ایالات متحده امریکا به سوی جنگ سرد با چین گام برمیدارد

 

رییس‌ جمهور امریکا در هفته‌ های اخیر به‌ شکلی برنامه‌ ریزی ‌شده‌ جنگ سردی جدید را این بار بر ضد دولت چین دامن زده است. ترامپ مدعی است که « اطمینان زیادی»  دارد که منشا ویروس کشنده کورونای جدید در آزمایشگاهی در شهر ووهان (چین) بوده و از آنجا بیرون آمده است، ولی نمی ‌تواند منبع اطلاعاتش را افشا کند! این ادعاها در شرایطی مطرح می‌ شود که حتا طرفداران ترامپ هم نمی‌ توانند تازه‌ ترین نظریه توطیه او را هضم کنند.

برای مثال، در بیانیه ‌ای که دفتر ریچارد گرنِل، مدیر اطلاعات ملی امریکا، منتشر کرد آمده است: « [جامعه] اطلاعاتی نیز با این اجماع گسترده علمی هم‌ نظر است که ویروس کووید-۱۹ ساخت بشر یا از لحاظ ژنتیکی اصلاح‌ شده نیست.»

هدف ترامپ از دروغ‌ های که می ‌گوید متقاعد کردن شنونده گان از راه استدلال منطقی نیست، بلکه جلب توجه گسترده رسانه‌ های خبری به خودش از راه مطرح کردن اتهام‌ هایی مسخره و زننده است. این حقّه ساده ترامپ در بازی با افکارعمومی قبلاً برای او کار کرده و نتیجه داده است، ولی این بار به‌ منظور انحراف اذهان از هزینه‌ ای که امریکایی‌ها به‌خاطر سومدیریت فاجعه‌ بار او در مقابله با همه ‌گیری کووید-۱۹ پرداخته‌اند، سپر بلا کردن چین دیگر کافی نخواهد بود.

در مقاله زیر که نوشته دومینیک باری، عضو کمیسیون خارجی حزب کمونیست فرانسه و گزارشگر پیشین نشریه اومانیته در امور چین، است، به ابعاد خطرناک استراتژی تبهکارانه رییس‌ جمهور امریکا پرداخته می‌شود.

جنگ سرد ترامپ بر ضد چین

ویروس کرونا منشا نویافته‌ ای به‌ منظور درگیری با چین از سوی ایالات متحده شده است. این رویارویی که در جبهه بازرگانی و سپس در جبهه فنا‌وری پیشرفته آغاز شد، اکنون با کینه ‌توزی و به ‌قصد انداختن خطاها به گردن دیگران از سوی ترامپ  به گستره مرام و مسلک کشانده می ‌شود. درحالی‌ که مردم ایالات متحده روز به‌ روز به گسترده گی و تاثیر بیماری همه‌ گیر در سرزمین ‌شان پی می ‌برند، رییس‌ جمهورش به افزودن اتهام‌ ها علیه پکن دست زده و این کشور را به « پنهان‌سازی» و « پایمال کردن آیین ‌نامه‌ های سازمان بهداشت جهانی »  متهم می‌ کند.

ما روند سیاسی ‌سازی شدید این بیماری جهان‌گیر را شاهدیم که برانگیختن و دامن زدن به بحث‌ هایی را موجب می ‌شود که از منظر شرایط شکننده کنونی جهان و آینده کره زمین تحمل‌ نا‌پذیر است و ساختار فکری ما را به الگوی دوران « جنگ سرد»  و دوقطبی شدن دنیا باز می ‌گرداند.

ایالات متحده که از بکار گرفتن زرادخانه تبلیغات منفی به ‌منظور درهم شکستن همه دشمنان احتمالی ‌اش عادت دارد و از دست‌ اندازی و خراب ‌کاری در اوضاع سیاسی و اجتماعی عراق و حمله نظامی به این کشور یا کودتا در کشورهای امریکای لاتین می ‌توان برای نمونه یاد کرد، دوباره  به این زرادخانه متوسل شده است. نظریه توطیه بار دیگر برجسته می‌ گردد، این بار هدف آزمایشگاه پژوهشی زیست ‌شناسی‌ای در شهر ووهان در چین است که ادعا می ‌شود کووید ۱۹ از آنجا به بیرون درز کرده است.  باوجود اینکه جامعه علمی چنین ادعایی را رد می‌کند ولی شایعه همچنان درحال گسترش است.

یکی از اندیشکده‌های واپس‌گرای بریتانیا به‌ نام انجمن هنری جکسون، پیشنهاد کرد که دولت چین برای خسارتی که به‌ بار آورده است به دادگاه‌ های بین‌المللی فراخوانده شود و دولت بریتانیا را تشویق کرد که دادخواستی به دادگاه لاهه مبنی بر تخلف چین از تعهدات بهداشتی تسلیم کند. هنگامی‌ که دومینیک راب، وزیر امور خارجه بریتانیا، می ‌گوید پکن « باید پاسخگو باشد » ،  اشاره به گفته‌ های بالا دارد.

به‌ ابتکار سناتور جمهوری‌ خواه جاش هاولی و چند عضو دیگر کنگره امریکا، درباره مدیریت این بیماری همه‌ گیر از سوی حزب کمونیست چین « پژوهشی بین‌المللی »   آغاز بکار کرده است. ایالت میسوری در ایالات متحده علیه دولت چین به ‌دلیل « خودداری از آشکارسازی اطلاعات حیاتی» و « پاسخگو بودن در برابر بیماری‌ همه‌ گیر جهانی و پیشگیری پذیر» به تنظیم پرونده‌ای جنایی اقدام کرده است.

درهمین راستا حدود ۱۰ هزار نفر از شهروندان دنیا از حقوق ‌دانان درخواست کرده‌اند تا پرونده‌ای علیه دولت چین تشکیل دهند. آنان پرداخت تریلیون‌ها دلار غرامت را خواستار شده‌اند. رییس جمهور فرانسه نیز در فاصله‌ای نه ‌چندان دور از این کارزار و در تلاش به‌ منظور ترویج همکاری و همبستگی بین‌المللی لازم در این زمینه، بدون هیچ استدلال ارزشمند تازه‌ای، در مصاحبه‌ ای با فایننشال تایمز، گفت: « چیزهایی در آنجا (چین) روی داده است که شناختی از آن نداریم.» به‌ این ترتیب چنین امری را به ‌طور تلویحی تصدیق کرد و به این آتش دامن زد.

ضرورت کشاندن چین به جایگاه متهم برای قدرت ‌های نولیبرال دم به دم افزایش می‌ یابد. افزون بر اتهام بنیادی پکن یعنی پیروی نکردن چین از نسخه « توافق واشنگتن »  برای توسعه و جهانی ‌شدن، اکنون این بیماری همه ‌گیر به ‌منزله عامل دومی که ناخرسندی ایالات متحده و هم‌ پیمانانش را برانگیخته است آن‌ ها را با دستاویزی دیگر در جهت متهم کردن چین تجهیز کرده است

دولت چین پس از دیرکردی جدی و پذیرفته شده در مدیریت و مهار مرحله آغازین بحران سلامت، برای بازداری رشد اقتصادی‌اش به‌ منظور پاسخگویی به وضعیت اضطراری بهداشتی با بسیجی ملی در سطحی منحصربه ‌فرد بی ‌درنگ دست به عمل زد. این تلاش‌ها به ‌قصد کمک به مهار بیماری همه‌ گیر کرونا از سوی سازمان بهداشت جهانی و به ‌ویژه ماهنامه « ساینس»  ستوده شدند.

اما در طول آن هفته‌ های حیاتی و تعیین ‌کننده که چین و سپس نزدیک ‌ترین همسایگانش با ویروسی ناشناخته روبرو شدند، واکنش کشورهای توسعه‌ یافته به هشدارهای تدروس ادهانوم قبریسوس، رییس سازمان جهانی بهداشت، برای آزمایش گرفتن از توده‌های مردم، ردیابی بیماران، جدا کردن بیماران، و فراهم‌ ساختن تجهیزات حفاظتی، متکبرانه بود. کشورهای توسعه‌ یافته با رفتاری خودپسندانه، بیشتر تمایل داشتند باور کنند که این ‌گونه بیماری تنها گریبان کشورهای روبه‌ رشد را می‌ گیرد و آن‌ ها از ابتلا به این ‌گونه بیماری‌ ها مصوون ‌اند. 

اتهام بی‌عملی و ناکارایی ‌ای که به سازمان جهانی بهداشت زده می ‌شود توجیه وارونه ‌ای است از سیاست‌های بهداشتی مصیبت ‌بار خود آن کشورها در زمانی که ویروس از مرزها می ‌گذشت. کشورهایی که سیاست‌ های ‌شان در رویارویی با این بیماری در اروپا  و ایالات متحده شکست مفتضحانه ‌ای ببار آورده است، مرتبه و جایگاه مسلط‌ شان تضعیف و متزلزل گشته است. هنگامی ‌که چین در آغاز دوران مهار و بهبودی‌ای نه ‌چندان اطمینان ‌بخش خود از بحران این بیماری بود، آماده گی‌اش را برای رساندن کمک ‌های پزشکی به بقیه جهان اعلام کرد. کشورهای اتحادیه اروپا که تا آن زمان هیچ  واکنشی به آنچه در چین می ‌گذشت نشان نداده بودند و دولت ترامپ هم  تنها از دریچه اقتصادی به این بحران نگاه می ‌کرد بی ‌درنگ به این پیشنهاد کمک‌ های پزشکی چین انگ »دیپلوماسی با ماسک » و « شگرد تبلیغاتی»  زدند.

در زمان ورود کمک ‌های پزشکی چین به ایتالیا، جوزف بورل، رییس دیپلوماسی اروپایی ( اتحادیه اروپا )  در روز ۲۴ مارچ  ناخشنودی‌ اش را از این « سیاست سخاوتمندانه » ابراز کرد و آملی دمونک‌ چالین، وزیر امور خارجه فرانسه، در ۲۹ مارچ ۲۰۲۰ ترسایی افزود: « کسی یا دولتی نباید از همبسته گی [انسانی] برای رسیدن به هدف‌های خود بهره‌ برداری کند»  و سپس چین را به » صحنه ‌سازی »  در کمک ‌های پزشکی پیشنهاد شده‌اش متهم ساخت.

پخش ویدیویی از سوی یک کارمند شرکتی ایتالیایی به ‌نام سوکام در شهر کوچک مونتچیو ماژور که در رسانه ‌های اجتماعی به ‌اشتراک گذاشته شد، به‌ سبب برافراشته بودن پرچم چین به‌ جای پرچم اتحادیه اروپا در پس ‌زمینه این ویدیو خشم بسیاری را برانگیخت، اما در میان این ‌هیاهو، پیشنهاد دولت چین به کشورهای عضو گروه ۲۰ برای سازمان‌دهی راهکار همکاری‌ بهداشتی ‌ای جهانی و پیشگامی ‌اش در تلاش برای یافتن راه برون ‌رفتی مشترک از این شرایط برای همه جهان، بدون پاسخ ماند.

درخواست آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد ، برای برقرای « آتش‌بس فوری در سراسر جهان »   به‌ منظور برخورد با کووید ۱۹ دشمن مشترک، به ‌همین منوال بی‌ پاسخ ماند. بدتر از این بی ‌اعتنایی‌ها، هیاهو و سروصدای ترامپ ضد سازمان بهداشت جهانی و زدن اتهام تبانی با پکن به رییس آن بهانه ‌ای شده است برای توقف پرداخت سهم مالی ایالات متحده به این سازمان و حمله‌ ای سرراست ( فراتر از هدف قرار دادن همتای بزرگ آسیایی‌اش) به همه نهادهای جهانی سازمان ملل یعنی تضمین ‌کننده مناسبات عادلانه چند جانبه با جهان که کاخ سفید هیچ‌ گونه تمایلی به هم ‌نوایی با آن ندارد.

در زمانی که جامعه بین‌المللی باید یکی شود، دست ‌انداز و خراب‌ کاری سیاسی ترامپیزم چیزی نیست که جهان به آن نیاز داشته باشد. بحران عظیم بیماری همه ‌گیر و چالش‌های جهانی در مجموع پیش ‌روی ما قرار دارند و پاسخی جمعی می ‌طلبند، یعنی دیدگاهی که چین از آن حمایت می ‌کند. چین که از نظر بهداشت همگانی، اقتصادی، و غذایی بسیار کم‌ بنیه است و از سوی دیگر زیر سنگینی سیطره نظم سرمایه‌ داری و جهانی ‌سازی مالی جای گرفته است، با پشتیبانی از چنین دیدگاهی این کشور را » قطبی گیرا » در دنیایی تکوین یابنده می ‌نمایاند.

و این دنیا می ‌خواهد صدایش شنیده شود. آنچه در چند هفته پیش در مجمع عمومی سازمان ملل متحد روی داد شایان توجه است. قطعنامه‌ ای که از سوی مکسیکو مطرح شد و « دسترسی عادلانه » به « واکسن‌های آینده » را پیشنهاد می‌داد و با اتفاق آرا از نقش حیاتی سازمان بهداشت جهانی حمایت می ‌کرد، از آنجا که قانون‌ های رای ‌گیری در این مجمع تغییر یافته ‌اند ایالات‌ متحده امریکا در تلاش خود در بازداری از تصویب این قطع‌ نامه ناکام ماند. این تودهنی برای ترامپ، شاید گامی به پیش برای انسانیت باشد./نامه مردم

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۰ـ ۲۷۰۶

اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

Copyright ©bamdaad 2020

 

 

افغانستان به بحران شدید اقتصادی روبرو است

میرعنایت الله سادات

موسسات تحقیقات علمی جهان با ارائه ای ارقام وشاخص ها ، هوشدار میدهند که : بالاثر وسعت شیوع مرض کرونا ، جهان دچار بحران کم سابق شده است . این منابع ، پایین افتادن سطح محصول ناخالص اجتماعی وافزایش رقم بیکاران را درسال جاری ، تشویش آور میدانند. آنها از محاسبات خویش این نتیجه را میگیرند که کشورهای زیادی ، رشد منفی اقتصادی را تجربه خواهند کرد.

بانک جهانی با ارزیابی کشورهای متضررشونده ای جنوب شرق آسیا طی سال۲۰۲۰ ترسایی، افغانستان را درمقام اول فهرست ارایه کرده ای خود ، جا داده است . اینکه کشورما با سرازیر شدن آن همه پول ها دردو دهه ای اخیر، همیشه مقام بحران زده ترین را احرازمی کند ، دلایل مشخصی دارد که افغان های آگاه و وطندوست آنرا میدانند . اما یادآوری مجدد آن در اوضاع و احوال کنونی ، از نظر این قلم ضروری پنداشته می شود . تا توجه به آن معطوف گردد. روی همین ملحوظ ، تعدادی ازاین عوامل، اینک معرفی شده و به مباحثه گرفته میشود : 

۱- بالاثر جنگ های تنظیمی ، بعد از اپریل ۱۹۹۲، تاسیسات بزرگ تولیدی ویران شده وده ها هزارانسان محلات کارشان را از دست دادند . 

۲- در دوره ای طالبان هم این محلات مطابق امیال تجاوزگران پاکستانی به حالت ویرانه ها ، نگهداری شدند . 

۳- پس ازسقوط طالبان وجابجا شدن نیروی های دول خارجی درسال ۲۰۰۱ ترسایی «سیستم اقتصاد مختلط » که همیشه جایگاه خود را درقانون های اساسی گذشته ای افغانستان داشت ، منسوخ شناخته شد .درعوض آن  « سیستم اقتصاد بازار»  بدون درنظرداشت ضرورت های عینی جامعه ، ازخارج کاپی شده و در ماده ای دهم قانون اساسی جدید جابجا گردید.

 درافغانستان ، طی سالهای متمادی یک « سیستم اقتصادی مختلط »  مبتنی برهردوسیستم « آزاد » و « مرکزی » مرعی الاجرا بود. مطابق این سیستم ، هردو سکتورخصوصی و دولتی ، برمبنای نیازمندی های واقعی جامعه مجازبوده وعندالضرورت در تحت رهنمایی دولت ، درکنارهم قرارداشتند.  قانونی ساختن تنها « سیستم اقتصاد بازار»  سبب شد ، تا کمک های آمده از خارج ، بدون مجوز دولت افغانستان به حسابات اشخاص مورد نظر، زیرنام « سازمان های غیرحکومتی  ـ N.G.O » انتقال بیابد . این طرزالعمل زیر شعار« ملت سازی ـ  Nation Building » دنبال گردید. 

گفته میشود که هدف شعار مذکور این بود تا یک طبقه ای نیرومند سرمایداربه میان آمده و با مسلط شدن این طبقه بر سرنوشت کشور ، اقتصاد افغانستان درمدارسیستم جهانی سرمایداری قرار بگیرد. اما این تخیل نه تنها جامه عمل نپوشید ، بلکه درعوض زمینه سازآن شد ، تا گروه های پرقدرت مافیایی درهمکاری با شرکای بین المللی شان ، ظهور کنند . گروه های یاد شده ، شیرازه ای اقتصاد وطن جنگ زده ای ما را بدست گرفتند. آنها زیر نام « اقتصاد آزاد» ، به خود حق میدهند که در همه ای امور مداخله کرده و هرنوع استفاده ای ناجایز شانرا برپایه ای اصول « اقتصاد بازار» توجیه نمایند.

درحالیکه « سیستم اقتصاد بازار» باییست برپایه ای « رقابت آزاد » استوار بوده وبخاطر تحقق آن ،  باید « قانون منع انحصار» تنفیذ ودرعمل پیاده شود . اما در افغانستان به این مامول توجه نشد . سرنوشت اکثریت پروژه ها ، بدون طی مراحل داوطلبی  و رقابت آزاد به شرکت های وابسته به شبکه های مافیایی سپرده شد. سوابق کاری ، اعتبار مالی وحدود مسوولت شرکت ها ، در قرارداد ها مسجل نمی شد. سطح بهره برداری پروژه ها ، مولدیت وکیفیت کاری آنها، مطمع نظراولیای امور نبود. ازهمین جهت ، متصل با اختتام کارساختمانی این پروژه ها ، ویرانی آنها نیزآغاز میگردید. مثال گویای این معضل ، تخریب شدن سریع سرک ها و شاهراه های اسفلت شده ای افغانستان است. 

۴ - زورمندان در پرتوشعارخصوصی سازی اقتصاد ، تصدی های مثمردولتی را با پرداخت قیمت های ناچیز، از ملکیت دولت بیرون آورده و درکنترول خود درآوردند. این ملکیت ها ، اکثراْ به دوراز اهداف تولیدی شان دراستقامت های غیرمولد ، مورد استفاده قرارگرفته ونقش آنها از تولید ملی کنارزده شد. طورمثال ، فابریکه ای نساجی بگرامی ولایت کابل که چهل فیصد منسوجات سندی طرف ضرورت داخلی را آماده میکرد ، ویران شده و به توقف گاه یک شرکت باربری مبدل شده است. همینطورفابریکه خانه سازی که ساخت مکروریون های شهرکابل ، نتیجه ای کاری آن میباشد ، جهت خصوصی سازی به بازارعرضه شد. اما تا هنوزغیرفعال باقی مانده است .همین روش در برابرفابریکه سمنت غوری اتخاذ شد ، تا سالانه صدها هزارتن سمنت ازپاکستان وارد گردد.

۵ - یک ونیم ملیون جریب زمین دولتی و خصوصی از جانب زورمندان غصب شد. تعداد زیادی از مالکین کوچک و بی دفاع ، مجبور به ترک خانه و کاشانه ای خود شده و برای بقای زنده گی فامیل های شان به شهرها روآوردند. 

۶ - معادن احجار قیمتی (زمرد ، لاجورد ، لعل ، طلا وسنگ مرمرو امثال آن) در تحت کنترول زورمندان تنظیمی و یا طالبان قرار دارد . آنها این اقلام را خلاف قانون و برضد منافع ملی مردم ما استخراج نموده و به خارج قاچاق مینمایند. گرچه ظاهراْ این دو گروپ با هم مخالف اند ، اما در بخش انتقال این مواد به خارج ، میان هردوی شان همکاری مافیائی وجود دارد .

۷-  زرع و ترویج مواد مخدر، عرصه دیگری است که شبکه های مافیای داخلی و بین المللی ، به قیمت تباهی اقتصاد ملی ما ، ازآن منفعت سرشار بدست میآورند. بخش بزگ از مخالفت های مسلحانه توسط همین پولها تمویل میشود .تا در فضای نا امنی ، مواد مخدر به سهولت زرع و انتقال بیابد . 

۸ - همینطورنه تنها صدها هزار جریب زمین از پروسه ای تولید مواد طرف ضرورت جامعه ما ، منتفی گردیده و درگروه مافیای مواد مخدر قرارگرفته است ، بلکه سه ملیون انسان واجد شرایط کار، از خدمت به وطن وجریان تولید ملی نیز حذف شده اند. آنها بار دوش جامعه گردیده و به یک معضل بزرگ اجتماعی ، امنیتی و اقتصادی مبدل شده اند .

۹ -  چنین رقم معتادین ، هیچگاه در گذشته ای افغانستان سابقه نداشت . بعضی عناصر منفی باف این رقم را با شمارازسیاح های خارجی که عمدتاْ گروه هیپی ها بودند وبا استفاده از شرایط آسان رفت و برگشت دردهه ای مشروطیت به افغانستان میآمدند ، مقایسه میکنند . درحالیکه آنها ، از مواد نشه آورعنعنوی استفاده کرده و رفتار آنها مورد توجه و علاقه ای مردم ما قرارنمی گرفت .به عبارت دیگر هیچگاه در گوشه و کنارجامعه ای ما ، چنین معتادین به چشم نمیخوردند .

۱۰- ملکیت و رهبری عرصه های که باید در چوکات سکتور دولت باقی میماندند ، رعایت نشد .چنین عرصه ها ، عمدتاْ شامل سه کتگوری اند :

الف -  یکی ازآن ، همان عرصه های اند که مفاد هنگفت برای دولت به بارمیاورند . مانند معادن و انحصار تورید اقلامی که تقاضای عامه برای آن وجود دارد ، ازقبیل نفت ودخانیات. 

ب - دومی ، عرصه های اند که تقاضای عامه ای مردم برای آن وجود داشته و باید به پایین ترین قیمت و یا رایگان به ضرورت مندان عرضه گردد. تمام خدمات لابراتواری ، شفاخانه ها ، استفاده رایگان از شاهراه ها ، تعلیمات درمکاتب و تحصیلات عالی ، شامل این بخش میباشند . 

ج - سوم توزیع بلا استثنا کوپون به تمام منسوبین دولت (شامل مامورین ، مستخدمین و کارگران).

تا با پیش کش کردن مواد اولیه به قیمت ثابت ونازل برای ایشان ، شمارمتقاضیان در بازارکاهش یافته و قیم مواد مورد ضرورت اولیه استقرارداشته باشد .همینطورمنسوبین دولت ازثبات قیم ، بهره مند گردند.

با قانونی ساختن « سیستم اقتصاد بازار» مقررات فوق الذکربه حاشیه گذاشته شده ومردم بی بضاعت ،همه روزه ازنوسانات قیم رنج فراوان میبرند. 

همینطورتداوی و معالجه ای این اکثریت ناتوان بدوش خود شان گذاشته شده ودولت ناتوانایی خود را درین عرصه ، همه روزه اذعان میدارد. به عبارت دیگر ، دولت با امکانات محدود خود ، قادر نیست تا مردم ناتوان خودرا در برابر شیوع مرض کرونا ، وقایه نماید. 

۱۱- دربخش زیربنای اقتصادی نه تنها اعمارپروژه های جدید روی دست گرفته  نشد ، حتا شمار زیاد پروژه های سابق نیز، ترمیم و فعال نشدند. کشورکوهستانی افغانستان ، امکانات وسیع اعمار بند های آبگردان و برق آبی را دارد . کسانی که درگذشته ها ، دربخش های مالی و پلانگذاری دولت شاغل کاربوده اند ، به نیکویی میدانند که شمار زیادی پروژه ها ، دراین عرصه از سالها قبل ترتیب و تنظیم شده بودند.اما بخاطر نبود منابع مالی ، فشاردوکشورهمسایه ( ایران و پاکستان) ونبود امنیت ، کار اعمار آنها آغاز نمی گردید .

دراین دو دهه که امکان دریافت قرضه از منابع خارجی وجود داشت ، هردو کشوربوسیله عمال نفوذی شان ازاعمار بند های آبگردان درمناطق غربی و شرقی افغانستان پیوسته جلوگیری کرده اند . تمویل کننده گان خارجی که همان « سازمانهای غیرحکومتی» بود ، نیزدرین مورد کدام علاقه ای نشان نمی دادند. نتیجه چنین شد که نه تنها پروژه های جدید اعمار شده نتوانست ، بلکه تاسیسات قبلی نیز به ظرفیت های قبلی شان فعال نگردند .این حالت ، بخودی خود کشورا از برق وارداتی وابسته ساخت.

وقتی بندهای آبگردان اعمار نشوند ، بخش بزرگ اراضی ، همچنان لامزروع می مانند. همینطورمنابع انرژی بخاطر به چرخ آوردن جریان تولید کارخانه ها ، به قیمت مساعد نیزوجود نمیداشته باشد.علم اقتصاد به ما می آموزاند که احداث چنین پروژه ها ، « تاثیرات ظرفیتی» درمحیط ماحول خود دارد. درجریان اعمار این بناها نتنها برای نیروی های کاری ، محل اشتغال بوجود میآید ، بلکه بخاطررهایش خانواده های شان ، اعمار شهرک ها نیزدر مجاورت به پروژه ها شکل میگیرند. تاثیرمثبت این تحولات انکشافی ، ازماحول این پروژه ها نیز فراتر رفته و با نقل مکان قوای کاربه آنجا ، ازتجمع نفوس درشهرهای بزرگ جلوگیری بعمل میآید .

۱۲- بمیان آوردن یک اقتصاد ملی متکی بخود ، ضرورت عینی جامعه ای ما میباشد. درین مورد شاخص های روشن و انکارناپذیروجود دارد: 

اول اینکه افغانستان یک کشور محاط به خشکه بوده و راه اتصال آن به مارکیت جهانی ، دستخوش قیودات زیاد است . نزدیک ترین راه ترانزیت ازمسیر پاکستان میگذرد. این راه همیشه با تحدید وانسداد مواجه میباشد . صادرات عمده ای افغان ها ، محصولات زراعتی است . این اقلام  باید دریک مدت کوتاه انتقال یافته وبفروش برسد .درغیر آن فاسد میشوند.

 بامسدود شدن راه ترانزیت ، همیشه اعتراض صادرکننده گان علیه دولت بلند میشود. چنین انتقاد ها ، چاره و راه قانونی را نمی گشاید . دولت باید برطبق مقررات ، مکلف ساخته شود که برای نگهداری چنین محصولات ، محلات نگهداری و سردخانه ها را اعمارکند. همینطورباید فابریکات شربت سازی بمیان آیند ، تا آب میوه ازآن طریق پروسس شده و به قیمت های بهتر به خارج صادرشوند. درآنصورت خطر فاسد شدن محصولات رفع میگردد.

همینطور باید دولت در بخش تولید ، ترویج و صدورنباتات کمیاب ، حمایت های ضروری را به پیشه وران عرضه نماید . توجه دولت دربخش زرع و صدورنبات زعفران قابل تذکر است . ولی این اقدامات در رابطه با نباتات مشابه آن نیز باید اتخاذ گردد.

۱۳- طوریکه در بالا به آن اشاره شده ، سرمایه های سرازیر شده از خارج ، بدون اثرات مثبت بر ساختاراقتصادی افغانستان دراختیار شبکه های مافیایی قرارگرفت .همینطوردرآمد های نامشروع از بابت غضب زمین ، استخراج غیرقانونی معادن وتجارت مواد مخدر، منهای بخش کوچک آن که درساختمان های بلند منزل سرمایه گذاری شد ، فی المجموع  همه ای آن به خارج انتقال یافته است . این پول هایی نیست که مالکین آن درنتیجه ای کار وزحمت شان بدست آورده  و قانونی باشد . بناْ به اصطلاح وطنی ما با ترس از «  روز مبادا » درهراس بوده و تلاش می نمایند تا آنرا به کشورهای مورد نظرشان انتقال بدهند .

 البته باید متذکرشد که مالکین پول های قانونی نیز بخاطرمشکوک بودن آینده اوضاع امنیتی ، دارایی های شآنرا از کشور خارج مینمایند . منجمت ناقص دولت ، بخودی خود سبب ظهور فضای عدم اعتماد شده وموجب فرار سرمایه میگردد. چنین سرمایه ها درعلم اقتصاد بنام  « سرمایه های گریزپا » نامگذاری شده اند. با تشخیص و نقش چنین سرمایه ها ، امکان توقف و مدغم کردن آن دراقتصاد ملی به چشم نمی خورد . لذا یگانه راهی را که باید دولت درجست و جوی آن باشد ، همانا تقویه سرمایه گذاری ها در بخش سکتور دولتی میباشد . تا فضای اعتماد دوباره ایجاد شده و سرمایه های شخصی به وطن برگردند.

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۰ـ ۲۶۰۶

اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

Copyright ©bamdaad 2020

 

 دیدگاه دیگران :

گفت و گوی ویژه  با کمال اوکویان، رهبرچپ ترکیه درباره رخدادهای جهان

 

قتل جنایتکارانه یک سیاهپوست امریکایی به دست یک افسر پولیس در مینیاپولیس در هفته گذشته موجب واکنش عظیم، نه فقط در ایالات متحده امریکا، بلکه در سراسر جهان شده است. ایالات متحده امریکا اکنون یکی از بزرگ ‌ترین شورش‌های مردمی را در تاریخ معاصر خود تجربه می ‌کند.

از سوی دیگر، این روزها، جنبش‌های مترقی در ترکیه هفتمین سالگرد مقاومت  « پارک گزی»، یکی از بزرگ ‌ترین خیزش‌های مردم ترکیه علیه حزب حاکم عدالت و توسعه (AKP)  و سیاست‌های ضد محیط زیستی، ضد کارگری و ضد مردمی آن را گرامی می ‌دارند.

دربررسی آن‌ چه درایالات متحده امریکا می ‌گذرد، بخش بین‌الملل چپ  با کمال اوکویان، رهبر حزب کمونیست ترکیه پیرامون شباهت‌ ها و تفاوت‌ های موجود بین شورش ‌ها در ایالات متحده امریکا و شورش پارک گزی در جون ۲۰۱۳ ترسایی در ترکیه مصاحبه کرد.

                                                  ***

پرسش : در ایالات متحده امریکا چه می ‌گذرد و چرا اعتراضات اخیر اینقدر رشد کرده اند؟

ما این پرسش را مطرح می ‌کنیم، زیرا وجود نژادپرستی علیه سیاهان امریکایی از زمان بنیان‌ گذاری این کشور آشکار بوده است. لذا، قتل جارج فلوید به دست افسر پولیس که موجب شورش‌های اخیر شد، نخستین مورد این خصومت نبود. آشکار است که او جنایتکارانه به قتل رسید، اما آیا این توضیح برای درک واکنشی به این گسترده گی کافی است؟
کمال اوکویان : همان ‌طورکه گفتید، قتل جارج فلوید نخستین مورد خشونت پولیس علیه مردم سیاهپوست در ایالات متحده امریکا نیست. ارقام مرگ ناشی از خشونت پولیس به طور باور نکردنی بالا است . در سه سال گذشته۶۹۰ سیاهپوست امریکایی به دست پولیس کشته شده اند. اما لازم است ما برای درک داستان واقعی در پشت خشونت، به ارقام دیگری اشاره کنیم. در ایالات متحده امریکا، پولیس فقط سیاهپوستان را نمی ‌کشند. به علاوه، اگر ما فقط ارقام و داده‌ های آماری را در نظر بگیریم، تعداد سفید پوستانی که از سال ۲۰۱۵ در نتیجه خشونت پولیس کشته شده اند تقریباً دو برابر بیش ‌تر از تعداد سیاهپوستانی است که به دست پولیس کشته شده اند. بله، طی پنج سال گذشته، ۲۳۸۵ سفید‌ پوست به دست پولیس کشته شده اند.

سفید‌ها، سیاهان، لاتین‌ها… در واقع، همه امریکایی ‌ها از هر گروه قومی هدف نیروهای انتظامی ایالات متحده امریکا قرار می‌ گیرند.

بله، ارقام یا آمار به تنهایی ممکن است برای درک وضعیت در اینجا کافی نباشند. اگر اشتباه نکنم نسبت سیاهان در سراسر کشور زیر ۱۵ درصد است  ( طبق آخرین سرشماری در جون ۲۰۱۶ ترسایی سیاهان ۱۲٫۶ درصد، مکزیکی و آمریکای لاتین تبارها ۱۷٫۸ درصد، و سفیدها ۶۱٫۳ درصد جمعیت را تشکیل می ‌دهند) . بنابراین، با در نظر گرفتن نسبیت در تحلیل، روشن می ‌شود که سیاه پوستان در ایالات متحده امریکا بیش ‌ترهدف خشونت پولیس قرار می‌ گیرند.

به سخن دیگر: خشونت پولیس علیه سیاه پوستان امریکایی تقریباً سه برابر بیش ‌تر از خشونت پولیس علیه سفید‌ پوستان است.

به طور خلاصه، سلطه نژاد پرستی آشکار، غیرپنهان و نفرت ‌انگیز در نظام سرمایه ‌داری ایالات متحده امریکا واقعیتی است که داده‌ها آن‌ را نشان می‌ دهند. بدون تردید، این تبعیض نژادی ادامه یک دوران طولانی است که سیاهان در آن حتا پس از الغای برده ‌داری به مثابه شهروندان درجه دوم زنده گی کرده اند. ممکن است برابری حقوقی به دست آمده باشد، اما نباید از یاد برد که نظام اجتماعی در ایالات متحده امریکا برای بقا باید نژادپرستی را حفظ کند.

پس ازهمه این ‌ها، اکنون لازم است به چیزی که کم ‌تر از آن صحبت می ‌شود، اشاره شود. همان‌ طور که گفتم، خشونت پولیس در ایالات متحده امریکا نه تنها آفریقایی‌ تبارها و آمریکای لاتین تبارها، بلکه همه شهروندان را هدف قرار می‌ دهد. اما، ما در اینجا با گفتن « همه شهروندان»  یک اشتباه بزرگ مرتکب می ‌شویم، زیرا خشونت پولیس، نه فقط در ایالات متحده امریکا، بلکه در سراسر جهان فقرا را هدف قرار می ‌دهد. سیاهان ثروتمندی وجود دارند که در ایالات متحده امریکا یا درکشورهای دیگری مانند بریتانیا و فرانسه به طبقه سرمایه ‌دار تعلق دارند. با این وجود، پولیس به مثابه ابزار ايدیولوژیک طبقه حاکم نمی‌ تواند به آن‌ ها حمله کند. بنابراین، چیزی که باید بر آن تأکید نمود این است که خشونت دولتی درکشورهای سرمایه‌ داری عمدتاً علیه فقرا است و بر آن بخش از فقرا که از کم ‌ترین حفاظت برخوردارند، تمرکز می‌ نماید.

پس، موضوع اصلی در این‌ جا طبقاتی است نه نژادپرستی.

در روزهای اخیر، خشونت پولیس وسیعاً مورد بحث قرار گرفته است، و این بحث‌ها عمدتاً بر پایه نژاد ‌پرستی قرار دارند. برخی بحث‌ ها به این اشاره می‌ کنند که کار پولیس تاریخاً به طورعمده به دیگر گروه‌ های قومی در ایالات متحده امریکا واگذار شده است. این معروف است که ایرلندی‌های پروتستان پس از مهاجرت‌ شان (به ایالات متحده امریکا )  چنین ماموریتی داشتند. اما ممکن است رد پا‌های قومی را در موسسات اساسی سازمان دولت در تقریباً همه کشورها دید. به عنوان مثال، قزاق‌ها در روسیه و در قفقاز در تاریخ ترکیه نیروهای اساسی در مفهوم «امنیت» بوده اند. اما، این ‌را نباید از یاد برد که در ایالات متحده امریکا پولیس‌های سیاهپوست وجود دارند. دقیق ‌تر گفته باشیم، مأمورین انتظامی سیاهپوست یا افسران پولیس دارای پیشینه ‌های قومی دیگر وجود دارند، که دچار تبعيض‌ های نژادی هستند و درگیر خشونت علیه فقرا در ایالات متحده امریکا می ‌شوند.

بله، نژادپرستی وجود دارد، و وحشتناک است. اما منبع خشونت پولیس در سگ ‌های نگهبانی است که از نظام سرمایه ‌داری حفاظت می ‌نمایند، و همان نظم اجتماعی به کسانی که از نظم ( سرمایه ‌داری)  رنج می‌ برند به مثابه ««شرور» برخورد می ‌کند.

در این نقطه، یک ادعای دیگر مطرح می‌ شود. برخی‌ها می ‌گویند سیاهپوستان بیش ‌تر مرتکب جرم می ‌شوند. اولاً، بدون تردید، در این ادعا پیشداوری‌ های نژادی وجود دارد. موضوع سیاهان نیستند، موضوع این است که با فقیرتر شدن جامعه، نرخ جرم طبیعتاً افزایش می‌ یابد. بدون در نظر گرفتن این ‌که در واقعیت جرم چه هست و چه نیست، ما دربارۀ جامعه‌ ای صحبت می‌ کنیم که در آن بیش از ۴۰ میلیون نفر درعرض فقط سه ماه به علت همه ‌گیری کووید ـ ۱۹ بیکار شده اند.

سرقت، آدم‌ ریایی، جیب ‌بری، جعل اسناد … بله، این جرايم یک فاکت هستند. اما، طبقه سرمایه‌ دار حاکم چگونه می ‌تواند از مردم محرومِ از مسکن، اشتغال، تامین اجتماعی، دسترسی به غذا، آموزش، انتظار یک اخلاقیات پیشرفته را داشته باشد؟ به علاوه، هیچ‌ کس احمق نیست. همه می‌ دانند که اربابان نظام سرمایه‌ داری در سراسر جهان بهترین سرقت‌ ها، آدم‌ ربایی‌ها، کلاه برداری‌ ها و جعل اسناد را مرتکب می‌ شوند. طبقه سرمایه ‌دار ثابت کرده است، همان‌ طور که مارکس در آثار خود نوشت، یک سارق جهانی است. آن افسر پولیس بی ‌رحم می‌ تواند با اتوریته منحوسی که در پشت اوست، یک مرد سیاهپوست را با زانوی خود خفه کند، اما این کل موضوع است. او چیزی نیست مگر یک افسر پولیس رقت ‌انگیزی که به منافع یکی از شریرترین، درنده‌ خو ترین و میلیتاریست‌ ترین حکومت‌ها در جهان خدمت می‌ کند.

جرم مفهومی نسبی است. شما آن‌ را از نقطه نظر عدالت و مجموعه قوانینی که به وسیله یک ‌سری مقررات و معیارهای تعیین ‌شده از سوی دولت ‌ها و نهادهای بین ‌المللی تحت سلطه طبقه سرمایه ‌دار در جهان معاصر تحمیل شده است، تعریف می‌ کنید. شما به مردم گرسنگی می ‌دهید، آن‌ ها را ضعیف و به زانو افتاده رها می ‌کنید، و سپس می‌ پرسید «چرا آن‌ها در شورش مغازه‌ها را غارت می‌کنند؟»

بدون تردید، راه‌ حل، مبارزه سازمان ‌یافته و سیاسی طبقه کارگر بود، اما این مبارزه هنوز در بسیاری از کشورها بزرگ ‌ترین جرم قلمداد می‌ شود. ما از کتاب‌ های تاریخ می ‌دانیم طبقه سرمایه‌ دار ایالات متحده امریکا چگونه طی دهه‌ها بسیار تلاش کرد پیوندهای بین خشم مردم سیاهپوست و جنبش کمونیستی در کشور را پاره کند. در همه جا همین‌ طور است، به مردم دروغ گفته می‌ شود. دیکتاتوری بورژوازی موحب همه نوع افتضاح می‌شود.

پرسش : روزنامه‌ نگاران، نویسنده گان و دانشگاهیان بسیاری در ترکیه تحلیل‌های بسیاری در مقایسه شورش‌های اخیر در ایالات متحده امریکا با اعتراضات پارک گزی در ترکیه در سال ۲۰۱۳ ترسایی ارايه نموده اند. برخی شباهت‌ها بین اظهارات مقامات ایالات متحده امریکا درباره شورش‌ها و اظهارات «حزب عدالت و توسعه »  حاکم پیرامون اعتراضات آن زمان، وهم‌ چنین شباهت‌هایی بین تلاش‌ های تحریک ‌آمیز در خیابان‌ ها درهر دو خیزش وجود دارد. پیش ازهمه، شورش فزاینده و قاطعانه مردم بخشی وجود نظام سرمایه ‌داری را به مثابه یک کل زیر سوال می‌ برد… با توجه به همه این‌ها، برخی روشنفکران در کشور ما شورش‌ها را به مثابه « مقاومت گزی امریکا»  توصیف کرده اند. نظر شما در این باره چیست؟

آیا بین دو شورش شباهت‌هایی وجود دارد؟
کمال اوکویان: در واقع لازم است تا حد مشخصی از این‌گونه مقایسه‌ ها احتراز نمود.  زمانی که مقاومت گزی در سال ۲۰۱۳ ترسایی رخ داد، برخی ‌ها با اشاره به « بهار عربی»  در سال ۲۰۱۱، آن ‌را « بهار استانبول»  نامیدند. اما، این تقریباً به هیچ‌ وجه بین آن‌ ها ارتباط ایجاد نمی‌ کرد.

خشونت پولیس در سراسر جهان وجود دارد. جوامعی وجود دارند که به طور ویژه در سراسر جهان در معرض خشونت دولتی قرار دارند. و البته، استثمار و ستم در سراسر جهان وجود دارد. شباهت‌ ها دراینجا است. در هر جا که خشونت هست ناآرامی وجود دارد. گاهی اوقات این ناآرامی به اضطراب و وحشت می ‌انجامد، موجب سکوت و ترس می‌ شود، گاهی اوقات به مثابه واکنش و شورش ظهور می ‌نماید.

مقایسه هر واکنش اجتماعی با یکدیگر بی‌ معناست. آن‌ ها تحت شرایط گوناگون و با پویایی اجتماعی گوناگون فوران می‌ کنند. در سوی دیگر، دیکتاتوری طبقاتی پایه همه جنبش‌های اجتماعی است.

بدون تردید، کشتن یک یا تعدادی از مردم به وسیله دولت، حادثه بسیار مهمی است، و گاهی اوقات اگر با شرایط دیگری ترکیب شود، به رویداد های پیش ‌بینی نشده جرقه می ‌زند.

اجازه بدهید انقلاب  ترسایی۱۹۰۵ در روسیه را به یاد شما بیاورم… جرقه انقلاب زمانی زده شد که تزار به سوار‌ه نظام خود دستور داد به بیش از هزار مردم فقیری که می‌ خواستند عریضه به او تسلیم کنند، حمله کند، این منجر به کشتار شد. به علاوه، یک نفوذی، یک کشیش به نام « پدر گیورگی گاپون»، مخفیانه از جانب تزار مامور شد « یک جنبش اجتماعی دروغین تشکیل دهد» ، و تظاهرات غیرمسلحانه را رهبری نماید. البته، گاپون به انقلاب ۱۹۰۵ ترسایی نیانجامید، اما باید پذیرفت که ناشيگری او به ظهور انقلاب کمک کرد. نمونه‌ های شبیه این در تاریخ بسیار است. بنا براین، هیچ‌ کس نباید به تسلیحات از نظر فنی پیپچده، گاز اشک‌ آور، تانک و تفنگ اتکا نماید.

پرسش :آیا در پی شورش‌های اخیر در ایالات متحده امریکا، ما باید دیدن تکان سیاسی شبیه تاثیر اعتراضات گزی در ترکیه را انتظار داشته باشیم؟ این پرسش دو جنبه دارد: با ورود اعتراضات به هشتمین روز خود، شورش‌ها چگونه پایان خواهند یافت؟ و تاثیر درازمدت آن‌ها چه خواهد بود؟
کمال اوکویان :امروز، ایالات متحده امریکا به یکی از شکننده‌ ترین دولت ‌ها در نظام سرمایه ‌داری کنونی مبدل شده است. نخست و مهم‌ تر ازهر چیز، طبقه حاکم در ایالات متحده امریکا برای حکمرانی در کشور مشکلات جدی دارد. طبقه حاکم در ایالات متحده امریکا نمی‌تواند تضادهای درون حکومتی خود را حل کند. درماشین دولتی جناح‌ های گوناگون ظهور کرده اند. ما حتا می‌ توانیم از یک فروپاشی صحبت کنيم.

بحرانی وجود دارد که بر کل جامعه تاثیر می‌ گذارد و نمی ‌تواند به حوزه اقتصادی محدود شود.

ما به روشنی می‌بینیم که یک سرخورده گی بزرگ در توده‌های وسیع در ایالات متحده امریکا وجود دارد، و نارضایتی در میان مردم سریعاً افزایش می ‌یابد. این وضعیت برای کشورهای دیگر نیز صادق است، ما شکست دولت ایالات متحده امریکا در مدیریت همه‌ گیری و افزایش بیش‌ تر بربریت نظام سرمایه‌ داری را درایالات متحده امریکا علیه فقرا در جریان همه ‌گیری دیدیم؛ این‌ ها تحولاتی است که نیاز به توجه ویژه دارند.

ما قبلاً این نوع واکنش‌های اجتماعی را درگذشته درایالات متحده امریکا دیده ایم. به عنوان مثال، مردم پس از توفان دریایی ویرانگر، پس از قطع گسترده برق و دوباره پس از خشونت پولیس و … علیه دولت اعتراض کردند. یکی از نکات مهم دربارۀ شورش‌ های اخیر این است که کارگران سفید بیش ‌تری به اعتراضات پیوسته اند، و در عین‌ حال تظاهرکننده گان طرح مطالبات اجتماعی ـ اقتصادی مشخصی را آغاز کرده اند.

اما، این جنبش اجتماعی، سازمان‌ یافته نیست. دقیق ‌تر بگوییم، هیچ سازمان سیاسی که بتواند این جنبش را هدایت کند تا اکنون وجود ندارد. بدون تردید، گروه‌ های سازمان‌ یافته مشخصی در رسانه‌ های اجتماعی، شمارکم و زیادی از سازمان‌ها و انجمن ‌هایی وجود دارند که سعی می ‌کنند کاری انجام دهند اما آن‌ ها نمی ‌توانند این مشخصه سازمان نیافتگی جنبش را از بین ببرند. بنابراین،

یک چنین جنبش سازمان ‌نیافته‌ ای که یک واکنش اجتماعی گسترده است، یا به وسیله نیروهای دولتی سرکوب می‌ شود یا با گذشت زمان با مبدل شدن به بخشی از رقابت ‌ها در سیاست‌ های بورژوایی امریکا ناپدید خواهد شد.

از سوی دیگر، در چنین دوره‌هایی توده‌ها بسیار بیش ‌تر و بسیار سریع ‌تر از زمان‌ های عادی می ‌آموزند. بنا براین، ما نمی ‌توانیم احتمال ظهور یک جنبش دايمی و طبقاتی را از شورش‌ها در ایالات متحده امریکا کاملاً رد کنیم.

منبع تصویر : ایرو نیوز

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۲۰ـ ۱۰۰۶

اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

Copyright ©bamdaad 2020

 

 

عقب نشینی یک جانبه امریکا « بدون میکانیزیم مشخص برای نظارت بر تعهد شان » با طالبان از افغانستان

 

نجیب عظیمی

 

از صفحات اخبار شبانه می توان چنین استنباد نمود، که جناب آقای خلیل زاد با گشت زنی در ارگ و تا و بالا دویدن به دفتر رییس شورای عالی مصالحه و دیدار با رییس جمهور غنی و عبدالله و تبادل نظر با سران جهادی، نه تنها در صدد جلب همکاری آنها برآمده، بلکه می خواهد توجه جدی ریاست شورای عالی مصالحه به رهبری عبدالله را غرض مذاکره با طالبان جلب نماید.

جناب آقای خلیل زاد با اینهمه تلاش هایش در داخل افغانستان و بیرون از آن در آسیا، نه تنها که می خواهد به بخشی از توافقات « بدون میکانیزیم مشخص برای نظارت بر تعهد شان »  با طالبان را، که یک جز آن عبارت از رهایی بدون قید و شرط پنج هزار از جنگجویان طالب از زندان های افغانستان میباشد، هر چه زود تر و عاجل تر موفق به آن گردد، بلکه می خواهد از سطح و اندازه قهر و غضب طالبان، که حال دیگر حتا توان و جراات آنرا نیز پیدا نموده اند، تا « دولت مرکزی افغانستان » را در کم کاری وعدم عجلهء شان در اجرای توافقات آنها با امریکایی را محکوم می نمایند، کاهش داده باشد.

در پهلوی آن دو مسایلی که در بالا از آن تذکر رفت، جناب خلیل زاد میخواهد، که از یک جانب به طالبان و از جانب دیگر به بلند پایه گان دولت امریکا نیز نشان بدهد، که او در هر دو جناح، یعنی هم در جناحی طالبان و هم در میان دولتمردان دست نگر افغانستان از یک اتوریته و موقف بلند برخوردار بوده و میباشد، که بلااستثنا همه به حرف های او گوش فرا میدهند.

گروه یی از چلتار به سران قطری نیز در این روز ها در کابل به مشاهده رسیده اند و آنها با حضور شان درکابل و دید و بازدید های شان با داکترغنی و عبدالله میخواهند، به این پروسه تکانه و یا سرعتی بیشتر به بخشند.

طالبان به این دولت پنجاه در پنجاه تشکیل شده در کابل از جانب غنی و عبدالله با اکراه نگریسته و کدام اهمیتی قابل ملاحظه برای آنها قایل نگردیده و صرف با تاکید یک جانبه  به خواست های شان، چندان علاقه به مذاکره و صحبت ها با چنین یک دولتی ضعیف در آینده از خود نشان نمی دهند.

طالبان حال دیگر با غروری پیروزمندانه تاکید می نمایند: « تا زمانی که پنج هزار از زندانی آنها از بند دولت رها نگردند، با این دولت مذاکراه نخواهند کرد. »

جلال الدین شنواری دادستان سابق رژیم طالبان، که حالا در کابل نشسته، به تاریخ دوازدهم جون در خبرهای شب هنگام آریانا نیوز چنین تاکید نموده و می گوید که: « د موقت حکومت او د نوی اسلامی دولت جولیدل یوه ضروری او حتمی خبره ده، او د موافقت نامه یی که هم دی مسلی ته اشاره شوی ده. »

حال دیگر وضعیت طوری گردیده، که این طالبان است، که بالای » دولت کرونا گرفته»  افغانستان شرط و شروط شانرا میگذارند و نه برخلاف آن.

دولت امریکا نیز با پافشاری یک جانبه اش، غرض بیرون کشیدن عساکرش از افغانستان حسب موافقت نامه به امضا رسیده، در طی 14 ماه و صحبت ها و بیانات ضد و نقیض جنرالان بر حال و باز نشستهء امریکا « از خروج زود هنگام آنها از افغانستان و اینکه طالبان دیگر دشمن آنها نه بوده و طالبان به القاعده اجازه داده اند، تا در مرز های شرقی افغانستان حضور داشته باشند وغیره وغیره» حرف های نا متعادل و بدور از واقعیت عینی در افغانستان می زنند، که با این سخنان شان، ترس و واهمه  دولت « محتاج و دست نگر » بیچاره افغانستان را چندین مراتبه بالا برده اند.

انگلیس ها این بنیانگذاران کمزاد استعمار و استثمار در آسیا به توصیه های جانبدارانه  شان به سود فرزان ناخلف شان، یعنی پاکستانیان دوام داده و یگانه راه را غرض حل و فصل قضیه  افغانستان صرف در مذاکره با طالبان دانسته و آنرا پیوسته گوشزد « دولت لرزان »  افغانستان نموده روانند.

توجه شما هموطنان عزیز را به این حقارت نگری افغانها توسط انگلیسها جلب می نمایم و آن اینکه

نیک کارتر رییس ستاد ارتش بریتانیا در سفری سری یک هفته پیش خود به افغانستان، زمینه ساز سفر رییس ستاد ارتش پاکستان جناب باجوه در کابل را مساعد می گرداند

ژنرال قمر جاوید باجوه، رییس ستاد ارتش پاکستان در سفر خود به کابل با محمد اشرف غنی، رییس جمهور و عبدالله عبدالله رئيس شورای عالی مصالحه ملی افغانستان دیدار کرد.

در کدام گوشه از جهان شما دیده باشید ، که نه تنها رییس جمهور یک مملکت، بلکه رییس شورای عالی مصالحه  آن نیز، با رییس ستاد ارتش یک کشوری همسایه دیدار نموده و ملاقات های از سطح و سویه بلند تر از رتبه نظامی را برای او سازمان داده و چنین یک حثیتی را برای او قایل گردیده باشند؟

این است قایل گری حیثیت پدران کمزاد پاکستانیان، برای پسران ناخلف شان، یعنی پاکستانیان در مقابل دولت های ضعیف و دستنگر افغانستان و مردم بی پناه آن.

از جریان اخباری جاری در کشور چنین به ملاحظه میرسند، که اداره  استخباراتی پاکستان دیگر ابتکارعمل درسیاست خارجی دولتی ضعیف در افغانستان را در دست گرفته و به هرآن سمت و سویی که  دل شان به خواهند می توانند آنرا به چرخانند.

چین منحیث یک ابر قدرت اقتصادی جدید در منطقه در این اواخر به سیاست های مرموز نه تنها در افریقا، بلکه در آسیا نیز رو آورده و دقیقاْ نمی توان پیش بینی نمود، که چین در چنین یک بازی شیطانی با پاکستان در همکاری بوده و نمی خواهد از تمام امکانات خود که همین اکنون در اختیار دارد، علیه سران پاکستان استفاده نموده و بالای پاکستان فشار بیآورد، تا در « سعی و تلاشهای دیپلوماتیک شان » بالاخره صداقت را پیشه نماید.

چین، با کوبیدن «هم در میخ و هم در نعل» ممکن غرض یک دستاورد مناسب و یا حصول نتیجه بهتر برای خودش در منطقه در تلاش باشد، زیرا همین اکنون همکار اقتصادی فعال پاکستان بوده و غرض بهبود اقتصاد ورشکسته  آن کشور میلیون ها دالر را دراقتصاد آن کشور پمپ نموده است و از جانب دیگر بااستفاده از چنین یک موقع میخواهد، با این نوع یک سیاست نه کاملاْ هویدا و روشن به طرفداری از پاکستان عمل نماید، تا در جنگی غیری مستقیمی که با امریکا و جهان غرب دارد، به راندان داوطلبانه آنها از منطقه به کمک پاکستان موفق گردد.

ایران در این بازی سیاست « گربه و موش » را در پیش گرفته و هنوز موقف خویش را کاملاْ روشن بیان ننموده و در ضمن آنکه سر به طرفداری گویا « دولت فعلی در افغانستان » می جنباند، ولی در عمل مردم افغانستان، شاید کدام اقدام عملی و سازنده  ایران در باره  چگونگی طرح های آنها در (مذاکره با طالبان) نه بوده است.

تا اکنون چندین باری شایعات پخش گردیدند، که سران طالبان در ایران رفت و آمد های داشته اند، اینکه ایرانیان چه نوع صحبت های با آنها داشته اند، تا اکنون نیز کاملاْ روشن و هویدا نگردیده اند و در پهلوی آن این همه دید و بازدید ها چه محتوا را داشتند، هیچ آگاهی نمی تواند به درستی از آن سر در بیآورد، که از چه نوع مذاکراتی بوده اند .

در مورد روسیه هم طوریکه از خبار آنها در مورد افغانستان ملاحظه میگردند، نماینده  دولت روسیه در مورد افغانستان اعلان نموده اند، که اوضاع اطراف افغانستان را زیرنظر دارند. در کشورهم خبر های پخش گردیدند، که دیپلومات های آنها نیز تماس های را با طالبان داشته اند.

به گزارش  به نقل از اسپوتنیک، ضمیر کابلوف ، نماینده ویژه روسیه در امور افغانستان در سخنانی « از آماده گی مسکو برای اعزام نیروی نظامی به افغانستان در صورت درخواست کابل خبر داده است. نماینده روسیه درعین حال تاکید کرده، که پیش از انجام اعزام احتمالی نیروی نظامی به افغانستان، باید منتظر نتایج گفت ‌وگوهای بین الافغانی و دولت باشیم. در این ارتباط ضمیر کابلوف گفته است، که با توجه به مبارزه در برابر تروریزم و کمک نظامی به افغانستان، ما منتظر نهایی شدن نتیجه دولت حاکم در کابل خواهیم بود. ضمیر کابلوف همچنین تاکید کرده، که به طالبان بارها به صورت شفاف گفته شده، که انحصار قدرت و بازگشت انحصاری این گروه به قدرت در افغانستان قابل قبول نیست. به گفته کابلوف، مسکو معتقد است، که افغانستان به صورت جمهوری اداره شود، اما این موضوع به خود افغان‌ها مربوط است.»

این است موقف فعلی کشورهای همسایه افغانستان در قبال مذاکرات دولت افغانستان با طالبان.

به امید شب نیک به سخنان خویش خاتمه میدهم.

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۰ـ ۱۶۰۶

اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

Copyright ©bamdaad 2020

 

امریکا کشورِ ملت مهاجران

 

علی رستمی

 

نظام سرمایداری ازنخستین روزهای پیدایش خود، باجنگ وخونریزی وکشتار نضج یافته وبه بلوغت رسیده است. سپس در دوران رشد تکامل خویش نیز با جنگ وخونریزی زیرنام دموکراسی ، لیبرالیزم  و نیولیبرالیزم برای کسب سود سرمایه بعداز جنگ های اول ودوم جهانی جهانگشایی خود را ادامه داده وبه قُله های رهبری جهان رسید.  جهان رایکجا با کشورهای پیروزمند ازجنگ  میان خود تقسیم و تسلط خویشرا چیره ساخت که تا اکنون ادامه دارد . بعد ازانقلاب فرانسه که انقلاب اجتماعی با شعار دموکراسی ، آزادی ، برابری و برادری پیروز شد، نظام های سرمایداری ودموکراتیک وانقلابی شکل گرفت. پیش ازآن درامریکا انقلاب سیاسی و لیبرالیسیتی در 1776پیروزشده بود  که درمحور فردگرایی ونقش فرد به مثابه عامل عمده رشد و تکامل بازار آزاد و اداره اقتصاد نسبت به مدیریت دولت اهمیت وجایگاه خاصی خود را کسب کرده به نیولیبرالیزم وبلاخره به راست گرایان  وراسیست های حزب محافظه کار درزمان دونالد ترامپ گرایید.   نظام امپریالیستی امریکا، در رأس اهرم رهبری کننده نظم  وسیاست های جهانی در طول این مدت  قرار داشته است.  اما بعد از انتخاب دونالد ترامپ این نظم برهم خورده  به سوی نظام راستگرای  راسیزم وقوم پرستی سقوط کرده که چالش های بزرگی داخلی وخارجی را با شعارهای پوپولیستی بوجود آورده است . تاثیر رهبری نژادپرستانه ترامپ زمینه فعالیت قوم پرستی ازلحاظ رنگ وشکل را تشدید ساخته که درنتیجه  حادثه یی خونین و مرگ بارکه باعث قتل  جوان سیاه پوست به نام جورج فلورید در شهر مینیاپولیس توسط پولیس سفید پوست رخ داد، میباشد.

جورج فلوید که46 سال عمر داشت، روز دوشنبه مورخ25.04.2020 به اثر شکنجه پولیس سفیدپوست جان باخت. درفیلمی که از صحنه مرگ او وجود دارد، او در حالی که به سختی نفس می‌ کشید، به پولیس سفید پوستی که زانویش را روی گردن او گذاشته و فشار می ‌دهد، می ‌گوید:

« نمی ‌توانم نفس بکشم ». اما پولیس به آن اعتنا نه کرده به عمل خود ادامه میداد.

به این ارتباط موج اعتراض ها به اقدام وحشیانه پولیس امریکا آغازشد که تابه حال در40 شهر امریکا اعتراض ضد نژادپرستی صورت گرفته که دامنه ان  درشهرهای مهم اروپا ازجمله درلندن وپاریس   به اشتراک ده ها هزار نفر به خیابان ها آمد ه اند ، گسترش یافته است. این اعتراض های مدنی وآرام بوسیله پولیس با زورارتش گارد ملی سرکوب گردیده که باعث کشتارو زخمی و دستگیری صد ها تن شده است.  احصاییه سازمان های مدنی نشان میدهد که درظزف سه سال گذشته 690 سیاهپوست ، وطی پنج سال گذشته 2385 تن سفید پوستان بوسیله پولیس کشته شده است. نظر به ارقام آخرین سرشماری نفوس درامریکا در جون 2016 ، سیاهپوستان12،6 درصد ،مکزیکی و امریکای لاتین 17،8 درصد وسفید پوستان61،3 درصد نفوس امریکا را تشکیل میدهد. نظر به احصاییه فوق بلند ترین تلفات را براساس  تعداد نفوس را سیاه پوستان متقبل شده و مورد خشونت پولیس قرارگرفته و کشته شده اند.چرا همچو عمل زشد و ضد انسانی دریک کشورکه درجهان خود را بانی و اساس گذار دموکراسی وحقوق بشرمعرفی می نماید، شکل میگیرد ؟.

این عمل پولیس برای اولین بار نیست که مرتکب گناهی جبران ناپذیر ضد انسانی و ارزش های بشری میگردد؛ بلکه در روند تاریخ بار بار درامریکا بوقوع پیوسته است.  درطی نیم قرن گذشته ده اعتراض بزرگ علیه تبعیض نژادی  که درآن صدها تن سیاهپوستان زخمی وبه قتل و زندانی شده اند، انجام شده است.  چنانکه در سالهای :  1965 م درشهر لاس انجلس، 1967 در نیویارک، 1967دردیترو،1980 میامی، 1992 لاس انجلس ، 2001 سن سنانی، 2014فرگسون، 2015 بالتیمور، 2016 شارلوت ؛ همچنان ترورمارتین لوترکینگ جونیوردر اپریل 1968 رهبر جنبش حقوق مدنی امریکاییها وافریقایی تبارحین سخنرانی زیر نام « من رویایی در سر دارم » درجمعیت 250 هزار نفری به وی تیراندازی وبه قتل رسید. این حادثه دلخراش تاریخی  به نوع دیگری باقتل جورج فلویدتکرارشد. دراین حادثه ها خونین تاریخی صدها تن ازجوانان سیاهپوست برای کسب احقاق حقوق خود جان های خویشرا ازدست دادند.

 به اینصورت نظربه مولفه های فوق عوامل مختلفی تاریخی را میتوان برشالوده یی تضادهای اجتماعی واقتصادی ذیدخل دانست . کشورامریکا از آغاز توسط  مهاجران  یا کوچ نشینان اروپایی و امریکایی لاتین ، از اقوام مختلف بالخصوص انگلاسکسون ،المانی ها ، هسپانیایها، ایتالیایی ها هالندیی ها وغیره اروپاییان شکل گرفته ، که باگرفتن استقلال خود ازانگلیسها با تصویب اعلامیه استقلال امریکا در 4جون1776 م  درفیلادلفیا رسمی کشوری مستقل نامیده شد .مشهورترین رهبران امریکا جرج واشنگتن ،توماس جفرسون ،جان ادمز ،بنجامین فرانکلین وجیمز مدیسون بودند. با پیروزی انقلاب امریکا سیزده ایالت امریکایی شمالی از زیرسلطه بریتانیا آزاد شدند وایالت متحده امریکا را تاسیس کردند.برده داری در امریکا از زمان که مستعمره  بریتانیا بود آغاز شده است. سیاه پوستان از افریقا به زور به خاطر برده کردن برای شاقه ترین کارها به انجا انتقال وفروخته میش » بوده وتنها ملتی درجهان هستند که از مهاجرین تشکیل یافته اند.  به گفته دانکن مونچ استاد دانشگاهی ایالتی اریزونا ایالات متحده امریکا: " ملت بودن ما ن به طور خالص حاصل مهاجرت است . شعار « ملت مهاجران » جزیی از اسطوره های فرهنگی امریکاست که هم چپ اکادمیک « بیدار» وهم ملی گرایان راستگران سرزمین های میانه جا تا جا از آن استفاده میکنند."

این امر ثابت میکند که  مردم امریکا از نیاکان خویش یک ملت نه بوده ، بلکه ازتمام جهان درآنجا مهاجرت نموده وسکونت اختیار کرده اند.  برعلاوه که برآی آزادی خود با انگلستان جنگید ه اند،  بعداز استقلال به گفته دانکن مونچ   : آخرین چیزی که می خواستند جشن بگیرند « انگلیسی بودنشان بود. »   به این رو امریکا قبل از استقلال یک کشور مستعمره انگلیس بوده که توسط انگلو پروتستانها و انگلو لیبرال های  بنیاد نهاده شد که  حامی آزاد ی مذهبی و فکری بودند. بعد از دهه یی 1960 م در امریکا تضاد های قومی درمیان دانشگاهیان  بوجود آمده که آنرا به نژاد پرستی پیوند میدهند. در نگردیگر به اساس تحریری دانکن مونچ :" متخصصن وپژوهش گران فرهنگی انگلوسکسون میخواهند  که درکنار سایر اقوام رنگین پوست ا ساسگذاران امریکا را  انگلو لیبرال ها را بشناسند ،نه همه اروپائیان  مهاجروسایر اقوام دیگر امریکایی مانند:  امریکایهای ایتالیای تبار ، امریکایی های ژاپنی تبار ، امریکای های ا لمانی تبار  و امریکایی مکزیکی تبار".   اسناد فوق نشان میدهد برعلاوه  روحیه ضدید با اقوام فوق  بر اساس نام رنگ پوست وشکل (نژآد)، برتری بنیادگرایی تاریخی دروجود انگلوساکسونها نیز مشاهده میشود که خود را  نسبت به اقوام دیگر پیش قدم معرفی می نمایند. وطوریکه این عمل دردهه 1910 و1918 درمقابل 46 تا 60 میلیون  امریکایی المانی تبار نیز وجود داشته است. چنانکه دانکن مونچ استاد دانشگای امریکا  در رابطه به خشونت فرهنگی سرکوبگرانه انگلیسی تباران بومی گرا علیه امریکای های المانی  در  دهه 1910 انجام گرفته چنین تحریر داشته است:«  بین سال های 1915 و1920 ، 27 ایالت آموزشی زبان المانی را غیر قانوی کردندو17 ایالت قوانینی تصویب کردند که همه یی مکالمات عمومی به زبان المانی را کاری  مجرمانه قلمداد می کرد. امریکای ها همه یی مطبوعات المانی زبان را ملزم می کرد که ترجمه های پُرهزینه ارایه کنند ، موضوعی که به تعطیل این مطبوعات انجامید. با حمایت رییس جمهور، تیودر روزولت و رییس جمهور وقت، وودرور ویلسون ، دولت ایالات امریکا با دستور ویژه یی کنگره  قهرأ اتحادیه یی ملی المانی امریکایی را منحل کرد ( نهادی که بیش از دومیلیون عضو داشت)".   در اینصورت از آغاز، سیر تضادهای قومی نه تنها به طرف سیاهپوستان است ، بلکه علیه سایر سفید  پوستان  که دراساسگذاری امریکا سهم داشتند، نیز بوده است. انگلو لیبرالها نظر به خصلت هژمونی گرانه یی   طبقاتی خود که ناشی از تضادهای اجتماعی ،اقتصادی و سیاسی میباشد ، خواستاربرتری  نسبت به دیگر سفید پوستان هستند. از سوی دیگر راستگرایان ترامپی  برای تحمیل سیادت سود وسرمایه خویش با شعارهای فریب دهنده ، اذهان تهی دستان و طبقات زحمتکش بالخصوص طبقه کارگر و دموکرات های عدالت پسند را علیه جنبش های طبقاتی، اجتماعی ، مدنی وسیاسی که برضد سیاست های لیبرالیستی و راستگرانه و پوپولیستی ترامپ قراردارند ، تغیر و تحت تاثیر قرارداده  تا بحرانهای اقتصادی و اجتماعی را بپوشانند. حوادث اخیر فضای متشنج نه تنها در امریکا بلکه درسراسرجهان را دربرگرفته است. ازجانب دیگر چالش های ناشی از بلند بردن مالیات وعدم رهبری دقیق و سالم در روند شیوع ویروس کرونا که تابه حال پیش از یکصدهزار تن درامریکا جان سپرده اند که بلند ترین رقم تلفات را درجهان نشان میدهید نیز تاثیر گذار بوده است ، به خشم توده افزود شده است. در جریان شیوع ویروس کووید -19به تعداد40 میلیون تن بیکار شده اند. این امر سبب  فقر و گرسنگی میلیونها تن درامریکا درمیان توده های اقشار مردم شده ، که هر روز فاصله وتضادهای طبقاتی را میان تهی دستان و ثروتمندان رشد داده و زیادترکرده است.  بحران جزوی مضمون جامعه استثمارکننده  سرمایداری است که به یک جرقه کوچک شعله هایش همه گیر میشو د . بناْ این همه چالش های اقتصادیِ قومی و طبقاتی و دینی با هم یکی شده، باعث تشدید و انزجار وتنفر مردم گردیده است.

جامعه امریکا امروز درمرحله بزرگ  تکامل تاریخی قرارگرفته که ضرورت به  تغیر کیفی وبنیادی دارد، تا  این همه چالش ها را ازمیان ببرد. وظیفه زحمتکشان  خردمندان وسازمان های مدنی امریکا است که این مسیرتاریخی را یکجا با سایر زحمتکشان و طبقه کارگر جهان با اتحاد و همبستگی خویش رهبری آنرا به دست بگیرند . نجات زحمتکشان امریکا نجات بشریت از تحت ظلم و استبداد فاشیستی ترامپ ونظام امپریالیستی استثمارگرانه امریکا میباشد. این امری ساده نیست بلکه انسجام جهانی ضرورت داردتا زیر شعار جهانی که اتحاد همه زحمتکشان را تداعی نماید، امکان پذیرشود. یا اینکه  به معنای کانتی حکومتی باید درراس مدیریت جهانی درامریکا شکل بگیردکه :" حقوق و آزادی‌های شهروندان را  تضمین بکند".  حکومت امریکا که با عمال پوپولیستی  دردفاع از متخلفین دموکراسی  است  حکومتی است، کم رنگ شده از ارزش های مدنی و به  گمراه‌ی رفته وخلاف مولفه های حقوق بشر قرار دارد، زیرا رهبران و شهروندان یک نظام دموکراتیک به دموکراسی ارج می گذارد. دموکراسی از زمان یونان باستان نام سنتی نظامی بوده است که اجازه نمی ‌داده یک دیکتاتور یا جبار به قدرت برسد. نه باید گذاشت حکومت اکثریت به آسانی  در وجود انسانهای جبارومستبد به بدترین نوع دیکتاتوری تبدیل شود و حقوق اقلیت را یکسره از میان بردارد.  به گفته دانشمند لیبرال فرانسوی الکسی دوتوکویل « دموکراسی استبداد اکثریت رابوجود میاورد.» چنانچه امروز درامریکا  عمال زشت ترامپ به مثابه یک جبار واستبداد تاریخی است .

به گفته مارکس « کاری که با خیانت آغاز گردد ناگزیر با بی ابروی به پایان برسد.»

ماخذ: امریکا ملت مهاجرنیست وهرگز چنینی نه بوده است! نوشته، دانکن مونچ دانشگده ی اندیشه ورهبری مدنی واقتصادی در دانشگاه ایالتی اریزونا ف برگردان: پویا موحد.

اخبار بی بی سی  و اطلاعاتهای انترنیتی

 

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۰ـ ۰۸۰۶

 

 اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب آبادی افغانستان دراسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 

Copyright ©bamdaad 2020