چرا انتخابات فرانسه برای جهان مهم است؟

 

ریچاردهاس، رییس شورای سیاست خارجی امریکا
بیش از چهار دهه پیش، هنری کیسینجرمشاورامنیت ملی ایالات متحده امریکا، سال ١٩٧٣ ترسایی را « سال اروپا » خواند. هدف کیسینجر از این نام ‌گذاری تاکید بر ضرورت مدرنیزه‌ کردن روابط اتلانتیک و مهم‌ تر از آن تاکید بر این نکته بود که متحدان اروپایی باید همکاری بیش تری با امریکا درخاورمیانه و علیه اتحاد جماهیرشوروی در اروپا داشته باشند. 
در آن زمان کیسینجر تقریبا اولین کسی بود که اذعان کرد اروپایی‌ ها به بحران ‌های پیش ‌رو آن ‌طور که باید و شاید پاسخ  نداده‌ اند. با این اوصاف ما ( اروپایی ‌ها ) بار دیگر با سالی سرنوشت ‌ساز (سال اروپای دیگر) روبه ‌رو شده‌ایم. اما این بار نتایج تغییر و تحولات بیش تر از اینکه دولت ایالات متحده را نگران کند، اروپایی‌ ها را هراسان کرده است. امروز هم مخاطراتی که اروپا با آن رو به ‌روست اگر بیشتر از سال ١٩٧٣ ترسایی نباشد، کمتر نیست. هیچ نشانه ‌ای وجود ندارد که روسیه قصد خروج از شبه‌ جزیره کریمه را داشته باشد و این ‌طور که پیداست قصد هم ندارد از بی ‌ثبات کردن اوکرایین دست بردارد. همچنین این نگرانی وجود دارد که مسکو رویکرد مشابهی را در برابر سایر کشورهای عضو ناتو که با روسیه مرز مشترک دارند، در پیش گیرد. مساله مهاجرت و حملات تروریستی نیز بر مشکلات اروپا اضافه شده‌ است. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (برگزیت) اکنون رسما آغاز شده و آنچه باید حل‌ وفصل شود زمان و شرایط خروج لندن از باشگاه اتحادیه اروپاست؛ چیزی که قطعا تاثیرات چشمگیری بر سرنوشت اقتصادی و سیاسی بریتانیا و اتحادیه اروپا خواهد داشت.

یونان و شماری از کشورهای جنوب اروپا هم با شرایط دشوار اقتصادی، نرخ بی ‌کاری بالا و افزایش بدهی‎ ها روبه ‌رو هستند و آنچه این نگرانی را تشدید می ‌کند شکاف روبه افزایش میان استطاعت دولت ‌ها و آن چیزی است که اتحادیه اروپا از آنها انتظار دارد. اما در مقایسه با همه مشکلات اتحادیه اروپا، آنچه به‌راستی سرنوشت قاره سبز و حتی جهان را مشخص می‌کند انتخابات ریاست‌ جمهوری فرانسه است. نظرسنجی‌ها حاکی از آن است که هر یک از چهار کاندیدای پیشرو شانس پیروزی در این انتخابات را دارند. اما آنچه این عدم قطعیت را متفاوت و واقعا مهم می‌کند پیروزی احتمالی دو نفر از این چهار کاندیداست: مارین لوپن، رهبر حزب تندرو « جبهه ملی » و ژان لـوک مـلانشـون*، کسی که مدافع سرسخت خروج فرانسه از اتحادیه اروپا ( فرگزیت) است. پیروزی یکی از این دو کاندیدا در دور دوم انتخابات ریاست‌ جمهوری هفتم ماه می، به معنای پایان عضویت فرانسه در اتحادیه اروپا و ناتو خواهد بود و در این صورت تردیدهای جدی درباره سرنوشت این دو سازمان و درمجموع اروپا ایجاد خواهد شد. تصور این سناریوها تا همین اواخر غیرقابل باور بود. اروپا برای چند دهه موفق ‌ترین، پایدارترین و پیش ‌بینی‌ پذیرترین منطقه در جهان بوده است. اما تحولات عظیمی در این قاره اتفاق افتاده است. یک عامل، تمایل و توانایی ولادیمیر پوتین برای استفاده از نیروی نظامی، تهدید اقتصادی و دست‌ کاری سایبری برای پیشبرد برنامه‌ هایش است. اما منشأ چالش بزرگ ‌تر اتحادیه اروپا سیاست ‌مداران این سازمان هستند؛ کسانی که به ‌طور فزاینده ارزش اتحادیه اروپا را زیر سوال می ‌برند؛ اتحادیه ‌ای که وارث جامعه اقتصادی اروپاست که در سال ١٩٥٧ ترسایی در جریان پیمان روم تشکیل شد. منطقی که در پس فرایند شش دهه ادغام اروپا موسوم به « پروژه اروپایی » وجود داشته، همیشه روشن بوده است. اروپای غربی و در راس آنها المان و فرانسه مجبور بودند با هم متحد باشند تا تصور وقوع هر جنگ دیگری غیرممکن باشد. با پیشرفت اقتصادی، این هدف ( جلوگیری از بروز جنگی دیگر در اروپا ) محقق شد. اما با گذشت زمان شهروندان اروپایی دلایل لزوم وجود « پروژه اروپایی » را فراموش کردند. تشکیلات اتحادیه اروپا هم به مرور زمان دست ‌نیافتی ‌تر، بیش از اندازه نخبه‌ گرا و بیش از اندازه قوی شده و دیگر هیچ اعتنایی به هویت‌ های ملی ندارد. توصیه‌ های نابخردانه ایجاد یک اتحادیه پولی بدون یک نسخه مالی مشخص، شرایط را بدتر و روند فزاینده بیروکراتیک اتحادیه اروپا دامنه نارضایتی ‌ها را گسترده ‌تر کرد. نتیجه این شرایط ظهور سیاست‌ مداران پوپولیست و ملی‌ گرا در جبهه راست و چپ فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی است. حتا اگر همین امروز هم یکی از دو کاندیدای متعلق به تشکیلات سیاسی فرانسه ( فرانسوا فیون یا امانویل ماکرون که خواستار ماندن فرانسه در اتحادیه اروپا هستند) در انتخابات پیروز شوند، عدم قطعیت موجود در فضای سیاسی این کشورهمچنان به قوت خود باقی خواهد ماند. با پیروز نشدن لوپن و ژان لوک ملانشون شاید در کوتاه‌ مدت بتوان این بحران را پشت سر گذاشت اما چالش بلند مدت به قوت خود باقی است. کاملا واضح است اتحادیه نیاز به تجدید نظر دارد. اتحادیه اروپا باید از «همسان‌ سازی» به سوی سیاست‌ های به ‌مراتب انعطاف ‌پذیرتر حرکت کند. اتحادیه اروپا همچنین باید با تجدید نظر در تجمیع قدرت در بروکسل، اختیاراتی را به پایتخت‌ های کشورهای تشکیل ‌دهنده این سازمان بدهد. دولت‌ها هم باید پیش ‌نیازهای توسعه سریع ‌تر اقتصادی و هم ‌زمان افزایش توانایی کارگران را فراهم کنند. دولت‌ ها باید مهارت کارگران را برای جلوگیری از افزایش نرخ بی‌ کاری را که نتیجه اجتناب ‌ناپذیر توسعه فناوری‌ های تکنولوژیک است در دستورکارخود قرار دهند. اروپایی‌ ها نقش دولت دونالد ترامپ، رییس ‌جمهوری ایالات متحده را در سرنوشت اروپا نیز نباید دست ‌کم بگیرند. حمایت کوته ‌بینانه ترامپ از برگزیت و خروج سایر کشورهای اروپایی از اتحادیه اروپا باید متوقف شود. دولت ترامپ باید متوجه شود که یک اروپای پاره ‌پاره، ضعیف و ناپایدار نمی ‌تواند شریک خوبی برای واشنگتن در ناتو باشد. شاید این گفته درست باشد این قاره آسیاست که قرار است تاریخ قرن ٢١ را شکل دهد اما درس ‌های عبرت قرن گذشته را نباید فراموش کرد: اینکه آنچه در اروپا اتفاق می‌افتد، می ‌تواند ثبات و سرنوشت جهان را نیز تحت ‌تاثیر قرار دهد / منبع: پروجکت سندیکت

 

*برخلاف تبلیغات گوش کرکننده ارتجاع و نیولیبرالیست ها، ملانشون خواستار خروج از ناتو و درصورت برآورده نشدن منافع  زحمتکشان فرانسه خواستار « فرگزیت »  می باشد.

ملانشون  رهبرجنبش « فرانسه سربلند » اهداف انتخاباتی خود را چنین جمعبندی نمود:

افزایش  ۱۶ درصد دستمزد ها ، کاهش ساعات کار هفته گی،  کاهش سن بازنشسته گی، افزایش بودجه به اندازه  ۱۷۳ میلیارد یورو در ۵ سال آینده ، کنارگذاشتن انرژی اتمی و.... 

ملانشون مخالف مهاجرین خارجی نبوده ؛ و حتا ادغام آنان در جامعه فرانسه و حل مشکلات اشخاص بدون اقامت در فرانسه را خواهان هست .

در خوریاد است که روزنامه « لو فیگارو »  مـلا نشـون  را « چــاوز فرانسه »  نامیده است.

ملا نشـون  در اگست ۱۹۵۱ در شهر طنجه المغرب به دنیا آمده ؛ و در سال ۱۹۶۲ به  فرانسه مهاجرت ؛ پس از تحصیل در رشته  فلسفه ( ۱۹۷۲ ) در سال ۲۰۰۰  ترسایی منحیث وزیر آموزش حرفه ای در کابینه لیونل ژوسپن تعین گردید.

او در سال ۱۹۷۶ به حزب سوسیالیست فرانسه پیوست و بعدا ها آنرا ترک نمود. ملانشون  در سال ۱۹۸۶ ترسایی نماینده مجلس سنای فرانسه و در جون ۲۰۰۹  ترسایی نماینده پارلمان اروپا شد که دوباره آن را روز ۲۵ می ۲۰۱۴ کسب کرد. 

ملانشون در فبروری  ۲۰۱۶  ترسایی نامزدی خود را  برای مقام ریاست جمهوری فرانسه اعلام ، و  جنبش « فرانسه سربلند »  را بنیاد نهاد. ( بامــداد )

 بامداد ـ دیدگاه ـ ۳/ ۱۷ـ ۱۹۰۴

ازلجام گسیختگی غرب جهان می خندد

 

نویسنده : اندری وتچک*

برگردان ازانگلیسی : دکتورسیداحمد جهش

چندی قبل یک رفیق آسیایی ام که درپاریس کارمی کند، برایم گفت : « درین اواخر آن همه وقایع سیاسی راکه دراضلاع متحده، انگلیس وحتا اینجا درفرانسه به وقوع می پیوندد تعقیب نمی کنم. چه ناگهان احساس می شود که همه غیرموجه وضیاع وقت است ».

ده سال پیش چنین اظهاراتی غیرقابل تصورمی  نمود. درگذشته آنچه ازاضلاع متحده و (تا اندازه کمتری ) ازانگلیس میرسید، درتمام جهان باترس ودقت تعقیب می شد.

اما مسایل ناگهان و سریعاً رو به تغییرنمود. باوجود خصلت خشونت بارنظام جهانی طرح و ساخته شده غرب که درطول سال ها و قرن ها بالای نقاط مختلف جهان تحمیل گردیده است، به طورفزاینده تعداد کثیری ازمردم درآسیا، امریکای لاتین و افریقا نگران نبوده باتانی برسنگرمقاومت قرارگرفته ، و برضد فساد وخودسری «  نظم جهانی» طغیان نموده اند.

آیا اینهمه « به یکباره گی » رخ داد؟ یا درطول زمان یک سلسله عوامل تسریع کننده درکار بوده است؟

این واقعیت است که نگرانی مزمن وعمیق نمیتواند درمدت کوتاه برطرف شود.مردمی که به غلامی سوق شدند، تحقیرگردیدند و ازترس مجبوربه اطاعت شدند. آنهایی که مجبورگردیدند تا به صورت متواتردرخوف وبی اطمینانی بسربرند، نمی توانند وضع فکری خود را بدون یک و یا مجموعه ای ازعوامل مهم خارجی تغییردهند.

ازآنجایی ایکه من به طورمتداوم درهمه براعظم ها و تقریبن درهمه مناطق جنگ زده کارنموده ام، برایم واضح شده است که تجدید روحیه غرور و شجاعت که همین اکنون الهام بخش میلیون ها انسان تحت ستم گردیده است درحقیقت  ناشی از اراده  وموقف قاطع چندین ملت جسور ومصمم اعم ازخورد و بزرگ میباشد.

افسانه ای قدرت مطلقه ای امپراتوری معروض به ضربات شدید گردید. اسطوره ای شکست ناپذیری کاملاً معدوم نه شده، اما اقلا کسر برداشته و سخت مجروح شده است.

دروازه زندان مخوف شروع به درزکردن نموده اما سقوط نکرده است. شکستگی ها وسیع است؛  تا شعاع افتاب درون دخمه های تاریک وهراس انگیزکه محل بود وباش میلیاردها موجود بدبخت ودرهم کوبیده شده است بتابد.

بعضی ازقربانیان فوری به پا برخواستند، نه چندان زیاد،  بل بعضی ها.

دیگران سرخود رابه امیدی بلند کردند؛ اما هنوزدر زمین حقارت در زنجیر و لرزان افتاده اند. آن روشنی ضعیفی که تنها به داخل دخمه ها تابید،  حقیقتاً خیلی روشن تر ازآن بود که بسیاری ازمردم درتمام عمرشان تجربه کرده بودند و به قدرکافی قوی بود تاجرقه های شگرف و درخشان امید را تحریک نماید.

به استثنای چندعقب نشینی موقتی ( مانند برازیل وارجنتاین ) اکنون ایتلاف ضدامپریالیستی بیشر ازهروقت دیگر استواربوده بصورت مصمم  و دوامدار توسعه می یابد. و این یک امر بدیهی است که برنده می باشد.

 

این یک حقیقت است که « ائتلاف رنگین کمان » ممالک، خورد و بزرگ، « سرخ » و « گلابی»  و حتا سبزدارای عامل متحد کننده، وجه و تصمیم مشترک می باشند تا نگذارند توسط امپریالیزم  و نیوکلونالیزم غرب کنترول گردند.

کیوبا درطول ده ها سال به مقابل امپراتوری استاده گی نمود. حتا بعدازشکست بلاک شوروی وعدم مراعات توافقات کیوبا  و شوروی توسط رژیم جنایتکار یلتسین مردم کیوبا هیچگاه تسلیم نشدند. زیرا ازیک طرف اکثریت ایشان از اعماق قلب خود به سوسیالیزم و انترناسیونالیزم باورداشتند؛ و ازجانب دیگر متیقن بودند که امپراتوری غرب اخلاقاً فاسد و یک هویت نامشروع است که به مقابل اش مقاومت باید کرد.

کیوبا یک کشور کوچک و نسبی غریب، به تمام جهانیان نشان داد که اگرامپراتوری نیرومند، بیرحم وددمنش است، اما شکست ناپذیر نیست و می توان به مقابلش قدعلم نمود. هیچ علتی وجودندارد که یک نفردلیری وشهامت و اندیشه یک جهان بهتر را نداشته باشد. و چرا یک نفرنباید برای آزادی واقعی مبارزه نکند وبرنده نه شود!

کیوبا الهام بخش برای همه جهان شد.  انقلاب شجاعانه اش فقط چند میل از سواحل اضلاع متحده بوقوع پیوست. بزودی بعد ازآن معلمین  و دوکتوران اش به تمام نقاط جهان رفتند. به انتشارخوشبینی، همبستگی ومهربانی پرداختند.  انقلابیون قهرمان شان به جنگ  وحشی ترین اشکا ل استعمار رهسپار کانگو، انگولا و نامیبیا گردیدند.

با تلاش اوباما جهت نفوذ بر اراده مرد م کیوبا، خیلی از دشمنان با بدبینی شروع به پیشگویی نمودند. « اکنون کیوبا سازش نموده انقلاب خود را خواهد فروخت». اوهیچ گاه چنین نکرد. من سال گذشته در کیوبا  به جزیره ها سفرنمودم.  به دهات رفتم.  با مردم درهاوانا، گوانتانامو، وسنتیاگو دی کوبا  صحبت داشتم. هیچ کس آماده نبود که سازش کند.  یک ملت خیلی ها تحصیل کرده. کیوبا از ورا، نیرنگ و دروغ امپراتوری را دید. حالا دگر تقریباً هیچ کس از« سازش کیوبا  » صحبت نمی کند ساده به خاطر آنکه کدام تا ( سازش ) بالای میز وجود ندارد.

چین یکی ازتمدن های بزرگ وکهن  مرحله وحشتناک تحقیر، تفرقه، اشغال و تاراج توسط غرب را ازسر گذشتانده که هیچ گاه نه فراموش می کند ونه می بخشد.

اکنون دولت کمونیست چین واقتصاد مختلط اش تقریباً  در تمام حصص جهان ازاوقیانوسه ( ممالک جنوب شرق آسیا. مترجم ) وامریکای لاتین گرفته تاشرق میانه ومخصوصاً افریقا  کشور ها را کمک می نماید تا زنده بمانند وبه پای خود ایستاد شوند.

باوجود تبلیغات زهراگینی که توسط غرب استفراغ می شود (یک تعداد مردم دراروپا و امریکای شمالی که معلومات شان راجع به چین وافریقا نزدیک به صفراست، عادتناً مطمین می گذرند. درمورد ارتباط چین با ممالک فقیرقضاوت بدبینانه می کنند. قضاوت ها بصورت استثنایی به اساس دروغ ها و ساخته کاری های وسایل اطلاعات جمعی غرب صورت می گیرد).   چین درتمام کره زمین احترام واعتماد بیشتری کسب می نماید.

اکنون خلق چین و حکومت شان با استواری برضد امپریالیزم غرب ایستاده اند. آنها هیچ وقت اجازه نخواهند داد تا گذشته ننگین ومحنت بار دوباره بازگشت نماید. غرب این ملت نیرومند وخوشبین راتحریک نموده و  وادار به یک جنگ وحشتناک می سازد.

 

 چین خواهان هیچ نوع برخورد نظامی نبوده ، صلح دوست ترین ملت بزرگ در زمین است اما یک چیز واضح است که اگربیشترتحت فشار قرارگیرد سازش نکرده،  جنگ خواهد کرد.

 درسال های اخیر به همه کنج و کنار های چین سفرنموده وبا تعداد زیاد ازچینایی ها صحبت کرده ام. یقین دارم که اکنون زور را با زورجواب خواهند داد. این نوع قاطعیت، ممالک دیگری از سیاره ما را امید می بخشد .

 پیام واضح است؛ غرب دگرنمی تواند مانند سابق آنچه را که بخواهد عملی نماید. ورنه یا به دلیل ویا به زورتوقف داده خواهد شد.

روسیه نیز دوباره آماده شده و عظیم و خشمگین درکنار چین ایستاده است.

 به  نووسیبیرسک  یا  تومسک "، به  خاباروفسک  یا  ولادیوستوک   و یا  به پتروپاولوسک  در کمچاتکه بروید  و با مردم روسیه صحبت بکنید!  بزودی درخواهید یافت که غرب دگرتقریباً نزدهیچ کسی احترام واعتبار ندارد. در طول تاریخ روسیه مورد حمله و تاراج غرب قرارگرفته و میلیون ها وده ها میلیون مردمش قتل عام شده است . اکنون قراری که بعضی ها فکرمی کنند مورد حمله قریب الوقوع  قرارخواهد گرفت.مانند چینایی ها، روس ها نیزنمی خواهند بیش تر ازاین سازش نمایند.

گفته ای سابقه روس ها یکباردیگراحیا شده است. اولین را الکساندر نیفسکی ( شهزاده وسپهسالار روسیه قرن سیزدهم. مترجم) اظهارنموده بود:

بروید و درسرزمین های بیگانه بگویید که روسیه زنده است! آنهایی که نزد ما به صلح می آیند چون مهمان استقبال و خوش آمدید گفته می شوند.  ولی آنهایی که با شمشیربه  دست می آیند، باشمشیرکشته می شوند. روسیه بدین موقف استوار و ماهم همیشه استوارخواهیم بود.

در روسیه وهمانطوردرچین وتعداد زیاد دیگری ازملت هایی که ذریعه یغماگران غرب به خاک یکسان شده اند، هیچ چیزوهیچ کس فراموش نه شده است، بل چنین فکرمی شود که حافظه ها برای یک زمانی غش کرده باشد که هیچ وقت نمکند. شما نمیتوانید یک سرزمین را آتش بزنید، شهرها را تخریب کنید، مزارع را بسوزید و بازقیافه شخصی را به خود گیرید که گویا ماموریت اخلاقی دارید .

طوریکه درچیلی میگویند«  عدالت وقت می خواهد اماحتماً می آید ».

ایران درطول تاریخ معاصرچند مرتبه مورد تجاوزخارجی قرارگرفته است. حکومت دموکراتیک، مترقی وسکولر محمد مصدق توسط کودتای ۱۹۵۳  سی آی ای ازپای درآورده شد. به تعقیب آن رژیم هیولایی شاه طرفدارغرب نصب شد. بعدا جنگ  وحشتناک و تجاوزعراق با پشتبانی کامل غرب رخ داد که باعث تلفات صد ها وهزران انسان گردید. ازآن ایام ایران ازقتل های هدفمند  دانشمندان اش توسط (غرب واسراییل ) وحمله های تروریستی حمایه شده ازخارج رنج می برد و به عوض آنکه به زانو درآید وعفوه بخواهد ایران سرکشی نموده غرب را به مبارزه می طلبد.

درچند مورد هرآنوقت که تحریک شده است کشتی های جنگی خود را به آبهای بی طرف نزدیک سواحل اضلاع متحده فرستاده تجدید تعهد می نماید که اگرموردحمله  قرارگیرد برای دفاع ازخاکش آماده می باشد.

ایران همچنان همبستگی خود را باممالک امریکای لاتین به نمایش گذاشته عملا باهمه حکومت های انقلابی آنجا ازنزدیک کارنموده است. درموقع بحرانی با متانت درکنار ونزویلا ایستاده با اعمار خانه های رهایشی در کاراکاس کمک نموده است.

هیچ کس درامریکای لاتین هیچ وقت فراموش نخواهد کرد که چطور ریس جمهورسابق ایران محمود احمدی نژاد به کاراکاس آمد تا درمراسم جنازه دوستش رهبر ونزویلا هوگوچاوز اشتراک نماید. دراثنای یاد و بود مادرسا لخورده هوگوچاوز با چشمان گریان ناگهان با احمدی نژاد روبرو گردید ، احمدی نژاد با شکستن قواعد دینی یک مملکت شیعه که او از آن نماینده گی میکرد او را نزدیک قلبش به آغوش گرفت تا آرام گردد. این لحظه بیانگریک واقعیت ساده و قوی بود و آن اینکه همه ما انترناسیونالیست ها و انتی امپریالیست ها دراین سیاره برای بقای بشریت مبارزه می کنیم.  زیاد است آنچه ما را به هم نزدیک می سازد نظربا آنچه ما را ازهم جدا می کند.

وقتی ما بردیم وما خواهیم برد، جهان می تواند زبان مشترک خود را پیداکند. غرب با ایجاد دشمنی و بی اعتمادی بین ما همه از طریق اخبار دروغین  و اراجیف می خواهد ما را ازهم متفرق سازد. اما ما بازی هایش را می دانیم ودگر صفوف خود را نخواهیم شکست. غرب واضح درباخت است اومیداند و سراسیمه است.

من راجع به جمهوری دموکراتیک مردم کوریا  و آنکه چطور شامل لست منفورترین ملت روی زمین گردیده است زیاد نوشته کرده ام. این یک واقعیت پذیرفته شده است که کوریای شما لی درطول ده ها سا ل نسبت به کوریای جنوبی دموکراتیک تر و متمول تربود. یکجا باکیوبا  و اتحادشوروی وتا اندازه ای با چین اقدام به پیشبرد پروژه عظیم بشردوستانه نموده و با قبول قربانی ها ومصا رف هنگفت تقریباً تمام قاره افریقا را آزاد نموده؛ دوکتوران ومعلمین اش وظایف بشر دوستانه خود را درتمام نقاط  ویران جهان اجراکرده اند.

 درجنگ ۱۹۶۷ مصر و اسراییل، پیلوت های کوریای شمالی جت های جنگی نوع میگ مصری را به مقابل اسراییل به پرواز درآورده اند. این حقایق به وسیله پروپاگند غرب به فراموشی سپرده شده است. اما واضحاً علت آنست که چرا جمهوری دموکراتیک مردم  کوریا رانده شد؛ درتنگنا قرارداده شد و مورد تعزیرات بیرحمانه ی اقتصادی قرارداده شد. و مجبورساخته شد تا طوری عمل کند، چونانی که در بیست سال اخیر عمل نموده است. کوریای شمالی هیچگاهی تسلیم نشده و تسلیم نخواهد شد.

ونیزویلا برای سالهای متمادی پاسبان وقوه محرکه انقلاب بلواری، انترناسیونالیزم وهمبستگی امریکای لاتین بوده از کودتا ها، تحریم های اقتصادی، دسایس وجنگ تبلیغاتی وحتا حملات تروریستی مخالفین تقویه شده ازخارج جان به سلامت برده هیچگاه تسلیم نه شده است. ونزویلا زخمی شده است اماهنوز زنده است.

فقط چند روزقبل من بایک هیات پارلمانی ایتالیا که متشکل ازنماینده گان « جنبش پنج ستاره » بود و تازه ازکاراکاس برگشته بود  صحبتی داشتم نتیجه گیری آنها ساده بود گفتند بدترین وضع سپری گردیده است.

جهان این رامی داند که ونزویلا، کوریای شمالی و کیوبا هرگزسقوط نمی کنند. باوجود خنجرهایی که به پیکرشان زده شده است، دردی را که  ازتحریم ها، کودتا ها و اعمال تروریستی غرب و امپراتوری شیطانی اش تعمیل گردیده است، احساس می نمایند .

 واضح وروشن است که غرب درمقابله اش باایدولوژی بشردوستانه توام با سرسپرده گی واقعی، اراده قاطع، شجاعت وعشق به وطن عا جز و ناتوان است .

 

جهان نظاره کرده نتیجه گیری می کند

من درمورد سوریه نوشته، « الیپو» را با ستالینگراد قرن بیستم مقایسه نمودم. این است جاییکه راسیزم،  تروریزم،  پایین ترین اشکا ل امپریالیزم غرب ( اعما ل ننگین نوکران منطقه وی) همه قاطعاً تجمع نموده اند. قیمت گزاف و پیام روشن است.

 

مردمی که وطن خود را دوست دارند باتمام قلب شان به مقابل همه نابرابری می جنگند و برنده می شوند. مخصوصا وقتی دوستان و رفقای قابل اعتماد درکنارخود داشته باشند.

یک روزی جهان ازمردم سوریه زیاد وبه طور شایسته تشکرخواهدکرد. یک روزهمه چیزدرک خواهدشد. یک روز، شاید بزودی.

این بزرگ ترین لحظه ای تاریخ بشر است، شاید بزرگترین. که بدون اعلام انقلاب های بزرگ وشلیک توپ ها و راکت ها بسررسیده است. همه چیز به شکل تنظیم شده ومصرانه به سرعت رخ میدهد.

بزرگترین مغزهای روسی، چینایی امریکای لاتین و دیگرنقاط  جهان با بی قراری شب و روزکوشش می کنند تا تعیین نمایند که کدام  واقعیت جهان و تمدن ما را به چنین زوال مزخرف کشانیده است. جواب ساده وپوست کنده اینست که امپریالیزم غربی ( نظامی، اقتصادی، فرهنگی وتعقلی ) ، استعمار و استعمارنو ومشتقات هراس انگیز مجموعه ای ازعناصرفوق الذکر به مثابه ای دسته ازاشکا ل وحشیانه کپیتالیزم محسوب می گردد. همزمان اشکا ل نوحکومت، اقتصاد و سیستم های اجتماعی یک مراتبه دیگرپلان می شود.

استراتیژیست های کشور هایی که نمی خواهند تا به مقابل ترور وحشیانه غرب که مسوول صدها میلیون قتل وتخریب روال زنده گی  میلیارد ها  انسان اند، زانو بزنند، پلان می کنند که چطور ازممالک خود واز جهان دفاع نمایند.

یک  بار دیگرجهان مشغول کاراست!  سنگرمی سازد. مردم را تربیه نموده  آنها را برای آخرین نبرد به مقابل فرهنگی که درطول قرن ها سیاره ما را شکنجه نموده است آماده می سازد. این لحظه بزرگ امید و تجدید شوروشوق است.

البته از پایتخت های غرب همه چیز افسرده  و مایوس کننده به نظرمی رسد. درآنجا هیچ نوع امیدی وجود ندارد. من کاملا موافقم برای آنها امیدی وجود ندارد...

منطق و فلسفه ای که اروپایی ها و مردم امریکای شمالی جهت تجزیه مسایل جهان به آن عادت کرده اند به بن بست رسیده است.

بلی این است ختم فلسفه و یا طوریکه آنها می گویند « ختم تاریخ ». من کاملا موافق ام. این است ختم فلسفه و تاریخ شان. ازاین سبب است که مطالعه اخبار انتخابات و اعلامیه های سیاستمداران غرب چیزی نیست جز ضیاع وقت و جها ن این را بیش تر وبیش تردرک می نماید.

حقه بازی های جدید شان در واقع بسیارکهنه است. تمام سیستم شان منسوخ یا تاریخ گذشته است. اقلا یک صد سال قبل باید کنارگذاشته می شد. تنها بربریت وستم گری اش باعث شده که زنده بمانند. بزودی خواهند رفت.

دراین روزها روبرو شدن با ساکنین غرب مشابه روبروشدن با آن زامبی هایی ( مرده های متحرک .مترجم )   است که در زمان جنگ عمومی دوم درجرمنی نازی زنده گی می کردند. وقتی جنگ به پایان رسید تعداد زیاد آنها از کوچه  ها گذشته، عباراتی راتکرار میکردند که «  مانمی دانستیم » ، « ما نمی فهمیدیم ».

تبلیغات نازی وتبلیغاتی که درغرب ومستمرات بکارمی رفت (طوریکه نوام چامسکی ومن درکتاب خود « درمورد تروریزم غرب»  تعریف نموده ایم ) ریشه مشترک داشته دارای تهداب و درنظرداشت مشترک اند. وقتی شست وشوی کامل مغزی مردم مطرح باشد هردوخیلی ها موثراند.

 

تعقیب آخرین فصل لجن زارامپریالیست وتوربوکاپیتالست غرب خجالت آور وضیاع وقت است.

 اضلاع متحده  و اروپا هر دوازیک رشته امراض تباه کننده عقلانی طوریکه بعد ازجنگ دوم جهانی توسط روانشناس بزرگ سویسی «کارل گستف » ، «جنگ » مشخص شده است رنج می برند.

درگیری زیاد بااعمال پتولوژیک، مطالعه و تحلیل و تجزیه آن بطورمتداوم میتواند  دماغ یک شخص سالم را نیزخراب وافسرده بسازد.

دگرچیزی برای دانستن باقی نمانده است.صدها میلیون قربانی درتمام نقاط جهان ازخود سخن می گویند.

 

یگانه موضوع معقول این است که:

 

 چطوراین وحشت رامی توان هرچه زود توقف داد؟

چطورباید بشریت رامجال داد تا به الگوی طبعی انکشاف وتکامل تدریجی خود برگردد؟

من به مجازات، محاکمه و دیگر وسایل تهدید واشاعه ترس عقیده ندارم وهم برایم اهمیت ندارد که غرب تاوان همه آنچه که به جهان تحمیل نموده میپ ردازد یاخیر. من فقط می خواهم که برای ابد توقف کند.

من خیلی سعی خواهم نمود تا توقف داده شود. وهمین طور دیگران.

وجهان می بیند وناگهان ازچیزی که می بیند حظ می برد.

ناگهان بیشتروبیشترمردم شجاعانه به رژیم جهانی میخندند. البته نه درپاریس و لندن و نیویارک ( اینجا آنها می ترسند وحتا بیشترازگذشته  فرمانبردار اند )، بلکه درخارج . بلی!

مردم درهمه براعظم ها می خواهند که ببینند  و بشنوند که دیگران چه می کنند وما چه می کنیم. نه آنچه امپراتوری و اوضاع روانی اش تولیدمی کند.

آنها میخندند و با بی حوصله گی منتظراند که یک روزنو ویک سال نوچه میاورد. آنها انتظار یک شروع نو واقعی را دارند.

 

 

*اندری وتچک : فیلسوف، ناولیست، فلمساز، وژورنالست مححق است که به ۱۴۰ مملکت سفر نموده اکثر جنگ ها و کشمکش ها تحت پوشش او قرارداشته است. مترجم

 

http://www.4thmedia.org/2017/03/the-west-is-becoming-irrelevant-the-world-is-laughing/

 بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۱۷ـ ۱۷۰۴

 

گواهی دیگر بر حمایت امریکا از تروریست ها

 

البته دلایل زیادی است که مشخص می کند تروریست های منطقه خاورمیانه و جهان هم توسط ایالات متحده ایجاد شده اند و هم گسترش پیدا کرده اند ؛ و هم حمایت می شوند و موشک باران اخیر فرودگاه شعیرات می تواند تازه ترین این گواه ها به حساب آید.

علیرغم اینکه برخی متصور بودند که ترامپ تلاش خواهد کرد سیاست قبلی ایالات متحده را تغییر دهد و سیاست جدیدی را پیش بگیرد ولی امروز وی نشان داد که اسیر همان سیاست های قدیمی این کشور است و از هیچ حمایتی در قبال تروریست ها دریغ نمی کند.
از همان ابتدای بحث بمباران کیمیاوی شهر « خان شیخون » مشخص بود که کاسه ای زیر نیم کاسه است و اینان به دنبال مساله دیگری می باشند و هیچ وقت دل این ها به حال مردم سوریه نسوخته و نمی سوزد.
اسراییل نتوانسته بود فرودگاه مقدم جنگ با تروریست های داعش را بمباران کند پدرخوانده باید وارد کار می شد.
برای کسانی که با نقشه تقسیم بندی های گروه های مختلف در سوریه آشنایی ندارند باید گفت شهر «خان شیخون»  در اختیار گروه تروریستی جبهه النصره که همان نماینده القاعده در سوریه می باشد است؛  و همه شواهد نشان می داد اینان تسلیحات شیمیایی ای را به دست آورده اند و در صدد هستند از این تسلیحات بر علیه مردم سوریه استفاده کنند. اینان تسلیحات را لابلای مردم مخفی کرده بودند تا مردم سپر انسانی آنها باشند و نابودی این مخزن اسلحه منجر به کشته شدند تعدادی غیرنظامی شد.
ایالات متحده نه منتظر ماند که تحقیقات انجام شود نه اینکه سوال کند که این تسلیحات از چه راهی به دست تروریست ها رسیده و برنامه این ها برای استفاده از این تسلیحات چیست، چون همه پاسخ ها را در اختیار داشت، خودش کاملا در جریان بود.
تنها چیزی را که نمی توان باور کرد دل نازک بودن آقای ترامپ و دلسوزی وی برای بچه هایی که در « خان شیخون » کشته شدند، است.
همین یکی دو هفته پیش امریکایی ها در موصل حدود یک هزار انسان بی گناه را در پناه گاهی به خاک و خون کشیدند، نه جامعه جهانی و نه دل نازک آقای ترامپ برای کشته شده گان در این پناه گاه ثانیه ای لرزید.
اگر دل آقای ترامپ برای بچه های معصوم می سوزد؛ بد نیست توجه کند که سازمان ملل متحد هم پیمان ایالات متحده یعنی عربستان سعودی را به عنوان یک رژیم کودک کش شناسایی کرد و سرمنشی  این سازمان به صراحت گفت این رژیم کودک کش با پول حیثیت سازمان ملل متحد را خرید.
سوالی که مطرح می باشد این است که دل نازک آقای ترامپ وقتی هم پیمانان ایالات متحده مردمان مظلوم یمن و فلسطین را قتل عام می کنند چرا به لرزه در نمی آید؟
چرا ایالات متحده نسبت به استفاده عربستان سعودی و اسراییل از انواع و اقسام تسلیحات کشتار جمعی و تحریم شده بین المللی واکنش نشان نمی دهد؟
خود ایالات متحده که بزرگ ترین قاتل زنان و کودکان و بی گناهان در جهان است، پس چرا دل آقای ترامپ به حال این کشته ها نمی تپد؟
خانم هیلاری کلیتنون وزیر خارجه سابق ایالات متحده به صراحت اعلام کرد که گروه تروریستی داعش ساخته و پرداخته ایالات متحده می باشد. همه هم می دانند که گروه تروریستی القاعده توسط ایالات متحده  امریکا جهت مقابله با روسیه ایجاد شد. آیا می توان باور کرد که ایالات متحده در صدد خواهد بود این گروه های خود ساخته را نابود کند؟!
ایالات متحده ایتلافی از بیش از ۶۸ کشور به بهانه مبارزه و نابودی تروریست ها ایجاد کرد، اما پس از حدود پنج سال از تشکیل این ایتلاف مشاهده کردیم که این ایتلاف به جای تضعیف داعش و گروه های تروریستی در سوریه و عراق به تقویت آنها کمک کرد، چندین بار نیروهای ارتش عراق و سوریه و نیروهایی که در صدد نابودی این تروریست ها بودند را بمباران کردند و آذوقه و مهمات برای آنها ارسال کردند. نیرو و مهمات و تسلیحات و حمایت های مالی وغیره هم همه از طریق ترکیه و اردن هم پیمانان ایالات متحده در این ایتلاف برای تروریست ها تامین می شد.
حال که ایتلاف ایران ـ روسیه و سوریه در حال پیشروی است و تروریست ها در حال نابودی می باشند حامیان آنها دست به کار شده اند تا به هر ترتیبی باشد اینان را نجات دهند و این عملیات ایالات متحده نشان می دهد چون هم پیمانان این کشور ناکام مانده اند پدر خوانده آنها مجبور شده خود دست به کار شود./اسپوتنیک

بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۱۷ـ ۰۸۰۴

پيـام مـادر همـه بمـب‌ هـا


مـلازهــی 

ساعت هفت ‌ونیم عصر روز پنجشنبه مردم ولایت ننگرهار واقع در شرق افغانستان و در امتداد مرزهای مشترک با پاکستان با پرتاب بزرگ ‌ترین و مخرب ‌ترین بمب‌ غیرهسته ‌ای امریکا روبه ‌رو شدند. صدای انفجار در فاصله دوری از روستای مومند ، فرمانداری اچین، شنیده شد. این بمب مراحل آزمایشگاهی خود را در سال ٢٠٠٣  ترسایی تکمیل کرده ولی تا اکنون در عمل مورد آزمایش قرار نگرفته بود و این اولین‌ بار است که در افغانستان آزمایش شده است. ظاهرا هدف، تخریب تونل‌های زیرزمینی در دل کوه بوده و به‌ دلیل جنگی که از چند روز قبل در این محل در جریان بوده است ساکنان محلی از آن خارج شده بودند. بنابراین روشن نیست که چه تعداد از جنگجویان داعش یا اعضای خانواده‌ها و غیرنظامیان در زمان حمله امریکا حضور داشته ‌اند. ازاین ‌رو به نظر می ‌رسد اهداف مهم‌ تری از آزمایش بزرگ‌ ترین بمب غیرهسته ‌ای امریکا در افغانستان وجود داشته است. 

واقعی ‌‌تر آن است که پیامی که ارتش امریکا و ترامپ رییس ‌جمهوری امریکا با پرتاب این بمب بزرگ در نظر داشته اند که به منطقه و دنیا بدهند به‌ مراتب مهم‌ تر از حمله به داعش در افغانستان است چراکه طبق برآوردهای خود ارتش امریکا تعداد اعضای داعش در افغانستان بین ٦٠٠ تا ٨٠٠ نفر در کل کشور برآورد شده است. 
بنابراین انتظار می ‌رود تجمع تعداد زیادی از آنها در یک مکان نبوده است که ضرورت پرتاب چنین بمب مخربی وجود داشته باشد. هزینه ساخت بمب « مادر بمب‌ها » ١٦‌میلیون دلار اعلام شده است که این خود به‌ خوبی ثابت می ‌کند بین هزینه و فایده احتمالی آن در سرکوب داعش هیچ تناسبی قابل تصور نیست. اما پیام احتمالی پرتاب این بمب به مقر داعش چه می ‌تواند باشد. به نظر می ‌رسد حرکت ارتش امریکا حاوی چند پیام مهم به جهانیان باشد؛ بدین معنا که اولا سیاست امریکا که ترامپ در مبارزات خود روی آن تاکید داشت و در شعار « اول امریکا »  خلاصه می ‌شد تغییر کرده است  و امریکا به سیاست دخالت در کشورهای دیگر که در دوره ریاست ‌جمهوری جورج ‌بوش عملیاتی شد و به اشغال افغانستان و عراق انجامید بازگشته است و از قدرت نظامی ‌اش از این به بعد بهره خواهد گرفت. حمله ارتش امریکا به پایگاه هوایی ارتش سوریه قبل از آن حاوی چنین پیامی بود. اعزام ناوگان نیروی دریایی امریکا از سنگاپور در شرق آسیا به طرف آب ‌های شبه‌جزیره کوریا نشانه روشن دیگری از همین سیاست بود. ترامپ خود در اعلام خبر آزمایش مادر بمب‌ها به کوریا  شمالی اشاره‌ ای کرد و آن را پیامی به این کشور هسته ‌ای در شرق آسیا ارزیابی کرد. 
در ثانی نمی ‌توان تصور کرد پیام مادر بمب‌ها با آن قدرت تخریبی‌اش صرفا متوجه کوریا ‌شمالی باشد؛ کشور کوچکی که هرچند هسته ‌ای است ولی در معادلات رقابت‌آمیز قدرت بین‌المللی جایگاه تعیین ‌کننده ‌ای ندارد. ظن غالب دراین ‌باره آن است که قدرت‌ های بزرگ جهانی و منطقه ‌ای رقیب امریکا خطاب اصلی پیام مادر بمب‌ها باشند. روسیه و چین در راس قدرت‌های رقیب بین ‌المللی امریکا قرار دارند و اگر تشدید بی ‌اعتمادی‌ها بین امریکا  و روسیه بعد از بمباران پایگاه هوایی سوریه را اندکی قبل از آن در نظر بگيریم  روحیه جنگ ‌طلبی ترامپ و هم فکرانش را در کاخ سفید بهتر می‌ توان درک کرد. درعین ‌حال بمب مادر یک پیام برای نیروهای داخل افغانستان هم داشت. مفاد این پیام این بود که کسی  دچار توهم نشود. ارتش امریکا از افغانستان بیرون نخواهد رفت.
 اینکه  دولت افغانستان حتا اگر در جریان تمامی  واقعیت‌های مرتبط  با آزمایش بزرگ ‌ترین بمب غیرهسته ‌ای امریکا قرار نگرفته  باشد خود را مطلع از آن نشان داده است و به مخالفت‌های احتمالی داخلی و پیامدهای مخرب کاربرد عجیب این بمب بر محیط ‌زیست کشورش توجه نکرده است، با درک این موضوع است که ارتش امریکا در افغانستان حتا  بعد از سال ٢٠٢٤ ترسایی و اتمام معاهده امنیتی دو کشور ماندنی است؛ هرچند حامد کرزی، رییس‌ جمهوری سابق افغانستان، اولین افغانی است که بمب بزرگ و مخرب پرتاب ‌شده را علیه داعش ندانسته  و آن را علیه ملت افغان  و آزمایش پیشرفته ‌ ترین سلاح امریکا که در کشور خودش نمی ‌تواند آزمایش کند، ارزیابی و محکوم کرده است. 
با توجه به عواقب ناشناخته این بمب برای محیط‌ زیست  و تخریب خاک ( ممکن است که سال‌های زیادی خاک قدرت باروری خود را از دست بدهـد) و لطمه به زنده گی عادی مردم، درباره مخالفت مردم افغانستان با این حمله تردیدی وجود ندارد. هرچند انتظار نمی ‌رود صدای مردم مظلوم افغانستان را کسی بشنود و کلام آخر اینکه  در نگاه امریکا داعش، طالبان و القاعده هم اگر خارج از دایره منافع امریکا حرکت کنند، با بمب مادر سرکوب خواهند شد. ترامپ انتظار دارد پیام و قاطعیت و روحیه پیش ‌بینی‌ ناپذیرش را دنیا دریافت کند.

بامداد ـ دیدگاه ـ ۴/ ۱۷ـ ۱۵۰۴

كشورهای عربی، تلاش بی‌ حاصل برای هم‌ گرایی

آرش رازانی 

روزهای آغازین سال نو، شاهد برگزاری دو اجلاس عمومی بین کشورهای عربی بود. نشست سران اتحادیه عرب در اردن ؛ و نشست شورای همکاری خلیج‌ در ریاض. تلاش برای اتحاد حول محور قومیت عربی سابقه ‌ای از نیمه دوم قرن بیستم را به همراه خود دارد. اتکا بر قومیت عربی مقدم بر دین اسلام به عنوان محور اصلی اشتراک بین کشورهای مسلمان عرب ‌زبان، در ابتدا از قرن نوزدهم و با حرکات جدایی ‌طلبانه عشیره‌ ها و خاندان‌های عربی با هدف غایی تضعیف امپراتوری فرسوده عثمانی آغاز شد. در واقع عامل کلیدی و اصلی که توانست کشورهای عربی را از حوزه خلافت عثمانی- که بر پایه اشتراک مذهبی اسلام سنی بنا شده و مشروعیت یافته بود - جدا کرده و این امپراتوری را دچار ضعف و فروپاشی کند، همین ایجاد تقدم عامل نژاد بر عامل مذهبی بود. اما از آنجا که ویژه گی‌ها، منافع، توانایی‌ها و اولویت‌های کشورهای عرب ‌زبان مسلمان ( که گستره‌ای از موریتانی تا عمان را دربر می‌گیرند) بسیار متنوع و بعضا متفاوت و حتا متضاد اند؛ عامل «هویت عربی» هیچ ‌گاه منجر به ایجاد اتحاد واقعی میان این کشورها نشده است. در واقع، عامل اصلی اتصال این کشورها در قالب اتحادیه‌های عربی، تعریف دشمن مشترک و تشریک مساعی برای مقابله با آن بوده است. در این راه، کشورهای قدرتمندتر عربی با اتکا بر ایدیولوژی یا قدرت مالی و سیاسی خود سعی در راهبری کلی و تعیین خطوط استراتیژیک جهت ‌گیری این کشورها د‌اشته ‌اند. از پان‌عربیسم ناصری تا بعثی ‌گرایی عفلقی، از اسراییل ‌ستیزی قرن بیستم؛  تا ایران‌هراسی دهه اخیر مفاهیم متفاوتی در این راستا تجربه شده‌اند. اما چه عاملی باعث شده است که هیچ ‌گاه رویای جامعه عربی متحد به واقعیت نپیوندد؟
یک عامل مهم این ناتوانی در ایجاد هم‌ گرایی، رقابت بی‌ پایان کشورهای قدرتمند عربی برای ایفای نقش اصلی در اتحادیه عرب است. همچنین، رنگ‌ باختن تیوری‌ها و آرمان‌ ها در تقابل با واقعیت‌های دیپلوماتیک و منافع منفرد کشورهای عربی عامل دیگری در عدم شکل ‌گیری هم‌ گرایی واقعی بین این کشورهاست . می‌توان این عوامل را در آینه آخرین اجلاس سران اتحادیه عرب و بیانیه پایانی آن به روشنی دید.
اجلاس اخیر اتحادیه عرب تحت‌الشعاع اختلاف‌های عمیق کشورهای عربی در بازگشت یا عدم بازگشت دولت سوریه تحت حاکمیت بشار اسد به این اتحادیه، نحوه برخورد با دولت اردوغان در موضوع سوریه و عراق بدون اینکه به صورت غیر مستقیم منجر به تقویت دولت اسد شود، اختلاف آشکار عبدالفتاح السیسی با قطر به عنوان حامی اصلی عربی دولت مرسی، تلاش برای حفظ ظاهر در حمایت از آرمان فلسطین با رعایت خطوط قرمز امریکا درباره اسراییل و تلاش عربستان  برای جلب حمایت کشورهای عربی در تداوم جنگ یمن قرار داشت. در نتیجه، بیانیه پایانی حاوی موارد متناقض و مبهمی است.
درباره سوریه، در این بیانیه آمده است « بحران سوریه راه‌ حل نظامی ندارد و تنها راه‌ حل ممکن برای حل بحران این کشور راه‌ حل سیاسی هم ‌زمان با مبارزه با داعش است و باید تمامیت ارضی سوریه حفظ شود». به راستی چگونه می ‌توان نفی راه‌ حل نظامی را با مبارزه علیه داعش هم‌ زمان توصیه کرد؟ یا اینکه تفاوت داعش با سایر گروه‌هایی که از سوی سازمان ملل متحد  تروریستی شناخته شده و ذیل جریان القاعده محسوب می ‌شوند، چیست که مبارزه با آنان از شمول تصریح بیانیه خارج شده است؟
درباره ترکیه در این بیانیه آمده است: « این اتحادیه هرگونه ورود نیروهای ترکیه به خاک عراق را محکوم کرده و از دولت انقره می ‌خواهد که بدون هیچ ‌گونه پیش ‌شرطی، نیروهای نظامی خود را از عراق خارج کند. زیرا این اقدام ترکیه به معنای تجاوز به حاکمیت ارضی عراق است». آیا ورود ترکیه به خاک سوریه و تصرف قسمت‌ هایی از آن در قالب عملیات سپر فرات، تجاوز به خاک یک کشورعربی نبوده و در بند دیگری از همین بیانیه بر حفظ تمامیت ارضی سوریه تأکید نشده است؟ چگونه می ‌توان این تناقض آشکار را در یک بیانیه واحد توضیح داد؟
درباره موضوع فلسطین، در این بیانیه بر خروج اسراییل از اراضی اشغالی ١٩٦٧ و تشکیل دولت فلسطین با مرکزیت قدس شرقی به عنوان راه‌ حل اصلی کشورهای عربی برای موضوع فلسطین تاکید شده است. درحالی ‌که درباره ادامه محاصره غزه، عدم پایبندی اسراییل بر بندهای توافق اسلو به عنوان تنها سند رسمی مشترک صلح در فلسطین، ادامه شهرک ‌سازی و... هیچ موضعی اتخاذ نشده است.
بدیهی است در شرایطی که اسراییل به وضعیت فعلی اشغالگری خود رضایت نداشته و کماکان به دنبال توسعه بیشتر مناطق یهودی‌ نشین و سخت ‌ترکردن شرایط برای ساکنان فعلی مناطق اشغالی است، ارایه پیشنهاد برای خروج از مناطق اشغالی ١٩٦٧ تنها طرح موارد ناممکن برای خالی ‌نبودن عریضه است.
این بیانیه نمایانگر گوشه کوچکی از وضعیت هم ‌گرایی کشورهای عربی است. رویایی که به میزان تضاد با واقعیت جاری در کشورهای عربی از تعبیر به دور است. خاورمیانه ، شمال افریقا و غرب آسیا مجموعه درهم ‌تنیده‌ای از قومیت‌ها، مذاهب و ثروت‌های خدادادی است که نه تنها کشورهای منطقه، بلکه قدرت‌های بزرگ جهانی خود را در آن ذی‌ نفع و صاحب منافع ملی می ‌شمارند. نمی‌ توان در این جغرافیا با اتکا بر مفهوم ضعیفی مانند هویت عربی یا هر موضوع نژادی و قومیتی مانند آن، بین کشورها و ملت‌ها هم ‌گرایی موثر ایجاد کرد. اما  به راستی تا پیش از تسری مفاهیم مدرن حکومت به  طبقات نظامی و خاندان‌ های حاکم بر این کشورها و ایجاد زیرساخت‌ های دموکراتیک به منظور جریان ‌یافتن قدرت واقعی و قابل اتکا از ملت به دولت، آیا می ‌توان  از تغییر رویای محال اتحاد عربی به آرزوی تعبیر‌پذیر خاورمیانه مستقل، آزاد و مردم‌ سالار سخن گفت./ش

 بامداد ـ دیدگاه ـ ۲/ ۱۷ـ ۰۷۰۴