مـردم عدالـت میخـواهند !
اخیر محترم گهریک یک از باشنده گان شهر مزارشریف ـ ولایت بلخ ، ضمن ارسال نامه ایی به تارنمای بامـداد از قیمت غیرعادلانه برق در کشور شکایت نموده و از مراجع مسوول خواستار تعین نرخ عادلانه و قابل پرداخت برای مردم ، به خصوص زحمتکشان و لایه های ناتوان کشور شده است .
موصوف در بخشی از نامه شان چنین می نویسند :
« عدالت و توازن در کجاست؟
استواری و استحکام حکومتداری در تامین و رعایت عدالت و اصل توازن وابسته است.
یک بام دو هوا را شنیده بودیم اما یک بام چند هوا را نی !
تفاوت فاحش و گزاف قیمت برق ولایت بلخ با سایر ولایات نه تنها غیرعادلانه بوده بلکه ظالمانه است.
داد خواهی ما تا تامین عدالت و توازن در قیمت برق ادامه دارد . »
در بخش دیگری این نامه تفاوت در قیمت فی کیلو وات برق درچند ولایت کشور چنین بیان شده است :
قیمت فی کیلو وات برق :
ـ در ولایت هرات : ۴ افغانی ،
ـ درکابل : ۲ افغانی و ۲۵ پول،
ـ در ولایت فاریاب: ۳ افغانی و ۷۵ پول،
ـ در ولایت بلح : ۶ افغانی و ۲۵ پول
ما ضمن نشر نامه محترم گهریک ، از مقامات مسوول خواستار جلوگیری از سواستفادها و برخورد غیرعادلانه در مورد میباشم .
چنان که در این نامه گفته شده است همشهریان بلخی ما تقریباْ سه چند باشنده گان کابل برای فی کیلو وات برق میپردازند. ـ بامداد
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۲۰ـ ۲۸۰۶
Copyright © bamdaad 2020
شناسایی استان یاگوشتی یا ولایت غزنی
دکتر حمیدالله مفید
نخست : جایگاه یا موقعیت
آستان یا ولایت غزنی از سوی باختر یا شرق به استان ها یا گوشتی های وردک ، لوگر ، پکتیا و پکتیکا واز سوی غرب یا خاور به گوشتی ها یا استان های بامیان ، اروزگان ، و زابل پیوسته است .
غزنی در زمانه های پیشین به ویژه در سده های سوم تا چهارم از اپاختر یا شمال تا کابل و از نیمروز یا جنوب تا مرز پاکستان از باختر تا پکتیا گسترش داشت و در دوران دولت گورگانی های هند نزدیک به ۲۰۰ سال مرز هایش همینگونه بود ، که صوبه دار غزنی از سوی دهلی گماشته می شد.
غزنی پس از آنکه سبکتگین آن را از تسلط ابوبکر لاویک (آخرین پادشاه خانواده لاویک غزنوی) رهایی بخشید دولت بزرگ خراسانی غزنوی را در آنجا پا برجاه ساخت ، از همان زمان فرنام (عروس الملک ) را کمایی کرده است. ۱
مولف حدودالعالم شهر غزنی را جای بازرگانان خوانده است .
ابن حوقل در صورت الارض خود آن را دهانه ای هندوستان پنداشته است و آن را مرکز بزرگ بازرگانی خوانده است.
غزنی در دوران شهنشاه محمود غزنوی شهر بزرگ با قصرهای عالی و ساختمان های با شکوه ، بازار های پر جمع و جوش و کارگاه های چون : کوی کمران ، کوی سیمگران ، کوی سبد بافان ، کوی جواهر فروشان ، نام فروزنده ای داشت ۲
بدبختی غزنی با تمام عظمت و شکوهش هنگامی آغاز یافت که علاوالدین حسین غوری نامور به علاوالدین جهانسوز به انتقام خونخواهی دو برادرش که توسط بهرامشاه کشته شدند ، این شهر را با هشتاد هزار مجلد کتابش سوختاند و نابود کرد.
ریشه شناسی نام غزنی :
غزنی شهرت تاریخی وکهن دارد در اوستا به گونه (Kaxara) سیزدهمین سرزمین اوستا آمده است .
گردشگر نامور چینی هیوان تسنگ به این شهر گذر کرده ونام آن را به گونه ای ( هو- سی - نا Ho-si-na) یاد نموده است.۳
بطلیموس جغرافیه دان مشهور یونانی نام آن را گزاگه Gazaca یا Ganzka نگاشته است که یونانی ها آن را به گونه گزوس Gazos خوانده اند .
پروفیسور (بن وینست) در یک پارچه که به زبان سُغدی دریافته است ، نام غزنی را به گونه (گزنک) یافته است و معنی آن را کنج یا کنز پنداشته است.
به روایت دانشمندان نام غزنی از دو بخش ساخته شده است از (گز) و نک که گز همان گنج است و نک به معنی جایگاه یعنی جایگاه گنج که به مرور زمان گزنه و هنگام تازش تازیان و مغول ها به گونه غزنک و غزنه وسپس غزنی شده است.
غزنی در سال ۲۰۱۳ ترسایی از سوی سازمان آموزشی علمی و فرهنگی کشور های اسلامی (ایسکو) به فرنام مرکز فرهنگ و تمدن جهان اسلام گزیده شد.
شهرستان ها و شهرک های گوشته غزنی :
گوترا یا ولسوالی یا شهرستان جغتو:
گوترای جغتو از سوی خاور به شهر غزنی ، از سوی اپاختر یا شمال شهرستان دایمیرداد از سوی نیمروز یا جنوب به شهرستان قره باغ و از سوی خاور به شهرستان های بهسود و مالستان پیوسته است .در این شهرستان سرسبز وشاداب هفت دره جای گرفته است ، که شامل دره های : قیاق ، جرمه تو ، سراب ، ناور ، علودانی ، یوسف و گل بوری . می باشند.
ریشه شناسی نام جغتو:
نام جغتو از ریشه واژه (Jäguda) سنسکرت گرفته شده است که به معنی سرزمین گل زعفرانی می باشد. و این نام در یک سنگ نوشته ای که از همین شهر به دست آمده است و به خط سغدی می باشد ، نیز بازتاب شده است و نام جغتو را از تغیر یافته همین واژه جاگوده دانسته اند.
شهرستان یا گوترای ششگاو:
این شهرستان در مسیر شهراه کابل غزنی جاه گرفته است که جنگل معروف ششگاو در کشور نام دارد.
نام ششگاو در تاریخ بیهقی به گونه شجگاه آمده است.۵
وواژه شجگاه یا جایگاه شج یا شگ که در زبان اوستایی به گونه شکاون یعنی پیمودن آمده است و شگگاه یعنی گذرگاه یا عبورگاه یا جایگاه عبور ومرور که مردم از داخل آن می گذرند. و این معنی به آن صدق می کند ، گرفته شده است ، زیرا ششگاو در مسیر شاهراه کابل کندهار و هرات قرار گرفته است و مردم از داخل آن می گذرند.
افزون بر آن روایت عامیانه ای نیز وجود دارد ، که ششگاو یعنی شش نفر از برابر یک نفر گذشته اند و آن یک نفر به آنها سلام داده است و این شش نفر به او اعتنای نکرده اند و به شش گاو معروف شده اند ،
افزون بر آن یک روایت نیمه روایتی دیگری نیز وجود دارد ، که شجگاه به ششگاه ابدال شده است و ششگاه یعنی شش جای یا شش محل .
با همه حال شکل درست آن همان شگگاه یعنی گذر و عبور گاه اوستایی و پهلوی درست و علمی است.
شهرستان یا گوترای یا ولسوالی ناور :
ناور از سوی خاور به جغتو ، از سوی شرق به مالستان ، از سوی اپاختر به قره باغ و از سوی نیمروز به شهرستان بهسود پیوسته است . این منطقه دارای چمنزاری به درازای ۲۵ کیلومتر وپهنای ۱۷ کیلومتر می باشد ، که جایگاه پرورش چهارپایان در فصل تابستان است.
به روایت شهنامه فردوسی در همین دشت ناور رخش رستم را هنگامی که او در خواب بود، می ربایند و به سمنگان می برند ، رستم پس از بیداری به سوی سمنگان می تازد، با تهمینه آشنا می شود و با او پیوند می یابد و فرایند این پیوند سهراب به جهان چشم می گشاید.
ریشه شناسی نام ناور :
واژه ناور صورت اوستایی آن Naväzä در فارسی باستانی به گونه ای Näviyä به معنی دند آب یا آب ایستاده و یا آنچه که در آب شنا کند .و چون ناور در شش ماه سال زمستان و بهار مانند کشتی پر از آب است ، از اینرو آن را ناور گفته اند. (۶) . واژه ناور به همین معنی در زبان مغولی نیز رفته است
شهرستان یا گوترای یا ولسوالی وجیرستان یا اجیرستان یا اجرستان:
اجرستان دره ای زیباییست از باختر با اورزگان و از خاور به بهسود پیوسته است، دارای چراگاه ها ، باغ ها و زمین های کشتی زیادی دارد. در این شهرستان اثاری باستانی زیادی به دیده می آید. گویند که راجا جیپال در این شهرستان بنایی ساخته بود (.۷
ر خاورترین بخش این شهرستان تپه ای ناموریست به نام قرغانی که دارای آثاربسیار باستانی است .
وجیر ستان در آثار باستانی به نامهای وجیرستان ، اجیرستان ، حجیر ستان ، و اجرستان ضبط شده است .
گویند قلعه ای (نای لامان) که پسر رتبیل شاه کابل شاهی در همین قلعه محاصره شده بود و یعقوب لیث صفاری آن را گشود و او را اسیر کرد در همین شهرستان قرار داشت ۸.
فلسفه نامگذاری وجیرستان :
برخی ها به این باور اند که ان شهرستان را هجیر بن گودرز وزیر کیکاوس بنا نهاده است از اینرو به نام او هجیرستان نامگذاری شده است. ۹
برخی دیگری نیز به این باور ند ، که یک شاه لاویک پیش از غزنویان معاصر رتبیل شاه کابلی (۱۲۰) خورشیدی وجیر شاه نام داشت ، که او این شهر را بنا کرده است و به نام او مسمی شده است .
اما ریشه شناسی علمی این نام : واژه هژیر یا هجیر در اوستا به گونه ای Huçiera ن صورت پهلوی آ Huçier بار بار آمده است و به معنی خوب ، نیکو وزیبا معنی می دهد ، وواژه هجیرستان از دو واژه ساخته شده است که به معنی جایگاه زیبا و نیکو ، چون این دره بسیار زیبا و سر سبز است بدون شک نام آن نیز به همین نام یاد شده است .
—————
۱-جوزجانی طبقات ناصری ج۱ رویه ۲۶۸
۲- خلیلی سلطنت غزنویان چاپ کابل رویه ۳۵۹
۳- قاموس جغرافیایی افغانستان جلد سوم رویه ۸۰
۴- غبار جغرافیایی تاریخی افغانستان کابل رویه ۹۴۲
۵- ابوالفضل بیهقی به تصحیح فیاض تهران رویه ۴۲۵
Grundriss der Neupersischen Etymologie 1893 Horn Pauel seit 400 ۶-
۷- صدقی نگاهی به کابلشاهان جلال آباد ۱۳۵۶ رویه ۱۱۹
۸- همان کتاب رویه ۳۶
۹- حسین نایل سایه روشنهای از وضع جامعه هزاره رویه ۶۰
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۰ـ ۲۷۰۶
Copyright © bamdaad 2020
لکـه سينـدونـه ...
د تاندو هيلو مزارونه پر اوږو گرځوو
جانانه ستا خواږه يادونه ، پر اوږو گرځوو
زموږ د اوښکو سمندر د وچېدلو نه دی
لکه د ورېځو ، بارانونه پر اوږو گرځوو
د سرگردانه ، لالهانده يهودي په شانې
د څو پېړيو تومتونه پر اوږو گرځوو
هر څوک چې اورد فتنې بل کړي ، دود يې موږ ته رسي
ته وا د ټول جهان غمونه پر اوږو گرځوو
د زړه کابل کې مو غونډۍ د جلجتا جوړه ده
د صليبي جلاد دارونه پر اوږو گرځوو
راټولوو تمامه ورځ د گناهونو کاڼي
د خونړي دوران زخمونه پر اوږو گرځوو
د نېک و بد توپير يې نه کوو له مخې يې وړو
لکه سيندونه ، سېلاوونه پر اوږو گرځوو
غربي غربت ، غم او غزل او غمېدلی غروب
غمجن ماښام ، د غمو غرونه پر اوږو گرځوو
د شپي ټاپو ته به د لمر سرتيري کله راځي ؟
عمرونه وشول ، سهارونه پر اوږو گرځوو .
( صدیق کاوون )
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۰ـ ۲۱۰۶
Copyright © bamdaad 2020
لباس جدید پادشاه
طنزی ازهانس کریستیان اندرسن
ترجمه و تلخیص از دکترفرید طهماس
در زمانه های بسیاربسیارقدیم، پادشاهی زنده گی میکرد که به پوشیدن لباس های نو و زیبا علاقه داشت و تمام پول ها را دراین راه به مصرف می رسانید. از قشون مواظبت نمیکرد، به رفتن تیاترعلاقه نداشت، هواخوری نمیرفت و اگریگان دفعه به رسم گذشت عسکری، تیاتر یا هواخوری هم می رفت، هدف اش این بود که لباس جدید خود را به مردم نشان دهد. مردم سرزمینی که پادشاه درآن حکمروایی میکرد خیلی خوش و آرام بودند واتباع خارجی نیز به آنجا رفت وآمد داشتند.
در یکی از روزها، دو فریبکار پیدا شدند که خود را بافنده معرفی کردند و اطمینان دادند که گویا به بافتن تکه یی مهارت دارند که تا اکنون نظیرآن دیده نشده و اگر از آن تکه، لباس دوخته شود، خاصیت شگفت انگیزی می داشته باشد و آن را فقط کسی نمیتواند ببیند که ازعهده کارهای دولتی برآمده نتواند یا آدمی باشد کاملاً احمق و کودن.
پادشاه، همین که ازموضوع خبرشد، فکرکرد وباخود گفت:
« واه واه این را می گویند لباس!
آن را می پوشم و فوری می دانم که کدامیک ازاتباع مملکت ازعهده کارهای دولتی برآمده نمیتواند و علاوه برآن، می توانم احمق را ازعاقل نیزتشخیص دهم، پس لازم است هرچه زودتر به بافتن تکه آغاز نمایند. پادشاه پول هنگفتی به بافنده گان سپرد تا دست بکارشوند.
بافنده گان فریبکار، دوکارگاه تکه بافی را گذاشتند و طوری وانمود کردند که گویا به بافتن تکه شروع کرده اند. آنها از شروع هرصبح تا ناوقت های شب عقب کارگاه های خالی به کارادامه می دادند...
پادشاه، پس ازمدتی با خود گفت: « کاش می شد بفهمم چقدرتکه بافته اند؟! با آنهم در دل خود شک داشت که چطورامکان دارد تکه را کسی نبیند که ازعهدهء کارهای دولتی برآمده نتواند یا احمق و کودن باشد!؟
پادشاه فکرکرد و با خود گفت، اگرچه نسبت به خود هیچ نگران نیست؛ لیکن با آنهم بهتراست یگانه وزیر صادق وسالخورده خود را نزد بافنده گان بفرستم، چون او هم عاقل است وهم می تواند به ارزش تکه پی ببرد.»
همان بود که وزیر رفت و داخل سالونی شد که درآن بافنده گان پیش کارگاه های خالی نشسته بودند. وزیر، همین که به دستگاه ها نظرکرد، متعجب شد وبا خود گفت: « اوه خدای من! این چه حال است؟ من که هیچ چیزی نمی بینم، هیچ تکه یی وجود ندارد ... » اما با آنهم حرفی به زبان نیاورد.
فریبکاران از وزیرخواستند نزدیک تربیاید تا نقش های رنگارنگ تکه را بهتر ببیند. آنان درهوای خالی با انگشت به نشان دادن تکه آغازکردند. وزیر بازهم به کارگاه ها دقیق شد، لیکن هیچ چیزی ندید، چون هیچ چیزی وجود نداشت که ببیند! وزیر بیچاره باخود گفت:
« اوه خدای من، آیا من واقعاً احمقم؟
اصلاً هیچ گمان نمی کردم که احمق باشم! پس بهتراست کسی از این گپ خبر نشود. و اگراحمق نیستم، پس حتماً ازعهده کارهای دولتی برآمده نمی توانم؟!
...نی، نی، نباید اعتراف کنم که تکه را نمی بینم، باید بگویم که تکه را می بینم .»
یکتن ازبافنده گان از وزیرپرسید: چطوراست، چه نظردارید، آیا تکه خوش تان آمد؟
وزیر پیر جواب داد، بلی، بسیارعالی!
بسیار قشنگ و قابل تحسین! ... و از پشت عینک هایش به کارگاه های خالی خیره شده، گفت ـ عجب نقش ها، عجب رنگها! من به حضور پادشاه بعرض می رسانم که تکه شما بیش ازحد مورد پسندم قرار گرفت!
بافنده گان اظهارخوشی کردند و در وصف رنگ ها و نقش های تکه به تفصیل پرداختند و وزیر نیز گپ های شان را به دقت شنید تا به حضور پادشاه گزارش دهد.
پادشاه، پس از مدتی یک مامور عالیرتبه دیگری را به آنجا فرستاد تا ببیند کارها چگونه پیش می رود. این مامور نیز رفت و به دقت به کارگاه ها نظر کرد لیکن هیچ تکه یی ندید و نیافت.
فریبکاران به ممورعالیرتبه گفتند، این تکه چقدر زیباست، درست است؟ و با اشاره انگشت به کارگاه های خالی، به توصیف نقش های زیبای آن شروع کردند....
فرستاده پادشاه فکر کرد و بخود گفت: « من که بدون تردید احمق نیستم، پس حتماً از عهده وظایف دولتی برآمده نمی توانم؟ اوهو، گپ اینجاست! پس نباید نشان دهم که موضوع را می دانم. و شروع کرد به توصیف تکه یی که اصلاً آن را نمیدید....
این مأمورنیز به پادشاه گزارش داد وگفت، که تکه را دید و بسیار عالی است.
سرانجام، پادشاه خودش خواست از تکه دیدن کند. او به همراهی تعداد زیادی از ملازمان برگزیده دربار به شمول همان دو مامورعالیمقام، به سوی گارگاه ها رهسپار شد و دیدند که بافنده گان مصروف کارند، لیکن در کارگاه ها هیچ چیزی دیده نمیشود!؟
دو نماینده عالیمقامی که پیش از این هم اینجا آمده بودند، به حضورپادشاه گفتند:
عالیست؟
آیا اعلیحضرت می خواهند توجه شان را به نقش ها و رنگ های آن معطوف گردانند و با نشان دادن کارگاه های خالی به پادشاه، با اطمینان گفتند که همه حاضران تکه را دردستگاه می بینند.
پادشاه باخود گفت:
« یعنی چه؟
من که هیچ چیزی نمی بینم! چه وحشت انگیز! پس من احمقم؟ یا پادشاهی هستم نابکار و بی کفایت؟! این که از همه وحشتناکتر است!..."
لیکن بصدای بلند گفت :
بسیار زیبا!
اینگونه مهارت قابل بزرگترین ستایش است! و با خشنودی سرش را به علامت رضایت تاوبالا کرد وفهماند که دیدن تکه برایش لذت بخش است، زیرا نمی خواست اعتراف نماید که هیچ چیزی را نمی بیند.
همرکابان پادشاه نیز چهارچشمی به کارگاه ها نگاه کردند، لیکن جز دستگاه های خالی، چیزی ندیدند باآنهم به تایید پادشاه که تکه بسیارعالی است، به ایشان مشوره دادند تا از آن بخاطر راهپیمایی باشکوهی که در آینده نزدیک صورت میگیرد، برای شان لباس بدوزند و حاضران نیز از هرسو با گفتن ــ واه، واه چه حیرت انگیز! چه مجلل! چه ظریف...، اظهار خرسندی نمودند.
پادشاه به بافنده گان نشان ها تفویض کرد و فرمان آویزش و حمل آنها را صادر نمود و لقب افتخاری بافنده گان دربارسلطنتی را به آنان اعطا فرمود.
فریبکاران، یکشب پیش از روز مراسم راهپیمایی، تمام شب را در روشنی شانزده دانه شمع به کار ادامه دادند و لحظه یی هم خواب نکردند تا مردم ببیند که بافتن را به اتمام می رسانند.آنها وضعیتی را بخود گرفتند که گویا تکه را از کارگاه ها بیرون آورده و با قیچی های بزرگ به بریدن آن شروع کرده اند، تا پسانترک، توسط سوزن بدون تار، آن را بدوزند.
و سرانجام گفتند:
بفرمایید، لباس آماده است!
آنگاه پادشاه به همراهی عالیمقامان دربار، نزد بافنده گان آمد تا لباس جدیدش را به تن کند. بافنده گان زرنگ و فریبکار، با دراز کردن دست های شان به سوی پادشاه، طوری نشان دادند که گویا چیزی را به حضورش پیشکش کردند.
فریبکاران بین خود یکی به دیگری می گفتندـ چه پتلونی، چه واسکتی، چه قبایی، مثل تار عنکبوت سبک است، با پوشیدنش آدم خیال می کند که گویا هیچ چیزی به تن نکرده، تمام دلربایی آن درهمین جاست!... و درباریان نیز اگرچه هیچ لباسی را نمی دیدند، لیکن با تایید، بلی بلی می گفتند.
فریبکاران به پادشاه گفتند : و حالا اعلیحضرت معظم قبول زحمت فرموده، لباس شان را از تن شان بکشند تا ایشان را در مقابل آیینه با لباس جدید ملبس سازیم!
پادشاه، تمام لباس های خود را کشید و خود را لخت و عریان کرد. فریبکاران طوری نشان دادند که گویا لوازم و وابسته های لباس جدید را یکی پی دیگری به او میدهند که بپوشد تا سپس تکه مخصوص و طویلی را درعقب لباسش نصب نمایند. پادشاه در مقابل آیینه قدنمایی که در آنجا قرار داشت ، سرتا پای خود را به دقت نظر کرد.
و درهمین حال رییس تشریفات گزارش داد که در پایین، سایه بان مخصوص آماده است و جماعتی از مردم و سواران (کبکبه) نیز منتظراند تا اعلیخضرت تشریف فرما شوند.
پادشاه گفت من آماده هستم! و بازهم در آیینه بخود نظر کرد و بدین ترتیب فهماند که یکبار دیگر لباسش را به دقت ورانداز می نماید.
سرانجام، پادشاه با تشریفات خاص به راهپیمایی آغاز کرد و مردم که در بیرون ایستاده بودند و یا از ارسی های خانه هاشان مراسم را تماشا می کردند، میگفتند ، نام خدا، چشم بد دور! لباس جدید پادشاه چقدر زیبا و قشنگ است! چقدر به تن شان می نشیند! ... و آنانی که تکه درازعقبی لباس پادشاه را حین راه رفتن، از زمین باید بلند می گرفتند، با بلند گرفتن دست های خالی شان درهوا، طوری نشان می دادند که گویا چیزی را بلند گرفته و ُپشت ُپشت پادشاه در حرکت اند. هیچکس جراات نمی کرد بگوید که هیچ چیزی را نمی بیند، چون می ترسید مبادا کسی خیال کند که او از عهده کارها برآمده نمی تواند یا آدمی هست کاملاً احمق و کودن.
ودرهمین اثنأ، ناگهان طفلکی ازمیان مردم صدا کرد: « پادشاه لچ و برهنه است!»
پدر طفلک بصدای بلند گفت: آی مردم، بشنوید، بشنوید که طفلک معصوم و بیگناه من چه میگوید! و مردم با نجوا و سرگوشی (پُس پُس)، حرف طفلک که « پادشاه لُچ و برهنه است» را، یکی بدیگری بازگو کردند. سرانجام تمام شهر فریاد برآورد که، پادشاه لچ و برهنه است!
پادشاه بخود لرزید و فهمید که مردم راست میگوید، لیکن باآنهم خواست مراسم را تا پایان ادامه دهد. او چهره فاتحانه تری بخود اختیار کرد و کسانی که تکه درازعقب لباس او را بلند گرفته بودند، نیز طوری نشان می دادند که گویا چیزی را درهوا بلند گرفته اند؛ اما درحقیقت، هیچ چیزی وجود نداشت.
( پایان )
این اثر در ۱۸۳۷ میلادی نوشته شده است، مترجم.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۲۰ـ ۲۶۰۶
Copyright © bamdaad 2020
تیاتربرنارد شاو یا تعهد سیاسی ای طنزآمیز
بورژوازی دوران ویکتوریا برنارد شاو را ستایش می کرد علی رغم اینکه او آنها را با طرح موضوعاتی « بی آزرم » هم محکوم می کرد و هم می خنداند. گسست او با مارکسیزم و انتخاب وی به همراهی جنبشی که حزب کارگر از آن زاده شد، فعالیت های مترقی پرشورش را تحمل پذیر می کرد.
شاید اودری هیپورن را در فیلم « بانوی زیبای من My Fair Lady » ساخته جرج کیوتر به خاطر بیاوریم که مرتب جمله « باران در اسپانیا می بارد فراوان The rain in Spain » را تکرار می کرد. اودری هیپورن دختر جوانی است با لهجه ای کاکنی ( ناف لندنی) که به رهگذران بنفشه می فروشد و یک پروفیسور زبان شناس شرط بندی می کند که با آموختن درست حرف زدن (اصلاح لهجه اش ) خواهد توانست او را به جای یک دوشس جا بزند. این آغاز داستان زیبایی است که با ادغام دختری از تبار لومپن پرولتاریا در بورژوازی بواسطه نماد های فرهنگی پایان می یابد. اما کمتر محتمل است که بخاطر بیاوریم که در نمایشنامه « پیگمالیون »، اثر برنارد شاو که از روی آن در سال ١٩٦٢ ترسایی فیلم ساخته شد، ایده اصلی تکیه بر نقش « لهجه » در مشخص کردن پایگاه اجتماعی است. بازهم کمتراند کسانی که بیاد بیاورند که برنارد شاو یکی از شخصیت های سوسیالیزم انگلیسی در آغاز قرن بیستم بوده است. او درعکسی از تظاهرات روزکارگر ١٨٩١ ترسایی در کنار فریدریش انگلس پیر و ویلیام موریس بر روی تریبون دیده می شود. چند دهه بعد در سفری به اتحاد شوروی او با شور و شوق دست ژوزف استالین را می فشارد و به او توصیه می کند که به انگلیسی ها اعتماد نکند. برنارد شاو ایرلندی بود (١).
او که اهل دبلین بود که هنوز از لحاط اقتصادی و سیاسی تحت سلطه انگلستان و در انزوای فرهنگی نسبت به لندن قرار داشت ، بر خلاف معاصرین اش در راه پیوند با هویت ایرلندی قدم برنمی دارد. ویلیام باتلر ییتس با احیا فولکلور ایرلندی(دوسال قبل از شاو در ١٩٢٣ برنده جایزه نوبل شد) و جیمز جویس با به مزاح گرفتن زنده گی دبلینی ها بصورتی کم و بیش پریشان این پیوند را حفظ کردند. به قول پاسکال کازانوا ، منتقد ادبی ، شاو « نویسنده ای ادغام شده» می شود با طی کردن مسیر طبیعی پذیرفته شدن انگلیسی و یا بیشتر لندنی(٢). در سال ١٨٧٦ترسایی ساکن لندن می شود و مانند کارل مارکس روزها را به خواندن کتاب در لندن موزیم می گذراند و در آنجا دوستی های سوسیالیستی می یابد که بیشتر آنها بین المللی هستند. او حتا با الیونور مارکس (کوچکترین دختر مارکس.م) در اجرای خصوصی نمایشنامه « خانه عروسک »، اثر هنریک ایبسن همبازی و شریک علاقه پرشور وی برای ناتورالیزم شورشی و قهرمان زن مدرن درام های ناروژی می شود. او در راه بدست آوردن حق رای برای زنان مبارزه می کند.
شیفته موسیقی و ادبیات، برنارد شاو در آغاز عدم موفقیت ادبی( تنها موریس درمیان رمان های اولیه اش که بصورت پاورقی در یک نشریه فعال اجتماعی چاپ شد، ارزشی نسبی یافت) و کارمندی ساده را تجربه کرد پیش از آنکه منتقد ادبی شود. او سپس شخصیت هایی را خلق کرد که موجب معروفیت اش شد ، مانند اسکار وایلد که هم دوره او و مانند وی ایرلندی و سوسیالیست بود : قلم تندی که شیوه زنده گی بورژوازی پنهان زیر صورتک ها را با مسخره کردنشان عریان می کرد و بویژه تناقضات را آشکار می ساخت.
اما بویژه در صحنه تیاتر است که برنارد شاو طنزش را بکار می گیرد ، بواسطه کمدی هایی که از سال ١٨٩٠ ترسایی موفقیت های روز افزونی کسب می کنند. او خود را طرفدار ایبسن(Ibsen) می داند که به عقیده او « هنر وحشتناک یک تک تیرانداز در مقابل تماشاگران » را دارد و خلاق تیاتری است که ما در آن « تماشاگرانی نیستیم که برای سرگرمی و کشتن وقت حضور داریم بلکه موجودات گناهکاری هستیم که به تماشای تیاتر رفته اند »(٣).
او آنچه را که « جوهر ایبسن ایزم» می داند، یعنی تراژدی آرمانهای دروغین را جهت دار و سیاسی می کند. چهار نمایشنامه خوشایند اش کمدی هایی درباره آرمان های دروغین بورژوازی دوران ویکتوریا هستند.
مسیحیت اجتماعی در «کاندیدا Candida » که برنارد شاو خودپرستی و بی عدالتی پنهان در پس آنرا نشان می دهد ( غرور کشیش نمونه ای که زنش را استثمار می کند)؛ میلیتاریزم(نظامی گری) و شوونیزم در «مرد و اسلحه ». در سه نمایشنامه خوشایند ، کمدی در باره رسوم و عادات و دسیسه های عشقی ، برنارد شاو مسایل اجتماعی را مطرح می کنند. « خانه های بیوه ها» ماجرای داکتر جوانی است که می فهمد ثروت نامزدش از درآمد امپراتوری خانه های ویرانه لندن است. جذابیت شاو ناشی از درجه ادغام دوسطح اجتماعی و احساسی در این اثرمی باشد. فلاکت اجتماعی در پس زمینه مستتر نیست بلکه شرایط ممکن برای یک کمدی عاشقانه را بوجود می آورد. خانه های ویران سرمایه ازدواج را تامین می کنند اما رسوایی عریان شدن این امر، ازدواج را برهم میزند. سپس دوباره از سر گرفته می شود...خوشایند و یا ناخوشایند، نمایشنامه ها اغلب با بازگشت به وضعیت موجود پایان می گیرند.
برای برنارد شاو طبقه متوسط هم مخاطب است و هم موضوع. به مدت یک یا دو ساعت زیر ضربه حقایق ناخوشایند مرعوبش می کند اما با اشکال و محل هایی که بار انتقادی اش را خنثی و آنرا به سرگرمی همه پسند تبدیل می کند.
با اینحال آنچنان که برتولت برشت خبره تاکید دارد:« اگر آثار دراماتیک برنارد شاو توانستند کارهای معاصرین اش را در سایه قرار دهند بدین دلیل است که آنها بی محابا خرد و فهم را بکار می گیرند. دنیای او از رویارویی عقاید شکل می گیرد و سرنوشت شخصیت هایش را شکل می دهد. شاو در یک نمایشنامه، ماجراهایی را خلق می کند که به شخصیت هایش اجازه می دهد تا عقایدشان را صریحا بیان کنند و در مقابل نظرات ما قرار دهند»(٤). البته غایب همیشه گی در میان شخصیت هایش کارگران هستند. آنها فقط گاهی بصورتی منزوی با ظاهر مسخره یک خدمتکار و یا فردی عامی ظاهر می شوند.
این حذف چشمگیر کارگران را شاید بتوان از جمله با اعتقاد عمیق شاو به فوق بشر(Superman) توضیح داد که ریشه در داروینیزم اجتماعی او تحت تاثیر فیلسوف و جامعه شناس هربرت اسپنسر(١٨٢٠-١٩٠٣) دارد.این شیفته گی بویژه در نمایشنامه های تاریخی او نمایان است وقتی که فوق بشر مرد یا زن در نقش ناپلیون(مرد تقدیر)، ژاندارک (ژان مقدس) یا دون ژوین حلول کرده (بشر و فوق بشر) در سن ها و جامه های متفاوت ظاهر می شود اما دارای همان سودمندی ضد رمانتیکی، همان دانش نظامی و همان توان رهبری. این چهره هم چنین از زبان نویسنده گمنام خیالی ای در « کتاب دعای انقلابی» تیوریزه شده است وقتی که شاو اعلام می کند که « دموکراسی کارگران» محکوم است و خواستار « دموکراسی فوق بشرها » می شود. در نهایت ، تیاتر شاو علیرغم قدرت رهایی سازنده اش، زندانی تناقصات خود اوست: عدالت طلبی ای که شیفته فوق بشر است، سوسیالیزمی که کارگران را نادیده می گیرد.
چرا که تیاتر او دارای همان محدودیت های فابیانیزم* اش است. این نسخه سوسیالیزم انگلیسی که در میانه سالهای ١٨٨٠ ترسایی رشد می کند و به حزب تازه تاسیس کارگران انگلستان رهبران (بورژوا) و ایدیولوژی گرادویالیزم( تحول تدریجی) اش را اهدا می کند. گرادویالیزم بر انتخابات تکیه دارد تا انقلاب برای رسیدن به سوسیالیزم. و با صراحت آنرا اعلام می کند و در راه فابیانیزم قدم برمی دارد و نماد آن گرگی است که لباس میش به تن کرده است.
اولین تراکت های منتشر شده توسط فابیانیست ها پس از تشکیل آن در ١٨٨٤ ترسایی ، ریشه تولید سرمایه داری را با استفاده از واژه های مارکسیستی مالکیت ابزار تولید و استخراج اضافه ارزش تحلیل می کند. در عمل فابیانیست ها که در میان آنها روشنفکران و هنرمندان بسیاری حضور دارند به دیگر نیروهای سوسیالیستی می پیوندند که برزمینه بحران اقتصادی و جوش و خروش کارگری شکوفان شده اند. آنها از ٨ ساعت کار در روز دفاع و در شکل دادن جنبش شرکت می کنند. آنی بزانت مبارز فمینیستی و فابیانیست برجسته از اعتصاب کارگران در کارخانه گوگرد سازی Bryant & May در ١٨٨٤ ترسایی دفاع می کند و برنارد شاو که از ١٨٨٤ به جامعه فابیانیزم پیوسته ، هنرش را در خدمت اتحادیه سوسیالیست ویلیام موریس بکار می گیرد و همراه وی از لغو مالکیت خصوصی دفاع می کند.
اما آشنایی برنارد شاو با نظریه اقتصادی « مطلوبیت نهایی marginal utility » که توسط دو اقتصاددان ، ویلیام جونز و فیلیپ ویکستید، مطرح می شود ، براساس این نظر که ارزش مصرف متناسب با ارزش استفاده است ، و تجربه تلخ سرکوب تظاهرات عظیم ١٣ نوامبر ١٨٨٧ (Bloody Sunday) علیه بیکاری، باعث گسست دوگانه وی با مارکسیزم می شود. ارزش کار و اضافه ارزش به نفع مفهومی از ارزش کنار گذاشته می شوند که بر « مطلوبیت» استوار است. در همان زمان، سرکوب خشن صف های کارگران طی « یکشنبه خونین » برنارد شاو را متقاعد کرد که طبقه کارگر نمی تواند نیروی محرک تغییر اجتماعی باشد و مسیر دست یازی به قیام و شورش غیر عملی است(٥). همراه با جامعه فابیانیست که درآن نقش مهمی بازی می کند، او به سوسیالیزم انقلابی و نبرد طبقاتی پشت می کند و به سوسیالیزمی نخبه گرا می گراید که قدرت را به گروهی از کادرهای دولتی روشن بین می سپارد. سپس تا آنجا پیش می رود که بر شیب لغزنده « به نژادی » می غلتد و از تحسین آدولف هیتلر و بنیبو موسلینی در آغاز دهه ١٩٣٠ باز نمی ماند.
آنچه پس از این برای فابیانیست ها اهمیت دارد تقسیم درآمد زمین و صنعت به واسطه مالیات فزاینده است تا اجتماعی کردن وسایل تولید (٦). حرکت به سوی سوسیالیزم در چنین نگرشی تغییراتی است که از بالا هدایت می شود و اکثریت مردم آنچنان که شاو در « کتاب دعای انقلابی» (٧) پیش بینی می کند حتی از آن خبردار هم نمی شوند. هدف نهایی « سوسیالیزم شهری » است که بدون گسست از ساختارهای سرمایه داری موجود، بنا می شود. این چنین سوسیالیزمی منشا ایدیولوژی و برنامه حزب کارگری است که در آغاز قرن بیستم از نزدیکی جامعه فابیانیست ها و حزب مستقل کارگران(Independent Labour Party) شکل می گیرد. این حزب در سال ١٩٤٥ ترسایی به قدرت می رسد و یک برنامه بسیار فابیانیستی و ناسیونالیستی ( انرژی، حمل و نقل، بانک انگلستان، صنایع فولاد) را بدون زیر سوال بردن موسسات خصوصی به اجرا می گذارد.
مرگ برنارد شاو در ١٩٥٠ ترسایی همزمان با پایان فابیانیزم چپ است. یکسال بعد جامعه فابیانیست ها آخرین پیوندهایش را با سوسیالیزمی که بنطرش قدیمی شده و مسوول شکست انتخاباتی است، می گسلد (٨). بدین ترتیب پایه های تفکر نو کارگری تونی بلر( یک فابیانیست) شکل می گیرد که در سالهای دهه ١٩٩٠ مسلط می شود. در اپریل ٢٠٢٠ ترسایی رییس جامعه فابیانیست ها ، آقای اندرو هاروپ، بر ضد چپ گرایی جرمی کوربین در حزب کارگر موضع می گیرد. نماد فابیانیزم ، گرگی در لباس میش ، اگرچه عظمت خود را حفظ کرده اما معنی دیگری پیدا کرده است: فابیانیزم به نفوذ بورژوازی در سوسیالیزم تبدل شده است. لنین می گفت که برنارد شاو انسان شریفی است که به
گمراهی میان فابیانیست ها قرار گرفته. باید تایید کرد که این نمایشنامه نویس در « بازگشت به متوشالح » تاکید می کند:« شما پیزهایی را می بینید و از خود می پرسید، به چه دلیل ؟ من رویای چیزهایی را می بینم که هرگز وجود نداشته اند و از خود می پرسم : چرا نه ؟ »
*فابیالیزم : جنبشی سوسیالیستی مسالمت جو که در انگلستان پدید آمد. نام خود را از فابیوس، سردار رومی گرفته است که با استراتیژی صبورانه ، جنگ و گریز ، هانیبال را شکست داد. (منبع واژه های سیاسی، خسرو روزبه)
منبع : لوموند دیپلوماتیک
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۴/ ۲۰ـ ۱۹۰۶
Copyright © bamdaad 2020
١- Cf. Ivan Maïski. Journal, 1932-1943 (texte établi et commenté par Gabriel Gorodetsky), Les Belles Lettres, Paris, 2017.
٢- Pascale Casanova, La République mondiale des lettres, Seuil, Paris, 2008.
٣- George Bernard Shaw, The Quintessence of Ibsenism, dans The Works of Bernard Shaw, Constable, Londres, 1891.
٤- Bertolt Brecht, « Ovation pour Shaw », Écrits sur le théâtre, tome 1, L’Arche, Paris, 1972.
٥- Cf. Edward Palmer Thompson, William Morris: Romantic to Revolutionary, Lawrence & Wishart, Londres, 1955.
٦- Cf. George Bernard Shaw (sous la dir. de), Fabian Essays in Socialism, Londres, 1889.
٧- George Bernard Shaw, Bréviaire du révolutionnaire, par John Tanner, membre de la classe riche oisive…, suivi de Maximes pour révolutionnaire, Éditions des Cahiers libres, Paris, 1927.
٨- Cf. Tom Nairn, « The nature of the Labour Party, part 2 », New Left Review, Londres, 1er novembre 1964.