زنان، مادران و دختران وطنم؛ به پا خیزید!

 

 

سلیمان کبیر نوری

 

سلام و درود به مادران و دختران میهن!

سلام و درود به زنان بال بسته و بالشکسته دردمند  میهن من!

نفرین بر حاکمیتی که کمیته تحقیق جرایم و مجازات وزارت عدلیه  آن خواسته است حکم سنگسار، قطع دست و پا و دُره زدن را درج قانون اساسی کشور نماید!

چرا در وزارت عدلیه ی متهم به فساد و ارتشاء،  کسانی منتصب شده اند که بر مبنای قواعد و قوانین غیر قرانی، چون متحجران فاسد دیوبندی،  شریعتمداران مسافر در بدویت و بربریت قُمی عمل میکنند. آن بالا نشستگان ارگ نشین با سکوت مرگبار روزگاران بدوی و رنج نامه ی سیاهء ضد انسانی را خموشانه به نظاره نشسته اند.

درود برزنان ستم کشیده ای که با درد های جانسوز وجهانسوز، نتوانسته اند حتا آهی بکشند؛ قصه درد و رنج نامه ای خویش بازخوانند. چو شگوفه یی بدست خشم و ستم سنگسار شده اند، تیر باران شده اند، دره خورده اند، مثله شده اند، ، با تبر پارچه پارچه شده و یا هم گوش و بینی و لب... بریده شده اند.

حسرت تازه گی و خنده را به فریاد آسمان برده اند، خفه شده اند...یا از فرط شکنجه تن و زخم روح خویشتن را حلق آویز کرده یا آتش زده اند.

پس درود بر همه قربانیانی که در زیرسلطه ملاهای مزدور و بیسواد و کم سواد و متحجر و در زیر حمایت و پوشش حاکمیت جلالتمابی حامد کرزی شکنجه شده و یا جان باخته اند.

هرآنچه میگذرد، این همه کلاً در زیرسایه کلاه وچپن ابریشمین جناب عالی حامد کرزی به وقوع میپیوندد. کلاه وچپنی که امروز شهرت جهانی کسب کرده است و بمثابه سمبول تریاک،  فساد و ارتشا ، ترور و دهشت و وحشت و انفجار  در جهان شناخته شده است.

مادران گران ارج، خواهران گرانقدر میهن!

من میبینم که آدمیان در قرن بیست ویک جهان را بر شما دوزخ ساخته اند.

راستش ، بعد از شنیدن خبر تلخ و سنگین بریدن بینی و لب خواهرم ستاره در ولایت هرات، خواستم با هموطنان عزیزم  درد دلی داشته باشم و خود را کم از کم، از درد  درون سوز و جانکاه و استخوان سوزبا فریاد و اشکی وارهانیده  و سبک سازم که نشد که نمیشود. کجا مرهم این زخم ناسور درمان کند؟

***

 این فاجعه در کجا اتفاق افتاده است؟

در کشوری که قانون جنگل دران حاکم است.

 پادشاه آن به قول خودش، یک شیر است شیر.

 شیری بنام حامد کرزی ( کارمند شرکت نفتی امریکایی بنام یونیکال. کمپنی ایکه به قول نویسندگان غربی  « این شیر را »  به این پست منتصب نموده است.)

روباه کرداری که سردراین نقاب میکند نه توان واراده یی دارد که ما توهم میکنیم، نه فرمانروای مجازات و مکافاتی است و نه حتا قدرت تسلیت و تسلایی دارد!

شیر دمبریده که با ضعف تهوع آوراذعان به عشق و دلباختگی به رهایی ملا برادارش از زندان پاکستان میکند و همه آزادی را برای زندانیان طالبان تروریست از گوانتانامو و بگرام خلاصه میکند. خونی که چکید، کاردی که برید، نه او را خط چپن شکند!

***

مادران و خواهران فریاد خفته در گلو!

پیش ازین نبشته؛ نامه ی ازقلم این نگارنده  در همین باب به دست امواج سپرده شده بود که برای مطالعه ی آن لطف نموده بالای عنوان زیر کلیک فرمایید:

 

www.youtube.com/watchv=FEJPaYGqLhI

شکست سکوتی که دنیا و عرش را به لرزه در میآورد!

راستش؛ در مقابل ده ها تن از هموطنان چه از داخل کشور، و چه بیرون ازآن،  ضمن ارسال ایمیل ها و صحبت های تلفونی،  ابرازداشته اند که، با خواندن و شنیدن این متن؛ حتا، های های گریسته واشک ریخته اند.

  آیا میدانید که  امروز افرادی بنام ملا ها، داملاها و  مولوی ها، جوانان را بخاطرعشق و محبت  و دوستی پاک،  تیرباران و سنگسار کرده و دُره میزنند؛  و درهمانحال خود، اعمال  فحشا را بنام صیغه، جهاد النکاح و حتا فراترازآن،  بدون نکاح (به توافق جانبین) توجیهِ اسلامی و شرعی داده و غرق در عیاشی اند؟ برای اثبات به یکی از هزاران مدارک دقیق،  به ویدیوی آیت الله... یکی از استادان و عالمان دینی در دانشگاهی بنام « خاتم النبیین » گوش دهید که ساختمان آن میلیون ها دلارهزینه برداشته است و به حکمت یکی از رهبران جهادی ـ «حضرت آیت الله محسنی» بنیادگذاری شده است:

مادران و خواهران گران ارج !

آیا به یاد دارید که در قریه شینواری غوربند ولایت پروان ( جایی که ملا خواصی منشی پارلمان افغانستان گویا ازمردم آن محل نماینده گی میکند)، قوماندان طالبان با چند تنی از زیردستانش، برخانمی تجاوزکردند؟.اما فقط همان زن، آنهم درملای عام گوسپندان دوپای و دُمبریده ای که برای تماشا حاضر صحنه بودند، تیر باران شد و بس؟

 کجا شد متجاوزین طالبی هرزه مقتدیان آقای خواصی منشی پارلمان افغانستان؟

(گفته میشود اقای خواصی با ریش گِردِ و درشت و بَبَرحکمتیارگونه اش، عضو ارشد حزب اسلامی حکمتیار، حتا در پارلمان افغانستان  نیز در پناه و پوشش و حمایت  آی اس آی !؟  به سر میبرد.)

اینهمه در حالی جریان و سریان دارد که استعمار گران غربی؛ با شاه شجاع های جهادی و اسلامی به ریاست شیرحامد کرزی ۱۲ سال است با شعار های حقوق بشروجمهوری اسلامی و عدالت و دموکراسی و حقوق زن و مادر و کودک کشور و مردمان مان را به گروگان گرفته اند و از جمله با ایجاد بیش از ۶۲ تلویزیون و ده ها رادیو، طی شب و روز به شستشوی مغزی و کار های پرنیرنگ روانشناسانه پرداخته اند، و چنانکه همه می بینیم نتیجه علوی انسانیت و ترقی بشری نیست که نیست  بلکه برعکس ازین مردم، فقط  بوزینگان و آدمکان دوپا ساخته اند، تا هرآنچه خود خواهند، همان را به کمک و یاری مزدوران خویش، به سهولت تحمیل بکنند. تا جا را برای حضور بنیادگرایی طالبانی و برای غارت یکی از بزرگترین منابع زیزمینی جهان (طلای سیاه و گاز آسیای میانه) مساعد ساخته لیتیوم و اورانیم و سایر منابع کشورآفت زده یی بنام افغانستان را خالی سازند.

ای مادر و ای خواهر وطن!

باییست ایستاد وفریاد کرد که زن سازنده انسان است،  زن در هرکجایی که هست، نیمی از پیکرجامعه است؛ نیمی ازوزن جامعه است. بدون اشتراک زن، تعمیل آرمان شگوفایی و بهروزی هرجامعه ای محال است. اگر زن بخواهد، زن بجُنبد، جهان می جنبد و جهان دگرگون میشود.

امروز  بیشترینه  پیشتازان،  پیشکسوتان و تحصیلکردگان زن افغانستان درغربت به سر میبرند و در رنج زنان درون وطن میسوزند ولی متاسفانه فعالیت قوی و انسجام محسوس و موثرو سازنده ای نداشته اند.

هرگاه درکمیت  گسترده طیف زنان تحصیلکرده و روشن ضمیر و با درک واحساس دراروپا، امریکا، آسترالیا و سایر کشور ها، که به جبر و از استبداد زمان مجبور به ترک وطن شده اند، طی سالیان متمادی، تحرکات منسجم دادخواهانه صورت میگرفت؛ میتوانست برای رهایی مادران و خواهران در بند کشیده داخل کشوربه مثابه وسیله فشار برگرداننده گان اصلی  سیاست جاری تبارز کند.

معلوم است و با گذشت زمان و تجربه های بیشتر ثابت تر شده میرود که هژمونیست های غرب برای کمک به مردم ما و برای کمک به زنان اسیر و دربند شاه وشیخ نیامده اند. آنان  برای خود برنامه دارند. مگر با درد و دریغ که دولت و حکومتی هم که به نام دولت اسلامی افغانستان بر ما تحمیل شده است؛ نه تنها برنامه ای برای بهبودی و بهروزی مردم از طریق ایجاد زیرساخت های سیاسی – اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی کشور نداشته است، بل حتا کوچکترین اراده عملی و واقعی را برای بهبود وضع فوق العاده نابسامان زنان تبارز نداده و به دموکراسی و احقاق حقوق زن که خود مدعی بوده است اثبات اعتقاد نکرده است.

پس چه باید کرد؟

مادر وخواهر آگاه و پیشرو هموطن!  در هرکشور وهر کجایی که هستید! باهم تماس گیرید، روابط را گسترده سازید! سازمانهای کشوری مستقل را ایجاد کرده،  با مدیریت نیرومند و یک دست ازیک تریبیون قوی پژواک ضجه های سوزاننده و دادخواهانه ی مادران و خواهران خویش را پشتیبانی کنید! با راه اندازی تظاهرات، پروتست ها و گردهمایی ها به گوش جهانیان برسانید که ما زنده ایم، ما لبهای بریده را بهم پیوند میزنیم تا یک دهن فریاد شویم تا یک لب بوسه شویم.

 ما بریده نمیشویم!

ضربه ها مارا همانند بحر و دریا به موج و به سونامی مبدل میکند!

***

رویکردها:

-   آواز درد و ضجه همه روزه از مادران و خواهران کشور

-  متوقعم یکی از کارکرد های شگرف و تاریخی هموطن عزیز مان (محترم شفیع عیار) را به ارتباط موضوع؛ نیز تماشا فرمایید که بی محابا و با شجاعت و تردستی و عشق به انسان و انسانیت تمام برای  دگرگونی این میهن بلاکشیده قد برافراشته است و به مبارزه ی بی امان و پایدار بر ضد  تاریکی، جهل، خرافات، دوکانداران ریاکار مذهب و تیکه داران قباپوش دین  قامتِ بلند و نوینی فراز کرده است.

 

 اجتماعی ـ بامداد۱۴/۱ـ۱۳۰۱

  به آرامی آغاز به مردن می کنی

 

اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زنده گی گوش ندهی،
اگر ازخودت قدردانی نكنی،
به آرامی آغاز به مردن می ‌كنی .


زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می ‌كنی.

 
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی ،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهـی
اگر رنگ ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی،
تو به آرامی آغاز به مردن می ‏كنـی.

 
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی ‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌ كنند،
دوری كنی ،
تو به آرامی آغاز به مردن می ‌كنی.


اگر هنگامی كه با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمین در نامطمین خطر نكنی،
اگر ورای رویاهــا نـروی،
اگر به خودت اجازه ندهـی
كه حداقل یك بار درتمام زنده گی‏ ات
ورای مصلحت ‌اندیشی بروی،

امروز زنده گی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروزكاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری.

شادی را فراموش نکن !

 

پابلو نرودا

برگردان: احمد شاملو

فرهنگی ـ بامداد۲/ ۱۴ـ ۱۱۰۱

ما سال‌ها اعتقاد مان به مبارزه را درعمل نشان داده‌ایم

کارول کاریولا :

« ما امروز درموقعیت سیاسی مشخصی قرار داریم که وجه مشخصه آن ایجاد اشتراک و همگرایی وایجاد یک جبهه اکثریت متنوع‌ تر وگسترده ‌تر است .»

 

 

جهان در دو سال گذشته شاهد بزرگترین و طولانی ترین مبارزه توده ای در برابر نظام آموزشی نیولیبرال در چیلی بود. باوجود فشار های بی مانند حکومت ، این جنبش  توده ای از پا نیفتاده و به مقاومت و پیکار برای اصلاحات بنیادی در نظام آموزشی و برقراری یک سیستم انسانی و قابل دسترسی برای لایه های ناتوان و کم درآمد جامعه و در کل آموزش عالی همگانی و رایگان برای همه ادامه دادند. دراین دوسال صد ها هزارجوان در سراسر چیلی  به خیابان ها ریختند و درراه برآورده شدند خواست ها و اماج های انسانی  شان رزمیدند .درانتخابات ماه گذشته که با پیروزی نیرو های ترقیخواه  به رهبری  خانم  میشلی با چه لی انجامید ، نماینده گان نسل مقاوم جوان توانستند تا دراین پیروزی نقش اثرمندی داشته باشند.از جمله کارول کارلیو ،کامیلا والیو ، جیورجیو جکسون و گابریل بوریک چهارتن از رهبران این جنبش توانستند به مجلس چیلی راه بیابند و در پیشبرد اصلاحات آموزشی خانم باچه لی را یاررسانند. بانو کارول کاریولا جوان ۲۶ ساله دبیرکل سازمان جوانان کمونیست چیلی  (JJCC  ) یکی از رهبران این جنبش اجتماعی است که درسازماندهی پیکار دلیرانه جوانان و دانشجویان نقش برازنده ای را ایفا نمود. به تازه گی ها روز نامه « سانتیاگو تایمز» با کارول کاریولا عضو جوان  مجلس نماینده گان چیلی گفت و گوی جالبی را انجام داده است که دورنمایه آن برای نسل جوان  و میهنپرست کشور ما خالی از دلچسپی نیست. ما بخش هایی از این  گفت و گو را در اختیار خواننده گان بامداد میگذاریم.  ( بامداد )

 

گفت و گوی « سانتیاگو تایمز» با کارول کاریولا عضو مجلس نماینده گان چیلی



پرسش:  چه عاملی سبب افزایش کرسی‌های نماینده گی حزب کمونیست در انتخابات اخیرشد؟ آیا دلیل جنبش دانشجویی بود، یا ایتلاف با شش حزب و سازمان دیگر در ایتلاف « اکثریت نوین» ؟
پاسخ :  من این دو عامل را از یکدیگر جدا نمی‌کنم. حزب کمونیست سابقه‌ای طولانی در چیلی دارد و تا سال ۱۳۵۲ حضور قدرتمندی در مجلس داشت؛ در همان سال کودتا و استقرار دیکتاتوری (۱۳۵۲)، ما ۲۵ نماینده  در مجلس داشتیم. پیروزی حزب در انتخابات ماه گذشته، نشان دهنده  احیای پشتیبانی مردم از حزب ماست؛ چیزی که دیکتاتوری راه آن را برما بسته بود. به نظرمن علت اینکه حزب دوباره توانسته است چنین حمایتی را در راه یافتن به مجلس بدست آورد، سال‌ها کار و فعالیت حزب طی سال‌های دیکتاتوری (۱۳۵۲ تا ۱۳۶۹) در راه بازگرداندن دموکراسی است.
حزب پس از آنکه به استقرار دوباره  دموکراسی یاری رسانبد، نقش بسیار مهمی در سازماندهی جنبش‌های اجتماعی بازی کرد؛ چه درجنبش دانشجویی و چه در میان طبقه  کارگر و سندیکاها. مردم برآمد و دستاوردهای این فعالیت حزب را به‌خوبی دیدند، و تعهد و بی‌باکی ما را در مبارزه‌ ای که حزب ازمیان آن زاییده شده بود، تشخیص دادند و بر آن اذعان داشتند. افزایش تعداد نمایندگان حزب در مجلس- که نسبت به انتخابات چهارسال پیش دو برابر شد - نتیجه  همین توجه و تشخیص مردم و نیز این واقعیت است که ما توانستیم با نیروهای دیگر جبهه  متحدی تشکیل دهیم که به ما امکان داد تعداد نماینده گان‌ مان را درمجلس بیشتر کنیم. یکی ازهدف‌های ما این است که « نظام انتخاباتی دو- نامزدی» را که برای بیرون نگاه داشتن ما ازمجلس تنظیم شده بود، برچینیم. ( بربنیاد این شیوه انتخابات، هر حوزه  انتخاباتی فقط دو نامزد دارد که از راه رای دادن به فهرست‌های انتخاباتی- و نه مستقیماً به اشخاص - برگزیده می‌شوند. در این شیوه، در عمل بخش بزرگی از رای‌ها به حساب آورده نمی‌شود، چون فقط  دو فهرستی که بیشترین رای را دارند- و گاهی فقط یکی از آنها- نماینده به مجلس می‌فرستند.)

پرسش:  میشل باشه ‌له قول داده است که آموزش را رایگان کند. دولت او هزینه این کار را از کجا تامین خواهد کرد؟
پاسخ : ایتلاف « اکثریت نوین » که میشل باشه‌له در صدر آن است، شماری از خواست‌هایی را که جنبش‌های اجتماعی مطرح کرده‌اند در برنامه  خود گنجانده است. یکی از مهمترین این خواست‌ها، نظام آموزشی رایگان و با کیفیت خوب برای همگان است. همان‌طور که ما هم گفته‌ایم، برقراری چنین نظامی مستلزم اصلاح نظام مالیاتی کشوراست. قصد این است که کسانی که درآمد بیشتری دارند مالیات بیشتری بپردازند. اجرای این نظام مالیاتی منابع مالی لازم را در اختیار ما می‌گذارد تا بتوانیم اصلاح آموزشی را انجام دهیم. هدف این است که دولت با اجرای اصلاح مالیاتی در مدت چهار سال بتواند نزدیک به ۸ میلیارد دلار آمریکا درآمد به دست آورد. با این پول می‌توانیم نه‌ فقط بودیجه  آموزش رایگان در مقطع‌های ابتدایی تا عالی، بلکه بودیجه  دیگر اصلاحات اجتماعی مثل اصلاح نظام بهداشت و درمان و بازنشسته گی را هم تامین کنیم. بنابراین باید بگویم که اصلاح نظام مالیاتی پیشنهاد شده از سوی باشه‌له اصلاح مترقی است که هدفش دگرگون کردن نظام مالیاتی کنونی است، به طوری که برخلاف نظام کنونی، هر کس که درآمد بیشتری دارد مالیات بیشتری بپردازد و هر کس که درآمد کمتری دارد، مالیات کمتری بپردازد. ما همچنین در پی یافتن سازوکارهای معینی هستیم تا بتوانیم نابرابری‌های عظیم و مصیبت‌ بار موجود را تعدیل کنیم.

پرسش: برنامه  خانم باشه‌له این است که حداکثر نرخ مالیات شخصی را از ۴۰ درصد به ۳۰ درصد کاهش دهد. آیا شما با این طرح موافقید؟
پاسخ : این طور نیست؛ آنچه او در نظر دارد، افزایش مالیات کسب ‌وکارهاست.

پرسش: اما او می‌خواهد مالیات‌های شخصی را هم کاهش دهد...
پاسخ :  بله، چنین پیشنهادی مطرح شده است. دستِ آخر، هدف به هر حال یکی است؛ یعنی یافتن سازوکارهایی به  منظور ایجاد برابری و توزیع عادلانه ‌تر ثروت و امکانات میان مردم. امروزه چیلی یکی از کشورهایی است که بیشترین میزان نابرابری در آنها دیده می‌شود. برای مثال، از لحاظ توزیع امکانات، کسب‌وکارهای خصوصی تقریباً مالیاتی نمی‌پردازند، در حالی که مردم مالیات زیادی می‌دهند. هدف ما امروز برعکس کردن این وضع است، به این معنا که مالیات کسب ‌وکارها را- یعنی آنهایی را که امکانات بیشتر و بهتری دارند- افزایش دهیم، و مالیات مردم عادی را که از امکانات مالی کمتری برخوردارند، کاهش دهیم.

پرسش: کاهشِ سقفِ مالیات‌های شخصی چگونه می‌تواند به رفع نابرابری کمک کند؟
پاسخ : چیلی کشوری است که در آن میزان مالیات‌ها خیلی زیاد است. فقط یک نمونه برایتان بگویم: مالیات بر کتاب.  چیلی یکی از کشورهایی در جهان است که میزان مالیات بر کتاب در آنها بسیار بالاست. به همین دلیل، دستیابی مردم به دانش و آگاهی و ادبیات بسیار محدود شده است. همانطور که پیشتر هم گفتم، علّت افزایش نابرابری این بوده است که آنهایی که از امکانات کمتری برخوردارند، مثل کارگران که پول کمتری دارند، در عمل برای همه‌چیز باید مالیات بدهند: از خوراک گرفته تا رفت‌وآمد. بنابراین ما امروز در پی تعدیل نظام مالیاتی هستیم و می‌خواهیم میزان مالیات کسانی را که امکانات بیشتری دارند افزایش دهیم، و از راه افزایش مالیات بر درآمد، به سوی ایجاد برابری و توزیع بهتر منابع و امکانات حرکت کنیم.

پرسش: چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی میان نماینده مجلس بودن و رهبردانشجویی بودن می‌بینید؟
پاسخ : این دو با یکدیگر متفاوت‌اند، چون شما وقتی رهبر دانشجویی یا رییس فدراسیون دانشجویان هستید، در بیرون از دستگاه دولتی و اغلب در برابر آن قرار دارید. من از این پس در مقام نماینده  مجلس، در داخل دستگاه دولتی کار خواهم کرد. با وجود این، من همچنان با رهبری صرف دستگاه حکومتی در جامعه ( بدون حضور فعّال جنبش‌های اجتماعی و نهادهای مردمی) مخالف خواهم بود. یکی ازعلت‌هایی که من امروز می‌خواهم به عنوان نماینده  مردم کار کنم، یافتن راه‌هایی است برای متحول کردن نهادهای حکومتی از درون. از سوی دیگر، ما، هم در مقام نماینده گان مردم و هم در مقام رهبران دانشجویی، خودمان را نماینده گان پایگاه‌های اجتماعی خود و آن کسانی می‌دانیم که ما را انتخاب کرده‌اند، و این چیزی است که ما هرگز نباید از یاد ببریم. امّا در کشور ما مدت‌های مدیدی است که مقام‌های منتخب ما متاسفانه همه  آنهایی را که نماینده گی‌شان را به عهده دارند، از یاد برده‌اند. ما نمی‌خواهیم این طور باشد. ما طوری کار خواهیم کرد که دیگر چنین نباشد. شما در مقام نماینده مردم، همان‌طور که در مورد رهبر دانشجویی صادق است، باید به اعتمادی که در زمان انتخاب شما به عنوان نماینده به شما شده است، احترام بگذارید و به آن متعهد باشید.

پرسش: شما وقتی فعالیت در جنبش دانشجویی را آغاز کردید آیا فکر می‌کردید که روزی در مقام نماینده  منتخب مردم، بخشی از دستگاه دولتی بشوید؟
پاسخ :  راستش را بگویم، نه. به نظر من اینها چیزهایی است که در طی مسیر پیش می‌آید. من هرگز تصور این را هم نمی‌کردم که مسیری که ما طی می‌کردیم مرا به اینجا خواهد رساند، که در واقع ابزاری است که ما از آن برای ادامه   پیکار خود استفاده خواهیم کرد. به‌ قدری درهای فعالیت را به روی ما بسته بودند و فرصت‌های بیان عقیده را از ما گرفته بودند که امروزه ما تصمیم می‌گیریم که از درون دستگاه کار کنیم و تحولی را که برای آن مبارزه کرده بودیم و در همه  این سال‌ها به دنبالش بودیم، از اینجا آغاز کنیم. ما از جایگاهی که در آن می‌توان فکر تحول را پدید آورد، اکنون به جایگاهی وارد شده‌ایم که تصمیم‌گیری‌ها در آن انجام می‌شود؛ از سکوی استادیوم به داخل زمین آمده‌ایم.

پرسش:   آیا رخداد خاصی پیش آمد که تصمیم به نامزدی برای نمایندگی مجلس گرفتید، یا اینکه در طی یک روند به این تصمیم رسیدید؟
پاسخ : این حاصلِ روندی بود که در نقطه‌ای از آن من تصمیم گرفتم در انتخابات نامزد نمایندگی شوم؛ البته نه به عنوان یک فرد، بلکه به عنوان نماینده  سازمان جوانان حزب کمونیست چیلی که من دبیرکل آن هستم. ما در جلسه‌های کمیته  مرکزی سازمان تصمیم گرفتیم که سه نامزد معرفی کنیم، که در پایان کار، به دو نامزد کاهش یافت: کامیلا والیو و من.
این روندی بود که طی شد. این هم بخشی از روندِ کار ما برای ایجاد کشوری متفاوت در این برهه  تاریخی بود؛ برهه‌ ای پر از چالش، که جوانان کشور با امید فراوان به مصافِ چالش‌ها می‌روند، و امید به تنظیم و اجرای سیاست‌های تازه و نو و ایجاد دگرگونی‌های ساختاریِ بنیادی دارند.
من همیشه گفته‌ام که جوانان اکنون فرصت حیاتی و بسیار خوبی برای یاری رساندن به کشور دارند. از زمان پایان دیکتاتوری پینوشه و بازگشت دموکراسی به کشور، ما امروزه-  و به‌خصوص در مقایسه با آنچه مردم در بیست سال گذشته فرصت و امکان آن را داشتند-  نیرو و انرژی لازم برای تحقق دگرگونی‌های ساختاری بنیادی را داریم.

پرسش:  برخی از طرفداران حزب کمونیست از تصمیم حزب درباره  پیوستن به ایتلاف « اکثریت نوین » انتقاد کردند، بویژه به علت حضور « دموکرات مسیحی »‌ ها در این ایتلاف که بسیاری از اعضای آن موافق و طرفدار کودتای نظامی ـ پینوشه ـ  بوده‌اند. به این منتقدان چه می‌گویید؟
پاسخ : می‌گویم که ما در مرحله ای تازه در کشورمان هستیم؛ اینکه اکنون در قرنی متفاوت زنده گی می‌کنیم؛ اینکه ما باید بدانیم چطور از این فرصت و همه عرصه‌های آن استفاده کنیم. کشور ما امروز دیگر به حراج گذاشته نشده است. ما هر امکانی برای تغییر را باید جدّی بگیریم. ما بر این باوریم که تحقق تغییرهایی که ما در صد سال گذشته- که حزب ما وجود داشته - برای آنها مبارزه کرده‌ایم، مستلزم آن است که اندیشه‌ها و دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی‌مان را با یکدیگر مطرح کنیم و به مشارکت بگذاریم تا بتوانیم این تغییرها را به پیش ببریم.
حزب کمونیست به ‌تنهایی قادربه پیشبُرد وعملی کردن این تغییرها نخواهد بود. ما سال‌ها اعتقادمان به مبارزه را در عمل نشان داده‌ایم و نیازی نداریم که چیزی را به کسی ثابت کنیم. ما امروز در موقعیت سیاسی مشخصی قرار داریم که وجه مشخصه  آن ایجاد اشتراک و همگرایی و ایجاد یک جبهه  اکثریت متنوع ‌تر و گسترده‌ تر است. ما برای رسیدن به این هدف و بهروزی اکثریت مردم‌ مان، نسبت به گذشته اکنون خیلی مشتاق ‌تریم که با امثال دموکرات مسیحی‌ها کار کنیم. امروز ما دیگر نمی‌توانیم در سایه وحشت گذشته یا فقط به اعتبار افتخارهای گذشته زنده گی کنیم، ولی این به معنای آن نیست که خاطره‌ های خوب و بد را فراموش کنیم. ما کشورمان و مردم‌ مان و فداکاری‌های آنها را از یاد نمی‌بریم و به فعالیت و مبارزه  خود در دفاع از حقوق بشر و برقراری عدالت در چیلی ادامه می‌دهیم. ما همچنان به تلاش خود برای روشن شدن حقیقت و تامین عدالت ادامه خواهیم داد. ولی این بدان معنا نیست که ما به آینده همکاری خود با آنهایی که حاضرند اختلاف‌ها را کنار بگذارند، توجهی نداریم. امروز دموکرات مسیحی‌ها و حزب کمونیست اختلاف‌های نظری و تفاوت‌های اندیشه‌ای با یکدیگردارند و سیاست‌های متفاوتی را دنبال می‌کنند. اما برای ما، هدف‌های مشابه ‌مان مهمتر از تفاوت‌های‌ مان است، چون مردم ما نمی‌توانند باز بیست سال دیگر برای گذار به دموکراسی وقت صرف کنند. ما امروز به دگرگونی‌های مهم و ساختاری و بنیادی نیاز داریم، نه فردا.

پرسش:  بسیاری از رهبران جنبش دانشجویی انتقادهای زیادی به « اکثریت نوین » دارند. چگونه با چنین رهبرانی و بطور کلی با جنبش دانشجویی کارخواهید کرد؟
پاسخ : به نظر من بسیار مهم است که بسیاری از رهبران پیشین جنبش‌های اجتماعی، و نه‌ فقط جنبش دانشجویی، اکنون در کنگره (شامل مجلس نمایندگان و مجلس سِنا ) جای دارند. به نظر من این وضع امکان و فرصت‌های تازه‌ای را برای بهترکردن ارتباط میان کنگره و نماینده گان مجلس و مقام‌های منتخب جنبش‌های اجتماعی دراختیار ما قرار می‌دهد. دگرگونی‌هایی را که ما همیشه درباره  آنها صحبت می‌کردیم ، نمی‌توان بدون نقش فعّال جنبش‌های اجتماعی- که خود را در خیابان‌ها نیز به نمایش می‌گذارد-  پیش بُرد. به همین دلیل، ما برآنیم که به نماینده گی از جانب همه  آنهایی که در تمام این مدت با آنها کار کرده‌ایم، حلقه  پیوند میان کارگران و مردم عادی باشیم؛ همه آنهایی که پایگاه اجتماعی ما هستند و جنبش‌های اجتماعی ما را تشکیل می‌دهند: از جنبش‌های دانشجویی و سیاسی گرفته تا سندیکایی و قومی. اینها کسانی‌اند که ما کار کردن با آنها را ادامه خواهیم داد. اگر انتقادی به برخی از بخش‌های فعالیت سیاسی بوده است، به آن علت است که آنها تصویر و دیدگاه متفاوتی برای چگونگی انجام کارها دارند. از نظر آنها این دگرگونی‌ها را می‌شود طی بیست سال آینده انجام داد ولی به عقیده  من مردم ما بیشتراز این نمی‌توانند صبر کنند. دگرگونی‌ها را باید الآن انجام داد. این دگرگونی‌ها برای چیلی امروز لازم‌ اند نه برای چیلی فردا. امروزه دانشجویان از تبعیض رنج می‌برند. کارگران برای به دست آوردن بنیادی‌ ترین حقوق خود هر روز با دشواری روبرواند. ملت ما همچنان با سیاست‌های بهداشتی و درمانی مطلقاً نامتناسب و نامناسب روبروست. همین فوریت است که من می‌خواهم بر آن تاکید کنم، اگرچه دیگرانی هم هستند که برنامه‌های دیگری دارند یا در چارچوب‌های زمانی متفاوتی فکر وعمل می‌کنند.

پرسش:  درمیان اعضای حزب، آیا کسی است که احترام ویژه ‌ای برای او قایل باشید؟
پاسخ : من احترام زیادی برای گلادیس مارین دارم و نقشی که او در حزب بازی کرد را  می‌ستایم. او دیگر در میان ما نیست، اما باید بگویم که او یکی از برجسته ‌ترین زنان تاریخ چیلی، یا دست کم تاریخ معاصر چیلی است. او نخستین زنی بود که در انتخابات ریاست‌جمهوری ( در سال ۱۳۷۸) نامزد شد. او نخستین زنی بود که صدر حزب کمونیست شد ( از سال ۱۳۸۱ تا پایان عمر در حوت ۱۳۸۳). او زنی بود که همواره در کارش منظم و پایدار بود، کسی بود که همواره اعتقاد راسخی به کاری داشت که انجام می‌داد، و زنی بود که همیشه در کنار و همراه کارگران، ستم‌ دیده گان و و آسیب ‌دیده گان بود. امروز، در این روزهای سرنوشت ‌ساز، نقشی که گلادیس مارین به عنوان یک زن، سیاستمدار، دبیرکل سازمان جوانان کمونیست، نماینده  مجلس، نامزد ریاست‌جمهوری، و صدر حزب داشت برای من سرمشق است و من از او می‌آموزم.

پرسش:  آینده  حزب را در چیلی چگونه می‌بینید؟
پاسخ : امیدوارم که حزب کمونیست نقش فعالی در دگرگونی‌های اجتماعی چیلی داشته باشد. به علت افزایش چشمگیر شمار نماینده گان ما درمجلس، ما مشارکت فعالی در پیشبرد برنامه‌های دولت « اکثریت نوین » خواهیم داشت. ما امیدواریم که این حضور ما در مجلس- که البته هنوز هم کافی نیست- در آینده بازهم افزایش یابد و نقش ما به عنوان یک حزب سیاسی همچنان گسترش یابد؛ نه‌ فقط در عرصه  سیاست ملّی، بلکه همچنین در جنبش‌های اجتماعی.

 

 اجتماعی ـ بامداد۱۴/۱ـ۰۸۰۱

 

کـباب وجـدان

داستان کوتاه طنزی ، نوشته دکتر حمیدالله مفید 

 

عزیز الله با معاش ماهیانه ای که از اداره هنر وادبیات به دست می آورد،  ایله می توانست ، تا کرایه  و هزینه برق خانه را بپردازد وبازمانده دیگرمعاش ماهانه اش را خرچ شکم ، خودش ، مادر پیرش ، دو خواهر ترشیده وشوهرنکرده اش ، که دست شکسته امیل گردن او شده بودند ، خرچ شکم وآرایش خانمش،  که به غیراز خوردن ونوشیدن وبا شاخی به هوا باد کردن ، دیگر هنری را بلد نبود  وخرچ مصارف دو دختر پانزده وشانزده ساله اش را که درمکتب درس می خواندند ،بنماید.

در فکر خودش کمتر می بود، بالای همه خواسته های مشروع ونا مشروعش خط بطلان کشیده بود ، با آنهم گاه گاهی که فیل شکمش خیال کباب چهاریکاری را می کرد، در آغاز برخی ازماه ها،  روی نازک شکمش را به دیده می نگریست و شیرغلتش را می زد و یگان خوراکک کباب نوشجان می کرد .

یک روز نزدیک های چاشت، پیاده سوی دفتر روان بود ، چهار قلعه وزیر اباد را به سوی رادیو وتلویزیون به  تندی طی کرد ،به چهار راهی حاجی یعقوب که رسید، بوی کباب دادخدای چهار یکاری به مشامش زد، مانند ، گاز های زهری بالایش اثرکرد ، نزدیک بود که بی هوش شود ،پاهایش  سستی کردند ، سه ماه شده بود، که روی کباب را ندیده بود، به نظرش رسید که بوی کباب در زیر بغلهایش خانه کرده  واو را درهوا با خود سوی کبابی دادخدا می برند ، مردم عاشق دختر های زیبا می شوند ، مگر عزیز الله عاشق کباب دادخدا شده بود، مردم آرزوی بهشت رفتن به خانه خدا را می کردند ، مگر عزیز الله  آرزوی یک خوراک کباب دادخدا را می کرد، که در همان لحظه زیر دندانهایش ، شلپ ، شلپ می جوید، به جیب اش به جستجو پرداخت ، فقط پول نیم خوراک کباب را داشت ، دل به دریا زد، داخل کبابی شد ، پیش از آنکه بنیشیند، یکبار دیگر پولهای داخل جیبش را حساب کرد وخود را مطمیین ساخت که ، فقط پول نیم خوراک کباب را دارد.

بالاپوشش را کشید به پشت سرش گذاشت وبالای چوکی نشست و لم داد.

در همین فرصت وحیدالله ،که در اداره خبری تلویزیون به حیث ژورنالیست کار می کرد وبا عزیز الله چندین مصاحبه  انجام داده بود، نیز داخل شد ودر میان دود کباب به جستجوی یک چوکی خالی برآمد ،همین که چشمش به عزیزالله افتاد با شادمانی چوکی پهلوی عزیز الله را پسندید ونشست. عزیز الله که منتظر چنین پیش آمد نبود ، دم راه وحید الله ژورنالیست  برخاست ، وازاو پذیرایی کرد ، با هم  گرد یک میز نشستند وبه گفت و گو پردختند، وحید الله ازکارکردهای هنری عزیز الله وعزیزالله از کارکردهای معجزه آسای وحیدالله ژورنالیست تعریف وتمجید می کردند.

درهمین هنگام شاگرد یا پای دو کبابی آمد واز آنها پرسید ، که چی نوشجان می کنند؟

عزیز الله که می خواست به شاگرد کبابی بگوید ، نیم خوراک کباب بیاور، مگر شرمید و صرف نظر کرد وگفت ، که اول فرمایش جناب وحید الله جان را بگیرید.وحید الله ژورنالیست که وضع مالی اش از عزیزالله چندان بهتر نبود و او نیزدر جیبش تنها پول نیم خوراک کباب را داشت ، آمده بود که  فقط نیم خوراک کباب بخورد ، با خود اندیشید ، که اگر حالا نیم خوراک کباب سفارش بدهد ، شاید  شرم باشد ، به نظرش آمد که، عزیز الله که مصاحبه های زیاد او را به نشررسانیده است ، وهنرمند ، سناریست ونویسنده بی همتا است حتمی که عاید خوبی هم دارد شاید پول کباب او را نیز بدهد ، بهتر است ، خود را کم نیآورد ، ویک خوراک کباب تکه سفارش بدهد.

گفت :« بادار جان! برای مه یک خوراک کباب تکه بیار با یک گیلاسک چای سبز»

عزیز الله با خود نیز سنجید ، که اگر نیم خوراک کباب فرمایش بدهم، شاید بد باشد ، وحید الله خان که یک ژوزنالیست زبده وورزیده است  حتمی عاید ودرآمد خوب دارد، شاید پول کباب مرا نیز بدهد ، بهتر است ، بینی خود را نبرم و یک خوراک کباب فرمایش بدهم. سپس به شاگرد کبابی گفت :

 «برادر جان ! برای مه هم یک خوراکک کباب تکه با یک گیلاسک چای سبز بیار».

هردو با اشتها کباب می خوردند ، مگر ازدل های شان خدا خبر بود ،

هوش و گوش عزیز الله به جیب وحیدالله وهوش وگوش وحیدالله به جیب عزیز الله دوخته شده بود،هر لقمه کباب را که می خوردند، به نظر شان می آمد که انشاالله پول کباب او را آن دیگری خواهد پرداخت.

باز به نظر شان می آمد ، که اگر نپردازد، چی خواهد شد ؟ او که در جیب اش فقط پول نیم خوراک کباب را دارد، چی جواب خواهد داد ، مگر باز به  نظر  هردوی شان می رسید ، که نی انشاالله پول او را حتمی آن دیگری می پردازد .

کباب ها را خوردند وچای های شان را نوشجان کردند، قصه های شان نیز به پایان خود نزدیک شد  وهردو باید به سوی کار وبار شان می رفتند.عزیز الله آهسته تر از جایش بلند شد وبه وحیدالله گفت : « برادرهوش کو ده جیب ات دست نزنی ، مهمان مه هستی؟ بان » مگر از جایش شورنمی خورد، وحیدالله نیز خود را مصروف نشان می داد و به خاطر اینکه نزد عزیز الله  کم نیاید ، می گفت:

« نی جناب عزیز الله خان! امکان ندارد ، شما مهمان مه هستین ، دست تانه به جیب تان نبرین » مگر خودش دست اش را سوی جیب اش نمی برد، عزیز الله نیز فقط می گفت ومگر دستش را تکان نمی داد، هردو با خود میاندیشیدند:«  برو برادر پول کباب های ما ره بده وشرمساله را کم کن ، اگر نی مه بی آب می شوم ،» حالا هردو نزد کسه یا دخل رسیده بودند ، وباید حسابات شان را تصفیه می کردند ،یکی به دیگری می گفت:« شما ره به خدا بگذار که مه بتم »ودستش فقط در جیبش بود وآن را بیرون نمی آورد. زیرا چیزی برای بیرون آوردن از جیب نداشت.

در همین هنگام عزیز الله  چیزی را که از خدا می خواست انجام می شد ، دل به دریا زود وبه وحیدالله گفت: «خو برادر ! حالی که خودت پافشاری می کنی ، بتی دگه ، باز دفعه دیگه مه می پردازم .» ودست اش را خالی از جیب اش بیرون کشید.

وحیدالله که هک وپک ماند  ونمی دانست چی کند، نیز دست اش را از جیب اش خالی بیرون کشید وگفت :« نی ، عزیز الله خان ! حالی که شما پافشاری دارید ، این بار شما بپردازین ، بار دیگرمه می پردازم.»

دادخدای چهاریکاری تری ، تری ، به سوی هردوی شان میدید، گاهی چشمانش را سوی دست وجیب عزیز الله وگاهی سوی دست وجیب وحیدالله  می گشتاند.

عزیز الله به وحیدالله و وحیدالله به عزیز الله می گفت :« خی اینبار را شما بتین ، باز بار دیگر را مه می دهم». رنگ هردوی شان از اینکه  اکنون بی آبی آغازمی شد، سرخ شده بود. لبان هردوی شان خشک وکباب ها درشکمش شان رژه می رفتند.

پشت سرشان اشخاصی که غذای شان را خورده بودند، به نوبت ایستاده بودند، ومی خواستند ، تا پول غذا های شان را بپردازند.

  رنگ عزیز الله گاهی از شرم وخجالتی سرخ و زمانی از ترس بی آبرویی زرد می گشت، به نظرش می آمد ، که دادخدای چهاریکاری ، لباسهای او را کشیده و یک لنگه او را در چنگک قصابی که گوسپند ها را آویزان می کنند ، آویزان کرده است ، به نظرش می رسید، که گوشتهای ران وپشت مغزاش را بریده ، درسیخ درآوره وکباب می کند ، به نظرش می امد ، که شاگرد کبابی فریاد می زند : ببرین کباب گوشت ران وپشت مغز عزیزالله ، که پیسه ندارد وکباب می خورد». گاهی  از شرم چنین می پنداشت ، که اورا بالای آتشدان کبابی گذاشته وکباب می کنند، سخنی برای گفتن ومغزی برای سنجیدن نداشت، یک لحظه احساس کرد، که مادرش ، خانمش ،خواهرانش ودخترانش ، گرد او حلقه زده اند وصدا می کنند ،« بمیر! تو بی غیرت شکمبو ! پیسه کبابه که نداشتی ، چرا کباب فرمایش دادی وخوردی، چطور ازگلونت  پایین رفت، زهر وزقوم تو بی غیرت شوه ،» مادرش داد می زند: « که او بچه بی غیرت ! آبروی پدر مرحومته ریختاندی ، تمام عمر خوده با غرور وسربلندی گذشتانده بود ، حالی تو سر اش را پیش سیال وشریک خم ساختی وبینی اش را بریدی».

وضع وحال وحیدالله نیز بهتر ازعزیز الله نبود، او هم خودش را خوار وزبون یافته بود، ، می پنداشت ، که مانند یک موش درتله گیر مانده وراه فرار ندارد ، آهسته ، آهسته می میرد ، ومانند ، آدم برفی از شرم گرمای خجالتی آب می شود. ونابود می گردد، می انگاشت ؛ که همه چیزاش را ازدست می دهد می پنداشت که، آبرو ، حیثیت ، عزت و وقاراش را   بالای چهارپایی گذاشته ودرسرچوک کابل به لیلام گذاشته اند.

 طاقت دادخدای چهاریکاری تاق شد وگفت:« او برادرها ،  مه یک صلح وصلاح می کنم ، هر کی پیسه خوده بته» درست شد.  

وحیدالله پیش دستی کرد وگفت ، :« خلیفه جان شما پول کباب تانه بدست میارین ، مگر اجازه بتین که یک مشکل واقع شده است ، آن را اول حل کنیم.».

 عزیز الله را گوشه کرد وده گوشش گفت:« جناب عزیزالله خان ، با دریغ که مه در جیب خود پول نیم خوراک کباب را داشتم ، اگر شما یک لطف کنین ، پول کباب مره بتین وباز فردا یا پس فردا مه پیسه تانه پس برای تان می تُم».

عزیزالله هک وپک ماند وحشت در درونش وخنده ای عجیبی در لبانش ایجاد شد، نمی دانست چی بگوید؟ نفس عمیقی کشید ! دراین هنگام وحیدالله حیران مانده بود ،نمی دانست ، چی واقع شده ، چرا عزیزالله اینقدر ناآرام شد، پیش خودش سخت سرافگنده وخجل گشت  ،احساس کرد که آهسته در زیر لب به خودش لعنت می فرستد، چنین پنداشت که  وجدانش برایش می گوید  : ای نفس رزیل ، اخر کارته کردی ؟ کاری که نباید می شد ، شد، حالا نه آبرو برایم ماند ونه حیثیت.

عزیز الله که وضع روانی وحیدالله را نا آرام یافت ، در پاسخ پرسشش گفت:« جناب وحیدالله خان شگفت حادثه رویداده است  ، از روی تصادف مه هم در جیب خود فقط پول نیم خوراک را داشتم ، می خواستم ، نیم خوراک فرمایش بتم ، که شما آمدید ، شرمیدم ویک خوراک کباب سفارش دادم ، به امید اینکه شایددر جیب شما پول کافی باشد ، حالا هردوی ما در عین وضع قرار داریم ، چی باید بکنیم؟

 کم ، کم وضع روانی هردوی شان از اینکه درموقعیت همگون قرار داشتند ، بهتر شد ، باهم خندیدند وگفتند : عجب حادثه ! بهر حال یک راه حل جستجو می کنیم ، چطور است ، که راستی خود را به خلیفه دادخدای چاریکاری بگویم وبرایش یاد آورشویم که معاش خود را که گرفتیم ، پول کباب ش را می آوریم . با هم توافق کردند ، پیش از اینکه نزد خلیفه دادخدا چاریکاری بروند، مردی با احترام گفت ، السلام علیکم جنابان  عزیر الله خان هنرپیشه مشهور وجناب وحیدالله خان خبرنگار نامدار کشور !

هردو یکی به سوی دیگر نگریستند  وبا یک آواز وعلیک گفتند ،

عزیز الله و وحیدالله نزد خلیفه دادخدا رفتند، وحیدالله به خلیفه دادخدا گفت:«خلیفه جان یک کارک خصوصی با شما داشتیم».

خلیفه دادخدا ، اوچت از سردخل پایین شد ، کلوشهایش را پای کرد وگفت: امرکنید  وحیدالله خان صاحب ، مه شما را می شناسم ، مصاحبه های تانه زیاد دیدیم وهمچنان عزیزالله خان صاحب را هم می شناسم ، افتخار بخشیدین که در ای کبابی غریبانه مه تشریف آوردین، امر خدمت باشد؟»

عزیزالله جریان موضوع را به دادخدا چهاریکاری قصه کرد وگفت : که پول نیم نیم خوراک را بگیرند ، باقیمانده آن را فردا یا پس فردا می آورند.

خلیفه دادخدا که آدم گرم وسرد دیده وچندین پیراهن را پوشیده ونپوشیده کهنه کرده بود، وبه اصطلاح مرغ نر وماده را درهوا می شناخت ،به انها گفت: مه هم آدم بیسواد ونادان نیستم ، مه تا صنف دوازدهم درس خواندیم ، مه قدرهنر وقدرفرهنگ کشورم می دانم ، شما فکر این پیسه را نکنید ، هیچ پول از شما نمی گیرم ، فدای سرتان مهمان من بودین ، تشریف ببرین ودرآینده هم می توانین در این کبابی غریبانه من کباب نوشجان کنین شما افتخارما هستین.

هردو برآمدند واز یکدیگر خدا حافظی کردند. از آن روز دیگر از شرم هیچکدام شان در کبابی دادخدای چاریکاری کباب خوردن نرفتند.

 

فرهنگی ـ بامداد۲/ ۱۴ـ ۰۸۰۱

    ســــال نـــو

اين سـال نــو،
ای هـم‌ ميهن،
از آن تـوست.
آفريده توست.
بيش از آن‌که زاييده زمان باشد
و تو، دراين سال نو،
بهترين را برگزين، از زنده گی
و آن را به نبرد هديه کن.

پابلو نرودا

فرهنگی ـ بامداد۳/ ۱۴ـ ۰۷۰۱