۲ جنوری ۲۰۱٣

 

خبر کوتاه و تکان دهنده بود:

"مقام های هند می گویند که صدها کارگر یک کارخانه چای سازی در شمال شرق هند، خانه صاحب کارخانه را آتش زدند. در این آتش سوزی صاحب کارخانه و همسرش سوختند.

کارگران عصبانی در منطقه کناپاتار در ایالت آسام، شامگاه چهارشنبه پس از دو هفته مجادله با مسئولان کارخانه، خانه مالک آن را محاصره کردند.

پلیس هند می گوید که این ماجرا پس از آن اتفاق افتاد که صاحب کارخانه از برخی کارکنان خواست که خانه های خود را ترک کنند.

بیش از نیمی از چای هند در ٨۰۰ کارخانه چای سازی در آسام تولید می شود.

مقام های هندی می گویند که حدود ۷۰۰ کارگر یکی از این کارخانه های چای سازی، خانه صاحب کارخانه را محاصره کردند و آن را آتش زدند. آنها همچنین دو دستگاه خودرو متعلق به صاحب کارخانه را نیز به آتش کشیدند.

جسد سوخته کومار بهاتاچاریا و همسرش ریتا از میان ویرانه های خانه بیرون کشیده شده است.

پلیس سه کارگر را در ارتباط با این واقعه بازداشت کرده است.

مقام های هندی می گویند که آقای بهاتاچاریا و کارگرانش در دو هفته گذشته درگیر مجادله و گفت و گو بودند.

به گفته آنها، او پیش از این هم با اعتراض کارگران یک کارخانه چای سازی دیگر – که دو سال پیش مالک آن بود – رو به رو شده بود.

در آن اعتراض ها، کارگران خشمگین، کارخانه چای سازی او را در نزدیکی مرکز ایالت آسام به آتش کشیده بودند. گفته می شود که آن واقعه پس از آن اتفاق افتاده بود که آقای بهاتارچاریا به سوی معترضانی که نزدیک خانه اش و در اعتراض به حمله اش به یک زن محلی جمع شده بودند، تیراندازی کرده بود.

در سال های اخیر، حمله های فزاینده ای به مدیران و مالکان کارخانه های چای در ایالت آسام هند گزارش شده است."

مطلب فوق عینا از سایت بی بی سی فارسی نقل شده است.

 

ظاهرا آقای بهاتا چاریا  ، نزد کارگران دو نقش ( کارفرما – صاحبخانه) را به صورت همزمان ایفا می کرده و از این اهرم های دوگانه ناجوانمردانه جهت فشار روزافزون استفاده کرده. همچنین در سابقه ایشان تعرض به زنان و تیراندازی به سوی کارگران ثبت شده است.

آنچه در این خبر بسیار جالب است گذار از خودکشی به دیگر کشی است. در هند کشتن کارفرما امر مرسومی نبوده اما خودکشی کارگران و کشاورزان و زحمتکشان امری بسیار متداول است.

بر اساس گزارش اخیر مرکز حقوق بشر وعدالت جهانی دردانشگاه نیویورک طی ۱۵ سال گذشته ۲۵۰۰۰۰ کشاورز در هند خودکشی کرده اند. سمیتا نارولا گرداننده مرکز و کسی که در نوشتن گزارش مشارکت مستقیم داشته می گوید:

« به طور متوسط در هر٣۰ دقیقه یک کشاورز در هند خودکشی می کند.»  این مطالعه که روی کشاورزان کوچک کتان کار متمرکز است نشان می دهد که ظاهرا کشاورزان، اغلب به دلیل بدهی فزاینده جهت خرید بذرهای مهندسی ژنتیکی شده شرکت مونسانتو و شکست در امر کشت و از بین رفتن محصول به دلیل فقدان منابع آب لازم خودکشی کرده اند. در گزارش مذکور آمده است که مطالعات نشان می دهد( BT cotton بذرهای کتان اصلاح ژنتیکی شده شرکت مونسانتو که ویژگی آن کشتن آفت Bollworm است) در شرایط آبیاری شده، بهتر جواب می دهند و این دانه ها اساسا نسبت دانه های کتان دیگر آب خور بیشتری دارند. به هرحال اکنون کلیه بازیگرانی که به این فجایع دامن زده اند مشخص اند اما برجسته ترین واکنش کشاورزان ، خودکشی روزافزون بوده است. و درست در این بافت و زمینه است که کارفرماکشی معنای خاصی دارد. پیام این است: هر سیاستی بریده اید و دوخته اید تا امروز تحمل کرده ایم اما دیگر کافی است. سیاست هایی که هر دم شما را به اوج می برد و ما را در قعر فرو می برد. سیاست هایی که اراده تو بر سرنوشت ما و اطرافیانمان را هر دم فزونتر می کند و ما را در برابر تو هر چه دست بسته تر. تو خود را مالک ما تلقی می کنی، به زنان ما تعرض می کنی و بعد شش لول به کمر می بندی و شخصا به طرف ما تیراندازی می کنی. اگر می خواهی جلوه عینی تمام عیار آن نظامی باشی که می خواهد نابود و مدفون امان کند، نیست و نابودت می کنیم.

 

بر اساس گزارش، بیش از نیمی از چای هند در ٨۰۰ کارخانه چای سازی در آسام تولید می شود. پرسش این است که پس از این واقعه آیا رابطه کارگران و کارفرمایان در این کارخانه ها مثل سابق خواهد بود؟ پاسخ هم آری است و هم خیر. اقداماتی از این دست ابدا کاری را از اساس درست نمی کند اما در عین حال جلوی برخی از تصمیمات و اقدامات کارفرمایان را می گیرد ویا روندشان را کند می کند. این اقدام خیلی طبیعی رخ داده و در حقیقت فوران طبیعی مناسباتی خشن و غیر انسانی بوده و طبیعتا، از مناسبات خشن و غیرانسانی و اعمال اراده یک طرفه، ناز و نوازش برون نمی تراود. قطعا مسیر رهایی زحمتکشان از اقداماتی این چنین عبور نمی کند. چاره زحمتکشان، وحدت و تشکیلات است. اما خود مساله گذار از خودکشی به کارفرما کشی آن هم در کشوری که هر سی دقیقه یک کشاورز زحمتکش جزء گزینه خودکشی را انتخاب می کند،خود در مفهوم مطالبه زندگی و جلوه ای از مقاومت است و نه جنایت. جانیان اصلی که با احترام از آن ها یاد می شود شرکت های چند ملیتی، لابیست های دولتی، سیاست گذاران فاسد و دانشمندان و مراکز تحقیقاتی هستند که خود را فروخته اند و به این سیاست ها مشروعیت بخشیده اند. جانی، آن کارفرما – صاحبخانه ای است که خود را بمدد دولتیان و سیاستگذاران فاسد مالک جهان فرض می کند. جانی آن است که با یک تکه کاغذ که سند نامیده می شود به خود اجازه می دهد صدها کارگر و بستگانشان را بی خانمان و آواره کند. در ابتدا نوشتم: خبر کوتاه و تکان دهنده بود! آری این خبری به غایت تکان دهنده برای کارفرمایانی از این دست است! و نه برای من. این خبر برای من تنها نشانه ای است از ضرورت بازگشت کارگران و زحمتکشان به سنن، تجربیات و پیشینه مبارزاتی خود در جهان، بازخوانی انتقادی و به روز کردن آن و گشودن مسیری به سوی رهایی به منظور سقوط نکردن به عرصه واکنش های دفعی و آنی. و البته ،تا آن زمان چه بخواهیم چه نخواهیم، زحمتکشان بیشتری خودکشی خواهند کرد و صد البته کارفرمایان بیشتری هم در آتش زنده زنده خواهند سوخت.

 

 

نویسنده :داکتر(D.R Goyal),دهلی1984

ژورنالیست ، نویسنده ، استاد وفعال سیاسی

(بخش پنجم)

 

 

 

 

برگردان- محمدعارف عرفان

لندن -  مورخ دسمبر2012

 

 

 

 

 

 

فصل دهم - ببرک کارمل

تاسیس حزب ومبارزات پارلمانی

 

کرکتروپتانسیل اشخاص میتواند وسیعأ ازچگونگی پاسخ آنها نسبت به حرکت وشیوه پرستشگرانه مردم سنجش شود . زمانی دیده شد که " جواهرلعل نهرو" رییس کانگرس هند که در داخل  کشورسفرداشت،بامحبوبیت نهایت عالی وبطرزفوق العاده ،مورد پذیرایی مردم قرارگرفت. درمورد تاثیرات چنین پیشامد ، درآیندۀ مردم واثرات آن درجامعه، درروان "نهرو" ،احساسات اضطراب انگیزایجادشد.

او نشست تا "جریان متقابل" روان وافکارش را ، مورد تحلیل قراردهد ، پس ازخودش پرسید که آیااوخویشتن رامثل امپراتور"قیصر"(5*) فاتح ودرحال عبورکه افتخارات بزرگ وافسانوی راازخود بجاگذاشته باشد، جلوه نداده است ؟ : وی نظریات واندیشه های خویش را درین خصوص در یک مقاله، تحت نام مستعاربیرون نموده وبالحن تند پرسید:" درشرایط عادی او (جواهرلعل نهرو)،فقط میتواندیک مدیرکارا وموفق باشد ، اما درچنین عصرانقلابی،"قیصریسم "همیشه در، درب خانۀ ما است.هیچ ممکن نیست که "جواهرلعل نهرو"خود را مانندامپراتور"قیصر"،جلوه دهد. وی مقاله خویش را با رد قاطع "قیصریسم " ومطلق العنانی به پایان رسانیده افزود: ما، قیصرنمی خواهیم .  درآن "مقاله "نه تنها بزرگی" نهرو"جلوه کرد بلکه عظمت وطرزنظامی را که او بعدأ اساس گذاشت،به نمایش گذاشته شد.

این که آیا ببرک کارمل،چنین تحلیلی رانسبت به خودانجام دادویاخیر،ما نمی دانیم ؛ اماوی چنان شخصیت خویش را درقالب درآوردکه به هراندازه یی که وی محبوبیت حاصل می نمود، به همان پیمانه بطورنیرومند تلاش مینمودتا چهارچوبی را برای ساختارنهادی که بتواند فعایت های دسته جمعی را برای سازماندهی مسایل سیاسی–اجتماعی انجام دهد،ایجادنماید.

اوضاع اجتماعی دردهه شصت میلادی درافغانستان ، برای ایجاد دیکتاتوری "قیصریسم "ومطلقه گرایی بیشترمساعد بودتا وجود چنین شرایط درهند دردهه سی .عدم انسجام اجتماعی وتقریبآ نبود ارتباطات ومخابرات وتماسها میان مردم،شرایط نامتجانس وناهمگونی بودندکه اتمسفیرکلی را برای عدم رشد وایجاد رهبریت دموکراتیک ایجاد نموده بودند: مثلاً فقرطاقت فرسا،انحطاط الیگارشی استبدادی دروضع محدودیت های ستمگرانه آزادی بیان ،تسریع موهوم پرستی ، شخصیت گرایی وگرایشات ماجراجویانه ایجاد نموده بود.

ما ،فقط کارمل را بطوراخص دراوایل سالهای شصت می یابیم که مصروف بحث های جــــــــــــدی با سیاستمداران ارشد ورهروان معاصرش که ازمیان این فشارها ومحدودیت های اجتماعی برخاسته اند، بود. وی با رد "مطلقه گرایی" مبارزه مینمود تاکشورش را درجادۀ دموکراسی سمت وسوبخشد.

آنجا حدود دوگروپ دوازده نفری جوانان تحصیل یافته وبیدارسیاسی درمحدودۀ کابل، وجود داشتند. کارمل تقریبآ با تمامی آنها روابط داشته ؛ امادرمیان آنها روابط سازمانی ویا اتصال داخلی وجود نداشت . اما، کارمل برای همۀآنها به حیث انسان عاقل، قابل قبول بود. دیدگاه ها ومشوره های سیاسی اش بوسیله همگان،مورد توجه وپرسش قرارمی گرفت .هرگاه کارمل،مایل میبود برایش ممکن بود تا این گروپ ها را دردایره پیروان شخصی خویش، توسعه داده وبه مثابه رهبران فرقه های مذهبی(پیر) جلوه نماید.

اکثرگروپ های موجودکه دراحزاب سیاسی تشکل یافتند، درنمای رهبران مذهبی،شکل "پیری – مریدی " تظاهریافته واکثراین رهبران حتی تصورمیکردندکه آنها راجع به دموکراسی وسوسیالیسم حرف زده اند. که بدون شک این گونه رهبران درکتگوری رهبران فرقه های مذهبی جا، می یابند. اما کارمل چنین راهی را انتخاب نکرد.اوطوری معلوم میشد که متیقن بود که دموکراتیزه ساختن افغا نستان نیازبه تشکل علمی احزاب سیاسی دارد. اوهمچنان تلاش مینمود تا سایررهبران را ترغیب نماید تا فعالیت های سیاسی خویش را درساختاراحزاب دموکراتیک ،هماهنگ وکانالیزه نمایند. شاید این یگانه فکتوربزرگی بودکه محبوبیت وجذابیت کارمل را درمیان جوانان برانگیخته بود، زیرا که نسل جوان درحالت ایجادگروپ ها برای مسایل جدید بودند.

تاسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان دراول جنوری سال (1965)وسیعآ درنتیجه تلاش های کارمل صورت گرفت. این بی نهایت ساده است تاگفته شود که کارمل، یکجا ،با تره کی اساس حزب را گذاشت.

تره کی یکی ازکسانی بود که ازلحاظ سن ،ارشد ترین فردی بود که به پندارونظریات کارمل پاسخ میگفت .کنگرۀ مؤسس درمنزل تره کی به دلیل وسعت وسطح گنجایش اش برای یک تجمع بزرگ ،برگذارشد. مباحثات چه قبل وچه درجریان "کنفرانس"،بوسیلۀ کارمل،رهبری میشد .این تحلیل های جامع وقناعت بخش کارمل بود که پیرامون اوضاع جهانی وموقعیت کشورافغانستان صورت گرفته وازسوی همه پذیرفته شد.پس چرا، نه کارمل ؛ بل تره کی به حیث منشی اول حزب جدید، برگزیده شد؟ حدس وگمانم، من، را به این نتیجه رسانیده که این اندیشۀ کارمل بود تا احتمال خلاءهمیشگی نسل جوان را اکمال نماید.کارمل، اهمیت روابط مبارزۀ قبل ازوقت را درچنین نگرش درک نموده وخواست تا شخص متناسب براقتضای همان نسل، دررأس حزب قرارگیرد . وی میتوانست تا بانسل های جوان داخل گفتمان شده وآنها راقانع سازد. اما اشخاص مسن ، ازترکیبات دیگری ساخته شده ودارائی خصایل معین بودند: آنها ضرورت داشتندتا بخاطرارشدیت ورفعت شان بطورمطمئین مورد حرمت قرارداده شوند. حزب وعقاید آن باید تداوم مبارزه درراه دموکراسی رابشارت دهد,که البته این انگیزه نیرومندمیتوانست تا "دینامیسم "ودسپلین لازم را درحزب وارد نماید.باید گفت که اهداف اساسی در برنامه حزب برای تشکیل جبهۀ وسیع که بتواند تمامی نیروهای ترقیخواه,وعناصردموکرات را درراه  مبارزه علیه استبداد بسیج نماید ، بیان شده بود.

این که کارمل موقف پایین تررا درحزب عهده دارشد، برای آن بود تا به تقاضای شرایط پاسخ گوید.زیرا که تهیه وتدارک اسناد"برنامه" ،گفتمان ومذاکرات وتهیۀ نوشتارها برای ارگان های نشراتی حزب وغیره،همه بوسیلۀ کارمل تحقق یافت. با ید خاطرنشان ساخت که گزینش تره کی دررأس حزب ،فقط یک تاکتیک نبود.کارمل بصورت واقعی برای تره کی احترام داشت وهرگز اجازه نمی داد تا کسی با بی احترامی، سیمای او را لطمه دارنماید. حتی هرگاه که برخی مخالفت ها درعقاید شان  ظهورمینمود - که هرگز چنین چیزی دربُعد ایدولوژیکی وسیاسی واقع نشد - کارمل سعی مینمودتا با صبروشکیبائی با تره کی،به بحث بپردازد.حتی زمانی که کارمل قادرنبود تا تره کی را برای پذیرش دلایل اش ترغیب وودارنماید،ازسائرعناصرمجرب وهمقطاران خویش،برای حل موضوع ،بهره می جست .اما چنین رویکرد برای شخص تره کی(که بعدأ به آن پرداخته خواهد شد)، به یک تراژیدی انجامید،اما حزب را ازیک حالت ناگوارکه باعث موانع بزرگ درخط وحدت وهمبستگی آن میشد،نجات داد.

تمایزاتی که درشخصیت سیاسی کارمل تبلورداشت عبارت از این بود که اومیخواست تا شخصیت سیاسی خویش را با منافع حزب وجنبش وابسته بسازد.جایی که موضوع اصول ومنافع حزب مطرح بود،وی ،هرگزدرآن مورد، مصالحه وکامپرومایزنمی نمود.برای مثال اوبرای گزینش حفیظ الله امین دردایرۀ رهبری حزب ،با قاطعیت تمام مخالفت نمود. در حالی که تره کی استدلال می نمود که حفیظ الله امین درایالات متحده امریکا بوده است . درحالیکه کارمل آگاهی داشت که "انجمنی "که حفیظ الله امین درآن عضویت داشت،حالت مشکوک داشت. « امین»، دارای گذشتۀ سیاسی نبود.اونه یک بار، بل  دوباربخاطرتحصیلات عالی، درایالات متحده آمریکا انتخاب گردید. "انجمن محصلین"که بوسیلۀ امین درآمریکا،ایجاد شد،معروف به این بود که از"بنیاد آسیایی"(Asia foundation)،هزینه بدست می آورد.موجودیت چنین انسان درهمچو جایگاه انقلابی،بصورت قطع مصئوون وقابل اعتبارنمی باشد.اینجا دلایل بیشماری وجود داشت تاباورنمودکه درین خصوص عناصر دشمن وجود داشت ،که حفیظ الله امین رابه خاطرمقاصد معین خویش، درین خط دردرون حزب ، به پیش می تازانیدند. نظریاتی را که امین بیان میداشت مالامال،از گرایشات "شوینستی و"ماجراجویی" بود.

سوگوارانه ،تره کی درمباحثات با کارمل این شایستگی را تبارزنداد ولاجرم پرداخت قیمت بزرگی را برای قضاوت اشتباه آمیزتاریخی حیات خویش متقبل شد."امین "،باکرکتروروشهای "ماکیاولی "یی که داشت،بعد از برگشتش در(1966)،از ایالات متحده آمریکا تلاش های وسیع وگسترده را انجام داد تا درمغز،رهبرسالخورده "تره کی" ، تعصب وتبعیض وشکاکیت را نسبت به صداقت وصمیمیت کارمل،کشت نماید. پیروزی کارمل درانتخابات پارلمانی سال (1965)، (که تره کی درآن پیروز نشد)وایجاد تاثیرات معین درپارلمان,طوری تعبیرشد که،" کارمل"، تلاش دارد تا شخصیت خویش رامافوق رهبری تبارزدهد. "امین"این نطریه را برای "تره کی "القاءنمود که تا زمانی که کارمل درحزب است،رهبری تره کی درحزب به حالت پرمخاطره ومتزلزل باقی خواهد ماند.

درانتخابات پارلمانی سال(1965)،به تعداد (21)تن ازاعضای حزب ،کاندیدگردیدند که ازآنجمله چهارتن درین انتخابات پیروزشده وهمۀ آنها با نظریات کارمل، وچگونگی کارتوده یی میان مردم وپخش واشاعۀ افکاربیداری دهنده سیاسی درین خصوص همسوبودند."تره کی" از ولایت غزنی به رقابت پرداخت وبه حصول پیروزی توفیق نیافت که این یک ضربۀ قوی برای تره کی محسوب شده واین اعتقاد را درذهنش پدیدآورد که اورهبرجوانان پشتون بصورت "بلامنازع " ،نخواهدبود.

اینجا ،عقایدی متعددی وجود داردکه تره کی چنین پنداشت که وی هرگز "زخم "وارده به "اعتماد بنفس" خویش راالتیام بخشیده نخواهد توانست،وازینروطورآسیب پذیر، تحت تأثیرکلمات چاپلوسانۀ "امین "قرارگرفت.  

نقشی را که بعدآ "امین "برای فخرفروشی وخودنمایی برای تره کی ایفا کرد،دریک نوشتارراجع به انقلاب ثورکه ازسوی امین تهیه شده بود، تجلی می یابید. طعم موجودبا بیان این گفته ها،حول شخصیت تره کی،با کاربرد این سخنان: "متفکر خلاق" ،"شخصیت انقلابی تره کی" ، "تقوای سیاسی "،  "پرستیژعالی میان توده ها"،هوشیاری سیاسی ودانش سوسیالیزم علمی"،قدرت وابتکارات پیروزمندانۀ رفیق نورمحمد تره کی"،دقیقا ،چشیده شد. که بدون شک اینها همه تملق گرایی وخودنمایی یی بود که بعدآ این خدعۀ شیادانه ،درحوادث بعدی به اثبات رسید.اما افسوس که نهایت دیرشده بودتا نورمحمد تره کی ،بازی یی را که امین براه انداخته بود ،می دید؛

انتخابات پارلمانی سال(1965)،بوسیلۀ کارمل ،به یک کمپاین وسیع درمیان کتلۀعظیمی از روشنفکران،به چرخش درآمد.در کابل صدها متینگ با سخنرانی های دوتن ازکاندیدان حزب : "کارمل "و"اناهیتاراتب زاد" راه اندازی شد.اناهیتا راتب زاد ریاست سازمان زنان مربوط به شاخۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به عهده داشت.اناهیتا ازسوی حزب کاندید شده بود تا دیدگاه حزب را در راستای حقوق زنان و تساوی حقوق میان مرد وزن ،میان مردم ابلاغ نماید .

برخی مردم نسبت به کاندیداتوری اونگرانی داشتند تا ازسوی افغانانی که مقید به محدودیت های مرسومی وعنعنوی جامعه اند ، مورد تهدید قرارنگیرد.اما کارمل واکثریت اعضای حزب ترجیح دادند تا عکس العمل معقول مردم را درخصوص تعیین سرنوشت شان که درین برنامه، فرصت لازم یافته اند، ببینند. اناهیتا ،تا آنزمان "برقع "می پوشید واودرستیژتحت پوشش برقع حاضرمی شد.

درآغازمردم درمتینگ های اومی آمدند. شاید به خاطراین که درمورد کنجکاوی نمایند ؛ اما تحت تاثیرسخنرانی،اعتماد به نفس  وشجاعت او قرارمی گرفتند.انتخابات درکابل به یک جنبش بزرگ مبدل گردید.جمع کثیری از محصلین دانشگاه کابل برای کاندیدان حزب کارمینمودند.بر اساس تخمین، حدود "دوهزار" زن چادری پوش نیزدرین کمپاین انتخاباتی شرکت جستند. هردوکاندید درین انتخابات پیروزگردیدندوپرستیژکارمل تاآسمان ها صعودکرد.جریان هایی که بعدآدرپارلمان رخ داد بیشتربردرخشش شخصیت کارمل،افزودند.

با تحلیل شجاعانۀ اوضاع کشورومحکوم ساختن سلطنت درجهت بی تفاوتی اش درخصوص رفع دشواری ها وپرابلم های جامعه،کارمل ، پارلمان را تکان داد.تمام عناصردموکرات دراطراف کارمل حلقه زدند.

عناصروابسته به سلطنت قادرنبودند تا ازطریق مباحثات منطقی کارمل را به چالش کشند. لذا تصمیم گرفتند تا طورفزیکی درزیرسقف پارلمان بر،وی حمله نمایند.درین یورش وی شدیدأ مورد لت وکوب واقع شده وازهوش خارج شده وحمله کننده گان او را به شکل بیجان درآوردند.

اخبارحملات به کارمل، درسراسرشهرانتشاریافت. مردم بیرون آمده وبه شکل غضبناک دست به اعتراض زدند.محصلین دانشگاه کابل تظاهراتی را براه انداختند که درآن حدود(پنجاه هزار)تن ازشهریان کابل اشتراک نمودند. نه تنها کابل بلکه تمام کشوربه جنبش درآمد.مردم ازفواصل زیاد دراطراف شفاخانه یی که کارمل ،پوشیده با پانسمان ، دربسترافتیده بود تجمع نمودند.مردم برای کارمل تحایف عنعنونی ودواهای گیاهی ،باخودآورده بودند.کارمل برخلاف تلاش های سلطنت برای برداشتن یک مانع بزرگ ،به یک قهرمان بزرگترمبدل گردید.

به همان تناسب اگرآژیری دیگری به پاسخ این انکشافات بوقوع نپیوست امااضطراب والتهابی که درین راستا برانگیخته شد ، ازسوی محصل تازه وارد ازایالات متحده امریکا،یارنورمحمد تره کی یعنی حفیظ الله امین بود.او فعالت های فرکسیونی خویش را تشدید بخشید ولاجرم درجولای سال(1967 ) قادر شد تا حزب را منشعب نماید.او تره کی را ترغیب نمود تا درعرصۀ  کار درمیان پرسونل اردو توجه نموده تا بتوانند تنها بوسیله اردو، انقلاب را پیروزنمایند.ما،حال، شاید مفهوم انقلاب را درپنداراو که مردم به مشکل میتواند،درآن نقش ایفا نماید ،مشاهده نماییم.برای اومفهوم "انقلاب"، تصرف قدرت ازطریق کودتای نظامی ،بیان می شد.

امین، همچنان کارمل را محکوم نموده واذعان میداشت که کارمل،به حیث یک" رفورمیست بورژوا"، استعداد راه اندازی انقلاب را نداشته وپیوسته سعی مینماید تا رهبرماهرونیرومند مباحثات وگفتمان باشد.

گروپ های ماویستی مانند "شعله جاوید" و"ستم ملی " همچنان درکمپاین ضد کارمل داخل شدند.کارمل احساس آسیب پذیری نمود،نه بخاطراین که شخصیت اوآماج قرارداده میشد بلکه بخاطرنقش یک "اجنت " بیگانه که خواست تاحزب را منشعب گرداند. با وجود آن، کارمل هرگز تحریک نشدونخواست تا بدینسان به عمل تلافی جویانه پاسخ گوید.او مصمم شد تا وحدت وهمبستگی وسیع وممکن نیروهای دموکرات را تشکیل داده وازایجاد شرایط ناگواروغیرضروری اجتناب نماید.بویژه بخاطری که اومعتقد بودکه اشتباه مصنوعی یی که ایجاد شده است، برداشته خواهدشد.

کارمل ورفقایش بطورمتداوم درخط فیصله های کنفرانس سال (1965)،کارنمودند.به تعدادچهارتن ازجملۀ هفت تن ازاعضای کمیته مرکزی،شامل ببرک کارمل،دستگیر پنجشیری،شهرالله شهپر،وسلطانعلی کشتمند،باهم یکجاماندند،درحالی که تره کی وزیری ،جداشدند.(*6)

برای بیان افکارونظریات شان هفته نامه" پرچم" را درمارچ (1968) ،که نشرات آن تااکتبر(1969)،ادامه یافت،بیرون کشیدند.حزبی که بوسیلۀ کارمل رهبری میشد،بر اساس اسم هفته نامه اش، به نام "پرچم" معروف شد درحالیکه جناح دیگربرطبق هفته نامۀ حزب که بوسیله تره کی به نشرات پرداخت ،خود را خلقی نامیدند. هفته نامۀ پرچم همچنان یک روند مثبت را برگزید وپیوسته درراه وحدت وهمبستگی تاکیدمینمود.اما ازسوی دیگر "امین "تلاش نمود تا حد اکثرخسارات ممکن را واردنماید.درجریان انتخابات پارلمانی سال (1969)، امین به مساعدت وهمدستی گروه های اسلامی وماوئیست،موفق شد تا به استثنای ببرک کارمل،تمامی کاندید های "پرچم" را به شکست مواجه سازد.

درمورد این که به پاسخ" امین"، عمل تلافی جویانه وبالمثل(ازسوی پرچمی ها-ب) صورت نگرفت واضح است ،زیراکه اوموفق شد تا درحوزۀ انتتخابات پغمان نزدیک کابل پیروزی بدست آورد.

برای پارلمان دورۀ دوازدهم،اجازه فعالیت داده نشد.سه، لایحۀ بزرگی که درنظربود تاپروسۀ دموکراسی را درکشورتوسعه بخشد،ازسوی" ظاهر شاه" رَد شد.طوریکه ظاهرشاه قادرنبود تا مشکلات روزافزون اقتصادی را درکشورحل نماید . بنابرآن هرروزبیش ازپیش، حکومت ،حالت سرکوبگرانه را اتخاذ مینمود. درآن سالها درافغانستان حالت قحطی وخشکسالی ،جامعه را تهدید نموده ومردم به ستوه آمده بودند.شمارش ایام زمامداری ظاهرشاه به پایان خویش نزدیک میشدوهیچ بخشی ازجامعۀ سیاسی افغانستان، ازاوحمایت نمی نمودند.درجولای (1973)،ظاهرشاه، بوسیلۀ پسرکاکایش وصدراعظم سابق کشور،سردارمحمد داوودخان سقوط داده شد.داوود یا باید ازبخش ارتجاع جامعه یعنی "اخوان المسلمین" ویا ازبخش ترقیخواه جامعه که بوسیله کارمل رهبری میشد،حمایت مطالبه مینمود .اما جناح پرچم ،برای حمایت متداوم داوود خان،تحت شرایط تعهدات داود خان برای تحقق رفورم های سیاسی واقتصادی، که ازجانب حزب پیشنهاد شده بود ابرازآماده گی نمود.داوود برای تحقق پیشنهادات توافق نمود،زیرا که او حمایت"پرچم" را به حیث موثرترین بخش جامعه بدست آورده بود. ارائۀ حمایت حزب برای داوود خان مبرا ازهرگونه اشتباه نبود ؛ بل به حیث قدم های تاکتیکی بکاررفت تا بتواندجلو واکنش ارتجاع را برای تصرف قدرت درکشورسلب نماید.

"داوود "درسالهای اول حاکمیت خویش برخی اقدامات مردمی را مانند "اصلاحات ارضی " اعلان داشت؛  اما آماده نبودتا درین خط به پیش رفته وتغییرات مهم دموکراتیک را دربخش اداره که خود میتوانست درراستای تطبیق اقدامات ترقیخوانه اطمینان بخش باشد ، انجام دهد.برداشت قدم های نیم بند نتوانست تا رفاه اجتماعی را تامین نماید. بنا برآن سرخوده گی های طولانی راسبب گردید . نیروهای اخوانی تحت حمایت پاکستان وایران تلاش نمودند تاعلیه رژیم ،درکابل"کودتا "نماید.کودتا ناکام اما "داوود"شکسته وناامید شد.طوری که درفصل قبلی تذکاربعمل آمد،اودست کمک به شاه ایران درازنموده وتحت مشورت های او تلاش نمود تا ازعضویت «کشورهای عدم انسلاک» بیرون شده ودرزیرچترغرب قرارگیرد.ازسازمان "ساواک"کمک مطالبه شدتا کشوررا ازدست تروریسم نجات دهدکه درنتیجۀ حالت نو،شرایط تهدید آمیزی را برای کلیه نیروهای ترقیخواه ودموکرات جامعه،ایجاد نمود.

کارمل بُوی خطر را حس نموده وتلاش نمود تاحزب را دوباره متحد سازد. درجولای سال (1977)،هردو حزب باهم یکجا شدند.کارمل برای گزینش اش دررأس رهبری حزب ،با تناسب نیروی هردوبخش حزب ،بخاطرجلوگیری ازخدشه پذیری پروسۀ وحدت ، هیچگونه اصرارنورزید.او حتی ازمخالفت اساسی اش برای زدایش عضویت "امین"ازحزب ،دست کشید. یگانه شرطی را که کارمل پیش کشید عبارت ازاین بود تا عضویت امین در"بیروی سیاسی"پذیرفته نشود،که ازجانب خلقی ها پذیرفته شد.اما باید قیمت آن با حذف" میراکبرخیبر" که قیمت عادی نبود،پرداخته میشد.

امین،همچنان برای جلوگیری ازتداوم پروسۀ وحدت دراردو،موفق شد.کارمل همۀ این ها را ،بلعید وتحمل کرد ؛ زیرا اومیخواست تاپروسۀ وحدت هرچه زودترتحقق یابد.این تقاضای فوری شرایط آن روزگاران بود، زیرا داوود به سرعت درجهت برقراری حاکمیت فاشیستی راه می رفت. علاوه برآن این درک وجود داشت که به مشکل میتوان اختلافات شدید ایدولوژیک را میان دوجناح پیدا نمود.با تحقق وحدت،کارمل چنین پنداشت که فراگیری تجارب جدید،شرایط لازم را برای درک ارزشهای هرفرد، ورفع سوءتفاهمات پدید خواهد آورد.

 

پایان (بخش پنجم )-ادامه دارد

 

***

*(5)«قیصر›› لقب امپراتوران روم بطور عموم و خصوصاً امپراتوران روم شرقی بود.. 
لقب« قیصر»در ابتدا لقب ‹‹ یولیوس›› امپراتوردیکتاتور روم متولد 100 قبل از میلادبود لیکن پس از وی، امپراتور روم مربوط به خاندان وی را به لقب قیصر ،و بعد ها همه امپراتوران روم را قیصر می نامیدند. (برگردان)

* (6)- متکی بر اسناد تاریخی ،درزمان انشعاب حزب دموکراتیک خلق افغانستان  به تعداد (9) تن، اعضای اصلی کمیته مرکزی را تشکیل نموده که ازآنجمله ،پنج تن به شمول ببرک کارمل،شهرالله شهپر،دستگیرپنجشیری ،سلطانعلی کشتمندو نوراحمد نور،جناح پرچم وبه تعدا چهارتن ازآنجمله نورمحمد تره کی ، محمد طاهر بدخشی ،صالح محمد زیری وداکترشاه ولی جناح خلق را تشکیل نموده بودند. (برگردان)

 

 

 

 

 

 

 

 

برگردان- محمد عارف عرفان

 

نویسنده کتاب: (  D.R Goyal ) دهلی1984

 

ژورنالیست ، نویسنده ، استاد وفعال سیاسی

 

(بخش چهارم)

لندن ، مورخ – دسمبر 2012

فصلدهم- ببرک کارمل

آغازمبارزات سیاسی :

 

جهانی را که ببرک کارمل درآن چشمان سیاسی خود را گشود،عبارت ازپایان جنگ دوم جهانی بود. جاده یی که درآن تغییرات،نسبت به هرزمان دیگردرسراسرتاریخ بشریت ازسرعت وشتاب بیشتر برخورداربود. درآن هنگام یعنی سال های اخیرتحصیلش درمکتب ، صدای مَهیب انفجارشهرهای "هیروشیما "و"ناگاساکی " جاپان که ویرانی های فراوانی را ازخود به جاگذاشت شنیده شد.

هرگاه جهان با توجه به پتانسیل ویرانی های سلاح های جدید "اتمی " مورد تأدیب قرارداده نمی شد به این سطح هوشیاری دست نمی یافت. اما درین راستا انکشافات مثبتی نیزایجاد گردید. اتحاد شوروی با مقاومت سرسختانه دربرابریورش فاشیسم،قدرت وفلسفۀ بقأ وحیات خود را به اثبات رساند.قدرت های بزرگ امپریالیستی دراروپا مانندانگلستان،فرانسه،جرمنی،اسپانیا،پورتگال وبلجیم که برای قرن ها جهان را تحت سیطره داشتند، درهم کوبیده شده وفروریختند.

 

برای بارنخست "پایه های گِلی"هیولای امپریالیستی به نمایش گذاشته شد ومرکزثقل امپریالیسم جهانی ازاروپایی غربی به ایالات متحده آمریکا تغییرمکان یافت. مردمان تحت استعمارکه به خاطر استقلال می رزمیدند ، برای آخرین یورش آماده میشدند.

 

در همسایه گی کشورافغانستان درشرق،مذاکرات در خصوص انتقال قدرت از بریتانیا دردستان مردمان هند به راه افتید. درغرب افغانستان درکشورایران،حزب توده ایران تحت رهبری دکترمصدق(3*) برای تغییروانتقال نظام ازطرزشاهی به نظام دموکراسی می رزمید. با توجه به روابط ومناسبات عنعنوی ،این تغییرات درجوارافغانستان، تاثیرات عمیقی را برای بیداری سیاسی مردم افغانستان به جاگذاشت. آزادی هند ازتاثیرات بزرگی برخورداربود: احتمال الغای خط تاریــخی   "دیورند" که به شکل غیرعادلانه بالای افغان ها تحمیل شده بود،به وجودآمد.تجزیۀ هند،جرأت وروحیۀ وطنپرستانه افغانها راکه سالهای متمادی درمبارزه درچهار چوب تشکلی به نام"خدایی خدمت گار"،تحت رهبری "خان عبدالغفارخان" هویت یافته بودند،مکدرساخته بود.همۀ این انکشافات درمکتب امانی جایی که ببرک کارمل درآن سال ها درآنجا متعلم مکتب بود،به گفتمان کشانیده میشد.

 

کارمل همچنان برای مناظره وگفتمان بسیارفعال بود. وی خودش را درفعالیت های سیاسی ،مطرح نمی ساخت. تنها گروپ های "مناظره" دراطراف او توسعه می یافتند.چون دولت بالای او مظنون شده بود،لذا کارمل پس ازین که ازشمولیت درفاکولتۀ حقوق دردانشگاه کابل، محروم شده بود با هوشیاری برخوردمینمود.چون آنجا یک مرکز فعال سیاسی بود. لذا روی این ملحوظ ،کارمل آرزو داشت تا درآن دایره جایی پیداکند. بنابراین دلایل،حکومت تلاش نمود تاجلوشمولیت اورا دراین مرکزبگیرد؛ زیرابدیل دیگری وجود نداشت. کارمل به حیث محصل ساینس دردانشگاه شامل شد . اما به عوض این که توجه خویش را دررشته های "فزیک،کمیا وبیولوژی"مبذول دارد، فشارهای معینی را بالای مقامات برای تغییرافکارشان وارد نموده وسرانجام درسال (1950)موفق شد تا درفاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی شامل شود.

 

بعد ازآن کارمل به سرعت دردایرۀ فعالیت های سیاسی ،غوطه ورشد. دراپریل (1950) وی "انجمن محصلین "(انجمن محصلین دانشگاه کابل)را اساس گذاشت.البته مرام این انجمن عبارت ازترویج افکارروشنگرانه درمیان روشنفکران بود.این انجمن ایده واندیشه های دموکراسی،آزادی وملت سازی را براساس برابری قومی ، ازطریق کنفرانس هاوفعالیت های فرهنگی،گسترش میداد.تقاضاها برای رفورم های اجتماعی ،اداری،اقتصادی وفرهنگی مطرح ساخته شده والغای محدودیت های"آزادی بیان "و"مطبوعات" به حیث موضوعات اساسی ودرخوراعتبار، مطالبه شد.

 

مغزوذهنی که مقارن سال های (1950) درحوزۀ سیاست داخل شد،تحت نفوذ وتأثیرتلاش های قهرمانانۀ" شاه امان الله" درجهت تلاش هایش برای مدرنیزه ساختن افغانستان،( ازطریق "فاروق جان تلگرافی ") ومبارزات بزرگ مردمان هند تحت رهبری" گاندی" و"نهرو" ،(ازطریق عبد الغفارخان ) واندیشه های سوسیالیستی (ازطریق مبارزات داکترمصدق ،علیه سلطنت درایران)(*4) و پیروزی های شکوهمند اتحاد شوروی برای درهم شکستن یورش مرگبارفاشیسم هیتلری ،قرارگرفت.

 

درین شکی نیست که کارمل وسیعآ ازاقدامات" شاه امان الله" برای خدمت درراه وطن،استقبال مینمود.

 

جوشش اجزاء متعدد اختلافات نژادی وزبانی میان مردمان کشوروایجاد یکپارچه گی وامحای بیعدالتی به شمول لغو خط دیورند که بوسیله قدرت های بزرگ امپریالیستی برافغانستان تحمیل گردید،توسعۀ تعلیم وتربیه،رهائی زنان ،بهبود زنده گی دهاقین کشوروبالاترازهمه ایجاد دولت وجامعۀ مدرن جایی که آزادی بیان ومطبوعات درآن بشگفد،همه آرزوها واهدافی بودندکه افکارکارمل راتسخیرکردند.

 

طوری که قبلآ متذکرشدیم ، به ویژه درروشنی بیان افرادی که کارمل را می شناختند، کارمل دردرجۀ اول یک "آموزگار"بود . وی نجات کشورومردمان آن را درروشنائی توسعۀ تعلیم وتربیه وبیداری سیاسی جستجومی نمود.لذا فعالیت های عمدۀ انجمن درهمین راستا متمرکزشده بود. سلطنت دروجود انجمن بُوی خطر را احساس نموده ودرنومبر (1950 ) با غیرقانونی خواندن آن - بعد ازده ماه تأسیس اش - به عمر،آن پایان بخشید.

 

کارمل با ناترسی نسبت به این حکم سرکوبگرانه ،فعالیت های سیاسی خویش را درمیان محصلین وروشنفکران درساختارگروپ های کوچک درابتدا درشکل عنعنوی آن وسپس به روش هایی که منجربه تأسیس یک حزب سیاسی شد، ،ادامه داد. وی همچنان با شخصیت های معروف سیاسی همچون غلام محمد غبار،عبدالرحمان محمودی،فیض محمد انگار،عبد الحی حبیبی،عبد الروف بینوا ودیگران که برای حقوق دموکراتیک وآزادی بیان واجتماعات می رزمیدند، به تماس شد.

 

کارمل همچنان به حامی سرسخت جنبش پشتونستان که تحت رهبری خان عبدالغفارخان فعالیت داشت مبدل شد. وی عمیقآتحت تاثیرسخنرانی های "باچاخان"قرارگرفته واز"مهاتماگاندی"و"جواهرلعل نهرو"پیوسته تمجید بعمل می آورد.

 

چون جنبش پشتونستان به وسیله ظاهرشاه تهدید نمی شد،لذا کارمل این را به حیث بهترین "وسیله نقلیه " برای فعال ساختن،یاران دانشگاهی خویش به کاربست .آنها با حرارت تمام درمتینگ ها ومراسم برگزاری جشن پشتونستان وسیعآ شرکت میجستند.

 

"باچاخان"همچنان تحت تاثیرصداقت ،وطنپرستی،بی ریائی،وسخنرانی های بحث انگیزکارمل قرارمیگرفت وتاهمین روزنسبت به ببرک کارمل ،محبت واحترام بزرگ خودراحفظ نموده است.

 

حوزۀ سیاست درسالهای(1952-1953)،درآستانۀ گشایش دورهشتم پارلمان کشورنهایت داغ شده بود.

 

درپارلمان قبلی به تعداد (20) عضو،دارای افکار رادیکال بودند.شاه ومشاورین اش مشاهده نمودندکه ازآن جمله حتی یک تن،درانتخابات جدید برنگشتند. تمام اسباب نیرنگ ودسیسه به کاررفته بود تا مردم را برحذردارند که به نفع کاندیدان مورد نظرشان رأی دهند. رهبران دموکرات که برعلیه سلطنت به تشکیل "اپوزیسیون "مبادرت نمودند،اعلان داشتندکه انتخابات برای مردم یک انتخابات تقلبی بود:مداخله حکومت درجریان انتخابات محکوم شد وراه اندازی تظاهرات،سازماندهی گردید.اما تظاهرات به حمایت نیروی نظامی سرکوب ونشرمجلات وروزنامه ها مانند"وطن"،ندای خلق"،و"انگار" متوقف ساخته شده وچندین رهبرسیاسی دستگیرشدند.کارمل جمع کثیری ازمحصلین رابرای راه اندازی تظاهرات وتقاضای رهایی رهبران مذکورفراخواند.

 

آن تظاهرات نقش پراهمیتی را برای بازگویی حکایات "ببرک کارمل" ایفا مینماید؛ زیرا همین تظاهرات بود که ببرک کارمل را درخط مقدم جبهۀ سیاست قرارداد. طوری که تجمع محصلین زمانی که درنزدیک دروازۀ قصرسلطنت رسید،به وسیلۀ گارد مسلح متوقف ساخته شد.برای تظاهرکننده گان گفته شد که" پادشاه "آماده است تا تقاضاهای تظاهرکننده گان را مورد استماع قراردهد؛اما برای تمامی جمیعت تظاهرکننده گان اجازه دخول درقصرداده نخواهدشد. آنها باید تعداد محدودی ازهیئت نماینده گان خویش را برای ملاقات" شاه " بفرستند. هیچ یکی از محصلین به استثنای" کارمل" حاضرنشدتا وارد قصرشده ودرحضور جناب اعلیحضرت قرارگیرد: ازکارمل تقاضا شد تا تنهابرود. قوماندن گارد به نام "امان الله وردک " برای محصلین گفت که حالاناوقت شام است وشما به خانه های خودبرگردید.

 

برای آنها همچنان وعده داده شدکه رهبرایشان کارمل،روزآینده ازنتایج این گفتمان برای شان گزارش خواهد داد.این وعده تنها یک پوشش بود.فقط لحظه یی که تظاهرات پراگنده شد،آنها کارمل را دستگیرنمودند. وی درداخل موترتا فرداصبح حبس شد وتا این که به زندان کشانده شده وبرای مدت "چهارنیم" سال درآنجا باقی ماند. بعد ازتوقیف کارمل درزندان ،حکومت به تاکتیک های محیلانه جدید خویش مبادرت جست تا جنبش دموکراسی را متلاشی نماید ."ویش زلمیان "یکی ازاحزاب مهم  سازمان یافته بود.رهبران اصلی آن به نام های" قاضی بهرالدین "ومحمد زی" درزندان کشانیده شده ودیگران به شیوۀ تطمیع،اغواگردیدند.این دسیسه با مؤفقیت انجام شد ،چنانچه برخی ازسران حلقۀ دوم به دام افتیده ووظایف دولتی را پذیرفتند. "نورمحمد تره کی"وعبد الروف بینوا" به ترتیب به حیث اتشه های مطبوعاتی درسفارت های افغانستان درآمریکا ودهلی جدید فرستاده شدند."غلام حسن صافی"به حیث قنسل پشاورتقرریافت ودرین میان چند تن دیگرنیزشامل بودند.اما این که این رهبران دسیسه حکومت رادرک نکردند ویا این که فریب خوردند،واضح نیست ؛ اما به هرصورت حکومت  درسرکوب این جنبش پیروزشد.

 

اما برای کارمل این حبس از بسیاری جهات ،بسیارمفید واقع شد.مهمترین عنصر این دستاورد عبارت ازتامین ارتباط با" میراکبرخیبر"بودکه درجومناسبات مفید رفیقانه وانقلابی،جوانه زد. خیبر به حیث استاد دراکادمی نظامی وپولیس ایفای وظیفه مینمود. اما بنا براین که دریک اجتماع افسران،برخلاف سیستم سلطنتی سخن گفته بود، دستگیر وبه زندان افگنده شد." خیبر" از معلومات وسیعی راجع به جنبش مردمان هند برخورداربوده واز جملۀ هواداران "گاندی"وباچاخان "بود. وی اهمیت کارسیاسی درمیان اردو را درک مینمود.هردو،معلومات وداشته های علمی شان را با هم درمیان گذاشته ودرعین زمان پلانی را برای انجام کارهای سیاسی دراردوبه حیث فعالیت های عام سیاسی درنظرگرفتند. مشق وتمرین وفعالیت های مختصراجباری نظامی، میتوانست بنیادهای جدیدی را برای ایجاد شرایط لازم کارسیاسی ،مانند دانشگاه فراهم سازد .

 

کارمل هم چنان ازین موقع برای مطالعات بیشترآیندۀخویش سودجست. وی قبلآ زبان "آلمانی " را درمکتب آموخته بود. درزندان ،او،آموزش زبان انگلیسی را فراگرفته وبا مهارت به  آن نایل شد.آموزش زبان انگلیسی راه های جدید مطالعه را برای اوگشود واو به خواندن کتاب های "جواهرلعل نهرو "همت گذاشت .کارمل درزمان متعلمی خویش به خوانش کتاب های مارکس ولنین که به زبان فارسی ترجمه شده بود می پرداخت.

 

نبشته های" نهرو"،کارمل را مساعدت نمود تااندیشه های مارکسیستی را برطبق تحلیل های اجتماعی درشرایط ویژۀ افغانستان برگزیند.هرآن چه که شاید درنظریات مارکسیستی هندی"جواهرلعل نهرو" نیزتبلورمی یافت، اما کارمل جوان، وی را بسیارمناسب والهام بخش یافت. تا امروز، کارمل به رهبر مردمان هند "جواهرلعل نهرو" به حیث "رهیاب "مهم وبرجستۀخلق های سابق تحت استعمارنگاه مینماید.شاید روی همین دلیل برخی گروه های مارکسیستی درافغانستان،کارمل را به حیث "رفورمیست"ودارایی افکاربورژوازی مطرح نموده باشند.

 

بعد ازرهایی اززندان،کارمل مطالعات خویش را دردانشگاه حقوق از سرگرفت ومتعاقبآ خیلی زود،

 

برنامۀ عروسی خویش را راه اندازی وبرای امرارحیات خویش  به کارهای تفسیروترجمه پرداخت.

 

درسال (1962)،حکومت درصدد شد تا با ایالات متحده آمریکا ،یک موافقتنامه اقتصادی را در رابطه به ساختمان" بند" وادی هلمند به امضارساند.اتحادیۀ محصلین یک "میتینگ "را جهت         اعتراض برضد این توافق نامه سازماندهی نمود وکارمل سخنران اصلی این متینگ بود .وی یک سخنرانی طولانی را درجهت افشای پالیسی های امپریالیستی ایالت متحده آمریکا وسایرکشورهای غربی ارائیه نمودکه حضاررا ،افسون خود ساخت .

 

پروفیسور"غوث الدین" رسام ،درین مورد می فرماید: "بعد ازین سخنرانی شهریان کابل درک نمودند که علاوه از"میرغلام محمدغبار" و"عبدالرحمان محمودی" ،اینجا یک انقلابی جوان دیگری نیزبه نام" ببرک کارمل" وجود دارد.

 

دیگرمردمان درکابل نیزخاطرات خویش رابه یاد آورده اظهارمیدارند که بعد ازهمان سخنرانی ،یک اعلان کوچک که کارمل میخواست تا درجای مشخصی سخنرانی نماید،کافی بود تاهزاران نفر رادرآن جا گِرد آورد. لاجرم همین مردم به هوادران وی مبدل شدند.

 

 

 

 

 

پایان بخش چهارم-ادامه دارد

 

***

 

 

 

*(3)-درین مبحث ممکن قصد نویسنده دوران حکومت دکتر مصدق فقید باشد اما اشتبهآ درمتن ،از دکتر مصدق شخصیت ملی گرا،سیاست مدار ،دولتمرد وصدر اعظم سابق ایران به حیث رهبرحزب توده ایران ،یاد آوری صورت گرفته است .درحالیکه دکتر مصدق هیچگونه پیوند سازمانی وتشکیلاتی با حزب توده ایران نداشت .اما ازروابط دوستانه با حزب توده ایران برخورداربود. باید اذعان داشت که بهترین دوران شگوفائی مبارزات سیاسی حزب توده ایران ،دردوران حکومت دکترمصدق،شکل گرفت .اما درآن هنگام فقید نورالدین کیانوری ،رهبری حزب توده ایران را بدوش داشت. (برگردان)

 

*(4)طوریکه درپراگراف فوق تذکار یافته است ،ناشر افکار سوسیالیستی درجامعه آنوقت ایران ،حزب توده ایران بود،نه جناب دکترمصدق .(برگردان)

 

 

 

سلیمان کبیر نوری

 

پرسش : دوست عزیزم محترم محمد عالم افتخار، درین روز ها خبرهایی از هندوستان می شنویم که حتآ باورهایمان در مورد این دموکراسی بزرگ دنیا و کشور تساهل و تسامح عقیدتی و مظهر تساوی حقوق و حیثیت زن و مرد کم از کم در آسیا را، نزد مان متزلزل میسازد. تعجب نکنید، سوال اولم همین است که آیا واقعاً چنان فاجعه تجاوز دسته جمعی بر یک زن جوان 23 ساله در دهلی جدید ، قلب هند بزرگ ، وقوع یافته که تاکنون منجر به مرگ این مظلوم از یک طرف و مرگ های دیگری به ارتباط آن شده است؟

پاسخ : جناب سلیمان کبیر نوری، با تاسف و درد و الم بسیار که همه چیز که می فرمایید، عین واقعیت است و کان و کیف فاجعه حتا از حد تصور هم بالاتر میباشد.

پرسش : ببخشید، نمی خواهم تعارف کنم ولی اینکه یکی از سایت های پر خواننده افغانی غالباً پیش از نام شما مینویسد: دانشمند افغانستان مقیم دهلی، زیاد خوشم می آید. این را به خاطری عرض کردم که شما منحیث دانشمند افغانستان که دوسال میشود در دهلی تشریف دارید و حسب برنامه هایتان به اوضاع روانی و فرهنگی این سرزمین بیشتر منهمک میباشید، در رابطه به این رویداد وحشتناک گیچ کننده چه تبصره میفرمایید؟

پاسخ : همانکه در بسا آثار و مقالات من مطرح است، جوامع بشری، اغلب چنانکه استند، تصادفی و الله بختی استند، البته نباید قربانی ها و مبارزات جانبازانه رزمندگان راه انسانیت بهتر یا واقعی تر را دست کم گرفت. اگر اینها نمی بود، احتمال زیاد داشت که امروز بنی بشری در روی زمین وجود نداشته باشد. لذا به برکت همان عقلانیت ها و مبارزات و قربانی هاست که ما اینک منحیث نوعی از موجودات حیه هستیم و قسماً تمدن و فرهنگ و اخلاق و اینگونه چیز ها داریم. ولی برای اینکه به راستی بتواند بشریت جوامع شایسته شان موجود حیه خرد ورز پدید آورد، هنوز راهی دراز در پیش میباشد و تا جاییکه من می بینیم هندوستان منحیث یک موزیم گونه های زیستی و عقیدتی و عقلی و بیعقلی تاریخی و ماقبل التاریخی بی حد و حصر، استعداد آسیب پذیری های بیشمار دارد.

من تنها میتوانم تا حدودی در مورد دهلی جدید بگویم. هرگونه مظاهر تمدن را میتوان دید ولی فرهنگ و روحیات تمدنی مثلاً چیزی که مدرنیته خوانده میشود، برازنده گی ندارد. شاید بتوان یک قشر نازک نخبه روشنفکر و تحصیلکرده را در هند دارای اندیشه و باور جهانی و بشری و نوعی قبول کرد ولی دیگر همه نفوس اسیر توهمات بسیار حقیر خرده فرهنگی و گرفتار تعصبات و باور های ناشی از آنها میباشند و نمیتوانند هم نباشند چرا که بنیاد های تعریف شده ملی و شبه قاره ای، چنانکه شایسته همچو سرزمینی است، هنوز حتا مطرح نشده تا چه رسد به آنکه نهادینه شده باشد. این است که زیر پوست نازک قانون و اخلاق و انسانگری...، دریا هایی از ماگما یا مذابه های آتشفشانی توحش و نابخردی و ناانسانی... جریان و سریان دارد و خواه ناخواه گاه ناگاه، بدینگونه و به اشکال فجیع تر و گسترده تر میتواند طغیان کند.

پرسش : یک سوال این است که مرتکبان این جنایت هولناک، اهل کدام مذهب و ملیت بوده اند. البته میتوانید به این سوال پاسخ ندهید ولی توهماتی هست که گویا جنایت را لومپن هایی غیرهندی یا آنانیکه در ملت هند قابل محاسبه نیستند، باید انجام داده باشند؟

                                                     

پاسخ : من هم شدیداً علاقه دارم هویت جانیانی را بدانیم که در بس شهری، مرد و زن جوانی را که مثلاً پس از تماشای فیلمی در سینما، وارد جاده میشوند و غرض کوتاه کردن فاصله تا خانه خود، به یک عراده شامل ترانسپورت شهری بالا میشوند و بعد مورد هجوم مافوق وحشیانه شش نره دیو واقع میگردند تا جاییکه به تجاوزات جنسی و هتک شرف و ناموس و...و... هم اکتفا نمیکنند، آنها را سیخ کاری مینمایند و سپس قرار مسموع هردو را برهنه مادر زاد به جاده می افگنند و... بدانم ولی متاسفانه امکانات طوری نیست که به این مامول دسترس یابم. صرف طی پرسش ها و کنکاش های مشابه آنچه که شنیده ام این است که جانیان از هندیان اصلی و شاید هم اولاده نجبا و نخبه گان طبقاتی ... اند.

پرسش : شنیده میشود که واکنش های مردم هند در برابر این جنایت عجیب، خیلی شدید و وسیع بوده، تبصره شما در مورد چه خواهد بود؟

پاسخ : بلی، تظاهرات و اعتراضات گسترده جریان دارد، البته همه گان هم به قصه موضوع نیستند، منجمله جشن های ایلی و تباری و گویا مذهبی کماکان به حال خود است و خیلی ها هم تصور میشود که این موضوع یا چیز های موازی و مشابه را مسایل و گرفتاری های «دیگران» میدانند و ازپهلویش میگذرند. مثلیکه تمام دنیا همینگونه است!

ناگفته نماند که زمامداران هند، جدیت بخصوص دارند و به چیز هایی فراتر از به کیفر رسانیدن مجرمان می اندیشند. ممکن است این فاجعه به بیداری و هوشیاری و دور اندیشی بیشتر و بهتر در سراسر هند بزرگ ـ وطن دوم من ـ مدد قابل ملاحظه نماید.

کبیر نوری : بسیار تشکر، در امان آفریدگار باشید!

خبر مربوط :

زن جوانی که در اتوبوسی در هند مورد تجاوز گروهی قرار گرفته بود، به دلیل شدت جراحات وارده در بیمارستانی در سنگاپور درگذشت.

به گزارش بی بی سی، تجاوز به این دختر دانشجوی ۲۳ ساله بازتاب‌های گسترده‌ای در هند داشته است.

در روزهای گذشته، تظاهرات در چندین شهر هند برگزار شد و تظاهرکنندگان خشمگین با پلیس درگیر شدند که در نتیجه آن یک پلیس کشته شده است.

به دنبال مرگ این دختر دانشجو، تدابیر امنیتی در دهلی، پایتخت هند تشدید شده است. مقام‌های هندی احتمال داده‌اند که تظاهرات بیشتری در این شهر و سایر شهرها برگزار شود.

پلیس خواهان خویشتن‌داری و آرامش مردم شده است.

این دختر جوان که نامش اعلام نشده، پس از سه عمل جراحی در هند، برای درمان به شفاخانه ماونت الیزابت در سنگاپور منتقل شده بود.

این شفاخانه در بیانیه‌ای گفت که خانواده این دختر، در آخرین لحظات زندگی‌اش در کنار او بودند.
جسد این دختر جوان قرار است امروز به هند منتقل شود.

این دختر دانشجو و مرد همراهش، یکشنبه ۱۶ دسامبر، در یک اتوبوس مورد حمله قرار گرفتند. او در یک ساعت، به کرات مورد تجاوز قرار گرفت.

افرادی که به این دختر حمله کردند، با یک میله آهنی او و دوستش را مورد ضرب قرار دادند و سپس آنها را از اتوبوس به بیرون پرتاب کردند.

تا کنون شش مرد در این ارتباط بازداشت شده‌اند.

مانموهان سینگ، نخست‌وزیر هند به شدت از مرگ این دختر ابراز تاسف کرده و گفته است که دلیل خشم مردم را درک می‌کند.

او از مردم کشورش خواسته تا احساسات و انرژی خود را صرف اقدامات سازنده‌ای کنند که در نتیجه آن هند به کشور امن‌تری برای زنان تبدیل شود.

پلیس هند در دهلی، پایتخت این کشور طی روزهای گذشته از ماشین‌های آب‌پاش برای متفرق کردن جمعیت خشمگین معترض استفاده کرده است.

زنان هندی می‌گویند دولت اقدام کافی برای مراقبت از جانشان در برابر خشونت‌ها نمی‌کند.

سونیا گاندی، رهبر حزب حاکم کنگره گفته است که برای جلوگیری از چنین حوادثی، باید "شدیدترین اقدامات" را در نظر گرفت.

میزان تجاوز در دهلی، پایتخت هند، بیشتر از هر شهر دیگر در این کشور است.

دولت هند گفته است با تنظیم قوانین جدیدی، بر اتوبوس‌های عمومی در شهر نظارت خواهد کرد.

منبع : آژانس خبری کوکچه

نوشته : محمد عالم افتخار

عزیزان کاربر انترنیت ـ یعنی نه لزوماً همه عزیزان!ـ مستشعر اند که اینجانب، طی هفته گذشته مقاله منتخبی را از نام و آدرس خود، بر روی امواج قرار دادم که از منابع انترنتی اخذ شده بود و بر علاوه عین مقاله را سایت بزرگ و با صلابت آریایی نیز در بخش " اطلاعات هفته گی" ی خویش درج نموده و به اختیار خواننده گان و خواهنده گان و متفکران و اندیشمندان قرار داده است.

 

 

 

متنی که انگیزه و دلیل و منطق این انتخاب را توضیح میداد، چنین است:

 

( من ـ محمد عالم افتخار) حدوداً شش ماه پیش ایمیلی دریافت کرده بودم حاوی پیام و پرسشی که خیلی ها معذب و حتی بیمارم ساخت. طی تمام این مدت قادر نشده ام از کابوس این پیام و پرسش، خویشتن را رهایی ببخشم. حتا گاهگاه، همین پیام و پرسش، حین صرف طعام به سراغم می آید و لقمه نان تر و خشک و به هر حال غریبانه و از نظر مذهبی و معنوی حلال، در گلویم به زهر مبدل میگردد و پشت سر آن بدخوابی و بیدار خوابی و یا هم کابوس هایی که برای از پا در انداختن هر بنی بشری کافی و حتی زیادی است.

 

بد روزی و بدبختی من به لحاظ روانشناسی های بالنسبه پیشرفته،  ناشی از این بوده و هست که قادر نیستم بر سلسله ای از تابو ها و مقدسات متعرض شوم و صریح و پوست کنده خدمت عزیز پیام دهنده و همانند های او عرض نمایم، که تلاش کمینه هم همین است که تاریخ ـ تجلی انسان و انسانیت!  ( در سرزمین ما ) به لاشه «سگ مرده » بدل نشود و با آنچه بشریت اشتباه و تجربه کرده است، منجمله سوسیالیست ها و کمونیست ها (و چپی های ما که بسیار بی معنی و ضد علمی به این نام ها متهم اند!) جایگاه و پایگاه کم از کم نزدیک به حقیقت خویش را افاده بدارد و به تبع آنها چپی های افغانستان، صرفاً در حد بوی و گند این لاشه باقی نمانند!

 

 

 

باور بفرمایید، چندین بار، مصمم شده ام تا به پیام حقیقتاً تاریخی و انسانی ی این عزیز، پاسخ حد اقلی ارایه بدارم ولی هربار، تابو ها گلویم را فشرده و قلمم را شکسته است. حتی به نظرم می آید مانند اینکه نیاکان و پدران ما 14 قرن کامل چیز هایی از ایده ها و ترهات آشتی ناپذیر ترین دشمن از دشمنان پیامبر اسلام (ابوسفیان و بنی امیه) را به حیث اسلام و حتی اسلام ناب محمدی تحویل گرفته و منبع ایمان خویش قرار داده بودند و امروزه به همین علت، توحش و قتال بی حد و مرزی در دیار ما و حوزه های اسلامی! دنیا بر پاست، ما در قرن اخیر به معرض فریب و تحمیق و تحمیل دیگری قرار گرفتیم که گرچه علی الظاهر دینی و مذهبی نیست ولی برای مان نیرومند تر از دین و مذهب گردیده است.

 

اگر مقوله ای به مصداق «چپ افغانستان» مورد داشته باشد، گرفتار این باور و حتی اعتیاد است و نتیجه، سترون شدن و گردش رقت انگیز اغلب، بر یک دایره خبیثه  عنکبوتی و حتی اختاپوتی میباشد.

 

اینکه کار ها و اندیشه های من، در جهت مدد به چپ افغانستان جهت برآمدن از این «دایره خبیثه» هست یا نیست، خیلی خیلی خیلی بدبختانه توسط خودم اعلام و اثبات شده نمیتواند. برای این امر کبیر، باید عقولی از آن دایره خبیثه فرا بجهند و بعد در مورد، تحقیق و تامل بفرمایند تا نتیجه ای قابل اعتنا مبنی بر "هان" و "نی" ـ البته نه لزوماً بی "اما" و " اگر" عاید گردد.

 

من، امروز هم نمیتوانم ایمیل همانند قوغ آتش این عزیز را بر روی امواج قرار دهم ولی نهایتاً اگر نه "جبر تاریخ " که خود بیش از پیش مورد سوال است، ولی مسلماً "جبر طبیعت" ـ نزدیک شدن پایان شانس اندیشنده گی و زنده گی ـ ناگزیرم میسازد تا هرچه باداباد به این ایمیل و پیام تمرکزی داشته باشم.

 

من منحیث پیش مقدمه،  یعنی نه مقدمه! مقاله بسیار غنی و سرشار از اوج تعقل شرقی و بشری در زبان فارسی دری را برگزیده بودم ولی حتی همین هم خالی از صعوبت نبود. اینک بسیار احساس راحت مینمایم که سایت محبوب و وزین آریایی، آنرا در زمره، مقالات هفته گی خویش، انتشار داده و نتیجتاً بار بزرگی از تن و روح و روان من برداشته است.

 

لذا دم نقد این مقاله پر ارج و تکاندهنده و از خواب جهاننده و از کرختی و غفلت رهاننده را به عزیزان جویای حقیقت و دانش و تجربه و حاصل تجربه، تقدیم میدارم و توقع می برم تا آنرا بار بار و با تعمق و دقت شایان و در صورت ضرورت با استمداد از منابع و اشخاص مدد کننده، مطالعه نمایند تا بنده بتوانم به مدد تمام اینها در آیندهء نزدیک، عرایض ضروری پیرامون مشخصترین ها و اختصاصی ترین ها را تقدیم حضور شان و تقدیم تاریخ اندیشه و فرهنگ سرزمین مان و فراتر از آن بدارم:

 

متن کامل مقالهِ  "چپ" و راه هایی که رفته شد" نویسنده: پرویز دستمالچی، نشر ویبسایت اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

 

لینک نخستین مقاله http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=49492 :

 

 

 

***

 

به وضوح معلوم است که انگیزه و علت این انتخاب، نه خود مقاله و کان و کیف آن، بلکه یک تجربهِ تیپیک اینجانب، در رابطه به کار و اندیشه و ریاضت کمابیش دهساله و به اعتباری تمام عمر من میباشد.

 

این تجربه که اگر، تحویل گیری شایسته در آفاق و انفس میسر شود تجربه شخصی ی من نه بلکه تجربه جنبش چپ افغانستان خواهد بود، در وجود یک ایمیل عجیب از یکی از کادر های دیروزی ی چپ کشور و دوست و آشنای سابقم، که در روز های عید رمضان این سال متحقق شده است.

 

این دوست یا رفیق متن خطابش را (که امیدوارم بتوانم در پکیج  نهایی ی کتاب کاملاً درجش نمایم)  پس از چند ملاقات و صحبت با فعالان این و آن تشکل و حزبچه که به اهداف سازمانی با او تماس هایی داشته اند، برایم می نویسد و قراریکه خود میگوید: پس از 7 سال ناگزیر شد و انگیزه یافت که دست به قلم ببرد. به خاطریکه درین سالها مصروف "پروژه ها" بوده برای اولاد ها خانه ساخته و ضمنِ به هوس و آرمان رسانیدن شان، وظیفهء پدری خود را انجام داده است.

 

می فرماید: نمیدانم چرا در حین تماشای یک رکلام تلویزیونی برای دعوت به شرکت مردم در مراسم (حج اکبر) و فیلم جریان انبوه مردمان در مراسم، یکباره؛ نام کتاب خودت «گوهر اصیل آدمی» یادم آمد و پس از آن، این نام تا اخیر مرا رها نکرد. بار ها مراسم خیلی خیلی مزدحم تر حج را در تلویزیون و حتی فیلم های سینمایی دیده بودم ولی آنچه اکنون دیدم، قطعاً چیز دیگری بود که وصفش کرده نمیتوانم!

 

پارسال کسی برایم قصه کرده بود که طی سفر حجش، در همراهان افغانی، هم بودند کسانی که این حج دوم و سوم شان بود ولی تصادفاً با حاجی ای از یک کشور خیلی پیشرفته اسلامی از جنوب شرق آسیا برخورد، و از او شنید که:

 

این بار پنجم است که حج می آیم به خاطری که شیطان زور میشود، علاج ندارد، خطا و گناهی میکنم. می آیم که آنها اینجا بریزد و پاکیزه شوم، خدا خودش بودجه اش را برابر میکند!

 

از این گذشته، شایع بود که امسال ممکن است شاملان حج اکبر، به سه ملیون نفر برسند!

 

 

 

یکباره پیش خود فکر کردم؛ کسانیکه حج می روند، مطابق سهمیه هر کشور می آیند که از جمع خواهشمندان به قید قرعه انتخاب میشوند. اگر فرضاً تحدید قرعه و سهمیه نمی بود، حتماً این رقم دو برابر که میشد یعنی شش میلیون نفر!

 

 

 

و اگر احیاناً اینهمه فقر و فلاکت دامنگیر اکثر جوامع اسلامی نمی بود، در صورت عدم قید حق و سهم، آیا گپ به 9 -10 ملیون نفر یعنی یک میلیارد و شاید بیشتر تا همه مسلمانان نمیتوانست برسد؟!

 

 

 

درین صورت حتماً، من هم آنجا بودم و میتوانستم مانند این بیش و کم سه ملیون حاضر، بر سر همه تاج "کرامت" و "اشرف مخلوقات" و برعلاوه «گوهر اصیل آدمی» را ببینم و به فیضش مشرف شوم که تازه نویسنده .... وطن و دوست دیرینم کشف و برآن ها نصب نموده است! و عین همین حالت، همه ساله هم تکرار میشد چرا که به زور شیطان، همه از یک حج تا دیگر حج، گناه و خطا میکردند و می آمدند که آنها را اینجا بریزانند.

 

وی سپس، به بعضی سخنان رفقا که در مورد اهداف و برنامه ها و کار و مبارزه سیاسی میان مردم و نیز به هدف تخطه و نفی همدیگر...، شنیده است؛ تماس میگیرد و متن پیام، هم در مورد من و هم سایران (از جمله زعمای چپی  برونمرزی و درونمرزی) تا آنجا که تصور میفرمائید، تند میشود. مینویسد: کتاب (گوهر اصیل آدمی) را که برایم فرستاده بودی خیلی زود دریافت کرده بودم ولی نه خواندم و نه سزاوار دیدم که ازت تشکر نمایم.

 

 

 

وقتی از رفیق های مدعی نجات مردم هم در مورد پرسش میکردم، همین روحیه و موضع خودم را می یافتم و حتی شیره دار تراز این را !

 

من پیشتر "تاج التواریخ" امیرعبدالرحمن خان و چیز های زیادی خوانده و دیده و دریافته بودم که آدمی گوهر موهر و کدام کرامات و مقامات ندارد. تا امیرعبدالرحمن هایی نباشد، اصلا تابع نظم و اداره نمیشود و جای نشستن و برخاستن خود را نمیداند.( اینطوری باید منظور این عزیز از آدمی، صرفاً اندرونی های افغانستان باشد! )

 

سپس از مارکس تا سارتر و گرباچف، همه را به سخره میگیرد و میفرماید که "جبل السراج "  و "چار آسیاب" در افغانستان و بسیار موارد در همه جهان نشان داد که آنها خیال می پختند و خیال پلو به دیگران میخوراندند!

 

 

 

و در اخیر نتیجه میگیرد که قانونمندی علمی تاریخ، جبر تاریخ و تکامل تاریخ، همه چرند است و تاریخ شاید همان لاشه"سگی مرده" باشد که آغای سارتر میفرماید.

 

ایشان، ضمن اینکه مدعی میشوند که خود پُشت کار یا پروژه نه برآمده بودند ولی دوستان مقامدار، ایشان را خواسته پیشکش ها کردند، کارهای دولتی را نپذیرفتند مگر پروژه ها را دل و نادل قبول نموده و به حسن صورت هم اجرایی کردند، به من طعنه میدهند که آیا تو و امثال تو از " تاجک های تاجدار و برادران ازبک و هزاره و "رفیق ها" ، چه دیدی که مانند آن "دوستان..." و چه بسا بهتر، مالک قدرت و صلاحیت گشته بودند؟

 

پس این "گوهر اصیل" را از کجا – از کدام نقل قول مارکس و انگلس و لنین و تره کی... ـ یافته بر پکول و تاقین همه این جانوران آویختی؟!

 

ناگفته نماند که چند سال قبل، طی مواجهه ای، ایشان رو در رو، مصروفیت من به مطالعه و تتبع و نوشتن را، به قول خودشان در شرایطی که همه پول پارو (یا جارو) میکنند، احمقانه خوانده نصیحتم فرموده بودند که هر طور میشود ـ به شمول سرخمی (زدر که پست بود، خمیده گذر!) چار قِران پیدا نمایم که پیری و زهیری و از کار افتاده گی در پیش است ... دانش و کشف و کتاب و نوشته ولو که از آن آتش هم باد شود، در افغانستان و جهان ... اصلاً به درد نمیخورد و برعکس سرِ آدم را هم خواهد خورد!

 

***

 

البته حساب و کتاب این دوست با حج و حاجیان خیلی خیلی جالب است و آرزو دارم خواننده بتواند فلسفه آنرا دریافت نماید. مگر شاید هم علی الرغم برداشت ایشان، اتفاق مبارکی باشد که حین مشاهده مراسم حج نام کتاب من، به خاطرشان تداعی گردیده است. من از اینکه ایشان کتاب اهدایی مرا به اعتراف خودشان حتی ورق نزده اند،  تأثری ندارم، چرا که مواردی از برخورد های بدتر از این با کتاب های اهدایی مشابه، پیش آمده است. منجمله کتاب هایی پس از طی کردن هزاران کیلومتر در خط پستی واپس مسترد گردیده است. در یکی از موارد، کتابی که شب با شور و شوق پذیرفته شده بود، صباح هنگام با این تلیفون برجا گذاشته شد که والله! در کتاب عکس های خطرناکی است که ممکن است در میدان های هوایی برایمان جنجال خلق نماید، این را (ازهوتل) هم ببرید.

 

 

 

این عزیز هم آدم کمی نبود، انجنیر "آی تی" و در عین حال فرهنگی و تمام خاندان فرهنگی بود و به افغانستان و کشور های مشابه هم نه، که به ایالات متحده امریکا میرفت. شاید هم کسانی بوده باشند که همین مردانه گی را نکرده، کتاب را گم و گور نموده و فراغت خاطر خود را تأمین فرموده باشند!

 

بگذارید، فعلاً به همین قدر بسنده نمایم.

 

 

 

ولی به هرحال، تکان دهنده است که میتوان گفت یکی از نخبه گان افغانستان، تصور و توهم خود را با «گوهر اصیل آدمی» عوضی میگیرد و با حق به جانبی کامل، آنرا چیزی چون مداحی های برخی از شعرای گذشته به ملوک و سلاطین، گرفته حتی به استهزا نه فقط من بلکه تاریخ و تکامل و مفاهیم و ارزش های کلیدی ی دیگر و اساساً ذات بشر، می پردازد!

 

اگر این مورد و موارد یاد شده، در برابرش، تفاهم و اقبال متناسب تری میداشت، شاید دردی چندان تولید نمیکرد. اما در شرایط و اوضاع و احوالی که همه صدر و ذیل خبر های وطن، خون و مرگ و آتش و جهل و جنون و حقارت و اسارت... است و همه صدر و ذیل خبر های جنبش چپ و مردمی، تفرقه و تشتت و کوتاه نظری و کمخوانی و کم دانی و ناسازگاری و ناروا داری و اندک رنجی و "جنگ داخلی" و تعبد و تحجر و سانسور گری و خود سانسوری طلبی....، واقعاً دیگر آدمی چون من، باید از سنگ باشد، که به کفیدن نرسد!

 

لذا اینکه من هفته گذشته، طی یاد داشت «برای آنکه تاریخ، لاشه  "سگ مرده" نشود»، نوشتار" چپ و راه هایی که رفته شد" را منحیث پیش مقدمه عرایضم به انترنیت و بعضی ایمیل آدرس ها فرستادم، تمهید آگاهانه و هدفمندانه بود و هست. چون مقاله به سُبُک ـ سنگین کردن دستاورد های جنبش ها و انقلاب های چپ طی قرن 20، نپرداخته و به هرحال کم و کسر و کوتاه قلمی هایی به مقیاس گسترده گی عرصه بحث، داراست، شنیدم که تعدادی دچار ناراحتی و حیرت شده اند.

 

خود اینکه که ما منحیث مدعیان سکانداری جنبش چپ افغانستان از مقاله و کتابی که صد فیصد به مذاقمان برابر و حسب خط کشی ها و پیش فرض های مان نیست، دچار ناراحتی و خشم و خروش میشویم و آنهم در حالیکه به وضوح اعلام شده است که این، حتی مقدمه بحث و سخن اصلی نیست و به هر حال نیازی توضیح شونده، به گزینش و تقدیم آن، احساس شده است، به نظر من، از حالت مطلوب روانی در ما گواهی نمیدهد.

 

خوشبختانه دوستان بزرگوار خبره ای هم پیدا شدند، که شامل بحث کنونی شده و این برخ ملاحظات درآن مقاله را، به نقد و بررسی گرفتند و بدین ترتیب، استثناً گفتار کنونی، از حالت بیانیه تک نفره خارج گردیده صورت کار جمعی به خود اختیار کرد که بالنوبه از نظر تان میگذرد.

 

ولی آنچه من، در مقاله انتخابی، مد نظر دارم تماس های هرچه فشرده ـ و شاید هم دارای نارسایی ها ـ ، به چون و چند و حدود و ثغور نظرات کلاسیک ها و پیش آهنگان شاخص اندیشه چپ به مقیاس تاریخی ـ جهانی است.

 

باری بر اینها تیتروار مکث میدارم. و اما پیش از آن، بر کسی، چون من فرض و واجب میباشد که خاطرنشان نمایم :

 

جنبش ها، شورش ها، قیام ها، انقلاب ها و خلاصه در یک کلام تحرکات حق طلبانه، عدالت خواهانه، برابری جویانه در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، حقوقی و حتی جنسیتی، عمری برابر به عمر نوع بشر دارد و بخصوص از زمانهایی که ارباب امتیاز و زور و سلطه و در مقابل اقشار محروم و مستضعف و محکوم در گله ها و جوامع بشری پیدا گردیده است، این تحرکات ابعاد و مضامین گسترده تر و تشدید یابنده تری کسب نموده اند و با پیدایش و پاگیری طبقات متضاد برده و بردار، صاحب کارگاه  و کسب گر اجیر (یا شاگرد)، سرف و رعیت، دهقان و فئودال، بورژوا(سرمایه دار صنعتی) و کارگر مزدور(پرولتر) و دیگر لایه ها و اقشار متضاد (یا انواع حکومتگران و حکومت شونده گان)،  مبارزات و جنبش های ذات البنینی ی بشری هم هرچه بیشتر سازمان یافته تر و آگاهانه تر گردیده اند.

 

بنابر علت اینکه همیشه صاحبان زور و امتیاز و ثروت و حکومت در جوامع تقسیم شده و تضاد یافته بشری؛ اقلیت ها بوده اند؛ لذا اکثریت ها که از ناحیهِ شان رنج و ستم و استثمار و بدبختی ها متحمل میگردیده اند؛ مجبور به رستاخیز و خشم و خروش میشده اند که بعضاً سرانجام های بسیار خشونتبار و مرگ آور و برباد کنندهِ تمامی اساسات و انتظامات اجتماعی را نیز در پی میداشته است.

 

در ادبیات سیاسی سراسر تاریخ معلوم بشری؛ اکثریت های زحمتکش و مؤلد و استثمار شونده با واژهِ "مردم" و معادل های آن افاده شده اند و افاده میشوند؛ لذا تحرکات حق طلبانه و دادخواهانه و مساوات جویانه... پیوسته جنبش و رستاخیز مردمی بوده است و در دورانهای کهن بیشتر توسط ذواتی به نام پیامبران و قهرمانانی که حتی بعد ها الوهیت می یافته اند؛ انتظام و تشکل نسبی پیدا کرده رهبری و زعامت میشده اند. البته روشنگری و میلان به دانش و منطق هم اساساً در مقابله با جهل و خرافات و دروغ و فریب همروند با جنبش های مردمی بوده است.

 

مفهوم و اصطلاح «چپ» تنها در3 قرن اخیر؛ به اسما و اوصاف این جنبش ها و تحرکات مردمی و اکثریتی افزود گردیده است؛ که به طلیعه انقلاب کبیر فرانسه (1789) بر میگردد. در آن انقلاب، نیروهای انقلابی و هواخواهان جدی انقلاب (ژاکوبن ها) به مثابه ِ نیروهای مردمی و ترقی خواه وارد صحنه سیاست شدند. ژاکوبن ها یعنی نمايندگان انقلابي و جمهوري­خواه كه خواستار تغييرات اساسي و بنيادي سريع در جامعه بودند و در قدم اول طرفدار پادشاهي مشروطه؛ در سمت چپ رئيس پارلمان وقت فرانسه می­نشستند؛ و نمايندگان محافظه­كار اقشار ممتاز حاکمه و طرفدار حق وتوي پادشاه كه مخالف تغييرات اساسي در قوانين و مقررات بودند در سمت راستش.

 

بدين ترتيب در محاورات؛ اين دو گروه نمايندگان به نام محل جلوس­شان (دست چپی ها و دست راستی ها) ناميده شدند و مفهوم چپ و راست وارد ادبيات سياسی فرانسه شده با توجه به موقعيت خاص فرانسه بعد از انقلاب کبیرش، اين اصطلاح به سرعت از مرز هاي فرانسه عبور كرد و در بسيارِی از كشورها مورد استفاده قرار گرفت. مشخصاً در بين نظريه­ پردازان علم سياست برای اولين ­ بار موريس دوورژه مفهوم چپ و راست را مبنای تقسيم ­بندی احزاب سياسی قرار داد. وی بر اين عقيده است كه در قلمرو سياست،  فقط دو گرايش چپ و راست وجود دارد كه هر­ كدام دارای آموزه‌ هاي انقلابی و محافظه­ كارانه استند.

 

بدینگونه چپ و چپی و جنبش چپ،  به هیچوجه، ابداع و اختراع ذواتی مانند کارل مارکس و لنین و شماری از نامدار ترین نظریه پردازان و رهبران کارگری و توده ای دوران معاصر اروپا و چین و امریکای لاتین نیست.

 

هکذا سوسیال Social ، لغت اروپایی است که اجتماع و جامعه معنا دارد و وقتی خواست ها و پروگرام ها و آرمانها برای عدالت و برابری اجتماعی، هدف باشد،  آنرا با اصطلاح یا لغت ترکیبی «سوسیال ایزم Socialism ـ جامعه خواهی ی عادلانه برعکس فردیت خواهی جبارانه» میخوانند و مینویسند.

 

ایده و آرمان عدل و مساوات که منجمله در قرآن و دین اسلام مطرح و منظور است، در صورت برگردان به لغت اروپایی، همان سوسیال ایزم میشود. لذا سوسیالیزم هم به حیث واژه و آرزو و آرمان هزاران ساله،  بر مارکس و دنباله های آن، سابقه داشته ابداع و اختراع اینان نیست که نیست!

 

و اما کمون commune و کمون ایزم:

 

تحقیقات تاریخی و باستانشناسی نشان میدهد که بشر اولیه در مدت زمان بسیار طولانی؛ زنده گانی ای مبتنی بر شکارگری داشته، و در کمون ها یا تجمعات اشتراکی به سر می برده است. در همین دوران است که نقش و سهم زنان در حیات اقتصادی و اجتماعی بسیار بارز میباشد تا جاییکه مفاهیم زن سالاری، مادر سالاری و حتی الوهیت زن و مادر؛ به همین دوران مربوط میشود؛ چرا که زنان باستثنای شکار؛ بر جمیع امور دیگر گله  ها و خانواده های اولیه تسلط داشتند. درین دوران مفهوم مالکیت خصوصی وجود نداشت و سایر انواع نابرابری ها نیز غایب بود.

 

بدین اساس در یونان باستان، مفهوم جامعه مبتنی بر کمون یا کمون ایسم با افسانه‌ هایی راجع به عصر طلایی حیات انسان‌ها همراه بود که در آن افراد جامعه با هماهنگی و آرامش کامل زندگی می‌کردند. کتاب جمهوریت افلاطون و برخی اعتقادات نظریه پردازان یونان باستان پیرامون زنده گی اشتراکی در راستای حمایت از کمونیسم قرار دارند و همچنین شعب اولیه مسیحیت و به خصوص کلیسای کاتولیک رومِ نخستین؛ مطابق آنچه در مورد  اعمال حواریون مسیح نوشته شده و یا طرز زیست قبایل بومی در آمریکای قدیم؛ ایده آل کمونیستی را به صورت زندگی اشتراکی و مالکیت مشترک تجربه می‌کردند.

 

توماس مور (متفکر برجسته و زمانی صدر اعظم انگلیستان)،  در رساله خود با نام آرمان شهر که در سال ۱۵۱۶ تهیه شد جامعه‌ای را به تصویر کشید که بر اساس مالکیت مشترک اداره می‌شد و حاکمان آن بر اساس منطق، این رویه را انتخاب کرده بودند. همچنین فرانسیس رابلیاس جامعه آرمان شهر را در کتاب افسانه‌ای ابی تولیم  به همین شکل توصیف نموده‌است. در قرن ۱۷ میلادی، مجدداً عقاید کمونیستی در انگلستان فراگیر شد و تا عصر روشنگری (رونسانس) قرن ۱۸ ادامه یافت.

 

در معنای عام کلمه، کمون جامعه ای است که در آن سلسله مراتب وجود ندارد و همه اموال و وسایل آسایش و تفریح به اشتراک در اختیار همه جامعه میباشد.  مانند نظامی که افلاطون با الهام از الگوی اسپارت قدیم پیشنهاد کرده، یا جوامع کمونیستی مذهبی مسیحی که در قرن شانزدهم و قرنهای بعدی در قاره امریکا تاسیس شد، فالانستر هایی که  "فوریه" پیشنهاد کرده است، و جوامع اشتراکی  "رابرت اون " و ... این جوامع در میان خود مساوات داشتند و آب و غذا و درآمد را بر حسب نیاز افراد تقسیم می کردند.

 

بدینگونه کمون و کمون ایزم هم،  ابداع و اختراع کارل مارکس و مماثل ها نبوده،  ایده و آرمان بسیار ژرف و قدیمی و متداوم بشری میباشد و یکی از وریانت ها "گزینه ـ انتخاب" هاییست که نیروی عقل و خیال بشری، آنرا برضدِ نابرابری و ظلم و اجحاف و استثمار و استبداد... در جوامع تقسیم شده به فقیر وغنی و سیاه و سفید و شریف و نجس و مؤمن و کافر وغیره قرار داده است. در بزرگترین و پُر هیجان ترین و متأسفانه پُر تلفات ترین رستاخیز موسوم به کمون پاریس، نه تنها کارل مارکس و اندیشه هایش دخالت نداشت، بلکه وی در این زمان- ۱٨۷۱- هنوز شرایط را برای تحقق آن چنان مضمونی مساعد نمی‌دانست.

 

توفان های خشم و رستاخیز های نجات طلبی و دادخواهی توده های مردم محروم و مظلوم و معروض بدبختی و تحقیر، تقریباً هیچگاهی نتوانسته است؛ موبه مو حسب اندیشه ها و محاسبات و استراتیژی ها و تاکتیک های پیشوایان فکری و سیاسی و سازمانی... هدایت و کنترول شود. از این جمله تجربه کمون پاریس، طرز قیام و پیشرفت حوادث تا مبدل شدن به اداره بسیار رادیکال، اصلاحات و تحولاتی که مطرح ساخت و به معرض اجرا گذاشت و سرکوبی بیحد فجیع و بربرمنشانه آن علی الرغم قهرمانانه ترین دفاع کمونار ها و عامه زحمتکشان و از جمله رشادت های حیرت انگیز زنان در مدافعه مسلحانه،  پس از دو ماه عمر، در جمع رویداد های کمونیستی ای که مارکس و مارکسیزم و کمونیزم علمی در آن اثر و دخالتی نداشتند، بسیار بسیار عبرت انگیز و در عین حال برای بحث ما قانع کننده ترین میباشد.

 

پس اینجا، امتیاز و مسوولیت آدم هایی چون کارل مارکس و پیروان ـ و گرفتاران توهم پیروی از وی!ـ ، چه ها میتواند باشد، و چرا، چنین امتیاز و مسوولیتی در مقیاس ملیونها سال زنده گی و اندیشه و تخیل و عملکرد و پیامد های عملکرد نوع بشر، تنها و تنها و یا تقریباً در همین لمیط ، به آدم یا آدم هایی دارای امکان زنده گی کمتر از 80 سال و امکان تفکر و تعقل قریب نصف این مدت،  راجع و منسوب و مربوط پنداشته میشود؟!

 

عمدتاً به دلیل و علت اینکه روند زنده گانی ی بشریت که ضرورتاً اجتماعی ـ فرهنگی (به عامترین مفهوم کلمات) است؛ و در مفهومی دیگر؛ این همانا «تاریخ» میباشد، به هیچ وجه لاشه "سگی مرده" نبوده است، نیست و نمیتواند بود.

 

منجمله اگر صرف یک تجربه و فاجعهِ کمون پاریس؛ هم بوده باشد؛ منجر به تکان عقل و خرد متفکران و اندیشمندان میگردد، تا از آن استنتاج به عمل آورده تدابیری بیاندیشند که سایر موارد؛ همچون این؛ کوتاه عمر و پُر تلفات و فاجعه آمیز نبوده، نه اینکه وضع زنده گی توده ها و جوامع بشری را بدتر نسازند، بلکه موفقیت و پیشرفت و سعادت و عدالت... طرف خواست و آرزو و آرمان به بار بیاورند.

 

اینجاست که سیستم های نظریات سیاسی، اقتصادی، فلسفی، روانشناسانه، جامعه شناسانه و.. و.. به وجود می آید و در مواردی میتواند مانند اندیشه های کارل مارکس؛ سرتاسر جهان بشری را تحت تأثیر قرار دهد. ولی و معهذا خود این گونه اندیشه ها و مکتب ها؛ بالذات دارای چنان جادو و اعجازی نیستند و نمیتوانند باشند که:

 

اولاً، توسط همه گان و در همه زمان ها و همه مکانها به یکسان درک و هضم و قابل کاربرد مطلقاً بی عیب و ریب بگردند،

 

ثانیاً، بتوانند دشمنان یعنی آن نیرو ها و سیستم های سیاسی ـ نظامی و فکری و فرهنگی را که نفی و تقبیح میکنند؛ چون افسانه "نفسِ اژدها" کرخت و بیکاره و بی اثر گردانیده مؤفقیت ها تحت هر اوضاع و احوال را برای هرگونه کاربر و مدعی و مدعایی بیمه بدارند.

 

ثالثاً، همانند ابزار های تخنیکی و تکنولوژیک یعنی ماشین و فابریک و مبایل و هواپیما و کامپیوتر... در سراسر جهان و بی ملاحظهِ تفاوت های تکاملی و جغرافیایی و فرهنگی ـ روانی و بافت های جمعیتی وغیره وغیره مورد استفاده و استفاضه همسان قرار بگیرند.

 

رابعاً ، هر گونه و هر سطح خواننده و مرور کننده خود را، حتماً به رزمنده لایق و حاذق و پیشوا و رهبر و قهرمان ... توده و مردم مبدل سازند.

 

اینگونه آثار و منابع را چه بسا با دقت نهایی؛ دشمنان این اندیشه ها و مکاتب فکری میخوانند و مورد ریسرچ های عظیم قرار میدهند، ولی چنانکه همه میدانیم ـ و وای اگر ندانیم!ـ که تقریباً هیچکدام به سوسیالیست و کمونیست و چپی مبدل نمیگردند.

 

این محصولات نبوغ اندیشه و نتایج تجربهء بشری، فقط گنجینه های عقلانی اند، محدودیت های ناگزیر جغرافیایی و زمان ـ مکانی دارند و صرف با عقلانیت و تدبر لازم میتوانند یاد گیری و تحت اوضاع و احوال مشخص؛ کاربردی و قابل استفادهء بهینه گردند. آنها را به سان کتب و اشیای مقدس ساختن و سپس از آنها با بوسه و پرستش و تبرک و تیمن " کور را ـ بینا" و "مرده را ـ زنده!" خواستن و یا چیز هایی به درجاتی نزدیک به این مفهوم؛ بلاهت های حقیقتاً تباهی آور و شکست آفرین و فاجعه ساز میباشند و خواهند بود.

 

رویداد های ثور 1357 (1978) و تداوم آن تحت محاصره و یورش بی امان و دارای تاکتیک های کمتر شناخته شده نیرو های فوق العاده توانا و ثروتمند دست راستی منطقه و جهان و نتایج و عواقب همه، گرچه شباهت و موضوعیتی با کمون پاریس و خیلی از رویداد های چپی و مردمی دیگر در جهان ندارد، معهذا به لحاظ ارزش های تجربی و درس ها برای اندیشه و علم و فلسفه و هنر در عصر کنونی مهمترین است و یکی از زاویه هایی که این اهمیت را فوق العاده و تعیین ناپذیرمیسازد، همانا کان و کیف برخورداری و تماس رهبران و شاملان آن با گنجینه های عقلانی متذکره و حد و حدود خردمندی و تدبر آنهاست که میتوانست یاد گیری و تحت اوضاع و احوال مشخص، کاربردی و قابل استفاده بهینه ساختن آنها را به نسبیت هایی میسر سازد.

 

البته من، با اینکه وضع در همین گستره را؛ هم در گذشته و هم در همین امروز، خیلی خیلی ابتر دیده ام و می بینم، نتوانسته ام و اکنون هم نمیتوانم و شاید هم هرگز نتوانم که به آن بپردازم.

 

هر آدم اندک خردمند به نیکویی میداند که کمترین ظرفیت برای روبرو شدن با حقایق این عرصه وجود ندارد و تعصب و تعبد حتی شدیدتر از گونهء مذهبی ی آن بوده و مصداق وضعی است که مولانای بزرگ توصیف نموده است:

 

سخت گیری و تعصب؛ خامی است        در جنینی؛ کار خون آشامی است!

 

بدینجهت کمینه، خویشتن را به این لحاف بیمار نپیچانیده، و وقت و انرژی خود را وقف دریافت ها و استنتاج های تهدابی تر و با دور نما تر نموده ام و اینک بنا دارم آنها را به مدد بررسی و تجزیه و تحلیل اندیشه ها و اندیشمندانی که در مقاله «"چپ" و راه هایی که رفته شد!» با ترتیب و تناوب ردیف شده است، در معرض یک قیاس و ارزیابی قرار دهم.

 

گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چگونه پیامد هایی خواهد داشت؟

 

 

 

ـ گفتار سیزدهم ـ

 

 

 

 

 

 

(    به خیر، در آینده  )