حمله غافلگیرکننده ، پانزده جنگنده اسراییلی دوحه را بمباران کردند
گزارش تحلیلی خبرنگار چینی درباره حمله اسراییل به قطر
یک سناریوی غیرمنتظره و رسواییامیز دیگر رخ داد و این پرسش را مطرح کرد که در پس پرده چه معاملات پنهانی در جریان است؟
اگر اسراییل با این بمباران یاداوری نمی کرد، شاید فراموش می کردیم که از اغاز «عملیات طوفان الاقصی» در هفتم اکتوبر ۲۰۲۳ تا اکنون، ۷۰۴ روز گذشته است. در تمام این مدت، مردم فلسطین به مقاومت خود ادامه دادهاند و اسراییل نیز از سیاستهای تهاجمی و سلطه جویانه خود دست برنداشته است.
ظهر روز ۹ سپتامبر، صدای انفجاری مهیب در شمال دوحه، پایتخت قطر، به گوش رسید که نشانهای اشکار از یک حمله نظامی بود. در حالی که جهان در حال گمانه زنی درباره احتمال یک عملیات تروریستی بود، ارتش اسراییل و سازمان امنیت داخلی ان (شاباک) بیانیه ای مشترک منتشر کردند. در این بیانیه تایید شد که این حمله هوایی در یک عملیات مشترک نظامی و اطلاعاتی با مشارکت حدود ۱۵ جنگنده انجام شده است. در عرض چند ثانیه، تقریبا ۱۰ موشک هدایت شونده به سمت یک هدف مشخص شلیک شد. در طول این عملیات، سوخت گیری هوایی نیز صورت گرفت و تمام خلبانان به سلامت به اسراییل بازگشتند.
براساس گزارش رسانه های اسراییلی، هدف حمله نیروی هوایی این رژیم، دفتر سیاسی و تیم مذاکره کننده جنبش حماس در دوحه بود. خالد مشعل، که پس از ترور اسماعیل هنیه، به عنوان رهبر جدید دفتر سیاسی حماس انتخاب شده بود، هدف اصلی این عملیات ترور بود و خلیل حیه، معاون او و رهبر تیم امذاکره کننده حماس در دوحه، به عنوان هدف دوم در نظر گرفته شده بود.
به گفته منابع، سازمان شاباک پس از شناسایی حضور رهبران حماس در یک ساختمان مشخص، بلافاصله نیروی هوایی را مطلع کرد. جنگنده های اسراییلی بدون هیچ تاخیری، ده ها موشک بالستیک هواپرتاب LORA و بمبهای هدایت شونده دقیق JDAM را به سمت این ساختمان واقع در منطقه دیپلوماتیک دوحه شلیک کردند و آنرا به تلی از خاکستر تبدیل نمودند، با این هدف که این رهبران را به طور کامل از بین ببرند.
با این حال، به دلیل نقص اطلاعاتی یا شاید به دلیل شانس عجیب، هر دو هدف اصلی، خالد مشعل و خلیل حیه، از مرگ نجات یافتند. تنها حمام خلیل حیه، پسر خلیل حیه، و چند نفر از اعضای دفتر او در این حمله جان باختند. تصاویر منتشرشده از بیمارستان های دوحه نیز تایید کردند که خلیل حیه و دیگران زنده و سالم هستند. به عبارت دیگر، عملیات ترور اسراییل علیه رهبران حماس با شکست مواجه شد.
پس از این حادثه، واکنشهای جهانی متفاوت بود. بنیامین نتانیاهو، صدراعظم اسراییل، اعلام کرد که این اقدام کاملا مستقل و بدون دخالت هیچ کشور خارجی صورت گرفته است. دونالد ترامپ، رییس جمهور وقت امریکا، نیز اظهار داشت که از این عملیات بزرگ اسراییل بیاطلاع بوده و تنها زمانی که جنگندههای اسراییلی درحال پرواز به سمت دوحه بودند، از آن مطلع شده است. او ادعا کرد که بلافاصله دستور داده تا قطر در جریان قرارگیرد، اما به دلیل مشکلات دیپلوماتیک، پیش از آنکه این اطلاع رسانی انجام شود، بمباران آغاز شده بود. در همین حال، قطر، عربستان سعودی و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس، بیانیههای به ظاهر خشمگینانهای در محکومیت این اقدام صادر کردند.
جنبههای مشکوک حادثه
در واقع، تمام این توجیهات سست و بیاساس هستند. با بررسی تصاویر و شواهد فنی موجود، مشخص است که سلاح های به کار رفته به احتمال زیاد شامل موشکهای بالستیک هواپرتاب LORA و بمبهای JDAM از خانواده GBU بودهاند.
موشک هواپرتاب LORA شبیه یک راکت بزرگ با بردی در حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ کیلومتر است و برای دقت بیشتر، بهتر است از فاصله نزدیک به هدف شلیک شود. بمبهای JDAM نیز، حتا با تجهیز به بالکهای هدایت شونده، نیازمند نزدیک شدن به فاصله تقریبا ۱۰۰ کیلومتری از هدف هستند.
اما فاصله اسراییل تا دوحه بیش از ۱۶۰۰ کیلومتر است. حتا با استفاده از موشک LORA، جنگندهها باید حدود ۱۳۰۰ کیلومتر را طی می کردند و برای این کار، باید از فضای هوایی حداقل چند کشور، از جمله اردن، سوریه، عراق یا عربستان، عبور می کردند.
چرا سیستمهای دفاع هوایی این کشورها، به ویژه عربستان و قطر که دارای سامانههای پیشرفته «پاتریوت» ساخت امریکا و رادارهای AN/MPQ-53/65 هستند، هیچ واکنشی نشان ندادند؟
آیا سامانههای دفاع هوایی امریکا در عمل تنها مجموعهای از ضایعات صنعتی بی خاصیت هستند؟
از سوی دیگر، با توجه به مسافت طولانی و سنگینی بار جنگندهها، پرواز بدون سوخت گیری هوایی غیرممکن بود. طنز تلخ ماجرا اینجاست که هواپیماهای سوخت رسانی که به جنگندههای اسراییلی خدمات می دادند، از خود خاک قطر برخاسته بودند. همزمان با حمله هوایی به دوحه، چندین هواپیمای سوخت رسان امریکایی و بریتانیایی در آسمان قطر حضور داشتند و حتا جنگندههای F-15QA قطری نیز برای محافظت از این هواپیماهای سوخت رسان، در آسمان پرواز می کردند.
بنابراین، تصویر کلی این عملیات به شکلی کاملا عجیب درهم تنیده می شود: در حالی که جنگندههای اسراییلی از بالا دوحه را بمباران می کنند، جنگندههای قطری در پایین، به جای مقابله، در حال محافظت از هواپیماهایی هستند که به جنگنده های مهاجم سوخت می رسانند. این هواپیماهای سوخت رسان نیز متعلق به امریکا و بریتانیا هستند. به وضوح، تمامی این بازیگران در یک تیم مشترک قرار دارند.
در مورد اظهارات ترامپ نیز باید گفت که فاقد هرگونه اعتبار است. ترامپ که هشت ماه پیش به قدرت رسیده، رفتاری کاملا شبیه به روشهای مافیایی نیویارکی از خود نشان می دهد: در ظاهر، دوستی صمیمی با شما دارد، اما در پشت پرده مشغول توطیه و خیانت است و ناگهان از پشت به شما خنجر می زند.
این همکاری نمایشی میان ترامپ و نتانیاهو، که یکی نقش «خوب» و دیگری نقش «بد» را بازی می کند، بارها تکرار شده است. پیش تر، امریکا خود را به عنوان واسطه مذاکرات با ایران معرفی کرد و حتا از اسراییل به عنوان طرفی « بی قرار و خطرناک» یاد نمود، اما دقیقا در همان زمان، اسراییل با حمایت ضمنی امریکا، ضربه غافلگیرکنندهای به ایران وارد کرد.
این بار نیز سناریو کاملا تکراری است: تحت میانجی گری ویتکوف، نماینده ویژه امریکا در امور خاورمیانه، حماس و اسراییل در دوحه در حال مذاکره بودند و ترامپ حتا شرایط « صلح » خود را نیز اعلام کرده بود، البته شرایطی که برای فلسطینیان بسیار تحقیرآمیز و غیرقابل قبول بود. اما درست در همان لحظه ای که حماس در حال بررسی این « شرایط صلح » بود، اسراییل از فرصت گردهمایی رهبران حماس استفاده کرد و به آنها حمله نمود، دقیقا همان سناریویی که قبلا علیه ایران به کار رفته بود.
با نگاهی توطیه آمیز می توان گفت که این عملیات حاصل همکاری ترامپ و نتانیاهو، یا حداقل تحت تاثیر فشار نتانیاهو بر ترامپ و سکوت او، بوده است. امریکا نقش «خوب» را بازی می کند و اسراییل نقش «بد».
در مورد حاکمان کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز باید گفت: ایا اینان در برابر «استبداد» امریکا و اسراییل هیچ قدرت چانه زنی دارند؟ خیر. آنها حتا پس از دریافت ضربههای مستقیم، مجبورند لبخند بزنند. چه بخواهند و چه نخواهند، باید شکست های خود را بپذیرند.
پس از این حمله، اسراییل نقش قدرت نمایی و تهاجم را بازی می کند و امریکا نقش بی گناه و بی خبر را ایفا می نماید. این دقیقا الگوی استاندارد جنگهای نیابتی امریکاست، همان الگویی که در اوکرایین به کار رفته و احتمالا در منطقه هند-اقیانوسیه نیز تکرار خواهد شد. تفاوت این است که در اوکرایین و هند-اقیانوسیه، امریکا کنترول کامل را در دست دارد، اما در خاورمیانه، گاهی اوقات این اسراییل است که سیاست امریکا را جهت می دهد و نه برعکس.
این اتفاق را چگونه می توان ارزیابی کرد؟
نخست، امریکا امروزه هیچ اعتبار و اعتمادی ندارد و تنها به قدرت و زور متوسل می شود، این یک دیپلوماسی مبتنی بر مشت است، نه گفت وگو. هدف این حمله، نماینده گی دیپلوماتیک حماس در دوحه بود؛ افرادی که برای مذاکره صلح به آنجا رفته بودند و محل اقامت و برنامه هایشان عموما شفاف و علنی بود، چرا که باید با رسانه ها مصاحبه می کردند و در رویدادهای عمومی شرکت می نمودند. محل حمله نیز یکی از ساختمانهای دولتی قطر بود که این موضوع را تایید می کند. با این وجود، اسراییل، با دستور یا حداقل رضایت امریکا، بدون هیچ تردیدی به آنها حمله کرد.
این عمل شبیه آنست که یک میانجی، دو طرف را برای مذاکره جمع می کند، اما در پشت پرده با یکی از آنها همدست شده و به دیگری خیانت می کند. این رفتار حتا از استاندارد های مذاکرات مافیایی نیز پایین تر است و با واژه «بی اخلاقی» هم نمی توان ان را توصیف کرد. اگر روسیه و چین سلاح هستهای نداشتند، امریکا ممکن بود در مذاکرات الاسکا، کل هیات روسیه را بازداشت کند.
دوم، اسراییل اکنون بزرگ ترین عامل بیثباتی در خاورمیانه است. در این ۷۰۴ روز، اسراییل با بمباران های مداوم، کشتار مردم فلسطین و حمله به لبنان، سوریه و ایران، خود را به عنوان منبع اصلی بحران و جنگ در منطقه معرفی کرده است. بسیاری از این درگیریها کاملا غیرضروری بوده و تنها هدف آنها حفظ جایگاه سیاسی نتانیاهو و فرار او از پیگرد قضایی به دلیل فساد است. در واقع، منافع شخصی یک فرد، کل یک کشور را به سمت نظامی گری و نابودی کشانده است.
بسیاری شاید ناخوداگاه فکر کنند که اگر اسراییل تمام نیروهای مقاومت منطقه را نابود کند، دیگر جنگی نخواهد بود و صلح برقرار می شود. این تفکر، نهایت سیاست تسلیم طلبانه و ریاکارانه است. ما می دانیم که هر حمله ای، مقاومتی را در پی دارد. وجود اسراییل به شکل کنونی، به خودی خود، محرک مقاومت مردمی در سراسر منطقه است. در عمل نیز، قدرت نظامی اسراییل آنقدرها هم عظیم نیست. پس از ۷۰۰ روز جنگ، تنها نقاط قوت آن در حوزه هوایی و اطلاعاتی است و این دو، ضعفهای فاحش نیروی زمینی اسراییل را پنهان می کنند.
کشتار هزاران فلسطینی و ترور دهها رهبر، هنوز نتوانسته است حتا نوار غزه را به طور کامل تسخیر کند، این خود گواهی بر شکست است. ضعف نیروی زمینی اسراییل نیز نشاندهنده پوسیده گی درونی این رژیم است. امکان سرکوب کامل مقاومت مردمی خاورمیانه تقریبا غیرممکن است. حتا اگر فرض کنیم که مقاومت منطقه به طور موقت سرکوب شود، آیا « صلح » تحت سلطه اسراییل و در نهایت تحت سیطره امریکا، صلحی است که ما به دنبال آن هستیم؟ این پرسشی است که باید با دقت به آن پاسخ دهیم.
سوم، آیا حاکمان کشورهای حاشیه خلیج فارس واقعا دوستان ما هستند؟ شواهد نشان می دهد که در برابر استکبار امریکا و سلطه منطقه ای، اینان کاملا ضعیف و بی اراده عمل کردهاند. قطر و دیگران، برای جلب رضایت ترامپ، حتا یک هواپیمای مجلل به او هدیه دادند و یک تریلیون دلار سرمایه گذاری در امریکا وعده دادند، اما در مقابل، ترامپ به آنها بیاعتنایی کرد و آنها حتا اعتراضی نکردند.
برای ما، اتکا به چنین کشورهایی چقدر منطقی است؟ اگر قابل اتکا نیستند، چگونه می توانیم قدرت چانه زنی آنها را افزایش دهیم؟ ایا باید خودمان دست به کار شویم و نقش فعال تری ایفا کنیم؟ این مسالهایست که نیازمند تامل و برنامه ریزی است.
در پایان، دفتر سیاسی حماس باید هوشیاری خود را افزایش دهد، زیرا اگر این بار عملیات ترور شکست خورد، اسراییل قطعا دوباره تلاش خواهد کرد. این روند ادامه خواهد داشت./ج جهانی
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۲۵ـ ۱۰۰۹
Copyright ©bamdaad 2025