دست آورد جهاد
این چه روزگاریست خدایا ای خدا فتنـــــــه و آشوب شد بر ماروا
کی بدیدیم یــــک دمــــی آسودگی در رسیــــد بر ما بلا، اندر بلا
هر گهی راه معــــــارف برده ایم تیــغ تکفیر گشت برما هر ملا
رنج بی پایان ما بــــی دانشیسـت زیــن ضلالت بهره بردی اغنیا
لشکر یاجـــــــــوج باشند جاهلان برخود و برخلق دارند بس جفا
می ستیـــــزند بـــا رهء فرزانگان خطبــهء ابلیـــس باشد این دغا
از بـــــرای پول پیمــــان بسته اند رهبــران، بر ضد علم و ارتقا
وعده دادند گاه بر مسنــــــد رسند اوج اسلام باشدو صلح و صفا
بــــر سر قــــدرت بشد روحانیت فتنـــــــه و آشوب گردید بر ملا
طالـــب و مـــاذن و چـلی بچه ها هریکی میروقوماندان شد به پا
جنــــگ تنظیمی بنا شد در وطــن طالب قدرت بودی هر یک ملا
بسکه ریختند مرمیی هاوان وتوپ خانه ویـران گشت مردم بی نوا
شصت هزاران کشته در کابل فتاد کی جهاد بودی، بودی خشم خدا
چور کردند مــــــال و مـلک ملتی از سلاح و جهل خیزد این دغا
رشوه وفسق و فســـــاد و اختلاس همچو قانون شد روا درهر کجا
هتک ناموس و تــــجاوز برزنان از برای هر مجـــــاهد بود روا
گشت جمهوری و اسلامی عجین دیو غارت گشت با خشم ورجا
کشت افیون گشت فراوان دروطن صنعت هیرو هین است درارتقا
بهر باز سازی این ملک ازجهان بیش زصد ملیارد دالر شد سخا
آن همه غارت شدو رفت ازمیان لقمـــــهء بود بر دهــــان اژدها
دزد دیروز گشـــت قارون زمان ملــــــــت بیچاره در رنج و عزا
کار بنیــــادین نشــــد در اقتصـاد بس فریب بود وعده ها ،باد هوا
نمره یک گشتیم درسطح جهان در فساد و فقر و در ریب و ریا
این چنین است دست آورد جهاد درطی بیست سال واندی بی بها
وهم و ظلمـت گشت مفهوم جهاد جزهمینش نیست بری وصف بجا
ف.بری
بامـداد ـ فرهنگی ـ ۳/ ۱۴ /۲۴۱۰
یادی از اولین تجلیل واقعه سوم عقرب درشهرکابل
به مناسبت چهل و نهمین سالگرد واقعه سوم عقرب، روزهمبستگی جوانان کشور
از دفترخاطرات میرمحمدشاه رفیعی
واقعه سوم عقرب ۱۳۴۴ سرآغاز اعتراضات ضدحکومتی و طرح خواستها ومطالبات صنفی به گونه مسالمت آمیزدرکشور گردید.
چنانچه ما میدانیم بعدازبرگزاری انتخابات دورهشتم شورای ملی(۳۱ حمل ۱۳۳۱) اعتراضاتیکه برضد نتایج این انتخابات و تقلب گسترده دربار شاهی درشهرکابل و نزدیکی ارگ صورت گرفته بود از وقوع تظاهرات دیگر الی سال ۱۳۴۴ اطلاعی دردست نیست.
اما بعدازگذشت یک ماه از سوم عقرب ۱۳۴۴ اعتصاب درفاکولته ساینس پوهنتون کابل ازطرف محصلین برضد اعمال واجراات غیرقانونی ومخالف روحیه افغانی تیم همکار آلمان غرب و غرض تحقق سایرخواستهای محصلین آغاز گردید.
ازآنجائیکه این اعتصابات مبنای قانونی داشت و خواستها ومطالبات آنها بردلایل اکادمیک استواربود مورد حمایت اکثریت ازمحصلین پوهنتون کابل قرارگرفت.و اعتصابات درسراسرپوهنتون توسعه یافته و پروسه تدریس واجراات یومیه متوقف گردید.رهبری پوهنتون تصمیم به تعطیل امورتعلیمی و بستن لیلیه بروی محصلین گرفت بدینوسلیه حکومت میوندوال توانست فضای خاموشی را درپوهنتون مسلط گرداند و بعداز مدت چند روز با انجام فعالیتهای استخباراتی و تطمیع عده ی از محصلین اعلان شد که هریک از محصلین که آرزومند سپری نمودن امتحان هستند ثبت نام نمایند. بدینترتیب اکثریت محصلین حاضر به سپری نمودن امتحان گردیدند و اعتصاب ناکام شد.
حکومت پولیسی به این هم بسنده نکرده عده ای ازمحصلین فاکولته ساینس را به اتهام محرک و سردسته اعتصاب اخراج نمود که ازاین جمله میتوان از استاد بسم اله محصل صنف چهارم ریاضی-فزیک، استاد سیدقاسم محصل صنف سوم ریاضی- فزیک، محمدابراهیم بابری محصل صنف دوم ریاضی- فزیک ، بابه صاحب طوفان محصل صنف دوم ریاضی- فزیک و محتشم محصل صنف اول ساینس نام برد،همچنان انجینرعثمان استاد ریاضی درآن فاکولته مورد سوظن قرارگرفت، تاجائیکه امتیازات استادی خویشرا ازدست داد.
درآغازسال تعلیمی۱۳۴۵ شامل صنف دهم دارالمعملین کابل گردیدم و از روی تصادف استاد بسم اله معلم الجبروهندسه ما شد. موصوف بعد ازاخراج ازپوهنتون به صفت معلم مقررگردیده بود.استاد بسم اله فرد آگاه وعاشق سربلندی و اعتلای افغانستان بود با قد کوتاه و چهره بشاش، درعلم ریاضیات دسترسی زیادی داشت ،خیلی مهربان و شخصیت تاثیرگزار بالای شاگردانش بود اوبعدها به مقام استادی پولتخنیک کابل هم رسید و درجوانی چشم ازجهان بست.روحش شادباشد.استاد بسم اله جهان فکری مرا تغیرداد و باعث گردید تا ریاضیات را به مثابه مسلک و مضمون مورد علاقه خویش انتخاب نمایم.
دربهارسال ۱۳۴۵ بنا براعتراضات محصلین و وابستگی محتشم به وزیرداخله حکومت میوندوال(عبدالستارشالیزی) افراد نامبرده شده ای اخراجی از پوهنتون دوباره چانس شمولیت پیدا کردند اما استاد بسم اله به مثابه استاد مضمون ریاضیات ما باقی ماند و زمینه معلمی طورخدمتی برای سایرافرادایکه گویا محرک اعتصاب فاکولته ساینس بودند نیزبه حمایت محمدسالم مسعودی در دارالمعلمین کابل مساعد گردید که ازجمله بابه صاحب طوفان و سید قاسم هم به دارالمعلمین کابل راه یافتند تاطورحق الزحمه تدریس نمایند.محمد سالم مسعودی به مثابه مدیر دارالمعلمین زمینه های لازم فعالیتهای سیاسی را دراین موسسه مساعد ساخته بود.
ازآنجاییکه دارالمعلمین کابل به مثابه مرکز بزرگ تعلیمی افغانستان محسوب میگردید ودرتظاهرات سوم عقرب ۱۳۴۴ وبعدها در اعتصابات و پوهنتون، متعلمین آن اشتراک وسیع داشتند، از اینرو استاد بسم اله و رفقایش علاقمند برقراری مناسبات دوستانه و تماس های دایمی با شاگردان بودند.ازجمله من با استاد بسم اله برعلاوه مناسبات شاگردی، پیوندهای رفیقانه شخصی هم پیدا کردم و همچنان مناسبات دوستانه من با محمدابراهیم بابری بوجودآمد. محمد ابراهیم بابری که درساحه پل سرخ کارته چهار زنده گی داشت میتوانست هرزمان در دسترس و در درالمعلمین باما درتماس باشد.
دراین تماس ها آنها ما را به مطالعه آثار ادبی وسیاسی تشویق میکردند و از اوضاع سیاسی واجتماعی کشور و جهان به ما معلومات میدادند و ماهیت طبقاتی و شیوه های ظالمانه حکومت شاهی را مشخص نموده و درزمینه تغیر اوضاع به نفع مردم عقاید خود را ابراز مینمودند.
دراواخرماه میزان ۱۳۴۵ ازطریق استاد بسم اله و استاد بابری اطلاع یافتم که اولین سالگرد واقعه سوم عقرب طی تظاهرات وسیعی تجلیل میگردد و نه تنها من خودم، بلکه اکثریت ازمتعلمین دارالمعلمین هم باید دراین مظاهرات اشتراک نمایند وقرارتقاضای آنها من شب دوم برسوم عقرب ۱۳۴۵ بعدازصرف طعام شب با دوتن از همصنفان خود به لیلیه مرکزی پوهنتون رفتیم ودراتاق طعام منتظر آغاز میتنگ شدیم. فضای لیلیه آرام بود هرکس بعدازصرف طعام به اتاق خود میرفت تنها بدور یک یا دو میز افرادی نشسته بودند که بنظرمیرسید منتظر شروع میتنگ باشند. درمیان آنها استاد بسم اله و بابه صاحب طوفان هم دیده میشد. درزمانیکه کمترین افراد داخل صالون طعام خوری باقی ماندند میتنگ توسط صحبتهای بابه صاحب طوفان آغازشد و یک عده ای زیادی از محصلین دوباره از اتاقها به طعامخانه آمدند و بعداز مدتی میتنگ ختم گردید، درمیتنگ از آماده گی محصلین برای تجلیل از سوم عقرب و انجام راهپیمایی ومارش از لیلیه پوهنتون الی شهدای صالحین معلومات داده شد.
فردای آنشب (روز سوم عقرب) قبل ازهفت صبح بازهم باعده ای از همصنفان خود به لیلیه پوهنتون رفتیم. قبل از رسیدن ما در لیلیه پوهنتون گردهمآیی آغازگردیده بود.چندین شعارنوشته توجه ما را جلب کرد که درآنها شعارهایی به یادبود شهدای سوم عقرب، برضدحکومت وقت و در دردفاع از حقوق و آزادی های مدنی و تطبیق قانون اساسی نوشته شده بود. بعداز توقف اندک، مظاهره چیان ازمقابل لیلیه به سوی مرکز پوهنتون حرکت کردند وبعد ازتجمع چند دقیقه ای در نزدیکی پوهنځی طب سابقه به سوی چارراهی دارالمعلین حرکت کردیم با وجودتدابیر خاص اداره دارالمعلمین اکثریت متعلمین دارالمعلمین کابل با تظاهرکننده ها یکجاشدند.مارش به سوی دهمزنگ درحرکت شد درمسیر راه متعلمین لیسه های صنایع، تخنیک ثانوی وغازی نیز با ما یکجا گردیدند، و بعدازتوقف در چهارراهی دهمزنگ و یکجاشدن عده ای ازمتعلمین لیسه حبیبیه مارش به سوی سینما پامیرادامه یافت.
راهپیمایی سوم عقرب۱۳۴۵ که صبح وقت از لیلیه مرکزی پوهنتون کابل آغازگردیده بود باعبور ازمسیر کارته چهار- دهمزنگ - پل آرتل - سینما پامیر- جا ده میوند و دروازه لاهوری حوالی ظهر به شهدای صالحین رسید. درمسیر راه دربعضی از نقاط مرکزی ازجمله درچهارراهی ها توقف کوتاه بعمل میآمد و عده ای از اشتراک کننده ها که همه شان ازمحصلین پوهنتون کابل بودند باخواندن اشعار وسخنرانی های مختصر و دادن شعارها احساسات وطندوستانه ملی و میهنی شانرا تبارز میدادند.درمسیرراه بیشتر از بالای درختان و بالکن های اپارتمان ها به مثابه استیج استفاده بعمل میآمد.اشعاری که به خوانش گرفته میشد بیشترین آن ازسروده های ابوالقاسم لاهوتی، فرخی یزدی،اجمل ختک، سلیمان لایق، بارق شفیعی، میرزاده عشقی وغیره بودند. اکثریت سخنرانان و گوینده گان آنروز بعدها از شخصیتهای بزرگ سیاسی کشور شده و عده ای هم به مقامات عالی رهبری دولت رسیدند.
درشهدای صالحین بعداز تجمع و سخنرانی چند نفر دوباره مارش به سوی لیلیه پوهنتون کابل از مسیر طی شده قبلی درحرکت شد و حوالی شام همانروز درمقابل لیلیه پوهنتون کابل به پایان رسید.ویژه گیها و اهمیت این اولین تجلیل از واقعه سوم عقرب عبارت بودند از:
- این تجلیل اساسات تجلیل از سوم عقرب را به مثابه یکی از روزهای ملی و پرافتخار درتاریخ مبارزات سیاسی افغانستان پایه گزاری کرد که مدت شش سال هرسال با براه انداختن مارشها و گردهمایی ها درشهرکابل و اکثریت ازشهرهای افغانستان تجلیل میگردید و این روزفرصتی بود که خواستها و نیارمندیهای سیاسی جامعه و مردم ما و نقایص و کمبودی های حکومت ازطریق سخنگویان و رهبران احزاب سیاسی به مردم توضیح وتشریح می گردید. تجلیل هرساله سوم عقرب دربیداری وآگاهی مردم نقش چشمگیروبا اهمیتی را ادا کرده است.
- روز سوم عقرب ۱۳۴۵ (تجلیل ازاولین سالگرد واقعه سوم عقرب) اولین و آخرین روزی بود که تمام احزاب ونیروهای سیاسی فعال جامعه و تحت شعارهای واحد تجلیل گردید، حال آنکه درسالهای بعدی هریک از احزاب و گروه های سیاسی تحت شعار گروهی و سازمانی خود بصورت جداگانه ازاین روز تجلیل بعمل میآوردند.همچنان درسالهای بعد هریک از گروه ها وسازمانها برعلاوه عملکرد حکومت، اعمال و اجراات احزاب و سازمانهای دیگر را نیز مورد نقد قرار میدادند تا جاییکه به اختلافات و دوری این سازمانها ازیکدیگر هرچه بیشتر دامن زده میشد.
- قراریکه بعدها به ما معلوم شد این چهارنفرمحصل ساینس هم ارجمله اعضای پرافتخارحزب دموکراتیک خلق افغانستان و علاقمندان آن درآنزمان بودند و اهداف همین حزب را برای ما در دارالمعلمین کابل میرساندند . چنانچه استاد بسم اله درحالیکه هنوزآثار وعلایم جوانی درچهره اش نمایان بود با افتخار داشتن عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان چشم ازجهان بست و بابه صاحب طوفان با وجود نوسانات سیاسی درسال ۱۳۶۹ آنهاآنموقف عضو علی البدل کمیته مرکزی حزب وطن را بدست آورد.اما محمد ابراهیم بابری بنابرمناسبات خاصی که با استاد انجینرمحمدعثمان داشت بعد از سال ۱۳۴۵ گرایش بیشتر با جریان سیاسی شعله جاوید پیدا کرد و با همین اندیشه و مخالفت با نظام درسال ۱۳۵۷ ازبین برده شد و سید قاسم هم به همین سرنوشت دچارگردید.
- تا زمان اولین تجلیل از سالگرد واقعه سوم عقرب دهها جوان و نوجوان با وجود نداشتن عضویت حزبی و حتا بی خبر ازاینکه درافغانستان اساس تشکیلات سیاسی انقلابی گذاشته شده است بنابراحساسات پاک وطندوستی و درک مظالم اجتماعی درتظاهرات ضدحکومتی وترقیخواهانه سهم میگرفتند که یکی ازآنها من بودم و البته این سهم گرفتن و اشتراک درتظاهرات زمینه تماس و استحکام روابط جوانان بیطرف را بافعالین حزبی مساعدمیساخت.
ازتذکرمطالب فوق بوضاحت فهمیده میشود که تربیت و ارتقای شعورسیاسی افراد درآن ایام که آثارچاپی و رسانه ای بسیار اندک بود و رادیوهای که بتوانند برای مردم آگاهی سیاسی بدهند وجود نداشت کاری بود دشوار و توام باخطر؛ ازاینرو جوانان انقلابی وفعالین حزبی که درراس آنها جوانان وابسته به حزب دموکراتیک خلق افغانستان قرارداشتند برای تربیت سیاسی جوانان وآگاهی آنها ازاوضاع سیاسی کشور وجهان وظایف دشوار و خیلی سخت شباروزی را انجام دادند تا توانستند جنبش وسیع و بزرگ مترقی ضداستبداد وارتجاع را درافغانستان بوجودآورند ازاینرو من برای آنانیکه در فعالیتهای سیاسی و سازمانی دهه چهل سهم کم ویا زیاد گرفته اند و تاهنوز حیات دارند برای همه شان طول عمر وسعادت و خوشبختی آرزو مینمایم و آرزو دارم تا میراث سیاسی و افتخارات زنده گی خود را با امانت داری و شجاعانه حفظ نموده و به نسل های آینده کشور، بطورخاص به فرزندان شان انتقال دهند و آنانیکه بازنده گی وداع گفته اند روحشان را شاد،خاطرات شان را جاودانه و راهشان پررهرو خواهانم.
به باورمن مردم حق شناس و تاریخ پرشکوه افغانستان و فرزندان اصیل این مرز وبوم رهروان واقعی راه تحولات دموکراتیک وترقیخواهانه کشور را هرگز فراموش نخواهند کرد.جوانان رسالتمند و پرتلاش امروزی ما ازتجارب و حماسه آفرینی اجداد و پدران پرافتخارشان درس مردانگی، شجاعت و وطندوستی خواهند آموخت؛ چنانچه تاکنون آموخته اند و میآموزند و با اتحاد و همدلی درفش باشکوه این مبارزات روشنگرانه را برافراشته نگهداشته و بسوی فرداهای روشنتر و بهتر ،مصمم واستوار قدم برمیدارند.
جاودان باد خاطرات حماسه آفرینی جوانان افغانستان!
فرخنده باد سوم عقرب روزهمبستگی جوانان کشور!
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۲۴۱۰
وضعیت جوانان در افغانستان وحشتناک است!
محمد عالم افتخار
چهار سال پیش قبل از اینکه عازم هندوستان شوم پیهم می شنیدم، آنانی که در کشور های خارجی به ویژه ممالک غربی مهاجر شده اند از رهگذر جوانان و نوجوانان دختر و پسر خویش گرفتار مشکلات طاقت فرسا و روانسوزی می باشند. اکثراً دختران و پسران جوان در محیط های "بی بند و بار" خارج از چوکات اخلاقیات و رسوم خانواده گی افغانی خارج گردیده منجمله ضوابط شرف و ناموس را خوار داشته به انواع انحرافات و مفاسد اخلاقی آغشته گردیده ، به شراب خواری و استعمال مواد مخدر گوناگون اعتیاد پیدا کرده اند.
اینگونه اتوریته اغلب پدران و مادران و بزرگان فامیل بر جوانان و نوجوانان زایل گردیده معاشرت های دختران با پسران و قرار و مدار و ازدواج و غیره شان بدون اذعان و ارزیابی و تصویب والدین و اولیا صورت می گیرد که اکثراً به سرانجام های وخیم و دردناک منتهی میگردد.
فراتر از این ، عصیان جوانان و نوجوانان علیه عقاید و باورهای بزرگان و سنن و عنعنات اجدادی به یک امر همه گیر مبدل شده و اعمال فشار و امر و نهی بزرگان؛ چه بسا به عکس العمل های خش جوانان و نوجوانان تا سرحد خود کشی و دیگر کشی منتج میشود و به وقوع تراژیدی های وحشتناک منجر میگردد.(۱)
***
در نخستین روز های اقامتم در هندوستان حینیکه پی کاری به چاندنی چوک دهلی رفته بودم در جمعی از افغانها کسی از دیگری پرسید:
ـ خانه و خانواده ات که در لاچ پت نگر است؟!
جانب مقابل گفت:
ـ نه بابا در لاچ پت نگر یکسال پس نمیدانی که بچه (تازه) از خودت هست یانی!
لاچ پت نگر دهلی پایتخت هندوستان منطقه وسیعی است که به طرز عنعنوی بیشترین افغانهای مقیم و مسافر در آن بود و باش و رفت و آمد دارند و سلسله ای از تسهیلات و ضروریات تیپیک افغانی در آن فراهم میباشد.
بنابرین معنای پرسش آن بود که خانه و خانواده طرف مورد نظر؛ بایستی در تجمع افغانها و در همسایه گی هموطنان و هم فرهنگان بوده باشد. ولی معنای جواب آن بود که گویا در لاچ پت نگر؛ لابُد بنابر فراهم بودن فرصت ها و آزادی های معین مدنی و سهولت مراودات انسانی منجمله به دلیل همزبانی؛ کنترول زنان همسردار به حدی دشوار و حتا غیر ممکن است که نمیدانی طفل متولد شده در آخر سال فرزند خودت هست یا از شخص دیگر اعم از افغان و مسلمان یا هندو و سکهه وغیره
چنین باور و پنداری حتا به زننده ترین وجه همان تصورات و توهمات و تبلیغاتی را بازتاب میدهد که به طور یک کُل در مورد وضعیت جوانان و نوجوانان فامیل های افغانی مهاجر شده درغرب و سایر کشور های رشد یافته؛ نزد بیشتر اهالی مقیم کشور ما چونان حقایق بی چون و چرا نُقل مجالس و محافل میباشد.
***
چند ماهی پس از این بود که دوستی از ایالات متحده امریکا آمد و برای حدوداً یکماه که چکاپ و معایناتش ایجاب میکرد در مسافرخانه های لاچ پت نگر بود و باش اختیار نمود. یکی ازموفقیت های بزرگ و فضیلت های جلیلی که وی مدعی اش بود همانا تربیت و رهبری و کنترول فامیل و فرزندانش طبق معیار های « اسلامی و افغانی » در امریکا بود. موصوف به خاطر اینکه نشان دهد از چه کار شاق و نزدیک به محالی سخن میگوید از معروفترین و با اتوریته ترین شخصیت ها حکایت میکرد که قادر نشده اند؛ دختران و پسران خود را در کنترول داشته و در چوکات اخلاقیات « افغانی و اسلامی » منضبط نگهدارند.
***
مدتی پس از این در منطقه « نظام الدین اولیاء » دهلی با هموطن دیگری ملاقی شدم که همراه با پسر جوانش از امریکا به هند آمده بود. وی نیز کاملاً روحیات و باور های پیشگفته را داشت و از اینکه توانسته است پسرش را « با خدا و قرآن » کلان کند خیلی می نازید و فخر میفروخت تا جاییکه خودش، فامیل و پسرش را با قاضی القضات افغانستان، فامیل و اولاده او مقایسه مینمود که گویا از این رهگذر خیلی ناکام و سیه بخت بوده اند.
پسر این هموطن که بالاتر از بیست و چند سال داشت در لباس سفید دامن کشال سر و صورت پُرموی و قیافه صوفی مانند؛ اصولاً به افراطیون مذهبی می ماند و نیز آمده بود تا شامل مدرسه « دیوبند » گردد.
البته این سلسله سرِ دراز داشت و دارد و اینها صرف چون مشت « نمونه خروار » خدمت عزیزان پیشکش گردید.
***
القصه که چهار سال بعد من به کشور عودت نمودم. در نخستین نگاه ها در محلاتی که قبلاً با آنها کاملاً آشنایی و بلدیت داشتم؛ به فرق های فاحشی روبرو گردیدم. این مناطق باغی و نیمه جنگلی؛ چهار سال پیش محیط خلوت وپاکیزه ای داشت ، من گاه صبحانه و گاه عصرانه و گاه هم شبانه در آنها گردش و ورزش مینمودم.
اینک این ساحات و مناطق مماثل آنها گاه و بیگاه پُر از جوانان و نوجوانانی شده است که از خانه های نزدیک و دور غالباً سوار بر بایسکیل ها و موتر سایکل ها آمده و در دسته جاتی بهم می پیوندند و با صرف چرس و پودر و مشروب خویشتن را « مصروف » و از دنیا و مسایل آزار دهنده روز افزون آن گویا فارغ می سازند.
حسب تصادف؛ خط تلیفون یکی از همچو جوانان بر روی تلیفون من نیز افتاد.
وی بی محابا میگفت: ما دکان آمده ایم و تو نیستی!
استفهام کردم، شما کیستید و چه امری داشتید؟
گفت: آزار ما نتی؛ زود خوده برسان که چرس کار داریم چرس!
گمان میکنم که ظرف چهار سال، تعداد جوانان و نوجوانان این محلات حدوداً دو برابر شده است؛ به نظر میرسد که تزاید کمیت به عین اندازه تا سالیان زیاد دیگر ادامه خواهد یافت و شاید عین احصاییه با تفاوت های بسیار ناچیز در سراسر افغانستان هم صدق نماید. شماری از این جوانان و نوجوانان تعلیمات متوسط دیده و عده ای هم از پوهنتون ها و موسسات تحصیلات عالی فراغت یافته اند و بیش و کم نیمی هم اینک گویا مکتبی و در حال تحصیل اند.
من در روز های عید قربان با چندین تن از این ها سرخوردم و با آنانیکه کم و بیش شناخت داشتم سعی کردم صحبت های مختصری داشته باشم. در نگاه های آنان یأس و خشم و تنفر موج میزد حتا خشم و تنفر نسبت به من که تصور می کردند موقعیت برتری از ایشان دارم؛، موقعیتی که مانند موارد معلوم الحال شایدغصب شده است!
البته باید در نظر داشت که این جوانان و نوجوانان، همه مربوط به جنس ذکور استند و وضع جوانزنان و جوان دختران را باید در منازل و محافل معینه و محلات خاص آنها دید و دریافت. تا جاییکه منجمله از طریق سازمانهای حقوق بشری و مراجع جنایی و عدلی گذارش میشود؛ تعداد این بخش نفوس هم متناسباً افزایش یافته و گرفتاری های موجود در میان جوانان و نوجوانان مرد ، کم و بیش گریبانگیر اینان نیز شده است که متأسفانه سرعت روز افزون دارد و از همه بد تر و درد ناکتر موارد فرار از منزل و خود کشی و خودسوزی در این بخش افزونتر میباشد.
برجسته ترین مشخصه و وجه مشترک بزرگتران این دو قشر همانا بیکاری و بی سرنوشتی است که تقریباً همه ناظران محلی و عناصر چیزفهم بر آن انگشت گذاشته و تأکید مینمایند. ولی آنها معضلات و درد ها و سرخوردگی های فراوان دیگر هم دارند که علی الظاهر زیاد برجسته نیست و چه بسا خیلی پنهان و ناشناخته نیز میباشد و معهذا اثرات ویرانگری مانند « بیکاری و بی سرنوشتی » و بدتر از آن بر روح و روان این فرزندان افغانستان برجای میگذارد.
***
مسلم است که آنچه در مورد جوان دختران و جوان پسران افغانی اعم از اینکه در کشور های خارجی و غربی مهاجر اند و یا در داخل کشور به سر می برند، گفته و شنیده میشود نمیتواند حقایق مطلق بوده و بیچون و چرا دامنگیر تمامی آنها شده باشد و یا شده بتواند.
نه تنها انسانها که همه موجودات حیه دارای سیستم های ایمنی بدنی و روانی میباشند. در مورد انسانها سیستم های ایمنی هم ارگانیگ اند و هم فرهنگی ـ روانی. بخصوص سیستم ایمنی فرهنگی ـ روانی است که انسانها را در کادر هویت های قومی ـ قبیلوی، ملی و مذهبی... معینه در سرزمین های مهاجر پذیر نگهمیدارد و امر استحاله آنها در جماعت ها و فرهنگ های دیگر را ناممکن و حتا امر انتگراسیون آنها با سایران را دشوار و پیچیده میگرداند. البته نیرو و شدت پایداری خصوصیات رفتاری و اخلاقی و سایر مختصات روانی ی فردی تا فردی و گروهی تا گروهی فرق میکند و این یک امر ناگزیر است!
مثلاً در زمره هموطنان ما فراوان دیده شده است که پشتون های جنوب در برابر تطورات پیرامونی در سراسر جهان مقاومتر بوده و بسیاری از مختصات رفتاری و روانی منحصر به فرد اتنیکی خویش را با سرسختی متفاوتی حفظ مینمایند. اینکه گاه گاه اینجا و آنجا به رسم گُله و انتقاد شنیده میشود که فلان و بهمان شخصیت پشتون علی الرغم تحصیلات بالا و زیستن طولانی در خارج و خاصتاً در کشور های بسیار پیشرفته غرب؛ عِرق و تعصب قومی و قبیلوی خود را مانند افراد بیسواد و بی تحصیل و دنیا ندیده کماکان دارا میباشد؛ ناشی از همین واقعیت است.
ولی با وصف تمام اینها، انسان به مراتب بیشتر از سایر جانداران محصول « محیط زیستی» و «محیط فرهنگی» میباشد؛ چرا که جانداران دیگر توسط نظام اتوماتیسم غریزی؛ دترمینه و کنترول میشوند و لهذا از خود دارای اختیارات چندانی نیستند؛ در حالیکه انسان بودن به معنای عقل و اختیار داشتن است. و به ویژه در عصر ما ـ عصر ساینس و تکنولوژی های بسیار پیشرفته ـ عیان شده است که عنصر عقل انسانی به مقیاس نوعی و جهانی ـ تاریخی تا کدام پیمانه کشاف و خلاق و انتخاب کننده و اختیار کنننده میباشد.
متأسفانه رشد و تکامل «انسانیت» و آنچه اکتشافات و خلاقیت های انسانی خوانده میشود در کلیه نقاط سرزمین های مسکون بشری نه در گذشته ها همسان بوده و نه امروزه برابری و همزمانی دارد. صرف نظر از خوب و بد و اینکه به کدام قیمتی برای نوع بشر و مردمان عقبمانده و عقب نگهداشته شده تمام گردیده است؛ بخش هایی از جهان ما از ثروت و مکنت و دستاورد های تمدن علمی ـ صنعتی معاصر به حد وفور برخور دار شده است و بخش هایی در محرومیت و عقبماندگی و فقر و جهل و خرافات و جادو و جمبل و مرض و مرگ دست و پا میزند.
قطع نظر از اینکه ما تیوری های تکامل در مورد بشر را مورد اعتنا قرار بدهیم یا نه و ماحصل تحقیقات در باستانشناسی و زیست شناسی (بیولوژی) و فوسیل شناسی و انسانشناسی و تاریخ ...را قبول داشته باشیم یا خیر؛ حتا اساطیر و روایات مقدس و مذهبی ما به برجسته ترین وجوهی بیانگر تطور های تکاملی در جوامع و فرهنگ ها و زیستار های آدمیان است.
« قابیل » یکی از دو پسر نخستین حضرت آدم اسطوره ای؛ به حدی بدوی و تکامل نیافته بود که وقتی برادرش هابیل را کُشت حتا برای یکسال جسد مقتول خود را اینسو و آنسو بردوش خویش حمل مینمود تا آنکه خداوند زاغی را بر انگیخت که در برابر چشمان « قابیل » زمین را توسط منقار بکند و زاغ مُرده ای را در آن دفن نماید. بدین ترتیب قابیل علیه السلام جد امجد ما!؛ بدواً شاگرد زاغ حقیری گشته و هنر تدفین مُرده را از او آموخت.
اینگونه در افسانه «اصحاب کهف » حینی که ایشان پس از یک خواب سه صد ساله به اراده خداوند بر میخیزند؛ احساس گرسنگی وادارشان مینماید تا پی دریافت غذا به شهر برآیند. در شهر وقتی ایشان سکه عصر خود یعنی دوران « دقیانوس » را به دکانداران میدهند دیده میشود که دنیا ومردم چقدر ها تغییر نموده است. سکه متذکره اینک چیز فوق العاده عتیقه و نایاب و پر ارزش گردیده و بنابراین بر اصحاف کهف؛ گمان کسانی برده می شود که به گنج بی بدیل دست یافته اند....
یا وقتی خداوند ضرور دید تا آدمیان را به وسیله فرستاده ها (رسولان و پیغمبران) هدایت نماید طی حدوداً شش هزار سال که طبق کتاب مقدس تورات از پیدایش آدم و چه بسا از پیدایش جهان میگذرد؛ ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر برای این مهم مبعوث فرمود. پیامبران اکثراً در هدایت مردمان ناکام و درمانده بوده و بیش و کم نیز توسط یاغیان کشته شدند و متقابلاً خداوند هم غضبناک شده برخی اقوام سرکش پیامبرانش را برای عبرت سایران قتال و خراب و برباد کرد که یک مورد بارز آن همانا انزال « توفان نوح » میباشد.
جالب است که پیامبران خداوند هریک نه برای هدایت تمام بشریت بلکه برای هدایت این قوم و آن قوم می آمدند. نخستین علت آن بود که یک پیغمبر در گذشته ها که وسایل سیر و سفر و ارتباطات جز چارپایان وجود نداشت نمی توانست به همه اقوام و قبایل روی زمین برسد و آنها را مورد خطاب و هدایت قرار دهد. پیامبران خداوند از نخستین (حضرت آدم) تا آخرین (حضرت محمد خاتم) همه بشر و همانند سایر ابنای بشر بودند و جز آنچه برایشان وحی میشد؛ بیشتر چیزی نمی دانستند و توانایی خارق العاده و غیبی نداشتند!
دومین علت، تفاوت و تضاد شدید زبان های اقوام و قبایل مختلف باهم بود و در نتیجه آنچه برای قومی قابل فهم میبود، برای سایر اقوام و قبایل نفهمیدنی و گنگ و مبهم و غیر قابل استفاده باقی می ماند.
سومین علت هم تفاوت و تضاد شدید سطح زنده گانی مادی و روبنای فرهنگی اقوام و قبایل مختلف با یکدیگر بود. علل دیگری را هم میتوان بر شمرد که بر مبنای آنها اراده خداوندی بر آن قرار گرفت که برای هرقوم رسولی بفرستد و برای هرزمان پیغمبری.
شکر گویم بر خدای مهربان آنکه باشد خالق کون و مکان
کرده نازل هر زمان پیغمبری تا که باشد مردمان را رهبری
بدینترتیب مردمان هم در مکان ها تیت و پاشان و مختلف بودند و هم در زمان ها. و خداوند نیز برابر با وضعیت و درجه تکامل معاشی و عقلی مردمان هر منطقه و هر زمانه؛ برایشان هادی و رسول میفرستاد ولی قبول هدایت رسولان مانند اراده جبروتی خداوندی بر مردمان جبری و قهری و حتمی نبود. مردمان به حد توان عقلی و ذهنی خویش می بایستی با سنجش و اراده آزاد از پیغمبران، پیروی میکردند. جزای سرکشی از پیغمبران و حتا آزار و قتل آنها به آخرت و روز جزا و به هرحال به اراده خداوندی مربوط بود نه به اراده و زور و جبر و جنگ و مقابله و مقاتله پیغمبران با مردم و علیه مردم.
خداوند در همه کتب و روایات مقدس به شمول قرآن شریف ، حتا برای مرتبه و موردی هم اصل اراده و انتخاب و عقل آزاد ابنای بشری را نقض و نفی نکرده و اکیداً احترام و قبول و عبادت خودش را هم کاملاً اختیاری قرار داده است. حسب نصوص صریح متعدد قرآن شریف، هرگاه خداوند اراده میکرد میتوانست همه اولاده بشر را امتی واحد بگرداند و در نتیجه میشد توسط پیامبر واحد یا کتاب و هدایت واحد در همه مکانها و در همه زمانها آنها را رهنمایی و کنترول قالبی بدارد.
میدانیم که در این صورت ابنای بشر مانند سایر حیوانات تابع جبر غریزی و جبر الهی واقع شده مطیع و منقاد می گردیدند و حتا به چیز هایی مانند ابزار هایی که امروزه با ریموت کنترول رهنمایی میشوند، همانندی می یافتند و این ، یعنی اینکه «انسانیت» شان سلب میگردید!
و خداوند هرگز نخواست و نخواهد خواست از نوع بشر سلب «انسانیت» کند و آنرا به هیچ یوغی اسیر و به هیچ جبر سلب کننده اراده و اختیار و عقل تکامل یابنده اش؛ محکوم بگرداند و به پیشگاه هیچ بُت و معبود و حتا به پیشگاه ذات اکبر خودش، قربانی نماید.
اصل فوق العاده مهم و حیاتی و مماتی دیگری که میتوان و باید از فحوای اساطیر قرآنی و اساطیر و روایات مقدس سایر امم و ملل؛ استخراج کرد این است که حتا صحیفه ها و کتب مقدس که حاوی اوامر و نواهی خداوند در زمان و مکان معین برای قوم و امتی معین بوده در زمان و مکان تغییر یافته و تکامل پیدا کرده و برای مردمان تفاوت کسب کرده از قدما و گذشتگان، نافذ و جاری باقی نمانده و نافذ و جاری باقی نمی ماند.
قرار معلوم در گذشته ها و در زمان بدویت و صباوت بشر خود خداوند مستقیماً چنین صحیفه ها و کتب مقدسه را منسوخ و تعویض فرموده و به عوض آنها صحیفه ها و کتب جدید منطبق به نیاز های زمانی و مکانی مردمان تفاوت یافته همراه با پیغمبران جدید میفرستاد که آخرین آنها خاتم النبیین حضرت محمد عربی بود و کتابش قرآن شریف عربی.
چنانکه به عین الیقین می بینیم دنیا و بشریت پس از عصر حضرت محمد و عصر قرآن نیز ادامه یافته و نه تنها ادامه یافته که تحولات و تطورات فوق العاده عظیمی به خود دیده؛ در حالیکه خداوند سلسله فرستادن پیغبران را خاتمه بخشیده است. منجمله از تأکیدات فراوان و مکرر در مکرر نصوص قرآن؛ که بر عقل آدمی و بر مبرمیت « اندیشه و تفکر » صورت گرفته است؛ میتوان و باید استنباط نمود که اعصار پس از پیامبران؛ اعصاری است که عقل بشری بلوغ یافته، فراز آمده و به اراده خداوندی بر هدایت جوامع و کتله های بشری توفیق لازمه و دم افزون پیدا کرده رفته است.
ماحصل عقل بشری تا زمان ما؛ علوم مختلفه ساینتفیک و تکنولوژی های متعدد و متکثر و حیرت انگیز در زمین و آب و فضا و کیهان؛ میباشد که تقریباً هیچکدام در عصر پیامبران موجود و حتا متصور نبود و متکی و منطبق بر ساینس و تکنولوژی جهانشناسی و کیهانشناسی و معرفت بر زمان و مکان و ماده و انرژی و عالم بیجان و جاندار در طول و عرض و دیگر ابعاد آنها؛ ثروت هایی میباشد که میتواند جوامع و انسانها را به بهترین وجوه در شش جهت هستی هدایت و رهبری نماید و به مقامات و مدارج عالی و اعلا نایل گرداند.
بدینگونه میتوان و باید نسبتاً به ساده گی دریافت که ید قدرت خلقت با سرشتن گوهر آدمی ، عنصر عقل را در آن افزوده بوده است ولی مقدر چنان بوده که این عقل در زمان و مکان و به مقیاس نوعی تکامل نماید و با سیر بدواً بطی و تدریجی بالاخره به کمال کیفی برسد تا انسان قادر گردد به مدد این عقل خدا داد؛ حد معینی از امور سرنوشت خود را به دست خود گرفته به آفریده خود گردان و با اراده و صاحب اختیار خداوندی در جهان مبدل گردد.
***
برای آنکه زیاد از مطلب اصلی دور نشویم بر میگردیم به وضعیت جوانان مهاجر و نیز مقیم افغانی در حال حاضر.
در مورد جوانان مهاجر امر قطعاً مسلم این است که آنان ـ جز عده ای که در سرزمین های دومی به دنیا آمده اند؛ با تحمل مشقات کم و بیش سفرها و سرگردانی ها و منتظرماندن ها...از وطن بیجا و بالاخره مقیم کشور ها و سرزمین هایی شده اند که محیط زیستی و « محیط فرهنگی » کاملاً متفاوت با افغانستان دارند. اغلب این کشور ها به لحاظ صنعتی و تکنولوژیک و نیز به لحاظ فرصت ها و آزادیهای مدنی، سطح زنده گی، تنوع محصولات تولیدی و مصرفی وغیره اصلاً با افغانستان کمابیش یک دهه قبل؛ قابل مقایسه نیستند.
بنابر این یک امر کاملاً بدیهی است که جوانان افغانی؛ ضمن اینکه افغان و افغانستانی باقی می مانند؛ اثرات فراوانی از محیط طبیعی و فرهنگی جدید بپذیرند و بسیاری از طرق رفتاری و کمابیش اخلاقی ایشان تغییراتی نماید تا بتوانند به اصل قاهره « تنازع بقایی » یعنی «تطابق با محیط» نایل گردند و مانند شهروند یک کشور و جماعت کاملاً جدید و متفاوت به زندگانی بپردازند.
بر اساس یافته های انسانشناسی و روانشناسی؛ افراد مهاجر که دارای سن و سال بلند میباشند؛ در تطابق با محیط و فرهنگ جدید خیلی به کندی موفق میشوند ولی افراد جوانتر؛ متناسباً شانس بالاتر دارند. خاصتاً کودکان ۰ تا ۶ ـ ۸ ساله خیلی زود زبان ها و فرهنگ های محیط جدید را جذب نموده و تا حدودی با اهالی قبلی محیط؛ همطراز و "همرنگ جماعت"میشوند. چرا که حسب محاسبات علمی؛ آدمیزاد تا ۸ ساله گی ۸۰ فیصد محتویات محیطی ـ فرهنگی را جذب و در ماتحت الضمیر خویش تذخیر مینماید و تا ۹۵ فیصد روانیات آدمی تا ۱۸ ساله گی اکمال میگردد. لذا در کسانی که ۹۵ فیصد یا بیشتر روانشان در سرزمین ها و محیط های فرهنگی متفاوت ساخته شده؛ یاد گیری و جذب و نهادینه کردن ارزش های فرهنگی و رفتاری جدید، با مقاومت ضمیر ناخود آگاه مواجه گردیده سخت و دشوار میگردد.
در گستره « تطابق بامحیط » تردیدی نیست که تفاوت دیدگاه های جنسیتی هم خاصتاً بر جوانان و نوجوانان تأثیر میگذارد و در مواردی ممکن است ایشان را به بی بند و باری های جنسی و یا قربانی قرار گرفتن از این رهگذر وا بدارد. ولی این حقایق استثنایی؛ لزوماً به معنای درست بودن همه آن تبلیغات و توهماتی نیست که معمولا در داخل کشور نُقل مجالس و محافل بی مسوولیت و وراج میباشد.
متاسفانه یکی از تبعات عقبماندگی عمومی در کشور ما و خیلی از کشور های شرقی و اسلامی؛ طرز نگاه معیوب به جنسیت و مسایل جنسیتی است. درین طرز نگاه؛ تقریباً همه موضوعات مربوط به زن و مرد و کلیه حرکات و سکنات زنان؛ جنسی تلقی میگردد و درست به همین علت؛ درس خواندن، کارکردن بیرون منزل، تفریح وغیره زنان و دختران همه حتا پوشش و بهانه برای بی و بند وباری جنسی به حساب می آید.
با این طرز دید؛ کاملاً عادی است که کشور های پیشرفته در عرصه تأمین حقوق انسانی و کار و تحصیل و ترفیع زنان در جامعه و اداره و دولت و مارکیت... محلات بی بند وباری جنسی و فسق و فحشا تصور شود. و درست با همین طرز نگاه معیوب و مریض عنعنوی است که «داخلی» های ما نسبت به هموطنان مهاجر خویش و خاصتاً جوانان و نوجوانان آنها قضاوت می نمایند.
برخورد های تربیتی و تنبیهی با جوانان و نوجوانان با همین طرز دید، معمولاً نتایج وارونه به بار آورده موجبات اذیت روانی جوانان و بالاخره تشبث آنان به اقدامات سو را موجب میشود. روی این محاسبه ادعاها مبنی بر اینکه فلان پدر و مادر در کشوری مانند امریکا توانسته است فرزندان خود را عیناً مانند داخل افغانستان ـ آنهم در وضع ده ـ بیست سال قبل اداره و کنترول نماید؛ علیه قوانین عینی «تطابق با محیط» بوده بیشتر به معنای یک استبداد و زندانبانی خواهد بود و یا هم افراطی گری تا سرحد داعشی ها و طالبانی ها.
معهذا همه این ملاحظات اصولی بدین معنی نیست که حفظ تقوی و طهارت جنسی و توفیق در ایجاد روابط جنسی مشروع و بهنگام و ایده آل؛ برای جوانان و نوجوانان مهاجر که حد اقل تجربه و بلدیت با محیط های جدید و پیچ و خم ها و پرابلم های آنهارا ندارند؛ کار ساده و ارزانی بوده نیازمند مراقبت و مواظبت پدر و مادر و بزرگان دیگر فامیل و اولیای تعلیم و تربیه وغیره نمیباشد.
یکی از بدبختی ها هم این است جامعه ایکه در قبال جنسیت و مسایل جنسی اینهمه حساسیت افراطی دارد و آنرا مهمترین و بزرگترین دغدغه خویش می پیندارد؛ اصلاً چیزی به مصداق تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش جنسی ندارد.
***
و اما در مورد جوانان و نوجوانان درون کشور:
احصاییه ها ۶۵ فیصد نفوس کشور را که گویا ۳۰ میلیون نفر است؛ شامل جوانان وانمود میکنند مردان و زنان و دختران و پسرانی که زیرسن سی سال عمر دارند.
ولی معلوم نیست جوانانی که زیر خط فقر زنده گی میکنند و یا فامیل هایی دارند که به علل مختلف قادر به تعلیم و تربیه و مواظبت از ایشان نیستند؛ کدام کمیت نفوس را احتوا مینماید. به علت اینکه طبقه متوسط در کشور وضع چندان قابل ملاحظه و ثابت ندارد؛ قشر حاکمه بالایی جامعه که بیشترین ثروت و امکانات مادی و معنوی را در تصرف دارد؛ به لحاظ عددی انگشت شمار بوده طبق برخی احصاییه ها حتا به هزار فامیل هم نمیرسد، میتوان نتیجه گرفت که اکثریت غالب نفوس جوان کشور متعلق به طبقات و اقشار فرودست و کم درامد و فقیر کشور میباشد.
علی القاعده جامعه افغانستان معیوب ترین طرز نگاه به کودکان و جوانان را داشته است و دارد. میتوان گفت؛ با وصف کودک دوستی عنعنوی، دوران کودکی در جامعه افغانی به مفهوم معاصر کلمه معنایی ندارد. به کودک همانند مرد یا زن کوچک دیده میشود که گویا بسان نوزاد هر جانور دیگر با خورد و نوش بزرگ خواهد شد؛ کار خواهد کرد، عاید خواهد آورد، مزدوج خواهد شد و تولید مثل خواهد نمود.
تا همین دهه پیشتر؛ نه تنها رشد و رسش و آموزش و پرورش علمی کودکان در افغانستان معنایی نداشت بلکه تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان ذکور چیز های تجملی و حدوداً جبری بود و تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان اناث اصلاً چیز زاید و حتا حرام و ممنوع محسوب می گردید و با تفاوت اندک تا هم اکنون نیز خاصتاً در جنوب کشور و در جنب وزیرستان ها، زاید و حرام و ممنوع محسوب میگردد.
البته این قاعده سوای نظریات و عملکرد های زمان حاکمیت طالبان میباشد وانگهی با اینکه طالبان توسط آی . اس . آی پاکستان به هدف تحمیل منافع و اغراض آنکشور بر افغانستان؛ تجهیز و تمویل و سوق و اداره میشوند، معهذا با کمال درد و الم نمیتوان اذعان نداشت که بدنه آنان از همین پیکر جامعه افغانستان برش گردیده است!
البته واقعیت اساسی جامعه افغانی؛ فقط توسط طالبان نیست که برملا گردیده و به سطح جهانی به تصویر کشیده شده است بلکه قبلاً اغلب جهادی ها درین گستره ریکارد های بارز و برجسته و تکرار نشدنی ثبت صحیفه روزگار نموده بودند که در پیوند با حقیقت شوم «جنگ سرد» جهانی؛ جای درشتی را در تاریخ سیاسی ی جهان احراز نموده است.
بدینگونه علی الوصف تفاوت های گه گاه و جای جای؛ قاعده کلی محیط فرهنگی،عقیدتی و فکری در همه عرصه ها و به ویژه در رابطه به کودکان و جوانان و زنان و دختران در مناطق روستایی و نیمه شهری و تا حدودی شهری افغانستان شبه طالبانی ـ شبه جهادی است و این واقعیت بازتاب عقبماندگی بسی طولانی و خفت بار جامعه افغانی به تناسب دوران معاصر تاریخ بشریت میباشد که به خواب زمستانی حشره ای همانندی داشته و توسط برخی صاحب نظران در تاریخ؛ واماندگی در حالت قرن سیزدهمی ـ قرن تباه شدن در ایلغار مغول ـ نیز تعبیر گردیده است.
بدینگونه تضاد اساسی جوانان و نوجوانان کنونی اعم از ذکور و اناث که در سالیان فشرده اخیر زیر بمباران سرسام آور پدیده ها و افکار و جریانات نوین معاصر در کشور دیده به دنیا گشوده و استخوان سخت کرده اند؛ با خود جامعه و مناسبات و سنن و باور ها و عادات فرتوت حاکمه در آن میباشد. البته نسل های نوتر بشری در جوامع مختلف دارای سلسله تضاد هایی با نسل های کهنتر و سنن و عنعنات و مناسبات فرتوت مسلط بر جوامع مربوط بوده اند و میباشند؛ ولی مورد جوانان و نوجوانان افغانستان با آن مواردِ نسبتا معمول؛ فرق فاحش دارد؛ چرا که اتفاقات ده ـ بیست ـ سی ساله افغانستان خاصتاً یک و نیم دهه اخیر آن؛ اساساً در هیچ کشور و سرزمین اینهمه عقبمانده و پر مساله واقع نگردیده و تکرار نشده است.
برای اکنون عکس العمل عمومی جوانان و نوجوانان در برابر وضع مسلط موجود انفعالی و همراه با پناه بردن به مواد مخدر وغیره است ولی با در نظر داشت کمیت ۶۵ درصدی نفوس جوان کشور این حالت نمیتواند همیشگی باشد و حرکت عصیانگرانه این پتانسیل عظیم نیروی بشریُ مخصوصاً که از رهبری و کنترول سالم و سازنده بیرون باشدُ میتواند عواقب وحشتناکی را برای جامعه و کشور پدید آورد.
این بحث را در آینده روشنتر و مستدل تر پی خواهیم گرفت؛ آرزوست که عزیزان صاحب اندیشه انتقاد ها و کنکاش های خویشتن را پیرامون مسالهُ دریغ نفرمایند!
۱ ـ یک جوان در ارزگان شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله کشت
احسان سعیدی - کابل
چهارشنبه ١٦ ميزان ١٣٩٣ ساعت ١٦:٣٨
مقام های محلی در ولایت ارزگان در جنوب کشور می گویند که یک پسر جوان شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله به قتل رسانده است.
دوست محمد نایاب، سخنگوی والی ارزگان به خبرگزای بخدی گفت: « یک جوان در شهر ترینکوت مرکز ولایت ارزگان، شش عضو خانواده اش را به ضرب گلوله به قتل رسانده و دو تن دیگر را زخمی کرده است.»
به گفته سخنگوی والی ارزگان قربانیان پدر، مادر، خواهر، و سه برادر این پسر جوان هستند.
نایاب افزود که تحقیقات ابتدایی پولیس نشان می دهد که مشکلات خانوادگی، باعث بروز این حادثه شده است اما او تاکید کرد که تحقیقات همچنان ادامه دارد.
پس از اینکه، ماموران پولیس به محل حادثه رسیدند، مقتول با تفنگچه دست داشته اش با این ماموران درگیر شد و فرد مهاجم در جریان درگیری با پولیس از پا درآمد.
این نخستین رویداد خونبار از این دست در ولایت ارزگان است.
شب گذشته، در ولسوالی انجیل هرات نیز، یک پسر، مادر اندر جوانش را کشت و خودش از محل حادثه فرار کرده است.
هنوز علت این حادثه معلوم نیست و ماموران پولیس در جستجوی قاتل استند.
خشونت های خانواده در سال های اخیر، در کشور افزایش یافته است.
منابع رسمی خبر دادند که بیشتر خشونت ها علیه زنان از سوی اعضای فامیل صورت می گیرد که شامل پدر، برادر، کاکا و ماما استند.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۱۳۱۰
تراژیدی افغانان مهاجر در اروپا
۱۸ اکتوبر ۲۰۱۴
مهاجران افغان که درطی چند دهه اخیر بلند ترین رقم را درجهان تشکیل میدهند، بخش از تراژیدی ملت افغانستان پنداشته میشوند که متاسفانه روز تا روز ابعاد پرجنجال را کسب مینماید.افغانانیکه بعدازتقبل مصایب فراوان ومصارف هنگفت به اروپا میرسند با دشواری های باورنکردنی مواجه میگردند و بالاجبار باید تحقیر، توهین، زندانی، شکنجه و مدتهای طولانی انتظار،حتا تا چندین سال را متقبل گردند. متاسفانه دردو دهه اخیر، قبل ازهروقت دیگرسیاست، معیارهای حقوقی را تحت الشعاع قرارداده و سرنوشت کتله های وسیع مهاجران در لابلای تصامیم سیاسی قربان میگردد. بصورت عام میتوان پروبلم های مهاجران متقاضی پناهنده گی را درسه بخش ارایه کرد :
ــ بلاسرنوشتی، تحقیر،زندان وسرنوشت نا معلوم دریونان وایتالیا ، که حوادث هولناک تا سرحد خود کشی را درقبال داشته است. اکنون دیگربه مسوولین اتحادیه اروپا نیزآشکاراست که یونان و درگام دوم ایتالیا به دوزخ مهاجران مبدل گردیده است.
ــ احوال انتظار طولانی درکمپ های مهاجران، که تا به چند سال را در برمیگیرد. درین مدت احوال ناگوار افسرده گی روانی و مصایب صحی فراوان دامنگیرهموطنان ما میگردد.
ـ دیپورت جبری افغانان در مجموع این کشورها ، با اشکال غیر انسانی روز تا روز بیشتر میگردد. در تمام این سه حالت فوق، ما شاهد نقض صریح احکام اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیون ژنیو (۱۹۵۱ م ) ، معیارها وموازین قبول شده جهانی میباشیم .
مهاجرت وتقاضای پناهنده گی بمثابه حقوق شهروندان جهان درماده ( ۱۴) اعلامیه جهانی حقوق بشرمسجل میباشد وکنوانسیون متذکره ژنیو، زمینه های تحقق آنراتسجیل کرده است. برطبق روح اسناد متذکره ، هرشهروند جهان، منجمله افغانان زمانیکه در پرتو این اسناد معتبر جهانی تقاضای پناهنده گی مینمایند درموقف (Mandat Refugees) باید مورد مواظبت (UNHCR) کمیشنری عالی موسسه ملل متحد ودولتهای که به این کنوانسیونها الحاق نموده، قرار می گیرند. برگشتاندن جبری متقاضیان پناهنده گی درمغایرت کامل با حکم ماده (۳۳) کنوانسیون ژینو قراردارد. اما متاسفانه اتخاذ این تصامیم، سیاسی میباشد که مندرجات حقوقی را پامال نموده ومینماید. چنانچه از سال (۲۰۰۳ م ) به بعد وزارت مهاجران وعودت کننده گان افغانستان بدون درنظرداشت واقعیت های داخلی ودلایل عینی مهاجرت ازکشور و اعتراضات نهادهای مدافع حقوق مهاجرین (بشمول نهاد های افغانی) قراردادهای دوجانبه وسه جانبه را با کشورهای اروپایی منعقد نموده، تا اولیای امور را راضی و« دنیا را گل وگلزار جلوه داده » ،سفریه های گزاف به این کشورها را « حلال» نمایند. بدین ترتیب وزارت مهاجرین افغانستان به حیث وسیله و« دسته تبر» دولتهای اروپایی عمل نموده، تا پای هموطنان مستضعف وآواره اش را قطع نمایند. (چنانچه معین قبلی آنوزارت اقرار کرده است که عقد این قراردادها عامل اصلی دیپورت های جبری میباشد.) گزارشات (IOM) ومراجع ذیربط اروپایی نشان میدهد که تا اکنون چندین هزارافغان بشکل جبری دیپورت گردیده اند. درمیان شان مریضان ،کهنسالان ، اطفال و... نیزشامل میباشند. که با شیوه های غیرانسانی لت وکوب ، تحقیر و زندانی ساختن قبلی، انجام یافته است. مطبوعات اروپا درهمین شب و روزصحنه های درد ناک ازاحوال اسفبارافغانان در سویدن را به نشررسانید، به همین شکل چنین صحنه ها بارها در دنمارک ،آلمان ، ناروی وسایر کشورها انجام یافته است. این دیپورت های جبری درزمانی انجام می یابد که امریکا والمان همکاران افغان شان را به صورت کتلوی پناهنده گی میدهند.
انجمن حقوقدانان افغان دراروپا بمثابه نهاد اجتماعی ومسلکی مدافع حقوق افغانان با صدور این اعلامیه ازموسسه ملل متحد و دولتهای اروپایی تقاضا مینماید تا جلو دیپورت افغانان را بگیرند واعلامیه جهانی حقوق بشر را ملاک عمل قراربدهند. این مامول زمانی تحقق خواهد یافت که دولت جدید افغانستان در رابطه به تراژیدی افغانان بی توجه باقی نمانده ومدافع حقوق آنان گردد.
بدینرو : به جناب رییس جمهور افغانستان پیشنهاد میگردد تا : به وزارت مهاجرین هدایت بدهند تا هرچه زودتر، قرارداد های عودت به کشور را ملتوی بسازند. تا زمانیکه امنیت وحاکمیت قانون درکشور برقرار گردد، انجمن حقوقدانان افغان دراروپا ، مساعد ترین راه حل حقوقی وعادلانه را چنین پیشنهاد مینماید تا : دولت افغانستان حقوق مهاجرین را در دو بعد :
۱ـ حق پناهنده گی .
۲ ـ حق عودت داوطلبانه را برسمیت بشناسد.
هرافغان حق دارد هر وقتیکه خواسته باشد برمبنای تصمیم خویش به سرزمین آبایی و وطن عزیز خود عودت نماید. انجمن حقوقدانان افغان در اروپا از تمام نهادهای مماثل صمیمانه میخواهد تا در دفاع از حقوق افغانان که درمعرض اتلاف حقوق و دیپورت قراردارند ، صدای اعتراض شانرا رساتر ساخته و درین راه انسانی وافغانی با انجمن همکار باشند.
بااحترام
رهبری انجمن حقوقدانان افغان دراروپا
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۱ـ ۲۲۱۰
امسال جایزه نوبل در ادبیات به پاتریک مودیانو نویسنده سرشناس فرانسوی تعلق گرفت
سحرسیندخت
از وقتی درسال ۱۹۰۱ ترسایی اکادمی نوبل «جایزه نوبل درادبیات » رابه برگزیده گان اعطا کرد، تا حال ۱۰۷ تن موفق به دریافت این جایزه ارزشمند ادبی شده اند. که «رودیارد کیپلینگ» با ۴۲ سال جوانترین و «دوریس لسینگ» با ۸۸ سال کهنسال ترین برنده گان جایزه نوبل ادبیات به شمار میروند.
جایزه ادبی نوبل سال ۲۰۱۴ را « پاتریک مودیانو» خالق داستانهای «خیابان بوتیکهای خاموش» ، « آه! ای سرزمین محبوب من» ، «تصادف شبانه» ، «جوانی » ، «بیراه» ، «محله گمشده» ، «سفر ماه عسل» ، «در كافه جوانی گمشده» و ... از آن خود کرد. وی پس از ژان ماری گوستاو لوكزیـو برنده جایزه ادبی سال۲۰۰۸ ترسایی و كلود سیمون برنده جایزه سال ۱۹۸۵ ترساییپانزدهمین نویسنده فرانسوی ست که تا حال جایزه نوبل درادبیات بدست را بدست آورد.
بربنیاد برداشت کسانی که با آثار واندیشه های مودیانـو آشنایی نزدیک دارند ؛ او را شخصیتی كه در« آثارش خاطرات شخصی نقش مهمی را ایفا میكند» میشناسند. نخستین آفریده های ادبی اش رومان های «میدان اتوال»، «گشت شبانه» و « بلوار كمربندی» بودند که همین خط فکری نویسنده در آنها سخت برجسته گی دارد.
او درتازه ترین گفت وگویی با روزنامه گاردین در باره تصمیم فرهنگستان یا اکادمی شاهی علوم سویدن گفت : « نوشتن را از زمانی كه بسیار جوان بودم آغاز كردم. نوشتن برایم بخشی از زندگیام بود. خواندن كتابهای خاص چندان با شغلم سنخیت نداشت، اما گویی نوشتن یك كتاب را ۴۵ سال است ادامه دادهام. حالا وقفهای درنوشتنم ایجاد شده است. البته دوباره نوشتن همان كتابها را ادامه می دهم. به هر حال درماه دسامبر با خانوادهام برای دریافت جایزه به استكهلم سویدن خواهم رفت.»
او درهمین گفت و گو یاد آوری نمود که: «..از شنیدن این خبرتکان خوردم. فكر نمی کردم که این جایزه به من برسد و بی تعارف این موضوع كاملاً برایم ملموس بود... از عنوان برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۴ ترسایی اکادمی نوبل هنگامی كه دریکی از پاركهای پاریس مشغول قدم زدن بودم دخترم به من تلفونی خبر داد.»
پاتریک مودیانو صاحب دو دختر و یک نوه میباشد.
در سال گذشته « آلیس مونرو»، نویسنده سرشناس کانادایی این جایزه معتبر را دریافت نمود. درخور یاد است که درجمع برنده گان جایزه نوبل در ادبیات سهم زنان فقط ۱۳ جایزه بوده است و ۴ بار نیز جایزه مشترکاً به برگزیده گان اعطا شده است. در خوریاد است که سه سال قبل پاتریك مودیانو جایزه « بنیاد بینالمللی سیمونه و سینو دل دوكا » به ارزش جایزه سه صد هزار ایرو را بدست آورده بود . این جایزه جهانی توسط سیمونه دل دوكا در سال ۱۹۶۹ترسایی بنیاد نهاده شده و برای ادامه راه همسرش سینو دل دوكا از مالكان بزرگ رسانه پی ریزی شده و همه ساله برای گرامیداشت نویسنده آثار ادبی یا آثار علمی كه « پیامی برای انسان دوستی مدرن» داشته باشد اهدا میشود.
پاتریک مودیانو در۳۰ جولای ترسایی ۱۹۴۵ در فرانسه دیده به گیتی گشود. پدراش ایتالیاییتبار و مادرش بلژیکی بوده وی درمنطقه « Boulogne-Billancourt » درحومه پاریس تولد شده و درخیابان « Quai de Conti Nummer 15 » رشد نمود. وی كه بیش از ۴۰ سال میشود به صورت حرفه ای مینویسد. درسال ۱۹۷۲ جایزه بهترین رمان آکادمی فرانسه را نیز بدست آورده و در سال ۱۹۷۸ رومانش «خیابان بوتیكهای تاریك» جایزه معتبر «گنکور» را از آن خود ساخته بود.
«درکافه جوانی از دست رفته» و «افق» جدیدترین آثار پاتریک مودیانو برنده جایزه نوبل درادبیات میباشند که هر دو در ایران به فارسی ترجمه و نشر شدهاند.
كاوه میرعباسی، مترجم شماری از كتابهای مودیانو در گفت وگوی در باره او گفت :
« از جمله كسانی كه پای مودیانو را به عرصه ادبیات باز كرد، «رمون كنو» معروف است كه جزو سوریالیستها به شمار میرود و معروفترین رمانش « زازی درمترو» است. او بود كه نخستین بار مودیانو را با انتشارات «گالیمار» آشنا كرد. اما به شكل حرفه ای نمیتوان گفت كه مودیانو از كنو تاثیر پذیرفته است. بخشی از تاثیرش از خاطراتش و بخشی دیگر از نویسنده گان دیگر و مشخصاً ژورژ سیمنون است. به گمانم مطرح ترین رمانش «خیابان بوتیكهای تاریك» است كه زندهیاد ساسان تبسمی آن را به فارسی برگرداند. این كتاب جایزه «گنكور» را كه معتبرترین جایزه ادبی فرانسه محسوب میشود، از آن نویسندهاش كرد. گنكور در فرانسه مثلاً در حد و اندازههای جایزه پولیتزر به حساب میآید و از جایزه آكادمی فرانسه نیز معتبرتر است.»
او در ادامه گفت : « او دنیای شخصی متكی بر خاطرات خودش را دارد. اگر در آثار اولیهاش دغدغه اشغال فرانسه وجود دارد ، در آثار بعدیاش و مشخصاً در كتاب «خیابان بوتیكهای خاموش»، به دهه ۶۰ و رخوتی كه بعد از جنبش ماه مه درفرانسه پیش آمد، میپردازد و همواره دیدگاهی شخصی درهمه این آثارهست و همیشه در نوشتن از دیدگاه و برداشت شخصی خودش اقتباس میكند. در انتشارات گالیمار یكی از افتخاراتی كه نصیب نویسندگان میشود این است كه كتابهایشان را به صورت مجموعه چاپ كنند. این امكان شكل شكیلی است كه در مورد مودیانو باعث شد ده اثر شاخص اش را در یك مجموعه و در یك جعبه ارایه دادند. این كار برای نویسنده گانی است كه جایگاه ویژهای درفرانسه دارند.»
بامـداد ـ اجتماعی ـ ۱/ ۱۴ـ ۱۱۱۰