روح مدافعان شهید وطن را گرامی میداریم

 ۲۵فبروری ۲۰۱۴

 

درروزهای اخیر بار دیگر مردم داغدار افغانستان در سوگ عزیزان شان ماتم دار گردیدند. این بار فرزندان رشید وبرومند افغان، مدافعان دروازه های شرقی وطن در غازی آباد ولایت کنر، آماج دسایس وحملات ناجوانمردانه جلادان طالب و اجیران (ای. اس. ای ) قرار گرفته وجام شهادت نوشیدند که ما روح شان را شاد وعمیق ترین مراتب تسلیت خویش را به خانواده های شان تقدیم میداریم.

اناالله وانا الیه راجعون

وقوع این تراژیدی هولناک در راستای تداوم جنگ اعلان ناشده پاکستان، معلول دسایس ( ای.اس.ای ) ونوکران طالب وترویست آن میباشد، که سیاست های کجدار ومریز ایالات متحده امریکا وانگلیس باعث تداوم و تشدید آن گردیده، که باید مورد نکوهش و تقبیح جدی قرارگیرد. از جانب دیگر : این ماتم ملی ما را وامیدارد که بخاطر ارجگذاری صادقانه به خون و خاطره شهدای وطن ، رک وراست مسایل را مطرح وبه این حقیقت تلخ اذعان نمایم که: قوای مسلح موجود با تمام فداکاری های صفوف ومنسوبان آن داری مدیریت ضعیف وغیرمسوول میباشد. 

 به یاد باید داشت، تازمانیکه ضوابط جای روابط نامشروع تنظیمی وقومی را نگیرد ومسلکی بودن اساس تقرر نباشد، افغانستان هیچگاهی دارای قوای مسلح نیرومند وملی نخواهد گردید. 

 متاسفانه ضعف اراده سیاسی در رهبری دولت وشخص رییس جمهور، قمارهای سیاسی به منافع علیای وطن وبازی با سرنوشت مردم، عدم تعریف وتشخیص دقیق از دوست و دشمن، باجدهی به پاکستان وتروریستانی که خون هموطنان ما را میریزند وهمچنان تداوم دیپلوماسی انفعالی که حتا نام فاعلین وعاملین جنایات هولناک ضد انسانی را برزبان نمی آورند، افغانستان را درسراشیب سقوط قرار داده ، هست وبود کشور را به مخاطره انداخته است. 

 بسیارضرور است تا پارلمان افغانستان با احساس مسوولیت در برابر تاریخ و مردم در اسرع وقت ممکن ، استجواب واستیضاح وزرای قوای مسلح را در اجندای کار خویش قرار داده ومسوولین محل ومرکز را مورد باز پرس قرار داده وتمام توجه خویش را به دسپلین، انضباط ،نیرومندی واستحکام قوای مسلح معطوف بدارند. 

 درحالیکه مردم افغانستان درآستانه بیست وپنجمین سالگرد حماسه دفاع مستقلانه ازجلال آباد ودروازه شرقی کشور در برابر تجاوز پاکستان قراردارد، با تمام غبارهای تاریک وعوامل منفی ، بااتکا به اراده نیرومند مردم وجوانان آگاه و فداکار و با چنگ زدن به وحدت ملی و اتکاه به منافع ومصالح علیای کشور، افغانان که هیچگاهی ، چنانچه اولیای امورمطرح مینمایند (بره و گوسفند) نبوده در برابر کفتارهای پاکستان از وطن ومردم خویش با سرفرازی دفاع و دسایس دشمنان تاریخی را نقش برآب نموده وازحق موجودیت وتداوم افغانستان و گذار آن به شاهراه ترقی دفاع مینماید. منحیث حسن ختام کلام بی بدیل آزادیخواه معرف وطن (عبدالرحمن لودین ) را که مصداق حال ماست متذکر میشویم:                                                                                                        

 ای ملت از برای خدا  زود  تر شوید 

 از شر مکر و حیله دشمن خبر شوید 

 ازیک طرف نهنگ واز دیگرطرف پلنگ  

هر دو به خون ما دهن خویش کرده رنگ

بااحترام

شورای رهبری

انجمن حقوقدانان افغان در اروپا

 

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ / ۱۴ـ ۲۸۰۲

 

 

 

گفتم که کار ملک به سامان شود نشد

گفتم که کار ملک به سامان شود نشد

رحمی به حال مردم حیـــران شود نشد

قایل نشد به عاجز و مسکین کس اعتبار
شایسته ی کـــــرامت انسان شـــود نشد

از وضع حق پرســت و ز کردار بـد کنشت
زین خوب و زشت اندکی پرسان شود نشد

محتاج صبح و شام به رنج اندر است و بس
گفتم  که  این  معضــله آســان  شـــود نشـد

آنانکه سر کشند ز قانون و عدل و حق
باید بلادرنگ بــــه زندان شـــــود نشد

زین کاخ هــا و دولت و سرمایه و شکــوه
روزی سوال و سنجش و میزان شود نشد

تا کی ستم به بیکس و نادار و مستمند
کاخ ستمگــران همه ویران شــود نشــد

اندر عمل پیاده شود کار و بار نیک
هم پیروی ز وضع دلیران شود نشد

زان دستگاه که کار به او دارد ارتباط
دست تـرحمی ســـر مـایـان شـود نشد

کـــــردار اگر مطابق گفتــــار ما شـود
پرسان ز روی عدل ز دزدان شود نشد

ملت ذلیل و جنگ زده و تحت صد گـداز
با این ستمکشان کمی احسان شود نشد

با جنگ لعنتی چه توان کرد ای خدا ؟
زان سو لوای صلح فروزان شود نشد

اکنون گلیم رشوه ز میهن شــدست جمع
چور است یک قلم ز که پنهان شود نشد

ای « واعظی » مصایب و آلام تـا به چنـد
گفتم که کـار ملک به سـامـان شـود نشــد

 

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۲/ ۱۴ـ ۲۸۰۲

 

 

 

خدای جاهل و دین جاهل، همان «جهل» اوست!

                  (تفسیر و تحلیل)

نوشته: محمد عالم افتخار

 

بنیاد روشنگری«گوهراصیل آدمی» به مثابه خونبهای زلین جان و الیاس جان تقدیم میکند:

ـ چرا خدای جاهل و دین جاهل؛ همان «جهل» اوست؟

ـ چند نمونه «جهل دینی» و«جهل قرآنی» فراگیر در جهان اسلام

ـ علم روانشناسی و قربانی و عید قربان

ـ به حکم قرآن، کودکان نباید زیرآموزش تعبدی گرفته شوند!

   

 قرن نزده تا بیست و یک را به درستی میتوان؛ "عصر روانشناسی" خواند.

اینک به مدد تکنولوژی های خیلی خیلی پیشرفته تا حد نانو تکنولوژی؛ "روانشناسی"؛ در کنار بیولوژی، فارموکولوژی (دواسازی و دارو درمانی)، ژنتیک، اپی ژنتیک ... در ردیف علوم ساینتفیک قرار گرفته است و تمامی نظریات و تئوری های این عرصه می تواند توسط آزمون های تکنولوژیکی؛ دقیق و ظریف و متقن گردد.

خاصتاً دانش بسیار جدید ولی سخت عمیق "مغز شناسی" نقش پشتیبان خارآیین را برای شقوق مختلف "روانشناسی" و میتود ها و فنون روانپروری و رواندرمانی ایفا میکند.

همه این علوم به وضوح و درخشش خیره کننده ای اثبات کردند که بشر بودن و انسان بودن؛ فقط و فقط و فقط به مغز و دماغ منوط و مربوط میباشد و کاملاً بر ضد باور های ناگزیر اساطیری مردمان اعصار قدیم؛ هیچگونه ربط و قید و بستی به سایر اندام های آدمی و به ویژه به صدر و سینه و قلب و ناف و پآیین ناف (جای خیالی نفس و نفس نفیسه! )؛ ندارد.

محتویات صدر و سینه آدمی  با جانوران عالی به ویژه با جانوران انسان نما( بوزینه، ژیبون، اورانگوتان...) کاملاً همسان است و مهمترین عضو یعنی قلب؛ که قدما (حتا متفکران و دانشمندان قدیم) می پنداشتند که عشق و اخلاق و اندیشه و دانش و معنویت و روحانیت و هزاران فلان و بهمان دیگر توسط آن متحقق میشود؛ نیز کار کرد و خاصیتی را، فراتراز قلب های سایر حیوانات دارا نیست.

چنانچه تاکنون هزاران مورد عملیات پیوند قلب؛ در جهان صورت گرفته است و حتا در یک مورد هم دیده نشده که ذره ای از خواص و عقاید و مشخصات افرادی که قلب جدید دریافت کرده اند؛ تغییر یافته باشد.

حتا در انسانهایی به جای قلب حقیقی؛ قلب مصنوعی یعنی صاف و ساده؛ ماشین های پمپاژ خون قرار داده اند و باز هم آنان؛ همان آدم هایی باقی مانده اند که بودند.

اینگونه  اگر اصل «مخاطب محوری و بنده محوری» قرآن که اینجانب در کتاب «معنای قرآن»؛ اثبات نموده و ارایه داده ام؛ مدنظر گرفته نشده و تعابیر و تفاسیر "علامه!" های جیره خوار شیخان و شاهان تاریخ پُر خون و آتش و رنگ و نیرنگ «اسلام ابوسفیانی» از اعتبار و تحمیل انداخته نشود؛ مهمترین و اساسی ترین تعابیر و حکایات و روایات قرآن منجمله موضوع «شرح صدر» پیامبر و نزول وحی به قلب او علماً ابطال میگردد.

 اصل زرین و ساینتفیک «مخاطب محوری و بنده محوری»؛ مبرهن میدارد که قرآن مجید به علت خرده فرهنگ مسلط ۱۵۰۰ سال پیش عربستان و با رعایت اساطیر و باور ها و رسوم و عنعنات عرب زبانان بدوی آنزمان که "مخاطبان" این کتاب مقدس بوده اند  طرز بیان و حکایت و روایت ویژه همان زمانی و همان مکانی دارد؛ نه طرز بیان علوی و ازلی و ابدی و فرازمانی و فرامکانی.

هکذا قرآن  حاوی تمامی «علم غیب» خداوندی یا به عبارت دیگر حاوی تمامی دانش های تمامی اعصار و تمامی زمانه ها نبوده بلکه دقیقاً به اساس نُص صریح خود قرآن  شامل «جز اندکی ازعلم» که به نوع بشر تا آنزمان اعطا شده بوده است؛ نمی باشد.

منجمله حج و قربانی و نماز و روزه... و موضوعات حقوقی و باصطلاح شرعی؛ لا اقل در حد۹۰ درصدی  کاملاً ادامه همان خرده فرهنگ بدوی و عقاید و باورها و توهمات و تلقیات مروج و مسلط وقت و زمان استږ از این جمله اسطوره قربانی کردن اسماعیل فرزند هاجره کنیز که جد برخی ازعرب ها دانسته میشود  توسط حضرت ابراهیم؛ همان اسطوره قربانی کردن اسحق فرزند ساره (زن آزاد آن حضرت)  میباشد که گویا جد یهودی هاست.

معلوم است که این اسطوره توراتی فراتر از سه تا چهار هزار سال قبل  میان اعراب ۱۵ قرن پیش؛ کاملاً جا افتاده و باور شده بوده است و حتا اینکه در اسطوره به جای اسحق؛ اسماعیل قرار داده شده  نیز نتیجه کار طولانی و گسترده در زمان و مکان میباشد.

اساساً قربانی کردن  ریشه های چندین هزار سال کهن تر در ایران و شرق میانه باستان دارد. انسان ها درآن ادوار دورُ برای به دست آوردن ترحم خدایان، موفقیت در جنگها، دور کردن خویشتن از معرض امراض و شکرگذاری؛ به قربانی کردن حیوانات و یا انسانها مبادرت می کردند.

قابل فهم است که در پاره‏ای از موارد  در امر قربانی؛ افراط های دیوانه وار صورت می‏گرفته و به همین علت در برخی از ادیان و ملل منسوخ گردیده است. منجمله در دوران آریایی  آشو زردشت به دلیل خروج آریاییان از حد اعتدال در قربانی کردن  با این آیین مبارزه سختی کرده و آن را حذف و مردود می کند.

اینچنین مسلم است که مراسم عید قربان یا «عید سعید اضحی»  هم فقط بعد از نزول قرآن و توسط قرآن برقرار نشده و درست همانند «مناسک حج» سالها و حتا قرن ها قبل  معمول و مرسوم بوده است.

 

خوشبختانه  دنیا نه در گذشته؛ تنها عربستان بوده و نه امروز  تنها عربستان است. در ده ها هزار قوم و قبیله و خرده فرهنگ و آیین و باوری که تاریخ بشری می شناسد و در همین کمیت که همین اکنون در جهان وجود دارد  اغلب اعیاد و جشن های مردمان و ملت ها منشا  های اساطیری دارند و اکثر آنها هم  به نحوی از انحا کاپی و اقتباس کامل یا ناقص از منبع های اساطیری واحد دور و دورتری میباشند و بدینجهت اشتراکات فراوان با همدیگر دارند.

حتا جشن هایی مانند نوروز که بزرگداشت تحویل و تجدید سال میباشد  نیز سرشار از رنگ و لعاب اساطیری است و القصه که گذشته و تاریخ و فرهنگ بشر  به ناگزیر همین بوده است و لاغیر.

چرا خدای جاهل و دین جاهل؛ همان «جهل» اوست؟                                      

نخستین و تعیین کننده ترین مساله؛ اینجا این است که تعریف ما از «جهل» چیست؟

قبلاً باید قاطعانه تصریح کنیم که «جهل» عبارت از «نادانی» و ندانستن نیست.

ندانستن و نادانی؛ حالت فطری و معصومانه بشر است  موجود حیه ایکه در اثر وقوع موتاسیون یا جهش کبیر ژنومیک  در فاصله زمانی میان ۵ تا ۳ میلیون سال پیش  به « بشر» گذار نمود، در واقع هیچ چیز نمیدانست و نمی توانست بداند!

گفتنی متبرک است که این گذار سترگ  در قرآن کتاب مقدس ما مسلمانان با تعبیر « خلقت دیگر یا خلقت دوم» تجلیل شده است؛ با اینکه روایت رازآلود  در پیوند به این موضوع وجود دارد که «اسما»ی اشیا؛ توسط منبع الهی به جد نخستین بشر آموختانده شده؛ معهذا بلافاصله در اسطوره «هابیل و قابیل» دریافته میشود که نسل دوم آدم اساطیری یعنی قابیل حتا به اندازه یک زاغ  هم دانایی نداشته است و جسد برادر مقتول خود را مدت های مدیدی بردوش میکشیده  تا آنکه از زاغ « یاد میگیرد» یا از کنش زاغ  در حدی «دانا» میشود که جسد ناتوان از زنده شدن را  بایستی زیر خاک دفن کند یا به آغوش زمین و طبیعت بسپارد.

به طور عموم دانایی بشر  نه تنها در گذشته های دور بلکه در همین عصر ما  و حتا نه تنها در عصر ما بلکه تا آینده های بسیار دور و دراز  ناچیز و محدود بوده و ناچیز و محدود باقی خواهد ماند.

این حکم نه فقط در مورد توده های میلیونی مردم  صادق است بلکه در مقیاس دانایان و دانشمندان و علما... حتا بیشتر صادق بوده است، صادق میباشد و صادق خواهد بود.

فکر میکنم شعری از ناصر خسرو بلخی است که:

تا بدانجا رسید دانش من    که بدانستمی؛ همی نادانم  *

واضحاً این  حالت به نظم در آمدهِ سخن معروف سقراط ؛ شهید کبیر دانش و علم است که ۲۵۰۰ سال پیش از این  طنین انداخته بود: «آنقدر میدانم که هیچ نمی دانم!»

ما وقتی بتوانیم بدانیم که چقدر چیز هاست که میتوانیم و باید بدانیم ولی نمیدانیم و نمی توانیم بدانیم؛ در آستانه دانایی سقراطی قرار خواهیم گرفت.

لذا اقلا بنده  به خود اجازه نمیدهم  مدعی گردم که در واقع پهنا و ژرفای این سخن های بسیار منیع و متعال  را دریافته ام و یا آنها از چه قرار میباشند؟

ولی صرف همینقدر میتوانم حکم نمایم که دانش و دانستن همیشه  محدود و کرانمند و محاط است و نادانی و ندانستن  همیشه نامحدود و ناکرانمند و نامحیط!

لهذا دانش و دانستن؛ پیوسته امری نسبی باقی خواهد ماند؛ اقلیدس و اینشتاین و نیوتن و بوعلی سینا و استفن هافکینک و هزاران دانشمند و نابغه بشری؛ فقط در عرصه های اختصاصی محدود و معین ـ آنهم به تناسب زمان و مکان ـ دانش نسبتاً دقیق؛ و در پاره ای از عمومیات  اطلاعات آفاقی داشته اند؛ ولی مسلماً در هزاران گستره دیگر  مانند سایران «نادان» و فاقد اطلاع بوده اند!

علی الرغم مدعیات جُهال و غُلات؛ طبق نصوص کتب مقدس منجمله قرآن مجید؛ پیامبران نیز چنین بوده اند؛ به شمول حضرت محمد خاتم المرسلین پیامبر اسلام.

در معتقدات متفق القول دینی، فقط خداوند است که علم کامل و دانش بیکران دارد، فقط خداوند میتواند، به طور کامل؛ از «نادانی» و ندانستن  بری باشد!

لهذا «جهل»  مطلقاً نادانی و ندانستن نیست؛ پس چیست ؟

جهل؛ بد دانی، وارونه دانی، غلط دانستن، وهمی پنداشتن، غیر واقعی انگاشتن و نهایتاً مرضی اندیشیدن و بیمارانه اندیشه بافتن است که یک نام خیلی رسای این حالت «سفسطه» میباشد!

بنابر این حقایق مسلم  آنانیکه در باره خدا و دین؛ جاهلانه و مرضی و بیمار گونه اندیشه و تلقی و توهم دارند؛ معلوم است که آنچه در مغز و دماغ آنان میگذرد؛ با حقیقت خدا و دین  هیچگونه انطباق و مصداق ندارد.

بدینگونه همچو افراد و دار و دسته ها  فقط جهل و سفسطه خویش را خدا و دین و حقیقت ... تلقی و توهم و در صورت داشتن حاکمیت و سلطه و سلاح؛ همین تلقی و توهم را بر خلق خدا دیکته و تحمیل مینمایند.

چنین روال و روندی نه تنها در اسلام طی ۱۴۰۰ سال؛ ادامه داشته بلکه تقریباً کلیه ادیان و آیین ها و باور های بشری همیشه کمابیش با عین معضل گرفتار آمده و گرفتار بوده اند.

نتیجه عمومی آن است که هیچ بشری «دانا و دانشمند» به دنیا نمی آید و بنابرین «نادانی» حالت اصلی بشری میباشد  ولی «جهل» درست به مانند «علم » توسط بشر «تولید» و فراهم گردیده نشر و پخش و نسل پی نسل هم منتقل میشود.

چنانکه امروزه در جهان مرسوم و معمول گردیده است؛ طبق نمودار ها و محاسباتی  شاخص های «تولید علم» در کشور ها را اندازه گیری می نمایند؛ حتا به مراتب؛ مهمتر، ضروری تر و حیاتی تر است که شاخص های «تولید جهل» در کشور ها و جوامع را هم سنجش و تثبیت نموده و بالنوبه اعلام و ابلاغ بدارند.

در چنین شرایطی  کشور های مانند ایران و سعودی  اگر در شاخص های «تولید علم» بالفرض در شماره های ۱۲۰ و ۱۳۰ جهان قرار گیرند  مسلماً در شاخص های تولید جهل؛ کشور های ردیف اول و دوم خواهند شد.

افغانستان با تاسف اهلیت چندانی حتا برای «تولید جهل» ندارد و مانند بسا از موارد دیگر  وارد کننده و مصرف کننده «جهل» میباشد؛ که ما اینکه بیشترین همچو واردات از طریق پاکستان و «جهل فروشی» های موسوم به « مدارس اسلامی! » آن  در افغانستان سرازیر میگردد.

 

چند نمونه «جهل دینی» و «جهل قرآنی» فراگیر در جهان اسلام:

 

۱ ـ در تعریف «سنت» گفته میشود که چیز های مربوط به اعمال و اقوال محمد رسول الله است.

یکی از روشن ترین مقاطع زنده گانی حضرت محمد  همان دوره صباوت، نوجوانی و جوانی ایشان تا ۴۰ ساله گی یعنی قبل از بعثت به پیغمبری است.

عمده ترین، نخستین و تعیین کننده ترین روش و منش و اخلاق حضرت محمد درین برهه همانا منتقد و کنجکاو و نسبت به مدعیات و عادات و روایات قوم و قبیله و اطرافیان؛ شکاک بودن ایشان میباشد.

اگر حضرت محمد مانند سایران؛ عبد عبید جامعه و محیط می بود  ممکن نبود مقام زعامت و رهبری و علمبرداری یک قوم خیلی ها عقبمانده و بدوی را کسب نموده آنانرا دگرگون بسازد.

قرآن کریم منجمله در نخستین آیات سوره مبارکه یاسین  وضعیت و خصوصیات این قوم را حتا با عبارات تنفر برانگیز شرح میدهد.

خوب. قبول که پیامبر شدن حضرت محمد  مقدر و به امر و اراده الله متعال منوط بود؛ ولی نمی توان انکار کرد که وقتی قراراست بنی بشری  به پیغمبری و زعامت برگزیده شود؛ او متصف به اوصاف و مجهز به اخلاق و جهانبینی و شخصیتی گردانیده میشود که دنیای موجود و وضع موجود را به نظر شک و تردید و انتقاد ببیند و همه چیز را عقلاً و منطقاً بتواند ارزشیابی نموده چیز هایی را نفی و ذم و رد  و چیز هایی را قبول و تحسین و تایید و تجلیل بدارد.

بنابراین  نخستین؛ تعیین کننده ترین و عمده ترین سنت پیامبر اسلام؛ بینش و خصلت شدیداً و عمیقاً انتقادی ایشان به وضع موجود پیرامون شان در کلیه استقامت هاست و این سنت سترگ  با تردستی و توانایی و موفقیت عجیبی توسط «معارف اسلامی سازان» جیره خوار اموی و عباسی و بعدی ها  تخطه و پنهان و بهره گیری از آن برای مسلمانان غیرمقدور گردانیده شده است.

تا جاییکه حتا از مسلمانان حق و توان سوال و پرسش و تحقیق و تتبع و کشف و اختراع... یکسره سلب گردیده و یک «اُمت» دست و دهان بسته عبد عبید مشتی قلدور و زور دار و زردار از آنان درست گردیده است.

۲ ـ قرآن مجید یکی از نادر کتب مقدس میباشد که بیشترین تاکید بر تعقل، دانش اندوزی، به کار گیری نیروی خرد و منطق و حساب و میزان وغیره را نه تنها بر پیامبر و رهبران مذهبی بلکه بر کلیه مسلمانان اعم از مرد و زن توصیه و تاکید و تکلیف مینماید و در مقام الگو و مثال به طور اعم از «راسخان در دانش» و به طور مشخص از «علمای بنی اسراییل» یاد آور شده و در مواردی مسلمانان را به پرسش ها و نتیجتاً آموختن از آنها هدایت میدهد.

علت این توصیه و تکلیف برای عقلای اسلامی می بایستی خیلی ها روشن می بود؛ چرا که «علمای بنی اسراییل» که در مواردی « انبیای بنی اسراییل» هم خوانده می شدند  کم از کم سنت ۲۵۰۰ ساله قبلی اجتهاد دینی و تفکر و تعقل در عالم و آدم را دارا بودند.

ایشان منجمله به اینکه کتاب مقدس یعنی « تورات » فرا زمانی و فرامکانی نبوده و حاوی تمامی «علم غیب» نمیباشد؛ وقوف پیدا کرده و خیلی از احکام و روایات و تکالیف ممکن یا معقول در گذشته ها را که در روزگار بعد تر معقولیت و ضرورت زمانی و مکانی نداشت؛ در اثر اجماع علمی متفقه  تعطیل کرده بودند؛ البته بدون آنکه حتا یک «واو» تورات را کم و زیاد ساخته و یا پرسشی را به اصل تقدس آن ایجاد نموده باشند.

دعاوی مسلمانانِ مدعی دانایی و اجتهاد در مورد تحریف «تورات » هیچگاه ثبوت نشده و طی ۱۵ قرن عُمر دیانت اسلام حتا یک برگه ناچیز  از تورات باصطلاح تحریف ناشده یافت نگردید و در تمام این بیش و کم سه هزار سال  فقط یک نسخه از اسفار پنجگانه « تورات » در تمام جهان وجود دارد که در جوامع علمی به «پنج کتاب موسی» هم معروف میباشد.

اینکه امروزه  یهودیان سرآمد علم و دانش و تکنولوژی و بازرگانی و صدها عرصه دیگر تمدن جدید میباشند لا اقل یکی از علل آن؛ برکت همان تعقل و تدبر و راسخیت «علمای بنی اسراییل» در اجتهاد دینی و رهبری علمی و عاقلانه قوم شان میباشد که قرآن به طرز اعجاز آمیز ،کلید این خزانه را به مسلمانان داده بود ولی ایشان عمدتاً گرفتار جهل و تعصب و تحجر شده از جوامع اسلامی تالاب های جامانده و وامانده ای درست نمودند.

و بر علاوه با جهل و جنون و تعصب و جعل تاریخ باصطلاح غزوه ها و سریه ها  بر پیامبر روف و بزرگوار وعیسی منش خود ده ها مورد تهمت تصفیه نسلی قبایل یهود را زدند.

دشمن دانا ؛ بلندت  می کند    برزمینت می زند ؛ نادان دوست

۳ ـ نه تنها قربانی کردن انسان در دوران های توحش و بربریت تاریخ بشر فراوان بوده است بلکه حتا مدت های مدیدی مردمان بدوی آیین ها و رسوم «آدمخواری» داشته اند. معلوم است که گذشته گذشته است. گذشته را نمیتوان بر گرداند اصلاح کرد و منجمله به آن عقلانیت و دانش وعدالت و عشق و محبت و اخلاق نیکو ... وغیره ترزیق نمود.

آخر؛ آیا ممکن است هزاران و شاهد میلیونها «عروس نیل» یعنی دختران زیبا و گلچینی را که آراسته و طی جشن و شادی نذر و قربانی خدای نیل ساخته اند به زندهگانی برگردانیم و توحش مرتکبان این اعمال را به آنها بدانانیم؟

یا مثلاً میسر است هزاران و ده هزار زن شوهر مرده را که طی آیین های «ساتهی» در هندوستان تا همین نیم قرن قبل زنده زنده با شوهران متوفی سوختانده شده اند؛ احیا بداریم و اجرا کننده گان همین آیین ها را به قباحت و زشتی کرده هاشان ملتفت بسازیم؟

تازه همین اکنون هم؛ قربانی کردن انسانها و بخصوص کودکان در جوامع قبیلوی و اتنیکی عقبمانده، وحشی و نیمه وحشی گوشه کنار جهان ادامه دارد!

در همین سلسله است آنچه که روایات یهودیت و اسلام از قربانی کردن فرزند حضرت ابراهیم به امر و به پیشگاه پروردگارش به دست میدهند.

علی الرغم توهمات و تعابیر کوتاه نظرانه در این درامه دینی ـ عبادی، یک پیشرفت تعیین کننده و اساسی و اصلاح انقلابی در امر قربانی کردن انسان حاصل میشود و آن اینکه  منبعد قربانی کردن آدمیزاده متوقف و با قربانی کردن چارپایانی مانند گوسفند و بز و گاو و شتر(وبرخی پرنده گان در دین یهود) تعویض میگردد.

حتا بعید نبود که اگر این هنگامه سترگ عقیدتی و این تحول ره آورد آن  خلق نمی شد، یهودیان و مسلمانان هم مانند هندوان کم از کم تا نیم قرن پیش، هی فرزندان جوان (خاصتاً اول باری های) خود را قربانی کرده میرفتند.

ولی خیلی ها جالب و مهم و تامل برانگیز است که این درامه شگرف  قبل از اسلام اقلاً طی دو هزار سال جز  تورات و در مجموع دین یهود هم بوده و درست از همانجا نیز به اسلام آمده است صرف با تغییر اینکه در نظر اسلام  ذبیح این هنگامه اسحق یهودی نه بلکه فرزند دیگر ابراهیم یعنی حضرت اسماعیل عربی بوده است!

ولی یهودیان قرن هاست که در مورد این واقعه تیولوژیک  چندان حساسیت ندارند و نه تنها آنرا عید نمی گیرند و در روز معین هزاران حیوان را بیجان نمیکنند  بلکه حتا دیگر تذکار و تجلیل زیاد تبلیغاتی هم از آن به عمل نمی آورند. چرا؟

به خاطر اینکه دیگر علماً آشکارا شده است که دامن زدن به این اسطوره و افسانه و رسم و عنعنه بر روان بشر معاصر و به ویژه بر روان نیم بشریت یعنی کودکان  اثرات مخرب منفی دارد و مردمان دارنده و اجراکننده همچو آیین ها و رسوم و رواج ها اکنون در جهان؛ وحشی و بیرحم و بدوی و عقبمانده نمودار میگردند، در جهان پهناوریکه به دهکده کوچک مبدل شده و در آن تمامی اطلاعات با رنگ و تصویر و صدا؛ لحظه به لحظه به اقصای عالم پخش میگردد!

 

علم روانشناسی؛ و قربانی و عید قربان:

 

یکی از مسلمات علم روانشناسی این است که ۸۸ تا ۹۵ فیصد آنچه که « روان»  خوانده میشود از لمحه نوزادی تا دوازه ساله گی در دماغ کودک آدمی  تعبیه و ضبط و نهادینه میگردد. از این جمله اضافه از هشتاد فیصد تا هشت ساله گی کودک  وقوع می یابد.

برخی از روانشناسان  این بازه تشکل روانی را با این تمثیل ایضاح کرده اند که تا هشت ساله گی دماغ طفل مانند دیگ بی سرپوش بوده و بلامانع پذیرای تمامی اطلاعات محیطی و فرهنگی و درد و لذت و مشتقات آنها میگردد ولی پس از این براین دیگ سرپوش گذاشته میشود.

این حالت از یکطرف پذیرش موثرات روانی را دچار سستی و تانی میکند و ازطرف دیگر، انباشته های تهه سرپوش را از تصرف «آگاهی» بیرون میسازد.

بدینجهت روانشناسان از فروید و یونگ گرفته تا متاخران؛ روان انسانی را به دو بخش «خودآگاه» و «ناخود آگاه» قسمت کرده اند که « شعور: و « ماتحت الشعور»  و اصطلاحات معادل دیگر به ویژه در زبانهای مختلف را نیز داراست.

معلوم است که همه انسان ها و حتا همه جانداران، از طفولیت آغاز میشوند. لذا هر بنی بشری ناچار از آن دوره فوق العاده حساس و تعیین کننده ۸ ساله میگذرد.

اهمیت و حساسیت این ۸ سال هم به هیچ وجه مساوی نیست. یک و نیم سال اول پس از نوزادی حساس ترین و مهمترین است و باز تا سه ساله گی و چار ساله گی و...

روانشناس، جامعه شناس و دانشمند چندین بعدی معاصرِ همزبان ما جناب دکتور فرهنگ هلاکویی با تحلیل و تجزیه علمی دامنه دار منحیث یک نتیجه و حکم جهانشمول میفرمایند:

« اوضاع دنیا تا زمانی بهبود نمی یابد و ناگزیر از یک بدی وارد بدی دیگر میگردد که منجمله چاره ای پیدا نگردد که آن هشت سال نخست کودکی انسانها؛ تحت شرایط و امکانات علماً مطلوب و ایده آل؛ سپری شود.»

خلاصه کیفیت سرنوشت بشریت به این ۸ سال دوران کودکی بستگی دارد!

درین راستا سخن، اصلاً بی پایان است؛ کتاب «گوهر اصیل آدمی» و اغلب آثار اینجانب که روی سایت های انترنیتی به عزیزان تقدیم شده است؛ یکسره معطوف و متکی به همین بینش و دانش بوده و حاوی تیزیس و دکتورین مشخص میباشد که اینجا نه لزوم و نه مجال پرداختن به آنها وجود دارد.

لذا فقط به کلی ترین صورت؛ به نقش و تأثیر قربانی و عید قربان  بر کودکان خاصتاً در همین هشت سال  نظری می اندازیم.

حسب معمول  آمد آمد عید قربان  ظاهراً برای تمامی خورد و بزرگ مسلمان و حتا اهالی سایر ادیان که کنار مسلمانان زیست میکنند  تحرک و شور و شوق غیرمعمول به همراه می آورد، خصوصاً کودکان به طور بی پیشینه  به جنب و جوش می افتند؛ نیل به کالا های نو، گشت و گذار و بازی با همسالان، اخذ هدایا و ناز و نوازش دیدن از بزرگان و تناول سیر و فراوان شوربا و گوشت قربانی و شیرینی ها... دلایل این رویداد ها در آنها میباشد.

این مورد برای هرکدام ما  آشناست ولی چنانکه وقتی بر یک شهر یا یک جنگل انبوه یا آسمان پرستاره نظاره میکنیم  ما به طور آگاهانه و انتخابی  بر تصاویر و مناظر محدودی فوکس مینماییم، در حالیکه هر آنچه تصاویر و مناظر است توسط مغزما دریافت و ضبط میشود. در آیین های قربانی و عید قربان هم ماچیز های بسیار اندکی را مورد توجه قرار میدهیم در حالیکه مغز و روان ما چیز های بیحد و حصری را جذب و نهادینه و اندرونی میکنند.

در عید قربان چه در منابر مساجد و چه در رسانه های تصویری و صوتی و چاپی و چه در بگو مگو ها میان خود مردم کودکان به فلسفه و علت وجودی این عید برخورد میکنند و آن همانا اقدام ابراهیم پیغمبر برای بریدن گردن فرزندش با اطاعت از امر خدا و جهت کسب رضای خداست!

این موضوع در روزگار متحول شده ما، هرچه ماست مالی و تزیین و تلبیس شود نه تنها باور مربوط را درون روان کودکان نهادینه میکند بلکه خدایی را که آنان اصلاً در ژن خود دارند. یک خدای قهار تشنه به خون فرزند انسان مجسم می سازد که ممکن است همین لحظه، از پدر و مادر آنان نیز بخواهد که ایشان را هم سر ببرند.

              

 

این حالت روانی وقتی آدمی؛ خاصتاً پدراست و به هر دلیلی طوری درمانده یا بیمار و بی تعادل شده که خود را و آینده و سرنوشت دنیوی و اخروی خود را در غضب خدا می بیند منجمله میتواند او را به بریدن سر فرزند یا فرزندانش به گونه ابراهیمی!؛ وا بدارد.

به فرض درست بودن گزارشات در مورد گردن بریدن دو کودک ۴ ساله و ۶ ساله (زالین جان و الیاس جان) توسط یک پدر افغانستانی در المان، ما با حقیقت بسیار تلخ و هول انگیز ناشی از چنین زمینه های روانی؛ مواجه می باشیم. (به پکیج اطلاعاتی هفته گذشته بنیاد گوهراصیل آدمی تحت عنوان عمومی همین مقاله  در مراجعه فرمایید)**

طبق گزارشات مزید این پدر که دکتور فردین آ. خوانده شده پس ازسفری به امارات متحده عرب گرفتار دگرگونی روانی گردیده و ضمن « درونگرا » شدن و تشدید تمرکز برمناسک دینی به پوشیدن لباس های سفید دامن کشال وغیره روی آورده بوده است.

از وضع چنان استنباط میگردد که او یا قبل یا بعد از سفر اسیر شبکه های جادوگر افراط گرایی دینی گردیده و در جریان سفر مورد شست و شوی مغزی و تغییر روانی قرار گرفته است.

لذا تشبث او به بریدن گردن های فرزندان کوچکش میتواند در پی یک خواب کابوس دار هراساننده ناشی از ته نشین شده های آیین و عمل قربانی طی دوران کودکی خودش باشد!

اینجا البته که بیماری روانی مصداق دارد ولی این بیماری «جهل دینی» آشکاری را هم حمل می کند که در بین مسلمانان عمومیت دارد.

تقریباً هیچگاه ملایان اسلامی هنگام تشریح و تدریس اسطوره قربانی بر این حقیقت بزرگ تاکید و تصریح نمی کنند که درین واقعه اسماعیل یا اسحاق ذبیح (قربانی)  جوان بالغ و عاقل و نافذ همه تصرفات شرعی اش میباشد و لهذا داوطلبانه آماده قربانی شدن میگردد.

به عبارت دیگراگر احیاناً آن جوان مورد نظر امر و خواست پدر را لبیک نمی گفت و چنانکه در قرآن تصریح شده طی تمام جریان «از صابران» نمی بود همه جریان یکسره به هم میریخت.

بر علاوه ملایان نه تنها کمتر وضاحت میدهند یا حتا خود میدانند که معنای این فلسفه و تکرار و تجلیل سالیانه آن؛ این است که بشر به نجات از وحشی گریی کشتن فرزندان خود برای خدایان و در واقع برای غلبه بر ترس و فوبیای خویش؛ توفیق یافته است بلکه بر عکس؛ آنرا تمام و کمال امر و خواست و فرض ازلی و ابدلی خداوند وانمود کرده؛ چرند هایی مانند این را تحویل مردم میدهند که ثواب هر تار موی قربانی چنین است و ثواب هر توته گوشت قربانی چنان و ثواب نخستین قطره خون آن فلان است و ثواب تقدیم پوست و روده آن به ملا؛ بهمان...

ولی حقیقت اسطوره آن است که نه ابراهیم پیغمبر فرزندش را غافلانه و به زور و در خواب  قربانی کرده و نه فرزند ذبیح این اسطوره، درین مورد حالت نارضائیتی و دفاعی داشته است.

مگر جهل دینی در مورد متاسفانه با قید این حکم که تنها « قربانی از ابراهیم پذیرفته شد » موکد هم می گردد درحالیکه با همان ادبیات هم  قربانی باید مزیداً از داو طلب و تسلیم امرقربان شدن و شخص آماده از جان گذشته گی و فدا کاری پذیرفته شده و ثواب و اجر بیشتر به وی تعلق بگیرد.

به هرحال چنانکه حتا درهمین سانحه آلمان دیده شد، به دلایل و انگیزه های متعدد مربوط به منافع بزرگ قدرت ها و ابر قدرت های سیاسی و مذهبی چنین موارد، زیاد رسانه ای نمیشود و مخصوصاً مورد تحلیل و کاوش و انالیز درشبکه ها و مساجد و مدارس قرار نمیگیرد.

حال که در عصر رسانه و انترنیت و باصطلاح « انفجار اطلاعاتی » چنین است؛ میتوان وضع در گذشته ها را با اطمینان قیاس کرد که اصلاً خبرهای اینچنینی از محدوده های قرا و قصبات فراتر نمی رفته اند.

برعلاوه اینکه جانوران انتخاب شده برای قربانی را سُرمه کرده، گلپوش ساخته و با دنگ و دهل برای دختران نامزد دار میفرستند، اینکه در روز قربانی عالمی از جانوران را درخانه ها و کوچه ها و خیابان ها یعنی در ملای عام و درمعرض دید و تماشای کودکان و اطفال گردن می برند و شقه شقه میکنند، از دیدِ دانش روانشناسی موارد بسیارآسیب زننده بر فرزندان مان میباشد و صرف حاصل آن تشکل روان خشونت گرا و قصاب منشانه یا تولید ترس و هراس و اضطراب مزید و مزمن در اکثر آن ها می تواند بود.

 

به حکم قرآن کودکان نباید زیرآموزش تعبدی گرفته شوند!

بر خلاف آنچه دکانداران اسلام و قرآن و سنت نبوی و شریعت غرای محمدی! دعوا جلبی می کنند، قرآن و اسلام و تعالیم حضرت محمد خیلی ها گشاده و انسانی و نزدیک به عصر حاضر است.

مهمترین موضوع در قرآن و اسلام راستین این است که کودکان از تکالیف و فرایض دینی مانند نماز و روزه و حج و قربانی... معاف میباشند و حتا در حالیکه کودکان مرتکب گناهان کبیره و جنایت نیز شوند که برای بالغان؛ مجازات هایی تا سرحد اعدام دارد؛ صرف برای باز پروری و تعلیم و تجدید تربیت به مکان معینه عمومی و دولتی فرستاده میشوند یعنی مانند بزرگان تنبیه و مجازات نمیگردند.

البته در قرآن مرحله کودکی با بلوغ کامل و نفاذ جمیع تصرفات شرعیه پایان می یابد و سن معینی قید نشده است. این مورد در اسناد حقوقی سایر ادیان و ملت ها و کشور ها هم چنین بوده ولی در نیمه دوم قرن بیستم پس از کنکاش دوامدار بین المللی با نظر داشت دستاورد های علوم انسان شناسی و روانشناسی و همانند ها؛ سازمان ملل متحد طی «کنوانسیون حقوق کودک» تعریف ژرفتری از کودک به دست داد و منجمله سن کودکی را تا ۱۸ ساله گی بلند برد.

گرچه رعایت این سن در فقه و قضای اسلامی عجالتاً بعید به نظر میرسد ولی مراعات سنین ۱۲ و بخصوص هشت ساله گی کاملاً مقدور است. بنابر این بر اساس اینکه تکالیف شرعی برای کودک اقلاً تا ۱۲ ساله گی نافذ نیست لهذا لزومی ندارد که در مورد این تکالیف از فردای تولد به گوش او پُف و در مغز و روان او تیله تنبه شده برود.

 

به لحاظ علم روانشناسی کودکان خاصتاً تا هشت ساله گی نباید تحت تعلیم و تربیت تعبدی و خرده فرهنگی گرفته شوند چرا که ضرورت ندارد و بر علاوه مضر است و منجر به تشکل مماثل همان «جهل دینی» و سایر بیماری ها و ناهنجاری ها در ماتحت الضمیر کودک میگردد.

باید تا این سنین سواد و سواد حیاتی آموزه ها و تعالیم عام انسانی چون برابری و برادری، صلح و بهزیستی و همزیستی، کمک به همنوع و دوست داشتن عالم حیات، زیبایی های طبیعت وعشق به آنها، اخلاقیات حمیده عمومی و اساسات علوم دقیقه و تجربی همراه با بازی ها و ورزش های متعدد برایشان میسرو تامین و تقدیم شود و پس ازهشت ساله گی کم کم اطلاعات دینی وعقاید و مربوطات آنها میتواند عالمانه و عادلانه و حاذقانه وارد نصاب های درسی ایشان گردانیده شود و خاصتاً چیز هایی مانند داستان قربانی و جنگ های راست و دروغ صدراسلام که با وحشت ها و قصاوت های لرزاننده توام است و چیزهایی مانند مُنکر و نَکِر و عذاب قبر... اقلاٌ تا هشت ساله گی باید در دروس اطفال قدغن گردد.

قابل تکرار مؤکد است که اینها صرف مقتضیات علوم جدید مغزشناسی و روانشناسی و تعلیم و تربیت نیست بلکه دقیق ترین درس ها و احکام خود قرآن مجید است که به ناگزیر در گذشته ها کمتر فهمیده میشده است.

شاید خیلی عجیب و تصادفی نباشد که قرآن مجید  از «علمای بنی اسراییل» به صراحت و تکرار سخن میگوید ولی از برادر زادگان آنها «علمای بنی اسماعیل» حتا به اشاره هم سخن ندارد.

علمای اسلام یعنی همان «علمای بنی اسماعیل» هم اگر میخواهند که  این سکوت سنگین قرآنی به معنای ناممکن بودن علمیت در آنها و یاس همیشه گی از این لیاقت درآنها تلقی و تثبیت نگردد، باید خویشتن را برای فهم «معنای قرآن» همه جانبه آماده کنند.

 

فهم «معنای قرآن» نیز بدون فهم معنای جهان و هستی و حیات و تاریخ و تکامل و تمدن و علوم و ساینس میسر نمیگردد. اگر به راستی باور دارید که پیامبر اسلام امر کرده بود: « دانش را بجویید ولو که در چین باشد» خیلی جاهلانه است اگر تصور نمایید که منظور پیامبر به زعم اغلب شما «علوم دینی» بوده است. در چین تقریباً هیچگاه علوم دینی آنچنانکه شما می انگارید موجود نه بوده و تدریس نمی شده است!

پس منظور پیامبر علوم تمدنی و صنعتی و دارویی ... چین بایستی بوده باشد که باستانی ترین مدنیت های جهان را در خویش پرورده است!

باز حضرت محمد، مگر همان شخصیت نیست که وقتی قرارشد در یثرب متوطن شود اولین کاری که کرد نام آنرا به «مدینه» یعنی شهر تغییر داد. این آیا فقط یک نام ذوقی بود یا مظهر میلان به مدنیت و تمدن؟

 

* این شعراز شکور بلخی بوده و آنرا  حیدر ژوبل در کتاب « تاریخ ادبیات افغانستان » رویه ۵۳ چنین آورده است :

تا بدانجا رسید دانش من   که بدانم همی که نادانم

**

http://www.bamdaad.org/didgah/717-2014-02-17-21-30-51.html

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ / ۱۴ـ ۲۵۰۲

 

 

 

 از نابودی زبانها وگویش ها جلوگیری کنیم

( به بهانه ۲۱ ماه فبروری روز جهانی زبان مادری )

نوشته : دکتر حمیدالله مفید

زبان بازتاب خرد آدمی و بیانگر نماد  هویت وفرهنگ ملی گوینده گان آن می باشد. ودرفشی است ، که بر کاخ فرهنگی هر تباری استوار در اهتزاز است ، تا زمانی که  یک زبان زنده است ، گوینده گان آن زبان نیز زنده اند واگر زبانی بمیرد ، گوینده گان آن نیز با او یکجا به خاک سیه نابودی فرو می روند . به گفتاورد بانو «سیلویا تانزدوارنر »سروده سراو داستان پرداز نامور انگلیسی :« ملتی که ققنوس خود را آتش می زند،خود را می سوزاند و این ققنوس چیزی نیست ، مگر فرهنگ وهویت که بارزترین  بازتاب آن زبان است.»

 نابودی زبان نابودی گوینده گان آن  است ، ملوس بودن زبان ، ملوس بودن فرهنگ آن همزیستگاه است ، سره بودن وپاک بودن یک زبان بیانگر پاک و رسا بودن فرهنگ آن همزیستگاه یا جامعه است.

کار مهم زبان انتقال پیام وایجاد حس همدلی  میان گوینده گان آن است ،زبان می تواند این کار را به ساده گی انجام دهد وایجاد همدلی کند ،که از همان آغاز با عشق آموخته شود  وهمزمان با کودک رشد کند ودر خون او با للو ، للو ته نشین شود.

به پژوهش سازمان یونسکو  نزدیک به نیمی از زبانهای جهان در حال نابودی قرار دارند،که در حقیقت نابودی بخش بزرگی از فرهنگ ، تاریخ واداب گروهی از  باشنده گان زمین را در بر می گیرد.از همین رو به پیشنهاد کشور بنگله دیش در سال ۱۹۹۹ روز ۲۱ فبروری برابر به ۲ حوت را سازمان ملل متحد به نام روز جهانی زبان مادری نامگذاری نمود.

بر بنیاد بر آورد یونسکو نزدیک به شش هزار زبان در جهان شناخته شده است ، طی بیست سال اخیر نزدیک به سه هزار زبان در حال نابودی قرار دارند ، نزدیک به ۱۲۰۰ زبان شفاهی که در میان همزیستگاه های روستای وجنگلی کار برد دارند ، در معرض نابودی هستند ، بخش عمده این زبانها متعلق به مردم قاره افریقا است  ، که در آنجا ۲۰۰۰زبان کاربرد دارد،

۹۶ در صد زبانها تنها در میان ۴ در صد از جمعیت کل  جهان رواج دارد، به گونه نمونه : در جزایر پاپویه گینه نو واقع در اقیانوس آرام بیش از ۸۰۰ زبان وجود دارد ، که بعضی از آنها متعلق به جمعیتی کمتر از ۲۰۰ نفر هستند ،تعداد باشنده گان این جزیره ها به هفت ملیون نفر می رسد به باور سازمان یونسکو  باید تلاش کرد تا زبانهای که گسترش زیادی ندارند ، در کنار زبانهای فراگیر شانس ادامه حیات داشته باشند، چنین تلاشی بارویکرد به نقش زبان در شکل گیری شخصیت فردی  وهویت فرهنگی تبار ها وملیت ها می تواند ، فرهنگ جهانی را شگوفا تر سازند.

ایرینا بوکووا مدیر کل سازمان یونسکو در پیام امسال خود به مناسبت فرار رسیدن روز جهانی زبان مادری خاطر نشان ساخت که یونسکو ۱۴ سال است ، که روز جهانی زبانهای مادری را جشن می گیرد، او پشتبانی وکاربرد زبان مادری را به معنای عامل اصلی تفاهم متقابل وحذف زبان مادری را به معنای محروم کردن افراد آن زبان از حق اساسی برای کسب معرفت علمی می شمارد.

واما وضع زبانهای کاربردی در کشور عزیز ما افغانستان:

 

در کشور عزیز ما افغانستان نزدیک به ۳۳ زبان خورد وبزرگ  با گویش های گوناگون کاربرد دارند ، که  بر بنیاد  پروژه پژوهشی (دبلیو سی تی) ملل متحد که بر بنیاد مطالعه جناب فرهادی زبانشناس استوار است  واین پژوهش ها در سال ۱۹۷۷ انجام شده است ، زبانهای عمده در افغانستان نظر به تعداد گوینده گان آن به این ترتیب اند:

زبان فارسی یا دری ، زبان پشتو ، زبان ازبکی ، زبان ترکمنی ، زبان بلوچی ، زبان پشه یی ، زبانهای حوزه ایلیانی یا نورستانی شامل هشت گویش ، زبان ایماقی ، زبا ن اسکانی یا سکنی ، زبان براوی یا براهوکی  که بر بنیاد پژوهش لویی دوپری شناخته شده است ، دروازی ، ، دومری ، گوریتی ، گران گالی ، گجری ، جگتی یا جتی ، کاموری یا کامدیشی ، ملاخیلی ، مونجی ، اورمری ، پلوانی یا پهلوانی ، که در برخی از روستا های نجراب صحبت می شود. پاریا  در برخی از روستا های ولایت لغمان صحبت می شود، پراسونی ، سنگلچی ، یا اشکاشمی ، سیوو یا سوجی ، که در روستا های بالای در یای کنر صحبت می شوند. ، شغنی ، شموشتی تانگشویی یا تانگشوری ، ترگامی، واردوجی ، تاپوری ، واخانی ، خاهانی ، تخاری  ،برکی راجانی و برکی برکی ، می باشند، از آن میان بادرد ودریغ زبانهای  خاهانی ، واخانی ، سوجی ، سنگلچی شمشوتی ترگامی در حال نابودی قرار دارند، واز زبانهای برکی برکی ، برکی راجانی ، منجانی ، دومری ، گوریتی ، گرانی ، گالی کاموری ، ودیگران نیز گوینده گان آن بسیار کم شده اند وشاید به زودی از زبانهای محلی کشور ما نابود شوند،

وضع زبانهای پشتو وفارسی نیز چندا بهتر نیست ، با آنکه زبان پشتو به رویکرد گسترده قرار دارد ، مگر با آنهم کار ژرف بنیادی برای شناخت زبان پشتو انجام نشده است ، تاریخ دقیق پیدایش وپرورش این زبان تا هنوز مشخص نشده است ، نظام واژگانی آن به پویش وکاوش علمی قرار نگرفته است.  ، تغییر در نظام آوایی آن موجب شده است ، که ریشه وبیشه این زبان از پیشینه هایش بریده شود، مفغن سازی وامواژه های عربی ، اردو ودری بدون رعایت ریشه وساختار زبان انجام پذیرفته است ، زبانشناسی تشریحی در این زبان به گونه  علمی انجام نشده است ، نگرش ژرف به  گویش های گوناگون این زبان  تا ایدون صورت نگرفته است ، که این  عوامل وعوامل دیگر موجب شده است ، که علی الرغم رویکرد دلسوزانه دولت ها به این زبان بجز واژه سازی آنهم اغلب جعلی  که زبان را از ریشه ها وبیشه هایش به دور می سازد ، کارگسترده  علمی دیگری روی دست گرفته نشده است.

در مورد زبان فارسی دری ، که زبان افهام وتفهیم کشوری است ، نه تنها رویکرد صورت نگرفته است ، بلکه بی توجهی به نظام دستوری این زبان ، کاربرد ، وامواژه های نادرست عربی ، انگلسی ، اردو ، مفولی ، ترکی، هندی بجای واژه های درست وپیشینه فارسی موجب  شده است ، که هزار ها واژه درست وترکیبی این زبان به باد فراموشی سپرده شود و نظام دستوری زبان پراگنده ونادرست ارایه شود، هجوم سیلواره واژه های بیگانه اندیشه وعوامل فرهنگی بیگانه  سچه گی ورسایی زبان دری به ویژه لهجه افغانی را به دشواری های سختی روبرو ساخته است ، نظام آوایی عربی ، با نظام ساختاری این زبان چندان پاسخگو نیست ، بودن واژها یا الفبای عربی ض.زوظ وذ.  وص،س،ث همگون در زبان فارسی دشواری های جدی را به خاطر آموزش زبان ایجاد کرده است ، قواعد جمع زبان عربی در زبان دری نیز به دشواری زبان فارسی افزوده است ،بی توجهی دولت ها به این زبان موجب شده است ، تا از یک زبان با پهنای سترگ تاریخی ، فقط مشتی از واژه های نادرست چیزی دیگری باقی نماند،

وضع زبانهای ازبکی ، ترکمنی ، پشه یی ، بلوچی ، نورستانی که تعداد زیاد باشنده گان  این سرزمین با انها صحبت می نمایند ، نیز روز به روز بد تر شده می رود ، هجوم سیل آسای واژه های بیگانه در این زبانها وبه فراموشی سپردن واژ های اصیل خود این  زبانها   از  دشواری های علاج ناپذیری اند ، که زبانهای نامبرده با آن دست به گریبان اند،

به منظور حل این ناهنجاری ها ورفع دشواری های موجود وتلاش به خاطر رسایی زبانهای وجلوگیری از نابودی زبانهای در حال نابودی پیشنهاد می شود:

اکادمی زبانشناسی زبانهای کاربردی در افغانستان ایجاد شود،

به منظور جلوگیری از نابودی زبانها به صورت عاجل زبانهای موجود به پویش ، کاوش ونگرش علمی قرار بگیرند، تشریح وتحلیل شوند ودستور زبانهای آنها آماده وبه نشر برسند وبه منظور بقا وثقای آنها تدریس زبانهای محلی در روستا ها وآموزشگاه های محلی وروستایی که زبانها به آنها تعلق دارند، آغاز یابد.

بجای پشتو تولنه که یک واژه میان تهی است ، دپشتو ژب پوهنی اکادمی ایجاد شود ،

به منظور تقویه ، یکسانی در آموزش ونوشتار وبهود آموزش زبان فارسی وهمچنان به منظور ایجاد هماهنگی در دستور زبان فارسی ، فرهنگستان زبان فارسی دری که در آن دانشمندان مسلکی وزبانشناسان شامل باشند ، ایجاد گردد،

گنجواژه زبان گفتاری مردم افغانستان ، که شامل هزار ها واژه منحصر به فرد زبانی در منطقه های گوناگون افغانستان باشد ، توسط گروپ کارشناسان ورزیده شناسایی وجمع آوری گردد.

به منظور جلوگیری از سؤ تفاهم های واژگانی  زبانی میان زبانهای پشتو وفارسی  واژگان های کاربردی این دو زبان مشخص ومعیین شودو تلاش صورت بگیرد ، تا مناسبات این دو زبان خواهر وبرادر صمیمانه وصادقانه گردد واز بددانی های زبانی وجلوگیری از تفرقه ونفاق ملی ، تباری وزبانی کارشناسان مشترک دو زبان در یک اکادمی علمی ودانشی مرز واژگانی کاربردی هردو زبان را مشخص ومعیین سازند، تا دخالتهای کم سوادان ناسیونالیست وسکتاریست از دامن این دو زبان کوتاه گردد.

در پایان بخشی از سروده زیبای عبید رجب سروده سرای تاجیک که در مورد زبان فارسی سروده است ارایه می شود:

 .

گوید عدوی من  هر دم به روی من

کاین شیوه ی دری تو چون دود می رود

نابود میشود

باور نمی کنم

باور نمی کنم

باور نمی کنم

لفظی که اعتقاد من است و مرا وجود

لفظی که پیش هر سخنم آورد سجود

چون خاک کشورم

چون ذوق کودکی

چون بیت رودکی

چون ذره های نور بصر می پرستمش

چون شعله های نرم سحر می پرستمش

من زنده و زدیده ی من

چون دود می رود؟

نابود میشود؟

باور نمی کنم

سرسان مشو عدو

کاین عشق پاک در دل دل پرور جهان

ماند همی جوان

تا هست عالمی

تا هست آدمی

 

پایان سوم حوت ۱۳۹۲ برابر به ۲۲ ماه فبرری سال ۲۰۱۴ ترسایی

 

 

بامداد ـ اجتماعی ـ ۲ / ۱۴ـ ۲۷۰۲

 

        بشکن

زن ای زن بند در زنجیر ظلمت

بشکن این طلسم ظلم ووحشت

تا بکی اسیر دست لاشخوران

ستم ها میکند و رنج و غربت

به پا خیز وبه پا خیز و به پا خیز

بشکن این رسم و رواج پارینه

که مرد است قدرت والا دیرینه

همیشه مرد سردار زمان است

مگر او خلقت تنها مقام آست؟

خداوند خلق کردست هر دو یکجا

مگر زن در حق خود نا تمام است؟

تو هم موجودی چون جنس مخالف

قوت و قدرت در تو هم نهان است؟

تویی مادر تویی خواهر تو یک همسر

سزاوار نیست بر توظلم بیشتر

تویی محروم ز مهر و شادمانی

کجا باشد ز یزدان مهربانی

زن ای موجود هستی ساز دوران

نمایان است شهامتت فراوان

زلیخا طاقت و دیدش چنین است

فروزان باد دایم مشعلت در جهان

به پا خیز و به پا خیز و به پا خیز

بشکن این طلسم ظلم را جاودان

بشکن

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۳/ ۱۴ـ ۲۲۰۲