ظلم نامه
این جهان بر سر دل کرده فزون
ظلم وبیداگری حمله وخون
چی زده سر زمن تا که شده
زنده گی رنگ زده تاپه شده
هجرت دوری یار رنگ جنون
چگونه رخت ببندم از این رشته کنون
من که بستم همه درهای کناد
چی گشایم همه را باد وفناد
دوری میهن و احفاد و چمن
کرد ه مهجورمرا خون وکفن
این دیار ی که در آن غیر بود کارگزار
جور وجفا زده هرسو درآن مایه خمار
ریخت ابرو ز پی ا ش عزت چند ساله برفت
شکوه ازکی کنم که عمرم به پس خانه برفت
انچنان خسته زبیداد فلک گردیدم
که ز آزارش گُم وقلک گردیدم
گشتم دلتنگ به استان تو روی آوردم
یعنی بر بارگه ی مهر تو سوی آوردم
روهی روی آر به درگاه جمال
تا به کی رنج وغم ودرد و زوال
ح .کرنزی
۹-۰۹-۲۰۰۸
بامداد ـ فرهنگی ـ۱ / ۱۴ـ ۰۱۰۴