جمهوری کریمه به روسیه پیوست
ولادیمیر پوتین ازچیـن و هنـد به خاطر حمایت از موضع شبه جزیره کریمه قدردانی نمود
در سایت کرملین نوشته شده که شبه جزیره کریمه به فدراسیون روسیه پیوست.طبق این خبر، جموری کریمه از تاریخ امضای توافق نامه در ساختار فدراسیون روسیه وارد می شود. پیشتر روز سه شنبه در مسکو قراردادی میان فدراسیون روسیه و جمهوری کریمه در خصوص پذیرش این منطقه از طرف روسیه و تشکیل واحد جدید فدرال به امضا رسید. این قرارداد توسط ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه، ولادیمیر کنستانتینوف رییس شورای دولتی جمهوری کریمه، سرگی آکسیونوف رییس شورای وزیران کریمه و الکسی چای رییس شورای هماهنگی شهر سواستوپول امضا شد.
روز سه شنبه ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه در خطاب به نماینده گان مجلس گفت که همه پرسی در کریمه مطابق با موازین و استانداردهای حقوقی بین الملل انجام گرفته است. نتیجه همه پرسی به این صورت بود که ۹۶ و ۷۷ درصد شرکت کننده گان موافق پیوستن کریمه به ساختار روسیه بودند.
پوتین اظهار کرد که در اوکراین هنوز دولت قانونی وجود ندارد و بسیاری از ارگان های دولتی زیر نظر عناصر رادیکال قرار دارند. علاوه بر این، روابط با برادران اوکرایینی همیشه برای روسیه مهم بوده و هست. روسیه آماده است تا به اوکرایین کمک های بین المللی ارایه نماید، اما مردم باید خودشان برای برقراری آرامش در کشور اقدام کنند. ولادیمیر پوتین همچنین خاطر نشان ساخت که روسیه همیشه حافظ منافع مردم روس در اوکرایین است.
رییس جمهور ولادیمیر پوتین گفت که روسیه از چیـن و هنـد به خاطر حمایت از موضع اوکرایین و شبه جزیره کریمه قدردان است. مسکو از همه کسانی که اقدامات روسیه در خصوص کریمه را درک می کنند، تشکر می کند. پوتین همچنین انتقادات امریکا و کشورهای غربی در رابطه با کریمه را رد کرده و می گوید که روسیه اظهارات غرب درباره تحریم و تشدید مشکلات داخلی در فدراسیون روسیه را بدون پاسخ می گذارد.
متن کامل را میتوانید در نشانی زیر بخوانید:
http://persian.ruvr.ru/2014_03_18/269794311/
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۱ ـ۱۹۰۳
افول قدرت امریکا از نظر مردم و نخبگان
بیش از دوسوم افکار عمومی بر این باورند که واشنگتن همچنان قدرت برتر نظامی جهان است اما اکثریت بر این باورند که چین به قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل شده است.
برای اولینبار بعد از پایان جنگ ویتنام، هم افکارعمومی امریکا و هم نخبگان سیاست خارجی درباره اینکه واشنگتن نقش کمتری در جهان ایفا میکند هم نظر هستند.
به عقیده هر دو گروه، نقش و حضور امریکا در عرصه جهانی نسبت به یک دهه پیش کمرنگتر و کمنفوذتر شدهاست. نظرافکارعمومی و نخبگان سیاست خارجی در نتایج تحقیق شورای روابط خارجی امریکا و همچنین نظرسنجی موسسه « افکارسنجی پیو» آمده است.
این پژوهش نشان میدهد که ۵۳درصد پاسخدهنده گان درباره جایگاه امریکا در جهان گفتهاند که امریکا نسبت به سال۲۰۰۴ کماهمیت تر و کمقدرت تر شده است. ۶۲درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا قبول دارند که قدرت واشنگتن نسبت به سال۲۰۰۴ کمتر شدهاست. اعضای این شورا، نخبگان سیاست خارجی امریکا هستند. اعضای شورای روابط خارجی امریکا را سیاست گذاران فعلی یا سابق این عرصه، دانشگاهیان، مدیران تجاری، روزنامه نگاران و حرفهایهای رسانه تشکیل میدهند. مجموعه این افراد دستگاه سیاست خارجی امریکا را تشکیل میدهند.
این \ژوهش که بهتازه گی انجام شده، نظرات درباره نقش جهانی واشنگتن در جهان امروز را نشان میدهد. از یک سو ۵۲ درصد از مردم این را قبول دارند که امریکا باید به فکر منافع خودش بوده و در عرصه جهانی سرش به کار خودش مشغول باشد و بگذارد که کشورهای دیگر، مشکلاتشان را خودشان حل کنند. آخرین باری که از مردم درباره چنین موضوعی پرسش شد در خلال جنگ ویتنام بود که تنها ۴۲ درصد چنین پیشنهادی داشتند. ۸۰ درصد از شرکتکننده گان در این نظرسنجی قبول داشتهاند که واشنگتن باید بیشتر بر مشکلات داخلی متمرکز شود نه معضلات جهانی. این رقم در سال۲۰۰۴، یازده درصد کمتر بود. در سال۲۰۰۳، دوسوم شرکتکننده گان در یک نظرسنجی عمومی که بین ۳۰ اکتبر تا ۶ نوامبر انجام شده بود گفته بودند که مشارکت امریکا در اقتصاد جهانی نکته خوبی است. ۵۵ درصد، این مساله را که امریکا باید در عرصه جهانی راه خودش را برود رد کرده بودند. این بالاترین تعداد افراد با چنین دیدگاهی از نیم قرن گذشته تاکنون بود.
جیمز لیندسی، نایبرییس ارشد شورای روابط خارجی امریکا در این باره میگوید: امریکاییها درباره نقش امریکا در دنیا دچار نوعی سردرگمی هستند، از یک طرف افکار عمومی به شدت از سیاست خارجی دولت سرخورده شدهاند و از سوی دیگر برای استقبال از یکجانبه گرایی یا کنار گذاشتن جهانی شدن آماده گی ندارند. نظرسنجیهای اخیر که با پرسش های بسیار مفصل و جزیی همراه بوده، شکاف قابلتوجهی را میان نظرات افکار عمومی و نخبگان امریکا، بر سر بعضی مسایل سیاست خارجی نشان میدهد. البته این موضوع جدیدی نیست و در گذشته هم این اختلاف نظر و شکاف در امریکا وجود داشتهاست.
درباره نقش واشنگتن در جهان، ۱۲ درصد از افکار عمومی و نخبگان سیاست خارجی بر این باورند که امریکا باید تنها رهبر جهان باشد. اما ۷۲ درصد افکار عمومی و ۸۶ درصد اعضای شورای روابط خارجی بر این مساله تاکید دارند که این نقش رهبری باید به صورت مشترک با دیگران باشد. از میان کسانی که به رهبری مشترک امریکا در جهان اعتقاد دارند، ۵۵ درصد از نخبگان گفتهاند که امریکا باید قدرتی قاطع و مدعی باشد. اما تنها ۲۰ درصد افکار عمومی چنین اعتقادی دارند. ۵۱ درصد از افکار عمومی گفتهاند واشنگتن باید نسبت به قدرتهای دیگر جهان کم و بیش قاطع باشد. همین تعداد گفته اند که امریکا در رسیده گی به مشکلات جهان بیش از حد مداخله میکند.
وقتی از این دوگروه سوال شد که اولویتهای سیاست خارجی امریکا چیست؟ هر دو به حفاظت از امریکا در مقابل حملات تروریستی و جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار جمعی بهعنوان دو اولویت اول تاکید کردند اما درباره موضوعات دیگر میان این دو گروه اختلاف نظر جدی وجود دارد. مثلا ۸۱ درصد از افکار عمومی حفاظت از شغل کارگران امریکایی را بهعنوان اولویت اول دولت مطرح کردهاند. این موضوع، اولویت تنها ۲۹ درصد از نخبگان سیاست خارجی بودهاست. همچنین ۵۷ درصد از افکار عمومی مقابله با قاچاق موادمخدر را اولویت مهمی برای دولت خواندهاند اما این تنها اولویت ۱۷ درصد از نخبگان بودهاست. مقابله با مهاجرت غیرقانونی اولویت ۴۸ درصد از افکار عمومی امریکا و تنها ۱۱ درصد نخبگانبوده است. تقویت سازمانملل برای ۳۷ درصد از افکار عمومی و ۱۷ درصد از نخبگان مهم است. برای نخبگان، موضوع تغییرات آبوهوایی سومین اولویت اصلی است اما این مسئله برای تنها ۳۷ درصد از افکارعمومی امریکا اهمیت دارد.
۶۹ درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا و ۵۶ درصد از افکار عمومی براین باورند که تصمیم واشنگتن برای استفاده از زور درافغانستان درست بودهاست. در سال۲۰۰۹ بیش از ۸۷ درصد از نخبگان از این تصمیم حمایت میکردند. از سوی دیگر، تنها ۱۴درصد از نخبگان گفتهاند که حمله سال۲۰۰۳ به عراق را تصمیم درستی میدانند، درحالیکه ۴۹ درصد از افکار عمومی این تصمیم را درست دانستهاند.
در پاسخ به این سوال که میان دمکراسی و ثبات کدام یک برای سیاست خاورمیانهای امریکا مهم است، هر دو گروه تقریبا هم نظر بودهاند و ثبات را عامل مهمتری خواندهاند. کمتر از یک سوم از پاسخدهنده گان هر دو گروه، دولت دمکراتیک را به ثبات در منطقه ترجیح دادهاند و بیش از دوسوم گفتهاند که دولت باثبات حتی به بهای نبود دمکراسی، در اولویت است.
اگر چه شورای روابط خارجی امریکا اغلب منتقد عملکرد دولت اوباما در موضوعات خاص سیاست خارجی است اما این نظرسنجی نشان میدهد که این شورا، بهطور کلی عملکرد دولت اوباما را بیشتر از افکار عمومی تایید میکند. ۶۰ درصد از اعضای شورای روابط خارجی امریکا عملکرد دولت اوباما را تایید کردهاند اما تنها ۴۱ درصد از افکار عمومی این عملکرد را قبول داشتهاند.
در بعضی حوزههای خاص سیاست خارجی، اکثریت نخبگان حتا نمرهای بالا به دولت اوباما میدهند و اختلاف نظر آنها با افکار عمومی به ۲۰ درصد میرسد. مثلاْ درباره افغانستان، ایران، چین، تروریسم، مهاجرت و مسایل تجارت جهانی، نخبگان به فاصله ۲۰ درصد بیشتر از افکار عمومی عملکرد دولت اوباما را تایید کردهاند. درباره این موضوعات، نظرات، به نظر حزبی میرسد. دمکراتها بهطور طبیعی بیشتر از جمهوریخواهان از اوباما و سیاستهایش حمایت میکنند.
۵۲درصد از نخبگان گفتهاند که اوباما به اندازه کافی در سیاست خارجیاش قاطع نبودهاست. ۵۱ درصد از افکار عمومی هم همین نظر را دارند. در همین حال، اکثریت نخبگان برخلاف افکار عمومی از کاهش بودجه دفاعی حمایت میکنند. برای نخبگان، سیاست اوباما در قبال سوریه به ویژه ناکامیاش برای پیگیری تهدید به حمله نظامی بعد از استفاده از سلاح کیمیاوی در سوریه بسیار ناامیدکننده بوده و این برداشت را ایجاد کرده که قدرت امریکا رو به افول است. تقریبا از هر چهارعضو شورای روابط خارجی امریکا سه تن آن گفتهاند که این ماجرا امریکا را تضعیف کرده و ۵۹ درصد اساسا اقدامات اوباما در قبال سوریه را تایید نکردهاند.
از هر ۱۰ نخبه سیاست خارجی امریکا ۴ نفر مشکلات رو به رشد و ناآرامیهای اخیر دنیا را به کمنشدن نقش و حضور امریکا نسبت دادهاند و ۱۹ درصد هم گفتهاند که ابتکارات و پیشنهادهای اخیر امریکا برای مسایل مختلف جهانی کافی نبوده است. با وجود این برداشت کلی که قدرت و نفوذ امریکا رو به کاهش است، بیش از دوسوم افکار عمومی بر این باورند که واشنگتن همچنان قدرت برتر نظامی جهان است اما اکثریت بر این باورند که چین به قدرت اقتصادی برتر جهان تبدیل شده است.
آی پی اس
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۴ ـ۱۷۰۳
شکاف میان اعراب خلیج
سرانجام اختلافات پشت پرده میان کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس چنان بالا گرفت که به فراخوانی سفرا و انعکاس در رسانههای رسمی منجر شد.
آنچه درماههای گذشته به صورت زمزمههایی در میان ناظران سیاسی رد و بدل میشد، به طور علنی و از طریق صدور بیانیه از جانب سه کشور عضو شورای همکاری خلیج بیان شد.به گزارش خبرگزاری فرانسه، کشورهای عربستان، بحرین و امارات در اقدامی مشترک، سفرای خود را از قطر فراخواندند و بدینترتیب رویای تشکیل اتحادیه کشورهای حوزه خلیج هم برباد رفت. این سه کشور در بیانیهای مشترک اعلام کردند که تلاشهای فراوانی را برای ارتباط با قطر در تمامی سطوح به منظور دستیابی به توافق درباره اتخاذ سیاستی واحد و یکپارچه در شورای همکاری خلیج به کار گرفتند. بنا به این بیانیه، سیاست واحد و یکپارچه کشورهای حوزه خلیج متکی بر تعهد به توافقات امضا شده و التزام و تعهد به اصول تضمین کننده عدم دخالت مستقیم یا غیرمستقیم در امور داخلی کشورهاست.
عربستان، بحرین و امارات دربیانیه مشترک خود که نخستین واکنش رسمی این کشورها علیه قطر تلقی میشود، تاکید کردهاند که تلاشهای مستمر این کشورها سرانجام باعث شد شخص امیر جدید قطر یعنی شیخ تمیم بن حمد آلثانی و تمامی رهبران کشورهای حوزه خلیجفارس توافقنامهای را در ماه نوامبر۲۰۱۳ امضا کنند. موضوع این توافقنامه، تعهد دولتها برای عدمدخالت در امورکشورهای دیگر و مقابله با گروههایی است که در امور کشورهای دیگر دخالت میکنند.
در این توافقنامه اشارهای به گروه اخوانالمسلمین نشدهاست اما منظور اصلی این توافقنامه، مقابله با فعالیت اخوان المسلمین در کشورهای عرب است. با شروع اعتراضهای مردمی در کشورهای عربی از سه سال پیش و بعد از سرنگونی چند دیکتاتور در این کشورها، حکومتهای عربی دیگر به شدت نسبت به فعالیت مخالفان به ویژه وابستگان اخوانالمسلمین حساس شدند. امارات در یک سال گذشته دهها نفر را به اتهام همکاری و عضویت در جنبش اخوانالمسلمین به حبسهای طولانی محکوم کردهاست.
عربستان و بحرین هم با اعتراضهای داخلی و تظاهرات خیابانی روبه رو هستند. این حکومتها، قطر را به حمایت از اخوانالمسلمین در منطقه متهم میکنند. این اصلیترین عامل اختلاف و نارضایتی کشورهای عربی در مقابل قطر است. مثلث عربستان، امارات و بحرین درقبال رویدادها و تحولات منطقه خاورمیانه پس از درگرفتن انقلابها و درگیریها، هرچند درقبال تمام کشورهای انقلاب کننده سیاست واحدی را اتخاذ نکردند اما مشخصا درباره سه کشور سوریه، مصر و عراق سیاستی واحد را در پیش گرفتهاند.
صرف نظر از عراق و سوریه، مصر کشوری محوری در ترسیم سیاستهای این کشورها تلقی میشود و اهمیت آن بیش از همهچیز ناشی ازآن است که قاهره خاستگاه و منشا شکلگیری جنبش اخوانالمسلمین است که نه تنها در پی کناررفتن از قدرت، یکی از تهدیدهای اصلی برای حاکمیت جدید در مصر شده، بلکه همواره یکی از دغدغههای حکومتهای عربی منطقه در سالهای گذشته بوده است. در این بین، قطر اما سیاستی متفاوت درپیش گرفت و برخلاف عربستان، از اخوانالمسلمین حمایت کرد و ازاین رو، همواره مورد خشم این سه کشور بوده است. البته پرونده اخوانالمسلمین تنها محور اختلافات این کشورها نیست. انقلاب یمن و رقابت عربستان و قطر بر سر آن یکی دیگر از محورهای اختلاف این دو کشور بوده است. در نخستین واکنش به این بیانیه، مقام های قطری ضمن ابراز تاسف ، تاکید کردند که اقدام مشابهی را صورت نخواهند داد.
از سوی دیگر و تنها یک روز پیش از صدور این بیانیه مشترک که حامیان اخوانالمسلمین را هدف گرفت، دادگاهی در قاهره هم یکی از متحدان و هم قطاران اخوان یعنی جنبش حماس را از هرگونه فعالیت در مصر منع کرد. همزمانی این بیانیه و صدور حکم نشانگر همسویی و همگرایی حاکمیت جدید مصر و کشورهای امارات، عربستان و بحرین در سرکوب هرگونه حرکت احتمالی اخوانالمسلمینی و اسلامگرایانه در خاورمیانه است.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۲ ـ۱۲۰۳
ارزیابی کیسیجر از بحران اوکرایین
هنری کیسینجر مشاور اسبق امنیت ملی امریکا نوشت:
غرب و روسیه این واقعیت را بپذیرند که راه حل بحران اوکرایین این نیست که کیف یا به شرق بپیوندد یا به غرب، اوکرایین می تواند پلی میان شرق و غرب باشد.
هنری کیسینجر وزیر امور خارجه سالهای دور امریکا (۷۷-۱۹۷۳) در یادداشتی در شماره روز پنجشنبه روزنامه امریکایی واشنگتن پست نقطه نظرات و راههای پیشنهادیاش را برای حل بحران اوکرایین به شرح ذیل مطرح کرده است:
همه بحثهایی که راجع به راه حلهای بحران اوکرایین مطرح میشود، منحصرا حول محور تقابل نظامی است. اما آیا ما واقعا خودمان میدانیم به کجا می رویم؟
من در طول دوره زنده گی سیاسی خود چهار جنگ را تجربه کردهام که همه با اشتیاقی وصف ناپذیر و پشتوانه محکم حمایت مردمی آغاز شد، در حالی که در هیچیک ما نمیدانستیم چگونه آنها را به پایان ببریم. در سرانجام کار، در همه آنها منهای یکی، ما به طور یک جانبه مجبور به عقب نشینی شدیم.
اصل مهم در هر سیاست گذاری برای جنگ، این است که چگونه آن را ختم کنیم، نه اینکه چگونه آن را شروع کنیم.
هم اکنون محور همه بحثها در مورد سرنوشت نهایی بحران اوکرایین این است: آیا اوکرایین در عاقبت امر به شرق ملحق میشود یا غرب؟ آیا واقعا تنها راه حل برای آنکه اوکرایین بقای خود را حفظ کند و شاهد پیشرفت و کامیابی باشد، این است که یا به دامن شرق بپیوندد یا غرب و مانند پاسگاه مرزی دور افتاده علیه طرف مقابل رفتار کند؟ نه هرگز اینطور نیست. اوکرایین میتواند، پلی میان شرق و غرب باشد.
روسیه باید این واقعیت را بپذیرد، وادار کردن اوکرایین به اینکه کشور اقماری مسکو باشد و به تدریج به سمت مرزهای روسیه حرکت کند، حاصلی جز تکرار تاریخ چرخه خود محوریهای مسکو در قبال فشارهای متقابل اروپا و امریکا نخواهد داشت. غرب هم باید قایل به درک این حقیقت باشد که اوکرایین برای روسیه فقط یک کشور بیگانه نیست.
مبدا تاریخ روسیه منطبق بوده است با آنچه که «کیوان - راس» خوانده میشود. مبدا انتشار مذهب روسیه نیز از همینجا بوده است. اوکرایین برای قرون متمادی جزیی از خاک روسیه بود و تاریخهای آن دو حتا در هم تنیده شده است. پارهای از مهمترین نبردهای تاریخی در راه آزاد سازی روسیه با «نبرد پولتاوا» در سال ۱۷۰۹ رقم خورده است که در خاک اوکرایین اتفاق افتاد.
«ناوگان دریای سیاه» روسیه که انگیزه غایی آن طرح قدرت نمایی روسیه در مدیترانه است، بر اجاره دراز مدت «سواستوپول» در شبه جزیره کریمه استوار است.
حتا معارضان نام آوری چون «آلکساندرسولژنستاین» و «ژوزف برودسکی» هم به طور اخص بر این نکته صراحت داشتند که «اوکرایین جزلاینفک تاریخ روسیه و در حقیقت متعلق به روسیه است». در اینجا خوب است نظری هم به نقش اتحادیه اروپا در این منازعه بیافکنیم. اتحادیه اروپا باید گناه بی تدبیری هایش در این زمینه را به گردن بگیرد.
اگر این اتحادیه سستی نمی ورزید و مذاکرات استراتژیک حول محور رابطه اوکرایین با اتحادیه را این قدر در پیچ و خم های طویل اداری سیاست های داخلی اش به تاخیر نمی انداخت، مذاکرات هرگز تبدیل به یک بحران نمی شد.
هنر بیبدیل درهرسیاست خارجی این است که در ابتدا نگاهمان به اولویتها باشد.
عزم اوکرایینیها جدی است. آنها در کشوری زنده گی میکنند که تاریخی پیچیده و چند زبانه دارد. غرب این کشور در سال ۱۹۳۹ در واقع با شوروی یکی شد یعنی در مقطعی که «استالین» و «هیتلر» برای یغماگری هایشان، خاک اوکرایین را تقسیم بندی کردند.
کریمه که ۶۰ درصد جمعیتش روس هستند در سال ۱۹۴۵ تحت قلمرو روسیه درآمد. «نیکیتا خروشچف» زاده اوکرایین به مناسبت سیصدمین سالگرد توافق روسیه با قزاقها، کریمه را به روسیه هدیه کرد. بخش غرب نشین اوکرایین کاتولیک مذهب هستند و شرق ارتدکس روسی است که بر جز دیگر تسلط دارد.
همین مساله اختلاف مذهب و قومیت، در همیشه تاریخ، عامل و مقدمه ای برای بروز جنگ های داخلی و یا حتا تجزیه کشورها بوده است.
اینکه بیاییم و بحران اوکرایین را جزیی از تقابل شرق و غرب به حساب آوریم، نتیجهاش این است که همه موفقیت هایی را که در عرض چندین دهه در راه همراه ساختن روسیه و غرب و به خصوص روسیه و اروپا در نظام همکاری بین المللی بدست آورده ایم، به یکباره تخریب کنیم و هـدر بدهیم.
اوکرایین تنها ۲۳ سال است که استقلال خود را کسب کرده است. این کشور از قرن ۱۴ ترسایی به بعد تحت حاکمیت سلطه خارجی قرار داشته و بدیهی است که رهبران آن هنر کافی برای سازش کردن ندارند، حتا در مقایسه با چشم انداز تاریخی خود.
سیاست اوکرایین بعد از استقلال، تحمیل اراده سیاسی سیاستمداران بربخش های متمرد و سرکش کشور بوده است، هر جناحی که روی کار آید، همین رویه را درپیش میگیرد.
همین رویه، روح و درونمایه اصلی منازعه میان « ویکتور یانوکوویچ» و «یولیا تیموشنکو» رقیب سیاسی اصلی او بود. هریک از این دو معرف و نماینده دو جناح اوکرایین هستند و هرگز حاضر به تقسیم قدرت با یکدیگرهم نیستند.
حال در این منازعه، سیاست معقولی که امریکا باید در پیش گیرد چیست؟
سیاست مدبرانه واشنگتن باید این باشد که هر دو جز متفاوت کشور را به همکاری با یکدیگر راهنمایی کند. نقش امریکا باید آشتی میان دو جناح باشد، نه سلطه بر یکی از طرفین دعوا.
در این منازعه، نه روسیه، نه غرب و نه هیچیک از گروه های مختلف موجود در اوکرایین، هیچ یک دستور کارشان این نبوده است. هر یک با دخالت های نامعقول خود فقط اوضاع را بدتر کردهاند.
روسیه هرگز نمی تواند دخالت نظامی کند و از خطر منزوی شدن برهد، آن هم در برهه ای که بسیاری از مرزهایش پر خطراند.
غرب هم با سیاست لعن و تکفیر « ولادیمیر پوتین» راه به جایی نخواهد برد. غرب چون خودش به این رفتار ورود نکرده است، این چنین بهانه تراشی میکند.
پوتین هم باید درک کند که دنبال کردن سیاستی ظالمانه و ستم پیشه «جنگ سرد»ی دیگر را تکرار خواهد کرد.
امریکا هم باید به نوبه خود از این نوع نگاه که روسیه را گمراهی می شناسد که لازم است به او صبورانه رفتار و سلوک مورد خواست واشنگتن را تعلیم دهـد، دست بردارد.
پوتین یک استراتژیست جدی است. تاریخ روسیه چنین حکم می کند. پوتین رهبری نیست که منویات امریکا و یا ملاحظات روانشناسانه برای سیاست هایش اصل و مبنا باشد.
خوب طبیعی است، امریکا هم همینطور است. برای واشنگتن هم مهم نیست برای سیاست گذاری هایش، کاری به منویات تاریخی روسیه و یا ملاحظات روانشناسانه داشته باشد.
رهبران هر دو طرف باید بنشیتند و با دقت عاقبت رفتارهایشان را بسنجند، نه اینکه بیایند و در قبال یکدیگر موضع تقابل بگیرند.
از دیدگاه من، حل بحران اوکرایین به شیوه ای که منطبق با ارزش ها و منافع امنیتی همه طرف ها باشد طبق اصول زیر قابل اجراست:
۱ - اوکرایین باید حق آن را داشته باشد که آزادانه نهادهای اقتصادی و سیاسی خود و الحاق به اروپا را انتخاب کند.
۲ - اوکرایین نباید هرگز به ناتو ملحق شود. من هفت سال قبل هم که مشابه همین ماجراها اتفاق افتاد، همین ایده را مطرح کردم.
۳ - اوکرایین باید آزادانه دولتی با کفایت را روی کار آورد که اراده قابل بیان مردم آن را روی کار آورده است.
رهبران دارای عقل و تدبیر اوکرایین پس از آن باید آشتی میان بخش های مخلتف کشور را برقرار سازند و در بعد بین المللی منشی چون فنلاند را پیشه خود سازند.
فنلاند می تواند الگویی کاملا مناسب برای اوکرایین باشد. هلسینکی ضمن آنکه استقلال خود را حریصانه حفظ کرد، اما باغرب هم دراغلب زمینه ها همکاری دارد و درعین حال سخت مراقب است به خصومتی نهادینه با روسیه ورود نکند.
۴ - نظم امروز جهان، ضمیمه شدن کریمه به روسیه را تاب نمیآورد.
اما این مشکل راه حلی دارد. می شود روابط کریمه با اوکرایین را تا حد امکان کم کرد.
با این دستور کار، روسیه هم تمامیت ارضی اوکرایین را به رسمیت خواهد شناخت. اوکرایین هم بایستی خودمختاری کریمه را با برگزاری انتخاباتی با حضور ناظران بین المللی استحکام ببخشد.
به موازات این اقدامات، لازم است هرگونه ابهام راجع به وضعیت ناوگان روسیه در دریای سیاه واقع در «سواستوپول» رفع شود.
همه این نکات مطرح شده صرفا اصول پیشنهادی اند، نه امریه ای برای اجرا.
هرکس کمترین شناختی با این ناحیه دارد، خوب می داند مردم منطقه ابدا دغدغه اصلی هیچیک از طرفین ذینفع نیستند.
بحران اوکرایین، آزمونی مطلقا رضایت بخش نیست، یک نارضایتی متعادل است. اگر راه حلی بر مبنای اصول پیشنهاد شده یا اصول مشابه آن بدست نیاید، خطر یک تقابل نظامی اوج می گیرد. زمان برای آنکه نگذاریم این رخداد واقع شود، چندان هم طولانی نخواهد بود.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۱ ـ۱۳۰۳
گفتمان زنان
عمر محسن زاده
در جرگه زنان پیشتاز زنی برخاست و گفت که انگارده ما زنان در همه جا یکی است ، ستم همگون ما را درهمه جهان بهم پیوند میدهد وهمبستگی جهانی ما هم از همین جا سرچشمه میگیرد.
بنگرید ! دراین غرب متمدن که در آن از آزادی و دموکراسی سخن است ستم دو گانه بیداد میکند و خشونت در برابر زنان درهمه اشکال آن دیده میشود. ما همانند زنان در دیگرنقاط جهان قربانی بیدادیم .
زنی ازآن دوردست های عقب مانده نمیتوانست باورکند که زنان کشورهای پیشرفته غرب غمینه های زنده گی او را بشناسند و تجربه های او را داشته باشند. او با دلتنگی پرسید :
در جاییکه دولت قانون باشد ، قوانین اساسی برابری مرد و زن را تضمین کنند ، پیشرفت اجتماعی شرایط زنده گی را سهل تر ساخته باشد ، جدایی دین و دولت ، اعلامیه حقوق بشر، کنوانسیون حقوق زن رعایت گردند و ده ها نهاد دفاع از حقوق زن و موسسات گوناگون کمک به زن وجود داشته باشند چگونه ممکن است که خشونت گسترده در برابر زنان پدیدار گردد ؟
چگونه میتوان این حقیقت تلخ را باور کرد ؟
زن اولی که اندکی شگفت زده بود پاسخ داد : باور حقایق بر اساس فاکت ها ساده تراست. من در اینجا میتوانم گزارشی را پیشکش نمایم که همین دو روز پیش آژانس حقوق اساسی اتحادیه اروپا بر پایه پژوهش جهانی و دراز مدت خود منتشر نموده و در آن تنها در باره خشونت چنین گفته میشود :
ـ ۳۳ در صد همه زنان در بیست و هشت کشور اروپایی که تعداد شان به ۳۷ میلیون نفرمیرسد پس از سن پانزده سالگی مورد خشونت جسمی و یا جنسی قرارگرفته اند .( قربانیان تجاوز جنسی بیش از نُه میلیون زن می باشد )
ـ ۴۳ در صد زنان شامل همه پرسی ( ۴۲ هزار نفر ) در گذشته و حال از خشونت روانی رنج برده و میبرند .
ـ ۵۵ در صد زنان به شکلی از اشکال از نگاه جنسی اذیت شده اند و حتا ۷۵ درصد زنان در سطوح رهبری با مزاحمت جنسی روبر اند .
ـ ۳۳ در صد زنان در کودکی هم خشونت جسمی و جنسی را دیده اند .
ـ ۱۸ در صد زنان از طریق رسانه های اجتماعی نو با تهدید سکسیزم روبرو اند .
این ها تازه ترین آمار اند ؛ البته حقایق پس پرده بازهم تکاندهنده تر میباشند . زن ساده دل که به سختی باور میکرد به هم پهلوی خود سر گوشی کرد و گفت :
من فکر میکردم که زنان در بزرگترین دموکراسی جهان سرنوشت غم انگیز تری دارند . تجاوز جنسی بر زنان و دختران جوان درهند چنان روال عادی بخود گرفته که زنان اقشار پایین اجتماعی به ویژه درروستا ها که دو بر سوم جمیعت این کشور را تشکیل میدهند بمثابه شکار آزاد مردان کاست بالایی تلقی میگردند . در این کشور پهناور خشونت علیه زنان پیش از تولد شان آغاز می یابد . پدران و مادران بنا بر شرایط اجتماعی با شناخت ازجنسیت اولاد شان به سقط جنین می پردازند . عدم تناسب دموگرافیک میان مرد وزن بازار خرید و فروش دختران و زنان نادار و بی پناه را سخت گرم نگهمیدارد .قربانیان این سیستم وادار به ازدواج جبری میگردند و یا به فحشا و برده گی کشانیده میشوند. دریغا که چانس مقابله با تجاوزکاران عملأ صفر است و ارگان های حراست از قانون خود همکار زورمندان طبقات بالایی اند . زن حرف شنو به علامت تایید سرخود را شورداد و افزود : هند کشور خطر ناکی برای زنان است ؛ ولی کشور های بد تری نسبت به آن نیز وجود دارد . زن نجواگر اولی پرسید :
این کشور ها کدام اند ؟
افغانستان ، پاکستان و کانگو . چرا ؟ .... زن هنوز لب به سخن نگشوده بود که زن تیره رنگی از آنسوی دیگر پا در گفتمان نهاد و خطاب به سخنرا ن نخست گفت :
من از این ارقام و داده های آژانس اروپایی واقفم و میدانم که در ایالات متحده امریکا نیز هیچگاهی زن در راس دولت نبوده است. من میدانم که جنبش های زنان ازهمین جا بر خاسته اند و فمینیسم سیاسی و اجتماعی در غرب تاریخ درازی دارد. ولی من با توهم نظر نیستم . انگاره من و تو یکی نیست . از تو میپرسم که زمانی در پیش روی آیینه قرارمیگیری کی را می بینی ؟ زن سپید چهر پاسخ داد :
یک زن را . اما من با دیدن خود یک زن سیاه را می بینم . دیدی ! برای تو نژادت پنهان است ولی برای من اشکار! هر چند امروزه کسی نمی پذیرد که سیاه و سفید از نگاه بیو لوژیکی متفاوت اند ولی رنگ پوست سپیدت به تو امتیاز اجتماعی بخشیده است. همانطوریکه تبارز جنس خود نمایش قدرت است برای من راسیزم و سکسیزم شمشیر های بالای سر اند. هنوز دیالوگ این دو زن بدرستی آغاز نیافته بود که زن مسلمانی از آنسوی دیگر صدا بر آورد :
فیمینیسم اسلامی من اگر چه رنگ سیکولار دارد ولی من در پیش آیینه زن در بند و چادر پوش را میبینم . برمن نه تنها ستم طبقاتی و پدرسالاری بیداد میکند بلکه من ناگزیرم قیودات اجتماعی و دینی را نیز بپذیرم . موقف مرا در اجتماع دین و سنت های پدر سالانه تعین میکند . هر چند میان اصل تساوی جنس ها در نزد خداوند و دیدگاه های پدر سالاری تقابل تاریخی ادامه دارد ولی بازهم این مناظره ها پایه نقش های اختصاصی و و ظایف جنس ها را مشخص و معین میسازد .
مرد رییس ، نفقه دهنده و نماینده خانواده در بیرون است .در صورت اختلاف نظر حرف آخری با او است . مردان نسبت به زنان برترآند و این تنها « فتنه زن » است که مرد و جامعه را به خطر مواجه میسازد. برای جلو گیری از این فتنه باید چادر بپوشم و در کلیه امور دراطاعت از مرد باشم . میگویند که این ها همه ویژه گی های فر هنگ اسلامی اند و میان حقوق اسلامی که مبدا الهی دارند و حقوق غربی تفاوت های جدی وجود دارد . پس چگونه میتوان تصور کرد که سرنوشت ما یکی است ؟
زنی اعتراف گونه مداخله نمود و افزود :
در جایی خوانده ام که چندی پیش در یکی از دانشگاه های عربستان سعودی دختری جوانی سکته قلبی نمود ولی محافظین به دوکتوران مرد اجازه ندادند تا بکمک اش برسند . آن دانشجوی جوان در آنجا بمرد . زن دیگری گفت که از عدالت اینجایی درآنجا نمیتوان سخن گفت ؛ همین سه چهار هفته پیش در یکی از مجله ها تصاویر زن مسلمانی را دیدم که درگاراج هوتلی در دوبی مورد تجاوز جنسی مرد عربی قرارگرفته بود .این خانم درمانده به پولیس مراجعه نمود ولی بجای داد رسی و غمگساری زندانی گردید و به او گفته شد که باید به تن فروشی اعتراف نموده و همسری این مرد تجاوزکار را بپذیرد ؛ در غیر آن مجازات سنگینی در انتظا رش خواهد بود. زن کهنسالی که نمیتوانست انتظار بکشد خود را شریک گفتمان نموده و از شنیده گی ها خود درجمهوری اسلامی افغانستان حکایت نمود . وی گفت که دراین کشور زنان را زبان ، گوش ، بینی و رخسار می بُرند و دست و پا میشکنند . تجاوز جنسی بر کودک پنجساله تا زن هفتاد ساله دیگر کدام جنایت و گناه بزرگ بشمار نمی آید ؛ دختران و پسرانی که به خواست خود همسر میگزینند به قتل میرسند و چه عجبا که پدردرسنگسار نمودن دختر جوان خود ، خود سهم میگیرد.
زنی که با پاکستان آشنایی داشت هم متذکر گردید که دراین کشوراسلامی مردان قبیله با فیصله بزرگان قبیله به دختران قبایل دیگر تجاوز جنسی گروهی مینمایند و چه بسا مواردی وجود دارند که محاکم رسمی نیز قربانیان را مجازات میکنند .
فمینیست مصری ، مونا الطاوی هم لب به شکایت گشود و گفت :
در بر آمد بهار عرب زنان مصری با پذیرش هر گونه خطر پا بمیدان تحریر گذاشتند ؛ ولی آن تجاوزی که به خانم لارا لوگان ژورنالیست سی بی اس در اینجا صورت گرفت اکنون دامنگیر همه
زنان مصر است . مرکز حقوق زن در مصر تجاوزات جنسی علیه زنان را « سرطان اجتماعی » دانسته و میگوید که بر اساس مطالعات آنمرکز ۸۳ در صد زنان مصر در اذیت و آزار جنسی بسر میبرند . شهیره امین ژورنالیست شناخته شده مصر می افزاید که در جامعه مصر مردان تسلط دارند و آنها حق خویش میدانند که زن ها را مزاحمت کنند . هر کسی که میخواهد در این رابطه بیشتر بداند پس باید فلم « قاهره ۶۷۸ » را به تماشا بنشیند . هدی ذکریا پروفیسور علوم سیاسی ـ اجتماعی دانشگاه الزقا زیق همه پرسی را در دهات مصر انجام داده و از روستاییان در برابر پرسشی که اگر ده مرد به دخترانشان تجاوز کنند چه خواهند کرد ؟ چنین پاسخ گرفت : نخست آن دختر را خواهند کشت و سپس تصمیم خواهند گرفت که با تجاوزکاران چه کنند. شرم و عزت در سیستم ارزشی مصری ها جای اول را دارد ، در حالیکه داد و برابری ارزش کاهی را هم ندارد . براساس اندیکس فوروم اقتصادی جهانی در ژنیو تا سال کنونی هیچ کشورعربی نتوانسته با وجود بهارعرب در میان صد کشور نخست جهان در رابطه با رعایت حقوق زنان قرار گیرد .از جمله ۱۳۵کشور مصر در ردیف ۱۲۳ ، عربستان در ردیف ۱۳۱ و یمن در ردیف ۱۳۵ قرار دارند .
زن دور اندیشی که دیگر حوصله شنیدن حرف های بیشتر را نداشت بپا خاست که با در نظرداشت این همه ناهمگونی ها و پرابلم های ویژه چه کار باید کرد و رای همگانی برای رهایی زن چه خواهد بود ؟
فمینیست خون گرمی پیشنهاد نمود تا از ترکیب فمینیسم سیاسی ، عشق ورزی ( ایروتیک ) ، افتضاح و سکس « بمبی » ساخته و در مبارزه با پدرسالاری بکار گرفته شود . بگو مگو ها زیاد شد تا اینکه دسته ای از زنان با این نظر مخالفت کردند و گفتند :
ریشه های اجتماعی تجاوزات جنسی بر زنان در گام نخست با فقر، بیکاری و نبود چانس های زنده گی پیوند دارد. در بازارکار مردان زنان را رقیب سر سخت خود میپندارند و به همین جهت عرصه زنده گی را در فضای اجتماعی بر آنها تنگ تر میسا زند . تجاوز کاران بیشتر جوانانی اند که کار نداشته و توانایی پرداخت مصارف ازدواج و اساسگذاری خانواده را ندارند. آنها محرومیت خود را با این اعمال جبیره میکنند . زن کتاب خوانده ای این گفته ها را تایید نموده نتیجه گیری نمود :
آری ! مساله زن و همه انواع ستم علیه زنان بدون توجه به « مساله اجتماعی » حل نخواهد گردید و سیاست و اقتصاد تا زمانی که با داد و پیشرفت اجتماعی سمت و سو نگیرند به دستآورد های بزرگی در حل تضاد های شدید اجتماعی نایل نخواهد شد.زنان درمبارزه داد خواهانه خود به همبستگی ، اتحاد عمل و یاری رسانی متقابل نیاز دارند و این مبارزه را آنها با مردان رسالتمند یکجا به پیش خواهند بُرد. درهر جاییکه سیستم سیاسی ـ اجتماعی بخاطر انسان و رفاهیت آن تلاش نماید درآنجا زنان نیز نقش فعالی خواهند داشت . به امریکای لاتین نطر بیافگنید که درآنجا ریاست هفت دولت با اهمیت را زنان به عهده دارند و روز تا روز سهم زنان در زنده گی اجتماعی بیشتر میشود .اکثریت این نظر پسندیدند .
زنان پیشتاز گفتمان خود را سودمند دانستند و قرار گذاشتند تا باردیگر گرد هم آیند.
بامداد ـ سیاسی ـ ۱۴/۲ ـ۰۸۰۳