نقش ادبیات  قصه پردازی در آرایش وپردازش زبان وبازتاب آن در روان کودکان

 دکتر حمیدالله مفید

 

هنگامی  که هنوز پشت لب سیاه نکرده بودم و در کشور ما از تلویزیون ، انترنیت و فیسبوک خبری نبود، زنده گی همزیستگاهی ما به بازی های کودکانه مانند : لیلی ، لیلی حوضک، توپ دنده ، دنده کلک ، میشکان ، دکمه برد، گیرکان ، چشم پتکان ، جز بازی ، بابه بابه بلی ، انجاق  وپنجاق ، فوتبال ، والیبال ، خانه ، خانه شید ومانند اینها سپری می شد.

شبها که به خانه می آمدیم ، تن به داستان های دنباله دار رادیو می دادیم و یا با خواندن کتاب وقصه سفر خواب شب را فراهم می ساختیم .

 شب های جمعه آغاگل قلعه ، که پسر کاکای مادر کلانم بود ، اغلب در خانه ای ما مهمان می آمد،  آغاگل که نام اصلی اش میر احمد بود در آن سالها هفتاد یا هشتاد سال عمر داشت ، گرم و سرد روزگار را خوب دیده بود ودر این راه پیراهن های رنگه وسیاه وسپید زیادی  را کهنه کرده بود ، آدم با اندوخته ای بود  به داستانها  و افسانه ها وقصه های زیادی دسترسی داشت .

شب ها  قصه های سبز پری ، دیو برزنگی ، رستم وسهراب، ورقه و دلشاد ، لیلی ومجنون ، ایوب ستاره شناس ، رموز حمزه، علی بابا وچهل دزد، قصه های از شهنامه داستانهای شیرین وفرهاد وغیره را با آب وتاب آن قصه می کرد ، او این داستان ها را چنان زیبا وشیرین بیان می کرد ، که هیچ داستان سرای به زیبایی او سخنرانی نمی نمود هنگام قصه گویی آغا گل به اصطلاح کسی چُرق نمی کرد، گاه گاهی  روی می داد ، که باید  به کاری واجبی پرداخت  ، مگر قصه ها ی آغا گل قلعه یا قلا آنقدر دلچسپ  بودند ، که  تا دیر وقت ها از انجام آن صرف نظر می کردیم، گاه گاهی که مادرم به کاری مصروف می شد ، از آغاگل خواهش می کرد ، تا قصه هایش را  منتظر بسازد ، مادر کلانم ، که بهشت برین جایگاهش باشد ، منتظر نمی ماند و در این میان می گفت : آغا گل باز چطور شد؟

 وآغاگل از همان بخش قصه را که گفته بود دوباره ادامه می داد. به همین ترتیب ، طی مدت بیست ویا ۲۵ سالی  که هنوز تلویزیون نیامده بود ، ماسرگرم قصه های آغاگل بودیم واین یکی از مصروفیت های زمستانی زیر صندلی خانه  ما بود.

من که جوان شدم ، آرزو داشتم تا این قصه را  باز نویسی کنم وبه چاپ برسانم ، بادریغ روزگار طوری آمد ، که در جوانی نتوانستم وحالا که امکانات نوشتن را دارم ، این قصه  ها از گنجینه ای خیال هایم  فرار کرده اند وچیزی جز شمه های آن ها به یادم نیست.

باری در یک مجله کیهان خوانده بودم:که اساس کار وبن مایه آثار ادبی  فرنگی ها را اساطیر یونان وروم (میتولوژی)  وقصه های کتاب مقدس می ساخت . آن را به مثابه یک اندیشه  دیده بودم ، هنگامی که کتاب اناتول فرانس را مطالعه کردم ، با انکه نویسنده ادعا می کند ، که مرد دینگرایی نیست ، مگر با تسلط وهنرمندی تمام قصه های انجیل را در داستانهایش بکار برده است. این وضع در آغاز ادبیات داستانی غرب به گونه وضوح به دیده می آید.

بادریغ هنگامی که هنر داستان نویسی در کشور ما ره گشود، از همان نخستین روز های پی ریزی این هنر که می شود آن را به دستان  جهاد اکبر محمد حسین پنجابی در سال ۱۹۲۰ در ماهنامه « معرف معارف »   ویا به داستان بی بی خوری وتصویر عبرت نوشته عبدالقادر در سال ۱۹۲۰ ویا ندای طلبه معارف نوشته محی الدین انیس در سال ۱۳۰۶ خورشیدی(۱) مربوط پنداشت  تا این زمان که داستانها  ورمانهای زیادی به نشر رسیده اند کسی بازتاب ادبیات حماسی پیشین تاریخ کشور ما را  در داستهانهای کوتاه ورومانها ی شان در افغانستان به دیده نداشته است.

 به هر حال داستان نویسان کشور عزیز ما افغانستان بدون اینکه به بن مایه های داستانی وقصه های اساطیری  روی می آوردند ویا آن را به گونه ای در داستانهای شان  بازتاب می دادند ، به تقلید از ادبیات نوین غرب به داستانهای گونه ای همزیستگاهی  روی آوردند.

در حالی که حماسه وداستان های شفاهی مانند یک رود خروشان است  که به پویایی وروالی نیاز دارد.

زمانی در کشور ما نقال ها وسادو ها بودند ، آنها نیز به گونه ای بسیار جالب در حالی که مردم گرد آنها حلقه می زدند ، داستانهای از شهنامه ، رموز حمزه ، قهرمانی های حضرت علی ، فتح خیبر ، جنگ کربلا و شهادت امامان را به گونه ی بسیار جالب ورسا بیان می داشتند ، در میان یک نفر همکار نقال یا سادو  که حلقه مردم را کنترول می کرد واز اینسو به آنسو می رفت ، به آواز بلند صدا می کرد «جان! باز چی شد؟» ونقال پیاپی ماجرا را با آواز بسیار رسا وآهنگین ادامه می داد.

زمانی هم در تکیه خانه هاو مسجد ها منقبه خوانان بودند ، که با آواز های رسا رویداد های دینی وقصه های مذهبی را در شبهای ماه محرم ودهه های عاشورا میخواندند و مردم
 زیر تآثیر این رویداد ها سخت غمگین  می شدند ، اشک می ریختاندند وگریه ونوحه سر می دادند.

افزون بر اینها در شبهای زمستان ، شهنامه خوانی ، مثنوی خوانی وبیدل خوانی ، توسط قوالان وسخنوران ورزیده به راه می افتاد.

 زمانی شد که ماهم بزرگ شدیم  آغاگل  فوت کرد وحوادثی رویداد ،که نه قوالان ماند و نه سادو ها وشبهای مثنوی خوانی ، شهنامه خوانی ،نیز به فنا رفتند.

روانشناسان به این باور اند ، که  ادبیات حماسی نقش درخشانی بالای ذهن کودکان به جا می گذارند، برونوبتلهایم روانشناس کودکان به این باور است ، که قصه ها،  کهن ترین میراث فرهنگی بشر هستند. او می نویسد :به گونه نمونه گاهی بچه ها از میان پنج تا شش قصه ، به قصه ای معینی دل می بندد، واگر یکبار بگویید باز می گوید ، همان قصه را بگو، هر بار که بگویی باز مشتاق شنیدن آن را دارد، بتلهاییم میگوید، این قصه مرهم وعلاجی بر درد روحی آن بچه است وبه همین دلیل می خواهد آن را تکرار کنید ، با آنکه  الفاظ وعبارات قصه در  ذهنش ته نشین می شوند  واز اول تا اخر قصه را می داند، با آنهم می خواهد آن را بار بار بشنود.

بتلهایم در کتاب « روانشناسی قصه های کودکان » می افزاید:داستان هزار یکشب ، یا علا الدین با چراغ جادوی اش طی سده ها به وسیله بزرگان برای کودکان سینه به سینه انتقال داده شده اند، آنهای که این قصه را پرداخته وساخته اند تلاش کرده اند ، تا این قصه ها جاودانه نسل به نسل انتقال یابد. این قصه ها باید به همان شکل آن انتقال ونباید تغییر پذیرند(۲).

واما تقسیم بندی این قصه ها :

برخی از این قصه ها شفاهی  وبرخی  دیګری نوشتاری یا تحریری اند . قصه های تحریری را می توان هر لحظه جمع آوری  وچاپ نمود ، چنانی که قصه های  داستان های شهنامه  ویا شهادت حضرت امام حسین اغلب تحریری اند  ومی توان آنها را  از روی نسخه های اصلی آنها باز نویسی کرد  وچنانی که در ایران اغلب این داستانها چاپ وبه نشر رسیده اند. مانند : گرشاسپنامه اسدی ، اسکندر نامه نظامی ، بهمن نامه ، فرامرز نامه . حماسه سرایی در ایران رساله ی دکترای داکتر ذبیح الله صفا  است ، که در آنها کتابهای حماسی همه تشریح وتوضیح شده اند.                 در کتاب شناسی فردوسی ایرج افشار فهرست عنوان های مطلب های  که راجع به شاهنامه نوشته شده اند به ۵۰۰ رویه یا برگه یا صفحه می رسد ،واگر مقالات ومطالبی که در افغانستان وطی این بیست سال اخیر در ایران در باره شاهنامه نوشته شده اند بآن افزود کنیم به ۱۰۰ رویه می رسد اگر رویه های مقالات را کم از کم میانگین ۱۰۰ رویه به دیده بنگریم  مجموع برگه های مطلب های  که پیرامون ویا در باره شاهنامه نوشته شده اند به۱۰۰۰۰ برگه خواهد رسید.

مگر داستانهای همین کتاب گرانقدر وغیر قابل تقلید را قوالان وشاهنامه خوانان به اندازه درک وآگهی شان در شهر ها وروستا ها می خواندند ونقل می کردند ، مردم هم نشان داده بودند ، با چه صمیمت وعلاقمندی به آنها گوش می دادند.

اما در باره برخی داستانهای شاهنامه:

فردوسی داستا نهای شاهنامه که را که از آنها نزدیک به ۲۰۰۰ سال می گذشت جمع آوری نموده بود واز آفرینش شاهنامه چیزی بالاتر از هزار سال می گذرد این داستانها پیشینگی نزدیک به سه هزار سال دارند، که در حقیقت تاریخ حماسی کشور ما را تشکیل می دهد. خود فردوسی فرموده است:

یکی نامه دیدم پر از داستان

پسندیده از دفتر راستان

فسانه کهن بود ومنصور بود

طبایع زپیوند او دور بود

گذشته بر او سالیان دوهزار

گر ایدون که برتر نیاید شمار

از همین رو وبر همین بنیاد اگر این داستانها خوانده می شوند ومردم خاموش وبا کیف ولذت به آنها گوش فرا می دهند وکودکان آنها را بار بار می شنوند و می خواهند تا ایماگین یا حفظ کنند برای اینست که این قصه ها در خون آنها عجین شده بودند.

با درد ودریغ ، که از مدت ها شاهنامه خوانی وقصه خوانی از خانه ها برداشته شده اند جای آنها را فلم های هندی، کارتونی ، بازی های کمپیوتری فیس بوک ودیگر سرگرمی های پیشرفته جهانی گرفته اند.

در میان اروپایان با آنکه بانیان فرهنگ مدرن هستند ، هنوز گرایش جدی اطفال وکهن سالان به داستانهای یونان قدیم وکتاب مقدس وجود دارد ودر اغلب خانه ها این رسم واین روش ادامه داده می شود.

اگر مادران وپدران شاهنامه را بازکنند وداستانهای آنها را برای اطفال شان بخوانند ، طفل تا سن ده سالگی که دیگر به بازی های بیرونی روی می آورد ، در درون آنها یک عشق آتشین نسبت به شاهنامه وداستانهای حماسی آن وتاریخ کشور  ایجاد می شود ، این عشق می تواند ، به آنها نیروی زیستن در همزیستگاه یا جامعه بدهد وآنها می توانند تا افتخارات ملی شان را بیاموزند وهنگام نیاز آنها را به دیگران باز گو نمایند.

آنچه که در  راستا ی شاهنامه خوانی در خانه ها مهم است وباید به دیده نگریسته شود ، روح ومتن اصلی این حماسه درخشان تاریخ بشری است ، نباید ، تحریف شوند ، نباید ، نادرست خوانده شوند ، نباید دیدگاه هاوذهن خود را در آن شامل نمود ، آنگاه این تداوم وتناول جاودانه باقی می ماند.

مگر بخش شفاهی این قصه ها از آن میان قصه های  ایوب ستاره شناس  ، دیو برزنگی وباسوس ویا رموز حمزه که همه شفاهی اند واز نسلی به نسلی انتقال شده است و با دریغ در این اواخر که خانواده ها یا متلاشی شدند ویا جای قصه پردازی ها را فیسبوک ، تلویزیون ، تا رنما ها ، گرفته اند در حال نابودی اند واگر همان قصه پردازان قدیم وپیشین که در حافظه ها دارند آنها را ننویسند ویا برای دیگران انتقال ندهند ، شاید به زودی یک بخش فرهنگ شفاهی وداستانها وحماسه های شفاهی ما نابود شوند وچنانی که دیده می شود ، همین اکنون در حال نابودی اند.

در کودکی قصه مشهور بزک چینی را که گاهی منظوم وگاهی منثور بود به یاد داشتیم اینکه  ساخته وپرداخته کی  بود ، کسی به خاطر ندارد. با این قصه گاه گاهی عشق می ورزیدیم ،فکر می کردیم ،که بزک چینی ، همان بزک خود ماست ، که زحمت می کشد ، کار می کند ، مگر گرگ ظالم می خواهد تا انگک، بنگک ، کلوله سنگک وموری پتک او را بخورد ، از اینرو در همان کودکی از گرگ متنفر بودیم ، باز تاب این قصه در روح وروان ما چنان بود ، که گاه گاهی خود را در رویایی بزک چینی می نشاندیم .

قصه های آغاگل قلعه نیز در ذهن ما ته نشین شده بود ، ایوب ستاره شناس با دوستانش ، که به خاطر بدست آوردن محبوبش از هفت دریا ، هفت جنگل ، هفت زمین سوخته می گذرد ، با دیو ها ، با جادو گران می جنگد وخودش را تا منزل مقصود می رساند ، در روان ما روح مقاومت ومبارزه با دشواری ها را بار می آورد ، ترس از شب وتاریکی را از دل ما می زداید، این داستانها وقصه ها در رویا های ما بال وپر می گشود وروان ما را در بستر آرام زیستن ونترسیدن می نشاند  نه تنها ترس را در دل ودرون ما می زدود بلکه تاریخ حماسی  کشور ما  را نیز در درون ما ته نشین می ساخت.

برای رسیدن بر این آرمان اینک به یک داستان حماسی بر گرفته از شهنامه فردوسی  پرداخته می شود:

داستان سیاوش:

در یک سپیده دم  بانگ خروس، گیو ، گودرز وطوس با سوارکاران وشکارچیان وباز ویوز شادمان سوی نخجیر گاه شتافتند، شکار فراوان گیر آورند. برای شکار پیش رفتند تا بیشه ای در مرز توران  پدیدار گشت طوس وگیو تاختند ودر آن بیشه بسیار گشتند ، ناگهان چشم شان بر دختر ماهروی افتاد که مانند ماه می درخشید ومانند آفتاب نور افگنی می کرد، شگفت زده شدند،  از حالش جویا شدند دختر گفت : :« دوش پدرم سرمست به خانه آمد وبر من خشم گرفت وتیغ زهر آگینی بر کشید تا سرم را از تن جدا کند،چاره  جز آن ندیدم تا بر این بیشه بگریزم ، در راه اسپم باز ماند ومرا بر زمین نشاند ، زر وگوهر بی اندازه باخود داشتم ، که رهزنان از من به زور گرفتندواز بیم تیغ شان به اینجا پناه گزیدم، » چون از نژادش پرسیدند خود را از خانواده ی گرسیوز برادر افراسیاب شناسایی کرد.

طوس وگیو بر سر دختر به ستیزه برخاستند وهر یک به بهانه آنکه او را زودتر یافته است از آن خودش می پنداشت.

سخنان شان به تندی بجای رسید

که این ماه را سر بباید برید.

یکی از دلآوران میانجی شد  وگفت : « او را نزد شاه کیان ببرید وهرچه او بگوید بپذیرید ».

همچنان کردند ودختر  را پیش کاووس بردند،

چو کاووس روی کنیزک بدید

دلش مهر وپیوند او بر گزید.

همینکه دانست او از نژاد مهان است ، اورا در خور خویشتن دانست ، با فرستادن ده اسپ گرانمایه  وتاج وگاه ، سپهبدان را خشنود ساخت ودختر را به شبستان خویش فرستاد .

چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر

یکی کودک آمد چو تابنده مهر.

چون خبر زادن پسر به کاوس رسید  شاد گشت ونامش را سیاوش نهاد  وستاره شناسان را بخواند ،  تا طالع کودک را ببینند ، اختر شناسان   آینده ی کودک را آشفته وبختش را خفته دیدند ودر کارش به اندیشه فرو رفتند.

چون چندی گذشت ، کاوس سیاوش را به رستم سپرد تا به زابلستان  ببرد واو را پهلوانی بیاموزد.

رستم او را پرورش داد وهنر سواری وشکار وسخن آموختن آموخت.

سیاوش چنان شد که اندر جهان

بمانند او کس نبود از مهان

سیاوش روزی دیدار پدر را ارزو کرد واز رستم خواست تا او را نزد پدرش شاه کاوس ببرد.

بسی رنج بردی ودل سوختی

هنر های شاهانم  آموختی

پدر باید  اکنون ببیند زمن

هنر ها وآموزش پیلتن

رستم سیاوش را با سپاه گران به درگاه شاه برد.

کاوس شاه چون از آمدن پسرش سیاوش آگاه شد، شاد گشت  وفرمان داد تا دلاوران به پیشبازش روند.

چون پسر را بآن برز وبالا ودانش وخرد دید در شگفتی ماند ، وجهان آفرین را ستایش ونیایش کرد وپسر را در کنار خود بر تخت نشاند .

بهر جای جشنی بیاراستند

می ورود ورامشگران خواستند

یکی سور فرمود کاندر جهان

کسی پیش از آن حود نکرد از مهان

پس از هفت روز کاوس شاه در گنج برگشاد ، واز دینار ودرم ودیبا وگهر واسبان وبرگستوان  وخدنگ به سیاوش بدره داد ومنشور کهستان را بر پرنیان نوشت وبر او بفرست.

روزی شاه کاوس با سیاوش پسرش نشسته بود که شاه بانو سودابه زن سپید بخت کاوس شاه  دختر شاه هاماوران از در درآمد

چو سودابه روی سیاوش بدید

پر اندیشه گشت و دلش بر دمید

پنهانی به سیاوش پیام فرستاد تا به شبستان برود ، مگر سیاوش بر آشفت وگفت ، «مرد شبستان نیم».

سودابه که چنین دید، شبگیر نزد کاوس شتافت  وگفت : بهتر است تا سیاوش را نزد شبستان خودبفرستی ، تا خواهران خود را ببیند، که همگی آرزوی دیدارش  را دارند  . شاه پسندید وسیاوش را خواند  واو را به رفتن به شبستان ودیدار خواهران بر انگیخت .

پس پرده ای من ترا خواهر است

چو سودابه خود مهربان مادر است

پس پرده پوشیدگان را ببین

زمانی بمان تا کنند آفرین

سیاوش پنداشت که پدر خیال آزمایش او را دارد، پس گفت :بهتر است که او را نزد بخردان وبزرگان کار آزموده  ونیزه داران وجوشن داران بفرستد نه به شبستان  ونزد زنان .

چه آموزم اندر شبستان شاه

به دانش زنان کی نمایند راه

شاه پاسخ او را نیکو پنداشت وپذیرفت ، مگر  با آنهم او را به رفتن به شبستان تشویق نمود.

سیاوش دستور پدر را پذیرفت وبا هیربد پرده دار روانه ی شبستان شد ، آنجا را پر از مشک وعبیر وزعفران  ومی وآواز رامشگران یافت.

چون چشم سودابه به سیاوش افتاد از تخت زرین فرود آمد . او را به بر ګرفت  وچشم ورویش را بوسید،  واز دیدارش سیر نشد ویزدان را ستایش کرد ، که چنان فرزندی دارد. مگر سیاوش که دانست آن مهر چگونه مهر است ، زود نزد خواهرانش خرامید  ومدتی آنجا ماند وسپس پیش پدر بازگشت .

همه نکویی در  جهان بهرتست

زیزدان بهانه نباید ت جست

شاه از گفتار پسر شاد گشت .

شبانگاه چون شاه  به شبستان رفت از سودابه در باره سیاوش پرسید ، سودابه او را بی همتا دانست وپیشنهاد کرد ، که اگر رآی شاه وسیاوش باشد ، یک دختر خود را به سیاوش به زنی بدهد( بادریغ در دین زردشتی ودر زمانه های نزدیک به چهار هزار سال پیش پیوند یا ازدواج خواهر با برادر  مروج بود). شاه پسندید واین سخن را با سیاوش در میان گذاشت،سیاوش گفت:

چنین گفت من شاه را بنده ام

به فرمان ورایش سرافگنده ام

به سودابه زینگونه گفتار نیست

مرا در شبستان او کار نیست

شاه از گفتار سیاوش خندید ، چون نبود آگه« از آب در زیر کاه »از جانب سودابه آسوده خاطرش ساخت.که گفتارش از روی مهربانی است ، ونشاید که گمان بد ببرد،

سودابه هیربد به دنبال سیاوش فرستاد ، چون سیاوش به شبستان آمد ، سودابه برخاست وبر تخت زرینش نشاند ودست بر سینه پیشش ایستادودختران ماه رویش را یکایک به سیاوش نشان داد وگفت : بر این بتان سیمین اندام بنگر تا چه کسی پسندت آید ؟

سیاوش چون اندکی چشم بر ایشان انداخت سودابه همه  را روانه کرد وخود تنها ماند وپرسید:

از این خوب رویان به چشم خرد

نگه کن با تو  که اندر خورد

اما سیاوش که دل به کشورش بسته بود ، داستان های شاه هاماوران ودشمنی های او را با پدر وگرفتاری کاوس همه را به یاد آورد  ودر دل گفت:

پر از بند سودابه گر دخت اوست

نخواهد مر این دوده را مغز وپوست

سودابه که دید سیاوش لب به پاسخ نگشاد ، نقاب از رخ به یکسو افگند ودلبری آغاز کرد،خود را خورشید ودختران را ماه دانست وبرتری خود را بر ایشان نمایان ساخت .

کسی کو چون من دید بر تخت عاج

زیاقوت وپیروزه بر سرش تاج

نباشد شگفت او به مه ننگرد

کسی را بخوبی بکس نشمرد

من اینک به نزد تو استاده ام

تن وجان شیرین ترا داده ام

زمن هرچه خواهی همه کام تو

برآرم نپیچم سر از دام تو

سپس سودابه سر سیاوش را سخت در آغوش گرفت وبی شرمانه  برآن بوسه زد .چهره ای سیاوش  از شرم خونین گشت وشرمنده شد وبا خود گفت:

نه من با پدر بی وفایی کنم

نه با اهریمن آشنایی کنم

سیاوش پنداشت ، که با این اهریمن مانند نمی توان کنار آمد ، به حیله دست زد وگفت:

سر بانوانی  وهم مهتری

من ایدون گمانم که مادری

این را گفت وبیرون رفت . سودابه شب به شاه مژده داد  که:

جز از دختر من پسندش نبود

زخوبان کس ارجمندش نبود

شاه از این خبر شاد گشت ودر دم سر گنج گشاد ودیبای زربافت ، گوهر وانگشتر وتاج وگردبند بیرون کشید ، بر تخت نشست وسیاوش را پیش خواند ، از هر در با او سخن راند وگفت: پسرم برایت گنجی فراهم ساخته ام  که دوصد پیل برای بردنش لازم فتد ، سودابه پیشی کرد وگفت: ایدون دخترم را به تو می سپارم واز آنچه شاه فراهم کرده است  فزونتر برایت می دهم.

 فردا دوباره سیاوش به پافشاری شاه به  را به شبستان فرستاده شد .

سیاوش که از این پیشکش شرمنده شده بود ، به هیچ روی بر خود سستی  را راه نداد و سودابه را از خود راند.

سیاوش بدو گفت کاین خود مباد

که از بهر دل من دهم دین باد

چنین با پدر بیوفایی کنم

زمردی ودانش جدایی کنم

تو بانوی شاهی وخورشید گاه

سزد کزتوناید بدینسان گناه

پس از آن با خشم از تخت برخاست که بیرون رود ، ناگهان سودابه بر او آویخت وگفت:راز دل با تو گفتم ، ایدون رسوایم می کنی ، جامه بر درید وخروشید، فریادش از شبستان  به گوش شاه رسید .شاه شتابان خود را به شبستان سودابه رسانید ، او را زار وآشفته یابید ، سودابه همینکه چشمش به شاه افتاد ، روی خراشید وگیسوان برکند  وخروشید ، که سیاوش به او نگاه بد دارد ،، بر او دست یازیده  وبر تنش آویخته است ، تاج از سرش بر گرفته وجامه اش را چاک کرده است .

شاه از این سخن پر اندیشه شد ، سیاوش را پیش خواند وجویایی راستی شد.

سیاوش بگفت آن کجا رفته بود

وزآن کوزسودابه آشفته بود

سودابه همه را انکار کرد  وگفت : خواستم دخترم را با چندین دیبا وگنج آراسته به او دهم  نپذیرفت .

مرا گفت با خواسته کار نیست

به دختر مرا راه دیدار نیست

ترا بایدم زین میان گفت بس

نه گنجم بکار است بی تو نه کس

وافزود: شهریارا! از تو کودکی در شکم دارم که از رنج این پسر نزدیک  به مرگ بود ودنیا از این رنج به چشم تنگ وتاریک آمد.

شهریار از راه آزمایش وبرای یافتن گنهکار اندیشید ، نخست دست وبر وبازو وسراپای پسر را بویید وبوسید هیچ بویی از سودابه به مشامش نرسید وچون نزدیک سودابه رفت سراپایش را پر بوی مشک وگلاب یافت ، غمگین گشت وسودابه را گنهکار یافت وخواست تا او را بکشد چند چیز به دیده اش رسید: یکی اینکه هماوران  پدر سودابه به خونخواهی او آشوب وجنگ خواهد کرد.« در این بخش داستان همگونی های میان داستان یوسف وزلیخا وسیاوش وسودابه وجود دارد».

دوم : اینکه هنگامی که در بند شاه هاماوران گرفتار بود جز سودابه پرستاری نداشت .

سوم :اینکه  کودکان خُرد از او داشت که تیمار شان آسان نبود

چهارم: چون دلش از مهر او آگنده بود ، بخشایش را برتر دانست .پس از کشتنش چشم پوشید مگر خوارش داشت.

سودابه که دانست ، دل شاه از او دگرگون گشته است ، دلش از کینه آغشته شد وچاره تازه ای بکار برد.

در سراپرده زن افسون وحیله گری داشت ، که آبستن بود ، او را خواندونخست پیمان استواری از او خواست ، پس زرش بخشید تا با دارویی بچه اش را بیندازد و به شاه کاوس چنین وانمود کند ، که بچه از سودابه است ، نه از زن جادوگر وسیاوش موجب مرگش شده است ، زن افسونگر چنان کرد ودو بچه دیو مانند از شکمش بر زمین فتاد ، تشت زرینی آورد ، وبچه ها را در آن نهاد وخروشید وجامه درید ومویه کند ، تا فغانش به گوش شاه رسید وسراسیمه به شبستان درآمد

بدان گونه سودابه را خفته دید

سراسر شبستان بر آشفته دید

دو کودک بدانگونه بر تشت زر

نهاده به خواری وخسته جگر

سودابه زار گریست  وگفت : این بدی از سیاوش رسیده  است وتو باور نکردی . شاه به اندیشه فرو رفت ودرمان کار خواست ، اختر شناسان را خواست ، پنهانی از کودکان وسودابه سخن سخن گفت .

پس از یک هفته به حل معما پرداختند  وگفتند:

دو کودک ز پشت کسی دیگرند

نه از پشت شاهند وزین مادرند.

کاوس  ازآن پس همیشه در اندیشه بود تا راستی را روشن سازد ، موبدان پیش خواند ودر کار سیاوش وسودابه با آنها شور کرد ، آنها چنین رآی دادند : برای رهایی از این اندیشه باید آزمایشی کرد، به این گونه که هردو از آتشی بگذرند، تا گنهکار از بی گناه شناخته شود ، زیرا هرگز آتش به بی گناهان گزندی نمی رساند.

شاه سیاوش وسودابه را پیش خواند واین آزمایش را به آگهی شان رساند.سودابه که در دل هراسان بود و موضوع کودکان را پیش کشید وخود را بیگناه وستمدیده نشان داد وسیاوش را نخست سزاوار آزمایش دانست.

سیاوش خود را برای آزمایش آماده ساخت .

کاوس دستور داد تا صدکاراوان شتر سرخ موی هیزم گرد آورند  واز آن دو کوه بلند بر پا کردند  وهمه شهروندان به تماشا نشستند و بر زن بد کیش نفرین وبر سیاوش ستایش ودرود  فرستادند .آتش بر افروختند .

همه مردم از کار سیاوش هراسان شدند .

سیاوش با کلاه خود زرین وجامه ای سپید مگر با لب پر خنده وامید بر اسب سیاه نشست ، نخست پیش شاه شتافت ، پیاده شد ونیایش کرد وچون پدر را شرمگین یافت ، به سوی کوه های آتش روانه شد وبه داور پاک راز گفت وزاری نمود ، اسب بر انگیخت ،سودابه بر به بام آمد ودر دل آرزو کرد تا بر سیاوش بد رسد .

مردم همه خشمگین به کاوس چشم دوخته بودند وخشمگین می گریستند.

سیاوش با اسب خود را میان آتش انداخت وچنان در میان شعله ها می تاخت که گویی اسبش با آتش سازش دارد ، اما آتش همچنان زبانه می کشید که اسب سیاوش را در خود پنهان کرد.

یکی دشت با دیدگان پر زخون

که تا او کی آید زآتش برون

پس از درنگی سیاوش با لبان پر خنده از آتش بیرون آمد، همینکه چشم همزیستگاه هان بر او فتاد شاد شدند واز شادی خروش بر آوردند.

چنان آمد اسب وقبای سوار

که گفتی سمن داشت اندر کنار.

«در اینجا همگونی های میان داستان  نجات سیاوش از آتش با ابراهیم پیامبر عبری که به خاطر نابودی تندیسه ها او را در آتش انداختند ، دیده می شود.»

مگر سودابه از خشم موی می کندواشک می ریخت .

همینکه سیاوش پیش پدر رفت وکاوس نمادی از دود وآتش وگرد وخاک در او ندید ، از اسب فرود آمد وتنگ به برش کشیدوبا او به دیوان شتافت وسه روز به شادی نشست ، پس از آن در کار سودابه پرداخت ودر اینمورد با دیوانیان به شور ورآی زنی پرداخت ، همه او را سزاوار مرگ دانستند . شاه با دلی پر درد ورنگ ورخسار زرد فرمان به دار آویختن سودابه را داد .

سیاوش اندیشید ، که شاه روزی از این کرده پشیمان خواهد شد واو را مسبب اندو خود می داند ، پس از شهریار خواست تا سودابه را به او بخشد ، شاید پند بپذیرد واز این راه بر گردد ، شاه او را بخشود به شبستان فرستادش.

چون روزگاری گذشت دل شاه بر سودابه گرمتر گشت

چنان شد دلش باز در مهر اوی

که دیده نه برداشت از چهر اوی

ماجرا های زنده گی اندوه بار سیاوش ، رفتن او به  گرازان ، خیانت ها ، زندانی شدن او نزد شاه توران  وتا کشته شدنش ، بسیار دور ودراز ودلچسپ است ، که از حوصله این جستار بیرون است ، از اینرو ، تنها به همین بخش  کوتاه بسنده می شوم واین نوشته را در همین جاه پایان می دهم. بادرود

 

۱- ادبیات دری درنیمه نخستین سده ای بیستم داکتر اسدالله حبیب چاپ دوم انتشارات ملتهب رویه ۱۲۶

۲- کاربرد افسون یا روانشناسی قصه های کودکان اثر بتلهایم

 

بامداد ـ فرهنگی ـ ۴ / ۱۴ـ ۲۴۰۵

اعتصاب اتحادیه‌های کارگری ترکیه در پی حادثه مرگبار معدن

 

اتحادیه‌های کارگری ترکیه می‌گویند: خصوصی‌سازی بخش معدن در سال‌های اخیر شرایط کاری را خطرناکتر از پیش کرده است چون صاحبان این معادن خصوصی، به قدر کافی برای تامین امنیت معدنچیان سرمایه‌گذاری نمی‌کنند.

 

 

در پی یک حادثه مرگبار معدن، اعتراض‌هایی در شهرهای بزرگ ترکیه صورت گرفت.  به نقل از خبرگزاری رویترز، همزمان با آغاز سه روز عزای عمومی در ترکیه در پی فاجعه معدن سوما، اتحادیه‌های کارگری اعلام کرده‌اند، در اعتراض به وضعیت ایمنی کارگران، یک روز اعتصاب می‌کنند.

در سانحه معدن در غرب ترکیه دست‌کم ۲۷۴ * کارگر کشته و ۱۰۰ نفر مفقود شده‌اند که بالاترین آمار در تاریخ حوادث معدنی ترکیه است.معترضان خشمگین از سانحه معدن در ترکیه، خواهان استعفای نخست ‌وزیر شدند.

اتحادیه‌های کارگری ترکیه می‌گویند، خصوصی‌سازی بخش معدن در سال‌های اخیر، شرایط کاری را خطرناکتر از پیش کرده است چون صاحبان این معادن خصوصی، به قدر کافی برای تامین امنیت معدنچیان سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. معدن محل حادثه، ۹ سال پیش خصوصی شده بود.

در همین راستا اعتراض‌هایی در چند شهر ترکیه در گرفت.

سانحه مرگبار اخیر سه ‌شنبه ۱۳ می رخ داد و بیش از ۷۰۰ معدنچی را زیر زمین گیر انداخت. مقامات دولتی می‌گویند، در یک ساعت بعد از انفجار در معدن، ۳۶۳ کارگر نجات داده شدند ولی‌ عملیات نجات در روز چهارشنبه نتیجه‌ای نداشته است.

در شهر سوما، معترضان علیه رجب طیب اردوغان، نخست وزیر که پس از فاجعه معدن از این شهر بازدید می‌کرد، شعار دادند و به سوی موتر او سنگ پرتاب کردند.

گروهی از معترضان خواهان استعفای اردوغان بودند. ماموران پولیس با بعضی از معترضان برخورد کردند. طبق گزارش‌ها، اردوغان برای مدتی در یک مرکز خرید پناه برد.

آرزو چرقز اوغلو، رییس اتحادیه سندیکاهای انقلابی ترکیه، به خبرنگاران گفته است که گروه‌های متعددی از این اتحادیه‌ها، برای اعتصاب موافقت کرده‌اند.

چرقز اوغلو همچنین از شهروندان دیگر خواسته است برای همراهی با کارگران، سیاه بپوشند و در مقابل وزارت کار تظاهرات کنند.

یک نماینده حزب مخالف دولت در مجلس ترکیه، دولت را متهم کرده که طرح اخیر مجلس برای تحقیق و تفحص درباره حوادث معدنی را رد کرده است.

با این حال وزیر کار ترکیه گفته است که این معدن طبق معمول بازرسی می‌شده و آخرین نوبت بازرسی، ماه مارچ گذشته بوده است.

این در حالی است که این اعتراضات به شهرهای بزرگ نیز کشیده شد. پولیس استانبول تلاش کرد با آب‌ پاش و گاز اشک‌ آور، معترضان را پراکنده کند.

از رجب طیب اردوغان نقل‌قول شده است که با نام‌بردن از چندین حادثه معدنی در سرتاسر جهان، از جمله یک حادثه در بریتانیا در قرن ۱۹ میلادی، تلاش کرده از سابقه دولت ترکیه در این باره دفاع کند.

با این اظهارات، کاربران شبکه‌های اجتماعی نخست‌وزیر ترکیه را آماج انتقادها و کنایه‌های خود قرار داده‌اند.

 

* به نقل از استاندرد اونلاین این رقم امروز به ۲۸۴  تن رسیده است. 

بامـداد ـ اجتماعی ـ ۱ / ۱۴ـ ۱۶۰۵

 

    هردم شهیدونه

زرګونه شهیدان د بدخشان غواړي
لامې دهرې ورځې
ټپ ته پټۍ نه لرم
هره چاودنه رانه
دسرتاوان غواړي
څومره ارزان
دبی رحمیو له رضانه
رانه ځان غواړي
ځوان،زوړ،ماشوم
موروپلارنه پېژني
یوخوارانسان غواړي
یوخوږافغان غواړي
له طبیعې ناورینه
ځمکه راوښویېده
هردم شهېدونه
زرګونه شهیدان دبدخشان غواړي
ای ځمکې!
څومره ظالمه شولې خوله دې ورپرانیستله
په نهنګي اشتها،
تاکړې څوکلي تېرې
له
ناولي کومې
او
په زرګونه کسان
دمړینې لومې ته شول
دنیستۍ کومې ته شول
دلته دځمکې په سر
انسان انسان ته لیوه
زماوطن او،وطنوال ستړي دي
دمرګ وژوبلې له اوږدو لړیو
اوس له سلګیو ساه لنډي وریږي
لاسونه هم لپه کولای نشي
چی له شپږلوري هم پرې
وارونه څومره سخت بیواره راځي
له طبیعت ،له ګاونډ یو له اغیاره راځي
دګونګوکړیکو،اسره
په زړونو څړیکه،څړیکه
هره شېبه خوروي
پرویرافغان ځوروي
هرویښ وجدان لړزوی
هرویښ وجدان لړزوي

  ( نجم الرحمن مواج )

 

    بدخشان گریه دارد


برحال« ارگو» چشم هرافغان گریه دارد
لغمان پنجشیروبلخ و بدخشان گریه دارد
کابل به سوگ نشسته وننگرهارکوِی ژړا
نیمروز، فراه و زابل وبغلان گریه دارد
پکتیا وپکتیکا وغزنی، خوست ونورستان
قندهار،کاپیسا لوگرو میدان  گریه دارد
تخار و فاریاب و سمنگان بنالند
بامیان، سرپل کنر و پروان گریه دارد
کندوز، دایکندی وهلمند و بادغیس
ارزگان وهرات، غور و جوزجان گریه دارد
«مواج » دورنیست مروت زانتظار
احساس پاک وقوت وجدان گریه دارد.

 ( نجم الرحمن مواج )

 

بامـداد ـ اجتماعی ـ ۲ / ۱۴ـ ۰۷۰۵

افغانستان زیر چنبره رویداد های مرگبار گیتایی

 

داکتر حمیدالله مفید 

مسوول شعبه تبلیغ و ترویج شورای اروپایی حزب مردم افغانستان

 

افغانستان کشوریست ، که برای بروز رویداد ها مرگبار گیتایی بستر آماده و آرام دارد.

بر بنیاد گزارش ها ، جایگاه وموقعیت این کشور از لحاظ ساختار جیولوژیکی ، ویژه گی های آب وهوا ، در زمره کشورهای آسیب پذیر گیتایی یا طبیعی بشمار می رود.

در این کشور بادرد ودریغ طی ماه های پسین رویداد های دردناک ومرگ زایی روی داده است ، که در فرایند آن هزار ها نفر جانهای شان را از دست دادند ، صد ها خانه وکاشانه  زیر رانش لایه های گل ولای کوهی نابود شدند ، سیلاب های مدهش ، هزارها جریب زمین زراعتی ، جنگل  و روستا  را نابود کردند  و زمین لرزه های مرگزایی روی داده است.

 آغاز این خیزش های گیتایی از سیلاب های میمنه ، شبرغان ، آغاز یافت وبه  رانش کوه در روستا های باریک آب  شهرستان یا ولسوالی ارگوی بدخشان پایاتر گردید .ایدون همین امروز سیلاب های دهشت افزا در ولایت ها یا آستانهای  ،تخار، سمنگان ، بغلان  وکندز هزارهای جریب زمین کشتی را به نابودکشانید ، ده ها نفر کشته ویا سردرگم شدند وصدها نفر بی خانمان گریدند.

مردم بلاکشیده وآسیبدیده افغانستان افزون از جنگهای خانمانسوز وتازش های کورکورانه  طالبان اینک باید کشته بدهند و با این همه دشواری های جدید گیتایی دست وپنجه نرم کنند.

شمال افغانستان وبه ویژه آستانهای بدخشان ، تخار ، بغلان، بلخ، سمنگان ، فاریاب ، سرپل و جوزجان بستر خیزش این همه مصیبت ها و درد ها وغمها بوده است.

بر بنیاد گزارش ها درافغانستان رویداد های دردناکی چون خشکسالی ، زمین لرزه ، سیل، رانش زمین ، برف کوچ ، خیزش رودخانه ها، توفانها ، فرسایش خاک ، آلوده گی هوا ، زمستانهای سرد ، هرساله جان هزارها نفر را می گیرد و آسیب های فراوانی به  انسانها ، چهارپایان ، زمین های کشتی ، جنگل ها وخانه های آنها می رساند. به منظور بیرون رفت از حالت ایدونی وکنونی وبه منظور بر خورد سالم ودرست با رویداد ها پیشنهاد می شود:

 نخست: دولت فساد گستر وفساد بیشه برای این همه رویداد های گیتایی هیچ گونه آماده گی ندارد وتا ایدون نتوانسته تا کوچکترین آسیبی را پیشبینی کند ویا رویدادی را بر ملا سازد .

برای  زدایش دردها والم های آسیب دیده گان نتوانسته تا کوچکترین گامی  را بردارد.

اداره ملی  مبارزه با حوادث طبیعی در افغانستان که نخست نامش بی معنا ونامفهوم است زیرا نخست اینکه مبارزه با حوادث کار دشوار وحتا نا ممکن است ، این اداره با هیچ حادثه و رویدادی مبارزه کرده نمی تواند ، چگونه امکان دارد، تا این اداره با رانش زمین مبارزه کند ، یعنی مانع رانش زمین شود و یا از سیلاب ها ، باران های خسارمند ساز جلوگیری کند و اقدامهای روی دست بگیرد تا این رویداد ها به وقوع نپیوندد، به باور کامل ، که ناممکن است ، از دید این قلم وظیفه این اداره کمک رسانی به آسیب دیده گان رویداد های گیتایی است واقدامهایش همواره پس از بروز رویداد است نه پیش از وقوع آن ، از اینرو بهتر است تا در نام این اداره تجدید دیدگاه شود یعنی نام با مسمایی که بیانگر کارکرد ها و وظایفش باشد ، به آن گذاشته شود ، پیشنهاد می شود ، که نام این ادراه به « اداره کمک رسانی به آسیب دیده گان گیتایی یا طبیعی » نامگذاری شود.

دوم: برای شناسایی مناطقی که در آنها رویداد های دردناک گیتایی روی می دهد، در چوکات اداره محیط زیست ویا در چوکات اکادمی علوم و دانش افغانستان دانشسرای پژوهشی بخش اکوتوریسم زیست شناسی ایجاد گردد، تا  با به دیده داشتن همه رویداد های گیتایی فروزه ها یا سیستم موجود را بررسی نماید وبه منظور شناسایی وکم از کم جلوگیری از آسیب بیشتر آگهی های لازم را به مردم پیشکش بدارد، رویداد ها می رساند ، دلیل مرگ بسیاری از مردم در رانش زمین در ولسوای ارگوی آستان بدخشان یورش مردم به منظور نجات آسیب دیده گان بوده است.

سوم : دولت اقدام های دانشی به منظور جلوگیری از تلف های بیشتر در مسیر رودخانه ها توفانزا وسیل برپاکن  دیوار های پایدار و استحکامی در دو سوی رودخانه های که همیشه آب طغیان می کند وسیلاب سرازیر می شود  ودرنزدیک شهر ها ، روستا ها و زمین های کشتی  قرار دارند ،روی دست بگیرد. واین موضوع را نیز  اکادمی دانش ها و به ویژه دانشسرای اکوتوریسم یا گیتا شناسی به بررسی بگیرد.

چهارم: رسانه ها وافزارهای رسانه یی گروهی در برنامه های کاری شان فروز یا مساله  آگهی دهی مردم را درجلوگیری از تلفات بیشتر گیتایی پیشبینی نمایند.

پنجم: رشد وگسترش جنگل ها وغرس نهالهای مثمر میوه دار ویا غیرمثمر بی میوه ، به منظور رشد جنگل ها جهت جلوگیری از خشکسالی به یک جنبش همگانی مبدل شود.

پنجم: هموار سازی نشیب های لغزنده و آسیب رسان وجلوگیری از ساخت وساز خانه ها در نزدیکی جایگاه های رانشی ولغزشی .

ششم: پیشبینی برنامه ملی کمک رسانی با آسیب دیده گان : در اداره کمک رسانی به آسیب دیده گان به مقدار قابل ملاحظه مواد طرف نیاز اولیه مردم ، مانند ، خیمه  یا چادر ، افزار گرمی زا ، افزار مورد نیاز خانواده ها ومواد غذایی بایگانی ویا ذخیره شوند .به این منظور در تشکیل هر آستان یا ولایت ، یک یا دو فروند چرخبال به ویژه در آستان آسیب پذیر بدخشان یه گونه  اضطراری  یا رویداد زودرس  به دیده  نگریسته شود.

هفتم : ایدون به منظور کمک رسانی با آسیب دیده گان بدخشان صد ها سازمان خیریه ایجاد شده اند ، تنها در شهر هامبورگ آلمان از سوی دو ارگان مسجد ، سه ارگان خیر خواه صد ها هزار یورو کمک جمع آوری وبایگانی شده است ، به همین ترتیب در صد ها شهر وکشور هزار ها افغان به نام کمک با آسیب رسیده گان شهرستان یا ولسوالی  ارگوی بدخشان کمک جمع آوری نموده اند ، به منظور جلوگیری از مافیای استفاده جویی از این کمک ها پیشنهاد می شود ، تا ارگانهای جمع آوری کمک ها در یک تارنمای مشخص انترنیتی ثبت نام نمایند ومقداری کمکی را که جمع آوری نموده اند ، بیان بدارند و مشخص بسازند ، ودر روی برگه کمک رسانی شناسایی نمایند واز اینکه این مبلغ را به کجا انتقال داده اند وازآن چگونه استفاده شده است ،گزارش بدهند ، تا از استفاده نادرست واز کج دانی یا سوی تفاهم جلوگیری شود ، پیشنهاد می کنم تا  تارنمای جدیدی به نام تارنمای جمع آوری ارقام کمک ها بازگشایی گردد، ارگانهای دریافت  وجمع آوری کمک ها داوطلبانه خودشان را ثبت وراجستر کنند  واز راه های مصرف کمک ها گزارش ارایه نمایند ، تا به آگهی کمک دهنده گان رسانیده شود.

با به دیده نگریستن این یادداشت ها شاید بتوان راه های دشوار گذرکنونی را گذرنده ساخت.

 

 بامـداد ـ اجتماعی ـ ۱ / ۱۴ـ ۱۴۰۵

 

 

خشم هندوکش

در وادی غـــم ملت افغـــان زبـون است

صــوری نه دمیده ولی کـن فیکون است

هنــــدو کش آرام به خشــــم آمده امروز

پرورده  دامـان او در ماتم و خون اسـت

با رانش کـــوه مـــــردم ارگـوی بدخشان

مدفون شده بی جرم ندانیم که چون است

در ســــوگ عزیزان بنشستیم به مــــاتـم

مارا غم این حادثه بی حـد و فزون است

ای وای چه فتادست براین ملـت مظلـوم

از عـافیــت این خطــه زیبـــا بــرون است

گرگان همه راعــی شـده بر مسـند  قدرت

مردم همه گی در گرو مکر و فسون است

از نکبـــــت بیداد نیــاســوده  دمی  چنــد

بر ظلمـت اوهام فرورفــتـه سکــون است

یارب بــرهــان ملت  مظلــوم  ز حوادث

ازخشـــم قضا از ستم دهــر زبون است

 

( ف.بـری)

بامداد ـ فرهنگی ـ۱ / ۱۴ـ ۰۷۰۵