مــــوج رستـاخـیــز


زمین را سوختند ای موج رستا خیز باران شــو
برا از قله آفاق خورشید بهاران شــو
هوای دیگری می خواهد این او ضاع بی سامان
زبون کن لشکر شب را نسیم صبحگاهان شــو
غریو تازه بر پا کن وزین بنبست ها بگذر
بهم شــو قطره قطره موج دریایی خروشان شــو
فرو رفتن به گرداب بلا هنگامه عشق است
اگر پابندش استی حریف موج و توفان شــو
طلسم دیو را بشکن ، سرآید ظلمت شب ها
چــراغ روشـن تاریخ اجــداد و نیاکـان شــو
در آنجایی که حق پامال و آزادی بود در بند
فروغ راه آزادی وحق خواهی و احسان شــو
تن بیمار میهــن خسته و محتــاج درمان است
به روی زخم مرهم نه ، برای درد درمان شــو
مــزن لاف مسلمانی اگر خــود را نمی دانی
وگرپابنـد اخلاصی بری ازکفر و ایمـان شــو
درین آشفته بازار سیاست هـــا مکن بیـــداد
زجا برخیز اگرخواهی رفیق دادخواهان شــو
جهان کهنه را بگذار با جنگ وجـــدل هایش
جهان نو به پاکن مشعل راه جــــوانان شــو
نجات مردمان درهمدلی و وحدت و یاریست
به پاکن جنبش وحماسه پیشآهنگ دوران شــو
اصول کارهمسویی زخود بگذشتن است ای دل
فــــدای ملـت هــردم شهیــد و قهرمــانــان شــو
زمین را سوختند اما به عمقش ریشه ها باقیست
بزر کن دانه همبسته گی همرزم دهقان شــو
که سوختن ها سرآغازیست رویش های دیگر را
بیا ای باغبان آینده ساز این گلستان شــو.
ع .کوچی

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۳ /۱۶ ـ ۰۸۰۶

                      « متحد جان های مردان خداست »

                              

سالها شد می ستیزیم با خودی                 دور گشتیــــم ازوفــا و مردمی

آتش تفریق فتاد بر جان ما                     خود پرستی آیـــت و ایمان ما

می زنیم تیشه به پای خویشتن                 دسته اش، دست عدوی این وطن

کوی سبقت برده ایم اندر فساد                  چون فریب وغدربودی در جهاد

درنظرها گشته ایم خوار و حقیر               چون نداریم راه پیشرفت درمسیر

گاه آن آمد شویم اگه زحال                      بر فریب و فتنه و بر قیل و قال

گر تن واحد شوند افغانیان                      می برند وهم و ضلالت ازمیان

آبروی ما نمای وحدت است                    غیر وحدت هرچه بینی ذلت است

( جان گرگان وسگان ازهم جداست            متحد جان های مردان خداست)

این همه رنج وملالت دیده اید                  شیوه های رنگ برنگ آزموده اید

باز شناسید خصم جان این وطن               منبع آشـــوب و توهین و فتن

هر تبار و ملت و قوم دروطن                  گل های رنگ برنگ زیب چمن

نیک نامی در وفا و همدلی ست               عزت و آبرو در فرزانه گی ست

ملت افغان نه یی تو بی بها                    همتـــــــی بـــــاید به راه ارتقا

ازتومی خواهد « بری » ای هموطن         بر فروز نور معارف در وطن.

ف.بری

بامداد ـ فرهنگی ـ ۴ /۱۶ ـ ۰۶۰۶

دستـان مـا و دروغ

 

 دستان زمخت سنگی شما

غمین چون آوازهای زندان

سنگین و لخت چون حیوانات بارکش

دستان شما، چهره اندوهناک کودکان گرسنه را ماند!ِ

دستان سبک شما، زرنگ چون زنبور عسل

پربار چون پستان شیر ده

پر جراات و شکیبا چون طبیعت

دستان شما که زیر پوست سخت خود عاطفه و دوستی نهفته دارد.

سیاره ما نه برشاخ گاو

بر دستان شما استوار است.

 

آه  انسان ها، انسان های ما

شما را با  دروغ می پرورانند

حال که گرسنه گی تان را نان و گوشت باید.

شما این دنیای شاخه های سنگین از میوه را ترک می کنید

بی آن که یک بار بر سفره ای سفید غذا خورده باشید

 

آه انسان ها، انسان های ما

به ویژه شما آسیایی ها، افریقایی ها

خاورمیانه ای ها، اهالی جزایر اقیانوس آرام

مردم سرزمین من

شمایی که بیش از هفتاد درصد انسان ها را تشکیل می دهید

شما بی اعتنایید، هم چون دستان پیرخود

کنجاو و تحسین گرید، هم چون دستان جوان خود …

 

آه انسان ها، انسان های ما،

برادر اروپایی یا امریکایی من،

تو هشیار و جسوری،

و زود فراموش می کنی،

همچون دستانت

به سواستفاده تن می دهی،

همچون دستانت

زود فریب می خوری …

 

آه انسان ها، انسان های ما،

اگر آنتن ها دروغ می گویند،

اگر غلتک های چاپ دروغ می گویند،

اگر کتاب ها دروغ می کویند،

اگر آفیش و آگهی نصب شده بر ستون دروغ می گویند،

اگر ران های لخت دختران بر پرده دروغ می گویند،

اگر نماز دروغ می گوید،

اگر لالایی دروغ می گوید،

اگر رویا دروغ می گوید،

اگر ویولن زن کاباره دروغ می گوید،

اگر روشنایی ماه در شبان روزهای نومیدی ما دروغ می گوید،

اگر صدا دروغ می گوید،

اگر گفتار دروغ می گوید،

اگر همه مردم و همه چیز، جز دستان شما، دروغ می گویند،

برای این است که دستان تان همچون خاک رس رام و شکل پذیر،

همچون تاریکی کور،

و همچون سگ چوپان احمق باشند

و برای این که دستان تان شورش نکنند

و بدین ستم کاری پایان ندهند،

بدین سلطه نابکاران،

در این دنیایی که مرگ چشم به راه ماست

در این دنیایی که زیستن می توانست چه زیبا باشد.

ناظم حکمت /۱٩۴٩

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۵ /۱۶ ـ ۰۳۰۶

 

مختصر بيوگرافى محترمه جان هاشمى

خواهرجاويدان نام رفيق ببرک كارمل

اشرف شهكار

هفتاد و هشت سال قبل (١٣١٧- خورشیدى) محترمه جان هاشمى در قريه كمرى ولسوالى بگرامى ولايت كابل در خانواده یک افسر نظامى ، حامى استقلال، حاكميت ملى و تماميت ارضى كشور ، شخص منور و روشنگر محمد حسين خان چشم به جهان گشود ، اعضاى اين خانواده روشنگر آهسته آهسته به چراغ روشن و تابنده در كشور ما مبدل شدند ، آنها نه تنها محيط خانواده و ماحول شانرا نور و روشنايى بخشيدند ، بل با كسب انديشه ها و آرمان هاى ملى و وطن دوستانه شان در سطح كشور درخشيدند و هر عضو اين خانواده چون الماس ناب ماحول شانرا با انديشه هاى ترقي خواهى و آزادى ، شعار هاى عدالت و انسانيت آشنا ساختند و هریک اين خانواده وطن دوست با فراز ونشيب ها تن در دادند و سر افراز بيرون آمدند كه تاريخ نهضت روشنگرانه افغانسان بيانگر نقش اين خانواده بزرگ در رستاخيزهاى ملى ، دموكراتيك و وطن خواهانه است.
محترمه جان با درنظر داشت اوضاع و احوال آن زمان بعد از ختم دوره مكتب خواست معلم شود و كار روشنگرانه اش را از طريق مسلک معلمى كه براى بانوان بهترين رشته مقدس بود ، برگزيد ، بدين منظور راهى دارلمعلمين كابل شد و در سن بيست و دو سالگى كار تدريس را در مكتب نسوان قريه كمرى محل زادگاه اش آغاز كرد ، محترمه جان بهترين سال هاى زنده گى خود را با مردم قريه كمرى گذشتاند و آنها را به سوى ترقي خواهى و روشنگرى دعوت كرد ، با خانواده ها كار كرد تا دختران شانرا به مكتب بفرستند و كسب فيض كنند ، او به زودى به حيث معلم محبوب ، دلسوز و با عاطفه و مهربان شهرت يافت و نظر به پشت كار و زحماتش به حيث سرمعلم مكتب منسوب شد . با وجوديكه خانواده محترمه جان از قريه كمرى به شهر كابل مسكن گزين شدند ، بازهم محترمه جان از شهر كابل تا قريه كمرى همه روزه در رفت و آمد ومصروف انجام مسلک مقدس معلمى خود بود ، بعداً كه برادر بزرگ اش رفيق ببرک كارمل در راس دولت جمهورى دموكراتيک افغانستان قرار گرفت ، محترمه جان به انجام وظيفه خود در همان مكتب ادامه داد و به حيث يک بانوى فعال در جنبش زنان افغانستان حضور يافت و به بسيج زنان در محور سازمان زنان مشاركت كرد.
درسال هاى بعد توسط وزير معارف وقت (معصومه وردک) به مكتب ملالى تبديل شد و در آنجا مدتى مصروف تدريس گرديد و بعداً به حيث سرمعلم ليسه نسوان ملالى گماشته شد كه شاگردانش خاطرات خوب و خوشى ازين معلم موفق، مهربان و صميمى خود به ارمغان دارند .
محترمه جان هاشمى با هجوم نيروهاى شرارت و به راه اندازى خانه جنگى ها در كابل ، هم براى يكسال ديگر به وظيفه خود در مكتب ملالى ادامه داد و اذيت و آزار تاريک انديشان را تحمل كرد ولى وحشت و بربريت دامنه دار چپاولگران و شرارت پيشه گان او را نيز مانند هزاران هزار ديگر از هموطنان ما مجبور به ترک وطن كرد و در جرمنى مسكن گزين ساخت .
اين بانوى مهربان در سال هاى غربت همچنان ازعشق و محبت اش نسبت به وطن و رفقا و يارانش نه كاست و زمانيكه صحت يارى اش مي داد وقت و ناوقت مهر و لطف اش را به اقارب ، دوستان و عزيزان و رفقايش در گوشه و كنار جهان ارزانى می كرد كه نويسنده اين مختصر بيوگرافى نيز افتخار ميزبانى شانرا داشته ام ، او درزمان اقامت چند روزه خود در تاشكند قلب همه خانواده ها را با مهر وعاطفه بى پايانش تصاحب كرد .
همچنان محترمه جان هاشمى عشق به وطن اش را براى يک لحظه با وجود مريضى دوامدارفراموش نكرد و زنده گى را در طى سال هاى اخير در كابل برگزيد و در كنار برادرش زلمى جان دامون در يك اپارتمان كوچك مي گذشتاند كه باتاسف و درد كه مريضى دوامدار ديگر مجالش نداد و درشهر كابل به عمر هفتاد و هشت سالگى به تاريخ دوم جون داعى اجل را لبيک گفت و به تاريخ چهارم جون به اشتراك وسيع از اقارب ، دوستان و رفقا در كنار سايرعزيزان و هموطنانش در شهداى صالحين به خاك سپرده شد . او مهربانانه و فقيرانه وبا افتخار زنده گى كرد و نام نيک و خاطرات مانده گار از خود به ميراث گذاشت .
روانش شاد و ياد وخاطرات مانده گارش جاويدانه باد !

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۰۶۰۶

 

 

 

«  نان و گل سرخ » این شعر، سروده جیمز اوپن هایم شاعر و نویسنده امریکایی (١٩٣٢-١٨٨٢ ترسایی) است که در دسامبر سال ١٩١١ ترسایی انتشار یافت و شاعر آن را به « زنان غرب » تقدیم کرد. در تظاهرات جنوری  سال ١٩١٢ ترسایی این شعر به شعار کارگران نساجی لارنس در ایالت ماساچوست تبدیل شد. تظاهراتی که درآن زنان و مردان کارگر که بیشترشان مهاجر بودند؛ شرکت داشتند. این کارگران همچنین دست به اعتصابی زدند که دو ماه ادامه یافت. در این اعتصاب حدود ٢٠ هزار کارگر شرکت جست. چیزی که نقش جرقه اعتصاب را داشت این بود که صاحبان صنایع نساجی به بهانه تصویب قانونی در زمینه کاهش ساعات کار هفته گی تصمیم گرفتند مزد کارگران را کاهش دهند. این اعتصاب به « اعتصاب نان و گل سرخ » و یا « اعتصاب سه قرص نان » معروف شد. براساس شعر« نان و گل سرخ » سروده هایی ساخته شده که به صورت همسرایی خوانده می شوند. همچنین کن لوچ فیلمی با این نام ساخته است.

 

نـان و گـل ســرخ

 

هنگامی که در زیبایی روز به راه پیمایی می رویم، به راه پیمایی می رویم

میلیون ها آشپزخانه تاریک و هزار کارخانه غم زده را

پرتوهای خورشیدی ناگهانی فرا می گیرد

چون مردم می شنوند که ما چنین می سراییم:

نان و گل سرخ!

نان و گل سرخ!

هنگامی که به راه پیمایی می رویم، به راه پیمایی می رویم،

برای مردان هم مبارزه می کنیم

چون آنها فرزندان زنانند و ما بازهم مادری شان می کنیم.

زنده گی ما از تولد تا مرگ عرق ریزی نخواهد بود

قلب نیز مانند تن گرسنه می شود

ما نان می خواهیم و گل سرخ می خواهیم.

هنگامی که به راه پیمایی می رویم، به راه پیمایی می رویم

زنان بی شماری که سر در خاک فرو برده اند

از ورای آواز ما فریاد دیرین شان برای نان را سر می دهند

روح رنج کشیده شان از هنر و زیبایی و عشق بهره ای نبرد

اکنون ما برای نان می رزمیم، برای گل سرخ هم.

هنگامی که به راه پیمایی می رویم، به راه پیمایی می رویم

روزهای بزرگی به ارمغان می آوریم

خیزش زنان خیزش مردم است.

دیگر رنجبر و انگل، ده زحمتکش برای یک تن آسا، نمی خواهیم،

خواهان تقسیم شکوه زنده گی هستیم:

نان و گل سرخ، نان و گل سرخ.

زنده گی ما از تولد تا مرگ عرق ریزی نخواهد بود

قلب نیز مانند تن گرسنه می شود

ما نان می خواهیم و گل سرخ می خواهیم.

( برگردان از یحیی سمندر)

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ /۱۶ ـ ۰۳۰۶