آرمـان صـدف گـونه

 

ای همرزم!

ای مرد با احساس ما !

روزش فرا خواهد رسید،

تا چشم دشخیمان عصرازحدقه اش آریم برون.
 همان چشمان مست در حیله و نیرنگ

که تیر انتقام بی حد وحصرش من و ترا هدف کرده.
 من و ترا که:

سالارحقیقت های رزم و زنده گی هستیم برظلمت،
 من و ترا که :

ارمان صد ف گونه در قـلـب های خویش داریم

من وترا که:

راستی راه مان سوزد تن پوســیده بیـد را
  من و تویی که:

پـرواز بلنـد برکوه های مملوازبرف وطن داریم.
  من و تویی که حــالا قـید مشت تعصـب  وابـهام
ولـی، با همـت و کاردان ،
بدراییم زسختی ها و زشتی های نامردان.
چـرا،

راه مـن وتوپاک است چون موج آبی زکوهساران هندوکش.     
روزش فـراخواهـد رسید،

ای هموطن ،

ای همرزم ،

ای مرد با احساس ما!


 حکیم کرنزی

اکتوبر۲۰۰۴ ترسایی

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱/ ۱۴ـ ۱۵۰۲

« سـوریـه آرامـش با تـو بـاد ! »

تاریخ و ملـت

نوشته: جبران خلیل جبران

 

در کناره جویباری که بین صخره های دامنه کوه لبنان ، پیچ و تاب میخورد ، دختر چوپانی نشسته بود و دور و برش گوسفندانی استخوانی علف های خشک را مچریدند. او در حالی سیر و غور در فلق دور دست بود. گویی آینده از جلو چشمانش می گذشت.

اشک به چشمانش زیبایی بخشیده بود، مثل قطره های شبنم که گلها را زینت می بخشند.

غم ، لبانش را نیمه باز کرده بود تا بتواند به فلب حسرت کش او نفوذ کند.

بعد از غروب آفتاب، هنگامی که کوه های کوچک و تپه ها در تاریکی فرو رفتند ، تـاریخ ، در برابر دختر جوان ظاهر شد.مرد پیری بود که موهای سپیدش مثل برف روی شانه ها و سینه اش ریخته بودند، و در دست راستش داسی برنده داشت .او با صدایی که به غرش دریا می مانست، به دختر گفت :

« سـوریـه آرامش با تـو باد ! »

دختر بلند شد. از ترس می لرزید:

« از من چه میخواهی ، تاریخ ؟ »

سپس میش هایش را نشان داد:

« این باقیمانده گله تندرستی است که زمانی این دره را پر میکرد. آن  چه حرص و آز تو برای من باقی گذاشته، همین است . حال باز آمده ای آز خود را با این ها ارضا کنی ؟

« این دشت ها که زمانی آن قدر حاصلخیز بودند ، جال بر اثر لگـدمال شدن زیرپای تو تبدیل به غباری سترون شده اند. چهارپایان من که در سابق گلها را می چریدند و شیر فراوان داشتند، امروز دیگرنمی توانند به جزخار بخورند، و این آنها را لاغر و استخوانی میکند.

« از خدا بترس ای تاریخ ، و مرا پیش از این رنج مـده. تنها نگاه تو مرا از زنده گی بیزار کرد  و بیرحمی داس تو مرا واداشت که مرگ را دوست بدارم.

« مرا بگذار تا در تنهاییم جام اندوه را مزه مزه کنم، زیرا که گواراترین شراب من است . برو تاریخ ، برو به سوی غرب، جایی که برای جشن زنده گی ضیافت برپا می دارند. مرا تنها بگذار تا در این جا، به انزوایی که در آن غوطه ورم کرده ای ، زاری کنم ».

تاریخ ، در حالی که داسش را در زیر ردایش پنهان می کرد، او را به سان پدری دوستدار فرزند خود ، نگاه کرد و گفت :

« آه ، سوریه ، چیزی که من از تو گرفتم جز هـدایای خود نبود. بدان که ملت های خواهر تو هم حق دارند از شوکت و شکـوهی که از آن توست ، سهمی ببرند. باید به آنها هم چیزی را بدهم که به تو داده ام . سرنوشت تو مثل سرنوشت مصر ، پارس و یونان است. زیرا هر یک از آنها هم گله های لاغـر و زمین های خشک دارد.

ای سوریه ، آن چه تو انحطاط می نامی ، چیزی نیست جز یک خواب لازم ، که از آن نیرو خواهی گرفت. گل ، از راه مرگ به زنده گی باز میگردد، و عشق تنها پس از جدایی میتواند به عظمت برسد».

مرد پیربه دختر جوان نزدیک شد. دسش را درازکرد و گفت :

« دست مرا بفشار ای دختر پیامبران ! »

و دختر دست او را گرفت و از پشت پرده یی از اشک به او نگریست و گفت :

« بدرود، تاریخ، بدرود! »

و پیر جواب داد:

« تا لحظه یی که دوباره همدیگر را ببینیم سوریه ، تا لحظه یی که دوباره همدیگر را ببینیم ».

مثل آذرخشی تند ناپدید شد.

دختر چوپان گله اش را صدا زد و به راه افتاد، در حالی که با خود می گفت :

« آیا باز هم  همدیگر را خواهیم دید ؟ »

 

 

درزمان نوشتن این داستان سوریه و لبنان یک کشوربودند بنام سوریه ـ بامداد

برگرفته از « اندیشه ها ومکاشفات »

بامداد ـ فرهنگی ـ ۱/ ۱۴ـ ۱۳۰۲

دفترچه

(سیاه ، سرخ، زرد، آبی و)

 طلایی

 

 

تا رویه های ۱۵۰ـ ۱۶۰ برای مطالعه برگهای پسین بایستی بر خویش فشار می آوردم. کافی بود که به ضحامت کتاب ببینم تا حس دلبستگی نسبت به خوانش آن فروکش بکند. باید اعتراف بکنم که در نخست، بار بار بر آن شدم تا از روی بیمیلی هرچند برگ، پرگرافی را بخوانم تا هم از رویدادها آگاهی یافته و هم سریعتر به فرجام رمان رسیده باشم. اما از آنجایی که این کار خلاف پرنسیپم میباشد، با وجود داشتن دشواری در خوانش نخستین رویه ها، رمان را سطر به سطر پی گرفتم.

پس از رویه های ۲۰۰، رمان جالب و جالبتر شد. بعد از رویه ۳۰۰ توصیف روزمرگیها چنان در بندم کشید که نزدیک شدن به پایان را تاسف بار مییافتم. به دیگر بیان، برای مطالعه ۳۰۰ رویه نخستین، یک ماه به کار داشتم و برای ۴۹۹ رویه فرجامین کمتر از یک هفته.

"دفترچه طلایی" رمان معروف برنده جایزه ادبی نوبل سال ۲۰۰۷ ـ دوریس لسینگ که در شمار برترین رمانهای جهان آمده، در ۷۹۹ رویه از سوی ایریس واگنر از انگلیسی به آلمانی برگردانیده شده و ناشر، فیشر به چاپش رسانده است. همین رمان دلیل برجسته اهدای جایزه ادبی نوبل به لسینگ قلمداد شده است.

 رمان در افریقای جنوبی و انگلستان میانه سده بیستم نقش، کرکتر و صحنه میبافد. شخصیتهای مرکزی رمان را دو دوست کمونیست ـ دو زن انا وولف نویسنده و مالی یاکوبس هنرپیشه میسازند.

 انا وولف پنج دفتر خاطرات دارد: سیاه، سرخ، زرد، آبی و سرانجام طلایی. وقتی تامی (تلاش میکند به کمک تفنگچه به زندگیش نقطه پایان بگذارد. نجات مییابد ولی تا فرجام زندگی نابینا میماند.) پسر بیست ساله مالی یاکوبس از انا وولف میپرسد چه نیازی به نگاشتن اینهمه دفترچه است، چرا یکی نه؟ انا نخست میگوید که خودش نیز نمیداند. سپس جلوگیری از پراگندگی را دلیل می آورد. چندی بعد سول گرین ـ یک دوست انا وولف همین پرسش را مطرح میکند و انا پاسخ میدهد، چنین بر می آید او ناگزیر بوده، خویشتن را چندین پاره نماید؛ اما از اکنون تنها یک دفتر خاطرات خواهد داشت و از آن روز تنها در دفترچه طلایی مینویسد.

 دفترچه سیاه از انا وولف نویسنده میگوید. دفترچه سرخ دور سیاست میچرخد. دفترچه زرد تجربه ها و خاطره های نویسنده را قصه میسازد. دفترچه آبی تلاش میکند شکل تیپیک دفتر خاطرات را داشته باشد.

 نگاشته های چار دفتر با برازندگی چشمگیر در دفتر فرجامین ـ "دفترچه طلایی" پیوند میخورند و پایان مییابند.

این ویژگیهای رمان را حیف میدانم، ناگفته بگذارم:

۱. درازی دیالوگها و مونولوگها بدون وقفه به بیشتر از یک، دو حتا سه رویه میرسد. متن از سوی صحنه آرایی، سیما آرایی، تعریف درونی کرکتر و هرگونه بریدگی دیگر، بدون مزاحمت میماند. به این ویژگی در رمانهای هرمان هسه نیز برمیخوریم. در رمان "گرگ بیابان" و نیز "سیداتا" هرمان هسه مونولوگها بدون بریدگی به چندین رویه میرسند. این چیزیست که در میان داستاننویسان افغانستان ( تا جایی که من در داستان و بحث بر داستان افغانستان برخورده ام) تاکنون بیشتر رد شده است. در حالیکه در داستانهای نویسندگان معاصر اروپایی به آن زیاد بر میخوریم و پی میبریم که این شیوه نگارش بر خواننده در داستانهای میانه و دراز، بیشتر تاثیر میگذارد.

۲. بر فضای رمان گرایش و فعالیتهای چپی ـ کمونیستی دور از لفافه به شکل خیلی شفاف توضیح داده میشود. به گونه یی که به انتقاد شدید درونی نیز اکتفا نکرده بلکه پیشتر رفته و پرابلمهای درون سازمانی را در شکل برون آوردن کرکترها در زیر پوشش فضای حاکم حزبی به چالش میکشد. و نشان میدهد، آنانی که خویشتن را وابسته به فلسفه، اندیشه و راه چپ میتراشیدند، در ناکامی جریان سهم کلان بازی کرده اند.

۳. رمان شفافیت اندیشه و عملکرد مردان را در پیرامون عشق ـ رابطه جنسی زیر پرسش میبرد. استوار بر این دلیل "دفترچه طلایی" و نویسنده آن بخاطر آفرینش همین رمان از سوی شماری از منتقدان و نویسندگان مرد رد شده است. آنچه در پیوند با این انگاره سزاوار چشم پوشی نیست، حاکمیت فضای مردسالار بر حتا باشگاههای مدرن اروپاست. رمان در سال ۱۹۶۲ به نوشت آمده است. روشنست امروز پس از گذشت بیشتر از چهل سال، مبارزه برای رسیدن به برابری جنسی به دست آوردهای سزاوار ملاحظه رسیده است اما هنوز که هنوز است در همین اروپا حتا آنچه به تحصیل یافتگان و در کل اهل خبره برمیگردد، از کنار ادعای برتریجویی جنسی مردان نمیتوان به سادگی گذشت.

در این رمان نه اغراق و نه ذهنیگرایی بلکه حقیقت دنیای ما تصویر میشود: چگونه مردان متاهل از میان داکتران، نویسندگان و اکادمیکران زنان شانرا برای خانه و بچه داری نگه میدارند و خود روابط غیر اخلاقی شانرا میپرورانند. بدون داشتن وجدان ناراحت. این زوایه دید برای شماری از مردان بکلی پذیرفته شده است. آنان در میانهم به چنین بحثهایی میپردازند و در این مورد بیشتر شان همنظر میباشند یا نظر نمیدهند و طفره میروند. اما زنان زیر فشار روانی و  کنترول پیهم مردان شان به بیماری های روانی و الکل آغشته میشوند. آنانی که توانمند میمانند تهمت دیوانه، دروغگو، خایین بودن را میخورند.

۴. اندیشه ها با جزییگری و شکیبایی و اتکا به اینکه " هنر یعنی شکیبایی" شکل میگیرند. حالتهای گونه گون یک کرکتر مرکزی ـ انا وولف با آفتابی سازی جزییات یک اندیشه، یک بحث روشن ساخته شده و به پیش به سوی تکمیل سازی رمان به وسیله یکجاسازی پاره ها میرود.

۵. بحثها در چارچوب لکچرها و دیالوگهای خشک ارایه میگردند. یعنی چنانی که ایجاب میکند. در این رمان به دفعات به تیوریها برمیخوریم بدون بازیهای واژگانی. و به کرات به "یسم"ها.

۶. پرداختهای روانشناختانه نه تنها شخصیتهای مرکزی بلکه نیز کرکترهای جانبی را میکاوند. افسردگی، تنهایی، هراس، ناامیدی و اما نیز شگوفایی و مبارزه با پدیده های ویرانگر روانی از ژرفای وجود کرکترها بیرون آمده هنرمندانه زندگی روزمره آدمان میشوند.

۷. ضدیت با اپارتاید افریقای جنوبی ـ از آنجایی که نویسنده خود سالهای نوجوانی و جوانی را در افریقای جنوبی (گاهی که مستعمره بریتانیا بود) گذشتانده به کمک تجربیات و چشمدیدهایش بیان میشود و یک نقش کلیدی را بازی میکند.

۸. هرآنچه از نظر نویسندگان افغانستان به ویژه ایران خسته کننده، سزاوار سانسور، پیچیده و درازی در رمان قلمداد میشود و بایستی کم ساخته ویا حذف شود، در "دفترچه طلایی" یک نیاز میگردد.

ادبیات اروپا پیشرفتش را در کنار دیگر فکتورها مدیون داستاننویسی، نقدنگاری و فاصله از شعر و شعرسرایی میداند. زیرا زبان در نثر و داستان رشد میکند. آنچه شعر آفریده و پیشکش نموده برای ادبیات فارسی تا یک برهه تاریخ خوب بوده است. هر آنچه از دهه های فرجامین سده بیستم آفریده شده شاید دیواری بوده بر راه رشد زبان و داستان ـ ادبیات. به سببی که آن به شکل اغراق آمیز تولید و تایید گشته و بیشتر با ابتذال آمیخته بوده است.

 ادبیات فارسی به همین منظور در بند مانده و رهاییش کارماست.

 

نیلاب موج سلام

 جنوری ۲۰۱۴، اشتادی ـ آلمان

 

بامداد ـ فرهنگی ـ۱ / ۱۴ـ ۱۲۰۲

گفت و گو با « رادیو حقیقت » در سمنگان

بروز پنجم فبروری زلیخا پوپل مسوول شعبه امور اجتماعی شورای اروپایی حزب مردم افغانستان و بانو   سهیلا زحمت گفت و گوی درباره زنده گی زنان افغان در اروپا از جمله فعالیت های شورای سراسری زنان افغان درهالند را  با «  رادیو حقیقت » در ولایت سمنگان انجام داده و در جریان این برنامه به پرسش های  شنونده گان رادیو پاسخ دادند.

در نخست زلیخا پوپل درباره شرایط زنده گی ، اهداف و کارکرد های زنان افغان دربیرون ازکشور به ویژه دراروپا معلومات کوتاه ارایه و بعداً از بانوی پرتلاش سهیلا زحمت خواهش نمود تا در مورد فعالیت های شورای سراسری زنان افغان درهالند، برنامه  و کارکرد های آن توضیحات لازم را ارایه بدارد.

در بخش بعدی خانم زحمت در باره  شورای سراسری زنان افغان درهالند معلومات همه جانبه پیشکش نموده گفت : « شورا در جنب فعالیت هایش  با راه اندازی سیمینار ها در رابطه به خشونت علیه زنان ، تدویرمحافل  بمناسبت هشتم مارچ ، برگزاری محافل فرهنگی و کنسرت ها ، استقبال از مادران ممتاز و توضیع تحایف به آنها ، قدردانی از خانم هایی که بدون سر پرست و کمک کننده به تنهایی درتربیه اطفالشان و پیشبرد زنده گی شان میکوشند و برگزاری سمینارها برای جوانان تلاش های فراوانی نموده و در این راه حمایت و جانبداری زنان اگاه و با مسوولیت افغان و پشتیبانی زنان هالندی را نیز باخود داشته است.»

 در این برنامه شنوندگان و گرداننده برنامه سوالاتی را طرح نمود که توسط  سهیلا زحمت و زلیخا پوپل پاسخ داده شد. شنونده گان برنامه از جمله سوالاتی در مورد اینکه  کی ها با این شورا همکاری مینمایند؟ فعالیت های شورا از کدام منبع تمویل میگردد ؟  الویت های کاری شورا در کجا نهفته است و ...را طرح نمودند.

در بخش بعدی این برنامه ، محترم زلیخا پوپل عضوهیات رهبری شورا با سرودن اشعاری به این نشست رونق بیشترداد. موصوف درپایان این نشست دررابطه به انتخابات و نقش زنان افغان گفت :

« پیام من برای خواهران و زنان وطن اینست که در برنامه ها و پروسه انتخابات شجاعانه و بدون ترس شرکت نمایند و به شخص با اعتماد، صادق،  کارکن و فعال که از بین بردن خشونت در برابر زنان ، کمک به خواست های زنان و شناخت زن در جامعه  شامل برنامه اش بوده و وی از تعصبات قومی، لسانی و نژادی فارغ  و خود را پابند احترام به مقام انسان و انسانیت بداند،  رای بدهند.»

خانم پوپل در این برنامه از وطنداران خواست تا  اطفال خود را با روحیه وطنپرستانه تربیت و در راه ادامه درس و تحصیل فرزندان  شان سعی وکوشش نمایند. این برنامه ارزشمند بیشتر از دو ساعت دوام  و با روحیه صمیمانه و جروبحث ها به پایان رسید.

( شعبه اموراجتماعی حزب مردم افغانستان )

 

 

 بامداد ـ اجتماعی ـ ۴ / ۱۴ـ ۱۲۰۲

 

 

 

 

د وفا سترګې

شمع  که  سوزیږي  رڼا  هم  لري

ګوره  په  خندا  کې  ژړا  هم  لري

رمز  که  د خوبانو  تغافل  کې  دی

بیا  هم  کله  ناز  او  ادا  هم  لري

څه  که  استغنا شته  د  دولت  سره

دا  د  نازولو  دنیا  هم  لري

خیر  دی  که  بیلتون  بلې  لمبې  لري

ښکلی  چې  د  شونډو  دوا هم  لري

څه  شو  که  هجران  ذرې  ذرې  کړمه

سترګې  د  اشنا چې  وفا  هم  لري

خدایږو په  (سیلاب) که زر غمونه  دي

ستا  د   تورو  سترګو  سودا  هم  لري

***

ساقي ته

راشه  ساقي  یو  ځلې  ډک  د  میو  جام  راکړه

خمار   د  عشق  نیشه  جذبه  د  انتقام  راکړه

خدایږو دنیا  نه   یم  مایوس سترګې  مې  تاته  اړوي

نسیمه  پریږده  تغافل  نوی  پیغام  راکړه

څو  به  خوږ من   په  زړه  دردمند  او  لوغړن  ګرځمه

مطربه  راشه  د  خوښی  نوی  الهام  راکړه

ناصحه ته  افلاتوني  درسونه  ځانته  وایه

ماته  د  خیال  په  نندارتون  کې  ګل  اندام  راکړه

چې  حوصلی  مې فیصلی  د  مشکلاتو  وکړي

ما ته  په  دغه  سلسه  کې  لوړ  مقام  راکړه

چې  پړاوونه کړاوونه  راته  یو  قدم  شي

داسې  نظر  داسې  وزر  د  عشق  په  نام  راکړه

یا  مې  زر  پورته  کړه  له  خاورو  د  خودی  معراج  ته

یا  مې  کړه  شمار  په  لیونو  کې  نوم  د  سرسام  راکړه

په  کار مې   ندي  سره  او  سپین  ماڼې  بنګلې  نه  غواړم

لیونی  مینه  د مجنون او  د  بهرام  راکړه

یا  مې  په  برخه  کامیابي  کړه  چې  ښادي  وګورم

یا  خودی  ژوند  د  ناکامی  لره  انجام  راکړه

چې  د پتنګ  غوندې  لوګې  شم  په  طواف  د  اشنا

خدایه  (سیلاب) ته زر  قدرت  د دې  احرام  راکړه

 شاعر :  شهید امان الله سېلاب  (ساپی)

ترتیب کوونکی : انجنیرعبدالقادرمسعود

بامداد ـ فرهنگی ـ۴ / ۱۴ـ ۱۰۰۲