رباعیات طنزگونه ازعبدالوکیل کوچی
( بخش دوم )
ایدل زغم زمانه افسرده مباش
از فکرت نا شیانه آگنده مباش
گر نیک ندانند ت تو خود نیکی کن
در مخمصهء کرده ونا کرده مباش
***
«بر خیز مخور غم جهان گذران»
ننداز برف بام خود به بام دگران
یادت نرود که باز احیا کردی
آندوره شیرعلی و دوست محمدخان
***
صیاد که صید تازه در دام گرفت
صید ش بمیان قفس آرام گرفت
بگرام که « رام» میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه «رام» بگرام گرفت
***
تقدیر تو را خسته و مایوس نکرد
تد بیر توهم چرخش محسوس نکرد
هر کس به زمانش کارکی کرد اما
کاری که تو کردی بخدا روس نکرد
***
گه رو به پشا وری و گه بر پغمان
باتکیه بزور و زری ای خوش گذران
روزی اگر زندگی تو را سخت گرفت
باقــی عمــر را به ملک دبی گـذران
***
«گر بر فلکم دست بدی چون یزدان»
برداشتمی مـن این زمین را زمیان
یک کره نفت خیـز د گر میسا ختـم
تا قطع شـود ریختن خـون انسان
***
احزاب که کانون وطنخواهان است
درداخل وخارج همه سرگردان است
از بسکه بجان همد یگر افتا دنـد
عالم به مبارزات شان حیران است
***
گفتم به حریفی که اپرچـونست کیست
رفتن به مسیر باد ، به خاطر چیست
گفتا که ولله نمی دانم ، اما گـفت
مــن تشنه مــوقفم بمن چـی که کـی
بامداد ـ فرهنگی ـ۱/ ۱۴ـ ۲۷۰۴