش شود کم ازکم از کاربرد واژه های که این واژ در آن به کار می رود جلوگیری شود. معادل آن نوشته شودواگر به معادل آن دسترسی نداشتیم ، تلاش ورزیم تا واژه را درست بنویسیم. مانند:
واژه حظیره، حضیره یا هدیره : با دریغ از مدتی بجای واژه آرمگاه یا گورستان واژه های نادرست حظیره ، گاهی حضیره وگاهی هدیره به کار می رود .در فرهنگهای زبان عربی این واژه ها چنین معنا می دهند:
حظیره: به معنای کنف ، خباک ، شوغا به انجای گویند که در آن گوسفندان وچهار پایان را نگهداری کنند واز نی وشاخ درختان سازند طویله نیز به آن گویند و در تاریخ بیهقی آمده است:«موسی بدان وقت که شبانی می کرد یک شب گوسفندان را سوی حظیره می راند»(تاریخ بیهقی رویه 20) وهم به معنی جای که در آن خرما خشک کنند.
حضیره این واژه در زبان عربی به جایگاه خرما وبه گروهی از مردم که به جنگ می روند و به پنج تا ده نفر برسد اطلاق می شود .
وهدیره : در زبان عربی به معنی بانگ زدن شتر وجوشیدن شراب را گویند.
به ساده گی دیده می شود که هر سه واژه در زبان عربی به معنی آرمگاه ویا گورستان ویا قبرستان کاربرد ندارد ، دانسته نشد که از کدام زمان این واژه در زبان فارسی بجای آرمگاه بکار رفته است .
امید وارم تا گرداننده گان تلویزیون ملی ورادیو افغانستان از کاربرد این واژه به جای آرمگاه یا گورستان خود داری نمایند.
قرض و والضالین:مردم افغانستان قرض را «قرز» والضالین» را «والدا لین» می خوانند، اینکه چرا در برخی موارد واژ های آمده از زبان عربی «ض » گاهی همسو با «ز» وگاهی با «د» همسو خوانده می شود ، پیدا نیست ، باید همین نارسایی را همینگونه خواند.
.
واژ «ب» وکاربردهای آن: این واژ که از جمله واژ های همخوان بندشی یا انسدادی است در زبان دری کاربرد گونا گون دارد :
کاربرد بدینسو، بدین معنی ، بدینمنظور : حرف ربط «به» در زبان فارسی به همینگونه کاربرد چندین هزار ساله دارد ، نباید آن را با واژ«ب» اشتباه گرفت ، آوردن واژ«ب» با واژ«د» نادرست است باید نوشت :«به این سو، به این معنی وبه این منظور» زبرا «ب» حرف ربط نیست ، «دین» هم معنی دیگری دارد و«سو» نیز واژه ای نشان دهنده سمت وطرف است. باید هر واژه را جدا وبه چم خودش نوشت.بنا برآن باید نوشت به اینسو نه بدینسو به این معنا نه بدین معنی . به این وسیله نه بدینوسیله، به این منظور نه بدینمنظور. وغیره
به نام و بنام: درزبان عربی حرف جر"ب" را همواره به واژه ی پس ازآن که "مجرور" است ، پیوسته می نویسند؛ اما در شیوه ی نگارش فارسی، حرف اضافه ی "به" را باید همیشه جدا از واژه نوشت. اگر در فارسی حرف"به" را پیوسته با واژه بنویسیم، امکان به جای یکدیگر گرفته شدن معنا ها وجود دارد مانند نگارش واژه های "به نام"و"بنام" که هر کدام با توجه به بافت محتوایی شان در هنگام نگارش، کار برد ویژه یی دارند مانند: فردوسی شاعر بنام زبان فارسی است(که منظور ما از واژه ی "بنام" به گونه ی دقیق "نامدار" است؛ یعنی فردوس شاعر نامدار زبان فارسی است) و کاربرد واژه ی "به نام"در این جمله، مفهوم متمایز با واژه ی "نامدار" دارد .
. کار برد نادرست بر علیه وبر له در زبان فارسی: بادریغ در اغلب اثار ادبی ، فرهنگی ، سیاسی واداری کشور پیوند «بر» پیش از «علیه ویا له» به کار می رود مانند: « مبارزه برعلیه مواد مخدر ویا مبارزه بر علیه تبعیض نژادی »وغیره. نخست ببینیم .حروف ربط یا پیوند های «عِلیَ وله» چیست؟ در زبان عربی حروف جر «علیَ» و«لّه» در زبان فارسی «بر» و«برای» معنا میدهدو کلمه ها را مجرور می سازد افزون برآن در زبان دری به معنای زیان وسود نیز معنی شده می تواند.هرگاه (بر )را پیشروی علیه که هم به معنای بر است بکار ببریم تکرار مانند:« سنگ حجر الاسود) می شود که در فارسی (سنگ سنگسیاه معنا می دهد) . بنا بران کاربرد تکراری« بر» پیش روی «علیه» نادرست است . بهتر است تنها بر ویا علیه به کار رود. مبارزه علیه مواد مخدر ویا مبارزه علیه تبعیض نژادی وبهتر است بجای علیه وله در زبان فارسی بنویسیم :: مبارزه با فراورده های مخدر یا مبارزه با برتری نژادی ویا اتنیک ستیزی وغیره بهتر تر می شود
واژ «پ» وکاربرد آن :
پایین وپآیین ؟:نگارش همزه ی عربی به جای حرف"ی" (و با تلفظ همزه نیز) در زبان فارسی درست نیست و واژه هایی مانند: پایین ،پاییز، مویین، رویین،آیین،پرگویی، امریکایی و....را نباید باهمزه ، نوشت
واژ«د» وکاربردهای درست آن: واژ «دال» در واژه های دستگیر شدند: در رسانه های گروهی می بینیم ویا می خوانیم : « در ولایت بلخ شش نفر مخالف دولت دستگیر شدند» فراز نادرست است زیرا دستگیر ودستگیری به معنی کسی را کمک کردن ودست او را گرفتن معنی می دهد چنانی که نام غوث الاعظم دستگیر ، صفت حضرت نعمان بن ثابت، بن هوطی بن ماه یا امام ابوحنیفه است . از این رو بهتر است بجای« دستگیر » بنویسیم که « شش نفر مخالف دولت، در ولایت بلخ از جانب نیروهای امنیتی ، گرفتار شدند.»
واژ های «س وص» هر دو واج یا واژ از جمله واژ های سایشی می باشند نخستین فارسی ودومی از عربی ره گشوده است ، نباید یکی بجای دیگر نوشته شود . به این گونه:
سره وصره:سره بارسی است ، به معنی برازنده وصره عربی است به معنی آواز شر شر درختان.
ثواب وصواب: نگارش این واژه ها به جای یکدیگر و بدون درک تفاوت مفهومی ،نادرست است.
"ثواب" اسم است و معنایش "مزد و پاداش" می باشد و"صواب" صفت بوده وبه معنای "درست، به جا ومناسب"است .
واژ های «ح وه» : این دو واژ که جایگاه آنها «کناری » است. نخستین از زبان عربی ودومی در زبان فارسی باستان هبوط کرده اند. نباید بجای یکدیگر نوشته شوند.
حایل وهایل: در نگارش این واژه ها به جای همدیگر، باید محتاط بود؛ زیرا"حایل"اسم بوده وبه معنای چیزی که مانند پرده میان دو چیز قرار می گیرد ومانع یکجا شدن آن ها می شود، است؛ اما "هایل" صفت است وبه معنای "ترسناک".
واژه عدم وکاربرد آن در زبان فارسی: از ترکیب هایی که امروز بادریغ تا حد زیادی کاربرد نادرست دارد، ترکیب هایی مانند: عدم حضور، عدم قدرت ، عدم دقت و... است .
بربنیاد این، بسیاری از پارسی زبانان، واژه ی "عدم" عربی را درآغاز واژه ها می آورند و به همین گونه ترکیب هایی را به کار می برند؛در حالی که واژه ی"قدرت" برابر فارسی خوبی در زبان ما دارد وآن"توانایی" است و"عدم قدرت" هم "ناتوانی "، پس خوب است به جای "عدم قدرت" بگوییم و بنویسیم :"ناتوانی" .بجای «عدم حضور»بنویسیم «نبود» وبجای عدم دقت بنویسیم«بی توجهی یا بیدرنگی».
"عدم" در زبان عربی به معنای "نبود" و "نبودن" است و گاهی هم (نظر به نیاز مندی مفهومی در زبان نوشتاروگفتار) بهتر است به جای "عدم" بنویسم وبگوییم: "نبود" ویا"نبودن".
فقدان: این واژه ازنگاه مفهومی، به معنای "نیستی" و "نبودن" نیست . معنای اصلی "فقدان"، "گم کردن" ویا "گم شدن"است. درزبان فارسی واژه" مفقود"، را به کار می بریم، بهتر است به جای واژه ی "فقدان" ،"گم شدن" و"گم کردن" را به کارببریم.
نیاگان یا نیاکان؟ : مفرد این واژه دراصل "نیاگ" (به معنای نیا یا جد) است وجمع آن نیاگان است، نه "نیاک یا نیاکان" به کاف تازی . پس بهتر است مانند واژه های: "شایگان ورایگان " واژه ی "نیاکان" ،"نیاگان" نوشته وخوانده شود.
طپیدن ،غلطیدن : این واژه ها (طپیدن وغلطیدن ) را باید با"ت" فارسی (تپیدن و غلتیدن) نوشت ونه با "طای" عربی.
به همین سان، مشتقات این واژه ها مانند: تپش، غلت خوردن، غلت زدن ، غلتان و غلتک را نیزباید با"ت" نوشت ونه با"ط".
توفان یا طوفان؟: این ها دو واژه با دومعنای متفاوت اند. "توفان" به "ت"فارسی و"طوفان" به "ط"عربی است.
"طوفان"عربی با طای ماٴلف ، معناهای چندگانه دارد مانند : باران سخت، آب فراوان و سیل؛ اما واژه ی "توفان" فارسی با"ت" از فعل "توفیدن" گرفته شده وبه معنای "فریاد کردن به صدای بلند" "غرش" و "غریدن "است.
اتاق یا اطاق؟: اصل این واژه ترکی است. درزبان ترکی مخرجی که به "ط" (طای مالف) تلفظ شود وجود ندارد؛ یعنی "ط" غلیظ مانند عربی نیست. پس هیچ دلیلی وجود ندارد که ما در فارسی واژه ی "اتاق" را به "عربی و به شکل "اطاق" بنویسیم . بهتر است به جای آن،"اتاق" نوشته کنیم ونه "اطاق".
مدیره، رییسه، کمینه و جانبه : از آن جایی که درزبان پارسی مذکرومونث نیست، این تصور نادرست است که به اقتضای زبان عربی در فارسی- نیز- نشانه ی تاٴنیث آورده شود وبانوان مدیر و رییس را" مدیره"و"رییسه" بگویند وبنویسند.
استاد سعید نفیسی در این مورد می نگارد:" در زبان عربی هم برای این مقصود، چنین کلمه ای نیست و همین طور کلمه ی رییسه، یعنی زنی که ریاست بکند، در عربی نیامده است. مدیره، تنها مونث صفت مدیر ورییسه مونث صفت رییس است . در عربی گاهی برای صفت مذکری که به جای اسم استعمال می شود، کلمه ی مونث معمول است مثل شاعر که مونث آن شاعره آمده است،وحتی رقاصه هم درست نیست، مگر این که صفت باشد. در نتیجه ی همین اشتباهات، کلمه ی جانبه را هم جعل کرده اند. مردان برای اینکه «من» نگویند وننوسیند و من گفتن را بی جهت بی ادبی فرض کرده اند، در حق خودشان گفته اند: این جانب. در صورتی که جانب در اصل زبان تازی، به معنی پهلوست و در فارسی به معنی سو و جهت و طرف هم استعمال شده است.
با همه ای اینها دلیل نیست که زنان خودشان را جانبه بگویند؛ زیرا که نه تنها بر خلاف قاعده است؛ بلکه جنبه ی تحقیر و توهین هم دارد؛ زیرا که جانبه در لغت عرب، به معنی زن کوتاه قد وخواروذلیل است."
با توجه به این، کاربرد "کمینه " به جای مونث "کمین" (وبه خاطر بیان شکسته نفسی) درزبان فارسی نیز نادرست است.
نقطه ی نظر: به کاربردن این ترکیب نیز در جمله هایی مانند: "از نقطه ی نظر اجتماعی ویا اخلاقی ویا......" درست نیست؛ چون "نقطه ی نظر" مفهوم رسایی در کاربرد این جمله ندارد. بهتر است به جای آن گفته شود:از دیداجتماعی.
تبجلیل یا"تجلیل": تجلیل واژه ی عربی است، ومعنای اصلی آن "جل برسر مرکب گذاشتن " است؛ اما واژه ی دیگری که مفهوم مثبت را به جای "تجلیل در عربی می رساند- وبسیاردقیق نیز هست- واژه ی "تبجیل" است ونه "تجلیل"اما در فارسی واژه ی "بزرگداشت"وجوددارد که دراین صورت، بهتر است گونه ی پارسی آن، یعنی "بزرگداشت" را به کاربرد ونه "تبجیل" عربی را.
بزرگداشت به عمل آمد: بسیاری از رسانه ها می نویسند : "از روز جهانی بهداشت ، بزرگداشت به عمل آمد"؛ اگر منظور "به عمل آمدن" عملی شدن هم باشد، تاجایی این گونه نگارش زیبا نیست. به جای بزرگداشت به عمل آمد"، بهتر است نوشته شود: "ازروزجهانی بهداشت بزرگداشت شد".
جهت: واژه ی عربی است و به معنای سوی، راستا، طرف، علت وروی است. کاربرد آن به جای واژه های "خاطر" و"برای "مفهوم روشن ندارد (هرچند در برخی از فرهنگ ها ،جهت به معنای" به خاطر" و" برای "آمده است) ؛ اما اگر منظور ما از کاربرد واژه ی "جهت " سوی، راستا و طرف نباشد، بهتر است به جای آن، از" به خاطر" و"برای" استفاده شود.
کاربرد جمعهای مکسر عربی در زبان فارسی نادرست است .چرا؟
۱-زبان عربی با سیل واژه هایش نه تنها در زبان فارسی- دری بلکه در تمام زبانهای دنیا ره یافته است ، همین واژه ای طوفان در زبان جاپانی ، چینی ، مالیزایایی ودیگر زبانها به گونه ای «تیفون،،، تیپون، تیه پون »راه یافته است ، در زبانهای شیوای پشتو ، اردو ، کردی ،هندی ، بلوچی ، پشه یی، ترکی وازبکی نیز ره گشوده است . مگر در تمام زبانهای متذکره جمع بندی واژه های عربی به قواعد همان زبان صورت می گیرد، مانند:واژه ای سفیر را به گونه نمونه بر می گزینیم: در زبان پشتو جمع آن می شود:سفیرونه، در اردو می شود سفیرو، در بلوچی ، سفیری، همچنان در زبانهای دیگر، مگر تنها در زبان فارسی جمع سفیر به شکل جمع مکسر عربی سفرا به کار می رود. همچنان علما،فضلا ، اکابر وغیره تنها در زبان فارسی به کار می رود وبس، در حالی که ازبان فارسی- دری خود اصول جمع دارد که باید از آن استفاده شود، نشانه های جمع در زبان فارسی - دری :ان ، ها ، گان ، ویان اند، که درخت می شود درختان ،« مرد» می شود ،مردها بنده می شود ، بندگان، وخوبرو می شود خوبرویان وغیره بنا بران« پیشنهاد می شود تا بطور قطع جمع های عربی در زبان فارسی – دری به کار نرود وبجای آن تمام واژه های عربی بر بنیاد جمع دستوری زبان فارسی جمعبندی شود : مانند :: عالم ، شود عالمها، سفیر شود سفیر ها یا سفیران .قاضی شود قاضیان نه قضات، وغیره.
۲-استفاده از نشانه های جمع عربی در پایان واژه های فارسی نه تنها نادرست بلکه خطای ادبی شمرده شود ؛ مانند:نگارشات نادرست شود ، نگارشها ، پیشنهادات نادرست پیشنهادها درست ، نمایشات نادرست ، نمایشها درست، باغات نادرست ، باغها درست ، دهاقین نادرست، دهقانان درست. ازمایشات نادرست ، ازمایشها درست، سفارشات در فراز« هرنوع سفارشات وفرمایشات شما پذیرفته می شود» نادرست « همه گونه فرمایشها وسفارشهای شما پذیرفته می شود » درست.
همچنان نشانه جمع عربی در پایان واژهای مفردآمده از عربی نیز نادرست است مانند: فعالین یا کاتبین ، یا معلمین ، متعلمین وغیره . چرا؟ نخست به این دلیل که این جمع ها در زبان عربی با نشانه جمع مذکر یا نرینه پایان پذیرفته وتنها برای مردان اطلاق می شود یعنی متعلمین یعنی دانش آموزان پسر یا معلمین یعنی آموزگاران مرد، که اطلاق آنها برای بانوان معلم ودختران دانش آموز نادرست است، یعنی اگر بنویسیم متعلمین صنف دوازدهم«ب» لیسه عالی ملالی نادرست است . بهتر است بنویسیم :« متعلمان صنف... »اما اگر همین واژه های عربی را بر اساس دستور زبان فارسی جمع بسازیم می شود : متعلمان ومعلمان که هم شامل دانش آموزان پسر ودختر می شود وهم از لحاظ دستور زبان فارسی درست است .
۳-دوباره جمع بستن جمعهای مکسر عربی در زبان فارسی-دری نادرست وحتا گناه ادبی است . مانند: قبض، قبوض شده قبوضات ، همه نادرست تنها قبوضها درست ، شوءونات، که مفرد یا یکه آن شآن است شده شون بعد به نادرستی می نویسند: شوءنات که نادرست است . درست آن شأن شود شانها، به همین ترتیب ، گوهر فارسی در زبان خود ما شده جوهر ، بعد جمع آن در فارسی شده جواهر و به نادرستی شده جواهرات( سوگمندانه در تمام گوهریا جوهر فروشی ها نوشته شده است «انواع جواهرات فروشی موجود است »
۴-بستن پساوند «الات وجات» گویا نشانه جمع در پایان واژه های فارسی –دری درست نیست مانند : ماشین الات ، پرزه جات ، روزنامه جات شیرینی جات وغیره نادرست است بجای آنها ماشینها یا ماشین باب ، شیرنی باب ، شیرنی ها، روزنامه ها وغیره به کار رود هم درست است وهم قواعد واساسات زبان خراب نمی شود.
۵- اتصال ویا پیوستن نشانه یا علامت معرفه عرب «ال» در آغاز واژه های فارسی نادرست است مانند: حسب الفرمان ریاست جمهوری . نادرست است ، ویا حسب الخواهش ، حسب الفرموده وغیره . به جای آن بهتر است نوشته شود« بر اساس فرمان یا وغیره.
ویژگی های نوشتاری یا قواعد یا شیوه های درست املا ورسم الخط واژه ها در زبان فارسی – دری:
به دیده نگریستن ورعایت رسم الخط«درست نویسی» درست وشناختن دقیقتر واصلها وقاعدهای رسم الخط یا شیوه نگارش واژه هادر زبان فارسی-دری به دودلیل کار دشواری است :
نخست: بادریغ تا اکنون کدام رسم الخط یا شیوه مشخص وشناخته شده نگارش واژه ها در زبان دری که همه با هم یک گون بنویسند وجود ندارد ، هر کشوروهر منطقه ای گویشی زبان واژه ها را به دل خود می نویسند.
دو دگر:املای بسیاری از واژه های همگون یا متشابه چون صواب وثواب ، گزاردن وگذاردن ،هدیره وحظیره ، وغیره کدام قانون یا دستور نامه ویژه ندارند ،باید آنها را همانگونه که پذیرفته شده اند بنویسیم. چرا؟
پاسخ بر این دشواری ساده است : زبان فارسی – دری از خانواده هندواروپایی است ، نظام اوایی این خانواده با وا کها، آواز ها وصدا های مشخص بیان می شود ، در پیشین زمانه ها که زبان فارسی- دری تازه بکار می رفت با خط یا دبیره خروشتی ویا دیودانشنگری نگاشته می شد ، آن نظام آوایی توان بیان تمام آواژهای مورد نیاز زبان را دارا بود ، در آن زمان واولهای گوناگونی
وجود داشتند ومی شد، تا شکل درست واژه ها را با آنها نوشت ، مگر با A,ä,o,ö,ü,u,y
نظام اوایی زبان عربی که بجای واولها یا واکدار ها نشانه های «زیر ،زبر ، وپیش» یا ضمه ، کسره وفتحه» به کار می رود و موجب می شود تا واژه ها درست نوشته وخوانده شوند ، مگر در زبان فارسی تنها نظام اوایی زبان عربی به کار می رود و « از نشانه های (زیر ، پیش ووزبر) استفاده نمی شود» ، بر این بنا در زبان فارسی - دری دشواری جدی را در سیستم نظام اوایی زبان به بار آورده است. از این رو لازم است تا شکل نوشتاری واژه ها را همچنانی که پذیرفته شده است نوشت. وآن چنین است:
۱-فعلهای که با واژ««آ» آغاز می شود هنگام پیوست با یکی از واژ ه ها یا حروف«ب،ن و م» نشانه «مد» آن میافتد وبجای آن واژ «ی» نوشته می شود. مانند:
ب+ آمد می شود «بیامد» ن+آورد می شود «بیاورد ویا میاورد ویا نیاورد» ویا میازار ، نیاشفت ، بیا،، بیاور وغیره.
۲- فعلهای که با واژ«آ» اغاز می شوند ، هنگام پیوستن با یکی از واژ های «ب،ن وم» واژ «آ» به صورت «ی» در می اید. مانند:
ب+افتاد می شود بیافتاد ، نیافتاد ،نیرزد ، بیرزد، میفگن، بیفراز، نینداخت ،
۳- وآژگانی که با «ه» کوتاه یا نیمه کشیده (غیر ملفوظ نادرست است ، زیرا تلفظ می شود) پایان شوند،واژ «ه» نوشته نمی شود وواژ«ه» به واژ«گ» مبدل می شود.
زنده ، مرده ، خسته، بنده، چنین تغییر می پذیرند:
هرگاه با نشانه جمع یا چندی بپیوندد چنین می شوند:: زندگان ، مردگان، بندگان وغیره.
این قانوت در مورد واژگان آمده از زبان عربی نیز تطبیق می شود مانند: معشوقه می شود معشوقگان.
هنگام پیوستن به «انه» می شود : بچگانه نه( بچه گانه نادرست است )
هنگام پیوست با «ی» مصدری که حاصل مصدر ساخته می شود چنین می شوند: زندگی ، خستگی ، بندگی وغیره
هنگام پیوستن با «ک»تصغیر یا نشانه خردی می شود: خانگک ،جامگک وغیره.
نوشتن درست افعال یا گزاره ها در زبان فارسی:
می شود یا میشود: نخست ببینیم که فعل چیست؟ فعل بیان کار یا حالتی است در یکی از زمانهای سه گانه که توسط یکی از سه شخص به انجام می رسد. واز دو بخش تشکیل شده است : نخست ریشه ودوم شناسه .
اگر درصیغه های فعل دقت کنیم، می بینیم ،که یک بخش آن هیچگاهی تغییر نمی پذیرد، همین بخش را ریشه یا ماده فعل می گویند . مانند:«نشست» در فعل های نشستم، می نشستم ، می نشستی وغیره دیده، می شود که «نشست» تغییر نخورده است بلکه در اشخاص وزمان تغییرات رونما گردیده است . همین بخشی که دگرگون نمی شود . ریشه است
وآن بخشی که تغییر می پذیرد ، مانند: می، م ، ی وغیره انرا شناسه می گویند.
دانشمندان بخش زبان شناسی، از آن میان استاد ناتل خانلری « در دستور زبان فارسی »خود به این باور است که ، به خاطر درک درست گزاره ها بهتر است تا شناسه های زمان آینده مانند: «می» وغیره جدا از ریشه نوشته شوند ، زیرا شناسه عامل شناخت گزاره ها هستند. مانند: می خورد ، می نوشد وغیره ، مگر شناسه های پایانی که بیانگر هویت اشخاص اند باید پیوسته نوشته شوند. مانند : نشستم ، نشستی ، نشستند وغیره . پس «می شود »بهتر تر از «میشود» است.
از این رو بهتر است تا همین دیدگاه اجرا ورعایت گردد
نوشته : عمر محسن زاده
این سر نامه ، دیباچه کتابی است که در این اواخر ماریو آموروس نویسنده هسپا نوی در باره مرگ پابلو نرودا شاعر نامی و شناخته شده جهان نگاشته است.* جزیره سیاه یا « ایسلا نگرا » شهرکی است در سواحل دریای آرام در سرزمین چیلی که خانه نرودا در آنجا قرار دارد. این سرپناه همچو اشعار دلکشش شاعرانه است و روزانه کاروانی از شیفتگان ادب و فر هنگ ازهرسوی جهان به آنجا میآیند و درهرگوشه و کنار آن برگی از زندگی پُرمایه و پُر از فرود و فراز شاعر آزاده را میخوانند و ناسازگاری های روزگار را مینگرند .این خانه از رویداد ها و حوادث تاریخ سخن میگوید و آیینه وار کارنامههای بزرگمردی را بیان میدارد که همه عمر شریف خود را در راه انسان و انسانیت گذشتانده بود .در آنسالی که این خانه بدست پابلونرودا رسید او تازه از هسپانیا برگشته بود ، دلی پُر دردی داشت چون خود به چشم سر دیده بود که درجنگ داخلی هسپانیا فاشیست ها ، روحانیت افراط گرا و سلطنت طلبان با کمک همه جانبه فاشیست های هیتلری و موسولینی در وجود مداخله نظامی شدید نخستین جمهوری دموکراتیک و انتخابی هسپانیا را سر نگون نمودند و مردمی را به خاک و خون کشانیدند .او در آنزمان قونسل کشور چیلی درهسپانیا بود و با یست بنا بر موقف سیاسی خود جیزی نمی گفت وکاری نمیکرد .اما نرودا که وجدان آزاد داشت نمیتوانست تابع پروتوکول باشد وانسانیت را فراموش کند .او به « جبهه مردم » و جمهوری هسپانیا پیوست و یکجا با فرزانگان هسپانیا چون فریدریکو گارسیا لورکا مجله « اسپ سبز شعر » را به نشر رسانید و کمیته روشنفکران و هنرمندان را پی گذاشت. آنگاهی که ناگزیر به ترک مادرید گردید به پاریس آمد و در آنجا هم باشخصیت های چون پابلو پیکاسو ، نانسی کونارد و ...تلاش نمود تا جنایات فاشیسم را افشا نماید .آنان مجموعه شعری ایرا بنام « چکامه سرایان جهان از خلق هسپانیا دفاع میکنند » بدست نشر سپردند. آنزمان روزگار دشوار برای آزاد اندیشان و دور زورگویی فاشیسم در اروپا بود. صدای شعر خفه میشد و نویسندگان تنگدست مردمی باید راه مهاجرت درپیش میگرفتند .پابلو نرودا نیز راه وطن در پیش گرفت و در سال 1938 به چیلی برگشت . او در « جزیره سیاه » بمبارزه خود علیه فاشیسم ادمه داد و هموند هیات تحریر مجله « برآمد خورشید چیلی » گردید .فاشیست ها در اروپا جشن کتاب سوزی داشتند ولی نرودا به جمع آوری بیش از پنجصد عنوان کتاب چون آثار و نوشتههای هاینریش هاینه ، توماس مان ، ارنولد سویک و دیگرا ن پرداخت و آن مجموعه را به کتابخانه ملی چیلی اهدا نمود . پابلو نرودا آرزو داشت تا با فراغت خاطر به کار ادبی و فرهنگی بپردازد ولی خواست زمان او را پیوسته به سیاست میکشاند و از او میطلبید تا گاهی زمینه مهاجرت هزاران فراری جنگ داخلی هسپانیا را به چیلی فراهم سازد . باری قونسل کشورش در مکسیکو باشد و گاهی هم از مردم خود در سنا نمایندگی کند .در همه جا سخنانش بخاطر مردم بود و گفتههای رُک و راستش پشت ستمکاران را می لرزانید. با آغاز جنگ سرد دستگاه حاکمه چیلی توان شنیدن بیانات پُرشور و اعتراضی او را نداشت ، دستور گرفتاری اش را صادر نمود و پاسبان های رژیم در همه جا در پیگرد او بودند .اما مردم به ویژه انسانهای ساده شاعر خود را دوست داشتند ، او را در آغوش میگرفنتد و خانه هر انسان زحمتکش مخفی گاه او بود. پابلو نرودا در سالهای مبارزه مخفی بخشهای اساسی اثر پژوهشی خود را بنام « سرود بزرگ » در پانزده هزار بیت نوشت .ولی شرایط دشوار و درد بار زندگی در خفا سرانجام به تندرستی او آسیب رسانید و این شاعر آزاده ناگزیر گردید تا بار دیگر از کشورش بیرون شود .او به ارجنتاین آمد و در آنجا رفیق گواتیمالائی اش به او پاسپورت خود را اهدا نمود تا با آن برای بار سوم به پاریس سفر کند .در دیار غربت یاری دوستان همفکرش چون پابلو پیکاسو ادامه زندگی را سهل تر ساخت .او کتابی نوشت بنام « توروس » که نقشبندی های آنرا پیکاسو به عهده گرفت . پابلو نرودا در دومین کنگره صلح جهانی بخاطر شعر معروفش « چوب شکن بیدار شو ! » جایزه صلح را بدست آورد .
سالهای غربت آهسته آهسته بسر رسید و نرودا پس ازجهانگردی چند دوباره در سال 1952 به خانهاش در جزیره سیاه بر گشت نمود .او « سرود بزرگ » را منتشر ساخت و پنچ سال تمام تنها نوشت و شعر سرود .در این سالها امید های تازه برای برآمد جنبش های سیاسی ـ اجتماعی به ویژه در امریکای لاتین جوانه میزد و احزاب سیاسی سر بلند میکردند. یکی از نمونههای برجسته همسویی و همکاری نیرو های مردمسالار و چپ اتحاد مردمی بنام « اونیداد پوپولار » است که در کار همگرایی آن پابلو نرودا جانفشانی های زیاد داشت .اونیداد پوپولار الگوی از فرهنگ بلند سیاسی چپ بود که تاریخ مانندش را کمتر دیده است. قرار بود تا پابلو نرودا برای ریاست جمهوری چیلی نامزد گردد ، اما او به خاطر دوست زنده یادش سلوادور آلینده این پیشنهاد را نپذیرفت و همه تلاشش را برای پیروزی آلینده بخرچ داد. در نتیجه انتخابات آزاد ، دموکراتیک و شفاف جبهه « اونیداد پوپولار» پیروز گردید و رییس جمهور منتخب مردم ازنرودا خواهش نمود تا سفارت چیلی را در پاریس به عهده گیرد.او نتوانست در خواست دوست همرزمش را نادیده بگیرد و از انجام این کار سر باز زند .بیمار گونه به پاریس رفت و در همانجا بود که کمیته نوبل از واگذاری چایزه نوبل در ادبیات به او گزارش داد و بیان نمود که « شعرش با نیروی طبیعی ، سر نوشت و رویای یک قاره را زنده میسازد.»
نرودا در نوامبر 1972 با خانمش ماتیلده اوروتیا به چیلی بر گشت و آرزو داشت تا همواره در جزیره سیاه زندگی نماید و کار های ادبی خود را دنبال نماید. او با نگرانی میدید که اپوزیسیون متشکل از سرمایه داران بزرگ ، احزاب دست راستی و نیرو های ارتجاعی بدستور سازمان استخبارات مرکزی ایالت متحده آمریکا میتود های خشونت باری چون ترور ، بایکوت ، اشاعه بد بینی و پخش جعلیات ترس آور را در برابر « اونیداد پوپولار » بکار میگیرند .سر نوشت جمهوری هسپانیا و غلبه فاشیسم بار دیگر در برابر چشمان تیز بینش هویدا میگشت.او باری در آنزمان گفته
بود :
« ... شما میپرسید که چرا شعرش به ما از زمین نمیگوید ، از برگها ، از آتش فشان های بزرگ سر زمینش ؟
یبایید , بنگرید خون را در جاده ها
بیایید , بنگرید خون را در جاده ها » **
پابلو نرودا میدانست که کودتای به زودی بر پا خواهد شد .در اگست 1973 لوییز کوروالان منشی عمومی حزب کمونیست چیلی به عیادتش آمد و گفت : « بلی کودتای صورت خواهد گرفت ولی یک موی تو هم بیجا نخواهد گردید ، چونکه آوازه بلندت جرات این کار را از آنان خواهد گرفت » .نرودا پاسخ داد : « این تصور اشتباه است .گارسیا لورکا هم شخصیت شهیر بود و تو سرنوشتش را میدانی » .***
آری کودتای فاشیستی بروز یازدهم سپتامبر 1973 به رهبری جنرال پینوشه صورت گرفت و نرودا از طریق رادیو از آن آگاهی یافت .به زودی تفنگداران به خانه او سرازیرشدند و هر گوشهای آنرا زیر و رو کردند . نرودا به آنها گفت : « باز هم بپالید ! سلاحی را نخواهید یافت . اما در این خانه چیزی است که شما را تهدید میکند ».
افسر ترشرویی از او پرسید : این چیست ؟
پابلو نرودا به خونسردی جواب داد : « این شعر است. »****
در رو زهای اول کودتا وضع اش به هم خورد .او را به بیمارستان سنتیاگو ده چیلی انتقال دادند .رییس جمهور مکسیکو از او دعوت نمود تا برای تداوی به مکسیکو برود .
نرودا بدوآ در نتیجه اصرار خانمش ماتیلده پذیرفت و قرار شد تا بروز بیست و چارم سپتامبر بدان کشور انتقال یابد. ماتیلده بروز بیست ودوم سپتامبر به جزیره سیاه برگشت تا کتابها مورد علاقه نرودا را برای سفر با خود بگیرد. در حال حمع آوری بود که تلفونی از شوهرش برایش رسید و نرودا خواهش نمود تا فورآ به سنتیاگو بر گشت نماید. ماتیلده خواست بفهمد که چرا ؟ اما نرودا پاسخ داد که نمیتواند در تلفون چیزی بگوید .در این روز سفراأ سویدن و مکسیکو بدیدنش رفته و اورا از ابعاد سرکوبگری، دستگیری ، قتل دسته جمعی ، شکنجه ، کتاب سوزی ( بشمول آثار خودش ) ، خونریزی و … آگاه نموده بودند. او که نمیتوانست پیگرد خونین مردمش را از دور مشاهده کند از سفر به مکسیکو منصرف شد .لحظه به لحظه حالش به هم میخورد و سر انجام پرستار زنی آمپولی را به او تزریق کرد که بخفت و هر گز بر نخاست .مراسم بخاکسپاری پابلو نرودا بروز بیست و پنجم سپتامبر 1973 تنها در نتیجه فشار افکارعامه جهان و حضور گسترده رسانههای بیرونی بر گزار گردید .
تابوتش را از میان صفوف سربازان مسلح عبور دادند و بر سر گورش کسی صدا بر آورد :« رفیق پابلو نرودا ! » جمیعت جواب گفت : « حضور دارد ! » منادی برای بار سوم بانگ بر آورد : « رفیق پابلو نرودا ! » مردم جواب داد : « حضور دارد ! در الحان و در آینده . »
ایزابل آلینده نویسنده نامدار و پُرآوازه امریکای لاتین در رومان مشهور خود « خانه ارواح » خاکسپاری پابلو نرودا را به خاکسپاری سمبولیک آزادی د سرزمین چیلی تشبیه نموده است .
ماریو آموروس هسپانوی درکتاب خود به مرگ طبیعی پابلو نرودا باور ندارد. او گفتههای از مانویل آرایا ، یکی از دوستان نزدیک خانواده نرودا را که در روز بیست ودوم سپتامبر با ماتیلده یکجا به حزیره سیاه رفته بود و خانم روزا نونیس نرس شفاخانه را میآورد و تیوری مسموم ساختن او را با آمپول یاد شده مطرح میسازد .
بررسی های ژورنالیستیکی او مبین آنست که سازمان جاسوسی رژیم پینوشه « دینا» تعداد بسیاری از شخصیت های برازنده چیلی را با ترزیق زهر نابود ساخته است .در نتیجه همین پژوهش ها حزب کمونیست چیلی از محکمه سنتیاگو ده چیلی در خواست نموده تا کالبد نرودا شگافته شود و علل مرگ او شناسایی شود. زیرا دوسیه بیماری او از بیمارستان سنتا ماریا نا پدید گردیده است .آنچنانکه کالبد شگافی یاسرعرفات رییس دولت فلسطین صورت گرفت و کاوش های لابراتوری درجریان است ، احتمال زیاد وجود دارد که ماریو کاراس قاضی محکمه مربوطه سنتیاگو ده چیلی نیز به در خواست این حزب پاسخ مثبت دهد و اسرار مرگ این آزاد مرد تاریخ روشن گردد .
پا نویس ها :
* پابلو نرودا درآوان کودکی نفتالی ریکاردو رایس باسوالتو نامیده میشد .پدرش راننده لوکوموتیف و مادرش آموزگارمکتب بود .او در نوجوانی به ادبیات روی آورد و آثار انتقادی و اجتماعی شاعر میهن پرست چک « جان نرودا » را میخواند و ازمبارز معروف هسپانوی « پابلو ده سراساته » الهام میگرفت .از آنجاییکه پدرش با اشعارش موافق نبود او نام ادبی پابلو نرودا را برای خود برگزید .
** بیتهای آخرشعر معروفی از جنگ داخلی هسپانیا بنام « بعضی چیز ها را بیان میدارم explico algunas cosas »
*** فردریکو گارسیا لورکا یکی از نویسندگان مشهور هسپانیا است. او را کلاسیکی میخوانند که به مدرن می پردازد و آثارش بیشترین نمایشنامه های تیاترهای مشهور جهان را درسده بیستم تشکیل میداد .او از جمهوری خواهان هسپانیا بود و فلانژیست ها او را در اگست 1936 به سن سی و هشت سالگی در گرینادا تیر باران کردند .لورکا درعمر کوتاه خود تیاتر مردمی هسپانیا را به اوج شهرت رسانیده بود .
**** به نقل از مقاله ایریش هاکل , « چگونه پابلو نرودای شاعر بمرد »
روزنامه استناندرد چاپ اتریش ، مورخ اول دسامبر 2012 ترسایی