ملی گرایی  در اروپا اوج می گیرد

 

اخیراً اتحادیه اروپا قطعنامه ای را تصویب کرد که بموجب آن روسیه « حامی تروریزم» معرفی می شود. متعاقب انتشار این قطعنامه، کمیسیون اروپایی تدوین بسته نهم تحریم ها را آغاز کرد. در این رابطه جهان با پوزخند به استقبال این قطعنامه رفت. از آن جمله، چینی‌ ها کاریکاتورهایی را منتشر کردند که نشان می ‌دهد بحران انرژی اروپا در حال تشدید و محدودیت‌های جدید در راه است.

اغلب از من سوال می کنند، مشکل اتحادیه اروپا چیست؟ چرا رهبران این اتحادیه، نوعا به سمت خودکشی می روند؟ شایان ذکر است که کفگیر اقتصاد آن‌ها به شکل غم انگیزی به ته دیگ خورده است. با این حال هنوز امیدوار هستند که تحریم های آنان اقتصاد روسیه را در هم بشکند. پاسخ نسبتا ساده است، زیرا آنها در دنیایی ناروشن و توهمی سیر می کنند.

اروپایی که اکنون می شناسیم، به لطف توازن قوای پس از جنگ دوم جهانی و صلحی که توسط اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده امریکا و بریتانیا منعقد شد، بر روی نقشه ظاهر گردید. این تقسیم بندی یک ماه عسل توسعه سریع به همراه داشت، آن زمان بازارهای جدید مورد نیاز بود و تولید در سراسر جهان گسترش پیدا کرد تا هزینه ها کاهش یابد ( تا جایی که مرزها برداشته شدند).

با این حال ویروس کرونا نشان داد که مرزهای باز و آزادی رفت و آمد مشکلات خاص خود را بوجود می آورد، زیرا به دلیل آزادی رفت و آمد، ویروس به سرعت در سراسر قاره پخش شد. این در حالی بود که ماسکی وجود نداشت و داروهای ساده ای مانند پاراستامول، در حد لازم در دسترس نبود. لوژستیک حمل و نقل مختل شد و دیگر امکان آوردن دارو از کارخانه های دوردست وجود نداشت. هر کشوری ناگهان به یاد آورد که باید مرزهای خاص خود را داشته باشد. حتا در برخی از این کشورها «مقررات شینگن» برای مدتی متوقف گردید و قوانین متفاوتی را اجرا کردند. در نهایت معلوم شد که امنیت بهداشتی هر کشور امری مهم است و نمی توان آن را به دست جهانگرایی سپرد.

اروپایی ها همین اشتباه را در زمینه انرژی نیز مرتکب شدند. به عنوان مثال، طی ۲۰ سال گذشته در فرانسه، فکر می کردند که این منطقه باید تابع مکانیزم های بازار آزاد باشد، بازار باید رقابتی و مداخله دولت در امورکشور و مردم مضر است. سیاستمداران این کشور صنایع استراتیژیک، مانند تولید توربین برای جنراتورها در نیروگاه های هسته ای را به امریکایی ها فروختند، اما حالا معلوم شده است که تامین انرژی اساس حاکمیت هر کشوری است. البته چنانچه اصلاً بخواهند حاکمیتی وجود داشته باشد.

جهانی شدن متوقف شده است، نیروها و جنبش‌های سیاسی بیدار شده و می ‌شوند و دقیقاً « لفاظی ‌»های جهانگرایی را به هیچ می انگارند و به یاد می‌ آورند که زمانی مردمان براساس مجموعه‌ ای از قوانین در داخل مرزهای خاص خود زنده گی می ‌کردند. حتا در داخل اتحادیه اروپا نیز، همسایگان اغلب علایق بسیار متفاوتی دارند.

بیایید المان را در نظر بگیرید. این کشور همواره به یکپارچگی اروپا با دیده تردید نگاه می کرد، اما برای فراموش کردن گذشته دردناک خود به آن یکپارچگی نیاز داشت و هم اکنون نیز برای ادامه حیات، در آینده به آن محتاج می باشد. سیاست برلین در اتحادیه اروپا در راستای منافع خود پی گیری می شود که این مساله عصبانیت فرانسه را در پی داشت. فرانسه همچنان در همه زمینه ها بسیار منفعل است، زیرا همواره از ایده جهانی سازی تبعیت می کند.

امانویل مکرون، در اولین مبارزات انتخاباتی خود گفت، فرهنگ فرانسوی معنا ندارد. فرهنگی که در فرانسه وجود دارد، باز کردن درهای خود بروی هر چیز خارجی است.

زمانی که قانون اساسی اروپا در حال تدوین بود، والری ژیسکار دستن (رییس جمهور اسبق فرانسه)، پیشنهاد داد تا درهمان ابتدا، بندی به قانون اساسی اروپا اضافه شود که نشان دهد این اتحادیه یک تمدن مسیحی است. بعدها ژاک شیراک، (دیگر رییس جمهور اسبق) با این موضوع مخالفت کرد و گفت که صحبت از ریشه مسیحیت مناسب نیست و اروپا سکولار و مرزهای آن به روی تمام جهان باز است. اکنون این اتحادیه با یک بحران مهاجرت روبرو شده است که هنوز ۲۷ کشور اتحادیه اروپا نمی توانند آن را حل کنند و این اتحادیه نمی داند که در برابر اسلام گرایی چه سیاستی را در پیش بگیرد.

از سوی دیگرباید توجه داشت که چگونه کمیسیون اروپا، که در تیوری، بایستی به نوعی هماهنگ کننده و دبیر شورای اروپا بوده و سران این اتحادیه را گرد هم آورد به رییس این اتحادیه تبدیل شده است؟ اورزولا فون در لاین، سران کشورهایی نظیر هنگری و پولند را با دسته چک می ترساند و می گوید که من رفتارشما را نمی پسندم و به شما پول نمی دهم و یا خطاب به ایتالیایی ها می گوید که « ما نتایج انتخابات در ایتالیا را بررسی و اگر موضوعی باشد، مکانیزم هایی برای تأثیرگذاری بر همه آن‌ها را داریم ». جالب است کسی این سخنان را بر زبان می ‌آورد که بدون شرکت در یک انتخابات به این مقام منصوب شده و اکنون احساس می‌ کند که در دوره جهانی سازی ملکه فرا ملی و خزانه دار ۲۷ کشور عضو اتحایه اروپا است.

به نظر می رسد که اروپا درحال حاضر دچار سر در گمی است و جهانی را که در آن زنده گی می کند تشخیص نمی ‌دهد و نمی فهمد که دنیا دگرگون شده است. اروپا همچنان اصرار دارد به رفتار گذشته خود ادامه دهد. سال‌ها پیش رهبران اروپایی در عمل از خیلی از مسیولیت ها خود را رها کردند و اختیارات را به بروکسل واگذار کردند و تصور داشتند که با این کار خود را از پاسخگویی خلاص کرده و با این عمل می توانند برای همیشه زندگی آرامی داشته باشند. به همین دلیل ساده، دنیای جدید را ندیدند.

تز اصلی جهانی شدن این بود که با گسترش تجارت میان کشورها، منازعه و جنگ کمتر خواهد شد، در صورتی که گذشت زمان عکس آن را ثابت کرد: رقابت برای بازارها به قدری افزایش یافت که کشورها برای پیشبرد منافع خود آماده ورود به درگیری های نظامی شده و می شوند. ضمن اینکه عملاً آتش جنگ ها در سراسر جهان شعله‌ ور شده است. حتا سیاست های مسایل زیست محیطی و احداث کارخانه در اینجا و یا آنجا نیز به دستمایه لابی گری برای منافع عده ای و کنار زدن عده ای دیگر تبدیل شده است.

کشورهایی مانند چین یا ایالات متحده امریکا به وضوح درک می کنند که حوزه منافع آنها کجاست و آنها همان کاری را انجام می دهند که منطبق بر منافع آنهاست. بیایید قراردادهای بازسازی زیرساخت های عراق پس از جنگ را در نظر بگیریم. امریکایی ها با پول ‌های هنگفت در همه مناقصه ها برنده شدند. فرانسوی‌ها هم در این مناقصه ها شرکت کردند، اما حتا یک مورد از این خوان یغما نصیب آن ‌ها نشد. رسوایی قرارداد فروش زیردریایی ها به استرالیا نمونه دیگری است که در آن امریکا و انگلیس، فرانسه را از اتحاد استراتیژیک جدید آسیا و اقیانوسیه AUKUS در همکاری نظامی- فنی بیرون انداختند.

در افریقا نیز فرانسه مواضع خود را از دست می دهد و به زور بیرون رانده می شود و از سر ناتوانی، همه مشکلات را به حساب « سیاست غارتگرانه روسیه » می نویسد. باید درنظر داشت که روسیه در عمل از منافع خود دفاع می کند ولی فرانسه امروز مدافع منافع چه کسانی است؟

ماکرون در اجلاس اوپک به صراحت گفت که جهان به یک نظم واحد نیاز دارد. من این سخن او را با سخنان ماه اکتوبر بلینکن، در کنار هم می گذارم که گفت « جهان باید تحت رهبری ایالات متحده باقی بماند». پرسش این است که اروپا در کجای این معادله قرار دارد؟

اروپا اکنون با پرداخت هزینه گزاف انرژی، خاموشی های احتمالی در زمستان، رکود اقتصادی و فرار صنعت و تجارت از این قاره به چین و امریکا سیلی سختی خورده است. جهانی شدن اکنون امریکا متوقف شده است و در نتیجه آن دسته از نیروهایی بیدار می شوند که معتقد به مرزهای ملی، تولید ملی و سیاست ملی هستند. این تغییر پارادایم ناگزیر رخ خواهد داد. پرسش مهم این است که آیا تغییرات از بالا خواهد آمد و یا از طریق شورش از پایین. رویا ها به درازا کشیدند، اما بیداری از قبل شروع شده است!

منبع : راشا تودی

 

 

بامـداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۲۲ـ۰۵۱۲

Copyright ©bamdaad 2022