درآمدی بر کژراهه سیاست صلح با طالبان



عارف عرفان
درافغانستان ، بیش از چهار دهه است که کذب ، دروغ، حیله گری وعوامفریبی با قابلیت بزرگ رسانه «حقیقت  » را به زانو درآورده و باجامه مرغوب و آراسته برقلمرو افغانستان واذهان مردم جامعه وحتا زخم زده گان تاریخ حاکمیت نموده و کهنه ترین نسخه های آزموده شده و خون آلود تاریخی را به مثابه « نقشه راه » برای نجات افغانستان آرایش می‌ بخشد.
بشریت جهان درزمان کنونی مصروف کشف پدیده های نامکشوف ازجمله حیات در دورترین بخشی از کاینات می باشند،اما درافغانستان پدیده بنام  « "طالب » باوصف جنایات بزرگ وبرهنه گی هویت سیاسی شان طی سه دهه به طرز تغافل جویانه در بسا ذهنیت ها هنوز ناشناخته باقی مانده، سوگوارانه حتا این پدیده دربرخی حوزه های روشنفکری از جمله برخی حلقات وشخصیت های چپ گرا، مورد حمایت قرارداده میشود.
برحکم شهادت تاریخ، آزمون جامعه و اعتراف عریان سران معتبر کاخ سفید، پروژه طالبان یکی از بزرگ ترین سازوکارهای سازمان استخباراتی« سیا » و«آی اس آی» پاکستان بوده وتا اکنون به مثابه نیروی پیاده نظام این سازمان ها درخط راهبردی آنها درجنگ نیابتی افغانستان، نقش بزرگی را به انجام رسانیده و وظایف تاریخی و ناتمامی برای ویرانی افغانستان، دربرابرآنها قرارداده شده است.
اخیرأ دولت افغانستان یک نمایشنامه بی ‌سابقه را تحت عنوان»  آتش بس » براه انداخت.
انصافأ واژه های »صل »  و « آتش بس » در شرایط کنونی،همان نوش ‌داروی افسانوی سهراب را در ذهنیت انسان های خسته ازجنگ تداعی بخشیده وامید های جدیدی را در راه صلح و آرامش بارور میسازد.اما مهمترین سوال صداقت وحقیقت این واژه های اسیر است، که در درازنای یک جنگ طولانی و اهداف استراتیژی بیگانه گان هراز گاهی  از آن به مثابه افزار جنگی ویا روپوش سیاسی استفاده ناجایز صورت می ‌گیرد.
در یک نگاه ژرف اندیشانه، دولت کنونی افغانستان که در یک سرزمین اشغالی، در زیرسایه استعمارنوین در پی تجاوز ایالات متحده امریکا وهمپیمانان اش برافغانستان  تاسیس یافته است،اساسأ خود مجری برنامه های استعمار بوده و هرسه (دولت ،طالبان ، داعش) به مراجع و منابع معین مرتبط بوده و اتخاذ سیاست صلح و جنگ از توان دولت و طالبان بکلی بیرون می‌ باشد.
 فقط و فقط حامیان بین المللی واسپانسران خارجی این جنگ است که مقدرات صلح ، جنگ وآتش بس را در افغانستان در راستای سیاست های کلان با کاربرد تاکتیک های متنوع مشخص می ‌سازند، وآن هنگامیست که معاملات شان در خصوص سرنوشت وطن نهایی گردد.
در آیینه اهداف راهبردی امریکا و دامنه بی انتهای آن ،وسطح ماموریت طالبان درافغانستان و برنامه های آزمندانه وبلند پروازانه پاکستان ، دراوضاع کنونی وبدون توافقات منطقه یی، هرگز نمیتوان سیگنال های صلح وآتش بس واقعی را در بسترجنگ افغانستان مشاهده کرد. پرواضح است که تامین هرگونه صلح وآتش بس نارس نه تنها به حیات سیاسی ونظامی طالبان پایان بخشیده بلکه اهداف راهبردی امریکا را در برنامه ریزی جنگ پنجاه ساله و برنامه های داخلی ومنطقه با چالش مواجه ساخته و اهداف تجاوز کارانه پاکستان را در راستای سیطره سیاسی آن کشور بر افغانستان، با شکست کامل مواجه می ‌سازد.
بارزترین سوالی که هیاهوی برنامه آتش بس را مورد پرسش قرار میدهد ،هجوم ده هزار جنگجوی داعش درافغانستان است.هرگاه واقعا اهداف تامین صلح درمیان بود، ضرورت به صدور داعش و گرم ساختن تنور جنگ افغانستان نبود.
ظهورقدرتمندانه طالبان درسایه حمایت ناتو وحکومات تحت الحمایه آنها و دستان مرموز وقدرتمند در عقب آنها ومارش اخیرآنها تحت مانورآتش بس سه روزه در شهرهای تحت حاکمیت دولت افغانستان ، نشان میدهد که آینده نهایت وحشتناک بااحتمال استقرار نظام سیاه وفندمنتالیست آینده افغانستان را به شدت تهدید می نماید.چنین پندارزمانی قوت می یابد که دیده می شود رویکردهای اسلام گرایی بخشی از افزار نیرومند نظامی امریکا را در کشورهای اسلامی چون لیبیا،مصر ، تونس، سوریه ،عراق ، یمن ،افغانستان،تشکیل نموده است.


بازتاب نمایشنامه آتش بس با طالبان
از قراین برمی آید که طالبان به مثابه نیروی الترناتیف سیاسی در برنامه های راهبردی امریکا وپاکستان، درحوزه جغرافیایی افغانستان جا خوش نموده است.
نمایشنامه اخیر« آتش بس» محصول توافق امریکا و پاکستان بود، وعمدتا این تمرینات برای تغییر سیمای دهشت افگنانه طالبان وهموار سازی جاده برای حصول اقتدارسیاسی به مثابه حافظ منافع سیاسی امریکا- پاکستان، براه افتید.این نمایشنامه قدرت وعظمت طالبان را به نمایش گذاشت وضربات مرگبار بر وجاهت سیاسی و نظامی دولت وارد نموده و روحیه رزمی افسران وسربازان وطن را متلاشی ساخته وتیغ خونین طالبان را با توجه به جنایات اخیر وقتل وکشتار بیرحمانه مدافعین وطن وحملات گسترده بالای قرارگاه های نظامی دولت بیش از پیش تیز وتیز ترساخت.
در برگه های مجله راهبردی «سنتوز» تحت عنوان «هنر جنگ» آمده است : « یک دولت نباید ارتش را از خشم بیرون کند، رهبران نظامی نباید جنگ را بدون خشم تحریک کنند. هنگامی عمل نمایید که مفید است، از عملی که مفید نیست خودداری نمایید.خشم می تواند به شادی بازگردد، خشم می تواند به لذت برسد، اما ملت ویران شده نمی تواند دوباره احیا گردد و مرده ها نمی توانند به زنده گی بازگردند»
طالبان با فرصت یابی ازین فضای آراسته ،وشکست مورال رزمی ارتش،حملات وحشیانه شانرا شدت بخشیده وبا سقوط چندین ولسوالی و ده ها قرارگاه نظامی و با کشتارهای بیرحمانه اخیر نشان دادند که به جزعهد و پیمان با ولینعمتان پاکستانی شان، به هیچ میثاقی پابند نمی باشند.بارزترین دست آورد این آتش بس قتل رهبرطالبان پاکستانی ملا فضل الله بوسیله هواپیماهای امریکا درکنربود، که در برابر لطف رهبران پاکستان برای صدور فرمان آتش بس سه روزه صورت گرفت.
دراعماق بازی های صلح مآبانه وتفاهمات مقامات پاکستان وامریکا،لاجرم این نگرانی ها اوج می ‌گیرد که مبادا امریکا سرنوشت کامل افغانستان را بدستان استخبارات پاکستان تحویل دهد. مبرهن است که پاکستان در برابراین صلح کاذب کمتراز حاکمیت مطلق درکشور وحصول بخشی از اراضی بزرگ افغانستان ،چیزی نمی خواهد.همان برنامه که حالا توسط دولت کابل تحت عنوان«  مناطق امن»  برای طالبان درجریان است.
رزمایش اخیر طالبان در شهرهای افغانستان منجمله کابل پایتخت کشور، در تحت اعلام آتش بس،از سطح نفوذ و قدرتنمایی پاکستان برای سوق و اداره طالبان پرده برداشت و رسانه های پاکستان از سخاوت مقامات پاکستان درامر تامین آتش بس که درحقیقت سطح اقتدار پاکستان و طالبان وعجز و  ناتوانی دولت وسنگرداران وطن را به نمایش گذاشت، پرده برداشت.
نمایشنامه آتش بس با طالبان که درواقع پس لرزه های فاجعه باری با کشتار بیرحمانه افسران و سربازان وطن وحملات گسترده بالای قطعات دولتی در روزهای بعد به دنبال داشت، در واقع تشجیع طالبان و ذهنیت سازی مردم برای راهگشایی دروازه های اقتدار برای طالبان بشمار رفته واز معاملات پشت امریکا با مقامات پاکستان سخن می ‌گوید.
هرچند ظاهرأ پیچیده گی وپارادوکس های پروژه طالبان با ترکیب حامیان بین المللی آن، رهیابی سرنخ های اصلی را برای ماموریت فاجعه بارآنها، غبارآلود میسازد، اما حقیقت مسلم است ،که حضور این پروژه، بقا و آینده افغانستان را جدأ با خطر بزرگ مواجه ساخته است واین رویکرد مستلزم اتخاذ تدابیرجدی وبازدارنده توسط نیروهای ملی و وطنپرست افغانستان می ‌باشد.
ایالات متحده امریکا، پاکستان و دولت تحت الحمایه امریکا در کابل، طی ۱۷ سال اخیر تمام تدابیر لازم را برای تجدید حیات سیاسی طالبان بکار بردند، تا اینکه طالبان را قادرساختند تا درقلمرو افغانستان،" « دولت»  شانرا احیا ومستقر سازند.
اخیرأ روزنامه واشنگتن پُست،سیطره طالبان برقلمرو افغانستان و چگونگی برقراری صلح وآتش بس را تحت عنوان « طالبان بطرز موفقانه دولت موازی را در بخش های عظیم افغانستان تاسیس نمودند. » به قلم پامیلا کونستبل مورد پژوهش قرار داده خاطر نشان میدارد.۱
« برای کسانی که تصور می کنند که طالبان تنها درساحات کنترول شان ، به ضرب وشتم مردان بخاطرغفلت درادای نماز و بازداشتن دختران از رفتن به مکاتب مبادرت می نمایند، دچاراشتباه میگردند.
گزارشات جدید که براساس چندین مصاحبه در ساحات متذکره تهیه شده است،تصویرکاملأ متفاوتی را برتابیده و در برخی حالات نهایت آزاردهنده می ‌باشد.
یک مطالعه مفصلی که در روز پنجشنبه توسط  « موسسه انکشافی بیرون مرزی » منتشرشد، به ابعاد زنده گی تحت « دولت سایه »  طالبان یا  « دولت موازی» آنها پرداخته است. این گزارش راوی سیستم پیچیده و مصنوعی طالبان بوده که  در وجود « دولت موازی»  تجسم یافته و بوسیله گزینش کمیسیونها برای هرحوزه خدماتی مانند بهداشت، قضا، و تامین مالی که در مناطق مختلف فعالیت می کند،چیره گردیده وبه طور کامل توسط شورشیان کنترول می شود. این مطالعه ،گستره بیست ولسوالی در هفت ولایت را مورد بررسی قرار داده است.»
این گزارش بیشتر بر آمادگی راز آلود طالبان برای دولت سازی آنها در تحت حمایت چشمگیر ارتش خارجی تمرکز نموده خاطر نشان میسازد: "نتایج اصلی گزارش، که توسط اشلی جکسون نوشته شده و عمدتا مورد پژوهش قرار گرفته، این است که طالبان قوانینی را در قلمرو وسیع افغانستان به اجرا گذاشته که روح وروان مردم را شکنجه مینماید.
این امر عمدتا توسط اعمال خشونت آمیز و« نفوذ خزیده»  از طریق خدمات و فعالیت های« دولت موازی » بالای افغان ها تحمیل شده و اغلب به مثابه بخشی از « بافت اجتماعی »  محلی است که در واقع ازطریق این راهکار، طالبان خود رادر پایان منازعات ۱۶ ساله برای رهبری کشور واداره آماده می سازند.
هرچند نخستین « دولت سایه»  طالبان بیش از یک دهه پیش تاسیس گردید،اما این گزارش نشان می دهد که به رغم سال های مقاومت نظامی و خارجی در افغانستان، طالبان به چه میزان یی گسترش یافته است.
این گزارش خاطر نشان میسازد که مقامات افغانستان و مامورین خارجی بطور « نگران کننده بی خبر» اند که چگونه طالبان بطوراسفبار به شدت تلاش می کنند تا کنترول شانرا در محلات تامین نموده ، معاملات و خدمات شانرابخاطر اعمال نفوذ بالای جامعه به انجام برسانند.
  این گزارش می گوید که امروز رهبران طالبان نه به عنوان شورشیان، بلکه به عنوان "دولت در انتظار" خود را می پندارند.»
نویسنده این مقاله گستره نفوذ وسلطه طالبان در جغرافیای وسیع کشور راچالشی بزرگی برای صلح و امنیت پنداشته اذعان میدارد.« به نظر می رسد که در زمان افزایش امید ملی به صلح ومذاکره ، تقویت کنترل اداره طالبان در مناطق مختلف،استحکام کنترول اداره طالبان در بخشی وسیع از مناطق افغانستان، امکان مذاکرات رسمی را به چالش کشانیده است.شورشیان ممکن است ازسطح ابعاد کنترول محلی شان به عنوان یک نیروی سیاسی دیگر درعوض دست کشیدن از اسلحه و حل و فصل سرنوشت جنگ،استفاده نمایند.»
این گزارش بر رفتار سختگیرانه طالبان تاکید نموده بیان میدارد« رفتارمذهبی طالبان کماکان در چهارچوب قوانین رژیم گذشته آنها تبلور روشن داشته است: ریش های اجباری، اجتناب از موسیقی وتلویزیون، ومحدودیت های زنان بدون همراهی بامحارم شان در بیرون، محتوای اصلی قوانین آنها را دربر میگیرد.»
این گزارش بر رفتارقساوتمندانه طالبان وظلم آنها بالای مردمان محل نظر انداخته خاطر نشان میدارد: یکی از جنبه های دلسرد کننده در دایره کنترول شورشیان این بود که ساکنین محلی به محققان، ازرفتار مقامات طالبان به عنوان «صلاحیت کیفی وخزنده » یاد نمودند. طالبان از مردمان محلی خواسته اند تا یاخود شان را به طور مداوم با شیوه زنده گی وقوانین طالبان تغییر دهند و یا برای ترک منطقه تصمیم بگیرند.
یکی از چشمگیر ترین شیوه هایی که طالبان احساس  دولت بودن را ایجاد می کند، جمع آوری مالیات است. گزارش ها مشعر است که این گروه سیستم جامع جمع آوری مالیات و درآمد را در زمینه هایی مانند معادن، برق، تولید محصولات کشاورزی و آداب و رسوم مردمی توسعه داده است. طالبان همچنین مالیات های مذهبی را برای اهداف خیریه و همچنین مالیات برتولید تریاک، را به حیث یکی از منابع  پرسود وپردرآمد جمع آوری مینمایند.»

منابع:

.(*1)the Taliban has successfully built aparallel state in many parts of Afghanistan
By Pamela ConstableJune 21, 2018

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۷۰۶

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 Copyright ©bamdaad 2018

مارکس، از گهواره تا گور

 

(به مناسبت دوصدومین سالروز تولد کارل مارکس )

 

دیپلیوم انجینیر عمر محسن زاده

 

کارل مارکس بروز پنجم ماه می سال ۱۸۱۸ ترسایی در شهر تریرـ ایالت راین لند فالس ( واقع در جنوب غرب المان ) زاده شد. درهفده سالگی دوره مکتب را به پایان رسانید و شامل دانشگاه بن گردید. در آنجا به درس حقوق پرداخت ولی به زودی رو به سوی پایتخت نهاد تا در دانشگاه هومبولت برلین که درآن سال ها بنام فریدریش ویلهلم یاد میشد به آموزش فلسفه و تاریخ و دانش های هم مرز با آنها بپردازد. دوره دانشگاهی به زودی سپری گردید و مارکس جوان در بیست و سه سالگی کار دکتورای خود را با سرنام « تفاوت فلسفه طبیعی دموکریت با ایپیکور» ( فلاسفه یونان باستان ) در دانشگاه  « ینا » به پایان رسانید . او آرزو داشت تا به صفت آموزگار در دا نشگاه ین ایفای وظیفه نماید ولی حکومت سخت گیر پروس به او اجازه کار آموزگاری را نداد. مارکس به جمع آزاد اندشان پیوست و مدتی به کار روزنامه نگاری در« روزنامه راینیش» مشغول گردید.با بسته شدن این روزنامه و فشار روبه افزایش حکومت، مارکس وادار به ترک وطن شد. او در سال ۱۸۴۳ ترسایی با نامزدش جینی فن ویستفالن ازدواج نمود و در همین سال روانه پاریس گردید. جینی زن با هوشی ازخانواده سرشناسی بود که مارکس را دوست داشت و درهمه پیچ و خم راه زنده گی مشترک او را همراهی میکرد. ثمره ازدواج آنها سه دختری بنام های  لورا ، جینی و الیانور بود که هر سه در جنبش های اجتماعی فعالیت می نمودند .

کسانی که زنده گینامه مارکس را نوشته اند می گویند که اقامت یکسال و چند ماه خانواده مارکس در فرانسه از جمله روزهای خوش زنده گی آنها بشمار می آمد ، اما فعالیت های گسترده سیاسی مارکس در برابر رژیم مطلقه پروس در آنجا هم باعث شد تا حکومت خود کامه المان زمینه های خروج او را از فرانسه نیز فراهم سازد .

مارکس در اوایل سال ۱۸۴۵ ترسایی وارد بروکسل شد و در نتیجه پیگرد مداوم حکومت پروس و پیشگیری از اخراج مجدد وی ناگزیر شد تا تابیعت دولتی پروسی خود را ترک گوید . او در سال های بعدی چندین بار خواستار اعاده تابیعت خود گردید اما این خواست هرگز برآورده نشد .

در سال ۱۸۴۸ ترسایی انقلاب فبروری فرانسه قاره اروپا را تکان داد و امواج این جنبش انقلابی به بروکسل نیز رسید . مارکس دستگیر گردید و از بلجیم رانده شد . او بدعوت حکومت موقت جمهوری فرانسه به پاریس رفت ولی پس از یکماه وادار به ترک آنجا گردید . اقامتش در شروع انقلاب ماه مارچ سال ۱۸۴۸ ترسایی المان در شهر کُلن نیز خیلی کوتاه بود .

خانواده مارکس بار دیگر رخت سفر بست و اینبار در لندن جایگزین شد .در سال ۱۸۴۹ ترسایی لندن را پایتخت جهان مینامیدند چون در آن شهر سنت های لیبرال و کثرت گرایی فرهنگی رواج داشت. با وجود شرایط بالنسبه مساعد بازهم زنده گی خانواده مارکس در اوایل به سختی سپری می گردید .در این سال ها یگانه منبع امرار حیات آنها تنها کار خبرنگاری و فعالیت ژورنالستیکی بود .سپس کمک های سخاوتمندانه فریدریش انگلس رفیق و همرزم مارکس سبب شد تا او به مطالعه و پژوهش بپردازد. جواسیس حکومت پروس در لندن هم در پی تعقیب مارکس بودند .آنها در یکی از گزارشات خود پیرامون وضع زنده گی او نوشته بودند : « منزل مارکس در یکی از محلات فقیرنشین لندن قرار دارد و خیلی کوچک است .در داخل آن از مفروشات و اثاثیه ها چیزنوی به نظر نمی رسد . همه چیز کهنه و غیرقابل استفاده می باشند . »

شرایط محیطی ، به ویژه هوای مرطوب و غبار آلود لندن بر سلامتی مارکس اثرگذاشت و کا رهای پژوهشی او را به کندی روبرو ساخت .او پس از آنکه تابعیت کشور خود را بدست آورده نتوانست در سال ۱۸۷۴ ترسایی تقاضای کسب تابعیت بریتانیا را نمود تا به سایر کشورهای اروپایی سفر نموده بتواند . حکومت انگلیس به این درخواست پاسخ منفی داد و علت تصمیم خود را چنین نوشت : « او مُبلغ شناخته شده ، رهبر انجمن بین الملل و مدافع اصول کمونیستی می باشد . این مرد به پادشاه و کشور خود وفادار نبوده است .... »

در این استدلال معیار وفاداری به کشور را با فرمانبرداری از شاه یکی میدانستند و نقش توده های مردم را که مارکس به آنها باور داشت منتفی میدانستند .

برغم موانع بی شمار مارکس درسال ۱۸۸۲ ترسایی برای معالجه به الجزایرسفرنمود و در برگشت چند روزی را در جنوب فرانسه سپری نمود .

کارل مارکس در سال های هشتاد سده نزدهم اگر از یکسو در اوج شهرت علمی و در راس جنبش های انقلابی جهان قرار داشت ولی در زنده گی خصوصی با درد ناک ترین رویداد ها روبرو بود .در پایان سال ۱۸۸۱ ترسایی جینی مارکس همسر فرزانه و همسفر روز های دشوار او چشم از جهان پوشید . هنوز سال و اندی سپری نگردیده بود که جینی لانگیت عزیز ترین دختر مارکس نیز درگذشت .در این هنگام بود که مارکس نبرد آزموده احساس درونی خود را چنین ابراز نمود : « مرگ برای کسانی که میمیرند مصیبت نیست ، بلکه مصیبت برای کسانی است که از او باز می مانند.»

این مصیبت بر شانه های مارکس گرانی نمود و یکجا با بیماری جسمی زنده گی پربارش را به نقطه فرجامین کشانید . کارل مارکس در چهاردهم ماه مارچ ۱۸۸۳ ترسایی چند لحظه ای بخواب راحت رفت و بار دیگر چشمانش را باز نکرد .

او را بروز هفدهم مارچ همین سال در گورستان « هایگیت » لندن به خاک سپردند . بنا بر خواست او مراسم به خاکسپاری وی ساده و بدون تکلف بود و در آن تنها اعضای خانواده ، دوستان و همرزمان نزدیکش شرکت داشتند .در آنجا فریدریش انگلس در باره او سخن گفت و از خصایل بی نظیرش ، افکار و کارنامه هایش یاد کرد .

او متذکر شد : « همانطوریکه چارلس داروین قانون رشد طبیعت ارگانیک را کشف نمود کارل مارکس نیز قانون تکامل تاریخ انسان و قانون حرکت خاص شیوه تولید سرمایه داری و جامعه بورژوایی را شناخت و ازاین سرچشمه معرفت بنیادی که همان تولید وسایل بلاواسطه مادی زنده گی است شالوده نهادهای اجتماعی چون دولت و بینش های سیاسی ، حقوقی ، هنر و تصورات دینی را توضیح داد .با کشف « اضافه ارزش » به یکباره گی در تاریک بیشه مناسبات سرمایه داری نور درخشانی تابید. »

مرگ زود رس مارکس بسا از پروژه های پژوهشی و کار آغاز شده را ناتمام گذاشت ولی آنچه که از او به نسل های بعد از او به میراث رسیده چنان پرمایه و اساسی است که انسان های آزاد اندیش و دادخواه از آن بهره خواهند جست و یادش را همواره گرامی خواهند داشت .

 

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۸ـ ۲۶۰۶

  یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 

بمناسبت دوصدمین سالروزتولد کارل مارکس:

« نادانی هیچ گاهی به هیچ کس کمک نکرد !»

 

عمرمحسن زاده

گفته ایست از آن مرد خرد که برای پیدا نمودن کلید معمای تاریخ و سیرتکامل جامعه درپهنه های گوناگون دانش بشری جست وجوی فراوان نمود و سرانجام با کشف قانونمندی ها و پی بردن به رازهای درونی روندها و پدیده های فکری و اجتماعی سیستم شناخت مدون را در باره این و یا آن جهت و جنبه ای از واقعیت و بازتاب آن پیریزی کرد. جهانبینی او انسان وطبیعت را در محراق توجه قرارداد و سازه اجتماعی آنها را بیان نمود.

امسال جهان ما دوصدمین سالروزتولدش را جشن گرفت و همه، چه هواداران و هواخواها ن راستینش ؛ و چه مخالفان سرسخت و چیزفهم اش ، به او احترام گذاشته وآموزه ها و کارهای تیوریک وپراتیک او را ستایش کردند. هنرمندان تندیسه های او را ساختند ، فلم سازان زنده گی او را به تصویرکشدند ، دانشمندان درکنفرانس ها و سمینارهای علمی پژوهش های او را مورد بحث قرار داده داده  و تلویزیون ها و رسانه های دیگر برنامه های ویژه را در باره او پخش کردند. در مکاتب ، در دانشگاه ها ، در احزاب سیاسی ، در جنبش های اجتماعی ، در مراکز فرهنگی ، در مجا مع کارگری ، در شهرداری ها و در جا های دیگر ، در همه جا یاد اوست و صحه گذاری بر بیشترینه و اساسی ترین گفته ها و نوشته های او.

آری ، سخن از کارل مارکس، اندیشه پرداز و انقلابی بزرگ سده نزدهم است که تذ کره نویسان از برگشت دوباره اش به « حال و آینده » گزارش میدهند و میراث علمی اش را گرامی میدارند. امروز اند شمندان و فرزانه گان جهان در این امر اتفاق نظر دارند که او فیلسوف توانا ، اقتصاددان دانا ، تیوریسن تیز وش جامعه ، سیاستمدار ورزیده ، ژورنالیست چیره دست ، فعال آتشین جنبش انقلابی کارگری، تحلیل گر و نقاد ژرف بین نظام سرمایه داری ، بشر دوست واقعی و روشنفکر آزادمنش بود . دانش فراوان و فراگیر او ، توانایی او درتکلم چندین زبان ، صلاحیت مسلکی او در کار با رسانه ها ، باخبری او از رویداد های جهانی ، واقعیت گرایی و باور خدشه ناپذیر او به علم و  تجربه به او این امکان را داده بود تا در جمع اندیشه پردازان بخوبی بدرخشد و ایده های خود را به آسانی بدیگران انتقال دهد . او در تمامی عمرهیچگاهی از مناظره و مباحثه با دیگران دریغ نکرد و با استواری تمام جهانبینی خود و اصول آنرا بیان نمود . او با همه چیره گی هرگز اندیشه های خود را بمثابه آیات مُنزَل نمی دانست و پیوسته با دید انتقادی به آنها مینگریست ، آنها را تغیر می داد ، تصیح می نمود و همواره درجست و جوی قوانین کشف ناشده و رازهای پنهان شده بود . نسل هایی از دانشمندان ، جریانات سیاسی ، سازمان های انقلابی و توده های زحمتکش آموزش او را پذیرا شدند و با تطیق آن در شرایط اقتصادی و اجتماعی خود سعی نمودند تا در پراتیک زنده گی از آن برای رهایی از ستم و بهره کشی استفاده کنند. تیوری های مارکس تا به امروز موضوع داغ گفتمان علوم اجتماعی و تاریخ است و به ویژه علوم سیاسی و اقتصاد در روشنایی آنها قرار دارند .برخی از مدیران شرکت های بزرگ سرمایه داری به گنجینه بزرگ آثار مارکس روی آورده اند تا جزییات نظام و نحوه عملکرد سرمایه داری جهانی را بهتر درک کنند .

البته کسانی هم بوده و هستند که با نادیده گرفتن حقیقت و فاکت های علمی و با همه چنگ و دندان در راه به چالش کشیدن اندیشه های مارکس چه در درون جنبش های انقلابی و کارگری ، چه در موسسات و فوروم های بورژوایی ، چه درمجامع متعصب دینی و محافل ارتجاعی کوشیده اند. آنها هرگزنخواستند و اکنون هم نمی خواهند بدانند که مارکس « مساله اجتماعی » یا دیرینه ترین و طبیعی ترین خواست مشروع بشریت را با بهترین سنت های دیدگاهی فلسفی جهان گره زده و واژه « کار » را بمثابه هسته مرکزی موجودیت انسان و دلیل نقد اساسی جامعه بورژوایی که نظام مسلط جهان کنونی ما را تشکیل میدهد تشخیص داده و پویایی سرمایه داری را که از همه مرزها گذشته و در همه چیزها نفوذ کرده و مینماید به مثابه مهمترین موضوع برای مبارزات دادخواهانه و همبسته گی جهان دانسته است .این واقعیت آشکارکه انسان زحمتکش در مرکز توجه مارکس قرار دارد با طبع ناسازگارشان دمساز نبوده و نیست.

همچنان کسان دیگری هم بوده اند که برغم جانبداری ازمارکس آموزش او را بدرستی نفهمیدند و میراث تیوریک او را درعمل تطبیق نموده نتوانستند. مارکس باری گفته بود : «  فلاسفه جهان را به گونه های متفاوت توضیح نموده اند ، ولی مهم اینست که آنرا چه گونه تغیرداد. »

اندیشه های مارکس در درازنای بیش از یکنیم سده چهره جهان ما را تغیر داد.اما آن تغیری که آرمان او بود تا هنوز به تحقق نرسیده است. امروز نظام سرمایه داری در جهان تسلط دارد و به مقتضای ذات خود آنهمه پدیده های ناهنجاراجتماعی را که مارکس بر شمرده بود یکایک و حتا درخشن ترین شکل آن تبارز میدهد. بحران های سرمایه داری ، نا برابری رو به افزایش اقتصادی ـ اجتماعی ، جنگ های خانمانسوز و غارتگرانه ، زورگویی در مناسبات بین المللی، تخریب محیط زیست و ده ها مساله اساسی زنده گی بشر آموزش مارکس را باردیگر دردستور روز قرار داده است. جهانبینی مارکسیستی که در تدوین آن فریدریش انگلس به نوبه خود نقش برجسته داشت سیستم بسر رسیده و بسته نبود ، حرف آخر نبود و بنا بر خصلت علمی خود پیوسته نیازمند شناخت ژرف و همه جانبه قوانین تکامل و مناسبات اجتماعی بود . و.ا . لینین به این امر واقف بود و خود در تکامل مارکسیسم به کارعظیم تیوریک پرداخت . بشریت امروزی به دستآورد های چشمگیردرهمه عرصه های علوم طبیعی و اجتماعی نایل آمده است. همچنان آزمون و شکست سیستم سوسیالیستی در برخی از کشور های جهان درس های ارزنده ایی را در اختیار مردمان قرارداده است تا با تحلیل شرایط تاریخی پیچیده و نو دراین عصر جهانی سازی برای دگرسازی جامعه و زنده گی بهتر انسان فکر کنند و چاره ای بسنجند .بنابر این نیاز به تیوری های مارکس در روزگارما محسوس است و این امر را رویکرد جهانی بخوبی نشان میدهد . تنها نکته دراینست که میراث بزرگ دانشی و تجربی مارکس چگونه فراگرفته و درزنده گی بدرستی بکار برده شود .

روشنفکران اگاه و مبارزین افغان از دیرگاهی بدینسو نتوانسته اند به آموزه های ارزشمند مارکس دست یابند و از احکام و نتیجه گیری های تیوریک او برای سر و سامان دادن زنده گی پریشان و دردناک کشورجنگ زده خود بهره گیرند.عوامل بهره کشی ، جنگ و خونریزی ، مداخلات بیرونی ، سیادت نیروهای بیگانه ، عقب گرایی، فساد و تشدید تفاوت های اجتماعی و صدها معضل دیگر اجتماعی را درک کنند و برای بیرون رفت از این وضع چاره اساسی بیابند. این چاره جویی  علاوه از تحلیل مشخص اوضاع عینی و ذهنی کشور به سازماندهی توده ها ، اتخاذ سیاست و استراتیژی درست چنانچه مارکس بر آنها تا کید مینمود نیاز دارد .به هر پیمانه ایکه توده ها با آموزش نظری و عملی مارکس آشنا باشند به همان اندازه چانس پیروزی بردشواریها و بیرون رفت از بن بست کنونی بیشتر میگردد .

همانطوریکه گفته آمد کارل مارکس دانشمند چند بُعدی و پُر کار بود .او طی نیم قرن افکار و نظریات خود را در هزاران صفحه درعرصه های متنوع بیان داشته است . آشنایی با بینش او کار سیستماتیک و دراز میخواهد و با چند سطری نمیتوان وارد این بحث شد . نگارنده در این مجمل تنها آرزو دارد تا اشاره ای به زنده گی ، اندیشه ها و کارنامه های او نماید و در این سلسله اندکی نقد مخالفان بورژوایی و پاسخ فشرده به آنها را بازگویی کند . امید است این سالروزانگیزه ای باشد برای مطالعه و شناخت بیشتر آثار گرانسنگ این شخصیت علمی و مبارزجهان.

 

دربخشهای بعدی می خوانیم :

مارکس : از گهواره تا گور

مارکس : اندیشه و آثار

مارکس : پراتیک انقلابی

اندیشه های مارکس درافغانستان

مارکسیسم و نقد بورژوایی

مارکسیسم در حال و آینده

 

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۳/ ۱۸ـ ۲۰۰۶

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 Copyright ©bamdaad 2018

 

 نفاق قومی نقض حریم انسانیت است

عبدالو کیل کوچی

افغانستان کشوری دارای تمدن پنجهزارساله با نام های بزرگ ، مقدس ترین امانت تاریخی ومیراث عظیم نیاکان ماست . این سر زمین مشترک وباستانی زاد گاه  و جایگاه تمام اقوام وملیت های باهم برادر وباهم برابر است .مردم افغانستان همواره در برابر تجاوزات خارجی متحدانه جنگیده اند و در راه حفظ  استقلال ، حراست از تمامیت ارضی ،حفاظت ازحاکمیت و نوامیس ملی  جانبازانه ، شجاعانه و فاتحانه دفاع کرده اند . اما دشمنان افغانستان که هیچگاهی تاب رویارویی با مردم قهرمان افغانستان را نداشته اند با ایجاد تفرقه وبزر نفاق در میان اقوام ، ملیت ها  و راه انداختن جنگ های نیابتی زیرپوشش مذهب ، قوم ، سمت ، زبان وسایر تعصبات ، تبعیضات با حملات مداخله جویانه و تجاوزکارانه نزدیک به نیمی ازخاک کشور را بوسیله امیران دست نشانده و خوش معامله قرن نزدهم از بدنه کشور جدا ساخته و بر متباقی خاک آن توسط عمال وفادار خود حکم راندند وسرنوشت کشور را بدست گرفتند .

یکی ازنمونه های بارز آن نسل کشی برادران شریف هزاره به امر امیرعبدالرحمن جابر و اعزام ناقلین ازدو سوی سرحدات جنوب و شرق مملکت به سمت شمال وغرب کشور و ادامه بازی های جاه طلبانه درسایه استبداد برادران تربیت یافته* دیره دون *بخصوص هاشم جلاد ونوکران وفادارشان محمد گل مهمند وهواداران این پروسه منحوس آتش نفاق را شعله ورساخته که افغانستان را چندین مرحله از کاروان ترقی عقب نگهداشتند و برمردم مستضعف افغانستان شرایط هولناک جنگ ونا امنی ، فقر ، مرض ،جهل ، بیکاری و بیماری ، ستم طبقاتی ،ستم ملی ، مذهبی ، قومی ، زبانی ، جنسیتی و انواع ستم های وحشیانه ارتجاعی واستبداد ی را تحمیل نمودند .

ولی هرگزنتوانستند چرخش زمان را از سیرحرکت باز دارند.چنانچه در مسیر جنبش های آزادی خواهی ، مبارزان وطنپرست از همان آغاز مبارزه ترقیخواهانه ، پرچم دموکراتیک خلق افغانستان را بر ضد ارتجاع فیودالی ، استبداد سلطنتی ، حامیان استعماری واستکباری آنها بر افراشتند که بالاثر آن با رویکار آمدن تحولات سیاسی تحت رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای نخستین بار مردم افغانستان مزایای برابری وعدالت ،آزادی ودموکراسی را دروجود یک دولت دموکراتیک ومردمی با رگ ، خون واستخوان خود احساس کردند .

دولت مردمی با اتحاد ملی وتحکیم وجوهات مشترک مردم و مشارکت وسیع اقوام وملیتهای ساکن در کشور بدفاع از استقلال سیاسی ، تمامیت ارضی وحاکمیت ملی و بخاطر ترقی و پیشرفت کشور در عرصه های سیاسی ،اقتصادی ،اجتماعی و فرهنگی برنامه علماً تنظیم شده را رویدست گرفت که بر بنیاد آن رعیت از ستم ارباب و مظلوم از ظلم ظالم رهایی می یافت زیرا دولت دموکراتیک  ومردمی حمایت از دهقانان و زحمتکشان ومواظبت از کارگران و توجه جدی به تعلیم وتربیه و رشد فرهنگ وپیشرفت های سیاسی واقتصادی کشور را درالویت کاری خود قرار داده بود وبالخصوص مساله ملی وموضوع اتحاد خلق های کشور بر مبنای اصول دموکراتیک وعادلانه و ریشه کن ساختن انواع تبعیض ، تعصبات وتامین حقوق و آزادی های مردم عملاً در صدر وظایف دولت ملی مترقی و مردمی قرار داشت .

ولی این چرخش عظیم و تاریخی سعادت مردم افغانستان ، برای ارتجاع داخلی  واستکبار جهانی غیرقابل تحمل بود ه ، وهمه دریک صف نامقدس ، جنگ نیابتی قدرت را بنام مذهب براه انداختند که با فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، مداخلات خارجی تشدید یافت و در اثر جنگ های تنظیمی و نیابتی پاکستان وقدرت های بزرگ ، کشور به جولانگاه طالب ، داعش ، القاعده ، تروریزم وگروه های نوظهور فوندمنتالیست عرب وعجم مبدل گردید .

 بنا بر آن، ازهمان آغازشورش ها معلوم بود که جنگ به بهانه  مذهب بر سر منابع طبیعی ، قدرت سیاسی و زمینه سازی برای تاخت و تاز بیگانه گان وچپاول منافع علیای مردم افغانستان بوده است که پیامد ناگوار آن منجر به ویرانی کشور ،تشدید  فقر ، جهل ،مرض ،بیکاری وبیماری ،اعتیاد وترویج مواد مخدره ، نا امنی ،قتل وخونریزی ، تضاد قومی ،زبانی ،سمتی ،ستم ملی وسایر تبعیضات وتعصبات گردید که در شرایط تضعیف ملی ، سرنوشت مردم و منابع اقتصادی کشور دستخوش بازیگران دو رویه ، تاراج گران خارجی و ارتجاع غارتگر داخلی گردید و دولت های اجیر و ناکارآمد افغانستان نیزدر همراهی با آنها از عاملین منفی و نمونه های خطرناک آن میباشد .

 با توجه به اوضاع نابسامان موجود،  بحران عمومی سراسر کشور را فراگرفته و روز تا روز تضاد های قومی و برتری جویی ،خود کامه گی ، قوم ستیزی به شغل روتین زورمندان محلی و بالا نشینان نظام مبدل گردیده است . چنانچه گفته می شود که دولت خود خوانده وحدت ملی یکی از بازی کنان مهم برتری جویی قومی بوده بادریغ و درد که ادامه چنین تنش ها کشور را به سوی پرتگاه نزدیک می سازد .

درچنین حال وهوا،  نفوذ عوامل استخباراتی خارجی در قدمه های نظام وحتا پارلمان کشور غیرقابل تردید دانسته میشود. همه میدانند که رژیم های آخوندی ایران وکرنیل های پاکستانی از خدا چی   طوری که دیده می شود پاکستانی ها مناطق تحت نفوذ عاملین خود را درافغانستان توسط تروریستان مذهبی سیاهپوش ساخته و ایرانیها توسط اشخاص نفوذی خود با تبلیغات مذهبی بر سر برخی از گروه ها کلاه سبز گذاشته ، امر ونهی خمینی را در گوشه و نقاط کشور ما رایج میسازند .

هردو رژیم و حامیان بین المللی شان بخاطر پارچه کردن سرزمین ما همچون خورد ساختن لقمه ها ، مانند افعی به بلعیدن مناطق در وطن ما دهن باز میکنند. مزید بر آن جنگ ویرانگری ، حملات تروریستی وانارشیزم در گوشه  و نقاط مختلف وبخصوص پایتخت کشور بیداد میکند که روزانه جان صدها انسان بیگناه را میگیرد و درکلیت خود اوضاع بحدی ناگواراست که قوای نظامی خارجی نیز از مهارکردن آن عاجز به نظر میرسد . با وصف جانفشانی ، ایثار وفدا کاری صفوف قوای مسلح ونیروهای امنیتی کشور که بدفاع از وطن کاملاً آماده وایستاده اند، ولی بنا بر نبود مواظبت لازم دولت از قوای مسلح وارگان های امنیتی ،هنوز مشکلات امنیتی  وجود دارد .

با این حال مبارزه برای نجات وطن و تامین عدالت هم حق وهم وظیفه است. یعنی تلاش بخاطر رهایی مردم ازانواع ستم حق مسلم وطنپرستان و رسالت تاریخی صاحبان اصلی خاک وسرزمین مشترک ما میباشد که بادرک از اوضاع پیچیده کشور، همه اقوام وملیت های ساکن کشور دریک صف مقدس ومتحد در مبارزات عادلانه و اصولی ، برای نجات از وضع موجود و بخاطر وحدت واقعی اقوام وگروه های مردم برای سلامتی ملی و تامین عدالت و برابری بربنیاد بافت اجتماعی ومنافع مشترک ملی با دیدگاه های روشن درجغرافیای بزرگ انسانیت متحدانه به پیش میروند.

درهمین حال صدای دادخواهانه مبارزه با ستم ملی وبدفاع از اقوام محروم درکشورطنین انداز است که با استفاده از جوسیاسی موجود حتا برخی از زورمندان محلی نیز توجه جوانان کم معلومات را بخود جلب نموده و با استفاده ابزاری از احساسات پاک مردم ،حسایت های زبانی را دامن زده و خود را نماینده  قومی قلمداد میکنند .

 ولی بهر صورت  مبارزه برضد انواع ستم از جمله ستم ملی  بخاطر نجات مردم از بدبختی وفلاکت وبمنظورترقی و تامین آزادیهای دموکراتیک ،تامین حقوق وعدالت ، تحکیم اتحاد وهمبستگی از وظایف بنیادی و حق مسلم هر تبعه وشهروند کشور است که با اهداف عمومی وهمبستگی ملی همخوانی داشته باشد .

درهمین حال باید گفت که مبارزه بر ضد ستم ملی و انواع ستم ها قبل از همه با توجه به شرایط وامکانات موجود کشور و آسیب پذیری های اجتماعی ومیزان معادلات سیاسی در سطح ملی وبین المللی ، نیازمند اتحاد  وهمبستگی ملی و قومی در وجود شخصیت های با اعتبار وخدمتگار مردم ونماینده گان واقعی توده های زحمتکش وقشر روشنفکر ترقی خواه در وجود یک جنبش گسترده وهمگانی میباشد که وحدت ملی وعدالت اجتماعی را تحقق بخشد.

واضح است که هدف هر قدرشریفانه هم باشد با بیان احساسات وشعارهای هیجان انگیز وکم توجهی به معادلات سیاسی و شرایط موجود کشور،ثمربخشی مبارزه را مشکل میسازد. در کشوری عقب نگهداشته شده وغرق در جهل که حدود هشتاد فیصد نفوس آن محروم از سواد و دانش سیاسی بوده ، خاک وآب آن پایمال دهشت افگنان خارجی ، تروریستان، گروه های مذهبی تندرو ، آدمکش وسرنوشت مردمش بدست بیگانه ودولتش در دست عوامل سرسپرده و تحت الحمایه ، دارایی ملی ومنابع طبیعی آن آماج چپاول غارتگران باشد .

 در چنین کشور بیمار با تن زخمی وخونین غرق در نفاق وتفرقه های گوناگون چگونه میتوان بنحوی سخن از خود مختاری زد ؟ علی الرغم توجیه شرایط تحمیل شده باید در نظرداشت که تمام اقوام زحمتکش افغانستان یکجا کار وتولید میکنند ویکسان زحمت و ستم کشیده استثمار میشوند ودر حملات انتحاری دشمنان افغانستان خونهای پاک ملیت های شریف تاجیک ، پشتون ، هزاره ، ازبیک وسایرین یکجا ودر یک مکان ریخته،  تابوت های خونچکان پشتون ،تاجیک ،هزاره وازبیک پهلو به پهلو و گورهای خونین شان در کنار هم قرار دارد . زیراکه تمام اقوام وملیت های ساکن در کشور دوست ودشمن مشترک دارند .

بنا بر آن میتوا ن بجای دوری و فاصله ها ، با تکیه بر وجوهات مشترک وتجارب ترقیخواهانه ، عادلانه و دموکراتیک ، راه های برونرفت لازم وعملی را متحدانه جست وجو نمود طوریکه در قانون اساسی کشور با وضاحت کامل گفته میشود که افغانستان کشور واحد وغیر قابل تجزیه بوده خانه مشترک همه اقوام ومردم افغانستان است .

بنا بر آن موضوع تامین عدالت ومساله ملی نیازمند تعمق بیشتر وتفکر جمعی با مشارکت صاحب نظران ، آگاهان امور واندیشمندان مجرب وآگاه با میکانیزم وسیع ودقت لازم سیاسی بوده که درونماییه یک راه حل اصولی همه جانبه وپایدار را تشکیل بدهد .

 با توجه به اوضاع موجود کشورطوریکه معلوم است در مرکز ومحلات به نحوی خود مختاری فراوان وجود دارد .هرکه بر قدرت خود مینازد وبه میزان دارایی جمع وجورکرده خود فخر میکند باشعارهای جاه طلبانه کسب شهرت میکند ولی در راستای نجات منافع علیای کشور از دست دزدان وغارتگران،  با سکوت میگذرد .

همین اکنون در شمال شرق وشرق کشور از معادن سنگ های قیمتی توسط مزدوران طالب و داعش به پاکستان انتقال داده میشود . بنا بر آن اوضاع جاری خواهان عکس العمل  قانونی واصولی کلیه اقوام و نیروهای وطنپرست ، ترقیخواه ، عدالت پسند ومسوولین امور است که دولت را در راستای حفاظت از منابع طبیعی وجلوگیری از سبوتاژ وغارت منافع علیای کشور ملزم ساخته و در راستای تامین صلح و امنیت ، دفاع از حق شهر وندی و تحقق عدالت ، با کارآیی ،کنار آمدن ، تفاهم و راه اندازی اجماع عمومی ، صلح آمیز وگفتمان فراگیر با جلب توجه همگانی به بهتر شدن اوضاع و تامین عدالت  گام های متحدانه برداشته شود.

 در حال حاضر اوضاع پیچیده وپرتنش افغانستان نشاندهنده آنست که گروه های پرتاب شده ازسوی کشورهای همسایه وعربی ،اعم از تیم های استخباراتی خارجی در برخی قریه ها ومناطق بخصوص در سمت شمال وشمال غرب کشور تلاش به شستشوی مغزی وتغیر عقاید کودکان داشته ، زنان ، دختران و نوجوانان محروم ساخته شده از مکاتب ومدارس  را به فرا گیری استعمال اسلحه و دستیاری به دهشت افگنان مجبور میسازند . همین اکنون در گوشه وکنار کشور گفته میشود اکثراً  جوانان به زنده گی امروز وفردای خود اطمینان نداشته جمع کثیری از آنها  بیمار ، بیکاروبرخی معتاد وجمعی  بناچاری راه مهاجرت در پیش میگیرند .

بنا بر آن شرایط خطرساز  موجود و راه نجات از آن ، مستلزم نزدیکی وهمدیگر پذیری اقوام بزرگ وتوده های شریف بهم بسته وخود جوش مردمی دارای ریشه های تاریخی وپیوند های عمیق خونی میباشد . بالعکس در چنین برهه حساس تاریخی با از دست دادن فرصت های موجود ، ناشکیبایی و رویا رویی قومی *ازهر طرفی که باشد* بازی با آتش بوده واز چاله بچاه رفتن وکشور را به پرتگاه نزدیک ساختن ونقض حریم انسانیت بوده و چنین کاروانی ازین مسیر به سرمنزل مقصود نخواهد رسید . ولی برنده اصلی آن ، خارجی ها ، دزدان داخلی ، دلالان مذهبی ، غارتگران منابع طبیعی کشور ، تیکه داران جنگ واجیران مزدور صفت خارجی خواهد بود .

بنا بر آن  تلاش خسته گی ناپذیر حق خواهی ،عدالت پسندی ومبارزه برضد انواع ستم واز آن جمله ستم ملی ، بخاطر آزادی ، برابری اجتماعی وتامین حقوق شهروندی، رسالت مهم داد خواهان عدالت پسند و ترقیخواه کشوراست که با مشارکت سیاسی ، اتحاد وهمبسته گی ،تفاهم وهمدیگر پذیری وتکیه بر وجوهات مشترک بخاطر وحدت واقعی ملی و تحکیم پیوند خلق ها ی افغانستان با گذشت وحوصله مندی و استواری و با عزم آهنین پرچم مبارزه مشترک را بخاطر تحقق خواسته ها واهداف شریفانه زحمتکشان افغانستان از هر قوم ، سمت و زبانی که باشد متحدانه برافراشت وبرای کشور واحد و تجزیه ناپذیر افغانستان عزیزو توده های خود جوش آن متفقانه اندیشید وجغرافیای بزرگ انسانیت را از چنبره کوچک قومی آزاد ساخت . 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۶۰۶

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 Copyright ©bamdaad 2018

 

 

سازمان همکاری شانگهای و نظم جهانی

نظم جهانی چیست و چگونه شکل گرفته است

محمد ولی


دولت ها ، سازمان های جهانی ومنطقه وی بحیث نهاد های جامعه جهانی بر بنیاد مجموعه ای از توافقات،معاهدات، مقرره ها وکنوانسیون های پذیرفته شده در بین هم در تعاملات بین المللی با تاثیرات دو جانبه وچندین جانبه سهم میگیرند و روابط ایجاد میکنند که همه این تعاملات  ومناسبات بر مبنای احترام متقابل   حاکمیت ملی، تمامیت ارضی  وعدم مداخله در امور یکدیگر مرعی می گردد . این اصول درج منشور سازمان ملل متحد بوده کشورهای عضو مکلف به رعایت آن می باشند . زیرا رعایت ارزش های زنده گی در جامعه جهانی از قبیل حقوق بشر ، حفاظت از محیط زیست، جلوگیری از گسترش اسلحه کشتار جمعی وعدم استعمال  آن، همکاری درمورد جرایم سازمان یافته و مبارزه با تروریسم مستلزم پابندی به تعهدات ،کنوانسیون ها ، توافقات و معاهدات قبول شده بین آنان میباشد. مجموعه این تعاملات نظم جهانی را تشکیل میدهد که با پسوند( نوین) نظم نوین جهانی تعریف میگردد.
برخی صاحب نظران روابط بین الملل میگویند بعد از هر قرن یا کم و بیش از آن درجهان تغیراتی رخ میدهد که گویی طبق کدام قانون طبیعی پس از آن نظم جدید استقرار می یابد.
تا سال ۱۶۴۸ ترسایی (عقد معاهده صلح وستفالیا) در اروپا نظم قرون وسطایی یعنی حاکمیت امپراتور و کلیسا برقراربود بعد از فرو پاشی امپراتوری  مقدس روم- جرمن وپایان نقش کلیسا در سیاست وامور دولت، نظم جهان تغیر کرد که بعضی عناصر نظم نوین بعد از وستفا لیا تا اکنون مرعی است .
نظم نوین جهان به سه مرحله تقسیم بندی شده است :
۱- دوره اول بعد از ختم جنگ های سی ساله میان پروتستانت ها وکاتولیک ها (۱۶۱۸ – ۱۶۴۸ ترسایی ) . این جنگ با عقد معاهده صلح در وستفالیای جرمنی پایان یافت واز اثر آن امپراتوری  روم- جرمن که مشتمل بر ۴۰۰ شهزاده نشین بود به ۵۰ کشور دارای حاکمیت،  ونفوس منقسم شد ودولت های جدید بنام ( دولت- ملت ) به میان آمد ( قبلآ مردم را رعایای امپراتور  میگفتند نه ملت) این نظم تا کنگره ویانا ادامه یافت که دوره تکوین دولت های ملی میباشد.
۲- دور دوم از کنگره ویانا (۱۸۱۵ ترسایی ) تاختم جنگ جهانی اول را در برمی گیرد که آنرا دوره جهانی شدن نظم وستفالی میگویند.
۳- دوره سوم از ختم جنگ جهانی اول تا اواخر قرن بیستم را احتوا میکند که دوره بحران این نظم است .
بعد از صلح وستفالیا نظم نوین جهان بر تکوین اصل دولت- ملت استوار گردید که بر اساس آن همه دولت ها در برابر یکدیگر دارای حقوق مساوی شدند و به حاکمیت همدیگر احترام گذاشتند این نظم برای مدتی باعث حفظ صلح در اروپا بود.
با رخداد بزر گ تاریخی انقلاب کبیر فرانسه اصول نظم وستفالی به قدرت یک شخص یعنی امپراتور  مبدل شد براساس فرمان دسامبر ۱۷۹۲ ترسایی جنبشهای انقلابی درهرکشوری که ضرورت به حمایت داشته باشد فرانسه به  آن حق کمک کردن را داشت که این خود نقض حاکمیت دولت ها بود . ناپلیون خودش را امپراتور لقب داده خواستار اداره جهان شد و به جنگ  وفتوحات آغاز کرد تا اینکه در جنگ واترلو شکست قطعی خورد و فاتحان جنگ در دسامبرسال ۱۸۱۴ ترسایی  در ویانا گردهم اآمدند تا بر سر مشکلات ناشی از فرو ریزی امپراتوری ناپلیون بحث کنند که در تاریخ بنام کنگره وین (۱۸۱۵) مسما است.
کنگره وین نظم نوین بین المللی رابر« توازن قوا » مبتنی ساخت و توافق چهار قدرت فاتح جنگ انگلستان ،روسیه، اتریش وپروس حافظ اصل توازن قوا بود براساس این توافق (کنسرت اروپا هم گفته میشود) هیچ کشوری حق نداشت پا از حدود توافقات بیرون نهد وآنرا نقض کند در صورت عدم رعایت به عکس العمل جمعی مواجه میشد .به اثر این نظم سیاست خارجی کشورها بهم پیوند خورده برای اولین بار اصطلاح «روابط بین الملل » شکل گرفت وبرای اولین بار اروپا یک دوره طولانی صلح را سپری کرد.
صد سال واندی بعد از کنگره وین نظم توازن قوا در اروپا به اثر آغاز جنگ جهانی اول  ترسایی ۱۹۱۴ برهم خورد.
این جنگ نقشه اروپا را تغیر داد، امپراتوری  های بزرگ المان ، اتریش،مجارستان، روسیه وترکیه عثمانی از نقشه جهان زدوده شدند.تجزیه امپراتوری ها باعث  آمدن دموکراسی در اروپا شد.
گروه فاتحین نتوانستند مانند کنگره ویانا نظم نوین را بر بنیاد توازن قوا حفظ کنند ازین سبب یک صلح کوتاه مدت یا یک اتش بس موقت تا اغاز جنگ جهانی دوم برقرار گردید.
گرچه جامعه ملل تشکیل شد ونوید امنیت جمعی را میداد اما نسبت نبود توافق میان فاتحان نتیجه ای به بار نیاورد.فاتحان یک نظر مشترک و تفاهمی برای جلو گیری از تکرار جنگ« حکمیت" » را راه حل مشکل دانستند اما کارا وموثر نبود.

۲۰ سال بعد از جنگ اول دومین جنگ جهانی (سال ۱۹۳۹ ترسایی) آغاز شد به اثر این جنگ اروپا مرکزیتش را از دست دا ده ایالات متحده امریکا  و اتحاد شوروی بازیگران اصلی صحنه جهانی شدند جهان بدو قطب سرمایه داری وسوسیالستی تقسیم شد وجنگ سرد آغاز گردید.
در سال۱۹۴۳ ترسایی روزولت، چرچیل واستالین در تهران در کنفرانسی شرکت کردند تا اوضاع جنگ ومسایل بعد از آنرا مورد بحث قراردهند وبرای تشکیل سازمان ملل متحد به توافق برسند. در سال ۱۹۴۵ ترسایی منشور این سازمان در سانفرانسسکو با شرکت ۵۱ کشور جهان به تصویب رسید.برطبق این منشور،حفظ صلح وامنیت بین المللی از طریق اتخاذ تدابیر جمعی غرض برطرف کردن تهدیدات علیه صلح  واز بین بردن اعمال تجاوز از وظایف آن سازمان اعلان شد.
پیامد های بعد از جنگ وموضعگیری های متفاوت امریکا و اتحادشوروی در سازمان ملل متحد باعث شد تا جهان بدو قطب تقسیم شده نظم جهان بر بنیاد جنگ سرد شکل گیرد. جنگ سرد جنگ میان منافع و اندیشه ها بود که تا حد جنگ تمام عیار پیش نمی رفت. طرفین جنگ سرد دورمیزهای مذاکره باهم می نشستند،به توافقات میرسیدند و با حفظ تقابل علیه یکدیگر دارای روابط دیپلوماتیک بودند.علت عدم توسل به جنگ تمام عیاردراین دوره وجود سلاح اتومی بود.
بنیاد دفاعی هردو بلاک پیمان های نظامی انها بود(ناتو و وارسا).
از لحاظ اقتصادی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی یک پارچگی اقتصاد جهان سرمایه راتسهیل می نمود ؛ وشوروی در مقابل به انعقاد قرارداد های متقابل اقتصادی ( کومیکان) پرداخت.
با فرو ریزی استعمارتحولاتی در جهان رونما گردید که شوروی و امریکا نمی توانستند یگانگی محوریت جهان را صرف بخود نگهدارند.ظهور چین بحیث یک قدرت اتمی ، اقتصاد قوی جاپان ونقش کشورهای جهان سوم از طریق جنبش عدم انسلاک متغیر های جدیدی بودند که بر نظم جهانی و روابط بین المللی اثر میگذاشتند.
این نظم ۷۰ سال بر جهان حاکم بود تا اینکه با فرو ریزی اتحاد شوروی به پایان رسید و امریکا قدرت یکه تاز در جهان یک قطبی شد.اولین اقدام امریکا مهار سازی انرژی بدست خودش بود که به جنگ عراق آغاز کرده خواست با سقوط صدام حسین گلوگاه انرژی جهان را از خود ساخته با رقبای اروپایی اش، جاپان و روسیه سخن گوید و بعداً مساله اعراب واسرائیل را بر وفق مراد خود حل نماید.

امپراتوری  ها برای ایجاد نظم دلخواه جهانی شان امیال مشترک دارند

امپراتورها با وضع اصول مربوط بخود شان در هر زمانه ومقطع تاریخ بخود حق داده اند سرزمین های دیگران را فتح ونظم دلخواه شانرا برآن جاری سازند.
دیدگاه امپراتور معین کننده نظم جهان بوده باید جهان بر طبق میل وتخیل امپراتور  اداره شود.
یکی از امپراتوری  های بزرگ در آسیا امپراتوری  چین بود به تفکر زمامداران آن وقت چین قلمرو آنها فراتر از کشور شان وشامل تمام جهان می گردید.  امپراتور مرد مقدس، قابل ستایش وتکریم دانسته شده و«  مالک تمام قلمروهای خارج از بهشت »  تلقی می شد.امپراتور  دعی مالکیت  وحاکمیت بر همه بشریت بوده سایر سلاطین و پادشاهان به نظر او کوچک و فاقد مدنیت دانسته میشد وباید به امپراتورباج میداد.
امپراتوری  ای اسلامی بنا بر آسمانی بودن ارزش های دین اسلام با حفظ تساوی انسان ها وعدم رجحان عرب بر عجم و سفید بر سیاه با اتکا به معنویت (ایمان) احکام شانرا جهان شمول اعلان کرده پیوسته در تحرک توسعه اصول ومبادی ان بر سرزمین های دیگر بوده اند . مسلمانان در لشکر کشی هایشان بر سایرمناطق بردو اصل یکی ایمان آوردن به اسلام و دیگری قبولی پرداخت باج تاکید میورزیدند.ا آنانیکه ایمان میاوردند عضو جامعه اسلامی و فارغ از هر گونه گزند میبودند.آنانیکه اسلام نمی آوردندباید باج میدادند تا مانند سایرمسلمین مصئوون باشند.اگر بهردو اصل گردن نه نهندبا جنگ مواجه میشوند.
اصطلاح دار لا لام ودارالحرب از مصطلحات معمول نزد امپراتوری های اسلامی بود یعنی مناطق وسرزمین های که خارج از قلمرو اسلامی اند دارالحرب نامیده شده همان اصول ایمان آوردن ، جزیه یا جنگ بر آنها تطبیق می شد تا جزو قلمرواسلامی تلقی شوند به این اساس بای یست تمام جهان در زیر سایه احکام اسلامی اداره شده نظم اسلامی که منشا الهی دارد بر سراسر جهان مرعی الاجرا میباشد.
امپراتوری  ترکیه عثمانی  آخرین امپراتوری  اسلامی بود که تا بخش های از اروپا نیز میرسید.پس از سقوط  آن با حفظ استر اتیژی (جهاد) جهان اسلام قادر به وحدت ویکپارچه گی نشده بلکه طبق نظم وستفالی دارای دولت های مستقل ، با سرحدات معین، تمامیت ارضی  واحترام به حاکمیت دیگران مبدل شدند واصطلاح دارالحرب که ناقض حاکمیت وتمامیت ارضی دیگران بوده می توانست در سیاست اسلامی صلابت اش را از دست داد.
پس از شکست ناپلیون، الکساندر زار روس در کار کنگره ویانا شرکت کرد در آن زمان مرزهای امپراتوری  روسیه از سکندیناوی، بحیره بالتیک تا اوقیانوس  آرام و سرحدات چین، درقرن هجده ونزده الاسکا، اروپای شرقی و در آسیا قفقاز و آسیای میانه را احتوا می کرد.
این امپراتوری  وسیع از نظر الکساندر حق و صلاحیت ایجاد یک نظم نوین را برای جهان داشت. او می خواست این نظم را بر بنیاد اصول عیسویت بر قرار کند تا دنیای واحد دریک نظم واحد ومذهب واحد اداره گردد او بعد از شکست ناپلیون گفته بود : «  باید به سرعت در راستای گسترش سلطه حضرت مسیح که من تمامی افتخاراتم را مدیون  آن هستم دست بکار شویم » او با این گفته ماموریت خودش را از جانب خداوند وانمود می ساخت تا نظم جهان را درسایه یک ایتلاف مقدس « شکل دهد وکشورهای شریک در ایتلاف با اخوت مسیحیت منافع ملی شانرا بدست آورده به صلح وعدالت نایل آیند. با انقلاب سوسیالستی ۱۹۱۷  ترسایی در روسیه اصل اتحاد زحمتکشان سراسر جهان (پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید !) جمله معروف مانیفست حزب کمونیست از لحاظ ایدیو لوژیک مبدا صدور انقلاب بدیگر کشورها قرار گرفت واستراتیژی توسعه انقلاب از طریق قیام های کارگران‌ وسرنگونی نظام های سرمایه داری با امحای استعمار نزد دولت جدید ارجحیت دا شت .
هندوستان تحت استعمار انگلیس هدف اول توسعه انقلاب جهانی وشکست استعمار قرار داده شد، اما این ایده از سواحل شمال آمو به جنوب نفوذ نکرد گرچه دفتر کمینترن  بصورت مخفی در باجور غرض بر انگیزی مردم هند تاسیس شده بود.
به باور مراجع شوروی دولت های مستقل دارای حاکمیت و تمامیت ارضی (نظم وستفالیی) می توانند دریک اتحاد انترناسیونالستی درهمزیستی قرارداشته جهان فارغ از استثمار ایجاد گردد که نظم آن بر بنیاد دیکتاتوری پرولتاریا وانترناسیونالسم پرولتری شکل داده می شود. اما ایده های عملی این نظم بیش از ۷۰ سال عملی نشد.
ایالات متحده امریکا دراستراتیژی سلطه بر جهان کمتر از دیگر امپراتوری ها نمی اندیشد.امریکایی ها « ارزش های داخلی کشور شانرا جهان شمول و قابل تعمیم برای تمام جوامع بشری میدانند ». بلندپروازی های امریکایی ها بالا تر از امپراتوری  های گذشته بود. توماس جفر سون یکی از روسای جمهور آن کشور امریکا  را «  امپراتوری  آزادی  » می گفت  وکشورش را ناگزیر می دانست که به «  نیابت از بشریت ، ارزش های خودش را در راستای تقویت  واستحکام حکومت داری خوب گسترش دهد »  او میگفت: «  من فکر میکنم که ما فراتر از جامعه خویش در برابر تمام جهان مسوول هستیم ».
امریکایی ها نیز اندیشه سلطه برجهان را صبغه ماورای طبیعیه داده گسترش نفوذ شانرا زیر نام ارزش های امریکایی ناشی از تقدیر الهی به نفع خود شان وانمود میسازند.
روسای جمهور امریکا اصطلاح منافع حیاتی کشور شانرا برای سلطه بر جهان انتخاب کردند که طبق دکتورین ایزن هاور « منافع حیاتی امریکا جهانی بوده هردو نیم کره وهمه  قاره ها را در برمی گیرد.»
در جهان یک قطبی پس از شوروی که امریکا  در راس آن قرارگرفت نورم های نظم جهانی از جمله احترام به حاکمیت دیگران، تمامیت ارضی واستقلال دولت ها زیرپا گردیده منشور ملل متحد مبنی بر اتخاذ تصامیم شورای امنیت بر اساس اتفاق ارا نقض شد، از حقوق بشر بصورت خشن تخطی بعمل آمد (زندان های ابوغریب، بگرام و گوانتانامو) ، بر حفظ محیط زیست و فیصله های اتخاذ شده در مورد اهمیتی قایل نشد، تروریزم را در شرق میانه بخصوص سوریه و در جریان بهارعربی به نفع سیاست های خودش بکار گرفت، بدترین و خشن ترین تروریست های مذهبی (داعش) را ایجاد کرد، با انتشار سلاح اتمی طبق سلیقه خودش برخورد کرد، پاکستان  را آزاد گذاشت تا بحیث حامی لجوج وسخت سر تروریزم به چنین سلاحی دست یابد، از اتباع کشورش که مرتکب جرایم ضد بشری شدند حمایت کرد، از هان سان سوچی در میانمار،  تا رسیدنش به قدرت حمایت کرد واز جنایات سازمان یافته ضد بشری علیه مسلمانان  آن کشور بدون کدام اقدام عملی طفره رفت.
به این ترتیب اساسات نظم نوین جهان که از سال ۱۶۴۸ ترسایی  ختم جنگ سرد رعایت می شد توسط امریکا پامال گردیده اصول زنده گی صلح آمیز جایش را به جنگ و زور گویی داد.
جورج دبلیو بوش به میل خودش جهان را به « خیروشر»  تقسیم کرده بر بنیاد گفته ابراهیم لینکلن که « تصاد میان ازادی وظلم مساله ایست که تنها از راه جنگ مورد  آزمون قرار می گیرد و با پیروزی بر چیده میشود » عملآ به جنگ افروزی اقدام کرد.
امریکا بعد از جنگ جهانی دوم پنج بار به جنگ مبادرت ورزیده است ( جنگ های کوریا، ویتنام،جنگ اول خلیج ،عراق وافغانستان) اما صرف در جنگ اول خلیج خودش را برنده خوانده در ۴ جنگ دیگر شکست خورده است.
شکست های امریکا در جنگ ها نتایج بسیار اسفبار از خود به جا گذاشته است از اثر جنگ عراق تضادهای مذهبی و قومی در آنجا به اوج رسید.میلیونها کشته ، معیوب ومعلول و آواره در پی این جنگ بجا ماند. سوریه ویران گردیده مناطق خارج از کنترول دولت و ساحات تحت تصرف نظامی های امریکا در آنجا برای افراطی های مذهبی وتروریست ها به جای امن مبدل گردید و افغانستان عملآ میدان جنگ قدرت های بزرگ وهمسایه گانش شده تروریست ها از جنوب تا شمال کشور در تحرک هستند.
حالات وا نمود کننده ناکامی وعدم توانایی امریکا در اشتیاق پساشورووی اش در مورد رهبری جهان را مسجل ساخت بحدی که حالا نزد همپیمان های غربی اش نیز بی اعتبار گردیده است.
در چنین وضع بحرانی جهان از افریقا تا آسیا و اروپا پس از یک  دوره کوتاه ربع قرن پیدایش یک تفکر، تشکل جانبدار صلح وهمکاری های جهانی ومنطقه وی و موازنه دهنده نظم جهانی ضرورت وقت است.
سازمان همکاری شانگهای بحیث یک ارگان رو به توسعه و قابل حساب در سطح جهانی ظهور کرده است. این سازمان۲۰ فیصد میزان کل اقتصاد جهان،۴۰ فیصد (۱،۵ میلیارد) نفوس جهان  و ۶۰ در صد خاک جهان را احتوا میکند.
در اجلاس امسال این سازمان رییس جمهور چین(شی جین پینگ) گفت که این سازمان « روابط مشارکت سازنده ایجاد کرده »  که  « غیر متعهد  وعدم تقابل است»  و « طرف ثالثی را هدف قرار نمی دهد » ، هدف اصلی این سازمان «  صلح در جامعه بین المللی » است که باید به آ ن دست یابیم ومهمترین راه آن «  امنیت  است.،امنیت همسایه گان  و حاکمیت ارضی آنها خیلی برای ما مهم است. »
برویت اصول بالا نظام جهان بر بنیاد دو استراتیژی متضاد استراتیژی جنگ و اشغال بخاطر جهانی سازی ارزش های امریکایی زیر شعار جعلی حقوق بشر وامحای تروریزم ؛ واستراتیژی صلح وهمکاری بدون هدف گیری دیگران از طریق مشارکت سازنده وعدم تقابل شکل خواهد گرفت واین خود آغاز انقطاب مجدد جهان شده میتواند.
اگر توان نظامی، اقتصادی وبشری چین، روسیه ومتحدان شان در شانگهای بتواند بازدارنده جنگ گردد ؛ جاپان و اروپای غربی از جمله رقبای اقتصادی امربکا می توانند بر نقش و صلابت اقتصادی امریکا  در جهان تغیر وارد کند ، و دنیای اسلام با بیش از ۱،۶ میلیارد نفوس وساحه وسیع با منابع بزرگ انرژی از اشوب پراگنی های امربکا به ستوه آمده  واز رعایت یکجانبه  و قید امریکا بسوی توسعه مناسبات با جانب صلح ابا نخوهند ورزید انگاه این امپراتوری  مغرور وسرکش رام واقعیت های جدید جهانی شده نظم عادلانه بر بنیاد منافع مشرک بشریت ومشارکت سازنده با رعایت حاکمیت ملی وتمامیت ارضی دبگران شکل خواهد گرفت.

بامداد ـ دیدگاه ـ ۳/ ۱۸ـ ۱۹۰۶

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

Copyright ©bamdaad 2018