جامعه افغانستان کنونی در آبستن گذار اجتماعی و فکری
به ادامه گذشته
بصیر دهزاد
کارشناس امور اجتماعی وحقوقی حزب مردم افغانستان
درهمین لحظات که قلم بر دست و در عمق تفکر بودم که برا ی خواننده محترم چه گونه بدیلی مناسب برای کلمه تیکه داران و دلالان اسلام ارائه نمایم تا رفع قبلی بر سوتفاهم گردد که چرا ما عملاٌ در برابر دو نوع اسلام قرار گرفته ایم. یکی اسلام صلح و سلم، اخوت ، آن اسلام که درس شکیبائی میدهد و انسان را به خیر و رستگاری ، شفقت و برده باری دعوت میکند، آن اسلام که رفع کینه ها و دشمنی ها و دها توصیه های اخلاقی را برای زنده گی خوب و پر ارزش دنیوی و کسب آخرت هدایت میکند. همین که میخواستم اسلام تیپ دومی را با مثال به توضیح گیرم که خبر انفجار خونین در قلب شهر جلال آباد و کشته شده بیش از سی و پنج تن از مسلمانان بیگناه ما شامل اطفال و بزرگسالان ، دست و قلمم را برای لحظه خشک و بی حرکت ساخت. این ادامه همان حوادث خونین در مزار شریف و بدخشان بود که خون ریخت جسد ها را نقش زمین ساخت . دست و قلمم که برای لحظه حرکت در آن نبود، گوئی از قلب خونین ام سر بلند کردند و با خشم و انزجار نوشتند:« این است اسلام دومی و این است مفهوم عمل دلالان و تیکه داران اسلام،توضیحی در کار نیست وآن ابهام وسو تفاهمی دیگر قبلاٌ رفع شده اند. »
روح شهیدان جلال آباد، بدخشان و مزارشریف شاد . ما با ریختن این خون های ناحق در انتظار محکوم نمودن و حرام دانستن این جرایم که در انسانیت نمیگنجد ، از جانب علمای دین و یک فتوای شورای اسلامی دولت افغانستان و ملا امامان از عقب مکرفونهای مساجد هستیم!
آنها باید بگویند که داعش و طالبان را جز آتش جهنم اجر و بهشتی نیست و آنان اسلام خشن و خود ساخته را از اربابان غیر اسلامی شان به ما تحمیل میکنند.
و اکنون به اصل مطلب:
جهش های خود جوش چه میخواهند؟
جهش های خود جوش کنونی در افغانستان عبارت از حرکت های خود شکل یافته اند که ناشی از تشویش ، بی باوری و بی اعتمادی نسبت به حال و آینده، خطر از دست دادن ارزش های بدست آمده و تهدید گذار به عقب ، شکل گرفته اند. حرکت های خود جوش اکثراٌ موج آغازین خود را در شهر ها شکل میدهند. این حرکت درافغانستان در قدم نخستین در شهر کابل ایجاد و بدون شک ناشی از بی باوری و عدم اعتماد توام با ترس و تشویش مردم نسبت به آینده و در وجود دولت که پایه های مردمی آن مورد سوال است، فساد و مافیای قدرت و اشرافیت مذهبی که خود را تیکه داران دین یک ملت عمیقاٌ متدین میدانند، شکل گرفته است. عوامل فساد در دولت ، مافیای قدرت و اشرافیت مذهبی در یک مثلث با هم گره خورده در حفظ بقای خود اند و خود عامل بی ثباتی، ایجاد تشویش و بی باوری در جامعه و طولانی شدن و فرسایشی شدن پروسه های تغیر و تحول میشوند. به همان سرعت که حرکت ها و جهش های خود جوش شکل می گیرند و در روان جامعه فراگیر میشوند، نیروی مخالف و سد کننده این حرکت نیز فعال گردیده و موجودیت خود را علنی و ظاهر میسازد یعنی در دو جبهه یکی روشنگری ، تغیر و ترقی و حفظ ارزش ها و دیگری عقب گردی و جلوگیری از تغیر و حفظ پدیده های که برای ملت دیگر کارا و قابل باور نیستند.
برای این گروه اولی که ما جهش خود جوش مینامیم، در شرایط کنونی چند مساله مهم ملی و وطنی دارای اهمیت اند:
- حفظ و بقای ارزش های که در قانون اساسی سال ۱۳۸۲ که در آن تمام گروه ها و لایه های اجتماعی ، سیاسی و در مجموع جامعه اسلامی افغانستان که در شریط حساس کنونی بقای خود و بقای اهداف مشروع شان در گروه آن میباشند. البته این قانون اساسی نظر به شرایط رشد یابنده و در ادامه راه « طولانی » احیای امنیت و ثبات و شکل گیری یک دولت متکی بر راده واقعی ملی وه در تناسب با شرایط جامعه ممکن تغیر یابد ولی در شرایط بحرانی و پر از خطرات و تهدیدات داخلی و خارجی، دفاع از ازرش های این قانون اساسی به منافع زمانی تمام نیرو های تحول طلب و ترقی خواه میباشد منجمله روشنفکران و تحصیلکرده ها، جنبش حق طلب زنان، گروه های بزرگ و اثر بخش دانشگاهی ، گروه های معتدل مذهبی که در مخالفت با بنیادگرائی و خرافات مذهبی اند، احزاب سیاسی ، گروه های معین تنظیمی که خط خود را از خط بنیادگرائی و عقب گرائی قرون وسطائی جدا ساخته اند و دها گروه های دیگر اجتماعی و اقتصادی.
- دفاع و در یک خط واحد قرار گرفتن از هدف رهائی یافتن سیاست وابسته داخلی و خارجی افغانستان از گرو منافع دول بزرگ که افغانستان را به مثابه پایگاه حفظ و توسعه منافع سیاسی و نظامی شان در کوتاه مدت و دراز مدت تحت نفوذ و تسلط خویش داشته باشند .
- رهائی دولت و حکومت از چنگال مفسدان فی الارض ، مافیای قدرت و اشرافیت تنظیمی که هر کدام شان برای مصئونیت خود ، منافع و سرمایه های خود در سه کانال نا مشروع و مضر برای ملت یعنی ( غضب دارائی های عامه، اخذ پول از کانال های انجوئی، روابط چندگانه و خلاف منافع ملی با دستگاه های استخباراتی و روابط شخصی با سیاستمداران خارجی که در زمان جنگ سالهای ۱۹۸۰-۱۹۸۲ ترسایی این روابط را ایجاد و حفظ نموده اند. تعداد زیاد این مافیای قدرت یا با زور و فشار و یا با وساطت خارجیان در وظایف کلیدی دولتی نصب میگردند. آنها مهره های کلیدی اند که استقلالیت و منافع ملی و موقعیت حقوقی دولت را در حد کومیک و مسخره تنزیل میدهند. به اصطلاح عامیانه « لنگی غیرت افغانی را مکرراٌ به زمین میزنند .»
- تعداد از چهره های کلیدی تنظیمی که در اوج لذت از « سرمایه خداداد؟! » همان نه کرسی فلک زیر پا های غرور و افتخار شان قرار دارد، دیگر برای خفظ و مصئونیت این گنج های قارونی شان در حکم یک حکم یا ریفری گهی کارت سرخ و گهی کارت زرد و هم گهی کارت سبز در دست میگیرند و یا به استخاره دست میآزند. این همان چهره های وابسته به تنظیم ها که بعضاٌ به حکم زمانه ایده و لباس تبدیل میکنند. این چهره های که خود را اهل سیاست و فیگور های اراده مردم میدانند، باید در این فرصت حساس و خطر ناک استقلال اراده خود را در پیوند با منافع ملی شجاعانه تبارز دهند و خود را از تخریب و اخذ موضع خصمانه بر ضد جهش های خود جوش و نیرو های تحول طلب کنار بکشند.
- ضرورتموجودیت یک رهبر و یا رهبران شجاع و با شهامت و حکومت عادل ، مدبر و مقتدر که اتوریته خود را در اخذ تصامیم قاطع و سریع بدون ترس و عاری از معامله اخذ و بلا انحراف پیاده نمایند، باید یک هدف مشترک همه این نیرو ها باشد.
- گره زدن عمل و تفکر وطنی برایحفظ آزادی های بیان و قلم و ارزش های مربوط به حقوق شهروندی
- حاکمیت قانون و عدالت در وجود ارگانهای حراست حقوق ( امنیت ملی، پولیس دستگاه های سارنوالی و قضاٌ ).
گر چه خواست ها برای تحکیم نظم، ثبات و امنیت و نجات وطن به مراتب بیشتر از این ها اند، ولی نکات بالا مسایل با اهمیت ترین در شرایط پیچیده و خطرناک کنونی اند که منافع و بقای بیشترین مردمان کشور در آنها نهفته و در گرو آنها اند. به مفهوم دیگر مسایل گرهی بالا در واقعیت پیش زمینه های مطمین برای مامول فوق اند.
ما برای یک انتخاب مسئولانه و هوشیارانه باید موقف و مفاد دو جانب که در جو سیاسی و امنیتی کنونی در برابر هم قراردارند، را تفکی و یکی را انتخاب نمائیم.
شکل گیری و قوتگیری و تقابل این دو جهت در برابر یکدیگر در هر جامعه غیر طبیعی نیست. هر یک از این دو نیرو در تقبل با نیروی دیگر نیرو های همسوی خود را جستجو میکند و نیرو و اراده و منفعت خود را به هم گره میزنند . یکی در حالت رشد و شکل گیری است و دیگری به مانند اشیای کهنه شده ارزش خود را از دست میدهد. روی همین دلیل است که جبهه گیری گروه دومی در برابر گروه اولی خصمانه تر، شدیدتر تواٌم تا تهدید و ارعاب است. آنان میتوانند با تمام امکانات موجود تلاش نمایند تا با ساده گی ارعاب و تشویش ایجاد و روحیه و احساسات مردم عامه را در برابر نیرو های جدید و در حالت شکل گیری تحریک کنند .
به همان میزان که حرکت های خود جوش تحول طلبانه در دو سال اخیر به خصوص بعد از قتل دخت جوان فرخنده، شکل گرفته که تحرکات قیام گونه زنان، مجامع مدنی ، جوانان دانشگاهی و اهالی شهری مثالی روشنی از آن است ، به همان سرعت تحریکات و تبلیغات شدید بر علیه آن شدت گرفته که با مارک زدن کفر و الحاد و دین ستیزی تواٌم گردیده اند و مردم را حتی از عقب منبر های مساجد درعقب اهداف خود و بر ضد تحول و روشنگری می کشانند.
در شرایط کنونی کشور این گروه دومی همه امکانات مانند پول فراوان اعم از افغانی، دالر، پوند، درهم و کلدار در اختیار دارند و همچنان آنان آن نفوذ قابل حساب را در دستگاه های تقنینی، عدلی و قضائی و سائر اورگانهای دولتی دارند تا بقای خود را با آوردن فشاربر دولت و جامعه ، تبلیغات و در ذهنیت کوبیدن نیرو های تحول طلب حفظ نمایند . اتهام بر دین ستیزی و کفر و الحاد بدون شک ادامه وتکرار عین پرخاش های خشن و خصمانه است که در زمانی تحت نام جهاد بر علیه « کفر و سرلچی زنان » عنوان میشد، در دهه های ۵۰ و ۶۰ عناصر ترقی تحول صرف نظر از تعلقیت به سازمانهای سیاسی وقت تحت نام های مانند لیبرالیزم، غرب پرستی، کفر و الحاد کمونیستی و دها القاب دیگر در ذهنیت عامه کوبیده میشدند و اکنون دین ستیزی و غرب پرستی بر جنبش جامعه مدنی و جنبش پر تحرک زنان عنوان میشود.
پس میتوان به چنین نتیجه رسید که محتوای سد کردن و جلو گیری از تحول و تغیر برای انکشاف و ترقی توسط گروه دومی یکی است ولی در مقاطع زمانی با شکال و تحت عناوین و شعار های متفات تبازر نموده و مینمایند. بطور مثال اگر در آن وقت ها یک ملای ترقی ستیز و به اراده دولت وقت انگلیس برای مردم میگفت: « آی مردم من خواب دیده ام که در زیر آن درخت یک روحانی سفید پوش سلاح گذاشته تا ما بر ضد کفر و لاتی گری و سرلچی جهاد و غزا کنیم » وقتی مردم میدیدند که واقعاٌ تفنگ و تلوار برای سر بریدن و کشتن هموطن در زیر همان درخت آماده است، پس با خوش باوری باید غزا و جهاد می نمودند. این واقعیت تلخ امروز به شکل دیگر و مهارت دیگری تکرار میگردد. در حالیکه آن وقت هم جامعه ما اسلامی بود و اسلامی باقی ماند و امروز هم اسلامی است و اکثریت مسلمانان پاک طینت آن را بر حکم عقل و وجدان درک میکنند.
من میخواهم در اینجا یک مثال دیگری توام با یک سوال را مطرح نمایم و آن اینکه:
آیا با به وجود آمدن رژیم های اسلامی ( تنظیمی و طالبی) در افغانستان آنان چه چیزی بیشتری به مسلمانان جامعه ارایه کرده اند؟ کدام امکانات بیشتر را برای مساجد و علمای دین و ملا امامان داده اند که رژیم های قبلی که بدان ها اتهام کفر و الحاد زده شده است، کوتاهی نموده بودند. آیا در آنزمان مردم با تمام آزادی های مذهبی به مساجد و تکیه خانه ها نمی رفتند، آیا ملا امامان با گرفتن معاش و رتبه های دولتی تشویق به ادامه وظیفه دینی شان نمی شدند؟ آیا بیانیه های رهبران دولتی بدون کلمات مقدس دینی آغاز نمی شد و آیا کدام جلسات رسمی دولتی بدون آغاز با آیات کلام الله نبوده است؟
در اینجا اصل هدف این تیکه داران اسلام فقط در ذهنیت زدن گروه های تغیر و تحول طلب تحت القاب کفر و الحاد و یا دین ستیزی است . در نهایت همان « لاتی » که ترقیخواهان را با نام لاتی گری کشت و خون شان را ریخت ، اکنون همین ها تحت نام اسلام خود دین ستیزی میکنند و با حیله مهارت های انگلیسی همان خدمت را به بیگانه گان انجام میدهند. امروز در آن حد که گروه های تندرو مذهبی مانند القاعده، داعش، جبعه النصره و ده های دیگر که قتل عام مسلمانان پاک عقیده را عملی مینمایند. به همان اندازه که مسلمانان مظلوم ما در زمان جهاد و جنگ های طالبی به قتل رسیدند، تو سط کافران و بی دینان به قتل نرسیده اند. اینها همان حلقه های اند که تحت نام اسلام اهداف « یهود و نصارا و گبر » را در کشور ما و کشور های دیگر اسلامی مصئون میسازند. در عین حالیکه قلب های پر خون داریم و خون ما ریختانده میشود ، نان ما در این دنیا از ما گرفته میشود ، برای ما بیچاره گان وعده جنت و وفرت نعمت در دنیای فانی داده میشود ، ولی این مسلمان نما های دین ستیز هم خون میریزند ، از لقمه های الوده به خون ما قصر ها آباد میکنند، چور زمین و دارائی عامه میکنند، با حیله ، فتنه و فریب دیگران را مارک الحاد و دین ستیزی میزنند و لی خود در یکسال چند بار به حج عمره میروند و گویا « گناه های خود را می تکانند، توبه میکنند و آن جنت و بهشت برین را هم از آن خود میشمارند. »
در اینجا نباید از تفاوت های فاحش میان مسلمانان صاحب دانش، بلاغت و فصاحت که در صف دفاع از تغیر و تحول قرار دارند و تیکه داران دین که با روش های محافظه کارانه در برابر جنایات خموشی اختیار نموده لب از لب تکان نمیدهند، انکار کرد.
کدام تفاوتها؟
....ادامه دارد.
بامداد ـ دیدگاه ـ ۳ /۱۵ ـ ۲۲۰۴
طریقت یا شریعت
علی رستمی
کارشناس امور فرهنگی و اجتماعی
تمام ادیان آسمانی و زمینی برای احکام واهداف دنیوی واخروی خود دارای قوانین ورویکردهای معینی دارد . اولی « طریقت » ودومی « شریعت » است. این اصول دارای ارزشهای معنوی و اخلاقی هستند. اولی « طریقت » است که بیانگر ارزشهای اخلاقی است که بنیانگذاران دین دایمآ نماد اخلاق و اموزگاری استند که درتربیه و آموزش و رشد فکری انسانها و پیروان خود موثر میباشند. دومی « شریعت » که : مجموعه ای از قوانینی و احکام فریضی دین بوده که اجرا وتحقق آن بالای پیروان آن حتمی و واجب الامر و وابستگی به دین میباشد. برای اینکه درتحقق احکام وفرایض دینی هماهنگی لازم بوجود اید؛ نهاد اداری واجراییه وی لازم ضروریست که آنرا بنام طبقه « روحانیت » نامیده اند. چنانکه علمای جامعه شناسی اذعان دارند که: « به همان درجه که طریقت چهره دوست داشتنی دین است، شریعت، دین را فاسد میکند. زیرا فرایض دینی کم کم بر جایگاه خلوص نیت و رفتار اخلاقی می نشیند واجرای احکام تنها نشانه ایمان تلقی می گردد؛ فاسدان کشف می کنند که میتوان فاسد بود. اما با اجرای فرایض، درزمره مومنان بشمار رفت. شریعت، بدانکه میان زهد فروشی و ایمان تفاوتی نمی گذارد، کم کم ریاکاری را گسترش میدهد ومومنان را سرخورده ومایوس می کند. فرض شریعتمداران براین است که ایمان مومن با اجرای احکام دین قویتر میشود و اجرای هرچه دقیقتر احکام لازمه ایمان بهتر است.درنتیجه اگرمومن به اجرای « حکم الهی » موفق نشود، ایمان اش را به خطر می اندازد. دراین حالت باید بکوشد، کم ایمانی خویش را به طریقی: توبه طلب عفو،شفاعت نزد روحانیون، صدقه، قربانی،و دعای مکرر.. جبران کند. همین به پیدایش روحانیون ودستگاه روحانیت منجر میشود، که نافرمانی مومنان از حکم الهی ومبارزه برای حفظ دین بازارشان را رونق می دهد.»
بنابرآن « شریعت » نابود کننده و یا ضعیف کننده « طریقت » است که درتاریخ ادیان همواره پیروزی اولی بر دومی بوده وباعث سقوط دین میشود. این نا امیدی وازبین رفتن ارزش های دینی زمینه ساز ایده« منجی دین » به اصطلاح مسلمانان شیعه اثنی اشعری« امام آخر زمان» میگردد، درتمام ادیان آسمانی ( توحیدی ) و زمینی بعد از رحلت پیشوایان دین برای اینکه پیروانش امیدوار و معتقد به آن باشند، دوباره حضور آن را دردنیا برای گسترش و تحقق دوباره قوانینی دینی حتمی دانسته وظهوراو شریعت را درهم شکست خواهد داد وچهره واقعی دین را به پیروزی خواهد رساند؛ وجهان را از وجود دشمنان خدا و دین پاک وعدل ومساوات را برقرارمیسازد.
هگل دراثر خود بنام « استقرار شریعت درمذهب مسیح » ارزش های و رفتارپیروان دین یهودی ومسیحی را مورد پژوهش قرارداده وچنین بازتاب داده است:« ملت یهود در زیر بار فرامین وضع شده ای که برای کمترین امر بی اهمیتی درزنده گی روزمره قاعده ای سختگیر وخرده بین تجویز میکرد. دست و پا میزد، به نحوی که گویی مقدس ترین چیزهای، یعنی عبادت خدا و تقوا، نیز به زور به صورت قواعدی مرده درآمده وطبقه بندی شده اند. » ومیگوید که در چنین وضعی: « عیسا برآن شد تا مذهب وتقوا را به حد اعلا اخلاقی برکشد و آزادی اخلاق را، که همانا ذات اخلاق است دوباره برقرار سازد... زیرا اخلاقیت به دستگاهی از اعمال وعادات مکرر روزانه تبدیل شده بود.»
بعد ازظهور و انتشار دین مسیحت قوانینی تازه به ارمغان اورده شده که بر بنیاد ان اخلاق جامعه تغیر و ارزش های جدید را پیشکش نماید؛ که از جمله موقف صرفان یهودی در اورشلیم سرنگون شد وحتا روز تعطیل را از شنبه ( که بنا به افسانه آفرینش روزاستراحت خدابود!) به یکشنبه تبدیل نمود و نشان داد که هیچ چیز در دین دارای ارزش پایدار نیست، جز ارزشهای اخلاقی.
همچنان هگل اضافه میکند که : « همان طوری که یهودیان از مذهب خویش چیزی ساختند که جز قربانی وتشریفات واعتقاد لفظی نبود، مسیحان نیز سرانجام به راهی افتادند که اعتقاد لفظی واعمال ظاهری رادر حکم ذات مذهب تلقی کنند. »
همان طوریکه ارزش ها دین مسحیت جهانی نه شده بود که شریعت مسیحی به مراتب شدیدتر از شریعت یهودی جای پای یهودی را تعقیب نمود که سر انجام به دستگاهی انگیزاسیون ( تفتیش عقاید) اروپا درقرون وسطا علیه افراد دیگر اندیش شد.
تحقق قوانینی سخت تعصب گرانه کلیسا در مقابل سایر ادیان و افراد سکولار و روشنفکر وجنگ های سی پنج ساله صلیبی دراورشلیم و فلسطین درصفحات تاریخ ملل جهان بالخصوص اروپا جایگاهی خاص را دارد.
اما رشد خردورزی و باز تولید علم یونان قدیم دروجود اندیشه ورزان غربی وغلبه علیه تسلط واستقرار « شریعت » یعنی پاپ و کلیسا توانست که ارزشهای اخلاقی نوین درپهلوی ارزشهای شریعت قرار گیرد و تاثیرات اخلاق نوین ویا هومانیسم و رنسانس در اروپا آهسته آهسته درجامعه استقرار یافته و دین به مثابه تصمیم و وظیفه فردی انسانها درزنده گی شخصی آنها درامد وبساط شریعت چیده شد.
بعدازمسیحت دین اسلام نیز باارزشهای جدید درسرزمین عربستان ظهور وجهانگیر شد که بعد ازحضرت محمد وخلفای راشدین درعهد خلافت اموی وعباسی شریعت مداران ظهورنموداند، که رویکرد آنها بالای ارزش های اخلاقی دین اسلام تاثیر منفی بجا گذاشت که زمینه پیدایش مذاهب که هرکدام شریعت جداگانه ای را دنبال میکند تشکیل کردید. این شریعت مداران با تآویل ها وتفسیر گوناگون از دین اسلام عامل تفرقه فقه مذهبی میان مسلمین شدند. که تابه حال این غایله ادامه دارد. درشرایط فعلی جهان اسلام عملأ بنام مذهب شیعه وسنی دوقطبی شده که هرکدام بربنیاد قران، سنت ، عقل ، اجماع، قیاس و امامت تفسیرهای ازدین اسلام نموده که تنش های فرقه ای را زمینه ساز شده و دامنه آن در جهان اسلام بالخصوص درشرق میانه کسترش یافته است.
این چالشها ، درجهان اسلام امروز هم ناشی از تاثیرات دستگاه شریعت بالای روح روان اجتماع اسلامیست ؛هرآنچه که این دستگاه حکم نماید، پیروان طریقت دینی ومذهبی از وی پیروی نموده بدون آنکه باز دارنده ای ارزشهای اخلاقی مفید ومنفی برای جامعه داشته باشد. مانند فتوا قتل شاد روان فرخنده در کابل وجنگهای مذهبی در سوریه ،عراق ،مصر ،لیبیا ، پاکستان ، یمن ..وغیره کشورهای اسلامی که همه وهمه تحت دستگاه اداری روحانیت سازماندهی شده و میشوندو کشور ما درطول تاریخ ضربهای بزرگی را ازجانب این تیکه داران وشریعت مدارن ریا کار دینی متقبل شده است که تا به حال جریان دارد.
رویکرد:
ـ استقرار شریعت درمذهب مسیح ، اثر هگل ، ترجمه باقرپرهام .
ـ تاریخ اروپا ، اثر عباس غفاری فرد
بامداد ـ دیدگاه ـ ۲ /۱۵ ـ ۲۲۰۴
جامعه افغانستان کنونی در آبستن گذار اجتماعی و فکری
( به ادامه گذشته )
ع. بصیر دهزاد
کارشناس امور اجتماعی و حقوقی حزب مردم افغانستان
در قسمت اول این نبشته که در حقیقت مدخلی برای باز کردن مسائل اصلی و گرهی ملت و جامعه ما در شرایط کنونی بوده است، تلاش صورت گرفت تا تعداد از سوالات را مطرح نماییم و اساس و انگیزه سوالات را در بیان یک تعداد از فاکت های مشهود قابل بررسی و توضیح دانستم ؛ که اعم در سطح اجتماعی یعنی فکتور های تاٌثیر برانگیر داخلی و هم فاکت های که بالاثر سیاست های خارجی یعنی سیاست های جیوپولیتیک و جیواستراتیژیکی دولت های همسایه، قدرت های منطقه وی و بین المللی بر روند های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور ما تاثیر برانگیر بوده اند و هنوز هم هستند.
قبل از آنکه به ادامه موضوع بپردازم ، میخواهم از یکی از خواننده گان ارجمند و بزرگوار که دو سوال شان را از طریق سایت وزین بامداد مطرح نموده بودند ؛ و طالب توضیح بیشتر شده اند، سپاسگزاری نمایم. البته برای این خواننده گرامی باید متذکر گردم که ممکن ایشان پاسخ های وسیع خویش را در ادامه این سلسله نوشته ها دریافت خواهد کرد؛ ولی با آنهم خدمت شان به یک پاسخ کوتاه میپردازم و آن اینکه :
من خود ترس از آن دارم که در توضیح و برجسته ساختن یکی از خصوصیات و احساس افغانی ما که توصیف از دوست و دشمن در حد مبالغه صورت گرفته و هنوز صورت می گیرد، خود به مبالغه فکری تن در ندهم زیرا که من هم از همان جامعه برخاسته و در آن به رشد فکری و روانی رسیده ام . ما افغان ها با آسانی به دیگران اعتماد « بدون سرحد » میکنیم. با یک دوستی که هنوز برای اعتماد کردن قبل از وقت است، همه احساس، عاطفه و نیت نیک و بی آلایش خود را در قدم های طرف مقابل میگذاریم. برای یک دشمن شیاد و دوست نما، خوشباوری ما نقطه ضعف و آسیب پذیر است که ما در تاریخ بخصوص تاریخ سی و پنج سال اخیر از آن در تمام عرصه ها آسیب دیده و در مجموع ملت ضربات بزرگ را متحمل شده است . این برخورد احساساتی ما چه در تبارز دشمنی و یا تبارز دوستی با دولت های دیگر که در حقیقت برای ما دولت خارجی اند، مبالغه آمیز بوده و است. مثلاٌ کاربرد اصطلاح دولت « برادر » تعداد از سیاسیون ما در شریک ساختن تمام معلومات ها و محرمیات دولتی که امنیت ملی ما در گرو آن بوده است با این دول در حدی بوده که سرحد سیاست و پخته گی سیاسی را عقب زدیم. دولت های خارجی که بر عکس نیت و احساسات خوش باورانه ما تنها روی امنیت ومنافع مقطعی و دراز مدت خود در مسایل افغانستان ذی دخل شده بودند، با تغیر در جو سیاسی و نظامی کشور ما همه آنچه را که یکی از طرف جنگ دوسته به آنها تقدیم نموده بودند، دوباره بر ضد خود آنان استفاده نمودند.
نتیجه گیری در مسائل بغرنج و پیچیده افغانستان چیزی دیگری بوده نمیتواند جز اینکه جنگ در برابر ملت و مردم ما در عین ماهیت و هدف دشمانه ادامه یافته ولی فقط این دول بیگانه در هر مقطع زمانی یک نیروی معین از داخل کشور را به خدمت گرفته اند. اگر مثالی از دولت پاکستان ارایه نمایم، این فاکت کاملاٌ صدق میکند. اگر من از خواننده محترم سوال نمایم که شما در پالیسی دستگاه نظامی پاکستان ، این ژاندارم منطقه چه تغیر را در دوره های سیاسی- نظامی از ریاست جمهوری محمد داود ، دوره های مختلف حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، دوره حاکمیت تنظیم های جهادی ، طالبان و بالاخره ۱۴ سال اخیر میبینید. پس من ممکن بر حق باشم نتیجه گیری نمایم که پاکستان یک دشمن تاریخی ملت و مردم افغانستان بوده است، بخاطر منافع حیاتی و منافع نا مشروع خود در سی و پنج سال گذشته بحیث یک « دشمن عنعنوی » جنگ اعلام ناشده را در برابر ملت مظلوم ما آغاز و ادامه میدهد. ادامه جنگ طالبان بر ضد ملت و منافع ملی و در تبانی با دستگاه استخباراتی پاکستا ن همان است که عین عمل سالهای پیشین را در ذهن تداعی مینماید.
مرتبط به سوال دومی خواننده گرامی ؛ عرض گردد که بدون شک انسان جامعه افغانی ما با آن پخته گی و آگاهی رسیده است و خود به درک این واقعیت نایل گردیده است که افغانستان قربانی یک بازی بزرگ سیاست های نامشروع شده است. ما و جامعه ما بدون شک در یک پروسه فرسایشی و کرنشی قرار داده شده ایم که فرصت های معین برای نیل به انکشاف ، ثبات و امنیت با مغلقیت ها و پیچیده گی ها مواجه ساخته شده اند. یعنی از دست دادن آن فرصت های ممکن که میتوانست در نیل به وفاق ملی ، وضاحت در سیاست ها، استقلالیت دولت در تاٌمین منافع ملی اش استفاده می شدند . ما با ایجاد پیچیده گی های معین مواجه وهمه فرصت های ممکن و قابل استفاده ما
ناممکن گردیدند. آیا میتوان دیگر شک و گمانی داشت که ۴۲ کشور که در افغانستان ذیدخل بودند، هرکدام گروه های مخفی مسلح خود ساخته طالب را نداشتند؟ حتا بر اساس گزارشهای دو سال قبل آنها در مواقع حساس این گروه های مخفی شان را با هلیکوپتر ها به ولایات مانند سمنگان، بغلان و کندوز انتقال دادند. آیا ما شک داشته باشیم که امریکا و انگلستان در برخورد با مساٌله صلح افغانستان و موقف و سیاست پاکستان برخورد دوگانه نداشته است. آیا ما شک داشته باشیم که عوامل دستگاه فساد و مافیای قدرت به شکلی خود را در زیر چتر حمایت و حفظ روابط با این دول مصوون نساخته اند؟ . من همچنان هیچ گونه شکی نمی بینم که مردم افغانستان سی و پنج سال گذشته را نه تنها تاریخ نویسی کرده اند ؛ بلکه با آگاهی ، پخته گی وتوانائی و براساس فاکت ها و نتیجه گیری از واقعیت ها بررسی تاریخی را هم از آن خود کرده اند. من به آنچه مردم جامعه افغانی ما از لا بلای واقعیت ها درک نموده و از آنها نتیجه گیری نموده و مینمایند ، اصطلاح « خود آگاهی سیاسی » را به جا بکار میبرم. همین نتیجه گیری ها و قضاوت ها در میان مردم و توسط مردم نه تنها اثرگزار بر روان عامه است؛ بلکه روان اجتماعی را در یک مقطع زمانی تعین می نماید و روان اجتماعی انگیزه تحرکات و جهش های خود جوش میشوند.
در اینجا ما نباید فراموش نماییم که از توضیحات بالا کدام تجارب و درس ها را باید به نسل جوان و بالنده ما ارایه داد:
یکی اینکه: باید نسل سازنده و بالنده ما نسل دراک، باریک بین و آراسته با هنر سیاسی باشد. هر ملتی دا رای حقوق مشروع اند مبنی بر حفظ تمامیت ملی، استقلالیت در تبارز اراده ملی، انکشاف و رفاه ، تاٌمین امنیت و مصوونیت فردی و اجتماعی شهروندان خود را در داخل سرحدات و خارج از آن و این حقوق مشروع در قوانین و کنوانسیون های بین المللی مسجل شده اند، ولی در سیاست های کنونی بین المللی جستجو و تاٌمین منافع ملت ها جایش را به منافع نا مشروع و آزمندانه دولت های بزرگ و وابسته ، دولت مداران و سرمایه های بزرگ داده که عملاٌ آن قوانین و کنوانسیون ها را پشت پا میزنند و نقض صریح و گستاخانه میکنند. جای منافع مشروع « ملت ها » را منافع نا مشروع دولت مداران به تصرف گرفته اند. آنان با در نظر داشت اهداف کوتاه مدت و دراز مدت شان به ایجاد اتحاد های نامقدس در مناطق داغ و پر منفعت جهان مبادرت ورزیده و با استفاده از افراد و گروه های آزمند و ضعیف النفس ستون های پنجم را در کشور های تحت نفوذ شان ایجاد مینمایند . این ستون همان شرکای اهداف آزمندانه در طویل المدت اند که در طول زمان سرمایه گذاری سیاسی شده اند.
پس نسل جوان و آینده ساز ما باید آن درک و درایت سیاسی را که ما بدان « هنر سیاسی » مینامیم، بهتر از گذشته گان شان فرا گیرند و بیشتر به منافع ملی و ملت خود بیاندیشند و به همان ایده ها با استقلال اراده در کارزار سیاست ملی و جهانی وارد شوند. اتکا بر منافع ملی ، حفظ استقلالیت و تمرکز عمل و فکر بر تاٌمین این منافع ملت و مردم خود همان مفهوم « اندیشه ملی » است که در اوضاع کنونی و آینده ما اهمیت بزرگ دارد و خواهد داشت. ملی اندیشی را نمیتوان به مانند گذشته های تلخ و تاریک مارک کفر و الحاد و یا دین ستیزی زد، ولو اگر منافع ما بر منافع کدام کشور هم دین و هم کیش ارجحیت داشته باشد. ما نباید فراموش کنیم که ما ممکن با تعداد از ملت های جهان هم کیش ، ممکن هم زبان و دارای کلتور و فرهنک مشابه باشیم؛ ولی آن در سطح روابط مردمان ملت ها اند ولی هر ملت دارای دولتی است که در کسب منافع خود شان هر گونه زمینه و امکان را جستجو و بکار میگیرند، ولو به ضرر ملت های دیگر باشد.
روی همین ملحوظ و دلیل است که نویسنده در توضیح فوق تاکید بر کسب و تقویه احساس و اندیشه ملی ، ترقی خواهی ملی و وطنپرستی را برای نسل جوان کنونی یکی از شعار های با اهمیت و ضروری برای سمت یابی تحرکات و جهش های خود جوش کنونی میداند.
بر ادامه این موضوع نویسنده میخواهد بحث و بررسی را بر سه سوال زیر متمرکز سارد:
جهش های خودجوش چگونه در روندهای اجتماعی خود را انکشاف خواهند داد؟
با تبارز کدام پدیده ها ی تحریک کننده تغیر ، پذیرش تغیر و حرکت ها خود جوش میتوان سیر شکل گیری و تحرکات سازمان یافته را تشخیص و راه های برون رفت را قابل پیشبینی ساخت؟
با کدام شعار های ممکن و عملی ترقی ، تحول و روشنگری را با در نظر داشت شرایط جامعه و موجودیت پدیده های واقعاٌ موجود جامعه افغانی ما میتوان معین نمود؟
قبل برهمه باید بر پیش زمینه ها ، شکل گیری و خصویات جهش های خود جوش مکثی نمود.
مردم افغانستان در سی و پنج سال گذشته هفت شکل حکومات و ۱۱ رهبر دولتی را از سر گذشتانده است. حکومت ها علاوه بر انبوه معضلات اجتماعی با بحران سیاسی و جنگ مواجه بوده اند . در هر دوره در نتیجه تعویض غیر عادی و خونین رهبران ، این جنگ و بحرانهای اجتماعی از یکی به دیگری تحویل داده شده است. مردم ، بخصوص لایه های شهری در هیچ کدام از این دوره ها ( از زمان محمد داوود الی ختم دوره طالبان ) فرصت های قانونی و حقوق اجتماعی - شهروندی را نداشته اند تا خواست ها خود را در چوکات اجازت های قانونی تبارز دهند. آغاز و ادامه جنگ هم مانع ایجاد زمینه های دموکراتیک در چوکات یک قانون اساسی گردیدند. یکی از این مثال ها قانون اساسی سال ۱۳۶۶ زمان دوکتور نجیب الله است که در آن زمینه های کسب حقوق شهروندی پیشبینی گردیده بود ولی آن روشنفکر اپوزیسیونی که میتوانست از لحاظ سیاسی از آن بهره میبرد، یا در داخل افغانستان نبودند و یا به شکلی مستقیم و یا غیر مستقیم در حمایت از جنگ بر ضد دولت قرار داشت و یا تعداد دیگر به نسبت عدم اعتماد نسبت به سیستم و به انتظار سقوط دولت در یک تخیل سرابی آمدن حکومت تیپ شاه بودند. با سقوط دولت دوکتور نجیب الله ادامه جنگ و وحشت میان تنظیم های جهادی مردم را مصروف تلاش برای زنده ماندن و نجات از کشته شدن ساخت . در زمان طالبان از اثر فشار ها و تظلم پای مردم را در زمین و سر شان را در آسمان جا ومصوونیتی نبود ولی تحرکات زیر زمینی بخاطر بدست آوردن پائین ترین سطح حقوق اپتدائی وجود داشته است. مظاهره زنان بر ضد مظالم طالبان و فعالیت های اجتماعی منجمله کورس های مخفی آموزش تعلیم و تربیت برای دختران جوان در منازل شخصی مثالهای زنده اند.
بعد از سقوط طالبان و تجارب خونین از زنده گی ، وحشت و دهشت جنگ و استبداد طالبان و تنظیم های جهادی ، فرصت های جدید برای کسب آزادی های سیاسی و اجتماعی مساعد گردید که مجموع این ارزش های بشری ، اجتماعی و بشری و حقوق شهروندی در قانون اساسی جدید تسجیل گردیدند. گرچه بخش اعظم محتوای قانون اساسی سال ۱۳۶۶ جمهوری وقت افغانستان دوباره در قانون اساسی فعلی دیده میشود ولی مردم در سالهای اول ایجاد دولت تحت رهبری آقای کرزی به تطبیق و عملی شدن ارزش های قانون اساسی امید پیدا نمودند و آینده خود و حلقات اجتماعی و سیاسی و بلاخره بقای ملت را در آن می دیدند. با گذشت زمان امید ها ، باور و اعتماد به بقای ارزش ها کمتر گردید و اکنون دارد به حد اقل باور میرسد. به مفهوم دیگر پدیده بنام قانون اساسی و تطبیق آن در مسایل کشوری دارد به فراموشی سپرده میشود. من مثال خوبی از یکی دوستان جلیل القدر خود را در اینجا تکرار میکنم که میگوید: « حکومت وحدت ملی بعد از ایجادش منافع و محتوای قانون اساسی را به طاق نیسان گذاشته است. قدرت مداران جدید بیشتر در پی تطبیق مفاد توافقات اند در حالیکه توافقات پیرامون ایجاد حکومت وحدت ملی بخاطر تطبیق بلا انحراف قانون اساسی و ارزش های مندرج آن به وجود آمد تا تضمین های تطبیقی قانون اساسی حفظ و به خطر مواجه نگردند» .
هدف جهش های خودجوش کنونی هم در واقعیت حفظ ارزش های قانون اساسی است نه کدام دین ستیزی و حرکت در جهت انارشی و یا کشانیدن جامعه بطرف انحراف اخلاقی ، زیر پا کردن سنت های پسندیده بلکه تلاش برای حفظ و بقای ارزش های که جامعه افغانی در سی و پنج سال گذشته در پی بدست آوردن آن بودند.
این ارزش ها کدام ها اند:
تاٌمین عدالت ، حاکمیت قانون، نظم و امنیت اجتماعی ، آزادی های اساسی حقوق بشری، حق انتخاب در یک پروسه کاملاٌ عادلانه و عاری از تقلب و فریب ، حق آزادی زبان و قلم ، تاٌمین حقوق شهروندی انسان جامعه افغانی بدون در نظرداشت تعلقیت جنسی، زبانی و اتنیکی و مذهبی و دها مسائل دیگر که انسان برای یک زنده گی مصوون و آبروندانه بدانها نیاز دارد.
در اینجا میتوان جهش های خود جوش را ناشی از عدم اعتماد به سیستم سیاسی ، در معرض خطر قرارگرفتن ارزش ها و بی باوری به آینده دانست. نباید از این انکار نمود که تنها روشنفکران ، نسل جوان تحصیل کرده و زنان و سازمانهای سیاسی و اجتماعی در عین موقعیت روانی ( روان اجتماعی ) قرار دارند ؛ بلکه شاخه های از تنظیم های جهادی و نسل جوان موسسات دینی در شهر ها هم نیز در بخش زیاد مسایل خود را در این این جهش شریک میدانند. پس در اینجا موضوع نباید بالا کشیدن افسانه راست و چپ و یا مدافعین اسلام و دین ستیزان ، غرب پرستان و طرفداران سنت های جامعه باشند بلکه موجودیت دو جریان است که یکی دفاع ار روشنگری ، تحول و حفظ ارزش شهروندی و اسلامی که در قانون اساسی پیش بینی گردیده اند ، با هم در یک خط هدفمندانه کنار میآیند و در جهت دیگر مافیای قدرت ، ناقضین حقوق انسانی ، وحشت طالبی و داعشی ، مجال دهنده گان به خرافات مانند جادو و فالبینی و دها عوامل تاریکی و جهل قرار دارند که خود را تیکه داران دین میدانند ، نیز با هم کنار میآیند . در واقعیت گروه دومی بعد از واقعه شهادت فرخنده در اعمال و گفتار شان دین ستیزی و انسانیت ستیزی اصلی شان را نمایان ساخته به صف آرائی جدید مبادرت میورزند و از عقب میکروفون ها با ترقی و تحول که نیاز زمان است، در جنگ و خصومت میبرآیند.
یکی از عوامل دیگری که بی باوری و خطر از دست رفته ارزش های قانون اساسی را بزرگتر میسازد ، موجودیت ستون پنجم یعنی موجودیت تعداد حلقات و چهره های جهادی و عوامل فساد و مافیای غضب زمین و مداد مخدر اند که " به اصطلاح عامیانه " در کناره های آب پا تر میکنند و گهی در آب و گهی در خشکه میلولند، ، گهی با لنگی و پیراهن و تنبان دست به دعا شده از نجات اسلام حرف میزند و روز دیگر با دریشی ونکتائی اکت شهری بودن نموده و ناز قشر جدید اشرافیت تنظیمی را از پشت میکروفونها میفروشند و خود را صاحبان ملت میدانند در حالیکه جفا های شان با ملت ، در محاسبه به دیگران در یک ترازو نمی گنجد.
جهش های خود جوش چه میخواهند؟
ادامه دارد
بامداد ـ دیدگاه ـ ۱۵/۳ ـ ۱۳۰۴
چرا امیدها به یاس وناامیدی مبدل میگردد
عبدالو کیل کوچی
کارشناس امور فرهنگی و اجتماعی حزب مردم افغانستان
برای اینکه نگذاشته اند که اکثریت جامعه در سطحی قرار داشته باشند تا سرنوشت خویش را بدست خود رقم زده و در انتخاب شان راه عاری از اشتباه را در پیش گیرند.بحث سلطه های بزرگ سرمایداری جهانی این مفهوم را ارایه میدارد که سلطه گران جهان سرمایه بخاطر بقا و دوام خود به تولیدات گسترده و بازار وسیع نیاز دارند که قدرت چرخش آن را نیروی کار و موجودیت مواد اولیه تشکیل می دهد. برغم پیشرفت های علمی وتکنالوجی پیشرفته گزینش تهیه مواد اولیه ونیروی بشری ارزان هنوز در دستور کار جهان سرمایه داری قرار دارد؛ که همه توان ومهارت شان را به خاطر تسلط بر سرزمین ها و بدست آوردن ثروت های طبیعی وقوای بشری کشورها متمرکز ساخته وبه وسیله افسانه سازی ها ونیرنگ های گوناگون اراده خود را برکشورهای دیگر قبولانده آنها را وادار به فرمانبرداری از خود ساخته بالنتیجه منافع آزمندانه خویش را بدست می آورند .
به قول معروف، امپریالیزم فقط به معنی تصاحب قلمرو اراضی کشور ها نیست؛ بلکه به نحوه گسترده تری با کسب کنترول سیاسی اقتصادی بر مردم ، خواه با نیروی نظامی وخواه با ابزارهای ماهرانه دیگر ارتباط میگیرد. موضوع سیاست وشیوه های دولتی است که غالبا با ابزارهای اقتصادی، قدرت و سلطه خود را گسترش میدهند .البته سلطه جویی خصلت حریص نظام سرمایداری جهانی است که برای اجرای خواسته های خود تسلط خود را برکشورها قایم ساخته ازین طریق نیروهای بشری مورد نیاز خود را به کار گرفته؛ بقیه را به زعم خودشان فلج میسازند در نتیجه صاحبان اصلی کشورها را از سرزمین آبایی وثروت های میراثی به جامانده از پدران ونیاکان شان محروم و بیگانه میسازند.
کارل مارکس می گفت : این نیروهای بیگانه ساز که بر جامعه تسلط یافته در واقع فعالیت انسان ها در آن نهفته است. همچنان معتقد بود « آنچه که ما به عنوان جوانب طبعی وخارج از کنترول خود درجامعه مشاهده می کنیم در واقع حاصل اعمال گذشته خود انسان ها است لذا اگرچه در حال حاضر در برابر ماست ولی دستاورد عملکردهای گذشته است.»
او می گفت انسان محصول جامعه است اما همین انسان توانایی تغیرآوردن جامعه خود را هم دارد.« انسان با کار خود نی تنها طبیعت را تغیر میدهد بلکه طبیعت خود را نیز تغیر میدهد.» حرف جهانشمول کارل مارکس مبین این حقیقت است که در هرگوشه و کنارجهان که سلطه وستمگری باشد درهمانجا بدون شک واکنشهای شدید مردم نیز وجود دارد .
واما ، ما به کشوری تعلق داریم که در نتیجه سه بار جنگ ضد استعماری ودو بار خیزش های داد خواهانه هنوز تاثیرات عقبگرایانه و روحیه بقایای فرهنگ استعماری در تار و پود جامعه باقی مانده است.البته تاثیرات زهرآلود بقایای فرهنگ استعماری کهنه ونو و ستم سالاری ، چالش های خطرناکی است که استقلال ، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان را تهدید میکند که ناشی از عقب مانده گی عمومی بوده و کشور را از
کاروان ترقی و تعالی جهانی که با هیچ کشوری در جهان قابل مقایسه نبوده عقب نگهداشته است.
همچنان بحران عمومی داخلی که تداوم آن مردم را به سراشیبی مدهش و کشور را به پرتگاه نزدیک میسازد که هردو عوامل خارجی وداخلی در تبانی هم به کشور سنگینی میکند چنانچه استفاده دشمنان افغانستان ازعقب مانده گی فرهنگی دانش وسواد سیاسی درهردو دوره با تفاوت زمانی ، مردم را علیه منافع خودشان برانگیخت وآتش نفاق داخلی را چنان شعله ور ساختند که همسایگان ومتجاوزین با وقاحت وبی شرمی بر آن روغن پاشیدند .
واما نقش عوامل خارجی در بحران افغانستان بیشتر ازهمه نفوذ خارجی ها وبه خصوص همسایگان در ادامه جنگ وناامنی دایمی کشورما را آسیب پذیرتر ساخته است. کشور های خارجی که در افغانستان اکثرا به دنبال منافع خود میگردند ، به منظوربرآورده شدن هدفها وتطبیق پلان های شان به یاران ودستیاران سر سپرده در مقامات بلند نیاز دارند دستیارانی که از منافع آنها پاسداری کرده بتوانند. با این حال وهوا سوال پیدا میشود که دراین گونه شرایط آیا چنین دولت ها میتوانند با برنامه کاری مستقلانه واستراتیژی هدفمندانه لااقل بکارآغاز کنند؟ دولتی که متکی به خود نباشد چگونه میتواند آزادانه تصمیم بگیرد بآنکه زیاد روشن نیست که میزان منافع ملی با منافع خارجی ها در کشور چقدر مطابقت دارد یا ندارد تاریخ پاسخ آن را خواهد داد ولی آیا همسایگان افغانستان یک کشور با امن ، دارای دولت قوی، قوای مسلح نیرومند ، مردم با اتفاق وصحتمند ، اقتصاد و فرهنگ پیشرفته را تحمل کرده میتوانند .جواب معلوم است که هرگز نه ، بلکه دشمنان افغانستان بخاطر منافع آزمندانه شان مذبوحانه تلاش می ورزند که به خاطر ویرانی کشورما سیل تروریست های مسلح ودهشت افگنان جنگ طلب را به این سوی مرزها بفرستند تا برهستی وزنده گی مردم افغانستان آتش افروزند .
همچنان منابع داخلی نیز در تبانی با دشمنان خارجی اگر تاب تحمل ترقی و پیشرفت افغانستان را میداشتند در تاریخ معاصر کشور در هردو دوره در مقابل منافع ترقی خواهانه کشور خود شان قرار نمی گرفتند؛ وطن خود را به میل بیگانه و بدست خود خراب نمی کردند که کردند درچنین حال و هوا باز هم آیا میتوان چشم امید به سوی خارجی ها داشت و ازسردمداران داخلی وابسته به آنها نیز توقع کار وخدمت گزاری نمود؟
آیا وعده های داده شده در کارزار انتخابات که برای دلخوشی مردم راه اندازی میشود دولت های برآمده از چنین انتخاباتی که همه از آن شاکی هستند تا کدام اندازه در اجرای تعهدات داده شده صداقت و استقلالیت کاری دارند آیا با موجودیت چنین اوضاع رقتبار ، گفته میتوان که مردم سرنوشت خود را بدست خود رقم میزنند ؟
کشوریکه با سرازیر شدن بیش از هفتاد میلیارد دالر ازخارج و موجودیت قوای ناتو، تا هنوز جنگ وناامنی نی تنها متوقف نگردیده است؛ بلکه روز تا روز بدامنی بیشتر شده میرود، اوضاع اقتصادی آن چگونه خواهد بود ؟ باید گفت که از لحاظ اقتصادی افغانستان بعد ازکشور سومالی دومین کشور فقیرجهان بشمارمیرود . قرار آمار رسمی بیشتر از نه میلیون نفوس کشور در زیرخط فقر شدید نفس می کشند.هفتاد فیصد از اهالی روستا نشین کشور از حد اقل شرایط ابتدایی زنده گی محروم بوده و در محرومیت مطلق بسر می برند. به تعداد پنج میلیون نفرجوانان با تحصیل و کم تحصیل از نبود شغل و بیکاری رنج می برند که پیامدهای ناگوارآن در قلم نمی گنجد. به گونه مثال شهادت بانو فرخنده شهید به دست کوردلان تاریک اندیش یکی از نمونه های بارز جهل وعقب گرایی وبیکاری در پایتخت کشور میباشد . مزید برآن در کشور میزان خود کشی ،آدم ربایی ،رشوت ، قاچاق ، فساد اداری ، فقر ،جهل ، مرض ، بیکاری ، تجاوز ،تخلف ،
اعتیاد ، قانون شکنی ، نفاق قومی ، زبانی و سمتی روز بروز بیشتر شده میرود . آیا این لکه ننگ ، این لکه ننگ ونفرین بر جبین کی ها نقش می بندد ؟ کسانی که در بین جامعه نفاق مذهبی ، سمتی ، قومی ، و زبانی را دامن می زنند و با صدا های فریبنده در عقب نعره های مقدس پنهان میشوند آیا اسلامیت خود را زیر سوال نخواهند برد که با استفاده از عقب مانده گی وبا ورهای پاک مردم با به کارگیری کلمات ابزاری احساسات مردم را جریحه دار ساخته و ملت را به گروگان خود می گیرند. اما آنها باید بدانند که ملت بزرگوار افغانستان دیگر خیر وشر خود را تمیز کرده میتوانند وعملکرد انسان ها را اعم از بالا نشینان مذهبی تا مفت خواران اجنبی را به تجربه گرفته اند زود است ملت با اراده وباعزم ، با بازوی اتحاد وهمبسته گی در پرتو مبارزات نجات بخش از انحصار چند تا زورمندان وحالت اسفبار کنونی خود را رهایی بخشند .البته زمان آن فراخواهد رسید که مردم آگاه وچیز فهم افغانستان با از بین بردن تبعیض وتعصبات قومی، سمتی ، مذهبی ، زبانی وجنسیتی ، همه باهم در یک صف واحد وطنپرستانه در راه نجات وطن و مقابله با خطرات بزرگ احتمالی دست به دست هم داده گام های مشترک بردارند تا بتوان افغانستان را از پرتگاه حتمی نجات داد زیرا طوریکه معلوم است هوای نامطبوع تجاوز کارانه بصورت مستقیم وغیر مستقیم ، سلامتی کشور ما وحریم مقدس آن را تهدید میکند .
وقت آن رسیده است که آگاهان امور، دلسوزان وطن ودادخواهان متعهد و مسوول ، در هرکجایی که هستند با چشمان باز و گوش های شنواتر وبا ژرف نگری به وضع موجود کشورتوجه داشته باشند که اگر اوضاع رقتبار کنونی در وطن به همین حالت ادامه پیدا کند ، هم دولت ، هم ملت ، هم حریت وهم تمامیت در خطر جدی قرار میگیرد . آنگاه برای همه دیرخواهد بود به جز اینکه با سنگ ملامتی فرق یک دیگر خود را کوفته باز هم دشمنان داخلی وخارجی افغانستان از آن بهره خواهند برد . بنا بر آن راه علاج و نجات وطن هرچه زود تر با خرد جمعی وتصامیم مشترک میهنی پیدا شود .
تاریخ به خوبی نشان داده است که هیچ نیرو ، سازمان ویا گروهی به تنهایی خود نمی تواند درد مردم را مداوا کند . مردم افغانستان بخاطر نجات شان ازحالت جانکاه موجود بیش ازهر زمان دیگر به وحدت وهمبسته گی نیاز دارند که بهترین مولفات آن را کسب دانش ، رشد فرهنگ ، درک و راه اندازی سیاست انسان دوستی ، صلح دموکراسی وعدالت اجتماعی تشکیل میدهد. یگانه راه نجات مردم از بدبختی کنونی همانا اتحاد وهمبسته گی وطنپرستانه وبسیج آنان بدور سازمان های دلسوز آگاه و متعهد ، ترقی خواه وعدالت پسند میباشد. بدون شک راه نجات مردم تشکل مردمی بدور احزاب مردمی وصادق به مردم افغانستان که با دستان پاک واندیشه خدمتگزاری، همچون فرزندان صدیق وطن در غم وشادی ملت هردم شهیدمان حاضر اند بسیج گردند ودر پرتو آن ، راه برون رفت از رنجهای بیکران شان را روشن ساخته و سرنوشت خویش را بدست خود رقم زده و در راه آرمانهای والای خلق ستمدیده افغانستان گام های مشترک بردارند وبا نیروی اتحاد به سر منزل مقصود خواهند رسید .
بامداد ـ دیدگاه ـ ۴ /۱۵ ـ ۱۵۰۴
ژاندارک افغان؛ شیردخت فرخنده شهید، نام پرافتخارات ثبت تاریخ است!
شیر احمد صمیم
گتنبرگ ، سویدن
با مروری بر رویداد های کشور و صفحه گردانی اوراق تاریخی آن، دیده میشود که هزارها سال نیاز بود تا انسان نیمه برهنه و متوحش به مرحله کنونی یعنی در جهان متمدن امروز گام گذارد.
گذار مراحل تاریخی در ابتدا با بطائت و کندی اما در مرحله بعدی سیر صعودی خویش را توام با تکامل حیات بشری ادامه داد که این تحولات و تغییرات کم نظیر هم در زمان و مکان معینی بوجود نیامد و بل نظر به شرایط محیط اجتماعی چه طبیعی و یا غیر طبیعی به ظهور رسیدند که کانون های تمدن کهن خود نماد سیرتکاملی آنرا در جوامع متمایز بشری به نمایش گذاشته است.
در کشور ما افغانستان که یک جامعه سنت گرا، قبیله وی و مذهبی میباشد نظربه عقب مانده گی فکری، بیسوادی و فقر، سالیان متمادیست که در ورطه جهل و ظلمت دست و پا میزند، به ویژه با ورود ایدیو لوژی های متنوع، از راست افراطی تا چپ افراطی، طی چهار دهه است که جنگ های تحمیلی و برادرکشی با مداخله آشکار بیگانگان میهن ما را در فضای ناهنجار قرار داده و توده های میلیونی جامعه ما در شرایط بسا اسفناک و دشوار حیات بسر میبرند. حال که ورود فرهنگ بیگانه به بهانه دموکراسی و با استفاده از بازی های مختلف با احساسات پاک مردم، انسانهای سرزمین ما را به پدیده های شومی چون اعتیاد به مواد مخدر، فساد، قتل و غارتگری ملوث نموده اند، این سرزمین باستانی را به ویرانه ای مبدل ساخته و چهره مظلوم مردم بی دفاع، صلح دوست ومحروم از مزایای زنده گی انسانی را توسط عمال شان بنام های تروریست، قاچاقبر، وحشی و زن ستیز به جهانیان معرفی کرده اند.
هرگاه به گذ شته های دور نظر اندازیم، مشاهده میشود که سرزمین افغانستان، به گفته برخی ازتاریخ نگاران، با داشتن حدود پنجهزار سال قدامت تاریخی، که اندی از قلمروها در جهان با تمدن ابتدایی آن وقت خطه باستانی ما برابری مینمود، درآن زمان هم درکشور سلطه سیاسی بدست تیکه داران دین بود و مردم منجمله دهقانان و پیشه وران همه وهمه مورد تهدید و تحقیر همین نمایندگان قشر روحانیت قرارمیگرفتند که پس از گذشت قرنها با تاسف این وضعیت تا حال ادامه داشته و توده های محروم جامعه ما را افیون خرافات ساخته اند که پیامد های آنرا بیشترین قشر جامعه از جمله زنان رنجدیده کشور متحمل میگردند.
بشر بعنوان اشرف مخلوقات و دارای عقل و فراست آفریده شده و بالا ترین مقام را در بین موجودات حیه دارد، بدین لحاظ همواره بایست با همنوع خود با لطف، مهربانی و مدارا رفتار نماید. اما متاسفانه طوریکه دیده میشود اغلب بی عدالتی ها را همین انسانها در حق هم دگر روا میدارند و زن که بمثابه مادر، همسر و خواهر نیمه پیکره جهان بشریت را تشکیل میدهد، در بسیاری از نقاط روی زمین به خصوص کشور های افریقایی و آسیایی بعنوان موجود ضعیف، فاقد حقوق و حتا بعنوان کنیز و برده به حساب می آمده، مورد استثمار قرارگرفته و از وجود آن صرف برای مقاصد جنسی استفاده برده میشود. در حالیکه زن دارای حقوق مساوی با مردان بوده و حق حرمت گذاری بیشتری را نظر ه و مسووولیت های سنگینی که درتربیه اطفال و سازماندهی امور منزل دارند مورد احترام عظیمی باید قرارگیرند.
اما شوربختانه عقب مانده گی اجتماعی، جهل، خرافات و سنت های ناپسند آنقدر درجامعه نفوذ نموده است که در نتیجه آن نیمی از نفوس کشور یعنی قشر اناث جامعه ما تحت فشار دوگانه خانواده گی و اجتماعی با مرگ تدریجی دست و پنجه نرم مینمایند و همواره در آتش ناملایمات روزگار و محرومیت های بیشمار جامعه مردسالار و زن ستیزمیسوزند.
حادثه دلخراش شهادت فرخنده فقید نمونه روشن ایست که بر ادعای ما مهر صحه میگذارد.
بلی هموطن!
تا چه وقت تحت تاثیرفریبکاری ها و ریاکاری های دست نشانده گان اجانب به خرافه گرایی ها، عقب گرایی ها و سنتگرایی های ناپسند قرار خواهی گرفت.
زمان ناقوس قرن بیست و یک را به صدا در آورده و از پیشرفت علم و تکنالوژی به ما پیام میدهد. بهتراست به هوش آمده به خود تکانی دهیم، خود و هم نوعان خویش را ازین منجلاب بدبختی رهایی بخشیم.
مردان معتقد به مدنیت و راه انسانیت!
بر شماست که دوشادوش نیمه پیکره جهان انسانیت یعنی قشر زن ، بخاطر رفاء آزادی، ترقی اجتماعی و رهایی انسان از زیر یوغ ستم و نابرابری ها دست بکار شوید و این جامعه محروم را به شگوفایی سوق دهید.
نگذارید که شیادان تاریخ و گما شته گان بیگانه ها زنده گی زنان رنجور کشور ما را به تلخکامی بیشتر بکشانند. رسالت و وجیبه روشنفکران، آزادی خواهان و ترقی پسندان بیشتر به این امر معطوف میگردد.
جایگاه شهید فرخنده فداکار که علیه خرافات می رزمید، چون شیر زنانی مانند رابعه ها و ملالی ها در قلوب انسان های چیزفهم کشور ما برای همیش محفوظ بوده، مبارزات اش ثبت تاریخ گردیده والگوی رزم و پیکار و خرافه ستیزی برای نسل جوان کنونی و نسل های بعدی کشور خواهد شد.
روان همه پیشتازان جنبش آزادیخواهی شاد!
یاد فرخنده فقید جاودان و کارنامه هایش با خطوط زرین ثبت تاریخ باد!
بامداد ـ دیدګاه ـ ۱۵/۲ـ ۱۳۰۴