بعـد از اوکراییـن
اسد کشتمند
تجربه عملیات ویژه نظامی در اوکرایین برای روسیه تجربه ای بس گران و سنگین، اما در عین حال بسیار کارآمد و آموزنده بود. جنگ با ناتو در خاک اوکرایین، آخرین ذرات توهم را درباره ماهیت غرب، امریکا و ناتو از ذهن روسها زدود. بقایای همان توهمها سبب شده بود که روسیه تا اندازهای به تعارفات دیپلوماتیک و ظرافت های صحنه سیاست پایبند بماند. برای نمونه، روسها عملاً چنین میاندیشیدند که در برابر نفوذ امریکا و ناتو در کشورهای واقع در حوزه نفوذ مستقیم شان، دست کم از درون کشورها به فکر خرابکاری، کودتا و تغییر رژیم ها برنمی آیند تا همچون ناتو سیمای منفی به خود نگیرند.
این نگاه، ریشه در میراث نظام سوسیالیستی داشت، نظامی که پایبندی اخلاقی به معیارهایی مرتبط با زندگی تودههای مردم را در نظر می گرفت. در آن چارچوب، راهاندازی کودتا، دامن زدن به شکاف های فرقهای و مذهبی و گنجاندن این گونه ابزارها در سیاست خارجی، جایی نداشت. اما اکنون دیگر کار از کار گذشته است و مجالی برای تعارفات و پذیرش صدمات بیهوده به نام حفظ سیمایی پاک تر از دیگران باقی نمانده است.
زندگی خود بزرگ ترین مدرسه چند سویه است، در سه دهه و نیم پس از فروپاشی شوروی، امریکا لحظه ای از زیر نظرگرفتن و اثرگذاری بر سرنوشت روسیه بزرگ بازنایستاده است. تمامی این مداخلات در جهت تضعیف، خرد کردن و نهایتاً تحقیر روسیه به کار گرفته شد. انجام کودتای فاشیستی در اوکرایین در سال ۲۰۱۴، آماده سازی آن کشور، و سپس تحریک مستقیم به جنگ علیه روسیه ( و اکنون در دست گرفتن کامل هدایت این جنگ به دست خود ) امریکا را برای همیشه، و اگر زندگی مجال دهد برای دهه ها و حتی سدههای آینده، به دشمنی خونین برای روسیه بدل ساخته است.
هیچ یک از خدعه های حاکمیت پنهان امریکا ( همچون خیمه شب بازیهای ترامپ وار ) این حقیقت مسلم را خدشه دار نخواهد کرد که روسیه از این پس با شک و تردیدی کامل، هر گام امریکا را زیرنظرخواهد گرفت. جنگ اوکرایین نقشی بزرگ در این بیداری و در مجموع، در بیداری «جنوب جهانی » ایفا کرده است. بسیار محتمل است که پس از پایان ماجرای اوکرایین، روسیه با تحمل بار کمرشکن حضور تمام عیار ناتو در این جنگ ( ولو در قالب یونیفورم و سرباز اوکرایینی ) تغییراتی اساسی در روش سیاسی، دیپلوماتیک و شیوه برخورد خود با تمامی اشکال اقدامات نفوذی، خرابکارانه و تعرضی، به ویژه در کشورهای سابق عضو اتحاد شوروی، پدید آورد.
امروز دیگر برای روسیه ممکن نیست ( و شاید نیز به صلاح نباشد ) که با همان معیارها و شیوههایی که از دوران شوروی به میراث مانده است، در سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی خود نسبت به کشورهای بازمانده از اتحاد شوروی سابق عمل کند. در طول بیش از سه دههای که از فروپاشی شوروی می گذرد، روسیه در مقایسه با عملکرد کشورهای غربی در شرایط مشابه، مدارایی شگفت آور در قبال این کشورها از خود نشان داده است. بسیاری از جمهوریهای تازه استقلال یافته از این رویکرد مسالمت جویانه روسیه بهره برداریهایی غیرمنتظره و گاه ناموجه کردهاند.
اگر از تجربه های گرجستان و اوکرایین بگذریم، رفتار مولداویا، ارمنستان و به ویژه آذربایجان به روشنی نشان می دهد که رهبران این کشورها نه تنها به واقعیات امروزین صرفاً از منظر ظواهر می نگرند، بلکه از پیآمدهای اقدامات خود نیزغافل اند و گویی هیچ اندیشهای در این باره ندارند. عقل سلیم حکم می کند که به محض آن که پرونده اوکرایین بسته شود، روسیه با دقتی بیشتر و روشی نوین به مسایلی که از سوی کشورهایی چون ارمنستان و آذربایجان پدید آمده است، رسیدگی کند، چرا که راه دیگری برایش باقی نمانده است.
طبیعی است که چنین تغییر رویکردی فرآیندی زمان بر خواهد بود و نمی تواند یک شبه تحقق یابد. با این همه، اکنون پس از گذشت این سالیان و رویارویی روسیه با مشکلات متعدد، زمینه تغییر ذهنیت و دگرگونی در شیوه تعامل با این همسایگان نوظهور فراهم تر از همیشه است. نباید فراموش کرد که سیاست بینالمللی روسیه پس از سال ۲۰۰۷ و سخنرانی تکان دهنده پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ، وارد مرحله ای نوین از مقاومت قاطع در برابر پیشروی های ناتو شد. سیاست تعرضی و بی پروای امریکا در گرجستان در سال ۲۰۰۸، با دستان عروسک پروردهاش، ساکاشویلی، و سپس از سال ۲۰۱۲ با حضور سرگی لاوروف در راس وزارت خارجه روسیه، عملاً دیپلوماسی این کشور پوست انداخت و قید و بندهای سنتی به جامانده از دوران شوروی در روابط با غرب به تدریج به حاشیه رانده شد. حوادث سوریه و سپس اوکرایین نیز بر این روند شتاب بخشید.
امروز، پس از تحمل رنج های سنگین از سیاستهای تجاوزکارانه و تعرضی امریکا، همه نشانهها گواه آن است که روسیه دیگر تاب تحمل خیانت هایی را که رهبران کشورهایی چون آذربایجان در پیش گرفته اند، نخواهد داشت. و اگر همه بدعهدیهای امریکا و ناتو را در نظر آوریم، منطقی است که روسیه در برابر هرگونه پیشروی بعدی آنان در منطقه، این بار به گزینه تغییر رژیم در چنین کشورهایی بیندیشد. به راستی، هر کشور یا رهبری که در موقعیتی مشابه قرار گیرد، بر اساس تجربه های تلخ این سه دهه پس از فروپاشی شوروی، جز این راهی نخواهد یافت.
اما رهبران کوته بین و عاقبت نیندیشی چون الهام علی اف درنیافتهاند که روسیه ابزارها و امکاناتی در اختیار دارد که تنها به سبب وفاداری به سنتهای دیرینه به ارث مانده از سیاست شوروی سابق، تا اکنون از به کارگیری آن ها پرهیز کرده است. او از دگرگونیهای عظیم ژیوپولیتیکی منطقه و جهان بی خبر است و از قدرت ظاهری و زودگذر امریکا و اسراییل دچار سرگیجه شده است. گاه چنین به نظر می رسد ( و زمزمه هایی نیز در این باره شنیده میشود ) که برای روسیه شاید اندیشیدن به تغییر رژیم در آذربایجان آسان تر باشد تا مواجهه مستقیم با هیولای عاقبت نیندیشی چون الهام علیاف. همه می دانند که اگر روسیه به چنین گزینه ای روی آورد، امکاناتی شگرف و غیرقابل تصور در اختیار خواهد داشت.
نخست باید در نظر داشت که سیاست محیلانه علیاف تاکنون چون تیغی دو لبه هم علیه روسیه و هم علیه ایران عمل کرده است. آیا او اندیشیده است که در جهانی که رو به هویت خواهی و اعتلای نقش دین و مذهب ( بهویژه در میان مسلمانان ) نهاده، جمهوری آذربایجان با ۸۵ درصد جمعیت شیعه، زمانی تا اوایل قرن بیستم بخشی از ایران بوده است؟ برای هر ناظر عاقل و واقع بین، این حقیقت آشکار خواهد بود که در شرایط کنونی، که جمهوری آذربایجان سیاستی آشکارا خصمانه در برابر ایران و روسیه پیش گرفته است، این دو کشور ممکن است به جد در اندیشه کنار زدن علیاف از قدرت باشند. روسیه در آذربایجان دست باز دارد و ایران نیز از امکانات فراوانی برای تأثیرگذاری برخوردار است.
درست است که سوسیالیزم در تمامی جمهوری های شوروی سابق، از جمله آذربایجان، نقشی عظیم در تحمیل سکولاریزم ایفا کرد و جایگاه مذهب در سیاست و حکومت را به حاشیه راند، اما در طول سی وچند سال پس از فروپاشی شوروی، مردم بسیاری از نقاط آن سرزمین پهناور ( بهویژه در تاجیکستان و ازبکستان ) شاهد بودند که جنبشهای اسلامی با خشونت و گستردگی وارد عرصه سیاست شدند و حتی شکل جنگی به خود گرفتند. آذربایجان نیز نمی تواند مطمین باشد که «اسلام خواهی» از نوع شیعی آن در این کشور سربرنیفرازد؛ و در آن صورت، ایران نخستین و آخرین بازیگری خواهد بود که در این میدان سخن خواهد گفت.
شکی نیست که حضور اسراییل و ناتو در آذربایجان خط قرمزی پررنگ برای روسیه و ایران به شمار می آید. با توجه به این واقعیتها، روزهای ناخوشایندی در پیش روی علیاف خواهد بود. هرگونه نزدیکی و خوش خدمتی او به امریکا و اسراییل در برابر ظرفیت تخریبی روسیه و ایران وزنی نخواهد داشت. به همین ترتیب، این منطقه نیز می تواند آبستن تحولات شگرفی باشد؛ چرا که با فروپاشی قدرت پوشالی الهام علیاف، تغییرات بزرگی در منطقه رخ خواهد داد. یکی از پیآمدهای روشن آن، ارتقای جایگاه و نقش ایران در عرصه سیاست و اقتصاد منطقه خواهد بود؛ جایگاهی که می تواند با روابط تجاری و اقتصادی مستحکم تر میان ایران و روسیه تضمین گردد.
با دگرگونی در آذربایجان، ملت ارمنستان نیز جانی تازه خواهد گرفت. با یادآوری خاطره تلخ نسل کشی خونین سال ۱۹۱۵ به دست ترک ها، مردم ارمنستان از بلندپروازیهای ترکیه و از تلاش برای تکمیل حلقه ترک تباران به سوی دریای خزر رهایی خواهند یافت. آنان بیش از پیش به استقلال خود خواهند اندیشید و سیاستمداران کج رو و سادهاندیشی چون پاشینیان را به حاشیه خواهند راند. در چنین شرایطی، ترکیه نیز نخواهد توانست با بلند پروازیهای کنونی اردوغان در منطقه پیشروی کند. نقشه ژیوپولیتیک غرب آسیا دستخوش تحولی مثبت خواهد شد؛ تحولی در جهت احقاق حقوق خلقها، تأمین صلحی پایدار و استوار، و پاسداشت هویت ها و تاریخ ملتهای منطقه.
بامداد ـ سیاسی ـ ۳/ ۲۵ـ ۱۲۰۹
Copyright ©bamdaad 2025