« برگشتِ هابیل» ،  رومان تابو شکن
نگاه
گذرا بر رمان جدید سیامک هروی

موسی فرکیش

 

"برگشتِ هابیل"، برگشتِ رویای است که آمده تا خطِ گذشته را در بسترِ خوشِ عشق و هم فهمی بکشاند. چون درک نمیشود، در مقابل رسم و توهم خرافه به ستیزِ دگرگونه میپردازذ، آنچنانکه برگشت را ناکامیی بیش نمیپندارد. این برگشت شاید نوعی سورریالیسمی است در بستر همبودی با حقیقتِ بیرون-  قصهء یک روح جان یافته (هابیل)، روح شنونده (انور) و توهمات "آسیاب" در جدلِ  اندیشمند در بابِ عشقِ هاجر و هابیل با ملا سرور. این برگشت، پرکشش و پرماجراست و میرود تا قصهء عشق تلخ و ظلم و تجاوز در قریه را فاش گوید.

"برگشتِ هابیل" از جان گرفتنِ روح هابیل شکل میگیرد. با انکه داستان از آسیاب و از رستم آغاز یافته است، اما این هابیل است که زنجیر پر صدای حادثه را در دست دارد. هابیل از باران و تگرگ بدر میشود، گویی او نمادِ فریاد از جبر خرافه است. هابیل از دشتِ سبز و باران رو به خانه میکند و ماجرا رنگ دیگر میگیرد. او را جن میپندارند و  به کشتن و آتش زدنش کمر میبندند.  ملا سرور و طالبانش آنسوی دشتِ باران و عشق اند- دکانداران دغا و ریا. باور را بر چرخشِ مراد و هوس میچرخانند و جماعت را بند در زنجیر ترس و وعده، به عقب میکشند. روح (هابیل) برگشته است تا داستان شیرین یک عشق را تکرار کند، که نمیشود. پس "هابیل" میخواهد نشان بدهد که رو کردن به عشق در سرزمینِ کبودِ باورِ سنگ شده و بیخبر، حرام است. مکافات دیوانه شدن و مردن دارد. عشق درین "برگشت"، تصویر هایی زیبا و دلنشینی هم دارد که بنابر درک نادرست و سوءاستفاده جویهای افرادِ آنسوس خطِ باران – ملا سرور و طالبانش- به فاجعه و درد و مرگ میانجامد.
آشنایی و عاشق شدنِ هابیل-هاجر، دویدنها و غلطیدنهای زیر درخت زرشک و روی سبزه، با تمام عینی بودنش در جهانِ دغا و ظلم و تجاوز به رویایی دست نیافتنیی میماند:
" هوای خنکی است و آب با جست و گریز از این سنگ به آن سنگ سر می‌کوبد و شر و شور دارد و هاجر شاد شاد است. مثل دخترهای هشت- ده ساله شیطنت می‌کند، می‌چرخد و می‌رقصد و می‌ایستد و دست دراز می‌کند و با انگشت به‌ هابیل اشاره می‌کند و او را به‌سوی خود فرا می‌خواند و می‌خندد و نرم می‌گوید بیا! بیا اگر مرا گرفتی ببوس! و او می‌دود و تنش می‌لرزد و سینه‌هایش می‌لرزند و مویش بسان چتری در هوا خیمه می‌زند و در دست باد می‌شود و او می‌پیچد و می‌خندد. هابیل می‌دود، ولی به او نمی‌رسد و او پا سست می‌کند تا هابیل بگیردش و هر دو به بوسه برسند. می‌بوسند، هابیل می‌بوسد و او می‌بوسد و بعد تا بوسه دیگر همان دویدن است و خندیدن و چرخیدن و گیرکردن."

این عشق و نشاط در محدوده ایکه "دهان را میبویند"  کفاره دارد، خطاست و  درچشم ناشستهء اهل ریا، جزا در قفا دارد:

" .. به‌ گودال‌هایی‌که برای‌شان کنده اند، به سنگ‌هایی‌که برای سنگسار‌شان جمع کرده اند، به‌ طالب‌های ملا سرور که دستارهای سفید بر سر کرده اند و چشمان‌شان‌را سرمه زده اند و به مردم روستا که کم‌کم جمع می‌شوند و سنگ در دامن‌ می‌ریزند و در سایه‌ درختان منتظر می‌نشینند، نگاه می‌کند و ضربانِ پُردردِ  قلبش‌را می‌شنود. فکر می‌کند از زندگی‌اش لحظه‌هایی بیشتر نمانده است. "
 
باین ترتیب در فضای ابر و باران و سورریال اثر، آنچه برای خواننده – آمده از عسرتکدهء پرگریه و فریاد- عینی تر جلوه دارد، خودِ  فاجعه است، همانی که باید ابر میبود و در مه،  بیرون از واقعیت پنداشته میشد اگر چنین نمیبود. این سنجه، درد دارد و تصویرِ خود درد است که دست عینیت را به گریهء ذهن میبرد. آمدنِ ناکامِ روح، گویی فریادِ همان درد است.  آن " برگشت" ، میخواهد روشن کند که تکرارِ این زیستنامه در همبودی با دغا و نابخردی، دوایی ندارد. قصهء آسیابان به انور ( که در اصل روحِ دیگریست) همان پندار را قامت میدهد که کاش گوشِ شنوایی درین جدل، جرات اندیشه و پرخاش را داشت.

لرزاننده ترین تصویر، ماجرای ساراست. خواهرِ کوچکِ هابیل.  ملا سرور او را در بدلِ از دست دادنِ هاجر میقاپد، باو تجاوز میکند و آن پرندهء خردسال در اثر فشار و درد و خون میمیرد.  حادثهء سارا گريه اور است، ميخواهي سرنوشتِ سارا طور ديگري ميبود، اما ايا اين همان واقعيت تلخِ عسرتکده نيست؟
سارا نماد مظلومیت است هم در زمانیکه زیرِ پنجه های ظلم و خوف، پرپر میشود. سارا نمادِ محبت و عاطفه هم بود، در آندمی که هابیل برمیگردد، در آستان در میایستد و پدر از زنده شدن دوبارهء پسر توانایی فکر و اراده را از دست میدهد. ساراست که با آمدنِ برادر به تصویر درد و کشته شدنش در سرحد نمیاندیشد، به همبودی و تسلای او میاندیشد. سارا، قصهء هزار باغ تبرخورده است که پیش از به شگوفه نشستن، به خون و مرگ مینشینند.
عامل فاجعه را جرات و رُک گویی نویسنده، بی محابا و بی ترس تصویر میکند. اصلن نصِ رمان بر زخمِ دهان گشوده یی دور از مرحم، انگشت میگذارد. این نشانه گیری از توانایی در پرداخت تا انعکاسِ واقعیت آن عسرتکده، به روشنی مایه میگیرد.
در رمان، عشق و فاجعه در موازات هم تندیس میشوند تا خواننده به عمقِ دردِ خفته کشانده شوند. عشق هاجر-هابیل، دوستی یارانِ هابیل پابپای فتوای قتل و سنگسار، بهره جویی های مذهبی و باور به خرافات؛ میروند تا خواننده را به پیامِِ بیداری و تفکر برسانند. بهره گیری از طنزِ تلخ و آفرینشِ پرده های رویایی گونه، در انتقالِ این پیام مدد میرسانند. گوشه های آفرینشی اثر پیرامون شفا یافتن مریضهای دیربستر و مشکل علاج ،  کنایه  یی هم است از اینکه مردمان قریه اگر "شفا" یابند، حتا از اسارتِ ذهنی و باوری ملای پرنفوذ و دغلکارِ قریه، رها میشوند و به هابیل رو میآورند-  به همانی که ملا سرور جن میپنداشتش و فتوای آتش زدنش را صادر کرده بود.

"برگشتِ هابیل"، پایانِ عادی ندارد. غافلگیرکننده است و عمدی است برای تداوم داستان در ذهنِ خواننده. راوی – آسیابان، قصهء دلدادگی و ماجرای کشته شدن و برگشت هابیل را برای انور میگوید، همانی که از تندر و رعد گریخته و به آسیاب پناه اورده است. از بدو امدنش، آسیابان او را میشناسد. انور به امر ملا سرور در جستجوی هابیل برامده تا او را بکشد. شب را از ترسِ رعد وبرق در آسیابِ جادویی سر میکند و وعده میدهد تمام داستان را خموشانه بشنود. چنین میشود و رمان روایت میشود. انور در ختم داستان بیرون میشود، تا برود و هابیل را بکشد. دم درِ آسیاب، با جسدی برمیخورد که شب قبلش در اثر الماسک کشته شده است. آن جسد از انور است!
گریزِ ملاسرور، "جن ماندن" هابیل و قصهء آسیاب جادویی به ختم معمول نمیرسد، رمان در همان برخوردِ تن و روح پایان مییابد. اینجاست که بازآفرینی هنری در ذهن مخاطب جان میگیرد، دوباره زنده میشود، "هابیل"  میشود تا به جنگ و پرخاشِ درد و ظلم و کنکاشِ تلقین باوری برود. حادثه، در اندیشه و بازنگری دوباره در بسترِ پرکوچه  مخاطب تداوم مییابد.
 آسیابان در جواب سوال انور که پرسیده بود " قصه ات تمام شد"، میگوید:
 - "نه مرد خدا! قصه من پایانی ندارد و آمدن تو فصلی دیگریست. باید بشینم و بنویسم."

باین ترتیب است که فصلِ تازه یی ذهن و اندیشهء خوانندهء آگاه و جستجوگر را بخود میطلبد.


 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱۵/۲ـ ۱۵۰۶

 

 

وقاحت

ازطــــــریق میـــــدیا دیـــــــدم مـلا   

 زار میگریست و میگفــت ای خدا

گله داشت ازمـــــردم و از روزگار

چـــــونکه دیگرش نبـــود آن اعتبار

زانکه جنگ سالار خواننـدش یکی

وآنـــــدگر منبـــــع تفتیــــن و شـقی

نسبت دزد و چپـــــاولگر بـــــــراو

می ربود ازوی وقــــــار و آبــــرو

غاصب و مکار و بی رحم ومحیل

وصف او کــردند به برهان و دلیل

بس مهــــــارت داشت درداد سخن

در نمایش چیـــــره دست ومرد فن

ظاهرش بهـــــــر فریب مــــردمان

می نمود داعی خوب وخوش زبان

سعی داشت این منبع فسق و دغــا

باز یـــــــابد باور خـــــــلق از ریا

باز هـــــــم درجامهء روحــــانیت

بیم دوزخ بر شمرد وصف جنــت

تا که باشند بر دوام پیشــوای خلق

با فریب و خــــدعه و عبـــا ودلق

واقف اند مردم ازین طـــرز مقال

چونکه پیدا وهویداست وضع حال

با حضور شـان ،کابل گشت خراب

شصت هزاری کشته شد ازشیخ و شاب

چور کردند بانک و بیـت المال را

هم زمیـــــن دولت و امــــــوال را

شد تجـــــــــاوز بر حریم خانه ها

آنچه از فسـق و فساد بود شد روا

اردوی دشمن شکــن رفت ازمیان

مکر دشمن درجهاد بود بس عیان

در فساد و فقر و رشوت درجهان

کوی سبقت برده ایم از این و آن

فقر بیداد میـــــــکند درهر کجـــا

چون که با دین شد سیاست همنوا

با همه این نکبــــت و گند و فساد

فخر دارند بر جــــدال و بر جهاد

گر بـــــودی باور ورا روز جزا

هم ز میـــــــزان عدالت وز قضا

ره نمــــودی بـــر سراط مستقیم

آنچه بنمودست رحمـــان الرحیم

کرد بیان اندک بــــری ازماجرا

از فساد و فتنه و وهــــــم و دغا

 ( ف.بری )

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱۵/۱ـ ۱۵۰۶

معلمین عزیز ، گرانقدر و زحمتکش کشورم روزتان مبارکباد!

 

زلیخا پوپل

اولتر از همه باید بدانیم که مفهوم و هدف معلم چیست؟ معلم خوب کیست؟

معلم ،معمار قلب هاست ؛ و بذر نور در دلها می افشاند. قدردانی و تجلیل از روز معلم ، قدردانی از باغبانی است که هر صبح ، سبدی از صمیمت با خود در صنف می برد و با انگشتان مهربان خویش برشاخه های قلب های فردا ها را پیوند می زند .معلم را توقع نام و نان نیست .این گمنام ،هر روز از تنور داغ جانش هزاران نان بر سفره گرسنه دل ها می بخشد و ازاعماق قلبش هزاران مشک به خیمه های عطش میرساند تجلیل از معلم سپاس از انسانی است که هدف و غایت آفرینش را تامین ، وسلامت امانت هایی را که به دستش سپرده اند تضمین میکند.

آموختن ، تنها مورد تاکید نیست بلکه بسیاری از فرزانه گان همچون: سقراط ، افلاطون، نیوتن و... نیز براهمیت آن صحه گذاشته اند. انسان آگاه با انسان نا آگاه مساوی نیستند کسی که بدون آگهی گام در راهی میگذارد و عملی را انجام میدهد  به بیراهه رفته و هر چی دراین بیراهه پیش آید از مقصد خویش بیشتر فاصله میگیرد؛ شاید به همین دلیل است که بزرگان میفرماید: «هیچ گنجی سودمند تر از علم نیست، در فراگیری آن بکوشید که فراگرفتنش نیکوست.»

اساسی ترین نشانه معلم خوب ، برخورداری او از سوز و گداز « انسان سازی» است  معلمین عاشق تربیت و جامعه سالم هستند قوی ترین انگیزه در یک معلم شوق انسان سازی اوست .معلم بودن تنها در انحصار معلومات نیست،بلکه افزون بر معلومات و تخصص هر معلم هنر آموزگاری  را بداند : « یعنی یک آموزگار با ید هنرمند باشد » با شاگردانش با کدام زبان تکلم نماید شیوه های برخورد را بلد باشد چگونه ارتباطات سالم درسی را با شاگردان داشته باشد بهره گیری از فنون علم روانشاسی  با قدرت و مهارت امواج  پرطلاتم صنف را آرام بسازد تسلط و توانایی اداره  بر شاگردان را داشته باشد. چنانچه که در خصوصیات تک تک شاگردان رفتار خاصی اتنخاب نماید.  رعایت به این اصول معلمی را «هنر معلمی» میگویند.

لازم میدانم بگویم که یک معلم خوش خلق، فروتن و مهربان شاگردان را گرویده  اخلاق نیکوی خود نموده و از حرکات و کردار آموزگار می آموزند. داشمندان واقعی ویژه گی های خاص دارند: « دانش قوی، بینش خوب، حلیم و بردبار، سکوت و آرامش و وقار». کسانیکه ذخیره علم و دانش بیشتر را دارند عقل و خرد شان  قدرت کنترول نفس آنها نسبت به دیگران بیشتر است .

روابط عاطفی معلم خوب صمیمت و نزدیکی با شاگردان را بیشتر میسازد که سبب جدایی شاگرد از معلم نمی گردد. معلم متواضع با فروتنی خود بسیاری دشواری های فکری و روحی شاگردان را حل مینماید .یعنی یک معلم خوب برای شاگردانش حلال مشکلات باشد نه مشکل ساز.

ابزار اصلی کار معلم ، گفتار و سخن اوست.  نیکو صحبت کردن و گفتار گیرا و پر جازبه معلم تآثیر بیشتر از یک اتم را بالای شاگرد دارد. چنانچه تحولات بزرگ جهان توسط کسانی صورت گرفته که دارای بیان قوی بوده اند. اهمیت شیوه سخن گفتن برای معلم ، کمتر از توان علمی او نیست  داشتن شیوه نگارشی خوب نیز برای معلم لازم و از نظر اهمیت درجه سخن گفتن را دارد زیرا تهیه جزوه ها ، طرح سوال ها برای امتحان و... به روش نوشتاری خوب نیاز دارد.

 رکن  اساسی تعلیم و تربیه، فکر کردن است که از اهمیت فراوانی برخوردار است چنانچه گفته اند « هیچ دانشی هم چون اندیشیدن نیست.»  ازین رو معلم میتواند روحیه مطالعه و تفکر را در شاگردان ایجاد نماید .

معلم خوب در حد آگهی بلند بردن سطح دانش خود لازم می افتد تا همراه با زمان و پیشرفت علوم بر دانش خود بیافزاید استفاده از تجارب دیگران در زمینه تدریس برای معلم مفید است و بر معلومات اومی افزاید نیوتن کاشف جازبه زمین میگوید :«  علت ترقی من در کار ها این بود که روی شانه های غول علم استادم و جهان را بهتر نگریستم.» همچنان لازم است یک معلم موفق ،از فراگیری مهارت های آموزشی نوین غفلت نورزد . یعنی معلم خوب همیشه مطالعات آفاقی جهت ارایه پاسخ به شاگردان داشته باشد. یک معلم خوب دارای پلان درسی منظم و آماده گی کامل است یعنی بدون آماده گی داخل صنف شدن به ضرر و نقص و شرمساری معلم است.

موفقیت های مزید برای همه معلمان سرزمینم !

بامداد ـ اجتماعی ـ ۱/ ۱۵ـ ۲۵۰۵ 

فقدان حاکمیت قانون عامل تداوم دولت فاسد

  ۱۵جون ۲۰۱۵

حاکمیت قانون یکی از موارد مبرم و دارای اهمیت کلیدی است ، هیچگاهی اقتدار ملی در وجود دولت مقتدر استقرار نخواهد یافت  تا حاکمیت قانون در کشور مستقر نگردد.

حاکمیت قانون  « قدرت » را مهار و محک و معیار تداوم مشروعیت  قدرت سیاسی پنداشته میشود. حاکمیت قانون حقوق شهروندان را تضمین  و حقوق و آزادی های آنان را تحقق می بخشد.

حاکمیت قانون بمثابه  « جوهر »  دولت ( مدرن و ملی ) ، تفکیک قوای ثلاثه را تثبیت وجایگاه شایسته جامعه مدنی ، مطبوعات و اپوزیسیون سیاسی را تعریف میدارد.

اخیراٌ موسسه امریکایی « پروژه عدالت جهانی »  دولت افغانستان را به عنوان فاسد ترین دولت در جهان نام برد و  جایگاه افغانستان را از لحاظ حاکمیت قانون  از آخرین ها در جهان قلمداد نمود.

در رابطه به این دو پدیده شرمگین که مبین تراژیدی ملی افغانستان و عامل آلام و مصایب بی شمار مردم میباشد، انجمن حقوقدانان افغان در اروپا مسوولیت خود میداند که در رابطه نظر خود را ابراز بدارد:

در قریب به صد سال اخیر و با پایه گذاری دولت مدرن و انفاذ اولین قانون اساسی افغانستان، استقرار حاکمیت  قانون در مقاطع و مراحل مختلفه فراز و فرود های زیاد داشته است.

در بیشتر از چهار دهه اخیر و با آغاز جنگ اعلام ناشده  پاکستان و کشانیدن افغانستان در محراق کشمکش های بین المللی که بمثابه «  نطع جنگ سرد» و مرکز تصفیه حساب ابرقدرتها مورد استفاده قرار گرفت، قانون و تطبیق آن با چالش های جدی مواجه گردید. از دهه نود که سال های فاجعه حقوق و قانون ناشی از انارشی تنظیمی  و توحش و استبداد  قرون اوسطایی طالبانی است، به « ساز » و  به « قانون » مقامی نماند و حاکمیت قانون در زیر بار جنایات مدفون ساخته شد.

در کمتر از یک دهه و نیم اخیر که افغانستان  ششمین قانون اساسی خود را آزمایش مینماید، فقدان حاکمیت قانون عامل اساسی عدم استقرار دولت و قوام یابی مشروعیت آن پنداشته میشود که دمار از روزگار مردم بیرون کرده است.

در این بیشتر از یک دهه تداوم و تشدید جنگ اعلام ناشده پاکستان و سیاست های کژدار و مریز امریکا و انگلستان باعث قدرتمند شدن بی سابقه دشمنان حاکمیت قانون و زور و زر سالاران قانون ستیز گردید.

فقدان حاکمیت قانون ، فاسد ترین دولت طراز جهادی ـ طالبی و مافیایی را بر گرده ملت افغانستان حاکم است.

مردم به امید رهایی از این مصایب شجاعانه در انتخابات شرکت کردند تا از دموکراسی  و حاکمیت قانون دفاع و بر بنیادگرایان شرارت پیشه و فساد سالاران  جواب رد بدهند.

مدعیان کاذب دموکراسی  و قانون سالاری با سلاخی دموکراسی نیم بند و با نقض قانون اساسی ،  دولت به اصطلاح « وحدت ملی »  را مهندسی نمودند که سکانداران تیم های انتخاباتی آن با قدرت دولتی بمثابه « غنیمت و فرصت تاریخی» برای تقسیم چوکی ها ، مفاهیم قانون ، قانونیت و حاکمیت قانون را  قربانی و بر اراده واقعی رای دهنده گان توهین روا داشته و  میدارند. متاسفانه « تداوم » این مضحکه تاریخ ، کشور را به مخاطرات جدی کشانیده است.

انجمن حقوقدانان افغان در اروپا با احساس مسوولیت در قبال سرنوشت وطن و مردم خاطر نشان مینماید که :

موجودیت افغانستان در گرو استقرار دولت مشروع ملی است که قانون را ملاک عمل قرار دهد و حاکمیت قانون را  مستقر نماید.

همچو دولت باید بر قوای مسلح ملی و غیر تنظیمی متکی بوده و دارای قوه قضاییه مستقل و مقتدر باشد که در وجود ارگانهای مجرب حراست حقوق ، قانون را در کشور بدون هر گونه تبعیض و تمایز  نافذ نماید.

دستیابی به این مامول زمانی یک سراب نخواهد بود که :

داشتن اراده واقعی ، صادقانه و نیرومند سیاسی  که به خواست اکثریت عظیم مردم تمکین و با دشمنان حاکمیت قانون و قانون ستیزان زر و زورسالار مبارزه نماید.

اظهر من الشمس است که در فقدان حاکمیت قانون و دولت ضعیف و دوسره ، مقابله با سونامی بنیادگرایی  و توحش مضاعف داعش میسر نخواهد بود و آرمان تاریخی مردم و ملت بخاطر صلح و امنیت تحقق نخواهد یافت و بار بدنامی  مقام های اول در فساد و فقدان حاکمیت قانون  در جبین دولت به اصطلاح  وحدت ملی  « تداوم »  خواهد یافت.

مقابله با این تراژیدی ملی مستلزم آن است که پاسداران حاکمیت قانون صدای اعتراض  شانرا رساتر و متحدانه تر بلند نمایند.

با احترام

 هیات اجراییه انجمن حقوقدانان افغان در اروپا

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲/ ۱۵ـ ۱۴۰۶


به مناسبت روز جهانی خانواده

 

۱۵می ۲۰۱۵

مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۹۳ روز ۱۵ می را بحیث روز جهانی خانواده اعلام نمود  و از آن تاریخ تا کنون از این روز در گرامیداشت از خانواده در مقیاس جهانی تجلیل به عمل میآید.

اسناد بین المللی معاصر جایگاه خاص خانواده را تعریف و اعلامیه جهانی حقوق بشر و اسناد ناشی از آن خانواده را به مثابه رکن اصلی جامعه مسجل و همچنان در ماده ۵۴ قانون اساسی افغانستان این اصل تسجیل گردیده است.

برای افغانستان که چهار دهه جنگ شیرازه جامعه را متلاشی ساخته و خانواده ها مصایب بزرگ را متحمل گردیده اند، تجلیل این روز اهمیت استثنایی را کسب مینماید.

آفت جنگ ، مهاجرت های وسیع و کتله وی ، شهادت هموطنان، معلولیت ، فقر و بیکاری مصایب  عظیمی اند  که مجموع ارکان جامعه و خانواده را با مخاطرات جدی مواجه ساخته است. همه روزه آفت جنگ و سونامی بنیادگرایی از خانواده ها قربانی میگیرند.

انجمن حقوقدانان افغان در اروپا باور کامل دارد که احیای سلامت جامعه بدون توجه جدی و دایمی و مواظبت از خانواده به مثابه مکان والای ارضای نیاز های روحی و معنوی و ضامن بقا و تداوم جامعه،  از طرف دولت ، جامعه مدنی و تمام مردم میسر نخواهد بود.  این خانواده است که با در نظر داشت این که خشونت در آن حاکم است یا مصوونیت ، چه طفلی را به جامعه تقدیم میکند. خانواده با ثبات و عاری از خشونت متضمن تربیه سالم و مصوون  و تقدیم  طفل دارای شخصیت ثابت  و موثر برای اجتماع  خواهد بود اما خانواده که در آن خشونت حاکم و مصوونیت محکوم باشد، به جز از طفل پر از معضلات ، معضله بر انگیز و عامل خشونت چیزی دیگری را به جامعه تقدیم کرده نمی تواند.

گرامیداشت از روز جهانی خانواده برای مهاجران و منجمله اقلیت افغان در اروپا که افزون بر تما م مصایب با پرابلم تصادم کلتوری و پذیرش در جامعه اروپایی و سرنوشت اطفال شان در گیر میباشند، حایز اهمیت بزرگ پنداشته میشود.

با احترام

شورای رهبری انجمن حقوقدانان افغان در اروپا

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۱/ ۱۵ـ ۱۹۰۵